مَتَرسَک هایِ سّرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی

    موضوعِ مَقاله :

مَتَرسَک هایِ سّرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی

آری ! کسانی که واقعیّت را ، نمی گویند : دُروغ گو هستند ؛ امّا آنان که ، حَقیقت را پنهان می سازند : تَبهکاراَند ( اویگن برتولت فریدریش برشت )

همانْ گونه که بدون تَردید و بی شَک ! نوشتارهایِ مُتفاوت  و گُفتارهایِ مُختلفی ، در خُصوصِ تاریخچه یِ پُرافتخار و سُرخْ گونِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) انتشار یافته ، و در دَسترسِ مُخاطبینِ گرانمایه و نیز سایرِ فَعّالین بزرگوار و هوادارانِ عَلاقمند به جریاناتِ اجتماعی و سیاسیِ گوناگون ، قرار گرفته است ؛ پَس بنابراین : کم و بیش ! با طرزِ تَفکّرِ فَلسفیِ این جُنبش ( مارکسیسیم لِنینیسم ) و همچنین از حیثِ اجرایی اَش ( مَشیِ مُسلّحانه ) به عُنوانِ یکی از اشکال و نَحوه هایِ مُبارزاتی در هندسه یِ مُندرج در دانش و علمِ کُمونیسم ، آگاه و آشنا می باشید ؛ به راستی ! هزاران یا صَد ها نیرویِ جوان و پیشرو ، که در قاب و غالبِ دانشجو یا کشاورز و کارمند ، و اساساً و اصولاً ( انواع و اقسامِ کارگرانِ زَحمتْ کِش و تَحتِ سِتَم ) به حرکتِ رادیکال و انقلابیِ فَداییان پیوستند ؛ و طیِ سال ها پیکارِ مُداوم و تَلاشِ دائم ( تئوریک و پراتیک ) آن خیزشِ حماسهْ گون و رَعد اسا را ، به حکومتِ سرمایه داری پَهلوی ، تَحمیل نموده ! و طبقَ هَمه یِ اُسلوب ها و اهدافی که مُبتنی بر اعماقِ صُلح و ارکانِ آزادی و ابعادِ سوسیالیسم ، برایِ سَراسَرْ خَلق هایِ بَشَریِ جهان ، و خُصوصاً و الزاماً ( ایرانْ زمین ) داشتند : تا مَحدوده یِ شُجاعت و شِرافت و شُعورِشان ، به مَنظرِ ظهور یا انجام رساندند ؛ و امّا افسوس و دَریغ ، که سَراسَرْ رِشادَت ها و  خونِ پاکِ آن رُفقایِ فَدایی ، که بی شَک ، هر کدامِ شان ، از ارزشمند تَرین و کم یابْ تَرین فرزندانِ خورشید و خاک ( همانا ایرانْ زمین ) بودند ؛ به گمان اَم ، به تاراج و یَغما رَفته است ؛ یا در حقیقت یا واقعیّت ! ساده تر و بی پروا تر بگویم : به نَفعِ عدّه ای اپورتونیست و رویزیونیست و رفرمیست ، مُصادره و اَخذ گردیده است ؛ آن هم : کسانی که ، حَتّی مِثقالی یا سَرِسوزنی ! با پیکره یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فدایی خَلقِ ایران ) ضابطه ای عمومی یا رابطه ای خاص ، نداشته و کماکان ندارند ؛ این افراد مَطروحه و مَذکور : که بَعد از احداثِ تَشکیلاتی و ایجادِ عَملیّات هایِ پیشگامان و پیشتازانِ بُنیان گذار و همینطور اعضایِ اولیّه یِ فَداییان ، و در نتیجه ! عامل و علّتِ دَستگیری ها و زندان ها و اعدام ها و شَهادت هایِ مُستَمَرِ این رُفقایِ ذکر شُده ، به مُرورِ زمان یا تَدریجی ، باعثِ نُفوذِ چهره هایِ چَپْ نَما ، و مُشخصاً و الزاماً ( هَمان جوانانِ تَعلیم یافته و تَربیت شده در مَکتبِ حزبِ تا اَبد خائنِ توده ) گردید ؛ و این گونه ! به شیوه ای نامَحسوس و شاید تَقریباً پیچیده ، از دَرون و بیرون ، چونان موریانه هایِ موذی ، آن ساختارِ شِرافتْ محور و نظامِ شُعور مَداری را ، که با افکارِ انقلابی و عَملِ صادقانه یِ رُفقایِ مُؤسّسِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) براَفروخته و براَفراشته گردیده بود : هر لَحظه به پَرتگاهِ ابتذال نَظری و انقراضِ سیاسی ، گُسیل و سوق دادند ؛ مَلزوم و لازم ، به ذکر است که : ای تَکاپویِ مَذبوحانه و هیاهویِ دَدمنشانه یِ این عناصر نُفوذی و عواملِ نابود گرِ ، بسیار سَریع و فوری ، نَمایان و آشکارگردید ؛  تا آن جا که ! تعدادِ مَعدود و مَحدودی از پیشقراولانِ کادر در سازمانِ مَدِ نَظر ( سچفخا ) دیگر تَوانِ حُضورِ چریکی و ادامه یِ راهِ فَدایی را ، با شرایطِ حاکم و جدید بر تَشکیلاتی که در آن زمان ، در یَدِ همان وارثانِ نو باوه یِ بَختَکِ حزبِ توده اُفتاده بود را نداشتند ؛ با اظهار و ابرازِ تأسُفِ فراوان ! باید قاطعانه گفت : و صَبورانه نوشت که : همین مَتَرسَک هایِ مَثلاً چَپ گرا ! تا اعماق یا لایه هایِ تَحتانیِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، رُسوب کرده بودند ؛ تا آن جا که ، تَصَدیِ بسیاری از عَنواینِ کمیته یِ مرکزی را در سچفخا ، تَسخیر نموده و در اختیار داشتند ؛ و قاعدتاً و طبیعتاً ، نوعی فشارِ مُقتدرانه را ( تئوریک و پراتیک ) از بالا به پایین ، پیاده سازی و جانمایی کردند ؛ آری ! ابتدا به ساکن ، اعمالِ قُدرتِ این افرادِ سُست عُنصر و پَلید مِزاج ، مُنجَر به یک اعتراض و خیزش از سویِ همان نیروهایِ باقی مانده از تَبارِ رُفقایِ بُنیانْ گذارِ و نَسلِ قَدیمیِ سچفخا شد که چونان همیشه و هنوز ( مُصَمّم و مُحکم ) به خَطِ مَشیِ رادیکال و انقلابی و اصولیِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ( همانا آگاهی و اتّحاد و تَسلیحِ طبقاتیِ پُرولتاریا ) اعتقاد و اعتماد داشتند ؛ و پیوسته : اعتبارِ شان را ، در راستایِ مَنافعِ کارگری و حُقوقِ پایمال شُده یِ اقشار و آحادِ جامعه می پنداشتند ؛ و این آرمانِ چریکی و آماجِ فَدایی را ، در مَقصدِ نَهایی و رَهایی ( همانا سَرنگونی و سُقوطِ نظامِ سَرمایه داریِ منطقه ای و ساختارِ قَوامِ یافته اَش ( امپریالیسمِ جهانی ) جُست و جو یا کنکاش می نمودند ؛ که سَراَنجام ! این اختلافاتِ تئوریک و تَمایُزاتِ پراتیک ( در همه ی زَوایا و ابعاد اش ) میانِ این دو گروه یا دَسته در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) نُخستین انشعاب و گُسَستِ تَشکیلاتی را ، رَقم زَد ؛ و عاقبت ! کسانی با اسامیِ : اشرف دهقانی ، فریبرز سَنجری ، بیژن هیرمن پور ، رحیم کریمیان ، عَبدالرحیم صَبوری ، محمّد حُرمتی پور ، و غیرو … جریانی تَحتِ عُنوانِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) را سازماندهی و مُتشکل نموده ، و به عَرصه یِ ظهور رساندند ؛ که با عَرضِ افسوس و دریغ ! این جَرقه یِ اصلی و نوپا ، که می توانست به تَمثیلِ یک پتانسیلِ اولیّه امّا عَظیمْ گستر ! در مقابلِ افتراق و تَفرقه اَفکنی هایِ جناحِ اپورتونیست و رویزیونیست و رفرمیستِ نابودگر و نُفوذی در پیکره یِ سچفخا ، چاره اَندیشی کند و راه گُشا باشد : دیری نَپایید که خود نیز ، دُچار تَنَزُل و فُروپاشی گردید ؛ و در نَهایتِ ناباوری و حیرتِ همگان ، کانالیزه شد ؛ انشعابی دیگر و تجربه ای تلخ تر ، که در همان سالیانِ گذشته ، به اسمِ آرخا ، شُهرَت یافت و با جانْ فِشانیِ اعضایِ اَش ، به پایان رسید : و مَختومه گردید ؛ که البته ! همین اندازه تَفریقِ سیاسی و جُداییِ مُبارزاتی ، فی مابینِ دوستان و رُفقایِ نامْ بُرده در مَطالبِ فوق ( وَلو در مِقیاسی کوچک و اَندَک ) پیشْ زَمینه و مُقدّمه ای بر رویدادها و شکست هایِ مُتمادی در باقیِ بَدنه یِ جُنبشِ فَدایی گردید ؛ امّا بازهم ! به غیر از آن کسانی که در ابتدایِ تَحوّلاتِ استراتژیکی و تَغیراتِ تاکتیکی ( بر خَلافِ اندیشه ها و ایده هایِ رُفقایِ بُنیان گُذار و مؤسّس ) را از سویِ جناحِ اپورتونیست و رویزیونیست و رفرمیست در پیکره یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) تَکذیب و انکار می کردند : و به ناچار ، مَجبور به افتراق و تَرکِ تَشکیلاتِ اصلی شدند : افرادی دیگر هم ، بَنا بر همان مَضمون و دَلائلِ تَشریح داده شده در جُملات و سَطرهای بالایِ همین گفتار و نوشتار ، مُدّتی بَعد از انقلابِ نافَرجام و ناکامِ شَهروَندانِ تَحتِ ستمِ ایرانْ زمین ( در تاریخِ بیست و دوّمِ بهمن ماهِ هزارو سیصد و پنجاه و هَفتِ هجریِ خورشیدی ) عَلیهِ نظامِ مَنحوسِ و سَفّاکِ مُحمّد رضا شاهِ پَهلوی ( یَعنی به تاریخِ خُرداد ماهِ هزارو سیصد و پنجاه و نُهِ هجریِ خورشیدی ) ضمنِ اظهارِ انزجار و ابرازِ بِرائت از جناحِ موسوم به خائنینِ اکثریت ، به صورتِ عَلنی و رَسمی انشعاب نموده ، و پراکندگی یا جداییِ خود را از پیکره ی تَبهکار و فاسدِ آن گروه یا دَسته یِ نام بُرده ( همانا فِراکسیونِ اپورتونیسم و رویزیونیسم و رفرمیسمِ اکثریتِ خائن ) خَطاب به آحادِ ملّتِ ایرانْ زمین و اذهانِ عُمومی ، و نیز سایرِ احزاب و سازمان هایِ سیاسی ، ابلاغ و اعلام نمودند ؛ به راستی ! با یک ارزیابیِ کامل و سَنجشِ دَقیق ، می توان قاطعانه گفت : و صادقانه نوشت که : سازمانی را ( سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) که بُنیان گُذاران و مؤسّسین اَش ( رُفقا : امیر پرویز پویان ، عبّاس مفتاحی ، مسعود احمد زاده هِروی ) و همچنین آن خیلِ کثیر از شایسته تَرین و بایسته تَرین انسان هایِ تَحصیل کرده و زَحمت کِش و به غایتْ جوان ، که با تلاشِ فراوان و خونِ پاکِ شان ، چونان پیکره ای از شِرافت و شُعور ، معماری و طراحی ساختند ؛ بسیار بَرق آسا و سَریع ! به گسترده تَرین پتانسیلِ سیاسی و مُهم تَرین سازمانِ با تَفکّرِ چَپْ گرایانه ( مارکسیسم لنینیسم ) در مَجموعِ ایرانْ زمین و همینطور کُلِ خاورمیانه ، تبدیل و مُبَدّل شد ؛ تا آنجا که : با وجودِ سَراسَرْ رشادت ها و شهادت هایِ رفقایِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بازهم مِعیارهایِ تئوریک و مِقیاس هایِ پراتیکِ شان در تَبارِ هر بَشَر ، و خُصوصاً و اَساساً در نَسلِ جاری و جوانِ آن دوره از تاریخِ کشورِمان ( ایرانْ زمین ) انتشار و تکثیر یافت : این خصلَت و طریقتِ مَذکور با توصیف و تفسیرِ مطالبِ فوق ، به گونه ای در کالبد و بَطنِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ( از سُطوحِ تَهتانی تا فوقانی ) رُسوخ و رُسوب کرد ! و در حُصول اَش ، به هیأتی نیرومَند و هیبتی تَناور ، تَبدیل شد که : در بیست و یکمِ بَهمن ماهِ یک هزارو سیصد و پَنجاه و هَفتِ هجریِ خورشیدی ، هزارانْ هزار نَفر از اعضاءِ پیشقراول و نیز هوادرانِ پیشگام و فَعّالینِ پیشتاز ، مُرتبط و مُنتسب به شَبکه هایِ وابسته و هَمبسته با سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در حَوالیِ دانشگاهِ تهران ، صُفوفِ مُصمِم و مُحکمِ راهپیمایی و میتینگِ تَشکیلاتِ نام بُرده را ، پیاده سازی و جانمایی کردند ؛ و لاجرم یا ناگزیر ! چهره یِ سُرخْ گون و پولادینِ توده هایِ کارگری و زحمتْ کِش ، و همینطور روشنفکر ، و همچنین حوزه هایِ دیگرِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فَرهنگی را ، به مَنظرِ ظهور و مَحضرِ چَشمانِ اهلِ جَهان رساندند ؛ و مَنشأ شادمانی و موجبِ تَعجبِ همه یِ نیروهایِ انقلابی ، در سَراسَرِ کشور و عالم گشتند ؛ امّا : پَس از قیامِ نافَرجام و انقلابِ ناکام ، در بَهمن ماهِ یک هزارو سیصد و پَنجاه و هَفت ، بُزرگ تَرین اختلاف یا حائذِ اهمیّت تَرین تَضادی که ، در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بروز نمود و هویدا شد : حیثِ مَضمون و نوعِ موضع گیری ، در قبالِ حاکمیّت یا دولتِ جدید بود ؛ بدین گونه که : اکثریّتِ اعضایِ کمیته یِ مَرکزیِ سازمانِ مَطروحه و مَذکور ، مایه و ماهیّت و نیز سَبک و سیاقِ نظامِ جُمهوریِ اسلامی را ، خُرده بورژوایی ، ولیکن انقلابی و حَتی رادیکال و مُترقی می پنداشتند ؛ و در نتیجه ! به صراحت و وضوح ، اتحادِ خود را در حمایت و دفاع از رژیمِ تازه تأسیس و نابالغِ جُمهوریِ اسلامی ، قَلمداد ساخته و مَطرح می نمودند ؛ البته در مُقایسه و مقابله با تَهاجمِ این گنجایش و ظرفیتِ انحرافی ( موسوم به خائنینِ اکثریّت ) تعدادی کم شُمار ( جناحِ اقلیّت ) امّا آشنا و آگاه با اُسلوب هایِ فَلسفی ( همانا رفرنس هایِ دانش و علمِ مارکسیسم لنینیسم ) و با ایمان بر استقرار و پایبَندی نسبت به مَضامینِ انقلابی و مَرامِ فَدایی و مَقصدِ نَهایی اَش : یَعنی رَهایی و نجاتِ مَجموعِ  بَشَر از اسارت و قیودِ یک دَردِ مُشترک ( سیستمِ سَرمایه داریِ مَنطقه ای و جَنبه یا وَرطه یِ قَوام یافته اَش امپریالیسمِ جَهانی ) خواهان و خواستارِ مبارزه و پیکارِ مُداوم با ساختارِ ارتجاعی و اسلامیِ مُستَقَر در پیکره یِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فَرهنگیِ ایرانْ زمین بودند ؛ تا اینکه سَرانجام ! با عَدَمِ حَلِ این صورت مَسئله یِ اولیّه و مُبرَم از سویِ دو جناحِ مَشهور و مَعروف به اکثریّت و اقلیّت ، این تفاوت در نگرشِ اهداف و آماج و آمالِ تَشکیلاتی ،  به یک بُحرانِ کاملاً شَدید با مَصائبی گُسترده ، بَدَل شد ؛ و عاقیت ، کادرهایِ کمیته یِ مَرکزی در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) قادر به مَهار و سَدِ این مُشکل و مُعضلِ پیش آمده نبودند ؛ پَس بَنا بر وضعیّتِ موجود ، که حکایت از شرایطِ عینی و ذهنی در تَوازُن و تَسلطِ قُوا ، میانِ دو قُطبِ صَف بَندی شده در تَشکیلاتِ نام بُرده داشت ؛ تصمیم به احداث و ایجادِ یک جَلسه یِ فَراگیر یا پلنومِ وَسیع به تاریخِ آذرماهِ سالِ یک هزارو سیصدو پَنجاه و هَشت گرفتند ؛ تا بدین وَسیله یا طریق ! به ریشه یابی و حُصولِ راهی بُرون رَفت از این موقیّتِ تَفرقه آمیز و حالتِ انفعالی ، پیدا نموده یا ابداع کنند ؛ و سپَس به موضوعات و مَسائلِ قابلِ مُلاحظه یِ دیگری مثلِ یک دوره مُباحثه یا مُجادله بر مُقرّراتِ استراتژیکی و مَوازینِ تاکتیکی در دورانِ سِپَری شده و قَبلِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران )  که باعثِ بُروزِ اتقاقاتِ اخیر و حَوادثِ جاری ، گردیده بود ! بپردازند ؛ زیرا گرایشِ و جناحِ اکثریّت : به تشریح و توضیح و حَتّی تَدوینِ یک سِلسِله اشتباهات و انحرافات در تئوریک و پراتیکِ گذشته یِ تَشکیلاتِ ذکر شده ، اعتقاد و اعتماد داشت ؛ و اعتباراَش را ، در امتداد با آنالیز نمودن و کانالیزه کردنِ عَقایدِ فعلیِ شان ، کنکاش و جُست و جو می کرد ؛ به عُنوانِ تَمثیل یا نمونه ! در خُصوصِ مُطالبات و مبارزاتِ کُردستان و خَلقِ کُرد ، جناحِ اقلیّت با همه یِ دُشواری ها و تَشنج هایی که در تَلاطمِ آن دَقایقِ سَرنوشت ساز و حَسّاس ، حاکم و چیره بود ؛ امّا بازهم ! به ادامه یِ رَزم یا هَمانا خَطِ مَشیِ مُسلّحانه به میزانِ توانِ شان عَلیهِ ارتجاعِ مُستَقَر در دولتِ نوپَردازِ اسلامی ، باورمَند و اُستوار بود ؛ وَلی گرایشِ موسوم به اکثریّت ، با تَهدیدِ فَراوان و تَردیدِ فَزاینده ، افکار و اذهانِ تَشکیلاتی را ، در جَهَتِ عَدَمِ استفاده یِ ابزاری و پَذیرشِ بُرهانی از هُویّت و سَوابق و حَتّی بدونِ ذکرِ اسمِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در عَرصه یِ پیکار و جَریانِ انشعاب ، تَشویق و تَرغیب و هدایت می نمود ؛ نتیجه اینکه در هَمایش یا پلنومِ یاد شده ! نظریّاتِ اکثریِت ، غَلبه نمود و قابی مُشخّص و مُعیّن گرفت ؛ اینک اینجانب ( امید آدینه ) در جایگاهِ یک مُدعیِ جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ( و با اتّکا به شَرحِ وَظایفِ کُمونیستی و انقلابی اَم ، و نیز حَتّی ! با تَوَسل به زَمینه ای از کارنامه یِ سیاسی و فَرهنگیِ خویش : همانا یکی از بیشمارانْ دانشجویِ اخراجیِ دانشگاهِ صَنعتیِ شَریف ، زندانیِ سابقِ سیاسی ، فَعّال و حامیِ کودکانِ کار ، و شاید شاعر ، و … ) اراده یِ راستین نموده و تَصمیمِ راسخ گرفته اَم : تا به رَغمِ استناد به وَقایع و حَقایقِ پیشینه یِ تَشکیلاتِ فَداییانِ خَلق ، و هَمینطور با توجه به ارجاعِ شما مُخاطبانِ گرانمایه و بُزرگوارِ این مقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در ورطه یِ آزمونِ نَظری و عَمَلِ انقلابی ) به تاریخچه ای بسیار مُختصر و کوتاه از این دورانِ پُرافتخار و بی هَمتا ، به مُحتوایِ اصلی یا هَدفِ غاییِ خود ، از این نوشتارها و گفتارها بپردازم ؛ یَعنی از یک مَحفلِ فاشیستی و تروریستی ( مُتّصل و مُنتَسَب به رَهبرِ ایدئولوژیک و مَعنَویِ شان عّبّاس توکل : اکبر کامیابی ) که گروهَکِ اَندَکِ شان را ، تَحتِ عُنوانی کاملاً تَقلّبی و دَقیقاً جَعلی ( سازمانِ فداییانِ اقلیّت ) مُعرفی نموده و هدایت می کنند : خِصلَت نمایی وپَرده بَرداری کنم : تا شاید ! با پیشکِشِ مُستدات و ارائه یِ مَدارکِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ مقاله یِ پیشِ رو ) حَتّی مِثقالی یا سُرِ سوزنی بتوانم از یک طرف از آن بَبرهایِ عاشق : همان فَرزندانِ خورشید و خاک : همان جوانانِ اهلِ اندیشه و عَمَل ، که در نَهایتِ صداقتِ انقلابی یا پاکیِ اخلاقِ انسانی ، چونان اقیانوسی لایتتناهی و بی انتها ، خُروشیدند و در راهِ احقاقِ بَدیهی تَرین و بَدوی تَرین حُقوقِ شَهروندیِ ما توده هایِ زحمتْ کِش ، از هندسه یِ مُندرج در ساختار و نظامِ سَرمایه داری ، و همچنین زیرِ یوغِ حُکومتِ پَهلوی و ستمْ شاهی ، و نیز در ادامه یِ این سَنگلاخِ جاده یِ سوسیالیسم و آزادی و صُلح ، عَلیهِ رژیمِ هَیولا سِرشتِ اسلامی ، مبارزه و پیکار کردند : و در مَدارِ شرافت و محورِ شُعور ، جانْ شدند : حمایت یا دفاعِ مَشروع کنم ؛ و در جَهَتِ دیگر ! این تَبارِ چَپْ نَما و شارلاتانْ صِفَت را ، در میانِ آحادِ عُمومیِ و طیفیِ و صنفیِ جامعه یِ ایرانْ زمین و نیز در اَنبوهِ این جَماعتِ بی تَکلیف و بی تَفاوتِ اپوزیسیون یا مَثلاً آلترناتیو ، افشا و رُسوا نمایم ؛ و بعد از فَریاد یا تَلنگُرِ مَن ( امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو ) خَطاب به خیلِ پُرهیاهو یا اهلِ سیاست و فَرهنگ و رَسانه و غیرو … ، قضاوتِ مُنصفانه یا دادورزیِ مُشتاقانه ، بر عُهده و دوشِ شمایان خواهد بود ؛ امّا بدونِ مُقدّمه یا ابتدا به ساکن : تَمایل و اصرار دارم که ، به بَرخی از مَطالب و سَطرهایی که مَحفلِ فاشیستی و تروریستی ( مُتّصل و مُنتَسَب به عبّاس توکل ) در بابِ بَررسیِ مَواضع و نَقدِ نَظریّاتِ گذشته یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در مَقالاتِ مُتفاوت و مُختلفی در نَشریه یِ ارگانیِ شان کار ( مُصادره شده از توشه و چَنته یِ  رُفقایِ جانْ فَدا و قَدیمیِ اقلیّتِ سابق ) اظهار و ابراز داشته اَند : خواهم پرداخت : تا این گونه بتوانیم ( آگاهانه و آشکارا ) با زیر بَنایِ افکار و مَضمونِ عَمَلی این تعداد از نَفراتِ موسوم به سازمانِ فَداییانِ اقلیّتِ فعلی ، آشنا و آگاه شویم ؛ این فِرقه یِ نوظهور و به اصطلاح وارثِ نام و یاد و خونِ آن رُفقایِ سابقِ فَدایی ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : گرایش و جناحِ اقلیّت ) تَشریح داده و توضیح می دهند که : بر طبقِ این نَقد ، به رَغمِ تَمامِ دَست آوردها و نَقشِ مُثبتی که سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران تا قیام در جُنبش ، ایفا کرده بود ؛ با اشتباهات و انحرافاتی رو به رو بود که : بَرخی از فقدانِ تَجربه و سَطحِ به نسبت پایینِ آگاهی و دانشِ کمونیستی در آن مَقطع ، ناشی می شدند ؛ و بَرخی دیگر ، بیان گرِ نُفوذِ گرایشاتِ عُموم خَلقی ، در سازمان بودند ؛ به رَغمِ جَوانبِ مُثبت و نَقشی که ، نَظراتِ رُفقا هر یک در مَراحلی از مُبارزه و حَیاتِ سیاسی سازمان ، ایفا نمودند ؛ امّا اشتباهات و انحرافاتی در این نَظریّات ، وجود داشت ؛ که به چَند موردِ آن نیز در ادامه ، اشاره می شود ؛ از هَمان آغاز ، سازمان ارزیابیِ نادُرستی ، از مَسأله یِ شَرایطِ عینیِ انقلاب داشت ؛ احمد زاده به عَدَمِ رُشدِ کافیِ تَضادها در جامعه ، تَوجه نکرد ؛ و نَقشِ بازدارنده یِ دیکتاتوری و سَرکوب را ، مُطلق نمود ؛ ادّعا شد که : تَضادها به قَدرِ کافی رُشد کرده ، نارضایتی و اعتراض ، به قَدرِ کافی ، وجود دارد ؛ و شَرایطِ عینیِ انقلاب ، موجود است ؛ امّا ، تَنها دیکتاتوری است که ، مانعِ جَریانِ وَسیعِ جُنبش هایِ خود به خودی ، و سَرنگونیِ رژیمِ شاه است ؛ این بینش در واقع  نوعی اراده گراییِ دیکتاتوری ، تأثیرِ قابلِ مُلاحظه ای داشت و نه بر تاکتیک هایِ سازمان ، اگر چه سازمان با پَذیرشِ نَظراتِ رفیق جَزنی ، وجودِ شَرایطِ عینیِ انقلاب را در آن مَقطع ، رَد کرد ؛ امّا مُجَدَداً بر مَسأله یِ تاکتیکِ مُسلّحانه ، به عُنوانِ یک تاکتیکِ محوری ، تأکید شد ؛ احمد زاده در نَظراتِ خود نَقشیِ مُطلق ، برایِ مُبارزه یِ مُسلّحانه ، قائل بود ؛ او می گفت : در ایران ( تَنها عَمَلِ نظامی ، ماهیّتاً سیاسی است که ، وَسیله یِ توانایِ مُتلاشی ساختنِ رژیم است ) این نگرش ، انحرافی بود که : مَوانعی را بر سَرِ راهِ کارِ سیاسی و تَشکیلاتیِ توده ایِ سازمان ، گسترشِ آن و اشکالِ مُتنوعِ مُبارزه ، پَدید می آورد ؛ این دیدگاه ، بَعداً تا حُدودی تَوسطِ بیژن جَزنی ، موردِ انتقاد قرار گرفت و رَد شد ؛ اگر چه جَزنی ، بر فَعّالیّتِ سیاسی و صنفی ، تأکید ِ ویژه ای داشت ؛ امّا وی نیز ، برایِ تَمامِ پروسه ، تاکتیکِ مُسلّحانه را تاکتیکی محوری و عُمده می دانست ؛ و این نیز ، انحرافی دیگر بود ؛ در این رابطه ، جَزنی می نویسد ( جُنبشِ مُسلّحانه ، مُبارزه یِ مُسلّحانه را ، به مَنزله یِ محورِ تاکتیک هایِ خود ، و به عُنوانِ عُمده تَرین و مُناسب تَرین شکلِ مبارزه می شناسد ؛ و تاکتیک هایِ دیگر را ، فقط در رابطه با این عُمده یَعنی با دَرکِ نَقشِ تاکتیک هایِ مُسلّحانه ، با اتّکا به آن ها به کار می گیرد ) در حالی که ، اولاً تاکتیکِ محوری ، تاکتیکِ عُمده نیست ؛ ثانیاً تاکتیکِ تَبلیغِ مُسلحانه ، تا زمانِ تَثبیتِ سازمان می توانست نَقشِ محوری ، داشته باشد ؛ به عبارتِ دیگر ، تا اواخرِ سالِ پَنجاه و دو ، که تَثبیتِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، رَسماً در نَشریه یِ نَبردِ خَلق ، اعلام شد ؛ لذا به رَغمِ تأکیدی که در این مَرحله ، بر مُبارزه یِ سیاسی و کار ، در دَرونِ طبقه یِ کارگر می شد ؛ پَذیرشِ این تاکتیک ، نمی توانست تأثیرِ مَنفیِ خود را ، بر فَعّالیّتِ سیاسی و کارِ سازمان در دَرونِ طبقه یِ کارگر ، بر جای نگذارد ؛ یا هنگامی که مسعود احمد زاده می گفت در اینجا ، اعلان جَنگ ، خودِ جَنگ است ؛ با یکی دیگر از اشتباهاتِ وی ، رو به رو می شویم ؛ که وظیفه یِ یِپیشاهنگ را ، تا سَطحِ انقلاب کردن ، پیش می بَرَد ؛ از سویِ دیگر ، نگرش نسبت به مَسئله یِ دیکتاتوری ، نه تَنها اصلاح نشد ؛ بلکه در نَظراتِ جَزنی ، چنان برجسته می شود که ، بر تَضادِ کار و سَرمایه ، سایه می افکنَد ؛ و نَبرد با دیکتاتوری ، به یک مرحله یِ استراتژیک ، تَبدیل می شود ؛ جَزنی در کتابِ ( نَبرد با دیکتاتوریِ شاه ) نوشت : به نظرِ ما ، جُنبشِ حاضر که مَرحله ای ست از جُنبشِ رَهایی بَخشِ خَلق ، با شُعارِ استراتژیکِ مُبارزه با دیکتاتوری ِ شاه ، مُشخّص می شود ؛ از این جَهت نَظراتِ جَزنی ، حَتّی در مُقایسه با نَظراتِ احمد زاده ، یک گام به پَس بود ؛ اگر احمد زاده ، مُعتقد بود که مبارزه با سُلطه یِ امپریالیستی ، یَعنی سَرمایه یِ جَهانی عَناصری از خودِ سَرمایه را ، در بر دارد ؛ و به این دَلیل ، عَناصری از یک انقلابِ سوسیالیستی نیز در بَطنِ این مُبارزه یِ ضدِ امپریالیستی ، مُتوَلّد شده و در جَریانِ مُبارزه ، شُروع به رُشد می کند ؛ و هر چه دولت ، ماهیتاً و صوراً ، بورژوایی تر شده است ؛ عَناصرِ سوسیالیستیِ انقلاب ، اهمیّتِ بیشتری پیدا کرده ، مُبارزه با سُلطه یِ سَرمایه یِ جَهانی ، بیشتر به مُبارزه با خودِ سَرمایه ، مُبَدَل می شود ؛ حال نَبرد دیکتاتوری ، خود به یک مَرحله یِ استراتژیکِ مُجزا ، تَبدیل می گردد ؛ این نَظریه ، گرایشِ عُموم خَلقی را در سازمان ، تَقویت کرد ؛ نَبرد میان کارگران و سَرمایه دارانِ تَحت الشعاعِ نَبردِ خَلق عَلیهِ دیکتاتوری ، قَرار می گیرد ؛ و استقلالِ طبقاتیِ کارگران ، مَخدوش می شود ؛ عَلاوه بر آن ، با وجودِ این که مسعود احمد زاده و بیژن جَزنی ، هر دو شیوه یِ تولیدِ مُسلط را پَس از اصلاحات ارضی ، سَرمایه داری می دانستند ؛ بر این باور بودند که ، مبارزه یِ مُسلّحانه در کوه و روستا ، توده ای می شود ؛ و تَحتِ تأثیرِ جَنگِ دراز مُدّتِ توده ای ، قَرار داشتند ؛ این دیدگاه با ساختارِ اقتصادی و اجتماعی ِ جامعه یِ ایران ، هَمخوانی نداشت ؛ از همین رو بود که پَس از سیاهکل ، عَملاً از دَستورِ کارِ سازمان ، خارج شد ؛ اشکالِ مُبارزه یِ توده ای در جَریانِ انقلاب و قیامِ مُسلّحانه یِ توده ای در شَهرها نیز ، نادُرستیِ این دیدگاه را ، نشان داد ؛ نَتایجِ مَنفیِ این تَفکّرات و گرایشاتِ عُموم خَلقی در سازمان ، به ویژه در دورانِ قیام در جَریانِ به قُدرت رسیدنِ جُمهوریِ اسلامی ، و اَندَکی پَس از آن در رُشدِ گرایشاتِ اپورتونیستیِ راست در سازمان ، و کِشیده شدنِ بَخشِ بُزرگی از نیروهایِ سازمان به دُنباله رَوی از جُمهوریِ اسلامی ، خود را نشان داد ؛ پَس از پلنومِ ذکر شده ، اختلافات تَشدید شد و به انشعاب اَنجامید ؛ این انشعاب در خُردادِ ۱۳۵۹ ، صورت گرفت ؛ و دو سازمان به نام سچفخا ( اکثریّت ) و سچفخا ( اقلیّت ) شکل گرفتند ؛ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ( اقلیّت ) به مُبارزه عَلیهِ رژیمِ جُمهوریِ اسلامی ، ادامه داد ؛ به سازماندهیِ کارگران ، و گروههایِ مُختلف پرداخت ؛ در سالِ ۱۳۶۰ ، کُنگره یِ اوّل در تهران ، برگزار گردید ؛ کُنگره یِ اوّل ، فَعّالیت هایِ سازمان پَس از انشعاب را ، مُشخّص ساخت ؛ و چَندین قَطعنامه در این ارتباط ، تَصویب کرد ؛ پَس از پایانِ کُنگره ، بُزرگ تَرین ضَربه به سازمان ، وارد آمد ؛ اکثریّتِ اعضاءِ کمیته یِ مَرکزیِ سازمان ، و تعدادِ زیادی از اعضا و کادرها و هَوادارانِ سازمان ، دَستگیر و اعدام شدند ؛ یا در جَریانِ مُقاومتِ مُسلّحانه ، در دفاع از خود در برابرِ نیروهایِ امنیتیِ رژیم ، کُشته شدند ؛ با وجود این موضوع ، مُجَدَداً تَشکیلات بازسازی شده و با برگزاریِ پلنومِ وَسیعِ سالِ ۶۱ ، کُمیته یِ مَرکزی نیز ، تَرمیم گردید ؛ در سالِ ۶۴ ، نیروهایِ امنیتِ جُمهوریِ اسلامی به تَشکیلاتِ کارگریِ سازمان ، ضَربه زَد ؛ حُدودِ ۴۰ نَفَر از کادرهایِ کارگری ، دَستگیر و تعدادی اعدام شدند ؛ در فاصله یِ سال هایِ ۶۰ تا ۶۴ ، کادرهایِ بَرجسته یِ سازمان تَوسطِ رژیم ، دَستگیر و بَرخی اعدام شدند ؛ یا به حَبس هایِ دراز مُدّت ، مَحکوم گشتند ؛ تعدادِ زیادی از زندانیانی که ، دارایِ مَحکومیّتِ بودند ؛ در جَریانِ قَتلِ عامِ زندانیانِ سیاسی در تابستانِ ۶۷ ، اعدام شدند ؛ با این همه ، هنوز در سالِ ۶۴ ، سازمان تَنها جَریانِ سیاسی بود که ، نَشریّه یِ کار را در داخلِ ایران ، مُنتشر و توزیع می کرد ؛ و حوزه هایِ تَشکیلاتیِ سازمان در کارخانه ها و مَحلّات ، فَعّال بودند ؛ مَع هذا این ضَرباتِ پی در پیِ رژیم ، نه تَنها قُدرتِ رَزمیِ سازمان را ، پایین آورد ؛ بَلکه آن را از دَرون نیز ، تَضعیف کرد ؛ و بُحران هایِ جَدیدی ، پَدید آورد ؛ که نَتیجه یِ آن ، انشعاباتِ بَعدی بود ؛ در انشعاب هایِ سال هایِ ۶۱ و ۶۴ و ۶۶ ، تعدادی از اعضایِ سازمان ، جُدا شدند ؛ آری ! همان گونه که در جُملات و سُطرهایِ بالا در این مقاله یِ پیشِ رو ، مشاهده و رَصد نمودید ؛ به بَرخی از اشکالِ تَفکّر و ابعادِ عَمَل در تئوری و پراتیکِ کارنامه یِ سازمانِ فَداییانِ اقلیّت ( سابق و فعلی ) اشاراتی واضح و روشن شد ؛ که بی پَروا و ساده ، می توانیم با قَلب و ذهنی آکنده از رؤیا و رَنج ! از فَرازها و نَشیب هایِ تاریخِ جُنبشِ فدایی ، و هَمچنین مَخدوش نگاری یک دیدگاهِ فَلسفیِ مُترقی و مُدرن یا همانا تَخریبِ دانش و علمِ مارکسیسم لنینیسم ، و هَمینطور تَخطئه و تَخریبِ خونِ زُلال و پاکِ آن رُفقایِ جانبخته یِ فَدایی ، تَوسطِ کسانی کذایی و افرادی کِذبْ نیّت ، که خود را با عباراتی دروغ پَردازانه و نیز سیستمی ریا کارانه ، وارثان و کاتبان و ناطقانِ راهِ سُرخِ فَدایی می دانند : با خَبَر ، و حَتّی افسردهْ احوال و پَژمُردهْ خیال شویم ؛ تا آنجا که ! در مَرحله ای دیگر و تازه ، به فَصلِ جَدیدی در تَبار شناسی یا پَردازشِ هویّتِ طبقاتیِ این جَماعتِ اپورتونیست و رویزیونیست و رفرمیست و در یک کلامِ مُختصر و کوتاه ( کانفورماتیست ) دَسترسی و  مَدخَل پیدا می کنیم ؛ یَعنی که : با تَحلیل و تَشریحِ این پاراگراف از یکی از موضوعاتِ تَشکیلاتی و مَسائلِ سیاسیِ تَصویب شده در این مَحفلِ فاشیستی و تروریستی ( مُتّصل و مُنتَسَب به عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) کامل و دَقیق ، نه تَنها به استفاده یِ ابزاری و ارتزاقِ تاریخی از پیشینه یِ پُر افتخار و سُرخْ گونِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) پی می بریم ؛ بَلکه در نَهایتِ شَرم و حیرتِ هَمگان ( عام و خاص ) به انکارِ اندیشه و هَراس از سَوابقِ عَملیّاتیِ همه یِ رُفقایِ فَدایی ، و حَتّی وَقیحانه تر و تأسف بار تر ، به هَجمه یِ سیاسی و نیز اهانت و تُهمتِ تَشکیلاتی به آن بُنیانْ گُذارانِ ماندِگار و مؤسّسینِ تا اَبد جاویدان ( امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده هِروی ) پَرداخته و سَراَنجام یا عاقبت ! این گُروهَکِ پَلشتْ پندار و پَلید رَفتار ، به شیوه ای تَبکارانه و مَعمولِ خودشان ، در کمالِ ساده لوحی و گُستاخانه ، با اهتزارِ آن پَرچَمِ کاملاً تَقلّبی و دَقیقاً جَعلی شان ، که هیچ گونه ارتباطِ تئوریک و پراتیک با تاریخچه و کارنامه یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) نداشته و ندارد ؛ با نوشتار و گُفتاری در خُصوصِ تَغییرِ نام و حیثِ تَغییراتِ بَرنامه ایِ به اصطلاح سازمان ( هَمانا فرقه یِ مَنحوس و سَفّاکِ شان ) این گونه اظهار و ابراز می دارند که : کُنفرانسِ ششمِ سازمان ( همانا اقلیّتِ فعلی : وابسته و هَمبسته با رَهبرِ ایدئولوژیک و مَعنَویِ شان عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) که در دی ماهِ ۱۳۷۵ ، برگزار شد ؛ نامِ سازمان را ، از سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خلقِ ایران ( اقلیّت ) به سازمانِ فَداییان ( اقلیّت ) تَغییر داد ؛ کُنفرانسِ ششم ، واژه هایِ چریک و خَلق را که ، مُتعلق به یک دورانِ سِپری شده از مُبارزه یِ سازمان بودند ؛ از نامِ سازمان ، حَذف نمودند ؛ کُنفرانسِ هَفتمِ سازمان ( اقلیّتِ فعلی ) در مُرداد ماهِ ۱۳۷۸ ، برگزار شد ؛ جُمهوریِ دموکراتیکِ خَلق را ، از بَرنامه یِ سازمان ( اقلیّتِ فعلی ) حَذف نمود ؛ و به جایِ آن ، حُکومتِ شوراییِ کارگران و زحمت کِشان را ، قَرار داد ؛ پَس طبیعتاً و اساساً ! بَنابر هَمین مُستنداتِ کافی یا به روایتی اعترافاتِ مَکتوب شده در مَقالاتِ انتشار یافته از طرفِ اقلیّتِ فعلی ( فِرقه یِ مَشکوک و مَرموزِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) و هَمینطور مَدارکِ موتمَن و مَوثّقِ ارائه گردیده از سویِ اینجانب ( نویسنده یِ مقاله یِ پیشِ رو : امید آدینه ) فقط و فقط ! به یک نتیجه یِ مُناسب یا خُروجیِ کُلّی برسیم که : این میزان تَخطی از مُقرّاراتِ انقلابی و اصولِ اخلاقی ، و نیز انحطاط و سُقوطِ فَلسفی از دانش و علمِ کُمونیسم ( مارکسیم لنینیسم ) به مَعنایِ یک نَقشه یِ شوم و از پیش تَعیین شده ! یا حداقل و لااقل به صورتِ ناآگاهانه و ناشیانه ، یک پروسه یِ مَعدوم سازی و نابودگر برایِ آن سِلسِله کوشش ها و تَدابیرِ هزارانْ یا صَدها نَفر از جوانانِ تَحصیل کرده و روشنفکر ، و همچنین مُنتَخبانی از طبقه یِ پَرولتاریا ( سایرِ توده هایِ زحمت کِش و کارگریِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ) به مَفهومِ کاربردی اَش بوده ، و هم چنان در امتدادِ خُنثی سازی و عَقیم نمودنِ باقیِ این رُسوبِ بر جا مانده از سَراسَرْ دورانِ پُر حاصل و کم یابِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) ادامه دارد ؛ و با ابرازِ افسوس و بَیانِ صَد دریغ ! باید مُشتاقانه گفت : و اَندوهْ آذین نوشت که : این فَلاتِ خیانتْ پیشه و لوحِ جنایتْ پَرور ( همانا تَشَکُلِ اقلیّتِ فعلی ) با لنگرِ سکوتی مُطلق و مُعلق ، از سویِ اصطلاحاً مُدَعیانِ پوک و مُتکبرانِ پوچِ این پَرگارِ فَدایی ، در لایه هایِ سیاست یا به عبارتی دیگر ، در لابه لایِ این جبهه یِ پوشالی و جداره یِ چَپ نَما ، طنینْ اَنداز یا جانْ دار است ؛ و بیش و کم ، پِچ پِچِ مُشمئز کننده و هیبتِ تَعفن آمیز اَش را ، همزمان با هم می شنویم و می بینیم ؛ نُکته یِ جالب یا مُهم در بابِ این مَحفلِ فاشیستی و تروریستی ( اقلیّتِ فعلی ) یا خُلاصه و عُریان تر بگویم ! رَهبرِ ایدئولوژیک و مَعنَویِ شان ( با اسمِ مُستَعارِ عبّاس توکل : به نامِ حَقیقیِ اکبر کامیابی ) هَمانا شَخصیّتی با محوریّتِ اقسامِ قَتل هایِ دَرونِ سازمانی ، و هَمچنین مُزَیَن به انواعِ تَسویه حساب هایِ بُرون تَشکیلاتی می باشد ؛ که هنوز هم ! در مَدارِ این شیوه یِ غیرِ انسانی و هَمینطور شَهوتِ قُدرت طلبی اَش ، کماکان به حَذفِ مُخالفانِ عَقیدتی و سیاسیِ خویش ، امّا به طریقتیِ نوپَزداز در خارجِ از مَرزهایِ ایرانْ زمین ( مُقیمِ کشورِ هُلند : شَهرِ آمستردام ) مَشغول است ؛ و شتابان وَلی موذیانه به رَوشِ شارلاتانیزمِ ژورنالیستی در آن رَسانه یِ مَشکوک و مَرموزِشان ( تَحتِ عُنوانِ تلویزیونِ دمکراسیِ شورایی ) به اقدام عَلیهِ نیروهایِ رادیکال و انقلابی ، و الزاماً و خُصوصاً به احداثِ پُروپاگاندایِ کذایی و ایجادِ روایت هایِ کذب از تاریخچه یِ فَدایی و کارنامه یِ چَپِ کُمونیستی ، مُبادرتِ مُستقیم یا بَعضاً و گاهاً ، مُشارکت و مُعاونت دارد ؛ ضمناً : مَلزوم و لازم به ذکر است که ! طبقِ اذعان و گُواهیِ رُفقایِ قَدیمیِ  و زنده یِ فَدایی ، و نیز کتاب ها و اسنادِ به چاپ رسیده از پیشنه یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) این فَردِ مَطروحه و مَذکور ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی : مُتوَلّدِ اُستانِ کرمان ) هیچ وقت یا هَرگز !  سابقه ای حَتّی نه چَندان طولانی در ارگانِ سیاسیِ فَداییانِ خَلق در دورانِ حُکومتِ پَهلوی و ستم شاهی نَداشته ، وَلی دَسیسه چینی ها و فَریب کاری هایِ این آدَمَکِ خون آشامْ سِرِشت و دَلقَک مُآب ، خاتمه نمی پذیرد : و تا به اکنون نیز ، هَتّاکی ها و هَجمه ها و تُهمت هایش نِسبَت به عَناصرِ واقعیِ فَدایی ، و نیز جَوانانِ انقلابی و عَواملِ آماده و حاضر در میدانِ چَپِ ، انتها و پایانی ندارد ؛ اینک قَلب ها و ذهن هایِ شما شَهروَندانِ ایرانْ زمین را ، به بَرخی از مَواردِ مُتعَدد و مُتنوع از اَنبوهِ جنایت ها و خیانت هایِ این وَرشکسته یِ سیاسی ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) رَهبرِ ایدئولوژیک و مَعنَویِ اقلیّتِ فعلی در این سالیانِ اَخیر ( یَعنی بَعد از انشعابِ خُرداد ماهِ یک هزار و سیصد و پَنجاه و نُهِ هجریِ خورشیدی میانِ گرایشِ اکثریّتِ هَمیشه خائن و جناحِ اقلیّتِ سابق ) ارجاع نموده و در راستایِ خِصلَت نَمایی از نقاب ها و نفاق ها و نیز شَفّاف سازی یا پَرده برداری از چهره یِ هولْ ناک و مَخوفِ این فَردِ نام بُرده در مَطلبِ جاری و فوق ، به آدابِ رَفیقانه یا حَتّی رَسمِ عاجزانه ! تَقاضایِ تَمرکزِ فکر و جَلبِ نَظرِتان را ، طلب می کنم : و با اتمامِ این مَقاله یِ پیشِ رو نیز ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و عَمَلِ انقلابی ) قضاوتی آگاهانه و مُنصفانه را ، از شما یان مَدعُوینِ احتمالی به خوانش و پَردازشِ این کنکاشِ مُنتقدانه و بَررسیِ مُجرمانه را ، خواهان و خواستار می باشم .

نُخُست ! به سُراغِ فاجعه یِ دِهشت ناک یا پَدیده یِ تَلخِ گاپیلون می رویم : اّمّا مَلزوم و لازم به توضیح و تَفسیر است که ، با صَرفِ انرژی و زمانِ بسیار از سویِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ این مَقاله یِ پیشِ رو ) در خُصوصِ تَهیّه یِ مُستندات و تَنظیمِ مَدارکِ مُوَثق ، و هَمچنین جَمع آوریِ اسنادِ کافی برایِ ارائه یا تقدیم به پیشگاهِ مُخاطبانِ گرانمایه و بُزرگوارِ این نوشتار و گفتارِ مَطروحه و مَذکور ، به این نَتیجه یِ تَقریباً مَطلوب یا حاصلِ احتمالی رسیده اَم که تَرجیحاً به جایِ بَهره بَرداریِ ناقص و نگارشِ سَهوی ، یا هَمانا دَرجِ مَطالبِ شنیداریِ مَن از خاطراتِ اختصاصی و تَجربیّاتِ خاصِ سایرِ رُفقایِ به جامانده یِ قَدیمی و فَدایی از حادثه یِ وَحشت ناک و اتّفاقِ دلخَراشِ گاپیلون ، به کامل تَرین و دَقیق تَرین تاریخْ نگاری در بابِ این رویکردِ سیاسی یا رُخدادِ جُنبشِ فَدایی ، اتّکا کرده و گواهی بدهم ؛ پَس بر مَبنایِ این تَصمیم یا اراده ، بدونِ هیچ گونه تَصَرّف : یا بی پَروار تَر بگویم و ساده تَر بنویسم ! بدونِ اضافه و کاست نمودنِ پاراگراف یا حَتّی لُغَتی در چهار چوبِ این تاریخْ نگاری و مَنبَعِ مُعتَبَر به قلَمِ پُراَرزش و دِرخشانِ جنابِ اکبر تَک دهقان ( تَحتِ این عُنوان : نَقشِ فاجعه یِ گاپیلون در مَرگ و میرهایِ جانْ سوز ) به کنکاشِ عَقیدتی و تَشریح و تَحلیلِ اشکالِ سیاسی و ابعادِ رَوانی این قَتلِ عامِ غیرِ قابلِ بَخشش و فَراموش نَشُدنی از جانبِ عّبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) و هَمینطور سایرِ شُرکایِ خیانتْ وَرز و جنایتْ کار اَش می پَردازم ؛ تا شاید ! این گُزارشِ واقعه یا همانا نَقلِ به مَضمون ، شَرحِ واحدی از بی شُماران وَجهِ خَبیثانه ، و نیز نَقدی کوبَنده بر بسترِ افشاگری عَلیهِ فِرقه یِ فاشیستی و تروریستی ( متّصل و مُنتَسَب به مَحفلِ اقلیّتِ فعلی : با محوریّتِ ایدئولوژیک و رَهبریّتِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) شود ؛ و سَرانجام یا عاقبت ! این واژگان و جُملات و سَطرها ، که بدونِ تَردید و بی شَک ! بر حَقایق اجتماعی و دَقایقِ سیاسی ، اَفراشته و اُستوار است : چونان سَدی مُصَمّم و سِپَری مُحکم ، در برابرِ هَمه یِ تَعارُض ها و تَحریف ها ، و نیز سَراسَرْ دُروغ پَردازی ها و فَرافِکنی هایِ این گُروهَکِ تَبهکار ( اقلیّتِ فعلی ) ایستادگی و مُقاومت نموده ، و موردِ استقبال و استفاده یِ عُمومِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ( خُصوصاً و طبیعتاً نیروهایِ مُشتاق و جَسور در حوزه یِ دانش و علمِ مارکسیسم لنینیسم ، و هَمچنین جَوانانِ پُرسش گر یا جویایِ عدالت در جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ، قَرار بگیرد ؛ و هَمینطور از صَمیم قَلب و ذهن اَم ! آرزومَندم تا با شیوعِ این واقعیّت ها و نیز شیونِ این اتّفاقات و حَوادثِ فاجعه بارِ مُندرج در این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) شَرایطی یا فَضایی در راستایِ تَسهیل و سُهولتِ یک پروسه یِ دادخواهی یا عَرصه یِ پیگیریِ خانواده هایِ جانباختگان و صَدمه دیدِگان از جانبِ عاملِ فالانژ صِفَت و عُنصُرِ لُمپَن مُآب ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) به وجود آید : تا اشخاصِ حُقوقی ( وکلایِ بین المللی ) یا افرادِ انقلابی ( هَوادارانِ و فَعّالینِ مُعتَقد و مُتعَهد به آرمان و آماجِ فَدایی ) برایِ استردادِ قانونی و سَریعاً ضیافتی با کانونِ مُحاکمه و مُجازاتِ این مُتَهمان یا مُجرِمانِ سیاسی ، تَعجیل نموده ، و نیز اساساً و الزاماً ، نوعی تَکلیفِ آدمی یا وَظیفه یِ بَشریِ خود را نِسبَت به مُناسبات و مَرامِ فَدایی ، یا هَمانا خونِ به ناحق ریخته شده و پاکِ این جان باختگانِ راهِ سوسیالیسم و آزادی و صُلح ، به مَنظرِ ظهور و حُضور برسانند .

 در آخرین روزهایِ سالِ ۸۴ ، رَفیق خَلیل رَحمتی به شیوه یِ تَأثر انگیزی به زندگیِ خود ، خاتمه داد ؛ خبری بسیار غَم انگیز و دَرد ناک که ، همه یِ هَمراهانِ سابقِ او را ، در شوک فُرو بُرد ؛ کاک خَلیل ، از فَعّالینِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ( اقلیّت ) و از اوایلِ دَهه یِ ۹۰ ، به تَبعیدی سیاسی در شَهری در شُمالِ آلمان ، زندگی می کرد ؛ کاک خَلیل از سالِ ۱۳۶۴ ، زیرِ فشارِ مُناسباتِ مَحفلیِ حاکم ، از سازمان فاصله گرفته ، امّا برایِ فَعّالینِ فَدایی ، او هَمیشه رَفیقی در سازمانِ خود ، مَحسوب می گردید ؛ او در سال هایِ اَخیر ، دیگر به فَعّالیّتِ تَشکیلاتی ، اشتغال نداشت ؛ امّا تَماسِ او با مَسائلِ کشور و مُبارزه یِ سیاسی ، نَظیرِ گذشته حفظ شده بود ؛ بَرادرِ او رَفیق مسعود رَحمتی ، مَسئولِ نظامی ِ کمیته یِ کُردستانِ سازمان نیز ، در جَریانِ یک دَرگیریِ مُسلّحانه با پاسدارانِ رژیم ، در ۱۹ بَهمنِ سالِ ۱۳۶۱ در جاده یِ بوکان به سَقز ، هَمراهِ ۹ رَفیقِ دیگر از پیشمَرگانِ فَدایی ، جان باخت ، مسعود رَحمتی به جناحِ پیشرو و فَعّال در سازمان تَعَلُق داشته ، هَمواره عَلیهِ مَشیِ غیرِ انقلابی و انحلال طلبانه ، که در این دوره از سویِ عبّاس توکل و مهدی سامع ( مَسئولِ کمیته ) نَمایندِگی می شد بَرخورد نموده ، خواهانِ تَغییراتِ جدّی در مُناسباتِ دَرونی و شیوه یِ فَعّالیّتِ سیاسیِ سازمان بود ؛ مَرگِ کاک خَلیل رَحمتی به شیوه یِ خودسوزی در روزِ ۲۷ اسفندِ سالِ ۸۴ ، نه تَنها واکنشی به دُشواری ها و مُعضلاتِ زندگیِ روزمَره ، بَلکه غیرِ مُستقیم هَمچنین ، به عَلامتِ نوعی اعتراضِ سیاسی عَلیهِ مَسدولینِ تَجزیه یِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ( اقلیّت نیز ) قابلِ تَعبیر است ؛ سازمانِ فَدایی ، هم تَشکیلاتِ مُبارزه ، هم مأمَنِ آمال و آرزوها ، و هم مُحیطِ زندگیِ انسانی و شَخصی برایِ او بود ؛ باندهایِ قُدرت طلب که بُزرگترین سازمانِ چَپِ سَراسری را ، با بی رَحمی یک قاضیِ شَرعِ رژیمِ اسلامی ، به سویِ نابودی سوق دادند ؛ مُحیطِ کار و زندگیِ و آرزوهایِ انسانیِ کاک خَلیل را هم بر سَرِ او ، آوار ساختند ؛ پَدیده یِ خودکُشی در میانِ فَعّالینِ سابقِ سازمانِ فَدایی ( اقلیّت ) و به طورِ کُلّی جَریانِ فَدایی ، موضوعِ تازه ای نیست ؛ و هَمه یِ آنها به نوعی به تَأثیراتِ بَعدیِ واقعه یِ چهارمِ بَهمنِ سالِ ۶۴ ، روزِ دَرگیریِ مَسلّحانه در مَقَرِ رادیو صدای فَدایی در کُردستانِ عراق ( روستایِ گاپیلون ) بر می گردند ؛ بُحرانِ ناشی از شَرایطِ شکستِ انقلابِ بَهمن ، بیشترین آثارِ مَنفیِ خود را در فَعّالیّتِ بیرونی و مُناسباتِ دَرونیِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ( اقلیّت ) بر جای گُذارد ؛ آثارِ بُحران در شَرایطِ فوق ، به شکل گیریِ مَحافلی در دَرونِ سازمان مُنجر شده ، عَملاً فَعّالیَّتِ سیاسیِ آن را ، فَلَج می سازد ؛ اوجِ این بُحراِ مُخَرّب ، به ویژه به سال هایِ ۶۳ و ۶۴ مَربوط است ؛ در این دوره جناحِ عبّاس توکل و حسین زُهَری ( بَهرام ، مَسئولِ کُمیته یِ خارج ، عُضوِ انتصابیِ کُمیته یِ مَرکزی ) از یک طرف و جناحِ مُصطفی مَدَنی و حماد شیبانی از سویِ دیگر ، بر زَمینه یِ ضَرباتِ پُلیسی بر تَشکیلاتِ داخل و کِشمَکِش هایِ قُدرت میانِ خود ، دَست به صَف آرایی در بَرابَرِ یکدیگر زَدَند ؛ این دو مَحفلِ ضدِ تَشکیلاتی ، نیرویِ مُبارز و پُرتَلاشِ سازمان را با فَریب کاری دُچارِ زتَفرقه نموده ، به رو در رویی با یکدیگر کِشاندند ؛ دو جَریانِ فوق که در سالِ ۶۴ ، دیگر به دو باندِ تَمام عَیار تَنَزُل یلفته بودند ؛ هَدفِ قَبضه یِ قُدرت و سُلطه بر سَرنوشتِ نیرویِ فَدایی را ، مافوقِ مَنافعِ سازمان و مَردُم قَرار داده ، به تَشکیلات شِکنی عُریان روی آوردند ؛ عبّاس توکل با تَوسُل به سَرکوب گریِ آشکار ، خُشونت و بی نِزاکتیِ بَدوی ، تَحریفِ نَظرات و اغراق در ضَعف هایِ مُخالفینِ خود ، اعضایِ سازمان را تَحقیر و خُرد کرده ، آنها را پِی در پِی ، بدونِ کمترین دَلیلِ جدّی و عَدَمِ رُعایتِ حُقوقِ اعضاء اخراج نموده ، از عُضوگیریِ نیرویِ مُنتَقدِ خود ، مُمانعت به عَمَل می آورد ؛ او از این طریق تَلاش می کند ، از بَرگزاریِ کُنگره یِ دُوّمِ سازمان جُلوگیری کرده ، راهِ حسابرسی پیرامونِ اشتباهات و سیاست هایِ مُخَرّبِ خود در سال هایِ ۶۰ تا ۶۴ را سَد کند ؛ جناحِ توکل و زُهَری که بر نَتایجِ اقداماتِ انحلال طلبانه یِ خود آگاه بود ؛ برایِ تَسهیلِ تَسویه یِ مُخالفین که خواهانِ بَرگزاریِ کُنگره یِ به تأخیر اُفتاده یِ سازمان بودند ؛ نیرویِ اپوزیسیونِ خود را به مَرزِ استیصال ، سوق می دهد ؛ نَتیجه یِ سَرکوبگریِ مَحضِ این جناح ، شکل گیریِ یک باندِ ضدِ تَشکیلاتیِ مَخفی ، از شَهریورِ ۶۴ و تَحتِ عُنوانِ شُورایِ عالیِ سازمان بود ؛ شُورایِ عالی نیز تَحتِ فَرمانِ مُستقیمِ مصطفی مَدَنی ، مَخفیانه دَست به یارگیری زده ، با هر رَفیقِ مُنتقدِ جناحِ توکل ، واردِ رابطه یِ غیرِ تَشکیلاتی شده ، او را به سویِ خود جَلب می نماید ؛ مصطفی مَدَنی حَتّی از مُدّت ها پیش ، در روزِ روشن و در چادرِ مَحلِ زندگیِ خود در مَقَرِ رادیو ، نَقشه یِ مَقَرِ ایستگاهِ رادیو را بر رویِ زمین پَهن کرده ، به کُمَکِ هَمفکرانِ خود ، به بَررسیِ امکاناتِ موفقیّت و راه هایِ یک حَمله یِ مُسلّحانه به مَقَر می پرداخت ؛ این در حالی است که او از اعضاءِ کُمیته یِ مَرکزیِ سازمان در سالِ ۵۸ بوده ، سِپَس تَحتِ عُنوانِ سازمان پریک هایِ فَدایی ( اقلیّت ) و عُضوِ کُمیته یِ رادیو صدایِ فَدایی است ؛ جناحِ عبّاس توکل که از ۴ روز پیش از درگیری ، به امکانِ اقدامِ مُسلّحانه از سویِ گروهِ دیگر آگاه بود ؛ ورودِ افرادِ مُلّح به مَقَرِ رادیو را پیشاپیش از هَمین تاریخ ، مَمنوع اعلام می کند ؛ روزِ سوّم بَهمن فَضایِ مَقَرِ رادیو ، فَضایِ دَرگیریِ مُسلّحانه است ؛ حماد شیبانی از جناحِ مُخالف اخراج شده ، باید فوراً مَقَرِ رادیو را تَرک کند ؛ با خودداری او از تَرکِ مَقَر ، به دَستورِ شَخصِ توکل ، چَندین نَفَر او را به زور بر رویِ زمین کِشیده ، در چادرِ روابطِ عُمومی ، تَحتِ مُراقبت قَرار می دهند ؛ عَصرِ هَمین روز فَردی از جناحِ توکل در مَقَرِ عُمومی ، با کِشیدنِ اسلحه به رویِ چَند نَفَر از مُخالفین ، آنها را تَهدید به شلیک می کند ؛ حماد شیبانی نیز پیش از اخراج ، عَلناً به امکانِ تَوَسُل به اقدامِ مُسلّحانه عَلیهِ جناحِ توکل اشاره نموده ، خواستارِ جُلوگیری از اخراجِ یکی از اعضاءِ سازمان ( آذر ) در روزِ دُوّم بَهمن می گردد ؛ از سویِ دیگر در شامگاهِ روزِ سوّمِ بَهمنِ ۶۴ ، جناحِ اپوزیسیونِ کمیته یِ مَرکزی ، در چادرِ پیشمَرگان در مَقَرِ کُمیته یِ کُردستان ( مَقَرِ گلاله ) تَشکیلِ جَلسه داده ، از طریقِ مَسئولِ سیاسیِ تیمِ پیشمَرگه ، موضوعِ حَرکتِ روزِ بَعد برایِ تَصرّفِ مَقَرِ رادیو مَطرح شده ، آخرین تَلاش برایِ بَسیجِ حَداکثرِ نیرو صورت می گردد ؛ طبقِ تَوافقِ قَبلی با کُمیته یِ مَرکزی هَمچنین ، روزِ چهارمِ بَهمن دو عُضوِ سازمان در مَقَرِ گلاله ، کیکاووس درودی ( عبّاس ) مَسئولِ کُمیته یِ کُردستان ( خَلعِ مَسئولیّت ) و یَدی شیشوانی عُضوِ کُمیته یِ هَماهنگیِ داخل ( اخراج ) می بایستی برایِ گُفتُگو با عبّاس توکل ، در مَقَرِ رادیو حُضور می یافت ؛ با کسبِ اطلاعاتِ جَدید از نَحوه یِ اخراجِ تَحقیر آمیزِ حماد شیبانی و یک عُضوِ دیگر ، در حَوالیِ ظُهرِ روزِ چهارم بَهمن ، نیرویِ مُعترض تَحتِ عُنوانِ اعتراض و انجامِ تَحَصُن ، با دو خودرو به سویِ روستایِ گاپیلون حَرکت می کند ؛ عبّاس توکل که حُدودِ ۲ ساعت پیش از رسیدنِ گروه ، از حَرکتِ آنان مُطّلع می شود ؛ از این فُرصت نه برایِ جُلوگیری از دَرگیریِ مُسلّحانه ، بَلکه برایِ پَهن کردنِ یک تَله و به دام انداختنِ مُعترضین استفاده می کند ؛ او با اینکه خود از امکانِ تَهاجمِ مُسلّحانه مُطمئن بوده ، بدونِ اطلاعِ آن به مَقَراتِ نزدیکِ سازمان هایِ سیاسی ، به سازماندهیِ نیرو و سَنگر بَندیِ مَقَرِ رادیو دَست می زند ؛ از آنجا که مَقَرِ رادیو بر رویِ یک تَپّه ( در روستایِ گاپیلون ) قَرار داشته ، با حَداقلی از آرایشِ نظامی ، جناحِ توکل قادر به تَسلط بر حَرکتِ نیرویِ مُعترض از سَمتِ پایینِ جاده به سویِ مَقَرِ رادیو بود ؛ در این فاصله نیز حماد شیبانی ، پَس از آخرین صُحبتِ مُصطفی مَدَنی با او در چادرِ رَوابطِ عُمومی و دُرست در لحضاتِ بَسیجِ نظامیِ تئکل ، با خُروج از مَقَرِ رادیو به روستایِ گاپیلون رَفته ، در انتظارِ نیرویِ به راه اُفتاده از مَقَرِ گلاله می ماند ؛ حماد شیبانی در این مَحل کاملاً آشکار و با صدایِ رَسا ، تَصمیمِ شورایِ را مَبنی بر بازداشتِ عبّاس توکل و مَستوره احمد زاده ( دو عُضوِ کُمیته یِ مَرکزی ) به عُنوانِ یک دَستورِ تَشکیلاتی به پیشمَرگانِ بی طرف در این کِشمَکِش نیز ، ابلاغ می کند ؛ مُدّتِ کوتاهی پَس از رسیدنِ نیرویِ مُخالف ( ۲۰ تا ۲۲ نَفَر ) به روستایِ گاپیلون ، مُعترضین در مُقابلِ مَقَر سَنگربَندی شده قَرار گرفته ، تَلاشِ اوّلین دَسته یِ ۵ نَفَری برایِ ورودِ مُسلّحانه یِ ناگهانی به مَقَرِ رادیو آغاز می شود ؛ پَس از یک مُشاجره یِ لفظیِ کوتاه و طیِ کمتر از ۳۰ ثانیه ، دَرگیریِ مُسلّحانه شروع شده ، ۳ نَفَر از پیشمَرگانِ سازمان به قَتل رسیده ( دو نَفَر از مَقَرِ رادیو و یک نَفَر از مُعترضین ) یک نَفَر از مُعتزضین نیز زَخمی می گردد ؛ تیراندازی شَدید حَتّی از طریقِ نارنک اَنداز از سویِ مَقَرِ رادیو به سویِ مُخالفین ، به سُرعت مُحوطه را به یک صَحنه یِ جَنگ مُبَدَل می سازد ؛ جناحِ مُخالف که به علّتِ عَدَمِ وجودِ نیرویِ نظامیِ باتَجربه در مَقَرِ رادیو ، بر تَصَرُفِ ساده یِ آن حساب کرده بود ؛ در مُحوطه پَراکنده شده دَست به مُقابله می زند ؛ به ویژه اینکه بَرخی از مُخالفین نه مُشخصاً برایِ تَصَرُفِ مَقَر ، بَلکه به دَلیلِ کم اطلاعی ، عُمدتاً برایِ اعتراض به اقداماتِ توکل ، با جَمع هَمراه شده بودند ؛ پَس از ۱۲ تا ۱۵ دَقیقه ، با دخالتِ پیشمَرگانِ اتّحادیه یِ میهنی کُردستانِ عراق ( یه کی تی ) تیراَندازی خاتمه می یابَد ؛ بدین تَرتیب دو مَحفلِ فوق ، قَبل از هَمه عبّاس توکل و مُصطفی مَدَنی ، با دامَن زَدنِ مُداوم بر بُحرانِ تَشکیلات ، به شیوه ای سازمان شِکنانه و غیرِ انسانی ، نیرویِ فَدایی را در یک تَقابلِ مُسلّحانه در مُقابلِ هم قَرار دادند ؛ اعضاءِ و پیشمَرگانِ سازمان ، که بهترین روابطِ دوستی را با یکدیگر داشتند ؛ در دو قَدمیِ یکدیگر ایستاده ، به چَشم هایِ هم خیره شده ، به رویِ یکدیگر اسلحه کِشیده ، خونِ صَمیمی تَرین رُفقایِ خود را بر زمین ریختند ؛ در این حادثه در نوعِ خود بی سابقه در تاریخِ کُمونیسم در ایران ۵ نَفَر ( رُفقا کاوه ، اسکندر ، حسن : از مًقَرِ رادیو ، و رُفقا عبّاس و هادی : از جناحِ مُعترضین ) جانِ باخته ، ۶ نَفَرِ دیگر از طرفینِ زَخمی گردیدند ؛ دَرگیریِ خونینِ ۴ بَهمن ، انشعابی نابود کننده به دُنبال آورد ؛ و با وقوعِ حَداقل چهار انشعابِ بَعدی در هر دو جناحِ نام بُرده ، سازمانِ فَدایی ( اقلیّت ) به طورِ کامل تَجزیه گشته ، نَقشِ آن در جُنبشِ انقلابیِ ایران تا سَطحِ مَحافلِ کوچکی در خارجِ از کشور تَنَزُل یافت ؛ از این طریق ، سازمانی که پیشگامانِ آن نَظیرِ بیژن جَزنی ، صَمَد بهرنگی و مسعود احمدزاده ، در دَهه هایِ ۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ ، گام به گام برایِ تأسیسِ آن تَلاش و فَداکاری نموده ، پَس از تَحمّلِ ضَرباتِ مُتعَدد از دَرون و بیرون ، چَندین بار به طورِ کامل بازسازی شده و قَتل عام هایِ هول ناکِ رژیمِ اسلامی را پُشتِ سَر گُذارده بود ؛ به سویِ انحلالِ کامل سوق داده شد ؛ پَس از این حادثه یِ تکان دَهنده ، بَخشی از نیرویِ سازمان که به جناحِ توکل و زُهشری و یا جناحِ مَدَنی و شیبانی نَپیوستند ؛ به سَرنوشتی تَلخ دُچار گردیدند ؛ از میانِ آنان می توان به رُفقا : نَوید ، حسن( لُر ) فُؤاد ، اردشیر ، و بَرخی رُفقایِ دیگر ، اشاره کرد ؛ هَمچنین کارگرِ کُمونیست ( جَمال ) نیز که به تازِگی از زندانِ رژیمِ اسلامی فَرار کرده و مُدّت ها پَس از دَرگیری ، به جناحِ شُورایِ عالی پیوسته بود ؛ سَرنوشتی نَظیرِ هَمین گروه پیدا می کند ؛ رُفقا ( نَوید و اردشیر ) از پیشمَرگانِ شُجاع و صَمیمی در کُمیته یِ کُردستان ، در کوه هایِ شُمالِ کُردستان در سالِ ۱۳۶۵ و در حالِ خُروج از عراق به هَمراهِ گروهی دیگر ، تَوسطِ عَناصرِ وابسته به حزبِ دموکراتِ کُردستانِ عراق ( مسعود بارزانی ) بازداشت شدند ؛ افرادِ مَزبور ( رفقا : نَوید و اردشیر ) را در اقدامی ضدِ انسانی ، به مأمورانِ رژیمِ اسلامی تَحویل دادند ؛ هر دو رَفیق پَس از مُحاکمه در سندج به جوخه یِ اعدام سِپُرده شدند ؛ پیشمَرگانِ فَدایی ، که از خانواده یِ زَحمَتکِش بَرخاسته بودند ؛ در جَریانِ اعدام با صدایِ رَسا و چَندین بار ، شُعارِ مَرگ بر رژیمِ اسلامی ، زنده باد سوسیالیسم ، سَر می دهند ؛ از میانِ رُفقایِ فوق ، پیشمَرگه یِ فَدایی رَفیق حسن ( لُر ) پَس از واقعه یِ ۴ بَهمن سالِ ۶۴ ، برایِ ادامه یِ مُبارزه ، به اتّحادیه یِ میهنی کُردستانِ عراق ، ( یه کی تی ) پیوست ؛ او پَس از نَزدیک به یک سال از این حزب خارج شده ، به سازمانِ کُردستان ( حزبِ کُمونیست ایران : کومه له ) مُلحق گردید ؛ مُدّتِ کوتاهی پَس از آن ( در سالِ ۱۳۶۶ ) در یکی از مَقَراتِ این سازمان ، تَحتِ فشارِ شَرایطِ نااُمیدی و سَرگردانی ، با شلیکِ گُلوله به زندگیِ خود خاتمه داد ؛ رَقیق فُؤاد از پیشمَرگانِ سازمان و از مُحیطِ توده هایِ زَحمَتکِش نیز ، مُدّتِ کوتاهی پَس از دَرگیریِ ۴ بَهمن ، در حالیکه به جناحِ مَدَنی و شیبانی ( از این پَس : جناحِ شُورایِ عالی ) مُلحق شده بود ؛ به بَهانه ای پوچ و مَسخره ، به سادگی از تَشکیلات و مَقَرِ این گروه اخراج شده ، به حالِ خود رَها می شود ؛ او و رَفیق جَمال ،در جَریانِ تَلاشی مَأیوسانه برایِ خُروج از عراق در سالِ ۱۳۶۵ ، در یک دَرگیریِ در شُمالِ عراق جان باختند ؛ انشعابِ مُهلِک و غیرِ مُنتظره در ۴ بَهمنِ سالِ ۶۴ ، بَخشی از نیرویِ سازمانِ فَدایی را به سویِ یأس و سَرخوردِگی سوق داد ؛ این شَرایط در خارج از کشور نیز ، بازتاب یافت ؛ رَفیق نیوشا فَرَهی که در جَنبِ جناحِ شورایِ عالی ، فَعّالیّت می کرد ؛ در اعتراض به سُخنرانیِ رئیسُ جُمهورِ وَقتِ رژیمِ اسلامی در سازمانِ ملل ( خامنه ای ) در سالِ ۱۳۶۶ ، در مَلاءِ عام و در مُقابلِ دَفترِ این سازمان در نیویورک ، دَست به خودسوزی زده ، جان سِپُرد ؛ جناحِ شُورایِ عالیِ ، تَلاش کرد این اقدامِ نیوشا فَرَهی را صرفاً اعتراض به رژیمِ اسلامی تَلقی کرده ، از آن در مُقابلِ جناحِ توکل ( در مَقطعِ فوق به ۳ گروه تَجزیه شده )  برایِ خود سَرمایه یِ سیاسی بِسازَد ؛ امّا این حَقیقتی است که شکلِ مُبارزه یِ خودسوزی در جُنبشِ کُمونیستیِ ایران سابقه نداشته و هَرگز تَشویق نمی گشت ؛ اقدامِ رَفیقِ پُرتَلاش ( نیوشا فَرَهی ) را باید در کنارِ اعتراض عَلیهِ رژیمِ اسلامی ، در عینِ حال بر زَمینه یِ بُروزِ واقعه یِ ۴ بَهمن و تأثیرِ سَرنوشتِ تَلخِ سازمان بر روحیّاتِ او نیز ، به حساب آورد ؛ با تَشدیدِ بُحران در جناحِ توکل و زُهَری ( کُمیته یِ مَرکزیِ موقّت ) شَرایط برایِ فَعّالینِ گرفتار شده یِ سازمان در این بَخش نیز ، دُشوارتَر می گردد ؛ عبّاس توکل و حسین زُهَری که به تَلاشِ قَطعیِ سازمان ، سوگند خورده بودند ؛ پَس از چنین حادثه ای که جُنبشِ چَپ ایران را ، تِکان داد ؛ حَتّی حاضر به بَرگزاریِ یک نِشَستِ ساده و بَحث ، پیرامونِ فَجایعِ رُخ داده نبودند ؛ بَرگزاریِ کُنگره ، که موضوعِ مُشاجره یِ مُنجَر به دَرگیریِ ۴ بَهمن بود ؛ دیگر به طورِ کامل برایِ این جناح حَل شده ، و به فَراموشی سِپُرده شده بود ؛ در اعتراض به وَضعیّتِ حاکم بر جناحِ کُمیته یِ مَرکزی و عَدَمِ فَراخوانِ کِنگره از سویِ آن ، عُضوِ سازمان ( رَفیقِ صَمیمی و پُرتَلاش : رَفبق مَریم ) در مَقَرِ این گروه در یکی از شَهرهایِ کُردستانِ عراق ( اواخرِ ۱۳۶۵ ) با شلیکِ یک گُلوله به زندگیِ خود ، پایان داد ؛ افرادِ وابسته به جناحِ فوق ، جنازه یِ رَفیق مَریم را به سَردخانه یِ شَهر تَحویل داده ، با لااُبالیگریِ مَحض به مَقَرِ خود در شَهر بر می گردند ؛ مَأمورِ بَعثیِ سَردخانه شَهر ، در دیدار با فَردِ دیگری از جَریانِ فَدایی ، از بَرخوردِ غیرِ جدّی و عَدَمِ بَرخوردِ انسانیِ افرادِ جناحِ توکل به رَفیقِ جانباخته شکایت کرده ، از اینکه پَس از چَند روز ، هَنوز کسی برایِ تَحویل گرفتن و به خاکسِپاریِ جنازه یِ رَفیقِ خود مُراجعه نَنموده ، ابرازِ تَعَجُب می نماید ؛ در این مَقطع و اوائلِ سالِ ۱۳۶۶ ، جناحِ کُمیته یِ مَرکزی نیز دُچارِ انشعاب شده ، ۳ گروهِ شناخته شده تَحتِ عُنوانِ جناحِ کُمیته یِ اجرایی ( توکل ) جناحِ کمیته یِ خارج ( زُهَری ) و جناحِ هَسته یِ اقلیّت ( مَستوره احمد زاده ) شکل می گیرد ؛ در سالِ ۲۰۰۲ ، هَمچنین خَبَری از خودکُشی و مَرگِ یکی از رُفقایِ قَدیمی از طیفِ فَدایی در مَجلّه یِ آرش در پاریس ، مُنتشر شد ؛ رَفیق حسین جامعی از فَعّالینِ اوّلیّه یِ سازمان در خارج از کشور ، که انشعابِ سالِ ۵۹ تأثیرِ مَنفی و سَختی بر روحیّات و زندگیِ او باقی گذارده ، و شاهدِ انشعاباتِ دَردناکِ بَعدی نیز در این طیفِ گشته بود ؛ در دوره یِ اَخیر در تَنهاییِ کامل ، زندگی می کرد ؛ جامعی از فَعّالینِ تأثیر گذار در کُنفدراسیونِ دانشجویانِ ایرانی در انگلستان ، از پایه گُذارانِ نَشریه یِ ۱۹ بَهمن در شَرایطِ پیش از انقلاب ، و از مُرَوجینِ دیدگاه هایِ رَفیق بیژن جَزنی در این نَشریه بود ؛ او در روزِ ۲۵ ژانویه یِ سالِ ۲۰۰۲ در اتاقَکِ مُحَقّرِ خود در شَهرِ کوچکی در شُمالِ انگلستان ، خود را حَلق آویز و بر ۶۰ سال زندگیِ مُبارزاتیِ خود ، نُقطه یِ پایان گُذاشت ؛ در سال هایِ اَخیر نیز ، مَواردِ مُنتشر شده ای از پَدیده یِ خودکُشی در میانِ فَعّالینِ سابقِ سازمانِ فَدایی ، به چشم می خورد ؛ در روزِ ۱۰ اُکتُبرِ ۲۰۰۵ ، پَناهنده یِ سیاسی ( فاطمه توکلی ) در یکی از شَهرهایِ تُرکیّه اقدامِ به خودکُشی نموده ، خوشبختانه با کُمَک رسانیِ به موقعِ دوستانِ او ، نجات می یابَد ؛ فاطمه مُعلّمی از شَهرِ گناوه و از فَعّالینِ سابقِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ( اقلیّت ) از اوائلِ انقلاب تا سالِ ۱۳۶۵ ، سه بار تَوسطِ مَأمورینِ رژیمِ اسلامی بازداشت می گردد ؛ چَندین نَفَر از بَستگان و رُفقایِ نَزدیک از جُمله برادر او نصرالله توکلی ، در کُشتارهایِ دَسته جَمعیِ سالِ ۶۷ ، به جوخه یِ اعدام سِپُرده می شوند ؛ فاطمه توکلی پَس از نَزدیک به ۴ سال اقامت در شَرایطِ بسیار دُشوار در تُرکیّه ، در مَعرضِ اخراج و تَحویل به مأمورانِ رژیمِ اسلامی قَرار داشت ؛ او در شَرایطِ تَرس و دَرماندگی ، اقدام به خودکُشی می نماید ؛ پَس از چَندین روز و در پیِ اعتراض هایِ گروه هایِ مُتعدد به دولتِ تُرکیّه ، عاقبت اطلاعیه ای با امضاءِ کمیته یِ خارج از کشورِ سازمانِ فَداییانِ اقلیّت ( جناحِ توکل ) مُنتشر شده که خواستارِ حمایت از فاطمه توکلی می گردد ؛ جَریانِ کمیته یِ خارج از کشور در نوامبرِ ۲۰۰۲ نیز ، طیِ انتشارِ اطلاعیّه ای خَبَر از خودکُشی و مَرگِ کامران فَرمانده ، برادرِ یکی از اعضایِ این سازمان در خارج می دهد ؛ مامران فَرمانده پَس از چَندین سال تَحمّلِ شَرایطِ دُشوارِ زندگی در تُرکیّه ، تَحتِ شَرایطِ روحیِ تَخریب شده ای ، در روزِ ۱۸ نوامبرِ ۲۰۰۲ ، از طریقِ استفاده از مَوادِ سَمّی اقدام به خودکُشی می کند ؛ اینکه سازمانِ فوق پیش از وقوعِ این حادثه ، با تَوجه به اطلاع از وَضعیّتِ روحیِ او ، چه اقداماتی برایِ تَسهیلِ شَرایط و یا نجاتِ او انجام می دهد : مَسکوت می ماند ؛ روشن است حَقِ استفاده از حمایتِ سازمان هایِ سیاسی ، باید برایِ هَمه یِ شَهروندانِ ایرانی در خارج از کشور ، به مِعیاری برایِ سَنجشِ نوعِ مُناسباتِ این سازمان با سایرِ توده هایِ مَردُم نیز ، تَلَقی می گردد ؛ انقلابِ بَهمن و ناکامیِ آن ، شکستِ مُهلکی برایِ جَزیانِ فَدایی به طورِ کُلّی و سازمانِ فَدایی ( اقلیّت ) به طورِ خاص ، به دُنبال آورد ؛ بَخشِ اعظمِ انشعابات و به ویژه دَرگیریِ مُسلّحانه در مَقَرِ رادیو صدایِ قَدایی در ۴ بَهمنِ سالِ ۶۴ ، از این طریقِ قابلِ توضیح است ؛ فَدایی به مَثابه یِ نیرویِ اصلی ، زَمینه سازِ این انقلابِ بُزرگ از ۱۹ بَهمنِ سالِ ۱۳۴۹ ، از شکستِ جُنبشِ انقلابی پَس از کودِتایِ ۲۸ مُردادِ سالِ ۳۲ ، بیشترین صَدَماتِ سیاسی و انسانی را مُتحمّل گشت ؛ نتیجه یِ این صَدَمالت ، تَجزیه یِ سازمانِ سیاسی این نیرویِ اجتماعی ، و پَراکندگیِ هزاران نیرویِ تَشکیلات ، هَمچنین دوستان و امیدواران به آن بود ؛ نَسلِ جدیدِ کارگرانِ کُمونیست و روشنفکرانِ انقلابی نیز ، در شَرایطِ کُمَک به بازسازیِ این سازمان نبوده و بَخش هایی از آن نیز به مِلکِ خُصوصیِ مَحافلِ غیرِ فَعّال تَبدیل شد ؛ از این طریق ، زَمینه یِ حَلِ بُحرالن و ایجادِ سازمانِ سَراسَریِ بُزرگ تَضعیف گشته ، و تاکُنون نیز گام هایِ مؤثّری در این جَهَت ، برداشته نشده است ؛ این وَضعیّت به تَشدیدِ فَضایِ یأس و سَرخوردگی دامن زَده ، به بُروزِ مَواری از پَدیده یِ خودکُشی در این طیف ، اَنجامیده است ؛ هَم اینک صَدها نَفَر از فَعّالینِ فَدایی از طیفِ انقلابیِ این نیرو ، در خارج از کشور ، زندگی می کنند ؛ آنها هیچ تَلاشِ جدّی برایِ ایجادِ یک سازمانِ سَراسَریِ مُهاجرین ، که قَبل از هَمه ، نیرویِ اجتماعیِ فَدایی را در بر بگیرد : به عَمَل نیاورده اَند ؛ در حالی که وجودِ یک چنین نَهادی ، نه فقط نَتایجِ جدّی در بکارگیریِ ظرفیّتِ این جریانِ توده ای ، پُرسابقه و شناخته شده در میانِ مَردُم ، در مُبارزه عَلیهِ رژیمِ اسلامی خواهد داشت ؛ بَلکه در عینِ حال مُنجَر به ایجادِ کانونِ تَماس ، هَمفکری و روابطِ انسانی برایِ عَناصُرِ آن می گردد ؛ چنین مُحیطی زَمینه یِ آشنایی ها ، ایجادِ مُناسباتِ روزمَره ، کاهشِ فشارهایِ ناشی از ضَربات مُهلِک رژیم و تَجزیه یِ سازمانِ فَدایی را ، فَراهم خواهد ساخت ؛ مَرگِ غَم انگیزِ کاک خَلیل باید با هر میزان از تَلخی امّا ، به ایجادِ تَغییری جدّی در مُناسباتِ پَناهندگانِ سیاسی ، وابسته به جناحِ رادیکالِ طیفِ فَدایی کُمَک نماید ، بهترین شکلِ گرامیداشتِ خاطره یِ کاک خَلیل رَحمتی ، جُلوگیری از تَحمیلِ چُنین سَرنوشتی بر زندگیِ سایرِ مُهاجرینِ ایرانی ، در خارج از کشور است ؛ موضوعِ خودکُشی در رابطه با ایرانیانِ مُقیمِ خارج از کشور ، ابعادی به مَراتب وَسیع تَر از نمونه هایِ فوق دارد ؛ شَرایطِ زندگی در خارج نیز ، مُعضلاتِ خود را به شَهروندِ عاصیِ ایرانی تَحمیل نموده ، آثارِ آن هر از گاهی از این طریق امکانِ بُروز می یابَد ؛ مُقابله با این پَدیده از طریقِ صُدورِ نَصایحِ اخلاقی ، و یا مَذِمّتِ این روش نَفیِ خود و اعتراض به جامعه ، عَمَلی نیست ؛ بَحثِ بالا جُستجویِ یک راهِ حَل به جایِ ابرازِ تأسف ، صَرف و یا رَدِ فُرمالِ خودکُشی است ؛ راهِ حَلِ موردِ بَحث هَمچنین ، فقط طیفِ مُعیّنی از پَناهندگان را مَدِ نَظر قرار نمی دهد ؛ بَلکه در اینجا ، مُعظلی مَربوط به هَمه یِ ایرانیانِ مُقیمِ خارج و تَلاشی برایِ اقداماتِ عَمَلی در این زَمینه ، موردِ نَظر است ؛ مُسلماً اگر جَریاناتِ سیاسی ، چهره هایِ نامُلایماتِ زندگی در مُحیطِ خارج ، بر موفقیّتِ سایرِ بَخش هایِ مُهاجرین نیز ، تأثیرِ مُثبت باقی گذارد .

اینک به حکایتیِ دیگر ، یا قَضیّه ای رَنج اَندود و هول ناک از خِیلِ خیانت ها و جنایت هایِ ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) خواهم پَرداخت ؛ آری ! قَصد و مُراداَم ، واکاوی و کاوشِ بُرشی بسیار مُختصر و کوتاه از نَحوه یِ زندگیِ شَخصی ، و همچنین شَخصیّتِ اجتماعی و سیاسیِ یکی از جانباختگانِ راهِ سوسیالیم و یارانِ صَمیمی در ( سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) به نامِ رَفیق محمود محمودی ( بابک ) می باشد ؛ امّا پیشاپیش و قَبل از نگارش و تَدوینِ این کارنامه یِ سُرخ گون یا به نوعی مُنحَصر به فَرد ، راجع به زنده یاد رَفیق بابک ( محمود محمودی ) باید به یک نُکته یِ اساسی و مُهم ، استناد و اشاره کنم ؛ به گُواه و ذِنِ همه یِ دوستان و رُفَقایی که از نَزدیک یا دور با رَفیق محمود محمدی ( بابک ) حَتّی مُعاشرتی اَندک ولو در حَدِ یک بَرخوردِ زود گُذر داشته اَند ؛ هَمگان بر این عَقیده و نَظر ، مُتکلّمِ وَحده و اُستوار می باشند که : ایشان ( رَفیق بابک : محمود محمودی ) با انگیزه ای مُداوم و کوششی فَراوان ، توانسته بود که پتانسیل هایِ انقلابی ، پِرنسیب هایِ اجتماعی ، دیسیپلینِ سیاسی ، انظباطِ تَشکیلاتی ، و خُصوصاً و الزاماً مَنِشِ اخلاقیِ خود را ، تا بُروزِ خَصائلی از قَبیلِ صَمیمیّت و سخاوت و و مهربانی ، و هَمینطور سَلَحشوری و دَلیری و بی باکی را ، در کالبُدِ انسانی و بَطنِ فَدایی اَش ، نَهادینه نموده ، و افزایش و ارتقا داده بود ؛ و همینطور به طورِ پیوسته و دائم ، موردِ تَشویق و تَحسین و تَرغیبِ سایرِ پیشگامانِ حوزه یِ چَپ و پیشتازانِ جُنبشِ فَدایی ، قَرار بگیرد ؛ داستانِ طولانی و ماجرایِ غَم اَنگیزِ شَهامت و شَهادتِ رفیق محمود محمودی ( بابک ) از آغازِ پلنومِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) در دی ماهِ سالِ ۱۳۶۱ هجریِ خورشیدی ، بَعد از ضَرباتِ جُبران ناپذیر و بسیار مُهلک بر هیأت و هیبتِ گرایش و جناحِ موسوم به فَداییانِ اقلیّت ، ترتیب داده شد ، و با یک شَرایطِ مُتشنّج یا واضح تر و ساده تر بگویم : تَقریباً با یک وَضعیتِ آشفته احوال و پریشان محوری ، ناگزیر یا لاجرم برگُزار گردید ؛ در هَمین هَمایشِ دَرونْ سازمانی یا جَلسه یِ تَشکیلاتی بود که ! برحَسبِ یک اتّهامِ واهی و یک مِعیارِ غیرِ مُرتبط با هویّتِ تئوریک و هندسه یِ پراتیکِ نام بُرده ( رَفیق محمود محمودی : بابک ) موضوعِ بَرخوردی سَختگیرانه و جدّی نِسبت به ایشان ، اظهار و ابراز شد ؛ مَسئله یِ مَطروحه و مَذکور ( هَمانا پُروسه یِ سُئوال و جواب ، یا در واقع توبیخِ ایدئولوژیک و تَنبیهِ عَقیدتی ) عَلیهِ رَفیق بابک ( محمود محمودی ) که در آن زمان ، مَسئولِ کُمیته یِ شُمالِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) بود ؛ به دَلیلِ انتقادات و تَذَکّراتِ ایشان به مُصَوّباتِ کُنگره یِ سازمانِ فَداییانِ اقلیّت ( سابق ) و هَمچنین به رَفتار و رَوشِ دیکتاتور مَنِشِ مَسئولانِ سازمانِ اقلیّتِ سابق ( اعضایِ کُمیته یِ مَرکزیِ تَشکیلاتِ مَذکور ) و هَمینطور به مُدیرّیتِ نوعی سیستمِ تَبهکارانه و ارتجاعی که از سویِ افرادی واپَسگرا با نُقاطِ ضَعفِ جِنسیّت زَدِگی و جِسمانی هَمچون ( عبّاس توکل ، یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری و غیرو … ) بر گرایش و جناحِ فَداییانِ مَشهور و مَعروف به اقلیّت ( سابق ) استقرار و حاکمیّت داشت ؛ ضمنِ تَهیه و تَنظمِ یک جُزوه ، مُتّکی و مَبنی بر اعلام و ابلاغِ مَواضعِ فَلسفی و سیاسیِ خود ، اندیشه و اهداف اَش را به شیوه یِ مَکتوب یا حَتّی گاهی اوقات به صورتِ شَفاهی ، میانِ سایرِ دوستان و رُفقا در پیرامونِ جُنبشِ فَدایی ، توزیع و تَرویج نمود ؛ تا اینکه ! عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) آن گونه از این عَملکردِ آگاهانه و رُخدادِ تابو شِکنانه ، و نیز رَوابطِ گُسترده و مَحبوبیّتِ عامِ رَفیق بابک ( محمود محمودی ) به سُتوه می آید و خَشم آگین می شود که : شَخصاً به گونه ای انفرادی و نیز بسیار سَریع و فُوری ، به رویدادِ جاری ( هَمانا اظهارِ پیشنهادات یا ابرازِ انتقاداتِ رفیقِ نام بُرده ) واکُنش و عَکس العَملِ مُستقیم نشان می دهد ؛ و خیلی فَریبکارانه و چاپلوسانه ! رَفیق محمود محمودی ( بابک ) را ، به نَظراتِ مَحفلی و فَعّالیّتِ مَقطعی ، یَعنی تَفَکّرِ بوروکراتیسم ( دیوان سالاری ) و نیز تَعَلُقِ خاطر به آماج و آمالِ لئون داویدُویچ تروتسکی ( لیو برنشتاین ) مُتّهم و مَحکوم می کند ؛ تا جایی که : در مَقامِ یک قاضیِ ناشی یا پاسبانِ مُدّعی ، خواهان و خواستارِ یک دُوره یِ ویرایشِ تئوریک و پالایشِ پراتیک ، در خُصوصِ رفیقِ مَذکور می شود ؛ حَتّی قَیّم وار ، برحسبِ شَخصیّتِ خود شیفته و تَکْ محوری اَش ، خود را ( عباس توکل : اکبر کامیابی ) آموزگارِ آموزشی و مُعّمِ تَربیتیِ وی ، قَلمداد و مُعرّفی می نماید ؛ سِپَس بَعد از طیِ طریقِ این گُذارِ تَحمیلی و نیز پایانِ دُوره یِ تَحقیقیِ ، بازهم اختلافاتِ سیاسی و تَشَنُجِ فَردی بینِ طرفین : یَعنی  رَفیق محمود محمودی ( بابک ) و عباس توکل ( اکبر کامیابی ) تَداوم یافته ، و تا مَرزِ جُدایی یا در حَقیقت ، تا گُسَسَت و اخراج رَفیقِ مَذکور ، امتداد و ادامه می یابَد ؛ و سَراَنجام یا عاقبت : رَفیقِ جانباخته ( هَمانا محمود محمودی ) به ناچار و مُسَتصَل از عُبور از خیلِ افتضاحاتِ فَلسفی و همچنین اَنبوهِ کج رَوی هایِ مُندرج در هندسه یِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) و هَمینطور اعتقاد و اعتماد به مبارزه یِ آگاهانه و مُسلّحانه در مقیاسِ جُغرافیایی و تاریخیِ ایرانْ زمین ، و نیز با ایمان به پیروزیِ طبقه یِ پُرولتاریا عَلیهِ خُداوندانِ قُدرت و اربابانِ ثروت ( رژیمِ ارتجاعی اسلامی یا حاکمانِ سَرمایه داری ) به خاکِ وَطن ، قَدَم گذاشته ، و با توشه ای از اعتباراَش ( عَقلانیّتِ کافی و جسارتِ وافی ) شُروع به پیگیریِ اُموراتِ اجتماعی و مُناسباتِ سیاسی می کند ؛ آن گونه که ، مُبَرهَن و مُسلّم است : رَفیق بابک ( محمود محمودی ) با اتّکا به اراده ای راستین و عَزمی راسخ ( چونان رُفقایِ سُرخْ گون و پُرافتخارِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَدایی خَلقِ ایران  ) به پیکارِ نَظری و رَزمِ عَمَلی ضدِ دولتِ مُستَقر و حاکم در آن زمان ( یَعنی جُمهوریِ اسلامی ) پَرداخته ، و برحَسبِ شرایطِ عینی و ذهنی ، یا کامل تَر و دَقیق تَر بگویم : بر مَبنایِ احتیاجاتِ تئوریک و مَدارِ نیازهایِ پراتیک در آن موقعیّتِ حَسّاس و خاص از جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ، نَشریه یِ مُتعالی و فاخرِ شَهرستان ها را ، تولید و مُنتشر می کند ؛ که باید با تَحلیل و تَجَسّس در ارکان و ابعادِ این مَقطع از زمان ، یَعنی با تَوجّه به مُشخّصاتِ خودکامِگی یا هَمان مُختصاتِ ظُلمانیِ دیکتاتوریِ حُکومتِ سَفّاک و مَنحوسِ اسلامی ، خَطاب به شُما سَراسَرْ مُخاطبانِ احتمالی و ارجُمَندِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) عَرض کنم که : نَشریه یِ مَطروحه و مَذکور ( شهرستان ها ) که با صَلابت و مَهارت و همّتِ رَفیق محمود محمودی ( بابک ) تَهیّه و تَنظیم می گردید ؛ به گونه ای بی کران و بی دریغ ! در میانِ اقشارِ متفاوت و آحادِ مُختلفِ شَهروَندانِ ایرانْ زمین ، و نیز سایرِ طیف هایِ روشنفکری ( اساتیدِ دانشگاه ، دانشجویانِ پیشرو ، مُعلّمان و دانش آموزانِ مَدارس ، پزشکان و پرستاران و غیرو … ) و نیز خُصوصاً و طبیعتاً و الزاماً ، بینِ اصنافِ گوناگونِ کارگری ( اَعم از توده هایِ زَحمت کِش در کارخانجات ، کشاورزان و دهقانان ، کامیون داران ، و بازنشستگان و غیرو … ) تَقسیم و تَشریح می شد ؛ آری ! با عَطف به سَوابقِ انقلابی و سیاسیِ ایشان ( رفیق بابک : محمود محمدی ) بدون تأخیر و بِلادِرنگ ، در می یابیم که با وجودِ مُستنداتِ کافی و مَدارکِ وافی از شَرایطِ اجتماعی و هَمچنین خَفقانِ دِهشت ناکِ آن دوره از جُغرافبا و تاریخِ ایرانْ زمین ، و هَمینطور با لحاظ قَرار دادنِ یک نُکته یِ اساسی و اصولی ( هَمانا نَوَساناتِ حاکم بر همه یِ سازمان ها و احزابِ مُخالفِ رژیمِ سَرمایه داریِ اسلامی ، و هَمچنین خَلاءِ یک مَرجعِ کامل و دَقیق از مُتونِ کلاسیک و مُدرنِ دانش و علمِ کُمونیسم : مارکسیسیم لنینیسم ) انتشارِخِردمَندانه و توزیعِ گُسترده یِ این نشریه یِیشگام و پیشتازِ سوسیالیسمْ محور ، یک جَریانِ فوق العاده پُراهمیّت و پُرحاصل ، در مَسیرِ تَکامل و رَشدِ آگاهی و اتّحادِ طبقه یِ به اصطلاح پُرولتاریا ، استنباط و تَلَقّی می شود ؛ و به باور یا ذِنِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ این مَقاله یِ جاری یا قابلِ رؤیت ) می توان حَتّی با مثقالی تَحمّل و سَرِ سوزنی تأمُل ، و نیز مقداری وَلو اَندَک از شرافت و شُعور ، اشکالِ پُر خَطر و بی مَهابا از مُبارزه یِ مُداوم یا در حَقیقت هَمان خَطِ مَشیِ رادیکال و انقلابی را ، در پیکره یِ درخشان و سَیّالِ  یک قَلب و ذهنِ زیبا سِرشت ( مُتعلق به رفیق محمود محمودی : بابک ) کاملاً مُشاهده و دَقیقاً رَصد نمود ؛ آری بالاخَره در انتهایِ این فَضایِ به شدّت ناحَق و این کِشمَکِش نابَرابَر ( بینِ رَفیقِ جانباخته محمود محمودی : بابک ، و هَمینطور مَحفلِ فاشیستی و تروریستی : مُتّصل و مُنتَسب به رَهبَرِ ایدئولوژیک و مَعنَویِ اقلیّتِ فعلی ، هَمانا عبّاس توکل : اکبر کامیابی ، و هَمچنین با حُضورِ نَمایندِگانی مُحافظه کار و مُرتَجع هَمچون یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری ، و غیرو … ) در سالِ ۱۳۶۳ هجریِ خورشیدی ، طیِ اعلامیّه ای عَلنی و رَسمی در نَشریه یِ کار ( اُرگانِ رَسانه ای وابسته و تَحتِ پوششِ سازمانِ اقلیّت : سابق ) رَفیق بابک ( محمود محمودی ) را تَحتِ عُنوانِ کبوتَر پَر قیچی ، که یک اصطلاحِ تاکتیکی و تکنیکی در دایره یِ واژگانیِ چَپ می باشد : به عامِلیّتِ جاسوسی یا عُنصُرِ نُفوذی ، مُعرّفی و مُتّهم می کنند ؛ و در نَهایتِ حیرتِ هَمگان ! یَعنی افرادی و کسانی که از نَزدیک و یا حَتّی دور با رَفیقِ ذکر شده ، آشنایی و دوستی داشتند ؛ کلیّه یِ رَوابطِ تَشکیلاتی و نیز دوستانه یِ ایشان ( رَفیق محمود محمودی : بابک ) با پیرامون یا اطرافِ شان ، خُنثی و قَطع می شود ؛ امّا این توطعه یِ جَمعی و تُهمتِ ناشیانه از سویِ ایادیِ تَبهکار و فِرقه یِ فاسدی که تا نایِ اُستخوان ، در کالبُدِ سیاسی  و بَطنِ عَقیدتیِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) رُسوخ و رُسوب کرده بودند ( در سَطرهایِ بالا و جُملاتِ فوق ، اسامیِ بَرخی از آنان را ، به هَمبَستگی و پیشواییِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ، ضَمیمه و دَرج نمودم ) فقط به هَمین بیانیه یِ کذایی و کِذب ، خلاصه نشده ! و عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) شَخصاً با حُضوری مَثلاً مُقتدرانه وَلی پوشالی در مَقَرِ رادیو صدایِ فَدایی ( یکی دیگر از ارگان هایِ رَسانه ای ، مُتعلّق و ذیلِ سازمانِ اقلیّت : سابق ) بیانیه ای کتبی را که با هَدفِ هَجمه و حَذفِ یکی از بارزتَرین مُخالفان و جِدی تَرین مُنتقدانِ جناحِ مَطرحه و مَذکور ( موسوم به مَحفلِ عبّاس توکل و غیرو … ) در نَشریه یِ کار ، اعلام وابلاغ شده بود : این مَرتبه به صورتِ شَفاهی امّا با لَحنی کاملاً تَهدید آمیز و دَقیقاً مُشمَئز کُننده ! خَطاب به خاص و عام ، روخوانی یا قرائت می کند ؛ و خُلاصه اینکه ! با این نوع پِندارِ مَذبوحانه و نیز رَفتارِ حقارتْ انگیز از سویِ نام بُردِگانِ مَذکور ( عبّاس توکل و شُرَکایِ مُزدوراَش ) باعث و سَبَب می گردد تا از یک جَهَت : پَرگارِ امنیّتی و پوششِ خَبَریِ نیروهایِ وزارتِ اطلاعات ، و هَمینطور مُخبران و عاملان و آمرانِ سپاهِ پاسدارانِ رژیمِ سَرمایه داریِ اسلامی ، بر هیأتِ تَشکیلاتی و هیبتِ سیاسیِ رَفیقِ جانْ فَدا ( بابک : محمود محمودی ) به وجود آمده ، و شَرایط و زَمینه یِ دَستگیریِ ایشان و هَمسَرِشان ( رَفیق مِهری سِلاحی ( از پیشقَراولان فَعّال و پیشروانِ حامی در سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) طراحی و فَراهم گردد ؛ و از جانبِ دیگر ( طبیعتاً و نَتیجتاً ) با احداثِ حَواشی و هَمچنین ایجادِ حَلقه یِ امنیتی بر عَرصه یِ رُفقا محمود محمودی و مِهری سِلاحی ) اَسبابِ خَطر یا هَمانا زیرِ ضَرب رَفتن آنان از ناحیه یِ عَوامل و عَناصرِ حُکومتِ ارتجاعی و اسلامی ، مُستولی و حائل می شود ؛ و با اظهارِ افسوس و ابرازِ دَریغ ، باید فَریاد برآورد که حَتّی باقی مانده یِ دوستان و رُفقایی که به تَمثیلِ هَمیشه و هَنوز ، به شُجاعت و شِرافت و شُعورِ رَفیق بابک ( محمود محمودی ) ایمان و یَقین داشتند ؛ از اعانَت وَرزیدن یا امداد رَسانی به این دو رَفیقِ فَعّال و فَدایی ، استنکاف و اجتناب می کنند ؛ و پایانِ این امتناعِ سَهل انگارانه یا عَدمِ یاری رَسانی از سویِ سایرِ خویشاوَندان فکری و اصطلاحاً دوستانِ پیرامونی اَش ، مُنجَر به افشایِ آدرسِ مَنزل یا هَمان مَکانِ استقرار و اختفایِ آنان ( یَعنی رُفقا محمود محمودی و نیز مِهری سِلاحی ) گردیده ، و به سادگی و سُهولت ، هر دو رَفیقِ مَطروحه و مَذکور ، دَستگیر و زندانی می شوند ؛ و سَرانجام یا عاقبت نیز ! طیِ رَوندِ دادگاه هایِ خیانت پیشه و جنایت کارانه یِ حُکومتِ سَرمایه داریِ اسلامی ، چَندین و چَند ماهِ بَعد از زندانِ انفرادی و  مُحاکمه یِ ناعادلانه ، در کمالِ ناباوری و اَندوهِ سَنگینِ جَمعی از دوستان و رُفقای اَش ، رَفیق بابک ( محمود محمودی ) هَمچنان که پُر صلابت و بی پَروا ، شُعارِ مَرگ بر ارتجاعِ سَرمایه داریِ اسلامی … و زنده باد سوسیالیسم را ، بر طبلِ پیکار می کوبید ؛ و نیز در شیپورِ آزادی و صُلح می دَمید : به جوخه یِ اعدام ( تیرباران ) سِپُرده می شود ؛ و لاجرم یا ناگُزیر : با جَهانِ اندیشه ها و سَراسَرْ هَدف هایش ، و حَتّی با هَمه یِ آن خاطراتِ شیرین و تَلخی که از هَمسَر و فَرزندان و رُفقای اَش داشت : وداع کرده ! تا برگِ زَرینِ دیگری از مَجموعه دَفاترِ بَذرهایِ ماندگار ، و هَمچنین حماسهْ آفرینی و خونْ فِشانیِ این بَبرهایِ عاشق ( هَمانا سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در قَلب ها و ذهن هایِ سَراسَرْ شَهروندانِ ایرانْ زمین ، تَداعی و تَداوم یابد ؛ و پیوسته یا کماکان ! آینده و آینه در پیوندِ یک میثاقِ مُشتَرَک ، به ستایش از این تَبارِ تا اَبَد جاودان و عاشقْ پیشه ، و هَمینطور تَجلیل از این نَسلِ به غایت فَداکار و جانْ نِثار با آدابِ گندم و کتاب ، و نیز رَسمِ بوسه و سَقف ( هَمانا مَنشورِ زندگی یا مُساواتِ بَشَریّت ) مُمارست کرده و اقتدا نمایند ؛ اکنون بَرایِ پیاده سازی بیشتر  و جانماییِ بهتر از سایرِ خُصوصیّاتِ اجتماعی و سیاسیِ رَفیقِ جانباخته ( محمود محمودی : بابک ) سَمع و نَظرِ شُما حَضَراتِ دوست ( مُخاطباِنِ گرانمایه و بزرگوارِ این مَقاله یِ پیشِ رو : یَعنی : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمِلِ انقلابی را ) به یک نوشتارِ پُر مِهر و گُفتارِ بی ریا ( با قَلمِ پُراَرزش و دِرخشانِ جنابِ نَسیمِ خاکسار : تَحتِ عُنوانِ محمود محمودی که من می شناسم : چریکی در تَمَنّایِ دانستن و دوست داشتن ) استناد و ارجاع می دهم ؛ و بَنا بر تَکلیفِ انقلابی و نیز وَظیفه یِ ژورنالیستیِ خویش ( امید آدینه ) بی حَرفِ اضافه یا کَسرِ وَقت ! با هَمین سُخنانِ اَندوه گین و اَشکْ آذینِ جنابِ نَسیمِ خاکسار ، این غائله یِ پُرآشوب ، و این قصّه یِ مَملو از التهاب و اضطرابِ رَفیق بابک ( محمود محمودی ) را به اتمام و تَتمیم رسانده ، و هَمچنین فَرجامِ انسانی و هَمینطور ثَمره یِ دادخواهیِ این تَقدیرِ به خون خُفته یِ رَفیقِ مَطروحه و مَذکور را ، به قضاوتِ آگاهانه و مُنصفانه یِ شُما مُخاطبانِ احتمالیِ خود می سِپارم .

 به اوّلین روزی برمی گردم که محمود محمودی را ، در زندانِ اهواز دیدم ؛ حافظه یاری نمی کند : تاریخِ دَقیقِ آن را ، به یاد بیاورم ؛ در ذهنِ مَن ، باید اوائلِ یا اواخرِ تابستانِ ۱۳۶۶ باشد ؛ برایِ دوست شدن با کسی ، باید یک چیزهایی بینِ تو و او بِجوشد ؛ حالا این از احساسِ صَمیمیّت ، به هم بر می خیزد ، و یا از حِسِ اعتماد و یا از اشتراکِ دُنیاهایِ دَرونِ تان ، و بیدار شدنِ خاطره هایی در هَمان اوّلین دیدار در وجودِ تو و او ، باید هی این ها را درنَوردید ؛ و نیز میدان هایِ دیگرِ حِس و فکر را ، تا به دَلیلی رسید یا نَرسید ؛ محمود به من می گفت : چهره یِ بسیاری از دوستانِ قَدیمی و هَمرَزم اَش را ، در من می بیند ؛ و من نیز از شُجاعت و صَمیّمیّتِ او ، خوش اَم می آمد ؛ و نیز از کُنجکاویِ او در دانستن ، و نیز سُرعتِ عَملی که در کار داشت ؛ از دوستانِ قَدیم ، فقط شَهاب مانده بود ؛ عبّاس ، خیلی زود رَفت ؛ و بَچّه هایِ دیگر هم ، بَرخی پیش از آن که صدایِ شان در گوش اَم بنشیند ، به شَهری دیگر مُنتقل شدند ؛ بَهمن سَقّایی آن وَقت ها ، خیلی جَوان بود ؛ و چَشم هایِ شاداب اَش را در آن روزها ، هَنوز در چهره یِ سالمَنداَش می بینم ؛ مَن و محمود با هم ، خیلی دوست شدیم ؛ یک دوستیِ که تا بیرون از زندان هم ، ادامه یافت ؛ محمود در زندانِ اهواز : محمود مثلِ همه یِ ما مُبارزه یِ سیاسی و شناخت از جَهان را ، از هَمین دُنیایِ کوچکِ دور و بَرِمان ، شُروع کرده بود ؛ در جَهانِ آرمانی اَش ، از بَچّه هایی که با آن ها مُبارزه یِ سیاسی را ، شُروع کرده بود : نمونه هایی ذهنی ، جاودان و ماندگار ، برایِ خوداَش ساخته بود ؛ و در رَفتار و اخلاق ، مَرتِبَتی والا برایِ شان قائل بود ؛ و خاطراتی فَراوان و مُتنوع ، از آن ها داشت ؛ حسن پور از نُخستین بَچّه هایِ جُنبشِ فَدایی ، یکی از نمونه ها بود ؛ بیشترِ خاطراتِ او ، وَصل می شد به آن چه از او داشت ؛ از حسن پور با شوخی و خَنده هایش و نوعِ دوست داشتن اَش و عشق اَش به مَردُم و ساده نگاه کردن اَش به جَهان و نیز تیز هوشی هایش ، یک نمونه یِ اَزَلی از فَدایی و مُبارزِ سیاسی بودن در ذهن ساخته و پَرداخته بود ؛ که وَقتی دور و بَرَش را خالی از او و امثالِ او می دید : احساسِ تَنهایی می کرد ؛ تا از هَمین بَچّه هایِ که دور و بَرَش بودند : چهره هایِ آرمانی اَش را ، از نو خَلق کند ؛ و چون نَقال و داستان گویی زِبَردَست ، آن قَدر از این نمونه ای اَزلی و اَبَدیِ ذهنی اَش ، برایِ آن ها داستان و خاطره می گفت تا موفّق می شد فَضایِ شورش و هَمراهی با خود را در زندان ، فَراهم کند ؛ گُفته ای داشت : الان یاداَم نیست از کی گرفته بود : که وِردِ زبان اَش بود : اگر کسی را دوست داری و او خَطا می کند و یا به سُخنی دیگر ، دارد بَد می شود : باید او را شِکست و از نو ساخت ؛ این را نَهایتِ ایثار ، در راهِ دوست می دانست ؛ برایِ هَمین در طولِ آن سال ها ، مُدام در حالِ شکستَن و ساختنِ خوداَش و آدم ها بود ؛ به جَمع ، ایمانِ عَمیق داشت ؛ و کمتر کاری را ، پنهان از جَمع می کرد ؛ نَظر و عَقیده اَش را دَرباره یِ هر کس و هر موضوع ، در جَمع می گُفت ؛ و مُعتقد بود : تَنها بدین وَسیله است که ، می شود با کسانی که اهلِ توطئه و ریا هَستند جَنگید ؛ جَوان ها به او پدر می گفتند ، و دُنیایِ عاطفیِ او را از هَمین نگاه ها که به او می شد : پُر می شد ؛ اهلِ شوخی ، و سَر به سَر گُذاشتن بود ؛ و این باید از خِصلتِ شُمالی او ، بَرمی خاست ؛ وَقتی مَن به زندانِ اهواز ، مُنتقل شدم ؛ با جَمعی مُنظّم ، رو به رو شدم ؛ جَمعی که در آن ، تَقسیمِ کار ، اَنجام گرفته بود ؛ جَمع برایِ خوداَش ساعاتِ استراحت ، ساعاتِ تَفریح ، ساعاتِ کار و آموزش داشت ؛ وَقتی به زندگیِ محمود ، نگاه می کنم : احساس می کنم زندگیِ او به طورِ عَمیقی ، با حیاتِ آن نوع از مُبارزه یِ سیاسی در آن سال ها که ما آن را جُنبشِ چریکی نام گُذاشته ایم : گِره خُورده بود ؛ زندگیِ چریکی ، یک زندگیِ است که خُلاصه شده در یک گُروهِ مَحدود که ، اعضاء آن با پیوندهایِ مُحکمِ عاطفی ، به هم جوش خُورده اَند ؛ محمود جَمعِ صَد و پَنجاه و یا دویست نَفَری زندانیانِ سیاسی را در اهواز به هَمان شکلِ خانه هایِ تیمی ، مُنتها به دَریافتی که خود از نَحوه یِ ارتباطِ سالم در ذهنِ داشت : سازماندِهی کرده بود ؛ در اَواخرِ سال هایِ زندان یَعنی اوائلِ سالِ ۵۷ ، که دیگر بانگِ اعتراضِ مَردُم ، رَساتَر شده بود ؛ و فَضایِ زندان ، دیگر آن فَضایِ سابق نبود ؛ آبانِ سالِ پَنجاه و هَفت که شد : هَمه می دانستیم دیگر کسی در زندان ، نخواهد ماند : هَمه بیرون آمدیم ؛ مَن رفتم به آبادان ، و محمود هم که چَند روزی بَعد از مَن آزاد شده بود : فکر کنم تا بتواند خوداَش را جَمع و جور کند و برود به شُمال و یا تهران ، مُدّتی را در اهواز ماند ؛ بالاخره با آن عشقی که یکی دو ماه بَعد در وجودِ مهری سِلاحی خواهرِ دو چریکِ فَدایی ، کاظم و جَواد پیدا کرد : و با او ، ازدواج کرد ؛ فَهمیدم او را در واقع حِسِ بوهایی آشنا در وجودِ آن ها ، به سَمتِ شان می کِشاند ؛ بوهایی که از شَرو شورشان ، سَرکِشی شان برمیخاست ؛ یا از پیوندهایِ خونیِ شان با قَبیله یِ گُمشده یِ او مِهری ( خواهرِ سِلاحی ها ) این بویِ آشنا را داشت ؛ محمود در آزادی و باز چریکِ فَدایی شدن : انقلابِ بَهمن شد ؛ سِتادِ آبادان را که بَچّه هایِ فَدایی ، بَرپا کردند ؛ محمود هم ، به آن ها پیوست ؛ کم و بیش خوزستان را ، مَحلِ فَعّالیّتِ خود می دانست ؛ گاه که می رفتم به سِتاد ، او را می دیدم کُلت به کَمَر یا شاید نارنجَکی بَسته به مُچِ پا ، می دیدم که در نگاه اَم می خواند که دارم به او می خَندم ؛ او هم ، سَر به سَرم می گذاشت ؛ و از این که در کناره بودم : با مَن شوخی و جدّی دَعوا می کرد ؛ و می گُفت تو هم باید بیایی تو ، و بَعد یک بَرنامه ای هم دُرست کردند که پایِ مَن را بِکشانند به سِتاد و یک بَرنامه یِ آموزشی گذاشتند در سِتاد برایِ دانش آموزان و دانشجویان ، که کتاب هایی را برایِ آن ها بخوانیم و یا بَحث هایی با آن ها داشته باشیم ؛ با این که محمود ، هَمچنان فَعّال بود و باز یک کارهایی را داشت سازماندِهی می کرد ؛ وَلی می دیدم که ، جوششی با جَمع ندارد ؛ و فکر می کنم هَمین حِس و فکرها در او بود که خوداَش هم نمی دانست با آن کُلت و احیاناً نارنجَکِ بَسته به مُچِ پا ، آن جا چه می خواهد ؛ کابویُ نیمه شَبی ، دیر وَقت و نا بهنگام که بُرخورده بود میانِ کسانی که ، با آن ها شوقِ کار نَداشت ؛ چرا ؟ بَعدها برای اَم گُفت : بَچّه ها به طورِ گُروهی با هم آشنا بودند ؛ و از پیش ، یارگیری شده بودند ؛ و او در جَمعِ آن ها ، غَریب بود : و احساسِ غَریبی می کرد ؛ احساسِ غُربَت آن هم در وَقتِ انقلاب ، آن هم میانِ جَمعی که باید بیشترین پیوند را با آن ها داشته باشی ، حِسِ بسیار غَم انگیز و تَلخی است ؛ فکرمی کنم هَمین احساسِ غَریبه بودن با جَمعِ بَچّه هایِ سِتادِ فَدایی در آبادان بود که فکرِ ایجادِ سِتادی را در مَسجد سلیمان ، به سَرِ محمود اَنداخت ؛ این فکر را با مَسئولینِ سِتادِ فَدایی در آبادان ، در میان گُذاشت ؛ و بَعد رَفت که با کُمَکِ بَچّه هایِ زندان ، هَمان ها که او را پدرِ خودشان می دانستند ؛ یَعنی با کُمَکِ جَمعی که محمود خوداَش را ، با آن ها غَریبه نمی دانست ؛ هَوادارانِ فَدایی را ، در آن جا سازمان دهد ؛ وَقتی می رَفت : دوباره شوقِ زندگی را ، در چشم هایش دیدم ؛ ماندنِ محمود در مَسجد سُلیمان ، زیاد طول نَکِشید ؛ با هَمان دَرجه از شوق که به آن جا رَفته بود : از اَندوه و نومیدی بازگشت ؛ عَصبانی و غَمگین که از بَچّه هایِ فَدایی برایِ هَمیشه ، قَطعِ اُمید کرده است ؛ و روزِ بَعد که برایِ دیدن اَش ، به سِتاد رفتم ؛ لحظه ای او را دیدم که ، بَعد از پایانِ یک بَحثِ طولانی با بَچّه هایِ فَدایی داشت در حَیاطِ سِتاد ،کُلت و نارنجَک اَش را تَحویلِ آن ها می داد ؛ گفت اَم چه کنم برای اَت : گُفت هیچ ، برویم خانه ، کاری به کارِشان نداشته باش ؛ نگاه اَش می کردم که بی کُلت و آن نارنجَکِ پنهان در مُچِ پا ، چقدر زیباتَر شده است ؛ سَعی کردم ، سَر به سَر اَش بگذارم ؛ امّا او ، حالِ شوخی نَداشت ؛ روزِ بَعد و یا دو روزِ بَعد ، از آبادان رَفت ؛ و مَن دیگر او را ندیدم : تا روزی که خوداَم کوچ کردم به تهران ، و تهران نِشین شدم ؛ محمود ، خیلی خوشحال شد ؛ دِل اَش می خواست ، نَزدِ او بمانم ؛ امّا آپارتمانِ کوچَک اَش ، برایِ خودشان هم تَنگ بود ؛ وَلی تَقریباً هَفته ای دو سه بار ، هَمدیگر را می دیدیم ؛ جُدایی را ، تاب نمی آورد ؛ محمود بَعد ها که مَسدولیّت هایی در سازمانِ اقلیّت ، به عُهده گرفت : و به کار دِلگرم شد ؛ هر وَقت ، مَن را می دید ؛ اصرار داشت که از بَچّه هایِ اکثریّت ، جُدا بشوم : و به آن ها بپیوندَم ؛ و روز به روز فَضا برایِ آزادی ، تَنگ تَر می شد ؛ کیستیم ما راستی ؟ و این جَهانِ کج رَفتار ، چه می خواهد بکند با آن پاره هایِ عاشقِ وجودِمان ؟ هر کس که محمود را ، از نَزدیک بشناسَد : می داند عشق به کاری یِکّه و بی باک کردن ، از ویژگی هایِ او بود ؛ او هَمیشه ، در راه هایِ غیرِ مَعمول بود : که قُدرتِ جولان داشت ؛ وَقتی هَمه خیال می کردند : نمی توانند با پُلیس در زندان دَر بیفتند : دَر می اُفتاد ؛ وَقتی هَمه از جَمع ، قَطعِ اُمید می کردند : پا پیش می گُذاشت : و برایِ آشتی دادنِ بَچّه ها ، با هم جَشنِ بوسه برپا می کرد ؛ و از خوداَش ، مایه می گذاشت : تا هَمه ، هَمدیگر را بِبوسَند ؛ بَعد از مَرگِ یاران اَش ، بَچّه هایی که جُنبشِ فَدایی را با رَفتار و کِردارِ شان ، بُنیاد گُذاشته بودند : هَمه وجودِ محمود به تَمامی ، در جُستُجو و تَمَنایِ دوست و دوستانی نَظیرِ آنان بود ؛ تا با آنان تا قُلّه هایِ زندگی و عشق ، فَراز رَود ؛ می خواست اگر هم با مَرگ رو به رو می شود : در آن فَراز باشد ؛ حَسن پور و هوشنگ نَیّری هایش را ، ببینَد و بَعد بمیرَد ؛ این بود که به بویِ پیراهنی که از دوست ، نشان اَش می دادند ک کِشیده می شد ؛ و تَوجه نمی کرد که ، چاه در راه است یا نَه ! با آشنایی هایی که مَن از محمود داشتم : با اطمینان می توانم بگویم : محمود در هنگامِ انتشارِ ( کار ) مَخفی در آن هنگامه یِ مَرگ و نَبَرد با پاسدارانِ رژیم ، فقط این یک تَصویر را در ذهن داشت : روزی که خَبَرِ انتشارِ آن ، به دوستان اَش می رسد ؛ از شوق از جا می جَهَند و قاه قاه می خَندَدند که ببین : محمودِ کَلّه خَر به تَنهایی ، چه می کند ؛ این : آن محمودی است که ، مَن می شناسم ؛ وَقتی آخرین بار ، از هم جُدا شدیم : چَند بار برگشت به عَقَب ، نگاه کرد ؛ و بَعد از مُدّتی ، انگار چیزی به ذهن اَش رسیده باشد : برگشت و گفت ، یکی مان حَتماً زودتَر می میرد ؛ وَلی لحضه هایی را که با هم بودیم : از یاد نبریم ؛ و به شوخی گفت : نگران نباش ، اگر مُردی ، خوداَم بَچّه هایت را ، بُزرگ می کنم ؛ انگار می گُفت : فکر بَچّه هایم باش ! حالا مَن این را نَه فقط برایِ صَفا و صَلاح ( پِسرانِ محمود ) که برایِ نَسلی می نویسم که اگر محمود را نمی شناسند : امّا دِل در هَوایِ دوست نَهاده ، پَرِ پَرواز می گُشایند ؛ و نیز با یادِ محمود ، آن محمود که به نَقل از شاعری آلمانی ، خواهانِ زمان هایی بود که هر شکوفه ، مُعجزه ای را مُژده می داد ؛ و چشمه هایِ سُرودهایِ خُفته شده ، بی گُسَست می جوشند ؛ زمانی که خود در شدن بود : و او می توانست ، بَغل بَغل گُل ، برایِ دَرّه ها بیاورد .

اینک : برایِ شَفّاف سازیِ بیشتَر و بَهره مَندیِ بهتَر از بَرخی نا نوشته ها و ناگُفته ها ، در پیرامونِ اتّفاقات و حَوادثِ مُندرج در هندسه یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و هَمچنین اقلیّت ( سابق ) به گونه ای فهرستْ وار یا به طرزی نامْ شُمار ، خَطاب به تعدادی مَحدود و مَعدود از کسانی که ، در رابطه با مَجموعهْ خیانت ها و جنایت هایِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) و نیز در خُصوصِ رُخدادها و رویداهایِ پیش آمده در پَرگارِ فَدایی ، و هَمینطور دایره یِ سایرِ انشعاباتِ سازمانی و تَفکیکِ عَقیدتی از جُنبشِ فَداییان ، به طرحِ سُئوال و نیز پاسخِ یک جانبه از این اشخاص نموده ، تا اگر آنان ( افرادی که در این گفت و گو : موردِ مُخاطب یا مُقابلِ مَن : امید آدینه می باشند ) بر مَبنایِ وَظیفه یِ انقلابی یا تَکلیفِ تاریخیِ شان ، به پُرسش ها یا جواب هایِ اینجانب ( نویسنده یِ مقاله یِ پیشِ رو : امید آدینه ) عَکس العَمَل یا واکنش نشان بدهند : تا شاید بتوانیم ! دوشادوشِ یکدیگر ، در جَهتِ احقاقِ خونِ شَهیدانِ راهِ فَدایی ( رُفقایِ جانْ باخته در فاجعه یِ گاپیلون ، و نیز افشایِ اطلاعاتِ تَشکیلاتی یا شَخصی ، یا تَجدید و تَشدیدِ یک وَضعیّت اضطراری و موقعیّتِ مُتزلزل ، با نَقشه و بَرنامه ای از پیش تَعیین شده در راستایِ فَراهم ساختنِ بسترِ قَتلِ رَفیق بابک : محمود محمودی ، تَوسطِ باندِ مافیاییِ عبّاس توکل ، یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری ، و غیرو … ) و هَمچنین تَکامُلِ حَقایقِ موجود از این وَقایعِ دهشت تاک و دَدمنشانه ، و هَمینطور تَهیه و تَنظیم و تَدوینِ یک مُجازات نامه برایِ اشخاصِ مَطروحه و مَذکور در سَطر یا جمله یِ فوق : تَحتِ مَصادیقِ جُرم انگاری شده یا عَناوینی حُقوقی و بَشَری از این قبیل اصطلاحاتِ عام یا خاصِ دادخواهی … گام برداریم ؛ و سَراَنجام یا عاقبت ! به قَلعه یِ شُجاعت و قُلّه یِ شِرافت و قافله یِ شُعور برسیم .

  • به خانُمِ مَنصوره بِهکیش ( از بازماندگانِ خانواده یِ گرانمایه و بُزرگوارِ بِهکیش : جانباختاگانِ راهِ سوسیالیسم ، و نیز جُنبشِ راستین و راسخِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شما ، وَقت خوش ، اینجانب ( امید آدینه ) چونان دیگران ( شَهروَندانِ ایرانْ زمین ) نامه یِ سَرگُشاده یِ شما حَضرتِ دوست ، در رابطه با طریقتِ افشایِ هُویّتِ تَشکیلاتی ، و نیز نَحوه یِ شَهادتِ رَفیقِ جانْ فَدا محمّد رضا بِهکیش ( کاظم ) یکی از برادران و اعضایِ خانوده تان که به دَستِ عاملانِ سَفّاک و آمرانِ مَنحوسِ حُکومتِ سَرمایه داریِ اسلامی ، به قَتل رسیده اَند را ، موردِ مطالعه یا کنکاش ، قَرار داده اَم ؛ امّا قَصد و مُراداَم ، این است که ! بَنا به دلایلِ تَشریح و توضیح داده شده در مَطالبِ همین مقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) و هَمچنین تَکلیفِ تاریخی ، و هَمینطور وَظیفه یِ کُمونیستی اَم ( یک فَعّالِ فَدایی : مارکسیست لِنینیست ) خَطاب به یکی از بی شُمارانْ دادخواه و کسانی که ، مُدعی و پیگیرِ خونِ مُنَزه و پاکِ چَندین و چَند نَفَر از افراد و اعضایِ دَرجه یکِ خانواده یِ خود ( محمود ، محسن ، محمّد ، علی ، زَهرا ، و سیامک اسدیان : هَمسَرِ زَهرا و دامادِ خانواده یِ ارجمند و مُعظمِ بِهکیش ) می باشد : سُخن بگویم : و از یک جریانِ فاشیستی یا مَحفلِ تروریستی ، که بدونِ تَردید و بی شَک ! وارثانِ تَقَلّبی و غاصبانِ جَعلیِ آن سازمانِ سُرخْ گون و پُرافتخار ( سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خۀق ایران : گرایش و جناحِ اقلیّت ) و نیز آن رُفقایِ شایسته و بایسته یِ فَدایی هستند : حَرف بزنم : و پُراراده و بی ریا ! پَرده از هَمه یِ دَسیسه ها و سَراسَرْ ظلمتِ شان ، بردارم ؛ هَمان گونه که شُما حَضرت دوست ، و البته مُشتاقانِ عَرصه یِ سیاست و هَمچنین اهلِ اندیشه ، و اساساً و الزاماً اشخاصِ فَعّال یا هَوادار در جبهه یِ چَپ ، و خُصوصاً و طبیعتاً ، آشنایان و آگاهان از مُشخّصات و مُختصاتِ جُنبشِ فدایی ، هوشیار و مُطلع اَند ؛ با بَعَطف به بُرشی مُختصر و کوتاه ، از تاریخچه یِ پُرحاصل و کارنامه یِ بی بَدلیلِ فَداییانِ اقلیّت ( سابق ) در سالِ ۱۳۶۰ هجریِ خورشیدی ( ۲۴ اسفند ماه ) رَفیق محمّد رضا بِهکیش ( کاظم ) و هَمینطور رَفیق جَعفر پَنجه شاهی ( خَشایار ) به هَمراهِ یکدیگر در حَوالیِ مَحلی که گویا پایگاهِ انتشار و توزیعِ نَشریه یِ اُرگانیِ کار ( تَحتِ پوشش و مُتعلق به سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : گرایش و جناحِ اقلیت : سابق ) برایِ کنکاش و تَحقیق در باره یِ موضاعات اطلاعاتی و مَسائلِ امنیتی رَفته بودند ؛ با اظهارِ هزارانْ افسوس و ابرازِ صَدها دریغ ، به دامگهِ حادثه ( هَمانا حصارِ گسترده و مُحاصره یِ بی اَمانِ نیروهایِ رژیمِ سُرمایه داری اسلامی یا هَمان مأموران و مُرتجعینِ سپاهِ پاسداران ، گرفتار و اَسیر می شوند ؛ امّا آن بَبرهایِ عاشق ( رَفیق کاظم و همچنین رَفیق خَشایار ) هیچ وَقت و هَرگز ! تَسلیم نشده ، و طیِ یک پروسه یِ عَملیّاتی و نظامی ( مُسلّحانه و چریکی ) بَعد از دَقایقی طاقتْ فَرسا و طولانی ( که حکایت از نَبَردی ناعادلانه و نابَرابَر دارد ) رَفیق جَعفر پَنجه شاهی ، برایِ عَدَمِ دَستگیری و بُروزِ هرگونه اطلاعاتِ سازمانی یا اخبارِ تَشکیلاتی ، با تَوَسُل به قُرصِ سیانور ، دَست به خودکشی و مَرگِ خویش می زَنَد ؛ امّا رَفیق محمّد رضا بِهکیش ، در این مُبارزه یِ آتشین و نَبَردِ خونین ، جانْ فَدا شده ، و بدین طریق یا وَسیله ، هر دو رَفیقِ مَطرحه و مَذکور ، به گُلستانِ شُهدایِ فَدایی ، یا هَمان بوستانِ فَرزندانِ خورشید و خاک ، می پیوندند ؛ بَنا بر اظهاراتِ مُوَثَق ، و هَمینطور ابرازِ بیاناتِ کافی ، که از جانبِ شاهدانِ حائذِ اهمیّت و مُعتَبَر ، نوشته یا گفته شده است : روزِ قَبلِ از حادثه یا اتّفاق ( هَمانا مُحاصره یِ دژخیمانِ سَرمایه داریِ اسلامی و دَرگیری مُسلّحانه میانِ آنان و رُفَقایِ چریکِ فَدایی ( گرایش و جناحِ اقلیّت : سابق ) و نَهایتاً و نَتیجتاً شَهادتِ رَفیق کاظم ( محمّد رضا بِهکیش ) و نیز رَفیق خَشایار ( جَعفر پَنجه شاهی ) این دو رَفیقِ نام بُرده ، جَهتِ بَهره یِ اطلاعاتی یا کَسبِ مَفروضاتِ احتمالی و مَجهول ، به هَان مَحلِ ذکر شده می روند ؛ چونکه جانْ فَدا رَفیق کاظم ( محمد رضا بِهکیش ) مَسئولِ کُمیته یِ امنیتِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) بود ؛ و در این راهِ پُرخَطر یا پُر فَراز و نَشیب ، شَرحِ وَظایفی سَنگین و سِتُرگ و سِتَبَر ، بر دوش اَش احساس می کرد ؛ مَلزوم و لازم ، به بیان و ذکر است که : رَفیق کاظم _ محمّد رضا بِهکیش ) بر مَبنایِ سَنجه هایِ کامل و یا بَررسی ها و نَقد هایِ دَقیق ، اعتقاد و اعتماد داشت که ، سَرکوبِ بی وَقفه و نیز کُشتارِ بی اندازه از سویِ نظامِ تَوَحُش یا دولتِ ارتجاعی و اسلامیِ نَهادینه شده در انقلابِ ناکام و ناتَمامِ فُرودَستانِ و تُهی دَستانِ ایرانْ زمین ، نَباید با استراتژی ها و تاکتیک هایِ تَهاجمی ، پاسُخ داده شوند ؛ بَلکه در راستایِ بازسازی و تَجدیدِ قُوا ( ویرایش در تئوریکِ سازمان ، تَرمیم در پراتیکِ تَشکیلات ، عُضوگیریِ مُجَدد برایِ ارتقایِ توانمَندی هایِ انسانیِ جُنبشِ فَدایی ، و غیرو … ) باید تا مَحدوده ای مُشَخّص و مُعَیّن ، و هَمچنین با مَدِ نَظر گرفتنِ غالب و قابِ زمانی برایِ مُهلت و فُرصتِ مناسب در جَهتِ عَملیّاتی نمودنِ این تَغییراتِ اساسی و ضَروری ، فعّالیّت هایِ جاری و فعلی را ، کاهش یا کاسته کنیم ؛ یا حَقیقتاً در واقع ، به بُنیاد گرایی و بِهینه سازیِ شاکله ها و شالوده هایِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : گرایش و جناحِ اقلیت : سابق ) بِپَردازیم ؛ تا اُستوار و پیوسته ! بتوانیم بر حَسبِ این ساماندهی ها و سازماندهی ها ، از ویرانیِ گسترده و تَخریبِ بی کرانِ هندسه یِ موجود در تَشکیلاتِ فَدایی ( گرایش و جناحِ اقلیّت : سابق ) جُلوگیری و مُمانعت ، به عَمَل آوریم ؛ حَتّی ایشان ( رَفیقِ جانْ فَدا محمّد رضا بِهکیش : کاظم ) اصرار یا پافشاری داشت که ! نَشریه یِ کار ( اُرگانِ وابسته یا تَحتِ پوششِ سازمانِ اقلیّت : سابق ) به جایِ انتشارِ هَفتگی ، هر دو هِفته ، و یا به صورتِ ماهیانه ، چاپ و توزیع شود ؛ که به طور یَقین ، باید قاطعانه گُفت : و نیز صادقانه نوشت : که این نوع تَحلیلِ و کاوش از موضوعاتِ اجتماعی و مَسائلِ سیاسی در آن دوره یِ حَسّاس و خاص از پیکارِ توده هایِ زحمتْ کِش با حُکومتِ سَرمایه داری و اسلامیِ مُستَقر در پایگاهِ دولت و جایگاهِ ایرانْ زمین ، نشان از شکوفاییِ عَقلانی ، یا تجلّیِ شَخصیّتِ فَدایی وارِ ایشان ( رَفیقِ جانباخته کاظم : محمّد رضا بِهکیش ) دارد ؛ و امّا رویِ دیگرِ این سکّه یِ قَدیمی و فَرتوتِ مُبارزه و زندگی ، حکایت و شکایت از داستانی غَم بار و ماجرایی وَحشت آور را ، برایِ هر انسانِ مُعتَقد و مُتعَهد به میزانِ سوسیالیسم ، یا حَتّی پایبَند به اصولِ آزادی و اعتبارِ صُلح ، یادآوری و تَداعی می کند ؛ اینکه ! بَعد از تَبیین و تَقریرِ اندیشه ها و اهدافِ ایشان ( هَمانا رَفیق محمّد رضا بِهکیش : کاظم ) مَحفلِ تَبهکار یا باندِ فاسد ( مُتّصل و مُنتَسب به عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) و سایرِ شُرکایِ ایدئولوژیک و مَعنویِ شان ) به طرزِ موذیانه ای ( بَعضاً آشکارا و گاهاً پنهان ) رَفیقِ مَطروحه و مَذکور را ، مُتّهم به مَصادیقی از قَبیلِ حِماقت ، تَرسو ، و غیرو … می کنند ؛ که بدونِ تَردید و بی شَک ! این اتّهاماتِ پوشالی و نیز هَجمه ها و تُهمت هایِ واهی ، بَنا به گُزارشاتِ مُکرّر و شناختِ واضح از هَمه یِ دوستان و رُفَقایِ بازمانده از جُنبشِ فَدایی ، به دور از اخلاقِ انقلابی و نیز خَطِ مَشیِ فَداییِ ایشان ( رَفیقِ جانباخته کاظم : محمّد رضا بِهکیش ) بوده است ؛ و نیز حَتّی ! مِثقالی سِنخیّت اجتماعی یا سَرِ سوزنی تَشابهِ سیاسی با شَخصیّتِ راستین و راسخِ این رَفیقِ نام بُرده ، نداشته و نخواهد داشت ؛ هَمان گونه که طبقِ اسنادِ کامل و مَدارکِ دَقیق ، به پیشگاهِ شُما حَضرتِ دوست ( خانُمِ مَنصوره بِهکیش ) و هَمچنین سایرِ مُخاطبانِ احتمالیِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) تَقدیم و ارائه نمودم : و صادقانه و مُخلصانه ( چونان آدابِ چریکی و رَسمِ فَدایی ) بازهم طیِ این نوشتار یا گفتار ، خَطاب به سَراسَرْ حَضَراتِ دوست یا حَتّی خانم ها و آقایانِ دُشمن ! اعلام و ابلاغ می کنم که : هر گونه مُکاتبه یا هر نوع دیالوگِ شَفاهی با فِرقه یِ کذایی و کِذبِ مُتّصل و مُنتسَب به عاملِ فالانژْ مُآب و لُمپَنْ صِفَت ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) و هَمینطور سایرِ شُرکایِ قاتلْ سِرِشت وخَبیثْ محورِ ایشان ( اقلیّتِ فعلی ) هیچ وقت یا هَرگز ! حاصل و فایده ای ندارد ، و اساساً و اصولاً بر مَبنایِ سال ها تَجربه ( آزمون و خَطا ) از افکار و عَمَلِ اینان ( مَحفلِ فاشیستی و باندِ تروریستیِ ذکر شده ) واکُنشی عَبوس یا کاری عَبث ، خواهد بود ؛ به راستی ! مَگر می توان از کسانی هَرزْ اَندیش و هَمچنین افرادی جنسیّت زَده که تَنها اعتبارِشان : تَخطعه یِ تاریخچه یِ سُرخْ گون و کارنامه یِ پُرافتخارِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییی خَلقِ ایران ) و نیز توطعه چینی و تَخریبِ شَخصیّت عَلیهِ شایسته تَرین و بایسته تَرین نیروها و نَفَراتِ جُنبشِ فَداییانِ جانباخته می باشد : انتظارِ عاجل در رابطه با مَسئولیّت پَذیری ، و یا تَوَقعِ سَریع در خُصوصِ مَعذرت خواهی برایِ پِندارِ اجتماعیِ وارونه و رَفتارِ سیاسیِ غَلطِ شان داشت ؟ البته مَلزوم و لازم ، به بیان و ذکر است که ، تا آن جا که مَن ( امید آدینه : نویسنده یِ این مَقاله یِ پیشِ رو ) از طریقت و نَحوه یِ جواب به نامه یِ سَرگُشاده یِ شما حَضرتِ دوست ( خانُمِ مَنصوره بِهکیش ) نِسبَت به مَجموعه انتقادات یا در واقع طرحِ سُئوالاتی از اشخاصِ به جامانده و عُضو در کُمیته یِ مَرکزیِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) داشته اید ؛ کماکان عبّاس توکل ! طبقِ عادتِ هَمیشه و هَنوزاَش ، که خود را قبله یِ عالمِ چَپِ خیالْ اَندوداَش ، گمان می کند ؛ هیچ پاسُخی وَلو چَند جُمله یِ مُختصر و کوتاه ، یا حَتّی چَند سَطرِ ساده نَداده ، و بدون تَردید و بی شَک ! بازهم نخواهد داد ؛ و نیز خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ( یکی از خواهرانِ رَفیق مسعود احمد زاده هِروی و رَفیق مجید احمد زاده هِروی : از نُخستینْ اعضا و هَمچنین از بُنیان گُذاران یا مؤسّسینِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) که در زمانِ مُبارزه یِ سیاسی یا در حَقیقت در دوره یِ حَیاتِ اجتماعیِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) در مَقطعی از مَکان و زَمان ، از اعضایِ کُمیته یِ مَرکزیِ این تَشَکِلِ نام بُرده و ذکر شُده بوده اَند : ایشان هم ! از هر طریق یا گونه اطلاع رسانی و جواب دِهی در بابِ نامه یِ سشرگُشاده یِ تان ، امتناع و پَرهیز کرده اَند ؛ فقط با اتّکا و گواه به مُستنداتِ کافی و مَدارکِ موجود در فَضاهایِ تَحریری یا هَمانا سایت هایِ خَبَری ، آقایِ مهدی سامع ( از اشخاصِ کُهنه کار و قَدیمیِ جُنبشِ راستین و راسخِ فَدایی ، و هَمینطور از رَهبران و عُضوِ کُمیته یِ مَرکزیِ سازمانِ اقلیّت : سابق : مَسئولِ شاخه یِ کُردستان ) احساسِ مَسئولیت نموده ، و هَمان گونه که مُخاطبانِ احتمالی در جَوابیه یِ ایشان ( آقایِ مهدی سامع ) مُشاهده و رَصد نمودیم : پاسُخی کاملاً مُناسب و دَقیقاً مُساعد ، مُتکی و مَبنی بر مَنزلت و شأنِ یک نیرویِ مُعتَقد و مُتعَهد به راهِ سوسیالیسم ، و نیز پایبَند به جُنبشِ فَدایی ، مَکتوب و مَرقوم کردند .

  • به آقایِ دُکتر ناصر زَرافشان ( نویسنده ، مُتَرجم ، وَکیلِ پایه یکِ دادگُستری ، فَعّال و حامیِ حُقوقِ بَشَر ، عُضوِ هیأتِ دَبیرانِ کانونِ نویسندگانِ ایران ، زندانیِ سابقِ سیاسی در دوررانِ حُکومتِ پَهلوی یا ستمْ شاهی و نیز جَمهوریِ اسلامی ، و غیرو … )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، ابتدا به ساکن و بی مُقَدّمه ! و البته با اظهارِ فُرومایگی و ابرازِ خاکساری نِسبَت به جایگاهِ ویژه یِ شُما حَضرت دوست ( مَقامِ اُستادیِ تان به دَرجه یِ شاگردیِ بَنده یِ حَقیر ) بَنا به دو دَلیلِ کاملاً واضح و دَقیقاً روشن ، نُخست در رابطه با چَندین مَرتبه مُصاحبه یا گفت و شِنود جنابعالی با تلویزیونِ دمکراسیِ شُورایی ( اُرگانی رَسانه ای تَحتِ پوشش و نظارتِ فِرقه یِ کاملاً تَقَلّبی و دَقیقاً جَعلیِ اقلیّتِ فعلی : با رَهبریّتِ ایدئولوژیک و محوریّتِ مَعنویِ یک شیّادِ اجتماعی و فاسدِ سیاسی به اسمِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) و هَمچنین در خُصوصِ دَستانِ تا آرنج ، غَرقه به خونِ این تَبهکار و فاسدِ نام بُرده ، مَرا عَمیقاً تَشویق و تَحریک نمود ، تا هر چه مُصَمّم تَر و مُحکم تَر ، بر مَوازینِ مُبارزاتی و اخلاقی اَم ( به عُنوانِ یک نوآموز در حیطه یِ فَلسفه یِ مارکسیسم ، و یک فَعّالِ کُنجکاوِ فَدایی ) ایستادگی و مُقاومت کنم ؛ و مُجاب شوم به طرحِ چَند سُئوال یا پُرسش از شُما اُستادِ آشنا و آگاه به دانش و علمِ سوسیالیسم ، و هَمینطور یکی از پیشگامان و پیشتازانِ سَرشناس در حوزه یِ وَقایعِ موسوم به قَتل هایِ زَنجیره ای ( کُشتارِ مُخالفان و مُنتقدین یا هَمان حَذفِ فیزیکیِ نویسندگانِ درخشان و کُنشگرانِ مَدَنی از سالِ ۱۳۶۹ هجریِ خورشیدی تا سالِ ۱۳۷۷ هجریِ خورشیدی ) که از زُمره فَعّالینِ پیشرو دراین زَمینه یِ مَطروحه و مَذکور ، بوده و هَستید ؛ و در مَرحله ثانی یا وَهله یِ دوّم  : چونان هَموَطنی کوچک نَهاد ، یا هَمچون ژورنالیستی با اَندک بِضاعَتِ خویش ، تَقاضا کنم که ، بر مَبنایِ سَراسَرْ مُستنداتِ کافی و مَدارکِ مُوَثَق که در پیرامونِ موضوعات و مَطالبِ فوق ، تَحلیل و تَشریح و توضیح داده شد ( طبیعتاً و نَتیجتاً ، برایِ جُلوگیری از ترافیکِ نوشتاری ، و نیز عَدَمِ تکرارِ بیهوده ، قلب و ذهنِ شما حَضرتِ دوست را ، به هَمان گفته هایِ بالا در همین مقاله یِ پیشِ رو : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) انتقال و ارجاع و می دهم ؛ و قَویاً یا مُلتمسانه به تَمثیلِ یک فَرزند از پدرِ خویش ! خواهان و خواستارِ این هستم که : شُما اُستادِ گرانمایه و بُزرگوار ( آقای ناصر زَرافشان ) هر چه شتابان وَلی هوشیارانه ، با کُنجکاوی و جُست و جو در مَواردِ اتّهامیِ به عَمَل آمَده از سویِ اینجانب ( امید آدینه ) نِسبَت به شَخصِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) بَررسی هایِ مَلزوم و نَقدهایِ لازم را ، انجام داده ، و برایِ عَدَمِ خَدشه دار شدنِ اعتماد و اعتبارِ جنابعالی از سویِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ، و هَمچنین جُلوگیری از هر گونه برچَسبِ ناروا و ناحق بر سال ها فَعّالیّتِ تَحقیقاتی و پَژوهشی و نویسندگی تان ، بابتِ این روخدادِ اشتباه یا رویدادِ ناخواسته ( چندین مَرتبه مُصاحبه با تلویزیونِ شُورایی : اُرگانی رَسانه ای تَحتِ پوشش و نظارتِ فِرقه یِ کاملاً تَقَلّبی و دَقیقاً جَعلیِ اقلیّتِ فعلی : با رَهبریّتِ ایدئولوژیک و محوریّتِ مَعنویِ یک شیّادِ اجتماعی و فاسدِ سیاسی به اسمِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) از این مَحفلِ فاشیستی و باندِ تروریستی ، اعلام و ابلاغِ انزجار و بِرائت نموده ، و هَمچنین در یک پروسه یِ کتبی یا عَرصه یِ شَفاهی به صورتِ عَلنی و رَسمی ، هَمبستگی و پیوندِ خویش را به جبهه یِ راستین و راسخِ سوسیالیسمِ انقلابیِ ایرانْ زمین ، و هَمینطور آزمونِ اعتصابات و اعتراضاتِ میهنی ، اظهار و ابراز بفرمایید .

  • به آقایِ اکبر مَعصوم بیگی ( نویسنده و مُتَرجم در حوزه هایِ نَقدِ اَدبی ، و هَمچنین تاریخ و عُلومِ سیاسی ، و هَمینطور عُضوِ هیأتِ دَبیرانِ کانونِ نویسندگانِ ایران ، و نیز زندانیِ سیاسی در دو دوره یِ حُکومتِ پَهلوی و نظامِ جُمهوریِ اسلامی ، و غیرو … )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، به گمان اَم باید ! بدونِ حاشیه و بی وَقفه ، به سُراغِ اصولِ مُکاتبه و اساسِ سُخن بروم ؛ و لاجرم یا ناگزیر ، بر مَبنایِ مِعیارهایِ رایج در این نوع گُفتمان ها ، بدونِ مُقدّمه یا ابتدا به ساکن ، به حُضورِ گرانمایه و بُزرگوارِ شُما اُستادِ عَزیزم ، عَرض کنم که : با نَهایتِ تَعَجُب ! و نیز فِقدانِ هر گونه ایهام و جَهلِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو )  نِسبَت به عَملکردتان در خُصوصِ چندین مَرتبه مُصاحبه یا گُفت و شنود با تلویزیونِ دمکراسیِ شُورایی ( اُرگانی رَسانه ای تَحتِ پوشش و نظارتِ فِرقه یِ کاملاً تَقَلّبی و دَقیقاً جَعلیِ اقلیّتِ فعلی : با رَهبَریّتِ ایدئولوژیک و محوریّتِ مَعنویِ یک شیّادِ اجتماعی و فاسدِ سیاسی به اسمِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) باید بَنا بر مِعیارِ ژورنالیستی ، و هَمچنین مُعادله ای از شَرحِ وَظایف ام ( به عُنوانِ یک فَعّالِ فَدایی و نیز نوآموز در حیطه یِ کُمونیست : دانش و علمِ مارکسیم لنینیسم ) از شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ اکبر مَعصوم بیگی ) پیگیر و جویا شوم که : برحسبِ کدامینْ جرگه یِ انسانی یا اخلاقی ، و هَمینطور کدامْ اُسلوبِ اطلاعاتی و رفرنسِ فَدایی ، با یک مَحفلِ فاشیستی و باندِ تروریستی که کُلیه یِ مُستدات ارتجاعی و مَدارکِ ابتذالِ عَقیدتی شان ، در طولِ این سالیانِ گُذشته ، در دَسترسِ آحادِ شَهروندی و نیز افکارِ عُمومی بوده و کماکان می باشد : ارتباطِ تئوریک و پراتیک در راستایِ هَمکاریِ اجتماعی و هَمدلیِ سیاسی ، بر قَرار نموده اید ؟ به راستی ! با استناد و ارجاع به انبوهِ این کنکاش ها و تَحلیل ها ، دَر باره یِ خیلِ جنایت ها و خیانت هایِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) و هَمچنین شُرکایِ مَفلوک و مَنفوراَش در آن مَحفلِ کذایی و کذب ( هَمانا اقلیّتِ فعلی ) چه بُرهانِ مَوَجَهی یا چه علّتِ مُستَدَلی برایِ توجیحِ این ارتباطِ رَسانه ای ، و هَمینطور خَرجِ اعتمادِ جَمعیِ مُخاطبان و اعتبارِ نویسندگیِ تان در قِبالِ اینان ( گروهَکِ تَبهکار و فاسدِ موسوم به  اقلیّتِ فعلی ) داشته یا دارید ؟ اگر فرض بگیریم که ! شُما حَضرتِ دوست ، نِسبَت به این گُروهَکِ وابسته و هَمبسته با یک قاتلِ حرفه ای و خَطرناک ، که در گُذار و گذر از این چَندین و چَند دَهه یِ اَخیر در جُغرافیایِ اجتماعی و نیز تاریخِ سیاسیِ ایرانْ زمین ، از هر گونه جنایت و هر نوع خیانت عَلیهِ جُنبشِ راستین و راسخِ فَدایی ، و همچنین سایرِ نیروهایِ پیشگام و نَفَراتِ پیشتازِ جبهه یِ چَپِ انقلابی ( هَمانا سوسیالیسم یا کُمونیسم ) هیچ وَقت و هَرگز از فَعّالیّتی و حَرکتی ، فُرو گذار نبوده و مُتوَقف نگردیده است : هَمکاری و حِمایت نموده اید ؛ هَمان گونه که شُما حَضرتِ دوست ، و هر مُخاطبِ احتمالیِ این نوشتار و گفتارِ اینجانب ( امید آدینه ) در این این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) می توانید به سادگی یا به راحتی ! با شِمّه ای یا حَداقل و لااقل با گوشه ها و نُکاتی از بَرخی تولیداتِ خُشونتْ بار ( قَتلِ عام ها و حَذفِ فیزیکیِ سایرِ مُخالفین و مُنتقدینِ خودشان در سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : گرایش و جناحِ اقلیّت : سابق ) و نیز سَراسَرْ هَجمه هایِ مُتفاوت و هَتّاکی هایِ مُختلف و تُهمت هایِ گوناگونِ این زائده یِ اجتماعی و سیاسی ( که در سَطرها و جُملاتِ فوق یا بالا ذکر شد و در امتداد و ادامه یِ این جُزوه یِ کوچک با کوششِ کم و بِضاعتِ اَندَکِ اینجانب : امید آدینه ) بیان شده و یا دَرج خواهد شد : آشنا و آگاه شوید ؛ پَس طبقِ اذعانِ کافی و گُواهیِ مُوَثَق ، دیگر جایِ مِثقالی تَردید و سَرسوزنی شَک ، نمانده و نخواهد ماند که : با صَرفِ دَقایقی مُختصر و کوتاه ، و هَمچنین انرژیِ پایین ، به کالبُدِ ظلمانی و هَمینطور بَطنِ مُتعَفن و کثیفِ اینان ( گروهکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی : با رَهبریّتِ ایدئولوژیک و محوریّتِ مَعنویِ یک نُفوذیِ طبقه یِ بورژوا ، یا در حَقیقت و در واقع یک جُرثومه یِ آمیخته و آویخته با کینه و نفرت ، مُلتَفت و مُطلع گردیده ، و نیز از هَمه یِ جَریاناتِ انحرافی و اتّفاقاتِ غیرِ بَشَری ، که سَبَبِ اقسام و انواعِ حَوادثِ وَحشتْ آجین و خونْ آگین شد : مُستَحضَر و با خَبَر می باشید ؛ اکنون با قرائتِ بیزاری و یا نوشتنِ یک انزجار نامه از اینان ( فِرقه یِ شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسی : هَمانا گُروهَکِ موسوم به اقلیّتِ فعلی : با مَسئولیّت تئوریک و پراتیکِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) به ایفایِ آثارِ مؤثر ، و هَمچنین نَقشِ مُهم تان ! یَعنی کتیبه یِ چَپِ انقلابی ، و نیز مَنشورِ رَهاییِ آدمی از قیودِ زَنجیره وارِ سَرمایه داری ، و هَمینطور ارتجاعِ اسلامی بپردازدید .

  • به آقایِ عبّاس هاشمی ( از کادرهایِ کُهنه کار و قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و نیز عُضوِ گرایش و جناحِ اقلیت : سابق )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، شاید این گونه بی پَروا سُخن گُفتن ، و هَمچنین بی ریا نوشتن نیز ، فَردِ مؤلف ( اینجانب : امید آدینه ) را در بوته یِ آزمایش یا خَطرِ حَملاتِ پوک و پوچِ دیگرانی قَرار دهد که : چونان هَرزه عَلف هایِ یک باغچه یا تیغِ تیزِ داس هایِ لُکنتْ گرفته ! به دُنبالِ پوششِ زیبایی ها و دِرو کردنِ ریشه ها و شِکوفه ها می باشند ؛ امّا نه این جُنبشِ راستین وراسخِ فَداییانِ خَلقِ ایران ( سَراسَرْ توده هایِ زحمتْ کِش کارگری و کارمندی و غیرو … ) را اراده ای بر سُر ایستادن است ؛ و نه مَرا تَصمیمی وَلو سُست ، خواهان و خواستارِ اجتناب از افشاگری و رَمز گُشایی از خیلِ طاعون زایِ اینان ( مَحفلِ فاشیستی و باندِ تروریستیِ مُتّصل و مُنتسُب به عبّاس توکل : اکبر کامیابی : مَسئولِ ایدئولوژیک و رَهبرِ مَعنویِ سازمانِ موسوم به اقلیّتِ فعلی ) بوده یا خواهد بود ؛ امّا قَبل از شُروعِ اصلِ مَطلب یا آغازِ دَردِ دلِ این خَسته یِ پریشانْ احوال و آشفتهْ خواب ! باید به حُضورِ عَزیزِ تان عرض کنم که ، جلدِ نُخستِ کتابِ تان را ( تَحتِ عُنوانِ بیراهه هایِ راه ) با عَطَشِ بِسیار و دقّتِ زیاد ، خواندم و آموختم و لذّتِ عالی بُردم ؛ و باید قاطعانه بگویم : و صادقانه بنویسم که : با هَمه یِ ظرافتِ اندیشه و طراوتِ قَلمِ تان ( آقایِ عبّاس هاشمی ) گریستم و هِقْ هِق کُنان ! با یِکانْ یِکانِ الفاظِ تان ، جهانی را سَرشار از رؤیا و مَملو از مَرثیه ، به سوگ نِشستم و تَجربه کردم ؛ به گمان اَم برایِ مَن ( امید آدینه ) که مُتوَلّدِ بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه ، در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی می باشم ؛ کتابِ بیراهه هایِ راه ( با اندیشه و قَلمِ شُما حَضرتی دوست : یَعنی آقایِ عبّاس هاشمی ) مَجالی و مَقالی بود تا بتوانم : با مُرورِ خاطراتِ تان از نَبض ها و بُغض هایِ دوستان و رُفقایِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) توانستم تا اشکالِ اندیشه و اعماقِ اهدافِ شان ، سَفَر کنم ؛ و پَرواز کُنان و شوقْ انگیز ( هَمچون کودکی در آفاقِ طوفان زایِ اُقیانو س ها و دَریاها ) از فَراز و نَشیبِ چَندین و چَند دَهه مُبارزه یِ مُداوم و پیکار عَلیهِ ظلمتِ ستمْ شاهی و پَهلوی ، عُبور کرده ، و با تَرکیبِ فَجایع و تَلفیقِ شَواهد و تَطبیقِ دو دیکتاوریِ سَرمایه داریِ ( شاه و شیخ ) را در یک غالب و قابِ مُشترک یا واحد ، مُشاهد و رَصد نمایم ؛ به راستی ! الیاف و ذَرّاتِ بَدن اَم ، با تَعاریفِ شُما حَضرتِ دوست از وَقایعِ مُتفاوتِ اجتماعی و حَقایقِ مُختلفِ سیاسی در آن دورانِ حَسّاس و خاص از زندگی و رَزم ، بَرای اَم به شدّت ، غافل گیر کننده و آموزنده بود ؛ آنان که با اسم و رَسمِ شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ عبّاس هاشمی ) آشنا و آگاه هَستند ؛ اطّلاعِ دَقیق و یَقینِ کامل دارند که : بَعد از انشعابِ مَشهور و مَعروف به جناحینِ اکثریّت و اقلیّت ، شُما نیز بَنا به تَفکراتِ سیاسی یا وَظیفه یِ انقلابی که داشتید : به گرایش و جناحِ اقلیّتِ سابق پیوستید ؛ که شُما ( آقایِ عبّاس هاشمی ) و هَمچنین رَفیقِ جانباخته کاظم ( محمّد رضا بِهکیش ) و هَمینطور آقایِ رضا مَحفوظی ( تَحتِ عُنوانِ سوسیالیست هایِ انقلابی ) در تَشکیلاتِ سابقِ اقلیّت در مِقیاسِ ایرانْ زمین ، و سِپَس در کشورِ عراق ، مَشغولِ فَعّالیّت هایِ چریکی و حَرکت هایِ فَدایی بودید ؛ ضمناً : با تَوّجه به سابقه یِ طولانی و درخشانِ حَضرتِ عالی ( عبّاس هاشمی ) نیازی به هیچ گونه بازگوییِ اتّفاقاتِ و حَوادثِ گوناگون ، در آن دورانِ مَطروحه و مَذکور ( هَمانا زمان اقامتِ سازمانِ اقلیّتِ سابق در کشورِ عراق ) نیست ؛ که البته ! در راستایِ شَفّاف سازی یا بازسازیِ آن روخداد هایِ دِهشت ناک و رویدهایِ دَدمنشانه از سویِ فِرقه یِ تَبهکار و شَیّادِ مُتّصل و مُنتَسَب به عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) اسنادِ کافی و مَدارکِ وافی در هَمین مَقاله یِ پیشِ رو : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ؛ فَراهم یا مُحیّا می باشد ؛ فقط با وجودِ لَجن پَراکنی هایِ مُداوم ( هَمانا تَناقُضاتِ توطعهْ جویانه یا افاضاتِ تَخریبْ گرایانه یِ فَردِ خیانتْ پیشه و جنایتْ کارِ نام بُرده ) از شُما گرانمایه و بُزرگوار ( عبّاس هاشمی ) بَنا به اطلاعات و تَجربیّاتِ خاصی که ، از این شَخصِ فاسد اَندیش و بِزه کار دارید ؛ خالصانه یا عاجزانه ! خواهان و خواستارِ این هستم که : در اسرعِ وَقت یا زمانی مُقتضی ، به تَحلیل و تَشریح و توضیحِ این مِعادلاتِ نانوشته و مِعیارهایِ ناگفته بپردازید ؛ زیرا که ! این پُر کردنِ این نُقطه چین هایِ خالی یا هَمان خَلاء هایِ به جامانده از سُکوتِ بُحران زایِ بَرخی از دوستانِ و رُفقایِ راستین و راسخِ فَدایی ، می تواند چونان پُتکی پولادین و سَنگین ! نموداری بر بِطالتِ این وارثانِ پوشالی ، و هَمچنین غاصبانِ دُروغینِ جُنبشِ چریکی و راهِ فَدایی باشد ؛ و هَمینطور به عَقیده و ذِنِ اینجانب ( نگارنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو : امید آدینه ) این قَبیل افشاگری ها و این نوع رازْ گُشایی از مَجموعهْ نیرنگ ها و رُسوایی هایِ اینان ( گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ وابَسته و هَمبَسته با عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) می تواند یک پتانسیل یا پُلِ عَظیم ، و در حَقیقت یا در واقع یک مَدارِ مُقاوم برایِ گند زُدایی از مَجهولاتِ قَلبی و ذهنیِ آحادِ توده هایِ زحمت کِشِ ایرانْ زمین ، و هَمچنین افکار و آحادِ عُمومی ، و اساساً و خُصوصاً تَبارِ جوانان : یَعنی نَسلِ مُشتاق و مُبارزِ کُنونی به جُنبشِ راستین و راسخِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در غیابِ یارانِ جانباخته یِ سوسیالیسم و آزادی و صُلح باشد .

  • به آقایِ حیدر تَبریزی ( از کادرهایِ کُهنه کار و قَدیمیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و نیز عُضوِ گرایش و جناحِ موسوم به اقلیّت : سابق )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، بدونِ تَردید و بی شَک ! با اَندَکی تَحَمُل و تأمُل می توان دریافت که ، اختلافاتِ فَلسفی و نیز تَضادهایِ سیاسیِ بی شمار و بی کرانی ، میانِ مَن ( امید آدینه : نویسنده یِ این مَقاله یِ پیشِ رو ) و شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ حیدر تَبریزی ) ساطع و حاکم است ؛ که البته این فَرآیندِ مُتفاوت و پَدیده یِ مُختلفِ دیالکتیکی ، مُشکل یا مُعظلی در اظهار و ابرازِ این شیونِ هُویدا در بیرون اَم ، و یا شاید خُفته در دَرونِ مَن ، نخواهد بود ؛ سُخن کوتاه ! ثِقلِ کلام : صَمیمانه و صادقانه ، چونان فَرزندی از پدر خویش ، از شُما حَضرتِ دوست ، تَقاضا مَندَم که اگر دِل در گِروِ شیوه  یِ فکری و شیوع ِ مَسمومیّت زایِ فَعّالیّت ها و حَرکت هایِ ضِدِ انسانی و ضِدِ فَداییِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) هَمانا مَسئولِ ایدئولوژیک و رَهبرِ مَعنویِ تَشکیلاتِ موسوم به اقلیّتِ فعلی نداشته یا احیاناً ندارید ؛ برحَسبِ تَکلیفِ تاریخی ، و هَمچنین وَظیفه یِ انقلابیِ تان ، که برآمده و برساخته از دانشِ مُتعالی و علمِ فاخرِ کُمونیسم ( مارکسیست لنینیست ) و هَمینطور خَطِ مَشیِ فَدایی می باشد : به ابلاغ و اعلامِ بِرائت از سَراسَرْ مُقَرّراتِ عَقیدَتی و نیز مَوازینِ ارتجاعیِ این شَخصِ پَلَشت و پَلیدِ نام بُرده نموده ، و هَمچنین نِسبَت به عَملکردِ مُجرمانه و سَوابقِ بزه کارانه یِ ایشان ، مُتّکی و مَبنی بر جَرایمِ مُتعددِ سیاسی ، که در هَمین مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) به صورتِ کامل و دَقیق ، تَحلیل و کاوش گردیده است ؛ و طبیعتاً و یَقیناً ، شُما حَضرتِ دوست نیز ، به اندازه یِ کافی و میزانِ وافی با این فَجایعِ خونین و حَواشیِ مُتعَفّن ، آشنا و آگاه می باشد ؛ هر چه اُستوارتَر و سریع تَر ، به قَضیّه یِ جاری ( هَمانا عَرصه یِ دادخواهی در یک پروسه یِ مَحکمه ایِ بین المللی عَلیهِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) ورود نموده ، و هَمراه و هَمدل با فَعّالینِ راستین و راسخِ فَدایی ، در کنارِ سایرِ بازماندِگانِ به قَتل رسیده تَوسطِ مَحفلِ مَخوف و باندِ غیرِ بَشَریِ مُتّصل و مُنتَسَب به این فَردِ نام بُرده ، حُضور به عَمل برسانید ؛ زیرا که این هدایتِ شایسته و حَرکتِ بایسته یِ شُما گرانمایه و بُزرگوار ، نُقطه یِ عَطفی بر گُشایشِ هَمه یِ عُقده ها ، و هَمچنین سَراسَرْ رَنج هایِ آن بازماندِگانِ برجا مانده از جانباختگانِ مُرتبط با خیانت هایِ دِهشت ناک و جنایت هایِ گُسترده یِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی و هَمینطور باقیِ شُرکایِ اَش هَمچون یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری ، و غیرو … ، خواهد بود ؛ این گونه شاید ! با ایمان به پیروزیِ خَلق هایِ تَحتِ ستمِ سَرمایه داری ، و نیز رَهاییِ بَشَریّت از قید و بَندِ ابتذالِ قُدرت و ثروت در مَجموعِ جَهانِ لایتتناهی ، به نُکته ای ژَرف یا راهی مَهتابْ گون ! که آغشته بر پایانِ ظلمت و تَباهی است : برسیم .

  • به آقایِ حماد شیبانی ( از کادرهایِ کُهنه کار و قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و نیز از عُضوِ گرایش و جناحِ موسوم به اقلیّت : سابق )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، به راستی هر چه می اَندیشم : یا صَبورانه ! اطلاعات و تَجربیّات و خاطراتِ خود را ، مُرور کرده یا در حَقیقت و در واقع ، تَحَمُل و تَأمُل کنم ؛ به هیچ علّتِ دَقیقی یا هیچ دَلیلِ کاملی ، مُتّکی و مَبنی بر اینکه ، چگونه و چرا ؟ هر هنگام که تَصویری یا نامی از شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ حماد شیبانی ) در سایت هایِ خَبَری یا سایرِ جَراید و نیز فَضاهایِ دیگرِ رَسانه ای ، می شنوم و می بینم ؛ بِلادرنگ و ناگُزیر ! به یادِ رَفیقِ جانباخته ( رضا نعمتی ) می اُفتم ؛ نه اینکه میانِ شُما و این رَفیقِ نام بُرده ، تَشابُهِ فیزیکی یا حَتّی فکری باشد ؛ به گمان اَم شاید به سَبَبِ یک تَبار و نَسلِ مُشترک ، و هَمچنین یک هَدف و دَردِ یکسان بینِ شُما دو تَن ( رَفیقِ جانباخته رضا نعمتی و هَمینطور آقایِ حماد شیبانی ) است که اینجانب ( امید آدینه ) چُنین خیالی خامْ اَندود یا استنباطی غَلطْ آلود دارم ؛ آری مَن ! در دوره یِ نوجوانی در اُستانِ لُرِستان ( شَهرستانِ بُروجرد ) وَقتی که به تازگی انقلابِ ناتمام و ناکامِ سَراسَرْ توده های زحمت کِشِ ایرانْ زمین ، از سویِ هَیولایِ هزارانْ سَرِ سَرمایه داری در زیربَنا ، و نیز در روبَنا لُمپَن هایِ پُرولتاریایی ( هَمانا دژخیمانِ اسلامْ گرا ) مُصادره و اَخذ گردیده بود ؛ با خیلِ حماسه ها و اَنبوهِ ایثارگری هایِ آن بَبرهایِ عاشق ( سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) آشنا و آگاه شدم ؛ خُصوصاً و الزاماً اینکه : جرگه یِ سَلحشور آمیز و خطّه یِ دلاور خیز لُرِستانات ( از دورانِ باستان تا به زمانِ اکنون ) حَتی قَبل از احداث و ایجادِ تَشکیلاتِ نام بُرده در سَطرِ بالا یا جُمله یِ فوق ، سازمان هایی کُمونیستی ( مارکسیسم لنینیسم ) یا تَشَکُل هایی با خَطِ مَشیِ مُسلّحانه در دیارِ لُرِستان ، ابلاغِ موجودیّت و اعلامِ حُضور نموده بودند ؛ که می توان به صورتِ تَلویحی و تَلمیحی ، به دو نمونه یِ مُعتَبر یا دو قُطبِ مُهم از این قَبیل کانون هایِ شُورش و قیام عَلیهِ حُکومتِ وَقتِ آن زمان ( هَمانا دوره یِ پَهلوی یا ستمْ شاهی ) یَعنی گروهِ ستاره یِ سُرخ و هَمچنین آرمانِ خَلق ، استعاره و اشاره نمود ؛ بالاخره مُختصر و مُفید اینکه ! مَن چَند عَکسِ بسیار کُهنه و خیلی قَدیمی در یکی از آلبوم هایِ خانوادگیِ مان در آن دوره یِ نوجوانی اَم ، مُشاهده و رَصد کردم ؛ که بدونِ تَردید و بی شَک ، هَرگز وَجهِ اشتراکی از حیثِ فیزیکی ، و هَمینطور شاید از لحاظِ تَفَکّرِ سیاسی نباشد ؛ وَلی کماکان در قَلب و ذهنِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو ) هنگامی که تَصویری یا نامی از شُما ( آقایِ حماد شیبانی ) را در مَکان یا زمانی حَقیقی و مَجازی ، می شنوم و می بینم ؛ هَمان گونه که در سَطرهایِ بالا یا جُملاتِ فوق ، به حُضورِ گرانمایه و بُزرگوارِ تان ، گُزارش دادم و عَرض کردم ؛ بِلافاصله یا فوری ! به یادِ رَفیقِ جانباخته ( رضا نعمتی ) می اُفتم ؛ که با اظهارِ هزارانْ افسوس و نیز ابرازِ صَدها دریغ ! باید قاطعانه گفت : و صادقانه نوشت : که از حماسه و خاطره یِ این رَفیقِ جانباخته ( رضا نعمتی ) به نُدرَت نوشتاری یا گُفتاری در سایرِ جَرایدِ مُرتبط و پیوسته با تاریخچه یا کارنامه یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) ثَبت و دَرج گردیده است ؛ به هر حال ! اگر از تَجدیدِ خاطرات و بازخوانیِ بُرشی از جُغرافیا و تاریخِ مُشترکِ مان ( هَمانا زادگاهِ شُما حَضرتِ دوست و اینجانب امید آدینه ) در استانِ لُرستان ( شَهرستانِ بُروجرد ) بگذریم ؛ به نَمایشِ نقاب ها و تَبلورِ نفاق هایی می رسیم که : تاوان ها و تاول هایش ، تا اَبدیّتِ گندم یا واژه ، بر تَنِ هر انسانِ اهلِ شُجاعت و شِرافت و شُعور ، پایا و مانا خواهند بود ؛ آری ! از زَخم هایِ ماندگار و چِرکین ، سُخن می گویم ؛ از دَسیسه ها و کینه ها و نفرت ها یی ، حَرف می زَنَم که : تکرار و تَأکید و تَأیدِ شان ، به تَمثیلِ یک بی نَهایت اَندوه از شَهادتِ یارانِ فَدایی ، و هَمچنین به غایتِ یک عُمر زندگیِ پُر اضطراب و پُر التهاب ، آزاراَم می دهد و اذیّت اَم می کند ؛ به راستی باید از کدامینْ انشعابِ تَحمیلی ( اکثریّت و اقلیّت و سِپَس مَواردِ بَعدی و دیگر … ) و هَمینطور از کدامْ خیانت و جنایتِ آن نَمایندِگانِ نُفوذیِ بَختَکِ حزبِ توده و سایرِ ولگردهایِ فَلسفی و سیاسی در پیکره یِ سُرخْ گون و هویّتِ پُرافتخارِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بر صَفَحاتِ بی رونَق و بی رَمقِ تَلی از کاغذکاهی ، نگاه کرد و نوشت ؛ تا شاید ! مِثقالی یا سَرِسوزنی از شَهامتِ یارانِ به خون خُفته یِ چریکِ فَدایی ، و نیز از آن شَهادتِ پُر حَسرت و مَحزونِ رُفَقایِ مان در مُقابلِ شکنجه گاه ها و زندان ها و اعدام ها و غیرو … ، فَریادی از نَغمه و نور شود : سُرودی با یاد و نامِ دوستانِ مان در سچفخا ( سازمانی چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) باشد ؛ بُگذارید تا بی پَروا تَر و ساده تَر ، اعتراض و عُصیان اَم را ، تَقریر و تَحریر کنم ؛ قَصد و مُرادِ اینجانب ( امید آدینه ) این است که : خَطاب به یکی از بازماندِگانِ آن دورانِ مُنحَصر به فَرد و سَراَفراز ، یَعنی شُما گرانمایه و بُزرگوار ( آقایِ حماد شیبانی : حَتّی به عَقیده و ذِنِ مَنِ نوآموز با هَمه یِ اشتباهات و سَراسَرْ خَطاهایش ) از بَرخی جنایت ها و خیانت هایِ اشخاصی چونان عبّاس توکل ، یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری ، و غیرو … ، با طرحِ چَند سُئوال یا پُرسش صُحبَت کنم ؛ یا مُکالمه و مُباحثه داشته باشم ؛ آیا نباید کسانی و افرادی که در فاجعه یِ وَحشتْ آمیز و رِقَت آورِ گاپیلون ، نَقشِ اساسی و اصلی را جَهتِ زَمینه پَردازی و توطعه چینی ، و سِپَس شَهادتِ رُفَقایِ اقلیّتِ سابق در دوره یِ اقامتِ شان در کشورِ عَراق داشتند : در یک دادگاهِ عالیه یِ خَلقی ( هَمبَسته یا وابَسته با توده هایِ زحمت کِشِ ایرانْ ایران ) مُحاکمه یِ سیاسی و مُجازاتِ انقلابی شوند ؟ آیا شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ حماد شیبانی ) هَنوز هم ! بر مَوازینِ فَلسفی و مَوازینِ عَقیدتیِ خود ، که در آن هنگام از عُضویتِ تان تَحتِ شُورایِ عالی در سازمانِ اقلیّتِ سابق داشتید : اُستوار بوده ، و اعتقادِ راستین و اعتمادِ راسخ دارید ؟ آیا به نَظرِتان ، آن احترامِ وافر و اعتبارِ وافیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خِلقِ ایران ) که در هندسه یِ مُندرج در مَجموعِ جُغرافیایِ ایرانْ زمین و حَتّی خاورمیانه ، و هَمچنین در کُلِ تاریخِ اجتماعی و سیاسیِ عالمِ قابلِ ادراک و مَلموس ، یکی از گُسترده تَرین سازمان ها یِ انقلابی و مؤثرتَرین تَشَکُل هایِ چریکی ، بوده و هَست و شاید نیز خواهد بود ! بازهم با استناد و ارجاع به هَمه یِ روخدادهایِ ناگزیر ، و هَمینطور سَراسَرْ رویداهایِ ناگوارِ در تاریخچه یِ سُرخْ گونِ سچفخا ، و یا هَمانا کارنامه یِ پُر افتخارِ سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، در انبوهِ قَلب ها و ذهن هایِ افکارِ مُتفاوت و مُختلفِ عُموعی ، و نیز طیف هایِ گوناگون در آحادِ جوانانِ مُعاصر و نوینِ ایرانْ زمین ، طنینْ اَنداز و موجْ کوب می باشد یا خیر ؟ لُطفاً جِسارت این بَنده یِ حقیر و نوآموز را به مِهربانی و داناییِ تان بِبَخشایید : زیرا که استدعا و خواهش دارم که ! پاسخ و جوابِ تان را ، مَشروط یا مَنوط بر شَرایطِ عینی در جامعه یِ انسانی و کُنونیِ ایرانْ زمین ( هَمانا اعتصابات و اعتراضاتِ جاری در اَندامِ خُروشان و جوشانِ ایرانیانِ داخل و خارجِ کشور ، و هَمچنین سایرِ حَرکت هایِ سیاسی در پیرامونِ خاورمیانه و جَهان ، و هَمینطور این نِهضَتِ عَظیم و جَدید در اَندامِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فَرهنگیِ سَرزمینِ مان ایرانْ زمین : یَعنی با این شُعار : زَن ، زندگی ، آزادی … مَرد ، میهَن ، آبادی ) مَکتوب و مَرقوم بفرمایید .

  • به خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ( از کادرهایِ کُهنه کار و قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و نیز عُضوِ کُمیته یِ مَرکزی در انشعابِ موسوم به گرایش و جناحِ اقلیّتِ سابق )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، بگذارید تا بدونِ مُقدّمه یا ابتدا به ساکن ! قاطعانه بگویم : و هَمچنین صادقانه بنویسم که : آن چه که مُسلّماً و یَقیناً : میانِ اینجانب امید آدینه ( نویسنده یِ این مَقاله یِ پیشِ رو : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) و شُما حَضرتِ دوست ( خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ) که از اعضایِ خانواده یِ شناخته شده به پاکْ سِرِشتی و نیکْ صِفَتی ، و هَمینطور یکی دیگر از خواهرانِ آن بَبرهایِ عاشق ( هَمانا رُفَقایِ گرانمایه و بُزرگوارِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران : مسعود و مجید احمد زاده هِرَوی ) می باشید : هیچ گونه تَفاهمِ فَلسفی و هیچ نوع سازشِ عَقیدتی ، ساطع و حاکم نیست ؛ که البته به گمان اَم ! این اختلافاتِ آشکار یا تَضادهایِ پنهان ، هَرگز اهَمیّتی مُثبت یا تأثیری مَنفی ، در واکُنشِ کلامی یا طرحِ گُفت و گویِ مان ، نخواهد داشت ؛ و ضمناً : طبقِ سَوابقِ ثَبت گردیده در مُستنداتِ کافی و مَدارکِ مُوَثَق ( نوشتاری یا گُفتاری ) از سویِ اشخاصِ بازمانده و مُعتَمد و مُعتَبَر از دوره یِ انشعاب ( اکثریّت و اقلیّت ) در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) شُما ارجمند ( خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ) از اعضایِ گرایش و جناحِ اقلیّتِ سابق ، و هَمچنین عُضوِ کُمیته یِ مَرکزیِ این تَشکیلاتِ مَطروحه و مَذکور بوده اید ؛ پَس بَنابراین ! اگر مَبنایِ پندارِ اجتماعی و رَفتارِ سیاسیِ تان را ، برحَسبِ سَنجه هایی از قَبیلِ اصولِ اخلاقی و نیز مِعیارِ فَدایی ، نَهادینه کنیم : یا قَرار دهیم ؛ شُما حَضرتِ دوست ، باید نِسبَت به عَملکردِتان در آن سال هایِ فَعّالیّتِ تَشکیلاتی و حَرکتِ سازمانی ، به پیشگاهِ توده هایِ زحمت کِشِ ایرانْ زمین ، و نیز به دَرگاهِ آن قُربانیانِ جانباخته در فاجعه یِ غیرِ انسانی و هول ناکِ گاپیلون ، و هَمچنین در خُصوصِ اخراجِ رَفیقِ جانباخته ( محمود محمودی : با اسمِ مُستَعارِ بابک ) و هَمینطور نَقشه یِ از پیش تَعیین و مُعین شده ( تَحتِ عُنوانِ کبوتر پَر قیچی : که یک اصطلاحِ مَشهور و مَعروف در دایره یِ واژگانیِ چَپ ، و به مَفهومِ کاربُردیِ جاسوس یا نُفوذی ، در پَرگارِ هَواداران یا مُبارزانِ جَریاناتِ رادیکالِ انقلابی می باشد ) از جانبِ شَخصِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) در رادیو صدایِ فَدایی در روستایِ گاپیلون ( کشورِ عراق : هَمانا زمانِ اقامتِ نیروها و نَفَراتِ سازمانِ اقلیّتِ سابق ) خَطاب به آن گروه یا دَسته از دوستان و رُفقایی که قَصد و مُرادشان ، نجات و خُروجِ رَفیقِ جانباخته بابک ( محمود محمودی ) و نیز هَمسَرشان ( مِهری سِلاحی ) را از چَنگال و دامِ نیروهایِ امنیتیِ سپاهِ پاسدارانِ جُمهوریِ اسلامی داشتند : ناگهان با اولتیماتوم یا هُشدارِ فَردِ نام بُرده ، خاموش و مُتوقّف می شوند : مَسئولیّت پَذیر و پاسُخ گو باشید ؛ زیرا که ! تا اکنون هر آنچه را که در بابِ این اتّفاقاتِ دهشت ناک و غیرِ انسانی ، نوشته یا گُفته اید : برایِ اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو ) و هَمچنین با آمارِ پیرامونی و تَقریبی ، که مَن در اختیار و بضاعت دارم : برایِ هیچ کس از هَوادارانِ جُنبشِ راستین و راسخِ فَدایی ، و هَمینطور فَعالینِ مَدَنی یا حُقوقِ بَشَر ، قابلِ پَذیرش و قَبول نبوده و نخواهد بود ؛ به راستی اگر ! هَنوز هم خودِتان ( یَعنی خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ) را با مُشخّصاتِ یک نیرویِ انقلابی ، و نیز با مُختصاتِ یک فَعّالِ فَدایی ، موردِ قیاس و سَنجش ، قَرار می دهید ؛ و بازهم اگر ! در این پروسه یِ خیانتْ کارانه و عَرصه یِ جنایتْ پیشِگی ، خویش ( یَعنی خانُمِ مَستوره احمد زاده هِرَوی ) را بی گُناه و مُبرا از هر گونه هَمکاری و هَمدلی با آن آماجِ تَبهکار و آن آمالِ فاسد ( هَمانا عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) و نیز سایرِ شُرکایِ مُجرم اَش در اتّفاقاتِ مَطروحه و حَوادثِ مَذکور در سَطرهایِ بالا و جُملاتِ فوق ( هَمچون : یَدی شیشوانی ، مُصطفی مَدَنی ، حسین زُهَری ، و غیرو … ) می پندارید یا مَحسوب می کنید ؛ هر چه شتابان اّمّا به صِراحتِ کلام ، ضمنِ تَحریرِ و تَدوینِ یک ابلاغِ عَلنی و اعلامِ رَسمی مُنطبق بر انزجار و بِرائت از اشخاص و اسامی ذکر شده ، خواهان و خواستارِ مُحاکمه یِ انقلابی و مُجازاتِ عَلَنیِ آنان در یک دادگاهِ خَلقی ( با حُضور و نظارتِ سایرِ توده هایِ زحمت کِشِ ایرانْ زمین ) شوید .

  • به خانُمِ زینت میر هاشمی ( از کادرهایِ کُهنه کار و قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و هَمچنین عُضوِ انشعابِ موسوم به گرایش و جناحِ اقلیّتِ سابق ، و هَمینطور سَر دَبیرِ نَشریّه یِ نَبردِ خَلقِ فعلی )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، از آن جا که : با افکارِ مُتعالی و نیز شَخصیّتِ فاخرِتان ، به علّتِ یک دوره یِ نسبتاً بُلند یا کوتاه ! به عُنوانِ یک ژورنالیستِ مُبتَدی در وَرطه یِ روزنامه نگاری ، از نَزدیک و دور ، با شَما حَضرتِ دوست آشنا بوده ، و هَمچنین با اظهارِ افتخار و ابرازِ خُرسَندی ، در نَشریّه یِ نَبردِ خَلق ، مُدّتی را در حُضورِ شایسته و بایسته یِ سایرِ هَمکارانِ تان در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) مَقامِ شاگردی داشته و قَلَم زَده اَم ؛ پَس بَنابراین : بِلادرنگ و بی پَرده ! به سُراغِ اصلِ مَطلب یا عُمقِ موضوع می رَوَم ؛ آری ! مَسئله از این قَرار است که : به غَلط یا دُرست ، تا جایی که اینجانب ( امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) مُطلع و آگاه می باشم ؛ شُما گرانمایه و بُزرگوار ، زمانی را در اواخرِ دَهه یِ پَنجاهِ هجریِ خورشیدی ، به هَمراهِ چَندین نَفَر از اعضایِ چریک یا رُفَقایِ فَدایی ، و هَمچنین با حُضورِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) در یک خانه یِ مُشترک و تیمی بوده اید ؛ پَس بَنابراین ! شُما گرانمایه و بُزرگوار ( یَعنی خانُمِ زینت میر هاشمی ) از سال ها قَبل با آدابِ ارتجاعی و رَسمِ آدمْ کُشی در سیستمِ ایدئولوژیک یا فکریِ این شیّادِ اجتماعی و فاسدِ سیاسی ( هَمانا عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) آشنا بوده و آگاه هَستید ؛ به راستی ! شکایت از یک اختلافِ کُلی یا جُزیی ، پیرامونِ موضوعاتِ روزمره یا مَسائلِ اجتماعی و سیاسی ، با یک گرایشِ دِگرباش یا مُشَخَصاً یک جناحِ مُخالف نیست ؛ و یا حَتّی : حکایت از به سُتوه آمدنِ یک به اصطلاح جَوانَکی خُمارِ دانستن و خامِ دوست داشتن ( یَعنی اینجانب : امید آدینه ) از تَلاطُمِ آزاد اَندیشی یا سَنگلاخِ صُلح طلبانه در راهِ پیچیده و مُبهمِ سوسیالیسم و کُمونیسم نیست ؛ بَلکه حَقیقتاً و در واقع ! صُحبت از خونِ مُنَزَه و پاکِ آن جانباختگانِ فاجعه یِ وَحشت آور و غیرِ انسانیِ گاپیلون ، و هَمینطور سَطحی از وِقاحتِ عَلَنی و شِقاوتِ رَسمی ، در داستانِ غَم اَندود یا ماجرایِ حُزن آلودِ رَفیقِ جانباخته ( محمود محمودی : بابک ) است ؛ به گمان اَم : اگر بتوانیم غافل گیرانه یا به طورِ عَمد ! با سَهل انگاری یا تَسامُح ، از سایرِ خیانت هایِ مُتفاوت و جنایت هایِ مُختلفِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) عُبور کرده ، و فَرضِ مَحال ایشان را موردِ بَخششِ سَهوی یا عنایتِ صوری ، قَرار بدهیم ؛ هیچ وَقت و هَرگز ! یک ضَمیرِ باهوش و یک وجدانِ شَریف : خود را از هِلهِله یِ دادخواهی یا به تَعبیری دیگر از نَجوایِ سُرخِ انتقام ، درخُصوصِ یارانِ جانباخته یِ مَطرحه و مَذکور در سَطرها ی بالا و جُملاتِ فوق ، مُستَخلَص و پَراکنده و رَها ، نخواهد کرد ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( خانُمِ زینتِ میر هاشمی ) خالصانه و صَمیمانه ، از شُما تَقاضامَندَم که : هر نانوشته و هر ناگفته ای که از این فَردِ پَلَشتْ سِرِشت و پَلید نیّت ( یَعنی عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) در قَلب و ذهنِ تان اَنباشته یا مَحفوظ دارید ؛ در راستایِ سُهولت و تَسریع در رَوندِ یک مُحاکمه یِ سیاسی و مُجازاتِ انقلابی ( با حُضور و نظارتِ سایرِ توده هایِ زحمت کِشِ ایرانْ زمین ) مَکتوب و مَرقوم بفرمایید .

  • به آقایِ فَریبرز سَنجری ( از کادرهایِ کُهنه کار و اعضایِ قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و نیز از بُنیانْ گُذاران و مؤسّسینِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : نُخستینْ انشقاق و انشعاب به تاریخِ خُرداد ماهِ ۱۳۵۸ هجریِ خورشیدی بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، به راستی اگر ! از یک اشتراک ( از دَردی یا حِسی واحد ) در بام و بومِ جرگه یِ زاگرُس ( هَمانا خطه یِ لُرِستانات ) که اینجانب ( امید آدینه ) و شُما حَضرتِ دوست (  آقایِ فریبرز سَنجری ) در آن چَشم بر رؤیاها و رَنج هایِ سایرِ نُقاطِ این جَهانِ لایتتناهی و زیبا اَندود گُشوده ایم : سُخن بگویم ؛ و یا اینکه : چونان هَمیشه و هَنوز ، از شَهروَندانِ تَحتِ تاریکی و ظلمت اَش ، حَرف بزنم ؛ بدونِ تَردید و بی شَک ! کسانی اهلِ کینه وَرزی یا افرادی از بابتِ فتنه اَفکنی هستند که مَرا به عُنوانِ یک نیرویِ کُمونیست و هَمچنین فَعّالِ فَدایی ، با مَصادیقی هَمچون ناسیونالیسم ( ملّی گرایی ) یا حَتّی جُرمی سَنگین تَر و مَخوف تَر از دیدگاهِ این نوع گروه ها و دَسته ها ( یَعنی شوونیسم : قوم گرایی ) مُتّهم ساخته ، و در غیابِ هر گونه دفاعِ مَشروع از جانبِ اینجانب ( امید آدینه ) یا احتمالاً شُما گرانمایه و بُزرگوار ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) اشکالِ قانونی و احکامِ قَضاییِ شان را ، تَرسیم و جاری و اجرا می کنند ؛ امّا چه هَراس و تَرس از این هَمه افترایِ ناحَق یا تُهمتِ ناچَسب ! که بی پَروا و بی باک ! شَبیهِ چِرک نویسی تَنها مانده در این بازارِ شَیاطین و مَکّاران ، این بیگانگان با اُسلوب هایِ دانش و الگو هایِ علمِ کُمونیسم ( مارکسیسم لنینیسم ) و نیز نامَأنوس با مُشکلاتِ و مُعضَلاتِ شَبانه روزیِ کارگران ، و هَمچنین لایه هایِ گوناگونِ مُناسباتِ سَرمایه داری را ، به هَمان ضَوابطِ پوک و رَوابطِ پوچِ شان در قَواعدِ حَقیقی یا قیودِ مَجازی می سِپارم ؛ آری : ای حَضرتِ دوست ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) قَصد و مُراداَم این است که ! شَبیهِ رودهایِ خُروشان و جوشانِ زادگاهِ مُشترکِ مان ( جرگه یِ زاگرُس : خطه یِ لُرِستانات ) از سَلحشورانِ چریک یا دلاورانِ فَدایی اَش ، که هَماره و پیوسته ، چونان کتیبه ای سُرخ گون یا لوحی با سَنبُل هایِ شُجاعت و شِرافت و شُعور ، بر تارُکِ گیتی می تابَند و درخشَند : از آرزوها و ایده ها و گلایه هایم با شُما آموزگاراَم ، مُکالمه یا مُباحثه کنم ؛ و هَمینطور در انتهایِ این مَطالب یا صُحبت هایِ فعلاً تَکْ نَفَره از سویِ اینجانب ( امید آدینه ) چَند سُئوال یا پُرسش را از شُما اَرجمند ، داشته باشم ؛ بالاخره یا خُلاصه و مُفید اینکه ! در آن بازه یِ کوتاهِ زمانی که : به عُنوانِ یک نیرویِ مُستقلِ فَدایی ( و البته تُأمان با سایرِ فَعّالیّت هایِ مَدَنی بَرایِ احقاقِ حُقوقِ کودکانِ کار ، و هَمچنین حرکت هایِ فَرهنگی اَم در فَضاهایِ مُتفاوت و مُختلفِ مَجازی ) مَشغولِ به تَرویج و تَبلیغِ مَواضعِ خود بودم : در اینجا اساساً و اصولاً اشاره یِ مُستقیم می کنم به شَقی و قِسمی از فَضایِ مَجازی : هَمانا گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ( مُتّصل و مُنتَسَب به گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی ) که در نَشریه یِ کار به شُماره یِ ۸۳۰ ( روزنامه ای مُصادره شده از چَنگالِ دوستان و رُفَقا در دوره یِ تَکاپویِ سازمانِ اقلیّتِ سابق ) که تَحتِ عُنوانی کذایی و کِذب ( یَعنی گُروهِ هَوادارانِ تَشکیلاتِ اقلیّت : با پوشش و نظارتِ کُمیته یِ تَبلیغاتِ وابَسته و هَمبسته با مَحفلِ مَزبور : مُعرفی گردیده است ) به صورتِ مُکرّر و یکنواخت ، موردِ هُجومِ عَوامل و حَمله یِ عَناصرِ باندِ شیّاد و فاسدِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) قَرار می گرفتم ؛ که با اظهارِ هزارانْ اَفسوس یا ابرازِ صَدها دَریغ ، طبقِ عادت و رِوالِ هَمیشه و هَنوزِ شان ، این گُفتارهایِ فلانژ گونه و نیز رَفتارِ لُمپَن وارِشان ، نِسبت به اینجانب ( امید آدینه ) کماکان جاری بوده ، و در سایرِ مَجراها یِ ارتباطِ مَجازی ، قابلِ شُهود و شُنود است ؛ آری ! ای حًضرتِ دوست ( آقایِ فَریبرزِ سَنجری ) اینان ( یَعنی فِرقه یِ پوشالی و دُروغینِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) که خودِشان را تَنها وارثانِ آن بَبرهایِ عاشق ( جانباختگانِ چریکِ فَدایی در راهِ سوسیالیسم و نیز نَبَردِ طبقاتیِ پُرولتاریا و بورژوازی ) و هَمینطور کاتبانِ تاریخچه و ناطقانِ کارنامه یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) دانسته و نیز می دانند : مَرا به جُرمِ کُنجکاوی و کنکاش در حَقایقِ جُنبشِ راستین و راسخِ فَدایی ، و هَمینطور بازخوانی یا واکاوی در وَقایعِ خیانتْ پیشِگی و جنایتْ کارانه یِ شان ، که به صورتِ مَبسوط و مُفَصّل ؛ در هَمین مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) تَحلیل و تَشریح و توضیح داده شده است : از آستانه یِ کینه و خَشمِ شان آونگ نموده ، و سخاوتمَندانه ! موردِ  مُجازات و شِقاوت و قِصاوت قَرار داده اَند ؛ به راستی ! چرا نَباید از سَراسَرْ آرمان ها و هَمه یِ اهدافِ آن بَبرهایِ عاشق ( یَعنی رُفَقا : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده هِرَوی : هَمانا بُنیان گُذاران و مؤسّسانِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) سُخن گفت : مَگر آماجِ رادیکال و آمالِ انقلابیِ این رُفَقایِ مَطروحه و مَذکور ، کدامینْ حادثه یِ خَطر آفرین برایِ اینان است ؟یا چرا نَباید اینجانب ( امید آدینه ) یکی از بی شُمارانْ جوانِ پُر اشتیاق و البته بی ادّعا ! که ذَره ذَره یِ افکار و بَند بَندِ فیزیک اَم ، تا ابدیّتِ واژه و گندم ، برایِ رِشادت ها و طغیان هایِ آن رَفیقانِ شَقایقْ سِرِشت و لالهْ صِفَت ، می تَپَد و می پوید : ضمنِ ستایش و امتنان و تَقدیر از یِکان یِکانِ آن بَبرهایِ عاشق یا هَمان جانباختگانِ راهِ سوسیالیسم در پیکار و رَزمِ مُشترک با خُداوندانِ قُدرت و اربابانِ ثروت : یَعنی سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) به شَهیدانِ سَلحشور و دلاورِ جرگه یِ زاگرُس ( خطه یِ لُرِستانات ) بِپَردازم و یاد و نامِ شان را ، تا نَهایتِ ارغَوان و غایتِ پیروزمَندانه یِ پَرندگانِ مَحبوس در قَفَس ، به هر انسان و حَتّی هر جانْ دار ، مُعارفه یا مُعرفی کنم ؛ زیرا که ! از حیثِ و نَظرِ اینان ( گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ موسوم به اقلیّتِ فعلی ) بَنده یِ حقیر ( امید آدینه ) شاملِ هَمان جَرایمِ ذکر شده در سَطرهایِ بالا و جُملاتِ فوق در همین مطلبِ جاری می شوم ؛ آری ! ای حَضرتِ دوست ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) مَنِ کوهستانْ زاده ، که آداب اَم : کمانچه و تُفنگ و کتاب و گندم است ؛ مَنِ دِهقانْ زاده ، که رَسم اَم : میهمانْ نَوازی و سیاه چادرهایِ ایلیاتی می باشد ؛ می خواهم از حماسه و صداقتِ رُفَقا خَشایار و کیومَرث سَنجری بگویم ؛ تا حَداقل یا لااقل ، شاید مثقالی یا سَرِسوزنی از زَخم ها و رَنج هایِ مادر سَنجری ( رَفیق ماه مُنیر فَرزانه ) پَس از جاودانگی و مَرگ اَش ، التیام یابَد و آرام شود ؛ دِلِ تَلخون اَم چونان چَکاوَکی در باغِ بی بَرگی ، غَنج می رَود تا از شَهامت ها و شَهادت هایِ فَرزندانِ خورشید و خاک ( هَمانا چریک هایِ فَداییِ قُومِ لُر ) بنویسم ؛ مَگر کدام نیرنگِ نَهفتهِ در آستین است ؟ که اگر مَن ، شُجاعت و شِرافت و شُعورِ یارانی هَمچون هُمایون کتیرایی ، ناصر مَدَنی ، هوشنگ تَرگُل ، صدّدیقه غَروی ( عِزّت ) محمّد حسین خادمی ، ناصر کریمی ، حسین کریمی ، قاسم سیادتی ، محمّد حسن بَهادُری طولابی ، سیامک اسدیان ، تَوَکُل اسدیان ، انشاالله اسدیان ، هِبّت مُعینی ، حمید نصیری مُقدّم ، محمّد کرم جلیلوَند ، عَزیز یاراحمدی ، کامران حَکیم علوی ، عبدالرضا ماهیگیر ، حمید احمدی ، محمّد تقی طاهری ، جَهانگیر نوری ، اصغر جعفری جزایری ، ایرج سلیمانی ، پَری دُخت آیتی ( غَزال ) جمشید سِپَهوَند ، هاشم بابا علی رحیمی ، حمید رضا نصیری ، حسن سعادتی ، غُلام خوش نام ، بهرام طاهر زاده ، رضا نعمتی ، و غیرو را با اشعاری سِتُرگ و سِتَبر ؛ نَجوا کنم ؛ یا مَگر چه نِفرینی است ؟ که نَباید با خونِ مُنزه و پاکِ رَفیق دُکتر هوشنگ اعظمی بیرانوند ، سوگندی را در قَلب ها و ذهن ها ، آویخته و آمیخته نمود : تا بتوان از پَنجه هایِ پولادین و مِهربانِ رُفقا احمد و مُجتبی خُرّم آبای ، تَرانه ای یا سُرودی را به پیشگاهِ مادر صِدّیقه غَرَوی ( رَفیق عِزّت ) تَقدیم و نِثار کرد ؛ به گمان اَم باید : از خُطوطِ مُخاطره و مَرثیه گذشت ! تا به تَمثیلِ کارگر و بَرزگر بتوانیم صَحنه ای از عشقِ بِلاعوض را ، در خیابان و صَحرا ، انتشار و تَکثیر کُنیم ؛ گویی ! هَمین دَقایقِ واپَسین یا چَند لحظه قَبل بود که داشتم : در یک تَماسِ خُصوصی و مُستقیمِ تلفُنی با زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ( از کادرهایِ کُهنه کار و اعضایِ قَدیمیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و هَمچنین از بُنیان گُذاران و مؤسّسینِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : نُخستینْ انشقاق و انشعاب به تاریخِ خرداد ماهِ ۱۳۵۸ هجریِ خورشیدی بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی ) در باره یِ یکی از نَظرتاتِ فَلسفیِ زنده یادِ رَفیق بیژن هیرمن پور ( بیوگرافیِ مَطروحه و مَذکور در سَطرِ بالا یا جُمله یِ فوق برایِ ایشان نیز : عیناً بَرابَری و صِدق می کند ) مُباحثه و مُکالمه می کردیم ؛ که ناگهان اینجانب ( امید آدینه ) در حُضورِ آموزگار و اُستادِ خویش ( زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ) از بابِ بی تجربگی یا شاید بِضاعتِ کمِ مَن در حیطه یِ دانش و علمِ کُمونیسم ( مارکسیسم لنینیسم ) یک فاکتورِ نابِخرَدانه و غیرِضَروری از آنتونیو فرانچسکوگرامیشی ( یکی از رَهبران و تئوریستین ها و پراتیسین هایِ حزبِ کُمونیستِ ایتالیا : زاده یِ ۲۲ ژانویه درسالِ ۱۸۹۱ میلادی و نیز فوت شده در ۲۲ آوریل در سالِ  ۱۹۳۷ میلادی ) آوردم ؛ که یکباره زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ، با تَلخندی مَعنا دار ، خَطاب به مَن گفت : پِسَر جان ! جوراب نَپوشیده این قَدر حَرف نَزَن … و سِپَس برایِ اینکه در ضَمیرِ ناخودآگاهِ خوداَش ، از مَن به شَقی یا قِسمی ، دلجوییِ پِدَرانه کرده باشد ؛ گفت شُما لُرها ، کُلاً عَجول امّا پُر جُرأت هَستید ؛ و در عینِ حال ، که مَن به حالتی قابلِ مَلموس و کودکانه ! گُداخته یا شوکه شده بودم ؛ ریلِ سُخن یا رشته یِ گپ و گُفتِ مان ، تَغییرِ اصالت یا ماهیّت داد ؛ و ایشان بسیار سَریع امّا با مِتانَتی خالص و خاص ! شُروع به بازخوانی و قرائتِ خاطراتِ شان با دو رَفیقِ مُبارز و جانباخته ، از دیارِ لُرِستانات نمود ( که قَبل از شنیدنِ مَن از زَبانِ خوداَش : طیِ مُصاحبه هایِ گوناگون یا مَقاله هایِ مُتعَدد ، این خاطراتِ مَذبور در چَندین یا چَند سایتِ اجتماعی و سیاسی ، ثَبت و دَرج گردیده بود : وَلی اینجانب امید آدینه ، بی اطّلاع و بی خَبَر بودم ) که مُشتاقانه و طبیعتاً ، شُنودِ زنده با لَهجه یِ ایشان ( زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ) مَنزِلَت و طعمِ دیگری به تَمثیلِ هَدیه ای غیرمُنتظره و گِران بَها ، برای اَم به ارمَغان داشت : و در قَلب و ذهن اَم ، به یادگار ماند ؛ ایشان نُخست از رَفیقِ جانباخته ( بهرام طاهر زاده ) شِمّه ای یا مُختصری از خاطراتِ شیرین و تِلخونِ شان را ، باز یافت و بازخوانی نمودند ؛ و در رابطه با بَرخی از مُشخّصاتِ آیینی و مُختصاتِ فَردیِ این رَفیقِ مَطروحه و مَذکور ، با نَبضی مَملو از آغوش ، و هَمچنین با بُغضی سَرشار از نَوازش ، این گونه به صِراحت اظهار و ابراز داشتند که : پَس از اتّفاقاتِ مُتفاوت و حَوادثِ مُختلفی که در هَمه یِ سُطوحِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ( در دوره یِ حُکومتِ ستمْ شاهی ) بَعد از حماسه یِ سُرخْ گون و پُرافتخارِ سیاهکل ، تَوسطِ جَمعی از رُفقایِ شُجاع و آگاهِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) حاکم و جاری شَد ؛ فَضایی آکنده از استبدادی گسترده تَر و اختناقی فَراتر از وَضعیّتِ اجتماعی و موقیّتِ سیاسیِ گُذشته در جامعه یِ انسانیِ ایرانیان ، پَدید آور و نَمایان گردید ؛ تا آن جا که ! چهارچوبِ زندان را ، به شکلی و رُکنی از سَمبُلِ خون آلود و آشکارِ شَخصیّتیِ خودِ محمّد رضا شاهِ پَهلوی ، بَدَل ساخت ؛ و اساساً و نَتیجتَاً ، در هَمین شَرایطِ عینی و ذهنی از جَوِ شَهروندی در ایرانْ زمین بود که حَتّی ! روحیّاتِ مُقاوم و ژَرفِ دوستان در هَمان مَقطعِ زمانی که مَن ( یَعنی زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ) در زندانِ قِزِل لحِصار ، مَسجون و مَحبوس بودم را : تَحتِ تأثیرِ فَراوان و اَندوهِ بسیار ، قَرار می داد ؛ و تَنها راهِ بُرون رَفت از این خَلاءِ اَمنیّتی ، و یا در واقعیّت و حَقیقت این انجمادِ رَوانی در زندانِ قِزِل لحِصار ، کاملاً و دَقیقاً هَمان کاری را طلب می کرد که رَفیقِ جانباختهِ بهرام طاهر زاده ، به مَنظرِ ظُهور و حُضور رساند : یَعنی به رَسمِ خَلقِ لُر با بَستنِ یک شال به کمرگاه اَش ، شُروع به خواندنِ سُرودِ تَحسینْ انگیز و حیرتْ آورِ دایه دایه وَقته جَنگه … می کند ؛ و سَراَنجام یا عاقبت ! ضمنِ شِکستنِ آن ساحتِ خَفَقانِ اجتماعی ، و هَمینطور مُحیطِ سَرکوبِ سیاسی که در زندانِ قِزِل لحصار ، حاکم و جاری بود ؛ باعث و سَبَبِ ارتقایِ روحیّاتِ سایرِ دوستانِ مَسجون و مَحبوس در زندانِ مَذبور می شود : تا آنجا که ، سَراسَرْ رُفَقایِ گرفتار و دَربَندِ زندانی ، بی پَروا و بی هَمتا ! با رَفیقِ جانباخته بهرام طاهر زاده ، هَمصدا و هَمدل می شوند ؛ آری ! زنده یاد رَفیق رحیم کریمیان ، سِپَس درباره یِ یکی دیگر از رُفَقایِ جانباخته یِ راهِ سوسیالیسم ، و نیز از خِیلِ کسانی و افرادی که اصطلاحاً از فَداییانِ خَلقِ لُر ، قَلمداد و مَحسوب می گردد : خاطره ای را از رَفیقِ جانباخته هُمایون کتیرایی ، نَقلِ به مَضمون یا مُحتوا نمودند : شَبی که در سَحرگاه اَش ، رَفیقِ مَطروحه و مَذکور را ، تَوسُطِ دژخیمانِ و مُزدورانِ وابَسته به رژیمِ مَنحوس و سَفّاکِ ستمْ شاهی ( خاندانِ پَهلوی ) به جوخه یِ اعدام ( تیر باران ) سِپُرده شد ؛ رَفیقِ مَذبور تا دَمِ صُبح با سایرِ دوستانِ زندانی در اوین ، مشغول یا سَرگرمِ بازیِ شَطرنج بود ؛ و هنگامی که ( به وَقتِ سِپیده دَم ) مَأمورانِ اجرایِ احکام ، بَرایِ فَراخوان یا مَعیّتِ اَمنیّتی از رَفیق هُمایون کتیرایی تا پایِ جوخه یِ اعدام ( تیر باران ) به داخل بَندِ زندانِ اوین آمدند : و این خَبَرِ هول ناک و رِقّت آور را ، اعلام و ابلاغ نمودند ؛ بَعد از قِرادتِ شان ، هَمه یِ دوستان و رُفَقایِ مَسجون و مَحبوس در آن بَند از زندانِ اوین ، بی پَروا و بی هَمتا ! شُروع به گریستن و هَمهَمه کردند ؛ که ناگهان در یک چشم به هم زَدن ! رَفیقِ جانباخته هُمایون کتیرایی ، آشفتهْ احوال و پَریشان مِزاج شد ؛ و خَطاب به سَراسَرْ جَمعِ حاضر در پیرامون و اطراف اَش ، مُصمّم و مُحکم گفت : هیچ وَقت و هَرگز ! در بَرابَر خُداوندانِ قُدرت و اربابانِ ثروت ، هِقْ هِق یا ضَجّه نکنید : و یا اینکه طلبِ بَخشایش و عَفو کنید ؛ فقط : هر چه گسترده تَر و هَمبَسته تَر ، در کنارِ باقیِ دوستانِ رادیکال و رُفَقایِ انقلابیِ تان ، در راستایِ یک جُنبشِ سَراسَریِ سوسیالیستی ، و یا در واقعیّت و حَقیقت در جَهتِ یک انقلابِ راستین و راسخ برایِ احقاقِ حُقوقِ هَمه یِ توده هایِ زحمتْ کِش ایرانْ زمین ، سازماندِهی و ساماندِهی نمایید ؛ انگار در آن بِزَنگاهِ نوجوانی ( دَهه یِ شَصتِ هجریِ خورشیدی ) هنگامی وَطن برایِ مَن شَمایلِ یک سَرزمینِ زیبا سِرِشت یا واحد از حیثِ مُساواتِ مَنابعِ اقتصادی و فَرهنگی در بینِ سَراسَرْ اقوامِ ایرانی ، و نیز هَمه یِ اقشارِ کارگری یا آحادِ تو.ده هایِ زحمتْ کِش را داشت : و افسانه ها و افسون هایش در آفاقِ رِشته کوهِ زاگرُس ، عَطرِ تازه و نَمورِ صَحرا زادِگان و عَلف زاران را در مَشام اَم ،  پَراکنده و خُجسته می کرد : که چونان قَناری از پُشت و پَسِ میله هایِ قَفَس ، به شُماری از تَصاویرِ فامیلی و شَخصی ، و هَمچنین تعدادی از عَکس هایِ دوره یِ کوتاهِ وَرزشیِ رَفیقِ جانباخته محمود خُرّم آبادی در بَعضی از آلبوم هایِ خانوادگیِ مان ، نظاره و خیره می شدم : که بدونِ تَردید و بی شَک ! با تَماشا و نیز قِضاوتِ هر انسانِ تَعالی اَندیش و فاخر نَظر از مَجموعِ این عَکس ها یِ شَخصی ، و هَمینطور تَصاویرِ قَدیمی امّا ستاره گون و درخشانِ رَفیقِ مَطروحه و مَذکور در استادیوم هایِ گوناگونِ فوتبال ( چه در شَهرهایِ مُتفاوتِ اُستانِ لُرستان ، و چه در سایرِ نُقاطِ کشورِ ایرانْ زمین ) حکایت یا جلوه از یک اسطوره یِ وَرزشیِ تا هَمیشه و هَنوز جاودانه ، و هَمچنین یک کاپیتانِ مُؤثّر و مُهم در هَمین عَرصه یِ مَزبور یا زَمینه یِ وَرزشِ فوتبال دارد ؛ به گمان اَم ! دیگر نباید از حماسه ها و رِشادت هایِ رُفَقایِ خَلِ لُر در پیکره یِ سُرخْ گون و پُرافتخارِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) حَرفی بزنم : شاید سُخن گفتن از اینکه دُختَرِ لُر ( پَری دُختِ آیتی : غَزال ) با آن اشعارِ مَلموس از رؤیا و رَنج اَش ، و نیز با آن جِسارت هایش در پیکارِ مُشترک عَلیهِ حُکومتِ سَرمایه داریِ ستمْ شاهی ( دوره یِ مَنحوس و سَفّاکِ پَهلوی ) چه آثارِ بی هَمتا و اثری یگانه از خویش بر هندسه یِ مُندرج در فَرهنگ و هُنر و نیز مُبارزاتِ سوسیالیستی گُذاشته است : جُرمی مُضاعف برایِ مَن خواهد بود ؛ حَتّی شاید اگر هَمچون این ثانیه هایِ گُذشته و ساعت هایِ واپسین ، با ارائه یِ مُستندات و مَدارکِ گوناگون ، فَریاد برآورم که این سُرودِ زیبا سِرِشت و نیکو صِفَت ( هَمانا : مَن یک زن اَم ) نَه مُتعَلّق به مَجموعه اشعارِ کم نَظیر و نابِ رَفیقِ جانباخته مَرضیّه احمدی اُسکویی ، که بدونِ تَردید و بی شَک ! طبقِ اذعان و گُواهیِ دوستانِ واحد میانِ هر دو رَفیقِ جانباخته ( پَری دُختِ آیتی و نیز مَرضیّه احمدی اُسکویی )  مُنتَسَب به نوعِ اندیشه و تَحریرِ رَفیق پَری دُختِ آیتی ( غَزال ) می باشد : اینان ( یَعنی گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی : با مَسئولیّتِ ایدئولوژیک و رَهبریّتِ مَعنویِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) مَرا از چوبَکِ دارِ تَوَهُمات و مُجازاتِ شان ، آویزان و آویخته خواهند نمود ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) نوشتار و گفتاراَم را در ارتباط با دوستانِ هَمرَزمِ لُر ، و هَمچنین سایرِ رُفَقایِ فَداییِ دیگر در کنار و گوشه یِ ایرانْ زمین ، با بُرشی بسیار کوتاه از یک شعرِ با تَرجمه یِ رَفیقِ جانباخته علی رضا نابدل ، در ستایش و تَجلیل از یک چریکِ ویتنامی ، به اتمام یا پایان می رسانم : و این شعر را ، به پیشگاهِ سُرخْ گون و دَرگاهِ پُرافتخارِ آن بَبرهایِ عاشق در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) عُمومیّت یا تَعمیم می دهم : آری ! لحظاتی است که دوران سازند : کلماتی که ، شور انگیزتَر از آوازاَند ؛ اکنون به سُراغِ طرحِ دو سُئوالِ حاشیهْ آمیز یا پُرسشِ بَحثْ انگیز از شُما گرانمایه و بُزرگوار ( آقای فَریبرز سَنجری ) می روم ؛ نُخست اینکه : به مُوازات و مُترادفِ یکدیگر ، هم بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) و نیز سایرِ اقشارِ گوناگونِ انسانیِ ایرانْ زمین ، اشتیاق و تَمایل داریم تا بدانیم که ، علّت و سَبَبِ مُحاصره و سِپَس خَلعِ سلاحِ یکی از دَستجاتِ رادیکالِ اجتماعی ، و هَمچنین نیروهایِ سوسالیسمِ انقلابی ( تَحتِ عُنوانِ گروهِ هُرمُزگان ) که طبقِ اتّحادِ نَظری که از سَوابق و قَرائن از تاریخِ جُنبشِ فَدایی در دوره یِ اقامتِ سایرِ سازمان هایِ چَپ گرا و احزابِ مُخالفِ حُکومتِ سَرمایه داریِ جُمهوریِ اسلامی در کشورِ عراق ( دَهه یِ شَصتِ هجریِ خورشیدی ) موجود و ثَبت می باشد ؛ این گروهِ مَطروحه و مَذکور از هَوادارانِ اجتماعی ، و هَمینطور فَعّالینِ سیاسیِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلق : تَشَکّلی موسوم به جَریانِ خانُمِ اشرف دهقانی ) در آن دوره یِ اقامتِ سازمانِ مَذبور در کشورِ عراق ، و به هنگامِ مُبارزه و پیکار با دژخیمانِ هَمبَسته ، و نیز نیروهایِ وابسته با نظامِ مَنحوس و سَفّاکِ سَرمایه داریِ اسلامی ، قَلمداد و مَحسوب می شوند : که در هَمان زمان مُشخّص و مُعین ، یَعنی در مُدّتی که گروهِ مَشهور و مَعروف به هُرمُزگان ، مَشغولِ عَملیّات ها یا نَبَردِ مُشترک به هَمراهِ باقیِ اعضایِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلق : تَشَکُلی موسوم به جَریانِ خانُمِ اشرف دهقانی ) بودند : با اظهارِ هزارانْ افسوس ، و هَمچنین ابرازِ صَدها دَریغ ، در طیِ یک پروسه یِ امنیّتی و نظامی ، و به دستورِ مُستقیمِ کُمیته یِ مَرکزیِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) موردِ تَهاجم و سِپَس خَلعِ سلاح و دستگیری و بازداشتِ مُوقّت می گردند ؛ اینک ای حَضرتِ دوست ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) شُما به عُنوانِ یکی از اعضایِ کُمیته یِ مَرکزیِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلق : تَشَکُلی موسوم به جَریانِ خانُمِ اشرف دهقانی ) خطاب به بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) و نیز سایرِ طیف هایِ گوناگونِ اجتماعی و سیاسی ، شَرحِ وَقایع و حَقایق را ، در پیرامون یا ارتباط با چگونگی قَضیّه یِ مَذبور ، پیاده سازی و جانمایی بفرمایید ؛ دوّم اینکه : با اتّکا به اسنادِ ثبت گردیده ، و هَمچنین مدارکِ دَرج شده در کانالِ تلگرامیِ بَذرهایِ ماندگار ( ارگانِ رَسانه ای در پیوند با چفخا : چریک هایِ فَداییِ خلق : تَشَکُلی موسوم به جَریانِ خانُمِ اشرف دهقانی ) در بَعضی از آکسیون هایِ اعتراضی یا بَرخی تَظاهرات ها و تَجَمُعاتی که تَوسطِ هَوادارانِ هَمبَسته و فَعّالینِ وابَسته به سازمانِ مَطرحه و مَذکورِ تان ، هدایت و صورت می پذیرد ؛ به دَفَعات و مُکرّر ! ظهورِ پَرچمِ کاملاً تَقَلّبی و دَقیقاً جَعلیِ مَحفلی بسیار کوچک امّا فوق العاده خَطرناک ( موسوم به گروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی : مُتّصل و مُنتَسَب با مَسئولِ ایدئولوژیک و رَهبرِ مَعنویِ شان عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) را در امتداد با حُضورِ عَواملِ تَشکیلاتی و عَناصرِ اجراییِ تان ، مُشاهده و رَصد شده است ؛ آیا این عَکس هایِ مَشترک ، و هَمینطور مَحلِ واحد و در حَقیقت یا در واقع از پیش تَعیین و مُعیّن گردیده ، که در کانالِ تلگرامی بَذرهایِ ماندگار نیز ، بازخوان و بازتابِ رَسانه ای دارد : به مَثابه یِ یک اتّحادِ آشکارِ سیاسی و یا شاید هم یک مُعاوضه یِ اجتماعیِ پنهان است ؟ به راستی این اّتّفاقِ شوم یا حادثه یِ نامُبارک ! اگر هیاهویی خام یا تَعبیری نادُرست از سویِ اینجانب ( امید آدینه ) تَداعی و تَلقی می شود : استدعا دارم که بَنده یِ حَقیر ، و نیز سایرِ مُخاطبینِ احتمالیِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دورا در وَرطه یِ آزمونِ نَظَری و نیز عَمَلِ انقلابی ) را با کیاسَت و فِراسَت و تَدبیرِ خودِتان ، توجیحِ عَقیدَتی و یا تَرویجِ فَلسفی در چهارچوبِ تئوریکِ تَشکیلاتی و پراتیکِ سازمانیِ تان بفرمایید ؛ و یا اگر که این حَرکت قَرینه وار و مُکمل گونه در بَعضی آکسیون هایِ اعتراضی یا بَرخی تَظاهرات ها و تَجَمُعاتی که میانِ هَواداران اجتماعی و فَعّالینِ سیاسیِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خلق : تَشکُلی موسوم به جَریانِ خانّمِ اشرف دهقانی ) و آن گروهِ شَیّادِ اجتماعی یا دَسته یِ فاسدِ سیاسی ( هَمانا اقلیّتِ فعلی ) نظارت و مُدیریّت می گردد : نوعی سَطحی نگری در الگوهایِ رَسانه ای ، و یا مَثلاً یک مَبانیِ ناآگاهانه و ناشیانه از جانبِ مُدیرِ رَوابطِ عُمومی  تَشکیلاتِ چفخا می باشد : هم اکنون از شُما حَضرت دوست ( آقایِ فَریبرز سَنجری ) استدعا و تَقاضا دارم که ، هر چه شتابان یا سَریع تَر به مِصداقِ یک نیرویِ مُعتَقد و مُتعهد به شاکله ها و شالوده هایِ دانش و علمِ کُمونیسم ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین وَفادار به آماج و آمالِ رُفَقایِ بُنیان گُذار و مُؤسّسِ سچفخا ( هَمانا : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده ) از این روخدادِ هول ناک و رویدادِ رِقّت بار ، اعلامِ پَشیمانی یا ابلاغِ نا هَماهنگی از جانبِ هَوادارانِ اجتماعی و فَعّالینِ سیاسیِ تان بفرمایید ؛ زیرا که ! زایش و رویشِ این تصاویرِ مُشمَئز کننده و مُنتشر شده ( یَعنی تَصاویرِ بَعضی نَفَراتِ فِرقه یِ اقلیّتِ فعلی به هَمراهِ آن پَرچمِ غیرِ مُرتَبط با تاریخچه یِ سُرخ گون و کارنامه یِ پَرافتخارِ سچفخا و حَتّی سازمانِ اقلیّتِ سابق ) در کانالِ تلگرامیِ بَذرهایِ ماندگار ( ارگانی رَسانه ای در پیوند با چفخا : چریک هایِ فَداییِ خَلق ) به هیچ عُنوان یا هَرگز ، به صَلاحِ حیاتِ سیاسی یا به عبارتی دیگر مُنطبق بر ادامه یِ ضَمیر و مَصدرِ عَقیدَتیِ تان ( هَمانا مَکتَبِ فَدایی و نیز تَجدیدِ میثاق و عَهد با خونِ جانباختگانِ راهِ سوسیالیسم ) نخواهد بود ؛ و اساساً و نتیجتاً ، به مُرورِ زمان از قافیه یِ طغیانِ جاری ( هَمانا اعتصابات و اعتراضاتِ شَهروندانِ ایرانْ زمین در راستایِ تَدارک برایِ یک انقلابِ پُرولتاریایی و هَمچنین استقرارِ حُکومتِ شوراهایِ کارگری ) مَسدود و مَطرود گردیده ، و طبیعتاً به عَقب رانده می شوید ؛ و نیز حَتّی از قافله یِ پُرازدحامِ سایرِ نیروهایِ رادیکال و انقلابیِ داخلِ کشورِ مان ایرانْ زمین ( هَسته هایِ سُرخِ مُقاومتِ جوانانِ فَدایی ) که چَکامه ای از آرمان ها و چکیده ای از اهدافِ حماسه یِ سیاهکل اَند : تَکذیب و انکار خواهید شد ؛ بگذارید تا به صِراحت یا به طورِ ویژه گُزارش و عَرض کنم که : اگر در یک اقدامِ عاجل و فوری ، مُبادرت به تَحریر و انتشارِ یک بیانیه یِ مَبسوط و مُشَبّع در رابطه و خُصوصِ عَدَمِ انقیادِ مُشترک یا به اصطلاحِ رایج اَش یَعنی انکارِ تابعیّتِ واحدِ طبقاتی ( هَمانا تَضادِ عُمده میانِ پُرولتاریا و بورژوازی ) از اینان ( اقلیّتِ فعلی ) نکنید : با نَهایتُ تأسُف و غایتِ اَندوه ! باید قاطعانه بگویم و صادقانه بنویسم که : سَراسَرْ اعتمادِ اجتماعی ، و هَمینطور اعتبارِ سیاسیِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خلق : تَشَکُلی موسوم به جَریانِ خانُمِ اشرف دهقانی ) تا اَبدیّتِ واژه و گندم ، به فَراموشی و زِوال سِپُرده خواهد شد ؛ پَس بنابراین : بَعد از مُلاحضه یِ این نوشتار و مُطالعه یِ این گفتارِ بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) در این مَقاله یِ پیشِ رو ، ضمنِ احساسِ انزجار و نیز بِرائت جُستن از آن تَصاویر و صُفوف ( که شاملِ عَکس هایی از عوامل و عَناصرِ شَبکه یِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی با مَسئولیّتِ ایدئولوژیک و رَهبریّتِ مَعنویِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) می باشد : آن سازمانِ مَطلبوب و مَطبوعِ تان ( چفخا : چریک هایِ فَداییِ خلق ) را می توانید چونان هَمیشه و هَنوز ! وارثانِ پُرحاصل و پُریَقین به راهِ آزادیْ طلبی و صُلحْ جویی ، و یا به عبارتی یا تَعبیری دیگر به قَیّمانِ عشقِ بِلاعَوض به تودهایِ زحمتْ کِش و ستمْ دیده تَداعی و تَلقی نموده ، و سَرانجام یا عاقبت : مانیفستِ حزبِ کُمونیست یا هَمان دانش و علمِ سوسیالیسمِ مَحض ( که جایگزینِ ظلمت یا هَمانا جلوه گرِ این دَقایقِ دَرد و رَنج است ) را در دایره ای از مایه و ماهیّتِ انسانی یا پَرگاری از سَبک و سیاقِ مُساواتِ آدَمی و نیز بَرابَریِ مَرد و زَن ، عِنایت و مَبذول بفرمایید .

  • به آقایِ مهدی سامع ( از کادرهایِ کُهنه کار و اعضای قَدیمیِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و نیز از بُنیانْ گُذاران و مؤسّسینِ گرایش و جناحِ موسوم به سازمانِ اقلیّت : سابق )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، به گمان اَم ! هَرگز به هیچ گونه مُقدّمهْ سازی  یا هیچ نوع حاشیهْ زُدایی از طریقتِ پِندارِ انقلابی و رَفتارِ سیاسیِ شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) در رابطه و خُصوصِ این مُکالمه یا مُباحثه یِ فی مابینِ بَنده یِ حقیر ( امید آدینه ) و شُما گرانمایه و بُزرگوار ( آقایِ مهدی سامع ) نیازی نیست ؛ پَس بنابراین بدونِ احساسِ ضَرورتی یا حَتّی فَرضِ مَحالی ، به امتدادِ این نوشتارِ جاری و نیز ادامه یِ این گفتارِ فِعلی ، خواهم پَرداخت ؛ زیراکه : برایِ سَراسَرْ هَوادارانِ مُتفاوت و فَعّالینِ مُختلفِ جُنبشِ فَدایی ( با گرایش ها و جناح هایِ گوناگون اَش ) بَنا برالگوها یِ اجتماعی ، و هَمچنین مِعیارهایِ سیاسیِ اظهار و ابراز شده در کتابِ به تألیف آمده یِ تَداوم ( با اندیشه و قَلَمِ شُما حَضرتِ دوست یَعنی آقای مهدی سامع ) قابلِ مُلاحضه و مُطالعه یِ هَمگانی می باشد ؛ و هَمچنین بدین وَسیله و از این طریق : با ارجاعِ قَلب ها و ذهن هایِ سایرِ مُخاطبانِ احتمالیِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) به اقسامِ سایت هایِ سیاسی یا انواعِ رَسانه هایِ مَرسوم در فًضایِ مَجازی ، به استحضار و رؤیَتِ هَمگان می رسانم که : هَمه یِ سَوابقِ تئوریک و پراتیکِ موردِ نَظر در این مَقوله هایِ جاری یا قَضایایِ مَذبور ، که در  هَمین گُفتمانِ کُنونی ، تَداوم و تَداعی دارد : ثَبت و دَرج گردیده ، و طبیعتاً و نَتبجتاً ، در اختیار و احاطه یِ هر فَردِ پَژوهش گر و کُنجکاو می باشد ؛ پَس اینک در هَمین ابتدا به ساکن ، به سُراغِ طرحِ چَند سُئوالِ اساسی یا پُرسشِ اصولی از شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) می روم ؛ بَنا به قَطعِ یَقین ! از آن مُصاحبه یا گفت و شِنودِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی : مَسئولِ ایدئولوژیک و رَهبرِ مَعنویِ گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فِعلی ) در یک بَرنامه یِ تلویزیونی تَحتِ عُنوانِ بَرگی از تاریخ ( به مُناسِبَتِ چهلمینْ سالگردِ انشعاب میانِ دو گرایشِ مُتفاوت و جناحِ مُختلفِ اکثریّت و اقلیّت در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) با مَسئولیّت و مُدیریّت و اجرایِ شَخصی به نامِ آقایِ علی دَماوندی می باشید ؛ امّا قَبل از کنکاش و تَحلیل و بَررسی در پیرامونِ صُحبت هایِ اشخاصِ مَذبور در آن بَرنامه یِ ذکر شده ، مَلزوم و لازم می دانم که ! مطلبی و موردی را به اطلاعِ مُخاطبانِ گرانمایه و بُزرگوار این مَقاله یِ پیشِ رو برسانم ؛ اینکه مَحفلِ شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسی که به اسمِ اقلیّتِ کُنونی ، فَعّالیّت تَحریری در نَشریه یِ مُصادره شده و به یَغما رَفته یِ کار ، و هَمچنین حَرکتِ  هَمایشی و غیرو … دارند : حَتّی مِثقالی یا سَرِ سوزنی از لحاظِ تئوریک و پراتیک ، و هَمینطور از حیثِ سَوابقِ ظهور و حُضورِ تَشکیلاتیِ کادرهایِ کُنونیِ اَش نِسبَت به اعضایِ سازمانِ اقلیّتِ سابق ، کاملاً خالی و دَقیقاً تُهی از پیشینه یِ مُبارزاتی یا جُنبشِ فَدایی بوده ! و اساساً و نَتیجتاً ، این فِرقه یِ در حالِ حاضر به اسمِ اقلیّتِ فِعلی ، یک ساختارِ پوشالی و نیز یک جَریانِ دُروغین است ؛ آری ! خُلاصه و مُفید اینکه فَردِ مَطروحه و مَذکور ( هَمانا عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) در آن بَرنامه یِ کذایی و کِذبِ بَرگی از تاریخ ( با اجرایِ شَخصی به نامِ آقایِ علی دَماوندی ) که فاقدِ هر گونه شاخصه هایِ مَرسوم و رایجِ رَسانه ای ( چه از لحاظِ مَضمونِ تاریخ نگاری و چه از حیثِ مُحتوایِ ژورنالیستی ) می باشد ؛ این گونه استدلال نموده و اَرزیابی می کند : کُلیّه یِ اشتباهاتِ تئوریک ، و هَمچنین عَمده یِ انحرافاتِ پراتیک که در اواخرِ دَهه یِ پَنجاهِ هجریِ خورشیدی ، بر هیأت و هیبَتِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) سایه انداخت : و باعث و سَبَبِ آن اختلافات و سِپَس فُروپاشی هایِ مُداوم در تَشکیلاتِ مَطروحه و مَذکور شد : هَمگی بر نَظریّاتِ اشتباه و غَلطِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ، استوار و حاکم بود ؛ و هَمینطور اظهار و ابراز می دارد که حَتّی مَن ( یعنی عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) در هنگام حَبس در زندانِ دوره یِ پَهلوی نیز ( البته به ادّعا یِ خوداَش ) هیچ وَقت و هَرگز به عَقایدِ اجتماعی و سیاسیِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ( از قَبیلِ نشظراتی چونان : یک پایِ نظامی … یک پایِ سیاسی ) باورمَند و مُتعهد نبوده اَم : و بلاخره در تَشریح و توضیحِ مَواضعِ گُذشته تا به حالِ خوداَش ، این گونه تَحلیل و بیان می نماید که ، خِصلتِ فکریِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی در آن زمان ، بر فِطرتِ عَملیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) غالب و قاب گرفت : و در انتها یا نَهایت این مُشاجره ها و مُناظره ها میانِ دو گرایشِ مُتفاوت و جناحِ مُختلف در پیکره یِ تَشکیلاتِ ذکر شده ، مُنجر به انشقاق و انشعاب ِ دو قطبِ مَشهور و مَعروف به اکثریّت و اقلیِّت گردید ؛ ضمناً فَردِ مَذبور ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) در امتدادِ این تَحلیلِ واژگون و بیانِ مُغرضانه اَش ! در رابطه و خُصوصِ عَدَمِ اعتقادِ کامل و اعتمادِ دَقیق به چهار چوبِ اندیشه ها و اهدافِ رُفَقایِ بُنیانْ گُذار و مُوسّس ( هَمانا جانباختگان : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده ) با این مَضمونِ بیهوده و فَرسوده ادامه می دهد که : مَن ( عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) آماج و آمالِ آنان ( یَعنی رَهبرانِ پایه گُذارِ تَشکیلاتِ فَدایی ) چه از آغازِ راهِ شان ، و چه از ابتدایِ اعلام و ابلاغِ موجودیّتِ اجتماعی و سیاسیِ شان تا به اکنون ، با شَرایطِ عینی و ذهنی در جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ، مُنطبق نبوده و اساساً و اصولاً ، هیچ گونه و هیچ نوع ارتباطِ عَضُلانی یا مُستقیم با سَرمَنشأ و ریشه هایِ کارگری ، و هَمچنین با سایرِ طیف هایِ مُتفاوت و صنف هایِ مُختلف ندارد ؛ البته اینجانب ( بَنده یِ حَقیر : امید آدینه ) ضمن اینکه ، بر پایه یِ دانش و علمِ کُمونیسم ( مارکسیسم لنینیسم ) یا هَمانا بر مَبنایِ مَفهومِ کاربردیِ اشکال و ابعادِ مُبارزه ( چه مَسلّحانه با اقسامِ گوناگونِ استراتژیکی اَش و چه پیکارِ مَدَنی با انواعِ تاکتیک هایش ) عَلیهِ سیستمِ سَرمایه داری ، اعتبارِ افاضاتِ وی را ، تَکذیب و مَنکوب می نمایم ؛ و هَمینطور به صِراحتِ لَهجه یا وضوحِ کلام ، آنالیز و تَحلیل می کنم که اگر فَرضِ مَحال ! رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی تَوسطِ تُوطعه یا نَقشه یِ از پیش تَعیین و مُعیّن شده یِ ساواک در دوره یِ پَهلوی ( ستمْ شاهی ) در تَپّه هایِ زندانِ اوین ، جانْ فَدا و شَهید نمی شد : بدونِ تَردید و بی شَک ، بسیاری از پیشنهادات و نَظریّاتِ اجتماعی و سیاسیِ خود را از قَبیلِ نَبَرد با دیکتاتوری ( یا هَمانا تَضادِ عُمده با شاه ) شاملِ ویرایش و تَصیح می نمود ؛ زیرا آن گونه که حَداقل و لااقل بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) ایشان را از طریقِ خوانشِ آثارِ مَرغوب و مُتعَدداَش می شناسم : شَخصیّتی بسیار مُتعالی و فاخر ( از لحاظِ اعماقِ انسانی و نیز از حیثِ اندیشه یِ فَلسفی ) و حَتّی فَردی مُزَیّن به فَرهنگ و هُنر می باشند ؛ که انگار کسانی ناآگاهانه و افرادی ناشیانه ! در عَدَمِ حُضورِ مُبارک و غیابِ جاودانه اَش ، ایشان ( رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ) را به پایِ مُحاکمه و جَزا می کِشانند ؛ و قَصد و مُرادِ شان این است که : زُلالِ افکار و پاکیِ خون اَش را ، آغشته و آلوده به ارکانِ بَختَکِ حزبِ توده ، و یا در حقیقت و در واقع ، مُنتَسَب و مُتّصل به نوزادانِ مَنحوس و سَفّاک اَش در گرایش و جناحِ خائنینِ اکثریّت نمایند ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) هَمان گونه طبیعتاً و یَقیناً ، از مَضمون و مُحتوایِ این مُصاحبه یِ کذایی و کِذبِ مَزبور ، اطلاع دارید : و مُستحضر می باشید : عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) در هَمین گُفت و شنودِ تلویزیونی تَحتِ عُنوانِ بَرگی از تاریخ ( با اجرایِ شَخصی به نامِ اقایِ علی دَماوندی ) در قسمت یا جایی که مَشغولِ استدلالِ واژگون ، و هَمچنین اَرزیابیِ غیرِ مُنصفانه اَش از ساختارِ فکری و نظامِ عَملیِ پیکره یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در آن دوره از جغرافیایِ اجتماعی و نیز تاریخِ سیاسیِ ایرانْ زمین است : در مَقطعی از گُفتمان اَش این گونه به جَهل و ریا ( البته توأمان با نوعی پِندارِ کینهْ توزانه و نیز رَفتاری انتقامْ جویانه ) نِسبت به شَما گرانمایه و بُزرگوار ( آقایِ مهدی سامع ) تَحلیل و بیان می دارد که : یکی دیگر از تَه مانده هایِ تئوریک و پراتیکِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ، مهدی سامع بود : که با تَوجه به مَسائلیِ خاص یا مَصائبی عام ! با گرایش و جناحِ اقلیّت ماند ( البته مَلزوم و لازم به ذکر است که : واژگانِ استعمال گردیده و کلماتِ استفاده شده در بابِ انتقالِ این گُقت و شنودِ عبّاس توکل یا هَمان اکبر کامیابی با آن رَسانه یِ ذکر شده : طبقِ استنباطِ ذهنی و نیز انظباطِ اَدَبیِ اینجانب امید آدینه : نویسنده یِ این مَقاله یِ پیشِ رو می باشد ) اینک از شَما حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) با اتّکا بر مَبنایِ هَمین موضوعاتِ مَطروحه و مَسائلِ مَذکور در مَطالبِ فوق ، به طرحِ چَند سُئوالِ کلیدی یا پُرسشِ محوری در پیرامونِ تاریخچه یِ سُرخْ گون و پُر افتخارِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقی ایران ) و نیز در مَدارِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) می پَردازم ؛ اینکه تا به اکنون ( مَنظورِ مُشخص و مَقصدِ مُعیّنِ مَن : تا هَمین لحظه یِ جاری یا نگارشیِ اینجانب امید آدینه است ) حَتّی کلامی مُختصر و کوتاه ، مُتّکی و مَبنی بر واکُنش یا هَمانا دفاعِ مَشروع ( قانونی یا اخلاقی ) از جانبِ شُما گرانمایه و بُزرگوار در رابطه و خُصوصِ سَراسَرْ هَجمه ها و هَتّاکی هایِ تَشکیلاتی عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) را نِسبَت به سَوابقِ آشکار و شَفّافِ خودِتان ، از سویِ هَمه یِ کُنشگرانِ اجتماعی و فَعّالینِ سیاسی ، مُشاهده و رَصد نشده است ؛ البته یک نُکته یِ بسیار ضَروری و مُهم را ، مَلزوم و لازم به ذکر می دانم که : اراده یِ انتخاب و اتخاذِ تَصمیم برایِ هر شیوه یا هر نوع اعتراض شُما اَرجُمند به تُهمت هایِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) ، بر عُهده و دوشِ خودِ تان بوده ، و نَه بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) و نَه حَتّی هیچ انسانِ دیگری ، حَقِ دخالتِ مُستقیم و یا اِعمالِ فشار و نُفوذِ رَوانی را بر افکار یا اَعصابِ شُما حَضرتِ دوست ( آقای مهدی سامع ) را ندارد یا به عبارتی دیگر : نمی تواند داشته باشد : زیراکه : شَخصیّتِ اجتماعی و شَأنِ سیاسیِ تان ، به مَراتب از کسانی خام اَندیش و افرادی کم تَجربه هَمچون مَن ( امید آدینه ) والاتَر و فَراتَر بوده و هَست و خواهد بود ؛ امّا به علّتِ تَکلیفِ تاریخی و هَمچنین به سَبَبِ وظیفه یِ انقلابی اَم ( به عُنوانِ یک ژورنالیستِ مُبتدی و هَمینطور یک فَعّالِ مُستقلِ کُمونیست : مارکسیسم لنینیسم در جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ) از شُما گرانمایه و بُزرگوار ، خواهان و خواستارِ این هَستم که اگر تَمایل و رِغبَت به پاسُخ گویی دارید : به صِراحت و بدون تُعارف بفرمایید که اگر شُما اَرجمند ، چونان هَمیشه و هَنوز ، هَمان گونه که در مَقاله ای با اندیشه و قَلَمِ خودِتان ، تَحتِ عُنوانِ ( بیژن مارکسیستی خَلّاق ، رَهبری دمُکرات و مُستقل : آنچه امروز از بیژن جَزنی می توان آموخت ) به واکاوی و کنکاش دَر باره یِ سَجیّه یِ  اجتماعی ، و نیز تَفَکّراتِ سیاسیِ رَفیقِ جانباخته و نام بُرده پرداخته اید : پَس چرا هنگامی که عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) پَلَشت اَنگیز و پَلید آمیز ، سَراسَرْ اتّفاقات و حَوادثِ مُنجر به آن اختلافاتِ دَرونْ سازمانیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و سِپَس انشقاق و انشعابِ مَشهور و مَعروف به دو قُطبِ گوناگونِ فکری و عَملی ( هَمانا اکثریّت و اقلیّت ) را به اشتباهاتِ تئوریک و خَطاهایِ پراتیکِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ، مُرتبط و دَخیل نموده ، و هَمچنین تأثیر گُذار یا بسیار پُراهمیّت ، ارزیابی و استدلال و َمُعرفی می کند  : شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) خاموش و ساکت نِشسته اید ؟ و بی تَفاوت و صَبورانه ! هیچ سُخنی ، و یا هیچ حَرفی از تَناقَض گویی ها و اِفتراهایِ فَردِ مزبور ( یَعنی عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) نمی گویید یا نمی نویسید ؛ به راستی ! بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) و شاید به احتمالِ زیاد ، هَمینطور سایرِ اقشارِ مُتفاوت و آحادِ مُختلفِ انسانی در جامعه یِ ایرانْ زمین ، در اضطرابِ فَراوان و حیرتِ مُضاعف هَستیم که افکار و هویّتِ اجتماعی ، و هَمینطور سیمایِ سیاسیِ رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ( نَقلِ به مَضمونِ کلامی و نیز مِصداقِ لُغَوی از زبانِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی در آن مُصاحبه یِ کذایی و کِذبِ تَشریح و توصیح داده شده در مَطالبِ بالا و مَسائلِ فوق می کنم ) کُدامین رُسوبِ تاریخی در جُغرافیایِ سیاسیِ ایرانْ زمین است که شُما حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) را پَسماند یا تَه مانده یِ آن لایه یِ تئوریک و پراتیک می پِندارد : و نیز خَطاب می کند ؛ و ضمناً : عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) در امتدادِ این گُفتمانِ پوشالین و دُروغین اَش با آن بَرنامه یِ بَرابَری ( بَرگی از تاریخ : با اجرایِ آقایِ دَماوندی ) با این شیوه یِ گُفتاری و نیز رَوشِ رَفتاری ادامه می دهد ( البته بدونِ نیاز به رَمز گُشایی یا استنباطی ویژه از مُحتوایِ کلام اَش در آن مَقطِعِ از زمانِ گُفت و شُنود با بَرنامه یِ مَذبور : بدون تَردید و بی شَک : اشاره یِ مُستقیم به شُما گرانمایه و بُزرگوار یَعنی آقای مهدی سامع دارد ) که چگونه می شود یک نَفَر مُعتَقد و مُتعَهد به چهار چوبِ فکری و عَملی رَفیقِ جانباخته بیژن جَزنی ، بازهم در غالب و قابِ یک کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) باقی بماند ؟ اکنون در راستایِ شَفّاف سازی و افشاگری عَلیهِ سایرِ تَحریف ها و تَخریب ها یِ سازماندِهی و ساماندِ هی شده یِ دیگر از جانبِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) ، و هَمچنین غائله هایِ استبدادی و ارتجاعی و خونْ باری که ایشان در نَهادِ استقرارِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) در کشورِ عراق ، احداث و ایجاد نمودند ؛ به طرحِ چَند سُئوال و پُسشِ دیگر ، مُبادرت وَرزیده یا تَعجیل می کنم ؛ و سِپَس در نَهایتِ صداقت و غایتِ احترام ، شُما حَضرتِ دوست ( آقای مهدی سامع ) را به حدیثِ باران و خاک در قَلب و ذهنِ یاران جانباخته یِ فَدایی ، و نیز به روایتِ تَلخون و ناسورِ عشقِ بِلاعَوض از سَراسَرْ توده هایِ زحمتْ کِش جهان و الزاماً و خُصوصاً ایرانْ زمین خواهم سِپُرد ؛ امّا در هَمین مَقطع از مَکان و زَمان ، این فُرصتِ مُناسب و این مُهلتِ جاری را ، مُغتَنَم و مُقَدّم می دانم ؛ تا چونان هَمیشه و هَنوز ، که تَلاشِ مُداوم و سَعی دائم می کنم تا پیوسته و آرام ، با آن آدابِ حَقیقی و رَسمِ واقعیِ شَهیدانِ راه آزادی و صُلح ، آشنا و آگاه شوم ؛ باز هم قاطعانه بگویم : و نیز صادقانه بنویسم که : قائل و قائم و هوشیار به این نوشتارِ جاودانه و این گفتارِ حَکیمانه از رَفیقِ جانباخته بیژنِ جَزنی هَستم که انگار : عُصاره و تَراوشِ شُجاعت و شِرافت و شُعورِ هر آدَمی در وَرطه یِ مُبارزه و نیز عَرصه یِ زندگی می تواند باشد ( پیشاهَنگ قادر نیست ! بدونِ آن که خود مَشعَلِ سوزان و مَظهَرِ فَداکاری و پایداری باشد : توده ها را در راهِ انقلاب بَسیج کند ) اینک ای حَضرتِ دوست ( آقایِ مهدی سامع ) با پتانسیلی از خُلوصِ نیّت یا هَمانا صِداقتِ کُمونیستی ، و هَمچنین از زاویه ای واقعْ گرایانه و حَقیقتْ جویانه ، از شَما گرانمایه و بُزرگوار ، پیگیر و جویا می شوم : آیا در رویدادِ کودِتا عَلیه شُما اَرجمند ، و یا هَمان رویدادِ انفصالِ تان از تَشکیلاتِ فَداییانِ گرایش و جناحِ موسوم به اقلیّت ( سابق ) در زمانِ اقامتِ این سازمانِ ذکر شده ، شَخصِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) نَقشِ اساسی و اصلی را ، بر عُهده داشت ؟ و ضمناً بفرمائید که چرا و چگونه در آن جَریانِ  مَذبور ، فَردِ مَطروحه و مَذکور با جَمع آوریِ یک لیستِ کذایی و کِذب ( مَجموعهْ دَلائلِ اخراجِ تان از کُمیته یِ مَرکزیِ سازمانِ اقلیتِ سابق ) مُتّکی و مَبنی بر ضِدّیّتِ انسانی با شُما گرانمایه و بُزرگوار ، تَدارکِ یک بازیِ نابَرابَر و ناحَق را پُشتیبانی و هدایت نموده ، و حَتّی دیگر اعضا یِ تَشکیلات نیز ، هَمکار و هَمدلِ با وی ، چهره یِ مُخالف یا هَمانا مُهره یِ موازی با شُما را ، ایفا می کردند ؟ آیا در قَضیّه یِ اختلاس یا سِرقت و یا پولْ شوییِ حسین زُهَری ( بَهرام ) و مدیر عاملِ آن زمان در بانکِ سِپَه ایران ( مُتأسفانه از عُنوانِ این صورتْ مَسئله یِ مَذبور : مُستداتِ کامل و مَدارکِ دَقیقی در اختیار اینجانب : امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو نیست ) که موجبِ داستان ها و سَبَبِ ماجراهایِ گوناگونی در عرصه یِ اجتماعی ، و هَمینطور پروسه یِ سیاسیِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) گردید : میانِ شَخصِ نام بُرده ( هَمانا حسین زُهَری : بَهرام ) عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) نیز هَمکاریِ مُستقیم و یا حَتّی اطّلاعِ نِسبی پیش از اتّفاق و حادثه داشت ؟ آیا در زمانِ استقرار سازمانِ اقلیّت ( سابق ) در کشورِ عراق ، تَشکیلاتِ ذکر شده با دولتِ صَدّام حسین عَبدالمجید تِکریتی ( رئیسِ جُمهورِ اَسبَقِ کشورِ عَراق ) ضَوابطِ مُشترک و رَوابطِ واحدِ اقتصادی و سیاسی و نظامی داشت ؟ بگذارید تا واضح تَر بگویم : و ساده تَر بنویسم : آیا سازمانِ اقلیِّت ( سابق ) از دولتِ صَدام حسین ، و یا حزبِ بَعثِ عراق ، اسلحه و مُهمات ( سَنگین و سَبُک ) دریافت می کرد ؟ آیا پولِ نَقد نیز ( وَجهِ مَرسوم و رایجِ هر کشوری را ) در راستایِ سازماندِهی و ساماندِهیِ هر گونه یا هر نوع مُبارزه و پیکاری با حُکومتِ سَرمایه داری اسلامیِ مُستَقَر و حاکم در ایرانْ زمین ، دریافت یا وصول می کرد ؟ آیا بَرایِ احداثِ پایگاهِ نظامی ، و هَمچنین ایجادِ مَقَرِ رادیو فَدایی ( ارگانِ رَسانه ای : تَحتِ پوشش و نظارتِ کُمیته یِ مَرکزیِ تَشکیلاتِ اقلیّت : سابق ) میانِ دَستگاهِ امنیّتیِ استخبارات ( سازمانِ حفاظت و اطلاعاتِ نیروهایِ نظامی و انتظامیِ در دولتِ اَسبَقِ کشورِ عراق ) و سازمانِ اقلیّت ( سابق ) مُعاشراتِ اجتماعی یا مُناسباتِ سیاسی ( چه به طورِ رَسمی و چه به صورتِ غیرِ عَلَنی ) اُستوار و مُقَرّر بود ؟ آیا تَهیّه و توزیعِ ارزاق و خوراک ، و هَمینطور پوشاک و سایرِ مُتَعلقاتِ بهداشتی و غیرو … ، جَهتِ نگهداری و تأمینِ کادرها و اعضایِ سازمانِ اقلیّت ( سابق ) به وَسیله و از طریقِ مَجراهایِ وابَسته یا هَمبسته با دولتِ اَسبَقِ کشورِ عراق ( در دوره یِ ریاستِ جُمهوریِ صَدام حسین عَبدالمجید تِکریتی ) تَدارک و مُهَیّا می گردید ؟ و اَلخ …

  • به خانُمِ اشرف عبّاس زاده دهقانی ( از کادرهایِ کُهنه کار و اعضایِ قَدیمی سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و نیز از بُنیانْ گُذاران و مؤسّسینِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلق : نُخستینْ انشقاق و انشعاب به تاریخِ خرداد ماهِ ۱۳۵۸ هجریِ خورشیدی بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی )

هزارانْ دُرود و احترامِ فَراوان ، احوالِ شُما ، وَقت خوش ، آری ! ای حضرتِ دوست ( خانُمِ اشرف دهقانی ) بگذارید تا هَمچون خویشاوندی از تَبارِ آذرخشانِ سیاهکل ، و هَمچنین نوآموزی از نَسلِ مُعاصر و نوینِ چَپ در جبهه یِ رُفَقایِ تَشکیل دَهنده و نَخستِ سچفخا ( سازمان چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده هِرَوی ) که چونان هَمیشه و هَنوز ! مُعتَقد و مُتعهد به آرمان ها و اهدافِ آنان بوده و هَستم و خواهم بود : مُصَمّم و مُحکم بگویم : و خالصانه و صادقانه بنویسم که : تَحلیل و تَحریرِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) به اندازه یِ سَراسَرْ ذَرّاتِ عِشقِ بِلاعَوض در مَکتبِ آن بَبرهایِ عاشق ( سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و هَمچنین به میزانِ هَمه یِ حماسه هایِ آشکار و حَسرت هایِ پنهان در مُرَکبِ سُرخْ فام و دِرخشانِ راهِ کُمونیسم ( مارکسیسیم لنینیسم ) بَرایِ اینجانب ( امید آدینه ) طاقتْ فَرسا و جانْ گُداز است ؛ زیرا که باید : از یک جَهت به تعدادی اَندَک یا در واقع و در حَقیقت به مقداری جُزیی از تَحَولّاتِ تئوریک و پراتیک در تاریخچه یِ راستین و راسخِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) را تَشریح و توضیح بدهم ؛ و هَمینطور باید از طرفِ دیگر : به مَصافِ شَفّاف سازی و یا هَمانا پَرده بَرداری از بَرخی فِرقه هایِ پوشالین و دُروغین و حَتّی دلهره آمیز و خوف آوری بروم که ، با اظهارِ هزارانْ افسوس و صَدها دَریغ ، به اسمِ جانباختگانِ راهِ فَدایی مَشغولِ ارتزاقِ سیاسی و  اعاشه یِ فَرهنگی و مَعیشَتِ هُنری و نیز غیرو … ، از کارنامه یِ پُرافتخار و پُرحاصلِ چریک هایِ شَقایقْ نشان و لالهْ گون هَستند ؛ و طبیعتاً و نَتیجتاً ، اَنبوهِ این کنکاش ها و چالش ها با اقسام و انواعِ کانفورماتیست ها و اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و رفرمیست ها و غیرو … ، این بنده یِ حقیر ( امید آدینه ) و یا هر انسانِ جویایِ آزادی و صُلح را ، موردِ تَهاجُمِ دژخیمانِ سَرمایه داری ، و هَمچنین حمله یِ مُداومِ مأمورانِ استخدامیِ هَمین به اصطلاح سازمان هایِ کاملاً تَقَلبی و دَقیقاً جَعلی دُچار می کند که ، قَصد و مُرادِ شان ! فقط بَهره بَرداری از اعتراضات و اعتصاباتِ کارگری ، و هَمینطور کسبِ مَنافعِ گروهی و حَتّی شَخصی از حرکتِ گام به گام یا رو به جلویِ نیروهایِ به اصطلاح خودجوش و انقلابیِ شَهروندانِ ایرانْ زمین است ؛ امّا زِهی خیالِ باطل ! که بدون تَردید و بی شَک ، آن خداوندانِ قُدرت و نیز این اربابانِ ثروت ، از آداب و رُسومِ واحد در افکار و عَمَلِ چکاوَک و چریک ، و هَمچنین از نَبَردِ مُشترک میانِ فُصول و فَدایی ، غافل یا  بی خَبَراَند ؛ و به قولِ شاعری با هویّتِ ناشناخته و ناشناس ، که بی پَروا و بی ریا سُروده است ( سیصَد گُلِ سُرخ یک گُلِ نَصرانی ، ما را زِ سَرِ بُریده می تَرسانی ، ما گر زِ سَرِ بُریده می تَرسیدیم ، در مَحفلِ عاشقان نمی رَقصیدیم … ) اینجانب نیز ( امید آدینه ) از اینان ( هَمانا گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی : با مَسئولیّتِ ایدئولوژیک و رَهبریِ مَعنویِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) و یا مَحفلِ خائنینِ اکثریّت و نیز اهالیِ بَختَکِ حزبِ توده و غیرو … ، هیچ گونه هَراسی در قَلب و هیچ نوع تَرسی در ذهن نداشته و ندارم و هَرگز هَم نخواهم داشت ؛ پَس بَنابراین ! به تَمثیلِ یکی از بی شُمارانْ آموزگاراَم : آن فَرزندِ خورشید و خاک : تَنی از نیکو سِرِشتان و زیبا اَندیشانِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) هَمانا رَفیقِ جانباخته بهروز عبّاس زاده دهقانی که قاطعانه و صادقانه گفت : و نیز حَکیمانه و صَبورانه نوشت : لُمپن ها ، قارچ هایی هَستند ! روبیده بر پیکرِ درختِ جامعه ، و با تولیدِ زَهر ، درخت را رَنجور ساخته ، و به تَدریج می خُشکانَند ؛ مَن نیز ( امید آدینه ) با خیلِ این دَستجات مُضحک و فَریبَنده ، که یاد و نامِ شان مِصداقِ کارنامه ای چرکین و مُتعفن از اَنبوهِ دَسیسه ها و توطئه ها یِ عَظیم عَلیهِ توده هایِ زحمتْ کِش ، و هَمچنین سایرِ اقشارِ اجتماعی و سیاسی ، و باقیِ آحادِ فَرهنگی و هُنری و نیز حَتّی غیرو … می باشد : آرام آرام وَلی پیوسته ! در نَبردی طولانی و نابَرابَر مُتمرکز بوده ، و مَشغولِ تَلاشی مُستَمَر ، یا هَمانا کوششی دَشوار و دائم بَرایِ گند زُداییِ اثَراتِ نامَطلوب و نامَطبوعِ این مَحافلِ کذایی و کِذب ، از مَجموع و کُلِ پیکره یِ شجاع و شَریفِ فَداییانِ چریک ( از گُذشته تا با اکنون ) هَستم ؛ اینک ای حَضرتِ دوست ( خانُمِ اشرف دهقانی ) به راستی ! مَگر چیزی یا کسی می تواند آن هَمایشِ سِتُرگ و سِتَبرِ چفخا ( چریک هایِ فَدایی خَلقِ ایران ) و یا به اصطلاح آن میتینگِ پُر ازدحام و پُرهیاهو را با سَخنرانیِ شُما گرانمایه و بُزرگوار به تاریخِ ۱۹ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۸ هجریِ خورشیدی ( یَعنی هَمزمان با سالگردِ حماسه یِ سُرخْ گون و پُرافتخارِ سیاهکل ) در میدانِ اصلیِ شَهرِ مَهاباد ( احتمالاً یا تَقریباً هَمان میدانِ قاضی محمّد : سابق ) از قَلب و ذهنِ اینجانب ( امید آدینه ) کم اهمیّت و کم حاصل جِلوه دَهد ؛ به گمان اَم ! صَحنه یِ میتینگِ مَهاباد ، تا اَبدیّتِ واژه و گندم ، در صَفَحاتِ تاریخِ اجتماعی و سیاسیِ ایرانْ زمین حَک شده ، و ناگزیر یا لاجرم ، قالبی از وَحدتِ کارگران و ستمْ دیدِگان ، و قابی فَراموش نَشُدَنی و فَنا ناپَذیر است ؛ انگار هَمین دَقایقِ پیشین و قَبل بود که : این بَنده یِ حَقیر که مُتوَلّدِ بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی می باشم : از طریقِ نَوارِ کاسِت و به وَسیله یِ ضَبطِ صوت در خانه یِ یکی از اقوامِ عَزیز و فامیلِ دورِمان در رِشته کوهِ زاگرُس ( اُستانِ لُرستان : شَهرستانِ بُروجرد ) که ایشان نیز از هَواداران و فَعّالینِ چَپ در حیطه یِ فَداییانِ چریک بود ( و سال ها قَبل به هزارانْ سالِگان پیوست ) به ضَرباهَنگِ صدایِ تان ، که آمیزه ای از عُصیان و عاطفه بود : در گوش هایم طنینْ اَنداز می شد ؛ و گویی صَلابَت و سَلامتِ کلماتِ تان ، انقلابی طوفان زا و مُداوم را در کالبُدِ نونَهال و بَطنِ نوآموزاَم ، پَدیدار می ساخت یا رَقم می زَد ؛ اکنون که ، مَشغولِ تَشریح و توضیح و تَحریرِ این مَقاله یِ پیشِ رو هَستم ؛ ثانیه هایِ مُتَوالی ، و هَمچنین دَقیقه هایِ پُرفَراز و نَشیبی از آن اتّفاقِ شِکوهمَند یا حادثه یِ رُخ داده است ؛ و اینک اینجانب ( امید آدینه ) آن دیرینهْ نوجوانِ کُنجکاو در این جَهانِ لایَتتَناهی : یَعنی آن جویَنده یِ راهِ رَهاییِ مَجَموعِ بَشَر از این ظلمتِ عَظیم یا هَمان فاصله یِ طبقاتی که اکنون پیوسته و آرام آرام به ابتدایِ میانسالیِ خود ، نزدیک می شود : قَصد و مُراداَش این می باشد که جِسارت نموده : و در نَهایتِ صداقتْ پیشگی و خُلوصِ نیّت ، و هَمینطور در غایتِ یک نوآموز و مُبتَدی ، خَطاب به شُما گرانمایه و بُزرگوار ، انتقاداتی به مَثابه یِ پیشنهاد ، داشته باشم ؛ پَس بَنابراین : از صَمیمِ قَلب و ذهن اَم ، استدعا و تَمنّا دارم که مَرا چونان فَرزندی کوچک امّا با اراده ای از تَبارِ آفتابْ کارانِ جَنگل یا هَمانا نَسلِ آذَرَخشانِ حماسه یِ سیاهکل پَذیرا بوده ! و هَمچنین به مهربانی و داناییِ خودِ تان بِبَخشایید : و هَمینطور موردِ عِنایتِ ویژه یا عَفو قَرار بدهید ؛ زیرا به ناگُزیر یا به ناچار باید نِسبَت به شُما حَضرتِ دوست ( خانُمِ اشرف دهقانی ) با الفبایِ اعتراض و شورش ، سُخن بگویم : و بابَتِ این زبانِ لُکنَت گرفته به اجبار ، و هَمچنین این حُروفِ تَلخون ، خِجالت زَده و شَرمْ سار هَستم ؛ آری ! می خواهم ابتدا به ساکن و بدونِ مُقدّمه در این مَرحله از تَحلیل و نِگارشِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) در باره یِ این نوشتارِ جاری و گُفتارِ فعلی ، یک دوستِ ارجمند یَعنی خانُمِ سارا نیکو ( از اعضا یا فَعّالینِ چفخا : چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : نُخستینْ انشقاق و انشعاب به تاریخِ خرداد ماهِ ۱۳۵۸ هجریِ خورشیدی بَعد از انقلابِ ناتمام و ناکامِ ۲۲ بَهمن ماه در سالِ ۱۳۵۷ هجریِ خورشیدی ) را به گُواهِ خود ، طلب می کنم ؛ خُلاصه و مُفید اینکه : آن هنگام که مَن گاهی اوقات ، برمَبنایِ تَکلیفِ تاریخی یا هَمانا وَظیفه یِ انقلابی اَم به عُنوانِ یک نیرویِ کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین یک فَعّالِ جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ، و هَمینطور یک ژورنالیستِ عَلاقمَند امّا مُبتدی ، در مَجراها یِ گوناگونِ مَجازی و به خُصوص در فَضایِ تلگرام ، مَشغولِ آگاهی رِسانی ، و نیز دفاع از بَدیهی تَرین و بَدوی تَرین حُقوقِ شَهروَندیِ کودکانِ کار بودم : به عُضویّتِ گروه هایِ مُتفاوت و مُختلفِ اجتماعی و سیاسی ، در راستایِ شَرحِ وَظایفِ مَدَنی ، و نیز انجامِ اُموراتِ فَرهنگیِ خود می شدم ؛ که بالاخره ! یکی از هَمین گروه هایِ فَضایِ مَجازی در مِدیایِ تلگرام به اسمِ پیشتاز ( مُتّصل و مُنتَسَب به گُروهَکِ فاشیستی و تروریستیِ موسوم به سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) که در نَشریّه یِ کار به شُماره یِ ۸۳۰ ( روزنامه ای مُصادره شده از چَنگالِ دوستان و رُفَقا در دوره یِ تَکاپویِ سازمانِ اقلیّتِ سابق ) که تَحتِ عُنوانی کذایی و کِذب ( یَعنی گُروهِ هَوادارانِ تَشکیلاتِ اقلیّت : با پوشش و نظارتِ کُمیته یِ تَبلیغاتِ وابَسته و هَمبَسته با مَحفلِ مَذبور : مُعرفی گردیده است ) فقط بَرایِ اظهارِ نَظراتِ کُمونیستی اَم ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمیچنین ابرازِ حمایت و دفاع از آرمان ها و اهدافِ بُنیان گُذاران و مؤسّسینِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) به گونه ای سیستماتیک ، و هَمینطور به نوعی لُمپن وار ! موردِ هُجومِ گُسترده و بی اَمانِ عَوامل و عَناصرِ مُرتبط با شَخصِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) قَرار می گرفتم ؛ که البته آنان ( هَمانا کادرها و  مُدیران یا آدمین هایِ گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ) فقط به نِثارِ هَتّاکی و هَجمه ، و نیز اقسامِ تَهمت ها ، قناعت و اکتفا نمی کردند ؛ بلکه در نَهایتِ گُستاخی و بی شَرمی ، بَعد از کُلّی دُشنام و اَلخ … ، مَرا تَحتِ عُنوانِ اخطار به دیگر مُخالفینِ سیاسیِ شان ، به تَمثیلِ نوعی مُجازات و تَنبیهِ رَوانی ، از گروهِ شان اخراج یا مُنفَصل می نمودند ؛ امّا رَنجِ مُداوم مَن ، یا هَمان دَردی که هَمیشه و هَنوز ، تا نایِ اُستخوان هایم را ، چونان سُربی داغ می سوزاند ! این است که آنان ( هَمپالِگی هایِ اجتماعی و سیاسیِ عباس توکل : اکبر کامیابی ) از یک طرف تَشکیلاتِ شان ( سازمانِ اقلیّت : فعلی ) را به سایرِ کسانی و افرادی که هَوادارِ راهِ فَدایی یا مَثلاً فَعّالِ مُستقلِ مَدنی بودند : تَنها وارثان و کاتبان و ناطقانِ باقی مانده از جُنبشِ راستین و راسخِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) مُعرفی نموده ، دیباچه ای کاملاً تَقَلّبی و دَقیقاً جَعلی از تاریخچه یِ چریکی و نیز کارنامه یِ فَداییِ را ، به مَنظرِ نَمایش می گُذاشتند ؛ و اگر فَردی هَمچون مَن ، به آنان اعتراض یا انتقاد می نمود ؛ به هَمان تَقدیر یا سَرنوشتی دُچار می شد که در سَطرهایِ بالا و جُملاتِ فوق در همین مَطلب جاری ، به عَرضِ تان رِساندم ؛ آری ای حًضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) بارها و بارها ، شاهدِ خوفْ آمیز تَرین بی پرنسیبی ها ، و هَمچنین هولْ انگیز تَرین بی اخلاقی ها ، از جانبِ اینان بوده اَم ؛ اگر چه توصیفِ پِندارها و رَفتارهایِ شان ، برای اَم زَهر آگین و زَجر آور است ؛ امّا بگذارید تا یک نمونه از هَمین موقعیّت هایِ ثَبت شده در قلب و ذهن اَم ، و یا هَمانا یک فَقَره از وَضعیّت هایِ رایج در گروهِ پیشتاز را ، بَرایِ تان به تَصویر کِشیده یا تَفسیر کنم : در اوقاتی نه چَندان طولانی و بُلند که در گروهِ پیشتاز ، ظهورِ سیاسی و حُضورِ فَرهنگی داشتم ؛ به صورتِ پیگیر و مُکرّر شاهدِ اقسام و انواعِ هَتّاکی ها و هَجمه ها و تُهمت ها نِسبَت به تَشکیلات و سازمانِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و نیز حَتّی خَطاب به هَوادران و فَعّالین اَش بودم ؛ هیچ وَقت و هَرگز ! آن هنگامی را که کادرها و مُدیران یا به اصطلاح آدمین هایِ گروهِ پیشتاز ( وابَسته و هَمبسته با فِرقه یِ مَنحوس و سَفّاکِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) را فَراموش نکرده اَم که چگونه وَقیحانه یا خارج از هرگونه شِرافتِ انسانی و هر نوع شُعورِ بَشَری ! به یکی از اعضا یا فَعّالینِ تان ، یَعنی خانم سارا نیکو ، فَحاشی نمودند : دُشنام دادند ؛ و حَتِی به این مقدار از سَبَعیّت و تَوَحُش هم ، راضی و قانع نَشُدَند : و با اتّکا بر پایگاهِ اجتماعی و سیاسیِ خودِشان ، و هَمچنین با تَوسُل به دایره یِ واژگانیِ لُمپَنیسم ( هَمانا فَرهنگِ مَرد سالارانه یا آپارتایدِ نَرینِگی ) خانُمِ سارا نیکو را ، با القابی رَکیک و ناسزا هَمچون زَهرا خانُم ، از گروهِ پیشتاز اخراج و بیرون کردند ؛ تا این گونه به خیالِ باطل و خامِ خودِشان ، از انتشارِ وَقایق و اثباتِ حَقایقِ دورانِ سُرخ گون و پُرافتخارِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) جلوگیری و مُمانعت به عَمَل آوردند ؛ زیرا در طیِ زمانی که : خانُمِ سارا نیکو ، به عُنوانِ نَماینده یا مَسئولِ تَبلیغ و تَرویجِ آمال و آماجِ اجتماعی و سیاسیِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) مَشغولِ دَغدَغه یِ اعتقادی و نیز مَشغله یِ آرمانیِ خود بود : با کوششی مُضاعَف ، و هَمینطور با تَلاشی شایسته و بایسته ، توانسته بود که در پیشبُردِ اهداف و اعتبارِ تَشکیلاتِ مَطلوب و سازمانِ مَطبوع خود ، و اساساً و خُصوصاً و نَتیجتاً جَذبِ افکارِ عُمومی و آحادِ گوناگونِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین ،    موفقیّت هایِ روزْ اَفزون و گُسترده ای  را به مَنظرِ حُصول و ظهور برساند ؛ و گویی این دَستاوردِ سِتُرگ و سِتَبرِ ایشان ( خانُم سارا نیکو ) چونان تیر خَلاصی در پیکره یِ این شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسی ، تَداوم و تداعی داشت ؛ به گمان اَم در هَمین بزنگاهِ شایعه و توطعه بود که اینجانب ( امید آدینه ) در یک دیالوگِ خُصوصی در پیام رِسانِ تلگرام با خانُمِ سارا نیکو ، پیرامونِ بَرخی اتّفاقات و حَوادثِ اُفتاده در هَمین حَواشی که ، به عَرضِ تان رِسانده و گُزارش کردم : گُفت و گویی صَمیمانه و مُختصر داشتیم ؛ که ضمنِ حمایت و اصرارِ مَن برای بَقایِ حُضورِ  وی در جَهتِ استمرارِ تَبلیغاتی و استقامتِ محوری در مَدارِ کذایی و کِذبِ اینان ( کادرها و مُدیران یا هَمانا آدمین هایِ گُروه پیشتاز : وابَسته و هَمبَسته با فِرقه یِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) امّا ایشان مُصمّم و مُحکم ، اراده و تَصمیم به خُروجِ کامل از مِدیایِ تلگرام را داشتند : چونکه خود را پایبَند به اصولِ انقلابی و کُمونیستی ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین مُعتَقد و مُتعَهد به هَمان آموزشِ و پَرورش در مَکتب و مُرکبِ فَداییانِ چریک می دانستند ؛ پَس بَنابراین ! با تأیید و تأکید و نیز حَتّی با تکرارِ این مَسئله و موضوع و مَطلب که اینان ( یَعنی مَحفلِ اقلیّتِ فعلی ) کلیّه یِ فَضایِ مَجازی ( مُشخصاً و الزاماً پیام رِسانِ تلگرام ) را با اشاعه یِ افتراها و تَحریفاتِ شان ، و در اَهمِ آن گونه یِ رَفتاری و نیز نوعِ کلامِ شان ، ناپاک و آلوده و کثیف ساخته اَند : بَرایِ هَمیشه و هَنوز از این مِدیایِ نام بُرده و مَذبور ، خارج شده و بیرون رَفتند ؛ بدونِ تَردید و بی شَک ! این شُرَکایِ استخدامی و نیز تَحتِ اَمرِ گُروهَکِ عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) آن چنان در کارگاه هایِ تئوریک و پراتیکِ شَخصِ ذکر شده مَغز شویی و مَسموم گشته ، و سَراَنجام یا عاقبت ! تَربیّت و رُشد و نِمُو یافته اَند : که حَتّی بَرایِ اثباتِ بَندِگی ، و هَمچنین ثَبتِ بَردِگی خود به پیشگاه و دَرگاهِ پیشوایِ شان ، حاضر به هر گونه آدم کُشی ، و هَمینطور هر نوع شکنجه و غیرو … نیز در مِقیاس و مُقابلِ مُخالفانِ راهبردی یا مُنتقدانِ عَقیدَتیِ خود بوده ، و کماکان  و پیوسته می باشند ؛ به راستی هزارانْ اَفسوس و صَدها دَریغ ! که در آن مُدّتِ نه چَندان طولانیِ ظهور و حُضوراَم در گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ، چه فَراوان شنیده اَم ، و هَمچنین چه بسیار دیده اَم که جوانانِ مُتعدّد و زیادی ، به شوق و ذوقِ یادها و  نام هایِ رُفَقایِ جانباخته یِ چریکِ فَدایی ، به گروهِ مَطروحه و مَذکور ( هَمانا پیشتاز ) می آمدند ؛ امّا پَس از دَقایقی کوتاه ( کوتاه تَر حَتّی : به اندازه یِ یک دیالوگِ مُختصر یا به میزانِ یک نگاهِ ساده به کانال هایِ تَبلیغاتیِ شان ) به مایه و ماهیّتِ پَلشت و پلیدِ اینان  پِی بُرده ، و آن مَحفلِ پوشالی و دُروغین را ، تَرک کرده و تَرد می نمودند ؛ وَلی گه گاه هم ! اشخاصی ناآشنا و ناآگاه نِسبَت به سَبک و سیاقِ این فِرقه یِ شَیّادِ اجتماعی و فاسدِ سیاسی بودند که : به صورتِ مُوَقّت تَحتِ تأثیرِ شان ! قَرار می گرفتند ؛ و حَتّی گاهاً و بَعضاً ، دَقایقی را به صورتِ شبانه روزی بَرایِ افکارِ پوچ و امیالِ پوکِ اینان ( یَعنی به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) مُبادرت و اقدام به تَبلیغ و تَرویجِ مَواضعِ عَقیدَتی می نمودند ؛ که با نَهایتِ تأسُف و غایتِ تَأمُل ، باید قاطعانه و صادقانه گُفت : و هَمینطور صَبورانه و  نوشت که : هَمه یِ این افراد یکی که با عَرضِ تَأسُف و اَندوه ، در سِنینِ مُتفاوت و مُختلفی ، و هَمچنین مَرد و زَن بودند : به دامِ مَأمورانِ به اصطلاح گُمْ نامِ امامِ زمان در وزاراتِ اطلاعاتِ رژیمِ سَرمایه داریِ اسلامی ، و یا گرفتار و مَحصورِ نیروهایِ سایبریِ سازمانِ اطلاعاتِ سپاهِ پاسدارانِ حُکومتِ مَطروحه و مَذکور گشته ، و بالاخره دَستگیر و رَوانه یِ زندان شدند ؛ این بی پَناهان و بی گُناهان ، که بَرایِ مُبارزه و پیکار با استثمار و استعمار و استبدادِ نظامِ طبقاتی میانِ پُرولتاریا و بورژوازی ، پا به میدان گذاشته بودند ؛ به سَبَبِ فِقدانِ احتیاط و نیز عَدَمِ رُعایتِ مَوازینِ مَلزوم و لازم در جَهتِ پوششِ امنیتی در مِدیاها یا فَضاهایِ گوناگونِ مَجازی ، قُربانیِ خواستگاهِ اَبلهانه و دَستگاهِ جاهلانه یِ گُروهَکِ فاشیستیِ و تروریستیِ اقلیّتِ فعلی گردیدند ؛ امّا نَباید رویِ دیگرِ سکّه ، یَعنی علّتِ اساسی و اصلیِ سَرازیر شُدن به این نوع سیاهْ چاله هایِ امنیتی و سیاسی و غیرو … را فَراموش نموده ، و در حَقیقت یا در واقع ! به زیر بَنا یا هَمانا صورت مَسئله یِ بُنیادین نپردازیم ! و طبیعتاً و نَتیجتاً ، به گونه ای سَهل انگارانه و سَطحی ، پاسُخ به این سُئوال را ، آسان گرفته و قُصور کنیم ؛ آری ! به راستی ما از چگونگیِ رَوندِ اجرایی و حَرکتی در رابطه و خُصوصِ این دَستگیری هایِ گُسترده و فَراگیر در گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ( وابَسته و هَمبَسته با به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) آشنا و آگاه بوده ، و باخبر هستیم ؛ زیرا که : با مُراجعه به یکی از هَمین سایت هایِ حُقوقِ بَشَر یا خَبری هَمچون هرانا ، و نیز مُطالعه یِ آن به سادگی و راحتیِ هر چه تمام تَر ، می توانیم به اسامی و تعدادِ دَستگیر شُدِگان در ارتباط با مَثلاً هَواداران و فَعّالینِ به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ، پِی ببریم ؛ و هَمچنین درمی یابیم که به علّتِ عَدَم آموزشِ فَلسفی ( مارکسیسیم لنینیسم ) و هَمینطور مَهارتِ امنیّتی و تَربیّتِ سیاسی ، این افرادِ دِلْ سوز و رَزمْ جو وَلی مَعصوم ، قُربانیِ حماقت ها و حقارت ها ، و نیز موردِ سوءِ استفاده و اغفالِ اینان ( یَعنی فِرقه یِ شیادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسیِ به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) قَرار گرفتند ؛ و در نَهایتِ اَندوه و غایتِ تأسُف ، سَراَنجام یا عاقبت ! به دامِ پِروژه هایِ به اصطلاح تَعقیب و مُراقبتِ وزارتِ اطلاعات ، یا نَهادهایی ذیلِ سازمانِ اطلاعاتِ سپاهِ پاسداران اُفتادَند ؛ تا آن جا که اینجانب امید آدینه : نویسنده یِ مَقاله یِ پیشِ رو ) با ارتباطِ مُستقیم با یکی از دستگیر شُدِگان و قُربانیان در گروهِ پیشتاز ( تَحتِ پوشش و نظارتِ سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) با اشکالی و اعماقی و ابعادی دیگر از دِنائت و رِذالت و لِئامَتِ این مَحفلِ خوفْ آمیز و رِقّتْ انگیز ، آشنا و آگاه شدم ؛ به عُنوانِ تَمثیل ! به یک نمونه یِ کوچک یا اَندَک از خِیلِ جنایت ها و خیانت هایِ شان ، اشارتی مُختصر و کوتاه می کنم ؛ با تَفَحُص و تَحقیق و بَررسی از حساب هایِ بانکیِ افرادِ بازداشت شُده در گُروهِ تلگرامیِ پیشتاز ، یکی از مَجموعهْ جرائمِ شان شاملِ دریافتِ هَزینه یِ کاری یا هَمانا پولِ حَق الزَحمه در قِبالِ تَبلیغاتِ سیاسی در مِدیاهایِ مَجازی ، و هَمچنین عُضوگیری در فَضایِ اجتماعیِ ایرانْ زمین ، بَرایِ به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی می باشد ؛ به گمان اَم ! یک انسانِ واحد ، و یا یک جَماعت به مَثابه یِ یک تَشَکُلِ سیاسی یا مَدَنی و غیرو … ، به چه اندازه یا به چه میزان از خُطوطِ آدَمیّت و مَوازینِ بَشَریّت ، باید سُقوط کرده باشند : تا به این دَرجه از شِقاوت و قِصاوت ، عَلیه سایرِ موجوداتِ دیگر در این عالمِ لایَتتَناهی و برسَند ؛ و ضمنِ سوءِ استفاده از عَواطفِ این بی پَناهان ، و هَمچنین اغفالِ این بی گُناهانِ اکثَراً تُهی دَست و فَقیر ، موضوعِ دَستگیری و زندان رَفتنِ شان را انکار کرده ، و با خیالی به آسوده به مَسلخ کِشاندَنِ شان را ، به تَماشا بِنشینَند ؛  به راستی ! نمی توان اینان را با هیچ نوع از حیواناتِ دیگر در جَهان ، مُقایسه و سَنجِش نمود ؛ البته در این مَرحله یا این قسمت از تَحلیل و تَشریح و توضیحِ مَسائلِ و مَطالبی که مِتّکی و مَبنی بر مُستَنداتِ مُوَثّق و مَدارکِ کافی بَرایِ افشاگریِ این شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسی ( هَمانا شَخصِ عبّاس توکل و شُرکایش در آن به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) می باشد ؛ قائم و قائل هَستم که در جَهتِ شَفّافْ سازی و زُلال شُدنِ بَرخی از ابهاماتِ احتمالی در قَلب و ذهنِ مُخاطبانِ گرانمایه و بُزرگوار ، به استحضارِ تان برسانم که اینجانب ( امید آدینه ) در اَسرعِ وَقت ، یَعنی هَمان موقع که از طریقت و نَحوه یِ دَستگیریِ افرادِ فَعّال در گُروهِ تلگرامیِ پیشتاز ( وابَسته و هَمبَسته با سازمانِ به اصطلاح اقلیّتِ فعلی ، با خبر شدم ؛ بَنا بر تَکلیفِ تاریخی یا هَمانا وَظیفه یِ انقلابی اَم ، فارغ از هر گونه اشتراکِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فَرهنگی با بازداشت شُدِگان ، و  هَمچنین با تَوسُل به حَداقل امکاناتی که در مِدیایِ نام بُرده داشتم : مُبادِرَت به اطلاع رَسانی در میانِ گُروه هایِ مُتفاوت و کانال هایِ مُختلفِ تلگرامی کردم ؛ امّا کادرها و مُدیران یا هَمان آدمین هایِ گُروهِ تلگرامی پیشتاز ، این واکُنش و حَرکتِ مَرا طاقت نیاوردند ؛ و طبیعتاً و نَتیجتاً ، بَرای مُمانعت از پِندارِ انقلابی و رَفتارِ سیاسیِ مَن ، و هَمینطور بَرایِ کِتمانْ سازی و لاپوشانی و جُلوگیری از ریزشِ مِمبرها یا کَمبودِ آیدی هایِ گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ( مُتعلّق به تَشکیلاتِ به اصطلاح اقلیّتِ فعلی ) به بیانیه ای صادر شُده از طرفِ آقایِ بُرهانِ عَظیمی ( از فَعّالینِ مُستقل در حوزه یِ چَپ ) یُورش بُرده و حَمله وَر شدند ؛ تا آن جا که ! از یک اشتباهِ سَطحی و خَطایِ سَهویِ ایشان ، ارتزاقِ نوشتاری یا هَمان اعاشه یِ گُفتاری نمودند : و این گونه خَطاب به دبیرخانه یِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) اظهار و ابراز داشتند که ، شَخصِ نویسنده ( یَعنی آقایِ بُرهان عَظیمی ) به نَمایندِ گی و نیابَت از تعدادی هَواداران و فَعّالینِ موسوم به جریانِ خانُم اشرف دهقانی ، این افشاگری را عَلیهِ سازمانِ به اصطلاح اقلیّتِ فعلی و نیز گُروهِ پیشتاز ، تحریر و تَدوین نموده ، و ذیلِ بیانیه را ، امضاء کردند ؛ و سَرانجام یا عاقبت ! تَشکیلاتِ چفخا با صُدور یک بیانیه ، از سایتِ ارگانی و رَسمیِ شان ، و نیز با انعکاس در سایرِ مِدیاهایِ تَحتِ پوشش و نظارتِ خود ، این مَسئله و موضوعِ مَطروحه و مَذکور را ، کاملاً تَکذیب و دَقیقاً انکار نمودند ؛ که هزارانْ البته ! این عَکس العملِ شان از سلامتِ کافی و صِحت وافی ، برخوردار بود ؛ امّا در این بیانیه یِ اولیّه یا نُخستین از سویِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) یک نُکته یِ غَلط امّا سَهوی ، وجود داشت ؛ آیا به راستی ! تَکذیب و انکارِ صُدورِ بیانیه از طرفِ جَمعی از هَواداران و فَعّالینِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) در رابطه و خُصوصِ دَستگیری و بازداشتِ تعدادی هَموَطن در گروهِ تلگرامیِ پیشتاز ، اساس و اصلِ فاجعه یِ جاری در رَگانِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین را ، قَویاً پاک سازی و خُنثی و حَذف می کند ؟ اگر چه دَبیر خانه یِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بَعد از دخالتْ وَرزی یا هَمانا ارائه یِ گُزارشِ مُناسب طبقِ اسنادِ صَحیح از جانبِ اینجانب ( امید آدینه ) مُشارکت و مُبادرت به شَرحِ یک بیانیه یِ ویرایش شُده یا تَکمیلی نمود ، امّا این ویرایش نَظری یا ویراستِ عَمَلی ، دیگر دیر هنگام و بی فایده بود ؛ زیرا که ! به قولِ شَهروَندانِ بازار و کوچه ، گویی آب را به آسیابِ دُشمنان ( یَعنی مَحفلِ فاشیستی و تروریستی عبّاس توکل : اکبر کامیابی : و نیز سایرِ شُرکایِ استخدامی اَش ) ریخته بودند ؛ به گمان اَم : قضاوتِ آگاهانه و مُنصفانه را در این باب از قَضایایِ رُخ داده و ذکر شده ، باید به مَحکمه یِ توده هایِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستمِ مُضاعف ، و نیز  وجدان هایِ بیدارِ شان سِپُرد ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) اینک بَنا بر تَکلیفِ تاریخی یا وَظیفه یِ انقلابی اَم ، به عُنوانِ یک نوآموزِ در پیرامونِ دانش و علمِ کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین یک فَعّالِ مُستقلِ در جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ جوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران ، و هَمینطور یک فَعّال و حامیِ کودکانِ کار و غیرو … ، از مَحضرِ گرانمایه و بُزرگوارِ تان ، چَندین و چَند سُئوالِ مِحوری و پُرسشِ جانبی دارم ؛ امّا ابتدا به ساکن و بدون مُقدّمه ! باید به گُزارش و عَرضِ تان برسانم که : مِثقالی تَردید یا سَرِ سوزنی شَک در کالبُدِ اینجانب ( امید آدینه ) و نیز بَطنِ کسانی که شُما ارجمند را ، از فاصله ای نَزدیک یا دور می شناسند نیست : زیرا چونان هَمیشه و هَنوز ، بَرایِ هَمگان آشکار و عَیان است که ، در هر مَجال و هر مَقالی که نیاز به رَمز گُشایی یا باز نمودنِ گِره ای از کلافِ پیچیده یِ جَریانِ چریکی و جُنبشِ فَدایی بوده ، شُما حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) شتابان برایِ حَلِ آن وضعیّتِ غامِض یا هَمانا موقعیّتِ بُغرَنج ، واردِ عَمَل شده اید ؛ و طبیعتاً و نَتیجتاً ، این بُحرانْ زُدایی از پیکره یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) به گونه ای صیقلِ مُداومِ یک تَندیسِ زیبا سِرِشت ، و نیز نوعی گند روبی از آبرویِ رُفَقایِ جانباخته از دَستجاتِ خیانتْ پیشه و جنایتْ کار به اسمِ مُبارک و زُلالِ فَداییانِ چریک قَلمداد گردیده ، و مَحسوب می شود ؛ اینکه به سُراغِ طرحِ سُئولاتِ مَلزوم و پُرسش هایِ لازم از شُما گرانمایه و بُزرگوار ( خانُم اشرف دهقانی ) می رَوَم ؛ گه گاه تشکیلاتِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بَنا بر مَسائلِ مُتفاوت و مَصائبِ مُختلفی ، انتقادات یا اعتراضاتی را در نَشریّه یِ ارگانیِ تان ( پیامِ فَدایی ) نِسبَت به سازمانِ مَثلاً اقلیّتِ فعلی ( با مَسئولیّتِ ایدئولوژیک و رَهبریّتِ مَعنویِ شَخصی خیانتْ پیشه و جنایتْ کار عَلیهِ توده هایِ زحمتْ کِشِ جامعه یِ انسانیِ ایرانْ زمین : و اساساً و خُصوصاً ضِدِ جُنبشِ راستین و راسخِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران : به اسمِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) مُشاهده شُده و رَصد می گردد ؛ آیا در اندیشه یِ سوسیالیستی ، و هَمچنین اهدافِ انقلابیِ تَشَکُلِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) یک فِرقه یِ شیّادِ اجتماعی و نیز یک مَحفلِ فاسدِ سیاسی هَمچون گُروهَکِ نام بُرده را ، باید تَحتِ عُنوانِ سازمانِ فَداییانِ اقلیّت ، خَطاب نموده و با هَمین تیترِ نوشتاری و گُفتاری ، با آنان واردِ یک مَجالِ فَلسفی ، و هَمینطور یک مَقالِ دیالکتیکی شد ؟ اگر صِرفاً استنباط و استدلالِ ذهنی و قَلبیِ کادرها و اعضایِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) از ابلاغ و اعلامِ موجودیّتِ اینان ( یه اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ) انتساب و نَصبِ القابی از قَبیلِ سازمان ، فَداییان ، اقلیّت و غیرو … ، می باشد ؛ که خودِشان را با این صِفات کذایی و کِذب ، به هَوادارن و مُخاطبان و کاربرانِ خیالیِ شان ، شناسایی و مُعرفی می کنند ؛ پَس بنابراین ( اینجانب امید آدینه : نویسنده یِ مقاله یِ پیشِ رو ) از شُما آموزگارِ پیشکسوتِ راهِ کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) و نیز یکی از کُهنه کارانِ بسیار قَدیمی در جُنبشِ سُرخْ گون و پُرافتخارِ فَداییانِ چریک ، استدعا و تَمنا دارم که بَرایِ اقشار و افکارِ عُمومی ، و هَمچنین آحادِ اصنافِ کارگری ،  و هَمینطور طیف هایِ گوناگونِ اجتماعی و سیاسی و فَرهنگی و نیز سایرِ عَلاقمندانِ تاریخچه و کارنامه یِ فَداییانِ چریک و حَتّی باقیِ مُشتاقانِ مَدَنی در پیکره یِ آزادی و صُلح بفرمایید که : کدامینْ یک از واژگانِ انتخابی یا لُغاتِ انتسابی از سویِ گُروهَکِ تَبهکار و مَکّارِ وابَسته و هَمبَسته با عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) و سایرِ شُرکایِ استخدامی اَش ، ارتباط و ریشه با مَفاهیمِ کاربُردی در مَکتبِ فَلسفی کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) و هشمچنین با مُرکبِ بُنیان گُذاران و مؤسّسینِ سچفخا ( رُفَقایِ جانباخته : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمد زاده هِرَوی ) دارد ؟ یک نمونه یِ بارز از هَمین تیترهایِ نَصب گردیده بر هیکلِ مَنحوس و سَفّاکِ اینان ( سازمانِ فَداییانِ اقلیّت ) را می توان در مَقاله ای دَرج شُده ( تَحتِ عُنوانِ رفرمیسم در پوششِ مارکسیسم : و پاسُخی به یک نَظر ) در نَشریه یِ پیامِ فَدایی به شُماره یِ ۲۴۱ در مُرداد ماهِ ۱۳۹۸ ، با اندیشه و قلمِ آقایِ ع_ شَفق ، مُلاحظه و روئیت نموده ، و مُطالعه نماییم ؛ بُگذارید تا چریک وار ، و هَمچنین فَدایی آذین ، به استحضار یا گُزارشِ شُما حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) برسانم که : سوگند و قَسَم به خونِ مُنَزّه و پاکِ رُفَقایِ جانباخته یِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) هَمانا روح انگیزِ عبّاس زاده دهقانی و نیز هَمسَرِ ارجمند و عَزیزِ ایشان کاظمِ سَعادتی ، که قَصد و مُرادِ این بَنده یِ حَقیر از نگارشِ این رَنجِ مُضاعف بر دوشِ خَسته اَم ، و یا به نوعی این زَخم هایِ ناسور و دَردِ دِل هایم ، فقط احداثِ یک تَحولِ کُلّی در میدانِ فَدایی به نَفعِ طبقه یِ پُرولتاریایِ ایرانْ زمین ، و هَمینطور ایجادِ یک تَغییرِ جُزیی در رَوندِ هر چه رادیکال تَر و هر چه گُسترده تَر در تَشکیلاتِ دِرخشان و تابناکِ چفخا ( چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) بوده و هیچ وَقت و هَرگز ، موضعِ نِکوهش و سَرزَنش در مقیاس و مُقابله با را دوستانِ شایسته و بایسته در سازمانِ راستین و راسخِ مَطرحه و مَذکور را ، نداشته و ندارم و نیز نخواهم داشت ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) پیش از آن که در کانونِ مُبارزه و پیکار عَلیهِ سیستمِ سَرمایه داریِ حُکومتِ اسلامیِ مُستَقر و حاکم در ایرانْ زمین ، و هَمچنین هَمراه با نِهضَتِ هَسته هایِ سُرخِ مُقاومتِ جوانان در جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ، غَرقه در اَشک و خون شوم : سُخن بگو : از یکی بی شُمارانْ آموزگاراَم ، یَعنی رَفیقِ جانباخته صَمد بِهرَنگی حَرف بِزَن : که چونان هَمیشه و هَنوز ! سَراسَرْ ذَرّاتِ بَدن اَم با طراوت و ظرافت و لطافتِ کتابِ جاودانه اَش ( هَمانا ماهی سیاهِ کوچولو ) مَرا از بام و بومِ لُرِستان و کوهستان ، به دیارِ آذربایجان و رودِ اَرس کوچانید : و به گمان اَم ! این هجرتِ مَن به قَلعه یِ اندیشه ها و قُلّه یِ حماسه ها بود ؛ یا که نه ! هَمچون مُعَلّمِ دیگراَم ( زنده یاد رَفیق علی اشرف درویشیان ) از تَباری آمیخته با عُصیان و نَسلی به عَظیمْ قامتِ عاطفه : از دانه هایِ خُفته در خاوران ها بِنویس : و یا بازهم نه ! به تَمثیلِ اُستادِ تا اَبد پایا و مانا اَم ، یَعنی رَفیقِ جانباخته سَعید سُلطان پور ، تَصویری یا تَفسیری از ایمانِ مان به پیروزی را بر عَرصه یِ عِشقِ بِلاعَوض نِسبَت به کارگران و کشاورزان و سایرِ توده هایِ زَحمتْ کِش ، و حَتّی در قَرابت و پیوند با فاحشگانِ به اجبار و نیز غیرو … ثَبت و حَک کُن : تا شاید این دَستانِ ایلیاتی اَم ، در این ثانیه هایِ ناگزیر از دَسیسه هایِ مُداوم ، و نیز مُصیبَت هایِ دائمی ، آرام و صَبور شوند ؛ زیرا که ! آن نَفَرات از قُماشِ بَختَکِ حزبِ توده ، و هَمچنین بَعضی از فَرزندانِ نُفوذیِ شان در هندسه یِ مُندرج در پیکره یِ راستین و راسخِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) هَمانا خائنینِ اکثریّت ، و هَمینطور شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسی ( گُروهَکِ فاشیستی و تروریستی با مَسئولیّتِ ایدئولوژیک و رَهبریّتِ مَعنویِ عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) آن قَدر در هیأت و هیبتی از صُفوفِ مُماشات و مُعامله با خُداوندانِ قُدرت و اربابانِ ثروت ، هَمکار و هَمدِل شده اَند که ! دُشمنانِ ما شَهروندانِ تَحتِ ستم در سیستمِ سَرمایه داری : یَعنی طبقه یِ بورژوازی در ایرانْ زمین و نیز حاکمانِ امپریالیستی اَش در سایرِ جُغرافیایِ جَهان ، به اعتقاد و اعتماد و اعتبارِ مان نِسبَت  به آماج و آمال و آوایِ رُفَقایِ بُنیان گُذار و مؤسّسِ آدابِ چریکی و رَسمِ فَدایی ، با حالتی از تَمسخُر و پوزخند ، اظهارِ عَقیده و ابرازِ نَظر می کنند ؛ به راستی اینان ( تَه مانده هایِ رژیمِ مَنحوسِ و سَفّاکِ پَهلوی ، و هَمچنین دِژخیمان و مُزدورانِ نظامِ سَرمایه داری و اسلامیِ مُستَقَر و حاکم در خِطّه یِ ایرانْ زمین ) تَقوایِ چریک را در نَثرِ فداکارانه اَش ، فَراموش نموده ، و انگار در حاشیه و حَوالیِ ایهامِ شان ، هاشوری از بِطالت و بیهودِگی و فَرسودِگی بر آرمان ها و اهدافِ فَرزندان خورشید و خاک : آن بَبرهایِ عاشقْ صِفَت در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) کِشیده اَند ؛ به گمان اَم ! اعتصابات و اعتراضات و مُبارزاتِ مُتَوالی در این چَندین و چَند دَهه یِ قَبل و نیز عُمدَتاً در وَضعیّت و موقعیّتِ اَخیر ، بَرایِ سَراسَرْ اقشار و افکارِ عُمومی ، و هَمینطور آحادِ توده هایِ مُتفاوت و مُختلفِ کارگری ، و خُصوصاً و الزاماً جوانانِ سُرخْ اَندیش و رادیکال ایرانْ زمین ، چهره یِ مَغموم و مَعصومِ کبوتَرانِ آزادی و صُلح را از نِقاب و نِفاقِ کفتارهایِ ضِدِ انقلاب جُدا نموده ، و سَراَنجام و یا عاقبت ، باعث و سَبَب گردیده که از یک حِیث هَمه یِ شَهروندانِ تَحتِ ستم در قیام هایِ مُداوم و کُنونی در چهار گوشه یِ کشورِمان ( هَمانا ایرانْ زمین ) ضمنِ اتّحاد با مُشخّصات و مُختصاتِ طبقه یِ خودِشان یَعنی پُرولتاریا ، آشنا و آگاه شوند : و از جَهتِ دیگر ، مِعیارهایِ اشتباه و مَوازینِ غَلَط ( هم تئوریک و هم پراتیک ) را در سایرِ تَشَکّل هایِ غیرِ مُرتبط با شُعارهایِ طیفی و صِنفیِ شان ، تشخیص و تَمیز بدهند ؛ و این نشانه ها به مَنزَله یِ یکی از بارِزتَرین و بُزرگ تَرین نَتایجِ فَلسفیِ ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین از نُکاتِ مؤثّر و مُهمِ اعتراضی و شُورشی ، در گوشه و کنارِ میدان ها و کوچه ها و خیابان ها عَلیهِ ساختارِ سَرمایه داریِ اسلامی می باشد ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) باید از نو ! سُرودی با اَصواتِ دِهقان و بَرزگر بخوانیم : تا جاده ها و فُصول ، از هَیاهویِ آدمی در مَعبَرِ زمان ، پوشانده شوند ؛ باید صُفوفِ راستین و راسخِ فَداییانِ چریک را ، از مَدارِ فُرصتْ طلبان و خائنین در این شبْ کلاهِ جادو ، مُستَثنا و مُنتَزَع نماییم ؛ مَگر هویّتِ ما رَهروانِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) میثاق با طبقه یِ خویش ( یَعنی پُرولتاریا ) نیست ؟ پَس بنابراین بر مَبنایِ پایگاهِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فَرهنگیِ مان ، به تَکثیرِ آگاهی در میانِ سایرِ توده هایِ زَحمتْ کِش ، و هَمچنین تَداوم و تَداعیِ اتّحاد عَلیهِ سَرمایه داریِ اسلامیِ مُستَقر و حاکم در اقلیمِ ایرانْ زمین ، و هَمینطور نَبَردِ مُشترک بر ضِدِ بورژوازیِ جَهانی ( هَمانا مِلَلِ اَمپریالیستی ) بِپَردازیم ؛ در پیاده سازی و جانماییِ این مَقوله یِ مَطروحه و مَذکور ، به تَحلیلی مُختصر و مَتنی کوتاه از رفیقِ جانباخته حمید اشرف ، استناد و اکتفا می کنم : اَمرِ تَعلیمات و آماده سازیِ رُفَقا ، کاری است طولانی و باحوصله ، از رُفَقایِ تازه کار نَباید انتظار داشت به سُرعت ، بَرخوردهایِ پُخته و حساب شُده با مَسائل را ، یاد بگیرند : رُشدِ انقلابیِ رُفَقا ، مانندِ رسیدنِ میوه است : و زمان می خواهد : نَباید در مَقابلِ ضَعف ها دُچارِ بی حوصلگی شد : البته باید رُفَقا ، زَمینه یِ رُشد کردن را داشته باشند : عُضوگیری باید با دقّت و مُحاسبه ، صورت گیرد ؛ بگذارید تا در رابطه و خُصوصِ اندیشه یِ انقلابی و نیز مُبارزه یِ مُسلّحانه : سه ایده یِ ابتدایی یا نُکته یِ اولیّه را بر حَسبِ تَفَکّر و عَمَلِ رَفیقِ جانباخته حمید اشرف ، مورد تَشریح و توضیح قَرار بدهم ؛ فَرمانده حمید اشرف : نُخستین اساس و پایه یِ یک هندسه یِ کامل و دَقیق از پیکار با سیستمِ سَرمایه داری را ، این گونه بَرایِ فَعّالینِ چریک و نیز هَوادارانِ فَدایی ، تَفسیر و تَرسیم می کند که : هَدفِ ما ضَربه زَدن به دُشمن ، به مَنظورِ در هم شِکستنِ اَتمُسفرِ خَفَقان در مُحیطِ سیاسی ، و نشان دادنِ تَنها راهِ مُبارزه یَعنی مُبارزه یِ مُسلّحانه ، به خَلق و توده هایِ میهنِ مان بود ؛ و ایشان در گام یا قَدم بَعدی از الگویِ سِتیز با استثمار و استعمار و استبدادِ خُداوندانِ قُدرت ، و هَمچنین اختناقِ مَنشأ گرفته از امکاناتِ پیرامونی در پَرگاری اربابانِ ثروت ، تَحلیل و بیان می نماید که : نشان دادنِ قاطعیّتِ چریکی ، قُدرت است که ضامنِ حفظ و بَقایِ چریک است : نَه مُلایمت و مُلاطفتِ او ! در اوایل ، مُلایمت به حسابِ ضَعف گُذاشته می شود : چریک باید با قُدرتِ تَمام و خُشونتِ کامل ، موجودیّتِ خویش را اثبات کند : آن گاه با استفاده از این قُدرت ، بَرنامه هایی به سودِ دِهقانان و به زیانِ دُشمنانِ آنها ، اَنجام دهد : تَنها به این صورت است که ، به قُدرت و نیّتِ چریک پِی می بَرَند : و از او حمایت می کنند ؛ وی هَمانا رَفیقِ جانباخته حمید اشرف ، در زَمینه یِ اراده و تَصمیمِ عَملیّاتی عَلیهِ انکارِ ثُباتِ مُطلق و قُدرتِ مَحضِ دِژخیمان و مُزدورانِ وابَسته و هَمبَسته با مُدّعیانِ قُوایِ حاکمه ، و هَمینطور مَرحله یِ نَهایی و غایی از فَرجامِ تَبلیغاتی در اشکال و اعماق و ابعادِ گوناگونِ مُبارزاتی بر ضِدِ دولتِ مُستَقر در رأسِ هِرَمِ ظلم و سِتَم ، بدین وسیله و به این طریق ، استناد و بیان می فَرماید که : باید خاطر نشان کنیم عاملِ زمان ، فقط قَبل از شُروعِ عَمَل بَرایِ گُروه یا تیم ، یک عاملِ مَنفی مَحسوب می شود : زیرا گُروه یا تیم ، هیچ تَجربه یِ بَرخوردِ عینی با دُشمن را ندارد : وَلی مُسلّماً بَعد از دَست زَدن به عَمَل و کسبِ تَجارُبِ حاصل از عَمَل و استحاله یِ چریکیِ گُروه ، عاملِ زمان دیگر نَقشِ مَنفی ، نخواهد داشت : بَلکه از آنجا که آینده ، از آنِ انقلابیون است : زمان به عاملِ مُثبت ، بَدَل می گردد ؛ آری ای حَضرتِ دوست ( خانُم اشرف دهقانی ) برحَسبِ وَظیفه یِ انقلابی اَم به عُنوانِ یک نوآموز در حیطه یِ دانش و علمِ کُمونیست ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمچنین در جایگاهِ یکی از جَمعِ جَوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران ، قاطعانه و صادقانه می گویم : و هَمینطور شَبیهِ رُفَقایِ جانباخته اَم در سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) که تُفنگ بر دوش و کتاب در دَست داشتند ! صَبورانه و مُصِرانه می نویسم تا شُما گرانمایه و بُزرگوار نیز ، بر مَبنایِ تَکلیفِ تاریخیِ تان در جُغرافیایِ چَپِ راستین و راسخِ ایرانْ زمین ، به مَثابه یِ یک چریکِ فَداییِ خَلق ، در پیشگاه و درگاهِ هزارانْ شَهیدِ راهِ سوسیالیسم ، و الزاماً و نَتیجتاً ، به ساحت و حُضورِ سایرِ توده هایِ زحمتْ کِشِ در موطنِ مان ، اعلامِ رَسمی و ابلاغِ عَلنی کنید که : هیچ وَقت و هَرگز ! عَوامل و عَناصرِ خیانتْ پیشه و جنایتْ کارِ فِرقه یِ فاشیستی و تروریستیِ مُتّصل و مُنتَسب با عبّاس توکل ( اکبر کامیابی ) را به رَسمیّت نَشناخته و نمی شناسید و حَتّی در آینده یِ مَجهول نیز ، تَحتِ هر ضَوابطِ مُتداول و رَوابطِ مَرسوم ( چه خاص و چه عام در جامعه یِ انسانیِ کشورِ مان ) به عینیّت و ذهنیّت ، نخواهید شناخت ؛ زیرا که اینان : هَمانا شَیّادانِ اجتماعی و فاسدانِ سیاسیِ به اصطلاح سازمانِ اقلیّتِ فعلی ، رویِ دیگرِ سِکّه یِ مُرتجعین و خائنینِ گرایش و جناحِ مَشهور و مَعروف به اکثریّت می باشند ؛ به عبارتِ دیگر : آیینِ فَدایی و مَنشورِ چریک ، هم از حِیثِ اَمرِ نظامی ، و هَمچنین از لحاظِ ابعادِ فَرهنگ اَش ، بَرایِ اقشارِ مُختلف و مُتفاوتِ شَهروندانِ جَهان و طبیعتاً و الزاماً مَردان و زَنانِ ایرانْ زمین ، قابلِ شُهود و شُنود بوده و هَست و تا اَبدیّتِ واژه و گندم ! اُستوار و پاینده و یگانه خواهند بود ؛ پَس بَنابراین : کسانی یا افرادی که چونان هَمیشه و هَنوز ، به اُسلوب هایِ فَلسفی ( مارکسیسم لنینیسم ) و هَمینطور پرنسیب هایِ اخلاقیِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) اعتقاد و اعتماد داشته ، و نیز اعتبارِشان پیکار و رَزمِ واحد عَلیهِ سیستمِ سَرمایه داریِ حکومتِ اسلامی و نیز سُتون و عَمودِ این هِرَمِ بورژوازی ( هَمانا مِلَلِ اَمپریالیست ها ) می باشند : باید بر واکُنشِ رادیکال و قَهر آمیز ، بر ضِدِ نیروهایِ چَپْ نَما و حرکت هایِ زائدِ شان ، مُتمرکز و مُتشکّل شوند ؛ به راستی ! شَرحِ وَظایفِ فَداییانِ چریک به مَفهومِ کاربُردی اَش ، یَعنی نَحوه یِ تأثیر گُذاریِ مُستقیم حولِ مِحوریّتِ بُحران ها و خَلاء هایِ موجود در اعتصابات و اعتراضاتِ کارگری چیست ؟ مَگر عُبور از هرگونه مایه و ماهیّتِ خُرده بورژوازی ، و نیز پَرده اَفکنی و افشاگری عَلیهِ هر نوع سَبک و سیاقِ کُنشگرانِ دلْ خوش به قَوانین و قَواعدِ مَدَنی ، که مانعِ اولویّت ها و شاخص هایِ مُبارزاتیِ پُرولتاریا شوند : ارکانِ واجب یا هَمان ارتقایِ سِتیز در جبهه یِ چَپِ نَستوه و بالغ نیست ؟ به گمان اَم ! شابلونِ تئوریک و پراتیکِ فَداییانِ چریک ، هَمچون آبی زُلال در امتدادِ آسمان و خورشید ، کاملاً مُشخّص و دَقیقاً مُعیّن بوده و هَست ؛ فقط باید با اظهار و ابلاغِ یک بِرائتْ نامه یِ عَلنی با ضَمیمه ای از انزجارِ رَسمی ، وجدان هایِ ناسور و بیدارِمان را از این پیکره یِ آلوده به واپَسینْ اتّفاقِ شُوم و حادثه یِ شَرم آور ، که مُنعَکس دَهنده یِ تَراوشاتِ مَسموم و نیز تَرَشُحاتِ چِرکین و مُتعفنِ اشخاصی چونان فَرّخ نِگهدار و عبآس توکل ( اکبر کامیابی ) و مهدی فَتاپور و یَدی شیشوانی و بهروز خَلیق و حسین زُهَری ( بهرام ) و مصطفی مَدَنی و غیرو … ، می باشد : صِیقَل و جَلا بدهیم ؛ که در حَقیقت یا در واقع ! امثالِ اینان شَبیهِ انگل هایِ اجتماعی یا ویروس هایِ سیاسی هَستند که اگر : رُسوایی هایِ مُضاعف و کثافاتِ فَراوانِ شان را ، بر طبلِ هُشدار نَکوبیم و در شیپورِ آزادی و صُلح ، فَریاد نکنیم : بدونِ تَردید و بی شَک در بِزنگاهِ انقلابِ آتیِ مان ، که اکنون در وَضعیّتِ جغرافیایی و موقعیّتِ تاریخی اَش در مِقیاسِ ایرانْ زمین ، قَرار گرفته ایم : خاصیّت ها و خِصلت هایِ این تَحوّلات و تَغییراتِ زیر بَنایی و مُنَظّم را ، در جامعه یِ انسانیِ میهَنِ مان با مُعادلاتِ نَنگین و افاضاتِ تُهیْ مَغزِ شان ، زَهرآگین و بیمار خواهند نمود ؛ پَس بَنابر مَسائلِ مَطروحه و مَطالب مَذکور ، که طیِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) توسطِ این بَنده یِ حَقیر ( امید آدینه ) به صورت مَبسوط و مُشَبَع تَحلیل گردیده و نیز تَشریح و توضیح داده شده است ؛ شُما گرانمایه و بُزرگوار نیز ( یَعنی حَضرتِ دوست خانُم اشرف دهقانی ) به صورتِ عَلنی و کتبی یا به طریقِ شَفاهی و رَسمی ، نَحوه یِ اراده و تَصمیم یا هَمانا واکنشِ تان را در قالب و قابِ یک استراتژیکِ سازمانی و تاکتیکِ اخلاقی ، نِسبَت به سَراسَرْ افکار و اقشارِ عُمومی ، و هَمچنین آحادِ توده هایِ زحمتْ کِش ، و هَمینطور هَمه یِ طیف هایِ گوناگون و نَهادهایِ مُتفاوت و مُختلفِ اجتماعی و سیاسی ، و خُصوصاً و اساساً و الزاماً ، خَطاب به هَمه یِ جَوانانِ رادیکال و انقلابی در فَلاتِ ایرانْ زمین ، اتخاذ نموده و مَبذول بفرمایید .

اکنون با بِضاعتی اَندَک وَلیکن مُصمّم و مُحکم : قائل و قائم می باشم که در انتها یا پایانِ این حکایتْ نامه ، و شاید به عبارتی دیگر این طرحِ شکایت و جُرم انگاری عَلیهِ عدّه ای از سَرکوبْ گران و قاتلانِ تعدادی از شایسته تَرین و بایسته تَرین رُفَقایِ فَدایی ، که به صورتِ مَبسوط و مُشَبّع در این حَجم از مَقاله یِ پیشِ رو کنکاش گردیده ، و با استناد و اکتفا به مَدارکِ مُستَنَد و کافی ، بَررسی و نَقد شده است ؛ یک جَمع بَندیِ بسیار مُختصر و کوتاهِ ایدئولوژیک ، و هَمچنین یک اتمامِ کلام با نُخبگانِ اجتماعی و سیاسی و حَتّی فَرهنگیِ ایرانْ زمین را ، پیشنهاد و ارائه بدهم ؛ تا به گمان اَم این صِراحَتِ لَهجه یا بیانِ ساده ، بَرایِ اَبَد در جُغرافیا و تاریخِ این میهَنِ تَحتِ ظلمت و سِتَم ، ثَبت و دَرج گردد ؛ ضمناً هَمچون نَهالی از نیاز ! هر گونه یا هر نوع اقتباسِ قَلبی یا قِضاوتِ ذهنی از نوشتار و گفتارِ خود را ، به آستانِ اندیشه و عَمَلِ شُما مُخاطبانِ احتمالیِ این مَقاله یِ پیشِ رو می سِپارم ؛ امّا تَرجیحاً و نُخست ! به چند فاکتورِ تدوریک ، و هَمینطور الگویِ پرالتیک از چَند فیلسوفِ مُتمایز و مُمتاز ، خواهم پرَداخت ؛ و سِپَس به رُکنِ بَعدیِ مَقصد و مُراداَم ، رُجوع یا تَکیّه خواهم نمود ؛  کارل هاینریش مارکس ( فیلسوف و اقتصاد دان و جامعه شناس و … ) در کتابِ هجدَهُمِ برومر لویی بناپارت ، در رابطه با شرایطِ عینی و ذهنی از یک وَضعیّت و موقیّتِ انقلابی در جامعه یِ انسانی ، این گونه تَحلیل و تَشریح و توضیح می دهد که : دُرست آن جا که مَأیوس از رُخ ندادنِ اتّفاق هستیم ! اتّفاق رُخ می دهد ؛ چون انقلاب اَمری است که در اعماق و بُنیاد ها ، اتّفاق می اُفتَد ؛ انقلاب هَمواره ، در بُنیادها عَمَل می کند ؛ و ما جایی هَستیم که ، زیرِ پایِمان ، خالی است ؛ و انقلاب چون پیوسته ، در اعماق عَمَل می کند ؛ لِذا ما ، تَحوّلاتِ آن را نمی بینیم ؛ و تاریخ ، تارهایِ انقلاب را می تَنَد ؛ بی آن که ما ببینیم ! وَلی روزی خود را ، نشان خواهد داد ؛ و آن روز با شِگفتی ، خواهیم گفت : عَجَب نَقبی زَدی موشِ کورِ پیر … ! فِردریش انگلس ( فیلسوف و اقتصاد دان و جامعه شناس و … ) در کتابِ سوسیالیسمِ تَخیّلی و سوسیالیسمِ عَمَلی ، در بابِ خِصلت گُشایی و چهره نَمایی از سیستمِ آشکار و پنهانِ سَرمایه داریِ نَهادینه شده در اعماق و ارکان و ابعادِ جَهان را ، بدین وسیله و به این طریق ، کنکاش و بیان می نماید که : واقعیّات ! روز به روز ، کِذب بودنِ آموزه هایِ اقتصادِ سَرمایه داری ، در موردِ یکسانیِ مَنافعِ کار و سَرمایه و هَمدلی و نیک بَختیِ هَمگانی در نَتیجه یِ رِقابَتِ آزاد را ، قاطعانه تَر نشان می دهد ؛ ایشان ( هَمانا آموزگارِ نام بُرده و کبیر ) در جُزوه ای تَحتِ عُنوانِ دورانِ انقلابی درباره یِ پیاده سازی و جانماییِ شکلِ ذاتی و نیز تَجَلّیِ شورشِ کارگرانِ تَحتِ سِتَم در هندسه یِ مُندرج در جَوامعِ بَشَری ، تَفسیر و تَدوین می کند که : قیام هَمچون جَنگ یا هر حادثه یِ دیگری ، یک فَن است ؛ و تابعِ قَواعدِ مُعیّنی از پیشرفت ، که هر گاه از آنها غِفلت شود ؛ نابودیِ طرفی را که از آنها ، غِفلت کرده است : در پِی خواهد داشت ؛ نُخست این که هَرگز ، با قیام بازی نکنید ! مَگر آن که ، کاملاً آماده باشید که با نَتایجِ بازیِ خود ، رو به رو شوید ؛ قیام مُحاسبه یِ مَقادیرِ بسیار نامُشخّص است که ، ارزشِ آن مُمکن است هر روز تَغییر کند ؛ نیروهایِ مُقابلِ شُما ، از هرگونه مَزیّتِ تَشکیلاتی ، انظباطِ و مَرجعِ دائمی ، برخوردار دارند ؛ اگر شُما در بَرابَرِ آنها خَلاقیّت هایِ  بیشتر و بهتری ارائه ندهید ! طبیعتاً و نَتیجتاً شِکست خورده و نابود می شوید ؛ و دیگر اینکه ، هنگامی که واردِ قیام شدید ؛ با قاطعیّتِ تَمام ، عَمَل کنید ؛ و به مُهاجم ، حَمله ببرید ؛ حالتِ دفاعی ! مَرگِ هر قیام بالاخَص قیامِ مُسلّحانه است ؛ قیام پیش از آن که ، خود را با دُشمنان اَش ، مُقایسه و اندازه گیری کند : از دَست می رود ؛ دُشمنانِ تان را درحالی که نیروهایِ شان ، پَراکنده می شوند : به شِگفتی وادارید ؛ آماده یِ پیروزی هایِ جَدید ، هر قَدر کوچک امّا روزانه باشید ؛ روحیّه یِ بالایی که نُخستینْ قیامِ موفقیّت آمیز به شُما داده است را ، حفظ کنید ؛ و بدین گونه عَناصرِ مُتِزَلزِلِ اُردویِ خود را که هَمواره قَوی تَرین انگیزه را دُنبال می کنند : و هَمواره طرفِ اَمن تَر را در نَظر دارند : گِرد آورید ؛ دُشمنانِ تان را به عَقب نِشینی ، مَجبور کنید : پیش از آن که بتوانند قُدرتِ شان را ، عَلیهِ شُما بَسیج کنند ؛ به عبارتِ دانتون ( بُزرگ تَرین اُستادِ سیاستِ انقلابی که تا کُنون شناخته شده است ) دَلیر باشید … دَلیر باشید … دَلیرتَر ! ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( مَشهور و مَعروف به لِنین تئوریستین و پراتیسین در حوزه یِ دانش و علمِ کُمونیست ) در کتابِ مارکسیسم و رفرمیسم ، شیوه هایِ انفعالی ( ایزوله یِ اجتماعی و انزوایِ سیاسی ) را در کالبُد و بَطنِ و بِسترِ اقسام و انواعِ کانفورماتیست ها و اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و رفرمیست ها و غیرو … ، این گونه موردِ پَژوهش و تَفَحُص و تَحقیق قَرار می دهد که : رفرمیسم ! فَریبِ بورژوازییِ کارگران است ؛ که به رَغمِ بهبودی هایی در اینجا یا آنجا ، تا زمانی که سُلطه یِ سَرمایه داری ، وجود دارد ؛ هَمچنان برده مُزدی ، باقی خواهند ماند ؛ بورژوازی لیبرال ! با یک دَست ، اصلاحات می دهد ؛ و با یک دَستِ دیگر ، هَمیشه آنها را پَس می گیرد : به هیچ تَنَزُل می دهد ؛ و از آنها بَرایِ به بَردِگی کِشیدنِ کارگران ، ایجادِ چَند دَستِگی در میانِ آنان و جاودانه کردنِ بَردِگیِ مُزدی بَهره می جوید ؛ به این دَلیل رفرمیسم ! حَتّی اگر صادقانه باشد ؛ به سِلاحی مُبَدّل می شود که بورژوازی با آن کارگران را ، فاسد و تَضعیف می کند ؛ تَجربیّاتِ هَمه یِ کشورها ، نشان می دهد کارگرانی که ، به رفرمیست ها اعتماد کنند ! هَمواره فَریب می خورند ؛ وی یَعنی مُعَلّمِ ماندگار و مَذبور ، در کتاب یا جُزوه یِ دورانِ تَدارک و انجامِ انقلاب ، در خُصوصِ تَبلیغ و تَرویجِ شَقی و قِسمی از دفاعِ مَشروعِ هَمگانی یا فَردی بر ضِدِ ساختار و نظامِ سَرمایه داریِ و سُلطه گران اَش ، هَمانا پیکار و رَزمِ عَضلانی و مُسَلّحانه ، به این مِنوال و رَوش بَرایِ پیشگامانِ آزادی ، و هَمچنین پیشتازانِ صُلح ، و هَمینطور پیشقراولانِ سوسیالیسم ، و حَتّی پیشروانِ هَنجارهایِ مَدَنیّت ، و نیز مُدعیانِ مُدرنیته ، اظهار و ابراز می دارد که : قیامِ مُسلّحانه ، نوعی مَخصوص از مُبارزه یِ سیاسی است ؛ که تابعِ قَوانینِ مَخصوص می باشد ! و در آن باید به دقّت ، تَعَمُق کرد ؛ این حَقیقت را کارل مارکس ، با ذکرِ این که قیامِ مُسَلّحانه هم مانندِ جَنگ ، یک فَن است ؛ با وضوحِ شِگرفی ، بیان نموده است ؛ ۱- با قیام هَرگز بازی نکنید ! و هنگامی که شُروع کرده اید : عَقیده یِ راسخ داشته باشید : که باید تا آخر رَفت ؛ ۲- باید در مَحلِ قَطیع و در لحظه یِ قاطع ، تُفوقِ قُوا داشت ؛ زیرا در غیرِ این صورت ، دُشمن که دارایِ آمادِگی و سازمانِ بهتری است : قیام کُنندِگان را ، نابود خواهد کرد ؛ ۳- چون قیام شُروع شد : باید با قَطعیّتی هر چه تَمام تَر حَتماً بی چون و چرا ، به تَعَرّض پَرداخت : دفاع ! مَرگِ قیامِ مُسَلّحانه است ؛ ۴- باید کوشید خَصم را ، غافل گیر ساخت ؛ و لحظه ای را به دَست آورد : که سپاهیان اَش پَراکنده است ؛ ۵-باید هر روز ( و می توان گُفت : هر ساعت چنانچه پایِ یک شَهر در میان است ) به کامیابی هایی وَلو کوچک ! نائل آمد ؛ و بدین طریق به هر قیمتی شده ، تُفوقِ روحی را حِفظ کرد ؛ اینک : تَرجیج می دهم یا تَمایل دارم که ! به مُوازات و مُتَرادفِ توجیحِ فَلسفی در رابطه با نوعی اقدام و ابزارِ مَشروعِ دفاعی ( هَمانا خَطِ مَشیِ مُسلّحانه : چه در وَجهِ توده ای و چریکی و چه در مِقیاسِ روستایی و شَهری ) عَلیهِ سیستمِ سَرمایه داریِ حُکومتِ جَلّلادان و حاکمانِ اسلامی در ایرانْ زمین ، پیامیِ کاملاً واضح و دَقیقاً روشن نیز ، خَطاب به جِناحینِ دِژخیمْ مآب و مُزدور صِفَتِ اکثریِتِ خائن و به اصلاح اقلیّتِ فعلی ، تَحریر و تَدوین نمایم ؛  بدونِ تَردید و بی شَک ! با تَرغیب و تَحریضِ لحظهْ اَفزونِ سایرِ شَهروندانِ کشورِمان ( ایرانْ زمین ) و نیز انسجام و انقیادِ آنان در وحدَتِ انقلابِ آتی ، به موجْ کوبِ اعتصابات و اعتراضاتِ هَمگانی به مَثابه یِ سَرنگونی و نابودیِ این ساختارِ خَفَقانْ مِحور و نظامِ ارتجاعی ، خواهیم رسید ؛ و به ذِنِ اینجانب امید آدینه : این نوشتارِ ضِدِ استثماری و ضِدِ استعماری ، هَرگز به تَمثیلِ جَزم اَندیشی به روایت یا حَدیثِ غوغا سالارانِ استبداد پیشه ، و هَمچنین دَستگاه هایِ تَبلیغاتیِ شان ، مَحسوب نمی شود ! و هیچ وَقت هم ، نخواهد شد ؛ زیرا این هَمه لالایی و لاله در کتیبه هایِ استقامت و مُقاومت بَشَری ، و هَمینطور سَراسَرْ شَقایق هایِ خُفته در سِلسِلهْ خاورانِ میهنِ مان ایرانْ زمین ، نشان از جدالِ شَهیدان با بِطالت و ظلمت ، بوده است ، به راستی ( فَرضِ مَحال ) خاموشیِ تو یا سُکوتِ مَن ! در این دَقایقِ عُصیان و عاطفه ، مَحصولِ کُدامینْ اتّفاقِ مُتروک یا حادثه یِ مَطرود ، خواهد بود ؟ یا که نه ! شُمایان بگویید … شُمایان که غَرقه در تَمنایِ استعداد هایِ دِرخشان و نیز در ستایشِ جَنجال هایِ بیهوده یِ تان هَستید : بگویید : که چرا این زَخم هایِ ناسور و رَنج هایِ مُداومِ کارگران و کشاورزان و غیرو … ، التیام نمی یابَد ؟چگونه است که : سُفره هایِ خالی و توشه هایِ تُهیِ فُرودَستان و فُقَرا ، چونان مَشعَلِ عِمارت هایِ عَظیم و سنگْ فَرشِ خانه هایِ خُداوندانِ قُدرت و اربابانِ ثروت ، گُسترده و فُروزان و فَراخ نیست ؛ نه ! قَصدِ نَصیحتِ عُمومی یا تَشویشِ اذهانِ  جَمعی و حَتّی تشویقِ کسانی یا افرادی را به ادراکِ پیرامونِ شان ندارم ؛  بَلکه مُراداِم ! سَرزنشِ خیلِ آنانی است که ، این بَذرهایِ آمیخته با فَلاتِ مُبارزه ، و لَغزشِ این ریزْ دانه هایِ باران بر لوحِ مزارِ هر شَهیدِ راهِ سوسیالیسم و آزادی و صُلح را ، انکار و نَفی می کنند ؛ هزارانْ افسوس و صَدها دَریغ ! که اینان یَعنی ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) بَنا بر تَراکمی جَزئی از مَنابع و مَنافعِ گِروهیِ شان ، حاضر به پَذیرش یا اعتراف به زِوال رو به عَیانِ این حُکومتِ بورژوازیی و  آدمْ کُشِ اسلامی ، نبوده و کماکان هَم نیستند ؛ فقط با نگاهی اجمالی یا ایجاز گونه به شَرایطِ عینی و ذهنی در اشکالِ اقتصادی ، و هَمچنین اعماقِ اجتماعی ، و هَمینطور ابعادِ فَرهنگیِ مُحیطِ زیستِ مان در ایرانْ زمین ! می تَوانیم به ضَرباهَنگِ فُروپاشی و نیز نِمودارِ یک گُسَست و گُسلِ فوق العاده خَطرناک و جِدّی پِی بِبَریم ؛ به گمان اَم ! با استناد و تَوجه به ارکانِ مُتفاوت و مُختلف در جامعه یِ انسانیِ موطنِ مُشترک یا واحدِ مان ( ایرانْ زمین ) نباید به تَمثیلِ عدّه ای مَذهَبْ سِرِشت و دینْ مَدار ! به انتظارِ مُعجزتی از جِنسِ تَحقیر و تَرَحُم بمانیم ؛ که در حَقیقت یا در واقع : نَتیجه یا حاصلِ این شیارها و فشارها و فاصله هایِ طبقاتی ، تَوسطِ بَقایایِ رُسوخ کرده و رُسوب گرفته یِ مِلَلِ اَمپریالیستیِ در بِسترِ هَمین نیروهایِ اصلاحْ طلب با هر خِصلتی یا هر چهره ای بر آحادِ گوناگونِ بَشَریِ ایرانْ زمین ! پیاده سازی و جانَمایی می شوند ؛ و ناگُزیر یا لاجرم نیز ! از یک حِیث با سوءِ استفاده از خَلاءِ آگاهی یا ضَعفِ اَندیشه  در بینِ توده هایِ زحمتْ کِشِ جامعه یِ ایرانیان چه در خارج و چه در داخلِ کشور ، و از جَهتِ دیگر با اَنبوهی از پُروپاگانداهایِ پَژمُرده امّا بَزَکْ کرده در قالب و قابِ اقسام و انواعِ نِهضَت هایِ فَرسوده یِ مَدَنیِ شان ، باعث و سَبَبِ عَدَمِ اتّحاد و پَراکندِگی در صُفوفِ کارگری و کارمَندی و سایرِ طیف ها و اصناف و غیرو … گردیده ، و سَراَنجام یا عاقبت ، ایده یِ تَسخیرِ لانه هایِ اَنباشته از دِرَفش و پول را به خَلسه هایِ خویشتَنِ مان ، فُرو می بَرَند ؛ گویی از نَظرِ صاحبانِ مَشاغل و رئیسانِ پولْ اَندوز ! میزانِ تَحمّل یا طاقتِ کارگران و فَقیران با تَغییر و تَحوّل در نُقطهْ چینِ کلماتی هَمچون اختیار و اجبار بر تَزئینِ تابوت و گورِشان ، اندازه گیری و تَعریف می شوند ؛ امّا ذِهی خیالِ باطل ! طبقِ استنباط و استناد از شَرایطِ عینی و ذهنی در جامعه یِ انسانیِ کشورِ مان ایرانْ زمین : به جُرأت می توان تَفسیر و تَرسیم نمود که ، این اختلافاتِ عَظیم و اختلال هایِ عَمیق میانِ دولتِ سَرمایه داریِ اسلامی و سایرِ شَهروندانِ این میهَنِ کُهنْ سال وَلیکن آزُرده خاطر و مَلول ، فقط به دَلیلِ تَلاطُمِ اقتصادی و بُحرانِ مالی با افزایشِ لحظهْ اَفزونِ نِرخِ تَوَرُم و نیز سُقوط یا رُکودِ ارزشِ واحدِ پولیِ مان ( یَعنی ریال ) در قیاس با مَثلاً دُلار نیست : بَلکه با آماری قَریب به یَقین ! جَمعیّتِ اَنبوه و کثیری از کُلیّه یِ اقوامِ ساکن در ایرانْ زمین ، عَطشِ آزادی و صُلح یا هَمان مُساواتِ بَشَری ( یَعنی اشتیاق یا ذوقِ مُضاعف به دانش و علمِ کُمونیست : مارکسیسم لنینیسم ) را دارند ؛ و طبیعتاً و اساساً و نَتیجتاً : هرگونه کاهش یا تَخفیف نِسبَت به چَپاول و غارتِ دارایی هایِ مُشترک و اَموالِ واحدِ شان در چهار چوبِ این دیارِ باستانی با تَمَدُنِ دیرینه ( یَعنی ایرانْ زمین ) آنان را خُشنود و راضی نخواهد کرد ؛ اگر اکنون : وَرایِ اشتیاق به زندگی یا هَراس از مَرگ ! بَرخیزیم و شِتابان وَلیکن اندیشمَندانه ، هر گونه عَملیّاتِ فیزیکی یا فکری را بَرایِ ساقط نمودن و تَسخیرِ این رژیمِ زندانْ پیشه و شکنجه گرِ وابَسته به سَرمایه داریِ مَنطقه ای در خاورمیانه ، و هَمچنین هَمبَسته با مِلَلِ امپریالیستی ، آغاز و شُروع نکنیم ؛ باید تا اَبَدیّتِ واژه و گندم ! هَمچون پَرچمی یا بیرَقی آغشته به هر رَنگ و آویزان از هر  نیرنگ ، در انتشار بادهایِ موسمی در چهار راهِ فُصول ، آونگ و مُعَلَق باقی بمانیم ؛ آری ای ملّتِ شُجاع و شریف و خِرَدمَندِ ایرانْ زمین : آسایشِ وجدان و آرامشِ رَوانِ مان ، در اسارت و حِصارِ هزارانْ ابلیس و شیطانِ پیروزْ مَست است ؛ پَس بَنابراین ( اینجانب امید آدینه ) به نَمایندگیِ جَمعی از جَوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران ، بدین وَسیله و از این طریق ( یَعنی مَقاله یِ پیشِ رو : مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) به سَراسَر توده هایِ کارگری و کارمَندی و دانشگاهی و هُنری و حَتّی سازمان هایِ مُتفاوت و تَشَکُل هایِ مُختلف و احزابِ گوناگونِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فَرهنگی و غیرو … ، گُزارش و اطّلاع می دهیم که : چونان فَرزندانِ خورشید و خاک : آن بَبرهایِ عاشق ! هَمانا جانباختگانِ سَچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) با تَوَسُل به ظرفیَت هایی حائذِ اهمیّت و تأثیر گُذار در عَرصه یِ اعتصابات و پروسه یِ اعتراضاتِ اخیر ، و هَمچنین با ایمان و ارجاع و اتّکا به پتانسیلِ موجود در نیروهایِ رادیکال و حرکت هایِ ثَمَر بَخش در پَدیده یِ آتی یا هَمان انقلابِ جاری در سَرزمینِ مان ایرانِ زیبا سِرِشت و پَهناور ، در هَسته هایِ سُرخِ مُقاومتِ فَدایی ! نَهادینه و مُتمَرکز و فَعّال گشته ایم : تا در راستایِ مُبارزه یِ پیگیر و نیز پیکار و رَزمِ مُداوم با دیکتاتوریِ مُستَقر و حاکم در جُغرافیا و تاریخِ کُنونیِ مان ، به سِتیز عَلیهِ سُلطهْ گران یا دُشمنانِ مُقابل ( هَمانا اهریمنان و حامیانِ سیستمِ سَرمایه داریِ اسلامی ) بِپَردازیم ؛ زیرا هَمیشه و هَنوز : این خَشمِ مُضاعف و آهِ مُقَدَس : یا به عبارتی دیگر این اندیشه و شُعارِ مَسکن و نان و رِفاهِ هَمگانی بَرایِ هر آدَمی ، آدابِ چریک و رَسمِ فَدایی بوده و هَست و تا اَبَد نیز خواهد بود ؛ آری ! ما جَمعی از جَوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران : به صِراحتِ لَهجه و تَلویحی یا به زبانِ ساده و تَلمیحی ، اظهار و ابراز می داریم که بَنا بر مِعیارهایِ فَلسفی ( مارکسیسم لنینیسم ) و نیز برحَسبِ مَواضعِ رادیکالِ مان ( هَمانا جُنبشِ مُعاصر و راهِ نوینِ فَدایی ) با تَجدیدِ میثاق و عَهد با آرمان ها و اهدافِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) و نیز بُنیانْ گُذاران و مؤسّسین اَش ( یَعنی رُفَقا : امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، مسعود احمدزاده هِرَوی ) تا آخرینْ نَقَس با کالبُد و بَطنِ این شُورشِ هَمگانی عَلیهِ سیستمِ سَرمایه داریِ اسلامی ، اُستوار و جَسور باقی خواهیم ماند ؛ پَس بنابراین ! طبیعتاً و نَتیجتاً ، از یک زاویه با کُلِ پیکره یِ مَنحوس و سَفّاکِ دولتِ مُستَقر و حاکم در ایرانْ زمین ، اتمامِ کلام کرده ایم ؛ و از طرفِ دیگر ( بسیار واضح و روشن ) با پَذیرش و قَبولِ هر گونه مَسئولیّتِ تَشکیلاتی و مَوازینِ اخلاقی ! خَطاب به شاکله هایِ کانفورماتیست و اپورتونیست و نیز شالوده هایِ رویزیونیست و رفرمیست ، هَمانا دَستجاتِ هَمکار و هَمدل با بَختَکِ حزبِ توده ، و هَمچنین گرایش و جناحِ موسوم به اکثریّتِ خائن ( حزبِ چَپِ کُنونی ) ، و هَمینطور فِرقه یِ شَیّاد و فاسدِ اصطلاحاً اقلیّتِ فعلی ( مُتّصل و مُنتَسَب به عبّاس توکل : اکبر کامیابی ) ابلاغِ عَلنی و اعلامِ رَسمی می نماییم که پیوسته و هوشیار و پیوسته یا بیدار و دائم ! میانِ ستاره و سَنگر ایستاده ایم ؛ و ناگُزیر و لاجرم : در پُشت و پَسِ این شیپورِ هُشدار یا طبلِ اخطار ، تأویل و تَرقیم می کنیم که : در هر مَکان و یا هر زمان از این جَهانِ لایَتتَناهی ! فی مابینِ ما جَوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران و  نیز شَما شارلاتان هایِ اجتماعی و سیاسیِ مَطروحه و مَذکور ، چه در تئوریک و پِندار و چه در پراتیک و رَفتار ، واژِگان و تُفنگ ها ، دادخواهی و قِضاوت خواهند نمود .

اینک ! در راستایِ پالایش و آرامش و تَقویتِ روانِ سَراشَرْ توده هایِ زحمتْ کِشِ جَهان و قَویاً ایرانْ زمین ، و هَمچنین در جَهتِ تَساویِ کُلیّه یِ حُقوقِ انسانیِ زَنان و مَردان ، و هَمینطور تَعادلِ بَشَریّت در عُیان و عاطفه ، و نیز تَعدیلِ اَندوه و رَنجِ آدَمی از قید و بَندِ این ظلمت و سِتَمِ عالمْ گیر ، قَلب ها و ذهن هایِ شُما مُخاطبانِ احتمالیِ این مَقاله یِ پیشِ رو ( مَتَرسَک هایِ سُرخِ دوران در وَرطه یِ آزمونِ نَظری و نیز عَمَلِ انقلابی ) را ، به مَتنِ یکی از مَجموعهْ سُرودهایِ انقلابی و حماسیِ کارگاهِ هُنریِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران ) ارجاع داده ، تا هَمگانِ تان با اَبدیّتی یا وَعده ای به تَمثیلِ پایداری و حَقیقت ، از آیینِ آب و رَسمِ رود ! سَرشار و لَبریز بمانید .

هویّت یا اسمِ شاعر و آهنگْ ساز : تَحتِ هیچ عُنوانی ، هَرگز مُشَخّص و مُعَیّن نیست ! نامِ تَرانه : اتّحاد … با موسیقیِ سُرودِ آتش :

بیا تا با هَم هَمصدا شویم

با هَم یک زمان بِپا شویم

یا با زندگی وِداع کنیم

یا از بَندِگی رَها شویم

کارگر ، بَرزگر ، در کنارِ هَم

مُتّحد ، مُتّفق ، دوستانِ هَم

اتّحادِ ما شود موجبِ بَقایِ ما

پَشتِ دُشمنانِ ما لَرزَد از صدایِ ما

بَندهایِ قَلبِ ما ، گر به هَم گِره خورَد

پارهْ پاره می شود ، بَندِ دَست و پایِ ما

بیا تا با هَم هَمصدا شویم

با هَم یک زمان بِپا شویم

یا با زندگی وِداع کنیم

یا از بَندِگی رَها شویم

توده ها را به هَم مُتّصل کنیم

بَندِ پوسیده را مُنفَصل کنیم

گر زِ دَستِ رَنجِ خود ، بَهره ای نمی بَری !

گر سِتَم کِشیده ای ، پَس چرا نِشسته ای ؟

بیا تا با هَم هَمصدا شویم

با هم یک زمان بِپا شویم

یا با زندگی وِداع کنیم

یا از بَندِگی رَها شویم

# انقلاب فَرآیندِ تئوریک و پراتیکِ توده ها می باشد

# سَرنگون و نابود باد نظامِ سَرمایه داری ، و هَمچنین ساختارِ اَمپریالیسمِ جَهانی ، و هَمینطور نَمایندِگانِ مُزدوراَش در مَنطقه یِ خاورمیانه

# زنده باد سوسیالیسم و کُمونیسم ( مارکسیسم لنینیسم )

# پیروز و بَرقرار باد حَکومتِ شوراهایِ کارگری در سَراسَرْ عالمِ هَستی و نیز ایرانْ زمین 

# یاد باد آن بَبرهایِ عاشق : که تُفنگ بر کتاب نَهاداَند 

# هر چه گُستَرده تَر و هَمبَسته تَر باد اندیشه یِ انقلابی و مُبارزه یِ مُسلّحانه : که تَنها راهِ رسیدن به مَقصَدِ نَهایی یا هَمان عدالتِ بُنیادینِ آدَمیان و آزادیِ انسان ها و صُلحِ بَشَریّت از قیودِ سِلسِله وارِ اسارت و بَندِگیِ سَرمایه داران و دِژخیمانِ وابَسته به آنان است 

# سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فَداییِ خَلقِ ایران )

# بُنیانْ گُذاران و مؤسّسین 

# امیر پرویز پویان 

# عبّاس مفتاحی 

# مسعود احمد زاده هِرَوی

# جوانانِ چریکِ فَداییِ خَلقِ ایران 

# هَسته هایِ سُرخِ مُقاومتِ فَدایی

# تَهیّه و تَنظیم و تألیف 

# امید آدینه 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate