اتحاد چین و روسیه (متن کامل)
نوشته: م. ک. بادراکومار
برگردان: آمادور نویدی
در سالهای اخیر کارزاری غربی و ظاهرا بیضرر براه افتاده تا فداکاریهای قهرمانانه اتحاد جماهیر شوروی سابق در شکست آلمان نازی را کم اهمیت و کوچک نشان دهد. مسکو بسرعت هدف نفرت انگیز و خائنانه آنرا فهمید. بزبان ساده وحقیقتا باید به آسانی بگوئیم، که اتحاد جماهیر شوروی بار مقاومت در برابرمتجاوزان نازی را بدوش کشید، اما واقعیتهای تاریخی بطور سیستماتیک در کشورهایی مانند لهستان و بالتیک، اغلب با ترغیب و تشویق زیرکانه آمریکا تحریف وجعل میشوند. این کارزار، تمایلات واحساسات ضدروسی را تحریک میکند، اما حتی خطرناکتر از آن، مشوق الحاق گرایی و میلیتاریسم یا نظامیگریست. روسیه با نارضایتی فزاینده ای مشاهده کرده است که آلمان در حال گذار تاریخی دیگریست که در موازات با انتقال از بیسمارک در دوران قبل از جنگ اول جهانی موقعیت اروپایی، و متعاقبا از جمهوری وایمار به آلمان نازی است که منجر به دو جنگ جهانی شد، و کشتار و ویرانیهای وحشتناکی برای بشریت به ارمغان آورد … کافیست که بگوئیم ۷۵ سال بعد پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آلمان پرتحرک شده است- و یکبار دیگر، روسیه را هدف قرار میدهد. نظامی کردن وسیع جامعه در دستور کار آلمان برگشته است. نخبگان آلمان، همچون گذشته، جهت فشار در پیشبرد منافع سرمایه آلمان، هردو، در داخل و خارج دست بهرکاری میزنند… در تاریخ مدرن، روسیه دوبار پیش از این قربانی نظامیگری آلمان شده است. و هر دو کشور روسیه و چین از نظر تاریخی تلفات سنگینی را بدست ایدئولوژی میلیتاریسم ژاپن متحمل شده اند. در سال ۱۹۰۴، ژاپن با یک اقدام غافلگیرانه به جنگ علیه روسیه رفت. پس از سالها جنگ و فرمانروایی دروغین، ژاپن بطور رسمی مجمع الجزایر کُره را در سال ۱۹۱۰ ضمیمه کرد. و در سال ۱۹۳۲، ژاپن دولت دست نشانده خود را در چین برقرار ساخت… «اتحاد جماهیر شوروی و چین شدیدترین ضربه را توسط نازیسم و میلیتاریسم خوردند و بار و مسئولیت سنگین مقاومت در برابر متجاوزان را تحمل کردند. به بهای خسارات عظیم انسانی، آنها اشغالگران را متوقف نموده، متلاشی کرده و نابود کردند، ازخود گذشتگی و میهنپرستی بیهمتایی در این مبارزه به نمایش گذاردند. نسلهای جدید عمیقا مدیون به آنهایی هستند که به خاطر آزادی و استقلال، و پیروزی نیکی، عدالت و انسانیت از جان خود مایه گذشتند. با ورود به دوران جدید، روابط کنونی مشترک جامع و همکاری استراتژیک روسیه و چین دارای یک ویژگی قدرتمند و مثبت از رفاقت واقعی است که در جبهه های جنگ جهانی دوم توسعه یافته است. حفظ حقیقت تاریخی در مورد آن جنگ یک وظیفه مقدس برای تمام بشریت است. روسیه و چین مشترکا با همه تلاشهای خود جهت جعل تاریخ، تجلیل از نازیها، میلیتاریستها و همدستان آنها، و لکه دار کردن فاتحان مقابله خواهند کرد. کشورهای ما به هیچکسی اجازه نمیدهند که در نتایج جنگ جهانی دوم تجدیدنظر کند». درواقع، شرایط کنونی در اروپا و آسیا- پاسیفیک یادآورعمیق شباهت تاریخی است. دولت آلمان علنا دولت روسیه را در مسمومیت سیاستمدار مخالف آلکسی ناوالنی متهم کرده و روسیه را با تحریمها تهدید میکند. زبان آلمان نسبت به روسیه بطور چشمگیری تغییر کرده است. آلمان دیگر هیچ احساس گناهی نمیکند که دستش به خون ۲۵ میلیون شهروند شوروی آلوده شده است، و بگونه ای صحبت میکند که گویی درحال برنامه ریزی جهت کارزار نظامی بعدی علیه مسکو است. بالاتراز همه، همانگونه که یکبار در گذشته در دهه ۱۹۳۰ اتفاق افتاده است، سایر کشورهای غربی، درعقده روحی و وسواس خود با مهار روسیه و چین، نه فقط چشمان خودرا نسبت به رشد میلیتاریسم در آلمان و ژاپن می بندند، بلکه بطور پنهانی آنها را تشویق و حمایت میکنند.
اتحاد چین و روسیه(قسمت ۱)
نوشته: م. ک. بادراکومار
برگردان: آمادور نویدی
عکس نمادین یوگنی خالدنی از سرباز ارتش سرخ که پرچم شوروی را در بالای ساختمان رایشتاگ در برلین، در ماه مه ۱۹۴۵، به اهتزاز در می آورد.
بلوغ اتحاد چین و روسیه
بیانیههای مشترک بین دو کشور معمولا در شرایط خاصی استحکام مییابد، اما در موقعیتهای فوق العاده که متشکل از قدرتهای بزرگ است، میتوان تصور کرد که یک سرشت تاریخی و مهم بخود میگیرد وهمچون ارتباطی دیپلماتیک میشود که منعکس کننده آن چیزیستکه آلمانیها آنرا زیجیست (ویژگی کلی یا نگرش معنوی از یک دوره تاریخی خاص) می نامند- و مشخص کننده حالت دورهای خاص از تاریخ است – که روابط قدرت ژئوپولیتیک را تنظیم میکند. این امر بیشتر در مورد قدرتهای بزرگ صادق است که سنتهای طولانی در دیپلماسی دارند و آثارعمیقی در پیشرفت تاریخی دارند.
یقینا، بیانیه مشترک پس از دیدار مشاور دولتی روسیه و وزیر امور خارجه چین، وانگ یی در مسکو در تاریخ ۱۰-۱۱ در این مقوله قرار میگیرد.
دیدار وانگ در ارتباط با نشست در سطح وزرای امور خارجه سازمان همکاری شانگهای بود. نشست دوجانبه وی با وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف در ۱۱ سپتامبر و در پایان نشست خسته کننده دیدار صورت گرفت، اما از چشم انداز امنیت بینالمللی و نظم جهانی، این امر بعنوان یک رویداد مهم مانند نقطه عطفی در تکامل روابط حسنه چین و روسیه برجسته خواهد ماند.
سندی که از بازدید وانگ بیرون آمد، توجه را در شرایط معاصر جهان بسوی زمینههای اصلی شراکت چین و روسیه جهت تجزیه و تحلیل گفتمان، منافع متقابل دو قدرت، و زمینه همیشه در حال تحول ژئوپولیتیک جهانی معطوف دارد.
این بیانیه مشترک بیشتر در سرشت و نوع خود یک بیانیه چینی-روسی در باره موقعیت بین المللی کنونی و مشکلات کلیدی، بویژه ثبات سیاسی جهانی و ترمیم و بهبود اقتصاد جهانی است. این نوعی از بیانیه است که ما عموما به متحدان نزدیک نسبت میدهیم و این حاکی ازآن است که یک مرحله جدید کیفی در مشارکت وسیع و جامع و همکاری استراتژیک بین چین و روسیه درحال وقوع است، که پیش از این روابط دوجانبه را به بالاترین سطح تاریخی خود رسانده است.
روشن است که بیانیه مشترک ۱۱ سپتامبر بین چین و روسیه یک سند جهت مذاکره، رابط دوجانبه است که روبه عموم دارد، که نه فقط نشانگر ایدئولوژیهای سیاسی دو کشور، بلکه همچنین «دیدگاه مشترک» و توصیههای آنها جهت پیداکردن راهحلهایی باهم جهت مشکلات مشترک آنهاست. این بیانیه ارجاع میدهد به جهانی که «دستخوش دگرگونی ژرف قرار گرفته است. اغتشاش و تلاطم درحال افزایش است… بیماری مسری ویروس کرونا به جدیترین چالش جهانی در زمان صلح تبدیل شده است».
این دوازده بخش اصلی هسته شراکت که در بیانیه مشترک تعیین و ذکر شده، به همینصورت هم منعکسکننده اهداف سیاست خارجی هردو کشور نیز میباشد. این دوازده بخش شامل، نخست، کارزار زشت و نفرت انگیزیست که توسط بریتانیا و آمریکا شروع شد، و بزودی توسط برخی دیگر از کشورها (ازجمله گروه نغمه سرایان درون هند) دنبال شد، که تقصیر پخش و سرایت بیماری مسری وبروس کرونا- «ویروس ووهان»- را باید مستقیما به گردن چین اندازد، جاییکه شروع شده، زیرا که در انجام وظیفه و تعهد بین المللی خود جهت به اشتراک گذاشتن جزئیات ویروس با جامعه جهانی کوتاهی نموده است.
در نهایت «سیاسی کردن» بیماری مسری در جامعه جهانی مه کشش پیدا نکرد، و مورد توجه قرار نگرفت – حتی در درون آمریکا- اما آمریکا و متحدان نزدیک آنگلوساکسون او از آن بعنوان ابزاری جهت بدنام کردن چین استفاده کردند، تا بتوانند در امور داخلی چین مداخله کنند و سریعا حملات غیرموجه خود را علیه خود سیستم سیاسی چین برپا سازند.
سند ۱۱سپتامبر تأکید میکند که مسکو بالکل در ترغیب سریع دیگر دولتها و کشورها، سازمانهای عمومی، رسانه ها و مراکز کسب و کار جهت ارتقاء همکاری و مقاومت مشترک علیه اطلاعات دروغین، توقف سیاسی کردن پاندمی در کنار پکن می ایستد، و درعوض سعی زیادی میکند تا بر سرایت و عفوفت ویروس کرونا غلبه کرده و مشترکا به چالشها و تهدیدهای گوناگون مختلف پاسخ دهند.
شکی نیست، که این امر برای پکن موضوعی بسیار رضایتبخش خواهد بود. در این برهه از زمان درحالیکه مسکو حسن تفاهم و روابطه حسنه با کیفیت بالا را بین چین و روسیه علامت میدهد، همبستگی پُرصلابت کرملین را در اینمورد بسیار حساس به رهبری چین نقل میکند. هردو کشور تأکید کرده اند که آنها بر نقش همآهنک کنند سازمان بهداشت جهانی در تلاشهای بین المللی جهت مقابله با بیماری مسری، تعمیق همکاری بین المللی در این حوزه و نظارت بر توسعه سریع داروها و واکسن ها اصرار ورزند.
«حقیقت تاریخی» درباره جنگ جهانی دوم
دومین بُردار بیانیه مشترک هفته قبل مربوط به «حقیقت تاریخی» جنگ جهانی دوم است. این ممکنست که این موضوعی محرمانه و داخلی بنظر بیاید، اما این هرچیزیست بجز آن. در سالهای اخیر کارزاری غربی و ظاهرا بیضرر براه افتاده تا فداکاریهای قهرمانانه اتحاد جماهیر شوروی سابق در شکست آلمان نازی را کم اهمیت و کوچک نشان دهد. مسکو بسرعت هدف نفرت انگیز و خائنانه آنرا فهمید.
بزبان ساده وحقیقتا باید به آسانی بگوئیم، که اتحاد جماهیر شوروی بار مقاومت در برابرمتجاوزان نازی را بدوش کشید، اما واقعیتهای تاریخی بطور سیستماتیک در کشورهایی مانند لهستان و بالتیک، اغلب با ترغیب و تشویق زیرکانه آمریکا تحریف وجعل میشوند. این کارزار، تمایلات واحساسات ضدروسی را تحریک میکند، اما حتی خطرناکتر از آن، مشوق الحاق گرایی و میلیتاریسم یا نظامیگریست.
بیانیه مشترک متعهد میشود که «چین و روسیه به هیچکس اجازه نمیدهند که نتایج جنگ جهانی دوم را که در منشور سازمان ملل و سایر اسناد بین المللی ثابت و مقرر است، تغییر دهند و یا اصلاح کند». موضع مشترک چین و روسیه در انتقال تدریجی تغییرجهت آلمان و ژاپن در سالهای اخیر از پاسیفیست (صلحجویی واحتراز از جنگ) به ایدئولوژیهای جنگی- نظامی است. این امر نیاز به توضیح وروشنگری دارد.
روسیه با نارضایتی فزاینده ای مشاهده کرده است که آلمان در حال گذار تاریخی دیگریست که در موازات با انتقال از بیسمارک در دوران قبل از جنگ اول جهانی موقعیت اروپایی، و متعاقبا از جمهوری وایمار به آلمان نازی است که منجر به دو جنگ جهانی شد، و کشتار و ویرانیهای وحشتناکی برای بشریت به ارمغان آورد.
جهت بتصویرکشیدن تغییراتی که برفراز ایدئولوژی آلمان مشاهد میشود، در مصاحبه با مجله هفتگی دی زیت در ماه ژوئیه، وزیر دفاع آلمان، آنگرت کرامپ – کارن باوئر (کسیکه همچنین رئیس موقت حزب حاکم اتحاد دمکرات مسیحی است) تأکید کرد که «زمان مناسب است تا مطرح شود که «چگونه آلمان باید در جهان در آینده در جایگاه خودش قرار گیرد». وی گفت، که آلمان «انتظار میرود رهبری را نه فقط در قدرت اقتصادی»، بلکه همچنین علاقمند به «دفاع جمعی، مأموریتهای بین المللی، و دیدگاه استراتژیک از جهان است، و درنهایت اینکه آیا ما میخواهیم بطور فعال نظم جهان را شکل دهیم». رُک و ساده بگوئیم، صدای آلمان دیگر صدای صلحجویی و احتراز ازجنگ نیست.
کرامپ – کارنباوئر گفت: «ادعای رهبری کنونی روسیه « جهت حمایت از منافع خود «بسیار تهاجمی» است، که «باید» با موضع صریح با آن برخورد شود: ما خیلی قوی هستیم و در صورت شک، آماده دفاع از خودمانیم. ما میبینیم که روسیه چکار میکند و ما اجازه نمیدهیم رهبری روسیه به این راحتی خلاص شود… اگر نگاه کنید که چه کسی در تیررس موشکهای روسی در اروپاست، آنوقت، این فقط کشوهای اروپای مرکزی و شرقی و ما هستیم». او قول داد که «در تجزیه و تحلیل تهدید مشترک با متحدان اروپایی جهت توسعه «سیستم دفاعی کار کند»، که بطور فزاینده ای شامل «پهپادها»، گروه ازدحام پهپادهای کنترل شده یا سلاحهای مافوق صوت است».
کافیست که بگوئیم ۷۵ سال بعد پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آلمان پرتحرک شده است- و یکبار دیگر، روسیه را هدف قرار میدهد. نظامی کردن وسیع جامعه در دستور کار آلمان برگشته است. نخبگان آلمان، همچون گذشته، جهت فشار در پیشبرد منافع سرمایه آلمان، هردو، در داخل و خارج دست بهرکاری میزنند.
در اینجا باید سه ویژگی درنظر گرفته شود. مانند ویمار آلمان، شبکه های راستگرایان افراطی در بوندس وهر(نیروهای مسلح) و سرویسهای امنیتی که یکبار دیگر شروع به فعالیتهای خود کرده اند، و تا اندازه زیادی از نظر نخبگان حاکم آلمان هیچ مانعی وجود ندارد. نظامی کردن محیط اجتماع، یکبار دیگر، درحال وقوع است. همانگونه که کرامپ – کارن باوئر گفت، او مسرور است، « که ما قادر شده ایم تاحدودی نیروهای مسلح را در قلب جامعه آشکارتر کنیم، به پرسنلی که در روز تولد بوندس وهر( نیروهای مسلح) در برابر بوندستاگ آلمان (پارلمان فدرال) تعهد عمومی میدهند و برای آنهایی که لباس نظامی به تن دارند، سوار شدن در قطار مجانی است».
در پاسخ به سئوالات دای زی یت که «رفاقت، جنگ، مردن برای کشور یکنفر، کشتن یکنفر» در خودنمایی عمومی بوندس وهر عملا وجود نداشت»، کرامپ کارن باوئر بیدرنگ پاسخ داد، که، دقیقا این باید عوض شود. او اعلام کرد: «ما یک ارتش هستیم. ما مسلح هستیم. وقتیکه تردید داریم، سربازان باید نیز بکشند». برخلاف گذشته، «امروز، مأموریتهای خارجی خطرناک متداول است. آن کسانیکه به بوندس وهر می پیوندد اینرا میدانند، که این بخشی از آنچیزیست که من از یک دمکراسی خوب مستحکم و یک اروپای قدرتمند درک میکنم».
سربازان بوندس وهر نشسته بر روی یک تانک زرهی بوفالو در گرافن وهر، آلمان، قبل از اعزام به لیتوانی در مرز روسیه، ۳۱ ژانویه، ۲۰۱۷ (عکس از بایگانی)
تنش بین آلمان و آمریکا و اعلام اخیر خروج سربازان آمریکایی از آلمان در واقع بعنوان بهانه ای جهت سرعت بخشیدن در طرحریزیها برای تجدید تسلیحاتی آلمان است. آلمان اخیرا مخارج نظامی خود را بطور گسترده ای افزایش داده است و درحال برنامه ریزی پروژه تسلیحاتی به ارزش میلیاردها چندرقمی است، اگرچه که بودجه ای که الان دارد برابر با ۳۸/۱ درصد تولید ناخالص داخلی است. درواقع، این آلمان را قادر میسازد که از نظر نظامی از آمریکا مستقل باشد. روزنامه با کیفیت بالای سوئیسی، نیو زورچر زیتونگ که برای بیطرفی و گزارش دقیق خود از امور بین المللی شناخته شده است، با پیشبینی ومحتاطی زیادی نوشت: «درنگاه اجمالی، ترامپ ممکنست که این کشور- آلمان را تنبیه کند، اما در واقع، خروج سربازان در را برای یک فرصت باز میکند: تمام آن سیاستگذاران واقعی، که سالها علیه عقیده اکثریت در آلمان، که نسبتا پاسیفیست، و تاحدودی ضدآمریکایی صحبت کرده اند، حالا برای یک تغییر در یک مزیت قرار دارند».
«آیا آلمان میخواهد احساس آرامش خود مبنی بر «ملت صلح» بودن را حفظ کند؟ و یا تا بحال، این بدین معنا بوده که دیگران ضامن صلح بوده اند. یا آیا این کشور میخواهد از زیر سایه گذشته اش گسترده شود، و بیرون بیاید، و صلح را برای خود و شرکای اروپایی خود به ارمغان بیاورد؟».
عموم آلمانیها علیه جنگ و نظامیگری مبارزه میکنند. ترس و وحشت از جنگهای جهانی و جنایاتی که آلمان نازی علیه بشریت مرتکب شد، هنوز در خاطره و حافظه جمعی باقی مانده است. چیزیکه در حال انجام است، بازگشت نظامیگری آلمان منحصرا از طرف نخبگان حاکم با حمایت قاطع از اتحاد مجتمع صنعتی است که بعنوان تولیدکننده سلاح برای سودجویی از جنگ، سابقهای خونین و گذشته ای ننگین دارد. بعبارتی دیگر، نخبگان حاکم بر آلمان که مواجه با بحران عمیق سرمایه داری و تنشهای بین المللی هستند، درحال بازگشت به ابزارهای نظامیگری و جنگ هستند تا ثروت و قدرت خود را تأمین کنند.
بازگشت به میلیتاریسم و جنگگرایی- بسط و گسترش قوای نظامی
در شرق، بهمین ترتیب ما، شاهد خیز موج میلیتاریسم(نظامیگری) ژاپن هستیم. متعاقب شکست مصیبت بار ژاپن در جنگ جهانی دوم، توکیو مجبور شد که بجای سالها درگیر جنگ بودن را بنفع چشم انداز صلحطلبانه (پاسیفیست) کنار بگذارد، و عهد کرد که فقط در زمانی که مورد حمله قرار گیرد، از زور و نیرو جهت حفاظت از سرزمین ژاپن استفاده میکند- وهرگز بدون تحریک، جنگ با دشمن برپا نکند. در سالهای اخیر، با اینحال، رهبران سیاسی ژاپن، بویژه نخست وزیر، شینزو آبه، تلاش کرده است که این کشور را از شرایط پساجنگ خارج سازد.
صعود چین بهانه مفیدی برای شینزو آبه فراهم کرد که با حداقل مخالفت داخلی، راههایی جهت تقویت نیروهای ملت خود پیدا کند. آبه، دو هفته قبل از اینکه مجبور به کناره گیری شود، قانونی وضع کرد، که به ژاپن اجازه میدهد از متحدان خود دفاع کند. وی طرح دفاعی قدرتمندی را تصویب نمود، و کارزاری جهت اصلاح قانون اساسی مخالف جنگ، برای رسمی کردن احیای نیروهای نظامی کشور براه انداخت.
ژاپن حالا میتواند بطور مؤثرتری از سرزمین اصلی و صدها جزیره خود دفاع کند، و اگر به چالش کشیده شود، مقابه به مثل نماید، درخطوط دریایی جهانی پاسداری کند، و با دشمنان در هرجا و هر زمانی که نیاز باشد، مقابله کند. این شیفت تحولی از امپراتوری نظامیگری به ملتی صلحطلب و بازگشت به یک فرهنگ سیاسی حامی نظامیگری، به آمریکا یک متحد بسیار قویتری میدهد که همراه با هم بجنگند، اما از طرف دیگر، دارای این پتانسیل نهایی است که بطور جدی تنشهای منطقه ای و چشم انداز جنگ با چین و روسیه را افزایش دهد.
در تاریخ مدرن، روسیه دوبار پیش از این قربانی نظامیگری آلمان شده است. و هر دو کشور روسیه و چین از نظر تاریخی تلفات سنگینی را بدست ایدئولوژی میلیتاریسم ژاپن متحمل شده اند. در سال ۱۹۰۴، ژاپن با یک اقدام غافلگیرانه به جنگ علیه روسیه رفت. پس از سالها جنگ و فرمانروایی دروغین، ژاپن بطور رسمی مجمع الجزایر کُره را در سال ۱۹۱۰ ضمیمه کرد. و در سال ۱۹۳۲، ژاپن دولت دست نشانده خود را در چین برقرار ساخت.
این یک حقیقت تاریخی است که ژاپن نسبت به چین بطورغیرعادی قدرتمند بوده است، بطور بیرحمانه ای جاهطلب و بطور ظالمانه ای وحشی بوده است. در طول شش هفته قتلعام چین بتنهایی، که اکنون بعنوان «تجاوز ناموسی نانکینگ» ملقب شده ، در کمتر از دو ماه، سربازان ژاپنی حدود ۳۰۰ هزار چینی را کشتند و به بیش از ۸۰ هزار زن تجاوز کردند.
در مورد هردو کشور، آلمان و ژاپن، علائم اولیه تکرار تاریخ وجود دارد. ژاپن در بسیاری از شیوهها یک فتوکپی از آنچیزیست که در آلمان آشکار شد. دستور کار آماده شینزو آبه، این بود که شروع به بهبود اقتصاد مغشوش ژاپن کند، درحالیکه از طرف دیگر، یک سیاست خارجی قدرتمند با یک تمرکز مخصوص جهت مقابله با چین را تعقیب نماید. فقط پس از چند ماه در تصدی پست بعنوان نخست وزیری، آبه در یک مصاحبه به وال استریت ژورنال گفت: «من پی برده ام که از ژاپن انتظار میرود که رهبریت را نه فقط در جبهه اقتصادی، بلکه همچنین در عرصه امنیت در آسیا و پاسیفیک اعمال کند».
در دسامبر سال ۲۰۱۸، شینزو آبه یک طرح دفاعی ۱۰ ساله را پخش کرد، که در میان دیگر چیزها، خواهان تبدیل ناو هیلیکوپتربر ایزیمو به ناو هواپیمابر شد، و اولین کشتی از این نوع را از زمان جنگ دوم جهانی به کشور ارائه شد؛ حدود ۲۴۰ میلیارد دلار در نیروهای دفاع -ارتش در طول پنج سال آینده، ادامه افزایش مداوم هزینه های دفاعی کشور؛ و خرید جتهای جنگی جدید جهت جایگزین کردن نوع قدیمی آنها. روشن است، که همه این تجهیزات جهت حفاظت از سرزمین اصلی نیستند، بلکه به قدرت ژاپن برای پروژه قدرت در خارج اضافه نماید.
در تضاد با آلمان، با اینحال، افکارعمومی ژاپن تحت شینزو آبه عمیقا تقسیم شده و شاید تا قدری درباره ابتکار میراث دفاع نظامی دارای دو جنبه از احساسات و عقاید متضاد باشند. حزب آبه قدرت را با کومیتو شریک است، جهت ماندن در تصدی، پایگاه کومیتو عمدتا پاسیفیست است. معلوم شد که دوسوگرایی کومیتو میتواند مانع بزرگی برای جاهطلبی آبه جهت تغییر قانون اساسی ژاپن و تبدیل کشور به یک قدرت منطقه ای با چشم انداز جهانی باشد.
برای اینکه منصف باشیم، ژاپن تحت شینزو آبه، همچنین احساس میکند که در خطرست، با یک تهدید حتمی- کُره شمالی، و یک چالشگر طولانی مدت- چین احاطه شده است. ارتش ژاپن محترم ترین نهاد در ژاپن است و جامعه ژاپن دیگر ضدارتش نیست، ولو اینکه هنوز ضدجنگ است. اما قضیه اینستکه، حتی پس از خروج احتمالی آبه، رهبر آینده ای که مایل به یک ارتش سنتیتر در ژاپن باشد، دارای یک جو سیاسی مساعد جهت فشار برای تغییر خواهد بود.
رفاقت واقعی در جبهه های نبرد
برلین در حملات غربی علیه روسیه نقش رهبری را دارد و واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان ناتو را در لیتوانی رهبری میکند. آلمان و آمریکا نیز باهم از نزدیک در اقدامات ناتو علیه روسیه همکاری میکنند. آلمان مهمترین ناحیه جهت حمله برای واحدهای ناتو است که در اروپای شرقی و هم مرز با روسیه مستقر هستند. و رسانه های آلمان مملو از اظهارنظر است که خواهان تعهد به ناتو میباشند که سرانجام باید برآورده شود و هزینه نظامی تا ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی افزایش یابد.(این هزینه نظامی درحال حاضر ۳۸/۱ درصد از تولید ناخالص داخلی است، اگرچه اخیرا هزینه های نظامی بطور گسترده ای افزایش یافته و برنامه ریزی جهت پروژه های تسلیحاتی به ارزش میلیاردهای چندرقمی است.)
نظربه اینکه در آسیا و پاسیفیک، شینزو آبه پنهان نکرده است که هدف اولیه او مقابله با قدرت روبه رشد اقتصادی و قدرت نظامی پکن است که میتواند به آن اجازه دهد تا منطقه و جهان را از منظر خود تغییر شکل دهد. ژاپن، همچنین اختلافات ارضی با هر دو کشور، روسیه و چین را بتدریج به پیش می آورد. منتقدان آبه دلیل آورده اند که نظامیگری وی به نیروهای ژاپنی گذرگاهی به سوی جنگ علیه کشورهای دیگر ارائه میدهد، و برخی از منتقدان ژاپنی حتی تغییرات قانونی او را مانند «تدوین و تصویب قانون جنگ» خواندند، و وی را مانند آدلف هیتلر آلمان بتصویر کشیدند.
برای اطمینان، علیه یک چنین پس زمینه تلخ و زننده ای، جای تعجب نیست که بیانیه مشترکی که در ۱۱ سپتامبر در مسکو صادر شد، با یادآوری از مبارزه تاریخی آنها علیه نازیسم و امپریالیسم ژاپن، علت اتحاد روسیه و چین را در شرایط نوظهور بین المللی، از قدرتمندترین گذرگاه برای حفط صلح مشاهده کرد: «اتحاد جماهیر شوروی و چین شدیدترین ضربه را توسط نازیسم و میلیتاریسم خوردند و بار و مسئولیت سنگین مقاومت در برابر متجاوزان را تحمل کردند. به بهای خسارات عظیم انسانی، آنها اشغالگران را متوقف نموده، متلاشی کرده و نابود کردند، ازخود گذشتگی و میهنپرستی بیهمتایی در این مبارزه به نمایش گذاردند. نسلهای جدید عمیقا مدیون به آنهایی هستند که به خاطر آزادی و استقلال، و پیروزی نیکی، عدالت وانسانیت از جان خود مایه گذشتند. با ورود به دوران جدید، روابط کنونی مشترک جامع و همکاری استراتژیک روسیه و چین دارای یک ویژگی قدرتمند و مثبت از رفاقت واقعی است که در جبهه های جنگ جهانی دوم توسعه یافته است. حفظ حقیقت تاریخی در مورد آن جنگ یک وظیفه مقدس برای تمام بشریت است. روسیه و چین مشترکا با همه تلاشهای خود جهت جعل تاریخ، تجلیل از نازیها، میلیتاریستها و همدستان آنها، و لکه دار کردن فاتحان مقابله خواهند کرد. کشورهای ما به هیچکسی اجازه نمیدهند که در نتایج جنگ جهانی دوم تجدیدنظر کند».
درواقع، شرایط کنونی در اروپا و آسیا- پاسیفیک یادآورعمیق شباهت تاریخی است. دولت آلمان علنا دولت روسیه را در مسمومیت سیاستمدار مخالف آلکسی ناوالنی متهم کرده و روسیه را با تحریمها تهدید میکند. زبان آلمان نسبت به روسیه بطور چشمگیری تغییر کرده است. آلمان دیگر هیچ احساس گناهی نمیکند که دستش به خون ۲۵ میلیون شهروند شوروی آلوده شده است، و بگونه ای صحبت میکند که گویی درحال برنامه ریزی جهت کارزار نظامی بعدی علیه مسکو است.
بالاتراز همه، همانگونه که یکبار در گذشته در دهه ۱۹۳۰ اتفاق افتاده است، سایر کشورهای غربی، درعقده روحی و وسواس خود با مهار روسیه و چین، نه فقط چشمان خودرا نسبت به رشد میلیتاریسم در آلمان و ژاپن می بندند، بلکه بطور پنهانی آنها را تشویق و حمایت میکنند.
برگردانده شده از:
مانتلی ریویو
The Sino-Russian Alliance Comes of age — Part 1
Posted Sep 24, 2020 by M.K. Bhadrakumar
***
بیانیه مشترک بین روسیه و چین که در مسکو و در ۱۱ سپتامبر صادر شد، منادی فاز جدیدی در سیاست خارجی روسیه در دوران پساجنگ سرد، بویژه باتوجه به روابط روسیه و آلمان و روابط روسیه با اروپا و بطور کلی با نظم جهانی است. برتری که در اینجا حلب توجه میکند، اینستکه مسکو در این سفر جدید تصمیم گرفت تا با چین همراه شود. این امر برای سیاستهای اروپائیان، اورآسیا و بین المللی درکل از اهمیت بسیار زیادی برخوردارست… نخستین نشانه های اولیه میلیتاریسم آلمان در یک فرمایش خیره کننده در ماه مه سال ۲۰۱۷ ظاهر شد، زمانیکه مرکل در مبارزه انتخاباتی آلمان بود، گفت که متعاقب انتخاب ترامپ به رئیس جمهوری و برگزیت، اروپا دیگر نمیتواند «کاملا متکی» به آمریکا و انگلیس باشد. مرکل در میان جمع مردم در کمپین انتخاباتی در مونیخ، در جنوب آلمان گفت: « زمانی که ما میتوانستیم کاملا به دیگران متکی کنیم، گذشته است. من آنرا تجربه کردهام … ما اروپاییها باید سرنوشت خودمان را بدست خود بگیریم»… پوتین در یک سخنرانی ملی در مارس ۲۰۱۸، اظهار داشت که ارتش روسیه گروهی از سلاحهای جدید استراتژیک را با هدف شکست سیستمهای دفاعی غرب امتحان کرده است. پوتین با ارائه ویدئوهایی که در پرده بزرگ نشان داده شد، درباره برخی از سلاحها توضیح داد. او گفت، که سلاحهای جدید روسیه دفاع های موشکی ناتو را «بیفایده» کرده است. در یک سخنرانی دیگر در سال ۲۰۱۹، پوتین آشکار ساخت که روسیه تنها کشور در جهان است که سلاحهای ماوراء الصوت توسعه داده و مستقر کرده است. وی گفت: ما اکنون موقعیتی داریم که در تاریخ مدرن بینظیراست. وقتیکه آنها (غرب) تلاش میکند به ما برسد». «هیچ کشوری سلاحهای مافوق صوت ندارد، چه رسد سلاحهای مافوق صوت با بُرد بین قاره ای». نه آلمان و نه ژاپن این آزادی را ندارند که بی پروا در برنامه «نئو میلیتاریستی» وارد شوند. هیچکدام سیاست خارجی مستقل ندارد. نخست باید بر بسیاری از مخالفتهای داخلی چیره شوند تا در مسیر نئومیلیتاریستی گام بردارند. در هر دوکشور، هنوز مباحثات ملی با پاسیفیسم پساجنگ غالب است که ارتش و هر عملیات آن را زیر سئوال میبرد. هردو کشوردارای ارتشهای داوطلبانه هستند؛ هیچکدام بدون پشتیبانی یا موافقت آمریکا ظرفیت شروع یک جنگ را ندارد؛ در واقع، هردو قدرت های تکمیلی هستند و نه نیروهای اصلی در جایگاه خودشان به تنهایی. آلمان نمیخواهد از ناتو خارج شود، درحالیکه ژاپن واقعا نمیتواند به زندگی فکر کند بجزاینکه زیر سایه اتحاد نظامی خود با آمریکا باشد. در تحلیل نهایی، هردو از نظر نظامی کشورهای اخته شده ای هستند که فاقد توانایی یا اراده سیاسی می باشند، زیرا که در جنگ جهانی دوم بازنده شده اند. مطمئنا، روسیه و چین با یک نئومیلیتاریسم جعلی در آلمان یا ژاپن تحت تأثیر قرار نمیگیرند. بنابراین مسئله چیست؟ جواب اینست آنچه که روسیه و چین را بهم نزدیک میکند، چالش سیستمهای متحدی است که امریکا در مرزهای آنها جهت «مهار» آنها قرار داده است. تمایلات ناسیونالیستی در هردو، در لهستان و در شماری از کشورهای دیگر در اروپای مرکزی و شرقی وجود دارد که با مفهوم ضدروسیه درحال افزایش است. آمریکا به آلمان فشار می آورد تا درباره روسیه با لهستان و کشورهای بالتیک به یک توافق برسد، که البته این امر نیازمند آنست که برلین کاملا حتی از ادامه باقیمانده اُستوپلیتیک سنتی خود در رابطه با مسکو بیخیال شود، و درعوض به یک گزینه خصمانه روی بیاورد… آمریکا گستاخانه امر حقوق بشر بین الملل را سیاسی میکند و از مسائل حقوق بشر بعنوان بهانه ای جهت مداخله در امور داخلی چین و روسیه بهره برداری میکند.
اتحاد چین و روسیه (قسمت ۲)
نوشته: م. ک. بادراکمار
برگردان: آمادور نویدی
«من در این لحظه حداقل بدنبال سرزمینهای لهستان میگردم که به آلمان باخته است. آلمانیها امروزه شروع به گشتن لهستانیهایی کرده اند که معتبرند، دارای دوربینهای لیکاس، و قطب نماها، با رادار، آنتنهای مشکوک، در هیئت ها، و در انجمنهای دانشجویی موذی استان وبا لباس محلی هستند. بعضی از آنها شوپن را در قلبهای خود دارند، و برخی دیگر بفکر انتقام هستند. اول، لهستان را که به چهار قسمت تقسیم کردند، تقبیح نمودند، ولی اکنون آنها سخت درحال طرح ریزی برای پنج قسمت کردن آن هستند؛ در همین اثنی از طریق هواپیمای فرانسوی به ورشو پرواز میکنند تا با پشیمانی مناسب، شاخه گلی بر نقطه ای بگذارند که زمانی گتو- ناحیه فقیرنشین بوده است. یکی از این روزها آنها با موشک بدنبال لهستان میگردند. من، در همین اثنی، به لهستان با طبل و صدای بلند خود التماس میکنم. و این آنچیزیست که من التماس میکنم: لهستان باخته است، اما نه برای همیشه، همه چیز را باخته است، اما نه برای همیشه، لهستان برای همیشه نباخته است».
– درام حلبی، گونتر گراس
دیپلماسی روسیه، که سنت باشکوهی در تاریخ مدرن دارد، بطور اتفاقی یا خودجوش اقدامات خود را انجام نمیدهد. دارای هوشیاری تاریخی قدرتمندی است. یادبودها و خاطرات گذشته و حال عمیقا تعبیه شده است، و نومیدانه در شعور جمعی فرو رفته است. واقعیتی که مختصر مورد توجه قرار گرفت، این است که بیانیه ۱۱ سپتامبر بین روسیه و چین در آستانه سی ام سالگرد معاهده حل و فصل نهایی در ارتباط با آلمان منتشر شد.
این باصطلاح معاهده «۲+۴» که در مسکو و در ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۰، بین جمهوری فدرال آلمان آنزمان و جمهوری دمکراتیک آلمان به امضاء رسید – با متحدان سابق در جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، آمریکا، بریتانیا و فرانسه بعنوان امضاء کنندگان مشترک – به وحدت آلمان رسمیت داد، که به مدت چهار و نیم دهه قبل یک کشور تقسیم شده بود.
مراسم امضای معاهده حل و فصل نهایی با توجه به آلمان: وزرای خارجه آمریکا، انگلیس، اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی، فرانسه، جمهوری دمکراتیک آلمان، و جمهوری فدرال آلمان (از چپ به راست)؛ مسکو، ۱۲ سپتامبر، ۱۹۹۰.
بدون تردید، بیانیه مشترک بین روسیه و چین که در مسکو و در ۱۱ سپتامبر صادر شد، منادی فاز جدیدی در سیاست خارجی روسیه در دوران پساجنگ سرد، بویژه باتوجه به روابط روسیه و آلمان و روابط روسیه با اروپا و بطور کلی با نظم جهانی است. برتری که در اینجا حلب توجه میکند، اینستکه مسکو در این سفر جدید تصمیم گرفت تا با چین همراه شود. این امر برای سیاستهای اروپائیان، اورآسیا و بین المللی درکل از اهمیت بسیار زیادی برخوردارست.
دو روز پس از صادر کردن بیانیه مشترک، در ۱۳ سپتامبر، وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف درمسکوی تحسین شدنی ظاهر شد. کرملین. پوتین. کانال برنامه تلویزیونی دولتی روسیه ۱، جاییکه از وی درباره شبح تحریمهای غرب با آلمان در نقش رهبری سئوال شد، که بار دیگر روسیه را در سایه «مورد ناوالنی» وبویژه پروژه خطوط گاز نورد استریم ۲(انتقال گاز) دنبال میکند. لاوروف نارضایتی عمیق روسیه را با شرکای اروپایی خود در کلمات زیر خلاصه کرد:
«در اصل، پاسخ ژئوپولیتیک در طول این سالها شامل شناخت این امر است که شرکای غربی ما قابل اعتماد نبودند، ازجمله، متآسفانه، اعضای اتحادیه اروپا. ما برنامه های بسیار گسترده ای داشتیم، و مدارکی موجودست که مسیر برای توسعه روابط با اتحادیه اروپا در بخش انرژی و تکنولوژی پیشرفته، و تقویت همکاری اقتصادی را بطول کلی تنظیم کرده است. ما در یک فضای ژئوپولیتیک سهیم هستیم. باتوجه به جغرافیای مشترک، تدارکات، و زیربناهای ما در سراسر قاره اروپا، ما از امتیاز قابل توجهی بهره مندیم.
«مطمئنا یک اشتباه بزرگ برای ما و اتحادیه اروپا، همچنین کشورهای دیگر در این فضا، ازجمله سازمان همکاری شانگهای، اتحادیه اقتصادی اوروآسیا، و انجمن ملل جنوب شرقی آسیا خواهد بود، که همچنین نزدیک است، باعث میشود تا از امتیازات نسبی ژئوپولیتیک و ژئو-اکونومیک خود در یک دنیای رقابتی فزاینده استفاده نکنیم. متآسفانه، اتحادیه اروپا منافع ژئو اکونومیک و استراتژیک خود را بخاطر علایق لحظه ای خود جهت تطبیق با آمریکا در چیزیکه آنها «مجازات روسیه» میخوانند، فدا میکند. ما (روسیه) با عادت کردن به این چیزها بزرگ شده ایم. اکنون درک میکنیم که ما در همه طرحهای مرتبط آینده خود جهت زنده کردن مشارکت کامل با اتحادیه اروپا به یک تور امنیتی نیازمندیم. این به معنای اینستکه ما نیاز به رهسپار شدن در مسیری هستیم که اگر اتحادیه اروپا به جایگاه منفی و مخرب خود بچسبد، ما به علاقه دمدمی آن متکی نخواهیم ماند و میتوانیم توسعه خود را به تنهایی فراهم کنیم، و با آنهایی کار کنیم که با ما در یک شیوه برابر و آبرومند متقابل حاضر به همکاری هستند».
میزان ناراحتی در افکار روس ها در این برهه از زمان، فقط میتواند با مرور خلاصه ای از تاریخ تحول وحدت آلمان در سال ۱۹۹۰در چشم انداز قرار گیرد، آرزوهایی که این حادثه مهم در رابطه با روابط بین روسیه و آلمان بوجود آمد (که یک تاریخ عذاب آور دارد، حداقل را بگوییم) و آنچه که متعاقبا پس از سه دهه پس از آن معلوم شد. این داستانی بغرنج از فراموشی وحقه بازی سیاسی از طرف غرب است.
به لطف مزایای حاصل از آرشیو مطالب غیرمحرمانه که امروزه در دسترس است – بویژه، دفتر خاطرات روزانه ضروری سیاستمدار شوروی، آناتولی چیرنیایف، دستیار میخائیل گورباچف، مرتبط به دهه ۱۹۹۰ – میتوان روابط پُرپیچ و خم روسیه با غرب در دوران پساجنگ سرد را بازسازی کرد.
ترکیب خاطرات با آرزو
جهت بخاطر آوردن، بذر وحدت آلمان در پرسترویکای گورباچف در پشت صحنه تئاتر بزرگتر پدیده جهانی در زندگی بین المللی کاشته شد و در دهه ۱۹۸۰ در افق پدیدار شد. برنامه اطلاحات گورباچف امواج تکاندهنده ای در سراسر اروپای شرقی فرستاد، که قبلا مبارزه با نارضایتی وجود داشت، و تقریبا یکشبه موجی از تحولات سیاسی در آن منطقه شروع شد که درنهایت دیوارهای مستحکم آلمان شرقی را تخریب کرد که برای تغییر سرسختانه غیرقابل نفوذ باقیمانده بود. (در برهه ای، دولت کمونیست آلمان شرقی مانع ورود رسانه های اساسی دولتی شوروی از نوع پرسترویکا و گلاسنوست در کشورشان و گمراه کردن افکار عمومی گردید.)
با اینحال، در روی زمین منجمد یک کشور بظاهر ابدی از آلمان تقسیم شده، برای اولین بار نوری از امید پدیدار شد که وحدت آلمان ضرورتا یک خیال واهی نبود، تازمانیکه گورباچف در مسکو در مسند قدرت باقی بماند و برنامه اصلاحات وی ادامه یابد. بدون شک، غرب با درک آسیبپذیری گورباچف در برابر چاپلوسی، او را شیر کرد.( در دفتر خاطرات چرنیایف مملو از ثبت اشکال بسیار زیادی از چنین وقایعی است.)
ما تمایل داریم فراموش کنیم زمانیکه متحدان ناتویی دوست آلمانغربی- بریتانیا و فرانسه- شروع به تحریک احساسات جدید در باره «مسئله آلمان» کردند، آنها به گورباچف هشدار دادند که او جهت کسب احترام آنها خیلی سریع عمل کرده است.. آنها اشاره کردند که بسادگی اروپا هنوز برای وحدت ملت آلمان آماده نیست. مارگرت تاچر، نخست وزیر وقت بریتانیا برای یک گفتگوی خصوصی با گورباچف به مسکو پرواز کرد. به همینصورت هم رئیس جمهور وقت فرانسه، فرانسوا میتراند. تاچر، براستی، اولین رهبر غربی بود که گورباچف را بعنوان ستاره درخشان در سیاستهای شوروی در اوایل دهه ۱۹۸۰ کشف کرد که غرب میتواند با وی «معامله کند». اما، از قضا، وقتیکه به مسئله آلمان رسید، گورباچف ملاحظات آنگلو-فرانچ(انگلیسی- فرانسوی) را نادیده گرفت. مسئله اینستکه، اتحاد شوروی- همانطوریکه درواقع دولت جانشین کنونی فدراسیون روسیه است- قبلا هرگونه روحیه انتقامجویی یا ترسهای اتاویستی (برگشت به چیزی باستانی یا اجدادی- ترس و غریزه اتاویستی)(۳) درباره آلمان و در مورد جنایتهای وحشتناکی که علیه مردم روسیه مرتکب شده بود را از خاطر خود دفع کرده است.(تخمین زده شده است که ۲۵ میلیون شهروند شوروی در جنگ جهانی دوم، متعاقب حمله نازی ها کشته شدند).
برعکس، بریتانیا و فرانسه هنوز براین باورند که یک آلمان قوی نه بنفع آنها و نه در کل بنفع اروپا است. آنها میترسیدند که زمان نشان دهد که یک آلمان متحد میتواند نقش خود را بعنوان سگ برتر در اروپا دوباره بازی کند و بر سیاستهای قاره اروپا فائق آید. درست همانطوریکه قبلا دوبار در قرن ۲۰ رُخ داده است. آمریکا موضعی دمدمی درپیش گرفت، منافع شخصی خود را اغلب از چشم انداز رهبریت فرا آتلانتیک هدایت کرد، و وضعیت سختی ایجاد کرد که یک آلمان متحد باید هنوز در ناتو باقی بماند. اصولا، گفته معروف لُرد ایسمای در باره ناتو هنوز در حساب و کتاب آمریکا نقش دارد – که سیستم اتحاد غرب بمعنای «اتحاد شوروی را بیرون نگهداشتن، آمریکایی ها را داخل کردن، و آلمان ها را زمین زدن است».
گداها نمیتوانند انتخاب کننده باشند، و آلمان غربی بعنوان درخواست کننده ابتدا علاقمند بود که مسئله وحدت آلمان به سبک هنگکنگ، فرمول «یک کشور، دو سیستم» حل و فصل شود، اگر فقط گورباچف نظریه کنفدراسیون بین آلمان غربی و شرقی را قبول میکرد. خلاصه، جهت کوتاه کردن داستان طولانی از مشاجره دیپلماتیک «چند قطبی»، گورباچف تندروهای درون دفتر سیاسی خودش را نادیده گرفت- کسانیکه البته ادامه دادند تا علیه وی در طول سال کودتا کنند که سرانجام سقوط اتحاد شوروی را به ارمغان آورد- و اعتراضات آلمان شرقی را نادیده گرفت، با هلمت کوهل، صدراعظم آلمان غربی(و جیمز بیکر، وزیر امور خارجه آمریکا) معامله کرد تا پرچم سبز را جهت وحدت دو آلمان به اهتزاز درآورد.
هلمت کوهل پس از این نشست سرنوشتساز با گورباچف بگونه ای هیجانزده شد که بنابر برخی گزارشها وی بقیه باقیمانده شب را در خیابانهای مسکو به پرسه زنی پرداخت – او بعلت هدیه غیرمترقبه از خدا نمیتوانست بخوابد. هلمت کوهل عملگرایی بود که شرایط سخت تحمیل شده توسط متحدان آلمان غربی را جهت وحدت آن پذیرفت. بدینصورت، بجای اینکه متفقین از حقوق پساجنگ جهانی دوم خود بر آلمان چشم پوشی کنند و ارتشهای خودشانرا خارج نمایند، آلمان خط اُدیر- نایس(۴) را بعنوان مرز خود با لهستان میپذیرد و از همه ادعاهای ارضی فراتر از قلمرو آلمان شرقی صرفنظر میکند(ادعاهایش را بر بیشتر استانهای شرقی تا لهستان و اتحاد شوروی سابق بطور مؤثر صرفنظر کند).
یک آلمان متحد، باید قدرت نیروهای مسلح خود را به ۳۷۰ هزار پرسنل کاهش دهد، برای همیشه از تولید، مالکیت، و کنترل سلاحهای هسته ای، بیولوژیکی و شیمیایی منع شود، و برای همیشه کاربُرد کامل پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای را بپذیرد. نیروهای نظامی مستقر در خارج را فقط با صلاحدید سازمان ملل انجام دهد، و هرگونه ادعای سرزمینی را در آینده کنار بگذارد(با یک پیمان جداگانه که مرز کنونی مشترک با لهستان را مجددا تأئید کند، ضروریست که مطابق با قوانین بین المللی، بطورمؤثر ازقلمرو قدیمی آلمان مثل کالینگراد تحت محاصره روسیه در سواحل بالتیک و غیره چشمپوشی کند).
واضح است، هیچ چیزی در ارتباط با بازگشت بالقوه خشم آلمان نه فراموش شده و نه بخشیده شده است. اما از آنزمان خیلی چیزها در سه دهه تغییر کرده است. بسیاری خطوط گسل بوجود آمده است. اول اینکه، آلمان بخش عقب افتاده آلمان شرقی را با موفقیت ادغام کرد، خودش را با انضباط و دقت زیاد که مختص آلمان است بازسازی کرد، و بعنوان مرکز قوه محرکه اروپا برگشت (که اکنون با برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیه اروپا برجسته تر میشود). دوم اینکه، لهستان هم بعنوان یک قدرت منطقه ای قد علم کرده و اینکه خرده حساب هایی قدیمی برای تسویه با آلمان و روسیه دارد.(لهستان که بتازگی ادعای خسارت جنگی از آلمان کرده است، و با رهبری آلمان در اتحادیه اروپا با تشکیل گروه ویسیگراد(۵) رقابت میکند، مشتاق است که کشورهای پیمان سابق ورشو و کشورهای بالتیک را زیر چتر خود قرار دهد). بعلاوه، در ورشو دولت ناسیونالیستی راستگرا در قدرت است که علیه باصطلاح ارزشهای لیبرالی که آلمان اتخاذ کرده میجنگد، و مشتاقانه بدنبال تأسیس واحدهایی از پایگاههای نظامی آمریکایی در خاک خود است.
در همین اثنی، طرز تفکر و ذهنیت آلمان هم در ارتباط با روسیه تغییر کرده است، با عزیمت و مرگ کُل نسل سیاستمداران در رهبری که متعهد به «اُستپولیتیک»(۶) بودند، که ابتدا توسط ویلی برانت مطرح شد، و مبتنی بر این عقیده بود که اساسا روابط قوی با روسیه بنفع آلمان است. گذر از صدر اعظم آلمان، گرهارد شرودر به آنگلا مرکل، پایان دوران اُستپولیتیک بود که پایه سیاستهای آلمان در قبال روسیه و الگوی کلیدی سیاست خارجی آلمان را تغییر داد.
پنجاه سال اُستپولیتیک: در یکی از نمادین ترین حرکات تاریخ مدرن اروپایی، ویلی برانت در جبران جنایات آلمان نازی در مقابل لوح یادبود قهرمانان قیام گتو ورشو، در ۷ دسامبر ۱۹۷۰ زانو زد.
آبجو، چوب شور و باند افسران باواریایی
کُل اینها، به تنش ها بر سر گسترش ناتو بسوی شرق و بطرف مرزهای روسیه و رقابت ژئوپولیتیکی امروزی بین آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو از یکسو و روسیه از سوی دیگر بر سر جمهوری های پساشوروی در امتداد مرزهای غربی روسیه و دریای سیاه و قفقاز اضافه کرده است. روسیه در صدد ایجاد یک تغییر روش بین اتحادیه اروپا و اتحادیه اقتصادی اورآسیا است و در مقطعی مفهوم اروپای متحد را از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام به پیش ببرد، اما مرکل علاقه ای ندارد.
درهمین اثنی، نخستین نشانه های اولیه میلیتاریسم آلمان در یک فرمایش خیره کننده در ماه مه سال ۲۰۱۷ ظاهر شد، زمانیکه مرکل در مبارزه انتخاباتی آلمان بود، گفت که متعاقب انتخاب ترامپ به رئیس جمهوری و برگزیت، اروپا دیگر نمیتواند «کاملا متکی» به آمریکا و انگلیس باشد. مرکل در میان جمع مردم در کمپین انتخاباتی در مونیخ، در جنوب آلمان گفت: « زمانی که ما میتوانستیم کاملا به دیگران متکی کنیم، گذشته است. من آنرا تجربه کردهام … ما اروپاییها باید سرنوشت خودمان را بدست خود بگیریم».
بخشی از این اظهارنظر ممکنست «به لطف آبجو، چوب شور و باند افسران باواریایی باشد که جمع مردم را سرگرم میکردند، همانطوریکه، مفسر زیرک بی بی سی در آن روز صاف و آفتابی در مونیخ ملاحظه کرد، اما چیزیکه قابل توجه بود این بود که حرفهای مرکل بطور غیرعادی احساساتی و بطور غیرمعمول بی محابا بود. این پیام در سراسر اروپا و روسیه طنینن انداز شد: «با همه وجود روابط دوستانه با آمریکای ترامپ و برگزیت انگلیس را حفظ میکنیم- اما ما نمیتوانیم به آنها تکیه کنیم».
این امر منجر به بعضی تفکر و گمانه زنی ها شد که آلمان تحت مرکل از آمریکا دور میشود. اگرچه، در واقعیت، این بیشتر یک موضوع رابطه کج خلقی بین مرکل و پرزیدنت ترامپ بود و باصطلاح بهیچوجه درباره تغيیر و تحول حتمی خودش بعنوان یک گُلیست آلمانی نبود. تفکر و تعمق، در واقع، از آنزمان به همان سرعتی که ظاهر شد، ازبین هم رفت. واقعیت امر اینستکه سیاستمداران آلمانی نسل مرکل بطور قاطعانه وفادار به « آتلانتیک» هستند- همانگونه که خود اوست – کسیکه ارزشهای لیبرالی مشترک» در روابط گسترده آلمان و آمریکای (بدون ترامپ) را مقدم میشمارد، و آنرا در هسته اصلی اتحاد ترانس- آتلانتیک می بیند. بنابراین، آنها متعهد به ساخت یک ستون اروپایی قویتر از ناتو هستند. این امر دوبار از تصور پرزیدنت فرانسه، امانويل ماکرون در باره نیروی مستقل اروپایی برداشت شده است.
تعجبی ندارد که اروپاییها روسیه را در تضاد با سیستم ارزشهای غربی خودشان می بینند که بر اصول دمکراتیک، حاکمیت قانون، حقوق بشر، آزادی بیان و غیره بنا شده است. آنها روسیه را چالشی سترگ تلقی میکنند که سیاستهای تهاجمی و قاطعانه دارد و اینکه روسیه مرزهای ایجاد شده بین المللی را در آستانه اروپا حداقل چهار بار اصلاح کرده است. به زبان ساده، آنها از بازخیز روسیه تحت ریاست پرزیدنت ولادیمیر پوتین شوکه شده اند.
وقتیکه پوتین در سال ۲۰۰۷ در آخر دوره دوم ریاست جمهوری خود، آناتولی سردیکوف- رئیس سابق خدمات مالیات فدرال – را بعنوان وزیر دفاع بعنوان بخشی از تلاش جهت مبارزه با فساد در ارتش روسیه انتخاب کرد و اصلاحاتی انجام داد، تحلیلگران غربی ابتدا پیف – پیف کردند. اما، همانگونه که جنگ بین روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ ناتوانی های عملیاتی نظامی روسیه را در مقیاس بزرگ آشکار ساخت، کرملین مصمم تر شد که تواناییهای نظامی خود را بالا ببرد. بدینجهت، برنامه اصلاحات جامع برای همه جنبه های نیروهای مسلح روسیه آغاز بکار کرد – از اندازه کل نیروهای مسلح گرفته تا سپاه و سیستم فرماندهی آن، یک برنامه ۱۰ ساله جهت مدرنیزه کردن سلاح ها، بودجه های نظامی، توسعه سیستمهای جدید سلاح برای هر دو، سلاحهای بازدارنگی هسته ای استراتژیک و نیروهای متعارف و استراتژی امنیت ملی روسیه و دکترین نظامی آن.
این اصلاحات از هرگونه کوشش های قبلی در تغییر ساختار نیرو و عملیات های نیروهای مسلح روسیه به ارث رسیده از اتحاد جماهیر شوروی فراتر رفته است. تا سالهای ۲۰۱۶-۲۰۱۵، تحلیلگران غربی که نخست باور نمیکردند، شروع کردند به نشستن و متوجه شدن که روسیه در بحبوحه یک نوسازی عمده از نیروهای مسلح خودش است، که ناشی از بلندپروازی پوتین جهت بازگردان قدرت ژرف روسیه و حمایت شده توسط درآمدهایی است که بین سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۴ به خزانه کرملین واریز شد، زمانیکه قیمت نفت بالا بود. متخصص امور روسیه در بروکینگز، استیون پیفر در فوریه ۲۰۱۶ نوشت: «برنامه های نوسازی کل بخش های ارتش روسیه، شامل نیروهای هسته ای استراتژیک، هسته ای غیراستراتژیک و معمولی است. آمریکا باید دقت کند. روسیه … قابلیت ایجاد مزاحمت اساسی را ابقاء کرده است. بعلاوه، در سالهای اخیر کرملین آمادگی نوینی جهت کاربرد نیروی نظامی نشان داده است». (پیفر سریعا بعد از مداخله نظامی روسیه در اوکراین و سوریه نوشت).
جهت اطمینان، پوتین در یک سخنرانی ملی در مارس ۲۰۱۸، اظهار داشت که ارتش روسیه گروهی از سلاحهای جدید استراتژیک را با هدف شکست سیستمهای دفاعی غرب امتحان کرده است. پوتین با ارائه ویدئوهایی که در پرده بزرگ نشان داده شد، درباره برخی از سلاحها توضیح داد. او گفت، که سلاحهای جدید روسیه دفاع های موشکی ناتو را «بیفایده» کرده است. در یک سخنرانی دیگر در سال ۲۰۱۹، پوتین آشکار ساخت که روسیه تنها کشور در جهان است که سلاحهای ماوراء الصوت توسعه داده و مستقر کرده است. وی گفت: ما اکنون موقعیتی داریم که در تاریخ مدرن بینظیراست. وقتیکه آنها (غرب) تلاش میکند به ما برسد». «هیچ کشوری سلاحهای مافوق صوت ندارد، چه رسد سلاحهای مافوق صوت با بُرد بین قاره ای».
کشورهای اخته شده و اسب های تراوا
کافیست که بگوئیم، «نظامیگری» آلمان باید در دید قرار گیرد. وزیر دفاع آنگرت کرامپ – کارن باوئر اخیرا در مصاحبه ای با شورای آتلانتیک گفت که «روسیه باید بفهمد که ما قوی هستیم و قصد داریم که این راه را دنبال کنیم». او گفت، آلمان متعهد شده که ۱۰ درصد نیازمندیهای ناتو را تا سال ۲۰۳۰ فراهم کند و بودجه دفاعی را بالاتر ببرد و توانایی خود را جهت منافع آلمان بسازد.
بهرحال، نه آلمان و نه ژاپن این آزادی را ندارند که بی پروا در برنامه «نئو میلیتاریستی» وارد شوند. هیچکدام سیاست خارجی مستقل ندارد. نخست باید بر بسیاری از مخالفتهای داخلی چیره شوند تا در مسیر نئومیلیتاریستی گام بردارند. در هر دوکشور، هنوز مباحثات ملی با پاسیفیسم پساجنگ غالب است که ارتش و هر عملیات آن را زیر سئوال میبرد. هردو کشوردارای ارتشهای داوطلبانه هستند؛ هیچکدام بدون پشتیبانی یا موافقت آمریکا ظرفیت شروع یک جنگ را ندارد؛ در واقع، هردو قدرت های تکمیلی هستند و نه نیروهای اصلی در جایگاه خودشان به تنهایی. آلمان نمیخواهد از ناتو خارج شود، درحالیکه ژاپن واقعا نمیتواند به زندگی فکر کند بجزاینکه زیر سایه اتحاد نظامی خود با آمریکا باشد. در تحلیل نهایی، هردو از نظر نظامی کشورهای اخته شده ای هستند که فاقد توانایی یا اراده سیاسی می باشند، زیرا که در جنگ جهانی دوم بازنده شده اند.
مطمئنا، روسیه و چین با یک نئومیلیتاریسم جعلی در آلمان یا ژاپن تحت تأثیر قرار نمیگیرند. بنابراین مسئله چیست؟ جواب اینست آنچه که روسیه و چین را بهم نزدیک میکند، چالش سیستمهای متحدی است که امریکا در مرزهای آنها جهت «مهار» آنها قرار داده است. تمایلات ناسیونالیستی در هردو، در لهستان و در شماری از کشورهای دیگر در اروپای مرکزی و شرقی وجود دارد که با مفهوم ضدروسیه درحال افزایش است. آمریکا به آلمان فشار می آورد تا درباره روسیه با لهستان و کشورهای بالتیک به یک توافق برسد، که البته این امر نیازمند آنست که برلین کاملا حتی از ادامه باقیمانده اُستوپلیتیک سنتی خود در رابطه با مسکو بیخیال شود، و درعوض به یک گزینه خصمانه روی بیاورد.
بهمینصورت، در آسیا، آمریکا در اتحاد چهارگانه با ژاپن، هند و استرالیا محاصره چین را مدیریت میکند. آمریکا امیدوارستکه بتواند کشورهای آسیا – پاسیفیک را برضدچین تبدیل کند. واشنگتن در این امر با هند پیشرفت کرده است، اما کشورهای جنوب شرقی آسیا از جبهه گرفتن بین آمریکا و چین خودداری کرده اند، و کره جنوبی مُردد است.
آمریکا بطور فزاینده ای با متوسل شدن به تحریمهای یکجانبه علیه هردو، روسیه و چین – که توسط سازمانهای قانونی بین المللی حمایت نمیشوند، و از طریق افزایش فشار فرامرزی و با استفاده از قوانین ملی خود کشورهای دیگر را مجبور میکند که در صف رژیمهای تحریم و قوانین داخلیش باشند، و این اغلب در مغایرت با قوانین بین المللی و منشور سازمان ملل است. شرکتهای اروپایی که در پروژه خط لوله گاز۲ نورد استریم ۱۱ میلیارد دلاری روسیه کار میکنند، با تحریمهای آمریکا تهدید شده اند.
بهمینصورت، آمریکا از تحریمات بعنوان سلاحی جهت تشر زدن به کشورهای کوچکی مانند سریلانکا استفاده میکند تا به پروژه کمربند و جاده، که شرکتهای چینی متعهد به انجام آن هستند، خاتمه دهد.
هند در منطقه اقیانوس هند، نیز همان نقشی را بازی میکند که لهستان در کناره های غربی ارورآسیا، بعنوان اسب تراوای استراتژی منطقه ای آمریکا بازی میکند.
تغئیر رژیم در سال گذشته در مالدیو به فرجام منطقی خود رسیده است – تأسیس یک پایگاه آمریکایی که دیه گو گارسیا را تکمیل میکند و «زنجیره دوم» را جهت دیده بانی، و مرعوب ساختن نیروی دریایی چین در اقیانوس هند محکم میکند.
آمریکا، با حمایت هند، رهبری تازه منتخب سریلانکا را تحت فشار قرار میدهد تا سریعا معاهده های نظامی مذاکره شده را بتصویب برساند، مخصوصا، توافق نامه موقعیت نیروها که راه را جهت استقرار پرسنل نظامی در این جزیره آماده میکند ، که استراتژیست ها از آن بعنوان ناو هواپیمابر نام میبرند.
دوباره، آمریکا گستاخانه امر حقوق بشر بین الملل را سیاسی میکند و از مسائل حقوق بشر بعنوان بهانه ای جهت مداخله در امور داخلی چین و روسیه بهره برداری میکند. آمریکا تحریمهایی علیه کارمندان و مؤسسات چینی در ارتباط با مشارکت آنها در شینجیانگ و هونگکنگ تحمیل کرده است.
درحال حاضر از تحریمهای احتمالی غرب علیه روسیه صحبت میشود که بنابگفته بعضیها در مسمومیت آلکسی ناوالتی، اپوزیسیون فعال دست داشته است. روسیه درحال حاضر با بهمنی از تحریمهای آمریکا در موارد مختلف مواجه شده است.
درباره نویسنده:
م. ک. بادراکومار، سفیر بازنشسه هندی تبارست که برای روزنامه های هندو و دیکان هرالد هند، ریدیف دات کام، تایمز آسیا و بنیاد فرهنگ استراتژیک مسکو مقاله مینویسد.
سمت های قبلی وی: شغل دیپلومات برای ۳۰ سال در خدمت خارجی هند: در سفارت هند در مسکو(در سالهای ۱۹۷۵-۱۹۷۷، ۱۹۸۷-۱۹۹۸) خدمت کرده است؛ دبیر دوم (۱۹۷۷-۱۹۷۹)، دبیر مشترک (۱۹۹۲-۱۹۹۵)، رئیس (۱۹۸۹-۱۹۹۱) بخش ایران- پاکستان- افغانستان و واحد کشمیر، وزیر امور خارجه؛ پُست هایی در مأموریت های هند در بن، کلمبیا، سئول؛ کاردار سفارت های هند در کویت و کابل؛ سرپرست عالی کمیساری در اسلام آباد؛ سفیر ترکیه و ازبکستان.
علائق پژوهشی: سیاست خارجی هند، روابط روسیه و هند، پاکستان، افغانستان و آسیای میانه، امنیت انرژی، نویسنده بسیاری از نشریات در هند و خارج در مورد روسیه، آسیای میانه، چین، افغانستان، پاکستان، ایران و خاورمیانه و همچنین در مورد مسائل انرژی و امنیت منطقه ای.
برگردانده شده از:
The Sino-Russian alliance comes of age—Part 2
https://mronline.org/2020/09/26/the-sino-russian-alliance-comes-of-age-part-2
منابع:
(۱)-
The Treaty on the Final Settlement with Respect to Germany
https://usa.usembassy.de/etexts/2plusfour8994e.htm
(۲)-
اتحاد چین و روسیه ( قسمت اول): م. ک. بادراکومار – آمادور نویدی
https://mejalehhafteh.com/2020/11/24
https://amadornavidi.wordpress.com/2020/11/24
(۳)-
atavistic
Relating to or characterized by reversion to something ancient or ancestral.
‘atavistic fears and instincts’
https://www.lexico.com/definition/atavistic
(۴)-
the Oder-Neisse Line
(۵)-
Vysegrad Group
(۶)-
Ostpolitik”, first propounded by Willy Brandt
Willy Brandt’s Forgotten Ostpolitik
https://www.socialeurope.eu/willy-brandt-forgotten-ostpolitik
***
معمولا، روسیه و چین یک سری از روشهای نئولیبرالی را که در نظم پساجنگ جهانی دوم تکامل یافته و اعتبار گزینشی از حقوق بشر را بعنوان ارزشی جهانی به مداخله غرب در امور داخلی کشورهای مستقل مشروعیت میبخشد، به چالش میکشند. از طرفی دیگر، آنها همچنین پیوسته تعهد خودشانرا نسبت به شماری از قواعد اساسی نظم بین الملل تأئيد میکنند، بویژه، اولویت حاکمیت کشور و تمامیت ارضی، اهمیت حقوق بین الملل، و مرکزیت سازمان ملل و نقش کلیدی شورای امنیت را تأئید میکنند… اصل مطلب اینستکه اتحاد روسیه و چین از قواعد یک سیستم اتحاد کلاسیک پیروی نمیکند. اگر بخواهیم به نحوه بهتری آنرا توصیف کنیم، ممکنست آنرا یک « اتحاد درک شده» بخوانید، که در زندگی معمولی، میتواند دامنه ای از «گزینه های قابل تنظیم» را اجرا کند، در حالیکه برای هر عملکرد مشخصی که پیش بیاید نیز حمایت ارائه میدهد. از انعطافپذیری بسیار زیادی بهره مند است. اتحاد روسیه و چین تصمیم به مقابله نظامی با آمریکا ندارد. اما خودنمایی آن مجهز شده است که از حمله آمریکا بهرکدام یا هردو آنها جلوگیری کند. بزبان ساده، مسابقه ای برای فرسایش روی میدهد. و قرار است برای آمریکا بیشتر و بیشتر ناامیدکننده باشد، زیرا که روسیه اخیرا باصطلاح «استراتژی هند و پاسیفیک» را به چالش کشیده است… این یک راز آشکارست که اطلاعات غرب نقش مهمی دردامن زدن به ناآرامی ها در هنگکنگ دارد. درواقع، تاریخ مداخله آمریکا در أمور داخلی چین جهت بی ثباتکردن دولت کمونیستی چیز جدیدی نیست. این مداخلات به فعالیتهای نهان سیا در تبت به دهه پنجاه و اوایل دهه شصت برمیگردد(که حداقل در بخشی برای راه اندازی درگیری سال ۱۹۶۲بین چین و هند مسئول بود). امروزه، آمریکا بطور پیوسیه در حال عدول از سیاست «یک چین» خود است، که اساس عادی سازی روابط بین چین و آمریکا در اوایل دهه ۱۹۷۰ بود… الگوی مداخله آمریکا و متحدان نزدیکش در هنگکنگ بسیار شبیه مداخله در روسیه است- تا با بی ثبات کردن چین ، صعودش را بعنوان یک قدرت جهانی خنثی کنند. بهمین ترتیب، امروز چین با همان الگویی مواجه است که روسیه تجربه کرده است و آن اینست که آمریکا با ایجاد شبکه ای از کشورهای دشمن – گرجستان، اکراین، لهستان، کشورهای بالتیک و غیره روسیه را احاطه نموده و محاصره کرده است… بلاروس، البته حلقه گمشده در هلال محاصره روسیه است که آمریکا جهت ایجاد آن سعی میکند. امروز همین روش را نیز علیه چین بکارمیرود. اتحاد چهارگانه (کواد- ناتوی آسیا و پاسیفیک) برهبری آمریکا شامل ژاپن، هند، و استرالیا در خدمت چنین هدفی است… تناقض(پارادوکس) اتحاد چین و روسیه در اینجا نهفته است. آمریکا نمیتواند این اتحاد را درهم بشکند، مگر اینکه هردو، چین و روسیه را باهم، و همزمان شکست دهد. این اتحاد، در عین حال، اتفاقا در مسیر درست تاریخ نیز قراردارد. زمان بنفع آن کار میکند، زیراکه سقوط آمریکا در قدرت ملی نسبی جامع و نفوذ جهانی مدام افزایش میبابد و جهان به «قرن پساآمریکا» عادت میکند. روشن است که رهبران در مسکو و پکن به ماتریالیسم دیالکتیک آشنا هستند و تکالیف خودشانرا انجام داده اند، زیراکه اتحاد خود را با قرن ۲۱ همآهنگ ساخته اند.
اتحاد چین و روسیه (قسمت ۳ و پایانی)
نوشته: م. ک. بادراکمار
برگردان: آمادور نویدی
گفتمان میراث مشترک
تجزیه وتخریب اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۹۹۱ برای روسیه یک مصیبت ژئوپولیتیکی بود. اما این رویداد، بطور متناقضی، مسکو و پکن، دشمنان سابق را بلافاصله برانگیخت و بفعالیت واداشت که به هم نزدیک شوند، درحالیکه با ناباوری شاهد حکایت پیروزی آمریکا در پایان جنگ سرد بودند، و نظمی را برانداخت که هر دو احترام میگذاشتند، اما علیرغم اختلافات و چون و چراهای متقابل، آنرا برای شأن و حیثیت ملی و هویت خود ضروری میدانستند.
سقوط شوروی برای بسیاری از کشورهای منشعب شده، بویژه برای روسیه، منجر به عدم قطعیت، کشاکش ونزاعهای قومی، محرومیت اقتصادی، فقر، و جنایت شد. و درد و رنج و عذاب روسیه از آن طرف مرز، در چین از نزدیک نظاره میشد. سیاستگذاران در پکن تجربه اصلاحات شوروی را مطالعه کردند تا بدینجهت از « راه های سرنگونی ارابه خود جلوگیری کنند». احساس دلهره ناشی از فروپاشی شوروی ممکن است موجود بوده، که از ریشه های مشترک مدرنیته هر دو کشور نشأت گرفته است.
اما، به گذشته که برگردیم، درحالیکه گفتمان سیاسی در چین و روسیه درباره دلایل ازهم پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی در دوره ای چشم اندازهای متفاوتی داشت، اما رهبریت در مسکو و پکن موفق شدند اطمینان حاصل کنند که آینده روابط آنها خدشه ناپذیرباقی بماند.
شی جین پینگ، بمحض اینکه دبیر کل حزب کمونیست چین شد، گفته شده که در مورد اتحاد جماهیر شوروی سابق صحبت کرده است. اولین بار در دسامبر ۲۰۱۲ بود، زمانیکه در اظهارنظر به اعضای حزب، وی در گزارش خود گفت که چین هنوز باید «عمیقا تجربه سقوط شوروی را بخاطربسپارد». او درباره «فساد سیاسی»، «ارتداد اندیشی، و «نافرمانی نظامی» بعنوان دلایلی جهت زوال حزب کمونیست شوروی صحبت کرد. شی، در ادامه گزارش خود گفت، «یک دلیل مهم این بود که ایده آل ها و باورها متزلزل شده بود». در پایان، میخائیل گورباچف تنها یک جمله ادا کرد، و اعلام نمود که حزب کمونیست شوروی مرده است، و « این حزب بزرگ درست به این سادگی ازبین رفت».
شی گفت، «در پایان، هیچ مردی باندازه کافی قدرتمند و شجاع نبود که مقاومت کند، هیچکسی بیرون نیامد که (این تصمیم) را به چالش بکشد». شی، چند هفته بعد دوباره به این موضوع پرداخت و گزارش شد که گفته، یکی از دلایل مهم سقوط شوروی این بود که مبارزه در حوزه ایدئولوژیک فوق العاده زیاد بود؛ انکار کامل تاریخ شوروی، انکار لنین، انکار استالین، پیگرد نیهلیسم(پوچگرایی) تاریخی، و آشفتگی فکری وجود داشت؛ و سازمانهای محلی حزب فاقد نقش بودند. ارتش تحت نظارت حزب نبود.
«در پایان، (اعضاء و کادرهای) حزب بزرگ کمونیست شوروی مانند پرنده ها و جانورها پراکنده و ازهم جدا شدند. ملت بزرگ سوسیالیست شوروی تکه تکه شد. این مسیر یک ارابه واژگون شده است!»
در قضیه روسیه، عدم موفقیت سیاست کلان اقتصادی شوروی، دلیل اصلی بود. این براحتی درک میشود که چرا یریزیدنت ولادیمیر پوتین به تجربه اصلاحات و گشایش چین متوسل میشود. پوتین ادعا نمیکند که یک مارکسیست – لنینیست است؛ و از حقانیت ایدئولوژی شوروی استفاده نمیکند. از منظر وی، پرسترویکا بخوبی ساخته شده بود، زیراکه گورباچف بوضوح درک کرده بود که پروژه شوروی به گل نشسته بود، اما ایده ها و سیاستهای جدید گورباچف نتوانستند عملی شود و در نتیجه منجر به بحران اقتصادی عمیق و ورشکستگی مالی شد که سرانجام وی را بیاعتبار کرد و کشور شوروی را تخریب نمود.
پوتین تجربه دست اول از هر دو شگفتیهای سوسیالیسم شوروی و همچنین شکست مصیبت بار آن را در رقابت با غرب داشت که یک زندگی باکیفیت را برای شهروندان فراهم کند. شاید، پوتین مطلقا سرخورده از آرمانهای کمونیستی، از مقام خود در درسدن به سنت پترزبورگ برگشت. پوتین پنج ماه کامل نداشت که استالین فوت کرد، و برای وی شخصیت های بزرگ مارکسیسم- لنینیسم زیاد مهم نبودند.
از طرف دیگر، شی جین پینگ، تجربه چین در زمان یک انقلاب را دارد. ازنظر شی، مائو هردو، یک شخصیت خداگونه و یک شخص زنده بود. پدر خود شی، رفیق مائو بود (حتی اگرچه که مائو وی را برکنار کرد). شی، دست اول انقلاب فرهنگی را تجربه کرد. باینحال، برای او انکار مائو بمعنای انکار بخشی از خودش است. بنابراین، برای شی، عدم پذیرش «نیهلیسم تاریخی» سبک شوروی طبیعتا برازنده اوست. بگفته شی، «زمانیکه حزب کمونیست شوروی قدرت را بدست گرفت، ۲۰۰ هزار عضو داشت؛ زمانیکه هیتلر را شکست داد، ۲ میلیون عضو داشت، و وقتیکه قدرت را ترک کرد، ۲۰ میلیون عضو داشت… به چه دلیل؟ برای اینکه ایده آل ها و عقاید و باورها دیگر وجود نداشت».
اما چیزهاییکه پوتین و شی را بهم نزدیک میکند در سه چیز است. یکی تقدیر مشترک آنها از سرعت خیره کننده چین در صفوف یک ابرقدرت اقتصادی است. به گفته پوتین، چین «بنظر من، به بهترین وجه ممکن توانست با استفاده از اهرم های حکومت مرکزی (جهت) توسعه اقتصاد بازار استفاده کند… اتحاد جماهیر شوروی اینچنین کاری نکرد، و نتایج یک سیاست اقتصادی بیفایده حوزه سیاسی را زیر فشار و تحت تأثیر قرار داد». اعتبارعالی – تقریبا مرکزیت- که پوتین به روابط اقتصادی در شراکت کلی بین چین و روسیه وصل میکند، در چشم انداز است.
دوم، علیرغم هر اختلافاتی که ممکنست در روایات مربوطه به دو کشور در ارتباط با دلایل سقوط شوروی وجود داشته باشد، پوتین و شی درباره مشروعیت گفتمان عظمت انقلابی که اتحاد جماهیر شوروی نشان داد، سهیم هستند. بنابراین، شناسایی هویت چین و روسیه در موضع مشترک آنها علیه تلاشهای غرب جهت تحریف تاریخ جنگ جهانی دوم امروز بسیار به نمایش گذاشته شده است.
سوم، در مصاحبه اخیر، وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف گفت:
«ما شاهد تجاوز علیه تاریخ باهدف بازنگری در بنیان های قوانین بین المللی هستیم که متعاقب جنگ جهانی دوم در فرم سازمان ملل واصول منشور آن شکل گرفت. تلاشهایی جهت تضعیف همین بنیانها وجود دارد. آنها در ابتدا با استفاده از استدلالهایی که نشانگر تلاش جهت برابر قرار دادن اتحاد جماهیر شوروی با آلمان نازی است، متجاوزانی که میخواستند اروپا را به بردگی بکشانند و اکثریت مردم قاره ما را به برده تبدیل کنند با آنهاییکه بر متجاوزان غلبه کردند. ما با اتهامات آشکاری مورد توهین قرار گرفته ایم که اتحاد جماهیر شوروی را برای راه اندازی جنگ جهانی دوم نسبت به آلمان نازی مقصرتر میداند. در عینحال، جنبه واقعی موضوع، مانند چگونگی شروع همه چیز در سال ۱۹۳۸، سیاست دلجویی از هیتلر توسط قدرتهای غربی، در وهله اول بریتانیای کبیر، کاملا زیر فرش گذاشته شده است، و بسرعت از آن میگذرند».
مدلی از اتحاد حمایت متقابل
چین نیز اکنون مسیر مشابهی از وارونه سازی نقش را تجربه میکند- متجاوزموعظه میخواند، و به قربانی حمله میشود. یک حس قوی یکدلی با روسیه از طرف چین صرفا طبیعی است، زیراکه چین نیز با مخمصه هایی مواجه است که در مورد مسئله حقوق بشر در شینگ جیانگ متهم میشود و مجبورست که صبور باشد، و یا از زمانیکه چین در سال ۲۰۱۵ در پاسخ به فعالیت کشورهای کرانه ای دیگر، ادعای تاریخی خود را بر دریای جنوبی چین از جایی که در سال ۱۹۳۵ رها کرده بود، دوباره زنده کرد، برچسب « زورگو» میخورد.
این یک راز آشکارست که اطلاعات غرب نقش مهمی دردامن زدن به ناآرامی ها در هنگکنگ دارد. درواقع، تاریخ مداخله آمریکا در أمور داخلی چین جهت بی ثباتکردن دولت کمونیستی چیز جدیدی نیست. این مداخلات به فعالیتهای نهان سیا در تبت به دهه پنجاه و اوایل دهه شصت برمیگردد(که حداقل در بخشی برای راه اندازی درگیری سال ۱۹۶۲بین چین و هند مسئول بود). امروزه، آمریکا بطور پیوسیه در حال عدول از سیاست «یک چین» خود است، که اساس عادی سازی روابط بین چین و آمریکا در اوایل دهه ۱۹۷۰ بود.
بهمین صورت، مداخله آمریکا در سیاستهای روسیه که در اواخر دهه ۱۹۸۰ در زمان گورباچف شروع به افزایش کرد، در دهه ۱۹۹۰ متعاقب سقوط اتحاد جماهیر شوروی سابق، آشکار و مشهود بود. آمریکا آشکارا در انتخابات ریاست جمهوری روسیه در سال ۱۹۹۶، نتیجه مطلوبی را بنفع بوریس یلتسین مهندسی کرد- و بطور علنی درباره تأمین مالی و مدیریت کوچک آن خودستایی میکرد.
پوتین، آمریکا را در تحریک اعتراضات در روسیه در سال ۲۰۱۱ و صرف صدها میلیون دلار جهت نفوذ در انتخابات روسیه متهم نمود. پوتین اظهار نمود که هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا دشمنان «مزدور» کرملین را ترغیب کرده است. پوتین ادعا نمود که: « کلینتون لحن خود را برای برخی فعالین اپوزیسیون تنظیم نمود، و به آنها سیگنال داد، آنها هم این سیگنال را شنیدند و شروع به کار فعال نمودند».
با استناد به انقلاب نارنجی سال ۲۰۰۴ در اکراین، و فروپاشی خشونت آمیز دولتها در قرقیزستان، پوتین گفته است که کشورهای غربی هزینه های سنگینی جهت برانگیختن تغییرات سیاسی در روسیه هزینه میکنند. پوتین اضافه کرد: «ریختن پول خارجی در روند انتخابات منحصرا غیرقابل قبول است. صدها میلیون در این کار سرمایه گذاری میشود. ما باید از حاکمیت خود محافظت کنیم و بتوانیم در برابر مداخلات از خارج از خودمان دفاع کنیم».
«چه چیزی باید بگوئیم؟ ما یک قدرت هسته ای قدرتمند هستیم و بهمینصورت هم باقی میمانیم. این امر نگرانی های قطعی را برای شرکای ما بوجود می آورد. آنها تلاش میکنند احساسات ما را تحریک کنند تا بدینصورت فراموش نکنیم که در سیاره ما چه کسی ارباب است».
الگوی مداخله آمریکا و متحدان نزدیکش در هنگکنگ بسیار شبیه مداخله در روسیه است- تا با بیثبات کردن چین، صعودش را بعنوان یک قدرت جهانی خنثی کنند. بهمین ترتیب، امروز چین با همان الگویی مواجه است که روسیه تجربه کرده است و آن اینست که آمریکا با ایجاد شبکه ای از کشورهای دشمن – گرجستان، اکراین، لهستان، کشورهای بالتیک و غیره روسیه را احاطه نموده و محاصره کرده است.
هفته گذشته، مدیر سرویس اطلاعات خارجی روسیه، سرگئی ناریشکین گفت که واشنگتن حدود ۲۰ میلیون دلار جهت ایجاد تظاهرات ضددولتی در بلاروس اختصاص داده است.
سرگئی ناریشکین گفت:
«مطابق با اطلاعات موجود، آمریکا یک نقش محوری مؤثر در حوادث کنونی بلاروس دارد. اگرچه واشنگتن علنا تلاش میکند کمتر دیده شود، اما وقتیکه تظاهرات عظیم خیابانی شروع شد، آمریکاییها با کمک مالی به نیروهای ضددولت بلاروس بخشش را تا ده ها میلیون دلار افزایش دادند».
وی مشخص کرد:
« از همان ابتدا تظاهرات بخوبی سازماندهی شده و از خارج همآهنگ شده بودند. لازم به یادآوریست که غرب به مدت طولانی قبل از انتخابات، زمینه را جهت اعتراضات آماده کرده بود. آمریکا در سال ۲۰۱۹، و اوایل سال ۲۰۲۰، با استفاده از سازمانهای غیردولتی(ان جی اُو) های گوناگون جهت برپایی تظاهرات ضدولتی حدود ۲۰ میلیون دلار اختصاص داد».
بلاروس، البته حلقه گمشده در هلال محاصره روسیه است که آمریکا جهت ایجاد آن سعی میکند. امروز همین روش را نیز علیه چین بکارمیرود. اتحاد چهارگانه (کواد- ناتوی آسیا و پاسیفیک) برهبری آمریکا شامل ژاپن، هند، و استرالیا در خدمت چنین هدفی است.
در سالهای قبل، حسن تفاهم روسیه و چین منحصرا بر روابط دوطرفه متمرکز بود. این روابط بتدریج توسعه یافت، بسوی همآهنگی در سطح سیاست خارجی حرکت کرد- در مسیری محدود- که بطور پیوسته توسعه یافته است.
روسیه و چین به همدیگر کمک میکنند تا سیاستهای مهار آمریکا را عقب برانند. بنابراین، چین آشکارا از پیروزی انتخاباتی رئیس جمهور بلاروس، آلکساندر لوکاشنکو خوشحال شده است. بهمین صورت، روسیه نیز انتقادات بسیار پُرهیاهویی نسبت به تلاشهای آمریکا جهت افزایش تنش در آسیا-پاسیفیک کرد. لاوروف، وزیر امور خارجه در ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۰، با حضور مشاور ایالتی و وزیر امور خارجه چین، وانگ ایی که به مسکو سفر کرده بود، گفت:
«ما سرشت مخرب اعمال واشنگتن که ثبات استراتژیک جهانی را تضعیف میسازد، تشخیص داده ایم. آنها در مناطق مختلف جهان، از جمله در مرزهای روسیه و چین به تنش ها دامن میزنند. البته، ما نگران این وضعیت هستیم، و به این تلاشها جهت افزایش تنش های مصنوعی اعتراض میکنیم. در این شرایط، ما گفتیم که این باصطلاح ”استراتژی هند و پاسیفیک “ همانگونه توسط مبتکران طراحی شده است، فقط منجر به جدایی کشورهای منطقه میشود، و بنابراین مملو از عواقب جدی برای صلح، امنیت و ثبات در منطقه آسیا و پاسیفیک است. ما بنفع ساخت محور امنیت منطقه ای آسین )محور اتحادیه ملل جنوبی شرقی آسیا) با چشم انداز ترویج دستور کار وحدت بخشیدن، و حراست از اجماع شیوه کار و تصمیمگیری برمبنای اجماع در این مکانیسم ها گفتگو کرده ایم… ما شاهد تلاشها جهت ایجاد شکاف در صفوف اعضای اتحادیه ملل جنوبی شرقی آسیا با همان اهداف هستیم: لغو شیوه های کار اجماع محور و دامن زدن به درگیری در منطقه».
دوباره، در ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۰، در یک مصاحبه با نقد و بررسی آسیایی (نیکی آسین ریویو) در واشنگتن، سفیر روسیه در آمریکا، آناتولی آنتونف اظهار داشت:
«ما براین باوریم که تلاشهای آمریکا جهت ایجاد ائتلاف ضدچینی در سراسر جهان مخرب است. تلاشهای آمریکا نشانگر تهدیدی برای امنیت و ثبات بین المللی است… در باره سیاست آمریکا در آسیا- پاسیفیک… واشنگتن احساسات ضدچینی را ترویج میدهد و روابطش با کشورهای منطقه برمبنای حمایت آنها برای این چنین رویکردی است… مشکل است که ابتکار هند و پاسیفیک را ’آزاد وعلنی‘ بخوانیم. باحتمال زیاد، این امر کاملا برعکس است: این پروژه غیرشفاف و همه جانبه نیست… اگر ما درباره کشورهای اقیانوس هند صحبت میکنیم. واشنگتن بجای برقرار کردن هنجارهای خوب و مستقر در قانون بین الملل، در آنجا ’قوانین مبهم و مبتنی بر دستور‘ را ترویج میکند. آن قوانین چه هستند، چه کسی آنها را بوجود آورده و چه کسی با آنها موافقت کرده است- همه اینها نامعلوم است».
این اظهارت پیشنهاد میکند که در واقع، یک تحول مداوم در طرز برخورد روسیه در حال اتفاق افتادن است، حتی درحالیکه آمریکا فشار بر چین در دریای جنوب چین و دریای شرق چین را افزایش میدهد.
اساس اعتماد متقابل
مبلغان غربی بوضوح از اتحاد چین و روسیه که بر مبنایی محکم ساخته شده، چشمپوشی کردند. برای یک لحظه فراموش نکنید که اولین سفر خارج از کشور شی جین پینگ بعنوان رئیس جمهور، بازدید از روسیه بود- در ماه مارس ۲۰۱۳، یک سال کامل پیش از بحران اکراین که منجر به تحریمهای غرب علیه مسکو شد. اما با اینحال، تحلیلگران غربی پافشاری میکردند که حسن تفاهم بین روسیه و چین یک «محور» توسط روسیه بود که ناشی از بیگانگی آن با اروپاست.
شی، در سخنرانی قبل ازدیدار خود از روسیه، گفت که دو کشور «مهمترین شرکای استراتژیک» هستند که به یک «زبان مشترک» صحبت میکنند. شی، روسیه را یک «همسایه مهربان » خواند، و گفت که این واقعیت که او بزودی پس از تصدی ریاست جمهوری به روسیه میرود، «گواه اهمیت زیاد جایگاهی است که چین در روابط خود با روسیه دارد. روابط بین چین و روسیه وارد فاز جدیدی شده است که در آن دو کشور فرصتهای عمده توسعه به یکدیگر ارائه میدهند ».
در مصاحبه ای با مطبوعات روسیه بمناسبت دیدار شی، پوتین گفت، همکاری روسیه و چین یک «نظم جهانی عادلانه تری» ایجاد میکند.او گفت، روسیه و چین، هردو یک « رویکرد متعادل و عملگرایانه» را نسبت به بحرانهای جهانی نمایندگی میکنند. (در مقاله ای در سال ۲۰۱۲، پوتین خواهان همکاری اقتصادی بیشتر با چین شد تا برای «بادبان های اقتصادی» خود « بادهای چینی» بگیرد.)
یکی از مهمترین نتایج گفتگوی شی با پوتین رسمیت بخشیدن به تماس مستقیم بین دفاتر عالی هر دو در مسکو و پکن بود. در ژوئیه ۲۰۱۴، هنگامیکه سرگئی ایوانف، رئیس وقت( آنزمان) کارمندان دفتر اجرایی ریاست جمهوری در کرملین با لی ژان شو، رئیس وقت (آنزمان) دبیرخانه کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در پکن ملاقات کرد، این رسمیت را نهادینه کردند.
چنین شکلی از ارتباط مستقیم از طرف چین با کشور دیگری برای اولین بار صورت میگرفت. لی و ایوانف (که در پکن از طرف شی جین پینگ پذیرفته شد)، نقشه راه را جهت ایجاد یک روابط چندجانبه در تماسهای فشرده سطح بالا ترسیم کرد و شراکت استراتژیک را مستحکم نمود.
چهار سال بعد در ملاقات سپتامبر ۲۰۱۹ به مسکو، در سمت جدید خود بعنوان رئیس ثابت کمیته کنگره ملی خلق چین، لی ژان شو در ملاقاتی با پوتین در کرملین گفت:
«اینروزها، آمریکا در حال محاصره کردن چین و روسیه است، و به همان خوبی هم در صدد ایجاد نفاق بین ما میباشد، اما ما میتوانیم اینرا بسیار خوب ببینیم و بدام نیفتیم. دلیل اصلی اینست که ما دارای یک پایه مستحکم برای اعتماد سیاسی متقابل هستیم. ما به تحکیم این رابطه ادامه میدهیم و از آرزوهای یکدیگر در مسیر توسعه خودمان، و به همان خوبی هم در دفاع از منافع ملی و اطمینان از حاکمیت و امنیت هر دو کشور بطور استوار پشتیبانی میکنیم».
لی به پوتین گفت:
«در چند سال گذشته، رابطه ما به سطح بیسابقه ای افزایش یافته است. این موفقیت ابتدا بدلیل رهبری استراتژیک و تلاش شخصی دو رهبر امکانپذیر شد. پرزیدنت شی جین پینگ و شما سیاستمداران و استراتژیستهای بزرگی هستید که جهانی و گسترده فکر میکنید».
درواقع، بیانیه مشترکی که بین شی جین پینگ و پوتین در ۵ ژوئن ۲۰۱۹ در مسکو و در طول دیدار رهبر دولت چین از روسیه امضاء شد، بطور گسترده بعنوان محوری شناخته شد که رابطه جدید بین چین و روسیه را با معنای جدید «شراکت استراتژیک جامع همآهنگی برای عصر جدید» ترفیع میدهد.
مفسر چینی، کونگ جون در روزنامه مردم در آنزمان، بیانیه ژوئن ۲۰۱۹ را بعنوان «بلوغ رابطه ای تفسیر کرد که دارای ویژگی برجسته ترین درجه اعتماد متقابل، برجسته ترین سطح همآهنگی و برجسته ترین ارزش استراتژیک است».
بزبان ساده، بازدید دولتی شی از روسیه در ۲۰۱۹ نشانگر آن بود که دو کشور در آستان ساخت روابط متحد واقعی هستند که البته عملا غیرقانونی نیست.
یک اتحاد نظامی بینظیر در آنزمان نیز در حال ساخت بود. دقیقا سه ماه پس از بازدید دولتی شی از روسیه، پوتین برای اولین بار آشکارا در مورد «اتحاد» با چین – دقیقا، در روبروی تماشاگران داخلی در ۶ سپتامبر ۲۰۱۹، در ولادی وستوک صحت کرد. از آنزمان، البته، پیامهای ردوبدل شده بین رهبران روسیه و چین روزانه شروع به تأکید در گرو تعهد و تصمیم راسخ آنها جهت حفاظت مشترک از «ثبات استراتژیک جهانی» است، همانگونه که در صدور بیانیه ژوئن ۲۰۱۹ پس از بازدید دولتی شی صریحا اعلام شد.
در اکتبر ۲۰۱۹، تقریبا چهار ماه از بازدید دولتی شی از مسکو، پوتین درزمان سخنرانی در یک کنفرانس سیاسی در سوچی، موضوع تعجب آوری را آشکار ساخت:
«ما اکنون به شرکای چینی خود کمک میکنیم تا یک سیستم اخطار حمله موشکی بسازند. این یک امر جدی است که بشدت تواناییهای دفاعی جمهوری خلق چین را افزایش میدهد. در حال حاضر، فقط آمریکا و روسیه دارای چنین سیستمهایی هستند».
یک روز دیرتر، سخنگوی پوتین، دیمیتری پسکوف، از «روابط ویژه، شراکت پیشرفته روسیه با چین… ازجمله در حساس ترین (مناطق) که مرتبط با تشریک مساعی نظامی- فنی و تواناییهای دفاعی» است، تمجید نمود. بطور جداگانه، سرگئی بویف، مدیرکل ویمیل، تولیدکننده بزرگ اسلحه در روسیه، به رسانه های دولتی تصدیق کرد که این شرکت در حال کار بر روی « مدل سازی» سیستم اخطار حمله موشکی برای چین است. بویف گفت: «ما نمیتوانیم با جزئیات درباره آن صحبت کنیم، زیراکه توافقات محرمانه داریم».
اتحاد برای ثبات استراتژیک جهانی
سخنرانی پوتین در سوچی بسیار قابل توجه بود، جاییکه او از «سطح بیسابقه اعتماد متقابل و همکاری در یک رابطه متحد استراتژیک» بین روسیه و چین تمجید کرد. پوتین اشاره کرد که سیستم اخطار سریع حمله موشکی «بطورجدی تواناییهای دفاعی جمهوری خلق چین را گسترش خواهد داد». پوتین همچنین تلاشهای بیهوده آمریکا جهت مهار چین از طریق فشار اقتصادی و با ساخت اتحاد چهارگانه (کواد یا ناتوی آسیا وپاسیفیک) با دیگر کشورهای منطقه را محکوم کرد. مفسر سایت خبری حامی کرملین وزگلاد درباره سخنرانی پوتین گفت، مسکو و پکن به این زودیها پیمان رسمی اتحاد سیاسی و نظامی را امضاء نخواهند کرد، زیراکه دو کشور در حال حاضر بطور بالقوه منحد هستند، و از نزدیک فعالیتهای خود را در مناطق گوناگون همآهنگ میکنند، و باهم یک نظم جهانی جدید میسازند که منجر به خلع ید نفوذ آمریکا در آسیا میشود.
صدور انتقال استراتژیک دانش فنی روسیه در باره اخطار سریع به چین باید بخوبی درک شود. این امر بطور ضمنی یک اتحاد نظامی واقعی است. این امر همزمان با رزمایش عظیم نظامی روسیه، ملقب به مرکز ۲۰۱۹ (تی سنتر۲۰۱۹)، که از ۱۶ تا ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۹ در غرب روسیه برگزار شد که در آن فرماندهی تئاتر غربی ارتش آزادیبخش خلق تعداد نامعلومی تانک عمده رزمی آ ۹۶، بمب افکن های استراتژیک اچ- ۶ک، بمب افکن های جنگنده جی اچ-۷ آ، جت های جنگنده جی-۱۱، آی آی- ۷۶ و هواپیماهای نقل و انتقال وای-۹ ، و هلیکوپترهای تهاجمی اعزام کرد.
از طرف روسیه، گزارش شده که در رزمایش ۱۲۸ هزار پرسنل نظامی، بیش از ۲۰ هزار قطعه سخت افزار از جمله، ۱۵ کشتی جنگی، ۶۰۰ هواپیما، ۲۵۰ تانک، حدود ۴۵۰ وسیله نقلیه جنگی پیاده نظام و نفربرهای زرهی، و تا ۲۰۰ سیستم توپخانه و سیستمهای راکت انداز چندگانه حضور داشتند. وزیر دفاع روسیه اظهار داشت که هدف اصلی فرماندهی استراتژیک رزمایش انجام گرفته صحت و سقم سطوح آمادگی ارتش روسیه و بهبود قابلیت همکاری بوده است.
از ماه مه ۲۰۱۶، روسیه و چین رزمایشهای شبیه سازی دفاع ضدموشکی کامپیوتری خود را شروع کرده بودند. در اطلاعیه ای در مسکو در آنزمان آنرا بعنوان «اولین آزمایش های مشترک دفاع ضدموشکی ستاد فرمندهی با توانایی کامپیوتری» تعریف کرد که در مرکز تحقیقات علمی نیروهای دفاعی هوافضای روسیه برگزار شد.
وزارت دفاع روسیه روشن کرد که هدف اصلی آزمایشات جهت تعلیم مشق نظامی «مانورهای مشترک و عملیات واکنش سریع واحدهای دفاع ضدهوایی و ضدموشکی روسیه و چین در امر تلاش جهت دفاع از سرزمین در مقابل حملات تصادفی و تحریک آمیز توسط موشکهای بالیستیک و کروز است».
او گفت:
«طرفهای روسی و چینی از نتایح این تمرینها جهت بحث در مورد پیشنهادات در همکاریهای نظامی بین روسیه و چین در زمینه دفاع ضدموشکی استفاده میکنند ».
بنابراین، کافیست که بگوئیم، انتقال سیستم اخطار سریع حمله موشکی فراتر از یک رویداد « مستقل» بود. در اصطلاح ساده، این درباره ارائه دانش انحصاری به چین است که هم جهت مقابله با حملات موشکی آمریکاست، و همچنین برای توسعه «توانایی حمله دوم» میباشد که جهت حفظ تعادل استراتژیک ضروری است.
سیستم اخطار سریع حمله موشکی متشکل از رادارهای دوربرُد قدرتمند با توانایی تشخیص موشکهای بالیستیک و کلاهکهای ورودی است. اگر چین علاوه بر سیستم ضدموشکی اس۴۰۰ سیستم ضدموشکی اس ۵۰۰ را بخرد که قدرتمندتر و برُد بیشتری دارد(که روسیه شروع به تولید و نصب آن کرده است)، روسیه در موقعیتی خواهد بود تا در ساخت و برتری ساختار ادغام آینده ارتش آزادیبخش خلق، در نصب سیستم اخطار سریع حمله موشکی و قابلیت دفاع موشکی به چین کمک کند که برای چین بیان یک عامل ثبات استراتژیک در برابر آمریکاست، که اطلاعات مطمئن درباره پرتاب موشک های بالقوه آمریکایی را ارائه میدهد و نقاط تأثیر احتمالی آنها را محاسبه میکند.
بسادگی، سیستم روسی میتواند برای رهبری پکن «ده ها دقیقه» از اخطار سریع و معتبر نسبت به حمله موشکی حتمی دشمن قبل از اصابت را ضمانت کند، و اجازه میدهد که چین تصمیمات مقتضی بگیرد و با پرتاب رگبار موشکهای هسته ای پاسخ دهد.
روشن است که این مقدمه ای برای همکاری عمیقتر روسیه با چین در ساخت یک سیستم دفاع موشکی متحد است. ازهمه مهمتر، این امر دلالت دارد که روسیه در حال ساخت یک اتحاد نظامی با چین است که تضمین کننده است، چنانچه آمریکا تصمیم حمله به چین یا روسیه بگیرد.
یک تحلیلگر امور خارجه که در مسکو مستقر است، ولادیمیر فرولوف به اخبار سی بی اس گفت:
«اگر سیستم اخطار حمله موشکی چین با روسیه ادغام شود، ما برای موشکهای بالیستیک آمریکا که از زیردریاییها از جنوب پاسیفیک و اقیانوس هند پرتاب میشوند، جاییکه ما در شناخت سریع با مشکل روبرو هستیم، بُرد تشخیص بیشتری خواهیم داشت».
جهت اطمینان، اتحاد روسیه و چین ظریفتر از آنیست که در ابتدا بنظر میرسید. شی در یک نمایش کمیاب در روابط گرم شخصی، در مصاحبه ای با رسانه ای روسی پیش از دیدار خود از روسیه در ژوئن ۲۰۱۹ گفت:
« در مقایسه با دیگر همقطاران خارجی، من با پرزیدنت پوتین ارتباط نزدیکتری داشته ام. وی خودمانی و بهترین دوست من است. من دوستی عمیق امان را ستایش کرده و گرامی میدارم». شی در مراسمی در کرملین در طول این دیدار، بمناسبت ۷۰مین سالگرد روابط دیپماتیک روسیه و چین، به پوتین گفت که چین « دست در دست با شما آماده همکاریست».
شی گفت:
«روابط روسیه و چینِ، که وارد مرحله جدیدی میشوند، برمبنای اعتماد استوار متقابل و حمایت دوطرفه استراتژیک است. ما باید اعتماد متقابل گرانبهایمان را گرامی بداریم. ما باید پشتیبانی دوطرفه در موضوعاتی که برای ما بسیار حیاتی است را تقویت کنیم، تا مسیر استراتژیک روابط بین روسیه و چین را علیرغم همه نوع مداخله و خرابکاری، بطور پایدارحفظ نمانیم. روابط بین روسیه و چین، که وارد عصر جدیدی میشوند، بعنوان تضمینی قابل اعتماد برای صلح و ثبات جهان خدمت میکنند».
نتیجه گیری
سند استراتژی امنیت ملی آمریکا بتاریخ دسامبر ۲۰۱۷، اولین نوع آن در دوره ریاست جمهوری ترامپ، روسیه و چین را بعنوان قدرتهای «رویزیونیست» مشخص کرد. تصورکلی از رویزیونیسم باندازه کافی انعطافپذیرست که معانی متفاوتی داشته باشد تا بطورمعمول بین کشورهایی که اشاعه وضعیت موجود قدرت در سیستم بین الملل را قبول دارند و آن کشورهاییکه بدنبال اصلاح آن بنفع خودشان هستند، تفاوت قائل شد.
معمولا، روسیه و چین یک سری از روشهای نئولیبرالی را که در نظم پساجنگ جهانی دوم تکامل یافته و اعتبار گزینشی از حقوق بشر را بعنوان ارزشی جهانی به مداخله غرب در امور داخلی کشورهای مستقل مشروعیت میبخشد، به چالش میکشند. از طرفی دیگر، آنها همچنین پیوسته تعهد خودشانرا نسبت به شماری از قواعد اساسی نظم بین الملل تأئيد میکنند، بویژه، اولویت حاکمیت کشور و تمامیت ارضی، اهمیت حقوق بین الملل، و مرکزیت سازمان ملل و نقش کلیدی شورای امنیت را تأئید میکنند.
با این وجود ازنظر انتقادی، روسیه و چین در پیوستن خود در مؤسسات مالی جهانی بجای اینکه چالشگر باشند، بعنوان قانونگرا عمل کرده اند. چین نماینده پیشتاز جهانی سازی و تجارت آزاد است. خلاصه، چشم اندار روسیه و چین از عملکرد سیستم بین المللی در بخش عمده ای با قواعد وستفالی* مطابقت میکند.
از نظر ژئو پولیتیک، با این وجود، سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در دسامبر ۲۰۱۷ میگوید:
«چین و روسیه قدرت، نفوذ و منافع آمریکا را به چالش میکشند، سعی میکنند که امنیت و موفقیت آمریکایی را فرسایش دهند… چین و روسیه میخواهند جهانی شکل دهند که باارزشها و منافع آمریکا در تضاد است. چین بدنبال جانشین شدن آمریکا در منطقه هندوپاسیفیک است… روسیه میخواهد نفوذ آمریکا را در جهان تضعیف کند و ما را از متحدان و شرکایمان جدا سازد… روسیه در تواناییهای نظامی جدید سرمایه گذاری میکند، ازجمله سیستمهای هسته ای که قابل توجه ترین تهدید موجود برای آمریکاست».
مسلما، « مدل اتحاد » بین روسیه و چین امروزه به یک «اتحاد واقعی» تکامل یافته است. پویایی داخلی روابط چین و روسیه بطور فزاینده ای مستحکم شده است و از هر نفوذ آراستگی بین المللی خارجی فراتر میرود. در حال حاضر توسعه شراکت استراتژیک برای هردو کشور منافع جامعی به ارمغان آورده است، و به یک دارایی استراتژیک تبدیل شده است. همزمان ، موقعیت نسبی (مربوط به) آنها را در صحنه بین المللی محکم میکند و برای دیپلماسی هردو کشور حمایت اساسی به ارمغان می آورد.
اصل مطلب اینستکه اتحاد روسیه و چین از قواعد یک سیستم اتحاد کلاسیک پیروی نمیکند. اگر بخواهیم به نحوه بهتری آنرا توصیف کنیم، ممکنست آنرا یک « اتحاد درک شده» بخوانید، که در زندگی معمولی، میتواند دامنه ای از «گزینه های قابل تنظیم» را اجرا کند، در حالیکه برای هر عملکرد مشخصی که پیش بیاید نیز حمایت ارائه میدهد. از انعطافپذیری بسیار زیادی بهره مند است. اتحاد روسیه و چین تصمیم به مقابله نظامی با آمریکا ندارد. اما خودنمایی آن مجهز شده است که از حمله آمریکا بهرکدام یا هردو آنها جلوگیری کند. بزبان ساده، مسابقه ای برای فرسایش روی میدهد. و قرار است برای آمریکا بیشتر و بیشتر ناامیدکننده باشد، زیرا که روسیه اخیرا باصطلاح «استراتژی هند و پاسیفیک» را به چالش کشیده است.
انتقاد روسیه از «استراتژی هند و پاسیفیک» تشدید شده است. این امر در زمانی اتفاق می افتد که تنش در تنگه تایوان درحال افزیش است و کواد (ناتوی پاسیفیک – متشکل از استرالیا، ژاپن، هند و آمریکا) درنظر دارد برای اولین بار جلسه ای در ژاپن در ماه اکتبر ۲۰۲۰ برگزار کند**.
در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۰، کرملین اخطار داد که «فعالیتهای نظامی قدرتهای غیرمنطقه ای»(بخوان آمریکا و متحدانش) باعث ایجاد تنش میشوند و منطقه نظامی شرقی مستقر در خاباروفسک، یکی از چهار فرماندهی استراتژیک روسیه، با واحدی از فرماندهی بخش هوایی مختلط و یک بریگاد از پدافند هوایی مستحکم شده است.
آمریکا نمیتواند در این رقابت بدلیل سرشت خود برنده شود. کواد بیفایده است، ازآنجایی که سه*** کشور از چهار عضو آن- ژاپن، و هند – دلیلی ندارند که روسیه را بعنوان یک قدرت رویزیونیست بحساب بیاورند. یا نسبت به آن خصومت آمیز رفتار کنند. برخی از دانشمندان آمریکایی میگویند، به دلیل بازگشت آمریکا به روابط ترانس آتلانتیک خود است، که ترامپ آنرا نادیده گرفت، و بایدن میتواند یکشبه اروپا-آتلانتیسم را در اروپا تقویت کند. اما به همین سادگی که بنظر می آید بیخطر نیست.
در این نقطه، همانگونه که وزیر خارجه آلمان، یوشکا فیشر یکبار نوشت، شکاف روبه افزایش ترانس آتلانتیک از یک بیزاری – ترکیبی از عدم توافقات، عدم اعتماد و احترام متقابل، و اولویتهای مختلف برمیگردد- که به دوران قبل از ترامپ برمیگردد، و حتی پس از ورود متصدی جدید به کاخ سفید پایان نمی یابد. بعلاوه، کشورهای زیادی در اروپا هستند که شریک خصومت آمریکا در قبال روسیه و چین نیستند.
تناقض(پارادوکس) اتحاد چین و روسیه در اینجا نهفته است. آمریکا نمیتواند این اتحاد را درهم بشکند، مگر اینکه هردو، چین و روسیه را باهم، و همزمان شکست دهد. این اتحاد، در عین حال، اتفاقا در مسیر درست تاریخ نیز قراردارد. زمان بنفع آن کار میکند، زیراکه سقوط آمریکا در قدرت ملی نسبی جامع و نفوذ جهانی مدام افزایش میبابد و جهان به «قرن پساآمریکا» عادت میکند.
روشن است که رهبران در مسکو و پکن به ماتریالیسم دیالکتیک آشنا هستند و تکالیف خودشانرا انجام داده اند، زیراکه اتحاد خود را با قرن ۲۱ همآهنگ ساخته اند.
درباره نویسنده:
م. ک. بادراکومار، سفیر بازنشسه هندی تبارست که برای روزنامه های هندو و دیکان هرالد هند، ریدیف دات کام، تایمز آسیا و بنیاد فرهنگ استراتژیک مسکو مقاله مینویسد.
سمت های قبلی وی: شغل دیپلومات برای ۳۰ سال در خدمت خارجی هند: در سفارت هند در مسکو(در سالهای ۱۹۷۵-۱۹۷۷، ۱۹۸۷-۱۹۹۸) خدمت کرده است؛ دبیر دوم (۱۹۷۷-۱۹۷۹)، دبیر مشترک (۱۹۹۲-۱۹۹۵)، رئیس (۱۹۸۹-۱۹۹۱) بخش ایران- پاکستان- افغانستان و واحد کشمیر، وزیر امور خارجه؛ پُست هایی در مأموریت های هند در بن، کلمبیا، سئول؛ کاردار سفارت های هند در کویت و کابل؛ سرپرست عالی کمیساری در اسلام آباد؛ سفیر ترکیه و ازبکستان.
علائق پژوهشی: سیاست خارجی هند، روابط روسیه و هند، پاکستان، افغانستان و آسیای میانه، امنیت انرژی، نویسنده بسیاری از نشریات در هند و خارج در مورد روسیه، آسیای میانه، چین، افغانستان، پاکستان، ایران و خاورمیانه و همچنین در مورد مسائل انرژی و امنیت منطقه ای.
برگردانده شده از:
The Sino-Russian alliance comes of age—Part 3
https://mronline.org/2020/09/26/the-sino-russian-alliance-comes-of-age-part-3/
اتحاد چین و روسیه ( قسمت اول): م. ک. بادراکومار – آمادور نویدی
https://mejalehhafteh.com/2020/11/24
https://amadornavidi.wordpress.com/2020/11/24
اتحاد چین و روسیه ( قسمت دوم): م. ک. بادراکومار – آمادور نویدی
https://mejalehhafteh.com/2020/12/25/
https://amadornavidi.wordpress.com/2020/12/25/
منابع:
*سیستم وستفالی: یک سیستم جهانی مبتنی بر اصل حقوق بین الملل که هر کشوری بر قلمرو و امور داخلی خود حاکمیت دارد، باستثنای کلیه قدرتهای خارجی، براساس اصل عدم مداخله در امور داخلی کشور دیگر، و هرکشور- چه بزرگ و چه کوچک باشد.
**این مقاله قبل از اکتبر ۲۰۲۰ و در ۲۶ سپتامبر در سایت مانتلی ریویو آنلاین منتشر شده است.
*** نویسنده مینویسد که سه کشور از چهار کشور عضو کواد(اتحاد چهارگانه یا ناتوی آسیا و پاسیفیک) و… اما فقط از دو کشور ژاپن، و هند نام میبرد.