آنچه بهعنوان ورکریسم شناخته میشود، انحرافیست ثبتشده بر تاریخِ مبارزهی طبقاتیِ طبقهی کارگر. وظیفهی مبارز کمونیست است که همچون دیگر انحرافاتی از این دست -که کم هم نیستند- آنرا بشناسد، ابعادش را بررسی کند و اِفشایش کند. ورکریسم موضعی است که با ادعای «کارگری» بودن عملاً در ضدیت با طبقهی کارگر قرار میگیرد و از اینرو نمیتواند فریبنده، تناقضگو و سردرگم نباشد. چه بسیارند نیروهایی مرتجع و ضدِکارگریای که در نام و زبان خود را «کارگری» و «کمونیست» میدانند، و لذا از اینروست وظیفهی ذکرشده. پس شوکه نمیشویم اگر ببینیم که ورکریسم مدعی باشد بر تضاد کار و سرمایه ایستاده است؛ اما این جریان همانقدر که در لفظ بر این موضوع تأکید دارد، درک دیالکتیکی و سیاستِ کلیت، یا همان سیاستِ کمونیستی را رها میکند و در این خلع، دوگانههایی صوری بهوجود میآورد، بدون اینکه در نسبتی با کلیت فهمیده شده باشند. نشان خواهیم داد که دوگانههای ورکریستی بدون درک کلیت و سیاست کمونیستی جز به خطا نخواهند رفت. اینرا در روش، نتیجه و سیاست ورکریستی نشان میدهیم. چرا که ورکریسم نه تنها در روشْ غیرماتریالیستی و غیردیالکتیکیبودن خود را ثابت میکند، در نهایت حتی نمیتوان آنرا در چارچوب مارکسیسم خواند و تنها باید دیدگاهی ارتجاعی و تناقضگو و سردرگم دانسته شود. آنچه بهطور مثال در مقالهی «تحکیم سنگرها» در دفاع از ورکریسم نوشته شده، خاکریزی سُست و محکوم به شکست است و با نقد و بررسی آن باید هزینههای احتمالیِ طبقهی کارگر را از آلودگی به چنین انحرافاتی کسر کرد.
از جنبههای مختلف میشود به نقد جریان ورکریستی پرداخت، کاری که پیشتر شده است.[۱] سادهتر این است که نتایج سیاسی انحرافات ورکریستی را پیش چشم گذاشت و از آن منظر این موضع ضدِکارگری را افشا کرد، لیکن آنچه در ادامه میآید تلاشی است برای افشای گامهای استدلالیِ ورکریستی و نمایشِ اینکه چهطور در شعبدهای ایدهآلیستیْ کارگران در برابر بورژوازیْ بدون سیاست، تحلیل مشخص از شرایط مشخص و سازمانشان خلع سلاح میشوند.
کلیت سرمایه یا حرکت مکانیکی بین دوگانههای صوری
در گفتار سترگ «شیءشدگی و آگاهی پرولتاریا»، لوکاچ به واکاوی در چیزی میپردازد که آن را «تنازع احکام اندیشهی بورژوایی» میخواند و میکوشد نشان دهد که چهگونه فلسفهی جدید غرب بر اثر سلسلهای از تقابلها ـتقابل صورت و محتوا، هست و باید، جزء و کلـ زمینگیر شده است که نتوانسته است بر آنها چیره شود، و از فرآیند شیءشدگی سرچشمه میگیرد. (درآمدی تاریخی بر نظریهی اجتماعی، الکس کالینیکوس)
خسرو خاکبین در آخرین متناش[۲] مینویسد: «سخن ما روشن است. زمانی که از دریچهی سپهر گردش به جامعهی سرمایهداری مینگریم تنها پدیدار آن را خواهیم دید: آحاد آزاد و برابر جامعهی مدنی، به بیانی دیگر، دوگانهی جامعهی مدنی و دولت. زمانی که از دریچهی سپهر تولید به جامعه مینگریم خواهیم توانست از پدیدار جامعهی بورژوایی به ذات آن پیبریم: دوگانهی متضاد پرولتاریا و بورژوازی …» (تأکیدها از نگارنده است) البته این دوگانهها -توسط ورکریستها- تا مرزهای مکانی کارخانه و خیابان یا بازار پیش میرود. خاکبین در گامهای صوریاش از «دریچه» به «منطق»، گاه به «فرد»، از آن به «طبقه» و در نهایت به «موقعیت جغرافیایی» مشخصی میاُفتد. گامهایی که خاکبین برمیدارد، تنها در مغز او رخ میدهند و مصداق انضمامی ندارند، و از اینرو ایدهآلیستی هستند. همچنین تنها در رابطهای صوری کنار هم میآیند. به این معنی، میتوان گفت آنچه خاکبین از «سیاست کمونیستی» میفهمد نیز تنها جمع جبریِ «کارگر»+«کارخانه»=«سیاست»+«ذات» است. اگرچه انحطاط مستتر در چنین موضعی روشن است، نشان میدهیم که منطقِ صوری پَرتشدن از «دریچه»ی تولید به «درونِ کارخانه»، با حرکتی مشابه در بررسی «سبککار کمونیستی» همراه میشود تا انحراف ورکریستی از سیاست و سبک کار کمونیستی، کامل شود.
بگذارید ابتدا نشان دهیم که منطق ورکریستی از همان گام اولِ این انحراف نمیتواند فریبکارانه نباشد. خاکبین از «دریچهی» سپهر گردش و سپهر تولید به جامعه مینگرد و یکبار «پدیدار» را میبیند و بار دیگر «ذات» را. اما کمی بعد از اینکه «از دریچهی سپهر تولید» صحبت میکند به «درون واحد تولیدی» میپَرد. به اینمعنی که گویی “هر کارگرِ درون کارخانه” «از دریچهی سپهر تولید» به جهان مینگرد! با چه استدلالی؟ رَویهی انحطاط ورکریستی. اما، اینکه چگونه «دریچه» به «درون» تبدیل میشود، توضیح داده نمیشود و توسط ورکریستها جز بهواسطهی معجزهی ایدهآلیسم ممکن هم نیست. مکانیسم این جهش آن چیزی است که روش ورکریسم مینامیم، روشی که طبق آن خاکبین مدعی شود که «درونِ کارخانه»، ذات، بیپردهی پدیدار، بر کارگران رُخ مینمایاند، قوانین مبادلهی کالایی، قانون ارزش، بیگانگی یا دیگر ویژگیهای مناسباتِ سرمایهداری جریان ندارد و کارگری که درونِکارخانه بیواسطه خود را بر سرِ تضاد با سرمایه میبیند، تنها به حکم «زور» تن به فروش «نیرویِکار» خویش میدهد تا سرمایه یا همان «انباشتِ کارِ مرده» پُرتوانتر به استثمار نیرویکار زنده بپردازد. اینجاست که میبینیم چهطور «منظر»ی که مارکس برای تبیین مناسبات سرمایه باز میکند تا درک روابط و مناسبات روشنتر گردد، توسط ورکریستها به ضدِّ خود تبدیل میشود. بیایید یکبار دیگر این استدلال را در روزبه راسخ دنبال کنیم. او مینویسد:
مگر نه اینکه قانون میان کالاها، یعنی قانون ارزش، قوانین میان انسانها را وضع کرده، این دیگر بورژوا یا پرولتر سرش نمیشود؛ قانون قانونِ صاحبان کالاست. اگر در سرمایهی مارکس به دنبال پاسخ بگردیم، او به ما میگوید: «در واقع، قلمرو گردش یا مبادلهی کالا … همان بهشت حقوق طبیعی بشر است. … ]اما[ با ترک قلمرو گردش ساده یا مبادلهی کالا که … نظرات، مفاهیم و معیارهای عوامپسندانه … برای قضاوت دربارهی جامعهی سرمایه و کار مزدبگیری از آن اقتباس ]میشود[» وضع به گونهی دیگری خواهد بود. در قلمرو گردش سادهی کالاها، از آنجاکه روابط میان انسانها درواقع روابط میان کالاهاست، افراد خریدار و فروشنده هستند. اما روابط کالایی تنها نقطهی آغاز روابط تولید سرمایهداری است. در روابط تولید سرمایهداری انسانها صرفاً خریدار یا فروشنده نیستند. برخی چیزی برای فروش ندارند مگر، نیروی کارشان. بنابراین در روابط تولید سرمایهداری در یک نقطهی مشخص (گویی در برابر در کارخانه)، افراد مالک نیرویکار یا فروشندهی آن و صاحپ پول یا خریدار آن – یعنی کارگر و سرمایهدار – هستند. این تنها مبادلهای است که در آن خریدار و فروشنده هر دو از حقی دفاع میکنند که مهر قانونِ مبادله در پای آن حک شده است: «حق در برابر حق … میان دو حق برابر زور فرمان میراند». اینجاست که پرولتاریا عضوی در جامعهی مدنی است که در نزاعش با سرمایهدار نمیتواند به حقی استناد کند که از آن روابط بنیادین آن جامعه برآمده است. اینجاست که پرولتاریا «طبقهای در جامعهی مدنی است که طبقهای از جامعهی مدنی نیست». پرولتاریا تا آنجا که فروشندهی کالاست، طبقهای در جامعهی مدنی است، پرولتاریا از آنجا که فروشندهی نیروی کار است طبقهای از جامعهی مدنی نیست.[۳] (تأکیدها از نگارنده است)
اگر به اشاراتی که از مارکس برگرفته شده توجه شود و مانند مارکس بسیاری متغییرهای عینی مشخص را آگاهانه نادیده بگیریم تا بتوانیم تأکید مشخصی برای روشن کردن مضامین تعیینکنندهی روابط سرمایهداری داشته باشیم، درک روشنی از سازوکار مناسبات سرمایهدارانه بهدست خواهیم آورد. اما آنچه برای یک مبارز کارگر کمونیست میتواند روشنکننده باشد، در مغز مکانیکی یک ورکریست شکلی کاملاً گمراهکننده و ضدِّکارگری میگیرد و میتواند یکباره قیدِ تمام روابطکالایی و نظام ارزش را بزند. میگویید چگونه؟ باید به درون مغز ورکریستهای ایدهآلیستمان برویم چرا که همهچیز همانجا اتفاق افتاده است. او از «ترک قلمرو گردش» صحبت میکند و با ظرافتی شیادانه قیدی مکانیـفضایی به «قلمرو» میدهد و میگوید «گویی در برابر کارخانه»؛ تنها در منطق صوری و ذهن وولگار و ولنگار راسخ «ترکِ قلمرو» میتواند حرکتی عینی باشد بین نقطه: از «بازار» تا رسیدن به «کارخانه». حال این «ترک کردن» به «وضع» دیگرگون میانجامد و او روی این استفادهی عام از کلمهی «وضع» سُر میخورد تا با تمایز بین دو «جا» همراه شود و به ترسیم مرزها منجر شود. در«جا»ی اول پرولتاریا «فروشندهی کالاست [و] طبقهای در جامعهی مدنی است» اما در «جا»ی دوم پرولتاریا «فروشندهی نیرویکار است [و] طبقهای از جامعهی مدنی نیست.» حال همه چیز برای یک انقلاب ایدهآلیستی فراهم است و تنها باید دنبال این «وضع» و «جا» گشت و نتیجهی این سیاست ایدهآلیستی ورکریستی چیزی جز این نیست که: وضع پرولتاریا «درون کارخانه» و البته در «سندیکا» بیرون از «جامعهی مدنی» خواهد بود. ورکریسم این “کشف” بزرگ را تا انتها پیش میبرد و درکی مکانیـفضایی ارایه میدهد. اما بیرون از مغز ایدهآلیستی یک ورکریست وضعْ پیچیدهتر بهنظر میرسد.
وقتی کلیت و ماتریالیسم دیالکتیک، جای خود را به ایدهآلیسم بهمنزلهی آنروی ماتریالیسمِ زمخت میدهد، چنین میشود که خاکبین مینویسد: «بدون قصدی برای تخریب، از نویسندهی منتقد میخواهم بهجای تلفکردن وقتش برای یک بار هم که شده سرمایه را بخواند تا چنین متفرعنانه ابتداییترین آموزههای مارکس را بیربط برای ما تکرار نکند. یا بهتر آنکه، با کار کردن در یک کارگاه تولیدی، بکوشد مقدمات و بدیهیات مبارزهی طبقاتی را بهتجربه بفهمد …»[۴] او برای فهم مبارزهی طبقاتی «کار کردن در یک کارگاه تولیدی» را بهتر از خواندن سرمایهی مارکس میداند، تا آنچه مارکس گفته را به تجربه بفهمد. خاکبین میگوید برای فهم «مقدمات و بدیهیات مبارزهی طبقاتی» باید «در یک کارگاه تولیدی کار کرد». او میداند که مارکس در هیچ کارگاه تولیدیای کار نکرده است اما نمیفهمد که اصلاً نیازی نبوده که حتماً در کارگاهی کار کند. خاکبین درک زمخت صوری و پوزیتویستی از «تجربه» را ستایش میکند. از اینروست که تاریخ مبارزات طبقهی کارگر نزد وی چنین پیشِپا افتاده میگردد. او درکی از کلیت ندارد و برایش هم اهمیتی ندارد. ورکریسم میخواهد مبارزهی طبقاتی را به «مقدمات و بدیهیات مبارزهی طبقاتی»اش بازگرداند، از اینرو ارتجاعی و عقبافتاده است. ورکریسم موضعی ارتجاعی به قبل از مارکسیسم است، چه برسد بخواهد در مقام یک مارکسیست-لنینیستْ خط سیاسی طبقهی کارگر، بهعنوان برآیند مبارزهی طبقاتی طبقهی کارگر، را تبیین و پراتیک کند.
بیایید نگاهی دیگر به منطق روزبه راسخ در پیشگفتار «دربارهی سندیکای واحد» بیاندازیم: «همانطور که کارگران هفتتپه، هپکو و همین کارگرانی که بخشی از داستانشان به شکلی انتقادی در این نوشتار روایت میشود نشان دادهاند، و همانطور که در خیزش محرومین و فرودستان جامعه در دیماه ۹۶ و اعتراضات بنزین در آبان ۹۸ شاهد بودیم، طبقهی کارگر همیشه بازی استثمارگران را بر هم خواهد زد.»[۵] (تأکیدها از سوی نگارنده است) «کارگران هفتتپه و هپکو (و شرکت واحد)» در کنار «خیزش محرومان و فرودستان» گذاشته میشود و حکمی چون «طبقهی کارگر همیشه بازی استثمارگران را بر هم خواهد زد» حاصل میشود! راسخ توضیح نداده است که منظور از «بازی استثمارگران» چیست، اما احتمالاً خودِ «استثمار» باید باشد و باز نگفته که منظور از «برهم زدن» این «بازی» توسط «طبقهی کارگر» چیست، اما احتمالاً منظورش «مرتفعکردن استثمار» است! حال باید دید چگونه «طبقهی کارگر همیشه موفق به مرتفعکردن استثمار استثمارگران میشود»؟! کاری کارستان که ورکریستها آن را در ایده محقق کردهاند. اما این همهی گزافهگویی ورکریست مورد نظر ما نیست: «تضاد حلناشدنی کار و سرمایه» به «طبقهی کارگر همیشه بازی استثمارگران را بر هم خواهد زد» تبدیل شده است، و بدون بدون هیچ زمینهی مادی و مشخصی، در عین بیقیدی، معیار قیدی میشود که روزبه راسخ میتواند آن را در جایی خرج کند و در جایی نه! این بیقیدی روی مکمل خود را هم دارد، مثلاً «کارگران شرکت واحد همیشه بازی استثمارگران را بر هم خواهد زد، مگر آنکه کارگر نباشند!» یا روی دیگر این موضوعْ خود را در خالیکردن برخی عرصهها یا برهههای تاریخی از مبارزات طبقاتی جلوه میدهد. نمونهی بارز آن در تعمیمِ تقلیلگرای «اشرافیتِ کارگری و اتحادیههای رفرمیست» در «چند کشور قدرتمند امپریالیستی»[۶] است. [که خود جا دارد سئوال شود آیا راسخی که تمام کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی را امپریالیست میداند، اصلاً چه درکی از امپریالیسم دارد؟]. ورکریست ما بهطور یکجا تمام کارگران اروپا و آمریکایی را در قالب «اشرافیت کارگری و اتحادیههای رفرمیستی» جا میکند. با وجود تفاوتها اما اینجا هم منطق جهش بین «دریچه» و «درون»، که پیشتر توضیح دادیم، تکرار میشود. اینبار جهش بین حکم و وضعیت پدیداری است که بدون هیچ چفتوبست استدلالیای بارها در متن راسخ تکرار میشود تا نشان دهد، کارگرگرایی چگونه مکانیکی دست به تحلیل میزند.
همانطور که گفتیم ورکریسم از طرفی با ادعای ایستادن بر جبههی کار در مقابل سرمایه دائماً از کارگر دم میزند، اما بهدلیل ازدستدادن کلیت سرمایه، نه تنها جبههی کمونیستی را رد میکند، بلکه با درکی غیرمارکسیستی، مبارزهی طبقاتی کارگران را دچار اعوجاج میکند.
دیالکتیک ذات و پدیدار یا مکانیزم مکانیکی رابطهی آنها در مغز یک ورکریست
بیایید درکی که در منطق مکانیکی ورکریستی از ذات و پدیدار ارائه میشود را بیشتر بررسی کنیم. خاکبین مینویسد:
اگر “قیمت” پدیدار “ارزش” است و “نظریهی قیمت” توصیفی است همانگویانه از شکلگیریِ قیمت بهانضمام سود چونان امری توضیحناپذیر و ازپیشمفروض؛ “انشقاق جامعهی مدنی و دولت”پدیدار “جامعهی طبقاتی”است و “نظریهی جامعهی مدنی و دولت” توصیفی است همانگویانه از جامعه بهانضمام منفعت عام چونان امری توضیحناپذیر و ازپیشمفروض.[۷]
خاکبین در شرح نسبت «ذات و پدیدار» میگوید «اگر قیمت پدیدار ارزش است»، «انشقاق جامعهی مدنی و دولت پدیدار جامعهی طبقاتی است». پس به استناد همین حکم باید گفت همانطور که ارزش در جایی بیرون قیمت نمیتواند خود را بروز دهد، جامعهی طبقاتی نیز نمیتواند در خارج از جامعهی مدنی و دولت خود را بروز دهد. چرا که ما میدانیم ذات خارج از پدیدار امکان بروز ندارد. اما او پیشتر اشاره کرده بود که نگاه از «دریچهی» سپهر تولید به «ذات» و از «دریچهی» سپهر مبادله به «پدیدار» میانجامد، پس «درون واحد تولیدی» مشمول جامعهیمدنی نمیشود و بیرون واحد تولیدی، جامعهی مدنی/دولت است. این درک متناقض ورکریستی از ذات و پدیدار که با درک مکانیکیاش از نسبت ذات و پدیدار همپوشانی دارد، زمینههای کردار ارتجاعیاش را توجیه میکنند.
بگذارید این ایدهآلیسم ورکریستی را در بیژنفرهادی نیز دنبال کنیم. فرهادی نیز با ارجاع به مارکس آغاز میکند:
… مارکس مینویسد: پس امکان ایجابی رهایی آلمان در کجا نهفته است؟
پاسخ: در شکلگیری طبقهای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقهای در جامعهی مدنی که طبقهای از جامعهی مدنی نیست؛ طبقهای که به منزلهی انحلال تمام طبقات است؛ قلمروی که به علت رنجهای همگانیاش خصوصیتی عام دارد و حق خاصی را طلب نمیکند.[۸]
برای هر کسی که در چارچوب تنگ منطق صوری میاندیشد، چنین جملاتی متناقض مینماید و البته که این تناقض باید حل شود تا معنادار گردد. ازاینرو در برخورد با چالشی که مارکس در درون فرهادی ایجاد کرده است، او ناچار است که در منطق صوریِ خود بین سطح پدیدار و سطح ذات مرزهای محکم خود را بکشد. او به سختی تلاش میکند تا درک دیالکتیکی مارکس از نسبت و رابطهی طبقه و جامعهیمدنی را به منطق صوری خود ترجمه کند تا تناقض موجود در جملهی مارکس و البته در مناسبات اجتماعی سرمایه را یکجا حل کند. نتیجه میشود همان حکم ورکریستی روزبه راسخ: «پرولتاریا ناعضو جامعهی مدنی»[۹]. با این حکمْ فرهادی از پس چالش مارکس در جملهی اول برآمده اما تکلیف جملهی بعدی چه میشود؟ «طبقهای که به منزلهی انحلال تمام طبقات است.»[۱۰]بیایید تحلیلی که ورکریستها از جملهی اول مارکس میکند را در مورد جملهی دوم او هم جاری سازیم. ورکریستها از «طبقهای در جامعهی مدنی که طبقهای از جامعهی مدنی نیست» به «پرولتاریا ناعضو جامعهی مدنی» میرسند و مدعی میشوند که «درون کارخانه»، بهعبارتی بیرون جامعهیمدنی است. اما بر پایهی همین تحلیل دربارهی ادامهی جملهی قبلی مارکس که اتفاقاً با نقطه ویرگول از آن جدا شده چه میشود، «طبقهای که به منزلهی انحلال تمام طبقات است»، گویی پرولتاریا درون کارخانه نه تنها بیرون جامعهیمدنی است بلکه «درون کارخانه» نظام کمونیستی هم برقرار است. چرا که طبق گفتههای مارکس پرولتاریا «طبقهای [است] که به منزلهی انحلال تمام طبقات است؛ قلمروی که به علت رنجهای همگانیاش خصوصیتی عام دارد و حق خاصی را طلب نمیکند.»[۱۱] اما فرهادی، مثل باقی شرکایش سعی میکند با شیادی جملهی دوم را ندیده بگیرد، چرا که اگر بخواهد هر دو جمله را در ارتباط با هم بفهمد چارهای نخواهد داشت که با وحید اسدی همکلام شود و اعتراف کند که تنها در شرایط انقلابی طبقهی کارگر میتواند نفی جامعهیمدنی را ممکن سازد و همزمان با نفی جامعهیمدنی، خود و دیگر طبقات اجتماعی نیز مرتفع خواهند شد. اما آنچه مارکس در قالب ماتریالیسم دیالکتیک میگوید به چارچوب منطق صوری ترجمهپذیر نخواهد بود. پس نه تنها باید دستوپای حرفها و واقعیت قطع شود، بلکه سر مارکسیسم نیز میبایست به ناچار بریده. تبعات این منطق صوری در سیاستاش بیمایهتر نیز جلوه میکند. او از وحید اسدی ارجاع میآورد و چنین تفسیر میکند:
پرولتاریا نه مطرود جامعهی مدنی به منزلهی پدیداری واقعی، بلکه پایهی سازندهی اجتماع و به تبع منطقاَ عنصری از جامعهی مدنی است.» (وحید اسدی، ص۹) بحث روشن است: تا جایی که داریم از «جامعهی مدنی به منزلهی پدیداری واقعی» حرف میزنیم، پرولتاریا عنصری از جامعهی مدنی است. [پس گویا تا اینجا با اسدی اختلافی ندارد] کل بحث مارکس و تکوین و تطور این مفهوم نزد وی ناظر بر این بود که باید از این سطح پدیداری گذر کرد [درک مکانیکی فرهادی از پدیدار و ذات، درک جدیدی از روش مارکس ارائه میکند و در آن پدیدار را سطحی زائد میداند و آن را کناری مینهد. فرهادی در این سیر و سلوک، چنان در ایده غرق است که در گذارَش از پدیدار به ذات گمان میکند اکنون همراه با او طبقهی کارگر در سطح ذات میزید! و برای ما از ویژگیهای “سطح ذاتی” میگوید.] پرولتاریا واجد و مالک چیزی است که در جامعهی مدنی اصلاً موجودیت آن چیز به رسمیت شناخته نمیشود. درون جامعهی مدنی پرولتاریا مالک کار است و میتواند مالک هر چیز دیگری هم باشد. در سطح ذاتی، اما میدانیم که پرولتاریا مالک نیرویکار خویش است. اینجا دیگر قضیه این نیست که در سطح ذاتی (و نه پدیداری) جامعهی مدنی چیست. دیدیم که در سطح ذاتی اساساً دیگر چیزی تحت عنوان جامعهیمدنی کار نمیکند. در بنیان جامعهی سرمایهداری دیگر بحث حقوق برابر مطرح نیست که پرولتاریا بتواند واجد حق خاصی باشد. پرولتاریا مالک چیزی است که حقپذیر نیست.[۱۲] (تأکیدها از نگارنده است)
همانقدر که برای ورکریستها ناممکن است که توضیح دهند چهطور طبقهی کارگرِ درونِ کارخانه بیپرده از دریچهای مارکسیستی به ذات مینگرد، همانقدر هم گُنگ و توضیحناپذیر است که بفهمیم چهطور وقتی فرهادی میگوید «باید از سطح پدیدار گذر کنیم»، متصور است که طبقهی کارگر درون کارخانه نیز به صِرفِ کارگربودنش پیشاپیش این گذار را کرده است؟! اما او که -بهواسطهی ایدهآلیسم ورکریستیاش- این گذار را در مغزِ خود انجام داده است، حال حکم نهایی خود را میگوید:
اگر پرولتاریا یکسره درون جامعهی مدنی باشد که دیگر هیچ سوژگی برای گذار به سوسیالیسم نمیتواند باشد.[۱۳]
در این حکمْ فرهادی نه تنها پرولتاریا را از جامعهی مدنی بیرون میگذارد، بلکه از سرمایهداری هم بیرون میداند. چرا که دوگانههای صوری ایشان هیچ کلیتی نمیسازد. او نمیفهمد که سرمایهداری از درون خود میگندد و بذر آینده را میکارد. اما منطق صوری فرهادی نمیتواند با این موضوع کنار بیاید. هرچند که بهمحض اینکه پا را بر زمین بگذارد باید با این واقعیت تضادآمیز روبهرو گردد. طبقهی کارگر بهواسطهی انقلاب میتواند دوگانهی کار و سرمایه را مرتفع سازد و بهاین واسطه تمام مناسبات سرمایهداری و نه تنها جامعهیمدنی و مناسبات سرمایه که خود طبقات تبدیل به نفینفی خود میشوند. سطحِ پدیدار آن پوستهی زائدی نیست که در ایدهآلیسم فرهادی کنار انداخته میشود. بلکه بخشی از وضعیتی است که کار میکند و باید با آن روی زمین سفت واقعیت پنجهدرپنجه افکند.[۱۴]
مغالطههای فرهادی را دقیقتر ببینیم. او میگوید «… کل بحث مارکس و تکوین و تطور این مفهوم [جامعهی مدنی] نزد وی ناظر بر این بود که باید از این سطح پدیداری گذر کرد.» اما نمیگوید که این «گذر» به چه معناست؟ آیا گذر به معنی دور انداختن پدیدار است؟ یا حرکت از پدیدار به ذات، گذر از خیابان به درون کارخانه است؟ چه نسبتی بین پدیدار و ذات است و این گذر چه شکلی دارد؟ آنچه در نسبت ذات و پدیدار نزد ورکریستها ارائه میشود مصداق عالم مُثُل افلاطونی است. ذات جایی بیرون از پدیدار است و نه در نسبتی دیالکتیکی با آن. از اینرو است که با عبور از پدیدار، آنها به جهانی دیگر گام میگذارند که حقیقتِ جهانْ بدون زوائد پدیداریاش حیات حقیقی خود را بروز میدهد. از طرفی فرهادی که از اهمیت «گذر» از «سطح» پدیدار به «سطح» ذات نزد مارکس صحبت میکند، چهطور در ادامه به این نتیجه میرسد، «اگر پرولتاریا یکسره درون جامعهی مدنی باشد که دیگر هیچ سوژگی برای گذار به سوسیالیسم نمیتواند باشد.» پس حتماً -حداقل بخشی از- پرولتاریا بیرون «سطح» پدیداراند. در ادامه توضیح خواهم داد که فرهادی و ورکریستها چگونه به تبیین این بخش از پرولتاریای بیرون از «سطح پدیدار» میپردازند. اما بنگرید منطق صوری ورکریستها، چگونه درکی از ذات و پدیدار نزد مارکس ارایه میدهد. شباهت اصطلاح «سطح» و استفادهی از آنرا با «دریچه»ی خاکبین ببینید. اینجا نیز «سطح» از یک منظر به جایگاهی که پرولتاریا در آن میزید تبدیل میشود. ببینید چگونه ورکریسم از درک غیردیالکتیکی و غیرماتریالیستیاش از نسبت ذات و پدیدار به عرصهی سیاست پا میگذارد. او میگوید از آنجا که در «سطح ذات» دیگر جامعهی مدنی کار نمیکند، پس کارگران، بیواسطه و تنها به حکم اینکه کارگراند، در «سطحی از آگاهی» هستند که ایدئولوژی سرمایهداری روی آنها کار نمیکند و بهعبارت دیگر بیرونِ سرمایهداریاند.
اما تمام این آسمانریسمانبافتنهای کاشفان ما کامل نمیشود، اگر به نفی حزب منجر نشود. ورکریسم مانند تمام ایدهآلیستهای دیگر، با منحرفین از ایده، باز در مغزش تسویه حساب میکند و همچون بیژن فرهادی آنها را از دایرهی معنای سندیکا و طبقهی کارگر بیرون میکند و این سنگینترین مجازاتیاست که در مقابل ایدهآلیستها با آن روبهرو خواهی بود. فرهادی در «جامهی پشتوروی پرولتاریا» مینویسد: «سندیکای شرکت واحد تا جایی که رابطه با بدنهاش را کنار میگذارد، دیگر اساساً لایق نام سندیکا نیست.»[۱۵] بهراستی که عذابی بزرگتر از این نمیتوان در نظر داشت. حال اگر به فرهادی بگوییم که “کانون صنفی معلمان” در سقز و مریوان یا استان فارس، اتفاقاً با ارتباط وسیع با بدنهاش و برگزاری مجمع عمومی انتخاب شدهاند و از اعضاء حقِ عضویت میگیرند و جلسات خود را منظم برقرار میکنند، و البته سر تا پا از براندازی و حقوقبشر دفاع میکنند، احتمالاً چارهای نخواهد داشت جز اینکه یا با آنها همراه شود، یا وقتی دید آش آنقدر شور است که چارهای جز “مرزبندی” نیست باید بزرگترین نفرین ایدهآلیستیاش را نثار آنها کند و احتمالاً آنها را لایق نام کارگر نداند. از اینرو است که فرصتطلبان ورکریست ما باید بگویند «تمام» آنها که نام سندیکا را دارند «یکسره» سندیکا نیستند، یا آنها که کارگراند را «تماماً» نباید کارگر نامید. این شکل مضحک موضعگیری ورکریستی را در این جملات فرهادی ببینید:
صادقی میگوید «خودانگیختگی محض پرولتاریا … لیبرالیسم است». (صفحهی ۱۱) با ایشان موافقم که خودانگیختگی محض پرولتاریا کمونیستی نیست (و ضرورتاً نمیتواند باشد)، اما یکسره لیبرالی خواندن آن هم باز ناشی از همان نگرهی نادرستی است که ایشان در خصوص نسبت پرولتاریا با جامعهی مدنی اتخاذ کرده است. (تأکید از نگارنده است)[۱۶]
ببینید کاربرد کلمهی «یکسره» چه فرصتی برای ورکریسم باز میکند: او جسارت این را ندارد که بگوید جریان ورکریستی اتفاقاً به همین جریان «خودانگیخته» دل بسته است. او که توان دفاعی صریح از آنچه میگوید را ندارد، در تناقضگویی و بیمایگی سیاسیاش آنرا در لوای پیششرط میانگارد و نشسته است به انتظار جرقههایی که زده میشود؛ هر چند که کمی بعد مجبور میشود متنی منتشر کند و بنویسد که باز هم انحرافْ به آن “نفوذ شبروانه” کرده یا دیگر لیاقت آنکه نام کارگری بر آن نهاد را ندارد.
جریان ورکریسم برای بنا نهادن روال استدلالی خود بعضی بخشهای نظام اجتماعی سرمایه را از مبارزهی طبقاتی خالی و برخی بخشهای دیگرِ آن را از مبارزهی طبقاتی پُر میکند. همانطور که جامعهی مدنی را از بخشهایی از جامعه خالی و جای دیگری را از آن پُر میکند. این امر توسط جریان ورکریسم ممکن نمیشود مگر در ایده و آنهم بهواسطهی استفادهی عام از اصطلاحاتی مثل «مبارزهی طبقاتی» یا «جامعهی مدنی» تا روی برداشتهای مشخص آن مثل «مبارزهی اقتصادی» یا «مبارزهی سیاسی» آن سُر بخورد و در آشفتگی نظریای که ایجاد میکند برداشت جعلیاش را از کمونیسم جا بزند. این فرآیند همانقدر که انباشت تجربیات تاریخی مبارزات طبقهی کارگر را نادیده میگیرد، تحولات مشخص تاریخی-اجتماعی سرمایه را نیز نادیده میگیرد و از اینرو همواره نابسنده و پرتناقض و پرمغلطه و صدالبته ایدهآلیستی است.
روزبهراسخ در ابتدای متن «تحکیم سنگرها» وقتی میخواهد به نسبت طبقهی کارگر در جامعهی مدنی بپردازد چنین مینویسد:
روابط کالایی تحت قانون ارزش جامعهای میآفریند که قلمرو «منحصر به فرد آزادی، برابری، مالکیت و بنثام» است.[۱۷]
پس مبنایی که برای روابط اجتماعی در سرمایهداری یا جامعهی مدنی قائل است، «روابط کالایی تحت قانون ارزش» است. این منظر درستی است، چرا که تفاوت نظام روابط اجتماعی سرمایه با صورتبندیهای اجتماعی غیرسرمایهداری را نشان میدهد. [خاکبین منظر «روابط کالایی و تحت قانون ارزش» را با «دریچهی سپهر مبادله» جابهجا میکند که بالاتر بررسیاش کردیم] اما در ادامه خواهیم دید که در تداوم روند استدلالی، روزبه راسخ نیز تا آنجا که به حکم «پرولتاریا ناعضو جامعهی مدنی» میرسد دیگر خبری از این نسبتها با «روابط کالایی تحت قانون ارزش» در میان نخواهد بود. اوج خیانت نگاه ورکریستی به آگاهی طبقاتی طبقهی کارگر آنجا بروز مییابد که در ایدهآلیسم ورکریستی، پرولتاریا بهواسطهی وضعیت تضادآمیزی که در مناسبات تولید دارد، همزمان خارج از جامعهی مدنی و بهتبع خارج از روابط کالایی تحت قانون ارزش میایستد و جالب اینکه در نظام منطقی صوری آنها تنها زمانی که بیرون این وضعیت ایستاده باشد میتواند مبارزهی طبقاتیاش را تحقق بخشد![۱۸] این بنیان استدلال ورکریستی در خالی/پُر کردنِ جامعه از مبارزهی طبقاتی است. بگذارید مکانیزم این منطق مکانیکی را بیشتر بکاویم. در ادامهی جملهی بالا راسخ توضیحات بیشتری میآورد که به تأکید نشان دهد «لیبرالیسم» ریشه در «مبادلهی ارزشهای مبادلهای» دارد و در همین راستا، جامعهیمدنی و دولت را نیز بر بنیان «مبادلهی ارزش مبادلهای» استوار میکند. وقتی از دوگانهی کار و سرمایه، در دو «ساحت» و «سطح» و بهخصوص «درون واحد تولیدی» در مقابل بیرون آن صحبت میشود، وقتی این دوگانهها، با خلع کلیت کمونیستی به مرزبندیهای سیاسی منجر میشود، نکتهی مهم نه اهمیت ثابتکردن وجود مبارزهی طبقاتی در تمام عرصههای حیاتی در مناسبات سرمایه که اتفاقاً برعکس در اهمیت خالیکردن برخی عرصهها از آن است.
سبککار کمونیستی یا برخورد ایدهآلیستی با فرمهای سازمانی کارگری
ورکریسم جریانی است که با انحراف در سبککار کمونیستی، قصد دارد تا کمونیسم را در برابر ورکریسمِ ضدِّکارگری، براندازی و در نهایت بورژوازی خلع سلاحکند. روزبه راسخ در مقدمهی «تحکیم سنگرها» به اهمیت «سبککار کمونیستی در جنبش کارگری» و در کنار آن «واقعیت مبارزهی کارگران» اشاره میکند. از اینرو و با توجه به اهمیتی که خود وی برای این دو مفهوم قائل است باید دید که چه برداشتی از آنها دارد. برداشت ویژهی ورکریستی از سبککار روی این زمینه استوار است:
مسئلهی سبککار را نمیتوان از خط سیاسی منفک کرد. سبککار کمونیستی واسطهی تعینبخش نظریه، خط سیاسی و پراتیک انقلابی است. از طرفی تنها خط سیاسی انقلابی است که میتواند به واسطهی پراتیک کمونیستی، سبککار صحیح را مدون کند و از طرف دیگر بدون سبککار و سازماندهی انقلابی، نمیتوان استمرار خط سیاسی صحیح را تضمین کرد. سبککار انقلابی شرط ضروری حفظ و توسعهی نظریهی انقلابی است و نظریهی انقلابی، سبککار همبسته با خود را در رفت و برگشت با پراتیک انقلابی متعین میکند. به این معنی خط سیاسی، تاکتیک، اشکال سازمانی و سبککار یک کل همبسته را شکل میدهند که در رابطه با یکدیگر توسعه مییابند یا دچار انحطاط میشوند.[۱۹] (تأکیدها از نگارنده است)
این جملات بهنظر درست میآید؛ اما باید دید آیا رویکرد ورکریستی تا انتها بر دیالکتیک فرم و محتوای کمونیستی میایستد یا این هم جزء تناقضگوییها و رَویههای ناصواب و ضدکمونیستی آن است؟ البته خیلی زود روشن میشود که ورکریسم نمیتواند به خط سیاسی طبقهی کارگر خیانت نکند. ما نیز بر آنیم که «تنها خط سیاسی انقلابی است که میتواند بهواسطهی پراتیک کمونیستی سبککار صحیح را مدون کند.» از اینرو سازماندهی صحیح توسط خط سیاسی مدون میشود و هیچ شکل سازماندهی و البته سبککاری وجود ندارد که قائمبهذات صحیح باشد، اما هیچ فرم سازمانیای نیست که از درون آن خط سیاسی کمونیستی برآید. بهعبارت دیگر رابطهی دوطرفهی خط سیاسی و سازماندهی تنها به این شکل صحیح است: خط سیاسیْ سازماندهی کمونیستی را مدون و سازماندهی صحیحْ خط سیاسی را تضمین میکند. در این رابطهی دیالکتیکی خط سیاسیْ بسته به تحلیل مشخص از شرایط مشخص در قالبِ فرمیِ خود درمیآید و غیر از آن فرم مشخص، سیاست مشخص دنبال نخواهد شد. پس این غلط خواهد بود که بگوییم از سازماندهی به خط سیاسی صحیح میرسیم یا فرم سازمانی درستی وجود دارد که خط سیاسی صحیحی مدون میکند. واژگون کردن این رابطه باعث ایجاد خطایی میشود که ورکریستها بر آن ایستادهاند و همزمان دیالکتیک فرم و محتوا را کنار مینهند و خط سیاسی کمونیستی و سبککار صحیح و ضمانت استمرار راه را از دست میدهند. برای مشاهدهی انحرافی که از پس چنین برداشتی ناشی میشود باید کمی در نظام استدلالی ورکریسم پیش برویم. راسخ میگوید:
اگر مبارزهی کمونیستی، مبارزه برای سازماندهی انقلابی طبقهی کارگر است، سبککار کمونیستی روش این مبارزه است و این آخری خود با مسئلهی اشکال سازمانی مبارزهی طبقهی کارگر نسبتی نزدیک دارد.[۲۰] (تأکیدها از نگارنده است)
راسخ، از مبارزهی کمونیستی به سازماندهی انقلابی طبقهی کارگر و از سبککار کمونیستی به اشکال سازمانی گام میگذارد. حال اگر این مسیر را برعکس پیشبرویم چیزی که به دست میآید نه کمونیسم که ورکریسم است. نشان خواهیم داد که اگر راسخ استدلال بالا را میآورد برای این است که میخواهد راه را برای مسیری خلاف آن مهیا کند. برای این منظور او میگوید:
مبارزهی کمونیستی با انحراف درون جنبش کارگری نمیتوانست کامل باشد اگر ما نقد خود از لیبرالیسم کارگری، جنبشگرایی و سبککار مدنی را تا بازیابی آن شکل سازمانیِ مبارزهی طبقهی کارگر که امکان رشد و تثبیت سبککار صحیح را فراهم میآورد و در تهاجم طولانی لیبرالیسم تقریباً از دست رفته بود امتداد نمیدادیم.[۲۱] (تأکیدها از نگارنده است)
اگر تا الان قرار بود سبککار کمونیستی شکلسازمانی خود را بیابد اما حالا راسخ میگوید در تلاش برای بازیابی شکل سازمانیای است که سبککار صحیح را فراهم کند. اینجا است که اولین گامهای وارونهی ورکیستی برداشته میشود. البته هنوز مانده تا بخواهد از شکل سازمانی به مبارزهی کمونیستی برسیم. البته در ادامهْ این موضع بیانی صریحتر میگیرد و لغزش ایدهآلیستیِ بعدی بر زمینهای دیگر رخ میدهد. او در ادامه نقل میآورد:
با نظر به فرایندی که تاکنون شرح دادیم قصد داریم توضیح دهیم که تحلیل سیاسی کمونیستی چگونه سبککار و شکل سازمانی متناسب را استخراج میکند. به این ترتیب نتیجه میگیرم که مبارزه بر سر سبککار و شکل سازمانی خود واجد محتوای سیاسی است و نمیتواند از مبارزهی کمونیستی مجزا باشد.[۲۲] (تأکیدها از نگارنده است)
اینهم گام دوم، او که بالاتر گفته بود «خط سیاسی، تاکتیک، اشکال سازمانی و سبککار یک کل همبسته را شکل میدهند» اینبار به شکلی دیگر جملهسازی میکند تا پلههای حرکت از «سبککار و شکل سازمانی»ِ سندیکا، «محتوای سیاسی»ای که خط و تبیین و تحلیلِ مبارزهی کمونیستی است را استنتاج کند. بگذارید پیش برویم تا زوایای تاریک این رویکرد را دقیقتر نشان دهیم. راسخ در نقد خود به «اتحادیهی آزاد» به جملهی اولی که گفته بود پایبند میماند و سبککار را در پیوند با خط سیاسی، تاکتیکها و شکل سازمانی بررسی میکند. اما وقتی به بررسی سندیکا میرسد «وضع» تغییر میکند. (اینجا همان «وضع»ی است که در آن کارگران بیرون جامعهی مدنی هستند و یکسره بر سر تضاد و کار و سرمایه ایستادهاند) او میگوید:
«هر تشکیلات کارگری باید از دو منظر مورد ارزیابی قرار گیرد:
این تشکل تا چه حد توانسته رقابت میان کارگران را کاهش داده و همبستگی را برای آنان به ارمغان آورد؟
این تشکیلات تا چه حد راه را برای ایجاد تشکیلات کلّیتر به منظور رفع تمایزات صنفی و محلی، ورود به ساحت سیاسی و در هم کوفتن نظم بورژوایی موجود هموار ساخته است؟
… شکل سازمانی سندیکا میتواند محمل انکشاف مبارزهی طبقاتی باشد.[۲۳] (تأکیدها از نگارنده است)
حال دیگر همهچیز برای تکمیل واژگونی استدلال ابتداییاش فراهم است. کافیست ببیینید چهطور همهچیز روی فرم سازمانی استوار میگردد:
جذب نشدن و تحلیل نرفتن سندیکا در پروژهی امپریالیستی سبز، غش و ضعف نکردن برای دموکراسی و جامعهی مدنی و عدم هر گونه مشارکت در جنبش سبز نشان میداد که خط سندیکا خطی کارگری است. (ص۱۹)
دیگر مانند اتحادیهی آزاد شکل سازمانی، سبککار و خط سیاسی، در پیوند با یکدیگر قرار ندارند. بلکه خود شکل سازمانی سندیکا است که سندیکا را واجد خط سیاسی کارگری و سبککار کمونیستی میکند. از اینرو بیراه نیست که راسخ در متن «دربارهی سندیکا» پر تکرار بر جنبههای مختلف این فرم سازمانی تأکید میکند:
«… دو فرم سازمانی … دو شیوهی تفکر و عمل ویژه را ایجاد می کرد …» (ص ۱۸ و ۱۹) (تأکید از نگارنده است)
از سوی دیگر اتفاقی که میافتد و انحراف بزرگ سبککار ورکریستی را نشان میدهد، نقش پیششرطدادن به سندیکا است. این مرحلهبندیِ مکانیکی از مبارزهی طبقاتی، که سرچشمههای آن از ایدهآلیسم ورکریستی نشأت میگیرد، روی زمینْ همواره سیاستی ضدِکارگری بوده است و شدت و حدت انحطاط این انحراف در نداشتن برنامهی مشخص کمونیستی است: تشکیل سندیکا بدون هیچ ضمانتی برای پیشبرد مبارزهی طبقاتی!
آری، همانگونه که گفتیم وقتی فرمسازمانی سندیکا واجد محتوای سیاسیکمونیستی میشود ضمانتِ خطِ سیاسی در فرم سیاسی تبدیل به فرمگرایی سندیکایی میشود که سیاست را پسینی کرده و دیگر حتی دغدغهای بابت ضمانت خط سیاسی ندارد. دیگر سیاست بهمعنای سیاست کمونیستی نمیتواند وجود داشته باشد، بلکه تنها سر فرود آوردن در مقابل مبارزهی خودبهخودی باقی میماند. این سطح از تقلیل سیاسی وقتی که راسخ میگوید «میشد این انتقاد را مطرح کرد که راسخ تأکید نادرستی کرده است به این معنی که در کنار این عامل عوامل دیگری نیز دخیل بودهاند؛ برای نمونه تغییر آرایش بورژوازی ایران»[۲۴]اعتراف به یک اشتباه دمدستی نیست. این اعتراف به جایگاه ارتجاعیای است که سیاست ورکریستی برگزیده. او چهطور نمیفهمد که سیاست همین تأکیدات است! همین تأکیدات است که سیاست ورکریستی را از سیاست کمونیستی جدا میکند و آنرا به ورطهی انحطاط ضدِّکارگری میبَرد. این نوع برخورد راسخ نه تنها شکل معصومانهای به انحرافاتاش نمیدهد بلکه، همانطور که در ادامه توضیح خواهم داد و در موارد متعدد تکرار شده است، باید گفت که وی به شکلی آگاهانه سیاستِ ضدِّکارگریای را پیش میبرد. اما بیایید برای بازگشت به بحث سبککار ورکریستی و گام بعدی آن، یعنی ورود به «سندیکاگرایی»، به این پارگراف نگاهی بیاندازیم:
آن فرم سازمانی که خود را در سندیکای شرکت واحد متحقق کرد توانست بیش از پیش خود را و منویات و افقهایش را بر تضاد کار و سرمایه استوار کند، اما هیئت مؤسسان روز به روز بیشتر خود را در قهقرای جامعهی مدنی مییافت. کردارش بیشتر در ساحت جامعهی مدنی معنا پیدا میکرد و همچنین گفتارش روز به روز بیشتر با لیبرالیسم عجین میگشت … سندیکای شرکت واحد از چشمهی جوشان تضاد کار و سرمایه تغذیه میکرد و به این ترتیب به راحتی فریب تحرکات سیاسی بورژوازی را نمیخورد.[۲۵] (تأکید از نگارنده است)
آنچه در این بخش به تفصیل گفتیم در این پاراگراف قابل مشاهده است. دیگر خبری از سبککار کمونیستی نیست، بلکه فرم سازمانی مشخصی قرار است مبارزهی طبقاتی کمونیستی را پیشببرد! که البته در مورد تجربهی شرکت واحد واضح است که چه شد. و نکتهی مهم دیگر؛ همانطور که گفتیم در ایدهآلیسم ورکریستیْ نظام روابط اجتماعی در مناسبات سرمایهداری به شکلی است که بخشهایی از آن خالی از تضاد کار و سرمایه است و با جامعهیمدنی و لیبرالیسم پُر شده است. اما سوی دیگر لبریز از تضاد کار و سرمایه است و همین باعث میشود (بهراحتی) [۲۶] فریب تحرکات سیاسی بورژوازی را نخورد! این پُر و خالیکردن، که تنها در مغز یک ورکریست اتفاق میافتد، نهتنها نشان از درک مخدوش آنها از جامعهی مدنی و تضاد کار و سرمایه دارد، بلکه نشان از درکی مکانیکی از مناسبات سرمایه دارد. واقعاً وقتی راسخ میگوید «بهراحتی» منظوراش چیست؟ متر و معیار سیاست ورکریستی چهطور بر این شاخصها تنظیم میشود؟ چهطور با این خاکریزهای لرزان از سیاست کارگری دفاع میکند؟
هستههای کارگری کمونیستی یا سندیکاگرایی ورکریستی
جریان ورکریستی، که منظر کلیت کمونیستی را از دست داده است و با درک مکانیکی دوگانههای ایدهالیستیاش به فهم جامعه و سیاست کمونیستی میپردازد، با تقلیل سیاست کمونیستی به فرم سازمانیْ انحراف ننگینی در مبارزات کارگری محسوب میشود. اما باید دید دامنههای این انحراف تا کجا پیش میرود، چرا که بهنظر میرسد انحرافات دیگر سر بازایستادن ندارند.
«سندیکالیسم»ِ ورکریستی برای خود زمینهی ویژهی دیگری نیز فراهم میکند که باید به آن پرداخت؛ و آن ایجاد وضعیتی ویژه یا نوعی استثناسازی برای مبارزهی طبقاتی در ایران است. از اینرو نه تنها یکبار جامعهیمدنی را از مبارزهی طبقاتی و تضاد کار و سرمایه خالی کردهاند و سندیکا را پُر، بلکه «کشورهای امپریالیستی آمریکا و اروپای غربی»[۲۷] را نیز با حکم کلی «اشرافیت کارگری» از مبارزهی طبقاتی خالی میکند تا زمینههای یک استثناسازی لازم را فراهم کند: سندیکا در ایران.
در انتهای مقالهی «دو الگو …» تلاش کردیم نشان دهیم که اقتصاد سرمایهداری ایران توان لازم برای ایجاد «اشرافیت کارگری» و هضم و جذب خواستههای کارگران در سازوکارهای «مدنی» از طریق این قشر را ندارد. این بحث در مقابل دوگانهی «کارخانهای/فراکارخانهای» مطرح شد.[۲۸] (تأکید از نگارنده است)
این هم استثنایی بر «اقتصاد سرمایهداری ایران» است و هم استثنایی بر حکم قبلی ورکریستها که در ستایش «فرم سازمانی سندیکا» گفته شد. پس فقط هر «سندیکا در ایران» مشمول این حکم است. راسخ در ادامه میگوید:
در «دو الگو …» به این مسئله از این زاویه پرداختیم که سرکوب بیامان مبارزهی اتحادیهای برای دولت ایران یک ضرورت است … .[۲۹]
راسخ که استدلال کرده است که «سندیکا در ایران» است که واجد ویژگیهایی است که در بخشهای قبلی استدلال کردیم، «سرکوب» سندیکا در ایران را سند میکند تا نشان دهد که همانطور که او میگوید و بورژوازی ایران هم فهمیده است، برای مبارزهی طبقاتی باید سروقت «سندیکا» رفت. اما متوجه نیست که با این شاخص بیشازپیش مرزهای سیاسی مبارزهی طبقاتی طبقهی کارگر را مخدوش میکند و با این کار کنار منحطترین بخشهای براندازی میایستد.[۳۰] اما راه به همینجا ختم نمیشود، منطق استثناسازی همچنان پیش میرود و درکی منحط از کار حوزهای ارائه میدهد:
تاکتیک ایجاد سندیکاهای کارگری همان تاکتیکی است که منطقاً از دل تحلیلی بیرون میآید که هر سه عنصر اصلی برسازندهی شرایط مبارزهی کارگران را مد نظر قرار میدهد و مبتنی است بر استراتژیای که در برابر دعوت به خیابان یا دعوت به خانه بر فعالیت درون حوزهها پامیفشارد. با فعالیت درون حوزههاست که آحاد منفرد طبقهی کارگر میتوانند با تکثیر آگاهی طبقاتی به طبقهی کارگر بدل شوند، چرا که دولتِ درون حوزهها بهوضوح دولت سرمایهداران است _ آنچه درون حوزهها محل نزاع است سرمایهداری است و به این سبب امکان مداخلهی ایدئولوژیک امپریالیسم بسیار کمتر است. درون حوزهها خطوط مبارزه برای کارگران از هر جای دیگری روشنتر است. درون کارخانه آنچه در گام نخست هدف قرار میگیرد سرمایهدار و سودش است. سرمایهدار درون کارخانه نمیتواند حمله به معیشت کارگران را به غزه و لبنان ربط دهد. در این برههی مشخص، میتوان با ایجاد سندیکا سنگری ساخت که جریانات سرمایهداری سختتر از هر جای دیگری در آن میتوانند نفوذ کنند. سندیکای کارگری نخستین جایی است که نطفههای نبرد حقیقی کارگران در آن امکان برساخته شدن دارد. سندیکا به سبب رشد آگاهی کارگران در مبارزهی اقتصادی میتواند محلی باشد تا تحریمها مورد حمله قرار گیرند و از قِبل حمله به تحریمها سرنوشت مشترکمان با فلسطین و غزه یادآوری شود. کارگران با ساختن سندیکا با خارج شدن از مدار تکراری مذکور و تبدیل نبرد تدافعی به نبردی تهاجمی خود را در قالبی متشکل میکنند که بیشترین امکان ایستادگی در برابر دگرگونیهای امپریالیستی و تقویت افق اعتلای مبارزهی طبقاتی و دگرگونی سوسیالیستی-کارگری را برمیسازد.[۳۱] (قسمتهای برجستهشده تأکید نگارنده است و راسخ نیز با تأکیدات زیرخطْ این جملات را نوشته است.)
خواندن همین پارگراف برای نمایش میزان انحطاط خط ورکریستی کفایت دارد. ببینید سیاست ورکریستی، «درون کارخانه» را واجد چهها که نمیداند. ایدهالیسم منحط و مکانیکی ورکریسم را ببنید! ببینید چگونه «کار حوزهای» در مغز مکانیکی ورکریسم به قید مکانیـفضایی «درون کارخانه» تقلیل مییابد! مضحک اینکه، نه تنها مرزهای کار حوزهای را فضایی میفهمد، بلکه درکاش از براندازی و انفعال نیز فضایی است و اگر دعوت به «درون کارخانه» برابر با انقلاب است، در مقابلْ «دعوت به خیابان» براندازی و «دعوت به خانه» انفعال است. درون کارخانه، دولت، دولتِ سرمایهداران است! مداخلهی ایدئولوژی امپریالیسم بسیار کمتر است! جریانات سرمایهداری سختتر در آن نفوذ میکنند! و اگر این درون کارخانه تبدیل به سندیکا شود، امکان ایستادگی در برابر دگرگونیهای امپریالیستی بیشتر میشود! و در نهایت دگرگونی سوسیالیستی-کارگری را برمیسازد! این است کشف ورکریسم![۳۲]
بیایید یکبار دیگر مسیر استثناسازی ورکریستی را دوره کنیم: مکانیزم استثناسازی یکبار پرولتاریا را از جامعهیمدنی و بعد اشرافیت کارگری اروپا و آمریکا، و سپس پرولتاریای ایران را از جهان و آنگاه پرولتاریای درون کارخانه را از باقی مستثنا میکند تا بر اوجْ سندیکای درون کارخانه را بسازد! با لحاظ این استثناسازی بد نیست اصلاحیهای بر شعار «کارگران جهان متحد شوید» نوشت و آن را به «کارگرانِ درونِ کارخانههای ایران سندیکا بسازید» تغییر داد. دیگر کار تمام است، این خطآهنی است که «یکسره» به انقلاب میرسد! فقط کوپهی خود را بسازید، مجموع کوپهها واگن میشود و کمکم لوکومتیوی هم بهوجود میآید. دیگر کافی است همراه کاشفان شیاد ما تنها سوار قطار انقلاب شد و از پنجره منظرهها را نگاه کرد و امید داشته باشید که «بهراحتی» از ریل خارج نشود. در انتهای مسیر هم باید مسئولی گذاشت تا مسافرین را از خواب بیدار کند، تا در ایستگاهِ جهاننو پیاده شوند. این است نقشهی مبارزهی طبقاتی در مغز یک ورکریست!
از اینرو، اگرچه میتوان به تمایزات ورکریستی راسخ با امثال عظیمزاده پیبرد اما باید به تشابهاتشان نیز اشاره کرد. راسخ مینویسد:
عظیمزاده تشکلهای کارخانه را نه پیششرطی برای ایجاد تشکیلات فراصنفی و سیاسی کارگران، بلکه پیششرطی برای اعتراضات فراصنفی مینگرد. تفاوت این دو نگاه در واقع تفاوت میان استقلال سیاسیـتشکیلاتی کارگران با دنبالهروی آنان از بورژوازی است.[۳۳] (تأکیدها از نگارنده است)
همانطور که راسخ میگوید، حداقل در سندیکاگرایی، خط ورکریستی با عظیمزاده همراه است، هر دو آنرا «پیششرط»ی میدانند که باید بر آن گامهای سپسینی بیایید. بهنظرْ تنها نیتها متفاوت هستند و نشان خواهیم داد که نتایج نیز از هم دور نخواهد بود. گیریم که نیت راسخ در زبان سوسیالیستی-کارگری باشد، اما اگر خط براندازانه عظیمزاده میداند که سندیکاهای سامانیافته چطور باید در جریان براندازی بهکار آیند، اما خط ورکریستی بیسلاح در برابر براندازی، تنها کاری که میکند، تنها به ایجاد سندیکاهای بیشتر تأکید میکند. از اینروست که از منظر سیاست کمونیستی -گرچه تفاوتها را میتوان فهمید- فرقی نمیکند، ورکریست باشی یا عظیمزاده، هر دو ضدیت مشخصی با طبقهی کارگر دارند.
اگر بخواهیم بر مبنای متن «دربارهی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه» به قلم روزبه راسخ، که ضمن بررسی مختصر تحولات و فراز و فرود سندیکای شرکت واحد، الگویی از تحلیل کارگری را ارائه میدهد، به تحلیل کانونها و انجمنهای صنفی معلمان بپردازیم به چه نتایجی خواهیم رسید؟ همزمان با انتشار متن روزبهراسخ، با توجه به تورمهای افسارگسیخته و تراکم فشار معیشتی و سیاستهای ریاضتی برای طبقهی کارگر، وعدههای بیسرانجام رؤسای بخشهای مختلف دولت، شاهد اوجگیری و گسترش دامنهی اعتراضات جنبش معلمان هستیم که ابتدا به شکلی خودجوش و توسط گروههای تلگرامی دست به اقدامات اعتراضی میزدند (در متنی ماوقع آنچه در این گروهها اتفاق میافتاد تشریح و جمعبندی شده است.)[۳۴] همان طور که در آن متن هم آمده بود، در نهایت، مواجهه با محدودیتهای فعالیت مجازی نیز، منجر به تقویت دوبارهی کانونها و انجمنهای صنفی شهرها و استانهای مختلف شدند. البته باید در نظر داشت کانونهای صنفی معلمان، حدود ۲۱ تا ۲۵ کانون و انجمن را شامل میشود که دارای ویژگیهای متفاوتی هستند. بهطوریکه در برخی از شهرها مثل مریوان و سقز اخیراً مجمع عمومی برگزار شده و اساسنامه و هیئترئیسه از دل مجمع عمومی بیرون آمده است. یا در استان فارس با توجه به نیروی جوان و فعال توانستند دامنهی اعضای کانون را حتی در روستاها گسترش دهند و سازماندهی به نسبت قویای ایجاد نمایند. در بسیاری از شهرها و استانهای دیگر نیز استقبال بیشتری از کانونها و انجمنها شد و نفوذ شورای هماهنگی تشکلهای فرهنگیان نیز بیشتر گردید. و در ادامه در سال ۱۴۰۱ -بعد از مرگ مهسا امینی- دیدیم که شورای هماهنگی تشکلهای صنفی معلمان چگونه پرچمِ براندازی را پیش میبرد.[۳۵] اما با توجه به تحلیل ورکریستیِ راسخ سئوالهای مهمی پیشِ روی ما باقی میماند: آیا معلمان کارگراند؟ آیا کانون صنفی معلمان کارگریست یا ضدکارگری؟ درحالی که حداقل ارتباط برخی از انجمنها با بدنه برقرار است، حقعضویت دریافت میشود و جلسات برقرار است[۳۶] و همچنان سیاستِ کارگری پیش نمیرود چه باید گفت؟ آیا همچنانا باید سیاست را پَسینی دانست؟ در واقع کانون صنفی به این دلیل مرتجع نیست که پایههای معلمیاش را از دست داده است. چرا که آنجا این ارتباط برقرار است و چه بسا در پیشبرد سیاستهای براندازانهشان تندروتر هم هستند. انجمنهای صنفی معلمان نه بهدلیل الگوی ورکریستی پیشنهادی راسخ، بلکه به لحاظ سیاسی منحط و ضدِّکارگری است.
از اینرو باید سبککار کمونیستی بر مبنای دیالکتیک فرم و محتوا استوار شود؛ سیاست کارگری نمیتواند پسینیِ فرم سازمانی شود. سیاستکارگری باید ممزوجِ فرم مشخص هستههای کارگریْ خط صحیح کارگری را پیش بَرَد. این ضمانتی است که از سبککار صحیح طبقهی کارگر انتظار میرود.
سنگر کمونیستی یا خاکریزهای سست ورکریسم
تاریخ، هنگامیکه آگاهی پرولتاریا مطرح است، به کمترین حد خودْ حالتِ خودکار دارد … تکامل اقتصادی عینی کاری جز ایجاد جایگاه پرولتاریا در فرآیند تولید نمیتواند انجام دهد. اما این تکامل عینی فقط میتواند امکان و ضرورت دگرگونی جامعه را در اختیار پرولتاریا بگذارد. (تاریخ و آگاهی طبقاتی، گئورگ لوکاچ)
اما بگذارید بببینیم چه خبر از سنگرهای ورکریستی، چه خبر از مبارزهی طبقاتی درون کارخانه، آنجا که «چشمههای جوشان تضاد کار و سرمایه» در غلیان است و جامعهی مدنی به آن راه ندارد، آنجا که ذات سرمایهداری پیش چشم کارگران است. چهخبر از درون کارخانهها؟ آنهم درون کارخانههای ایران و بهخصوص سندیکاهای درون کارخانههای ایران؟ روزبه راسخ در «تحکیم سنگرها» از کدام «سنگر» دفاع میکنند؟ آیا بعد از اینهمه آسمانریسمانبافتنِ ورکریستی حتی یک سندیکا، حتی یک سندیکا درون کارخانههای ایران نیست که بتوان از آن دفاع کرد؟ روزبه راسخ در «تحکیم سنگرها» مینویسد:
میشد پرسید و برخی از رفقا نیز این پرسش را طرح کردند که انحراف از سبککار صحیح مبارزهی اتحادیهای و جدایی طولانیمدت از اصول سازمانی در سندیکای شرکت واحد بر چه بستری رخ داد و چه دلایلی آن را موجب شد. این پرسش میتوانست گامی باشد در راستای برطرف کردن کمبودهای احتمالی متن «دربارهی سندیکای کارگران …». در این صورت و در پاسخ به این پرسش موظف میبودیم دلایل موجود در متن را از نو تدقیق و دلایلی که در متن غایب هستند را طرح کنیم و با الاهم فالاهم کردن آنها تصویر نقد را روشنتر سازیم. در این راستا میبایست اعتصاب اخیر کارگران شرکت واحد را نیز بهعنوان آخرین عملیات مبارزاتیِ کارگران که در رهبری آن بخشی از رهبران یا فعالین سندیکا، اما بدون هیچ اثری از سندیکا، حضور داشتند را کاوید. رخ دادن نمایشی بهشدت تأثربرانگیز از افول سندیکایی که دیگر سندیکا نبود در اعتصاب اخیر کارگران شرکت واحد خود مهر تأییدی بود بر انتقاد ما بر سندیکای شرکت واحد و نمایش آشکار جدایی رهبران اصلی سندیکای شرکت واحد از کارگران و حتی از فعالین سندیکایی.[۳۷] (تأکیدها از نگارنده است)
راسخ اما حتی در این پاراگراف نیز که میخواهد به «برخی کمبودهای احتمالی» اعتراف کند، «انحراف از سبککار صحیح» را کنار «دوری از اصول سازمانی» میگذارد تا نشان دهد، خط ورکریستی توان اصلاح خود را ندارد و ارتباطش با واقعیتِ میدان سیاست کاملاً قطع است. جالب اینکه در انتهای همین پارگراف وی سعی میکند برای خود نوشابهای هم باز کند و بگوید دیدید گفتم سندیکای شرکت واحد هم سندیکا نیست! و حسرت جای خالی «رهبران اصلی» را میکشد! پس به امید روزی که کارگرانی که واقعاً کارگر باشند با رهبران واقعیشان دست بهکار شوند و سندیکایی بسازند که واقعاً سندیکا باشد. اما آیا واقعاً راسخ دارد شکست آخرین خاکریز سستی، که روزهایی نهچندان دور دربارهاش نوشته است، را جشن میگیرد؟ و با غرور میگوید که درست گفته بوده است که این خاکریز هم شکست میخورد؟! اگر در ایران و درون کارخانههای ایران و درون سندیکای درون کارخانهی ایران هیچ سنگری برای دفاع از آن وجود ندارد، لذا از منظر ورکریستی کجا باید دنبال مبارزهی طبقاتی رفت؟ پس کاشفان ما از چه چیزی دم میزنند؟ در مقابل، سیاست کمونیستی با تحلیل مشخص از شرایط مشخص پیش میرود؛ آنهم، نه در چارچوب تنگ و ایدهآلیستی ورکریستی، بلکه با درک مشخصی از وضعیت سرمایهداری جهانی و امپریالیسم آمریکا و نیروهای اجتماعی مشخص حاضر در میدان سیاست ایران. اینگونه سیاست صحیح کارگری، یعنی سیاست کلیت، توسط خط کمونیستی پیش میرود. اما برای ورکریستها شروع و پایان استدلالاش یکی است. آنها در لوپی دور میزنند که گام اول آن ساخت سندیکاست و از سندیکا انتظار سیاستی کمونیستی دارند. اما پس از انحراف سندیکا میگویند کار سندیکاییاش درست پیشنرفته و یا درست انجام نشده است، پس باید سندیکای واقعی ساخت:
در مورد علل انحراف سندیکا پس از دی ما ۱۳۹۶ نیز به همین روش الگوهای سبککاری مشخصی که منجر به محاق رفتن فعالیت سندیکایی در سندیکا شد را برشمردیم. اگرچه با تغییر آرایش گفتمانی و سیاسی طبقهی حاکم و امپریالیسم نیز اشاره شد، اما تا به آنجایی که به فعالیت سندیکایی مربوط بود، به آن اشاره کردیم. در واقع در متون “سندیکای واحد” و “کارگران هفتتپه” نشان دادیم که چگونه فاصله گرفتن از فعالیت سندیکایی دقیقاً بستر لازم برای نفوذ گرایشات سیاسی سرمایهدارانه در میان کارگران را فراهم میکند. (تأکیدها از نگارنده است)[۳۸]
راسخ فعالیت اقتصادی را راه مقابله با مبارزهی سیاسی بورژازی میداند. اما چگونه مبارزی میتواند در مقابل هجوم سیاسی دشمن عرصه را خالی کند و برود خود را سرگرم میدان دیگری کند؟ چهطور مبارزی چنین میکند و نام خود را مبارز میداند؟ منطقِ چنین بیمایگیای در ورکریسم باید روشن شود. بیژن فرهادی در صفحات پایانی متناش بخشی از منش جریان خود را چنین تصریح میبخشد:
در بحث سندیکا و اساساً هر شکلی از فعالیت کارگری ما با دو مسئله روبهرو هستیم. یکی، پیششرط فعالیت و دیگری مبارزهی سیاسی ِسپسین آن. ادعای کمونیستها آن است که برای پیشبرد سیاست صحیح در جنبش کارگری، خود حداقلهای کار کارگری باید افاده شود. سندیکای شرکت واحد تا جایی که رابطه با بدنهاش را کنار میگذارد، دیگر اساساً لایق نام سندیکا نیست؛ خواه بیانیهی مترقی صادر کند یا حرفهای ارتجاعی بزند. برای کمونیستها این مهم است که بتوان در ارتباطی پیگیرانه با بدنه کارگری سیاست صحیح را پیش برد و اساساً کار کارگریای درست است که امکان پیشبرد سیاست کمونیستی را هم ممکن میسازد. البته هیچ ضمانتی برای این امر نیست. کاملاً محتمل است که یک انجمن یا اتحادیه یا سندیکای کارگری در عین ارتباط فعالانه و پیگیرانه با بدنهاش سیاستی سرنگونیطلبانه و ارتجاعی را پیش ببرد. این بحثی است مربوط به همان مسئلهی دوم: مبارزهی سیاسی. انکار مسئلهی نخست که مربوط به پیششرطهای کارگری است کمونیسم را از کنشمندی عینیاش تهی میسازد تازه خودِ کارِ کارگری هم درست و غلط دارد. یعنی مسئلهی ارتباط فعالانه و پیگیرانه با بدنهی کارگری هم قواعد و اصول خاصی دارد … کل بحثی که وحید اسدی آغاز کرده است مبتنی بر نافهمی ایشان در ایجاد تمایز بین مسئلهی پیششرطها و مبارزه سیاسی متعاقب آن است.[۳۹] (تأکیدها از نگارنده است)
نه تنها وحید اسدی، که هر مارکسیست-لنینیستی باید با «تمایز بین مسئلهی پیششرطها و مبارزه سیاسی متعاقب آن» مشکل داشته باشد. مگر میشود سیاست کارگری را به تعویق انداخت تا فرم سازمانی مناسب آن پیشاپیش ساخته شود؟ آری در انحطاط ورکریستی این امر نه تنها جایز که رَویهی اصلی است. مگر میشود چنین نگرش منحطی داشت که مسئلهی سیاست را بهعنوان امری سپسین کناری گذاشت؟ آری بینش ورکریستی چنین میکند. مرزهای محکم پیششرط و گامهای سپسین را در مغز مکانیکی ورکریستها و آنهم در دستنیافتنیترین رویاهاشان ببینید: موزهی تاریخیای از حیات کوتاهمدت چرخدندههای زنگزده و زهوار دررفتهای که هیچوقت حتی برای سازندگانشان خوب کار نکرد. برای ورکریستهایی که تجربهی کار در کارگاه را ستایش میکنند، «ارتباط پیگیرانه با بدنه کارگری» نیز در همان منطق مطرح میشود و آنهم تا این سطح آرزومندانه. فرهادی اصرار و تأکید دارد «کل بحثی که وحید اسدی آغاز کرده است مبتنی بر نافهمی ایشان در … » این موضوع است که باید بر تمایز میان «کار کارگری» و «سیاست کارگری» ایستاد و اولی را «پیششرط» دومی یا «سیاستکارگری» دانست. یا بهعبارتی سیاستکارگری برای ایشان «سپسین» است. پس ورکریستها از کدام سیاست صحبت میکنند؟ آری آنها نمیتوانند تناقضگو و سردرگم نباشند. کمونیستها باید تأکید کنند که این مرزبندی و دو شقهکردن مبارزهی طبقاتی تنها در مغز ایدآلیست و مکانیکی یک کارگرگرا اتفاق میافتد. فرهادی نمیتواند از مرزهای مکانیکی منطقاش پا را فراتر بگذارد. نظریهپردازان مختلفِ طیفِ سرنگونیطلب متون مشابه بسیاری شبیه فرهادی تولید میکنند که اتفاقاً همگی بر همین موضوع تأکید دارند. او نیز با این دو شقهکردن و حوالهی سیاست به بعد، هدفی جز خلع سلاحکردن طبقهی کارگر و تحویل دو دستی زمین نبرد به سرنگونیطلبان ندارد و جریانِ ضدکارگریِ ورکریستی، که حتی نمیتواند در برداشتن گامهایش مرزهای خود را با سرنگونطلبی مشخص کند، در نهایت نیز همه چیز را حواله به شوربختی یا شانس میکند. بماند که همین امروز نیز ورکریستهای مدعی ما آنجا که با این شوربختی روبهرو میشوند و نمیتوانند از سندیکای شرکت واحد دفاع کنند، در برخورد با آن تنها همین کار از دستشان برمیآید که، دیگر آن را لایق نام سندیکا ندانند و ممکن است از این به بعد با نامی دیگر آن را صدا بزنند. آنها که بسیار ناراحت شدهاند، این تهدید جدی را متوجه دیگر انواع تشکلهای کارگری نیز میدانند، تا گوشی دست همه بیاید.
برای خط منحط فرهادی ارتباط با بدنهی کارگری تقدسی صوری یافته، به این معنا که ارتباطاش از کلیت قطع شده و بدنهی کارگری در خود و جدا از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، یا جدا از خط سیاسیای که پیش میبرد، اولویت دارد. از اینرو با «سپسینی» کردن سیاستِ طبقهی کارگر [مانند دیگر مدافعین کارگریِ ضدِّکارگری] اولویتاش را همین ایجاد ارتباط با بدنهی کارگری میداند. بعد از آن است که تازه میخواهد دنبال سیاست کمونیستی بگردد. اما دریغ که آن لحظه نیز پیش از هر چیز خود را باز بر سر دوراهیای خواهد دید که امروز با سندیکای شرکت واحد تجربه میکند؛ و باید تصمیم بگیرد که او نیز یا همراه جریان سرنگونطلبی شود یا بیانیهای بنویسد و با برداشتن نام سندیکا از سندیکای واحد انتقام خود را از آن بگیرد. او نمیتواند بفهمد که همان لحظهای که زمین مبارزه را رها کرده، قافله را به سرنگونیطلبی باخته است. در این میان، تنها چیزی که همواره غایب خواهد بود سیاست کمونیستی است، که آن را پسینی کرده است؛ و در میدان سیاست هر عرصه را خالی کنی، با سیاست ضدِّکارگری پر میشود.
اما وقتی سیاست را سپسینی کنید و چشم بسته در میدان سیاست گام بردارید، چنین میشود که حتی کوچکترین مواضع نیز نمیتواند درست از آب دربیاید. راسخ از «ایجاد اتحادیهی کارگری مستقل از دولت و کارفرما»[۴۰] بهعنوان شعاری سخن به میان میآورد که هیچگاه از حرکت بازنایستاد و امروز نیز بهعنوان «قطبنمای مبارزات طبقه کارگر در ایران»[۴۱] باید در طی هر مسیری به آن توجه شود. آری، سیاست ورکریستی درکی احمقانه از استقلال را دامن میزند. کدام استقلال؟ آیا استقلال از دولت و کارفرما کفایت میکند؟ اتفاقاً عنوان یکی از آخرین نشستهای کلابهاوسی که به همتِ برخی فعالی صنفی معلمان (محسن عمرانی، محمد حبیبی و جعفر ابراهیمی) برگزار شد، با تأکید بسیار در طول جلسه بر «مستقل بودن»، «نقد و آسیبشناسی تشکلهای صنفی و مدنی مستقل» بود. در این جلسه وقتی داوری (نمایندهی سازمان معلمان) [که از سازمان های وابسته به اصلاحطلبان در بین معلمان است] خواست در سه مفهوم «مستقل، صنفی و سیاسی» تشکیک کند و مرزهای آنها را مخدوش کند، با برخورد تند رضا شهابی روبهرو شد و با تأکید بر «مستقل بودن یعنی بدون دخالت دولت و کارفرما» در مقابل تنها نمایندهی «تشکل غیرمستقل» حاضر ایستاد.
آنچه ورکریسم «سنگر» خود میداند پیش از این فتح شده است. دیوارهای کارخانه پیش از کشیده شدن با مناسبات سرمایه پُر شدهاند و بر منطق جامعهی مدنی کار میکنند. سهم راسخ از سیاستاش، روی زمین مبارزه، تنها و تنها تأثر است. از اینرو است که کار حوزهای در شکل هستههای کارگری میتواند سنگر طبقهی کارگر باشد و پیشرَوی مبارزاتیاش را تضمین کند.
جالب اینجاست که ورکریستها وقتی از ضمانت صحبت میکنند گویی از منظر احتمالات به سیاست نگاه میکنند، گویی تاسی در دستشان است و آرزو میکنند شش بیاورند! فرهادی میگوید «هیچ ضمانتی برای این امر نیست. کاملاً محتمل است که یک انجمن یا اتحادیه یا سندیکای کارگری در عین ارتباط فعالانه و پیگیرانه با بدنهاش سیاستی سرنگونیطلبانه و ارتجاعی را پیش ببرد. این بحثی است مربوط به همان مسئلهی دوم: مبارزهی سیاسی.» این انحطاط خود نتیجهی سپسینی دیدن مبارزهی سیاسی است.
گفته شد که چهطور ورکریسم با حذف تحلیل درست، مناسبات اجتماعی سرمایه را نه در کلیتاش، که ذیل رابطهی دوگانههای صوریای میفهمد که روی یکدیگر سُر میخورند و در آن تضاد کار و سرمایه با دیگر دوگانههایی چون ذات و پدیدار، تولید و مبادله، درونکارخانه و بیرون کارخانه، شبکهی معناییای را میسازد تا زمین سیاست ورکریستی را در جهان ایده، و به همت منطق صوری و نسبت مکانیکی بین پدیدهها ممکن سازد. نشان دادیم که این انحراف تنها یک اشتباه روششناختی نیست، بلکه درک آنها از مناسبات سرمایه و روش بررسی آن، متناظر با منشی است که سعی میکند با انکار سیاستْ خود را پیش بَرَد و در تمام راه، چارهای جز تناقضگویی ندارد. سردرگمی ورکریستی نیز به اینجا ختم شد که بعد از آنهمه «الاهم فالاهم کردن» به این جا میرسد که در سیالیتِ احتمالاتیْ خود را میبیند که در نهایت باید برای پیشبرد مبارزهی طبقاتی دست به دامان بخت و شانس گردیده است. این است آنچه بهعنوان نگرش ورکریستی شناسایی میشود و با اینهمه داد و فغان کارگری، در عمل تنها به خلع سلاح کارگران در مقابل جبههی سرمایه منجر میشود. حال بیاییم آخرین متن منتشرشدهی ورکریستی را با هم بررسی کنیم.
هوشنگ نوری در بهمن ۱۴۰۱ متنی با عنوان «طبقهی کارگر و جامعهی مدنی» منتشر کرده و تمام مباحث پیشین ورکریستهایی چون راسخ و خاکبین و فرهادی را خطبهخط تکرار کرده است. اما سعی میکند گام سیاسی آن را تصریح کند: «… در اینجا پرسش مهمی رخ مینماید. این نظرورزیها چه دلالتهای مشخص عملی و سیاسیای دارند؟ به نظر ما، اگر نتوانیم این دلالتها را توضیح بدهیم خودِ بحث بیفایده میشود و گویی کلنجار رفتن با آن مسئلهای دانشگاهی و نظری است، نه مسئلهای با دلالتهای عملی.» (همان، ص۵) [نوری در این کلنجار نظریاش، با منطق مکانیکی خود سعی میکند تضاد کار و سرمایه درون سرمایهداری را با «یکسره» درون جامعهمدنی بودن و نبودن بفهمد. کل پیچیدگی تحلیلی نوری این است: اگر طبقهی کارگر درون جامعهی مدنی باشد که دیگر نمیتواند مبارزهی طبقاتی کند و اگر بیرون جامعهی مدنی باشد که نباید در مبارزه طبقاتیاش هیچ خطایی داشته باشد. این است منطق مکانیکی ورکریستی. ذهن سادهساز نوری بعد از این کشف تحلیلی چنان ذوقزده شده است که مدعی میشود به قول خودش راز «اظهارات بعضاً ضدونقیض لنین دربارهی آگاهی طبقهی کارگر» را نیز حل کند: گویا لنین هم «زیرکانه» متوجه این کشف ورکریستی شده بوده.] اما بیایید آنچه در بلاهت ورکریستی به شکلی ساده بیان شده را پیچیده نکنیم و از تکرار مباحث حذر کنیم. بیایید ببینیم ورکریست ما واقعاً چه دلالت سیاسی و عملیای برای پیشروی انقلابی طبقهی کارگر دارد؟ پاسخ این است «طبقهی کارگر باید مبارزهای مستقل را پیش ببرد و صف خود را از جریانهای ارتجاعی جدا کند.» (همان، ص ۷) اما این جدایی چگونه محقق میشود؟ «بهنظر ما، تنها راه ممکنالوقوع در این زمان تلاش و اقدام برای تشکیل اتحادیهها، سندیکاها و خلاصه تشکلهای کارگری حوزهای و مستقل از جریانهای ارتجاعی سیاسی است.» (ص ۷) پس سیاست ورکریستی این استکه برای «مبارزهای مستقل» باید «تشکل مستقل» تشکیل داد. باز باید سئوال کنیم منظور از این مستقل چیست؟ و چگونه بهدست میآید؟ اینجاست که ورکریستها طبقهی کارگر را خلع سلاح میکنند. این پسینیکردن سیاست همانیاست که قبلتر هم توسط دیگر ورکریستها گفته شده بود. هوشنگ نوری همان سطحی از استقلال تشکیلاتی را برای طبقهی کارگر در نظر دارد که همواره توسط شهابیها و بخشیها و کانون صنفی معلمان بر آن تأکید شده است؛ حتی وقتی که تبدیل به سخنگویان حقوقبشری شدهاند و برای براندازی دستوپا میزنند. مغز نوری نمیتواند بیش از این چیزی برای طبقهی کارگر داشته باشد. او این سیاست دنبالهروانه و از پیش شکستخورده را «تنها راه ممکنالوقوع در این زمان» میداند و مینشیند و نظاره میکند که کدامیک از «اتحادیهها، سندیکاها و خلاصه تشکلهای کارگری» «ممکن است» سیاستی که یکسره بیرون از جامعهیمدنی باشد را پیش ببرند؛ و البته هروقت که پا را از مبارزهی اقتصادی فراتر گذاشت و اولین بیانیهها منتشر شد و در کنار دیگر جریانهای سرنگونیطلب و برانداز قرار گرفت، که «اتفاقاً در وضعیت شیوارگی بیامان حاکم بر جامعهی بورژوایی این اصلاً احتمال ضعیفی [هم] نیست» (همان،ص۶) دست بهکار میشود و سریع متنی منتشر میکند که بله این سندیکا یا اتحادیه یا تشکل کارگری، آلوده به جامعهیمدنی شده است. این است سیاست ورکریستی که به سلاح نظری «رابطهی دوسویهی طبقهی کارگر با جامعهی مدنی» مجهز شده است. این است معجزهی منطق صوری و ایدهآلیسم مکانیکی ورکریستی. این است تمام توان بیمایهای که ورکریسم در عرصهی سیاست میتواند از خود بروز دهد: تسلیم.[۴۲]
اسفند ۱۴۰۱
[۱] برای مطالعهی نقدهای دیگری که به جریان ورکریستی شده است نگاه کنید به: «ورکریسم، الغای سیاست و دژ کارخانه» از پویان صادقی، «یک گام به پیش، دو گام به پس» و «ماتریالیسم خام علیه مبارزهی طبقاتی (نقدی دوباره بر ورکریسم)» از وحید اسدی، «پرولتاریا و مبارزهی طبقاتی: علیه ورکریسم» از صمد کامیار، «غیاب سیاست کمونیستی و زبان حال خردهکاری» از آصف سرمد، «پدران و پسران» از رستا آسایش.
[۲] دربارهی فریبکاریهای کودکانه، در نقد نوشتهی «پرولتاریا و مبارزهی طبقاتی»، نشر اینترنتی.
[۳] تحکیم سنگرها (به بهانهی یک نقد)، روزبه راسخ، نشر اینترنتی، ص ۳ و ۴.
[۴] دربارهی فریبکاریهای کودکانه، نوشتهی خسرو خاکبین، نشر اینترنتی.
[۵] دربارهی سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، روزبه راسخ، بهمن ۱۴۰۰، نشر اینترنتی، ص ۱ و ۲.
[۶] دربارهی سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، همان، ص ۷.
[۷] دربارهی فریبکاریهای کودکانه، همان، نشر اینترنتی.
[۸] جامهی پشتوروی پرولتاریا، بیژنفرهادی. نشر اینترنتی. ص ۷.
[۹]تحکیم سنگرها، همان، نشر اینترنتی.
[۱۰] کارل مارکس، نقد فلسفهی حق هگل، محمودعبادیان، حسن قاضی مرادی، نشر اختران، ص۳۳.
[۱۱] همان.
[۱۲] جامهی پشتوروی پرولتاریا، بیژنفرهادی. نشر اینترنتی. ص۱۳.
[۱۳] همان
[۱۴] برای مطالعه در این زمینه نگاه کنید به کتاب «دیالکتیک انضمامی بودن»، نوشتهی کارل کوسیک، ترجمهی محمود عبادیان.
[۱۵] جامهی پشتوروی پرولتاریا، همان، ص۱۴.
[۱۶] الغریق یتشبث بکل حشیش: پاسخی به یک نقد، نوشتهی بیژن فرهادی، نشر اینترنتی. ص۱۱.
[۱۷] تحکیم سنگرها، همان، ص ۲.
[۱۸] نگاه کنید به حکم فرهادی که بالاتر نوشتیم.
[۱۹] تحکیم سنگرها، همان، ص ۸.
[۲۰] تحکیم سنگرها، همان، ص ۹.
[۲۱] تحکیم سنگرها، همان، ص ۹.
[۲۲] تحکیم سنگرها، همان، ص ۹.
[۲۳] تحکیم سنگرها، همان، ص ۱۱.
[۲۴] تحکیم سنگرها، همان، ص ۲۶.
[۲۵] دربارهی سندکای …، همان، ص ۱۹.
[۲۶] بماند که استفاده از قید «بهراحتی» شکلی مضحک به سیاست ورکریستی میدهد. این قید آزاد که معلوم نیست چه درکی از «راحتی» دارد، در واقع نشان از آن است که سیاست ورکریستی چگونه «بهراحتی» از وظایف کمونیستی خود -بهعنوان یک مدعی مبارزه طبقاتی- شانه خالی میکند و عرصهی مبارزه را به براندازی میبازد!
[۲۷] دربارهی سندکای …، همان، ص ۷.
[۲۸] تحکیم سنگرها، همان، ص ۱۳.
[۲۹] تحکیم سنگرها، همان، ص ۱۳.
[۳۰] با این شیوهی استدلال راسخ میتوانست در جلسهای که در کلاب هاوس برگزار شد شرکت کند و از موضع سیاسی خود در کنار دیگر دوستان دفاع کند. راسخ با این استدلال در کنار رضاشهابی، عظیمزاده، محمدحبیبی و … و البته نرگسمحمدی اشتراکاتی پیدا میکند تا بنشیند از این سرکوب بیامان بنالد و به قول نرگس محمدی توافق کند که در ایران شرایط ویژهای برقرار است، این سرکوب فصل مشترک تمام اعتراضات در ایران است و از اینرو براندازی باید در رأس برنامهریزیها قرار گیرد. راسخ هر قدر در مغز خود تلاش کند از این فضا دور بماند اما سرنوشت زمینی خطی که سلاحهای خود را در مقابل براندازی از دست داده است، غیر از این نیست.
[۳۱] مبارزات کارگران: استراتژیها و تاکتیکها، خسرو خاکبین. (تأکیدها از نگارنده است)
[۳۲] برای درک بهتر تحلیل ورکریستها پیشنهاد میکنم سریال severance را ببینید. این سریال که باید در ژانر علمیـتخیلی دسته بندی شود، داستانی مشابه تحلیل ورکریستها دارد. در دنیای سریال کارمندان شرکتی با عمل جراحی به جداسازی درون و بیرون فضای کار میپردازند. به این معنی که با ورود به فضای کار ارتباطشان با دنیای بیرون قطع میشود و حتی نمیدانند بیرون از فضای کار چه میکنند. و با خروج از فضای کار هم همین اتفاق میافتد.
[۳۳] تحکیم سنگرها، همان، ص ۱۲.
[۳۴] نگاه کنید به متن: «تجربهی جمعیِ معلمان در تلگرام»، گزارش یک حرکت صنفی مجازی، نوشته علی عسکرنژاد، ۱۳۹۸، نشر اینترنتی.
[۳۵] نگاه کنید به مقالهی: «تضاد کارگران و همه )دربارهی مواضع شورای هماهنگی تشکلهای فرهنگیان ایران)» نوشتهی علی عسکرنژاد، ۱۴۰۱، نشر اینترنتی.
[۳۶] روزبه راسخ در متن «دربارهی سندیکا …» مینویسد: «سالهای ۸۵ تا ۸۸ سالهایی بود که سندیکا با برگزاری جلسات هفتگی و دریافت حق عضویت و تلاش برای تقویت بدنهی سندیکا خود را از کورانهای سیاسی در امان نگه داشت.» (ص۱۸)
[۳۷]تحکیم سنگرها، همان، ص ۲۳.
[۳۸] تحکیم سنگرها، همان، ص ۲۲
[۳۹] جامهی پشتوروی پرولتاریا، همان، ص ۱۴ و ۱۵.
[۴۰] دربارهی سندیکا، همان، ص ۲.
[۴۲] برای مشاهدهی تسلیم جریان ورکریستی در مقابل «زن، زندگی، آزادی» بنگرید به مقالهی پویان صادقی با عنوان «وهمهای ۱۴۰۱»، منتشره در فضای مجازی.