تقدیم به زنده یاد
( عبّاس کیا رُستمی )
پَرنده را
بِنگر :
از شاخَکِ پیر و
هُجومِ اتّفاق در سایه اَش ،
خَبَر ندارد
مَگر زندگی
ضَرباهَنگِ مُلاقات ،
در تکرارِ یک هَمهَمه
نیست ؟
به راستی
کُدامینْ طلوع
فَرداها را در سوگِ مان ،
خواهد سُرود
شَباهنگام
به نوازشِ آن کاجِ بُلند …
آغوش می گشاییم
امّا افسوس !
که دیوارِ حاشا
پَرچینِ این دیدار است
آری :
ما وارثِ جادّه ها
یا ناطقِ صُبح
نبودیم
فقط !
به عُریانیِ بَرگ
شَبیهِ بُتان
از خُطوطِ دَریغ ،
و حَسرت
سُقوط کردیم
اشیاء ،
با کسی در سیّالِ عُصیان و عاطفه
سُخن گفتند
حَرفِ شان
نشان از پَنجره ای مَجهول ،
داشت
به گمان اَم ما …
عابرانِ اعماق
و اشکال بودیم که ناگهان ،
لحظه ها و اساطیر
مأیوسِ مان کردند
عاقبت :
در تُهی گاهِ یک جُمله
زیرِ شیروانی
نِشستیم
وَلی خانه با تو ،
و مَن
غَریبه بود
ابیات را در لَفظِ تَن ،
رُعایت نمی کرد
باید کوچید یا گُریخت …
امّا به کدامینْ وَسوَسه
یا کدامْ حَوالی
ما هَنوز ،
چیزی به تَمثیلِ حَقیقَت
نمی دانیم
فقط !
از دانه هایِ ماندِگار : هَمان بَذرهایِ میوه
شنیده اَم که دیگر
نمی خواهند رویشِ ناگُزیر در حَجمِ یک گودالِ کوچک ،
باشند
حَتّا آن گُل ها : جَمعِ سَرما زَده و حیران بر میزِ اتاق
سُروده اَند که هَراسِ شان ،
پَژمُردهْ مِصرعی در باد است
گاه …
به سُستِ ارتفاع
خیره می مانیم
تا قاصدِکی خَندان ،
فُرود آید
سِپَس :
به دیوانه ای مَلول
یا نه ،
به هر ناآشنایی در این خَلوتِ پُرآزار
قَهقَهه می زنیم که آری !
تَنها مُعجزه یِ رَسولان و
مُژده یِ پیامبران ،
حِجله یِ دُختَرَکانِ باکره
بود
اینک …
چونان قامتی در تَبعید
یا هَمچون دَستانِ پَلاسیده ،
و صَبورِ یک زندانی
سُکوت کُن : آرام باش
طبیعت را مؤمِنانه
در گُنگِ دَلقَکی ،
بِبین
که هر اشاره اَش …
کولاکی از تَلاوت و تَقوایِ جَهان است
زیرا
اقوامِ مُرده پَرَست !
در امتدادِ دَریچه
و فَراموشی ،
کاتبِ اصوات اَند
# سَبزهْ میدان
# امید آدینه