دو نوشته … که فراجناحی است؟ … سیاست کجا رفته؟

که فراجناحی است؟- رامین کامران

کلمه ای که از مدتی پیش بین فعالان سیاسی ایرانی رواج پیدا کرد و به نظر میاید که دارد به پایان عمر مفید خود نزدیک می شود صفت «فراجناحی» است. معنای کلمه روشن است ولی آن چه از معنایش مهم تر است، کاربردی است که به آن محول شده است. می خواهم چند کلمه ای راجع به این صحبت کنم.

ریشۀ کار در همان توهم لزوم وحدت همه گیر است برای براندازی رژیم. این جا مسئلۀ ایدئولوژی و گزینش نظام سیاسی به پس صحنه رانده شده تا بشود همه را جمع کرد. در این وضعیت، رهبری خودبخود برتری پیدا می کند و پهلوی طلبان که همیشه در پی دست و پا کردن موقعیتی برتر برای مراد خود بوده اند و از بابت فکر و نظریه پردازی، اصلاً محلی از اعراب ندارند، مثل همۀ کسانی که می خواهند در حوزۀ گفتار امتیازی کسب کنند ولی بی بضاعتند، معمولاً می کوشند تا با جستن کلمه ای یا حداکثر شعاری، گلیم خود را از آب بیرون بکشند، اسباب تمایزی پیدا کنند و احیاناً کسب برتری بنمایند. برای افرادی که معمولاً از بابت تحصیل و توان ذهنی مرتبۀ قابل توجهی ندارند، آویزان شدن به یک کلمه، هم آسان است و هم مغتنم. نقداً صفت فراجناحی آخرین یافته شان در این زمینه است.

باید اول دید که کدام جناح هایی در کارند که باید کسی از آن ها فراتر برود و در موقعیت فراجناحی قرار بگیرد. این جا، بر خلاف آنچه که بسیاری انتظار دارند، صحبت از چپ و راست نیست چون این تمایز به مقدار زیاد مخدوش شده است. چپ کلاسیک و نیمه جان هنوز در میدان است و چپ سوسیال دمکرات هم سر بر نیاورده که ابتکار عمل را در دست بگیرد و تعریف خود از چپ را در فضای سیاسی برتری بدهد. در حال حاضر فقط پهلوی طلبان هستند که از صفت چپ در معنایی کلی و به طرزی غیر دقیق و تؤام با سؤ نیت استفاده می کنند.

به هر حال، تفاوت بین جمهوریخواه و پهلوی طلب محور بحث است. اصل داستان این جاست و دعوا بر سر اینکه چهرۀ شاخص و نمایندۀ اصلی پهلوی طلبان در مقام رهبری همگان و حتی جمهوریخواهان قرار بگیرد. خود پهلوی هم مدت هاست در این جهت حرکت می کند و می کوشد چنین به همه تلقین کند که تنها چهرۀ شاخص است و تنها نامزد رهبری. همه شنیده اند که به تناوب می گوید که خودش جمهوریخواه است ولی البته اگر هم شاه خواستند، حاضر است برای انجام وظیفه! استناد به گفته های خود او با دو مشکل مواجه است. یکی این که در طول زمان هر حرفی زده و عکسش را هم گفته ـ نه یک بار که چندین بار. دوم اینکه در تمام این اغتشاش فکری و کلامی، پیام و هدف اصلیش مشهود است و باقی زائد: برقراری دوبارۀ رژیم آریامهری.

در این موقعیت، دنبال رهبر فراجناحی رفتن یعنی قرار دادن رهبر یک جناح که همان پهلوی است در مقام رهبری همۀ اپوزیسیون و تحمیل یک گزینه به همگان. بنا نیست که رهبری بالاتر از تقسیم بندی جمهوریخواه و پهلوی طلب قرار بگیرد. چنین حرفی بی معنی است چون در این جا و با حضور پهلوی که مشی سیاسیش روشن است، با دو گزینش متفاوت و متضاد در بارۀ نظام سیاسی سر و کار داریم و نه فقط در باب شکل بیرونی حکومت. جمهوریخواهان دمکراسی می طلبند و رژیم اتوریتر آریامهری ربطی به دمکراسی ندارد و تصور فراتر از این دو رفتن بی معناست.

کسی نمی تواند مدعی شود که از بابت نظام سیاسی موضعی ندارد یا بی طرف است. بی طرفی در این سطح یعنی غیر سیاسی بودن. انتخاب نظام سیاسی نقطۀ شروع سیاست است و اگر اینجا غیبت داشته باشید، اصلاً از میدان سیاست بیرون رفته اید و اگر هر موضعگیری سیاسی دیگری هم بکنید، بی ارزش خواهد بود و بی معنی.

خواستاران نظام های سیاسی متفاوت فقط بر سر یک چیز می توانند «فراجناحی» عمل کنند و آن حفظ موجودیت مملکت است و اگر هم بگوییم الان چنین اتحادی لازم است، پهلوی که موضعش را با خواست های اسرائیل و آمریکا میزان کرده است، در موقعیتی نیست که ادعا کند می خواهد از موجودیت ایران دفاع کند. او تعهدی به این امر ندارد و اگر مدت هاست که در نشست و برخاست با تجزیه طلبان مانعی نمی بیند، به همین دلیل است.

حتی اگر هم دنبال رهبری باشیم که بالاتر از جناح ها قرار بگیرد، باید قاعدتاً دنبال کسی برویم که در فکر نجات ایران باشد ولی در عین حال حواسمان هم باشد که این آدم دنبال چه نظام سیاسی است، این عنصری نیست که بتوان نادیده گرفت. انتخاب رهبر، انتخاب آینده ایست که برای خود تدارک می بینید. دمکرات بودن صفت لازم کسی است که در مقام رهبری قرار می گیرد، چه فراجناحی و چه غیر از آن. پهلوی هم واجد این خصلت نیست و با ترفند فراجناحی و استتار انتخاب اصلی زیر پوشش جمهوری و سلطنت، نمی توان برایش اعتبار خرید. این را باید درک کرد و کنارش گذاشت.

۱۳ ژوئن ۲۰۲۳، ۲۳ خرداد ۱۴۰۲

rkamrane@yahoo.com

______________________

سیاست کجا رفته؟- رامین کامران

بسیار شنیده ایم که در مورد انقلاب پنجاه و هفت گفته اند و درست هم گفته اند که بسته شدن مجرای فعالیت سیاسی بود که مردم را به سوی مذهب و سیاست مذهبی سوق داد و در نهایت به فاجعۀ انقلاب اسلامی منتهی گشت. من تصور می کنم که امروز هم با حالتی شبیه به آنچه که چند دهۀ قبل شاهدش بودیم، سر و کار داریم. نه به این صورت که راه سیاست بسته شده باشد، چون باز است، هم به ترتیبی در داخل و هم در خارج. ولی نوعی آشفتگی در کار است، سیاستمان درست کار نمی کند و از سوی دیگر هزار و یک اختلاف داریم که با شدت تمام خودنمایی می کند و در حقیقت از حوزۀ سیاست نشأت گرفته است، دینامیسمش را از سیاستی گرفته که نمی تواند درست عمل کند.

اول از همه ببینیم چرا سیاستمان درست کار نمی کند. برای درست کار کردن سیاست، آزادی شرط اول است. باید مجال این کار را داشته باشید. در خارج کاملاً داریم و در داخل هم مردم به ضرب آرنج، فضایی هرچند محدود، باز کرده اند. ولی آزادی خالی کافی نیست. سیاست فقط عمل در جهت سامان دادن حیات جمعی نیست، خودش هم کار جمعی است. آزادی سیاسی قرار است به شما مجال بدهد تا کار گروهی بکنید که شکل معقول و معمولش حزب است.

خوب، ببینید از این بابت کجاییم. کار دو وجه دارد: ایدئولوژیک و سازمانی و هیچکدام در هیچ کجا درست کار نمی کند. به نظر من وجه ایدئولوژیک اصل و پایه است. شاید برخی خوانندگان تصور کنند که حرفم قدری انتلکتوئلی است، توضیحی می دهم. همفکری و همدلی و احیاناً دلبستگی به یک سابقۀ تاریخی معین می تواند زایندۀ نوعی همبستگی شبه سیاسی باشد، ولی ایدئولوژی نیست و نمی تواند کار آنرا هم بکند، هرچند برخی چنین تصوری بکنند. همۀ اینها که گفتم در ساختن هویت سیاسی نقش بازی می کند و ای بسا نقشی مهم، ولی ایدئولوژی نوعی نظم فکری ایجاد می کند که به نوبۀ خود منتظم کنندۀ عمل است و از این یکی ها بر نمی آید. به تجربیات و دیده هایتان بنگرید تا ببینید که همۀ اینها که به نظر می آید ملاط محکم پیوند ها و دوستی های سیاسی است، چگونه با تغییر ایدئولوژی از کار می افتد. دقت کنید که یکدستی ایدئولویک در گروه های مختلف چه اندازه است و وقتی به نبود یا ضعفش آگاه شدید، خواهید دید که کجای کار لنگ است. یادآوری بکنم که سازمان سیاسی ادارۀ ثبت احوال نیست که با استخدام واردش شوید، ملاطی دارد که اشتراک در ایدئولوژی است.

ایدئولوژی های پر سابقه که هنوز در بین برخی گروه ها کوچک دوام کرده و کار می کند، از نفس افتاده و نمی تواند رواج عام پیدا کند. از مارکسیسم تا اسلامگرایی ورشکستگی است و هیچ افق رشد و پیروزی سیاسی پیش رو ندارد. اسلامگرایی البته بر سر کار است، ولی مثل سلیمان نبی که سر پا مرده بود و موریانه عصایش را جوید تا افتاد. ملیون که اصلاً ایدئولوژی درست و حسابی نداشته اند، همین گفته هایی کلی در باب محاسن آزادی و دمکراسی و بیشتر داستانسرایی تاریخی کرده اند تا بحث و جدل عقیدتی. پهلوی طلبان هم فقط به گرفتن و حفظ قدرت اندیشیده اند و ایدئولوژی را هم به تناسب مد دوران، از این طرف و آن طرف خریده اند. پهلوی اول که سواد این چیز ها را نداشت، محمدرضا شاه که فکر می کرد کتاب انقلاب سفیدش می تواند مثل کتاب سرخ مائو منشأ ایدئولوژی باشد، آخری را هم که همه شاهدیم و مستغنی است از توضیح.

یک مشت خرده ایدئولوژی هم داریم که مثل فمینیسم یا حفظ محیط زیست که هیچ کدام نه بینش همه جانبه و وسیع به جامعه را دارد و نه نگرش تاریخی قابل اعتنا و قابل مقایسه با ایدئولوژی های اصلی دوران مدرن نیست. جاه طلبی البته هست ولی همین است و بس.

ایدئولوژی انقلاب آیندۀ ایران همان است که در مشروطیت بود، یعنی لیبرالیسم. رواج کلمه، با تمام هرج و مرج فکری و سؤ استفاده هایی که از آن می شود، نشان از پیروزی آینده اش دارد. ولی ببینیم که خود این رواج چه کیفیتی دارد. 

 این را که همه یادشان هست که لیبرالیسم اول انقلاب بدترین فحش بود، بعد سال ها گذشت و کم کم رسید به این جایی که شاهدید و همه خود ا لیبرال معرفی می کنند. بسیار خوب همه لیبرالند، ولی گوش کنید ببینید چه می گویند تحت این عنوان و بخوانید ببینید چه می نویسند. از همین کلیات حقوق بشر و دمکراسی که تازه درست به هیچکدامش وارد نیستند که بگذریم، دیگر هیچ خبری نیست. برای حریف و متحد به یکسان خط و نشان می کشند و حتی می روند جلوی پارلمان اروپا علیه اعدام سخنرانی می کنند و شعار می دهند که آخوند باید کشته شه! به هر صورت این است وضع لیبرالیسم. چیزی که هست تا اتفاقی می افتد اصلاً واکنش معمول و معمولی آزادیخواهانه از مدعیان نمی بینید. اگر بگویم که باید اینها را یاد بگیریم عده ای هردود خواهند کشید که ما خودمان همه چیز را بلدیم و این بابا می خواهد بفرستدمان اکابر. ولی تا یاد نگیریم و لااقل کسب اطلاع نکنیم کار پیش نخواهد رفت.

حال بیاییم سر سازماندهی. از چند دهۀ پیش هر وقت صحبت از سازماندهی سیاسی شده، عده ای کارشان این بوده که به قابلیت سازماندهی چپ غبطه بخورند. این شکوه ها یکی از بخش های ثابت بحث راجع به سازماندهی سیاسی بوده و مانده است. معمولاً هم کسی توجه نکرده که آن نوع سازمان با نوع خاصی از ایدئولوژی تناسب داردو متناسب با هر طرز فکر سیاسی نیست و البته از این هم گذشته، آن نوع سازماندهی با هدف فعالیت در محیطی باز و احیاناً دمکراتیک طراحی نشده است.از این نوع سازمان ها هنوز هم داریم ولی حتی اگر بزرگ هم باشند، نسبت به حیات اصلی سیاسی در حاشیه هستند و راهشان به سوی قدرت بسته است. پس از این ها می توانیم بگذریم و بیاییم سر بقیه.

هر جا نگاه کنید چند نفری هستند و اسمی هم دارند. گاه سایتی هم دارند، هرچند سایت اختصاصی کم است چون به هرصورت پر کردنش همت و حرف می طلبد، حتی اگر با مطالب جمع شده از دیگر سایت ها باشد، چنان که بسیاری می کنند. حتی چند جبهه هم داریم. ولی کار همۀ اینها از بزرگ تا کوچک از چه قرار است؟ صدور اعلامیه و بس. نه تعلیم میدهند، نه راهنمایی میکنند. نه برنامه برای ساقط کردن رژیم دارند و نه برای بعدش.

مشکل این است که تصور بسیاری از سازماندهی همین اسم گذاری و دور هم جمع شدن است و نه چیز دیگر. مثل اینکه وسایل آشپزخانه را جمع کنید و فکر کنید که حاجت به پخت و پز نیست و غذا خودش درست می شود! در حقیقت مشکل همین است که توجه ندارند که سازمان هدفی دارد، هدفی که بیرون است از خودش. اگر چنین هدفی نداشته باشید که قرار است سازمان وسیله اش باشد، اصلاً درک نکرده اید که به چه درد می خورد و در این وضعیتی که وصف کردم باقی خواهید ماند. وقتی برنامۀ عمل ندارید و استراتژی هم ندارید، همین طور باید بنشینید همدیگر را نگاه کنید.

در جمع، سطح دانش و آگاهی و کلاً سواد سیاسی در بین ایرانیان پایین آمده است، هرچند خود سیاست هست چون حذف شدنی نیست. حال ببینیم با وجود آن اغتشاش ایدئولوژیک و ناتوانی سازمانی داستان چه صورتی گرفته است.

وقتی به عرصه هایی که ایرانیان در آنها اظهار نظر می کنند، نگاه می کنید می بینید که پرخاش و ابراز مخالفت هایی که به دشمنی پهلو میزند هیچ کم نیست. در ورزش، هنر، مباحث اجتماعی و… جبهه بندی و زد و خورد به راه است. در خفقان سیاسی دوران شاه، برای مدتی طولانی دعوای شعر کهنه و نو جای بحث سیاسی را گرفته بود و موضع سیاسی کسانی که در دو جبهه قرار گرفته بودند کمابیش روشن بود. یعنی سیاست افتاده بود به جان شعر و ادبیات و با بر هم زدن معیار ها ارزیابی این حوزه، معیار های خود را به آن تحمیل کرده بود. توان سیاست این است، نیرویی است برتر که در صورت لزوم هر حوزه ای را فتح می کند و حکم خود را به رغم معیار های معمول آن رشته، برش روان می سازد.

امروز حوزه های مختلف بحث و گفتگو که میدان تنش و پرخاش شده، در نهایت نیرو و دینامیسم خود را از سیاست می گیرد، ولی نه سیاستی که ممنوع است، سیاستی که بی شکل و بی نظم است و درست کار نمی کند. تنش هایی که در اصل سیاسی است به دیگر حوزه های فعالیت اجتماعی سرریز شده و آنها را مقهور خود کرده، نه مقهور نظمش، مقهور بی نظمیش. مضامینی که خود سیاسی نیست یا اصلاً مقامی جنبی دارد، می شود محور زد و خورد.

البته زد و خورد های سیاسی هم هست ولی بسیار ابتدایی و پر هرج و مرج است. افراد مثل اتم های آزاد بر سر چیزی به هم می چسبند و بعد از دعوا از هم جدا می شوند، بدون این که هیچ ایدئولوژی و هیچ سازمانی پیوسته و منتظم نگاهشان دارد. منظره را که از دور نگاه کنید، حرکات فراوان و بی نظم گردهمایی و برخورد را می بینید که در پی هم می آید، بدون هیچ پایداری. حیات سیاسی سالم یا فقط بگویم معمولی، محتاج ثباتی است که نمی بینید.

این بی ثباتی موقعیتی مناسب ایجاد کرده برای شکل گیری حرکت های جماعتی، همان طور که در انقلاب اسلامی رخ داد و ناگهان پراکندگی مطلق را به وحدتی بسیار قدرتمند و گذرا تبدیل نمود. نتیجه قدرت گری خمینی بود و پراکندگی تدریجی آن جمع پرشمار. قدرتی هم که روی کار آمد اول به جان همان ایدئولوژی ها و سازمان ها موجود افتاد و پس از قلع و قمعشان، نظام توتالیتر اسلامی را تثبیت نمود. ما اکنون در موقعیت خطرناکی قرار داریم که در آن حرکت هست ولی نظم نیست. نظمی که می تواند به ناگاه از دل وضعیت حاضر بیرون بیاید مناسب پیدا شدن و رشد جریان های پوپولیستی است که می تواند به هر کجا ختم شود. نامزد اصلی کار که نه توانایی ایدئولوژیک دارد و نه توان سازمانی، جمع طرفداران پهلوی است و اگر بخت موفقیت ندارد به دلیل ضعف هایی است که شمردم و رسانه ها و پشتیبانی خارجی هم قادر به جبرانشان نیست. کوشش از شکل گیری و شناخته شدن دیگر گروه های سیاسی مؤید این انحصار گرایی است. اگر چنین حرکتی، از سوی هر گروه، در ایران موفق شود به دلیل پراکندگی و سر در گمی خود ما خواهد بود، نه وجود قدرت قهاری که مانع فعالیت سیاسی ما شده است.

حرف ها خیلی خوشبینانه نیست و به تصور من الزاماً و به سرعت به طرف پیدایش حرکت جماعتی وسیعی که اوضاع را زیر و رو کند، نمی رویم ولی نقداً چیزی در افق پیدا نیست مگر همین تنش های ادواری و جمع و پخش شدن کسانی که در این موارد فعال می شوند. این است دور باطلی که در آن گرفتاریم.

۱ ژوئن ۲۰۲۳، ۱۱ خرداد ۱۴۰۲

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate