تفرقه ناسیونالیستی اپوزیسیون

مبارزه ای اجتماعی و همه جانبه با جمهوری اسلامی در جریان بود؛ اکنون انقلاب زن-زندگی-آزادی زیر پوست جامعه کماکان در حرکت است. علت اصلی افول مقطعی این انقلاب، در سرکوب وحشیانه آن توسط حکومت اسلامی در داخل، و تفرقه ناسیونالیستی اپوزیسیون در خارج بود. اینجا بحث فقط بر سر تفرقه ناسیونالیستی اپوزیسیون در خارج است.

ناسیونالیسم چه در بعد اعتقادی ان، چه در بعد سازمانی و حزبی ان، و چه در بعد سیاسی ان، نقشی مخرب در مبارزه ایرانیان خارج از ایران بازی کرد و به درجه ای فعلن غیرقابل محاسبه، بازتاب منفی در داخل هم داشت.

تفرقه اندازی ناسیونالیسم در بعد اعتقادی: این ناسیونالیسم بود که شرکت کنندگان در تجمعات اعتراضی را به “فارس و کرد و ترک و عرب و بلوچ” و یا “ما ایرانیان” تقسیم کرد. فرد و شهروند حق طلب و آزادیخواه و برابری طلب، که برای نه گفتن به جمهوری ننگین اسلامی به تظاهراتها می آمد؛ فوری با این اتیکت روبرو میشد که از کدام “ملت” هستید؟ اگر از افغانستان و عراق بود که حضورش را مشکوک تلقی میکردند. اگر خودش را “ایرانی” تعریف می کرد بطور اتوماتیک باید می رفت زیر پرچم شیر و خورشید و شمشیر؛ اگر خودش را کرد تعریف می کرد اتوماتیک پرچم خورشید نشان بالای سرش قرار می گرفت. اگر خودش را “ترک” تعریف می کرد؛ از دیدن پرچم “کردها” ناراحت میشد و پس می رفت. اگر خودش را “بلوچ” تعریف می کرد، برای اعلام علنی آن با لباس محلی ظاهر میشد. صد البته کسانی هم مانند من بودند که خودشان را شهروند تعریف می کردند و نه عضو هیچ ملتی. اما حتا ناسیونالیستهای ایرانی حاضر نبودند این را، که امروز نرم جوامع غربی است، را برتابند و تعرضی می گفتند مگر تو “ایرانی” نیستی؛ مگر تو ایران بدنیا نیآمدی؛ پس این پرچم ملی ماست و به همه تعلق داره. یک نوع بازجویی و محاکمه و حکم خیابانی، علیه مدافعین واقعی انقلاب زن-زندگی-آزادی در جریان بود. این ذهنیت بیمارگونه که “تو یا ایرانی هستی یا افغانی یا عراقی” و خلاصی هم از آن نداری اولین طوق لعنت بود که بر گردن هرکس که بفارسی صحبت می کرد آویزان میشد. طوق لعنت و برده گی فکری دوم عبارت بود از اینکه در ایران “فارس هستی یا کرد یا ترک یا عرب یا بلوچ! ” در اعتقاد این بیماران سیاسی هر فردی به یکی از اینها تعلق داشت. البته جناحی از ناسیونالیسم ایرانی همه را ایرانی می نامد و ادعای ناسیونالیستهای قوم گرا را بکلی رد کرده و هرکس که در فلات ایران زندگی میکند را ایرانی میدانند، یعنی تعریف شهروند بر حسب سرزمین. گفتن اینکه من زبانم فارسی است اما “فارس نیستم” یا زبانم کردی است اما “کرد نیستم” و یا زبانم ترکی و عربی و بلوچی است اما “ترک و عرب و بلوچ نیستم”؛ شهامت می خواست. زبان البته موضوع بسیار مهمی است؛ تاثیر زبان بر ذهن و شخصیت و زندگی فرد فوق العاده است. زبان بدرجه زیادی هویت فردی و اجتماعی ما را تعیین، تلقین، و رقم زده است؛ اما قرار نیست، ما را همانند و شبیه و یکرنگ کرده باشد. نفی فردیت و حقوق فردی و تفاوتهای فردی یکی از اصول همیشگی مکتب ناسیونالیسم بوده است. نکته حساس و حیاتی و قابل بحث و بررسی، استفاده ابزاری از زبان در سیاست است؛ اینکه زبان هویت سیاسی، و حیات سیاسی، و حقوق سیاسی-اجتماعی فرد را تعیین و تعریف کند، غلط است. هویت سیاسی فرد، حقوق جهانشمول شهروندی متساوی الحقوق است و نه زبانش. چه کسی زبان مادریش را خود انتخاب کرده است؛ هیچکس. پس همانطور که نمیشود حقوق شهروندی کسی را به خاطر زبان و دین و رنگ پوست و جنسیتش نادیده گرفت؛ نباید حقوق شهروندی فرد را برحسب زبان و مذهب و فرهنگش تعریف و مطالبه کرد؛ و لذا برای حقوق فارس و کرد و ترک و عرب و بلوچ مبارزه کرد. همانطور که مبارزه برای حقوق مسلمان و مسیحی و یهودی و زرتشتی و بهایی غلط است؛ زیرا حقوق شهروندی، باید همه این حقوق را بعنوان حقوق اولیه در برگرفته و اجرا کرده باشد. بردن زبان به سیاست و تقسیم مردم برحسب زبان مادریشان، یک حقه بازی ناسیونالیستها در طول تاریخ دویست سال اخیر جهان بوده است. این تقسیم بندیهای ذهنی و تخیلی در عمل به هواکردن پرچمهای مختلف، و فرار و وحشت از پرچمهای یکدیگر تبدیل شد. تجمعاتی که برای حمایت از انقلاب، علیه حکومت کثیف اسلامی صورت گرفت مورد هجوم اعتقادات خرافی ناسیونالیستی قرار می گرفت، و بارها به کشمکش و زد و خورد در شهرهای کشورهای مختلف میان ایرانیان منتهی شد. من اولین بار در دوره خاتمی بود که مواجه شدم که دانشجو دیگر فقط دانشجو نیست بلکه یا “دانشجوی کرد است یا لر یا آذری یا بلوچ”. عنوانهایی مانند “دانشجویان کرد دانشگاه طباطبایی و یا دانشجویان بختیاری دانشگاه بهشتی و دانشجویان اهوازی دانشگاه زنجان و یا دانشجویان آذری دانشگاه اصفهان” در دوره خاتمی ابداع و اختراع شد، تا هم اتحاد جنبش دانشجویی را بزمین یزنند، هم در برابر دانشجویان چپ رقیب بتراشند، و هم با برجسته کردن قومیت دانشجوها آنها را به بز گری تبدیل کنند که کل گله را گر می کند. چرا که این دانشجو از ان پس کرد و لر و ترک بود وبا روبرو شدن با هر دانشجوی دیگری ابتدا تفکیک قومی خود و او را برجسته و خاطر نشان می کرد. این حقه آخوندی-حزب توده ایستی نه فقط در داخل ایران گرفت؛ بلکه در تجمعات اعتراضی ایرانیان پراکنده در صدها شهر دنیا هم گرفت، و باعث تشتت و منفی و مشکوک دیدن یکدیگر گردید. داستان “فراکسیون نمایندگان کرد و ترک و غیره مجلس”، ادامه همان ماجرای خط خاتمی در دانشگاه و مجلس بود، که به “زندانیان سیاسی کرد و فارس و بلوچ و ترک” کشید. در ادامه و با فاصله گرفتن جناح رادیکالتر یا چپ اصلاحاتچیها از جناح محافظه کار و راست آن؛ این جناح چپ اصلاحاتی بود که حقوق بشر را هم قومی تعریف کرد. وقتی سازمان حقوق بشر ایرانی نتوانست همه مردم را منهای قومیتشان را نمایندگی بکند؛ ناسیونالیستها، “سازمان حقوق بشر کردستان” را تشکیل دادند. وقتی میدیای ایرانی توجه لازم و کافی به وقایع اغلب فاجعه آمیز مردم کردستان و بلوچستان و سایر مناطق غیر مرکزی ایران نکردند؛ ناسیونالیستها، “کولبر نیوز” را تاسیس کردند، و سوختبران را هم پوشش دادند.

تفرقه ناسیونالیستی اپوزیسیون در بعد سازمانی و حزبی: ناسیونالیستهای ایرانگرا چندین حزب و سازمان دارند که هیچکدام نماینده بخش قابل توجهی از مردم معترض نبود؛ زیرا اصولا مردم ایران حزبی و متحزب نیست. برعکس بخش قابل توجهی از معترضین ناسیونالیست و بی تشکیلات متمایل به رضا پهلوی بخاطر میراثداری سیاسیش بودند. این ویژگی رضا پهلوی که حزبی ندارد، و حامی یک حزب معین هم نیست، و نقش فرا حزبی برای خود تعریف کرده است؛ قرار بود نقطه قوت ایشان در اپوزیسیون باشد، اما حکومت ننگین اسلامی موفق شد آن را به نقطه ضعف ایشان تبدیل کند. جریان اینستکه سپاه برون مرزی قدس و اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات رژیم وحشی اسلامی، هرکدام جداگانه تعداد قابل توجهی از اوباش حزب الله را به درون کمپ بی در و پیکر رضا پهلوی فرو کردند. این صادراتیهای آموزش دیده در واقع جناح رادیکال و ملیتانت سلطنت طلبها و پادشاهی خواهان را تشکیل میدادند. این اوباش صادراتی به نحو فعالی در تجمعات ایرانیان در شهرهای مختلف اروپا و امریکای شمالی شرکت کرده و صف الترا راست، راستهای ایرانی را، البته با همراهی خود یاران و چاکران و نوکران رضا پهلوی تشکیل می دادند. تعدی و تعرض فیزیکی و شانتاژی به مجاهدین و چپی ها و هر مخالف سلطنتی را این صادراتیها به اوج رساندند. از شعارهای تند و انحصار جویانه ای همچون “رهبر ما پهلویه هر کی نگه اجنبیه”، تا برنتابیدن پرچم حزب دموکرات که گویا این پرچم تجزیه طلبهاست، تا حمله فیزیکی به چادر و بنر مجاهدین و چپی ها که اینها ۵۷ انقلاب کردند، تا یقه افراد را گرفتن و پرس جوی بازجوگرانه کردن، تا هجوم بردن به میکروفن و استیجهای سخنرانی به بهانه عدم پخش سرود ای ایران، و بلاخره ایجاد مساله ای بنام “مساله پرچم”، که گویا پرچم شیر و خورشید و شمشیر، پرچم ملی است و باید همه زیر آن اعتراض کنند و سایر پرچمها ضد ملی و تجزیه طلبانه و ضد میهنی و وطن فروشانه (پرچم سرخ را جهان وطنی و ضد میهنی مینامیدند) و باید برچیده شوند. همه این تاخت و تازها با سرکردگی اوباش صادراتی و همراهی سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان پخمه-سیاسی صورت می گرفت. احزاب راست همچون حزب مشورطه ایران و حزب ایران آباد (آزاد)  و حزب لیبرال دموکرات و جمهوریخواهان لاییک وغیره، کاروفعالیتشان در حد چاپ و نشر پرچم در ده ها شکل و سایز و پخش آن در میان معترضین بود.

حزب دموکرات که نماینده راست سیاسی در کردستان است تعداد قابل توجهی فعال و حامی به هر تظاهرات و اعتراض برده، و بنوعی کمپ همه کردها را نمایندگی می کرد. حضور فعال این حزب با لباس کردی و پرچم خورشید نشان باعث وحشت راستهای ایران گرا و بهانه و مستمسک پان ایرانیست ها و اوباش صادراتی بود که مدام در میان جمعیت مشغول گوشزد “خطر تجزیه” بودند. حزب دموکرات جناح با پرنسیپ ناسیونالیسم کرد را نمایندگی میکرد، در شعار هم  که بود به حمایت از انقلاب زن-زندگی-آزادی برخاست؛ اما جناح فالانژ ناسیونالیسم کرد، یعنی خط و سازمان و شخص عبداله مهتدی تمام و کمال مردم و انقلاب مردم را ابزار معامله با دولتهای خارجی و سلطنت طلبان برهبری رضا پهلوی قرار داد. این معامله سیاسی با انقلاب مردم توسط ناسیونال-فالانژیستها، برهبری عبداله مهتدی در پیشگاه “ارتجاع سیاه” برهبری رضا پهلوی، لطمه و صدمه بزرگی به اعتراضات حدااقل در خارج زد.

چپ ایرانی و کردستانی با همه احزاب و سازمانهایش هر هفته در کنار و حاشیه تجمعات اعتراضی چادر و میز و میکروفن اختصاصی خودش را داشت. زودتر شروع میکردند و زودتر تمام میکردند و می رفتند. در راهپیماییها هم انفرادی شرکت داشتند، نه سازمانی. تاثیرات مثبت و منفی این دوستان بر اتحاد و همبستگی اپوزیسیون علیه حکومت کثیف اسلامی در حد بسیار ناچیزی، قابل بحث است.

تنها حزبی که سیاست اصولی و قابل دفاعی را در تظاهراتهای اعتراضی داشت حزب کمونیست کارگری بود. سیاست همه حق دارند با پرچم و بنر و شعار خود وارد تجمعات شوند؛ اما همگی صدای انقلاب مردم ایران باشیم و باهم جمهوری جنایتکاران اسلامی را هدف قرار دهیم، بود. این سیاست اصولی اما در عمل تبدیل به انحصار میکروفن در دست دو حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کمونیست کارگری ایران شده، و وقتی با اعتراضات گسترده هر هفته مواجه شدند، هر هفته چند دقیقه هم از افراد غیر حزبی و یا شاعری و افرادی با لباس بلوچی میدادند تا ثابت کنند میکروفن انحصاری نیست. من طی چند ماه سه بار و هر بار دو دقیقه صحبت کردم. وقتی من پیشنهاد دادم که هرهفته سه دقیقه وقت بمن بدهند تا اخبار انقلاب مردم ایران را طی آن هفته را تحت عنوان صدای انقلاب ایران بیان کنم؛ دموکراتها که میدانستند کرد زبان هستم، موافقت کردند اما حزب کمونیست کارگری که میدانست من کمونیست هستم، موافقت نکرد. آن هم نه توسط یک کادر عادی حزب خیر؛ رییس سابق دفتر سیاسی حزب موافق نبود. وقتی استدلال کردم که “این میکروفون انقلاب است، و هر کس در دفاع از این انقلاب حق دارد صحبت کند”، مصطفا صابر فرمودند: “نه الزاما”.

تفرقه اندازی ناسیونالیسم در بعد سیاسی: تلاش و مبارزه اپوزیسیون ایران گرا (منهای نقش مخرب اوباش صادراتی) نه مبارزه برای زن-زندگی-آزادی بلکه برای “نجات ایران” از دست “آخوندها” بود، با شعار “ایرانو پس میگیریم”. قرار نبود کسی به چیزی غیر از آنچه در دوره حکومت پهلوی داشت، برسد و یا مطالبه کند. انقلاب “ملی” تعریف می شد و پرچمش هم شیر و خورشید و شمشیر بود. شعار زن-زندگی-آزادی به معنی رفع حجاب اجباری و آزادی ایران از آخوند غیر ایرانی معنی شد. از دیگر سو حزب دموکرات کردستان یک درمیان انقلاب را “انقلاب ژینا” مینامید، و خاستگاه جغرافیایی ژینا و شروع اعتراضات از کردستان (اعتراض در جلو بیمارستان در تهران شروع نشد؟) باعث شد تا انقلاب را “کردیلیزه” کرده و خود را صاحب آن بدانند. و چون طرح سیاسی این حزب برای آینده فدرالیسم است؛ فدرالیسم تبدیل شد به هدف انقلاب ژینا. در وجه فدرالیسم سازمان مجاهدین خودش را به حزب دموکرات نزدیک میدید و سازمانهای چپ هم زیر شعار حق تعیین سرنوشت یا موافق این فدرالیسم بودند، و یا آن را یکی از احتمالات آینده که باید توسط مردم و در رفراندوم روشن شود می نامیدند، و در برابر آن کرنش می کردند. حرف اصلی چپ ها این بود که این “انقلاب همه ملیتهای ساکن ایران” است برای رفع ستم ملی، و مطالبات ضد استثماری طبقه کارگر. تنها حامی حکومت شورایی حزب کمونیست کارگری بود که برای جلوگیری از تفرقه در میان اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی، آن را اعلام علنی نمی کرد.

ناسیونالیستهای ترک یا آذری (یکعده به ترک حساسیت دارند و خود را آذری می دانند، و یک عده به آذری بودن حساسیت دارند و خود را ترک می نامند. گروه اول، متمایل به اتحاد با جمهوری آذربایجان هستند؛ و گروه دوم، از یونان تا شرق چین را سرزمین ترکها دانسته و خود را بخشی از این افتخار بزرگ می دانند.) با دیدن صحنه غرق از پرچمهای “ایرانگراها و کردها”، خود را جدا و بیرون از ماجرا حس کردند، وارد گود اعتراضات نشدند، و از انقلاب زن-زندگی-آزادی حمایت ملموسی نکردند. در حد نفر هم “بلوچ ها و لرها و عرب ها” در کمپ حزب دموکرات خود را بازیافتند، خواهان فدرالیسم برای ملت خود در چهارچوب ایران دموکراتیک بودند.

به این ترتیب قبل از اینکه این اپوزیسیون غمش “نجات مردم ایران” باشد؛ خواستش خواست مردم ایران یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی باشد؛ بفکر تبلیغ آلترناتیو خود برای بعد از جمهوری اسلامی بود. این تناقض که احزاب و سازمانهای راست و ارتجاعی در تلاش برای آینده بودند، و نه درد امروز مردم، ثابت می کند که آلترناتیو راست پاسخی برای دردهای اجتماعی و اقتصادی مردم ندارد، حتا درد سیاسی جامعه یعنی حکومت فاشیست اسلامی، هدف اصلی و امروز آنها را تعریف نمی کرد.

علنا در خیابان و در میدیا صحبت از “کتاب مقدس ما ایرانیان یعنی شاهنامه” کردند. “مقدس” تعریف کردن شاهنامه فردوسی؛ مقدس کردن زبان فارسی و شاه را در خود دارد و برای آینده حکومت ملی نقش کلیدی در تعدی و تعرض به غیر فارسها و مخالفان پادشاهی خواهد داشت. چه شاهنامه چه قرآن، وقتی کتابی مقدس باشد تکلیف آزادی بیان جامعه در نزد این جماعت از قبل تعریف شده است.

اجتماعات و اعتراضات مردم، “ایرانی” ماند و توجه قابل اعتنایی از جامعه محلی دریافت نکرد. اگر این اعتراضات واقعا روی انقلاب زن-زندگی-آزادی متمرکز میماند، می توانست حمایت قابل محاسبه های را از جوامع و شهروندان غربی کسب کند. نه چپ های غربی، نه لیبرالهای غربی، نه جنبش زنان درغرب، و نه روشنفکران، نه اتحادیه های کارگری، و نه نهادهای حقوق بشری، به اعتراضات ایرانیها نیآمدند و حمایت لازمی نکردند. اگر هم چند نفر نماینده گان پارلمانها حضور پیدا کردند، حمایتشان فردی و برای کسب رای ایرانیها بود. خود محوری جمعی تجمعات ایرانیها، زبان صحبت کردن، مجاب کردن، و دعوت کردن، از مردمان اسیر سیستم سرمایه داری نداشت چون ناسیونالیزه شده و خودمرکز بین بود.

علت بی محل کردن، بی پاسخ گذاشتن، و نادیده انگاشتن، کمونیستها توسط هر دو طیف ناسیونالیست چه مرکز-گرا چه گریزان از مرکز، در میدیاهای متعدد و پر شمار خصوصی و اجتماعی، منافات داشتن راه حلهای سوسیالیستی برای معضلات جامعه از طرف اولیها و تدارک سیاسی بر جایگزین شدن جمهوری اسلامی از طرف دومیها، بود. ناسیونالیستها با تمام طیف ها و احزاب و جریانات متضادش، همگی خواهان برچیدن سیاسی جمهوری اسلامی، اما تداوم سیستم اقتصادی-اجتماعی آن هستند؛ و کمونیستها خواهان برچیدن همه جانبه، وضع موجود هستند. این ضدیت پایه ای و غیرقابل سازش، همیشه و همواره ناسیونالیسم را در مقابل انقلاب اجتماعی، از نوع زن-زندگی-آزادی قرار میدهد.

در نتیجه؛ اپوزیسیون حکومت فاشیسم اسلامی که بنا به طبقاتی بودن جامعه ایران و جهان، بطور واقعی باید از دو اپوزیسیون سوسیالیست خواه -و بازار آزاد طلب ترکیب میشد؛ ایدیولوژی ضد انسانی و ضد اجتماعی، و به تمام معنا منحط سیاسی ناسیونالیسم، آن را از جهات مختلف مورد حمله قرار داد و در کنار نفوذ حکومت اسلامی موجب تفرقه و تشتت بی سابقه ای در آن شدند؛ که بازتاب منفی نامعلومی را بر مبارزات داخل گذاشت. اینگونه بود که مردم مبارز کردستان و بلوچستان تنها ماندند؛ و انقلاب مردم ایران افول پیدا کرد.

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (۶۰)

اقبال نظرگاهی ۲۸ ژوئن ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate