لنينيسم و بُلشويسم

لنينيسم و بُلشويسم

بحث در یک سمینار مربوط به تجربه شوروى

انجمن مارکس لندن – شنبه ۶ اکتبر ۲۰۰۱( ۲۷ مهر ۱۳۸۰)

نوبت اول

منصور حکمت: سؤال من راجع به تاریخ انقلاب بلشویکى نیست. بحثم راجع به الان است. بحثت راجع به لنین و تزهاى آوریل و چرا این یا آن را گفت، وقتى معنى پیدا میکند که ما یک ارزیابى مثبتى از آنچه اتفاق افتاده است، داشته باشیم. مثل اسپارتاکوس، ممکن است هیچ اهمیتى نداشته است و او تصمیم گرفت قیام کند و شکست خورد. وقتى شکست خورد باید توضیح داد که این پدیده قیام اسپارتاکوس چرا مهم بوده است؟ 

تجربه اتحاد جماهیر شوروى دیگر الآن وجود ندارد که بگوئیم ولو شکست خورده است، ولى غولى وجود دارد. اما آن غول هم دیگر موجود نیست که حتى اگر ما هم قبولش نمیکردیم در واقعیت این غول تاریخى شکّ میکردیم. الان آن عظمت هم دیگر وجود ندارد. شخصیت لنین دارد به اسپارتاکوس شبیه میشود، یعنى یک کسى که یک روزى یک قیامى را سازمان داد اما نهایتا شکست خورد. در نتیجه این سؤالات مطرح میشوند، که باز تأکید میکنم در مورد انقلاب اکتبر نیستند. 

سؤالات اینها هستند: اگر لنین تزهاى آوریل را نیاورده بود، و آلمان در جنگ شکست میخورد، روسیه موقعیتى شبیه به ایتالیا پیدا میکرد، چرا این پروسه تاریخى مفروض، بر آن پروسه‌اى که اتفاق افتاد ارجحیت نداشت؟ یعنى اگر کسى بیاید بگوید اگر لنین تزهاى آوریل را نمیآورد و اجازه میداد که آن کشور پروسه انقلاب بورژوا دمکراتیک خودش را طى کند، بالاخره روسیه یک کشورى میشد شبیه ایتالیا و دنیا یک طور دیگرى میبود. چرا از یک شخصیت که پروژه‌اى را آورده است و نهایتا شکست خورده است، باید با این اهمیت یاد کرد؟ ممکن است اشتباه کرده باشد

محمد فتاحى میگوید این بحث ممکن است روى چپ خیلى تأثیر بگذارد. به نظر من اینطور نیست! به خاطر اینکه لنین در تصویر چپ جهان دیگر آن اهمیت را ندارد، اما مارکس دارد. براى اینکه تجربه‌اى که لنین را با آن تداعى میکنند، انقلاب روسیه بوده است و نه یک گرایش جدید کمونیستى که ممکن است احیا شود. تجربه انقلاب روسیه شکست خورد. اگر لنین را به اعتبار انقلاب روسیه بخواهید براى بقیه توضیح دهید، آخرش به شما میگویند که چى؟ معلوم بود که اشتباه بوده است! یا ممکن است بگویند حق با مارتف بود، یا بگویند یواش یواش جلو برویم چرا که در آن صورت احتمال داشت روسیه شبیه فنلاند بشود تا شبیه چین. چرا این تجربه هنوز میتواند مهم باشد وقتى که از نظر تاریخى تمام شده است؟ 

دوم اینکه اگر درافزوده لنین، این درافزوده تاریخى است، الآن دیگر نقشش را از دست داده است. چه چیزى ماوراى تجربه شوروى وجود دارد که الان بگوئیم لنین هنوز مهم است؟ فکر نمیکنم در میان سازمانهاى چپ لنین این اندازه مهم باشد که براى او و نظراتش حلوا حلوا بکنند. سؤال بعدى من این است، بگذارید به این شکل بگویم: در غیاب این پروسه، تاریخ قرن بیستم ممکن بود چه طورى باشد؟ چرا هنوز ما فکر میکنیم که تزهاى آوریل از نظر تاریخى هم درست بودند و نه فقط از نظر به پیروزى رساندن یک انقلاب معین؟ ممکن است کسانى بگویند که روسیه آمادگیش را نداشت و با تزهاى آوریل لنین آن وضعیت را تحمیل کرد؟ چه جورى میشود از تزهاى آوریل و لنین دفاع کرد وقتى که تجربه تاریخى شکست خورده است؟ 

نوبت دوم

منصور حکمت: سؤالى که در مقابل لنین قرار داشت، در ایران نیز در برابر ماست. یک پدیده ملموس مثل جمهورى اسلامى و اسلام سیاسى و حکومت استبدادى در برابر ماست که بشر نمیتواتند تحت حاکمیت آن زندگى کند، ما به عنوان حزب کمونیست کارگرى میگوئیم باید جمهورى سوسیالیستى را ارائه بدهیم و غیره… و در این میان یک عده به ما میگویند مگر شما “کوسوو” را ندیدید؟ میزنند داغانتان میکنند! میگویند اقتصاد ایران ظرفیت جمهورى سوسیالیستى و راه حلهاى کمونیسم کارگرى را ندارد، میگویند دارید راه خود تحمیل میکنید، میگویند راه بهتر این است که از یک راه ائتلاف بورژوائى یا راه دموکراتیک سکولاریست و یا هر چیز دیگر شبیه به اینها، به تدریج و قدم به قدم پیش بروید. عین همان بحثهاى دوره لنین به یک نوعى در مقابل ما قرار دارد. 

تجربه تاریخى انقلاب بلشویکى اگر بخواهد چیزى را نشان بدهد، این است که کار با قیام و گرفتن قدرت تمام نمیشود، هنوز حتى شروع نشده است. اگر بخواهیم از لنینیسم درس بگیریم، و منظورم نه از سابقه تاریخى آن و اینکه قدرت را گرفتند، بلکه از متدولوژى لنین است. اما در آن دوره به نظر من کارشان خیلى آسان تر بود: نه CIA وجود داشت، نه جنگ سرد وجود داشت و نه قطب‌بندیهاى بین المللى ضد کمونیستى وجود داشتند و نه این هوشیارى بورژوازى در مورد کمونیسم بعنوان یک پدیده “خطرناک” مطرح بود. فکر میکردند که یک عده کمونیست در جائى قدرت را گرفته‌اند، دفعه اول بود که کمونیسم به عنوان یک نیروى سیاسى سرش را بلند کرده بود و در جهان بورژوائى آمادگى براى مقابله با آن وجود نداشت. حتى این مسأله که “باید قدرت را گرفت”، درس زیادى براى ما ندارد، الان خیلى وقت است که کمونیستها بحث گرفتن قدرت را طرح کرده‌اند، یعنى اینکه تصرف قدرت مرحله‌اى نیست و باید قدرت را گرفت، یک مشکل حل شده است. ما که میخواهیم قدرت بگیریم، نمیگذارند! 

در چهارچوب تاریخى فعلى این بحث کسب قدرت سیاسى با دوره ۱۹۰۳ تا ۱۹۰۵ روسیه منطبق میشود، چون بعد از آن ما با عروج شوروى روبرو هستیم، که آنرا قبول نداریم. در نتیجه بحث را اگر در سطح عمومى و براى مردم میخواهیم توضیح بدهیم و مردم بطور علی‌العموم موضع کمونیستها را تعقیب نکرده‌اند، قدرى متفاوت است. به این معنى که در درون فرقه و گروههاى کمونیستى این مسأله که لنین مهم است، فرض گرفته شده است. 

ما در جمع عمومى مردم ما باید توضیح بدهیم که آن پیروزى کارگرى در روسیه حتى با اینکه شکست خورد، مهم بود. چون به قول تو مُهر خود را به دنیا کوبید. و آن انقلاب باعث شد که دنیا در جهت مثبتى تغییر کند. این جنبه به نظر من کار بیشترى میخواهد. یعنى دفاع از لنین و دفاع از حتى یک انقلاب شکست خورده و اینکه انقلاب کردن بهتر از انقلاب نکردن است، مسأله‌اى است که باید روى آن کار کرد. 

نکته دوم به نظر من این است که در مورد ایران این سؤال در برابر ما قرار میگیرد. به ما میگویند شما یک بار دیگر میآئید، به زور انقلاب و فشار مبارزات مردم و در دوره تلاطمها، و به عنوان انقلابی‌ترین نیرو، قدرت را میگیرید. و به ما میگویند، که حتى این سؤالات هم اکنون هم اینجا و آنجا چاپ و منتشر هم شده است، شما فکر نکرده‌اید که یکهو جنگتان با آمریکا شروع میشود، آمریکا تحریم اقتصادى میکند. و به ما میگویند که خود شما مجبورید مخالف خودتان را بگیرید که بی‌ثباتتان نکنند و بگیر و ببند راه میاندازید، و در نتیجه به ما از هم اکنون میگویند که بعد بوروکراسى را میآورید و استبداد برقرار میکنید و همان تجربه شوروى را تکرار میکنید. چه پدیده‌اى از این پروسه، میتواند از نظر ما در برابر بورژوازى که این آمادگى را که به آن اشاره کردم در مقابل ما کمونیستها دارد، باید مورد توجه و دقت ما قرار بگیرد؟ به نظر میآید تجربه انقلاب بلشویکى الآن دارد از نظر سیاسى به ضرر ما تمام میشود. یعنى اینکه الان به ما میگویند که ثابت میشود که شماها، یعنى کمونیستها، نمیتوانید کارى بکنند. چگونه میشود کمونیستها با عِلم به اینکه این تجربه لنین و شوروى را پشت سر دارند، از آن تجربه انقلاب اکتبر دفاع کنند؟ 

نوبت سوم:

منصور حکمت: من راجع به دو نکته میخواهم صحبت کنم، یکى راجع به بحث فاتح شیخ و دیگرى در مورد اینکه گفته شد که ما از لنینیسم جلوتر هستیم. 

ببینید الان تیم فوتبال برق شیراز، تیم منچستر یونایتد سال ۱۹۵۴ را ۵ هیچ میزند، در این شکى نیست. در نتیجه اینکه ما از بلشویکها جلوتر باشیم، بخودى خود در جهان امروز چیزى را راجع به وضعیت ما نشان نمیدهد. چون طرف مقابل صد مرتبه از موانعى که در برابرشان قرار داشته است، قوی‌ترند. در نتیجه لنین و رفقایش شانسى داشتند که در حالى که جهان مقابل آنان براى مقابله با کمونیسم آماده نبودند، یک فرصت تاریخى بدست آوردند و قدرت را گرفتند. بعدا چینی‌ها که خواستند همان کار را انجام بدهند، کارشان به مراتب سخت‌تر بود. ما ممکن است خیلى روشن‌تر و بهتر مسائل را ببینیم، تجربه تاریخى را داریم، از نظر سازمانى از بلشویکها در سال ۱۹۱۷ قوی‌تر هستیم، در ایران به نسبت بلشویکها در روسیه شناخته شده‌ترهستیم. چون بحث بلشویکها به دو پایتخت، سن پترزبورگ و مسکو، محدود بوده است و کسى از نفوذشان در مثلا آستراخان حرفى نمیزند. در نتیجه سؤال اصلى این است که قوی‌تر بودن به نسبت بلشویکها، در کانتکست و متن دنیاى امروز به کجا منتهى میشود؟ 

به نظر من قدرت بلشویکها براى اینکه در محیط خودشان و در دنیا تأثیر بگذارند خیلى بیشتر بود، براى اینکه جهان آن آمادگى را براى مقابله با آنها نداشت. یک ارتش در مقابلشان قرار داشت با تفنگهاى سرپر، بدون سازمانهاى جاسوسى، بدون میدیا و بدون تجربه دمکراسى پارلمانى که بتواند علیه آنها حرف بزند، بدون بورژوازی‌اى که آنتى کمونیسم را به یک هنر ارتقا داده باشد. بلشویکها بدون همه اینها زدند و قدرت را گرفتند و در جریانى احتمالا چیزى شبیه به زاپاتا. یعنى طرف مقابل آنها فکر میکردند که لنین و رفقایش چیزى شبیه به زاپاتا در مکزیک‌اند. هر کسى از قدرت بلشویکها یک تفسیرى داشت، براى کسى که در انگلستان نشسته است انقلاب بلشویکى شبیه به یک انقلاب مشروطیت است، انقلابى بورژوا دموکراتیک که در انقلاب مشروطیت ایران هم اتفاق افتاده است. طرف مقابل بلشویکها، آمادگى نداشت و اینها زدند و گرفتند. 

ولى به نسبت ما، موقعیت ما از بلشویکها خیلى پائین‌تر است به خاطر اینکه طرف مقابل بینهایت آماده و سازمانیافته است. از پیش جواب ما را دارد و از پیش طرح دارد که با قدرت‌گیرى سازمانهاى کمونیستى چه باید بکند. 

در این رابطه لنینیسم معنى دارد. یعنى به این صورت خط لنین در مقابل بلشویکها نیست. به نظر من هم بلشویکها، لنینیست نبودند، تجربه‌اش وقتى ثابت میشود که دقیقا میبینیم این لنین نیست که تفسیر خود را در مسائل، عملى کرده باشد، چه در دوره قبل از انقلاب بین فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ و چه بعد از ۱۹۲۳  در مورد مسائل اقتصادى. به نظر من بلشویکها در متن چپ سنتى زمان خودشان کار میکنند که اساسش این بود: مارکسیسم عِلم است، و براى بلشویکها مارکسیسم درک قوانین تکامل جامعه بود. جامعه قوانینى دارد و مطابق آن قوانین به جلو میرود و تو خودت را به آن میرسانى و در آنها تأثیر میگذارى. این تعبیرى است که از مارکسیسم تا آن موقع، شده است. 

بخصوص بین الملل دوم این تعبیر را از مارکسیسم داشته است، کائوتسکى داشته است، و پلخانف این تعبیر را دارد. اگر شما از یک کمونیست همدوره لنین بپرسید، جامعه چیست؟ میگوید جامعه از کمون اولیه به برده‌دارى و فئودالى و جامعه کاپیتالیستى تکامل پیدا میکند و بعد به مالکیت اشتراکى و غیره تبدیل میشود. مطابق این دیدگاه، تاریخ راه خود را میرود و تو به عنوان مارکسیست تقریبا ایستاده‌اى و نگاه میکنى و یا حداکثر به این پروسه محتوم کمک میکنى. 

اما لنین تفسیر متفاوتى از مارکسیسم دارد و تا جائى که من میدانم، تنها کسى است که این تفسیر متفاوت را دارد. تفسیرى که اساس آن در تزهاى فوئرباخ است و آنهم این است که آدمیزاد در تاریخ، موجود زنده است و باید این زنده بودن این جهان را ثابت کند و این دست تو است که تعیین میکند جامعه به چه سمتى میرود. خود جامعه به آن سمت نمیرود، تو هستى که باید تصمیم بگیرى، تو باید بحث خودت را مطرح کنى و تاریخ را آنجائى ببرى که خودت میخواهى. این تفسیر از مارکسیسم است، 

شرایط عینى براى این تفسیر، زمینه‌ها خواهند بود. اگر زمینه کار ما فراهم باشد، کارمان را میکنیم، اگر زمینه فراهم نباشد میگوئید نمیکنم. لنین هم اگر زمینه کارش فراهم نبود، میگفت، نمیکنم. تمام سعى لنین در فاصله ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ این بود که ثابت کند که زمینه تاریخى براى یک انقلاب کارگرى وجود دارد. میگوید، عصر انقلاب پرولترى است، امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه‌دارى است، و حتى ارتجاع استولیپینى باعث شده است که در روسیه مناسبات قدیمى ارضى بهم بخورد و… و… و… در نتیجه لنین میگوید پیروزى ما عملى است، مفید و به دردخور است، ماجراجوئى علیه روند تاریخى نیست، میتوانیم پیروز شویم و قدرتمان را نگهداریم. لنین مجبور نبود تا آنسوى مسأله را هم بخواند. 

در نتیجه آنچه که بلشویکها ندیدند این بود که تفسیرشان بر مبناى درکهاى قدیمى و تا آن موقع اروپا محور کمونیسم بود به این معنى که پس از انقلاب کارگرى در روسیه، آلمان و بقیه جاها شلوغ میشود و بعد همگى با هم بالاخره یک فکرى براى آن خواهیم کرد. به این سؤال که اگر شما در یک کشور پیروز شـُدید و بـَعد در کشورهاى دیگر انقلاب نشد و شما مجبور بشوید جامعه را بسازید، چکار خواهید کرد، برنخوردیم. به هیچ سرنخى از این قضیه برنخوردیم و در نتیجه بلشویکها را شکست دادند. 

اگر لنین ۵۶، ۵۷ ساله زنده بود و چه میگفت، تضمینى ندارد… ممکن بود همان حرفهائى را میزد که استالین یا تروتسکى زدند یا ممکن است حرف رابعى بزند. ولى میتوان گفت لنینیسم چه میگفت، لنینیسم میرفت راهش را پیدا کند. چون به نظر من تمام بحث متدولوژى رگه لنینیستى این است که اول تصمیم بگیرى که چه میخواهى و بعد به سراغ تاریخ میروى. در صورتى که در مقابل رگه‌هاى منشویکى اول میگویند تاریخ به چه سمتى میرود که بـَعد سعى کنند خود عنصر مثبتى در آن سیر تاریخى باشند. 

لنین اول میگوید چه میخواهم بکنم. اسپارتاکوس هم میخواهد بردگى لغو بشود، زمینه تاریخى آن موجود نیست، شکست میخورد. اما این جنبه و حالت اسپارتاکوسى لنین اینجا مهم است، که به عنوان برده‌ها وارد این پروسه تاریخى شده است، مبصر این پروسه تاریخى نیست. میگوید من میخواهم بردگى ور بیافتد، اگر زمان آن نرسیده باشد، معلوم خواهد شد، اما اگر زمان آن رسیده باشد، پیروز میشویم. لنین در خیلى از کتابهایش میگوید زمان برانداختن این بردگى رسیده است و حق هم دارد، به نظر من هم زمان آن رسیده است. 

من فکر میکنیم، لنینیسم به این معنى که ما چه میخواهیم و باید برویم آنرا عملى کنیم، یک خط متمایز از بلشویسم است که به نظرم آن دیدگاه اولوسیوینیستى، تکامل گرایانه است که روند ابژکتیویسم تاریخى بر آن حاکم است. این دیدگاه بر خود تروتسکى بیشتر از همه حاکم است. تصور میشود که تروتسکى کسى است که میگوید میتوان رفت و انقلاب کرد و قدرت را گرفت، در صورتى که مثل منشویکهاست. 

تأثیر لنین و لنینیسم بر کار ما تعیین کننده است. به نظرم جایگاه تاریخى تجربه لنین دارد اهمیتش را از دست میدهد، وقتى تجربه تاریخی‌اى که لنین ساخته است، محو شده است. این که قوانینى گذراندند که زنان حقوق بیشترى داشته باشند و رفاه و برابرى بیشتر باشد، بعد از چند مدتى از خاطره جهان میرود. 

به نظر من قطب شوروى اگر نباشد، جایگاه تاریخى لنین ضعیف میشود. اما، لنینیسم به عنوان یک خط ممکن است معتبر بشود. لنین همانطور ممکن است معتبر بشود که مارکس معتبر بود. تا حال لنین به یک اعتبار دیگرى معتبر بود، بالاخره بخشى از جهان را تبدیل کرد به یک قطب کارگرى. اما وقتى آن پدیده دیگر در جهان وجود ندارد و مثل اسپارتاکوس کارى است که شده و رفته، آن “ایسم”اش، براى ما معتبر است به این معنى که این روایت از کمونیسم که آیا میشود با اراده ما، و در واقع آنطور که تصور شده است در مورد لنین اراده گرایانه، جامعه را آنطور که میخواهیم سازمان بدهیم و به آن سوئى که ما میخواهیم ببریم؟ 

این بحثى است که دوباره دارد در ایران باز میشود، یعنى بحث بین ما و دوى خردادیها، منظورم دو خردادیها در میان چپها هستند که کمونیستهاى آن مملکت‌اند. این دوى خردادیها خیلى معلـّق نزده‌اند، ما فرق کرده‌‌ایم و فکر میکنیم که آنها زیاد دور شده‌اند. به نظر من همانجائى که در انقلاب ۵۷ بودند، باقى مانده‌اند، از اول منشویک بودند، هنوز هم منشویک‌اند و از یک حکومت یک ذره بهتر دفاع میکنند. این ما هستیم که خودآگاهى‌مان زیاد شده است. دعوا بین کسانى که به نمایندگى از کسانى که نمیخواهند کارشان را بفروشند، و اینکه آیا این کسان اجازه دارند دست به قدرت ببرند و بـَعد سعى کنند قدرت را نگهدارند، با همه محدودیتها، آمریکا و تحریم اقتصادى و غیره، آیا اجازه تاریخى داریم که دست به قدرت ببریم و قدرت را نگهداریم، با دیگرانى که میگویند نه و ادامه خط تکامل‌گرایانه تاریخ اند؟ دعوا دوباره شروع شده است. به نظرم نکته بحث کورش این است که در مقابل این سؤال میگوید اگر بلشویکها بودند، میگفتند نه، ولى به نظرم اگر لنینیسم بود میگفت آره! این بار هم ممکن است عین همان بلا که عارض بلشویکها شد، بر سر ما هم بیاید. یعنى فشارى که در جامعه هست، ممکن است تو را همرنگ خودش بکند و ببَرَد پاى اصلاحات. اصلاحات آسان‌تر است. سؤال این است که آیا میتوانیم در چهارچوب خط لنینیستى کارمان را پیش ببریم؟ برخلاف نظر فاتح به نظر من اتفاقا الآن میتواند مطرح باشد. سؤال این است: آیا بعد از اینکه تجربه شوروى اهمیتش را از دست میدهد، لنینیسم به عنوان یک برداشت از مارکسیسم، نه فقط به عنوان رهبرى یک انقلاب بالفعل، بلکه به عنوان یک برداشت تئوریک- سیاسى، یک برداشت تئوریک- متدولوژیک، لنینیسم معتبر هست یا نه؟ 

شاید نوبت بعدى کورش بخواهد این جنبه از بحثش را بیشتر بشکافد. 

اولین بار درمنتخب آثار”یک جلدی” (چاپ اول – ژوئن ۲۰۰۵)، انتشار یافت. خط تاکیدها، اگرچه واقعا باید تمام متن را با تاکید خواند، در جریان انتشار مجدد در بستر اصلی شماره ۸۵، همه جا از من است.

ایرج فرزاد

اول مه ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate