دو نوشته…تاریخ خیابان شاهرضا نیست … انقلاب مال کیست؟

تاریخ خیابان شاهرضا نیست

رامین کامران

گاهی اوقات عبارات و مفاهیمی که قاعدتاً نمی باید کاربرد عامیانه پیدا کند به این مصیبت گرفتار می شود و می افتد در دست و پای عوام. منشأ داستان هر چه باشد، دلیل رواج، ابهام اصطلاح و بی اطلاعی گوینده است که به هر کس این امکان را می دهد تا به تصور اینکه راه آسانی برای بیان مقصود و احیاناً ابراز برتری بر مخاطب پیدا کرده است، در کاربرد این اسباب نو یافته تردید نکند. این جا می خواهم به یکی از این موارد بپردازم که اخیراً از همه و بخصوص سلبریتی های سیاسی که سواد درستی هم ندارند و دور و بر پهلوی می چرخند، می شنویم: سمت درست تاریخ. شنیده اید که: ما در سمت درست تاریخ ایستاده ایم. فرصتی پیدا شده برای ابراز جهالت که از آن کمال استفاده را می کنند.

کسانی که از بقال سر کوچه گرفته تا مدعیان رهبری، از چپ و راست این اصطلاح را به خورد ما می دهند، اطلاع حد اقل هم از معنای احتمالی آن ندارند ولی به کارش می برند. می خواهم محض تفریح کمی به پایه های این حرف بپردازم. نه به این دلیل که به معنای درست کلمه، پایه ای دارد. محض اینکه بی پایگی اش درست روشن شود و معلوم شود که از کجا آمده که در دست ما به این روز افتاده است. بلکه مدعیان هم حساب کار خود را بکنند و اینطور بی محابا حرف بی معنی نبافند.

شما اگر بخواهید مخاطب خود را در میدان سیاست به طریق عقلانی قانع کنید در درجۀ اول دست به دامن استدلال می شوید تا مفاهیم را به کمک بست های منطقی به هم وصل کنید و مجموعه ای درست کنید قابل اتکأ. طبعاً قیاس با موارد مشابه تاریخی هم راه دیگری است که بسیار به کار می رود. ولی از این دو که یکی صرفاً نظری است و دیگری می تواند تجربی به حساب بیاید، که بگذریم گاه نیز پای ارجاع به تاریخ در کلیتش در میان می آید و صحبت از جهت تاریخ و معنای تاریخ و این قبیل امور می شود که کار غیر معمولی هم نیست. در اینجا کل تاریخ و سرنوشت بشر است که مرجع قرار می گیرد تا به دیدگاهی اعتبار ببخشد و بشود مرجع اعلای اعتبار سخن در باب جامعه و سیاست.

وقتی درست به سابقۀ این ارجاع به تاریخ نگاه کنیم، می بینیم که در حقیقت رقیب و جایگزین مشیت الهی است. از دیدگاه مذهبی، اختیار سرنوشت بشریت به دست آفریدگار است و اوست که یا با تعیین خط کلیش و یا با دخالت موضعی در آن که البته از نظر الهیاتی گزینۀ ضعیف و جنبی است، سرنوشت ما را سامان داده است. در دوران جدید و با روند سکولاریزاسیون، خدا از صحنه بیرون رانده شده و این کار بر عهدۀ تاریخ افتاده است. انواع فلسفۀ تاریخ که همۀ ما در حدود مختلف با اقسام آن آشنایی داریم در مقام مرجع نهایی قرار گرفته که قرار است بینشی راجع به کل تاریخ و یا بخشهای مختلف آن را تأیید یا تکذیب کند و در صورت امکان در اثبات مدعا هایمان به ما یاری برساند. با یادآوری این که اگر دخالت الهی می تواند صورت موردی هم بگیرد، تأثیر تاریخ کلی است و ارجاع به منطق آن جایی برای دخالت موضعی ندارد.

این حکایت سمت درست تاریخ هم، با تمام سستی اش، نسب به همین تحول اندیشه می برد. منتها توسط کسانی ساخته شده که اصلاً درکی از داستان ندارند و فقط می کوشند تا با اختراع عبارتی سر هم بندی شده، گلیم خود را از آب به در ببرند و برای موضع سیاسی خود که البته آن هم پایه و مایه ای ندارد و برازندۀ ریش و گیس خودشان است، اعتباری دست و پا بکنند. بالاتر گفتم که چه اشخاصی چنین می کنند، حاجت به آوردن اسم نیست.

حال چرا این داستان قلابی است.

اول از همه به این دلیل که اتکأ به بینش کلی تاریخی ندارد. همین طور از راه رسیده اند و فکر کرده اند از تاریخ مدد بگیرند و تصور کرده اند که چنین کاری به هر ترتیب ممکن است. حرفشان این است که این جا که ایستاده ایم، در این نقطۀ تاریخ که ایستاده ایم، به نام تاریخ که اصلاً نمی دانیم کیست و چیست، حق با ماست. بدون این که متوجه باشند برای این کار، اول از همه باید تصویری از کل تاریخ در جیب داشته باشند که ندارند و البته بضاعتش را هم ندارند.

دوم اینکه تاریخ را مثل میدانی در نظر آورده اند که باید ببینیم کجایش می ایستیم. مثل میدان بیست و چهار اسفند که ترمینال اتوبوس بود و باید سمت درست را انتخاب می کردید تا به جای میدان فوزیه سر از شهررا در نیاورید. در تاریخ چنین انتخابی نداریم. تاریخ یک سمت حرکت بیشتر ندارد و آنهم جهت حرکت زمان است.

اگر به سبک این دوستان بی اطلاع اصرار داشته باشیم تاریخ را به خیابان هم تشبیه کنیم، دو چیز را نباید فراموش کنیم. اول این که این خیابان یک طرفه است و این سمت و آن سمت ندارد. دوم این که ایستادن ممنوع است، حرکت تاریخ شما را با خود میبرد و نه مجال انتخاب جهت به شما میدهد و نه فرصت ایستادن که بخواهید اینجا یا آنجایش بایستید. نفس فکر ایستادن در یک جای تاریخ مضحک است و معنی ندارد. تاریخ سراسر حرکت است و جا برای ایستادن ندارد. پیاده رو هم ندارد که از آنجا حرکت تاریخ را تماشا کنید.

تصویر اینجا و آنجا ایستادن و صف کشیدن، تصویر درگیری خیابانی است نه هماهنگی با تاریخ. این نگرش ایستا، تاریخی که نیست هیچ، از جنس نگرش مذهبی است با صف بندی حق و باطلش و بدون تصویر کلی. این نوع حرفها شایستۀ همین هایی است که اخیراً با گردن کلفتی مزاحم مردم می شوند و به همان گروه سیاسی تعلق دارند که گویندگان این سخنان سخیف.

می دانم ممکن است حرف هایم قدری انتلکتوئلی به نظر بیاید و البته تند و برخی تصور کنند که مته به خشخاش گذاشته ام تا حریفان سیاسی را متنبه بکنم. واکنش من دو طبقه دارد. یکی به تنگ آمدن از سخنان نا مربوط از سوی اشخاص بی صلاحیت است، به طور کلی و در همه مورد. می گویید تحملم کم است؟ قبول دارم. ولی من یک بار دیدم که مملکتم با همین حرف  های سبک و بی پایه، یعنی درست در حد همین مزخرفی که مختصری در باره اش نوشتم، به باد رفت. اگر به نظرتان می آید که بی گذشتم، به دلیل آن سابقه است.  جان من، تو که سواد این کار ها را نداری، نباید به خاطر جایزه ای که به تو داده اند یا چهار دفعه ای که توی تلویزیون برده اندت، این قدر مزخرف ببافی، به کمتر قناعت کن.

دوم ضرر سیاسی برخاسته از این یاوه ها. نه به طور مستقیم از این یک حرف. از بابت این که دسته ای خام این سخنان دو ریالی می شوند، خام طمطراق آنها و نورپردازی و دکور و لباس های خوش دوخت و تبلیغات مفصل و هوچیگری سیاسی و رسانه ای. این دکان را باید تعطیل کرد. حمله بی محابا به این نقاط ضعف، ناجوانمردانه نیست، چون اسباب پیشبرد سخنان این ها همین اسباب و آلات است یعنی قر و فر نمایشی وگرنه نه حرفشان درست است و نه استدلالشان محکم. اگر یقه شان را سر این حرف ها بگیرید جای درست انگشت گذاشته اید. تصور نکنید یا انگشت گذاشتن روی این نکات، ضربۀ ناجوانمردانه ای به کسی زده اید. وقتی  کسی خارج از قاعده رفتار کرد، باید همان جا رویش را کم کرد و اینها از اول بیرون خط بازی کرده اند، رویشان را کم کنید.

۱۷۸ مارس ۲۰۲۳، اسفند ۱۴۰۱

rkamrane@yahoo.com

————————————

انقلاب مال کیست؟

رامین کامران

rkamrane@yahoo.com

من از ابتدای اعتراضات سال گذشته به این شعار «زن…» نظر مثبتی نداشتم و بار ها این امر را به صراحت بیان نمودم. کارم موجب گله و اعتراض شد. طبعاً قصدم مکدر کردن کسی نبود، اگر بر سر مسئله ای که این اندازه حساسیت برمی انگیزد، پافشاری کردم به این دلیل بود که فکر می کردم و می کنم که اهمیتش بسیار زیاد است، حتی بیش از آن چه که طرفداران گاه متعصب این شعار تصور می کنند. این جا می خواهم قدری به ماهیت این شعار و دلایل اهمیت آن بپردازم.

وقتی ما شعاری میدهیم، بخصوص در شرایط اعتراضی و شبه انقلابی که تنشها را به حد اکثر میرساند، چرا این کار را می کنیم؟ اول بیان صریح نظراتمان است و رساندن آنها به اطلاع عموم. برای همین هم هست که میاییم و در خیابان داد و فریاد راه میاندازیم. ولی وجه اطلاعی تنها بعد شعار نیست. می خواهیم حرفمان را به کرسی بنشانیم، یعنی به کسانی که موضعی ندارند یا این که موضع مخالف دارند، بقبولانیمش. این وجه مبارزاتی کار است.

محتوای شعار هایی را که می دهیم کلاً می توانیم به دو دسته تقسیم کنیم: یکی ارزشی که در آن ها آنچه را لازم یا برتر یا اهم می شماریم، اعلام می کنیم؛ دیگر مطالباتی که طی آنها خواسته هایمان را بیان می نماییم، می گوییم که می خواهیم چه اتفاقی بیافتد. شعار های انقلابی معمولاً مخلوطی از این دو است و بخش اصلیش از نوع دوم. چون انقلاب می کنند که تغییری ایجاد کنند و اگر این وجه مطلب در شعار منعکس نباشد، اصلاً نمی توان صحبتی از انقلاب کرد.

حال بیاییم سر این شعاری که صحبتش را می کنیم. این شعار در بهترین حالت صرفاً ارزشی است، یعنی چیز هایی را بیان می کند که شعار دهندگان به آنها علاقه و عنایت دارند: زن و زندگی و آزادی که البته به سختی می توان با آنها مخالفت کرد، هیچ کدام این ها به جد نمی تواند موضوع مخالفت باشد. کمااینکه شعار مخالفی را هم برنیانگیخته که مثلاً مرد، مرگ و استبداد که حتی فرضش هم مسخره است. آنچه به شعار حالت مبارزاتی داده است، محتوایش نیست که پیش پا افتاده است، قرار گرفتنش در محور مخالفت است. یعنی که صورت مبارزاتی گرفته چون عده ای با خشم فریادش می زنند و با عده ای دیگر درگیر می شوند که شعار های متفاوتی دارند که البته هیچ کدام هم عکس این نیست. در حقیقت می توان گفت که از این دید، تقریباً هر حرف دیگری می توانست همین کارکرد را که همبسته کردن یک گروه و جبهه گیری در مقابل حکومت است، داشته باشد.

نکتۀ اصلی اینجاست که در این شعار اثری از مطالبه که خاصیت اصلی شعار های انقلابی است، نیست و این که در مرکز اعتراضات قرار بگیرد، مایه ی تعجب است. چطور می توان انقلاب کرد و مطالبۀ روشنی نداشت؟

 وقتی معلوم نیست که چه میخواهید به دست بیاورید چیزی به شما نخواهند داد. اصلاً آمده اید توی خیابان که چه؟ 

این شعار، از هر کجا که به جنبش القأ شده باشد که ظاهراً از صفوف کرد ها شده و نسبش به عبدالله اوجالان میرسد، همه گیریش را ظاهراً مدیون دو چیز است. اول اینکه معترضان در برابر آن واکنش منفی نشان نداده اند و مانعی در تکرارش نمی دیده اند، امری که با در نظر گرفتن خنثی بودن نسبی آن منطقی است. دوم تبلیغات وسیعی که از جانب رسانه های بزرگ برای آن انجام گرفت و به عنوان شعار اصلی انقلاب در همه جا پراکندش. تصور می کنم که گسترۀ تبلیغ برای این شعار مشخص و یگانه، از تبلیغاتی که برای شعار های اصلی انقلاب اسلامی صورت گرفت، بسیار فراتر می رود.

ولی دلیل دوام این شعار را فقط نمی توان در نقطۀ زایشش جست. چون شاهدیم که هنوز هم به اصرار تکرار می شود و بسیاری با تعصب بر اعتبار آن اصرار می ورزند، کاری خطرناک که به نظر من جنبش را به اغمأ برده است و می تواند آنرا بکشد. به نظر من در این جا می توان چند دلیل اصلی جست. اولی ابهام معنایی این شعار است که به هر کس فرصت می دهد تا هر چه را که مایل است در قالب آن به تصور درآورد و به خود و دیگران چنین تلقین کند که معنا و هدف اعتراضات آنیست که او در سر دارد. متأسفانه کسی متوجه خطر برخاسته از این موقعیت نیست. اگر شعاری یا مطلبی، از خود معنای روشن نداشته باشد و نتوان از آن منطقاً معنایی که بتواند کمابیش مورد اتفاق باشد، استخراج کرد، کشمکش بر سر محتوایش در نهایت با زور حل خواهد شد نه با بحث و استدلال. معنای شعار جمهوری اسلامی که تنها مخرج مشترک تفسیر های متنوع آن اختلاف بر سر معنای اصلی بود، همین طور تدقیق شد.

دلیل دوم را باید در بستگی عاطفی بدان جست که در جای خود قابل درک است. وقتی شما شعاری را پرچم مبارزه کرده اید و در راه آن انواع شداید را متحمل گشته اید و برخی از نزدیکانتان در دفاع از آن به خاک افتاده اند، نمی توانید به این راحتی از آن دل بکنید و طبیعی است که چنین باشد. نمی توان آسان تمام این هزینه را نفی کرد و شعار را بی اعتبار شمرد یا حتی در صورت حفظ اعتبار آن، به تغییرش دل داد.

عامل دیگری هم هست که به نظر من کاملاً سیاسی است و از آن هایی که شمردم خطرناک تر. این امر که شعار «زن…» یک وجه تملیکی هم دارد که از کارکرد های کلی شعار که در بالا شمردم، جداست، هرچند در بسیاری موارد دیده می شود و به هیچ وجه امر نادری نیست. شعار جمهوری اسلامی سند مالکیت خمینی بود بر انقلاب چهل سال پیش و حالا نوبت این یکی است. از روز اول دو گروه بر جنبش اعتراضی که بسا اوقات مصرند انقلابش بنامند، ادعای تملک کرده اند و کوشیده اند تا به عبارت ساده، صاحبش شوند.

یکی برخی گروه های فمینیست که صحبت از انقلاب فمینیستی می کنند. گذشته از این که اصلاً انقلاب فمینیستی چه معنایی می تواند داشته باشد، می توان پرسید که چه شاخصی قرار است این جنبش را فمینیستی کند. نقطۀ شروع مرگ خانم امینی بوده، ولی این به تنهایی کافی نیست. خواست آزادی پوشش که می تواند بیان حق طلبی زنان باشد، تقریباً به طور آنی از صحنه حذف شد و جا به براندازی داد. کاری ندارم که مطالبه چه اندازه واقع بینانه بود. مهم این بود که به هیچ صورت نمی توان فمینیستی خواندش. براندازی خواستی است موجه و مربوط به کل ملت، نه این و آن دسته اش. کشته ها هم، مثل هر انقلابی، بیشتر از بین مردان بودند. 

دوم گروه های کرد که چون شعار از خطۀ آنها برخاسته، مصر به حفظ آن بوده و هستند و در اهمیت و عمقش هم بسیار اغراق می کنند. اصرار در کاربرد «ژن، ژیان…» هم کوشش دیگری است برای زدن مهر کردی بر اعتراضات. انقلاب ژینا یعنی انقلاب ما ـ این هم برای جدا کردن حسابشان از بقیه. در این جا هم فقط باید همه گیری اعتراض و تسریش به تمامی کشور را یادآوری کرد که جا به تصاحب قومی نمی دهد. انقلاب زنانه ندیدم، انقلاب منطقه ای و کردی نیز به همچنین. کنار هم نشاندن فمینیسم و کرد گرایی هم مسخره است چون همه می دانند که موقعیت زنان در کردستان چه اندازه سنتی و متحجر و نامطلوب است. بر همه روشن است که بالا بودن نسبی آتش اعتراض در کردستان حاصل جنب و جوش احزاب تجزیه طلب و دارای نفر بود که در این نوع فعالیت ها تجربه دارند.

در پایان بازگردیم به سؤال اصلی این نوشته که عنوان مطلب شده: انقلاب مال کیست؟

اول از همه اینکه انقلابی در کار نیست. آنهایی که اصرار دارند انقلاب شده و به طرز مضحکی طالب به رسمیت شناخته شدت آن از سوی دول غربی هستند. فقط می خواهند مالکیت خویش بر این انقلاب فرضی را به چنین ترتیبی احراز نمایند. یعنی بگویند که به جای دولت مستقر در ایران باید با آنها به عنوان نمایندگان ملت ایران مذاکره شود که نهایت وقاحت است.

دوم این که اگر انقلابی باشد باید ملی باشد، یعنی متعلق به کل ملت ایران، نه این گروه و آن منطقه و این حرف ها.

دیگر این که شعارش باید مطالباتی باشد و همگان را شامل گردد و فایده اش به همۀ ملت ایران برسد.

باید اهداف حرکت به طور روشن و مشخص سیاسی باشد. با سخن آشفته و ذهن مغشوش نمی توان به جایی رسید، در هیچ مورد و بخصوص در انقلاب.

اگر این شرایط جمع شود، راهی برای برون رفتن از اغمای فعلی پیدا خواهد شد و اگر نشود، خیر. انضباط فکری و عملی بهای پیروزی است. تصور نکنید چند رسانۀ مزدور این انضباط را به شما القأ می کنند. سودشان در این است که به قول یکیشان همه چیز درهم بماند تا بتوانند در بلبشو به اهدافشان برسند. منضبط شدن کار خود شماست و باید به رغم اینها انجام بپذیرد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate