سه نوشته …بادکنک های خالی … از خواب بیدار شوید … کارناوال ترژیک

بادکنک های خالی

تصور می کنم مهم ترین پیامد اعتراضات چند ماه اخیر که برخی مصرند به نادرست انقلاب بنامند تا از آن کسب اعتبار نمایند، این بود که نهایت توان روشی را که می توان رهبر تراشی به ضرب انحصار تبلیغات خواند، به همه نشان داد. معلوممان شد که این ترتیب عمل تا کجا می تواند پیش برود و به چه نتیجه ای می تواند برسد. این کوشش از خود مرز نداشت، نه در وقاحت، نه در جبهه گیری و نه در رکاکت. اسبابش هم همین رسانه های بزرگ و اجتماعی و غیر اجتماعی بود. در نهایت، مرز داستان از بیرون تعیین شد، با متوقف شدن حرکت، وگرنه می توانستیم ماه ها شاهد ادامۀ انتشار همین گفتار رکیک باشیم که مثل سیل از رسانه ها روان بود.

کار دو مشکل داشت. یکی یکی!

بعد از مرگ خانم امینی، همۀ قدرت هایی که به ایران طمعی دارند، به صرافت مسلط شدن بر اعتراضات افتادند و بعد از دو سه روز موفق شدند تا گفتار خود را سامان دهند و عملیاتیش کنند، رسانه ها که حاضر بود و کلفت و نوکر فراوان. تمرکز این چنین آتش تبلیغاتی در تاریخ اپوزیسیون ایران بی سابقه بود. حتی در دوران جنبش سبز هم که بزرگترین و موفق ترین نمونۀ دخالت خارجی محض بهره برداری از نارضایی مردمی بود، شاهد چنین وسعت عملی نبودیم. البته در آن زمان فقط تلویزیون بی بی سی راه افتاده بود و بازار فحشای رسانه ای این اندازه گسترش نیافته بود.

وقتی شما می خواهید یک حرکتی راه بیاندازید، یا بر حرکتی خودجوش مسلط گردید، اسم کارتان، حتی اگر ظاهر انقلابی داشته باشد، کودتاست ـ مهم نیست که رنگش بکنید یا نه. به تجربه می دانیم که به کودتا ها نام قیام ملی می دهند تا برایشان مشروعیت بخرند.

کودتا برنامه و روش عمل می خواهد. این ها را از کجا می آورید؟ از سوابق تاریخی، چه انقلابی اصیل و چه کودتایی. که می آورد؟ مأموران دستگاه های اطلاعاتی. اینها که هستند؟ آدم هایی که معمولاً با دو سه سال تحصیل دانشگاهی استخدام شده اند، حالا شاید دوره ای هم در باب جامعه شناسی و این حرف ها دیده باشند. البته در این زمینه ها از دانشگاهیان خبره هم استفاده می شود، ولی در کنار پرسنل اصلی.

نکته این جاست که در این فضای کاری، نوآوری در کار نیست، از همان چیز هایی که در انباری موجود است، قطعاتی را انتخاب می کنند تا مشکل امروز را حل کنند. این هایی که جمع می شوند این طرف و آن طرف کودتا راه بیاندازند، توان نوآوری ندارند، نه کارمند اطلاعاتی شان و نه دانشگاهی شان. نوآوری مال تاریخ است نه مقلدان تاریخ. کوشش برای تقلید از انقلاب اسلامی هم در جنبش سبز هویدا بود و هم در اعتراضات اخیر.

نکتۀ عمیق اینجاست که کاری که صحبتش را می کنم کار اداری است و مثل هر کار اداری تکراری. دستگاه اداری درست در همین تکرار است که به بیشترین کارآیی می رسد. این دستگاه مثل واژه پرداز است که هر قدر کارتان تکراری تر باشد بازدهش بالا می رود. منطق پایۀُ کار اداری و البته تمایل کارمندان ـ هر دو ـ در این جهت سیر می کند. دوم این که تمامی داستان متوجه است به عمل و کسب نتیجه، شناخت و طبعاً تحلیل در مرتبۀ بعدی قرار دارد، آفرینش و نوآوری را هم که بهتر است فراموش کنیم. حاصل ایده آل این فرآیند، نوعی دستور آشپزی است، آشپزی سیاسی. منتها کارآیی این دستور آشپزی با زمان کاهش می یابد، چون مردم نخود و لوبیا نیستند و واکنش هایشان از جنس دیگری است. تقلید نه فقط قابل ردگیری است و زود خودش را به چشم ورزیده نشان می دهد، واکنش مخالف را نیز آسان می کند.

و اما دومی!

مشکل دوم در کیفیت اجناسی بود که برای راه انداختن تغییر به کار گرفته شده بود، به عبارت ساده تر در همین سلبریتی هایی که علم کردند تا به عنوان نخبگان سیاسی به شما عرضه بدارند. ظرفیتشان فقط در این حد بود که روی گفتار یاوه و بی موضوعی که برایشان تهیه شده بود، لب بزنند. دستگاه هایی که اینها را به کار گرفته بودند. در حقیقت به خودشان نامه نوشته بودند و داده بودند یکی دیگر پست کند.

این بی ظرفیتی مطلق که در یک کودتای ساده می تواند به ترتیبی جبران بشود، در جایی که صحنه پردازی شبه انقلابی در کار است، قابل جبران نیست. مورد زاهدی را نگاه کنید، نه حرفی داشت بزند و نه بلد بود بزند. فقط قرار بود روی تانک سوارش کنند و ببرندش به رادیو و بعد نخست وزیری یا لشکر دو زرهی ـ همین. پس در عمل عکسش برای انجام کار کافی بود. رسانه ها محدود می شد به نشریات که کارشان با امروزی ها فرقی نداشت و رادیو که دست دولت بود. امروز نه فقط رسانه ها بسیار بیشتر و متنوع تر شده است و مهم تر از این، حضور رسانه ای عروسک های خیمه شب بازی، بخش مهم و صرفنظر ناکردنی داستان است. سیرک رسانه ای را که شاهد بوده اید. این طوری قرار بود مجاب شوید که دارید خودتان انقلاب می کنید.

در نهایت کار به جایی نرسید و کسی مجاب نشد. تلقینات رسانه ها مدتی کارگر افتاد و بعد هم هیچ، حرکت از نفس افتاد. این وسط عده ای از جوانان مملکت قربانی شدند ولی این سلبریتی ها جان به در بردند تا اگر نمایش دیگری روی صحنه رفت، نقش آفرینی کنند.

وقتی قرار باشد شما خودتان بی مایه باشید، بعد هم فقط لب بزنید و حرفتان هم ارتباطی به خواستهای ملت ایران نداشته باشد، سرنوشتی غیر از این در انتظارتان نیست. تمام این سلبریتی ها، از ریز و درشت مثل بادکنکهای باد در رفته یک گوشه ای افتاده اند. یادگار کارناول انقلابی که در ایران به راه بود. تازه خوش اقبالند اینها که سر و صدایی کردند، جولانی دادند و پولی گرفتند و رفتند گوشه ای. آنهایی که جان دادند که…

و اما حرف آخر!

در این نمایش سبک، باری که تاریخ به دوش متخصصان علوم انسانی گذاشته بسیار سنگین است. اینها هستند که سال ها برای مشاهده و تحلیل حرکت های اجتماعی تربیت شده اند و در مقامی هستند که بتوانند سره را از ناسره تشخیص بدهند و حرکت اصیل مردمی را از این خیمه شب بازی های قالبی تمیز بدهند. باید در شرایط حاضر، خدمت بزرگی را که در توانشان است، به ایرانیان بکنند. این نوع تشخیص کار خبرنگاران نیست، بخصوص که امروز هرکدام اینها قابلیتی بروز بدهد بلافاصله هدف تطمیع قرار می گیرد تا به گروه کر نمایشنامه بپیوندد که اکثرشان هم می پیوندند. آنهایی که قاعدتاً خبره هستند، باید مردم را راهنمایی بکنند. صف اول مبارزه با بازی دادن مردم از متخصصان علوم انسانی تشکیل شده است، امیدوار باید بود که همتی نشان بدهند.

۲۳ ژوئن ۲۰۲۳، ۲ تیر ۱۴۰۲

rkamrane@yahoo.com

__________________________

سخن روز

از خواب بیدار شوید

هویت پهلوی طلبان ایرانی سه بخش دارد: خواستاری بازگشت سلطنت، طرفداری از حکومت اتوریتر و ادعای مشروطه خواهی. دو بخش اول با هم سازگار است و به حکومت آریامهری ارجاع میدهد، ولی سومی وصلۀ ناجور است. نمی توان حکومت پهلوی را مشروطه نامید. ادعای اینکه رضا شاه اهداف مشروطیت را تحقق بخشیده است، حال هر قدر هم بر سرش اصرار شود، به دلیل مغایرت با تاریخ، توسط کسی مگر مبلغانش پذیرفته نمی گردد. سخنم متمرکز خواهد بود بر دومی.

این گروه حساب سلطنت را از نظام آریامهری تفکیک نمی کنند. نظام آریامهری اتوریتر بود، ولی بین این روش حکومت و نفس سلطنت هیچ ارتباط لازمی برقرار نیست. انواع دیکتاتوری های نظامی که در دنیا بوده و هست، از این  قسم است. دلبستگی به این نظام می تواند به قبول فرمانروایی سپاه در ایران ختم گردد، مثلاً با سپاه پاسداران. چون واقع بینانه ترین گزینه برای این نوع حکومت، دقیقاً قدرتگیری سپاه است. این اواخر که فکر نامناسب بودن دمکراسی برای ایران ـ بخصوص بعد از سقوط نظام آخوندی ـ از طرف برخی زمزمه می شود، زمینه دارد آماده می شود تا هر که حسرت دوران آریامهر را می خورد به چنین جایگزینی راضی گردد که نقد است و امکان برقراریش بسیار بیشتر از بازگشت پهلوی. البته فعلاً نشانی رسمی از رضایت پهلوی طلبان نیست. ولی اگر چنین اتفاقی افتاد، حرف زیادی برایشان نخواهد ماند که بگویند و البته تفاوت بین رؤیا و واقعیت آنرا به چشم خواهند دید. 

در حقیقت، مسئلۀ اصلی، انتخاب بین دمکراسی و حکومت اتوریتر است، صرفنظر از سلطنت. ممکن است پهلوی طلبان به این امر آگاه نباشند یا نخواهند بپذیرندش، ولی این واقعیت را تغییر نمی دهد. هدف من فقط جلب آنها به واقع بینی است تا بتوانند در صحنۀ سیاست ایران نقشی مؤثر ایفأ کنند.

حال بیاییم سر حکومت اتوریتر که اصل داستان است. اگر پهلوی طلبان دنبال چنین گزینه ای هستند، به این دلیل است که خیال می کنند قادر است آنچه را در میدان سیاست طالبند تحقق ببخشد، پس باید روی این نکته متمرکز شد، دعوای واقعی این جاست.

خطوط اصلی خواست هایشان را میتوان به این صورت معین کرد که به تمامیت ارضی بسیار پابندند و حرف هایی را که راجع به فدرالیسم و احیاناً تجزیه می شنوند، اصلاً خوش ندارند. مایلند که مملکت درست و جدی اداره شود و انواع سخنانی را که متوجه است به تضعیف دولت مرکزی، خوش ندارند. می خواهند ایران مقام و موقعی متناسب با گذشتۀ پر افتخارش که شاهنشاهی بوده، داشته باشد. خلاصه کنم: استحکام و قدرت ایران را طالبند و اگر به سلطنت پهلوی دلبسته اند، بدین خاطر است که تصور می کنند پادشاهان پهلوی اینها را تأمین کرده اند.

فکر می کنم دیگر بر همه روشن شده که وارث پهلوی مرد این میدان نیست و اگر واقعبینی در کار باشد، باید فکر جدی کرد. معطل پهلوی ماندن، در جا زدن است. اگر اصرار را شاهدیم، به دلیل خوگیری است و تصور اینکه نام پهلوی ضمانتی است برای دستیابی به این اهداف که نیست. ولی اسم این آدم هیچ معجزه ای نمیتواند بکند. به تصور من، ماندن دنبال پهلوی نه فقط به سلطنت طلبان یاری نمیرساند تا به این اهداف برسند، حتی از ایفای نقش مؤثر در تعیین آیندۀ ایران بازشان میدارد. چون ناتوانی سیاسی پهلوی بر همه ثابت شده، معلوم است که آینده در ایران ندارد. هوچیگری رسانه ای علاج کار نیست و امید به خارجی هم جز بی آبرویی در پی نمیاورد.

خلاصه می کنم. دو راه جدی پیش پای پهلوی طلبان هست که هر دو از جمهوری می گذرد. اولی حفظ گرایش به حکومت اتوریتر که در این صورت انتخاب واقعبینانه، گزینش سپاه  است. یادآوری کنم که کارنامۀ سپاه هم از بریگاد قزاق که برای خدمت به استبداد تشکیل شده بود و جز این نکرد، روشن تر است و هم از گارد شاهنشاهی که شاه در دورۀ رزم آرا تأسیس کرد که مستقیماً زیر نظر خودش باشد تا در مقابل رئیس ستادی که از وی هراس داشت، دست خالی نماند. ممکن است این راه به نظرشان جذاب بیاید، ولی اگر تحقق پیدا کرد، معلومشان خواهد نمود که بین واقعیت این نوع حکومت و آنچه حافظۀ تاریخی محدود و گزینشی شان در خاطر آنها ترسیم کرده است، تفاوت بسیار است. خلاصه کنم، هم خود و هم کشورشان را بدبخت خواهد کرد. به علاوه، یادآوری کنم که سپاه در هر حالت، مثل حکومت آریامهری، رنگ ایدئولوژیک مذهبی خود را حفظ خواهد کرد ـ یادآوری کوچکی بود برای آنها که گوش شنوا دارند.

راه دوم البته راه دمکراسی است که به تصور من راه درست است. سلطنت طلبان امروز، خیلی خوب می توانند در قالب یک حزب دست راستی جمع شوند، بر سرنوشت مملکت تأثیر بگذارند و احیاناً در آینده زمام امور را در دست بگیرند. دمکراسی بدون راست و چپ معنی ندارد و در همه جا نوعی حرکت آونگی هست که قدرت را به تناوب به یکی از این دو گروه محول میسازد، به این حد که برخی تناوب را یکی از عناصر تعریف دمکراسی می شمارند. در یک کلام، همۀ آنچه که پهلوی طلبان میخواهند، کاملاً در یک جمهوری دمکراتیک قابل حصول است، در یک جمهوری که قانون اساسی محکم داشته باشد و دستگاه دولتش بتواند به درستی و با قاطعیت عمل بکند.

یکی از دلایل مهمی که باعث می شود سلطنت طلبان، حتی از نام جمهوری هم روگردان باشند، این است که در تاریخ ایران، نام جمهوری به چپگرایی پیوند خورده است. امر عجیبی هم نیست، کمابیش در هر جا که جمهوری جای پادشاهی را گرفته، با فشار گروه هایی گرفته که چپ گرا محسوب می شده اند، گرفته. این امر در اول کار مقاومت ایجاد می کند، ولی وقتی روشن شد که جمهوری فقط مترادف حکومت چپ گرایان نیست، مشکل رفع می گردد. باید از همین حالا و با نگاه به تاریخ کشور های که از بابت رسیدن به دمکراسی بسیار از ما جلوترند و پر تجربه تر، این امر را درک کرد و مقاومت بیمورد نشان نداد. سلطنت طلبان امروز میتوانند کاملاً و به راحتی در قالب یک حزب دست راستی جا بگیرند و عمل کنند. نباید به هیچوجه حذف سلطنت را به حذف خود تعبیر کنند. راه سیاست جلوی پایشان باز است. جمهوری مال شما هم هست و اگر در وهلۀ اول هم نباشد، در آینده خواهد بود.

تصور بازگشت حکومت آریامهری رؤیاست، این رؤیا برای شما شیرین است، ولی اگر میخواهید در تاریخ مملکتتان به طور مؤثر عمل کنید و گزینه های سیاسی خود را پیش ببرید، باید از خواب بیدار شوید. واقعیت زبر است و خشن و رؤیا پر قو. میدانم دل کندن از نرمی دومی سخت است ولی شرط کارآیی است. شعار خدا، شاه، میهن یادتان هست؟ تکلیف خدا که این وسط روشن شده، شاه را کنار بگذارید و به بخش اصلی کار که همان وطن است، بپردازید، موفق خواهید شد.

۲۹ ژوئن ۲۰۲۳،۸۶ تیر ۱۴۰۲

rkamrane@yahoo.com

____________________________

کارناوال ترژیک

می گویند اعتراضات اخیر ایران انقلاب بوده است. در این حرف اغراق هست ولی شباهت را نمی توان منکر شد. بخصوص در یک زمینه. هر انقلابی یک بعد کارناوالی دارد. با بی اعتبار شمرده شدن قدرت حاکم، قواعد و قوانینی هم که به کمک آنها کشور را اداره می کند، بی اعتبار می شود و مملکت حالت خانه ای بی صاحب را پیدا می کند که در آن هر کاری می شود کرد. این وضعیت را که معمولاً در ذهن انقلابیان خاطرۀ شیرین بر جا می گذارد و سال ها بعد هم موضوع مرور بر گذشته و یاد روز های خوش می شود، شباهت اعتراضات ایران به وقایع مه شصت و هشت فرانسه، بخصوص به خاطر نقش بارز جوان ها چه دانشجو چه دانش آموز، مورد اشارۀ بسیاری قرار گرفته است. در آن جا هم وجه کارناوالی کار برجسته  بود.

وقتی شما برنامۀ سیاسی روشن و معین نداشته باشید و خط عملتان هم درست معلوم نباشد، کار به همین جا می رسد و وجه شلوغ بازی بر وجوه جدی انقلاب برتری پیدا می کند، حتی اگر این کارناوال مثل امروز ایران و به دلیل کشتار بی محابای معترضان، صورت تراژیک بگیرد. این مرگ های دردناک است که باعث شده تا وقایع در چشم ناظران از آنچه که در اصل هست، جدی تر جلوه کند. مرگ چیزی است که در هیچ موقعیتی نمیتوان جدی نگرفت، حتی اگر فایده اش، فایدۀ  سیاسیش، محل تردید باشد، چنان که در ایران امروز هست.

تا این جا به نظر نمیاید که مردم خیلی به قالب شدن این بعد کارناوالی آگاه و در صورت آگاهی، از آن ناراضی باشند. اصل حکایت که تحقق یک هدف سیاسی است عقب رفته و این فرعیات برجسته شده است. به هر صورت تا برنامۀ  سیاسی روشنی در میان گذاشته نشود، این تعادل ناسالم تغییری نخواهد کرد. و تا وقتی هم که تغییری نکند، آنچه را که به طور کلی و غیر دقیق و تا حدی عامیانه، پیروزی انقلاب می خوانیم، صورت نخواهد گرفت. نقداً مردم دلخوشند.

بازیگران و قربانیان اصلی این کارناوال چه کسانی بودند؟ جوان های ایران. همان هایی که بیش از پانصدتایشان کشته شد و هرکدامشان داغی شد بر دل یک ملتی. مرگ اینها بود که کارناوال انقلابی ما را تراژیک کرد. جامعه شناسان همکار بنده دو چیز را خیلی دوست دارند یکی اینکه بگویند چه نهادینه شده و چه نشده، دیگر این که دم به دم از پیدایش نسل های جدید و تفاوت بین آنها صحبت کنند. اولی که در گرماگرم انقلاب ممکن نیست، میماند دومی. از اول داستان به گوش ما میخوانند که نسل جدیدی آمده، نسل زد آمده، گودزیلا آمده و از این حکایت ها. خلاص اینکه نسل جدید مبارزان ضد ضربه و نستوه پیدا شده که قرار است بیخ این نظام را بکند! حرف ها در حد داستانهای مصور آمریکایی یا ژاپنی است. مناسب پر کردن وقت در این مصاحبه های پرشماری که همه دوره افتاده اند و در این بنگاه های دروغ پراکنی انگلیسی و آمریکایی و سعودی و در همۀ موارد اسرائیلی می دهند. افسانه دوستان هم که می نشینند پای این حرف ها.

نسل جدیدی فراتر از معنای معمول نسل، یعنی تازه رسیده هایی که چندی بعد جای خود را به ردیف بعدی خواهند داد، در کار نیست. عده ای هستند که جوانند، تازه از راه رسیده اند، نیرو و آرمانگرایی دارند، حوصله و تجربه هم ندارند که اینها خاص گروه‌های جوان در تمام دنیاست و نه فقط ایران است و نه این نسل بخصوص. البته هر نسلی مایل است که خود را به کلی نوآور ببیند و از خود تصویری بی سابقه در ذهن بپرورد و پیش چشم خود و دیگران ترسیم نماید، ولی واقعیت همیشه با این خواستها هماهنگ نیست.

این تصور که برای انجام کاری بزرگ، باید را افرادی متفاوت از پدران خود پا به میدان بگذارند، تصوری بیجاست. نباید خیال کرد که جنس آدمیزاد این طوری در هر نسل تغییر می کند و مهمتر از آن، نمی باید تصور نمود که اصلاً چنین چیزی لازم است. نمی باید از تاریخ تصویر قهرمانی داشت. می دانم که وقتی کسی کاری بزرگ انجام داد، لقب قهرمان می گیرد و به دیدۀ تکریم به او نگریسته می شود، حقش هم هست. ولی تاریخ قرار نیست که با زور قهرمانان حرکت کند. اگر قهرمانی در کار باشد جا و مقام خود را خواهد داشت، وجودش مغتنم است و ممکن است لازم هم باشد، ولی نیروی اصلی را توده های مردم تأمین می کنند، مردم عادی، و همان ها هستند که گاه با رهبری همین قهرمانان و گاه بدون آن، کار را پیش می برند. وجه کارناوالی کار فرعی است، بیهوده در مرکز قرارش ندهید. پیروزی هم حاجت به نسل خارق العاده ندارد، فکر درست می خواهد، پشتکار و بخت تاریخی. فکر درست و پشتکار را داشته باشید، همین برای سربلندی تان کافیست. بخت موافق را که نمی توان خود ساخت، فقط می توان بدان امید بست.

۲۰ ژوئن ۲۰۲۳، ۳۰ خرداد ۱۴۰۲

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate