دو نوشته … ملت انشأء نویس … بچه ام  تپل بود…

بچه ام  تپل بود…

هر روز بر شمار مادران داغدار ایران افزوده می گردد و نیز بر تلخکامی ما که شاهد افزایش شمار عزادارانیم. داغدیدگان از غم خود می گویند و سوگواران زبان به همدردی می گشایند تا بلکه با سرشکن کردن غم، قدری از بار مصیبت دیدگان بکاهند. آنهایی که قلم بر کاغذ می برند، چنان که رسم است، می کوشند کلمات فخیم به کار بگیرند و تصاویری بسازند تا حد امکان بکر تا به این ترتیب بر تأثیر سخن خویش بیافزایند. استفاده از سبک والا نوعی والا شمردن آنکه رفته و بازماندگانش نیز هست.

نظریه پردازان ادبی، همنشینی گفتار معمول و حتی عامیانه را با مضمون مرثیه نگاری امری به تناسب متأخر می شمارند و راه باز کردن شیوۀ معمول گفتار را به این حوزه نوعی مضمون گشایی از سوی آن محسوب می کنند. از این دیدگاه، بیان، برای مؤثر افتادن، الزاماً نیازمند تعالی کلامی نیست، چون تأثیر کلام باید در نهایت از آنچه که نقل می شود برخیزد، نه از شیوۀ گفته شدنش. سخن ناپخته و ناسخته هم می تواند با همان قدرت بر دل بنشید که سروده ای پخته و ساخته.

شیون مادرانه شاید آشناترین نمونۀ این گونه تأثیر سخن باشد، هم وصف فرزندی است که از دست رفته از چشم کسی که او را زاده و پرورده و هم بیانگر دردی که از فقدان او بر دلش نشسته. تماشای ضجۀ مادر فرزند مرده یکی از دردناک ترین صحنه هایی است که می توان شاهدش بود و وقایع اخیر، در عرضۀ این صحنه به مردم ایران سخاوتی بیش از آنچه که انصاف باشد، نشان داده است.

کشته شدن کیان پیرفلک یکی از این صحنه ها بود که از پیش چشم همۀ ما گذشت و همگی، از طریق رسانه ها، شاهد سوگواری مادرش نیز شدیم. در میان سخنانی که این مادر ماتم زده بر زبان راند و همه شنیدیم جمله ای بود که وی به سادگی و محض توصیف شرایط مرگ فرزندش بر زبان راند و شاید از هزار مرثیه تأثر انگیز تر بود. وی هنگام شرح ماوقع گفت که تا تیراندازی شد به بچه ها گفتم بخوابند و بروند لای صندلی های جلو و عقب ماشین و در مورد کیان اضافه کرد: «بچه ام تپل بود، لای دو صندلی جا نشد…». همین و بس.

همین یک جمله که مرا منقلب کرد و مطمئن هستم که تنها بر من چنین تأثیری ننهاد، قرار بود فقط وصف شرایط مرگ فرزندش برای مستمعان باشد ولی تمامی محبت مادری که بار ها این فرزند را در آغوش گرم خود گرفته و از فشردن بدن فربه او بر تن خویش لذت برده، گاه بابت چاق شدنش سرزنشش کرده ولی هر بار با محبتی که گویی از این فربهی افزون تر شده، با او سخن گفته و این پارۀ تنش را با شوق بیشتر نوازش کرده، در آن موج می زد. این همه مهری که دیگر فقط به واسطهُ کلمات، نثار کالبد سرد این پسر می شد. کیان رفته بود و نمی شد جز با کلمات در آغوشش گرفت

این سرنوشتی است که دست تاریخ برای برخی از ایرانیان رقم زده است و همۀ ما را خواهی نخواهی در تلخی آن شریک کرده. از تاریخ چشم انصاف دارید؟ بیجاست!

۱۱ دسامبر ۲۰۲۲، ۲۰ آذر ۱۴۰۱

rkamrane@yahoo.com

_________________________

ملت انشأء نویس

یکی از گرایشهای ثابت ایرانیان که در حالت عادی ممکن است به حساب علاقه شان به ادبیات گذاشته شود یا حتی نشانۀ تکیه به فرهنگ قویم ادبی، تمایل به انشأ نویسی است. تصور می کنم که این تمایل ملی در دبستان و دبیرستان شکل می گیرد و تقویت می شود و بعد از آن خود را، به طرزی مهار ناشدنی، در طول حیات نشان می دهد. همگان انواع انشأ هایی را که در مدرسه از ما می خواستند به یاد دارند و خاطرشان هست که زنگ انشأ چیزی بود در حد زنگ ورزش و خلاصه رقمی به حساب نمیامد که لایق توجه و سخت کوشی باشد.

این بی اعتباری که از اساس مایۀ حیرت و تأسف است، فقط در لاقیدی آموزگار و شاگرد انعکاس نمی یافت، در قالبی بودن موضوعاتی هم که برای نوشتن انشأ به شاگردان عرضه می گشت، مشاهده می شد. مضامین رایج، بیش از هر چیز لفاظی و شگرد های خطابی می طلبید تا بیان روشن و صریح مقصود. نتیجۀ کار بار آمدن شاگردانی بود که بعد از چند سال تحصیل می توانستند تا بخواهید تصاویر و عبارات قالبی در باب چهار فصل به شما تحویل بدهند ولی از نوشتن یک نامه به ادارۀ برق برای حل اختلاف بر سر میزان مصرف، عاجز بودند و البته تمایل مقاومت ناپذیری داشتند که هر موضوعی را به همان ترتیب بپرورانند که انشأ های قدیم. این «دلنوشته»های یاوه ای که امروز از چپ و راست به خورد ما می دهند، آخرین مثال اثبات سخن بنده است. این ها مساعی کسانی است که به رسم قدیم ایران، شعر را برترین سخن می شمارند، ولی از گفتن نظم ناتوانند، پس می افتند به این کار ها و میکوشند تا به این ترتیب به سخنوری آرمانی خود نزدیک بشوند. شنیده اید که، تا یک چیزی را می خواهند بگویند خیلی قشنگ است، می گویند «شعر» است که بیان همین ایده آل است؛ و حتماً هم بیشتر شنیده اید که هر چه را یاوه و مزخرف بود، باز «شعر» می نامند که قاعدتاً بیشتر بیان تجربه است.  

این ناتوانی را که در زندگانی روزمره شاهدیم و معمولاً مهمش نمی شماریم و خیلی جدیش نمی گیریم، با پیدایش رسانه های اجتماعی در همه جا گسترده گشته است. در این رسانه ها قاعده بر این است که مردم، در هر زمینه ای، جملات کوتاه و بلند بنویسند و می نویسند و البته نتیجه را شاهدید. آزادی به همه فرصت بیان می دهد و روشن است که به محتوا و کیفیت مطلب ارتباطی ندارد. همین که فرصتی پیدا شد، می توان مطلبی نوشت و در معرض استفادۀ همگان قرارش داد. در هنگامۀ تنشهای سیاسی، بر شمار این قبیل نوشتجات آماتوری افزوده میگردد و داد و ستد سخنان پخته و بخصوص ناپخته، بالا می گیرد. به این مسئله ایرادی نیست و نمی توان گرفت. مگر دمکراسی همین نیست که مردم نظراتشان را همان طور که می خواهند عرضه بدارند؟ ‌اگر هست که همین است.

جنبش اعتراضی اخیر که برخی مصرند به آن نام انقلاب بدهند، فرصت بسیار مناسبی برای انشأ نویسی فراهم آورده که علاقمندان به حد وفور از آن بهره می گیرند. موضوع انشایی که دست تاریخ به همه عرضه کرده همین شعار «زن، زندگی، آزادی» است که عملاً از سوی عموم به عنوان «شعار انقلاب» پذیرفته شده است. در ابتدا، خود من از این که چنین سخن بی محتوایی بتواند جلب نظر بکند، چه رسد که همه گیر شود و حتی به عنوان شعار انقلابی از سوی مردم، از جمله مدعیان دانش و درک سیاسی، پذیرفته شود، بسیار تعجب کردم. ولی بعد متوجه شدم که متوجه نکتۀ اصلی نبوده ام. اقبال بدان زاییدۀ عشق به انشأ نویسی است که از ایام صباوت در دل ایرانیان کاشته شده است. این شعار که اسماً قرار است راه تحول سیاسی ایران را برای ما روشن سازد، مطلقاً محتوای سیاسی ندارد. حتی کلمۀ آزادی هم که در آن آمده، به قدری پا خورده و به اندازه ای در معرض سؤ برداشت قرار گرفته که بو و خاصیتی در آن نمانده است. ولی خوب که نگاه کنید، اینها نه تنها عیب نیست، بلکه حسنش به حساب می آید. زیرا در عوض همۀ کمبود هایی که شمردم، فرصتی درخشان برای انشأنویسی فراهم می آورد و به هر کس مجال می دهد که ذیل این عنوان هر چه دل تنگش می خواهد بگوید و همه را پای این شعار بنویسد ـ گور پدر سیاست کرده، بنشینیم انشایی بنویسیم و عیشی بکنیم! همه دیده اید که تنوع تفاسیر این سه کلمه بیشمار است و قدرت خدا هیچ کدام هم بو و خاصیت سیاسی ندارد. از فرح پهلوی گرفته تا بقال سر کوچه، همه تفسیر خود را از شعار انقلاب عرضه کرده اند و به این ترتیب آرزو هایی را که برای ایران دارند و گاه نیز عقاید سیاسی خویش را با استفاده از فرصت بیان کرده اند و البته روشن است که حرف هیچکدام هم با دیگری سازگاری ندارد.

ولی موضوع انشأ، در عین اهمیت، فقط قدم اول بود. عنوانی که به این همه ابراز ذوق میدان داد، تا به امروز یک چیز کم داشت و آنهم سر انشایی بود که بتواند نقطۀ شروع عرضۀ این مطالب باشد. یادتان هست که انشای درست و حسابی یک سر انشای خوب لازم داشت که بتواند بر کاغذ سرازیر شود. جمله ای که همه بتوانند از آن استفاده کنند و گره گشای هر مشکلی باشد. از قبیل همان «بر همه کس واضح و مبرهن است» که سالیان سال یاریگر نسل های متمادی دانش آموزان بوده تا به کمکش موتور انشأ نویسی را روشن کنند. این سر انشأ قدری دیر فراهم شد، ولی از وقتی که رسیده، هر کس، حتی، اگر می خواهد در قهوه خانه چای قند پهلو سفارش بدهد، درخواستش را با نام «خدای رنگین کمان» آغاز می کند.

در این جا هم باز معنای داستان خیلی مشخص نیست، عبارتی است که به همه چیز می چسبد و حسن اعظمش هم همین است ـ نه دو منظوره که چندین منظوره است. بخصوص که یک حال و هوای رمانتیک  ایجاد می کند مناسب خمار کردن چشم ها و دوختن نگاه به دوردست ها. کاربردش در همه این توهم را ایجاد می کند که دارید سخنان عمیق بر زبان می آورید و فراتر از زمان و مکانی که در آن قرار دارید، سیر می کنید. خلاصه اینکه کلاً موقعیت را مهمتر از آنچه که هست نشان می دهد. همۀ اینها به بهای نازل یک سر انشأ که در دهان همه افتاده و درست به همین دلیل آشنا بودنش مؤثر هم افتاده. گویی همه در توطئه ای شرکت دارند که اسم رمزش را با هم رد و بدل می کنند و از احساس این که «ما بیشماریم» خرسند می گردند. در قدردانی از سازندۀ این سرانشأ همین را بگویم که شاهزاده او را تالی خوارزمی و اینشتین شمرد ـ افتخاری از این بزرگتر؟

می گویید تا این جا رسیدی و همۀ‌این حرف ها را زدی، ولی هر انشایی یک نتیجۀ اخلاقی هم لازم دارد که آخرش بیاید و مطلب را منطبق با معیار هایی که از اسلافمان به ما رسیده و سالها دست به دست شده و صیقل خورده، ختم کند. پس این چه شد؟ نکته اینجاست که هنوز دست تصادف، نتیجۀ اخلاقی مناسب این انشای سیاسی را در دسترس ما ننهاده است، ولی با ترتیبی که کار شروع شده و تا ایجا پیش رفته، یعنی بدون طرح و فکر سیاسی و به ضرب خشونتی که بدخواهان ترویج می کنند و تؤام با دخالت دول خارجی و هنرنمایی اصحاب خودفروش رسانه ها و البته جلودار شدن دستۀ مطرب ها و لوطیهای محلات و لات بازی واقعی و مجازی در هر کجا که ممکن بود و البته عدم انعطاف حکومت که جان می دهد و حق نمی دهد، روشن است که مناسب ترین نتیجۀ اخلاقی «چی فکر میکردیم، چی شد» است. از حالا خود را برای نگارش آن در پایین مطالبی که می نویسید آماده کنید، چون راهی را که خود در پیش پای خویش ترسیم کرده اید، به اینجا منتهی می شود. یادآوری کنم که فایده ندارد بکوشید مثل دفعۀ قبل تقصیر را گردن دیگران بیاندازید که بی بی سی چنین کرد و این حرفها. انشأنویس شمایید، نمره ای هم که تاریخ بدهد به شما داده، بیخود سرتان را ندزدید.

۷ دسامبر ۲۰۲۲، ۱۶ آذر ۱۴۰۱

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate