ناسیونالیستهای چپ و چپهای ناسیونالیست  

ناسیونالیسم را باید از زوایای متعددی بررسی، تجزیه، ترکیب، تحلیل و فهمید؛ اما پرداختن به خود ناسیونالیستها از حساسیت بیشتری برخوردار و مستلزم دقت بیشتری هم هست. بعلاوه، خود اصطلاحات سیاسی حاوی معانی خاصی هستند که تعریف و تدقیق آنها مفیدند؛ چون علی رغم شباهت، به خط و گروه سیاسی متفاوت، اشاره دارند و تفکیک آنها به شناخت و مهمتر، به نحوه برخورد به آنها کمک می کند. ناسیونالیسم هم یک ایدئولوژی سیاسی است؛ هم یک جنبش اجتماعی؛ هم یک فرهنگ و منش که لباس مردمان مختلف را به تن می کند؛ هم یک تخته پرش سیاسی آماده برای کسب قدرت دولتی. ناسیونالیستها هم انواع بسیار مختلفی دارند از ناسیونالیست فرهنگی غرق در زبان و لباس و عرف محلی؛ تا ناسیونالیست خاک پرست ضد بیگانگان؛ تا ناسیونالیست مذهب زده ی راستگرای ضد مدنیت انسانی؛ و ناسیونالیست چپ مردمگرای حق طلب و عدالتخواه و ترقی خواه. جوامع مختلف بشری هم زمینه ها و شرایط متفاوتی برای پذیرش ناسیونالیسم داشته و دارند. گاهی جامعه ای توسط قدرت خارجی بخدمت و غارت گرفته شده، مانند عصر استعمار در جهان؛ و گاهی جامعه ای از تنوعات قومی و فرهنگی و زبانی برخوردار بوده و زمینه تنش میان این مردمان بستری مرغوب برای رشد ناسیونالیسم بوده است. گاهی ناسیونالیسم ابزار اتحاد جوامع مختلف باهم، و گاهی هم ابزار و عامل متلاشی شدن جوامع متعدد بوده است. امروز اما ناسیونالیسم بتمامی در خدمت نظام سرمایه داری و سدی در راه پیشروی جنبش سوسیالیستی در جهان است.

آنچه که اکنون و برای جوامع ایران و همه کشورهای همسایه آن مهم است؛ نقش سیاسی جریانات ناسیونالیست در ارتباط با قدرت دولتی است. اینکه این گروه ها، دسته جات، سازمانها، احزاب، و دولتها چگونه سرنوشت اکنون و فردای مردمان و جوامع را به بازی گرفته و خود را بر اریکه قدرت دولتی میرسانند، و چه فقر و فلاکت و محرومیتی را بر مردم تحمیل کرده و خواهند کرد، مسئله است. معین کردن خود این جریانات در جامعه (یا جوامع) ایران، با توجه به سابقه و عملکردی که داشته اند، می تواند بنوعی روشنگرانه و مفید باشد. از میان شعب وشاخه های گوناگون ناسیونالیسم، اینجا صحبت از دو دسته است اول ناسیونالیستهایی که چپ هستند، و دوم چپ هایی که ناسیونالیست هستند. در ظاهر برای دسته اول ناسیونالیسم ایدئولوژی غالب و چپ بودن صفت سیاسی؛ و برای دسته دوم چپ بودن هویت و ناسیونالیست بودن صفت سیاسی است؛ اما در واقع هردو متاثر از جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بوده و ناسیونالیسم را در جهت حفظ کنترل بر جامعه در رقابت با سوسیالیسم و ناسیونالیسم افراطی هدایت می کنند. دسته اول ملی گراهای دموکرات هستند (رقیب ناسیونالیستهای افراطی) و دسته دوم سوسیالیست های ملی (رقیب سوسیالیسم کارگری)؛ هردو رقبای خود را به افراطیگری متهم می کنند. دسته دوم یعنی چپ ملی گرا در تلاش برای ناسیونالیزه کردن مارکسیسم بوده، و دسته اول ناسیونالیستهای علیه مارکسیسم و حکومت شورایی و لغو کار مزدی هستند. اما برای قابل فروش و قابل عرضه و قابل هضم کردن ناسیونالیسم و دموکراسی، بر عدالت و حقوق اقلیت ها و امکان فعالیت سندیکا و اتحادیه و نظام بازار تعدیل شده و پارلمان منتخب مردم و حقوق شهروندی تکیه کرده اند.       

اگر ترکیب ناسیونالیست چپ (ناسیونالیستهای چپ گرا) با معنا و دارای ماتریال سیاسی اجتماعی معین و مشخصی است؛ اما ترکیب چپ ناسیونالیست (و یا آنطور که خودشان دوست دارند خوانده شوند کمونیست ملی) بی معناست، چون جمع اضداد است و مابه ازای اجتماعی آن فقط در جامعه معکوس سرمایه داری معنادار است. اینکه گفته شده من اول فارسم-ترکم-کردم-عربم، بعد کمونیستم؛ نمایش ذهنی گرایی و غیرماتریالیستی این مدعیان مارکسیست است. طبق تعریف چپ (اینجا چپ به معنای کمونیسم و مارکسیسم) جهانگراست و همه ابنا بشر را یکی می داند، و در هر کشور آزادی و برابری را برای تمام مردمان سراسر آن کشور می خواهد؛ اما چپ ناسیونالیست درحالیکه در ذهن و ادعا جهانگرا است، اما حتا در چهارچوب یک کشور هم خواهان آزادی و برابری برای ملت خودش است. این چپ با استناد به ستم ملی ای که وجود دارد، ابتدا سرنوشت یک جامعه را برحسب “ملت ستمگر و ملت ستمکش” از هم جدا میداند و سپس سرنوشت جامعه خودی (=محلی = تحت ستم) را به یک اقلیت مدعی صاحب آن جامعه (اساس ملت تراشی همین خود را صاحب آن ملت و سرزمین دانستن است) می سپارد، و آن را واقع گرایی سیاسی در جهان امروز می شمارد. حق تعیین سرنوشتش را نه از حاکمان امروز، بلکه از آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر برای فردا میخواهد و می گیرد. اما آلترناتیو طبقه کارگر (یعنی سوسیالیسم) بسی فراگیرتر و همه جانبه تر و کاملتر و راه گشاتراز حق تعیین سرنوشت است، و اینجاست که چپ ملی گرا علیه کمونیستها و سوسیالیسم کارگری به دامن راست می خزد. اصطلاحات دیگری مانند چپ عرب، چپ کرد، چپ ترک، چپ فارس، و یا چپ ایرانی، چپ عراقی، چپ کردستانی و غیره قبل از آنکه معنا و مفهومی مشخص در علوم سیاسی و یا اشاره به سازمان و تشکیلات و جنبش اجتماعی معینی در جوامع باشند؛ یک سردرگمی تحلیلی، یک تقسیم بندی دلبخواهی و غیرعلمی، و یک نامگذاری ژورنالیستی بیش نیستند. چپ عربی یا چپ ایرانی نه محصول اندیشه و تئوری، و نه تلفیقی از ایده چپ و ملی گرایی، بلکه یک خط سیاسی ضد استعماری/ضد امپریالیستی پرو استالینی قرن بیست ناسیونالیسم جهان سومی بود، و هنوز زنده نگاه داشته شده است. این ناسیونالیسم چپ (یعنی ناسیونالیسمی که چپ آن را هدایت می کند) اساسا ضد استعماری بود و با قرار گرفتن زیر چتر حمایت سیاسی و نظامی شوروی عنوان ضد امپریالیستی گرفت و تا جایی که بدرون جوامع این رگه از ناسیونالیستها برمی گردد دموکراسی خواه و بازار آزادی بودند، و نه سوسیالیسم خواه و ضد سرمایه داری.           

ناسیونالیست چپ و چپ ناسیونالیست علی رغم تفاوتها دارای مشترکاتی هم هستند. نگاهی اجمالی به این تفاوت و تقارن برای ارزیابی دقیق تر آنها الزامی است. ناسیونالیست چپ ناسیونالیست است، اما برای فریب توده های مردم ادبیات و راه حلهای چپ را بکار میگیرد؛ حال آنکه چپ ناسیونالیست در تفکر و اعتقاد سوسیالیست است، اما تحقق امروز سوسیالیسم را ناممکن دانسته و لذا فعال حقوق ملی میشود. در کلیت میشه گفت ناسیونال سوسیالیست ها، مانند حزب بعث عراق و سوریه، جناح راست؛ و سوسیال دموکراتها مانند فداییان اکثریت در ایران، جناح چپ ناسیونالیسم چپ بودند. در جهان استالینیسم نماینده جهانی چپ ناسیونالیست و مائویسم نماینده ناسیونالیسم چپ بودند. در جامعه ایران حزب توده ابتدا نماینده چپ ناسیونالیست بود و سپس به ناسیونالیسم چپ شیفت کرد؛ راه کارگر گروه شالگونی ناسیونالیست چپ و گروه حسن حسام چپ ناسیونالیست هستند. اقلیت فدایی و پیکار و رزمندگان نماینده چپ ناسیونالیست بودند. در کردستان حزب دموکرات کردستان جناح راست و حزب کارگران کردستان جناح چپ ناسیونالیسم چپ بوده است. کومه له، منهای ده سالی که کمونیست بود، نماینده چپ ناسیونالیست است. بنظر من امروز مهمترین معرفه چپ ناسیونالیست حمایت از تز سوخته حق ملل درتعیین سرنوشت خود است، و مهمترین معرفه ناسیونالیست چپ ادعای دموکراسی از پایین است.     

جایگاه اجتماعی و بلطبع سیاسی و عملی این انواع ناسیونالیستها یکسان نبوده و نخواهد بود. ناسیونالیسم همواره این پتانسیل ارتجاعی را دارد که در هر زمان و مکانی خودش را با موجهای سیاسی تطبیق داده و بر اریکه مبارزات مردم و سپس قدرت دولتی سوار شود و خود را صاحب حق طلبی و مبارزات مردم/ملت نشان دهد. بعبارت دیگر ملت گرایی بهترین ابزار برای بخدمت گرفتن جوانان در بازی قدرت دولتی و تصرف قدرت بوسیله یک اقلیت کوچک و ثبت جان دادنهای جوانان در تاریخ ملت همیشه زنده و شهید سازی افتخارآمیز است. در این میان، این ناسیونالیست چپ است که روی پای خودش استوارانه می ایستد و همه آحاد جامعه را بزیر چتر سیاسی خود منظور می کند؛ در مقایسه، چپ ناسیونالیست همواره خود را خادم جناح راست خود دانسته و با بهانه های ذهنی/منطقی، جامعه را آماده رادیکالیسم و انقلابیگری و طرح عملی سوسیالیسم ندانسته و در واقع به ستون پنجم نیروهای مدافع سرمایه داری در درون جنبش سوسیالیسم خواهی کارگران و زحمتکشان تبدیل شده است. اگرچه خود این رفقای چپ ناسیونالیست، از نظر اعتقادی به آرمانهای سوسیالیستی باور دارند اما در عمل نقش همان گروهی را نمایندگی می کنند که عزیز نسین در موردشان نوشت وقتی نتوانستند سوسیالیسم را شکست دهند، خودشان سوسیالیست شدند تا از درون آن را در جهت اهداف غیر سوسیالیستی بچرخانند. برای روشن بودن تفاوت یک چپ با یک کمونیست همین بس که برای یک کمونیست سوسیالیسم نه یک اعتقاد و آرزو که یک ضرورت ممکن روز است.    

در نبرد اجتماعی-سیاسی طبقه کارگربرای تحقق عملی و همین امروز سوسیالیسم برهبری کمونیستها و توسط شوراهای مردمی؛ ناسیونالیستهای چپ از روبرو وارد میدان این نبرد می شوند و چپ ناسیونالیست از درون و با پرچمهای سرخ و شعارهای رادیکال سوسیالیسم را بچالش می کشند. بنابراین جنبش کمونیستی در حالیکه تکلیفش با ناسیونالیستهای چپ روشن است؛ اما با وضعیت بغرنجی نسبت به چپ ناسیونالیست روبروست، زیرا بسیاری از جوانان و نیروهای اجتماعی طبقه محکوم جامعه فریب ظاهر انقلابی و انقلابیگری چپ ناسیونالیست را خورده، و سنگر سوسیالیسم همین امروز را، بنفع سوسیالیسم برای آینده است و امروز باید به حق تعیین سرنوشت رسید، را ترک میکنند. این بغرنجی از آنجاست که چپ ناسیونالیست نه فقط خودش را ناسیونالیست نمی داند، بلکه حتا کمونیست خط لنین می داند و با ادعای حق تعیین سرنوشت پرچم رهایی مورد تایید لنین بود، مخالفان خود را به انحراف فکری و ابزار سیاسی لیبرالیسم جهانی متهم میکند. این چپ ناسیونالیست (و همچنین ناسیونالیستهای چپ) تمام مصائبی که جهانگرایی کاپیتالیستی بر بشریت تحمیل کرده است را همتراز با جهانگرایی کمونیستی مخالفین حق ملل در تعیین سرنوشت خود و کشور سازی تبلیغ می کند، و بخش وسیعی از نیروی طبقات محروم جامعه را بخود جلب میکند. در نتیجه بنظر من در تحلیل نهایی خطر چپهای ناسیونالیست از خطر ناسیونالیستهای چپ بیشتر و بادوام تر است.          

در تئوری، ناسیونالیستهای چپ محافظه کار و طرفدار بازار آزاد و جهان مدرن غربی؛ و چپهای ناسیونالیست رادیکال و مخالف سرمایه داری و خواهان تغییرات بنیادین است. اما در جریان انقلاب زن-زندگی-آزادی معلوم شد که چپ ناسیونالیست با تجزیه مبارزات مردم بر حسب محل زندگی و لذا زبان مورد تکلم و لذا ملیتشان بسی ارتجاعی تر از ناسیونالیسم چپ مانند توده و اکثریت و حزب چپ ایران عمل کرد که حمایت همه جانبه ای از این انقلاب و وجه سراسری آن کردند. ایضا حزب دموکرات کردستان بعنوان (حتا جناح راست آن) ناسیونالیسم چپ بهتر از کومه له بعنوان چپ ناسیونالیست عمل کرد البته این بدلیل بدنه اجتماعیش بود و نه سیاست رهبریش. در نتیجه نباید صرف ادعای چپ بودن و سوسیالیست بودن افراد و احزاب آنها را در صف و سنگر جنبش سوسیالیسم همین امروز قرار داد و هر غیر سوسیالیستی را در صف و سنگر دشمن تحقق سوسیالیسم. این عمل عینی و هر روزه نیروهای اجتماعی در جامعه است که آنها را در سنگر طبقه کارگر و یا در مقابل آن قرار می دهد، پس بر همین مبنا هم باید مورد ارزیابی قرار بگیرند. چپ ملی که خودش را چپ رادیکال هم معرفی میکند و مدعی شوراهای کارگری است در عمل خواهان حاکمیت خلق/ملت است؛ این چپ، سوسیالیسم و تحقق مطالبات طبقه کارگر را تابعی از کسب حق تعیین سرنوشت می فهمد، مانند تروتسکیستهای ایرانی. حال آنکه ناسیونالیستهای چپ، پارلمانتاریست و قانونگرا و رفرمیست است و مردم تحت ستم را به رفع ستم از طریق کسب حقوق ویژه، مانند خودمختاری و فدرالیسم، نوید می دهد.     

علت پایه ای مضر دانستن هر دو گروه ناسیونالیست چپ و چپ ناسیونالیست این است که هردو در عمل ملت را جانشین طبقات اجتماعی کرده و در خدمت ملت و ملت سازی بوده اند و هستند. رشد اقتصاد ملی و رفع ستم ملی برای اینها برجسته و هدف است، و تضاد و مبارزه طبقاتی مقولاتی جانبی، حاشیه ای و دور از دسترس. سبز شدن و حضور مکرر ناسیونالیستها در هر مبارزه اجتماعی تحت انواع و اقسام پیشوندها و پسوندها و نام و نشانهای خوش آهنگ و خوش مضمون، و همچنین ایجاد سازمانها و نهادها و گروه ها و احزاب هر دم روز افزون، نشانه جان سختی این ایدئولوژی در دفاع از نظام سرمایه داری و خود محصول این نظام است. مقاومت بی وقفه و هردم آماده ناسیونالیستها در برابر سوسیالیسم در جوامع مختلف بدلیل مقاومت نظام سرمایه داری جهانی و محلی (ملی) در برابر فروپاشی است.   

ناسیونالیستها متوجه نیستند که سوسیالیسم و کمونیسم قبل از آنکه به یک مکتب علمی در علوم اجتماعی تبدیل شود، یک جریان اجتماعی عینی و مادی در تاریخ بشر برای عدالت و برابری اجتماعی و اقتصادی بوده اند. ناسیونالیستها قادر به درک این نکته کلیدی و روشن نیستند چون، اساسا ناسیونالیسم یک نگاه و یک احساس است که هر فرد میتواند آن را به اعتقاد خدشه ناپذیر خود تبدیل کند و یا براحتی منکر آن شود، مانند اعتقاد به وجود الله و یا عدم باور بآن. اینکه من چینی هستم و نه ژاپنی فقط با پاسپورت من قابل اثبات است؛ اینکه من عربی صحبت میکنم و نه عبری فقط بخاطر تاریخ قرون گذشته در غلبه عرب زبانها بر عبری زبانهاست. تبدیل نتیجه اتفاقات و حوادث تاریخی به هویت امروز فرد، و متعلق دانستن فرد به خاک و سرزمین معینی، فقط یک شگرد سیاسی در کشمکش بر سر قدرت دولتی است و بس. 

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ۶۲

اقبال نظرگاهی

دوم اگوست ۲۰۲۳ 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate