رخدادهای بزرگ اجتماعی همان بزنگاههای تاریخیای هستند که همه جریانهای سیاسی، فارغ از گرایش و محتوایشان، میکوشند آنها را به بیانی سیاسی دربیاورند. با کمی اغراق میتوان گفت که یکی از روشهای عمدهی هر جریان سیاسی برای درانداختنِ نقشی بر پدیدههای اجتماعی و سیاسی، همین معنابخشیدن به پدیدارهای اجتماعی از راهِ به بیان درآوردنِ زمینهها و آرمانهای سیاسی نهفته در آنهاست.
تحلیلهای سهماههی اخیر، در باب شورشهایی که پس از مرگ مهسا امینی رخ داد نیز از این قاعدهی کلی جدا نیستند. تحلیلهای برآمده از گفتمان چپ را میتوان در دو دستهی عمده طبقهبندی کرد. نخست، تحلیلهای پستمدرن و فمینیستی جریانهای چپ در باب «زنانگی» و «بدن» و «حذفشدهگان» که بر زن بودنِ قربانی، و وجهِ زنانهی شورشها – بهواسطهی اعتراض به حجاب اجباری – تأکید میکردند؛[۱] و دو دیگر، تحلیلهای جداییطلبانه و قومگرایانهای که بر وجه قومیِ قربانی پای میفشردند و آن را نشانهی «ستم قومی و ملی» میدانستند. عمدهی تحلیلهای لیبرال نیز بر وجهِ دینی جمهوری اسلامی و همان شکاف مندرس «سنت و مدرنیته» اصرار ورزیدند؛[۲] این که جامعه و مردم (بهویژه جوانان) مدرن ایران دیگر نمیتوانند حضور حکومتی قرون وسطایی را تحمل کنند.[۳]
جدا از این دستهبندیها، آنچه تقریباً همهی این جریانهای سیاسی بر آن اتفاق نظر داشته و نقطهی عزیمت تحلیلهایشان بود همان مسئلهی «حجاب اجباری» است. این نوشتار قصد ندارد در باب چیستی و چگونگی آن چه «مسئلهی حجاب» خوانده میشود، دریچهی تازهای بگشاید. آنچه – دست کم در این برههی زمانی – گفتنی بود، پیشتر پویان صادقی در مقالهای[۴] واکاویده و گفته است. نیز، حماسهسراییهای تقلبی در باب «انقلاب» ناموجود و عشقبازی با «مردم»[۵] را به همان روشنفکرهای جناح چپ طبقه متوسط وامیگذاریم که از بدِ روزگار نامِ مارکسیست بر خود نهادهاند.
قصد نگارنده، بررسی «اضطرار» نهفته در نیروها و رانههای شورشهای سرنگونیطلبانهی اخیر است؛ اضطراری که آنها را وامیدارد هر راهبندان و شلوغی خیابانی را انقلاب جا بزنند، با هر سطل آشغال آتشگرفته ارتش را به خیابانها فراخوانند، و هر مزدوری را بهعنوان رهبرِ انقلاب پیشروی مردم ایران بزک کرده، و برای حملهی نظامی به کشور فرش قرمز پهن کنند. این اضطرار ناشی از چیست؟ چرا وقت برای سرنگونیِ جمهوری اسلامی چنین تنگ است؟ چه چیز باعث شده امپریالیسم و نوچههای فارسیزبانش این چنین در آرزوی «سرنگونی جمهوری اسلامی از هر راهِ ممکن» بیتاب شوند؟ ساعتهای براندازان به شمارش افتادهاند. وقت رو به پایان است و آنها نمیخواهند این واپسین فرصتها را از دست بدهند.
از کنفرانس برلین ۱۳۷۹ تا گردهمایی برلین ۱۴۰۱
از کنفرانس برلین در اردیبهشت ۱۳۷۹ تا گردهمایی مهر ۱۴۰۱ نیروهای سرنگونیطلب در برلین بیش از بیست سال فاصله است. در جهان پرشتاب امروز ۲۰ سال زمان درازی است. در آن زمان ولادیمیر پوتین نخستین سال ریاست جمهوریاش را میگذارند، آمریکا هنوز به منطقهی ما لشکرکشی نکرده و افغانستان و عراق و سوریه را به ویرانی نکشانده بود. در ایران، تازه یک سال از رخدادهای تیر ۷۸ کوی دانشگاه تهران میگذشت. چند سالی میشد که جریانی سیاسی در ایران پا گرفته بود که اصلاحطلبی نامیده میشد و بهنظر میرسید از این جوانه درختی خواهد رویید که با محتوا و رویکردهای سیاسیِ سرنگونیطلبی – که نمایندگان سیاسیاش در خارج از کشور بودند – متفاوت باشد.
در آن سالها این دو جریان تنها مدعیان تغییر در اوضاع سیاسی ایران بودند. هم جریانهای برانداز خارج از کشور که روشهای رادیکالتری چون انقلاب و مبارزه مسلحانهی را تنها راه تغییر جمهوری اسلامی میدانستند، و هم اصلاحطلبان داخلی که عدهی زیادی رهبرشان محمد خاتمی را گورباچف جمهوری اسلامی میپنداشتند، فارغ از تفاوتهایشان، هر دو داعیهی تغییر داشتند و از آنجا که تنها مدعیانِ این میدان بودند همچون دو کشتیگیرِ فینالیست در کنفرانس برلین ۷۹ به روی تشک رفتند و با هم گلاویز شدند. جریانهای سرنگونیطلب با تمام ابزارهایی که داشتند کوشیدند از برگزاری کنفرانس برلین جلوگیری کرده و در کارش اخلال ایجاد کنند.[۶]
بیست سال بعد، بار دیگر برلین صحنهی عرض اندامِ جریانهای سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی شد. عرض اندام و قدرتنماییای که بهقول شادی صدر، فمینیست دوآتشه و پیمانکارِ پروژههای حقوق بشری، «نه دامن زدن به بحثهای درون جامعه ایرانی، بلکه قدرتنمایی به دولتهای غربی و تکاندادنشان برای اقداماتی که باید بکنند بوده» است[۷]. اقداماتی که در همان رشته توئیت شرح میدهد؛ یک راهنمای ساده و آشنا برای منزویسازی، تحریم، مقدمهچینی برای حملهی نظامی و سپس انهدام اجتماعی و سوریهسازی: «وادار کردن شورای حقوق بشر سازمان ملل به برگزاری یک نشست فوقالعاده که به تاسیس یک سازوکار شبهقضایی شبیه آنچه برای سوریه است بیانجامد.»
مرور و همسنجیِ برگزارکنندگان، افراد و جریانهای سیاسی شرکتکننده در این دو رویدادِ اروپایی، آشکارسازِ تاریخچه و برخی ویژگیهای آشکار و نهانِ جریانِ سرنگونیطلبی است.
برگزارکننده و میزبان اصلی کنفرانس برلین در سال ۷۹، بنیاد هاینریش بل، وابسته به حزب «سبزها» بود. در آن سال سبزها به تازگی در دولت آلمان به وزنهای سنگین تبدیل شده بودند تا جایی که وزیر امور خارجهی وقت آلمان، یوشکا فیشر، رهبر همین حزب بود. بسیار جالب است که گردهمایی سرنگونیطلبان ۱۴۰۱ برلین نیز به همت و پشتیبانی وزیر امور خارجهی آلمان، آنالنا بائربوک، برگزار شد که از قضا یکی از رهبران حزب سبزهای آلمان است. حزبی که علاقهی شدیدی دارد تا کشورهای جنگلی و وحشیِ بیرون از باغ اروپایی[۸] را قطعهقطعه کرده و برای هر قوم و قبیلهای یک کشور آزاد و دموکرات بسازد. از همینرو اصلاً جای تعجب نداشت که گردهمایی برلین به نمایشگاه تبلیغاتی دارودستههای قومگرا و منحطی چون پژاک و کومله و الاحوازیه و گاموح و دیگر مزدورانِ تجزیهطلب تبدیل شود.
آلمان، کشوری که ۴۰ سال زیر لوای ناتو و بلوک غرب، آلمان شرقی را زیر فشار گذاشته بود تا آن کشور را به خودش ملحق کند، بعد از تجربههای درخشانش در لتوپار کردن یوگسلاوی، یکی از آبادترین کشورهای اروپا، و کشته شدن ۱۵۰ هزار نفر در جنگهای داخلی بالکان، حالا تصمیم گرفته ایران را، که بهنظرِ پروامپریالیستها زیادی بزرگ است،[۹] به کشورهای کوچک ولی آزاد و خوشبخت تجزیه کند.
البته انتخاب آلمان – و نیز سوئد که سفیرش هماهنگکننده و سفارتش در ایران لانهی امنِ گروههای قومگرای «هویتطلب» است و از انحصارش در تولید پانسمانهای بیماری پروانهای برای شکنجه و آزارِ بیمارانِ ایرانی در سالهای اخیر استفاده کرده است – بیدلیل نیست. آلمان در حافظهی تاریخی بیشتر مردمِ ایران بهعنوان کشوری دوست و خیرخواه جا افتاده است. دلیل نخست آن است که آلمان برخلاف همتایان اروپایی و آمریکا سابقهی استعمارگری و کودتا در ایران ندارد و دیگر آن که ذهنیت سرنگونیطلبی که ذکرِ «رضا شاه روحت شاد» از دهانش نمیافتد، آلمان را یاور و پشتیبانِ رضا شاه میداند. در چند ماه اخیر مورد سومی هم به اینها اضافه شده است: پشتیبانی سفت و سخت دولت آلمان از مردم مظلوم اوکراین و درافتادن با پوتینِ جنایتکار! سوئد هم که کشور رویاهاست. پس چه بهتر که این دو باغبانِ اروپاییْ ایران را هرس کنند و آیندهی بهتر را به ما هدیه بدهند.
برخلاف شباهت و تقارن شگفتانگیزی که برگزارکنندگان این دو رویداد با یکدیگر دارند، ترکیب افراد و جریانهای سیاسی حاضر در آنها تصویر عبرتآموزی را پیش چشم ما میگشاید که بیش از هر چیز نشانگرِ خط سیر و ویژگیهای اساسیِ تحول و گسترشِ سرنگونیطلبی در عرصهی سیاسی ایران است.
در یکی از روزهای برگزاریِ کنفرانس برلین با لخت شدنِ چند تن از اعضا یا هوادارانِ حزب کمونیست کارگری[۱۰] در سالن برگزاری در اعتراض به «رژیم زنستیز جمهوری اسلامی[۱۱]» به تشنج کشیده شد. ۲۰ سال گذشت و این بار مریم نمازی، عضو پیشینِ حکک، که در سال ۲۰۱۷ بهطور فرمالیته از حکک استعفا داده بود،[۱۲] در حمایت از نیلوفر فولادی، یکی از «دخترانِ خیابانِ انقلاب»، و در اعتراض به ستمِ جنسیتیْ در برابر دوربین لخت شد. اما برخلاف کنفرانس برلین که مخاطبِ عریانشدگانْ افرادی چون علی افشاری، مهرانگیز کار، منیرو روانیپور، و اکبر گنجی بودند، مریم نمازی روبهروی دوربینی عریان شد که تصویرش را در شبکههای اجتماعی پخش میکرد. کسانی که بیست سال پیش در برابر عریانشدگان نشسته بودند حالا خود از مدافعانِ سرسخت سرنگونیطلبیاند و از گذشتهی خویش برائت جستهاند. آنها اکنون به این «انقلاب زنانه» پیوسته و خود از رهبران یا آژیتاتورهای آناند.
برای نمونه منیرو روانیپور مخالف سیاسیاش علی علیزاده را از نسل روسپیانِ روسپیخانههای اُموی و عباسی میداند، علی افشاری دانشجویان «نخبه»ی دانشگاه شریف را، که بزرگترین خواستهی سیاسیشان این است که آزادانه آلت تناسلی خود را حوالهی بیت رهبری کنند، کسانی میداند که «اقدام اصولی، خردمندانه و هوشمندانهشان نشان داد انسانیت، رواداری و حقوق بشر درونمایه و متن جنبش انقلابی ۱۴۰۰ را تشکیل میدهد.»، و مهرانگیز کار، تئوریسین حقوق بشر و یکی از «۱۴ کنشگر زن»، به همراه دخترش لایحهای در دادگستری آمریکا تنظیم کردهاند که ۳۳۵ میلیون دلار ناقابل از دارایی ملت ایران را که کمرشان زیر بار تحریمهای آمریکا خم شده همچون لاشخور به یغما ببرند.
بله اکنون صفِ سرنگونیطلبی یکدست شده است. همهی سرنگونیطلبان به نتیجهی مشترکی رسیدهاند که تنها راهِ براندازی در ایران تحریمهای کمرشکنِ بیشتر، انزوای سیاسی کشور، و در نهایت حملهی نظامی و سمپاشی خاک ایران است. و نه تنها این، که همگیشان متفق هستند که وقتْ بسیار تنگ است و باید هرچهزودتر کار را یکسره کرد.
وحدت در عین کثرت یا یکدست شدنِ سرنگونیطلبان؟
یکی از برساختههای چند ماه اخیر و پس از آغاز اعتراضها به مرگ مهسا امینی این است که جریانهای سیاسیِ برانداز چنان به بلوغ رسیدهاند که به وحدت در عین کثرت رسیدهاند و حالا دیگر میتوانند نقش آلترناتیو جمهوری اسلامی را بر عهده بگیرند.
منظور از وحدت در عین کثرت این است که چند جریان سیاسی علیرغم برنامهها و محتوای سیاسی متفاوت بر سر یک خواسته و هدف معین که اولویت اصلی میانگارند متحد شوند. چنین وحدتی ممکن است در برهههایی از تاریخِ یک جامعه رخ دهد. برای نمونه در انقلاب ۵۷ احزاب و جریانهای سیاسی مختلفی از راست تا چپ در لزوم سرنگونی شاه و حکومت پهلوی به توافقی نانوشته رسیده بودند. با این وجود هر کدام از آن جریانهای سیاسی برنامه و محتوای سیاسی متفاوتی را نمایندگی میکردند. از مائوئیستها و کمونیستهای خلقی تا مجاهدین و فدائیان اسلام و جبهه ملی و نهضت آزادی و خط امامیها هر کدام نمایندهی برنامه و محتوای سیاسی متفاوتی بودند، تا حدی که بازتاب این تفاوتهای بزرگ در تاکتیکهای مبارزاتیشان کاملاً آشکار بود.
آیا اکنون نیز شاهد چنین وضعیتی هستیم؟ در ظاهر همهچیز این طور نمایانده میشود. تمام گروهها و جریانهای سرنگونیطلب بر این امر توافق دارند که تنها یک اولویت وجود دارد و آن سرنگونی جمهوری اسلامی به هر طریق ممکن است. اصرار این جریانها بر نادیده گرفتن هرگونه تفاوت با دیگر جریانهای سرنگونیطلب در مقطع کنونی تا آن حد است که شاهد حمایتها و دستدردست یکدیگر گذاشتنهایی هستیم که حتا تا همین یکی دو ماه پیش نیز – برای کسانی که از نگاه تیزبین سیاسی بیبهرهاند – ناممکن بهنظر میرسید.
در این زمینه نمونههای شگفتانگیز بسیار است. بگذارید نمونهی مولوی عبدالحمید را بررسی کنیم. وی امام جماعت زاهدان و روحانی سنی مرتجعی است که با تفسیرهای واپسگرایانه از اسلام، و از جمله تشویق به ازدواج دختران در سنین پایین و رواج هر چه بیشتر چندهمسری برای افزایش جمعیت سنیهای ایران، سبب افزایش کودکهمسری، چندهمسری و بیسوادی و انحطاط فرهنگی بسیاری از مردم بلوچستان شده است. همچنین، او کسی بود که پس از بهقدرترسیدن دوبارهی طالبان در افغانستان به تعریف و تمجید از طالبان پرداخت. توجه داشته باشید سخنان او در دفاع از طالبان نه یک موضعگیری صرفاً سیاسی، بلکه برآمده از نگاه مذهبی او بود که طالبان را بیشتر از هر گروه دیگری در افغانستان به دیدگاه مذهبی خودش نزدیک میدید. حال همین فرد، که نماینده و مروج اصلی جریانهای سلفی (حنفی) در ایران است، پس از آن که در نماز جمعه زاهدان به خامنهای تاخت و او را مسئول کشتار نمازگزاران زاهدان دانست با موجی از حمایت جریانهای سرنگونیطلب مواجه شد که اساساً جنس اعتراضاتشان را زنانه، فمینیستی و قیام علیه ستم جنسیتی قلمداد میکنند.
بله، مولوی عبدالحمید تبدیل به قهرمان فمینیستهای ایران میشود چون در نماز جمعه به خامنهای میتازد؛ و یا چون منشأ همهگیری ویروس کرونا را طلاب شیعهی چینی میداند که کرونا را به ایران آوردهاند، محبوب طبقهی متوسط ایران میگردد. پیشتر در جنبش سبز نیز همین پدیده را با رفسنجانی تجربه کرده بودیم. شخصی که به دلیل سیاستهای اقتصادی و فرهنگیاش سالهای طولانی نزد بیشتر ایرانیان چهرهای بسیار منفور بود، به یکباره و با یک سخنرانی در نماز جمعه از رفسنجانی به هاشمی تغییر نام داد و محبوب قلبهای جنبشسبزیها شد.
پیوندهای وحدتبخش میان جریانهای سیاسیِ بهظاهر متضادِ سرنگونیطلب به همین سادگی عمل میکند. در عمل ما با محتوا یا برنامههای سیاسی متفاوتی روبرو نیستیم. ما در ابری از نشانههای سرنگونیطلبانه غوطهوریم که هر جریان سیاسی با صِرف بهزبانآوردن و یا بهنمایشگذاشتن آن نشانهها به قلمروی خودیهای برانداز درمیآید. ماهیتِ سیاسی سخنگویان یا ابرازکنندگان این نشانهها موضوعی فرعی است و آن چه اهمیت دارد خود نشانهها هستند؛ چرا که این نشانهها پیشاپیش حامل دلالت سیاسی ویژهای بوده و معنای سیاسیشان را از سخنگویانشان نمیگیرند.
خودِ مسئلهی حجاب و حجاب اجباری نیز از همین قِسم است. از همینروست که شیخ عبدالحمید اسماعیل زهی که پوشاندن صورت با پوشیه (یا برقع) را بر زنان واجب میداند و مشاهدهی زنان نمازگزار در نماز جمعه مسجد مکی زاهدان – که به امامت او برگزار میشود – چیزی شبیه به کشف حیات در سیارهای دیگر است، میتواند سینه را جلو داده و بگوید: «زنان به حجاب تنفر پیدا کردهاند … زنان را از همه چیز محروم کردهاید و میخواهید ملت را بهزور به بهشت ببرید». یا مریم رجوی، رهبر دارودستهای که نیم قرن است در کمپهایش حجاب اجباری برقرار بوده، میتواند در پارلمان کانادا در لزومِ برخورد با رژیم زنستیز آخوندی سخنرانی کند. و همهی اینها در حالی اتفاق بیافتد که هیچ سرنگونیطلبی تناقضی در این میان نبیند و فمینیستهای ایرانی هم برایشان کف بزنند.
از سوی دیگر، ماهیت این نشانهها لزوماً سلبی است. نشانههایی در سلبِ وضعیت موجود که همان نظام سیاسی مستقر یا جمهوری اسلامی است. ماهیت سلبیِ سرنگونیطلبی تا جایی پیش میرود که اصولاً هر نوع نامگذاریِ آینده را برای خودِ براندازان نیز ممنوع میکند و رویاهایش تنها نفی وضعیت موجود است. اگر به سخنگویانِ سرنگونیطلبان از رضا پهلوی و مریم رجوی تا حامد اسماعیلیون و مسیح علینژاد و احزاب چپ پروامپریالیست گوش دهید به شما خواهند گفت که آینده همان چیزی است که در جمهوری اسلامی نیست.[۱۳]
به همین دلیل است که هرگونه صحبت دربارهی ماهیت شورشهای جاری، آرمانها و اهدافش، و یا شکل و محتوای نظام سیاسیِ بعد از جمهوری اسلامی، با واکنش تندِ براندازان روبهرو میشود؛ کسانی که باور دارند هرگونه نامگذاریِ آینده، جنبشِ براندازانهی موجود را از ماهیتِ اصلیاش خالی و از دسترسی به اهدافش دور میکند. در واقع، میثاقِ نانوشتهی براندازان این است که تنها چیزی که اهمیت دارد سرنگونی جمهوری اسلامی است و هر منظری که بخواهد دربارهی ساختنِ فردای رژیم حرف بزند، در خدمتِ حفظِ همین رژیم سیاسی است. جالب اینجاست که همین میثاق نانوشتهْ افشاگرِ بخشی از ماهیتِ ذاتی این جنبش است. جنبشی که تنها در خدمت ویران کردن و انهدام است و هدف غاییاش را تنها در سرنگونی جمهوری اسلامی تعریف کرده و وانمود میکند که همهی مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در فردای سرنگونی حل میشود.
همین ویژگیِ طفره رفتن از نامگذاری و معنابخشی به آیندهی پس از جمهوری اسلامی است که سبب شده در وضعیتی قرار بگیریم که هوادارانِ براندازی به آن «جنبش بدون رهبر»، «جنبش متکثر» و … اطلاق کنند. در واقع، آنچه که همچون جنبش بدون رهبر و جنبش متکثر خودنمایی میکند، وضعیتی سیاسی است که جناحهای تشکیلدهندهاش از این که رهبرِ بلامنازع تلقی شوند میپرهیزند.
در عرصهی سیاست چیزی به نام جنبش بدون رهبر وجود ندارد. وضعیتی که چنین نامی به آن اطلاق میشود، معمولاً هنگامی رخ میدهد که هیچکدام از جناحها و خطوط سیاسی تشکیلدهندهی آن جنبش توانِ بسیج و رهبریِ سیاسی اکثریت بدنهی جنبش را نداشته باشد. از همینرو، هر کدام به شراکت با جناحهای سیاسی دیگر تن میدهند تا در همبستگی با یکدیگر، توانِ بسیج سیاسیشان را افزایش دهند. بنابراین ما در چنین وضعیتهایی، نه با جنبش بدون رهبر، بلکه با شرایطی مواجه میشویم که بهتر است آن را جنبش هزار رهبر نامگذاری کنیم.
درست است که در همهی جنبشها و روندهای سیاسیِ کلان، ائتلافی از نیروهای سیاسی مختلف وجود دارد که در شراکت و همبستگیِ کم و زیاد با یکدیگر پیش میروند، اما آنچه که در اینجا مدنظر ماست وضعیتی است که هیچکدام از جریانها توان سردمداری در روندِ سیاسی را نداشته باشد. برای نمونه در انقلاب ۵۷ و روندهای سیاسی منتهی به آن، نیروهای سیاسی مختلفی در شراکت و همبستگی کموبیش با یکدیگر بودند.[۱۴] اما کسی نمیتواند کتمان کند که روحالله خمینی در مقام و موقعیتی بسیار متفاوت از دیگر رهبران سیاسی انقلابی قرار داشت.
در چنین وضعیتهایی، جریانهای سیاسی ناچارند هر آنچه سبب میشود از جانبِ بخشی از هواداران طرد شوند را کنار گذاشته و تنها بر وجوه اشتراک خود با جریانهای سیاسی دیگر تکیه کنند. پرهیز از ادعای رهبری و تن زدن از هرگونه گفتار و کرداری که بهمعنای سردمداریِ جنبش باشد، و در پیش گرفتنِ تاکتیکهای مبارزاتی و روشهای پروپاگاندای هماهنگ و همسو با دیگر خطوطِ سیاسی نیز ناشی از همین اجبارِ تنیده شده در وضعیت است.[۱۵]
در این وضعیت، بخش بزرگی از جریانهای چپ سرنگونیطلب ایران که بهواقع آرزوها و آرمانهای طبقه متوسط را با خود حمل کرده و بازتولید میکنند، مثل همیشه در تحلیل شرایط ره به بیابان برده و با حماسهسازی در باب رهایی ستمدیدگان و خودسازماندهی و دیگر فانتزیهای این طبقه، فقر نظری و سیاسی خویش را بیش از پیش آشکار کردهاند.
بههمنزدیکشدنِ هر چه بیشتر سبک رسانهای جریانهای سیاسی سرنگونیطلب را نیز باید از همین دریچه دید. برای نمونه انتشار اخبار دروغ از قیام و تظاهرات و سقوط شهر به دست «خلق قهرمان» شاید امروز عادی بهنظر برسد؛ چون سرنگونیطلبان در انتشار اخبار دروغینی که به زنده ماندن و تداوم آشوب یاری رساند قبحی نمیبینند. اما در زمانی نهچندان دور، بیشتر سرنگونیطلبان از این کار – دست کم در ابعاد گستردهای که امروز جریان دارد – میپرهیزیدند. هر چند شاید این روشِ خبرپراکنی برای بیشتر براندازان جدید باشد، اما برای مجاهدین خلق به هیچوجه روش تازهای نیست. در سالهایی که هنوز اینترنت و ماهواره نبود و بزرگترین رسانههای جریانهای سیاسی سرنگونیطلب رادیوها بودند، رادیو مجاهد هر روز چندین و چند خبر از قیام و سنگربندی و فتح محلات شهرهای ایران منتشر میکرد. در چند سال اخیر، تلویزیون ایران اینترنشنال که با پول عربستان سعودی بر پا شده، با استفاده از «گروههای رسانهای حرفهای» و با تکیه بر سوابقی همچون پروپاگاندای رسانهای علیه عراق، سوریه، لیبی، لبنان، ونزوئلا، یمن، و دهها «دولت شکستخورده[۱۶]»ی دیگر، همان مشی خبرپراکنی را در پیش گرفته و چنان بر فضای رسانهای ایرانیان چیره شده است که رسانههای مختلف اپوزیسیون، از چپ تا راست، میکوشند هر چه بیشتر – در فرم و محتوا – شبیه اینترنشنال شوند.
نکتهی دیگری که باید در موردِ وجهِ سلبیِ سرنگونیطلبی – که پیشتر ذکر شد – به آن توجه کرد این است که این وجه سلبی تنها تا آنجا پیش میرود که جمهوری اسلامی را وادارد به نظمِ امپریالیستیِ مدنظر آمریکا تن در دهد؛ یعنی همواره هدفش این بوده و هست که جمهوری اسلامی را از یک نظام سرمایهداری – به اصطلاح – «نامتعارف» به نظامی «متعارف» تبدیل کند. یعنی اصلاً مشکل اصلیِ سرنگونیطلبی با جمهوری اسلامی تنها در آن جاهایی است که با استانداردهای متعارفِ نظم آمریکایی عمل نمیکند؛ وگرنه هیچ سرنگونیطلبی نیست که با آزادسازی اقتصادی و خصوصیسازی و مقرراتزدایی از عرصه کار و سرمایه که جمهوری اسلامی سی و اندی سال است با شدت و حدت پیش میبرد مشکلی داشته باشد. نه تنها مشکلی با این فرمولهای نئولیبرالی، که میلیونها تن از فرودستانِ این جامعه را به خاک سیاه نشانده، ندارد بلکه هنوز هم ضجه میزند که «دولت زیادی بزرگ است» و «رقابت واقعی در اقتصاد نیست» و «اقتصاد دستوری نمیخوایم نمیخوایم»!
از همینروست که گفتمانِ سرنگونیطلبی در ذاتِ خود به به پاسداشتِ منافعِ امپریالیستی گرایش دارد و همین گرایش ذاتی است که در هر پیچ تاریخی به چهرهای نو درمیآید و صدای آمریکا از گلویش بیرون میزند. برای نمونه درسرتاسر دو دههی اخیر سرنگونیطلبان به روشنی گفتمانِ آمریکا و اسرائیل را در مورد مسئلهی هستهای ایران در پیش گرفتهاند. یا در نمونهی جالب دیگری، جناح راست افراطیِ سرنگونیطلبان که باور دارند ایران باید از جیحون تا مدیترانه را به زیر سلطهی خویش درآورد، در برابر اقدامات منطقهایِ جمهوری اسلامی همان گفتمانی را عرضه میکنند که نمایندهاش آمریکا و دستنشاندههای منطقهایاش همچون عربستان سعودی هستند.[۱۷]
بنابراین وقتی دربارهی وحدت در عین کثرتِ سرنگونیطلبان حرف میزنیم باید مراقب باشیم که این ویژگیِ اساسی و نخ تسبیحی که آنها را در کنار هم نگه میدارد ما را به اشتباه نیندازد. این گرایشِ عمده – پاسداشت و پیشبردِ سیاستهای امپریالیستیِ آمریکا در قبالِ ایران و منطقه – همان عاملی است که باعث شده تا سرنگونیطلبان قدمبهقدم در استراتژی و تاکتیک به هم نزدیکتر شده و، در واقع، یکدستتر شوند.
بنابراین دیگر عجیب نیست اگر رضا پهلوی که روزی طرح همهپرسی با نظارت بینالمللی برای تغییر جمهوری اسلامی را تبلیغ میکرد، امروز از دفاع مشروع (شما بخوانید جنگ مسلحانه) حرف بزند. همچنین دیگر عجیب نیست که حزب دموکرات کردستان – که در سال ۷۴، و پس از محاصرهشدن کوی سنجق توسط نیروهای تحت فرماندهی احمد کاظمی، توافقنامهی ترک مخاصمه و مبارزهی مسلحانه را امضا کرده بود – امروز دوباره هوسِ کشورگشایی در کردستان و آذربایجان غربی به سرش بزند. همانطور که اکنون دیگر کاملاً طبیعی است که بخش بزرگی از اصلاحطلبان (سابق) و هوادارانشان که روزگاری، نه تنها جنگ مسلحانه بلکه هرگونه مبارزهی رادیکال و غیرانتخاباتی را منحوس و نجس میدانستند، در رسانههایشان از صبح تا شب ساخت کوکتل مولتف و کُلت دستساز را آموزش بدهند. امروز دیگر براندازان فارغ از نام و خط و ربطشان همه سخنگویان مجاهدین خلق هستند. دیگر لازم نیست مسعود رجوی دربارهی «کانونهای شورشی» نظرپردازی کند. حالا دیگر از خبرنگار و خواننده و هنرپیشه و فوتبالیست تا سیاستمداران کهنهکار همه نظریهپرداز انقلاب «محلهمحور» و مبارزهی چریکی هستند و تاکتیکهای جنگ شهری را تجزیه تحلیل و تجویز میکنند.
اما چه چیزی سبب شده که این نزدیکی و یکدستسازی رخ دهد؟ روندی که انگار هر چه پیشتر میرویم پرشتابتر شده، تفاوتهای موجود بین جریانهای سیاسی سرنگونیطلب را با شدت بیشتری سرکوب کرده و بخشهای بزرگتری از جامعهی ایران را درونِ خود هضم میکند.
کارزار «فشار حداکثری» و بازآرایی نیروهای امپریالیستی
فشار حداکثری؛ چرا و چگونه؟
طی سالهای اخیر و با شدت یافتن هر چه بیشترِ جدال جمهوری اسلامی و غرب و گستردهتر شدنِ میدان درگیری از سویی، و ناامیدی هر چه بیشتر برای استحالهی درونی جمهوری اسلامی از سوی دیگر، گرایش مجاهدینیستی در میان سرنگونیطلبان شدت یافته است. دو عامل مهم سبب تسلط این گفتمان سیاسی بر دیگر گفتمانهای موجود در جنبش سرنگونیطلبی شده و گونهای اضطرار را پدید آورده که برای سرنگونیِ هر چه زودتر جمهوری اسلامی چنان دلدل میزند و شتاب میکند که گویی پروانهای است که خود را به دست آتشِ سوزانِ شمع میسپارد. در این بخش میکوشیم این دو دلیل – یا روند – اساسی را بررسی کنیم.
سرنگونیطلبی گرایشی سیاسی است که همزاد جمهوری اسلامی بوده و همراه با تکوین و تحولِ جمهوری اسلامی خود نیز متحول شده است.[۱۸] تا پیش از سال ۸۸ و جنبش سبز، سه جریان سیاسی عمدهْ سرنگونیطلبی را نمایندگی میکردند: سلطنتطلبان، مجاهدین خلق و چپهای پروغرب. اینها احزاب و جریانهای سیاسیای بودند که تاریخچهای از سرکوب یکدیگر را پشت سر گذاشته بودند. سلطنتطلبان که در سال ۵۷ به دست انقلابیونی از قدرت به زیر کشیده شده بودند که حالا در مقام اپوزیسیون جمهوری اسلامی نشستهاند و احزاب چپ و مجاهدین خلق که پس از رویدادهای چند سال پس از انقلاب به خون هم تشنه بودند.
هر چند در طول چهل و اندی سال گذشته تلاشهای گوناگونی در میان جریانهای سیاسی چپ و راست برای ایجاد اتحاد و همگرایی انجام شده بود، اما هیچ کدام با موفقیت همراه نبود. از «شورای ملی مقاومت» مجاهدین خلق، تا «منشور سرنگونی» حزب حکمتیست و «شورای ملی ایران» رضا پهلوی هیچکدام موفق به ایجاد همگرایی و وحدت عمل میان نیروهای سرنگونیطلب نشده بودند.
با آغاز لشکرکشی آمریکا به منطقه در سال ۲۰۰۱ و اشغال نظامی افغانستان و عراق، بسیاری از احزاب و دار و دستههای سیاسی دندان تیز کرده بودند که «نوبتی هم که باشد نوبت ایران است». اما تا سال ۲۰۰۹ و با گذشت ۶ سال از اشغال عراق، نه تنها نوبت حمله نظامی به ایران نرسید، بلکه ایران چنان آمریکا را در باتلاق عراق گرفتار کرد که آنها برای خروج از آن کشور لحظهشماری میکردند. رویاهای بخش بزرگی از سرنگونیطلبان که آرزو داشتند با حملهی نظامی آمریکا به ایران به قدرت برسند بر باد رفت.
شکست جنبش مخملی سبز و زورآزمایی خیابانی عظیمی که نزدیک به ۹ ماه ادامه پیدا کرد، به اپوزیسیون سرنگونیطلب نشان داد که جمهوری اسلامی بسیار نیرومندتر از آن است که با نسخههای تجویزی برای گرجستان و لهستان سرنگون شود. بار دیگر سرنگونیطلبی در تحقق اهدافش و این بار با تلاش برای انقلاب مخملی از داخل شکست خورد.
شکست جنبش سبز برای گرایش سرنگونیطلب چنان سنگین بود که در عمل تا چندین سال نتوانست کار خاصی انجام دهد. برای نمونه در سال ۹۲ رضا پهلوی «شورای ملی ایران» را پایهگذاری کرد که قرار بود مرکزی برای هماهنگی گروههای برانداز باشد. با وجود حمایت سنگین رسانهای و مالی از این شورا، در عمل کار خاصی نتوانست انجام دهد و در نهایت نیز حدود ۳ سال بعد رضا پهلوی از ریاست آن کنارهگیری کرد.
و اما مرحلهی اخیر از تحول جریانهای سرنگونیطلب با خروج آمریکا از برجام و آغاز موج جدیدی از تحریمهای کمرشکن با نام «فشار حداکثری» کلید زده شد. در این فاز جدید، برخلاف سالهای پیشین، قرار نبود فقط فشار نظامی، اقتصادی یا سیاسی به ایران وارد شود. نقشهی اصلی، فشار همهجانبه اقتصادی، سیاسی، و نظامی برای زدن ضربههای سنگین و تمام کردن کار بود.
در فاز اقتصادی، تحریمهای کمرشکن، حتا بسیار بیشتر از پیش از برجام، بازگشتند. تمام راههای دور زدن تحریمها، توسط اندیشکدهها و مزدوران فارسیزبانی که «هنر تحریم» را بلد بودند[۱۹] با همراهی عناصر خائن از درون جمهوری اسلامی، شناسایی شده و همهی آنها مسدود گردید تا مردم ایران فشار تحریم را بیش از پیش بر گلوی خود احساس کنند. راهکارهای نئولیبرالی مشاوران و مسئولان اقتصادی جمهوری اسلامی که نسخههای امپریالیستی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را بهتر از خودشان اجرا میکردند نیز مزید بر علت شد تا تمام فشار این تحریمهای کمرشکن از دوش طبقات مرفه جامعه برداشته و به تمامی بر گُردهی فرودستان گذاشته شود. حراجِ حدود ۶۲ تن ذخیرهی طلا توسط بانک مرکزیِ دولت روحانی در قالب فروش سکه و افزایش عمدی نرخ ارز و ارزانسازیِ نیروی کار، هدیهای آسمانی برای بورژوازی ایران بود تا به سلامت از گردنهی خطرناک تحریمها عبور کند. از سوی دیگر حذف گستردهی یارانهها در چهار سال اخیر، در هر دو دولت روحانی و رئیسی، اقدامی برای سلب مالکیت گسترده از دهکهای پایین جامعه به سودِ دهکهای بالا و بازتوزیع این ثروت در قالب وامهای کمبهره و طرحهای به اصطلاح دانشبنیان در میان طبقهی بوژوازی بود تا حفظ و پاسداری این طبقه در دوران سخت تحریمها را تضمین کند.
در فاز سیاسی و نظامی، نخستین اقدام ترور قاسم سلیمانی بود. کسی که آمریکاییها پس از چهار سال کار رسانهای سنگین برای ترور شخصیتِ او و آمادهسازی ذهن جهانیان برای زدنش، در نهایت در بغداد ترور شد. اقدام سیاسی-نظامی دیگری که برای فشار بر ایران با پشتیبانی مالی و رسانهای سنگین آمریکا، اسرائیل، و عربستان سعودی انجام شد و هنوز در حال انجام است، توافقهایی میان کشورهای عربی و اسرائیل با عنوان «توافق ابراهیم» بود که قرار است شبکهی گستردهای از کشورها را در قالب پیمانهای امنیتی، نظامی و سیاسی در برابر ایران بسیج کند؛ از تبادل اطلاعات امنیتی تا آموزش نیروهای نظامی و اطلاعاتی و استقرار تجهیزات نظامی همچون رادارهای شنود، جنگال، و سپر موشکی منطقهای. همین توافق گستردهی ابراهیم بود که ایران را وادار کرد پاسخی گسترده و شوکهکننده به آن بدهد. تجهیز جنبش انصارالله یمن به موشکهای بالستیک، کروز، پهپادهای پیشرفته و رادارها و تجهیزات جنگال و همکاری رو به گسترش نظامی و اطلاعاتی ایران و اتیوپی تنها یکی از وجوه این پاسخ برای فشار بر تنگهی بابالمندب بهعنوان یکی از مهمترین شاهراههای دریایی جهان بود. از سوی دیگر، تجهیز الجزایر و سپس جبههی پولیساریو[۲۰] به تجهیزات نظامی پیشرفته – که تاکنون فقط پهپادها رسانهای شده است – بخشی دیگر از پاسخ ایران به توافق ابراهیم بود که از سویی مراکش، متحد درجهی یک اسرائیل در شمال آفریقا، را تحت تأثیر قرار داد و از سوی دیگر فشار را بر تنگه جبلالطارق که گلوگاه حیاتی برای اروپاییهاست بیشتر کرد.
از سوی دیگر طی ۳ سال اخیر، در افغانستان (بهویژه استانهای شمالی آن کشور) و نیز آسیای میانه شامل تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان، و قزاقستان شاهد افزایش گروههای اسلامگرای سلفی و تکفیری همچون داعش و دار و دستههای دیگر در اندازههای بسیار زیاد بودهایم که بدون شک بدون حمایت مالی، نظامی، و لجستیکی آمریکا و دولتهای متحدش همچون عربستان، ترکیه، و اسرائیل ممکن نبود. در آنجا نیز پاسخ ایران شامل سطوح مختلف امنیتی، نظامی، اقتصادی، و سیاسی بود. بخشی از این پاسخ را میتوان در افزایش همکاریهای امنیتی و نظامی دید که دو مورد از آنها یکی همکاری اطلاعاتی در جریان ناآرامیهای قزاقستان و دیگری اقدام غافلگیرکنندهی ایران در افتتاح خط تولید پهپادهای ایرانی در تاجیکستان در سال ۲۰۲۲ بود. افزایش سفر مقامات کشورهای آسیای میانه به تهران و امضای قراردهای متعددی در زمینههای اقتصادی، سیاسی، و اطلاعاتی را نیز باید در همین چهارچوب ارزیابی کرد.
در قفقاز نیز سلسله اقدامات امپریالیستی برای فشار بر روسیه و ایران بهطور عمده از سال ۲۰۱۸ و با انقلاب مخملی در ارمنستان کلید زده شد. افزایش حمایت از دولت الهام علیف، که همکاری نزدیکی با رژیم صهیونیستی دارد، در جمهوری آذربایجان، در قالب تحویل گستردهی تجهیزات نظامی و افزایش همکاریهای امنیتی و نظامی این کشور با اسرائیل و ترکیه (بهعنوان عامل اصلی اجرای طرحهای ناتو در قفقاز) و از سوی دیگر تلاش گسترده برای تغییر بافت جمعیتی استانهای هممرز با ایران همانند استان تالشنشین لنکرانـآستارا و نیز جمهوری خودمختار نخجوان، بخشی از این اقدامات و پیشزمینهی اشغال نظامی استان سیونیک ارمنستان بوده است. در صورت تحقق این امر، با قطع مرز ایران و ارمنستان، ارتباط زمینی ناتو با آذربایجان برقرار شده و این پیمان نظامیـامنیتی به آبهای دریای کاسپین راه خواهد یافت. ارتباط زمینی با دریای کاسپین برای ناتو بسیار حیاتی است: چرا که هرگونه افزایش فعالیتهای نظامی و امنیتی در آسیای میانه، بهعنوان بخشی از جهان که میتواند هر سه دشمن اصلی آمریکا یعنی چین و روسیه و ایران را تحت فشار بگذارد، کاملاً به ارتباط با این دریای بسته متکی است.
بخش دیگری از طرح گستردهی فشار حداکثری، فشار همهجانبهی رسانهای بوده است. از سال ۹۶ با برپایی تلویزیون «ایران اینترنشنال» که بودجه سنگین ۲۵۰ میلیون دلاری عربستان را با خود داشت،[۲۱] این بخش از طرح نیز کلید زده شد. پس از تأسیس این تلویزیون شاهد جابجایی گستردهی کادرهای خبری و ژورنالیستهای فارسیزبان در بین رسانههای اصلی فارسیزبان در خارج از کشور (بیبیسی، رادیو فردا، منوتو، ایران اینترنشنال، صدای آمریکا، و دویچهوله) بودیم که نشان از بازسازماندهی و بازآرایی ستاد جنگ رسانهای فارسیزبان امپریالیسم و آمادهشدنشان برای ورود به مرحلهی جدیدی از این جنگ همهجانبه بود.
طرح هزارخنجر (یا کشتن با هزار زخم) که در قالب دکترین «جنگ بین جنگها» توسط اسرائیل تدوین و اجرا شده را نیز باید بخشی از همین پازل فشار حداکثری ارزیابی کرد. این طرح شامل جنبههای گوناگون نظامی، امنیتی، رسانهای، و فرهنگی است که هدفش نه تنها نظام جمهوری اسلامی که از بین بردن تمامیت کشوری به نام ایران در جغرافیای آسیای غربی است. از نظر طراحان این طرح، صِرف وجود کشور بزرگی به نام ایران در این منطقه که امکانات ژئوپلتیکی فراوانی دارد، مانع تحقق بسیاری از نقشههای آمریکایی است و به هر ترتیبی که شده باید این کشور را از سر راه برداشت و – اگر بتوان – برای همیشه نابودش کرد.
فشار حداکثری و بازآرایی اپوزیسیون سرنگونیطلب
همراستا با تغییر عمده در استراتژی رویارویی امپریالیسم با جمهوری اسلامی، نیروهای وابسته و گفتمانهای سیاسی زاییده شده از آن نیز بازسازماندهی شده و در تقسیم کار نانوشتهای عملهگیِ بخشهای مختلفی از این استراتژی تازه را برعهده گرفتند.
بازآرایی جبههی سلطنتطلبان با برپایی سازمان «فرشگرد» در شهریور ۹۷ و حدود پنج ماه پس از خروج ترامپ از برجام و آغاز رسمی پروژهی فشار حداکثری کلید زده شد. سازمان فرشگرد اهداف خود را ساده و سرراست معرفی کرده است: سرنگونی جمهوری اسلامی، ضدّیت با کمونیسم، و مخالفت با آمریکاستیزی و اسرائیلستیزی. این سازمان، با آموختن از تجربههای گذشته، از همان آغاز تاکتیک هوشمندانهای در پیش گرفت. این سازمان، با پرهیز از اشتباه شورای ملی ایران در معرفی رسمی رضا پهلوی بهعنوان رهبر آن شورا، تنها به ذکر این نکته اکتفا کرد که رضا پهلوی را عنصر کلیدی میان مخالفان سکولار و دموکرات و عامل وحدتبخش میان سرنگونیطلبان میداند. با این کار، در عین حال که بهعنوان سازمان سیاسی پشتیبان سلطنتطلبان عمل میکند، میتواند رضا پهلوی را از هرگونه خطا و اشتباهی که ممکن است سازمان فرشگرد مرتکب شود مبرا دانسته و فضای لازم برای انکار هرگونه ارتباط بین شخص رضا پهلوی و اقدامات فرشگرد را فراهم کند. از سوی دیگر، فرشگرد خود را نه یک حزب سیاسی بلکه یک «شبکه سیاسی» معرفی کرد که هیچ دبیرکل، رهبر، سخنگو و یا رئیسی ندارد و همه اعضایش در یک سطح هستند. چنین ساختاری قابلیتِ ابهام به این سازمان بخشیده و در نتیجه هیچ کدام از مواضع سیاسی اعضایش را نمیتوان به پای سازمان فرشگرد نوشت. لازم به گفتن نیست که چنین رویهای به هیچوجه در سازمانها و احزاب سیاسی رایج نبوده و بیشتر یادآور ساختار و سبک کاری سازمانهای اطلاعاتیـامنیتی است.
در اقدامی دیگر، رضا پهلوی، که شهریور ۹۶ از ریاست شورای ملی ایران استعفا داده بود، در اسفند ۹۷ آغاز به کار «پروژه ققنوس ایران» را اعلام کرد. پروژهای که قصدش را ارائهی راهکارهای علمی برای «بازسازی ایران» در دوران پس از فروپاشی جمهوری اسلامی اعلام کرده است. در حالی که فرشگرد سازمان سیاسی جدید پشتیبان رضا پهلوی بود، پروژهی ققنوس کوشیده است شبکهای از از متخصصان و تکنوکراتهای ایرانی فعال در زمینههای گوناگون علمی و فنی بسازد. شبکهای که بهقول خودش «به کارشناسان رشتههای مختلف کمک میکند تا به پیشرفت ایران در مسیر مدرنسازی جامعه، اقتصاد، صنعت و سیاست یاری برسانند. این هدف از راه تقویت گفتگوهای فراگیر و چندجانبه، ایجاد و گسترشِ روابط و تسهیل تفاهم و همگرایی از طریق رسانهها، نهادهای مردمی و گروههای کثرتگرا دنبال خواهد شد.» بهنظر میرسد هدف عمدهی پروژهی ققنوس ایران این است که با گردآوردی متخصصان و کارشناسان علمی پیرامون رضا پهلوی، مشروعیت سیاسی او را تقویت کرده و بر وجهِ فراطبقاتی و ملی او بهعنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی بیافزاید. البته نمونههایی هم از چنین اندیشکدهها و شبکههای بهظاهر علمی و تخصصی وجود داشته که با ایجاد پوشش برای سازمانهای امنیتی و جاسوسی خارجی، به آنها کمک کرده تا با نفوذ و شبکهسازی در بدنهی کارشناسی کشورهای دیگر، زمینهی انجام اقداماتی همچون جاسوسی صنعتی و خرابکاری در صنایع راهبردی را فراهم کنند.
اعلام رسمی آغاز به کار «شورای مدیریت گذار» در مهر ۹۸، مهمترین اقدام سیاسی برای گرد آوردن احزاب و گروههای تجزیهطلب و قومگرا بود. این سازمان در حالی با ریاست رسمی «حسن شریعتمداری[۲۲]» آغاز به کار کرد که چهرههای مشهوری همچون شهریار آهی، عبدالله مهتدی، و همسرش ناهید بهمنی، محسن سازگارا، مهران براتی و … را در شورای مرکزیاش دارد. برای آشنایی بیشتر با خط و ربط شورای مدیریت گذار و بنیانگذارانش، بگذارید «مشاوران عالی» این سازمان را بیشتر معرفی کنیم: عبدالله مهتدی، شهریار آهی، و مهران براتی.
شهریار آهی، بندهی خاکسار و مهرهی ارزشمند عربستان سعودی در دو دههی اخیر بوده است. رامین پرهام، یکی از مشاوران ارشد رضا پهلوی، و از نظریهپردازان گروه فرشگرد و ققنوس، دربارهی آهی چنین مینویسد[۲۳]:
«شهریار آهی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران و پس از آن در اِمآیتی به پایان رساند … وی پایهگذار و مبتکر Technologies of Freedom بود، عنوان کتابی که در ۱۹۸۳ منتشر شد و به یکی از آثار کلاسیک در این زمینه تبدیل شد. کتاب دیگری که از استادِ آهی و با همکاری وی منتشر شد، Mass Communication است که امروزه یکی از کتابهای مرجع در مقطع دکترا برای دانشجویان رشته رسانه و ارتباطات به شمار میرود. شهریار آهی پس از آن پژوهشگر ارشد پروژه General Implicator در اِمآیتی شد. در قالب همین طرح بود که … سامانه Arpanet طراحی شد. سالها بعد، اینترنت از دل همین پروژه بیرون آمد.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، آهی یکی از بنیانگذاران Baltic Fund بود، نخستین صندوق سرمایهگذاری در کشورهای حوزه بالتیک. اولین گروه از جوانانی که مدیریتِ نخستین شرکتهای مدیریت دارایی در این کشورها را عهدهدار شدند، زیر دست آهی تربیت شده بودند. در همان سالهای پس از فروپاشی در بلوک شرق، شهریار آهی مدیر US-Baltic Foundation نیز بود، بنیادی که مأموریتاش توسعه نهادهایِ جامعه مدنیِ دموکراتیک در کشورهای حوزه بالتیک بود.
در سالهای ۹۰ میلادی، آهی مدیر عامل و رئیس کمیته اجرایی AGI[24] بود. United Press International و MBC، نخستین شبکه رادیوتلویزیونی سراسری عربی، از زیرمجموعههای AGI هستند. اصلاح ساختاری این سازمانها و منطبق کردن آنها با تکنولوژی مدرن در عصر اینترنت و نیز راهاندازی شبکه خبری ۲۴ ساعته العربیه،[۲۵] از دیگر کارهای شهریار آهی در سالهای ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی محسوب میشود. در ۲۰۰۱ میلادی، شرکت رسانهای اِمبیسی به ریاست آهی، بیشترین درآمد را در میان شرکتهای رسانهای دنیای عرب به دست آورد. در ۱۳۸۸، باراک اوباما، امتیاز نخستین مصاحبه خود بهعنوان رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا (POTUS) را به العربیه داد. تا یادم نرفته این نکته آخر را هم یادآوری کنم: شهریار آهی مدتها معلم و مربی شاهزاده رضا پهلوی بود.»
هر چقدر کارنامهی شهریار آهی پر و پیمان است، مهران براتی کارنامهی خیلی چشمگیری ندارد و بیشتر از طریق ازدواج فامیلی به این شورا و جریانهای کردایتی وصل میشود. از قضای روزگار، دخترش مینو براتی، همسر یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه سابق آلمان است. همان یوشکا فیشر و همان حزب سبزهای آلمان که پیشتر به نقششان اشاره کردیم. مهران براتی همواره با احزاب کرد و بهویژه حزب دموکرات کردستان در ارتباط بوده است.
اما شورای مدیریت گذار تنها نوک کوه یخ جبههی متحد تجزیهطلبانی است که با پشتیبانی مالی و سیاسی امپریالیسم گرد آمدهاند. یک سال پیشتر، در خرداد ۹۷، سیزده سازمان و گروه تجزیهطلب در استکهلم سوئد و زیر نظر شهریار آهی در جلسهای با نام «کنگره ملیتهای ایران فدرال» دور هم جمع شدند. محتوای چندانی از بحثهای انجام شده در آن جلسه – با نام دهانپرکن کنگره – منتشر نشد. اما همین احتیاط در انتشار مباحث و دستور کار جلسه، کارگزاری سوئد در برگزاری جلسه (که طبق تقسیم کار انجام شده بین دولتهای بلوک امپریالیستی اصلیترین دولت پشتیبان گروههای تجزیهطلب در زمینههای سیاسی و لجستیکی است)، حضور شهریار آهی بهعنوان مهرهی مستقیم عربستان سعودی و ارتباطش با رضا پهلوی از یکسو و سازمانهای امنیتی آمریکا از سوی دیگر، نشان میدهد که آن جلسه یک نشست کاملاً اطلاعاتیـامنیتی بوده است.
رخدادهای بعدی، از جمله تأسیس شورای مدیریت گذار و نوع ارتباطش با رضا پهلوی و سلطنتطلبان نشان داد که شورای مدیریت گذار در واقع سازمان رابط و لابیگر میان سلطنتطلبان و تجزیهطلبان است. این که شهریار آهی چقدر در انجام این کار و جوش دادن معامله موفق بوده هنوز چندان مشخص نیست. برای نمونه ۵ مهرماه، ایندیپندنت فارسی، رسانهی وابسته به عربستان سعودی، در اطلاعیهای با عنوان «حمایت شاهزاده رضا پهلوی و ۲۱ چهره سرشناس از اعتراضات و اعتصابات»، برای اولین بار، از اتحاد میان رضا پهلوی و حسن شریعتمداری (رئیس شورای مدیریت گذار) برای صدور فراخوان اعتصابات اصناف مختلف از چهارشنبه ۶ مهرماه خبر داد.[۲۶] یکی از آن ۲۱ چهره سرشناس، کسی نبود جز حسن شریعتمداری؛ در حالی که این اولین بار بود که شریعتمداری و رضا پهلوی زیر یک فراخوان واحد را امضا میزدند، اما شریعتمداری در توئیتی[۲۷] با بازنشر آن خبر خود را نسبت به این اتحاد بیمیل نشان داد و گفت: «من به وظیفهای تاریخی برای کمک به مردم ایران عمل کردم. تصمیم سختی برای من بود.» پس از آن نیز، حلقههای نزدیک به رضا پهلوی همانند فرشگرد و نوفدی آن فراخوان را بازنشر نکردند. بهنظر میرسد که این اختلاف ناشی از جنگ قدرت پشت پرده میان سلطنتطلبان و تجزیهطلبان برای در دست گرفتن رهبری انقلاب خودخواندهی ۱۴۰۱ بوده باشد.[۲۸]
ائتلاف ۱۰ حزب و گروه تجزیهطلب و چپ با نام «همبستگی برای آزادی و برابری در ایران» در اسفند ۹۷ نیز یکی دیگر از همین ائتلافهای امنیتی میان دارودستههای پروامپریالیستی بود که قرار است بعد از جمهوری اسلامی شعبهی دومی از سازمان ملل را برای ملتهای بیشمارِ ایران تأسیس کنند.
در حالی که سلطنتطلبان و تجزیهطلبان به بازآرایی سازمانی میپرداختند، بخشی از چپ سرنگونیطلب نیز برای عقب نماندن از قافله دست به کار شد. این چپ که همواره عملهی سیاستها و برنامههای امپریالیستی بوده و همیشه نیز دستش از سفرهی ارباب کوتاه مانده است، به خیال آن که با دست شستن از گذشتهاش و حذف باقیماندهی واژههای سوسیالیستی در گفتمانش در سفرهی در حال گشوده شدن شریک شود، برای ایجاد اتحادهای تازه دست به کار شد. یک نمونه از چنین اتحادهایی تأسیس حزب چپ ایران در سال ۹۷ بود که تقریباً همهی اعضایش متعلق به جریان فداییان خلق اکثریت بودند.
اگر بخواهیم از این دست اتحادها و ائتلافها حرف بزنیم، فهرست بلندبالایی خواهد شد: اتحاد برای دمکراسی، مرکز همکاریهای احزاب کردستان، تفاهم ده سازمان منهای پژاک و برادران کودار!، نشست واشنگتن که به همت نوریزاده و با شرکت شهریار آهی برگزار شد، اتحاد دو شاخهی کومله (مهتدی و ایلخانیزاده) در جریان همین شورشهای اخیر، و … .
آن چه که برای ما جالب توجه مینماید، بازار داغ این ائتلافها و اتحادها درست پس از آغاز کارزار فشار حداکثری آمریکا و در دورهی چهار سالهی اخیر است. هرچند چنین اتحادهایی در طول حیات چهل و اندی سالهی جمهوری اسلامی سابقه داشته، اما کثرت این رویدادها و تلاش برای ایجاد اتحاد میانِ بخشهای ناهمگون اپوزیسیون برانداز در این دورهی اخیر بینظیر بوده است. شاید تنها دورهی قابل مقایسه، سالهای ابتدایی دههی هشتاد خورشیدی باشد که با حملهی آمریکا به افغانستان و عراق، اپوزیسیون سرنگونیطلب برای حملهی آمریکا به ایران لحظهشماری میکردند.
از سوی دیگر، یکی از ویژگیهای منحصربهفرد دورهی اخیر پیدایش سازمانها و گروههای فرعیتری است که نقش مُحلّل یا ارتباطدهنده را در چهارراه جریانهای ارتجاعی و پروامپریالیستی ایفا میکنند.
برای نمونه، صهیونیستهای فارسیزبانی همچون گروه فرشگرد پیونددهندهی سلطنتطلبان و مجاهدین هستند. فرشگردیها از سویی کاملاً سلطنتطلب و همسو با رضا پهلوی هستند. آنها در تبلیغات خود از مفاهیم ناسیونالیستی، نمادهای باستانگرایانه، نیاز ملت ایران به یک پدر و رهبر وحدتبخش سخن میگویند. فرشگردیها نزدیکترین حلقهی مشاوران و نزدیکان رضا پهلوی هستند اما در عین حال در حوزهی سبک کاری تاکتیکهایی را تبلیغ میکنند که کاملاً منطبق بر سبک کاری مجاهدین است. سبک کاری که رضا پهلوی هیچگاه بهطور رسمی و آشکار تبلیغ نکرده و نمیکند. ده سال پیش شاید غیرممکن بهنظر میرسید که مجاهدین و سلطنتطلبان به اجماع سیاسی، حتا حداقلی، برسند؛ اما امروز این امر – دست کم در تاکتیکهای مبارزاتی – ممکن شده است. نمونهای دیگر از این سازمانهای مُحلّل، شورای مدیریت گذار است که پیشتر اشاره شد همچون پلی میان تجزیهطلبان و سلطنتطلبان عمل میکند.
ساعت صفر و اضطرارِ براندازی
آنچه گفته شد، تصویری بسیار موجز از کارزاری امپریالیستی بود که چهارسال پیش با خروج آمریکا از برجام و آغاز دور جدیدی از فشارهای اقتصادی، سیاسی، و نظامی برای به زانو درآوردن جمهوری اسلامی در رویارویی با هژمونی آمریکایی به اجرا گذاشته شد. پس از آغاز این کارزار، احزاب و گروههای سیاسی که – باواسطه یا بیواسطه، عملی یا نظری – به این جبههی امپریالیستی وابسته بوده، و برنامههای سیاسی خود و آیندهی ایران را ذیل همین وابستگی تعریف میکنند، به بازآرایی درونی و بینسازمانی دست یازیدند تا در هنگامهی مقتضی از منافعِ جناح پیروز در این رویارویی (که لابد این بار دیگر آمریکاست) بهرهمند شده و از خوانِ نعمتها لقمهای برگیرند.
با بیرون رانده شدن ترامپ از قدرت، یکی از دستورکارهای مقامات دولت بایدن ذکر این جمله بوده که فشار حداکثری شکست خورده است. از همان زمان، مناقشهای در میان بود که آیا واقعاً فشار حداکثری شکست خورده است؟ هوادارانِ تحریم، چه آمریکایی و چه ایرانی، با برشمردنِ فکتهایی علیه این گفته استدلال کرده و باور دارند که فشار حداکثری در تضعیف جمهوری اسلامی مؤثر بوده و باید – حتا شدیدتر از قبل – ادامه پیدا کند. هواداران مذاکره در طرف ایرانی (دولت روحانی و اصلاحطلبان) به شدت این مسئله شکست فشار حداکثری را نفی میکنند، و البته شاهد اصلی مدعایشان لطمههای شدیدی است که تحریمهای کمرشکن بر پیکر اقتصاد ایران وارد کرده است. از سوی دیگر، جناح مخالف مذاکره و سازش با آمریکا در جمهوری اسلامی با وجود اذعان به آسیبهای ناشی از تحریمها، معتقد است که کارزار فشار حداکثری در دستیابی به اهدافش که همان تسلیم کردن جمهوری اسلامی به سازش بوده شکست خورده است.
فارغ از درستی و نادرستی هر یک از این مواضع و استدلالها، که هر کدام جنبههایی از واقعیتهای عینی را در خود دارند، مسلّم این است که فشار حداکثری یک هدف اصلی داشت و آن به زانو درآوردن جمهوری اسلامی به شکلی بود که از مدعاهای منطقهای و ژئوپلتیکاش دست کشیده و زمینِ بازی را در اختیار آمریکا بگذارد. اگر مهمترین هدف فشار حداکثری این بوده پس باید گفت که به آن دست نیافته است؛ اگرچه ضربههای مهلکی بر حریف وارد کرده است.
باید توجه داشت که وقتی از مذاکرات برجام صحبت میکنیم، برخلاف آن چه معمولاً نشان داده میشود، مسئله تنها محدود به مذاکره دربارهی صنعت هستهای ایران نیست؛ هرچند بخش بسیار مهم و سرنوشتسازی از این مذاکرات است. برای نمونه حسن روحانی در سخنرانی خداحافظی با مدیران دولتی در مرداد ۱۴۰۰ گفته بود تنها راه لغو تمام تحریمها که در مصوبهی مجلس آمده این است که ایران هم حاضر به گفتگو درباره تمام موضوعات، از جمله برنامهی موشکی خود باشد.
در ماه عسل مذاکرات بازگشت آمریکا به برجام، که ماههای آغازین دولت بایدن و پایانی دولت روحانی بود، بهنظر میرسید اعلام این شکست، تاکتیک دولت بایدن برای قانع کردنِ مخالفان آمریکایی و توجیهی برای آغاز مذاکرات باشد. ممکن است واقعاً هم چنین بوده باشد. با روی کار آمدن دولت رئیسی در ایران و کُندتر شدن روند مذاکرات، تبلیغات بینالمللی بزرگی به راه افتاد که میکوشید جمهوری اسلامی را مسئول هرگونه شکست در مذاکره و توافق معرفی کند. جمهوری اسلامی تلاش کرد با تاکتیکهای گوناگون توپ را به زمین آمریکا انداخته و از دام «اجماع بینالمللی» که برایش تدارک میدیدند بگریزد.
از سوی دیگر، زنجیرهای از ترورها و اقدامات خرابکارانه در برنامهی هستهای ایران، از بهمن ۹۶، و با سرقت بایگانی اسناد هستهای ایران و پروژه «آماد» از انباری در شورآباد ری بهطور جدی آغاز شده بود. ترور محسن فخری زاده، سرپرست پروژه آماد و زیرپروژههای مرتبط با آن، خرابکاری و انفجار در سالن بالانس سانتریفیوژهای غنیسازی اورانیوم در نطنز، خرابکاری در تأسیسات هستهای کرج، حملهی (احتمالاً پهپادی) به پارچین، فقط چند مورد از خرابکاریها و ترورهایی بود که رسانهای شدند. مجری بیشتر این اقدامات اسرائیل بوده است. گزارشهای مختلفی دربارهی اقدامات و طرحهای اسرائیل – و نیز آمریکا – برای جاسوسی، خرابکاری، و ترور افراد دخیل در برنامههای هستهای، نظامی، و صنعتی بهمنظور کُند کردن روند پیشرفتهای نظامی و صنعتی ایران در رسانههای آمریکایی و اسرائیلی منتشر شده است.
اما اقدامات هماهنگ آمریکا و اسرائیل برای فشار بر ایران بهطور طبیعی سبب واکنشهایی در طرف مقابل شد که خیلیهایش غیرقابل انتظار بود.
ایران در پاسخ به خرابکاریها و ترورها از یک یا چند محدودیت اِعمالشده بر برنامهی هستهای شانه خالی کرد و فشار سیاسی و نظامی بر آمریکا، اسرائیل و متحدانشان در منطقه را افزایش داد. غنیسازی ۶۰ درصدی، برچیدن دوربینهای آژانس در برخی تأسیسات تولید سانتریفیوژ، نصب و راهاندازی تعداد زیادی از سانتریفیوژهای نسل جدید پیشرفته، و تولید فلز اورانیوم برخی از این اقدامات بودهاند.[۲۹] با برچیده شدن برخی دوربینهای نظارتی، هم اکنون حدود ۵ ماه است که آژانس بینالمللی هستهای از نرخ تولید سانتریفیوژهای ایران بیاطلاع است و این امر کاملاً غربیها را هراسان کرده است.
اما اقدامات هستهای تنها یک جنبه از واکنشهای ایران بود. رویدادهایی همچون رکود اقتصادی ناشی از کرونا، خروج آمریکا از افغانستان، و بهویژه آغاز جنگ روسیه و اوکراین (و در واقع جنگ روسیه و ناتو[۳۰]) از حدود ده ماه پیش، زلزلهای در روابط بینالمللی و موازنهی قدرتهای منطقهای و جهانی ایجاد کرد. پیامدهای پیشبینیناپذیر این رویدادهای بزرگ بر بلوکهای قدرت در جهان چنان بود و هست که تمام زمینِ بازی را پیشتر تغییر داده و آبستن تغییرات بزرگی در آینده نیز خواهد بود.
در مورد مشخص ایران، آغاز جنگ در اوکراین به جمهوری اسلامی فرصت داد تا دست به کار تغییراتی عمده در سیاست خارجی خود شود. گردش به شرق و افزایش مراودات اقتصادی، سیاسی، نظامی، و امنیتی با چین، روسیه، و کشورهای منطقه رویایی بود که دستِکم بیش از یک دهه فکر بخش بزرگی از جناحهای قدرت در جمهوری اسلامی را به خود مشغول کرده بود. وضعیت ویژهای که جنگ اوکراین و تحریمهای گسترده روسیه بهویژه در زمینهی انرژی و فناوری غربی پدید آورد، و به دنبالش افزایش فشار بر چین، به دلیل ترس آمریکا از استفادهی چین از وضعیت کنونی جهان به نفع گسترش هژمونیاش، به جمهوری اسلامی امکان داد روند این گردش به شرق را سریعتر کند.
همکاریهای اقتصادی، نظامی، و امنیتی با روسیه، و چین بهطور چشمگیری در دولت رئیسی افزایش یافته است. صدور تجهیزات و جنگافزارهای نظامی به روسیه که اندکی پس از پایان مهلت تحریمهای تسلیحاتی ایران رسانهای شد، صدور محصولات کشاورزی و صنعتی، و همکاریهای رو به افزایش دو کشور در زمینهی ترابری و ترانزیت، و نیز افزایش قیمت جهانی حاملهای انرژی تنها بخشی از فرصتهای مغتنمی است که در سایهی تحریمهای گستردهی روسیه فراهم شده و به ایران امکان داد بخشی از فشار خفهکنندهی تحریمها را خنثا کند. باید توجه داشت که این مزیتها و نزدیکی اقتصادی ایران و روسیه اگرچه بسیار مهم است، ولی آنچه آمریکا را بسیار بیشتر نگران کرده پیامدهای سیاسی و امنیتی این روابط بر مناسبات قدرت جهانی است. یک نمونهی ساده، نمایش قدرت نظامی ایران در قالبهای پهپادهای حاضر در جنگ اوکراین است که برخی از بهروزترین تسلیحات پدافندی ناتو در اوکراین را ناتوان کرده است. فارغ از تأثیر این پهپادها در میدان نظامی، آنچه که بیشتر اهمیت دارد، بهچالشکشیدهشدن بلوک قدرت ناتو و در رأس آن آمریکاست.
در رابطه با چین نیز، گرچه در زمان امضای توافقنامهی ۲۵ سالهی دو کشور، تبلیغات زیادی مبنی بر بیاهمیتی و حتا نمایشی بودن آن در رسانههای امپریالیستی انجام شد، اما رویدادهای دیگری همانند پیوستن ایران به سازمان همکاریهای شانگهای و به دنبالش امضای توافقنامههای متعددی با کشورهای آسیای میانه در زمینهی ترابری و ترانزیت نشان داد که آن توافقنامه چندان هم نمایشی نبوده و ممکن است در سالهای آینده تأثیرات ژرفی بر گردش جهانی سرمایه و بلوکهای هژمونیک بگذارد.
دربارهی روابط ایران با شرق، و بهویژه روسیه و چین، تحلیلها و تبلیغات مختلفی شده و برخی بر این امر انگشت گذاشتهاند که این روابط استراتژیک نیست و نمیتواند به یک بلوک قدرت هژمونیک تبدیل شده و هژمونی امپریالیستی آمریکا را به چالش بکشد. عاملهای دخیل در آیندهی این روابط و تأثیرهایی که ممکن است بر مناسبات قدرت در سطح جهانی بگذارد بسیار زیاد و پیشبینیناپذیرند و در اینجا مجالی برای بررسیدن گستردهاش نیست؛ اما همین آثار و پیامدهای اندک گشایشهایی که در روابط این دولتها تاکنون انجام شده و هراس غرب از تأثیراتش، به ما نشان میدهد که میتواند تأثیرهای بزرگی به دنبال داشته باشد؛ هرچند که در کوتاهمدت، نه باعث پیدایش یک بلوک هژمونیک، که دستِکم سبب کاهش قدرت هژمونیک آمریکا و اثرگذاریاش بر روندهای جهانی شود.
در مورد خاص ایران، هر چه این پیوندها بیشتر شده و جمهوری اسلامی بتواند خود را در شبکهی رو به گسترشِ پیوندهای اقتصادی و سیاسی منطقهای و فراتر از آن ادغام کرده، و از سوی دیگر با افزایش توان نظامی امکان حملهی نظامی به کشور را هر چه بیشتر کاهش دهد، توان عملیاتی آمریکا در رویارویی با جمهوری اسلامی به صفر میگراید. در این راستا، دستیابی احتمالی ایران به یک زرادخانهی هستهای متشکل از ۲۰ تا ۵۰ بمب هستهای «ضربهی نهایی» خواهد بود و امکان حمله به ایران را برای همیشه از بین خواهد برد. رویدادی که غرب بسیار نگرانش است و در چند ماههی اخیر حتا رزمایشهای نظامی مشترکی بین آمریکا و اسرائیل با عنوان شبیهسازی و تمرین حمله به تأسیسات هستهای ایران در منطقه انجام شده است. رونمایی پیدرپی قابلیتها و تسلیحات نظامی از سوی جمهوری اسلامی در همین سه ماههی اخیر نیز نشانگر نزدیک شدن به ساعت صفر است.
در شرایطی که با روی کار آمدن دولت رئیسی و حذف کامل جناح هوادارِ سازش با غرب و آمریکا، امکان تغییر سیاست خارجی جمهوری اسلامی از درون تقریباً بهطور کامل از میان رفته، بهنظر تنها راهی که پیشِ روی آمریکا قرار گرفته، حملهی نظامی به تأسیسات پدافندی، موشکی، و هستهای ایران است.
شاید خوشبینترین افراد حاضر در قدرت در ایالات متحده نیز باور نداشته باشند که میتوانند جمهوری اسلامی را با اقداماتی چون انقلاب مخملی و یا شورشهای مسلحانهای از آن دست که در سوریه، لیبی، و دیگر کشورهای عربی به راه انداختند سرنگون کنند. اما همینقدر هست که میتوان از این تاکتیکها برای تضعیف دشمن تا سرحد امکان بهره برد و شرایطی آماده کرد که هم انجام حمله آسانتر شده و هم امکان پاسخگویی نظامی ایران به یک حملهی نظامی تا جای ممکن کاهش یابد.
بعید بهنظر میرسد تأکید چندبارهی خامنهای بر لزومِ هوشیاری در برابر حوادثی که ممکن است در اطراف ایران بیافتد صرفاً تبلیغات سیاسی برای سرکوب اعتراضها باشد. برای نمونه خامنهای، در سخنرانی ۵ آذر، به مناسبت هفتهی بسیج میگوید: «حواس همگان بهخصوص مسئولان کشور باید در خصوص مسائل اطراف کشور هم جمع باشد چرا که برای ما هم منطقه غرب آسیا، هم قفقاز و هم مناطق شرقی کشور مهم است و باید حواس ما به همه اینها باشد که دشمن چه کاری میخواهد انجام دهد.»
نشانههایی که در این سخنان بسیار مهم نهفته است به ما میگوید که طرح احتمالی حملهی نظامی به ایران، علاوه بر حملهی موشکی و هوایی آمریکا و اسرائیل که پیشتر اشاره شد، شامل ضربههای امنیتی و نظامی در سه منطقهی پیرامونیِ ایران است. «خروش انقلابی» کادرهای حزب دموکرات، کومله، پژاک، پاک و دیگر پیادهنظام امپریالیسم در کردستان و آذربایجان غربی و سقوط موقتی چند شهر در این دو استان که شبیهسازی کاملی از سقوط شهرهایی چون رقه و درعا در سوریه بود، نشان داد که چقدر این خطر جدی بوده است. با حملهی موشکیـپهپادی جمهوری اسلامی به کمپها و مقرهای نظامی این گروهها و سرکوب شدید کادرها و نیروهای نظامی این احزاب در ایران و اقلیم کردستان عراق، و نیز اصرار شدید ایران بر پاکسازی و خلع سلاح کامل این احزاب – و حتا شایعاتی مبنی بر احتمال حملهی زمینی به مقرهای این گروهها در اقلیم – بهنظر میرسد باید کار این دارودستههای نظامی در اقلیم کردستان را یکسره شده دانست. دلیل اصلی سفر نخست وزیر جدید عراق، محمد شیاع السودانی، و دیدار با خامنهای را هم با در همین راستا ارزیابی کرد.
در نقطهی دیگری از شمال غرب، رژیم الهام علیف، آشکارا به منبع خطرناکی از تراکم و حضور نیروهای امنیتی و تسلیحات نظامی اسرائیل تبدیل شده و پس از جنگ اخیر در قرهباغ مزدوران تکفیری بسیاری از چچنیها، ازبکها، قرقیزها، و اویغورها که در سوریه و لیبی آبدیده شده بودند را در نزدیکی مرزهای ایران و ارمنستان اسکان داده است. برای هر کس که اقدامات و گفتههای رژیم علیف در چند ماه اخیر را دنبال کرده باشد، چون روز روشن است که او در پی تحریک ایران به آغاز جنگ در آن منطقه است. اگرچه جمهوری اسلامی تاکنون خویشتنداری بسیاری در این باره به خرج داده – تا جایی که بسیاری حتا آن را به ضعف ایران در برخورد با رژیم علیف و پشتیبانان منطقهایاش ترکیه و اسرائیل تعبیر کردهاند – اما مرز ایران و جمهوری آذربایجان انبار باروتی است که ممکن است هر لحظه شعلهور شود. کار تا جایی پیش رفته که برخی از امنیتینویسان در جمهوری اسلامی آشکارا تهدید کردهاند که در صورت آغاز جنگ، ایران به سرعت نخجوان را اشغال خواهد کرد و رویای پانترکیستیـناتویی «کریدور زنگهزور» را برای همیشه از میان خواهد برد. در این باره حتا از وجود طرحهای آمادهی نظامی برای اجراییشدن چنین سناریویی سخن به میان آمده است.
در شرق کشور، جمهوری اسلامی کوشیده با حفظ ارتباط امنیتی با طالبان و سرکوب داعش و دیگر گروههای تکفیری در آنجا و نیز آسیای میانه امکان پدید آمدن کانونهایی برای بحرانهای امنیتی را از میان بردارد. اما داستان سیستان و بلوچستان بسیار متفاوت است. ارتش پاکستان سالهاست به دلایل مختلف، در برخی از مناطق این کشور حضور ندارد و عملاً دولت مرکزی پاکستان از اِعمال حاکمیت بر بخشهای بزرگی از پاکستان، از جمله ایالت بلوچستان، ناتوان است. از همینرو، ایالت بلوچستان پاکستان سالهاست که زیر سیطرهی رؤسای قبیلهها و دارودستههای شبهنظامی قرار دارد. از سوی دیگر سالها سرمایهگذاری عربستان سعودی برای گسترش گرایشهای وهابی در بلوچستان ایران و پاکستان، آن منطقه را به کانون گسترش گرایشهای سلفی تبدیل کرده است. جمهوری اسلامی از یکسو با اعطای امتیازات مالی فراوان به ریشسفیدان و رؤسای طایفههای بلوچ، و از سوی دیگر با سرمایهگذاری سنگین در چابهار و سواحل مکران کوشیده تعادلی در وضعیت امنیتی آن نقطه از کشور ایجاد کند. ولی رویدادهای چند ماههی اخیر نشان داد که همچنان آنجا یکی از کانونهای خطرناک امنیتی برای جمهوری اسلامی است. در صورتیکه جمهوری اسلامی بخواهد طرحها و سرمایهگذاریهای سنگین انجامشده در زیرساختهای ترابری برای تبدیل ایران به هاب ترانزیتی منطقه را با موفقیت به انجام برساند ناگزیر از ایجاد امنیت پایدار در آن منطقه از کشور است.
همهی اینها نشانگر شرایط حاد منطقهای و جهانی است که در صورت تصمیم آمریکا برای حملهی نظامی به ایران، نه تنها جمهوری اسلامی که کل جامعهی ایران را با وضعیت هولناکی از فروپاشی و انهدام اجتماعی روبهرو خواهد کرد. شرایطی که تا آیندهای نامعلوم چشمانداز امیدوارکنندهای برایش وجود ندارد.
همهی آن چه گفته شد تصویری از وضعیت بغرنجی است که از آن با نام «اضطرار براندازی» یاد کردیم. اضطراری که ناشی از رسیدنِ جدال جمهوری اسلامی و غرب به آستانههایی خطرناک در متنِ شرایط پرآشوب جهانی و منطقهای است. اضطراری که همهی طرفهای درگیر در این رویارویی عظیم را به در پیش گرفتن اقدامات پیشبینیناپذیری سوق داده است. حمایت و پشتیبانی عظیم مالی، امنیتی و رسانهای غرب و متحدان منطقهایاش از تداوم آشوبها در ایران را از این دریچه میتوان دید. کارزاری که در بسیاری از موارد حتا کاملاً غیرمنطقی جلوه میکند. برای نمونه بنگرید به دخالت مستقیم عربستان سعودی در آشوبهای ایران از طریق بازوهای رسانهای و امنیتیاش؛ چنان حمایت آشکار و مستقیمی که انگار فردایی نیست و امکان ندارد که جمهوری اسلامی از این مهلکه جان به در برده و ضربههای سنگینی بر این دشمن منطقهایاش وارد کند. وارد شدن بیمحابای گروههای تجزیهطلب کرد به درگیری با جمهوری اسلامی و بهمیدانآوردن همهی نیروها و امکاناتی که سالها برای آموزش و تجهیزشان سرمایهگذاری شده بود سویهی دیگری از همین اضطرار است.
روشن است که مقصود این نیست که ریشهی آشوبهای اخیر را تنها در روابط منطقهای و جهانی جستجو کنیم؛ بهویژه آنجا که پای موضوعات بسیار مهمی چون حجاب اجباری و بهطور کلی آزادیهای اجتماعی در میان است. وانگهی، آشکار است که بدون درنظرگرفتن شکاف جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا که برسازنده و بستر مهمترین تحولات جامعهی ایران در این چهل و چند سال بوده، امکان ارائهی تحلیل سیاسی جامع ناممکن است. با یادآوری این نکتهی بسیار مهم که خودِ مسئلهی حجاب اجباری و آزادیهای اجتماعی در متن این شکاف است که معنای ویژهای به خود گرفته و به امری اساساً سیاسی و براندازانه تبدیل میشوند.[۳۱]پس بر متن افول هژمونی امپریالیسم آمریکا[۳۲] و بر بستر مادیای که در بخشهای فوق ترسیم شد اضطراریست در این میان: اضطرار براندازی.
نادیدهگرفتن این شکاف، ناگزیر به ارائهی تحلیلهایی اخته منجر خواهد شد که نمونهاش را در این چند ماه دیدهایم. از «انقلابِ ملی» خواندن این شورشها – اتفاقا با چشم بستن بر سویههای ضدملی شورشها – در تحلیلهای لیبرالی[۳۳] گرفته تا داستان سرایی دربارهی «جنبش رهاییبخش مردم ایران» در تحلیلهای چپ.[۳۴] تحلیلهایی که میکوشند با ارائهی تصویری خیالی و واژگون از واقعیت، طبقهی کارگر را به پیادهنظام آرزوها و آرمانهای سیاسی خود تبدیل کنند. ما تمایلی به شراکت در رویاهای ویرانگرِ شما نداریم. طبقهی کارگر مایل به شراکت در تغییر مناسبات تولید، قدرت و ثروت مادی جامعه است؛ همان عرصههایی که هیچ بخشی از بورژوازی و طبقه متوسط مایل به شراکت نیست و برایش «رفراندوم» برگزار نمیکند.
[۱] هر چه بازار چنین تحلیلهایی در یک ماههی نخست داغ بود، ضربههای شلاق واقعیت از غلظتشان کاست و آنها را به حاشیه راند.
[۲] سید جواد طباطبایی در مقالهی «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» مینویسد: «یک تعبیر دیگری که پیشتر به کار برده بودم و ناچار اشارهای دیگر به آن میکنم مشکل جدال قدیم و جدید یا سنّت و تجدد است. حاصل این بحثها این بود که حدود و ثغور اندیشیدن قدیم و جدید بر ما روشن نشده است. انقلاب پنجاه و هفت، و نظریهپردازان چپ، راست و مذهبی آن، با التقاطی که از «روشنفکری» و «دینی» ایجاد کرده بودند، توانستند این توهّم را ایجاد که ترکیب «آسانی» از قدیم و جدید ممکن است.»
[۳] «این نسل، به خلاف پدران خود که «در عمل» در دوران جدید زندگی میکرد، اما «در نظر» آن را پس میزد، و در آخرین مدل خودرو در آرزوی «بازگشت به خیش» بود، «در حال»، در دورانی زندگی میکند که با آن «معاصر» واقعی است.». همان.
[۴] «جمهوری اسلامی، طراز سیاست، و دال سیال حجاب»، پویان صادقی.
[۵] «سه نگاه به خیزش انقلابی مردم ایران: خطاها، نامها، تصویرها»، مراد فرهادپور، جواد گنجی، صالح نجفی.
[۶] یک سال پس از آن کنفرانس، محمد آسنگران، عضو حزب کمونیست کارگری، گزارش رخدادهای مذکور را چنین میآغازد: «یک سال قبل همین روزها کنفرانس برلین به یک موضوع داغ سیاسی در سیاست ایران – آلمان و اپوزیسیون سرنگونی طلب تبدیل شده بود. کنفرانس برلین به اهداف خود نرسید. نتایج این کنفرانس شکست بزرگی برای کل جمهوری اسلامی و رسوایی بیشتری برای دوم خردادیهای خارج کشور به بار آورد. قبل و بعد از کنفرانس برلین دو جبهه در مقابل هم صف آرایی کردند. یک طرف جمهوری اسلامی و طرفداران خارج کشوریشان و طرف دیگر نیروهای سرنگونیطلب. رژیمیها شکست و رسوایی نصیبشان شد. پرچم این پیروزی در جبهه سرنگونیطلبان در دست حزب کمونیست کارگری بود.» ن.ک: وقایع و حقایق کنفرانس برلین – محمد آسنگران – آوریل ۲۰۰۱.
[۷] ن.ک به توییت شادی صدر درباره محتوای سیاسی و هدف اصلی برگزاری گردهمایی سرنگونیطلبان در برلین https://twitter.com/shadisadr/status/1584491223628525569
[8] جوزپ بورل، مسئول امور خارجهی اتحادیه اروپا، مهر ۱۴۰۱ در سخنرانیاش با توصیف اروپا به باغ و بقیه جهان به جنگل گفت: «اروپا یک باغ است. ما این باغ را ساختهایم. شما خوب می دانید که باقی جهان دقیقاً باغ نیست. اکثریت مابقی جهان جنگل است و جنگل می تواند به باغ حمله کند و باغبانان باغ، باید مراقب باشند.»
[۹] مجید محمدی، بولتننویسِ رادیو فردا، در مقالهی «ایران، روسیه و چین: فدرالیسم یا تجزیه» مینویسد: «اگر غرور و احساسات ملی را که مبنای عقلانی ندارند و بالقوه میتوانند بسیار خطر ناک باشند کنار بگذاریم و به سراغ معیارهایی مثل صلح، دمکراسی، توسعه و حقوق بشر برویم، دنیایی با واحدهای سیاسی کوچک تر شاید به نفع همه باشد. این واحدهای سیاسی کوچک تر، با تشکیل دولت- ملتهای دمکرات و فدرال (مانند ایالات متحده، هند، آلمان، سوئیس) یا با تجزیه کشورهای بزرگ محقق خواهند شد … کشورهای بزرگ با قدرت مرکزی غیر دمکراتیک و فاقد حق خودگردانی واقعی (چین، اتحاد جماهیر شوروی و بعد روسیه، ایران) نه تنها برای مردم خود جهنم آفریدهاند بلکه برای صلح بین المللی نیز در مقاطعی مخاطره آفرین بودهاند.». ن.ک: مجیدی محمدی – ایران، روسیه و چین: فدرالیسم یا تجزیه – ژانویه ۲۰۱۳.
[۱۰] البته من به یاد ندارم که حزب کمونیست کارگری هیچگاه بهطور رسمی اعلام کرده باشد آن افراد لخت هواداران یا اعضایش بودهاند، اما از تبلیغات و پروپاگاندای این حزب آشکار بود که آن افراد دستکم از سمپاتهای این حزب باشند.
[۱۱] محمد آسنگران مینویسد: «یکباره توجه ها به سوی خانمی جلب شد که با یک روسری مشکی و با شورت و کرست در پله های آمفی تئاتر به قدم زدن پرداخته و به این نحو اعتراض خود را به رژیم زن ستیز اسلامی ابراز میداشت. همچنین لخت شدن کامل یک شرکت کننده مرد در سالن و رقصیدن تعداد دیگری در مقابل آخوند حاضر در کنفرانس به تشنج موجود بیشتر دامن زد و کنترل از دست برگزار کنندگان جلسه عملا خارج شد» ن.ک: وقایع و حقایق کنفرانس برلین – محمد آسنگران – آوریل ۲۰۰۱.
[۱۲] فرمالیته از این روی که با وجودِ استعفا از حزب، حمید تقوایی دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری استعفای او را پذیرفت اما حزب را کماکان حامی فعالیتهای اجتماعی او دانست و ابراز امیدواری کرد که نمازی همچنان همکاری خود را با کانال جدید و تهیه و پخش برنامهی «نان و گل سرخ» ادامه دهد! معلوم نیست که پس چه دلیلی بر استعفا بود؟!
[۱۳] موسی غنینژاد، به عنوان یکی از اصلیترین نظریهپردازان بورژوازی ایران، در یک جلسه پرسش و پاسخ اینترنتی که در تبیین و تفسیر مواضع سید جواد طباطبایی در «انقلاب ملی» خواندنِ شورشهای اخیر برگزار شده بود، در پاسخ به پرسشی به همین غیابِ آینده اشاره کرده و چنین تفسیر میکند: «این که توی خیابون شعار میدن ما جمهوری اسلامی نمیخوایم، شما تعبیر میکنید براندازی، من براندازی توش نمیبینم. من اینو میبینم که ج.ا به خواستههای ما جواب نمیده. بنابراین وقتی جواب نمیده ما اینو نمیخوایم. منتها میگن چی رو میخوان؟ نمیگن که. اون چیزی رو که میخوان رژیم جدید نیست، رژیم متفاوت نیست، یا رژیم مشخص نیست. اون چیزی که میخوان حق خودشونه آزادی خودشونه. رژیم هر چی میخواد باشه. شکل رژیم اهمیتی نداره .. .ماهیتش مهمه. که مشروط باشه. میگم این جنبش مشروطه است. مشروط باشه به چی؟ به قانون.». پادکست «اهمیت مقاله انقلاب ملی در انقلاب اسلامی دکتر طباطبایی»، کانال تلگرامی اندیشه جواد طباطبایی، ۲۳ آبان ۱۴۰۱.
[۱۴] در اینجا مقصود از شراکت، همبستگی در اهداف، چشماندازها و برنامههای سیاسی است؛ نه لزوماً تاکتیکهای مبارزاتی.
[۱۵] در چنین شرایطی است که «شاهزاده» رضا پهلوی، که تا چند سال پیش نیز هنوز گاهگاهی از تمایلش برای پادشاهی بعد از جمهوری اسلامی سخن میگفت (البته پادشاه مشروطه)، دیگر از همین نیز سخنی نمیگوید و در برابر این پرسش که آیا میخواهد شاه ایران شود به تندی پاسخ میدهد که الان فقط سرنگونی جمهوری اسلامی مهم است. یا سازمان مجاهدین خلق که هنوز در کمپهایش حجاب اجباری برقرار است و روسری جزئی از یونیفرم سازمانی زنانش است، سردمدارِ مبارزه با حجاب اجباری میشود.
[۱۶] در قاموس سیاسیِ لیبرالها، دولت-ملتهایی که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم توسط امپریالیسم خرد شده و فروپاشیدهاند، دولت شکست خورده (Failed State) نامیده میشوند. مزیتِ اطلاقِ این واژه آن است که ناخودآگاه ما را از مسبب اصلی فلاکت و بدبختی این ملتها – که نظم امپریالیستیِحاکم بر دنیاست – غافل کرده و تصور کنیم که دلیل سقوطشان در چاهِ فقر و جنگ و آوارگی ناشی از اهمال و کمکاری خودشان است.
[۱۷] وقتی به سرنگونیطلبان – از چپ تا راست – میگوییم که شما مزدور آمریکا و اسرائیل هستید، ناراحت میشوند که «نه ما مزدور» نیستیم؛ چرا؟ چون احتمالاً پولی برای اقداماتشان نگرفتهاند. غافل از این که اصلاً مهم نیست که شما پول گرفته باشید یا نه. شما همان سیاست امپریالیستی را به پیش میبرید و محتوای سیاسی شما چیزی جز سیاستِ امپریالیسم در قبالِ ایران نیست. در بهترین حالت شما مزدوران بیجیره و مواجبی هستید که همچون کارگزار و مباشرِ آمریکا و دستنشاندههایش در ایران عمل میکنید.
[۱۸] در اینخصوص بنگرید به «مساحی جغرافیای سیاست (ترسیم خطوط)»، پویان صادقی.
[۱۹] شاید گفتنش خالی از لطف نباشد که یکی از این هنرمندان تحریم، آرین طباطبایی، مشاور ارشد معاون وزارت خارجه آمریکا در دولت بایدن و عضو تیم آمریکایی مذاکرات برجام، دختر جواد طباطبایی است. پدری که ادعای کشف «انقلاب ملی» دارد ولی چندان به این ضربالمثل پایبند نبوده که «بچه عزیزه اما تربیتش عزیزتر».
[۲۰] جبهه آزادیبخش پولیساریو سازمانی سیاسی نظامی در صحرای غربی است که در سال ۱۹۷۳ به عنوان یک گروه مقاومت علیه تسلط استعماری اسپانیا بر صحرای غربی و با هدف استقلال این منطقه ایجاد شد. صحرای غربی به همراه موریتانی در سال ۱۹۷۵ و پس از خروج اشغالگران اسپانیایی و با حمایت مستقیم الجزایر و برخی از کشورهای چپگرای جهان مانند چین مستقل شد، اما این استقلال دیری نپایید، چرا که مغربیها مدعی مالکیت آن شده و با اعزام ارتش خود به این منطقه، جنگی طولانی میان طرفین درگرفت.
[۲۱] روزنامه گاردین در اکتبر ۲۰۱۸ بر اساس گفتههای منبعی ناشناس که بهطور مستقیم برای محمد بن سلمان کار میکرد این مطلب را فاش ساخت. طبق محاسبهای که گاردین انجام داد، این بودجه برای ۵ سال تأمین شده بود، یعنی هر سال ۵۰ میلیون دلار. ن.ک: Concern over UK-based Iranian TV channel’s links to Saudi Arabia. گفتنی است که برخی کسان، از ارتباط ترور خاشقچی با این موضوع سخن گفته و دلیل اصلی ترور او توسط دولت سعودی را برملا کردن همین امر میدانند.
[۲۲] حسن شریعتمداری، فرزند سید محمدکاظم شریعتمداری مرجع تقلید شیعه و بنیانگذار حزب جمهوری خلق مسلمان در سال ۵۷ است. حسن شریعتمداری خود نیز عضو همین حزب بود. حزب خلق مسلمان تنها گروه اسلامگرای ایرانی است که به تفکرات اخوانالمسلمین نزدیک بوده است. اخوانیهایی که رویشهای سیاسیشان در به اصطلاح بهار عربی و کارگزاری و مباشرتشان در پروژههای امپریالیستی همچون ویرانی سوریه و لیبی را در همین دههی اخیر تجربه کردهایم.
[۲۳] کنفرانس لندن برای خِنگها، رامین پرهام (فقط بخشهای مهمتر در اینجا آورده شده است.)
[۲۴] ARA Group International
[25] العربیه اصلیترین شبکه برونمرزی عربستان سعودی و رقیب الجزیره در کشورهای عربزبان است. سرمایهگذاران اصلی العربیه، مرکز پخش خاورمیانه، گروه حریری لبنان، عربستان سعودی و کویت هستند. این شبکه با سرمایهگذاری۳۰۰ میلیون دلاری آغاز به کار کرد.
[۲۶] حمایت شاهزاده رضا پهلوی و ۲۱ چهره سرشناس از اعتراضات و اعتصابات، ایندیپندنت فارسی، ۵ مهر ۱۴۰۱.
[۲۷] ن.ک به: https://twitter.com/hassanshariatm5/status/1574820302848229376
[28] گفتنی است یکی از دلایل اصلی عدم نزدیکی رضا پهلوی و حسن شریعتمداری مخالفت حلقهی نزدیکان رضا پهلوی و سلطنتطلبان با او به دلیل نقش او و پدرش در انقلاب ۵۷ است. نقشی که شریعتمداری همواره کوشیده با تأکید بر مخالفت خود و پدرش با خمینی از آن شانه خالی کند.
[۲۹] بر پایه گزارش آژانس بینالمللی هستهای، تا ۲۱ اوت ۲۰۲۲، ذخایر اورانیوم ۶۰ و ۲۰ درصدی ایران برای تولید حدود ۵ بمب هستهای ساده کافی بوده است.
[۳۰] درخصوص جنگ اکراین بنگرید به مقالات «جنگ اکراین (ضد احالهی ۳)» از پویان صادقی، «جنگ اکراین، یک تحلیل» از وحید اسدی، «دوراهیِ سرنوشتساز و موضع کمونیستها» از محمود ضارب و «نبرد در جبههی اکراین» از صمد کامیار.
[۳۱] بنگرید به «جمهوری اسلامی، طراز سیاست، و دال سیال حجاب»، پویان صادقی. همچنین بنگرید به «غریو یک استیصال (در نقد دختران خیابان انقلاب)» از ارغوان حکیمی.
[۳۲] بنگرید به متن «اُدیسهی امپریالیسم (سِنخشناسی، تکرار اُفول و فعلیّت خاص انقلاب) از پویان صادقی و نیز بنگرید به کتاب «سوریه و رئالپلیتیک کمونیستی» از بابک پناهی و فرزان عباسی.
[۳۳] بهطور مثال بنگرید به «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی»، سید جواد طباطبایی.
[۳۴] بهطور مثال بنگرید به «سه نگاه به خیزش انقلابی مردم ایران: خطاها، نامها، تصویرها»، مراد فرهادپور، جواد گنجی، صالح نجفی.