سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (بخش ١٤)

«سبزی فروشی»

در ایران مانند هر کشور سرمایه داری دیگر نظام اقتصادی آن بر اساس تولید برای سود است همه چیز بر این اساس ارزیابی میشود و بیکاری بخش دائم این نظام است. محرومترین و ضعیفترین قشر در میان لشکر بیکار از طبقه ما در همه جا “دستفروشان” هستند. موج عظیمی از اقشار کم درآمد و بیکار و محتاج نان شب از طریق دستفروشی مایحتیاج “زندگی” را تامین میکنند.

تامین نیازهای اقتصادی مهمترین مسئله و دغدغه فکری این قشر در نظام سرمایه داری و اسلامی ایران بشمار می رود. در نبود یک قانون تامین اجتماعی و بیمه بیکاری برای همه بیکاران زن و مرد، در چنین جامعه ای نان در آوردن به معنای کار بسیار دشوارتر و دردناکتر از مفهوم واقعی آن است. دستفروشی رنگارنگ است و سن و جنسیت را نمی شناسد. از کودکان ۴ ساله گرفته تا افراد میانسالی که حتی توانایی و رمق راه رفتن ندارند در این بخش دیده میشوند.

سبزی فروشی دوره گرد نیز جزیی از دستفروشی است که نیازی به مجوز یا جواز کسب، گواهی سلامت و بهداشت، مدارک تحصیلی و همچنین نیازی به اجاره مغازه و رهن ندارد. “استخدام” بصورت داوطلبانه و اختیاری است و سرمایه چندانی برای شروع به کار لازم نیست. چرخ دستی یا فرغون و تراز از وسایل و لوازم ضروری و مورد نیاز است. به همین دلیل اینبار به سبزی فروشی مشغول شدم.

به دو شیوه متفاوت سبزی میفروختم. در بهار و تابستان و پاییز سبزی محلی (سبزی دسته ای) میفروختم. معمولاً در زمستان با یکی از سبزی خانه‌ها( واقع در امیراباد) قرارداد سالانه می بستم. روزانه حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ دسته از سبزیهای متفاوت با گاری تک چرغ(فرغون) از سبزی خانه تا شهرستان بوکان برای فروش حمل میکردیم. اگر تعریفی درستی از خود کرده باشیم ما بارکش بودیم! از سبزی خانه به طرف خانه راه میافتادم و در این مسیر تا به خانه میرسیدم تمام سبزی ها را میفروختم اگر سبزی ها در همان روز تمام نمیشد صبح برای بار کردن سبزی به سبزی خانه راه میافتادم و سبزی های مانده را در این مسیر میفروختم. این روند بصورت تکرار ادامه داشت .

معمولا در اواخر پاییز و زمستان “سبزی کیلویی” توسط کامیون داران از شهر های گرمسیر ایران به شهرستان بوکان آورده میشد هر کدام از “سبزی فروش‌ها” سهمییه مشخص و معینی داشتیم. من مشتری‌های زیادی را به خود جلب کرده بودم در روزهای عادی با گاری چهار چرخ که دو طبقه بود ۱۵۰ کیلو تا ۲۰۰ کیلو میفروختم. سود حاصل از فروش سبزی سود بسیار مناسبی بود. در آنموقع دستمزد روزانه یک کارگر ساختمانی در شهرستان بوکان ۳۰۰۰ تومان بود درصورتیکه من روزانه مبلغی بالغ بر ۱۵ هزار تومان درآمد داشتم یعنی سود حاصل از  سبزی فروشی حدوداً ۵ برابر دستمزد یک کارگر در روز بود.

سبزی کیلویی دردسر زیادی داشت میبایست شب‌ها(گاها تمام وقت) در نوبت بودیم تا سبزی به مقصد میرسد گاهی اوقات بخاطر شرایط بد آب و هوایی کامیون ها دیر میرسیدند و همچنین زمان لازم بود تا بار خالی میشد و سبزی ها را تقسیم میکردند. بلافاصله سبزی ها را به خانه میبردیم این در حالی بود شهر در سکوت کامل بسر میبرد و مردم در حال استراحت بودند درصورتیکه ما بجای خواب و استراحت به همراه خانواده ساعت‌ها سبزی ها را پاک میکردیم و می شستیم. معمولاً ساعات ۶ و گاهی زود تر از خواب بیدار میشدیم و سبزی ها را بر روی چرخ دستی می چیدیم و خود را برای فروش کالا در کوچه و پس کوچه های تکراری آماده و کوچه به کوچه کیلومترها راه را طی میکردیم.

رقابت شدیدی نیز در بین دستفروشان در کوچه و پس کوچه‌ها در جریان بود و معمولا تا تاریکی شب این “دوندگی” و “رقابت” ادامه داشت. حقیقتاً ما دستفروشان آنقدر در روز فریاد برمیآوردیم مشتری به دادمان برس! مدام با مشکل حنجره و صدا گرفتگی روبرو بودیم!! بانگ و صدای من (سبزی فروش) برای همه احاد مردم محله صدای آشنای بود حتی تن و نت صدای سبزی فروش نیز برای همگان آشنا و قابل شناخت بود!! اگرچه فرهنگ رایج در جامعه به مردم میاموزد که انسان دستفروش “مزاحم” است ولی وجود بیکاری و از جمله وجود قشر دستفروشان در جامعه محصول خود این نظام است.

با این وضع برخورد فیزیکی و غیر انسانی نیروهای دولتی و مامورین شهرداری تحت عنوان “سد معبر” و گاها حتی از سوی بعضی از مغازه داران علیه دستفروشان به اوج میرسد. حمله وحشیانه “سد معبر” به دستفروشان و همچنین فرار دستفروشان از چنگ محافظان سود و سرمایه به کوچه و پس کوچه ها پدیده آشنایی برای جامعه ماست.

در شهرستان بوکان مامورین جمهوری اسلامی به نام “سد معبر” به فرمان دستگاه‌های دولتی و امنیتی در اشکال فجیعی به دستفروشان حمله می کردند و وسایل دستفروشان که تنها سرمایه آنها بودند با خود می بردند بیشتر وسایل یا کالاهایشان توسط این مزدوران و دولت ضبط و مصادره میگردید. تازه این مزدوران به ضبط و مصادره کالا و وسایل دستفروشان هم بسنده نمی کردند و با حمایت و پشتیبانی دولت و همراه با نیروهای دولتی دستفروشان را هم مورد ضرب و شتم خود قرار میدادند و به آنها توهین و بی احترامی هم میکردند.

سردسته “سد معبر” در شهرستان بوکان “مصطفی شهردار” بود ایشان بارها توسط مردم معترض و انقلابی شهرستان بوکان کتک خورده بود. بهکرات به این مزدور دولتی تذکر داده شده بود که از این کار غیر انسانی نسبت به دستفروشان دست بردارد متاسفانه مصطفی به هیچ وجه عاقل بشو نبود که نبود! بالاخره به همین دلیل هم بعد از مدتی وی توسط اشخاص ناشناسی ترور شد. اگرچه مرگ شایسته انسان نیست اما مرگ این مزدور برای مردم شهرستان بوکان و خصوصا دستفروشان جای خوشحالی بود.

خاطره (۱)

تازه شروع به سبزی فروشی کرده بودم دقیقاً روبروی فرمانداری به طرف خانه (جاده حصار)در حرکت بودم تقریباً ۵ کیلویی سبزی هنوز همراه داشتم با خود گفتم در مسیر راه این چند کیلو نیز تمام می‌شود در آن لحظه ها یک مشتری درخواست یک کیلو سبزی کرد. موقعی که برای مشتری سبزی را وزن میکردم چند نفر دورو برم را احاطه کردند بلافاصله متوجه شدم که مصطفی شهردار و دارو دسته اش هستند. آنها ترازویم را برداشتند و میخواستند گاری سبزیم را واژگون کنند. زمانیکه در شهرستان مهاباد دستتفروشی میکردم تجربه درگیری با “سد معبر” کسب کرده بودم. بدون اینکه از آنان التماس و استدعا کنم با صدای بلند به رژیم جمهوری اسلامی ایران و نیروهای وابسته اش فوش و بدو بیراه که لایقشان بود نثارشان کردم. مردم به شدت معترض و ناراضی به خوبی این صحنه را نگاه میکردند. پیش خودم فکر میکردم کسانیکه هنگام حمله نیروهای “سد معبر” به من خیره میشدند و مرا می پاییدند آیا بحال و روزم میخندیدند و یا واقعا ناراحت میشدند.

بلافاصله و با دیدن این وضعیت مردمانی که آنجا بودند سر مامورین شهرداری ریختند و به یاری من شتافتند و درگیری شروع شد مردم مدام دنبال بهانه و فرصتی بودند که به نیروهای دولتی و امنیتی بتازند و آنان را رسوا کنند. مردم وسایلم را پس گرفتند و ماموران “سد معبر” میخواستند فرار کنند در این فرصت رو به مصطفی شهردار گفتم من از فردا همین جا سبزی میفروشم اگر جرأت دارید بیا وسایلم را بردار. ایشان دید من خیلی جدی هستم اینبار با زبان نرم گفت باشه برو سر نبش این کوچه نگه دار.

من نیز دقیقاً همین را میخواستم که او به من پیشنهاد کردچون جایی ثابتی برای فروش وسیایلم نداشتم. تا چند روزی فکر  میکردم شوخی میکند به همین دلیل خیلی محتاطانه سبزی میفروختم. حقیقتاً از ترس ایشان کسی جرأت نداشت بساطش را پهن کند یا بوسیله گاری و چرخ دستی در خیابان‌های شلوغ دستفروشی کنند. ولی نه شوخی نبود انگار واقعیت داشت!

این حرکت مردمی باعث شد من و چند دستفروش دیگر کوچه روبروی فرمانداری را به محل “ثابت” و “همیشگی” خود تبدیل کنیم. خلاصه وضعیت پیش آمده برایم خیلی به خوبی تمام شد. از این به بعد من مدام میرفتم کوچه روبروی فرمانداری و آنجا سبزی میفروختم بدون اینکه ایندفعه مزاحمی داشته باشم. از این به بعد من با پشت گرمی صاحب مغازه ها و مردم بدون ترس و اظطراب سبزی هایم را آزادانه میفروختم و هر موقع “مصطفی شهردار” و  مامورین سد معبر از آن محل عبور میکردند من را نمیدیدند!!

خاطره (۲)

در سال ۸۴ به دلیل قتل فحیع شوانه سید قادری مردم کردستان علیه رژیم اسلامی ایران اعتراض و تظاهرات کردند. حکومت نظامی اعلام نشده‌ای در کردستان حاکم بود. به رغم فضای امنیتی و میلیتاریزه شدن کردستان شهرستان بوکان نیز به مانند شهرهای دیگر کردنشین به این اعتراضات و تظاهرات پیوست. نقطه شروع این اعتراضات از فلکه فرمانداری و همان جاییکه من سبزی میفروختم شروع و استارت اولیه زده شد. چند روز پیشتر ماموران امنیتی و اطلاعاتی و خصوصا گارد ویژه تمام کوچه وخیابانهای اطراف را میپاییدند و نظارت داشتند نیروهای امنیتی با ماشین و ادوات جنگی و موتور سکلیت در سطح شهر گشت میزدند.

من خودم یکی از سازمان دهندگان همان اعتراضات بودم و علاوه بر شغل سبزی فروشی کار و فعالیت سازمانی نیز میکردم. توضیح دادم که چرخ دستی ام دو طبقه بود طبقه پایین معمولاً پر از اعلامیه و تراکت های سازمانی بود طبقه پایین چرخ دستی را با گونی پوشانیده بودم تا کسی متوجه کار و فعالیت سازمانی من نشود. در روز روشن به هنگام سبزی فروشی در کوچه و پس کوچه‌ها کار تبلیغی میکردم. آنموقع مردم دسترسی به موبایل و اینترنت نداشتند. سازماندهی اعتراضات و ایجاد ارتباط با مردم از طریق تبلیغات، تراکت و اعلامیه بود که در نبود امکانات بیشتر متن ها با دستخط (خودکار) نوشته میشد.

برای استارت تظاهرات کافی بود جرقه ای زد تا انبار باروت منفجر میشد. چند نفر از سازمان دهندگان بنا به تجربیاتی که داشتند با شعار دادن زمینه را برای تجمع و اعتراض فراهم میکردند و در پی فرصت مناسبی بودند که یهویی نیروهای امنیتی و دولتی را بسوی خود جلب کنند تا ماموران رژیم آن‌ها را تعقیب کنند و حمله و درگیری و فرار شکل بگیرد این حرکت باعث میشد مردم به شدت ناراضی و معترض “عکس‌العمل” نشان دهند و مقاومت کنند.

هر لحظه به جمعیت عظیم و توده ای تظاهرات کنندکان اضافه میشد. مردم به شدت ناراضی با شعار دادن، هورا کشیدن و پرتاب سنگ بر روی ماموران امنیتی و دولتی هرچه لایقشان بود نثارشان میکردند. کنترل از دست نیروهای امنیتی خارج میشد و به درگیری خیابانی میانجامید. و در عرض چند دقیقه درگیری‌ و اعتراضات در شکل وسیعتری شدت میگرفت.

در آن لحظه که نیروهای دولتی و امنیتی به شعار دهندگان و مردم معترض و به شدت ناراضی حمله کردند اکثر آنان به کوچه روبروی فرمانداری فرار کردند. من کنار چرخ دستی ام ایستاده بودم فرار نکردم البته فرصت فرار نداشتم گفتم من دستفروش هستم و نیروهای امنیتی با من کاری ندارند خودم را به گیجی زده و به پاک کردن سبزی ها مشغول شدم. در همان لحظه بیشتر از ده نفر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی دوروبرم را احاطه کردند و با باتوم و مشت و لگد به من حمله ور شدند. میخواستند با زور من را باخود ببرند خود را به زمین زده بودم و دست چپم را محکم به گاری گرفته بودم داد میکشیدم من سبزی فروشم! سبزی فروش!

تنها امیدی که داشتم مردم و دوستان و جوانانی سازمانده بودند تا بتوانند در فرصت مناسبی مرا نجات دهند. مردم به شدت معترض و ناراضی به خوبی این صحنه را نگاه میکردند. جمعیت معترض لحظه به لحظه بیشتر میشدند بلافاصله مردم و جوانان معترض با یک حرکت جمعی و سازماندهی شده با سنگ به نیروهای امنیتی حمله کردند تا مرا نجات دهند در آنموقع چرخ دستیم واژگون شد و ماموران دولتی نتوانستند دوام بیاورند مجبور بودند فرار کنند و البته راهی جز فرار نداشتند اگرچه ماموران اطلاعاتی و امنیتی نتوانستند مرا باخود ببرند ولی متأسفانه آنان چندین استحوان سینه ام را با باتوم شکستند.

خوشبختانه موقعی که چرخ دستی ام واژگون شد ماموران دولتی و امنیتی متوجه اعلامیه ها و تراکت های سازمانی که همراه داشتم نشدند اگرچه آنروز چندین استخوان سینه‌ام شکست ولی “شانس” همراهم بود کسی متوجه کار و فعالیت سازمانیم نشد. نیروهای دولتی و اطلاعاتی توانایی مقابله و مقاومت با مردم معترض نداشتند فرار میکردند و پشت بام های بلند و یا اماکن دولتی از شرکت کننده گان در تظاهرات عکس و فیلم میگرفتند تا تظاهرکنندگان را  شناسایی و شبانه آن‌ها را دستگیر کنند. بخاطر اینکه بعد از تظاهرات دستگیر نشوم مجبور بودم سکوت کنم. در آن شرایط بهترین داروی مسکن برای درد و آزاری که داشتم سکوت بود! و بجای اعتراض و  مراجعه کردن به بیمارستان مجبور بودم به جراح محلی مراجعه و تا بهبودی  کامل در جایی امنی استراحت کنم و درد و آزاری که داشتم تحمل کنم تا وضعیت به روال عادی بر میگشت.

در پایان

ما کارگران چاره ای جز آگاهی به این وضعیت، اتحاد برای تغییر و سازمان و مبارزه برای بر انداختن این نظام نداریم جنایات رژیم جمهوری اسلامی ایران را باید با سازماندهی و گسترش هرچه بیشتر اتحاد طبقه کارگر و مسلح به سیاست و تئوری مارکسیتی و کمونیستی پاسخ داد.

ادامه دارد …

اسماعیل خودکام

۳۱.۰۱.۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate