پیشگام یا دنباله رو

پیشگام یا دنباله رو

مقدمه مترجم

ترجمه این مقاله از این جهت حائز اهمیت است که این روزها بسیار شنیده میشود که چرا کارگران به اعتراضات خیابانی نمی پیوندد. ضمن اینکه من معتقدم بخش زیادی از مردم شرکت کننده از کارگران و فرزندان آنها میباشند اما دلیل عدم پیوستن یکپارپه و طبقاتی کارگران در این اعتراضات,  میتواند به عوامل چندی بستگی داشته باشد از همه مهمتر تاثیر انحرافی نیروهای راست و چپ بورژوازی  در جنبش کارگری  و شرایط پلیسی کار و جامعه میباشد. سالهاست که  جریانهای چپ و راست ,کارگران را به مبارزه سندیکایی و صنفی تشویق کرده اند و تقریبا هر جا از شورا نامی برده اند منظورشان همان تشیکیل سندیکا بوده است بدین ترتیب مبارزات کارگران شکل صنفی-اکونومیستی و “هر کسی برای خویش” داشته است. همبستگی کارگری که یکی از اصول  اساسی یک مبارزه متحد طبقاتی است با این مبارزات صنفی و جدا از یکدیگر به کنار گذاشته شده است. آنها چنان غرق در مبارزات صنفی -اکونومیستی خود شده اند  که حتی نسبت به پاره ای از مبارزات کارگری بی توجه مانده اند. برای مثال مبارزات کارگران اهواز برای داشتن آب و علیه شرایط ناگوار زندگی, بدون توجه کارگران شرکت نفت و دیگرکارگران به شکل وحشیانه ای سرکوب شد. این بی توجه ای نه تنها ناشی از تاکید زیادی بر مبارزات صنفی و سندیکالیستی است بلکه ناشی از عدم اعتماد به نفس کارگران به توان طبقاتی خود در مبارزه ای همگانی و آگاهانه علیه سرمایه میباشد که سالها است توسط بورژوازی و روشنفکران “خیرخواه چپ”  و راست به آنها القا شده است. در همه این سالها کارگران نه تنها توسط بورژوازی و جناحهای مختلف آن تحقیر شده اند بلکه گروهای “چپ” هم به این بهانه که کارگران وقت خواندن کتاب های مارکسیستی و فکر کردن ندارند به به این تحقیر و ناتوانی دامن زده اند. از دید آنها  کارگران مجریان قدرتمندی هستند که نیاز به رهبران حرفه ای “روشنفکر”  که وقت فکر کردن داشته باشند, دارند. جدایی کار فکری و یدی که ریشه در جامعه سرمایه داری دارد تاثیر متقابل تئوری و پراتیک را نادیده گرفته و روشنفکران و کارگران را به پیشگامان و دنباله رو ها تقسیم میکند در حالیکه هیچ کار یدی بدون کار فکری و هیچ کار فکری بی نیاز از کار عملی نیست.

“هرکسی که در جنبش کارگری فعال است به آن فکر می‌کند، افکار عمومی‌تری را شکل می‌دهد که او را در روش انجام کارهای عملی راهنمایی می‌کند. او نظریه ای را شکل می دهد و از آن پیروی می کند, هر چند که آنها کم و بیش ابتدایی باشند.”( از متن ترجمه زیر)

در اعتراضات سراسری کنونی ایران, (همانطور که گفته شد) از سوی چپ و راست شنیده میشود که چرا کارگران کار را تعطیل نمیکنند و به مبارزات نمی پیوندند. اکثرا میخواهند کارگران را ضمیمه مبارزات همه با هم جاری خود کنند و مبارزات آنها را وسیله ای برای بدست گرفتن شکل دیگری از دولت بورژوازی آینده  نمایند. برای آنها کافی است که کارگران تولید را بخوابانند تا یکدسته بورژوازی برود و دسته دیگر بیاید.

اما “ این توده‌ها در دنیای واقعی زندگی می‌کنند، آنها به طور مستقیم، غریزی، قدرت سرمایه و همچنین عدم بلوغ خود را احساس می‌کنند، (از متن ترجمه شده زیر). 

برای اپوزیسیونهای چپ و راست بورژازی , بلوغ کارگران در اتحاد و مبارزه طبقاتی مهم نیست برعکس آنها موفقیت فوری را میخواهند و از هرگونه طولانی و عمیق شدن مبارزه هراس دارند. مارکس میگوید:

نتیجۀ واقعی مبارزات آنان، موفقیت فوری نیست، بلکه اتحادِ دائماً گسترش‌یابنده کارگران است”

بهر حال آنچه مسلم است اگر آنها بار دیگر بدون آگاهی به منافع طبقاتی خویش و با توهم به اپوزیسیون راست و چپ به خیابان بیانند , بازندگان اصلی خواهند بود و عمر سیستم سرمایه داری را با استثمار بی وفقه و همه ستمهایش برای سالهای سال طولانی تر خواهند کرد. این برای کارگران مهم است که در مبارزات طبقاتی خویش برای یک مبارزه تمام عیار علیه سرمایه آماده شوند و نه تنها اکثر بخشهای کارگری را با خود همراه کنند بلکه توازن قوا ی طبقاتی را به نفع خویش تغییر دهند. آنها باید بدانند که که این مبارزه باید با اتکا به قدرت خودشان صورت بگیرد و برای همین یک مبارزه سخت و طولانی خواهد بود. باید بدانند که  ممکن است بارها شکست  بخورند اما آنچه مهم است تجربه مبارزه و آبدیده شدن آنها در این مبارزه است که توان طبقاتی آنها را برای بدست گرفتن قدرت و تشکیل جامعه سوسیالیستی  بالا ببرد.

 پیشاهنگ یا دنباله رو؟

این قسمت دوم مقاله تروتسکی و کمونیسم شورایی است که در سپتامبر ۱۹۳۸ توسط گروه کمونیست های بین المللی در نشریه کمونیسم شورایی، منتشر شده است.

این مقاله به تضاد بین نظر بلشویکی تروتسکی و نظر کمونیسم شورایی میپردازد که اولیها طبقه کارگر را به یک پیشاهنگ پیشرو توانا و توده‌های دنباله‌ رو تقسیم می‌کند، در حالی که ما معتقدیم که پیروزی این طبقه کارگر تنها به عمل متحد آنها وابسته است

اما آیا ما در مورد برابری کارگران بیش از حد دچار توهم نشده ایم ؟ آیا از نظر استعداد، توانایی، ویژگیها آنقدر تفاوت بین آنها وجود ندارد که نمیتوانند همه آنها همزمان بینش و عمل انقلابی یکسان داشته باشند, و باید یک گروه کوچک نخبه [سپاهی از بهترین سربازان] بعنوان پیشرو ,آنها را رهبری کنند؟

مسلما کارگران، مانند همه انسانها، از نظر ویژگیهای شخصی، توانایی ها، هوش، شجاعت و پشتکار نابرابر هستند. تیزبینها, سریعترین بینش های جدید را جذب می کنند، شجاع ترینها اولین کسانی هستند که دست به اقدام فعال میزنند.چون آنها پیشرو هستند، به دیگران آگاهی و مشاوره می دهند، آنها را برانگیخته و تشویق می کنند، و در هر اقدامی به عنوان رهبر عمل می کنند.

اما تفاوت این برداشت از رهبری با نظرات منحط جنبش کارگری قدیمی در این است که آنها رهبران حرفه ای نخواهند شد، و خود را به عنوان یک گروه رهبری جدا نخواهند کرد، برای آنها “رهبری کردن” تبدیل به یک حرفه ای با منافع شخصی نخواهد شد و از آن نوع”رهبرانی” که ابزار قدرت را در دست میگیرند اما از نظر درک و بینش از دیگران عقب تر هستند,نیستند.

هر گروه بزرگی از کارگران، مانند کارکنان یک شرکت بزرگ، متشکل از افرادی با ویژگی ها و استعداد های متنوع است. اما در نهایت، آنها باید به عنوان یک اندام، به عنوان یک واحد متصل محکم عمل کنند. بنابراین آنها باید درک و اراده خود را هماهنگ کنند. کسی که همه چیز را به بهترین نحو می بیند باید دیگران را متقاعد کند، پرشورترین ها را باید با خود همراه کند، محافظه کاران باید بر ترس های خود غلبه کنند. ازمجموعه تاثیر فشارهای اقتصادی بر همه این اجزای کل، عمل به وجود می آید.

حال ممکن است این سؤال مطرح شود: آیا بهتر نیست که تواناترین و آینده نگرترین افراد تصمیم بگیرند و دراین صورت  دیگران مقاومتی نکنند و,کورکورانه از آنها پیروی کنند؟

اما پاسخ این است: در مبارزه کارگران، مسئله نه صرفا یک عمل،و یا یک جهش است که نبرد با این عمل قطعی میشود. آنچه مهم است ادامه مبارزه، استقامت و رویارویی با دشواری ها و مشکلات جدید و در نتیجه رسیدن به وظیفه سازماندهی کامل جامعه است. ( تاکید از مترجم)

 بعلاوه کیفیت هر کسی همیشه و در هر جایی فقط به اندازه  قدرت درونی کل طبقه است.

این مبارزه ای برای زندگی، برای خود هستی است. بوسیله  حسن نیت دیگری، یعنی یک رهبر باهوش، که آنرا میداند, انجام  نمی پذیرد.

علم زیست شناسی می آموزد که در یک گونه خاص (همچنین در انسان) هر خصوصیتی در افراد مختلف در درجات مختلف رخ می دهد، درجه متوسط آن بیشترین، درجات قوی تر و ضعیف تر آن کمتر، و درجات بسیار قوی و بسیار ضعیف , نادرتر هستند. توده  بزرگ از هوش عادی، درجه متوسطی از بینش، توانایی، شجاعت و سایر ویژگی ها برخوردار است که بر اساس نحوه تاثیر بحران های بزرگ اقتصادی و سیاسی که بر آنها تأثیر می گذارد به آنها پاسخ می دهد، و مسیر توسعه جهان را تعیین می کند.

جامعه شناسی بورژوازی قرن نوزدهم، مردان بزرگ، افراد مهم را برجسته می کرد و عمدتاً پیشرفت را به آنها نسبت می داد. او این اقلیت کوچک را که در راس قرار گرفته اند با توده عظیمی از افراد کند، احمق، بی تفاوت و بی استعداد که منفعلانه تاریخ را تجربه می کنند، مقایسه می کرد.

واضح است که این شیوه تقسیم بشریت فقط بازتابی است و باید توجیهی باشد برای این واقعیت که یک اقلیت به عنوان طبقه حاکم، توده ها را تحت انقیاد و استثمار نگه دارد.

توانمندترین ثروتمند می شوند، توده های ناتوان فقیر می مانند. این اولین و تنها موردی نیست که به‌عنوان پیامد قانون ابدی طبیعت ارائه می‌شود، در حلیکه این  فقط یک واقعیت اجتماعی و از این رو گذرا است. این تحریف بورژوایی واقعیت بیولوژیکی تفاوت‌های بین انسانها نیز اساس دکترین بلشویکی است – با این تفاوت که کسانی که برای بورژوازی “بهترین” هستند برای تروتسکی بدترین هستند. “پیشاهنگ” او از بهترین هاست، که توده های ناتوان را رهبری می کند و به جای آنها می اندیشد، در اصل جوانه یک طبقه حاکم جدید است.

در میان کارگران، مانند هر طبقه ای، همیشه عده ای مستعدتر و تواناتر وجود خواهند داشت که سریعتر از شرایط و ضرورت های جدید آگاه می شوند، کسانی که از طریق تبلیغات و الگوبرداری ممکن است نیروی محرکه بزرگ قدرت انقلابی برای دیگران باشد. وقتی اینها اکنون در یک گروه یک حزب متحد می شوند، وخود را هر چه محکمتر به عنوان پیشاهنگی در برابر توده ها سازماندهی می کند، آنگاه تفاوت شخصیتی نسبت به توده ها بیشتر و بیشتر در میان آنها ظاهر می شود. به ویژه رهبرانی، که در محیط زندگی و در نتیجه در محیط ذهنی تبدیل به انقلابیون حرفه ای می شوند.

جایی که تأثیر [سرکوب] و فقدان آزادی بسیار شدید است، و باید مخفیانه فعالیت کرد، یک ذهنیت توطئه‌آمیز شکل می‌گیرد، همانطور که در تاریخ انقلاب‌های بورژوایی نیز رایج بود.

این انقلابیون حرفه ای ضرورت انقلاب را به شدت می بینند و دائماً از انقلاب صحبت می کنند، احتمال توسعه بعدی به عنوان یک واقعیت تقریباً قابل لمس به ذهن آنها می رسد، و سعی می کنند این توسعه را تسریع کنند و سپس انفعال کسل کننده توده ها را چیزی غیرطبیعی  [مسلما؟]، چیزی به عنوان عقب ماندگی به خاطر خصوصیات بی ارزشان میبینند.

این توده‌ها اما در دنیای واقعی زندگی می‌کنند، آنها به طور مستقیم، غریزی، قدرت سرمایه و همچنین عدم بلوغ خود را احساس می‌کنند، که با چند درخواست آتشین نمی‌توان آن را از بین برد، بلکه فقط با عمل و مبارزه، زمانی که فشار قوی‌تر سرمایه بر آنها تحمیل می‌شود. (تاکید از مترجم است)

بنابراین «پیشگام» در جهانی متفاوت از توده‌ها زندگی می‌کند. تفاوت آن‌ها در تفکر و احساس تنها تفاوت در آگاهی کم و بیش از واقعیت اجتماعی جدید در حال رشد نیست، بلکه کارکرد فزاینده واقعیتی متفاوت است.

چنین انقلابیون  پیشتاز خود را رهبران و سازندگان دنیای آینده بهتر می دانند. و اگر کل طبقه به یکباره از آن پیروی نکنند، دلیل بیشتری است که خود را بدلیل کندی و عدم حساسیت در توده ها برتر بدانند.

آنها نمی بینند که روند دیگری، فرآیند خودسازی و خودسازمان دهی توده ها، به آرامی  پیش میرود و باید به عنوان پایه اساسی جامعه جدید نیز پدیدار گردد.( تاکید از مترجم )

آنها با تبلیغات خود با این امر مقابله می کنند، که ظاهراً راه سریعتر و آسان تر را نشان می دهد. بنابراین آموزش آنها به مانعی در مقابل جهت گیری جدید جنبش کارگری تبدیل می شود.

اگر آنها بتوانند در لحظات خاصی به عنوان یک نیروی محرکه عمل کنند دقیقاً به دلیل تئوری پیشتاز بورژوایی خود، ، خیلی سریع ارتباط خود را ، با آنچه در توده ها به عنوان یک نیروی انقلابی واقعی رشد می کند از دست میدهند. در حالی که آنها فکر می کنند یک پیشتاز هستند، هر چه بیشتر به یک دنباله رو تبدیل می شوند که قادر به پیگیری جنبش واقعی طبقه کارگر نیست.

تئوری و جنبش

طبق آموزه های بلشویکی، این فقط یک پیشاهنگ نیست که کارگران به آن نیاز دارند. بلکه آن پیشروان روشنفکر میباشد.

در قطعه ای دیگر از همان ارگان بلشویک-لنینیستی («R.S.A.P. و انترناسیونال چهارم»، در «تنها راه» ۱۳ آوریل ۱۹۳۸) میخوانیم که:

” لنین نشان داد که دکترین نظری سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خودانگیخته جنبش کارگری و به عنوان یک پیامد طبیعی و اجتناب ناپذیر ، از رشد ایده های هوشمندانه سوسیالیستهای انقلابی بوجود میاید.

لنین ثابت کرد که تئوری سوسیالیسم علمی توسط مترقی ترین نمایندگان متفکر بورژوازی در میان کارگران آورده شد و باید بارها و بارها آموزش داده شود، که حزب انقلابی که شایسته این نام است، از مبارزه خودجوش کارگران نباشد. بلکه باید آگاهانه و برنامه ریزی شده ایجاد شود.»

یعنی کارگران می دانند خود به خودی مبارزه کنند، اما هدف سوسیالیستی و درک عمومی فقط از روشنفکران می تواند حاصل شود. روشنفکران  خودشان به تنهایی و بدون تأثیر جنبش کارگری هدف و نظریه را توسعه می دهند. بدون این کمک نظری روشنفکران، کارگران در مه و تاریکی گم میشوند و به هیچ هدف و درک وسیع‌تری نمی رسند و این حتی کافی نیست که مارکس و انگلس تئوری سوسیالیستی را یکبار برای همیشه تکامل داده اند: بلکه اگر روشنفکران سوسیالیست به تبلیغ این نظریه در میان کارگران ادامه ندهند، این تئوری برای کارگران دست نیافتنی می ماند.

در این دیدگاه ها همواره هسته ای از حقیقت وجود دارد اما با این حال چون بسیار محدود است به ظاهری از حقیقت تبدیل میشود

هیچ یک از ما در ارزش عظیم و اهمیت اساسی مارکسیسم، نظریه مارکس و انگلس، برای جنبش کارگری تردید نداریم. و اغلب اولین تبلیغ این تئوری از روشنفکران سرچشمه گرفته است.

اما آیا این تئوری به عنوان یک نبوغ خارجی , نشات گرفته از دنیای عقل بورژوازی به دست کارگران رسیده است؟

هر کس با رشد فکری مارکس و انگلس آشنا باشد می‌داند که آنها به عنوان انقلابیون بورژوازی آغاز بکار کردند، سپس تحت تأثیر سوسیالیسم فرانسه و جنبش کارگری انگلیس در مسیر جدیدی پیش رفتند.

بدون جنبش‌های عظیم طبقاتی کارگران انگلیسی، اعتصاب‌ها و تظاهرات گسترده مرتبط با مبارزه چارتیسم، آنها هرگز نمی‌توانستند به مفهوم تغییرانقلابی سرمایه‌داری از طریق مبارزه طبقاتی پرولتری دست یابند.

این واقعیت که لنین آنرا نمی‌دید، اول از همه این بود که او خود هرگز این نکته اصلی مارکسیسم را درک نکرده بود – که ایده‌ها توسط جهان مادی، توسط جامعه با مبارزه طبقاتی درون آن تعیین می‌شوند – و بنابراین می‌توانست باور کند که ایده‌های جدید در سر روشنفکران  بوجود می آید. و ثانیاً، به این دلیل بود که او کل جنبش کارگری را از دید روسیه قضاوت میکرد، جایی که در واقع از سال ۱۹۰۰، روشنفکرسوسیالیست، تغذیه شده از تئوری غرب ، میبایست سوسیالیسم را به درون مبارزات خودجوش کارگران کاملاً ناآکاه ترویج کند.

پیدایش نظریه سوسیالیستی نمونه بارز تأثیر متقابل پراتیک و نظریه است – یعنی اینکه چگونه بینش های نظری جدید از عمل زندگی و مبارزه پدید می آیند و چگونه اینها به نوبه خود به شیوه ای مثبت به عمل باز می گردند.

اما نباید آنها را به عنوان دو چیز کاملاً متفاوت و متضاد در نظر گرفت. با تخصصی شدن گسترده امروزی کار مغزی و کار یدی، گاهی این تصور را بوجود می آورد که نوعی از افراد, یعنی روشنفکران، فقط با سر کار می کنند و نوع دیگر، یعنی کارگران، فقط با دستان خود کار می کنند.

بنابراین این ایده به جنبش اعمال میشود، که یک عده  فقط بدون تفکر کار عملی میکند، و عده دیگر در اتاق مطالعه نشسته فقط کار فکری و نظریه پردازی و “رهبری” می کنند.

در واقعیت، هیچ کار یدی، جایی که، که در آن، مغز به اندازه کافی مورد نیاز نباشد وجود ندارد (اگرچه کارخانه سعی می کند این را خودکار کند). وهیچ کار نظریه ای  بدون داده های عملی امکان پذیر نیست.

هرکسی که در جنبش کارگری فعال است به آن فکر می‌کند، افکار عمومی‌تری را شکل می‌دهد که او را در روش انجام کارهای عملی راهنمایی می‌کند. او نظریه ای را شکل می دهد و از آن پیروی می کند, هر چند که آنها کم و بیش ابتدایی باشند.

بنابراین این درست نیست که اندیشه سوسیالیستی فقط از بیرون و از مغز روشنفکران بورژوا تراوش کرده است, برعکس در نیمه اول قرن نوزدهم کسانی که در نوشته های مستقلی کمونیسم را اعلام کردند, کارگر بودند. همچنین ناگفته نماند که در یک جامعه سرمایه داری نوظهور و رو به رشد، افکار جدید و از جمله  بسیاری از افکار کمونیستی و سوسیالیستی، در در همه جا و در انواع محافل، ظهور می کند.

در میان همه طبقات – و نه فقط در میان روشنفکران- – افرادی هستند که دنیای خود را آگاهانه تر درک و به آن فکر می کنند، و قوانین و معنای آترا در روند تکاملی میبینند وتئوری ها را تدوین میکنند. روشنفکران این مزیت را دارند که به کار با مفاهیم کلی انتزاعی عادت دارند و بنابراین بهتر می توانند ارتباطات گسترده کلی را در قالب نظریه های منطقی ساخته شده ارائه دهند و آنها را با سایر نظریه ها مقایسه کنند. اما برای این کار معمولاً باید داده ها را از ایده های دیگران بدست آورند، نه از تجربه زندگی خود.

از کل این جنبش ذهنی که با جنبش اجتماعی همراه است، اغلب فقط نتایج نهایی آن، جامع ترین نظریه ها و نویسندگان آنها ذکر می شود. و بنابراین به نظر می رسد که اینها به تنهایی کل نظریه را از سر خود بیرون آورده اند، و تمام کار های بینا بینی که صدها و هزاران نفر در درجات و اشکال مختلف در آن شرکت کرده اند، فراموش میشود.

و سپس تمام این ایده‌ها و سیستم‌های تفکری , از هر کجا که فکر مفیدی باشد در مبارزه مورد استفاده قرار می‌گیرند،. چه از طرف یک کارگر، یا یک مدیر مدرسه، و یا یک دانشمند , این مهم نیست از چه کسی باشد.

علاوه بر این، اغلب اتفاق می‌افتد که یک جنبش کارگری در حال ظهور، تئوری ساده تر و بدوی را که با درک همانزمانش جور در می‌آید به کار می‌گیرد، و نظریه بسیار بهتر و کامل‌تر چپ را که تا مرحله‌ای دیگر قادر به استفاده کامل از آن نخواهد بود، نادیده می‌گیرد.

شرایط اتفاقی که یک قرن پیش نابغه ای مانند مارکس را وارد مبارزه اجتماعی کرد، از همان روزهای اولیه به وضوح نقش آینده طبقه کارگر را پیش بینی را کرد، و آنچنان نظریه عمیقی از جامعه ارائه داد که در زمانها بعدی, “تئوری” همیشه به عنوان یک دکترین کامل در برابر عملکر دست و پا گیر، دشوار و پر افت و خیز عملی جنبش کارگری مطرح میشد.

این همچنین این شبه را ایجاد کرد که تئوری کمونیستی به عنوان هدیه ای از یک جهان عجیب دیگر به طبقه کارگر ناامید و نادان در حال مبارزه ارائه شده است. در اینجا نادیده گرفته میشود که این نظریه تا چه حد در منشا خود بر عملکرد جنبش توده ای کارگری و ادبیات غنی از ایده های جدید مرتبط با آن استوار است.

اگر حتی این شخص نبود، همان نظریه نیز در سالهای بعدی مطرح می شد، اما با مشکلات بیشتر، ، ذره ذره توسط افراد مختلف، و نه به این روشنی و به زیبایی یک کل منسجم که مارکس مطرح کرد.

چرا که ذهن‌های متفکر همیشه درگیر مسائل عملی زندگی‌شان هستند و آموزه‌های نظری را استنتاج می‌کنند، و در تمام این مدت کارگران در مبارزه‌ی خود، تمام آموزه‌هایی را که فکر می‌کنند می‌توانند بوسیله آن‌ها روشنتر شوند، در نظر میگیرند.

علاوه بر این، در بحث از روشنفکر باید دو معنی متفاوت از این کلمه را از هم جدا کنیم. ما در اینجا همچنان در از افراد باهوش صحبت کرده ایم، زیرا آنها در بین همه طبقات وجود دارند. اما  پس مشخص میشود که این دسته خاص از روشنفکران کارکرد اجتماعی خاصی را انجام می‌دهند و به‌ویژه در سرمایه‌داری بزرگ مدرن، جایگاه فزاینده‌ای را اشغال می‌کنند.

در انقلاب‌های بورژوایی، روشنفکران همیشه به‌عنوان یک گروه نقش مهمی به‌عنوان رهبر، نظریه‌پرداز و سخنگوی داشتند. زیرا این انقلاب‌ها دریک سرمایه‌داری در حال تکامل نیز راه‌های آزادتری را برای آنها باز کرد.

آنها همین نقش را در انقلاب روسیه ایفا کردند و در این مورد نیز به عنوان گروهی از رهبران برای آینده خود مبارزه کردند.

بلشویسم-لنینیسم [تروتسکیسم] نیز درانقلاب پرولتاریا میخواست این نقش به آنها محول گردد و برای این منظور باید استدلال میکرد که طبقه کارگر برای مبارزه رهایی بخش خود به تئوری نیاز دارد که فقط روشنفکران می توانند به آنها بدهند.

از آن طرف، کمونیست های شورایی را افرادی تنگ نظر تصور میکنند که به روشنفکران اعتماد ندارند و  میخواهند آنها را کنار بگذارند.این درست است که کمونیسم شورائی تفاوت بسیار شدیدی را در اهداف اجتماعی کارگران و روشنفکران که  به موجب آن کارگران و روشنفکران  جایگاه و ماهیت طبقاتی خود را تعیین میکنند, میبیند. آنها بر این نظر هستند که هدف طبقاتی روشنفکران حفظ استثمار و حکومت طبقاتی است. اما  تا جایی که به جایگاه معدود افراد بعنوان شرکت کننده در مبارزه مربوط میشود, کمونیسم شورایی مشکلی ندارد. زیرا اصل اساسی برای آنها این است که خود کارگران باید در مورد تمامی اقدامات و مبارزات جمعی خود تصمیم بگیرند.

اگر کارگران، به عنوان نیروهای موثر اجرایی، بر اساس اختیارات سران متفکر رهبران خود عمل میکنند، باید بدانند آن رهبران چه نوع رهبرانی هستند, برای مثال این ایده های روشنفکران نباید با شرایط زندگی و متافع طبقاتی دیگری بجز کارگران تعیین گردد.

اما اگر آنها تحت قدرت دیگران عمل نکنند، بلکه فقط بر اساس درک خود، یعنی از آنچه که خودشان می‌فهمند و بر آن تسلط دارند، عمل کنند,وظیفه اشان این است تا آنجا که ممکن است یک بینش همه جانبه و روشنی ارائه دهند. به هر شکلی  که به روشنگری میرسند، خودشان مسئول آن هستند و از بینشی پیروی می کنند که حاصل زحمات خودشان است.

در مقاله بعدی با جزئیات بیشتر به این موضوع باز خواهیم گشت. ادامه دارد

برگردان از : ف.نصیر از سایت Arbeidersstemmen

16-12-2022

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate