فدرالیسم چیست؟

فدرالیسم نه یک تئوری سیاسی، بلکه یک پروژه سیاسی است. بر خلاف ادعای ناسیونالیستها؛ فدرالیسم نه در خدمت همبستگی ملی، بلکه در خدمت گسست اجتماعی است.     

اصطلاحات سیاسی دارای یک معنای عرفی-مصطلح-علمی، و یک معنای عینی و عملی و کارکردی هستند؛ که بعضا حتا متضاد هم هستند. ابتدا تعریف تئوریک و مصطلح فدرالیسم: ادعا می شود که فدرالیسم یک سیستم سیاسی بر مبنای اتحاد ایالات مستقل است؛ و یا مجموعه ای از اصول و قوانیم مدون حاکم بر روابط واحدهای مستقل سیاسی، برای اتحاد داوطلبانه است؛ و یا موازین سیاسی و اقتصادی و اجتماعی حاکم بر روابط دولت مرکزی با دولتهای خودمختار محلی است؛ و یا اتحاد در بعد خارجی و استقلال در امور داخلی است؛ اتحاد و وحدت، در کثرت و تنوع است؛ و یا یگانگی کشوری و استقلال اداری محلی و غیره است؛ اما اینها هیچکدام ماهیت واقعی فدرالیسم را نشان نمی دهند. و اینکه این اتحاد بر مبنای قرارداد و توافقنامه (کنفدراسیون) و اختیاری و داوطلبانه صورت می گیرد؛ همگی ربط زیادی به واقعیت کارکردی فدرالیسم برای شهروندان جامعه ندارد. اینکه خورشید زیبا و روشنایی بخش است جای خودش؛ در واقعیت اما خورشید برای صدها میلیون مردم جهان یا آنقدر سوزان است که غیر قابل تحمل است، و یا آنقدر کم سو است که انگار بی خاصیت است؛ اگرکه خورشید در ایتالیا معرکه است به مردم در فنلاند و لیبی چه؟!  

اساس سودمندی فدرالیسم در تمرکز زدایی آن است. بعبارت دیگر تقسیم قدرت، هدف اصلی فدرالیستهاست. سوال طبقه کارگر این است که، تقسیم قدرت مابین چه کسانی؟ و آیا دولت شورایی غیرمتمرکز و یا دولت کمونهای شهری هم، تمرکز زدایی از قدرت نیست؟ فدرالیسم پروژه ناسیونالیستها بر مبنای سیستم سرمایه داری، و کمونهای شهری آلترناتیو کمونیستها بر مبنای سیستم سوسیالیستی است؛ چرا این چرا آن؟     

همچنین ناسیونال-فدرالیستها مدعیند حکومت فقط وقتی مشروعیت مردمی دارد که نماینده خود مردم باشد؛ و حکومتهای مرکزی مشروعیت کافی ندارند، چون همه ملل ساکن در یک کشور را نمایندگی نمی کنند. این نقد نا آنجا که تمرکز قدرت را در دست یک گروه خاص ملی/قومی و یا دینی/مذهبی و یا دارو دسته مافیایی و نظامی و فاشیست را مد نظر دارد، صحیح است؛ اما اگر حکومتی بخواهد واقعا مشروعیت مردمی داشته باشد، آن حکومت خود مردم، یعنی حکومت شوراها است.   

نقد دیگر فدرالیست چی ها به حکومتهای مرکزگرا، رد “تقسیم افقی قدرت و پافشاری بر تقسیم عمودی آن است. بعبارت دیگر فدرالیست گراها به داشتن و گرفتن پست و منصب و مقام در لایه های تحتانی قدرت را نمی پذیرند و خواهان تقسیم منصفانه و برابر قدرت” یعنی شرکت در راس قدرت است، بر حسب میزان جمعیت ملت خودی و میزان قدرت اقتصادی “وطن خود هستند. اما در حالی برای تقسیم عمودی قدرت می کوشند که با قبضه قدرت همین فرم افقی را محفوظ و بیشترین قدرت را به کمترین تعداد در میان خود اختصاص و تفویض می کنند. پس بحث تقسیم افقی قدرت را در مواجهه با صاحبان فعلی قدرت نمی پذیرند؛ اگرنه در مواجهه با مردم، آن هم مردم خودی باز به همان فرم غلط تقسیم قدرت پناه می برند. اگر قرار باشه سران و رهبران همه ملل در قدرت دولتی شریک باشند؛ چرا شوراهای خود مردم مبنای قدرت دولتی نباشند؟       

تاکید بر فرهنگ، و بسط دادن رابطه مردم و فرهنگ به سطح کشف هویت فرهنگی، تسمه نقاله ناسیونالیستها برای مشروعیت بخشی به کسب قدرت دولتی از راه جدایی مردم یک جامعه از یکدیگر بر حسب فرهنگ آنها است؛ همان حربه مذهبیون در مسلمان و مسیحی و یهودی خواندن مردم یک جامعه، و تقسیم مردم بر حسب مذهب و تبدیل مذهب به اهرمی برای کسب قدرت دولتی. چند فرهنگی را به چند هویتی تبدیل و ارتقا داده، و سپس به چند ملیتی می رسند، و در نهایت به حکومت مرکب فدرالیستی، یعنی دولت هر ملت متعلق و محدود به همان ملت باشد، را تبلیغ و خواستارند. برای اینکه بتوانند جوانان را به سرباز کسب قدرت خود تبدیل کنند، مدعی میشوند که هر سرزمینی به ملت جداگانه ای تعلق دارد، و حکومت فدرال درواقع حکومت خود بر خود، در سرزمین خود است، و تصمیمش هم با خودشان است. پاسخ این است که، منشا دولت نه فرهنگ بلکه اقتصاد است؛ یعنی نه جدایی فرهنگ، که تضاد منافع اقتصادی طبقات اجتماعی سبب ایجاد دولت بوده و کماکان است. دوما، سیاستهای اجتماعی چند فرهنگی الزاما حاصل دولت چندملیتی نیست؛ هر نوع دولتی میتواند سیاست چند فرهنگی را ممنوع و یا به اجرا بگذارد. سوما، ملت برآمد فرهنگ نیست؛ و چند فرهنگی بودن یک جامعه، الزاما چند ملیتی بودن آن جامعه نیست. چهارما، دولت ارگان سرکوب و کنترل و استثمار ملت است، اگر برمبنای سیستم سرمایه داری باشد؛ و این دقیقا امر ناسیونال-فدرالیست طلبان است. حال آنکه دولت ارگان مدیریت جامعه، با همه انواع مردمان آن است، اگر بر مبنای سیستم سوسیالیستی بنا شود؛ و این دقیقا امر کمونیستهای کارگری است. پنجما، هیچ سرزمینی متعلق به هیچ ملتی نیست؛ حقوق بشر (حتا در همین معنای دموکراسی جویانه از آن؛ تا چه رسد به معنای سوسیالیستی و انسانی از آن) اجازه نمی دهد، که وطن پرستان سرزمینی را حصار بکشند و از ورود دیگران به آن جلوگیری کنند. تعلق زمین به ملت خاص ومعینی، به هیتلر و صهیونیستها و راستهای افراطی همچون ترامپ و فاشیستها تعلق دارد؛ لابد فدرالیست چی های ایران خود را دموکرات می دانند و نه فاشیست.          

دولت فدرال یک دولت ترکیبی از دو یا چند دولت نیمه مستقل (مختار در امور داخلی و بی اختیار در امور خارجی) است؛ بعبارت دیگر کشور فدرال حاصل جمع دو یا چند دولت تقریبا مستقل است. ناسیونالیستها کشور فدرال را کشوری با اتحاد داوطلبانه و مشارکت همه اقوام/ملل ساکن در آن کشور معرفی می کنند، و کشورهای سویس و کانادا و آلمان و هند را نمونه می آورند. اینها درست و عینی هستند؛ اما فدرالیسم فقط تقسیم قدرت دولتی را میان نمایندگان اقوام/ملل را نشان میدهد و نه مشارکت خود مردم در قدرت دولتی را. بعبارت دیگر، فدرالیسم طرح ناسیونالیستها سهم خواه از قدرت دولتی است؛ حال آنکه مساله مردم نه میزان فردگرا، و یا دموکرات، و مشارکتی، بودن یک دولت چه محلی چه سراسری، بلکه کارکرد اجتماعی آن دولت است. بعنوان مثال برای من کارگر، رابطه استثمار کار من توسط سرمایه ی کارخانه دار مهم است، و نه اینکه کارخانه دار یک نفر است، یا یک کمپانی؛ زیرا من از استثمار و برده گی و کارمزد و ازخود بیگانگی می نالم، و نه از رفتار و گفتار و جنسیت و زبان و مذهب و خودی و خارجی بودن کارخانه دار. در نتیجه، بطور واقعی سیستم فدرالی تقسیم قدرت مابین بالایی هاست، و برای بالایی ها معنای مشارکت سیاسی و تقسیم منصفانه قدرت دارد؛ اما برای اکثریت عظیم کارگر و زحمتکش، فقط اضافه شدن یک ارباب جدید است، که هم لباس و همزبان است ولی کماکان ارباب است. پس رابطه دولت فدرال و یا دولت مرکز گرا با شهروندان جامعه بر بستر سیستم اقتصادی جامعه اصل و معیار است، و نه تقسیمات سیاسی قدرت در میان طبقه حاکمه جامعه.       

سفسطه جلوگیری از دیکتاتوری: گویا چون دولتهای مرکزگرا با تمرکز قدرت و تفویض آن به یک نفر و یا یک حزب به دیکتاتوری می انجامند، لذا راه حل ممانعت از دیکتاتوری، عدم تمرکز قدرت و تقسیم آن میان ایالات است. این استدلال کهنه را، طرفداران نظام جمهوری علیه طرفدران نظام سلطنت و پادشاهی همیشه و در کشورهای مختلف ارایه داده اند؛ اما به گواه تاریخ ده ها کشور جهان، دیکتاتورهای نظام جمهوری بسی مستبدتر از شاهان دیکتاتوربوده اند.  

سفسطه مشارکت مردم در نظامهای فدرالی: وقتی ناسیونالیستها از «مشارکت در قدرت سیاسی» صحبت می کنند؛ منظورشان مشارکت خودشان است و نه مشارکت مردم. بر رهبران ناسیونالیست حرجی نیست که برای سهیم شدن در قدرت دولتی تلاش کنند؛ اما متاسفانه جوانانی جان در این راه می سپارند، که قرار نیست هیچ شرکتی در قدرت داشته و هیچ سهمی بدست آورند. اسم مشارکت مردم در قدرت دولتی حکومت شورایی است، و نه فدرالیسم. بعلاوه صحبت از «عدم تمرکز ساختار دولت» می شود؛ اگر دولتی بر اساس اصل بازار آزاد بچرخد و از قبل استثمار اکثریت مردم ساختار یابد، چه این ساختار متمرکز باشد چه غیرمتمرکز هنوز دولت طبقه حاکمه است، و برای عموم مردم قابل تایید نیست. این سفسطه ها فریبکاریهای مزورانه ناسیونالیست هاست، و در جامعه مابه ازای مادی نداشته و ندارد.   

همچنین مدافعین طرح فدرالیسم از «اهمیت دادن به زبان های مادری» می گویند؛ خیر اهمیت دادن به زبان های مادری به فدرالیسم، و عدم اهمیت دادن به زبانهای مادری به دولت مرکز گرا وابسته نیست. هر کشوری میتواند چندین زبان آموزشی داشته باشد؛ محدود کردن آموزش به یک زبان هم میتواند سیاست آموزشی دولت مرکزگرا باشد، و هم دولت فدرالیست. برای کمونیستها نه فقط هر کودکی حق دارد به زبان مادریش آموزش ببیند؛ بلکه هر کودکی حق دارد با حداقل یک زبان جهانی و یک زبان کشوری هم آموزش ببیند؛ در نتیجه یا هیچ زبانی رسمی نباشد و یا حداقل سه زبان رسمی باشد: آیا فدرالیست طلبان حاضرند این را بپذیرند؟   

ناسیونالیستها مدعی هستند که فدرالیسم یک نظام سیاسی کشوری است که در آن همه ملتها دارای حقوق برابر هستند؛ و این همسانی میان ملت ها باعث همگونی و همبستگی سیاسی می شود. اولین نقد این برداشت این است که باعث همگونی و همبستگی سیاسی می شود یا باعث توافق سیاسی می شود؟ و آیا این توافق بر مبنای منافع طرفین نیست؛ و اگر توازن این منافع بهم بخورد کشمکش تازه ای شروع نمی شود؟ اما اگر بپذیریم که آن توافق پابرجا خواهد ماند؛ آیا محدود به همبستگی سیاسی نیست؟ پس تکلیف همبستگی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی چه می شود؟ اما مشکل اساسی تری هم هنوز پاسخ نمی گیرد، و آن اینکه ملت ها جای مردمان و جوامع، ساکن یک کشور را گرفته است؛ و لذا برابری حقوقی این ملت ها در ادراه سیاسی فدرالها، چه ربطی به زندگی مردم و برابری خود مردم دارد؟ آنچه که مردم از آن می نالند نابرابری همه جانبه ای است که زندگی را به زیستن و زنده ماندن تنزل داده است؛ آنگاه برابری حقوقی در نظام ادرای، چگونه باعث زندگی بهتری برای شهروندان جامعه می شود؟ اگر جهان امروز دویست کشور دارد و نظامش طبقاتی است؛ آنگاه چه به دوهزار کشور افزایش و یا به بیست کشور کاهش یابد هنوز نظامش طبقاتی است، هنوز در آنها فقیر و غنی (استثمار شونده و استثمارکننده) در تضاد باهمند. در حقیقت طرح فدرالیسم با تقسیم مردم به ملل، علیه تقسیم واقعی و عینی آنها به طبقات به میدان آمده است، و لذا بطور واقعی شگرد جدید ناسیونالیسم است برای تداوم نظام سرمایه داری؛ کمااینکه مخالفت کمونیستها با فدرالیسم راهگشایی برای دولت شورایی و ایجاد نظام سوسیالیستی است.       

فدرالیسم باج دادن ناسیونالیست ملی-یا کشوری، و امتیاز گرفتن ناسیونالیست منطقه ای است، که در یک توازون قوای معین صورت می گیرد. ناسیونالیست محلی/ملت-ساز/قومی متعهد می شود به وحدت کشوری احترام بگذارد؛ و ناسیونالیست ملی/کشوری/سراسری/درمرکز متعهد می شود تا به تفاوتهای زبانی و مذهبی و فرهنگی احترام بگذارد. با تغییر این توازون قوا، ناسیونالیست ملی حاضر به ادامه باج دهی نخواهند بود و یا ناسیونالیست منطقه گرا/قومی خواهان امتیازات بیشتری می شوند. این را طرفین می دانند؛ بهمین دلیل هر یک در تلاش برای خنثا کردن طرف مقابل خواهند بود، و کشمکشی همیشگی میان آنها برقرار می شود که گاهی هم به لشکر کشی و خونریزی هم منتهی می شود؛ نمونه دولتهای بغداد و هولیر در کشور عراق در سی سال گذشته جلو چشم همه است.   

سهم بردن از ثروتهای کشور، هدف اساسی ناسیونالیستهای فدرالیست است. در نتیجه مجبورند کشور را به جغرافیاهای متعدد تقسیم کنند تا بگویند ثروت این جغرافیا مال من، و ثروت آن دیگری مال تو. برای تقسیم جغرافیایی، ابتدا نیاز دارند مردم را تقسیم کنند، و چه متد و روش و ابزاری بهتر از زبان؟ پس چون من زبانم متفاوت است، پس ملت جداگانه ای هستم! که سرزمینم وطن و خانه و میهن و ناموس من است، و باید از بیگانگان/دشمنان یعنی از تو که زبان دیگری داری، پاک شود.    

بنابراین، فدرالیسم پروژه تقسیم قدرت و ثروت میان حاکمان جامعه است، و ربط چندانی به سهم بردن کل شهروندان جامعه از این قدرت و ثروت ندارد.همانطور که دموکراسی را مشارکت شهروندان در قدرت تعریف کردند، و ادعا کردند شهروندان با رایشان بهترینها را به کرسی ریاست و صدرات برمیگزینند، و در عمل تبدیل شد به حکومتهای یکی از یکی وحشی تر امروز جهان. ادعای ناسیونالیستهای دولت-ملت در تقسیم قوای سه گانه به کجا کشید؟ در حقیقت این شکست پروژه دولت-ملت و افتضاحات دموکراسی است، که امروز فدرالیسم را روی میز ناسیونالیستها برگردانده است. اما فدرالیسم هم، مانند دموکراسی، نظام پارلمانی، و تفکیک قوای سه گانه، هیچ عایدی نقدی و ملموس و قابل توجهی برای شهروندان جامعه به ارمغان نخواهد آورد. اینها همه پروژه های سیاسی طبقه حاکمه همه جوامع تحت نظام سرمایه داری هستند، و هیچگاه هم ادعای برابری شهروندان و رفع استثمار و حل مسائل و معضلات عدیده جامعه را نکرده اند. در مقابل، آلترناتیو ما کمونیستها دولت کمونهای شهری یعنی دولت شورایی غیرمتمرکز بر مبنای نظام سوسیالیستی است.     

اقبال نظرگاهی  

یازده آگست ۲۰۲۳

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ۶۵

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate