ضَرورت و تأثیرِ اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ، و خَلاءِ این دو عاملِ مُمتاز و عُنصرِ مُهم !

تقدیم به دو تَن از بی شُمارانْ آموزگاراَم

( زنده یادان : رفیق بیژن هیرمن پور … رفیق رحیم کریمیان )

موضوعِ مَقاله :

ضَرورت و تأثیرِ اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ،

و خَلاءِ این دو عاملِ مُمتاز و عُنصرِ مُهم !

بر پیرامونِ اعتراضاتِ همیشه و هنوز ، و به ویژه تَشدیدِ اعتصاباتِ کُنونیِ سَراسرْ اذهانِ عُمومی و اقشارِ زحمتْ کِش و آحادِ تَحتِ ستم :

چه در مَجموعه یِ مختلف و متفاوتِ توده هایِ جهان ، و چه در عرصه یِ ایرانْ زمین …

ای پرچم دارِ ستمْ کِشان

دشمن را در خاک و خون نشان

پیروزیِ تو مُسجّل است

تا در دستِ تو مُسلسل است

ای خَلقِ قهرمان ، زِ خَصمِ بُزدلِ حقیر

انتقامِ خونِ هر شهیدِ خود بگیر

بهروزی اَت پاینده باد

از آنِ تو ، آینده باد

رزمِ چریک هایِ فداییِ خَلق ، رزمِ ماست

آری رهاییِ خَلق ، عَزمِ ماست

( شعرِ بالا و فوق : به اسمِ ای پرچم دارِ ستمْ کشان ، و از مجموعه سُرودهایِ کارگاهِ هنرِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران می باشد … هویّتِ شاعر و آهنگْ سازاَش : طبیعتاً غیرِ قابلِ پیگیری بوده ! و نتیجتاً ناشناس هستند )

هم اکنون و بدونِ تردید ، در مختصاتی خاص و شاخصه ای دِهشت ناک از تاریخِ بشری در سَراسَرِ عالم ، و یقیناً در ایرانْ زمین ، قرار گرفته ایم ؛ که با ارجاع به شاکله ها و شالوده هایِ این اختناقِ سیاسی و استبدادِ سرمایه داریِ مُندرج در ارکانِ اجتماعی و اقتصادیِ کشورِمان ایران و نیز سایرِ نقاطِ جهان ، می توانیم این هندسه یِ مقاومتِ انسانی ، و در مقابل اَش ، عَدَمِ حاصل از هرگونه گفتمانِ مُسالمتْ آمیز و دادخواهیِ مَدنی را ؛ مشاهده و رَصد نمائیم ! اینک سخن کوتاه : ثقلِ کلام : آغاز و تداوم و تکاملِ جنبشِ معاصر و نوینِ فدایی ، و البته ، به موازات و فوریّت آن ( پیاده سازی و جانماییِ مَشیِ راستین و راسخِ مُسلّحانه توسطِ دلاورانِ و غیوران و جوانانِ سرزمینِ مان ایرانْ زمین ) می تواند به سادگی و آشکارا ، ماهیّتِ پوچِ احزاب و سازمان هایِ بطالتْ سِرشت ، و همچنین نقابِ گنگِ اپورتونیسمِ چپْ نما را ، در جبهه یِ مُدعیانِ به ظاهر ( مارکسیسم لنینیسم ) روشن نماید ؛ و لاجرم ! چهره یِ دروغین و صدایِ مَسمومِ شان ، به شهود و شنودِ همگان و خصوصاً دیگر فعالینِ سیاسی خواهد رسید ؛ و سَرانجام : قضاوت و حکایتِ طبقه یِ مُستضعف و مَحرومِ جامعه یِ انسانیِ ایران و جهان ، تعیین کننده و تصمیم گیرنده ، خواهند بود ؛ پس بنابراین ، با لحاظِ یک تفکرِ کاملاً انقلابی ، و نیز یک اصول و حرکتِ دقیقِ نظامی ، از جهتی فضایِ به شدّت امنیّتیِ حکومتِ مَنحوس یا دولتِ سفّاکِ اسلامی ، شکسته خواهد شد ؛ و از حیثِ دیگر ، چارچوب و محدوده یِ عمل ( به مفهومِ کاربردی اَش ) همانا بستریِ مناسب و آماده برایِ سایرِ نیروهایِ حاضر در میدانِ پیکار و رزمِ مشترک علیهِ ساختارِ سرمایه داری و نظامِ مُستقر در کانونِ قاتلان و فاسدانِ اسلامی ، تداعی و مُهَیّا می گردد ؛ و نتیجتاً : با ظهور و حضورِ دائم و مداومِ عوامل و عناصرِ مُنسجم در صحنه یِ اعتراضاتِ کارگری و اعتصاباتِ دهقانان و کامیون داران ، و الزاماً اقشارِ مختلف و متفاوتِ کارمندی ، و همچنین دانشجویانِ پیشگام و روشنفکرانِ پیشتاز ، که با قدرتِ آگاهی و نیز پتانسیلِ مسئولیّت پذیریِ شان ، دلیلی مُضاعف خواهد شد : که یک وضعیّتِ مُسجّل و قطعیِ اتقلابی ، در راستایِ زوالِ سپرِ دفاعیِ دژخیمانِ سرمایه داری و همینطور تبلیغاتِ دشمنانِ طبقه یِ پرولتاریا ، ایجاد و احداث گردد ؛ در اینجا … لازم به بیان و ذکر می باشد ! که این تجسّمِ مختصر و تفسیرِ کوتاه در گفتار و نوشتارِ فوق ، مَبنی بر دانشِ پیکار ، همانا مُتکی به منابع و مأخذِ کتاب هایی از قبیلِ ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، و رَدِ تئوریِ بَقاء ( تحلیل و تألیفِ رفیق امیر پرویز پویان ) و همچنین مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ( تحلیل و تألیفِ رفیق مسعود احمدزاده هِرَوی ) و نیز ! تجربیّاتِ بالفعل و بالقوه یِ سایرِ مؤسّسین و فعالینِ رفقایِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) اُستوار و تَبیین ، گردیده است ؛ اینک و ابتدا به ساکن ! و قبل از استخراج و استنباط از الگوهایِ معرفی شده ، سخنان اَم را با گفتاری قِصار از فیلسوف مُتمایز و مُمتاز ( کارل هاینریش مارکس ) ادامه و تَطبیق می دهم ؛ و سپس به کالبدِ کلام ، همانا مواردِ مذکور و مطرحه ، رُجوع خواهم نمود ؛ آری ! وقتی همه چیز پایان یافت ، دستِ تان را ، به من بدهید ؛ و بدین گونه ، خواهیم توانست ؛ که بازهم از ابتدا ، آغاز کنیم ؛ بگذارید مُردگان ، مُردگانِ شان را دَفن کنند ؛ و برایِ آنان ، به ماتم بنشینند ؛ و ما ( طبقه یِ پرولتر ) باید نخستین کسانی باشیم : که زنده به زندگیِ نو ، وارد شویم ؛ واین اتفاقِ پُرشکوه ! رَشک براَنگیز است ؛ که تقدیرِ ما ، این چنین خواهد بود ( کارل هاینریش مارکس ) اکنون در امتدادِ مطالبِ ارائه گردیده : به چندین و چند رِفرنس یا فاکتور از کتاب هایِ معرفی شده ، که میراثی گران بَها و برجسته از سویِ رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده هِرَوی می باشد ؛ استناد کرده ، خواهم پرداخت : رفیق مسعود ، در کتاب منتسب به ایشان ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ) برای انبوهِ مخاطبان و هوادارانِ مَشیِ میلیشیایی ، اینگونه استدلال می نماید که : برایِ شکستِ ارتجاعِ ، باید ارتشِ ارتجاعی را ، شکست داد ؛ برایِ شکستِ ارتشِ ارتجاعی ، باید ارتشِ توده ای داشت ؛ تنها راهِ شکستِ ارتشِ ارتجاعی و تشکیلِ ارتشِ توده ای ، مبارزه یِ چریکیِ طولانی است ؛ و جنگِ چریکی ، نه تنها از نقطه نظرِ استراتژیِ نظامی ، و به منظورِ شکستِ ارتشِ مُنظم و نیرومند ، بلکه از نظرِ استراتژیِ سیاسی ، به منظورِ بسیجِ توده ها نیز ، لازم است ؛ اینک بدونِ تردید و شک ! در مقیاس و مقابلِ اندیشه یِ تدوین گشته در سطرهایِ بالا ، کسانی بوده و هستند ؛ که در حیطه یِ افکارِ شبهِ مَدنی یا فعّالیّت هایِ مثلاً مُسالمتْ آمیزِ سیاسیِ شان ، نسبت به ما ، خطابه یِ اختلاف و اختلال در نوعِ طیِ طریق تا خروج از این وضعیتِ انقلابی را ، به چالش و تصویر ، خواهند کِشید ؛ امّا در پیرامونِ گزارش و تحلیلِ گفتارِ فوق از فرایض ِ رفیق مسعود احمدزاده ، بازهم ! یک پاسخ از زاویه ای دیگر ، در برابرِ سئوالِ کلیشه ای این دَسته از افراد ، برای همیشه ! ابهامْ زُدایی و خصلت ْ نمایی می کنیم ؛ در همان کتابِ ذکر شده ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ) رفیق مسعود به صورت واضح و روشن ، ابرازِ عقیده می نمایند که : اَمرِ سیاسی و اَمرِ نظامی ، به نَحوِ اجتنابْ ناپذیر و ارگانیک ، در هم ادغام می شوند ؛ از یک طرف ، شرطِ پیروزیِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، بسیجِ توده هاست ؛ چه از نظرِ سیاسی و چه از نظرِ نظامی ، و از طرفِ دیگر ، بسیچِ توده ها ، جُز از راهِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، امکان پذیر نیست ؛ پس بنابراین ! با اعتقاد و اعتماد به شرایطِ عینی و ذهنی در جوامعِ انسانی ، و خصوصاً در کشورِ ایرانْ زمین ، باید قاطعانه نوشت : و صادقانه اعلام و ابلاغ نمود : که انفعال و گُسَستِ ضدِ انقلابی را ، فقط با همّت و حرکتِ انقلابی ، می توان پاسخ داد ! البته اینجاست که ، گروه ها و نیروهایِ به ظاهر براَنداز ، که ساختار و نظامِ سیاسیِ شان ، بر اساس و پایه یِ اپورتونیسم و رفرمیسم ، تعریف گردیده ، و بارها و بارها ! به عرصه یِ آزمون و آزمایش رسیده است ؛  بازهم مُطالباتِ صنفیِ سَراسَرْ کارگران و کشاورزان و ستمْ کِشانِ عالم و ایرانْ زمین ، و یا خواسته هایِ به حقِ اهلِ اندیشه و قلم را ، به همان ماده ها و تبصره هایِ عَقیم و یائسه یِ قوانینِ حقوقِ بشر در پیکره ای بیهوده و بی جان ، به اسمِ سازمانِ حقوقِ بشر ، ارجاع یا حواله می دهند ؛ حال اینکه : طبقه یِ حاکم بر بشریّتِ جهان و الزاماً موردِ متمرکز در بحث ( همانا ایرانْ زمین ) دائم و مدام ، تجهزات و امکاناتِ خود را علیهِ طبقه یِ پرولتاریا ، تکامل و افزایش می دهد ، و نیز ! اسارت و سَرکوبِ عواملِ کار و عناصرِ روشنفکر در  سطوحِ گوناگونِ جامعه را ( همچون سندیکال هایِ کارگری و انجمن هایِ صنفیِ هنرمندان را ، سَرلوحه یِ عملِ خویش ، قرار داده است ؛ تکلیفِ پیشگامانِ راهِ مبارزه چیست ؟ ، و همچنین تفاوتِ پیشتازانِ متعهد به خَلق هایِ مظلوم ، با اصلاحْ طالبانِ یا همانا فرصتْ طلبانِ مُستمر و مُستقر در بینِ مدعیانِ جبهه یِ چپ ، چگونه باید صفْ بندی گردد ؟ و اصولاً ! در راستایِ احقاقِ دستْ رنج یا دستْ مُزدِ نیروهایِ کار در جوامعِ انسانی ، چرا نباید در دفاعِ مَشروع از خویشتن و حقوق ِ پایمالْ گشته از سویِ نظامِ بورژوایی و میلیشیایی ( همانا دولت یا مصداق اَش : سیستمِ نظارتی و ارباب و رَعیتی ) به رویکردی متقابل ، فکر و عمل نمود ؛ و نتیجتاً ! با وحدتِ طبقه یِ پرولتاریا ، یعنی استنباط بر تئوریِ علمِ مارکسیسم و انضباطِ در پراتیک ، به یک خروجیِ مناسب و دقیق برسیم : که کامل و سریع بتوانیم : با آگاهیِ طبقاتی ، و به فوریّت و موازاتِ آن ، همانا تشکل زاییِ شورایی ، به اختناقِ سیستماتیکِ سرمایه داری ، پایان داده ! و بر مبنایِ اُسلوب هایِ علمِ مارکسیسم ، جهان و سَرزمینی مَملو از آفتاب و آزادی و آرامش را ، برایِ همه یِ جاندارانِ و شَهروندان اَش ، ساطع و جاری نمائیم ؛ پس بنابراین : بدونِ تأخیر و هرگونه قید و شرط ! و با عنایت به آماج و آمالِ رَزمندگان و مبارزاتِ سَراسرْ خَلق هایِ زیرِ یوغِ بورژوا و میلیتاریسمِ جهان ، و بی شک ایرانْ زمین ، باید بر مِحورِ اقداماتِ هوشمندانه ،  و همچنین در مَدارِ عملیّات هایِ ضربتی توسطِ نیروهایِ مُتخصّص ( همانا میلیشیا یا چریک هایِ آموزش دیده و پرورش یافته ) حرکت و تکاپو نماید ؛ ضمناً ، ملزوم و لازم به واکاوی یا کنکاش می باشد که : این نوع واکنش هایِ سریع ، که مَنوط بر نحوه یِ جسورانه و صادقانه یِ فعّالینِ مؤمن به آرمان هایِ حقیقیِ سوسیالیستی می باشند ؛ باید و باید ! به همراهِ واقع گرایی یا دریافتِ کمک از الفاظ و شعارهایِ تَحتِ پوششِ تئوری هایِ پیکار جویانه و مارکسیستی ،  و همینطور تحریفْ زُدایی از انتشار و اشاعه یِ اتهاماتِ واهیِ پروپاگاندایِ وابسته به کُمپرادورها ( اپورتونیسم و رفرمیسم ) علیهِ جبهه یِ چریکی و کمونیستی ، در برابرِ انبوهِ خیانت ها و جنایت هایِ حاکمان ِ سفّاک و منحوسِ جهان و ایرانْ زمین ، صورت پذیرفته ، و این وظیفه یا رفتارِ انقلابی ، به مثابه یِ یک تفکر و عملِ انسانْ نهاد ، استنباط و تلقی می گردد ؛ البته بازهم باید قائل و قائم به ذاتِ مفهومِ در گفتارِ فوق بود ؛ یعنی اینکه : با توجه به وجودِ مسائلِ مشخّص و معیّن در شرایطِ عینی و ذهنی در جوامعِ انسانی و سیاسیِ جهان و ایرانْ زمین ، کمبودها و کاهش هایِ آشکار و پنهان در عرصه یِ مبارزاتیِ چپ در جهان و ایرانْ زمین ، هر چه وسیع تر و مصمّم تر ،  نقاطِ ضعف را مرتفع نموده ، و در نهایتِ کوشش و تلاشِ مُتمرکز و علمی ، عصاره یِ آن را ، در راستایِ همپایی با کُلیّتِ اعتراضات و اعتصاباتِ کارمندانِ صنایع و شرکت هایِ خصوصی و حتّی دولتی ، و همچنین سَراسَرْ کارگران و دهقانان و کامیون داران و پرستاران و دانشجویان ، و خلاصه کنم … همه یِ نیروهایِ کار که تَحتِ ظلمِ مضاعف در پرگارِ استثمار و استبدادِ سرمایه داری و نظامیانِ منتخب و منتسب به دایره یِ رهبرانِ اختناق و شکنجه و زندان می باشند : به ورته یِ اندیشه و عملکرد بگذاریم ؛ و با انتقال و ارتقاء تجربیّاتِ مطلوب و موثّقِ مان ، معلولیّت ها یا محدودیّت هایِ سیاسیِ ممکن در جناحِ چپِ جوامعِ جهانی ، و الزاماً و خصوصاً کشورِ ایران را ، تقویت و جبرانِ مافات نموده ، و این استقامتِ از جنسِ فدایی … این ایثار از تبارِ خورشید را ، به پاشنه یِ آشیلِ دژخیمان و دشمنانِ طبقه یِ پرولتاریا ، بَدَل نمائیم ؛ و چونان دلاوران و یاران و آفتابْ کارانِ سیاهکل ، میانِ ستاره و سنگر بایستیم ؛ تا عاقبت !  هراسِ شبْ شِکنِ خداوندانِ قدرت و اربابانِ ثروت شویم ؛ اینک در پیرامونِ همین مباحثه یا مجادله یِ مشترک در پیرامونِ ضرورتِ مبارزه یِ انقلابیِ مُسلّحانه ، و خلاءِ آن در هنگامه یِ تشدیدِ اعتراضات و مبارزاتِ طبقه یِ پرولتاریا علیهِ حاکمانِ جلّاد سِرشت و جبّار صفتِ جهان ، و نیز ایرانْ زمین ، به فرازهایی از آفاق و اهدافِ علمِ مارکسیسم در مُناسباتِ اُرودوگاهِ چپِ سیاسی می پردازم : به راستی ! تداعی و تداومِ این رسالتِ ژرف ( همانا استمرارِ مبارزات و شرحِ وظایفِ پرولتری ) به یک نهضتِ زیر پوستی و عمده ، ارتباط و قرابتِ مستقیم دارد ؛ و اینک ! با ارجاعِ قلب ها و ذهن هایِ شما مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وار ، به کتابِ آنتیِ دورینگ ، از زبانِ فیلسوفِ کبیر ( فریدریش انگلس ) به همین الفبایِ کلان ، که جزءِ معدود اُسلوب ها یا رفرنس هایِ موردِ تأکید و تکرارِ پایه گذارانِ علمِ مارکسیسم ( کارل هاینریش مارکس … فریدریش انگلس ) می باشد ؛ به صورتِ استعاره و تلویحی ، اشاره ای توأمان با اخطار ، خواهم داشت ( آری ! هشدار به عوامل و عناصرِ ضدِ انقلاب ، کسانی که ، خویشاوندِ همان فرصتْ طلبان و سودجویانی می باشند ؛  که به بهانه یِ مُمانعت از خشونتِ اسانی یا جمعی ، ضدِ مَشیِ مُسلّحانه ( نوعی دفاعِ مَشروع ) ترویج و تبلیغِ بی حاصل و پوچ ، به مفهومِ کاربردیِ تسلیم و تسلیّت می نمایند ، یعنی به تعریف و تعبیرِ اینان ( همانا اپورتونیسم ها و رفرمیسم ها ) سَراسَرْ زندان ها و شکنجه ها و جویبارِ خون ، و همچنین قرن ها پیکار و رزمِ اقشارِ فرودستِ جوامعِ بشری و اذهانِ عموعی در پیکره یِ عالم ، یک روخدادِ طبیعی و قابلِ انکار یا فراموشی و بخشش می باشد ؛ و امّا پاسخ این خطِ بیهوده و باطلِ فکری : اخلاقی که از تداومِ بیشتری ، برخوردار می باشد ؛ اخلاقی که امروزه ، سرنگونیِ نظامِ کنونی و دفاع از آینده را ، هدفِ خویش قرار داده است : یعنی همان اخلاقِ پرولتری ( برگرفته از کتابِ دورینگ ، فریدریش انگلس ) بازهم در تحلیل یا توجیحِ مواضعِ مبارزه یِ مُسلّحانه علیهِ جناحِ حاکم ( همانا بورژوا و میلیتاریسم ) به چندین و چند قاب و غالب از گزینْ گویه هایِ پولادینْ مِحورِ علم مارکسیسم ، اقتدا و تَبعیّت می ورزم ؛ و برحسبِ اختصار و محدودیّتِ نوشتاری و زمانی ، به شیوه یِ گزینش وار ، پیشکش و تقدیمِ حضورِ مخاطبینِ عزیز می نمایم : اگر قرار بود ! فقط تَحتِ شرایطِ کاملاً تثبیتْ شده و فطعی ، به مبارزه دست یازیده شود ؛ تاریخِ جهان ، حقیقتاً خیلی آسوده و ساده ، ساخته می شد ؛ از طرفِ دیگر ، اگر قرار بود ! که تصادف ها ، نقشی بازی نکنند ؛ آن وقت تاریخِ جهان ، طبیعتی بسیار عرفانی پیدا می نمود ؛ خودِ این تصادف ها ، به طورِ طبیعی و معمول ، مَشمولِ سیرِ کُلّیِ تکامل می شوند ؛ ولی شتاب و تأخیر، به حدِ بسیار زیادی با چنین تصادف هایی ، همچون تصادف ، مُبیّنِ خصلتِ افرادی که ، ابتدا در رأسِ جنبش قرار داشتند ( کارل هاینریش مارکس ) همان گونه که در متنِ فوق ، مشاهده و مطالعه فرمودید ؛ کارل هاینریش مارکس ، به طورِ دقیق و کامل در حیثِ مشکلات یا حتِّی حوادثِ خوشایندِ احتمالی ، که در فرآیندِ ساخت و سازِ یک جهانِ انسانی ، و پالایش و پایگاهِ مَنفعتِ اشتراکی ، رَقم خواهد خورد : سخن می گوید ؛ کمونیسم در مرحله یِ تئوری ، عبارت است از اینکه ، وضعیّتِ پرولتاریا را ، در جنگِ طبقاتی که بینِ پرولتاریا و بورژوازی ، در جریان است ؛ و همچنین شرایطِ رهایی پرولتاریا را ، در عالمِ فکر، تعبیر و تصویر نماید ( کتابِ کمونیست ها و کارل هاینتس ، نوامبرِ ۱۸۴۸) در این گفتار مذکور ، فریدریش انگلس ، به گونه ای واضح و روشن ، از لایه یِ محافظه کاری میانِ طبقه یِ سرمایه داری و کارگری ، پرده برداری می نماید ؛ و صریح و زلال ، نسبت به موقعیّتِ تاریخیِ توده هایِ تَحتِ ستم ، که در اسارت و حصارِ اَهرُمِ بورژوازی ( همانا اختیارِ عمل و تسلّط بر وسائلِ کار ) می باشد : ابلاغ و اعلامِ فاصله و شکاف و حتّی نبردِ طبقاتی می نماید ؛ نزدیک ترین هدفِ کمونیست ها ، همان است که دیگر احزابِ پرولتاریا ، به دنبالِ آن اَند ؛ یعنی متشکّل ساختنِ پرولتاریا ، به صورتِ یک طبقه ، و نیز سرنگون ساختنِ سیادتِ بورژوازی و احرازِ قدرتِ حاکمه یِ سیاسیِ پرولتاریا ( کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست : کارل هاینریش مارکس ، فریدریش انگلس ) به صورتی که در سطرهایِ بالا ، رؤیت و رَصد نمودید ؛ یکی از بدیهی ترین و بدوی ترین اُسلوب هایِ علمِ مارکسیسم ، بر بسترِ احداث و ایجادِ شوراها یا در نهایت همان حزبِ واحدِ کمونیسم می باشد ؛ زیراکه ! علمِ مارکسیسیم که مُتّکی بر مَبنی بر ماتریالیسمِ دیالکتیک : ماتریالیسمِ تاریخی ) بنیتن گذاشته شده است ؛ همیشه و هنوز ، بر دو اصلِ اساسی ، نخست آگاهیِ طبقاتی ، و دیگر بر میزانِ اتّحاد به تمثیلِ تشکلْ زایی ، سفارش و اصرار دارد ؛ چون که : صفتِ مُمیزه یِ کمونیسم ، عبارت از القاءِ مالکیّت ، به طورِ کُلّی نیست ؛ بلکه عبارت است از القاءِ مالکیبتِ بورزوازی ( کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست : کارل هاینریش مارکس ، فریدریش انگلس ) یا در جایی دیگر از کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ، نویسندگان و متفکّران اَش ( کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) به صراحتِ لهجه ، اظهار و بیان می دارند که : بگذارید طبقاتِ حاکمه ، در مقابلِ انقلابِ کمونیستی ، بر خود بِلرزند ! پرولتاریا در این میان ، چیزی جُز زنجیرهای اَش را ، از دست نمی دهد ؛ امّا جهانی را ، به دست خواهد آورد ؛ ویا بگذارید ! به گوشه ای طعنه آمیز ، و با رویکردی از زاویه ای نا متعارف از لحاظِ مخافین ، و پیوسته  کسانی دُگم اَندیش که ، در نَقضِ مَبانیِ رادیکالِ علمِ مارکسیسم می باشند : به سَمع و نظرِشان برسانم ؛ گاه گاه !  کارگران پیروز می شوند ؛ ولی این پیروزی ها ، تنها پیروزی هایِ گذرنده است ؛ نتیجه یِ واقعیِ مبارزه یِ آنان ، کامیابی بلاواسطه یِ آنان نیست ؛ بلکه اتّحادِ کارگران است ؛ که همواره در حالِ نضج است ؛ هر مبارزه یِ طبقاتی هم ، خود یک مبارزه یِ سیاسی است ؛ این تشکلِ پرولتاریا به شکلِ طبقه ، و سَرانجام به صورتِ حزبِ سیاسی ، هر لحظه در اَثرِ رقابتی که بینِ خودِ کارگران وجود دارد ؛ مُختل می گردد ! امّا از نو و از نو ، و هر بار قوی تر ، مُستحکم تر و نیرومند تر ، سَربرمی آورد ( کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست : کارل هاینریش مارکس ، فریدریش انگلس ) وقتی که حاکمان و دژخیمانِ سرمایه داری ( حتّی به شکلِ نوین اَش در اندامِ شبهِ بشری ، به انحطاطِ ساسی و سقوطِ اقتصادی ، نزدیک می گردد ؛ نوعی رونقِ سَرکوبِ سیسماتیک و مخفیانه را ، تماشاگر و شاهد بوده و هستیم : و طبیعتاً ! خواهیم بود ؛ آری صحبت از   مایه و ماهیّتِ دولت می باشد ؛ دولت یک وسیله یِ سیاسی و ماشینی است ؛ برایِ حفظِ سلطه و سیادت یک طبقه بر طبقه یِ دیگر ، به این جملاتِ از نوشته هایِ کلاسیک هایِ مارکسیسیم لنینیسم ، توجه کنیم ؛ کارل هاینریش مارکس می گوید : دولت ماشینِ سَرکوبِ یک طبقه بر طبقه یِ دیگر است ؛ فردریش انگلس می گوید : دولت نیرویِ ویژه یِ سرکوب و سیطره است ؛ ولادیمیر ایلیچ لنین می گوید : دولت ارگانِ سیادتِ یک طبقه یِ معیّن است ؛ حال اینکه ! سبک و سیاقَ مختلف و متفائتِ هر دولت در هر کجایِ جهان ، حتّی تَحتِ پوششِ عناوینی چونان حقوقِ بشر یا دمکراسی ویا غیرو… به طریقتِ و روش و سطحِ بینشِ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسیِ اکثریتِ شَهروانِ آن کشورِ مطروحه ، بستگی و پیوند دارد ؛ اینک برایِ تفتیش و صعود از اندیشه و قلّه یِ علمِ مارکسیسم ، به چند نمونه یِ مُعتبر و مُهم از سخنان و نوشته هایِ دو فیلسوفِ متمایر و ممتاز، کارل هاینریش مارکس و فریدریش انگلس ، می پردازم و بدونِ الحاق و الصاقِ گفتاری از سوی اینجانب ، به قسمت هایِ بعدیِ مقاله یِ پیشِ رو ، عبور می نمایم ؛ زیراکه ! گفتارهایِ ذیل ، به اندازه یِ کافی ، گواهِ شرایطِ موجود در جوامعِ فعلیِ بشری هستند ؛ و چندان نیازی به تجسّم و تصوّر و تفسیرِ مُجددِ نویسنده یِ مقاله بر مطالبِ استخراج شده از کتاب هایِ مؤلفینِ اصلی نیست ! پس بنابراین ، قضاوت را به اداراکِ مخاطبین می سپارم ؛ بورژوایی انواعِ فعالیّت هایی را ، که تا این هنگام ، حرمتی داشتند ؛ و بدان ها با خوفی زاهدانه می نگریستند ، از هاله یِ مُقدّسِ خویش ، محروم کرد ؛ پزشک و دادرَس و کشیش و شاعر و دانشمند را ، به مزدورانِ جیره خوار مُبدّل ساخت ؛ بورژوایی پوششِ عاطفه آمیز و احساساتیِ مُناسباتِ خانوادگی را ، از هم دَرید ؛ و آن را به مُناسباتِ صرفاً پولی ، تبدیل نمود ( کتابِ مانبفستِ حزبِ کمونیست : کارل هاینریش مارکس و فریدریش انگلس ) پرولتاریا مراحلِ گوناگونِ رُشد و تکامل را ، می پیماید ؛ و مبارزات اَش بر ضدِ بورژوازیِ موازی ، با زندگی آغاز می گردد ، امّا ! قسمتی از بورژوازی ، مایل است ؛ دردهایِ اجتماعی را ، درمان کند ؛ تا بَقاءِ جامعه یِ بورژوازی را ، تأمین نماید ؛ اقتصادیون ، انسانْ دوستان ، مسصلحینِ وضعِ طبقه یِ کارگر ، بانیانِ جمعیّت هایِ خیریّه ، اعضاءِ انجمن هایِ حمایتِ حیوانات ، مؤسّسینِ مجامعِ منعِ مسکرات و اصلاح طلبانِ خُرده پا ، از همه رنگ و از همه قماش ، به این دسته تعلق دارند ( کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست : کارل مارکس ، فریدریش انگلس ) در اینجا باید و باید ! به اجبار و کاملاً مختصر ، یک نکته یِ قابلِ تأمل و تفکّر را ، پیاده سازی و جانمایی نمایم ؛ و آن اشارتی کوتاه به نقش آفرینی کُمپرادورها و خویشاوندانِ ذاتیِ شان ( همانا اپورتونیسم ها و رفرمیسم ها ) می باشد : از هنگامی که ، مَبانیِ سوسیالیسم به اُسلوب هایِ علمِ مارکسیسم ، بَدَل گشته ؛ یک نوع واکنشِ سیستماتیک و سازماندهی شده ( پروپاگاندا ) علیه ِ موقعیّتِ انقلابیِ کمونیست ها ، و همچنین وضعیّتِ جنبشی و حرکتی در طبقه یِ کارگر ، هویدا و فعّال گردیده است ؛ زیرا این نیرویِ مُهلک و مَهار کننده از سویِ اَهرُمِ حاکمه ( بورژوازی و میلیتاریسم ) با پتانسیلِ عظیم و عریان و خُفته در اقشارِ مختلف و متفاوتِ کارگری ، آگاه و آشنا بوده ، و در تضاد با آن ، به یک جنگِ نابرابر و ناسورِ طبقاتی ، مُبادرت نموده است ؛ و ناگزیر ! و دائم و مدام ، با هر طریقِ ممکن یا هنجارِ مشکوک ، به دنبالِ خاموش نمودن و خنثی ساختنِ این آتشِ و خًصم و مبارزه یِ طبقاتی ، که محصولِ قرن ها زیستِ انسانی یا جانوری ، و همچنین دهه ها و سالها مقاومت و تقکّرِ آدمیان ، محسوب می شود :  فعالیّتِ شبانهْ روز و مُستمر دارند ؛ هنگامی که ! به شرایطِ عینی و دهنی در جامعه یِ جهانی ، و همینطور ایرانْ زمین ، با دیدگاهِ شَهروندی ، مشغولِ بررسی و نقد می شویم ؛ حتّی بدونِ در نظر گرفتنِ هر گونه ملاحضاتِ و مناسباتِ اقتصادی و سیاسی ، بلادرنگ به شقاوت و قِساوتِ سرمایه دارانِ انگلْ وار ، خواهیم رسید ،  و در مقابل نیز ! به سادگیِ هر چه تمام تر ، زندگیِ مصیبت اَندود و مشقّت آمیزِ همه یِ نیروهایِ کار را ، که تَحتِ رجحان و تبعیض می باشند : شهادت خواهیم داد ؛ و اعتراف خواهیم نمود که : تَحتِ شرایطِ کنونی ، عادلانه ترین دستْ مُزد ، الزاماً و طبیعتاً ، معنا و مفهومی  جُز مخاصمه و عداوت نسبت به تقسیمِ تولیدِ کارگران ندارد ؛ بیشترین و برترین سهمِ از این تولید ، به کیسه یا جیبِ سرمایه داران ( صاحبانِ وسائلِ کار یا همان مَشاغلِ مَنوط به ثروت و قدرتِ مُتمرکز و فرد گرا ) می رود ؛ و به کارگران ، و نیز سایرِ توده هایِ زحمتْ کِشِ خَلقِ مُستضعف و مَحروم ، فقط و فقط ! آن میزان  پرداخت می گردد ؛ که قادر باشند : بازهم کار کنند ؛ و تولیدِ مثل ( زادو وَلَد نمایند ؛ اکنون با جملاتی قصار و کوبنده از کتابِ انقلاب و ضدِ انقلاب در آلمان ( تحلیل و تألیفِ فیلسوفِ برگزیده و برجسته : فریدریش انگلس ) به سَرآغازِ مَبحثِ اساسی و اصلیِ مان ، همانا ضرورتِ مبارزه یِ انقلابیِ مُسلّحانه ، و خلاءِ آن ، بر پیرامونِ اعتراضات و تشدیدِ اعتصاباتِ سراسرْ اقشارِ و توده هایِ زحمتْ کِشِ تَحتِ ستم … چه در مجموع جهان ، و هم در عرصه یِ ایرانْ زمین ، خواهم پرداخت ؛ در انقلاب ، هر کس بر موضعِ حساسی ، فرمان می راند ؛ که دارایِ تأثیرِ قاطع است ؛ ولی به جایِ آن که دشمن را ، وادارد تا برایِ هجومِ بر این موضع ، تشجیع شود ؛ آن را بدونِ پیکار ، به دشمن تسلیم می کند ؛اَعم از اینکه ، این کار در هر اوضاع و احوالی ، انجام گرفته باشد ؛ سِزاوار آن است که ، با او به سانِ یک خائن رفتار کنند ؛ و امّا قیامِ نیز ، چون جنگ هنری است مثلِ هر نوع هنرِ دیگر ، یعنی تابعِ قواعدِ مُعیّنی است ؛ که نادیده نگاشتنِ آن ها ، کار را به فَنایِ حزبی می کِشاند ؛ که بدین قواعد بی اعتنا مانده است ؛ این قواعد که ، به طورِ منطقی ، از ماهیّتِ احزاب و ماهیّتِ وضع ، ناشی می گیرند ؛ که در چنین مواردی با آن سَروکار پیدا می شود ، به قدری روشن و ساده هستند ؛ که همان تجربه یِ کوتاه ( سالِ ۱۸۴۸ ) به حدِ کافی آلمانی ها را ، با این قواعد آشنا ساخت ؛ نخست آنکه ، هرگز نباید ، با قیام بازی کرد ؛ مگر آنکه پیهِ تمامِ عواقبِ ناشی از این بازی ، به تَن مالیده شود ؛ قیام مُعادله ای است : با مَجهولاتی به حَدِ اعلا نامعیّن ، که اهمیّتِ آن ها ممکن است ؛ هر روز ، تغییر کند ؛ نیروهایِ دشمن از نظرِ سازمان و انظباط و اتوریته یِ سُنّتی ، برتریِ کامل دارند ؛ و لذا اگر قیام کنندِگان ، نتوانند نیرویِ زیادی علیهِ دشمنِ خود ، گِرد آورند ؛ دشمن آن ها را ، درهم می کوبد : و نابود می کند ؛ دوّم آن که ، وقتی دست به قیام زده شد ؛ باید با نهایتِ قاطعیّت ، عمل کرد ؛ و به تَعرض پرداخت ! دفاع در حکمِ مرگِ هر قیامِ مُسلّحانه است : اتخاذِ موضعِ دفاعی ، پیش از ان که کار را ، به زورازمایی با دشمن بِکشاند ؛ قیام را به نابودی ، خواهد کِشاند ؛ باید دشمن را ، تا هنگامی که ، نیروهای اَش هنوز پخش است ؛ غافلگیر ساخت ! باید هر روز به کامیابی هایِ تازه ای ، ولو کوچک ، دست یافت ؛ باید تفوق معنویِ خود را ، چنان حفظ کرد ؛ که موجباتِ کامیابیِ نخستین عملِ قیام کنندِگان را ، فراهم سازد ؛ باید عناصر نااُستواری را ، که همیشه به دنبالِ قوی ترها می روند ؛ و همیشه طرفِ مطمئن تر را ، می گیرند ؛ به سویِ خود ، جلب کرد ؛ باید دشمن را ، پیش از آن که بتواند : نیروهایِ خود را ، علیهِ قیام کنندِگان ، مُتمرکز سازد ؛ به عقب نشینی ، واداشت ؛ و خلاصه باید ، طبقِ شعارِ زیرینِ دانتون ، بزرگترین استاد تاکتیکِ انقلابی ، عمل کرد ( کتابِ انقلاب و ضدِ انقلاب : فریدریش انگلس ) آری ! باید یه صورتِ همه جانبه ( چه در عرصه یِ تیوریک و چه در وسعتِ پراتیک ) در جهتِ استیصال و درماندگیِ نظامِ سرمایه داری ، دخالت ورزی یا همانا تَعرض نمائیم : یعنی در اشکالِ مختلف و متفاوت ، و همچنین با ارکانِ گوناگون ، به ساختارِ هندسیِ مندرج در اندامِ بورژوازی ، هجوم برده ، و با عَجین شدن در یک پروسه یِ مُدَوّنِ انقلابی ( آگاهانه و مُسلّحانه ) به نبردِ طبقاتی ، گُسیل شویم ؛ همانگونه که در سطرهایِ بالا ، تحلیل و تدوین گشت : طبقه یِ کارگر ، باید در مقیاس و مقابلِ تجاوز و توحشِ نیرویِ سُلطه ( همانا صاحبانِ وسائل کار یا مالکانِ مَشاغل ) ایستادگی نماید ؛ و از ابزارآلاتِ سِترگ و سِتبرِ آگاهی و اتّحاد ؛ علیهِ چپاولِ سیستماتیکِ سرمایه داری ، که در ابعادِ گسترده اشَ ! هیاهو و تکاپو دارد : استفاده یِ مُضاعف و کاربردی نمود ؛ در اینجا واجب به تشریح یا تضیح است که : نقشِ روزنامه ، به هیچ وجه فقط به پخشِ ایده ها ، به تربیّت سیاسی و جذبِ متّحدان سیاسی ، محدود نمی شود ؛ روزنامه فقط یک مُروجِ عمومی و مُبلغِ عمومی نیست ! بلکه سازمان دهنده یِ عمومی نیز می باشد ؛ از این حیث ، آن را می توان با چوب بَستی در اطرافِ عمارتِ درحالِ ساختِ ساختمان ، مقایسه نمود ؛ این چوب بَست طرحِ عمارت را ، نشان می دهد ؛ رابطه بینِ سازنِگان مختلف را ، تَسهیل  و به آن ها ، کمک می کند : که کار را ، تقسیم نموده ، و نتایجِ عمومی را ، که به وسیله یِ کارِ مُتشکلِ شان ، به وجود آمده است ؛ از نظر بگذرانند : با کمکِ روزنامه و در ارتباطِ با آن ، به خودیِ خود ، یک سازمانِ مُستحکمی ، به وجود خواهد آمد ؛ که توجهِ آن ، نه فقط به کارِ مَحلّی ، بلکه به کارِمنظّمِ عمومی نیز ، خواهد بود ؛  سازمانی که ، اعضای اَش را ، به آن عادت می دهد ؛ که حوادثِ سیاسی را ، با دقّتِ خاص ، تعقیب نمایند ؛ و اهمیّتِ و تأثیرِ این حوادث را ، در اقشارِ مختلفِ مَردُم ، به درستی ارزیابی کرده ، و مِتُدهایِ لازمی را ، تدوین نمایند ؛ تا به وسیله یِآن حزبِ انقلابی بتوانند ؛ بر رویِ این اتفاقات ، تأثیر نَهَد ( ولادیمیر ایلیچ لنین ) با بازخوانی و درکِ گفتارِ فوق ، تنها یک مقوله یِ عُمده امّا بسیارساده ! برایِ مان ساطع و جاری می گردد ؛ اینکه ، یک تشکیلاتِ کمونیستی و انقلابی ، بدونِ تردید و شک ، باید به موازات و فوریّتِ مبارزه یِ پراتیک ( همانا مَشیِ مُسلّحانه ) نیازمند به یک فرآیندِ تئوریک یا آگاهانه ( یعنی تربیت و تعلیم ) می باشد ؛ که برایِ سوق دادنِ طبقه یِ کارگر ، و همینطور تشویقِ نیروهایِ پیشگام و پیشتازِ سیاسی و انقلابی ، به سویِ نقطهْ چینِ وحدت ، به یک نهادِ فرهنگی یا همان هیأتِ تحریریه و چاپ و انتشارِ هر گونه دانش که ، به تکامل و تکوینِ نیرویِ کارگر ، مُنجر گردد : یک سازمان انقلابی و یا یک حزبِ سیاسی ِ چپ گرا ، بدان نیازمند و محتاج می باشد ؛ اینک بر پایه و اساسِ مقاله یِ پیشِ رو ، عَطف می زنیم ؛ به چندین و چند پاراگراف و پارامتر از کتابِ ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه : و رَدِ تئوریِ بقاء ( تحلیل و تألیفِ رفیق امیر پرویز پویان ) عناصرِ مبارز ، و به ویژه مارکسیست ها یِ مبارز ، به هیچ وَجه در شرایطِ اَمنی به سَر نمی بَرند ؛ پلیس همه یِ نیرویِ خود را ، بسیج کرده ، و شب و روز در پیِ کشفِ شبکه هایِ زیرزمینیِ مبارزه و شناساییِ مبارزین است ؛ دشمن در به کار بُردن هر تاکتیکِ مناسب ، هر شیوه یِ مطلبوب برایِ سَرکوبیِ عناصر ، دَمی نیز درنگ نمی کند ؛ به دنبالِ شکستِ مبارزه یِ ضدِ امپریالیستیِ ایران ( سالِ ۱۳۳۲) و استقرارِ مجددِ سلطه یِ فاشیستیِ نمایندِگانِ امپریالیسم ، چنان وحشت و اختناقی در محیطِ کشورِ ما ، سایه گسترده که ، پلیس می تواند همکاریِ بسیاری از عناصرِ ترسو ، سودجو و خائن به منافعِ خَلق را ، به دست آورد ؛ تَحتِ شرایطی که ، روشنفکرانِ انقلابیِ خَلق ، فاقدِ هر گونه رابطه یِ مستقیم و اُستوار با توده یِ خویش هستند ؛ ما نه همچون ماهی در دریایِ حمایتِ مَردُم ، بلکه همچون ماهی هایِ کوچک و پراکنده در محاصره یِ تمساح ها و مرغانِ ماهیخوار ، به سَر می بریم ؛ وحشت و خَفقان ، فقدانِ هر نوع شرایطِ دموکراتیک ، رابطه یِ ما را با مَردُم خویش ، بسیار دشوار ساخته است ؛ حتّی استفاده از غیرِ مستقیم ترین ، و در نتیجه کم ثَمرترین  شیوه هایِ ارتباط نیز ، آسان نیست ؛ همه یِ کوششِ دشمن ، برایِ حفظِ همین وضع است ؛ تا با توده یِ خویش بی ارنباطیم : کشف و سشرکوبیِ ما آسان است ؛ برایِ اینکه پایدار بمانیم : رُشد کنیم : و سازمانِ سیاسی طبقه یِ کارگر را ، به وجود آوریم ؛ باید طلسمِ ضعفِ خود را ، بِشکنیم ؛ باید با توده یِ خویش رابطه ای مستقیم و اُستوار ، به وجود آوریم ؛ در اینجا ، و در تشریح و توضیحِ این گفتار از سخنانِ رفیق پویان ، تنها به گزین گونه ای از کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست : نوشته یِ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ؛ قناعت و اکتفا می نمایم : تمامِ جنبش هایِ تاریخیِ پیشین ، یا جنبش هایِ اقلیّت هستند ؛ و یا جنبش هایی به نفعِ اقلیّت ! امّا جنبشِ پرولتاریا ، جنبشِ خودآگاه و مستقلِ اکثریتِ جامعه ، به نفعِ همان اکثریّتِ عظیم است ؛ پرولتاریا ، این تَحتانی ترین طبقه یِ جامعه یِ کنونی ، نمی تواند بِجُنبَد و قَد برافرازد ؛ جُز اینکه ! کلِ قشرهایِ قوقانی ِ حاکمِ جامعه یِ رسمی ، متلاطم گردد : و تثبیت شود ؛ ببینیم دشمن دقیقاً چه شیوه هایی را ، برایِ جدا نگاه داشتنِ ما از مَردُم ، به کار می گیرد ؛ او همه یِ مراکزِ کارگری و دهقانی را ، تَحتِ کنترل خود درآورده است ؛ مؤسّساتِ نظامی و غیرِ نظامی ، رَفت و آمدِ شَهری ها را به دهاتِ ایران ، کنترل می کنند ؛ در بسیاری نقاط ، دهقانان را به نوعی موظف کرده اَند که ورودِ هر شَهری را که از جانبِ مؤسّساتِ دولتی ، مأموریت نداشته باشند : اطلاع دهند ؛ در کارخانه هایِ کوچک و بزرگ ، شعبه ای از سازمانِ امنیت ، به کارِ مداومِ ، مشغول است ؛ استخدامِ هر کارگر ، هر کارمند، پس از تحقیق درباره یِ سوابق و روابط اَش ، صورت می گیرد ؛ و پِس از استخدام نیز ، مأمورانِ ساواک اگر بتوانند ؛ هر حرکتِ او را ، زیرِ نظر می گیرند ؛ به این ترتیب ورود عناصرِ مبارز به کارخانه ها ، به اندازه یِ کافی دشوار است ؛ و دشوار تر از آن ، کارِ تبلیغی و سازمانی آن ها در آنجاست ؛ وحشت و اختناقِ موجود ، حتّی استفاده یِ تبلیغاتی از مراکزِ فرعیِ تجمعِ کارگران و خُرده بورژوازی ،ز مثلاً قهوه خانه ها را نیز ، بسیار دشوار می کند ؛ در شَهر ، گسترش میانِ کارگران ، عملاً به آشنایی هایِ اتفاقی ، محدود می شود ؛ این آشنایی ها ، همیشه ثمره یِ سازمانی ندارند ؛    پروسه ای که برایِ تربیتِ یک کارگر و تبدیلِ او به یک عنصرِ انقلابیِ مُنضبط ، طی می شود ؛ پیچیده ، مشکل و طولانی است ؛ تجربه یِ ما ، نشان می دهد ؛ که کارگران ، حتّی کارگرانِ جوان ، با همه یِ نارضائیِ خویش از وضعی که در آن ، به سَر می بَرد ؛ رغبتِ چندانی به آموزش هایِ سیاسی ، ازخود نشان نمی دهند ؛ علّت های این اَمر را ، می توانیم پیدا کنیم : فقدانِ هر نوع جریانِ قابلِ لَمسسیاسی و ناآگاهیِ آنان ، موجبِ شده است ؛ تا به پذیرشِ فرهنگِ مسلّطِ جامعه ، تا حدی تَمکین یابند ؛ به ویژه کارگرانِ جوان ، حتّی ساعاتِ محدودِ بیکاری و اندوخته هایِ حقیرِ خود را ، صَرفِ تفریحاتِ مُبتذلِ خُرده بورژوائی می کنند ؛ غالبِ آن ها ، خَصائلِ لومپن پیدا کرده اَند ؛ هنگامِ کار اگر مَجالِ گفتگو ، داشته باشند ؛ می کوشند تا با مُکالماتِ مُبتذل ، ساعاتِ کار را ، کوتاه سازند ؛ گروهِ کتابْ خوانِ کارگران ، مُشتریِ مُنحط ترین و کثیف ترین آثارِ ارتجاعیِ معاصر هستند؛ دشمنِ ما می کوشد : با جلوگیری از هر گونه حرکتِ سیاسی در سطحِ توده ای ، و با ازدیادِ روزافزونِ تفریحاتِ سهل الوصول ، کارگرانِ ما را ، به پذیرشِ خصلتِ عمومیِ خُرده بورژوائی ، عادت دهد ؛ و به این طریق ، پاد زَهرِ آگاهیِ سیاسی را ، در میانِ آنان بِپراکند ؛ پلیس در یک کارخانه بیش از هر جایِ دیگر ، ترس و خفقان به وجود می آورد ؛ از هر شیوه ای استفاده می شود ! تا کارگران همواره در وحشت و اضطراب ، به سَر بَرَند ؛ به ویژه کارخانه هایِ بزرگ ، در واقع به سَربازخانه هایی تبدیل شده اَند ؛ که سربازانِ مولد را ، به کار می کِشند ؛ یک انظباطِ سربازخانه ای بر آن ها ، اعمال می شود ؛ تا حداقل وقت صرف شود ! و حداقلِ امکانِ تماسِ آنان با یکدیگر ، وجود داشته باشد ؛ هرگونه تمایل برایِ نشان دادنِ مسالمت آمیزِ نارضایی ، بی رحمانه ترین عکس العمل ها را ، در پِی دارد ؛ توقیف ، بازرسی هایِ مُتعدد ، اخراج و گاه شکنجه ، هر یک از این ها ، می تواند تأثیرِ مَنفی دراز مدت در آینده یِ معیشتیِ کارگر بر جای بگذارد ؛ ادامه کار یا استخدامِ او را ، در سایرِ مؤسّساتِ تولیدی ، به مخاطره می اندازد ؛ وچه بَسا ! که جایِ او را ، تَنی از هزاران عضوِ ارتشِ ذخیره یِ کار ، اشغال نماید ؛ کارگری که بدونِ هیچ گونه سابقه یِ نامطلوب نیز ، برایِ فروشِ کاراَش ، با مشکلاتِ مُتعدد ، روبه رو بوده است ؛ باید واسطه یِ صاحبْ نفوذی می داشته ، از دلّال هایِ کار استفاده می کرده ، یا حتّی مستقیماً ، پولِ قابلِ توجهی می پرداخته ، به دنبالِ پیدا کردنِ یک پیشینه یِ اخلال گرانه ، استخدامِ خود را ، تقریباً غیرِ مستقیم می بیند ؛ و بنابراین ، هر چند بنا به دلخواه ، ترجیح می دهد ؛ که برایِ ادامه یِ زندگی ، برده ای سَربه راه ، عنصری بی علاقه به مسائلِ سیاسی باشد ؛ همان گونه که : در مطالبِ فوق ، رفیق امیر پرویز پویان ، کامل و دقیق ، به تشریح و کالبد شکافیِ موضوعاتِ مختلف و مسائلِ متفاوتیِ پیرامونِ شرایطِ عینی و ذهنی در دورانِ مخوفِ پهلوی پرداختند ؛ من نیز ( نویسنده یا نگارنده یِ مقاله یِ پیشِ رو ) ضمنِ تطبیق و تأییدِ اوضاع و احوالِ مشترک در این روزگارِ فعلی با دوره یِ قبل ( همانا انقلابِ ناکامِ ۱۳۵۷) به توضیحِ زوایای دیگری از بی شمارانِ معضلات و مشکلات در پیوندِ سَراسَرْ توده هایِ زحمتْ کِشِ خَلق هایِ تَحتِ ستم با نیروهایِ پیشاهنگ و پیشروِ سیاسی وانقبلبی ، خواهم پرداخت ؛ امّا ابتدا به ساکن ، قائل و قائم به آن می باشم که ! گفتار و نوشتاراَم را ، با گزین گویه ای از فیلسوفِ کبیر ( کارل هاینریش مارکس ) شروع و آغاز نمایم ؛ و سپس ، به مواردِ مطروحه و مذکور ، اشاره یا ایما ، داشته باشم ؛ مَگر کارِ ما این نیست ! که آینده ای بسازیم ؛ که برایِ همیشه ، به مشکلاتِ انسان ، پایان می دهد ، پس آنچه ، اکنون باید انجام دهیم ؛ کاملاً مشخص است ؛ منظوراَم نقدِ بی رحمانه یِ هر چیزِ موجود است ؛ بی رحمانه به این معنی که ، این نقد نه از پیامدهایِ خود ، هراس دارد ؛ و نه از درگیر شدن با قدرت هایِ حاکم ! اینک به گمان اَم : شاید اشخاصی هستند که ، اینجانب را سَرزنش یا تحقیر نمایند ، و در یک دادگاهِ غیابی و فرضی ! محکوم به ترکه یِ سرزنش یا زبانِ تحقیر بدانند ؛ و این اتّهام و هجمه را علیهِ من ، به پیش کِشند که ! مگر مشخّصاتِ جغرافیایی و مختصاتِ تاریخی جهان و الزاماً ایرانْ زمین ، که رفقای ما ( سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) در دهه هایِ سفّاک و منحوسِ پهلوی ، تجسّم و تفسیر می نمودند ؛ با شرایطِ دَدمنشانه و دهشت ناکِ فعلی ، یکسان یا شبیه است ؟ آری این گونه می باشد ! مَگر همیشه و هنوز ،  اذهانِ آدمی و همچنین آحادِ انسان ، در طیِ سالیان و قُرون ! برایِ کسبِ حقوقِ برابر ، و نیز دریافتِ معیشتِ مناسب در شأنِ یک جان دار در ازدیادِ طبیعت ، به پیکار و نبردِ طبقاتی با همنوعِ خویش نبوده یا نمی باشد ؛ پس بنابراین ، ممکن است که ، از حیثِ سبک و سیاقِ سَرکوب و مهارِ طبقه یِ کارگر ، تنوعی بنا به تدابیرِ حاکمانِ سرمایه داری ، احداث و ایجاد گردیده باشد( همچون تأثیراتِ تکنولوژی در نحوه یِ پیگیری یا کنترولِ اطلاعاتی و امنیتی شَهرواندانِ سراسرِ جهان ) ولی در مایه و ماهیّت : مثلِ بعضی مواردِ خاص یا حتّی عمومی ، پیوسته به صورتِ همان توحشِ سابق ، مزدوران و چماغ دارانِ میلیتاریستیِ بورژوازی ، دست به قتلِ عام یا حذفِ فیزیکی می زنند ؛ و در خوشبیانه ترین حالتِ موجود ، اسارت و گسیلِ آنان ( مُعترضینِ سیاسی و مبارزینِ انقلابی ) به زندان ها و شکنجه گاه هایِ انفرادی می باشد ؛ خلاصه اینکه : در مقیاس و تقابل با اعتراضات و اعتتصاباتِ اقشارِ گوناگونِ مُستضعف و مَحرومِ جواکعِ بشری ، هر آن کس ، اَعم از کارگران و کشاورزان وپرستاران و معلّمان و کامیون داران و دانشجویان و هنرمندانِ مُتعهد و مؤمن به خَلق هایِ تَحتِ ستم … و غیرو ، که نسبت به آماج و آمالِ  تهدیدِ حاکمانِ مُستقر در سلطه یِ سرمایه داری ، واکنشی ولو جُزیی ، نشان دهند ؛ به صورتِ مستقیم و آشکارا ! هم زمان دچارِ سانسورِ خبری گردیده ، و با برخوردِ امنیتی و پلیسی ، به واپسگرایی یا قَهقرا ، کِشیده خواهند شد ؛ همه یِ ما ، اشخاص و کسانی که در دورانِ فعلیِ جهان و الزاماً ایرانْ زمین ، زیستِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داریم ؛ برایِ مان کاملاً قابلِ شهود و شنود ، می باشد که : قُماشِ سرمایه داری ، در چارچوبِ حیاتِ خویش ، از اقسام و انواعِ ابزارآلاتِ اطلاعاتی و جاسوسی ، برایِ آلوده سازی و تولیدِ بُحران علیهِ طبقه یِ توده هایِ مُصیبت زده یِ کارگری ، استفاده یِ کاربردی نموده ، تا آنان را ، در سمت و سویِ اضمحلال و استیصالِ یک اراده یِ جَمعی و پُرتلاش ، قرار دهد ؛ به عنوانِ تمثیل : به یکی از ارکانِ مندرج در هندسه یِ نوینِ سرمایه داری ( همانا دولت ) می پردازم ! این اندامِ اجرایی ( وزارتِ کار ، و رفاهِ اجتماعی ) که در ظاهر ، مُدَعی و مُدیرِ احقاقِ حقوقِ پایمال گشته یِ کارگران از سویِ کارفرمایان می باشد ؛ در اَندرون و باطن اَش ، بازوانِ عضلانی در جهتِ موانعِ پوششی ، تَحتِ عنواینِ قانونِ کار ( ماده ها و تبصره هایی در تَسلسل و تسلّطِ صاحبانِ مَشاغل وسائلِ کار ) می باشد ؛ در حقیقت ! با ارجاع به قاب و غالبِ این مجموعه قوانینِ تصویب گشته در مجلسِ وابسته به همان ساختارِ دَجّالِ اقتصادی یا دولتی ، می توان به سادگیِ هر چه تمام تر ، دریافت که : الیافِ دولت ، نُسخه ای ارگانیک و سیستماتیک است ؛ که از اجماع و انجمادِ تضادهایِ طبقاتی ؛ به منظرِ ظهور رسیده ، و مَجال و مقالی ، در اختیارِ طبقه یِ برگزیده یِ جوامعِ انسانی ( همانا ترکیب و تلفیقِ بورژوا و میلیتاریسم ) می باشد ؛ زیراکه ! با تحلیل و کاوشِ تقویمِ همه یِ دولت هایِ برآمده و برساخته در کشورهایِ گوناگون ، به نوعی تحریفِ منافعِ کارگری و فقدانِ عرضه یِ سودِ حاصل از ارزشِ افزوده ( فروشِ نیرویِ کار ) به جیبِ مولدِ آن : یعنی کارگران هستیم ؛ نتیجه اینکه ! مواردی از قیبلِ نِرخِ بیکاری ( خلاءِ مَشاغلِ مَتعدد و مُتنوع ) کمبودِ آگاهیِ طبقاتی ( عَدَمِ امکانات و تجهیزاتِ آموزشی : یا سوء مدیریّتِ پرورشی : که نتیجتاً به پرهیز و سَرخوردگی از میزانِ تحصیلاتِ دانشگاهی یا تجربی ، و اصولاً به بی تکلیفی و بی تفاوتی در حیثِ دانش و علم ، خواهد اَنجامید ) کاهشِ مَعیشت و عَدَمِ ذخیره یِ مالیِ توده هایِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستمِ جوامعِ انسانی ( که به عنوانِ یک پتانسیلِ مُکفی یا مِحورِ پشتیبانی ، بتواند در مواقعِ اضطراری ، یعنی اعتصاباتِ کارگرانِ مُعترض ، ضامنِ ائتلافِ آنان گردد ؛  و به عنوانِ یک الگویِ مقاومتی علیهِ ساختار و نظامِ دیکتاتوری سِرشتِ سرمایه داری ، از شکافِ طبقاتیِ پرولتاریا ، جلوگیری به عمل آورد ) و همچنین ! پیدایشِ حبابِ امنیتی و خلاءِ اتّحادِ عاطفی در سندیکال هایِ مُستقلِ کارگری ، که محصولِ نفوذ یا همانا امکاناتِ کافی و تبلیغاتِ گسترده یِ رویزیونیست ها و رفرمیست ها و اپورتونیست ها ، در سُطوحِ کارخانجات و مؤسبساتِ پرولتری می باشد : باعثِ پدیدار گشتنِ این تزلزل و ابتذال ، میانِ انبوهِ مَظلومانِ زیرِ یوغِ سرمایه داری ، شده است ؛ که بدونِ تردید و شک ! می توان از این پروسه یِ موازی بینِ دو طبقه یِ بورژوا و پرولتاریا ، این استنباط و استخراج را نمود که : هویّتِ مبازاتیِ کارگران ، به نوعی سَفسطه یِ اجتماعی و فرهنگی ،  و همچنین ، به شَقی از مغلطه یِ اقتصادی و سیاسی ، در پیکره یِ جهان و خصوصاً ایرانْ زمین ، بَدَل گشته است ؛ به راستی ! اکنون باید این جمله یِ قِصار از کارل هاینریش مارکس را ، قاطعانه نوشت : و صادقانه فریاد نمود : تولیدِ سرمایه داری ، ذاتاً عبارت از تولیدِ اضافه یِ ارزش ، و مَکیدنِ اضافه کار است ؛ و یا این پاراگراف و پارامتر از کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ( نوشتار و گفتارِ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) که واضح و صریح ، نسبت به اوضاع و احوالِ اقشارِ فرودستِ جوامعِ بشری ، اعلام و ابلاغ می دارند که : بورژوازی پوششِ عاطفه آمیز و احساساتیِ مُناسباتِ خانوادگی را ، به مُناسباتِ صِرفاً پولی ، تبدیل نمود ؛ آری ! بِچسبان شانه اَت بر شانه یِ من ، که دشمن در میانِ مان جانگیرد ؛ به نقلِ قول از فیلسوفِ مُتمایز و مُمتاز ( کارل هاینریش مارکس ) اتّحادِ آنهایی که ، فکر می کنند ؛ و لِذا ، رنج می بَرَند ؛ و آنانی ، که رنج می بَرَند ؛ و لِذا فکر می کنند ؛ شرطِ دگرگون سازی جهان است ! اگر انسان در جسمِ خود فانی ، در عملِ تاریخی خود ، باقی است ؛ قلمروِ آزادی ، عَملاً تنها از جایی، آغاز می شود ؛ که کاری که تَحتِ ضرورتِ ، و عملِ مادیِ تعیین می شود : پایان می گیرد ؛ اینک به ذنِ اینجانب ( نویسنده یا نگارنده یِ مقاله یِ پیشِ رو ، ملزوم و لازم می باشد ؛ که به الگوها یا همانا ایدئولوژیُ ولادیمیر ایلیچ لنین ( یعنی شش تزِ لنین درباره یِ انقلاب ) اشارتی مختصر و کوتاه می نمایم ؛ و به صورتِ یادداشت وار از این مجموعه تزها ، به یک جمع بندیِ اساسی و کلّی ، در پایانِ هر شماره نگار ، خواهم پرداخت : ۱- انقلاب یک جنگ است ؛  و سیاست از دیدگاهِ کلّی ، با هنرِ جنگ ، قابلِ مقایسه است ؛ چرا انقلاب و چگونه جنگ ؟ اگر آدمیان ، در سَراسَرِ عالم ، در مسیرِ قدرتِ روز افزونِ خداوندانِ ثروت و سرمایه ، به آزادیِ انسان از قیودِ نکبت و فقر ، و همچنین به تغییر یا اثباتِ زندگیِ مشترک ۰ طبقِ منافعِ اشتراکیِ بشریّت ) اعتقاد و اعتماد دارند ؛ پس بنابراین ! به صراحتِ انقلابِ اجتماعی ، باید اعتراف نمود ، و ایزارِ و راهِ حلِ آن نیز ، پیکار و نبردِ مُداومِ میانِ جناحینِ پرولتاریا و بورژوا ( بر مِحوریّتِ آگاهیِ طبقاتی ) می باشد ؛ اگر نه ! پس باید طبقِ سوابقِ مُندرج در هندسه یِ تاریخِ تمدّنِ بشری ، استثمار و چپاولِ طبقه یِ فئودال و بورژوازی علیهِ اقشار و اذهانِ پرولتاریا ، تداوم و ادامه خواهد داشت : و چونان سالیان و قُرونِ گذشته ، تقسیمِ غنائمِ استخراج گردیده از کوشش و اندامِ توده هایِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستمِ جوامعِ انسانی ، بینِ صاحبانِ  قدرت و اربابانِ ثروت ، مُستدام و باقی خواهد ماند ؛ ۲- یک انقلابِ سیاسی ، همچنین و به ویژه یک انقلابِ اجتماعی است ؛ زیرا تغییری در وضعیّتِ طبقاتِ جامعه است ؛ پاسخ از مأخذ و منبعِ مجموعه آثارِ لنین ( روزهایِ انقلاب ،چه باید کرد ، پیروزیِ کات ها و وظایفِ حزبِ کارگری ، تاریخ انقلاب ها ، برنامه یِ ارضیِ سوسیال دموکراسی در نخستین انقلابِ روسیّه از سالِ ۱۹۰۷ تا سالِ ۱۹۰۵ ، بر علیهِ تحریم ، گزارش به کنفرانسِ کمیته هایِ کارخانجاتِ شَهرستان هایِ مُسکو در ماهِ ژوئیه یِ سالِ ۱۹۱۸ ، دو تاکتیکِ سوسیال دموکراسی در انقلابِ دموکراتیک ) تضادهایِ اجتماعی را ، که در طیِ دهه ها و قرن ها ، به پُختگی رسیده اَند ؛ به نمایش می گذارد : در جریانِ توفانِ انقلابی ، که می تواند ماه ها ، و حتّی سال ها گسترش پیدا کند ؛ و نباید به عنوانِ یک عملِ مُنفرد ، درک شود ؛ خَشمی که در طیِ قرن ها ، انباشته شده است ؛ در عمل و نه در حرف ، بیرونی می شود ؛ در عملِ میلیون ها نفر و نه در عملِ افرادِ مُنزوی ، بعد از ده ها سال تحوّلِ مُسالمت آمیز ، یعنی تحوّلی که در آن ده ها هزار نفر از طبقاتِ بالا ، با خیالِ راحت ، دارو ندارِ میلیون ها انسان را می بَرَند ؛ و آن ها را لُخت می کنند ! سال هایی می آیند : که در جریانِ آن ها ، زندگی فوق العاده غنی می شود ( مثلِ سال هایِ بینِ پاییزِ ۱۹۰۵ و پاییزِ ۱۹۰۷ در روسیّه ) توده ها ، که در سایه به سَر می برند ؛ فعالانه واردِ صحنه می شوند : و مبارزه می کنند ؛ لنین اعلام می کند که ، تضادهایِ مُتعدد ، که در دوره هایِ به اصطلاح تحولِ مُسالمت آمیز ، به کُندی رویِ هم انباشته شده اَند ؛ در این سال ها حل می شوند ! در این دوره ها است که ، نقشِ مستقیمِ طبقاتِ مختلف در تعیینِ اشکالِ زندگی اجتماعی ، با قدرتِ تمام ، ظاهر می شود ؛ و سپس این روبنا ، مدت هایِ طولانی بر پایه یِ مُناسباتِ تولیدی جدید ، حفظ می شوند ؛ اگر چه انقلاب ها ، همان طور که میشله می گوید : عللِ بی شمار و عمیق دارند ؛ و از اعماقِ قرن ها بیرون می آیند ! امّا بنا به تأکیدِ لنین ، نه می توان آن ها را ، سفارش داد ؛ و نه می توان ، به بهانه یِ این که ، دنیا از قرن ها پیش ، این طوری بوده است ؛ تا اَبد آن ها را ، به عقب انداخت ؛ انقلاب از مَنظرِ مارکسیستی یعنی چه ؟ لنین پاسخ می دهد ؛ انقلاب یعنی تخریبِ یک روبنایِ سیاسیِ کهنه ، روبنایی که دیگر ، با مُناسباتِ تولیدیِ جدید ، که موجبِ ورشکستگی آن شده اَند ؛ مطابقت ندارد ! در لحظه یِ معینی از توسعه ، بیهودگی و ابطالِ روبنایِ قدیمی بر همگان ، کاملاً آشکار می شود ( همه انقلاب را ، به رسمیّت می شناسند ) ۳- انقلاب از یک سِری نبرد ، ساخته می شود ؛ حزب باید در هر مرحله ، شعارِ مُنطبق با واقعیّتِ عینی را ، ارائه کند ؛ و لحظه یِ مناسب برایِ قیام را ، تشخیص دهد ؛ پاسخ از مأخذ و منبعِ مجموعه آثارِ لنین ( بیماریِ کودکیِ چپ روی در کمونیسم ، کحتوایِ ماتریالیسم ، پرولتاریایِ انقلابی و حقِ ملل در تعیینِ سَرنوشتِ خویش ، آنهایی که از شکست می ترسند و آنهایی که برایِ نو مبارزه می کنند ) قانونِ بنیادیِ انقلاب ، قانونی که تمامِ انقلاب ها ، و به ویژه سه انقلابِ روسیّه در قرنِ بیستم ( انقلاب ۱۹۰۷ – ۱۹۰۵ ) انقلابِ فوریه یِ ۱۹۱۷ و انقلابِ اکتبرِ ۱۹۱۷ ، آن را تأیید می کنند ؛ این است که : برایِ وقوعِ انقلاب ، کافی نیست که توده هایِ استثنار شده و ستمدیده ، به عَدَمِ امانِ زندگی ، به شیوه یِ سابق ، آگاهی یابند : و خواستارِ تغییر شوند ؛ برایِ تحققِ انقلاب ، باید که استثمارگرالن نیز نتوانند به شیوه یِ سابق ، زندگی و حکومت کنند ؛ تنها هنگامی که ، پایینی ها نخواهند و بالایی ها نتوانند ! به شیوه یِ سابق ادامه دهند ؛ فقط در این هنگام ، انقلاب می تواند به پیروزی برسد ؛ لنین در ۱۹۲۲می نویسد : یکی از بزرگترین و خطرناک ترین اشتباهاتی ، که انقلابیون مرتکب می شوند ؛ بعد از آن که ابتدایِ انقلابِ کبیر را ، به خوبی هدایت کردند ؛ به ویژه این است ! که تصوّر می کنند که می توانند به تنهایی انقلاب را ، به انجام برسانند ؛ زیرا انقلابیون ، فقط می توانند ؛ نقشِ پیشتاز را ، ایفا کنند ؛ پیشتازی که می داند : نباید با توده هایِ تَحتِ هدایتِ خود ، قطعِ رابطه کند ؛ رشته نبردهایی که او ، باید  به منظورِ اصلاحاتِ اقتصادی و دموکراتیک ، در همه یِ زمینه ها ، به پیش ببرد ؛ تنها با خَلعِ یَد از بورژوازی می تواند ؛ به سَراَنجام برسد ؛ بنابراین ! گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم ، اگر فورمولِ مارکس را ، مَدِ نظر قرار دهیم ؛ به دوره یِ طولانیِ دردِ زایمان ، شباهت داشت ؛ زیرا قَهر ، همواره قابله یِ جامعه یِ کهنه است ؛ ۴- مسائلِ بزرگِ زندگیِ خَلق ها ، همواره با اعمالِ زور حل شده اَند ؛ پاسخ از مأخذ و منبعِ مجموعه آثارِ لنین ( دولت و انقلاب ، تزها و گزارش راجع به دموکراسی بورزوایی و دیکتاتوریِ پرولتاریا ، کنگره یِ اوّلِ انترناسیونالِ کمونیست ، یکی از مسائلِ اساسیِ انقلاب ، دو تاکتیکِ سوسیال دموکراسی در انقلابِ دموکراتیک ، کنگره یِ سوّمِ شوراهایِ نمایندگانِ کارگران : دهقانان و سربازانِ روسیّه : گزارش درباره یِ فعّالیّتِ شوراهایِ کُمسیرهایِ خَلقی ، انقلابِ پرولتری و کائوتسکیِ مُرتَد ، آیا بُلشویک ها قدرتِ را حفظ خواهند کرد ، قهرمانانِ اَنترناسیونالِ برن ، پرولتاریا می رزمد : بورژوازی به درونِ می لَغزد ، گزارش درباره یِ انقلابِ ۱۹۰۵ ، درس هایِ قیامِ مُسکو ) لنین یاد آور می شود که ، از نظرِ مارکس ، دولت دستگاهِ فرمانرواییِ طبقاتی ، دستگاهِ ستمگریِ یک طبقه بر طبقه یِ دیگر ، و دستگاهِ ایجادِ نظمی است ؛ که به این ستمگری ، جبنه یِ قانونی می دهد ؛ و پایه هایِ آن را ، محکم می کند؛ و بدین طریق ، از شدّتِ تضاد میانِ طبقات می کاهد ؛ او چچچند صفحه دورتر ، می نویسد : دولت سازمانِخاصِ اعمالِ قَهر ، سازمانِ اعمالِ قهر برایِ سرکوبِ یک طبقه یِ معین است ؛ دولتِ دورانِ باستان و دولتِ فئودالی ، به عقیده یِ فریدریش انگلس ، قبل از هر چیز ، ارگان هایی بودند که ، برده داران و اشراف می توانستند ؛ به مَدَدِ آن ، بردگان و سَرف ها را ، سَرکوب و استثمار کنند ؛ به همین ترتیب ! دولتِ انتخابیِ مُدرن نیز ، ابزارِ استثمارِ کار مُزدی ، توسطِ سرمایه است ؛ جمهوریِ بورژوایی : دموکراتیک ترین شکلِ دولت ، در واقع ، چیزی نیست ؛ جُز ماشینِ دائمیِ مُشتی سرمایه دار ، برایِ سَرکوبِ توده هایِ زحمت کِش ! ارتشِ دائمی و پلیس ، بنا به تأکیدِ لنین ، ابزارهایِ اصلیِ زور در دستِ قدرتِ حاکمه هستند ؛ لنین باعبارتِ تقریباً مُشابهی می گوید : مهم ترین مسأله یِ هر انقلاب ، مطمئناً مسأله یِ قدرت است ؛ کدام طبقه ، قدرت را در اختیار دارد ؛ این اساسِ مسئله است ! زیرا پرولتاریا برایِ سَرکوبِ استثمارگران ، برایِ رهبری کردنِ توده هایِ عظیمِ مَردُم ( دهقانان ، خُرده بورژوازی و شبهِ کارگران ) و برایِ به اجرا در آوردنِ اقتصادِ سوسیالیستی ، به قدرتِ دولت ، سازمانِ مُتمرکزِ قدرت ، سازمانِ قَهر نیاز دارد ؛ درسِ اصلیِ مارکسیسم ، در خصوصِ وظایفِ پرولتاریا ، نسبت به دولت در جریانِ انقلاب ،  در این چند کلمه یافت می شود : هر انقلاب ، با مُنهدم کردنِ ماشینِ دولتی ، به روشنی مبارزه یِ طبقاتیِ عریان را ، به ما نشان می دهد ؛ مسائلِ بزرگِ زندگیِ خَلق ها ، همواره با زور حل شده اَند ؛ آنهایی که از اعمالِ زور ، به وحشت اُفتاده ، و از سلطه یِ آن به سُتوه آمده اَند ؛ و به محضِ حاد شدنِ مبارزه یِ طبقاتی ، گریه زاری سَر می دهند ؛ آنهایی که از سوسیالیست ها ، غیرِ ممکن را ، طلب می کنند ؛ و می خواهند که ، پیروزیِ کامل ، بدونِ درهم شکستنِ مقاومتِ استثمارگران حاصل شود ؛ چنین آدم هایی ! به عقیده یِ لنین ، با کائوتسکی ، قابلِ مقایسه هستند ؛ با کائوتسکی که ، از تهِ دل ، با نقلاب همراه است ؛ امّا تنها به شرطی که انقلاب ، بدونِ مبارزه یِ جدی ، صورت پذیرد : و تهدید به تخریب نکند ؛ آنچه آنها انتظار دارند ! در یک کلمه ، یک انقلابِ بودنِ انقلاب است ؛ زیرا یک انقلابِ واقعی ، احتضارِ یک نظامِ اجتماعیِ کهنه ، و تولّدِ یک نظامِ جدید است ؛ زندگیِ جدیدِ ده ها میلیون انسانِ را ، متولّد می کند ؛ انقلاب : مبارزه یِ طبقاتی ، شدید ترین و خشن ترین ، و نا امیدانه ترین جنگِ داخلی است ؛ با توجه به این مسأله ، هیچ انقلابِ بزرگی ، در تاریخ وجود نداشته است ؛ که توانسته باشد : بدونِ جنگِ داخلی ، صورت گرفته باشد ؛ کسی که ، از گرگ ها می ترسد ! به جنگل نمی رود ؛هنگامی که ، انقلاب بالا می گیرد ؛ انفجاراتِ خود به خودی ، اجتناب ناپذیر هستند ؛ هیچ انقلابی ، بدونِ این انفجاراتِ خود به خودی ، وجود نداشته است ؛ و هیچ انقلابی ، بدونِ آنها ، وجود نخواهد داشت ! مسائلِ بزرگِ تاریخ ، همواره با نیرویِ مادی حل شده اَند ؛ و از جایی که تنها نبرهایِ شدید ، یعنی جنگ هایِ داخلی می توانند ؛ بشریّت را از زیرِ یوغِ سرمایه داری ، آزاد کنند ؛ تکنیکِ نظامی ، آن چیزی نیست که : در اواسطِ قرنِ نوزدهم بود ؛ همان طور که فریدریش انگلس می گوید ؛ رو در رو کردنِ جمعیّت با توپخانه در خیابان هایِ مستقیم و دراز ، و دفاع از باریکادها با رولور ، حماقت خواهد بود ! مُسکو : تاکتیکِ سنگریِ جدیدی را ، ابداع کرد ؛ این تاکتیک ، جنگِ پارتیزانی بود ؛ دسته جاتِ فوق العاده کوچکِ مُتحرک ( گروه هایِ ده نفری ، سه نفری و حتّی دو نفری ) سازمان لازمه یِ ، این تاکتیک بودند ؛ ۵- سوسیالیست ها ، نباید به نفعِ اصلاحات ، از مبارزه چشم پوشی کنند ؛ پاسخ از مأخذ و منبعِ مجموعه آثارِ لنین ( انقلابِ پرولتری و کائوتسکیِ مُرتَد ، درباره یِ نقشِ طلا امروز و پس از پیروزیِ کاملِ سوسیالیسم ، نابرابریِ فَزاینده ، پاسخ به سئوالاتِ خبرنگارِ آمریکایی ، پلاتفرمِ سوسیال دموکراسیِ انقلابی ، آزار دهندگانِ زمستوها و هانیبال هایِ لیبرالیسم ، یکشنبه یِ خونین ، پایان نزدیک است ، انقلاب و ضدِ انقلاب در آلمان : مفهومِ تاریخیِ مبارزه یِ درون حزبی در روسیّه ، کنگره یِ اوّلِ آموزشِ خارج از مدرسه در روسیّه ) مُطمئناً باید ، از تَوهماتِ مشروطه خواهی و غیره ، حَذر کرد ؛ که غالبِ اوقات ، به مفهومِ عمومیِ گذار ، مُنتهی می شود ؛ که تَحتِ پوششِ آن ، می توان دست کشیدن از انقلاب را ، پنهان کرد : و نُه دَهُمِ سوسیال دمکرات هایِ َرسمی ما ، این کار را می کنند ؛ با این حال ، مفهومِ انقلاب را ، نمی توان به عنوانِ اَمرِ الهی ، در نظر گرفت ؛ لنین بارها خاطر نشان می کند ! که برایِ یک انقلابی واقعی ، بزرگ ترین خطر عبارت است از : اغراق در انقلابی گری و فراموش کردنِ حدود و شرایطِ به کار بُردنِ به جا و موفقیّت آمیز ِ شیوه هایِ انقلابی ، انقلابیونِ واقعی ، انقلاب را ، به مرتبه ایتقریباً الهی می رسانند ؛ دُچارِ گیجیِ می شوند ! و قدرتِ درک و سَنجش با حداکثرِ خونسردی و روشن بینیِ این مسئله را ، که در چه زمان و در چه شرایطِ و در چه حوزه ای از فعّالیّت ، باید به شیوه یِ انقلابی رفتار کرد ؛ و در چه زمان و در چه شرایط و در چه حوزه ای از فعّالیّت ، باید به عملِ رفرمیستی پرداخت : از دست می دهند ؛ و اغلبِ اوقات ، گردنِ خود را می شکنند ؛ در یک نظامِ سیاسیِ مشخص ، آنچه که یک تغییرِ رفرمیستی را ، از یک تغییرِ غیرِ رفرمیستی ، متمایز می کند ؛ این است : که در موردِ اوّل ، قدرت در دستِ طبقه یِ حاکمِ سابق ، باقی می ماند ؛ و در موردِ دوّم ، قدرت از دستِ این طبقه به دست ِ یک طبقه یِ جدید می اُفتد ؛ اصلاحات ، امتیازاتی هستند ؛ که طبقه یِ حاکم به دادنِ آنها ، رضایت می دهد ؛ و در قدرت ، باقی می ماند ؛ انقلاب ، سَرنگون کردنِ طبقه یِ حاکم است ؛ حزبِ طبقه یِ کارگر ، همان طور که فریدریش انگلس می گوید ؛ باید بداند ، که نباید از پذیرشِ پیش پرداخت ، صَرف نظر کند ؛ انقلابیون ، هرگز نباید فراموش کنند ؛ که دشمن گاهی در مواردی ، به منظورِ تفرقه انداختن میانِ مُهاجمان ، و شکست دادنِ آسان ترِ آن ها ، یک موضع را ، واگذار می کند ؛ آن ها هرگز ، فراموش نخواهند کرد ؛ که فقط با فراموش نکردنِ هدفِ نهایی ، حتّی برایِ یک لحظه ، با ارزیابیِ هر گامِ جُنبش ، و هر رفرمِ ویژه ،  از مَنظرِ مبارزه یِ انقلابی است : که می توان جُنبش را ، از گام هایِ اشتباه و اشتباهاتِ شرم آور ، حفظ کرد ؛ در موردِ وعده هایِ رفرم ، مسلماً باید با آن ها ، با احتیاطِ هز چه بیش تر ، روبه رو شد ؛ چنین بود که ، هنگامی که تزار نیکلایِ دوّم ، در ۱۹۰۵ ، تَحتِ فشارِ رویدادها ، به مَردُمِ امپراتوریِ روسیّه ، وعده یِ اعطایِ آزادی هایِ عمومی و سیاسی را داد ! لنین به کنایه نوشت : تزار می گوید ؛ هر چه را بخواهید : به شما وعده می دهم ؛ به شرطِ آن که ، اجازه بدهید ؛ به وعده هایم ، عمل کنم ؛ تمامِ حرفِ مانیفستِ امپراتوری ، این بود ؛ و تنها کاری که کرد ! این بود که ، مَردُم را تحریک کرد ؛ مبارزه را تا به آخر ، ادامه دهند ؛ تزاریسم ، اعلام می کند ؛ به جُز قدرت ، همه چیز اعطا می کنم ؛ مَردُمِ انقلابی ، پاسخ می دهند : جُز قدرت ، همه چیز سَراب است ؛ کارل هاینریش مارکس ، در ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ می گوید ؛ لحظاتی در یک انقلاب ، وجود دارند ؛ که در طیِ آن لحظات ، واگذار کردنِ یم موضع به دشمن ، بی آن که نبرد و مقاومتی ، انجام بگیرد ؛ بیش تر از یک شکست در حینِ مبارزه و مقاومت ، روحیه یِ توده ها را ، تضعیف می کند ؛ به علاوه ! شکست نه تنها ، آموزش می دهد ؛ بلکه انقلاب ها ، پیروز می شوند ؛ حتّی هنگامی که ، مُتحمّلِ شکست ، شده باشند ؛ ۶- سیاست ، در عصرِ توده ها ، در جایی شروع می شود ؛ که میلیون ها ، یا حتّی ده ها میلیون انسان ، در آن جا ، یافت می شوند ؛ پاسخ از مأخذ و منبعِ مجموعه آثارِ لنین ( برنامه یِ نظامی انقلابِ پرولتری ، ورشکستگیِ انترناسیونالِ دوّم ، وضعیّت و وظایفِ انترناسیونال ، اظهارتی درباره یِ مقاله ای راجع به ماکسیمالیسم : درباره یِ پروژه یِ مقاله یِ زینوویف ، امپریالیسم مرحله یِ عالیِ سرمایه داری : مقدمه یِ سال ۱۹۲۰ بر چاپ هایِ فرانسوی و آلمانی ، موادِ قابلِ اشتعالِ سیاستِ جهانی ، کنگره یِ پنجمِ شوراهایِ نمایندِگانِ کارگران : دهقانان و سربازانِ روسیّه ، کنگره یِ سوّمِ انترناسیونالِ کمونیست ، در مسیرِ درست ، کنگره یِ هشتمِ حزبِ کمونیستِ : بُلوشویکِ روسیّه ، کنگره یِ سوّمِ شوراهایِ نمایندِگانِ کارگران : دهقانان و سربازانِ روسیّه ، گزارش به کنفرانسِ کمیته هایِ کارخانه هایِ شَهرستانِ مُسکو ، کنگره یِ هفتمِ حزبِ کمونیستِ بلشویکِ روسیّه : گزارش درباره یِ جنگ و صلح ، انترناسیونالِ سوّم و جایگاهِ آن در تاریخ ، چهارمین کنفرانسِ سندیکاها و کمیته هایِ کارگاه ها و کارخانه هایِ مُسکو ، نُهمین کنفرانسِ شوراهایِ روسیّه ) لنین مرتباً ! تکرار می کند ؛ که انقلابی بودن در نهایتِ اَمر ، رفتار کردن همچون یک مبارزِ انترناسیونالیست است ؛ او در ۱۹۱۶، اعلام می کند ؛ که اگر ما باید ، یک برنامه یِ اصلاحات ، ارائه کنیم ؛ در آن کم و بیش ، این را خواهیم نوشت : شعارِ دفاع از میهن ، در جنگِ امپریالیستیِ (۱۹۱۶-۱۹۱۴) و پذیرشِ آن ، چیزی جُز فاسد کردن و گمراه کردنِ جُنبشِ کارگری ، از طریقِ یک دروغِ بورژوایی نیست ؛ رأی ندادن به اعتباراتِ نظامی ، پَروبال ندادن به شووینیسم ( بورژوایِ خودی ) بدونِ محدود کردنِ خود ، به شکل هایِ قانونیِ مبارزه ( بورژوازیِ خود هنگامِ بروزِ بحران ، قانونیّتی را ، که ایجاد کرده است : لغو می کند ) این آن مَشیِ عملی است که : باید راهنمایِ احزابِ انقلابی باشد ؛وظیفه یِ سوسیالیست ها ، برانگیختن و به حرکت در آوردنِ مَردُم ، و نه خواب کردنِ آن ها با شووینیسم ، کاری که پِلِخانف ، آکسلرود و کائوتسکی می کنند ؛ استفاده از بحران به منظورِ سرعت بخشیدن به سقوطِ سرمایه داری ، با الهام گرفتن از مثال هایِ کمونِ پاریس ، و اکتبر – دسامبرِ روسیّه ۱۹۰۵ است ؛ لنین یک سال پس از آغازِ جنگِ جهانیِ اوّل ، تصدیق می کند ؛ که به جا نیاوردنِ این وظیفه ، یا در بهترین حالت ، پناه بُردن به ماورایِ ابرها ، به شعارِ مبهمِ خلعِ سلاح ، ترجمانِ خیانتِ احزابِ فعلی ، مرگِ سیاسیِ شان ، کناره گیری از نقشِ شان و قرار گرفتنِ شان ، در کنارِ بورژوازی است ؛ پس ! در جهان چیزهایِ زیادی ، وجود دارند ؛ که برایِ رهاییِ طبقه یِ کارگر ، باید با آهن و آتش ، نابود شوند ؛ لنین در ۱۹۱۵ می نویسد : به جایِ فرار کردن از وافعیّت ، آماده شو تا اگر شرایط به وضعیّتِ انقلابی ، تبدیل شد ؛ سازمان هایِ جدید ، برپا کنی ؛ و این سلاح هایِ بسیار مفید و مرگبار را ، بر علیهِ دولت و بورژوازی ِ کشوراَت ، موردِ استفاده قرار دَهی ؛ به این ترتیب ، و فقط به این ترتیب است که : تعارضدر اروپا ، به عبارتِ دیگر : جنگِ جهانیِ اوّل ، می تواند به جنگِ داخلی ، منتهی شود ؛ که توده یِ بی شماری از ستمدیدِگان را ، آزاد خواهد کرد ؛ از سویِ دیگر ، امپریالیسم چیزی نیست : جُز استثمارِ میلیون ها انسانِ مللِ وابسته ، توسطِ مُشتی مللِ ثروتمند ، و به همین دلیل ، کاملاً امکان پذیر است که : بزرگترین دموکراسی در درونِ یک کشورِ ثروتمند ، یافت شود ؛ در حالی که ، همین کشور به سلطه یِ خود بر کشورهایِ وابسته ، ادامه می دهد ؛ لنین مشاهده می کند که : بسیاری از اوقات ، این تمایل وجود دارد ؛ که این وضعیّت ، فراموش شود ؛ امروزه نیز این تمایل ، مشاهده می شود ؛ با در نظر گرفتنِ شرایط و تفاوت هایِ زمانی و مکانی ، این وضعیّتِ یونانِ باستان بود ؛ که انسان هایِ آزاد ، و نیز همچنین بردگان در شَهرهایِ دموکراتیکِ آن ، به سَر می بُردند ؛ و نیز وضعیّتی است که : در آغازِ قرنِ بیستم ، در انگلستان و زلاند نو ، یافت می شود ؛ این فراموشیِ مُغرضانه ، حتّی یکی از شرایطِ ضروریِ سلطه یِ بورژوازی ، در کشورهایِ تَحتِ سلطه است ؛ لنین در سالِ ۱۹۲۱ ، اعلام می کند که : پشتیانِ اصلیِ سرمایه داری در کشورهایِ سرمایه داریِ صنعتیِ پیشرفته ، دقیقاً جناحی از طبقه یِ کارگرِ سازمان یافته در انترناسیونالِ دو و نیم است ؛ کارمندان و کارگرانِ فوقِ ماهر ، حتّی در عَصرِ ما ، عَصرِ به اصطلاح جهانی شدن ، به آسانی فراموش می کنند ؛ که جهان بسیار وسیع تر از متروپل هایی است که : در آن جاها ، خُرده چیزی به آن ها ، اعطا می شود ؛ این قشر از کارگران ِ مُرفه ، که به لحاظِ شیوه یِ زندگی ، دستمزدِ و جهان بینیِ شان ، کاملاً خُرده بورژوا هستند ؛ پایه یِ اجتماعیِ اپورتونیسم ، یعنی تطابق با نظام را ، تشکیل می دهد ؛ این واقعیّتِ اتهامات و طعنه هایی را ، که برخی از کمونیست هایِ اروپایی ، در اوایلِ دهه یِ ۱۹۷۰ ، به هربرت مارکوزه می زدند ؛ به طرزِ چشمگیری ، تعدیل می کند ؛ مارکوزه بر آمبورژوازه شدنِ بی وقفه یِ بخشی از طبقه یِ کارگر ، در کشورهایِ پیشرفته ، تأکید می کرد ؛ و عقیده یِ او در تضاد با آثار کارل مارکس ، قرار نداشت ؛ او در ۱۹۶۹ نوشت : جریانِ خارق العاده یِ تولیدِ انواعِ اشیاء و خدمات ، که در تخیّل نمی گنجد ؛ سلطه یِ تولیدِ سرمایه داری بر هستیِ انسان ها را ، افزایش می دهد ؛ به این ترتیب ، چه آن هایی که سَرکوب را ، سازمان دِهی می کنند ؛ وچه مصرف کنندِگانِ تابعِ آنها ، این ایده یِ نفرت انگیز را ، که جامعه یِ صنعتیِ توسعه یافته ، به طورِ بالقوه ، آزادی بخش است : رَد می کنند ؛ این که مارکوزه ، رویِ عملِ سیاسیِ رادیکالِ جوانانِ روشنفکر ، از یک سو ، و مَردُمانِ گتوها ، از سویِ دیگر ، حساب باز می کند ؛ این که او ظاهراً رونقِ نِسبیِ سرمایه داریِ غربی را ، غیرِ قابلِ برگشت می دانست ! و پیش بینی نکرده بود ؛ که مَردُمانِ اعماق :  مَردُمانِ به حالِ خود رها شده ، بر خلافِ هرگونه انتظار ، به زودی پیشگوییِ کارل مارکس را ، در خصوصِ گرایش به فقیر شدنِ مطلقِ طبقه یِ کارگر ، تأیید خواهند کرد ؛ همه یِ این ها ، امورِ دیگری هستند ؛ که ما در این جا ، به بحث درباره یِ آنها نمی پردازیم ! بنابراین امکانِ تفکر و تأمل ، درباره یِ آسان تربودنِ شروعِ جنبشِ آزادی بخش ، در کشورهایی که به جمعِ کشورهایِ استثمار گر ، یعنی به کشورهایی تعلق ندارند ؛ که می توانند با سهولتِ بیشتری ، دست به غارتِ بزنند ؛ و اقشارِ بالاییِ طبقه یِ کارگر را ، فاسد کنند : از فردایِ جنگِ جهانیِ اوّل ، وجود داشت ؛ به همین ترتیب ، در روزگارِ ما نیز ، در حالی که کشوری مانندِ چین ، که نزدیک به یک میلیارد و نیم نفر ، جمعیّت دارد ؛ با پذیرفتنِ مُدلِ توسعه ای که بر فراوان بودنِ نیرویِ کارِ ارزان قیمت ، پذیرشِ کارخانجاتِ مونتاژ ، صادراتِ محصولاتِ ارزان قیمت ، و جریانِ سرمایه گذاری هایِ خارجیِ ، استوار است : قاطعانه تصمیم گرفته است : نقشِ کارگاهِ جهان را ، ایفا کند ؛ وراجی درباره یِ پایانِ طبقه یِ کارگر ، و مبارزاتِ او ، خطرناک خواهد بود ! زیرا هیچ کس ، نمی داند حکومتِ چین تا چه زمان قادر خواهد بود : جلویِ خطراتِ انفجارِ اجتماعی ، در این کشورِ پهناور را بگیرد ؛ لنین اطمینان می دهد که : انقلاب تنها آن روز ، واقعاً انقلاب است ! که ده ها میلیون انسان ، با شور و هیجان ، مُتّفق و یکدل بپاخیزند ؛ او سه سال بعد ، تکرار می کند ؛ آن چه انقلاب را ، از مبارزه یِ معمولی ، متمایز می کند ؛ این است که : تعدادِ آن هایی که در جنبشِ انقلابی ، شرکت می کنند ؛ ده برابر ، صد برابر بیش تر است ؛ لنین قبل از گرفتنِ قدرت توسطِ بلشویک ها ، تأکید می کند : پرولتاریایِ روسیّه ، می تواند به این که ، تَحتِ رهبریِ او ، یک ملّت بَرده در ۱۹۰۵ ، برایِ نخستین بار به یک ارتشِ انقلابیِ چند میلیون نفری ، برایِ حمله به تزاریسم تبدیل شد : افتخار کند ؛ وقتی انقلاب ، از تدارکِ کافی برخوردار باشد ؛ مفهومِ توده ها ، تغییر می کند ؛ توده را دیگر چند هزار کارگرِ ، تشکیل نمی دهند ؛ واژه یِ مَزبور ، از این پس ، به معنایِ دیگری ، به کار می رود ؛ مفهومِ توده ، چنان تغییر می کند ؛ که تلویحاً معنایِ اکثریت ، نه فقط اکثریتِ کارگران ، بلکه اکثریتِ استثمار شدِگان را ، تداعی می کند ؛ توده ها میلیون ها نفر هستند : پس سیاست جایی آغاز می شود ؛ که میلیون ها نفر ، وجود دارند ؛ سیاست فقط وقتی جدّی می شود که ، میلیون ها نفر ، ونه هزاران نفر را ، شامل شود ؛ در عینِ حال ، لنین اضافه می کند که : در برخی موارد ، البته نیاز به سازمان هایِ بزرگ نیست ! گاهی یک حزبِ کوچک نیز می تواند ؛ پس از مطالعه یِ دقیق ، سیرِ تکاملِ رویدادها و آشنایی با زندگی ، و آداب و رسومِ توده هایِ غیرِ حزبی ، در لحظه ای مناسب ، یک جنبشِ انقلابی راه بیندازند ؛ جنبشِ توده ای ، زمانی آغاز خواهد شد ؛ که چنین حزبی ، در چنین لحظه ای ، با شعار های اَش ، به میدان می آید ؛ و پیروزمَندانه میلیون ها کارگر را ، به دنبالِ خود ، به حرکت در می آورد ؛ دستِ آخر این که ، لنین با آینده نگریِ روشنی که ، پنجاه سال بعد ، در جریانِ استعمار زدایی در اواخر دهه یِ ۱۹۶۰ و اوایلِ دهه یِ ۱۹۷۰ ، صحت آن تأیید شد ؛ اعلام می کند که : مبارزاتِ اجتماعیِ مَحلّی ، که در جریانِ آن استثمارگران و استثمارشدِگانِ یک ملّت ، یا یک قاره ، رودررویِ هم قرار می گیرند ؛ ابعادِ جهانی ، پیدا خواهند کرد ؛ و توده هایِ انسانیِ بیش از پیش بزرگ تری ، که در سطحِ وسیعی از کُره یِ زمین ، پراکنده شده اَند ؛ درگیرِ مبارزه ، خواهند شد ؛ لنین می نویسد که : جنبش در کشورهایِ مستعمره ، همچنان یک جنبشِ بی اهمیّتِ ملّی ، و کاملاً صلح آمیز ، تلقی می شود ؛ اما چنین نیست ! از اوایلِ قرنِ بیستم ، تغییراتِ عمیقی روی داده اَند ؛ میلیون ها و صدها میلیون نفر ، و در واقع اکثریتِ عظیمِ جمعیّتِ جهان ، اکنون چونان عواملِ مستقل ، فعّال و انقلابی ، دست به عمل می زنند ؛ کاملاً روشن است که : جنبشِ اکثریّتِ مَردُمِ جهان ، در نبردهایِ سَرنوشتِ قریب الوقوعِ انقلابِ جهانی ، که در آغازِ متوجه یِ رهاییِ ملّی بود ؛ علیهِ سرمایه داری و امپریالیسم ، تغییرِ جهت خواهد داد ؛ و شاید ! نقشی به مراتب انقلابی تر از آنچه ما انتظار داریم : بازی کند ؛ لنین در مارسِ ۱۹۱۹ ، دوباره تأکید می کند ؛ که در هر صورت ، ما تنها در درونِ یک دولت ، زندگی نمی کنیم ؛ بلکه در درونِ مجموعه ای از دولت ها ، به سَر می بریم ؛ و وجودِ جمهوریِ شورایی در کنارِ دولت هایِ امپریالیستی ، برایِ یک دوره یِ طولانی ، غیرِ قابلِ تصوّر است ؛ در این مورد ، چنان که می دانیم ؛ روزگار لنین را ، انکار کرد ؛ چرا که روسیّه یِ شورایی ، باید منتظرِ شکل گیریِ دوباره یِ اروپایِ شرقی ، در فردایِ جنگِ جهانی دوّم و انقلابِ ۱۹۴۹ چین می ماند ؛ برایِ این که بتواند رویِ جمهوری هایِ خواهر ، حساب کند ؛ امّا لنین ، از ژانویه یِ ۱۹۱۸ ، مجبور شد : نظرِ خود را ، تعدیل کند ! و پذیرفت که ، وقایع آن طور روی نداده اَند ؛ که کارل مارکس و فریدریش انگلس ، پیش بینی کرده بودند ؛ نقشِ پیشتازِ انقلابِ سوسیالیستی ِ جهانی ، در واقع ، به طبقاتِ زحمت کِش و استثمار شده یِ روسیّه ، واگذار شد ؛ چشم اَندازِ انقلاب ، از این پس ، چنین است : روسیّه شروع کرده است ؛ آلمان ، فرانسه ، انگلستان ، تمام خواهند کرد ؛ و سوسیالیسم ، پیروز خواهد شد ؛ امّا شروعِ انقلابِ سوسیالیستی در اروپا ، بسیار دشوار ، و در روسیّه بسیار آسان است ؛ امّا در روسیّه ، ادامه یِ انقلاب دشوار تر است ؛ به راه انداختنِ انقلابِ سوسیالیستی ، در کشورِ پیشرفته ای مانند آلمان ، با بورژازیِ سازمان یافته یِ آن ، بی اندازه دشوار است ؛ امّا انقلاب ، که شروع می شود ؛ به سَراَنجام رساندنِ آن ، فوق العاده ساده خواهد بود ؛ شروعِ انقلاب در روسیّه ، کشورِ نیکلایِ سوّم و راسپوتین ، آسان تر از کشورهایِ پیشرفته بود ؛ زیرا بخشِ اعظمِ حمعیّتِ روسیّه ، به آن چه در کشورهایِ اطرافِ آن ها می گذشت ، و به مَردُمی که در این کشورها ، زندگی می کردند : کاملاً بی توجه بودند ؛ مثلِ بلند کردنِ یک پَرِ کاه ! لنین در ۱۹۱۹ تکرار می کند که : در مقیاسه با کشورهایِ پیشرفته ، برایِ روس ها ، شروعِ انقلابِ کبیرِ پرولتری آسان تر بود ؛ ولی ادامه یِ آن و رساندنِ آن به پیروزیِ قطعی ، به معنایِ تشکیلِ کاملِ جامعه یِ سوسیالیستی ، برایِ انان دشوارتر خواهد بود ؛ علّتِ آسان تر بودنِ شروعِ انقلاب ، این بود که : اولاً ، عقب ماندِگیِ سیاسیِ غیرِ معمولِ سلطنمتِ تزاری ، در اروپایِ قرنِ بیستم ، موجبِ هجومِ انقلابیِ توده ها شد ؛ که قدرتِ بی نظیری داشت ! ثانیاً ، عقب افتادِگیِ روسیّه ، انقلابِ پرولتری بر علیهِ زمین دارانِ بزرگ را ، به طرزِ بی سابقه ای ، درهم آمیخت ؛ ما در اکتبرِ ۱۹۱۷ ، از این جا شروع کردیم ؛ و اگر غیر از این عمل کرده بودیم ! به این آسانی ، پیروز نمی شدیم ؛ کارل مارکس ، از سالِ ۱۸۵۶ ، در خصوصِ پروس ، به امکانِ در آمیختنِ بی سابقه یِ انقلابِ پرولتری ، با جنگِ دهقانی ، اشاره می کرد ؛ چنین است که او ، از مارسِ ۱۹۱۸ به بعد ، می پذیرد که انقلابِ سوسیالیستیِ جهانی ، به آن سرعت که ما انتظار داریم : رُخ نخواهد داد ! لنین ادامه می دهد : تاریخ این اَمر را ، اثبات کرده است ؛ باید آن را ، به عنوانِ یک واقعیّت پذیرفت : باید رویِ آن حساب کرد ؛ از آن جایی که ما ، در دورانِ وحشتناکی به سَر می بریم ؛ و موقتاً ، تنها مانده ایم ؛ برایِ تحمّلِ این وضعیّت ، باید تمامِ تلاشِ خود را ، به کار ببریم ؛ او چند ماهِ بعد ، تکرار می کند ؛ چون که ما می دانیم که : اساساً تنها نیستیم ! و می دانیم که دَرد و رنجی را ، متحمّل شدیم ؛ در انتظارِ همه یِ کشورهایِ اروپایی است ؛ و بدونِ یک سری انقلابات ، راهِ بُرون رفتی برایِ هیچ یک از آن ها ، وجود ندارد ؛ و بالاخره ! لنین در ۱۹۲۱ ، به این نتیجه می رسد که : خَلق هایِ دیگر ، موفق نشدند ؛ حداقل آن طور که ما ، انتظار داشتیم ؛ سریعاً در مسیرِ انقلاب : تنها مسیری که به رهایی از مُناسبات و کشتارهایِ امپریالیستی ، مُنتهی می شود : گام بردارند ؛ پس از درهم شکسته شدنِ انقلابِ اسپارتاکیستی در آلمان ( ژانویه یِ ۱۹۱۹) و سپس شکستِ طرفدارانِ بلاکون در مجارستان ( اوتِ همان سال ) موضوعِ واقع گرایی که : البته پیش از این به طورِ غیرِ آشکار ، در نوشته ها و سخنرانی هایِ لنین ، حضور داشت ؛ از این پس ، بازهم بیش تر بر گفتار او ، تحمیل می شود ؛ او از این به بعد ، ترجیحاً تکرار می کند : ما انقلابِ جهانی را ، خواهیم دید ؛ امّا انقلابِ جهانی ، در حالِ حاضر ، یک افسانه است : یک قصه یِ بسیار زیبا ( نکته ای شایسته و ضروری ، که کاملاً شایان ذکر می باشد ! اینکه عُمده یِ مطالبِ فوق در تشریح و توضیحِ شش تزِ لنین درباره یِ انقلاب : از مقاله یِ لنین و انقلاب : نوشته یِ ژان سَلِم : ترجمه یِ حمید رضا سعیدیان ؛ استحصال و بهره برداری ، گردیده است ) آری ! همان گونه که هر تحوّلی در زندگیِ یک فرد ، بَسی چیزها به او می آموزد ؛ و واداراَش می سازد : خیلی چیزها را ببیند ؛ و به جیزهایِ زیادی ، پِی ببرد ؛ انقلاب نیز ، به همان گونه ، در کوتاه ترین مدّت ، پُر معناترین و گران بها ترین درس ها را ، به تمامِ مَردُم می دهد ( از مجموعه آثارِ لنین : درس هایِ انقلاب   ) به راستی ! انقلاب ، در واقع ، همه یِ طبقات را ، با سرعت و عُمقی که ، در زمانِ معمولی : در زمانِ صلح ، مجهول است : آموزش می دهد ( از مجموعه آثارِ لنین : درس هایِ انقلاب ) بدونِ تردید و شک ! انقلاب ، یک مدرسه است ( از مجموعه آثارِ لنین : سخنرانی در جلسه یِ مشترکِ کمیته یِ اجراییِ مرکزیِ روسیّه : شورایِ مُسکو ، کمیته هایِ کارخانه ها و کارگاه ها و سندیکال هایِ مُسکو ) اینک بازهم  ، قلب ها و ذهن هایِ سراسرْ مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وار را ، به مَنابع و مَظهرِ کتابِ ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه : و رَدِ تئوریِ بَقاء ( تحلیل و تآلیفِ رفیق امیر پرویز پویان ) و همچنین کتابِ مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ، ارجاع و دعوت می نمایم ؛ رفیق پویان ، ترویج و تبیین و تدوین می نماید که : با آغازِ مبارزه یِ مُسلّحانه و ادامه یِ آن ، از یک سو شکست ناپذیریِ سلطه یِ دشمن در ذهنِ خَلق ، خدشه دار گردیده ، و از سویِ دیگر ، قاطعیّت ، دلاوری و جانبازی هایِ پیشگامانِ رزمنده ، اعتماد به پیشاهنگ را ، به آنان بازگردانید ؛ چنین بود که : خَلق از خود جوشید ! و عناصرِ ابتداییِ شورش و طغیان را ، از درونِ خود ، بیرون داد ؛ ما در دوسال و نیمِ اخیر ، شاهدِ نمونه هایِ بسیاری ، از جوششِ انقلابی خَلق ، تَحتِ تأثیرِ مبارزه یِ مُسلّحانه بوده ایم ؛ که اینک ، به بیانِ پاره ای از این نمونه ها و نیز اَثراتی که ، پیکارِ مُسلّحانه  در این مدّتِ کوتاه ، در زمینه هایِ مختلف ، به جا نهاده می پردازیم ؛ ا- اَثرِ مبارزه یِ مُسلّحانه در تشدیدِ تضادهایِ خَلق با رژیم : افزایشِ سَرسام آورِ بودجه یِ نظامی ، که صرفاً ، به خاطرِ ترسِ دشمن از اوج گیریِ مبارزه یِ مُسلّحانه در ایران ، و نیز جنبش هایِ آزادی بخشِ منطقه ، و هراس از پیوستنِ این نیروها در آینده ، صورت گرفته ، او را با بحرانِ اقتصادی و اجتماعی ، مواجه کرده است ؛ علاوه بر آن ، دشمن در رابطه با جلوگیری از گسترشِ مبارزه یِ مُسلّحانه در ایران ، به صَرفِ هزینه هایِ کلانِ دیگر نیز ، ناگزیر گردیده است ؛ که در اینجا ، فهرست وار به آنها ، اشاره می کنیم ؛ الف : افزایشِ بودجه یِ شَهربانی ، ساواک ، ژاندارمری ، ب : تصویبِ بودجه هایِ تحقیقاتیِ ضدِ انقلابی برایِ جلوگیری از رُشدِ جنبش ، ج : افزایشِ بی سابقه یِ فعّالیّت هایِ تبلیغاتی و صَرفِ بودجه یِ بسیار برایِ آن ها ، د : اجرایِ طرح هایِ امنیّتی برایِ حفظِ رژیم در سطحِ تمامِ وزارت خانه ها … بحرانِ اقتصادی ، ناشی از اقداماتِ رژیم برایِ حفظِ موجودیّتِ پوشالیِ خود ، سَببِ اوج گیریِ جنبش هایِ خود به خودیِ کارگران ، در سطحِ وسیعی گشته است ؛ ما در یک سالِ گذشته با نمونه هایِ بسیاری ، از اعتصاباتِ خشونت بارِ کارگران ، روبه رو بوده ایم ؛ که از آن جمله اَند : اعتصاب هایِ یکپارچه یِ کارگرانِ شرکتِ واحد ، کارگرانِ کارخانه یِ چیتِ ری ، دُخانیّات ، گروهِ صنعتیِ بهشهر در تهران ( با ۶۰۰۰ هزار کارگر ) کارگرانتِ کارخانه یِ اَرج ، کارخانه یِ بی ام ولو ، و اعتصاباتِ یک ماه و نیمه یِ ۴۰۰۰ هزار کارگرِ کارخانجاتِ کفشِ ملّی در تهران و شَهرستان هایِ رشت و بندرِ پهلوی ، اعتصابِ اخیر ، که ابتدا با شعارهایِ مَصلحتی ، شروع شد ؛ در اَثرِ پیگیریِ کارگران ، زَدو خورد با مزدورانِ رژیم ، و محاصره یِ کارخانه ها از طرفِ مأمورانِ مسلّح ، مُنجر شد ؛ دستگیری و شکنجه یِ کینه انگیزِ عدّه یِ بسیاری از کارگران ، نه تنها از خشونتِ آن ها نَکاست ؛ بلکه آن ها را ، خشمگین تر نیز ساخت ! و سَراَنجام ، در نتیجه یِ سَرسختی و پایداریِ کارگران ، دشمن مجبور به عقب نشینی و تسلیم در برابرِ خواسته هایِ کارگران گردید ؛ دشمن به خوبی ، آگاه است ؛ که گسترشِ اینگونه اعتصاباتِ ، تَحتِ فشارِ شدیدِ اقتصادیِ موجود ، ناگزیر می باشد ؛ و از آن رو که ، قادر به جلوگیری از گسترشِ آن نیست ؛ به وحشت و هراس ، اُفتاده است ؛ و هرگونه تلاشی ، در این زمینه نیز ، به ناگزیر به زبانِ خودش ، تمام می شود ؛ گسترشِ اعتصاباتِ اقتصادیِ یک سالِ اخیر ، که نتیجه یِ گریز ناپذیرِ شرایطِ نوین است ؛ در راهِ تشکیلِ هر چه بیشترِ طبقه یِ کارگر ، گامِ موثری ، به شمار می رود ؛ که در رابطه با اِعمالِ قدرتِ انقلابیِ پیشاهنگانِ پرولتاریا ، زمینه را برایِ وحدتِ کارگران با پیشاهنگانِ طیقه یِ خویش ، به خاطرِ شرکتِ فعّالانه در مبارزه یِ سیاسی و نظامیِ موجود ، فراهم می سازد ؛ در دو سال و نیمِ اخیر ، ما همچنین شاهدِ تأثیر گذاریِ مستقیمِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، بر قشرهایِ مختلفِ خَلق بوده ایم ؛ خدشه دار شدنِ قدرتِ مطلقِ رژیم ، در ذهنِ توده ها ، در عکس العمل هایِ خشونت آمیزِ پراکنده ، و گاه متشکّلِ آنان ، در مقابلِ زورگویی هایِ مزدورانِ دشمن ، مشاهده می گردد ؛ اینگونه مقاومت ها ، هر چند نطفه ای و ابتدایی اَند ؛ ولی نمشانه هایِ بارزی از رُشد و شکوفایی را ، در درونِ خود دارند ؛ اینک  در تکامل و امتداد با مطلبِ فوق ، از چند زاویه یِ مختلف و متفاوت ، مسائلی را ، موردِ کنکاش و بررسی ، قرار می دهیم : کارل هاینریش مارکس ، در کتابِ ( نقدِ فلسفه یِ هگل ) می گوید :  پرولتاریا ، ساخته یِ فقرِ برخاسته از قوانینِ طبیعی نیست ! بلکه زاییده یِ فقری است که ، مصنوعاً ایجاد شده است ؛ پرولتاریا ، آن توده یِ انسانی نیست ؛ که زیرِ فشارِ مکانیکیِ سنگینِ جامعه ، به وجود آمده باشد ؛ بلکه آن توده یِ انسانی است که ، از تجزیه یِ طبقه یِ متوسطِ آن ، پدید می آید ؛ گر چه طبعاً ، صُفوفِ آن ، به تدریج با پیوستنِ فقرایی که ، به طورِ طبیعی به وجود می آیند : فشرده تر می شود ؛ رفیق مسعود ، در کتابِ منتسب به ایشان ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم تاکتیک و هم استراتژی ) برایِ افکار و اذهانِ عمومیِ جامعه ، پیاده سازی و جانمایی می نماید که : در کارخانه ها ، هر جا که عرصه یِ فروشِ نیرویِ کار است ؛ چه دولتی و چه خصوصی ، بهره کشی به بی شرمانه ترین شکلِ خود ، جریان دارد ؛ کارگران عملاً از هر گونه تأمینِ اجتماعی ، بی بهره اَند ؛ نیرویِ کارشان درست همانقدر ، خریده می شود ؛ که برایِ حفظِ کمیّتِ مناسبی ، برایِ حجمِ موردِ نیازِ تولید ، لازم است ؛ آن ها در قرنِ هجدهم ، به سَر می برند ؛ و فقط این امتیاز را دارند ! که از سلطه یِ پلیسِ قرنِ بیستم نیز ، برخوردار اَند ؛ اگر ما ستمی را که می کِشند : با کلمات بیان کنیم ؛ آن ها این ستم را ، با پوست و گوشتِ خود ، لمس می کنند ؛ اگر ما رنجِ آن ها را ، می نویسیم ؛ آن ها این رنج را ، خود به طورِ مدام ، تجربه می کنند ؛ با این همه ، آن را تحمّل می کنند ؛ صبورانه می پذیرند ! و با پناه بردن به تفریحاتِ خُرده بورژوایی ، سعی می کنند ، بارِ این رنج را ، سبک سازند ؛ چرا ؟ علّت هایِ متعددِ آن را ، می توان در یک چیز ، خلاصه کرد ؛ زیرا نیرویِ دشمن ، خود را مطلق ، و ناتوانیِ خود را برایِ رهایی از سلطه یِ دشمن نیز ، مطلق می پندارند ؛ چگونه می توان ، با ضعفِ مطلق در برابرِ نیرویی مطلق ، در اندیشه یِ رهایی بود ؟ رابطه با پرولتاریا ، که هدف اَش کِشاندنِ این طبقه ، به شرکت در مبارزه یِ سیاسی است ؛ جز از راهِ تغییرِ این محاسبه ، جز از طریقِ خدشه دار کردنِ این دو مطلق در ذهنِ آنان ، نمی تواند برقرار شود ؛ پس ناگزیر تَحتِ شرایطِ موجود ، شرایطی که در آن ، هیچگونه امکانِ دموکراتیکی برایِ تماس ، ایجادِ آگاهیِ سیاسی و سازمان دادنِ طبقه یِ کارگر ، وجود ندارد ؛ روشنفکرِ پرولتاریا ، باید از طریقِ قدرتِ انقلابی با توده یِ طبقه یِ خویش ، تماس بگیرد ؛ قدرتِ انقلابی ، بینِ روشنفکرانِ پرولتری و پرولتاریا  ، رابطه یِ معنوی برقرار می کند ؛ و اِعمالِ این قدرت ، در ادامه یِ خویش ، به رابطه یِ سازمانی می اَنجامد ؛ در اینجا باید ، اندکی درنگ کنیم ؛ و توضیح دهیم که ، این رابطه یِ معنوی ، چگونه به وجود می آید ؛ و چگونه در پروسه یِ زمان ، به رابطه یِ سازمانی می اَنجامد : پیش از این راه هایِ عمده ای را ، که دشمن ، برایِ جداماندنِ ما از پرولتاریا ، و پرولتاریا از ما ، برگزیده بود ؛ به کوتاهی نشان دادیم ؛ اکنون می توانیم : آنها را ، باز خلاصه کنیم ؛ دیدیم که این عللِ عمده ، یکی وحشت و خفقانی است ؛ که کارگران و به طورِ کلّی ، همه یِ اقشارِ خَلقِ تَحتِ سُلطه یِ فاشیستیِ پلیس ، احساس می کنند ؛ و دیگر ، تسلیم به فرهنگی است که ، ضدِ النقلاب می کوشد ؛ تا آن را ، در ذهنِ کارگران ، بیش از پیش تثبیت کند ؛ میانِ عاملِ وحشت از پلیس ، و تسلیم به فرهنگِ ضدِ انقلاب ، بی شک رابطه ای برقرار است ؛ پرولتاریا به این فرهنگِ تسلیم می شود ! زیرا از شرایطِ مادّیِ مقاومت ، در برابرِ آن ، بی نَصیب است ؛ طَردِ این فرهنگ ، تنها زمانی ممکن می گردد ؛ که پرولتاریا ، به واژگونیِ روابطِ بورژواییِ تولید ، آغاز کرده باشد ؛ در حقیقت ، خود آگاهیِ طبقاتیِ پرولتاریا ، تنها در جریانِ مبارزه یِ سیاسی است ؛ که وسیع ترین امکانِ ظهور و رُشدِ خود را ، باز می یابد ؛ طبقه یِ کارگر ، تا هنگامی که خود را ، فاقدِ هر گونه قدرتِ بالفعلی ، برایِ سَرنگونیِ دشمن ببیند ؛ طبیعتاً هیچگونه کوششی نیز ، در راهِ نَفیِ فرهنگِ مسلّط ، نمی تواند داشته باشد ؛ او پَس از عَزمِ به تغییرِ روبناست : که عواملِ روبنایی را ، برایِ پیروزیِ خود ، به خدمت می گیرد ؛ و به مَثابه یِ بشارت دهنده یِ نظمی نو ، مطلقاً متفاوت با نظمِ کهن ، بینشِ اخلاقی و فرهنگیِ خاصِ خود را می پذیرد : و شکوفان می کند ؛ سلطه یِ مطلقِ دشمن ، که بازتابِ خود را ، در ذهنِ کارگران ، به صورتِ ناتوانیِ مطلقِ آنان ، برایِ تغییرِ نظم ، مستقر می کند ؛ تأثیرِ بی واسطه اَش ، تسلیمِ کارگران به فرهنگِ دشمن است ؛ پس وحشت و خفقان که ، تجسّمِ قدرتِ دشمن است ؛ در تمکینِ پرولتاریا ، به فرهنگِ مسلّط ، نقشِ علّت را ، ایفا می کند ؛ هر چند ، آنچه در اینجا معلول است ؛ بی درنگ ، پس از پیدایشِ خود ، به علّتِ نوینی برایِ احترازِ پرولتاریا از مبارزه یِ انقلابی ، تبدیل می شود ؛ پس برایِ اینکه ، پرولتاریا را ، از فرهنگِ مسلّط ، جدا کنیم ؛ سُمومِ خُرده بورژوایی را ، از اندیشه و زندگیِ او بزدائیم ؛ و با پایان بخشیدن به از خود بیگانگیِ او ، نسبت به بینش هایِ طبقاتی اَش ، او را برایِ مبارزه یِ رهایی بخش ، به سلاحِ ایدئولوژیک ، مُجهز سازیم ؛ باز لازم است که : تصوّرِ او را از ناتوانیِ مطلق اَش در نابودیِ دشمن ، در هم شِکنیم ! قدرتِ انقلابی ، در خدمتِ این اَمر ، قرار می گیرد ؛ اِعمالِ این قدرتِ ، که علاوه بر سِرشتِ تبلیغیِ خود ، با تبلیغِ مجزایِ سیاسی ، در مقیاسِ وسیع همراه می شود ؛ پرولتاریا را ، به وجودِ منبعی از نیرو که ، متعلق به خودِ اوست : آگاه مس سازد ؛ نُخست در می یابد که ، دشمن ضربه پذیر است ؛ و می بیند نسیمِ تُندی که وزیدن گرفته است ! دیگر جایی ، برایِ مطلق بودنِ سلطه یِ دشمن نمی گذارد ؛ اگر این مطلق ، در عمل به مُخاطره افتاده ، پَس در ذهنِ او نیز ، نمی تواند به بقایِ خود ، ادامه دهد ؛ از این پَس ، او به نیرویی می اندیشد که ، رهایی اَش را ، آغاز کرده است ؛ بیگانگی از پیشاهنگ اَش ، جایِ خود را ، به حمایتی که در درونِ او ، نسبت به آنها پیدا شده ، می دهد ؛ اکنون این پیشاهنگانِ انقلابی ، تنها از او دوراَند ! ولی دیگر ، به هیچ وجه با او بیگانه نیستند ؛ او با علاقه به آنها ، فکر می کند ؛ و لی نه فقط به این خاطر که می بیند : جمعی کوچک ، به خاطرِ منافعِ او ، با دشمنی برخوردار از زَرادخانه ای بزرگ دراُفتاده است ؛ بلکه بیشتر به این سَبب که ، آینده را با آینده یِ مبارزه یِ این جمعِ کوچک ، در ارتباطی مستقیم ، احساس می کند ؛ قدرتِ انقلابی که ، توسطِ پیشاهنگانِ پرولتری ، اِعمال می شود ؛ تنها انعکاسُ بخشی از نیرویِ طبقه یِ کارگر است ؛ امّا آنچه نَسیمی تُند است : باید به طوفانی ویران کننده ، تبدیل شود ؛ تا واژگونیِ نظامِ مستقر را ، ممکن سازد ؛ پَس این انعکاسِ ناکامل ، باید جایِ خود را ، انعکاسِ کاملِ نیرویِ او بدهد ؛ به این ترتیب ، اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، نقشِ دو گانه را ، بر عهده می گیرد ؛ از سویی خود آگاهیِ پرولتاریا را ، با عنوانِ یک طبقه یِ پیشرو ، به آنها ، باز می دهد ؛ و از سویی دیگر ، آنان را ، وامی دارد ؛ تا به خاطرِ تثبیتِ آینده یِ خویش ، برایِ تثبیتِ پیروزیِ مبارزه ای که ، درگیر شده است ؛ نقشِ فعّال ایفا کنند ! این راه با حمایتِ کارگران از مبارزه یِ لنقلابی ، آغاز می شود ؛ و در ادامه یِ خود ، به حمایتِ فعّالِ آنان می انجامد ؛ باز هم بازگشت به رفیق امیر پرویز پویان ، و کتابِ منتسب به ایشان ( ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه  و رَدِ تئوریِ بقاء ) ۲- اَثرِ مبارزه بر عناصر و قشرهایِ آگاهِ خَلق : در هم شکسته شدنِ قدرتِ یک جانبه یِ دشمن ، توسطِ تَعرضِ چریکی ، بر عناصرِ آگاه و پیشروِ خَلق ، اَثرِ مستقیم و چشمگیری داشته است ؛ عملیّاتِ دلاورانه یِ رزمندگانِ پیشرو ، خونِ تازه ای در رگ ها دوانیده ، امید هایِ دیرینه را ، شکوفان کرد ؛ و اعتمادِ به نفس را ، برایِ نبرد با دشمن ، به مبارزین بازگردانید ؛ و چنین بود که ، عناصرِ و محافلِ و گروه هایِ بسیاری از درونِ خَلق جوشیدند ؛ و با اعتماد ، و از خود گذشتگی ، در این راه قدم گذاردند ؛ اعتصاباتِ پُر شور و یکپارچه یِ پیاپیِ دانشجویانِ سَراسَرِ کشور ، از جمله اعتصاباتِ خونینِ تهران ، تبریز ، اهواز و اصفهان ، در زمستانِ ۱۳۵۱ ،  که در همه حال ، دانشجویان بر خلافِ گذشته ، حالتِ تهاجمی داشتند ؛ و شعارهایِ شان ، نه صنفی ، بلکه سیاسی بود ؛ اقدامات و ابتکاراتِ دانش آموزانِ سَراسَرِ کشور ، از جمله لاهیجان ، سَراب ، دزفول ، ساری ، کرمانشاه و … که در زمینه یِ ساختنِ موادِ مُنفجره یِ ساده ، و اِقدام به انفجارِ مجسّمه هایِ شاه ، و نیز چاپ و پخشِ اعلامیّه هایِ سیاسی ، که با ماسین هایِ مُصادره شده از مدارس و ادارات ، توسطِ خودِ دانش آموزان ، صورت گرفته است ؛ آشکارا ! نمایانگرِ تأثیراتِ مُستقیمی است که : عملیّاتِ مُسلّحانه یِ رزمندگانِ انقلابی ، بر عناصرِ آگاهِ خَلق ، به جا نهاده است ؛ در کلیّه یِ این موارد ، تمامِ تلاش هایِ دشمن برایِ مقابله با مبارزین ، نه تنها بی ثمر بوده ، بلکه به زبانِ خودش نیز ، تمام شده است ؛ چرا که ، با این اِعمالِ قَهرِ ضدِ انقلابی ، هر چه بیشتر به تضادهایِ قشرهایِ آگاهِ خَلق ، با خود دامن زده است ؛ تجاربِ دو سالِ و نیمِ اَخیر ، به خوبی بیانگرِ این حقیقت است ؛ که چگونه علیرغمِ تمامِ خشونت هایِ وحشیانه یِ دشمن ، در زمینه یِ دستگیری ، شکنجه ، اعدام و غیره ، حمایتِ قعّالِ عناصرِ آگاهِ خَلق ، همچنان گسترش می یابد ؛ و روزی نیست که ! خبرِ پیوستنِ این عناصر به مبارزه یِ مُسلّحانه ، در فضایِ شَهرهایِ میهنِ ما ، طنین افکن نشود ؛ و دشمن ، با هیچ نیرویی ، قادر به جلوگیری از آن نیست ؛ و هر اِقدامِ خشونت بارِ او ، تعدادِ بیشتری از این عناصر را ، به جنبش می کِشاند ؛ پاسخ از رفیق مسعود احمد زاده هِرِوی ، که در کتابِ منتسب به ایشان ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ) هم  افکار و اذهانِ ملّت ، و الزاماً آحادِ تَحتِ ستم را ، با الگوها و قواعدیِ در راستایِ شرحِ وظایفِ پرولتاریا ، آشنا و آگاه می سازد ؛ رفیق مسعود ، با پژوهش و تحقیق ، راجع به نظمِ نوینِ بورژوازی ، و با هدفِ ضرباتِ متوالی ، و خدشه وارد نمودن به پیکره یِ لجام گسیخته یِ میلیتاریسمِ وابسته به آن ، بدین سان از نقشِ کارگرانِ پیشرو ، و نیروهایِ متّصل به خَلق ، تجلیل و تحلیل می نماید : دیگر کافی نیست ! که از پیشاهنگان ، با اشتیاق صحبت شود ؛ و هر کارگر ، موفقیّتِ آنان را ، در دل آرزو کند ؛ بلکه لازم است : تا این اشتیاق ، و این آرزو ، به بر عُهده گرفتنِ نقشی مستقیم در مبارزه ، تبدیل شود ؛ اگر اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، در رَوندِ خود ، به چنین نقطه عطفی می رسد ؛ پس سلاح هایِ دشمن را نیز ، زنگ زَده می سازد ؛ نه وحشت و خفقان ، قادر است : کارگران را از حرکت به سویِ منبعِ نیرویِ پیشاهنگ اَش ، باز دارد ؛ و نه فرهنگِ بورژوایی بر ذهنِ آنان ، سیطره یِ پیشینِ خود را دارد ؛ تا همچون روبنائی برایِ گریزِ آنان از مبارزه ، و تسلیم به نظمِ مَستقر ، به خدمتِ گرفته شود ؛ طلسم می شِکند ! و دشمن ، جادوگری شکست خورده را می ماند ؛ آنچه شکستِ اوست : دقیقاً پیروزیِ ما برایِ ایجادِ رابطه ای ، هر چه نزدیک تر و مستقیم تر با پرولتاریا ست ؛ که برایِ تبدیلِ خود ، به یک رابطه یِ سازمانی ، دیگر با مانعی از سویِ خودِ کارگران ، مواجه نمی گردد ؛ وحدتِ پیشاهنگانِ پرولتاریا ( گروه ها و سازمان هایِ مارکسیست لِنینیست ) هم جُز این راهی طی نمی کند : اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، سلطه یِ پلیس را ، خشونت بار تر می کند ؛ امّا افزایشِ نمی دهد ! این سلطه ، از آنچه اکنون هست ؛ بیشتر نمی شود : چون امروز نیز ، دشمنِ ما همه یِ نیرویِ خود را ، به خدمتِ کشف و سَرکوبیِ مبارزین ، گرفته است ؛ تنها ماهیّتِ آن ، عریان می شود ! نقابِ خود را ، به تمامی از چهره بر می دارد ؛ و دَرنده خوییِ خود را ، که اکنون ، به سَبَبِ فقدانِ یک حرکتِ تُندِ انقلابی ، عوام فریبانه بَزَک کرده است ؛ به همه یِ خَلق ، نشان می دهد ؛ تَحتِ این شرایط است : که نیروهایِ انقلابی ، و در رأسِ آن ، عناصرِ مارکسیست لِنینیست ، برایِ بَقاءِ خویش ، برایِ اینکه نتوانند ؛ ضربه ها را ، تحمّل کنند ؛ و از هم  بپاشند ! به یکدیگر ، نزدیک می شوند ؛ یا باید به صِفِ دشمن بپیوندند : یعنی با در پیش گرفتنِ خطِ مَشیِ تسلیم طلبانه ، عملاً دشمن را ، یاری کنند ؛ یا باید به یکدیگر ، مُلحق شوند ؛ مُنفرد ماندن : نابود شدن است ! امّا به هم نزدیک شدن ، حتّی مُلحق شدن ، دقیقاً به معنایِ وحدت یافتن نیست ؛ وحدتِ سازمانی ِ عناصرِ مارکسیست لِنینیست ، که سازمانِ واحدِ سیاسیِ پرولتاریا را ، به وجود می آورد ؛ در شرایطی ، صورت می گیرد ؛ که اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، در پروسه یِ زمان ، به نقطه یِ اوجِ خود ، رسیده باشد ؛ با هر ضربه به دشمن ، سلطه یِ مطلقِ او ، در اذهانِ توده یِ انقلابی ، تجزیه می شود ؛ و آنان را ، یک گام به سویِ شرکت در مبارزه ، به پیش می آورد ؛ از آن پس ، این دشمن است ؛ که برایِ بقایِ خود ، برایِ سَرکوبیِ هر چه سریع تر ، و در نتیجه ، هر چه خشونت بارترِ دشمنانِ انقلابی خویش ، مجبور است ؛ در هر قَدَم ، چهره یِ خود را ، به وضوحِ بیشتری ، به نمایش بگذارد ؛ از طریقِ اِعمالِ قَهرِ ضدِ انقلابی ، بر عناصرِ مبارز ، فشارِ خود را ، بر همه یِ طبقات ، و اقشارِ زیرِ سلطه ، افزایش می دهد ؛ به این ترتیب او ، به تضادهایِ این طبقات با خود ، شدّت می بخشد ؛ و با ایجادِ آتمُسفری که ، ناگزیر از ایجادِ آن است : آگاهیِ سیاسیِ توده را ، جهش وار به پیش می بَرَد ؛ او چون خِرسِ زخم خورده ای ، دیوانه وار حمله می کند ! جُز متّحدینِ خویش ، یا در حقیقت ، منابعِ نیرو، و تغذیه یِ خود ، به همه مشکوک است ؛ هر نارضاییِ کوچک ، هر حرکتِ شَک اَنگیز ، هر سخنِ ناخشنودانه ، از سویِ او ، با بدترین عکس العمل ها ، مواجه می شود : به زندان می اندازد : شکنجه می کند : تیر باران می کند ؛ به امیدِ آنکه ! امنیتِ گذشته را ، بازگرداند ؛ امّا شیوه هایی که ، به ناگزیر ، به کار می گیرد ؛ به ناگزیر علیهِ خودِ او ، عمل می کند ؛ او می خواهد : توده را ، از شرکت در حرکتِ انقلابی ، باز دارد ؛ ولی بالعکس ! هر لحظه ، تعدادِ بیشتری از آنان را ، به جریانِ مبارزه می کِشاند ؛ بدین طریق ، او مبارزه را ، به خَلق ، تحمیل می کند ؛ او که ، ادامه یِ تسلّطِ خود را ، بیش از همیشه ، دشوار می بیند ؛ تحمّلِ این سلطه را ، برایِ خَلق ، بیش از همیشه ، دشوار می سازد : توده به مبارزه ، روی می آورد ؛ نیرویِ خود را ، در اختیارِ پیشاهنگان اَش می گذارد ؛ و با شرکتِ فعّالانه یِ خویش ، استراتژیِ مشخّصِ مبارزه یِ انقلابی را ، تَثبیت می نماید ؛ این استراتژی ، که حاصلِ جمع بَندیِ میزانِ اراده یِ انقلابی ، بر طبقه یِ زیرِ سلطه است : برایِ تَثبیتِ رهبریِ پرولتاریا ، که بی شُبه ! مقاوم ترین و انقلابی ترین ، طبقه است ؛ وحدتِ سازمانیِ عناصرِ مارکسیست لِنینیست را ، لازم می آورد : پرولتاریا به مبارزه ، رو می کند ؛ و برایِ ثَمر بخشیدنِ این مبارزه ، به سازمانِ سیاسیِ خاصِ خود ، نیازمند است ؛ پیشاهنگانِ پرولتری ، نیرویِ لازم را ، از طبقه یِ خویش ، تغذیه می کنند ؛ و پرولتاریا ، با تکیّه بر سازمانِ سیاسیِ خویش ، تضمینِ لازم را ، برایِ ثَمر بخشیِ نیروی اَش ، به دست می آورد ؛ بدین مِنوال ، حزبِ کارگران ، پا به عرصه یِ حیات می گذارد ؛ بازهم بازگشت به رفیق امیر پرویز پویان ، و کتابِ مُنتسب به ایشان ( ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه : و رَدِ تئوریِ بَقاء ) ۳- اَثرِ مبارزه یِ مُسلّحانه بر کادرهایِ دشمن : نمونه هایِ درخشانِ مقاومتِ دلیرانه یِ مبارزین ، ضربه یِ هشیار کننده ای ، بوده است ! بر مأمورینِ رژیم ، به خصوص کادرهایِ جوان ، که ناآگاهانه ، نیرویِ خود را ، در خدمتِ ضدِ انقلاب ، گذاشته بودند ؛ مأمورینی که شاهدِ مقاومتِ سَرسختانه یِ رزمندگانِ راستینِ خَلق ، چه در بیرونِ ، و چه در زیرِ شکنجه بوده اَند ؛ خود بارها ، به حقارتِ دشمن ، در برابرِ قاطعیّتِ شگفت انگیزِ ، و ایمانِ والایِ رزمندگان ، اعتراف کرده اَند ؛ این اعتراف ها ، که از حمایتِ معنویِ آنها ، سَرچشمه می گیرد ؛ دیر یا زود ، به حمایتِ فعّالِ آنها نیز می رسد ! چنانکه ما ، نمونه هایی از آن را ، پیشِ رو داریم ؛ که برایِ رژیم ، ضربتی کوبنده از درون ، به حساب می آید ؛ عملِ قَهرمانانه یِ سُتوان احمدی ، افسرِ زندانِ دوازده یِ ساری ، که با آزادیِ زندانیانِ سیاسی ، و مصادره یِ سلاح هایِ دشمن ، به سودِ جنبشِ انقلابی ، همراه بوده ! یکی از این نمونه هاست ؛ عکس العملِ دشمن ، در برابرِ این گونه اقدامات ، به هر شیوه ای که ، بُروز کند : ناگزیرِ آگاهیِ کادرهایِ ارتش و پلیس را ، بالا بُرده ! و با شدّت بخشیدن به تضادهایِ درونیِ جامعه یِ موجود ، در این بخش از تکیّه گاهِ حیاتیِ دشمن ، وفاداری و اطاعتِ کورکورانه یِ آنان را ، خدشه دار می سازد ؛ افزایشِ اعدام هایِ بی سَرو صدا ، در درونِ نیروهایِ محافظِ رژیم ، خود نمونه ای از ترسِ مرگ بارِ رژیم ، و جلوگیری از تشدیدِ تضادِ موجود است ؛ از جمله واقعه یِ اعدامِ هجده تن از افسرانِ شورشیِ شیراز ، و موجی از استعفایِ کادرهایِ نیروهایِ انتظامی ، و بسیاری نمونه هایِ دیگر ، که در دو سالِ و نیمِ اخیر ، مشاهده شده ! به خوبی ، روشنگرِ این واقعیّت است ؛ اینک : در این مقطع از مقاله یِ پیشِ رو ، و الزاماً ! برایِ تشریحِ فراخ تر و فراتر ، از مسائلِ کنونیِ جوامعِ انسانیِ جهان ، و به خصوص ایرانْ زمین ، اولویّت وترجیح  می دهم ؛ که مَبنی و مُتّکی بر گسترشِ اعماق ، و همچنین ، بررسیِ و کاوشِ اوراق و ابعادِ مبارزه یِ انقلابیِ مُسلّحانه ، الگوهایی درخشان و مَراتبی برجسته را ، از کتابِ مُتعالی و فاخرِ جنگِ پارتیزانی ( نویسنده : ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ) الحاق و ضمیه یِ تألیفات و تحلیل هایِ رفیق پویان و رفیق مسعود نمایم ؛ آری ! آموزگارِ کبیر ( لنین ) در رساله یِ مُنتخب و مُنتسب به ایشان ( جنگِ پارتیزانی ) بدین ترتیب ، ایدئولوگِ مَشیِ دفاعِ مَشروع ، یعنی پیکارِ متقابل و مستقیم با خدایگانِ بورژوا ، و همینطور اهریمنانِ  میلیتاریسم را ، به صِراحت ! و به عنوانِ نقشی بی بدیل و بی نظیر ، ارتقاء و توسعه می دهد  ؛ و نتیجتاً ، شایانِ ذکر است که : پدیده یِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، در قلب و ذهنِ مخاطبینِ این اُسلوب یا رفرنسِ سیاسی و نظامی ، نه به عنوانِ یک عملکردِ غیر ضروری و خشونت آمیز ، بلکه ! به تمثیلِ یک واکنشِ طبیعی و بر حَق ، در مقیاس و مقابلِ دژخیمانِ آدم خوارِ کُمپرادور ، محسوب و تلقی می گردد ؛ لنین در جُزوه یِ جنگِ پارتیزانی ، با ارجاعِ کامل و دقیق ، به تاریخِ تمدّنِ بشری ( از هر حیث : اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ) سَراسَرْ بنیان و نهادِ دفاعِ مَشروع ، همانا مبارزه یِ مُسلّحانه را ، برایِ افکار و اذهان و آحادِ تَحتِ ستم ، پیاده سازی و جانمایی و نهایتاً اثبات می نماید ؛ و خَلق هایِ زحمت کِش را ، به آگاهیِ طبقاتی ، و نیز قیام و نبردِ مُسلّحانه یِ  توده ای ، تشویق و ترغیب و تحریک می سازد ؛ لنین در کتابِ مطروحه و مذکورِ خویش ( جنگِ پارتیزانی ) تببین و تدوین می نماید : مسأله یِ عملیّاتِ پارتیزانی ، در حزبِ ما ، و در میانِ توده هایِ کارگری ، جلبِ توجه بسیار نموده است ؛ ما بارها به این مسئله ، اشاره کرده ایم ؛ همچنان که قبلاً ، قول داده بودیم ! جمع بَندیِ نظراتِ خود را ، در این زمینه ، ارائه می دهیم ؛ از ابتدا ، شروع کنیم : برایِ هر مارکسیست ، چه اصولی باید در سَرلوحه یِ بررسیِ اشکالِ مبارزه ، قرار گیرند ؛ اولاً تفاوتِ مارکسیسم ، با سایرِ انواعِ ابتداییِ سوسیالیسم ، این است که : مارکسیسم هیچ گاه جنبشِ را ، به یک شکلِ مشخصِ مبارزه ، محدود نمی کند ؛ مارکسیسم به اشکالِ مختلفِ مبارزه ، مُعتقد است ؛ نه بدین معنی که ، آن ها را ، کشف می کند ، بلکه تنها اشکالِ مبارزه یِ طبقاتِ انقلابی را ، که در حینِ حرکتِ جنبش ، به طورِ خود به خودی ، به وجود آمده اَند ؛ به صورتِ عام ، جمع بَندی می کند : آن ها را ، مُتشکّل می سازد ؛ و به آن ها ، آگاهی می بخشد ؛ مارکسیسم تمامِ فرمول هایِ انتزاعی ، و نسخه هایِ مکتبی را ، قاطعانه رَد می کند ؛ و خواهانِ توجه ِ کامل ، به واقعیّتِ مبارزاتِ توده ای است ؛ مبارزاتی که ، همگام با رُشدِ جنبش و رُشدِ آگاهیِ توده ها ، و تشدیدِ بحران هایِ اقتصادی و سیاسی ، شیوه هایِ جدید و گوناگونِ دفاع و حمله را ، به دنبال می آورد ؛ از این رو مارکسیسم ، هیچ گاه شکلی از اشکالِ مبارزه را ، برایِ همیشه ، رَد نمی کند ؛ مارکسیسم به هیچ وَجه خود را ، تنها به اشکالی از مبارزه ، که در یک لحظه یِ معیّن ، ممکن بوده ، و به کار بُرده می شوند : محدود نمی کند ؛ بلکه معتقد است ! که در صورتِ تغییرِ موقعیّتِ اجتماعیِ ناگزیر ، اشکالِ قبلاً ناشناخته و نوینی از مبارزه ، به وجود خواهد آمد ؛ در این رابطه مارکسیسم ، در واقع ، از عملِ توده ها می آموزد ؛ و فَرسنگ ها از این ادّعا ، دور است ؛ که بخواهد : اشکالِ مبارزه ای را ، که عُلمایِ خانه نِشین ، در مغزِ خود پرورانده اَند : به توده ها ، تحمیل کند ؛ کائوتسکی ، ضمنِ بررسیِ اشکالِ مختلفِ انقلابِ اجتماعی ؛ می گفت : بحران هایِ آینده ، اشکالِ نوینی از مبارزه را ، به دنبالِ خواهند آورد ؛ که در شرایطِ کنونی ، نمی توان آن ها را ، پیش بینی کرد ؛ ثانیاً مارکسیسم ، بدونِ قید و شَرط ، مُعتقد به یک بَرخوردِ تاریخی ، به اشکالِ مبارزه است ؛ بدونِ در نظر گرفتنِ موقعیّتِ مشخصِ تاریخی ، هر گونه بحثی در این باره ، به معنایِ عَدَمِ دَرکِ الفبایِ ماتریالیسمِ دیالکتیک است ؛ در مراحلِ گوناگونِ تحوّلِ اقتصادی ، و در رابطه با شرایطِ مختلفِ سیاسی ، فرهنگِ ملّی ، شرایطِ زندگی و غیره ، اشکالی از مبارزه ، اَرجعیّت یافته : عمده می شوند ؛ و طبقِ آن ، سایرِ اشکالِ مبارزه نیز ، که در درجه یِ دوّم ، و درجاتِ پایین ترِ اهمیّت ، قرار دارند : تغییر می یابند ؛ هر کوششی ، در رَد یا تأییدِ شکلی از مبارزه ، بدونِ توجهِ عمیق به موقعیّتِ مشخّص ، و مرحله یِ مشخّصِ جنبش ، به معنایِ رها کردنِ چارچوبِ مارکسیسم است ؛ این ها ، دو رَهنمودِ اساسیِ تئوریک اَند ؛ که باید ، در سَر لوحه یِ کارِ ما ، قرار بگیرند ؛ در تأییدِ آن چه ، گفته شد ؛ تاریخِ مارکسیسم ، در اروپایِ غربی ، مثال هایِ فراوانی دارد ؛ سوسیال دموکراسیِ اروپا ، در حالِ حاضر ، پارلمانتاریسم و جنبشِ سندیکاهایِ کارگاری را ، به عنوانِ اشکالِ اصلیِ مبارزه ، پذیرفته است ؛ در حالی که ، قبلاً قیام را ، قبول داشت ؛ در آینده نیز ، بر خلافِ نظریه یِ بورژازیِ لیبرال ، از قُماشِ کادت هایِ روسی ، و بساگلاوزتسی ( گروهی نیمه کادت و نیمه بلشویک : از روشنفکرانِ بورژازیِ روسیّه بودند ) در صورتِ تغییرِ شرایط ، آماده است : این شکلِ مبارزه را ، تأیید کند ؛ در سال هایِ هفتاد ، سوسیال دموکراسی ، استفاده از اعتصابِ عمومی را ، به عنوانِ دارویِ سلامت بخشِ تمامِ دردهایِ اجتماعی ، و به عنوانِ وسیله ای برایِ سَرنگون ساختنِ بِلادرنگِ بورژوازی ، از راهِ غیرِ سیاسی ، رَد کرد ؛ ولی سوسیال دموکراسی ، اعتصابِ سیاسیِ توده ای را ( به خصوص بعد از تجربیّاتِ روسیّه در ۱۹۰۵ ) به عنوانِ یک وسیله یِ مبارزه ، که تَحتِ شرایطِ مشخّص ِ ضروری است : کاملاً می پذیرد ؛ سوسیال دموکراسی ، در سال هایِ چهل ( قرنِ نوزدهم ) نبردهایِ باریکادیِ خیابانی را پذیرفت ؛ و آن را ، در اواخرِ قرنِ نوزدهم ، بر پایه یِ شرایطِ مشخّص ، رَد کرد ؛ سپس آمادگیِ کاملِ خود را ، برایِ تجدیدِ نظر در این نظر ، اعلام داشت ؛ و بعد از تجربیّاتِ مُسکو ، که بَنا بر گفته یِ کائوتسکی ، تاکتیکِ نوینِ نبردِ باریکادی را ، به وجود آورد ؛ مبارزاتِ باریکاد را ، اَثر بخش ، تلقّی نمود ؛ آری ! فیلسوفانِ مُتمایز و مُمتاز ( کارل هاینریش مارکس  و همینطور فریدریش انگلس ) در کتابِ گامی در نقدِ اقتصادِ سیاسیِ ۱۸۵۹ ، با دقّتِ کامل و صِراحتِ لهجه در بیانِ شان ! اینگونه معادلاتِ تاریخی ، و همچنین مقوله هایِ جغرافیایی را ، در تعیینِ نوعِ تقدیرِ آدمی ، فرموله و ابراز می نمایند : این آگاهیِ بشر ، نیست ؛ که هستیِ شان را ، تعیین می کند ، بلکه برعکس ! وجودِ اجتماعیِ آنان است که ، آگاهیِ شان را ، تعیین می سازد ؛ یا به موازات و فوریّتِ این فرآیندِ اجتماعی و سیاسی ، که لازم و مَلزومِ یک تحولِ عظیم ، در هندسه یِ مُندرج در نظامِ کنونیِ اقتصادی و فرهنگیِ انسانِ معاصر است ؛ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ، در کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ، بارِ دیگر ! به این وجهِ تاریخِ تمدّنِ آدمی ، اشاره نموده ، و خِصلتِ بشری را ، از جانبِ یک انسانِ خود آگاه ، تدوین و تذکر و ارائه می دهند : تمامِ جنبش هایِ تاریخیِ پیشین ، یا جنبش هایِ اقلیّت هستند ؛ و یا جنبش هایی به نفعِ اقلیّت ! امّا جنبشِ پرولتاریا ، جنبشِ خود آگاه ، و مستقلِ اکثریّتِ جامعه ، به نفعِ همان اکثریّت عظیم است ؛  پرولتاریا ، این تَحتانی ترین طبقه یِ جامعه یِ کنونی ، نمی تواند بِجنبد : و قِد براَفرازد ؛ جُز اینکه ، کُلِ قشرهایِ فوقانیِ حاکمِ جامعه یِ رسمی ، مُتلاطم گردد : و تثبیت شود ؛ و یا در جایی دیگر از کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ( نوشتار و گفتارِ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) بازگو می نمایند : پرولتاریا ، از خود چیزی ندارد ؛ تا حفظ و تقویّت اَش کند ! بلکه ، رسالت اَش عبارت است از ، نابود کردنِ تمامیِ آنچه تا کنون ، مالکیّتِ خصوصی را ، حفظ و تأمین می کرد ؛ و بازهم ، در اپیزود یا قسمتی دیگر از کتابِ مطروحه ، و همچنین نگارندگانِ مذکورِ آن ، اینگونه توصیف و تعریف می کنند : انقلابِ کمونیستی ، فطعی ترین شکلِ گسستنِ رشته هایِ پیوند ، با مُناسباتِ مالکیّتی است ؛ که میراثِ گذشته است ! شگفت آور نیست : اگر این انقلاب ، در جریانِ تکاملِ خود ، با ایده هایی که ، میراثِ گذشته است ؛ به محکم ترین شکل ، قطعِ رابطه کند ؛ امّا نکته یِ جالب ! در این نوشتار از سویِ ولادیمیر ایلیچ لنین ، بسیار قابلِ تأمل و تحلیل و بررسی می باشد ؛ لنین در جُزوه یِ بحث درباره یِ جمع بَندیِ مسئله یِ حقِ تعیینِ سَرنوشت ، به مَضمونی مشابه ، ولی از زاویه ای مُنحصر به فرد ،  اقتدا و اشاره و می کند : هر کس ، انتظارِ یک انقلابِ اجتماعیِ خالص و ناب را ، می کِشد ؛ هر گز به عُمراَش ، قَد نخواهد داد ! که شاهدِ آن باشد ؛ چنین فردی ، تنها در حرف ، به انقلاب وفادار است ؛ بدونِ آنکه ، دَرک کند ؛ انقلاب ، واقعاً چیست ؛ و حتّی ! ولادیمیر ایلیچ لنین ، در کتابِ دو تاکتیکِ سوسیال دموکراسی در انقلابِ دموکراتیک ، به صورتِ قطعِ یقین ! با فعّالین یا منقدینِ دانشِ کمونیسم ، اینگونه شفّاف و زلال ، روایت و اخطار می نماید : علمِ مارکسیسم ، به پرولتاریا نمی آموزد که ، از انقلابِ بورژوازی ، دوری جوید : در آن شرکت نکند ؛ بلکه برعکس ! می آموزد که ، با انرژیِ هر چه بیشتری ، در آن شرکت وَرزد ، و برایِ رسیدن به یک دموکراتیسمِ پرولتاریاییِ پیگیر ، و رساندنِ انقلاب به هدفِ نهاییِ آن ،  به قطعی ترین وجهی ، مبارزه نماید ؛ و دقیقاً ! لنین در کتابِ چه باید کرد ؟ برایِ تصویب و شرحِ وظایفِ پیشگامانِ راهِ آزادی ، و همینطور پیشتازانِ مَسیرِ کمونیسم ، خاطرْ نشان و گوشْ زَد می دارد : نقشِ مبارزِ پیشرو را ، فقط حزبی که ، تئوریِ پیشرو ، رهنمون اَش باشد ! می تواند ایفا کند ؛ اینک ، برایِ واکاوی و کاوش ، و نیز نَقدِ علمیِ یک فرآیند ( همانا احداث و ایجادِ حزبِ طبقه یِ کارگر ) بازهم به کتابِ مُنتخب و مُنتسب به رفیق مسعود احمد زاده هِرَوی ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ) رُجوع کرده ! و با مفاهیم و مبانیِ علمِ مارکسیم ، در پیرامونِ شیوه هایِ اجرایی اَش ، آشنا و آگاه می شویم : در راهِ تشکیلِ حزبِ طبقه یِ کارگر ، درستیِ هر خطِ مَشی ، با کیفیّتِ شیوه هایی که ، برایِ بَقاءِ گروه ها ، و سازمان هایِ مارکسیست لِنینیست ، به نحوی رُشدِ یابنده ، ارائه می کند : سَنجیده می شود ؛ بقایِ گروه ها و سازمان ها ، از این نظر اهمیّت دارد ؛ که اینها ، اجزاءِ بالفعلِ یک کُلِ بالقوه اَند ؛ امّا اگر این بَقاء ، فاقدِ خصلتِ رُشدِ یابنده باشد ؛ از پدید آوردنِ یک کُلِ مُنسجمِ رُشدِ یابنده ، عاجز است ؛ از این رو ، هر خطِ مَشی ، که هدفِ خود را ، صرفاً بقایِ گروه ها و سازمان هایِ مارکسیست لِنینیست ، قرار دهد ؛ بی آنکه ، به خصلتِ رُشدِ یابنده یِ آنها ، توجهیِ انقلابی مَبذول دارد : خطِ مَشیِ اپورتونیستی و تسلیم طلبانه است ؛ ولی همچنین ، باید نشان دهیم ؛ که این خطِ مَشی ، به نوبه یِ خود ، و در تحلیلِ نهایی ، انحلال طلبانه نیز هست ؛ و باید نشان دهیم ! که نظریه یِ تَعرض نکنیم : تا باقی بمانیم ؛ در حقیقت ، چیزی جُز این نیست ؛ که بگوییم : به پلیس ، اجازه دهیم ؛ تا بدونِ برخورد با مانع ، ما را در نطفه نابود کند ؛ اگر تسلیم طلبی : یعنی انحلال طلبی ، پس مجالِ چندانی ، برایِ طرحِ این پرسش نیست که : برایِ چه باقی بمانیم ؟ با اینهمه ، طرحِ این سئوال ، ما را به شناختنِ ماهیّتِ اپورتونیستیِ نظریه یِ فوق ، بسیار کمک می کند ؛ در این نظریه ( تَعرض نکردن ) به معنایِ نَفیِ هر گونه تلاشِ سازنده ، برایِ افزایشِ امکاناتِ نیروهایِ انقلابی است ؛ این نظریه ، مایل است ؛ مبارزه را ، در حَدِ امکاناتِ بسیار حقیری که ، دشمن قادر به کنترلِ آن نیست : محدود سازد ؛ یعنی تجمعِ ساده یِ عناصری که ، هیچ گونه کمیّتِ چشمگیری ندارند ؛ در حقیقت ، به زحمت از تعدادِ انگشتانِ ، تجاوز می کند ؛ و سپس ، اشتغالِ این عناصر ، به مطالعه یِ متونِ مارکسیستی و تاریخی ، با رعایتِ پنهان کاری ، حوزه یِ فعّالیّتِ این عناصر ، در دورترین مَرزِ خویش ، به تماس هایِ کاملاً مُنفعل و پراکنده ، با مَردُمی از هر طبقه و قشرِ زیرِ سلطه ، محدود می شود ؛ در چنین فعّالیّتی ، هر عنصرِ تشکیلاتی ، به زندگیِ عادّیِ خود ، ادامه می دهد ؛ و طبیعتاً ! هیچ گونه کوشش نیز ، برایِ تغییرِ آن ، ضرورت ندارد ؛ با این همه ، شَک نیست ؛ که چنین تجمعی بر پایه یِ تحقّق بخشیدن به همان هدف هایی تشکیل شده ، که مَقاصدِ یک گروهِ انقلابیِ فعّالِ سیاسی : یعنی هموار کردنِ راهِ ایجادِ حزبِ کمونیستِ ، و دست یافتن به تئوریِ انقلابی ، امّا این تجمعِ تشکیلاتی ، که می کوشد ؛ تا به آزادیِ یک موضعِ مُنفعل ، در قِبالِ دشمن ، بقایِ خود را ، تضمین کند : عملاً مجبور است ؛ از رَوندِ ایجادِ حزبِ ، و دستیابیِ به تئوریِ انقلابی ، دَرکی مکانیکی داشته باشد ؛ او پیشگویی می کند که ! حزبِ طبقه یِ کارگر ، در لحظه یِ مناسبی ، از وحدتِ گروه هایِ مارکسیستی ، که توانسته اَند : خود را ، از ضرباتِ دشمن ، در اَمان نگاه دارند : تشکیل خواهد شد ؛ تئوریِ انقلابی نیز ، حاصلِ مطالعاتی است ؛ که این گروه ها ، پیرامونِ مارکسیست لِنینیسم ، و تجربیّاتِ انقلابیِ خَلق هایِ دیگر ، و تاریخِ میهنِ خویش ، انجام داده اَند ؛ و احیاناً ، تماسِ مُنفعل و پراکنده با مَردُم ، شرطِ مُکمّلِ آن است ؛ در این تئوری ، قرار است ؛ جَبرِ تاریخی ، از طریقِ عملکردِ یک رشته عواملی که ، برایِ ما ، غیرِ قابلِ تبیین هستند ؛ حرب را ، عملی سازد ؛ و باز قرار است ! تا در شرایطِ مطلبوب ، پیشاهنگانِ پرولتاریا ، که وحدتِ یافته اَند ؛ مبارزه را ، بر توده تحمیل کند ؛ لحظه یِ مناسب ، یا شرایطِ مطلبوب در این تئوری ، مفاهیمی متافیزیکی هستند ؛ که بی آنکه ، هیچ چیز را ، توضیح دهند ؛ به خدمت ، گرفته شده اَند ! تا بر رویِ ضعف هایِ آشکارِ ان ، موقتاً پرده کِشند ؛ به خدمت گرفته شده اَند : تا بینِ تلقی و تحلیلِ انتزاعیِ این تئوری و واقعیّت ، رابطه ای برقرار کنند ؛ امّا اگر ، حلقه یِ این ارتباط ، چیزی متافیزیکی است ؛ پس بی شَک ! این رابطه ، هرگز واقعی و ارگانیک ، نخواهد بود ؛ این نیز ، بسیار طبیعی است که : تئوری ای که از واقعیّتِ عینی ، اَخذ نشده باشد ؛ طبعاً نمی تواند هم ! با واقعیّتِ عینی رابطه ای درست ، برقرار کند ؛  نظریه ای که می کوشد : برایِ نشان دادنِ صِحت و واقع بینیِ خویش ، مطلقاً از امکاناتِ حقیرِ موجود ، پا فراتر نگذارد ؛ عملاً ، به دامانِ یک سوبژکتیویسمِ آشکار ، می غلطد ؛ او که به آینده می اَندیشد ! ولی هیچ وسیله ای ، برایِ رسیدن به آن را ، در اختیار ندارد ؛ متافیزیک ، لحظه یِ مناسب را ، به کمکِ می طلبد ؛ و از آن ، برایِ رسیدن به آینده ، پُلی می سازد ؛ پُلی که ، تنها در یک ذهنِ غیرِ دیالکتیک ، می تواند بَنا شود ؛ این تئوری ، که می خواهد : با عرضه یِ خود ، به صورتِ یک فرمول ، به درستیِ خویش ، دقّتِ ریاضب ببخشد ؛ پیش از همیشه از واقعیّت ، از دیالکتیکِ انقلاب ، فاصله می گیرد ؛ مطالعه به اضافه یِ سازمان ، بدونِ هیچ تلاشِ انقلابی برایِ رُشدِ آن ، به اضافه یِ لحظه یِ مناسبِ مساویِ حزبِ طبقه یِ کارگر ، و حزبِ طبقه یِ کارگر ، به اضافه یِ شرایطِ مطلوبِ مساویِ انقلاب : این فرمول ، بی تردید نمی تواند ! راهِ حلِ صحیحی ، برایِ رفعِ دشواری هایِ کنونیِ نیروهایِ انقلابی ، در راهِ مُتکّل ساختنِ پرولتاریا ، و توده یِ انقلابی باشد ؛ زیرا : لحظه یِ مناسب و شرایطِ مناسب ، واقعیّت نخواهند یافت ؛ مگر آنکه ! عناصرِ انقلابی ، در هر لحظه از مبارزه یِ خویش ، به ضرورت هایِ تاریخی ، پاسخِ مناسب دهند ؛ پَس ای فرمول ، در خدمتِ چه چیز ، قرار می گیرد ؟ در خدمتِ اپورتونیستیِ که ، ترسِ فلج کننده یِ خود را از دشمن ، با امکان ناپذیر دانستنِ تجزیه یِ او : سلطه یِ او ، توجیه می کند ؛ وظایفِ انقلابیِ خود را ، به مَرزی محدود می سازد که : از هر گونه درگیری با پلیس ، اجتناب شود ؛ و رُشدِ مبارزه را ، به جَبری متافیزیکی ، و نتیجتاً موهوم ! وا می گذارد ؛ به این ترتیب می بینیم : تشکّلی که در آغاز ، هدفِ خود را ، کوشش برایِ تشکیلِ حزبِ طبقه یِ کارگر ، قرار داده بود ؛ با انتخابِ این خطِ مَشیِ اپورتونیستی ، در هر لحظه از حیاتِ خویش ، به دَفنِ این هدف ، نزدیک می شود ؛ و به بقایِ بی ثمرِ خود ، بیش از همیشه ، مُشتاق می گردد ؛ نظریه ای که می خواست : خود را ، در خدمتِ اهدافِ پرولتری ، قرار دهد ؛ در عمل برایِ حفظِ خود ، اهدافِ را ، قربانی می کند ؛ پَس تَعرض نکنیم : تا باقی بمانیم ! در عمل ، خود را ، چنین توضیح می دهد : بر هر تلاشِ انقلابی ، به خاطرِ حزبِ کمونیست ، خطِ بُطلان بکشیم : تا باقی بمانیم ؛ البته ! در این مقطع از نوشتار و گفتارِ رفیق مسعود احمد زاده هِرَوی ، به سراسرْ مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وارِ این مقاله یِ پیشِ رو ، پیشنهاد و توصیّه می نمایم که : بر معیارِ هر چه کامل تر و دقیق ترِ ویژگی هایِ احتمالی و آماریِ مبارزه یِ انقلابیِ مُسلّحانه ، به این چندین و چند الگویِ مطالعاتی و پژوهشی ، کنجکاویِ ملزوم و تمرکزِ لازم را ، داشته باشند ! و در انتها ، بازهم به ادامه یِ مَباحث و تحلیل هایِ رفیق مسعود ، باز خواهیم گشت ؛ در کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ، دو آموزگارِ کبیر ( کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) کنکاش و چالش در اجماعِ انسانیِ همه یِ عالم را ، این گونه به تصویر می کِشند : و تفسیر می نمایند : تاریخِ تمامِ جوامعی که ، تا کنون وجود داشته ، تاریخِ مبارزاتِ طبقاتی ، بوده است ! آزاده و بَرده ، خاص و عام ، ارباب و رَعیت ، استاد کار و شاگرد ، خلاصه ستمگر و ستمدیده  ، پیوسته در برابرِ یکدیگر ، صَف آرایی کرده ، و بی وقفه به کِشمکشی ، گاه نَهان و گاه آشکا ، ادامه داده اَند ؛ کِشمکشی که ، یا به تجدیدِ سازمانِ انقلابیِ ساسرِ جامعه ، مُنجر شده ، یا به نابودیِ توأمانِ طبقاتِ مُتخاصم ، اَنجامیده است ؛ یا اینکه ! کارل هاینریش مارکس و نیز فریدریش انگلس ، در کتابِ ایدئولوژیِ آلمانی ، به صورتِ روشنْ گستر و عَیانْ آذین ، اظهار و ابراز می دارند : برایِ آن که ، آگاهیِ کمونیستی ، در مقیاسِ توده ای ، ایجاد شود ؛ و همچنین برایِ رسیدن به هدف ، باید خودِ توده ها ، در مقیاسی عظیم ، تغییر کنند ؛ و این تغییر ، تنها با جنبشِ علمی و انقلاب ، رُخ می دهد ؛ انقلاب : نه تنها به این دلیل ، ضروری است ؛ که طبقه یِ حاکم ، به هیچ شیوه یِ دیگری ، ساقط نمی شود ؛ بلکه از آن جایی که ، طبقه یِ سَرنگون کننده ( پرولتاریا ) صرفاً با انقلاب کردن است که ، می تواند خود را ، از نکبتِ انباشته شده اَش ، خلاص نماید : تا بتواند : جامعه یِ جدیدی را بسازد ؛ نیز ، ضرورتِ تاریخیِ رُخداد را ، دارا است ؛ در تطبیق و پیروِ مطلبِ فوق ، بازهم به کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ، تحلیل و تألیفِ دو آموزگارِ سِترگ و ستبرِ تاریخِ فلسفه یِ جهان ، مراجعه و استناد می نمایم : بورژازی ، نه تنها سلاح هایی را ، که مُنجر به مرگِ خوداَش ، خواهد شد : خَلق کرده ! بلکه سشبب شده است ؛ انسان هایی به وجود آیند که ، آن سلاح ها را ، بکار خواهند بُرد ؛ یعنی طبقه یِ کارگرِ نوین : یعنی پرولتاریا ؛ و در اپیزود یا پاراگرافی دیگر از همین کتابِ مطروحه و مذکور ، یعنی مانیفستِ حزبِ کمونیست ، خیلی کامل و دقیق : و الزاماً با نهایتِ صداقتِ پرولتری ، دو معلّمِ درخشان و برجسته یِ دانشِ کمونیسم ، اینگونه خطاب به خداوندانِ ثروت و اربابانِ قدرت ، ابلاغ و اعلان و هشدار می دارند : در همین جامعه یِ سرمایه داریِ شما ، هم اکنون ، مالکیّتِ خصوصی برایِ نُه دَهمِ جمعیّت ، از بین رفته است ؛ وجودِ این مالکیّت ، برایِ گروهی اندکِ سرمایه دار است ؛ آن وقت ، شما ما را ، مَذمّت می کنید ؛ که قصد داریم ! این شکلِ مالکیّت را ، از میان بر داریم ؛ همین طور است : ما قصد داریم ؛ مالکیّتِ سرمایه داران را ، با انقلابِ قَهر آمیز ، از میان بر داریم ؛ بازهم ، به کتابِ مبارزه یِ مسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ، تحلیل و تألیفِ رفیق مسعود احمد زاده هِرَوی ، رُجوع کرده ! و با برخی دیگر از اُسلوب ها و رفرنس هایی ، مَبنی و مُتکی بر تئوریِ پیکار و رزمِ مشترک ، آشنا و آگاه می گردیم : با اینهمه ، دیالکتیکِ مبارزه یِ انقلابی ، که نخستین تجلّیِ خود را ، در رَوندِ پیدایشِ حزبِ پرولتری ، باز می یابد ؛ این اشتیاق به ماندن را ، نه تنها ، اجابت نمی کند ؛ بلکه با تحمیلِ مرگی نا به هنگام ، غم ناک ترین پاسخ ها را ، به آن می دهد ؛ در همین نقطه است : که به روشنی ، در می یابیم ؛ آنچه تسلم طلبانه بود : انحلال طلبانه نیز هست ؛ دیگر بحث ، بر سَرِ این نیست که ، مَشی ای که هدفِ خود را ، بَقا قرار داده ، به سَبب تکیّه یِ اپورتونیستیِ خود بر این هدف ، خصلتِ رُشدِ یابنده یِ آن را ، سَد کرده است ؛ بلکه بحث ، بر سَرِ این است که : چنین مَشی ای در عمل ، آنچه را مشتاقانه ، هدفِ خویش قرار داده ، نَفی می کند ؛ این خطِ مَشی در پراتیکِ مبارزه ، سَر از بُن بَستی در می آورد که ، برایِ خروج از آن ، دو راه در پیشِ رو ندارد : یا از طریقِ اتخاذِ یک موضعِ فعّال و انقلابی در قبالِ دشمن ، خود را نجات دهد ؛ یا به ارتدادِ گراید ! و لطفِ پلیس را ، ضامنِ بقایِ خود سازد ؛ دشمن برایِ رفتارِ خود ، معیارهایِ کاملاً مشخّصی دارد ؛ او می گوید : با من کنار بیایید ! تا باقی بمانید ؛ سلطه یِ من را ، بپذیرید ؛ تا از یورشِ مرگبارِ من ، در اَمان باشید ؛ هر کانونِ فعّالیّت که ، به این تسلیمِ بِلا شرط ، گردن نگذارد ؛ حوزه یِ عمل اَش ، هر چه می خواهد باشد : یک کانونِ خطر ، محسوب می شود ؛ و اگر نتواند : بقایِ خود را ، بر دشمن ، تحمیل کند ، کاری جُز این ندارد که ، در انتظارِ حمله یِ نابود کننده بنشیند ؛ هیچ چیز برایِ دشمن ، خوشحال کننده تر از این نیست ! که ما قربانیِ بی آزاری باشیم ؛ به هر کسی که ، در سنگر ، مانده است : شلیک می کند ؛ یا باید ، به هر ضربه ، با ضربه ای پاسخ داد ؛ یا از سنگر ، بیرون آمد ؛ و پرچم بر اَفراشت ! هیچ مرگی ، بیش از در سنگر ماندن ، و شلیک نکردن ، زود رَس نیست ؛ امّا به نظر می رسد که : هنوز هم ، پایه هایِ تئوریِ بَقاء ، فرو نریخته باشد ؛ زیرا این تئوری ، شرطِ درستی ِ خود را ، از افزودنِ اصل ( پنهان کاری ) به اصل ( عَدَمِ تَعرض ) می داند ؛ ما نه تنها ، تَعرض نمی کنیم ؛ بلکه هر حرکتِ خود را ، پنهان از چشمِ دشمن ، انجام می دهیم ؛ و طبیعتاً ، وقتی دشمن ، ما را نمی شناسد ؛ ضربه نیز ، نمی تواند وارد آورد ؛ اگر بپرسیم که : چه چیز می تواند ؛ موفقیّتِ پنهان کاری را ، تضمین کند ؛ شاید جوابی بشنویم که ، درست ترین جواب نیز هست ! شناساییِ کاملِ عناصری که ، به همکاریِ خوانده می شوند ؛ و کوششِ مُدام ، در راهِ تربیّتِ تشکیلاتیِ آنان ، قبولِ این جواب ، به عنوانِ شرطِ لازمِ پایداریِ یک شبکه یِ زیر زمینی ، رَد نشدنی است ؛ آنچه رَد نشدنی ست ! کافی بودنِ این شرط است : برایِ کافی ندانستنِ این شرط ، تکیّه بر هیچ تجربه یِ تاریخی ، لازم نیست ؛ تنها لازم است : به شرایطِ امروزِ خود ، نگاهی بیندازیم ؛ تجربه یِ کوتاه مدّتِ ما ، نشان می دهد ؛ که هر گونه ، تکیّه یِ مُبالغه آمیزی بر کارآمدِ تشکیلاتیِ یک رفیق ، خطاست ! در حقیقت : هیچ یک از ما ، هر قدر هم ، دقیق و صادق باشیم ؛ نمی توانیم : در این حوزه ، اشتباه ناپذیر ، باقی بمانیم ؛ آنچه می تواند : اشتباه ناپذیریِ ما را ، صَد در صَد ، تضمین کند ؛ فقط ، بی عملیِ مطلقِ است ؛ آنگاه که ، عمل می کنیم ؛ در پِیِ فراگیریِ مارکسیسم ، هستیم ؛  در راهِ اشاعه یِ آن ، می کوشیم ؛ و از نوعی ارتباط با دیگران ، هر قدر هم محدود ، برخور داریم : امکانِ اشتباهِ مان نیز ، وجود دارد ؛ نه تنها اشتباهاتِ خودِ ما ، ایجادِ خطر می کند ؛ بلکه خطاهایِ دیگران نیز ، یک جبهه یِ دائمیِ آسیب پذیری ، برایِ مان می گشاید ؛ در جریان ِ کار ، بالاجبار با عناصرِ ، و محافلی برخورد می کنیم که : عملاً به حفظِ منافعِ خود و دیگران ، بی توجه اَند ؛ از آغاز ، نه شناساییِ آنان ، امکان پذیر است : و نه تربیّتِ آنان ! من خود را ، از ذکرِ نمونه هایِ تجربه شده یِ این استدلال ، بی نیاز می بینم ؛ زیرا ، یقین دارم که : هر رفیقِ مبارز ، قادر است ؛ مواردِ متعدّدی را ، در این زمینه ، بر شُمارد ؛ به طورِ کلّی ، باید گفت که : خطر از سویِ فَرد ، همواره وجود دارد ؛ و اعتماد به افراد ، و به تربیّتِ آنان ، هر قدر هم ، موفق باشد ! قادر نیست که ، آن را ، به کلّی از میان بردارد ؛ ولی مسئله ، این است ؛ که خطر ، در سطحِ فَردِ ، متوقف نمی شود ؛ از فَرد ، آغاز می شود ؛ و کُلِ سازمان را ، تهدید می کند ؛ باید اَندیشید که : چگونه می توان ، سازمان را از آن ، رهایی بخشید ؛ باید اَندیشید که ، چه چیز ، قادر است : چنان چترِ دفاعی ای ، بر کُلِ سازمان بگشاید ؛ که اشتباهِ فَرد ، چیزی که ، همواره باید انتظارِ آن را داشت ! سازمان را ، دُچارِ تلاشی نسازد ؛ باید دریافت که ، اصلِ پنهان کاری ، این شرطِ لازم ، امّا غیرِ کافی را ، با چه چیز باید پیوند داد ؛ تا در مجموع ، شرایطِ بقایِ رُشدِ یابنده یِ ما را ، فراهم آورند ؛ پنهان کاری ، یک شیوه یِ دفاعی است ؛ ولی به تنهایی ، یک شیوه یِ دفاعیِ مُنفعل است ؛ و تا هنگامی که ، از قدرتِ آتش ، برخوردار نباشد : همچنان مُنفعل ، باقی خواهد ماند ؛ پَس طبیعی است ! اگر تأکید کنیم که ، پنهان کاری بی آنکه ، با اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، همراه باشد ؛ دفاعی غیرِ فعّال ، و نامطمئن است ؛ و اگر می باید : پنهان کاری و قدرتِ انقلابی ، تواماً شرطِ بقایِ ما باشند ؛ ناگزیر باید ، اصلِ بنیانیِ تئوریِ بَقاء ، یعنی اصلِ عَدَمِ تَعرض را نَفی کنیم ؛ به این ترتیب ، نظریه یِ تَعرض نکنیم : تا باقی بمانیم ! لزوماً جایِ خود را ، به مَشیِ برایِ اینکه ، باقی بمانیم : مجبوریم تَعرض کنیم : می دهد ؛ لازم و شایانِ ذکر است که ! رفیق مسعود احمد زاده هِرَوی ، در پانوشتِ کتابِ مُنتخب و منتسب به ایشان ( مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک ) به تَفصیل و تأویلِ یکی از پاراگراف هایِ مُندرج در کتابِ مطرحه و مذکور ، می پردازد ؛ که اینجانب نیز ( پژوهش گر و نگارنده یِ این مقاله یِ پیشِ رو )  همان قطعه یِ تشریحی و تحلیلی را ، به طورِ کامل و دقیق ، ضمیمه و پیوستِ همین نوشتار ، می نمایم : رفیق مسعود ، اندیشه هایِ اساسی ، و همچنین کاوشِ جهانْ گسترِ خویش را ، از شرایطِ عینی و ذهنی در پیرامون اَش ، اینگونه تکمیل و تدوین می کند : به محضِ اینکه ، قدرتِ انقلابی ، از طریقِ اِعمالِ خود ، به یک واقعیّتِ زنده و قابلِ لَمس ، تبدیل شد ؛ توده ، به ویژه کارگرانِ جوان ، روشنفکران و دانش آموزان ، ابتکاراتِ جالبی در مبارزه ، از خود بُروز می دهند ؛ ما نمی توانیم : مواردِ مشخّص ِ این ابتکارات را ، از پیش تعیین کنیم ؛ ولی می توانیم : با تحلیلِ روحیّه ای که ، در شرایطِ اِعمالِ قدرتِ انقلابی ، در آنها پدید خواهد آمد ! زمینه هایِ کُلیِ آنها را ، پیش بینی نماییم ؛ مَردُم از ساده ترین ابتکار ها ، برایِ بُروزِ نارضایی ، و کمک به قدرتِ انقلابی ، شروع می کنند ؛ دیوارها پُر از شعارهایِ تُند ، علیهِ وضعِ موجود می شوند ؛ خرابکاری هایِ کوچک در مکان ها ، مؤسّسات با هر آنچه متعلق به دشمن ( بورژایی ، بوروکراتیک و کُمپرادور ) و به طورِ کُلّی ، قدرتمندان است : دامنه یِ ابتکارات را ، وسعت می دهد ؛ این خرابکاری ، در ادامه یِ خود ، به خصوص چیزی را ، به مُخاطره می اَندازد که : دشمن از آن ، بسیار می ترسد ؛ کارگرانِ جوان ، زیراکانه ! بی آنکه رَدِ پایی از خرابکاریِ خود ، به جای بگذارند ؛ در اَمرِ تولید ، اخلال می کنند ؛ ماشین ها را ، از کار می اَندازند ؛ در کارِ خود ، عمداً بی دقّتی می کنند ؛ و یا حتّی ، ابزارِ کارِ را ، می دُزدند ؛ اینها در مجموعِ خود ، گرایشِ توده ها را ، به شرکت در مبارزه ، و کمک به قدرتِ انقلابی ، نشان می دهد ؛ هر ابتکار ، ضمناً تجربه ای ست که : آنان را ، برایِ عملی بزرگ تر ، آماده می کند ؛ در واقع ، توده از این طریق ، به ظرفیّت و تجربه یِ انقلابیِ خود ، می اَفزاید ؛ و یک قدم در به عهده گرفتنِ نقشِ اساسی تر ، به پیش می آید ؛ اینک ! بازهم در پاسخ به موضوعات و مطالب و مسائلِ فوق ، به قسمتِ پایانی ، و نیز تکمیلیِ کتابِ ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه : و رَدِ تئوریِ بَقاء ( تحلیل و تألیفِ رفیق امیر پرویز پویان ) استناد و رُجوع می نمایم : ۴- اَثرِ مبارزه یِ مُسلّحانه در افشایِ ماهیّتِ فرصت طلبان : آغازِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، و عملیّاتِ دلیرانه یِ پیشاهنگانِ راستینِ خَلق ، ماهیّتِ اپورتونیست هاییِ را ، افشا نمود که ! بی عملیِ حساب گرانه یِ خود را ، با آویختن به الگوهایِ ساخته شده از تئوری هایِ کلاسیک ، توجیه می کردند ؛ و با گُنده گویی و پُر مُدَعایی ! عناصرِ ساده دلِ و پیشرو را ، مدّت ها سَر دوانیده ، و سَراَنجام ، دست بسته : تحویلِ دشمن می دادند ؛ اکنون دیگر موضعِ گروه ها و افراد ، نه با ادّعا ! بلکه با عمل ، روشن می گردد ؛ و فرصت طلبان ، دیگر مانندِ گذشته ، نمی توانند عناصرِ صادق را ، به سویِ خود ، جَلب کنند ؛ از سویِ دیگر ، چون مبارزه یِ مُسلّحانه ، بَنا به سِرشتِ مُتعارضِ خود ، تنها عناصری را در درونِ خود می پذیرد که : اندیشه یِ خود را ، از کوچک ترین حساب گری ها و خود خواهی ها ، زُدوده باشند ؛ به ناگزیر ، در این سنگر هم ، برایِ اپورتونیسم ، هیچ جایی باقی نمی ماند ؛ فرصت طلبانیِ که ، بدین سان مُشتِ خود را ، باز شده می بینند ؛ و خود را ، در مَعرضِ نگاه هایِ مَلامت گر می یابند ؛ با خیر خواهیِ عَوام فریبانه یِ خود ، شهادت هایِ اَرزَنده ترین رزمندگانِ صدیقِ خَلق را ، با مسئله یِ بَقا و ادامه یِ جنبش ، مغایر وانمود کرده ! و به این ترتیب می کوشند : بی عملیِ خود را ، توجیه کنند ؛ آنها به خاطرِ سِرشتِ خُرده بورژواییِ خود ، که تعیین کننده یِ موضع گیریِ آنها ست : نمی توانند دَرکِ استراتژیکِ ما را ، از مسئله یِ بَقا دریابند ؛ آنها تنگ نظرانی هستند که ، آگاهیِ و دَرکِ صحیحی از جریاناتِ تاریخ ندارند ؛ چرا که : ثمره یِ این شیوه از مبارزه را در ایران ، در محدوده یِ کوتاهی از زمان می جویند ؛ که در نهایت ، از طولِ زندگیِ خودشان ، تجاوز نمی کند ؛ آنها که ، از سنگرِ اپورتونیسم ، به حملاتِ خود به مبارزه یِ مُسلّحانه یِ پیشاهنگانِ خَلق ، ادامه می دهند ؛ نمی دانند که دَرکِ ما از بَقا ، از دیدگاهِ انجامِ تاریخی و جنبه یِ استراتژیکِ آن است ؛ برداشتِ ما از بَقاءِ افراد ، و گروه هایِ انقلابی ، از نظرِ تجربه ای است که : برایِ مَراحلِ بعدیِ جنبش می گذارند : نه صرفاً باقی ماندنِ خودِ این افراد و گروه ها ! در حالی که ، نقشِ فعّال و ضروریِ خود را ، بازی نکردن ، و در نتیجه بر جامعه و جنبش : بی تأثیر ماندن ! و در قِبالِ این موضعِ مُنفعل به بَقاءِ صُوریِ خود ، ادامه دادن از دیدگاهِ تاریخیِ بَقاء نیست ؛ بلکه ، در نهایتِ نابودی است ؛ ولی تَعرض کردن و تجربه از خود باقی گذاشتن : و آنگاه از بین رفتن ، در صورتی که ، ژرف و تاریخیِ قضایا را ، بررسی کنیم : وجود است ! باقی ماندن است ؛ این است برخوردِ استراتژیکِ ما ( با مسئله یِ بَقاء ) بدین سان : برایِ ما این مسئله ، که اینک ، تقریباً بیشترِ رفقاییِ که ، مبارزه یِ مُسلّحانه را در ایران ، آغاز کردند : به شهادت رسیدند ؛ هیچ جایِ دریغی ندارد ! و فرصت طلبان ، بیهوده می کوشند ؛ آن را دلیلِ شکست و نابودیِ ما ، به حساب آورند ؛ از نظرِ ما ، از بین رفتنِ این یا آن واحدِ رزمنده ، به هیچ وَجه ، نابودی محسوب نمی شود ؛ این برداشتی سطحی از قضایاست : این درست همان ادعایی ست که ، دشمن بارها به آن ، اشاره کرده است ، مبنی بر اینکه ، رزمندگانِ انقلابی را ، ریشه کن کرده است ؛ در حالیکه ، امپریالیسم و عُمّال اَش نیز ، به خوبی اهمیّتِ مبارزه یِ مُسلّحانه یِ ایران ، و شکست ناپذیر بودنِ آن را ، عَلیرغمِ تمامِ ادعاهایِ دروغینِ خود ، دَرک کرده اَند ؛ و همچنین به خوبی ، اهمیّتِ پیوستگیِ استراتژیکیِ پیشاهنگانِ مبارزه را ، در آمریکایِ لاتین ، آفریقا ، آسیایِ جنوبِ شرقی ، و خاورمیانه می دانند ؛ آیا تصادفی است ! که اتّحادهایِ دیرینه یِ ارتجاعیِ افشا شده ، بینِ رژیمِ و اربابانِ امپریالیست اَش ، دوباره تجدیدِ می گردد ؟ چرا درباره یِ سنتو ( در اینجا ، پیمانِ سنتو ، با توجه به نقشِ تازه ای که ، به آن داده شده ک یعنی مبارزه با جنبش هایِ مُسلّحانه یِ خَلق هایِ ترکیّه ، پاکستان ، ایران و منطقه یِ خلیج ، موردِ بررسی ، قرار گرفته است ) این همه هیاهو ، بر پا می شود ؟ این مسئله ، به خوبی نشان دهنده یِ آن است که : وجودِ مبارزه یِ مُسلّحانه در ایران ، به عنوانِ مبارزه ای راستین ، در نقطه یِ پُر اهمیّتی از میهنِ کسترده یِ توده هایِ استثمار شده در سَراسَرِ کره یِ زمین ، برایِ رژیم ، بسیار مهم و قابلِ توجه است ؛ بدین سان امپریالیسم و سَر سپردگانِ آن : به خوبی این نکته را ، دَرک و لَمس می کنند که ! مبارزاتِ رهایی بخشِ خَلق ها ، در تمامِ نقاطِ استثمار شده ، چونتن حلقه هایی از یک زنجیر اَند ؛ که در نهایت ، بر دست و گردنِ امپریالیسم ، و وابستگان اَش ، خواهد پیچید ؛ و از واهمه یِ چنین مرگِ پیش بینی شده ای ست که : دوباره به سویِ پیمان هایِ افشا شده یِ ضدِ انقلابی ، باز میگردند ؛ و این خود ، نشان یِ روشنی است ! از اینکه امپریالیسم ، چگونه به مبارزه یِ مُسلّحانه در ایران ، چونان حلقه یِ مُهمی از این زنجیر ، می نگرد ؛ و علاوه بر تمامِ اقداماتِ پشتِ پرده یِ خود ، ناچار می شود : برایِ مقابله با مبارزینِ راستینِ خلقِ ایران ، آشکارا به چاره جویی پردازد ؛ واقعیّت این است که : مبارزه ای که در ایران ، آغاز گردیده ، با یک قیامِ کوتاه مدّت ، به هیچ وَجه قابلِ مقایسه نیست ! برایِ ما ، پیروزی در نقطه ای بسیار دور ، در فراسویِ راهی دشوار ، قرار دارد ؛ ما با آگاهی به این دشواری ها ، قدم به این راه نهاده ایم ؛ ما به خوبی آگاه ایم که : برایِ گسترشِ مبارزه یِ مُسلّحانه در میانِ توده ها ، و شرکتِ مستقیمِ آنان در این پیکارِ رهایی بخش ، هنوز راهِ درازی در پیش داریم ؛ ما در این گذرگاهِ سِرخ و پُرشُکوه ، شهدایِ بسیاری خواهیم داد ! که همواره جایِ آنان را ، رزمندگانِ راستینِ دیگری ، خواهند گرفت ؛ جنبش از فَراز و نَشیب هایِ بسیاری ، خواهد گذشت ؛ و باز چون سیلی خُروشان ، پیش خواهد رفت ؛ و در این رَهگذرِ است که : توده به مبارزه روی می آورد ؛ و با شرکتِ فعّالانه یِ خود در پیکارِ مُسلّحانه ، شرایطِ ایجادِ حزبِ سراسری ِ طبقه یِ کارگر را ، فراهم می سازد : و بدین گونه است که ، حزبِ طبقه یِ کارگر ، نه در حرف ! بلکه در عمل ، تشکیل خواهد ؛ حزبی که از درونِ پیکارهایِ طولانی برخاسته : و از این روی نیرومند ، اصیل و واقعاً انقلابی است ؛ حزبی که تمامِ خلق هایِ ایران را ، بر علیهِ تمامِ دشمنانِ طبقات اَش ، مُتشکّل خواهد ساخت ؛ حزبی که ، با روحیّه یِ انترناسیونالیستیِ اصیلِ خود ، همراه با دیگر جنبش هایِ آزادی بخشِ منطقه یِ خاورمیانه و خاورِ نزدیک ، خواهند جنگید ؛ و سَرانجام ! نقشِ خود را ، در راهِ نابودیِ نهاییِ امپریالیسم ، و تحققِ جامعه یِ بی طبقه در جهان ، ایفا خواهد کرد ( با ایمان به پیروزی ) اینک : بر اساس و مِحورِ پاسخ دِهی به تزهایِ کتابِ ضرورتِ مبارزه یِ مُسلّحانه : و رَدِ تئوریِ بَقاء ( نوشتار و گفتارِ رفیق امیر پرویز پویان ) بازهم ! به جزوه یِ جنگِ پارتیزانی ( تحلیل وتألیفِ آموزگارِ درخشان و برجسته : ولادیمیر ایلیچ اولیانوف : مشهور و معروف به لنین ) رُجوع خواهم نمود ، و ضمنِ کالد شکافیِ دقیق و کاملِ ارکان وابعادِ شکل گیری یک پروسه یِ مبارزاتیِ مُسلّحانه ، با مفاهیمِ کاربردیِ مَشیِ پیکارجویانه با سلاح علیهِ هندسه یِ مندرج در ساختار و نظامِ بورژوازی و میلیتاریسم ، آشنا و آگاه خواهیم گشت ؛ و همینطور می توانیم : اوراقِ تاریخی ، و نیز درکِ جغرافیاییِ خاص از مبارزه یِ سِترگ و ستبرِ مُسلّحانه را ، در یک انقلابِ ضدِ سرمایه داری و پرولتاریایی ،  مشاهده و تجربه نماییم : امّا قبل از ارجاع و عَطف به کتابِ مطروحه و مذکور ( کتابِ جنگِ پارتیزانی : نگارنده آموزگار لنین ) تمایل و اصرار دارم که ! چندین پارگراف یا اپیزودِ مختصر و کوتاه از رُئوسِ مُتّکی و مبنی بر دانشِ مارکسیسم را ، موردِ مطالعه و بازنگریِ ویژه ، قرار بدهیم ؛ تا بتوانیم ! با دریافتِ کافی ، و همچنین هضمِ فلسفی و سیاسیِ علمِ کمونیسم ، در راستایِ شناسایی و تعیینِ هویّتِ اصیلِ آن ، پیروز و پایا باشیم : فریدریش انگلس ( فیلسوف متمایز و ممتاز ) قلب ها و ذهن هایِ افکار و آحادِ تَحتِ ستم در سَراسَرِ جهان را ، با طرحِ این سئوال و موضوع ، به مباشرت و چالشِ همگانی می کِشد : چرا کارگران ، اعتصاب می کنند ؟ پاسخ ساده است ! آنها مجبوراَند به هر گونه کاهشِ دستمزد ، اعتراض کنند ؛ حتّی اگر ضرورت ، آن را تحمیل کرده باشد ، زیرا احساس می کنند : باید اعلام کنند که ، در مَقامِ انسان ، نباید مجبور باشند : و یا در مقابلِ اوضاعِ اجتماعی ، کَمر خَم کنند ؛ بلکه شرایطِ اجتماعی ، باید تسلیمِ انسان هایی ، چون آنان شود ؛ زیرا شرایطِ اجتماعی است : تصدیقِ حقِ بورژوازی ، برایِ استثمارِ کارگران در روزگارِ خوش ، و کُشتنِ انها از گرسنگی در روزگارِ سخت ! و یا بازهم ، فریدریش انگلس ( فیلسوفِ خاص ) در کتابی مَرجع و مُعتبر و مُهم ( آنتی دورینگ ) این گونه تحلیل و تألیف می نماید : تمامِ تئوری هایِ اخلاقی تا کُنون ، سَراَنجام نتیجه یِ شرایطِ اجتماعی و اقتصادی ِ همان دوران است ؛  و همان طوری که ، جامعه تا به امروز ، بر اساسِ تضادِ طبقاتی ، در حرکت بوده ! همانطور هم اخلاق ، اخلاقِ طبقاتی بوده است که : یا تسلّط و منافعِ طبقاتیِ طبقه یِ حاکم را ، توجیه کرده ، و یا زمانی که ، طبقه یِ تَحتِ ستم ، به اندازه یِ کافی ، قوی بود ؛ نارضایتی علیه این تسلّط و منافعِ آینده یِ زحمت کِشان را ، نمایندگی نموده است ؛ اینکه در موردِ اخلاق ، نظیرِ دیگر بخش هایِ شناختِ انسانی ، پیشرفتی صورت نپذیرفته ! به هیچ وَجه ، موردِ شَک و تردید نیست ؛ ولی ما هنوز ، از اخلاقِ طبقاتی ، بالاتر نرفته ایم ؛ اخلاقی که ، ورایِ تضادِ طبقاتی و ورایِ خاطره یِ این تضاد باشد ؛ اخلاقی واقعاً انسانی ، فقط در آن مرحله یِ اجتماعی ، مُیَسَر است که : نه تنها تضادِ طبقاتی ، مُرتفع شده باشد ! بلکه همچنین این تضاد در عملکردِ زندگی ، فراموش شده باشد ؛ کارل هاینریش مارکس ( فیلسوفِ کبیر ) در کتابِ هیجدهمِ برومر لویی بناپارت ، اینگونه مراحل و ارتقاءِ سیستماتیکِ بورژازی و میلیتاریسم را ، به تصویر و تفسیر می کِشد : مالیّات ، سَرچشمه یِ حیاتِ بوروکراسی ِ ارتش ، کِلیسا ، و دَربار ، خلاصه تمامیِ دستگاهِ اداریِ قوه یِ اجرایی است ؛ در همین مَجال و مَقال ! در کتابِ وظایفِ سوسیال دمکرات هایِ روسیّه ( تحلیل و تألیفِ معلّمِ انقلابی : ولادیمیر ایلیچ اولیانونف : مُلَقب به لنین ) اینگونه کنجکاوی و کاوش و پاسخ می دهد : چرا باید ، با شعارِ مبارزه یِ همه با هم ، مَرزبندی داشت ؟ در آمیزیِ فعّالیتِ دموکراتیکِ طبقه یِ کارگر ، با دموکراتیسمِ طبقات و گروه هایِ دیگر ، نیرویِ جنبشِ دموکراتیک و مبارزه یِ سیاسی را ، تَضعیف خواهد کرد ؛ از قاطعیّت و پیگیریِ این مبارزه ، خواهد کاست ؛ و آن را برایِ سازش ، مُستعد تر خواهد ساخت ؛ برعکس ! تمایزِ طبقه یِ کارگر در نقشِ مبارزِ پیشگام ، راهِ دگرگونی هایِ دموکراتیک : جنبشِ دموکراتیک و مبارزه برایِ آزادی هایِ سیاسی را ، تقویّت خواهد کرد ؛ زیرا طبقه یِ کارگر ، تمامِ عناصرِ دموکراتیک و اپوزیسیون را ، به سویِ رادیکال هایِ سیاسی : و رادیکال هایِ سیاسی را ، به سویِ گُسستِ قطعی ِ پیوند با تمامِ نظامِ سیاسی و اجتماعی ِ جامعه یِ کُنونی ، خواهد راند ؛ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ( دو معلّمِ سِترگ و سِتبر ) در کتابِ مُنتخب و مُنتسب به آنان ( مانبفستِ حزبِ کمونیست ) در جهتِ پیاده سازی و نیز جانماییِ شکافِ عظیمِ و فاصله یِ طولانیِ طبقاتی میانِ پرولتاریا و بورژوازی ، اینگونه آن مُناسباتِ پوشالی ، و همچنین قِشایِ  مُضحک و مُبتذلِ اپوتونیسم و رفرمیسم را ، در سطحِ جنبشِ مبارزاتیِ کارگران ، افشا و رسوا می نمایند ؛ با جسارتِ پندار و همچنیت صِراحتِ لهجه ! آنان را ، خطاب قرار داده ، و بر طبلِ هشدار می کوبند : بورژوازی ، پراکندگیِ موجود در وسائلِ تولید ، و مالکیّتِ و جمعیّت را ،  بیش از پیش از میان می بَرد ؛ بورژوازی ، تراکمِ جمعیّت پَدید آورده : وسائل تولید را : مُتراکم کرده ، و مالکیّت را ، در چنگِ عدّه ای مَعدود : مُتمرکز ساخته ، و پیام آمدِ ناگزیرِ این دگرگونی ها ، تمرکزِ سیاسی بوده است ؛ ایالاتِ مستقل ، دارایِ منافعِ گوناگون و قوانین و دولت ها و مقرّراتِ گمرکیِ گوناگون که : چیزی جُز روابطِ ناشی از یک ائتلافِ تقریبی ، آنها را به هم ، پیوند نمی داد ! در چارچوبِ یک ملّتِ واحد : یک قانون گذاریِ واحد : یک نفعِ طبقاتیِ : و یک مَرزِ گمرکیِ واحد ، به هم پیوستند ؛ و یا بازهم ،  در کتابِ مطروحه و مذکور ( مانیفستِ حزبِ کمونیست ) کارل هاینریش مارکس و نیز فریدریش انگلس ، با اعتقاد و اعنماد به علمِ کمونیست ، کسبِ اعتبار نموده ! و اینگونه دانشِ معاصر و نوینِ سوسیالیسم را ، برایِ خلق هایِ مظلومِ سراسرِ جهان ،  معنا می کنند : مفهومی که این سوسیالیسم ( سوسیالیسمِ بورژوایی ) برایی تغییرِ شرایطِ مادیِ زندگی ، قائل است ؛ به هیچ وَجه ! برانداختنِ مُناسباتِ تولیدی بورژوایی که : تنها از طریقِ انقلاب ، مُیَسَر تواند بود : نیست ؛ بلکه یک سلسله اصلاحاتِ اداری است که : باید بر پایه یِ همین مُناسباتِ تولید ، انجام گیرد ؛ و در نتیجه ، در روابط ِ میانِ سرمایه و کارِ مُزدی ، هیچ تغییری پَدید نمی آورد ؛ و در بهترین حالاتِ ! فقط از هزینه یِ فرمان رَواییِ بورژوازی می کاهد ؛ و بارِ بودجه یِ دولتیِ آن را ، سَبُک می کند ؛ سوسیالیسمِ بورژایی ، فقط زمانی سیمایِ واقعیِ خود را ، پیدا می کند که : به صورتِ عبارتِ ساده ، برایِ سخنرانی در می آید : بازرگانیِ آزاد ، به نفعِ طبقه یِ کارگر : مقرّرات گمرکیِ حمایت از صنایعِ داخلی به نفعِ طبقه یِ کارگر ! چنین است آخرین کلامِ سوسیالیسمِ بورژوایی : یگانه کلامی که ، می تواند به طورِ جدّی ، بیان دارد ؛ اینک ! بَنا بر اطّلاعِ موجود در سطرهایِ بالاترِ مقاله یِ پیشِ رو ، و بعد از اقتباس و گزارشِ مطالب و مسائلِ فوق ، بازهم برایِ تشریح و توضیحِ فراخ تر و فراتر ، به کتابِ جنگِ پارتیزانی ( تحلیل و تألیفِ ولادیمیر ایلیچ اولیانف : معلّمِ شایسته و بایسته یِ دانش و علمِ کمونیست ، امتداد و ادامه خواهیم داد ؛ و با اقسام و انواعِ مبارزاتِ تاریخیِ پرولتاریایی ، آشنا و آگاه خواهیم شد ؛ و نتیجتا ! با گام هایِ مُصمم و محُکم ، و نیز استناد و اقتدا به همین شیوه ها و مَسیرهایِ گوناگونِ پیکار و رزمِ کارگرانِ جهان ، ما نیز با احداث و ایجادِ یک کانون و ترکیب و نظمِ مشترکِ پرولتری ، علیهِ استثمار و استبدادِ کُنونیِ در همه یِ عالم : و خصوصاً و الزاماً در ایرانْ زمین ، بهره برداریِ لازم و مَلزوم را ببریم ؛ لنین کنکاش و تدوین می نماید : بعد از تعیینِ مَبانیِ عامِ مارکسیسم ، به بررسیِ انقلابِ روسیّه می پردازیم ؛ پروسه یِ تاریخیِ اشکالِ مبارزه ای را ، که این انقلاب ، به وجود آورد : به خاطر بیاوریم ؛ در ابتدا ، اعتصاباتِ اقتصادیِ کارگران ( ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۰ ) سِپس تظاهراتِ سیاسیِ کارگران و دانشجویان ( ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ ) شورش هایِ دهقانی ( ۱۹۰۲ ) در رابطه با تظاهراتِ سیاسی در سَراسَرِ روسیّه ، آغازِ اعتصاباتِ سیاسیِ توده ای : به اشکالِ گوناگون : در آمیخته با تظاهراتِ ( رستاو در ۱۹۰۲ ، اعتصابِ در تابستانِ سالِ ۱۹۰۳ ، ۹ ژانویه یِ ۱۹۰۵ ) همراه با همه یِ اعتصاباتِ سیاسی ، نبردِ باریکادی در مناطقِ مختلف ( اکتبرِ ۱۹۰۵ ) جنگِ توده ای باریکادی و قیامِ مُسلحانه ( دسامبرِ ۱۹۰۵ ) مبارزه یِ پارلمانیِ مُسالمت آمیز ( آوریل تا ژوئنِ ۱۹۰۶ ) شورش هایِ منطقه ای در ارتشِ و نیرویِ دریایی ( ژوئنِ ۱۹۰۵ تا ژوئیه یِ ۱۹۰۶ ) قیام هایِ منطقه ای دهقانی ( پاییزِ ۱۹۰۵ تا پاییزِ ۱۹۰۶ ) این بود جریانِ مبارزات : از نظرِ اشکالِ مبارزه تا پاییزِ ۱۹۰۶ ، شکلِ مبارزه یِ انتقام جویانه ای که ! حکومتِ استبدادی با کمکِ آن ، در صَدَدِ پاسخ گویی برآمد : تشکیلِ دسته هایِ باندهایِ سیاه بود که ، با عملیّاتِ خانمان سُوزِ کیشینُو در بهارِ ۱۹۰۳ ، شروع شد ؛ و تا سَرکوبیِ سدلزر در پاییزِ ۱۹۰۶ ، ادامه داشت ؛ در تمامِ این مدّت ، تشکیلاتِ مربوط به قتلِ عام هایِ باندهایِ سیاه ، و حملاتِ خونینِ علیهِ یهودی ها ، دانشجویان ، انقلابیّون و کارگرانِ آگاه ، دائماً در حالِ توسعه و تکمیل بود ؛ وحشیگریِ ظالمانه یِ دسته هایِ باندِ سیاه ، به وحشیگریِ اوباشانِ خریده شده ، اضافه گردید ؛ ارتش برایِ سَرکوبیِ و مجازات ، به دهات و شَهرها ، اعزام شد ؛ و حتّی از توپخانه ، استفاده کرد ؛ آن ها رویِ ریل هایِ راه آهنِ قطارهایِ مجازات ، به حرکت درآمدند ؛ و غیره و غیره … این زمینه یِ عام ، تصویرِ کُنونیِ مبارزه است ؛ در این مقاله ، پدیده ای از این زمینه یِ عام که : به مَثابه یِ یک حرکتِ جداگانه ، بدونِ تردید در درجه یِ دوّم و مرتبه یِ پایینِ اهمیّت ، قرار دارد : برجسته می شود ! و موردِ بررسی قرار می گیرد ؛ این پدیده چیست ؟ اشکال ، علل و زمانِ پیدایشِ آن کدام است ؟ میزانِ توسعه یِ آن ، اهمیّتِ آن در حرکتِ عامِ انقلاب و رابطه اَش با مبارزه یِ طبقه یِ کارگر که ، به وسیله یِ سوسیال دموکراسی ، مُتشکّل گردیده ! و رهبری می شود : چیست ؟ این ها مسائلی هستند که ، پَس از طرحِ زمینه یِ عامِ تصویرِ کُنونیِ مبارزه ، اکنون به بررسیِ آن ها می پردازیم ؛ پدیده ای که : در این جا ، موردِ توجهِ ماست ! مبارزه یِ مُسلّحانه است : این مبارزه ، به وسیله یِ افرادِ ویا گروه هایِ کوچکی ، انجام می گیرد که ، بخشی از آن ها ، عُضوِ سازمان هایِ انقلابی هستند ؛ و بخشی دیگر ( که در بعضی از نواحیِ روسیّه ، بخشِ اعظم را ؛ تشکیل می دهند ) به هیچ سازمانِ انقلابی ای ، بَستگی ندارند ؛   مبارزاتِ مُسلّحانه : دو هدف را ، دنبال می کنند که ، باید آن ها را ، دقیقاً از هم تَفکیک کرد ؛ هدفِ این مبارزه ، اولاً قتلِ افراد ، رؤسا و کارمندانِ پلیس و ارتش است ؛ و ثانیاً مُصادره یِ پولِ دولت و افراد ! بخشی از پول هایِ مُصادره شده ، در اختیارِ حزب قرار می گیرد ؛ بخشی به طورِ مشخّص برای مسلّحِ کردنِ و تدارکِ قیامِ مُسلّحانه ، مصرف می شود ؛ و بخشی دیگر ، برایِ تأمینِ زندگیِ کسانی که ، درگیرِ این فعّالیّت ها هستند : استفاده می شود ؛ پول هایی که از طریقِ سَلبِ مالکیّت هایِ کلانِ اولیّه ، به دست آمده اَند ( بیش از ۲۰۰۰۰۰ رویل در قفقاز ، ۵۷۵۰۰۰ رویل در مُسکو ) در درجه یِ اوّل ، در اختیارِ احزابِ انقلابی ، قرار گرفت ؛ و بخشِ کوچکی از آن ، به طورِ عُمده و در مواردی به طورِ کامل ، جهتِ تأمینِ زندگیِ مُصادره کنندگان ، اختصاص داده شد ؛ بودنِ شَک ! این شیوه یِ مبارزه ، در حقیقت در سالِ ۱۹۰۶ ، یعنی بعد از قیامِ دسامبر ، رُشدِ قابلِ توجهی نمود ؛ تَشدیدِ بحرانِ سیاسی تا سَرحَدِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، و به خصوص تَشدیدِ فقر ، گرسنگی و بیکاری در شَهر و روستا ، از جمله دلایلی است که : در پیدایشِ این شیوه یِ مبارزه ، نقشِ مُهمّی داشته است ؛ تنها عناصرِ غیرِ طبقاتیِ جامعه ، یعنی لومپن پرولتاریا یا گروه هایِ آنارشیستی بودند که ، این شکلِ مبارزه را ، به عنوانِ شکلِ عُمده و حتّی تنها شکلِ مبارزه یِ اجتماعی ، دنبال کردند ؛ حکومتِ نظامی ، ایجادِ واحدهایِ جدیدِ ارتشی ، تشکیلِ باندهایِ سیاه ( سدلت ها ) و دادگاه هایِ صحرایی ، اشکالِ مبارزه یِ انتقام جویانه یِ حکومتِ استبدادی ، برایِ پاسخگویی به مبارزاتِ مُسلّحانه بودند ؛ ارزیابیِ مُتداول از مبارزه ای که : در این جا موردِ بررسی قرار دارد : به جمع بَندیِ زیر می رسد : این آنارشیسم است ! بلانکیسم است ! بازگشت به تروریسم است ؛ این عملیّات از طرفِ افرادی دنبال می شود که ، توده یِ جدا هستند ؛ این عملیّات ، تأثیرِ بَد در روحیه یِ کارگران دارد ؛ پشتیبانیِ وسیعِ مَردُم را ، از آن ها سَلب می کند ؛ تشکیلاتِ جنبش را ، به هم می زند ؛ و به انقلاب ضَرر می رساند ؛ در میانِ حوادثی که : هر روز ، روزنامه خبر می دهند ؛ می توان به سادگی ، مثال هایِ کافی که ظاهراً مؤیّدِ این ارزیابی است : پیدا نمود ؛ ولی آیا این مثال ها ، مُستدل هستند ؟ برایِ بررسی ، سَرزمینِ لیتوانی را ، انتخاب می کنیم ؛ سَرزمینی که در آن مبارزه یِ مسلّحانته ، به طورِ نسبی ، از همه جا بیشتر توسعه یافته است ؛ در آن مثلاً نشریّه یِ نویه ورنیا ( در شماره یِ ۹ و ۱۲ سپتامبر ) علیهِ سوسیال دموکراسیِ لیتوانی ، شِکوه سُرایی می کند ؛ حزبِ کارگریِ سوسیال دموکراتِ لیتوانی ، بخشی از حزبِ سوسیال دموکراتِ روسیّه ، نشریّه یِ خود را ، به طورِ مُرتب در ۳۰۰۰۰ نسخه ، منتشر می کند ؛ در بخشِ رسمیِ این نشریّه ، نامِ جاسوسانی که قتلِ آن ها وظیفه یِ هر انسانِ شرافتمندی است : منتشر می شود ؛ هر کس به پلیس ، کمک کند ؛ به عنوانِ دشمنِ انقلاب ، معرفی می گردد ؛ و قتل اَش ، مُجاز تشخیص داده می شود ؛ و علاوه بر این ، دارایی اَش در مَعرضِ خطر ، قرار می گیرد ؛ سوسیال دموکرات ها ، به مَردُم گوشزَد می کنند که : تنها در مقابلِ رسیدِ مُهر و امضاء شده به حزب ، پول بپردازند ؛ در آخرین تَسویّه حسابِ حزب ، از ۴۸۰۰۰ رویل درآمدِ سالیانه ، ۵۶۰۰ رویل مربوط به جنبشِ لیبا است که ، از طریقِ مصادره برایِ خریدِ اسلحه ، به دست آمده است ؛ طبیعتاً نشریّه یِ نویه ورنیا ، از این مقرّراتِ انقلابی و این حکومتِ وحشت زا ، شدیداً خشمگین می شود ؛ هیچ کس ، جرأت نمی کند : به این عملِ سوسیال دموکرات هایِ لیتوانی ، نسبتِ آنارشیسم ، بلانکیسم و یا تروریسم بدهد : چرا ؟ برایِ این که : در این جا ، رابطه یِ این شکلِ جدیدِ مبارزه ، با قیامی که در ماهِ دسامبر ، به وقوع پیوست : و مُجدداً در حالِ تَدارک است ! کاملاً روشن است ؛ اگر روسیّه را ، در مجموع در نظر بگیریم ؛ چنین رابطه ای با این که ، چندان مَحسوب نیست : ولی وجود دارد ؛ تردیدی نیست که : مبارزاتِ پارتیزانی ، به خصوص بعد از دسامبر ، توسعه یافته ! و نه تنها با تَشدیدِ بحرانِ اقتصادی ، بلکه همچنین با تَشدیدِ بحرانِ سیاسی ، ارتباط دارد ؛ تروریسمِ قدیمِ روسیّه ، کارِ روشنفکرانِ توطئه گر بود ؛ اکنون مبارزه یِ پارتیزانی ، به طورِ عُمده از طرفِ کارگرانِ عُضوِ گروه هایِ انقلابی و یا کارگرانِ بدونِ شغل ، رهبری می شود ؛ در این رابطه ، افرادی که افکارشان در قالب هایِ مُعینیِ ، مَحصور شده است ؛ به سادگی به فکرِ بلانکیسم و آنارشیسم می اُفتند ؛ در حالی که : هنگامِ قیام ، همان طور که در سَرزمینِ لیتوانی با آن مواجه هستیم ؛ نادرستیِ چنین مارک زَدن هایِ مُبتذلی ، کاملاً آشکار است ؛ از نمونه یِ لیتوانی ، می توان به روشنی دَرک کرد که : بررسیِ جداگانه یِ جنگِ پارتیزانی ، بدونِ در نظر گرفتنِ رابطه یِ آن با موقعیّتِ جنبشِ کاری که ، معمولاً انجام می گیرد : تا چه حَد نادرست و غیرِ علمی و غیرِ تاریخی است ؛ باید شرایطِ عینیِ مبارزه را ، در نظر گرفت ؛ و دانست : که مراحلِ گذار ، میانِ قیام هایِ بزرگ ، دارایِ چه مشخصاتی هستند ؛ باید دَرک کرد که : در این شرایط ، کدامیک از اشکالِ مبارزه ، ضَرورتاً به وجود می آیند ؛ نمی توان ! و نباید با چند کلمه یِ حفظ شده : مانندِ آنارشیسم ، تارج و اوباش گری ، کلماتی که وِردِ زبانِ کادت ها و کارکنانِ نشریه یِ نویه ورنیا است : خود را ، راضی کرد ؛ گفته می شود : عملیّاتی پارتیزانی ، تشکیلاتِ کارِ ما را ، مُتلاشی می کند ؛ ببینیم این حُکم تا چه حَد در شرایطِ بعد از دسامبرِ ۱۹۰۵ ، یعنی در دوره یِ قتلِ عام هایِ باندهایِ سیاه و حکومتِ نظامی ، صادق است ؛ در چنین دوره ای ، چه چیز تشکیلاتِ جنبش را ، بیش از همه مُتلاشی می کند ؛ نبودنِ مقاومت و یا یک مبارزه یِ پارتیزانیِ مُتشکّل ؟ مرکزِ روسیّه را ، با مناطقِ مَرزیِ غربی ، مقایسه کنیم ؛ با لهستان و سَرزمینِ لیتوانی ، شکی نیست که ! مبارزاتِ پارتیزانی در مناطقِ مَرزیِ غربِ روسیّه ، به مَراتب بیشتر رُشد و تکامل یافته است ؛ و همچنین ، تردیدی نیست که : در مجموعِ جنبشِ انقلابی و به طورِ مشخص : جنبشِ سوسیال دموکراسی در روسیّه یِ مرکزی از نواحیِ مَرزیِ غرب ، کمتر تشکیل یافته است ؛ البته از این واقعیّت ، کسی این نتیجه گیری را ، به ذهنِ خود ، راه نمی دهد که : سوسیال دموکراسیِ لهستان و لیتوانی در اَثرِ جنگ هایِ پارتیزانی ، کمتر از جنبشِ سوسیال دموکراتِ کارگری در روسیّه ، مَتشکّل است : نَخیر ! تنها جمع بَندی ای که ، از این واقعیّت ، می تواند حاصل شود : این است که ، جنگِ پارتیزانی ، عاملِ پراکندگیِ جنبشِ سوسیال دموکراتِ طبقه یِ کارگر ، در روسیّه یِ سالِ ۱۹۰۶ نیست ؛ در این رابطه ، اغلب به ویژگی هایِ ملّی ، اشاره می شود ؛ این اشاره به روشنی ضَعفِ استدلالاتِ عامیانه را ، برمَلا می سازد ؛ اگر ویژگی هایِ ملّی ، عُمده هستند ؛ دیگر مسئله بر سَرِ آنارشیسم ، بلانکیسم یا تروریسم ، و یا گناهانِ خاص و عامِ روسی نیست ؛ ذبلکه مسئله یِ دیگری ، در بین است ؛ آقایانِ محترم ! بهتر است : به تجزیه و تحلیلِ عینیِ آن ، مسائلِ دیگر بپردازید ؛ آن وقت ، مشاهده خواهید کرد که : اختناقِ ملّی یا تضادِ آشتی ناپذیرِ ملّی ، به خودیِ خود ، چیزی را تعیین نمی کند ؛ زیرا این ها در مناطقِ غربی هم ، همواره وجود داشته اَند ؛ در حالی که جنگِ پارتیزانی ، تازه در دوره یِ مشخصِ تاریخیِ کنونی ، به وجود آمده است ؛ اختناقِ ملّی و تضادِ آشتی ناپذیرِ ملّی ، در بسیاری از نقاط موجود است ؛ در حالی که : جنگِ پارتیزانی در تمامِ این نقاط ، وجود ندارند ؛ و گاهی نیز ، در مناطقی که اختناقِ ملّی ، حاکم نیست : رُشد می کند ؛ بررسیِ مشخصِ این اَمر ، نشان خواهد داد که : نه اختناقِ ملّی ! بلکه شرایطِ عینیِ جنبش در این مورد ، تعیین کننده است ؛ جنگِ پارتیزانی ، به عنوانِ شکلِ اجتناب ناپذیرِ مبارزه ، زمانی صورت پیدا می کند که : جنبشِ توده ای در آستانه یِ قیام ، قرار دارد ؛ و فَواصلِ کم یا زیادی بینِ نبرهایِ عظیمِ جنگِ داخلی ، به وجود می آیند ؛ این جنگِ پارتیزانی نیست که : عاملِ تلاشیِ تشکیلاتِ جنبش است ! بلکه این ضعفِ حزب است که ، قادر به رهبریِ این عملیّات نیست ؛ به همین دلیل ، دشنام هایِ معمولیِ ما روس ها علیهِ عملیّاتِ پارتیزانی ، در رابطه با این واقعیّت قرار دارد که در روسیّه : عملیّاتِ مَخفیِ تصادفی و تشکل نیافته یِ پارتیزانی وجود دارد که ، واقعاً تشکیلاتِ حزب را ، به هم می زند ؛ زمانی که ما نتوانیم ، دَرک کنیم ! کدام شرایطِ تاریخیِ جنگِ پارتیزانی را ، به وجود آورده اَند : قادر هم نخواهیم بود : جوانبِ مَنفیِ آن را ، تصیح نماییم ؛ ولی مبارزه بدونِ توجه به این مسائل ، ادامه دارد ؛ عللِ اقتصادی و سیاسی ِ این مبارزه را ، ایجاب می کنند ؛ شِکوه هایِ ما در مقابلِ مبارزاتِ پارتیزانی ، در واقع شِکوه هایی است که ! از ضَعفِ حزبِ ما در رابطه با قیام ، ناشی می شوند ؛ آن چه در باره یِ پراکندگیِ تشکیلات گفتیم : در موردِ تَضعیفِ جنبش نیز ، صادق است ؛ این جنگِ پترتیزانی نیست که : باعثِ تَضعیفِ جنبش می شود ؛ بلکه این عَدَمِ تشکیلات : ندانشتنِ سیستمِ در عملیّاتِ پارتیزانی و این واقعیّت است که ، رهبریِ این عملیّات در دستِ حزبِ نیست ؛ بدونِ شَک ! ما هرگز قادر نخواهیم بود ک از طریقِ مَحکوم کردنِ عملیّاتِ پارتیزانی و ناسِزا گفتن به آن ، گریبانِ خود را از این ضَعف ، خلاص کنیم ؛ زیرا این احکام و دشنام ها ، به هیچ وَجه قادر نخواهند بود : پدیده ای که به عللِ عَمیقِ اقتصادی و سیاسی ، به وجود آمده است را ، از بین ِببَرند ؛ گفته خواهد شد : این که ما قادر نیستیم یک پدیده یِ غیرِ عادّی و تَضعیف کنند یِ جنبش را ، از بین بِبَریم ؛ به هیچ وَجه دلیلِ آن نخواهد بود که : خودِ حزب به این عملیّاتِ غیرِ عادّی ، دست بزند ؛ چنین استدلالی ، کاملاً لیبرالیستی و بورژوایی است : و نه مارکسیستی ! زیرا یک مارکسیست نمی تواند : به طورِ مطلق ، جنگِ داخلی و یا جنگِ پارتیزانی را که ، شکلی از جنگِ داخلی است : غیرِ عادّی بنامد ؛ و آن را باعثِ تَضعیفِ جنبش بخواند ؛ مارکسیسم از موضعِ مبارزاتِ طبقاتی ، حرکت می کند : و نه از موضعِ صلحِ اجتماعی ! در مراحلِ مختلفِ بحران هایِ عَمیقِ سیاسی و اقتصادی ، مبارزه یِ طیقاتی به جنگِ داخلی مُنجر می گردد ؛ یعنی به مبارزه یِ مُسلّحانه میانِ دو بخش از اهالی : در چنین مراحلی : هر مارکسیستی موظف است ! از موضعِ جنگِ داخلی ، حرکت کند ؛ هر نوع محکوم کردنِ اخلاقیِ جنگِ داخلی ، از نظرِ یک مارکسیست ، مَردود است ؛ در دورانِ جنگِ داخلی ، عالی ترین شکلِ حزبِ پرولتاریا ، حزبی جنگجو است ؛ و در این ، هیچ تردیدی نیست ! ما قبول داریم که : می توان از نقطه نظرِ جنگِ طبقاتی ، سعی کرد : عَدَمِ اَثر بخشیِ این یا آن شکلِ مبارزه را ، در این یا آن لحظه یِ معیّن ، ثابت نمود ؛ و برایِ آن نیز ، دلایلِ کافی آورد ؛ به نظرِ ما ، انتقاد به اشکالِ مختلفِ جنگِ داخلی از نقطه نظرِ چگونگیِ تأثیرِ عملیّاتِ نظامی ، کاملاً صحیح است ! و صَریحاً تأکید می کنیم که : در این مورد ، نظرِ فعّالینِ سوسیال دموکراتِ منطقه یِ مربوطه ، تعیین کننده است ؛ ولی ما با تکیّه بر اصولِ مارکسیسم ، با تحلیل هایی که به منظورِ فرار از بررسیِ شرایطِ عینیِ جنگِ داخلی ، شعارهایِ توخالی و کهنه شده : نظیرِ آنارشیسم ، بلانکیسم و تروریسم را ، به خدمت می گیرند ؛ و با کوششی که می خواهد از طریقِ تکیّه به این یا آن شیوه یِ نادرستِ عملیّاتِ پارتیزانی که : در این یا آن لحظه از طرفِ این یا آن سازمان ، در حزبِ سوسیالیستِ لهستان ، اعمال شده است ؛ مترسکی علیهِ اصولاً شرکتِ سوسیال دموکرات ها در جنگِ پارتیزانی ، عَلَم کند : شدیداً مخالفت می ورزیم ؛ اینک ! بازهم در مقیاس و مقابلِ مطالب و مسائلِ فوق ، و برایِ تشریح و ترویجِ مضمونِ آن ، به تعدای دیگر از اُسلوب ها و قواعدِ برآمده و برساخته از دانشِ کمونیسم ، خواهم پرداخت : تا میزانِ حقایقِ انسانی در پایه هایِ جاودان و اُستوارِ علمِ مارکسیسم ، تأویل و توصیف و تَداعی گردد : کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ( دو فیلسوفِ مؤمن به خلق هایِ تَحتِ ستم ) در کتابّ مُنتخب و مُنتسب با آنان ( ایدئولوژیِ آلمانی ) اینگونه موقعیّتِ عینی و ذهنیِ در جوامعِ بَشری را ، تشریح و ترویج می نمایند : انقلاب نه فقط بدین خاطر ، ضروری است که ! طبقه یِ حاکم را نمی توان به گونه ای دیگر ، سَرنگون ساخت ؛ بلکه بدین دلیل نیز که : طبقه یِ سَرنگون کننده ، فقط در یک انقلابِ می تواند خود را ، از همه یِ کثافاتِ عَصرها ، پاک کند : و فراخورِ جامعه یِ جدید گردد ؛ این دو فیلسوفِ مطروحه و مذکور ، بازهم در کتابِ خانواده ی مُقدّس ، به این صورت ، اظهار و ابراز می دارند : شرایطِ زندگیِ پرولتاریا ، همه یِ شرایطِ زندگیِ جامعه یِ امروزینِ را ، در تمامیِ حِدّتِ ناانسانیِ شان ، در خود جمع می کند ؛ زیرا انسان ، خود را در پرولتاریا گُم کرده است ؛ پرولتاریا می تواند ! و باید خود را آزاد کند ؛ امّا پرولتاریا نمی تواند خود را ، بدونِ القایِ شرایطِ زندگی در جامعه یِ امروز ، که در موقعیّتِ خودِ او ، خلاصه شده است : از بین بِبَرد ؛ بیهوده نیست که ، پرولتاریا مکتبِ دشوار ! امّا آبدیده کننده یِ کار را پِی می گیرد ؛ مسئله این نیست که : این یا آن پرولتاریا ، یا حتّی کُلِ پرولتاریا ، در این لحظه چه چیز را به عنوانِ هدف اَش ، در نظر گیرد ؛ مسئله ای است که ، پرولتاریا چیست ؟ و در نتیجه یِ آن ، هستی مجبور به انجامِ چه کاری است ؟ به راستی ! آموزگارِ کبیر ( لنین ) در کتابِ چه باید کرد ؟ واضح و روشن ، ابلاغ و اعلام می دارد : نقشِ مبارزِ پیشرو را ، تنها حزبی می تواند بازی کند که : تئوریِ پیشرو ، راهبرِ آن باشد ؛ یا در کتابِ دولت و انقلاب ( تحلیل و تألیفِ معلّمِ درخشان و اَرزَنده لنین ) اینگونه مفاهیم و مبانیِ دانش و علمِ کمونیسم را ، برایِ افکار و اذهان و آحادِ تَحتِ ستمِ سراسرِ جهان ، ریشه یابی می نماید : و بی پرده و صَریح ،  گزارش می دهد : مارکسیسم با پَروردنِ حزبِ کارگری ، پیشاهنگِ پرولتاریا را ، پرورش می دهد که : می تواند زِمامِ قدرتِ را ، به دست گیرد ؛ و همه یِ مَردُم را به سویِ سوسیالیسم ، رَهنمون شود ؛ نظامِ نوین را ، هدایت نماید ؛ و سازمان دهد ! و در سازمان دادن به زندگیِ اجتماعیِ فارغ از بورژوازی و علیهِ بورژوازی : معلّم ، و رهبر و پیشوایِ ما زحمتْ کِشان و استثمار شوندگان باشد ؛ و یا پَژوهنده و مُحققِ ژِرفْ اَندیش ( ولادیمیر لنین ) درکتابِ دو تاکتیکِ سوسیال دموکراسی در انقلابِ دموکراتیک ، خطوطِ پوچِ اپورتونیست ها ، و همینطور مَشیِ ارتجاعیِ رفرمیست ها را ، به گونه ای بی پروا و جَسور ، کنکاش و تعریف می نماید : انقلابی گریِ مُبتذل ، نمی فَهمد که : حرف هم ، عمل است ! این اصل در موردِ تاریخ ، به طورِ کُلی و یا در موردِ آن عَصرهایی از تاریخ که ، برآمدِ سیاسیِ آشکاری از طرفِ توده ها ، وجود ندارد ؛ و هیچ کودتایی نمی تواند : جایگزینِ آن شود ! یا مَصنوعاً آن را ، به وجود آورد : مُسلماً صِدق می نماید ؛ انقلابیونِ دنباله رو نمی فهمند : وقتی لحظه یِ انقلاب ، فرا رسید ؛ وقتی روبَنایِ کُهنِ جامعه ، از هر طرف شکاف برداشت ؛ وقتی که برآمدِ سیاسیِ آشکارِ طبقات و توده ها که : در کارِ ایجادِ روبَنایِ جدیدی برایِ خود هستند : صورتِ واقعیّت به خود گرفت ؛ هنگامی که جنگِ داخلی ، آغاز شد ؛ آن وقت به شیوه یِ گذشته ، به حرف اکتفا نمودن و در عینِ حال ، برایِ پرداختن به عمل : شعارِ صَریح ندادن و شانه خالی کردن از عمل : با استناد به شرایطِ روحی و تبلیغات به طورِ کُلّی : معنای اَش جُمودِ فکری ، رخوتِ و درازگویی یا به عبارتِ دیگر : خیانت به انقلاب است ! و غَدَر ورزی در آن است ؛ یاوه سِرایانِ بورژوا دموکرات ، نمونه یِ تاریخیِ فراموش نشدنیِ یک چنین خیانتِ یا کُند ذهنیِ آمیخته به درازگویی هستند ؛ ولادیمیر لنین ، در بُرشی از سخنرانی اَش درباره یِ انقلاب در سالِ ۱۹۰۵ ، با اندیشه ای شفّاف و نیز واژگانی زلالْ فام ، هویدا و بیان می دارد : تعلیم و تربیّتِ واقعیِ توده ها ، هیچ گاه نمی تواند ! از مبارزه یِ مستقلِ سیاسی ، و به خصوص انقلابیِ آنها ، جدا گردد ؛ تنها مبارزه است که : طبقاتِ استثمار شده را ، تربیت می کند ؛ تنها در طولِ مبارزه است که : توده ها به عظمتِ قدرتِ خود ، پِی می برند ؛ مبارزه اُفقِ دیدِ آنها را ، وسیع می کند ؛ کارآمدیِ آنها را زیادتر ، فکر آنها را روشن ، و اراده یِ آنان را ، مُستحکم می کند ؛ در کتابِ دست نوشته هایِ اقتصادی و فلسفی در سالِ ۱۸۴۴ ، کارل هاینریش مارکس ( فیلسوفِ کبیر ) به صورتی تلویحی ، ابلاغ و اعلام می دارد : هنگامی که کارگرانِ کمونیست ، گِردِ هم جمع می شوند ؛ هدفِ فوری و بلافاصله یِ شان ، تبلیغ و آموزش و مبارزه است ؛ و یا در صفحات و سطرهایِ دیگر از همین کتابّ مطروحه و مذکور در مطلبِ فوق ، کارل هاینریش مارکس ، تعیین و تدوین می نماید : هنگامی که کارگرانِ سوسیالیست ، با هم مُتحد می شوند ؛ هدفِ بی واسطه یِ آنها ، آموزش و تبلیغ است ؛ امّا همزمان خواستارِ نیازِ جدیدی می شوند : نیازِ جامعه : آنچه قبلاً به عنوانِ وسیله ، ظاهر می شد ؛ در میانِ این کارگران ، بَدَل به هدف شده است ؛ این تکاملِ عملی را ، به چشم گیر ترین شکل ، می توان در گِردِ همایی هایِ کارگرانِ سوسیالیستِ فرانسه ، مشاهده کرد ؛ سیگار کشیدن ، نوشیدن و خوردن ، دیگر صرفاً وسایلی برایِ خلقِ پیوند و مُعاشرت میانِ افراد نیست ! تشکیلِ گروه ، انجمن و جلساتِ مباحثه که : در نهایت ، تحوّلِ جامعه را ، هدف قرار می دهند : برایِ آنها کافی است ؛ از نظرِ آنها ، برادریِ انسان ها عباراتی توخالی نیست ؛ بلکه ، یک واقعیّت است ؛ و شرافتِ انسانی : از چهره هایِ فرسوده : از کارِشان می درخشد ؛ کارل هاینریش مارکس و همینطور فردیدریش انگلس ( دو معلّمِ انسانْ نما در وسعتِ رؤیا و رنجِ آدمیان ) در کتابِ مُنتخب و مُنتسب به آنان ( مانیفستِ حزبِ کمونیست ) به این صراحت و ظرافت ، ضرورتِ مراحلِ تاریخی و همچنین جَبرِ جغرافیایی را ، برایِ افکار و اذهانِ عمومی و الزاماً توده هایِ تَحتِ ستم ، تشریح و تکمیل می نمایند : پرولتاریا ، مراحلِ گوناگونِ رُشد و تکامل را ، می پیماید ؛ مبارزات اَش بر ضدِ بورژوازی ، موازی با زندگی اَش ، آغاز می گردد ؛ و یا در پاراگراف ها و اپیزودهایِ دیگرِ همین کتابِ موردِ نظر و ذکر شده در مسئله و عنوانِ بالا ، کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ، اظهار و ابرازِ عقیده می کنند : تمامیِ مُناسباتِ ثابت و مُنجمد شده ، همراه با زنجیره یِ تعصّبات و باورهایِ باستانی و قابلِ احترامِ آنها ، از میان می روند ؛ و تمامیِ نِسبت هایِ نوپدید ، پیش از آنکه شکل پیدا کنند : خَصیصه ای باستانی به خود می گیرند ؛ هر آنچه سَخت و اُستوار است : دود می شود و به هوا می رود ! هر آنچه مُقدّس است : دُنیوی می گردد ؛ و انسان ها در نهایت ، ناگزیر می شوند : تا با شرایطِ وافعیِ زندگی و مُناسباتِ خود با هَمنوعانشان ، رو در رو شوند ؛ اینک ! بازهم به کتابِ مُتعالی و فاخرِ جنگِ پارتیزانی ( تحلیل و تألیفِ آموزگارِ جاودان و فرهیخته : ولادیمیر ایلیچ اولیانوف : مشهور و معروف به لنین ) رُجوع کرده ، و به انعکاسِ مفاهیم و ادراکِ مشترک از ضرورتِ اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ، علیهِ پرگارِ پوچِ سرمایه داری و نیز ساختارِ نظامیانِ وابسته به آن ، خواهم پرداخت : و دوشادوشِ یکدیگر ! کنکاشی مُضاعف و مطلوب ، خواهیم نمود : باید با نظریّه ای که ، معتقد است ؛ جنگِ پارتیزانی موجبِ پراکندگیِ تشکیلاتی در جنبشِ می گردد : برخوردی انتقادی نمود ! هر شکلِ جدیدی از مبارزه که ، با خطراتِ جدید و تَلفاتی جدیدِ ، بستگی دارد : ناگزیر تشکیلاتی را که ، در اَثرِ گُذر به تبلیغاتِ توده ای ( آژیتاسیون ) از هم پاشیده شدند ؛ کمیته هایِ ما بعداً در اَثرِ گُذر به کارهایِ تظاهراتی ، مُتلاشی شدند ؛ هر عملِ مبارزاتی در هر جنگی ، نطفه ای از بی تشکیلاتی در صُفوفِ مبارزین ، داخل می کند ؛ ولی از این نمی توان نتیجه گرفت که : دیگر نباید جنگ کرد ! بلکه باید تنها این نتیجه را گرفت که : باید جنگ کردن را آموخت : ونه نتیجه ای دیگر ! وقتی من سوسیال دموکرات هایی را ، مشاهده می کنم که : مغرور و از خود راضی ، اعلام می کنند : ما آنارشیست نیستیم : راهزن نیستیم : دُزد نیستیم : از این چیزها میرا هستیم ! جنگِ پارتیزانی را ، رَد می کنیم ؛ از خود سئوال می کنم : آیا این افراد ، واقعاً خودشان دَرک می کنند ! چه می گویند ؟ در تمامِ کشور ، درگیری هایِ مُسلّحانه میانِ دولت ( باندِ سیاه ) و توده یِ مَردُم ، جریان دارد ؛ چنین پدیده ای در مرحله یِ کُنونی انقلاب ، اجتناب ناپذیر است ؛ عکس العملِ خود به خودیِ و غیرِ تشکیلاتیِ مَردُم در برخورد به این پدیده ، اغلب در اشکالِ غیرِ مناسب و نامطلوبِ حملات و درگیری هایِ ، بُروز می کند ؛ برایِ من ، به خوبی قابلِ فَهم است که : ما به علّتِ ضَعفِ سازمانی و عَدَمِ مُسلّحانه آمادگیِ کامل در این یا آن منطقه از رهبریِ مبارزاتِ خود به خودی ، اجتناب می ورزیم ؛ برایِ من قابلِ فَهم است که : تصمیم در این باره ، باید به عُهده یِ مبارزینِ محلّی باشد ؛ نوسازیِ سازمانی که ، ضَعیف است : و آمادگیِ کافی ندارد ! کارِ ساده ای نیست ؛ ولی وقتی می بینیم : تئوریستین ها و نویسندگانِ سوسیال دموکرات ، به هیچ وَجه از این عَدَمِ آمادگی ، احساسِ نارضایتی نمی کنند ! بلکه با غُرورِ کامل و خود خواهانه ، شعارهایِ توخالی را که در جوانی درباره یِ آنارشیسم ، بلانکیسم و تروریسم ، از حفظ کرده اَند : تکرار می کنند ؛ آن وقت است که ، از این تحقیرِ انقلابی ترین دُکترینِ جهان ، سَخت می رَنجم ؛ گفته می شود جنگِ پارتیزانی : پرولتاریایِ دارایِ آگاهیِ طبقاتی را ، به دائم الخَمرها و لومپن پرولتاریا ، نزدیک می کنند ! این درست است ؛ ولی نتیجه یِ این واقعیّت این است که : حزبِ پرولتاریا ، هیچ گاه جنگِ پارتیزانی را ، به عنوانِ تنها وسیله و یا مُهم ترین وسیله یِ مبارزه ، نمی شناسد ؛ و این که ، این وسیله باید تَحتِ الشعاعِ وسایلِ دیگرِ مبارزه قرار بگیرد : با عُمده ترینِ آنها هم آهنگ شده ! و از طریقِ نفوذِ آگاهی بخش و مُتشکّل کننده یِ سوسیالیسم ، صیقل یابد ؛ بدونِ توجه به این شرطِ آخر ، قطعاً همه یِ شیوه هایِ مبارزه در جامعه یِ بورژوایی ، پرولتاریا را به اقشارِ ماورا و مادونِ پرولتاریا ، نزدیک می کند ؛ و همه یِ این شیوه ها در صورتی که : دستخوشِ کورانِ حوادثِ خود به خودی ، قرار گیرند : گمراه کننده ! سِترون و فاقدِ ارزش خواهند شد ؛ اعتصاباتی که : دستخوشِ کورانِ حوادثِ خود به خودی شوند : تا مرحله یِ سازش ! یعنی زَد و بَندهایِ کارگران و کارفرمایان علیهِ مصرف کنندگان ، تَنزل می کنند ؛ پارلمان تبدیل به فاحشه خانه ای می شود که : در آن یک باند از سیاست مدارانِ بورژوایی ، با آزادیِ خلق ( لیبرالیسم ، دموکراسی ، جمهوری خواهی ، آزاد اَندیشی ، سوسیالیسم و سایرِ کالاهایِ رایج ) به صورتِ عُمده فروشی و یا خُرده فروشی ، به مُعامله می پردازد ؛ روزنامه به مَشاطه گرِ مَکّار و وسیله ای برایِ فاسد کردنِ توده ها ، تبدیل می شود ؛ که چاپلوسانه به تَمجیدِ مُبتذل ترین غَرایزِ توده ها می پردازد : و غیره و غیره ! سوسیال دموکراسی یک وسیله یِ جهانیِ مبارزه : وسیله ای که مانندِ دیوارِ چین ، پرولتاریا را از سایرِ اقشارِ ماورا یا مادونِ جدا کند : نمی شناسد ؛ سوسیال دموکراسی در دورانِ مختلف از وسایلِ مختلف ، استفاده می کند ؛ و در عینِ حال ، استفاده از این وسایل را ، با معیارهایِ ایدئولوژیک و تشکیلاتی که ، دقیقاً تعیین شده اَند : در رابطه قرار می دهند ؛ به راستی ! کارل هاینریش مارکس و نیز فریدریش انگلس ( دو فیلسوفِ نواَندیش و روشنگر ) در اساس نامه یِ کتابِ مانیفستِ حزبِ کمونیست ، اینگونه مُستدل و آشکارا ، ثقلِ سیستمِ سرمایه داری را ، تفسیر نموده ؛ و به چالش و تصویر می کشند : به جایِ جامعه یِ کهنه یِ بورژوازی ، با طبقاتِ و تناقضاتِ طبقاتی اَش ، اجتماعی پَدید خواهد آمد ؛ که در آن رُشدِ آزادِ تَک تَکِ افراد ، شرطِ رُشدِ آزادِ همه است ؛ ویا این دو آموزگارِ کبیر ( کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) در کتابِ ایدئولوژی آلمانی ، به صورتی کاملاً و دقیقاً علمْ محور و دانشْ نهاد ، تشریح و توضیح می دهند : ایجادِ جهانی خاص برایِ خود ، به معنیِ ساختنِ ملکوت برایِ خود است ؛ آزادی تا کُنون : به دو طریق ، توسطِ فلاسفه تعریف شده است ؛ از طرفی به مَثابه یِ قدرتِ تسلط بر شرایط و مُناسباتی که فرد در آن ، زندگی می کند ( از سویِ کلیّه یِ سوسیالیست ها ) از طرفِ دیگر ، به مَثابه یِ خود مُختاری و رهایی از جهانِ واقعی : به مَثابه یِ صرفاً آزادیِ موهومیِ روح ، این تعریف از طرفِ کلیّه یِ ایده آلیست ها ، به ویژه ایده آلیست هایِ آلمانی ، داده می شود ؛ امّا پیشنهاد و توصیه می نمایم ! که به زمینه ای مُتمایز و عرصه ای مُمتاز از نظامِ سرمایه داری : همانا پَدیده یِ میلیتاریسم : و یا لومپن پرولتاریایِ وابسته به ساختارِ دولتْ بنیادِ بورژوازی ، توجه ای خالص و خاص ، داشته باشید ؛ زیراکه : دو معلّمِ سِترگ و سِتبر ( کارل مارکس و همینطور فریدریش انگلس ) در کتابِ نقدِ برنامه یِ گوتا در سالِ ۱۸۷۵ میلادی ، خطاب به آماج و آمالِ برآمده و برساخته از اقشارِ زحمتْ کِشِ جوامعِ انسانی ، در شیپورِ آگاهی و اتّحاد می دَمند : از آنجایی که ، کسی شهامتِ مُطالبه یِ یک جمهوریِ دموکراتیک را ندارد ؛ و این اَمری عاقلانه است ! چرا که شرایط ، مُستوجبِ احتیاط است : بهتر است به این طُرفه که نه صادقانه است : و نه شرافتمندانه ! نیز دست نَیازد ؛ که اُموری که : تنها در یک جمهوریِ دموکراتیک  معنا دارد را ، از دولتی مطالبه کند : که چیزی نیست : غیر از یک استبدادِ نظامیِ محافظت شده از سویِ پلیس ! بَزَک شده با اشکالِ پارلمانی ، با روکشی از یک آلیاژِ حاویِ مخلوطی از فئودالیته یِ متاثر از بورژوازی ، با یک دیوان سالاریِ نجّاری شده ، و آنگاه به این دولت ، اطمینانِ خاطر دهد که : او تصوّر می کند که می تواند : این اُمور را بر این دولت ، تنها با توسل به ابزارِ قانونی ، تحمیل کند ؛ اینک ! بازهم به کتابِ جنگِ پارتیزانی ( تحلیل و تألیفِ ولادیمیر ایلیچ اولیانوف : مشهور و معروف به لنین ) رُجوع کرده ، و به بررسی و کاوشِ آخرین قسمتِ این جزوه یِ مُتعالی و فاخر ، بپردازم ؛ و نتیجتاً :  به استخراج و استنادِ فلسفی و سیاسی از سَراسَرْ مفاهیمِ پایه گذار و اصولِ کاربردیِ رساله یِ نام بُرده ؛ پایان بدهم : تفاوتِ اشکالِ مبارزه در انقلابِ روسیّه ، با اشکالِ مبارزه در انقلاب هایِ بورژوازیِ اروپا ، در مُتنوع بودن آن است ؛ کائوتسکی هنگامی که : در سالِ ۱۹۰۲ می گفت : انقلابِ آینده ( شاید به استثنایِ روسیّه ) بیش از این که مبارزه یِ خلقی علیهِ دولت باشد ! مبارزه ای خواهد بود : میانِ بخشی از اهالی علیهِ بخشِ دیگرِ آن : تا اندازه ای این تفاوت را ، پیش بینی کرده بود ؛ بدونِ شَک ما در روسیّه  با انقلابِ هایِ بورژواییِ اروپایِ غربی ، با تَنوعِ وسیع ترِ این مبارزه ، مواجه هستیم ؛ در میانِ اهالیِ روسیّه ، تعدادِ دشمنانِ ما بسیار کم هستند ؛ ولی آنها همگام با تَشدیدِ مبارزه ، مُتشکّل تر می شوند ؛ و موردِ پشتیبانیِ اقشارِ ارتجاعیِ بورژوازی ، قرار می گیرند ؛ بنابراین کاملاً طبیعی و اجتناب ناپذیر است که : در چنین دوره ای ، یعنی در دوره ای که اعتصاباتِ سیاسی ، ، سَراسَری می باشند : قیام نمی تواند در شکلِ کهنه ، انجامِ عملیّاتِ انفرادی که از لحاظِ زمانی کوتاه و از لحاظِ مکانی محدوداَند : صورت گیرد : کاملاً طبیعی و اجتناب ناپذیر است که ، قیامِ به اشکالِ بالاتر و پیچیده ترِ یک جنگِ داخلیِ طولانی که سَراسرِ کشور را ، در بر می گیرد : تبدیل می گردد ؛ چنین جنگی ، تنها به صورتِ یک سلسله نبردهایِ وسیع با فَواصلِ نِسبتاً بزرگ و تعدادِ زیادی زَد و خوردهایِ کوچک که : در این قَواصل انجام می گیرند : قابلِ تصوّر است ؛ اگر چنین باشد که : بدونِ تردید چنین است ! سوسیال دموکراسی باید خود را ، موظف بداند : تشکیلاتی را ایجاد کند که : حتّی الامکان به اندازه یِ کافی ، آمادگیِ رهبریِ توده ها را ، چه در نبردهایِ عظیم و چه در زَدو خوردهایِ کوچک ، دارا باشد ؛ سوسیال دمکراسی ، باید در دوره ای که مبارزاتِ طبقاتی تا مرحله یِ جنگِ داخلی ، شدّت می یابد ؛ خود را ، موظف بداند که : نه تنها در این جنگِ شرکت کند ! بلکه در آن نقشِ رهبری را نیز ، ایفا نماید ؛ سوسیال دموکراسی باید تشکیلاتِ خود را ، آن چنان تعلیم داده و تَدارُک ببیند که : واقعاً به عنوانِ بخشِ جنگجو ، عمل کند ؛ و هیچ موقعیّتی را ، برایِ تَضعیفِ دشمن ، از دست ندهد ؛ بدونِ شَک ! این وظیفه یِ دشواری است : و یک باره نمی توان آن را ، انجام داد ؛ همچنان که ، تمامِ خلق در طیِ جنگِ داخلی در حینِ مبارزه ، تربیّت می شود : و در حینِ مبارزه ، می آموزد ؛ تشکیلاتِ ما نیز : باید تربیّت شده ، و بر پایه یِ مجموعه یِ تجربیّات ، به آن چنان تشکیلاتی تبدیل شود که ! بتواند به خوبی ، از عُهده یِ انجامِ این وظیفه برآید ؛ ما به هیچ وَجه ، ادّعا نمی کنیم که : می توانیم به رفقایی که در پراتیکِ کار ، قرار دارند : شکلی از مبارزه را که در مَغزِ خود پرورانده ایم : تحمّل کنیم ؛ و یا حتّی از پُشتِ میزِ تَحریر ، حُکم صادر نمی کنیم که : این یا آن شکلِ جنگِ پارتیزانی در پروسه یِ جنگِ داخلیِ روسیّه ، چه نقشی را باید ایفا کند ؛ ما از این فکر دور هستیم که : هر ارزیابیِ مشخّص از عملیّاتِ چریکیِ ویژه ای را ، حاکی از وجودِ یک گرایشِ در سوسیال دموکراسی ، قَلمداد کنیم ؛ ولی ما وظیفه یِ خود می دانیم : به میزانِ تواناییِ خود در به وجود آمدنِ نظریه یِ تئوریکِ صحیح درباره یِ اشکالِ نوینِ مبارزه که در زندگیِ مبارزاتی ، به وجود می آیند : سَهیم باشم ؛ ما خود را ، موظف می دانیم ! بدونِ هیچ ملاحظه ای علیهِ پیش داوری ها و شعارهایِ توخالی ای که : مانعِ برخوردِ صحیحِ کارگرانِ آگاه به این مسئله یِ جدید و مُشکل می شوند : و آنها را از تعقیبِ صحیحِ راهِ حَل ، باز می دارند : قاطعانه مبارزه کنیم ؛ اینک ! بازهم از حیثِ کالبد شکافیِ فلسفی ، و همچنین در جهتِ تَجسس و تَفحصِ سیاسی ، به چندین اُسلوب و قاعده در پیرامونِ تشریح و توضیحِ دانشِ کمونیسم ، خواهم پرداخت : تا بتوانیم : مُحکم و مُصمم ! این مَسیرِ مَملو از سنگلاخ را ( همانا جاده یِ پیکار و رزمِ مشترک را ) طیِ طریق کنیم ؛ و طبیعتاً با هوشیاری و بَصیرتِ مضاعف ، با مایه و ماهیّت و همینطور سبک و سیاقِ استثمار و استبدادِ بورژوازی و میلیتاریسم ، آشنا و آگاه شویم ؛ زیرا که : فقط و فقط ! با پتانسیلِ همبستگی و علم است که اقشارِ گوناگونِ کارگران ، و به ویژه انبوهِ مظلومان در تَحتانی ترین جوامعِ بَشریِ همه یِ عالم ، نِسبت به اشکال و اعماق و ابعادِ هیولایِ سرمایه داری و نیز نظامیانِ متّحد و متّصل به آن ، در امتدادِ مبازاتِ مُنسجم و مُدَون ، قرار می گیرند ! و به منظور و مقصدِ احقاقِ حقوقِ اقتصادی و فرهنگیِ خویش ( یعنی در واقعیّت و حقیقت : همان طبقه یِ پرولتاریا ) مشغولِ تَشکل زایی و همینطور استقرار و استمرارِ کانون هایِ شورسی می شوند : پس بنابراین ! باید و باید : در جبه یِ شقایقْ نشان و سُرخ گونِ پرولتری ، نِسبت به اقسامِ تاکتیک ها و استراتژیکِ دشمنانِ خلق هایِ تَحتِ ستم ، و نیز تجربیّات و شیوه هایِ مُنحصر به فردِ مبارزاتِ کارگران و دهقانان و همه یِ آحاد و اجزایِ فُرو دست و فقیرِ جوامعِ انسانی در مقیاسِ جهان ؛ قائل و قائم بود : فریدریش انگلس ( فیلسوفِ درخشان و  شایسته ) در کتابِ اصولِ کمونیسم در سالِ ۱۸۴۷ میلادی ، اینگونه تشریح و توضیح می دهد : کمونیسم چیست ؟ جواب : کمونیسم عبارت از علمِ شرایطِ رهاییِ پرولتاریا ! و یا بازهم : فیلسوفِ مطروحه و مذکور ( فریدریش انگلس ) در کتابِ کمونیست ها و کارل هاینتس در نوامبرِ ۱۸۴۸ ، تحلیل و تألیف می نماید : کمونیسم در مرحله یِ تئوری ، عبارت از اینکه ، وضعیّتِ پرولتاریا را در جنگِ طبقاتی  که بینِ پرولتاریا و بورژوازی ، در جریان است : و همچنین شرایطِ رهاییِ پرولتاریا را در عالمِ فکر ، تعبیر و تصویر نماید ؛ در کتابِ درباره یِ نَقدِ برونوبائر به مذهب ، معلّمِ تا اَبد جاودان ( فریدریش انگلس ) در تقابل با تناقضات و تضادهایِ پیرامونی با مجموعِ ادیانِ مَرسوم در جهان ، با واژگانی صادق و صَریح ! ابلاغ و اعلام می دارد : هدفِ اساسیِ ما در مبارزه با دین ، برخلافِ آن چه اپورتونیست هایِ جنبشِ کارگری می گویند ؛ توهین به اعتقاداتِ توده ها ، نیست ؛ مبارزه با دشمنِ آگاهیِ زحمتْ کِشان ، مبارزه با دشمنِ آزادی و تَمدن و پیشرفت و دریک کلمه ، مبارزه با دشمنِ بشریّتِ ستمدیده است ؛ نشان دادنِ واهی بودنِ آن باورها ، بی پایه است که : توسطِ دین و رهبرانِ آن برایِ به اسارت کشیدنِ انسان ها ، تجدید و تولید می شود ؛ دین ، زائیده یِ جَهل و ناتوانی در مقابلِ مَصائبِ طبیعی و شرایطِ مادّیِ انسان ها بود ؛ با تغییرِ شرایطِ مادّی و دخالتِ عنصرِ آگاهی و آموزش است که : از بین خواهد رفت ! این دو عامل به رویِ هم ، تأثیرِ متقابل می گذارند ؛ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ( دو پژوهنده و مُحققِ بارز در حیطه یِ شناخت و  نیز آموزش و پرورشِ علمِ اقتصاد و همینطور دانشِ فلسفه ) در کتابِ مُنتخب و مُنتسب به آنان ( مانیفستِ حزبِ کمونیست ) به صورتی کاملاً مُستدل و همچنین به طرزِ نِسبتاً تلویحی ؛ اظهار و ابراز می دارند : صِفتِ مُمیزه یِ کمونیسم ، عبارت است از القاءِ مالکیّت به طورِ کُلّی نیست : بلکه عبارت است از القاءِ مالکیّتِ بورژوازی ! و یا در همین کتابِ موردِ نظر و ذکر شده ( مانیفستِ حزبِ کمونیست : نوشتار و گفتارِ کارل هاینریش مارکس و نیز فریدریش انگلس ) راجع به عرصه یِ پیکار با هندسه یِ مندرج در پایه افزارِ سرمایه داری ، و نیز در پروسه یِ شرحِ وظایفِ پرولتری ، توصیف و تعریف می نمایند : خلاصه کمونیست ها ، همه جا از هر جنبشِ انقلابی بر ضدِ تظامِ اجتماعی و سیاسیِ موجود ، پشتیبانی می کنند ؛ آنها در تمامِ این جنبش ها : مسئله یِ مربوط به مالکیّت را ، بدونِ وابستگی به اینکه شکلی کم یا بیش رُشد یافته به خود گرفته باشد : به عنوانِ مسئله یِ اساسیِ جنبش ، تَلقی می کنند ؛ سراَنجام کمونیست ها ! همه جا برایِ نیل به اتّحاد و توافقِ احزابِ دموکراتیکِ همه یِ کشورها می کوشند : کمونیست ها عار دارند که ، مَقاصد و نظریّاتِ خویش را ، پنهان سازند ؛ آنها آشکارا ! اعلام می کنند که : تنها از طریقِ واژگون ساختنِ همه یِ نظامِ اجتماعیِ موجود ، از راهِ جَبر ، وصول به هدفِ شان مُیَسَر است ؛ بگذار طبقاتِ حاکمه در مقابلِ انقلابِ کمونیستی ، بر خود بلرزند ؛ پرولتاریا در این میان ، چیزی جُز زنجیرِ خود را ، از دست نمی دهند ! ولی جهانی را ، به دست خواهند آورد ؛  معلّمِ کبیر ( ولادیمیر ایلیچ اولیانوف : مشهور و معروف به لنین ) در کتابِ چه باید کرد ؟ با رویکردی انتقادی و افشا کننده در مقیاس و مقابلِ فرصت طلبانِ مُتّصل به کُمپرادورهای جهانی ، اینگونه با زبانی کنایهْ انگیز و لهجه ای طعنهْ آمیز ! فرآیندِ کاربردی و همچنین مَفهومی در هویّتِ آزادی را ، برایِ اذهان و افکارِ عمومی ، و به خصوص در امتداد با اقشارِ زحمتْ کِش یا همان آحادِ آسیب پذیرِ جامعه یِ جهانی ، پیاده سازی و جانمایی می نماید : آزادی ، کلمه یِ بزرگی است : ولی در سایه یِ پرچمِ آزادیِ صنایع  ، یغما گرانه ترین جنگ ها بر پا شده است ؛ و در سایه یِ پرچمِ آزادیِ کار ، زحمتْ کِشان را ، چپاول نموده اَند ؛ استعمالِ امروزیِ کلمه یِ آزادیِ انتقاد نیز ، همین گونه تقلّبِ باطنی را ، در خود نَهفته دارد ؛ ما به شکلِ گروهِ فشرده یِ کوچکی در راهی پُر از پَرتگاه و دشوار : دستِ یکدیگر را ، مُحکم گرفته ! و به پیش می رویم ؛ دشمنان از هر طرف ما را ، در مُحاصره گرفته اَند ؛ و تقریباً همیشه باید ، از زیرِ آتشِ آنها بگذریم ؛ اتّحادِ ما ، بَنا به تصمیمِ آزادانه یِ ما است ؛ تصمیمی که همانا برایِ آن گرفته ایم که : با دشمنان پیکار کنیم ؛ و در مَنجلابِ مُجاورِمان درنَغَلطیم که سَکنه اَش از همان آغاز ما را ، به علّتِ اینکه به صورتِ دسته یِ خاصی مُجزا شده : نه طریقِ مُصالحه ! بَل طریقِ مبارزه را برگزیده ایم : سَرزنش نموده اَند ؛ و حالا از میانِ ما ، بعضی ها فریاد می کِشند : به این مَنجلاب برویم ! وقتی هم که آنها را ، سَرزنش می کنند : به حالتِ اعتراض می گویند : شما عَجب مَردُمانی عَقب اُفتاده ای هستید ! خجالت نمی کِشید که آزادیِ ما را برایِ دعوتِ شما ، به راهِ بهتری نَفی می کنید ؛ آری آقایان : شما آزادید نه تنها دعوت کنید : بلکه هر کجا هم دلِ تان می خواهد بروید ؛ وَلو آنکه مَنجلاب باشد ! ما معتقدیم که جایِ حقیقیِ شما هم ، همان مَنجلاب است ؛ و برایِ نَقلِ مکانِ شما به آنجا : حاضریم در حَدِ تواناییِ خود ، کمک نماییم ؛ ولی در این صورت ، اَقلاً دست از سَرِ ما بردارید ؛ و به ما نَچسبید ! و کلمه یِ بزرگِ آزادی را ، لوث نکنید ؛ زیرا که آخر : ما هم آزادیم : هر کجا که خواستیم برویم ؛ و آزادیم نه فقط علیهِ مَنجلاب : بلکه با هر کس هم که راه را به سویِ مَنجلاب ، کج می کند ! مبارزه نماییم ؛ کارل هاینریش مارکس و همینطور فریدریش انگلس ( دو فیلسوفِ سِترگ و سِتبر ) در کتابِ ایدئولوژیِ آلمانی ، به فوریّت و موازاتِ موضوع و مطلبِ فوق : در جهتِ تعلیم و تربیّتِ اندیشه و ذهنِ هر فردِ مسئول و مؤمن به خلق هایِ مُستضعف و مَحرومِ سَراسَرِ جهان : اینگونه اشاره یِ مستقیم می نمایند : و پیشنهاد و تذکر می دهند : تاریخِ هر جامعه یِ مَفروض را ، در حرکتِ درونیِ آن ، باید جُست و جو کرد ؛ مُهم ترین وظیفه یِ معلّمِ اجتماعی ، همین است ؛ و یا ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( یا همان معلّمِ کبیر لنین ) در کتابِ درس هایِ قیامِ مسکو در سالِ ۱۹۰۵ میلادی ، خطاب به طبقه یِ کارگران و دهقانان و نیز سایرِ توده هایِ مُصیبت زَده و فلاکت بارِ جوامعِ بَشری ، اینگونه کنجکاوی و واکاوی می نماید : بالا بُردنِ سطحِ آگاهیِ توده ، کماکان بنیانِ و مَضمونِ اصلیِ تمامِ فعّالیّتِ ما خواهد بود ؛ ولی در عینِ حال ، فراموش نکنیم که ! لحظاتی نظیرِ آنچه که فعلاً روسیّه می گذراند : وظایفِ ویژه و خاصی را به این وظیفه یِ عمومی : دائمی و اساسی ، عَلاوه می نماید ؛ با استناد بیهوده به وظایفی که گویا ، در هر شرایط و زمانی برایِ ما ثابت و بدونِ تغییر هستند ؛ از زیرِ بارِ این وظایفِ مخصوصِ زمان و این وظایفی که مُختص به شکل هایِ فعلیِ مبارزه است : شانه خالی نکنیم ! تا به فَضل فروشان و کوته نظران ، مُبِدَل نگردیم ؛ لنین در ادامه و پیروِ همین صفحه و سطرهایِ بالا ، در نهایتِ فِطانت و کمالِ ذکاوت از شرایطِ عینی و ذهنی در سُطوحِ مختلف و متفاوتِ جامعه یِ آتیِ خویش و سایرِ نقاطِ جهان ، تحلیل و تألیف می نماید : به خاطر داشته باشیم که ! روزِ مبارزه یِ عظیمِ توده ای ، نزدیک می گردد ؛ این روز : روزِ قیامِ مُسلّحانه خواهد بود ؛ این قیام باید : حتّی الامکان در یک زمان شروع شود ؛ توده ها باید بدانند که : به سویِ یک مبارزه یِ مُسلّحانه یِ خونین : و تا پایِ جان می روند ؛ حسِ تحقیر نِسبت به مرگ ! باید در بینِ توده ها ، شیوع پیدا کند ؛ و پیروزی را ، تَضمین کند ؛ تَعرض بر دشمن : باید با فشارِ تمامِ نیرو باشد ؛ شعارِ توده ها ، باید تَعرض باشد : نه دفاع ! نابودیِ بی رحمانه یِ دشمن : وظیفه یِ آنها خواهد گردید ؛ سازمانِ مبارزه : شکلِ قابلِ تَحَرُک و قابلِ انعطافی به خود ، خواهد گرفت ؛ عناصرِ مُرَدد و دودلِ ارتش ، به مبارزه یِ مُجدانه کِشیده خواهند شد ! حزبِ پرولتاریایِ آگاه ، باید وظیفه یِ خود را در این مبارزه یِ سِترگ ، تا به آخر انجام دهد ؛ نگاه کن : گوش کن : به اطرافِ جهان ! اقشار و آحادِ مُستضعفان و مَحرومان ، فریاد می کِشند که : بگذارید سخن بگوییم : مَگر ما چه می خواهیم ؟ مَگر ناسورِ اندامِ هر کارگر ، تا کدامین فاجعه یِ دهشت ناک و خونْ آمیز ، می تواند زیرِ چرخ دَنده هایِ پولادین و خشمگینِ کارگاه ها و کارخانه ها ، استقامت و مقاومت نماید ! آری : این است : شمّه ای بسیار بسیار کوچک از خلوارها خلوار ، اَنباشتِ رُسوب کرده در لایه هایِ پنهان در جسم و روانِ زحمتْ کِشانِ همه یِ عالم … که چونان غلظتِ شبی سَهمگین از خطر ! در میانِ سینه و گلویِ شان می خُروشد ، و به تمثیلِ کوله باری از مُعظلاتِ اقتصادی و مُشکلاتِ عاطفی ، امّباعثِ اقسام و انواعِ دَرد و رنج  بر جانانِ شان می باشد ؛ امّا افسوس ! ولی دریغا که : خداوندانِ قدرت و اربابانِ ثروت ، در قاب و غالبِ بورژوازی ، کمپرادور ، میلیتاریسم ، اپورتونیسم ، رفرمیسم ، پاسیفیسم ، سوسیال دموکراسی ، و هزاران ضابطه و رابطه یِ سَفّاک و مَنحوسِ دیگر : از جمله پروپاگاندایِ دَدمنشانه و وابسته به مَحافلی مُبتذل و مُضحک ( اصطلاحاً در روبَنا : روشنفکری ) نِسبت به دادخواهی و استیصال ِ سَراسَرْ زحمتْ کِشان و مَظلومانِ جهان ، عَربده می کِشند که : آری ما طبقه یِ بهتر و برترِ جوامعِ انسانی ( همانا صاحبانِ دژخیمْ مَسلَکِ مشاغل و وسائلِ کار ، و همینطور نظامیان و مُزدوران و هر گونه مُحافظِ متّصل و مُنتسب به پیکره یِ سرمایه داری ) با فروشِ ارزانِ نیرویِ کارِتان و نیز خریداریِ آن توسطِ ما : فقط و فقط ! به اندازه و میزانِ نیازهایِ اولیّه یِ زندگیِ تان ، حقوق و مزایایِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ، اجابت و دریافت خواهید کرد ؛ و ضمناً اینان ( همانا شیاطینِ بورژوازی و همینطور ابلیسْ سِرشت تانِ میلیتاریسم ) در نهایتِ وقاحت و کمالِ بی شَرمی ، خطاب به سَراسَرْ آحادِ آسیب پذیرِ جوامعِ انسانیِ همه یِ عالم ، اینگونه گزارشِ تئوری و پراتیکِ شان را ، صادر و عملیّاتی می سازند که : با استناد و اتکاءِ به شالوده ها و شاکله هایِ حکومتی و همچنین سازمان هایِ دولتی ( یعنی اَهرُم و ابزارِ وزارتِ تعاون : کار و رفاهِ اجتماعی ) و نیز طبقِ قوانین و موازینِ مؤسّسات و بنگاه هایِ کار و سرمایه ( که بدونِ تردید و شَک ! از ارگان ها و ارکانِ مُنتخب و مُنتسب به نظامِ سرمایه داری مَحسوب می شوند ) اجرایِ ماده ها و تَبصره هایِ مُصوبه از سویِ جناحین را ( منظورِ مشخّص و مقصدِ معیّن : دولت و صاحبانِ مشاغل و وسائلِ کار است ) نِسبت به اقشارِ گوناگونِ کارگری و کارمندی ، لازم و ملزوم به اجرا می دانند ؛ و خصوصاً و الزاماً ! ابلاغ و اعلام می دارند که : عَدَمِ پذیرش در تفکّر وعمل از طرفِ مُستخدمین در کارخانه ها و کارگاه ها ، و حتّی ساختارِ خودِ حکومت نیز ، مُستوجبِ پیگردِ قانونی و همچنین شاملِ مجازات خواهد بود ؛ و ضمناً ! با ارسالِ شکایت و ارجاعِ پرونده یِ فردِ خاطی به مَراجعِ ذی رَبط ( یعنی دادگستری و دادگاهِ دولتی ) و نهایتاً با رأیِ قاضیِ سرمایهْ محور و قدرتْ نهاد ، کارگران یا کارمندانِ مُتّهم : ضمنِ تَفهیمِ مَصادیقِ جُرمِ واهیِ شان : همچون اختلال در نظمِ عمومیِ کشور ، اغتشاش علیهِ امنیّتِ ملّی ، و هزاران هزار بُرهان و دلیلِ دروغ و کِزب ! محکوم شناخته می شوند ؛ و سَراَنجام : بعد از مراحلی چونان تَتزلِ حقوق و کسرِ مزایا و نیز اخراجِ دائمی از شغلِ مربوطه ، روانه یِ زندان و شکنجه و بعضاً اعدام می گردند ؛ اینک با تَوَسُل به استنتاج و استخراج از مسائل و مطالبِ فوق : بدون مقدمه به چندین اُسلوب و اپیزود در پیرامونِ دانش و علمِ مارکسیسم می پردازم : فریدریش انگلس ( فیلسوفِ درخشان و شایسته ) در کتابِ سوسیالیسم : تخیلی و علمی ( مقدمه بر چاپِ انگلیسی در سالِ ۱۸۹۲میلادی ) اینگونه به جوهره یِ افیونْ آذینِ ادیان و نیز به آفاقِ رو به اضمحلالِ پیوند اَش : با سَوابقِ مُندرج در اشکال و اعماق و ابعادِ سرمایه داری ؛ اشاره و افشا می نماید : باید اذعان کنم که ، نه خشک مذهبیِ بریتانیایی و نه مُتدین شدنِ بعد از مُوعدِ بورژوازیِ قاره ، قادر است : موجِ پرولتاریایی را ، از خیزش باز دارد ؛ سُنّت ، یک نیرویِ کُند کننده یِ بزرگ است ؛ سُنّت به مَثابه یِ نیرویِ خَمودگیِ تاریخ است ! ولی از آنجایی که ، صرفاً مُنفعل است : بدونِ شَک ، فرو خواهد ریخت ؛ و بدین ترتیب ، مذهب برایِ حفظِ جامعه یِ سرمایه داری ، تَضمینِ اَبدی خواهد بود ؛ از آنجا که : ایده هایِ قضایی ، فلسفی و مذهبیِ ما ، محصولاتِ جانبیِ روابطِ غالبِ اقتصادی در یک جامعه یِ مشخّص هستند ؛ چنین ایده هایی قادر نخواهند بود : در دراز مُدّت در مقابلِ آثارِ تغییراتِ اساسی در این روابطِ ، ایستادگی کنند ؛ یا باید به وَحیِ ماورا الطبیعه ، اعتقاد داشته باشیم ؛ یا باید بپذیریم که : هیچ یک از اصولِ مذهبی ، هرگز قادر نخواهند بود ! یک جامعه یِ در حالِ فروپاشی را ، حفظ کنند ؛ کارل هاینریش مارکس ( فیلسوف و متفکرِ بزرگِ قرنِ هجدهمِ میلادی : در کتابِ هجدهمِ برومر لویی بناپارت ) راجع به مایه و ماهیّت و همینطور سَبک و سیاقِ تحولات و تلاطم هایِ جنبشِ کارگری ، تشریح و توضیح می دهد : انقلاب هایِ پرولتری ، مُدام از خود انتقاد می کنند ؛ پِی در پِی حرکتِ خود را ، متوقف می سازند ؛ و به آنچه انجام یافته : به نظر می رسد باز می گردند : تا بارِ دیگر آن را ، از سَر گیرند ؛ خِصلتِ نیم بَند و جوانبِ ضعف و فقرِ تلاش هایِ اولیّه یِ خود را ، بی رحمانه به بادِ استهزا می گیرند ؛ دشمنِ خود را ، گویی فقط برایِ آن بر زمین می کوبند که : از زمین نیرویِ تازه بگیرد ! و بارِ دیگر ، غول آسا علیهِ آنها قَد براَفرازد ؛ ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( مشهور و معروف به لنین ) در سخنرانیِ نُهمین کُنگره یِ حزبِ کمونیستِ روسیّه در مسکو ؛ با روحیّه ای راستین و راسخ ، اینگونه با پشتوانه به اعتقاد و اعتماد و اعتبارِ پنهان در اضلاعِ انقلابیِ پرولتری ، اظهار و ابراز می نماید : آن چیزی که ، جَنبه یِ اجبار دارد ! موجبِ برآشفتگی و فریادِ و هَمهَمه و عَربده یِ دموکراسیِ بورژوازی می گردد که : از آزادی و برابری دَم می زند ؛ بدونِ آنکه بدین نکته پِی ببرد که : آزادی برایِ سرمایه ، جنایتی است بر ضدِ کارگران ، و برابریِ سیر و گرسنه : جنایتی بر ضدِ زحمتْ کِشان ! ما برایِ مبارزه علیهِ دروغ ، کارِ موظف و اتّحادِ زحمتْ کِشان را ، عملی می سازیم ؛ بدونِ اینکه : ذره ای از بکار بُردنِ شیوه یِ اجبار بترسیم ! زیرا انقلاب ، در هیچ جا بدونِ اجبار ، عملی نشده است ؛ و پرولتاریا ، حَق دارد : شیوه یِ اجبار را ، بکار بَرَد ؛ تا هر به قیمتی شده : موقعیّتِ خود را ، حفظ کند ؛ ولادیمیر لنین ( معلّمِ درخشان و برجسته ) در جُزوه یِ بورژوازیِ خفته بیدار می شود ( طرحی برایِ یک مقاله ) به نحوی ارگانیک ! سلسله مراتبی را ، در حیثِ موضوعات و مَصائبِ پیرامونیِ پرولتاریا و به عبارتی دیگر ( همان نیروهایِ پیشگام و پیشتازِ انقلابی ) تَقریر و احیا می نماید : مُجَسم کنید که : عدّه یِ قَلیلی از مَردُم ، در مقابلِ دیوِ کریه و غُرّانی می جگند ؛ در حالی که توده ها ، به خواب رفته و به آنچه می گذرد : ناآگاه یا بی تفاوت اَند ! نخستین اقدامِ این مبارزین چه باید باشد ؟ ۱- هر چه بیشتر از خُفتگان را ، بیدار کنند ؛ ۲- آنان را به اهداف و چند و چونِ مبارزه یِ خویش ، واقف سازند ؛ ۳- با سازماندهی ، آنان را به نیرویِ قادر به کسبِ پیروزی ، بَدَل نمایند ؛ ۴- به آنان بیاموزاَند که : چگونه از ثَمراتِ پیروزیِ خود ، آن طور که باید و شاید ! استفاده کنند ؛ طبیعی است که قَدم ( ۱ ) باید بر قشدم هایِ ( ۲ ) تا ( ۴ ) که بدونِ قَدمِ اوّل غیرِ ممکن اَند : پیشی گیرد ؛ پَس بدین قرار : عدّه یِ کمی از مَردُم هستند که ، سَرگرمِ بیدار کردنِ همه اَند ، هر که را شُد می جُنبانند : که برخیز ؛ سِیرِ وقایع هم ، به نحوی است که : تلاش هایِ آنان ، به پیروزی می رسد : توده ها بیدار می شوند ؛ حال اینطور به نظر می رسد که ، بیدار شدگان در ابقایِ دیو ذی نفع اَند ! و در نظر دارند که : یا آگاهانه آن را ، حفاظت کنند ؛ و یا در غیرِ این صورت ، از اندام و جَوارحِ دیو ، آنچه را که به حالِ گروه هایِ مُعیِّنی از بیدار شدگان ، مُفید است : ایفا نمایند ؛ در این صورت ، آیا این طبیعی نیست که مبارزین : مُنادیانِ نبرد : بیدارکنندگان ، آنها که شیپورِ انقلاب را نواخته اَند ؛ علیهِ این عدّه از بیدارشدگان ، که آنها خود بیدارشان کرده اَند ! دست به عمل بزنند ؟ آیا این طبیعی نیست که مبارزین ، از آن پَس ، دیگر نمی بایست توانِ خود را ، صَرفِ بیدار کردنِ هر که را شُد : نمایند ؛ بلکه می بایست توجهِ عُمده یِ خود را ، به آنهایی مَعطوف دارند که : ۱- قابلیّتِ بیدار شُدن را در وَهله یِ اوّل ، ۲- قابلیّتِ جَذبِ اندیشه هایِ مبارزه یِ پیگیر را در وَهله یِ دوّم ، ۳- قابلیّتِ مبارزه یِ جان بر کف را در وَهله یِ سوّم ؛ از خودشان نشان داده اَند ؟ چنین بوده است : شیوه یِ برخوردِ سوسیال دموکرات هایِ روس به لیبرال ها در سال هایِ ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۲ ( که مرحله یِ بیدار کردن را : انجام دادند ) در سال هایِ ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۴ ( که بیدارشدگان را : از هم مُتمایز ساختند ) و در سالِ ۱۹۰۵ ( که علیهِ بیدارشدگانِ خائن جنگیدند ) ولادیمیر لنین ( اسطوره و عصاره یِ دانش و علمِ کمونیسم ) در رساله یِ مارکسیسم و رفرمیسم ، اینگونه تحولات و تغییراتِ مُتناقض و مَشکوک از جانبِ اپورتونیسمِ محض در نظام و نظمِ مترادف با فعّالینِ کارگری و همچنین جنبشِ مبارزاتِ پرولتری را ، تشریح و توضیح می دهد : و خصوصاً و الزاماً ! واکنشی قَهرآمیز و سریع را ، در مقابل و مواجه با هر نوع ادغامِ نیروهایِ پیکار جو و پیشرو ، کاملاً و دقیقاً اجتنابْ ناپذیر می داند : مارکسیت ها برخلافِ آنارشیست ها : مبارزه برایِ اصلاحات ، یعنی اقداماتی را که بدونِ انهدامِ قدرتِ طبقه یِ حاکم ، وضعیّتِ زحمتْ کِشان را ، بهبود بَخشد : به رسمیّت می شناسد ؛ امّا در همان حال با رفرمیست ها ، که اهدافِ و فعالیّت ها یِ طبقه یِ کارگر را ، به طورِ مستقیم یا غیرِ مستقیم ، به کسبِ اصلاحات مَحدود می کنند : به قاطعانه ترین مبارزه ، دست می زنند ؛ رفرمیسم ، فریبِ بورژوازیِ کارگران است ؛ که به رَغمِ بهبودهایی در اینجا یا آنجا ، تا زمانی که سلطه یِ سرمایه وجود دارد : همچنان بَرده یِ مُزدی ، باقی خواهند ماند ؛ بورژوازیِ لیبرال ، با یک دست ، اصلاحات می دهد ک و با دستِ دیگر ، همیشه آنها را پَس می گیرد ؛ به هیچ تَنزل می دهد ! و از آنها برایِ به بَردگی کِشیدنِ کارگران ، ایجادِ چَند دَستگی در میانِ آنان و جاودانه کردنِ بَردگیِ مُزدی ، بهره می جوید ؛ به این دلیل : رفرمیسم حتّی اگر ، صادقانه باشد ؛ به سلاحی مُبدّل می شود که ، بورژوازی با آن ، کارگرانِ را فاسد و تَضعیف می کند ؛ تجربیّاتِ همه یِ کشورها ، نشان می دهد : کارگرانی که به رفرمیسم ها ، اعتماد کنند ! همواره فریب می خورند ؛ برعکس : کارگرانی که تئوریِ مارکس را ، جذب کرده اَند ؛ یعنی اجتناب ناپذیری بَردگیِ مُزدی را ، تا هنگامی که ، سرمایه داری مسلّط است : دریافته اَند : با هیچگونه اصلاحاتِ بورژوایی ، تَحمیق نمی شوند ؛ کارگران با دَرکِ این که ، هر جا سرمایه داری ، وجود دارد : اصلاحات نه می تواند دیر پا باشد : و نه عمیق ! برایِ شرایطِ بهتر می رَزمند ؛ و از اصلاحات برایِ تشدیدِ مبارزه با بَردگیِ مُزدی ، استفاده می کنند ؛ رفرمیست ها می کوشند : کارگران را به تفرقه بکشند : و فریب بدهند ؛ توسطِ امتیازاتِ کوچک ، آنها را از مبارزه یِ طبقاتی ، مُنحرف می کنند ؛ امّا کارگرانی که ، آن سویِ ظاهرِ دروغینِ رفرمیسم را می بینند ؛ از اصلاحات ، برایِ تکامل و توسعه یِ مبارزه یِ طبقاتی ، استفاده می کنند ؛ هر چه نفوذِ رفرمیستی در بینِ کارگران ، قوی تر باشد : طبقه یِ کارگر ضعیف تر : وابستگی اَش به بورژوازی بیشتر ! و بی خاصیّت کردنِ اصلاحات با نیرنگ هایِ مختلف برایِ بورژوازی ، سَهل تر خواهد بود ؛ هر اندازه که جنبشِ طبقه یِ کارگر مستقل تر : اهداف اَش عمیق تر و وسیع تر ، و از کوته بینی ِ رفرمیستی آزادتر باشد : ابقا و بهره برداری از بهبودها برایِ کارگران ، آسان تر خواهد بود ؛ در همه یِ کشورها ، وجودِ رفرمیست ها وجود دارد ؛ زیرا بورژوازی در همه جا به دنبالِ آن است که : به طریقی کارگران را ، فاسد کند ؛ و آنها را ، به بَردگانی خُشنود تبدیل کند که ! هرگونه فکرِ رهایی از بَردگی را ، کنار گذاشته اَند ؛ ولادیمیر لنین ( آموزگارِ سِترگ و سِتبر ) در جزوه یِ مارکسیسم و رویزیونیسم ، پدیده و منشأ فرصت طلبی را در کالبد و بُنیادِ سرمایه داریِ بین المللی ، تَقریب می نماید : و اینگونه تکامل و توسعه یِ این نمادِ سود جویانه یِ فردی و همینطور مَنافعِ گروهی خاص را ، بدونِ مِثقالی اغماضِ انقلابی و نیز انحطاطِ عَقلانی ، با شیوه ای سیستماتیک یا طرحی ریل گذاری شده ! شفافْ سازی و زلالْ پردازی می نماید : گفته یِ معروفی است که : اگر قضایایِ بَدیهیِ هندسی هم ، با منافعِ افراد برخورد می نمود : حتماً آنها را رَد می کردند ! تیوری هایِ علومِ طبیعی که ، با موهوماتِ کهنه یِ الهیّات برخورد می کرد ؛ همیشه موجبِ یک مبارزه یِ سَبُعانه شده ، و هنوز هم می شود ؛ تعجب اور نیست که ! آموزشِ مارکس که مُستقیماً به آگاهی و سازمان یابیِ طبقه یِ پیشرو در جامعه یِ مُدرن ، خدمت می کند ؛ وظایفِ پیشِ رویِ این طبقه را ، معیّن می کند ؛ و به حکمِ تکاملِ اقتصادی ، تغییرِ اجتناب ناپذیرِ رژیم معاصر را به نظم و ترتیبِ جدید ، به ثُبوت می رساند : محبور بوده است که : در تمامِ طولِ زندگی اَش ، هر قَدمِ خود را ، نبرد کُنان بردارد ؛ درباره یِ علم و فلسفه یِ بورژوازی که : به طورِ فرمایشی از طرفِ پروفسورهایِ فرمایشی برایِ تحمیقِ تیپِ جوانِ طبقاتِ ثروتمندان و برایِ برانگیختنِ آنان علیهِ دشمنانِ خارجی و داخلی ، تعلیم داده می شود ؛ نیازی به تذکر نیست ! این علم حتّی سُخنی هم درباره یِ مارکسیسم نمی خواهد بشنود ؛ و آن را مَردود و مَعدوم اعلام می کند ؛ هم دانشمندانِ جوان که : ابطالِ سوسیالیسم را ، نَردبانِ تَرقی خود ساخته اَند : و هم پیرانِ کهنسال ، که قَیّمِ هر گونه سیستم هایِ پوسیده هستند ؛ با حرارتی یکسان ، بر مارکس می تازند ؛ رُشدِ مارکسیسم و بَسط و تَحکیمِ اندیشه هایِ آن در بینِ طبقه یِ کارگر ، ناگزیر موجبِ آن شد که : این حملاتِ بورژوازی بر ضدِ مارکسیسم که پَس از هر بار مَعدوم شُدن ! از طرفِ علمِ فرمایشیِ بورژوازی : مُحکم تر ، آبدیده تر و جاندارتر از سابق می شود : زیادتر و شدیدتر گردد ؛ ولی در بینِ آموزش هایی هم که : مربوط به به مبارزه یِ طبقاتی است ؛ و اکثراً در بینِ پرولتاریا ، رواج دارد ؛ مارکسیسم اَبَداً و به هیچ وَجه ، دَفعتاً خود را مُستحکم نکرد ؛ مارکسیسم طیِ نیم قرنِ اوّلِ موجودیّتِ خود ( از سال هایِ چهل : سَده یِ نوزدهم ) با تئوری هایی که از اساس با آن دشمن بودند : مبارزه می کرد ؛ در نیمه یِ یکمِ سال هایِ چهل ، مارکس و انگلس با هگلی هایِ چَپِ رادیکال که ، پیروِ نظرِ ایده آلیسمِ فلسفی بودند : تَصفیّه حساب کردند ؛ در اواخرِ سال هایِ چهل در عرصه یِ نظریّاتِ اقتصادیِ مبارزه ای علیهِ پرودونیسم ، آغاز می شود ؛ سال هایِ پنجاه این مبارزه را ، سَرانجام ئمی دهند ؛ انتقاد از احزاب و آموزش هایی که : در خلالِ سالِ توفانیِ ۱۸۴۸ ، مُتظاهر شده بودند ؛ در سال هایِ شصت مبارزه از عرصه یِ تئوریِ عموعی : قدم به عرصه ای می گذارد که ، به جنبشِ مستقیمِ کارگری ، نزدیک است ؛ باکونینیسم ، از انترناسیونال طَرد می شود ؛ در آغازِ سال هایِ هفتاد در آلمان : برایِ مدّتِ کوتاهی مولبرگر پرودونیست ، به میدان می آید ؛ در پایانِ سال هایِ هفتاد هم : دورینگ پوزیتیویست ، ظهور می کند ؛ ولی هم نفوذِ این و هم نفوذِ آن در میانِ پرولتاریا ، دیگر ناچیز است ؛ اکنون دیگر مارکسیسم بدونِ چون و چرا ! بر کلیّه یِ ایدئولوژی هایِ دیگر در جنبشِ کارگری ، غلبه می کند ؛ لنین در سطرها و جملاتِ دیگرِ این رساله یِ مطرحه و مذکور ( مارکسیسم و رویزیونیسم ) به صورتی واضح و روشن ، بَطن و رَوندِ فرصت طلبیِ بین الملیِ سرمایه داری را ؛ اینگونه اظهار و ابراز می نماید : برنشتاین که : زمانی مارکسیست اورتدکس بود ! نامِ خود را ، بر این جریان گذاشت ؛ و با های و هویِ زیاد ، جامع ترین بیانِ اصلاحِ آموزشِ مارکس و تجدیدِ نظر در آموزشِ مارکس : یعنی به شکلِ رویزیونیسم ، قَدم به میدان گذارد ؛ حتّی در روسیّه که در آن عُمرِ سوسیالیسم غیرِ مارکسیستی : طبعاً به حکمِ عَقب ماندگیِ اقتصادیِ کشور و کثرتِ نُفوسِ دهقانی که زیرِ فشارِ بقایایِ سرواژ ، قَد خَم کرده است ؛ طولانی تر از هر جا بود ؛ حتّی در این روسیّه ، مارکسیسم به طورِ آشکاری در برابرِ چشمِ ما به رویزیونیسم ، تبدیل می شود ؛ چه در مسأله یِ اراضی ( برنامه یِ مونیسیپالیزاسیونِ تمامِ اراضی ) و چه در مسائلِ عمومی ِ برنامه و تاکتیک : سوسیال نارودنیک هایِ ما ، پیش از پیش به کمکِ اصلاحات وارد شُده در آموزشِ مارکس ، بقایایِ در حالِ زوالِ و انحطاطِ سیستمِ فرتوتی را که به شیوه یِ خاصِ خود ، جامع و اساساً دشمنِ مارکسیسم است : جانشینِ مارکسیسم می کند ؛ سوسیالیسمِ ماقبلِ مارکس ، شکست خوده است ؛ این سوسیالیسم : حالا دیگر نه در زمینه یِ خاصِ خود ، بلکه به عنوانِ رویزیونیسم و در زمینه یِ عمومیِ مارکسیسم ، به مبارزه ادامه می دهد ؛ حال ببینیم مَضمونِ ایدئولوژیکِ رویزیونیسم چیست ؟ رویزیونیسم در عرصه یِ فلسفه ک به دنبالِ علمِ پروفسورمآبانه یِ بورژوازی می رفت ! پروفسورها به سویِ کانت ، رِجعت می کردند ؛ رویزیونیست ها هم ، به دنبالِ نئوکانتیست ها کِشیده می شُد ؛ پروفسورها وِردهایی که کِشیشانِ هزاران بار علیهِ ماتریالیسمِ فلسفی خوانده بودند را : تکرار می کردند ؛ و رویزیونیست ها هم ، با تَبسمی اغماض آمیز زیرِ لَب ( کلمه کلمه : مُطلبقِ آخرین کتابِ راهنما ) زمزمه می کردند که : ماتریالیسم مدّت هاست که رَد شده است ! پروفسورها با دادنِ نِسبتِ سگِ مُرده به هگل ، او را موردِ تحقیر قرار می دادند ؛ در حالی که : خودشان ایده آلیسمی را ، ترویج می کردند که هزار بار پَست تر و مُبتذل تر از ایده آلیسمِ هگل بود : با نظرِ حقارت به دیالکتیک می نگریستند ؛ رویزیونیست ها هم : از پِیِ آنها در منجلابِ لوثِ فلسفی ِ علم ، غوطه ور شده یِ اولوسیونِ ساده و آرام را جایگزینِ  دیالکتیکِ زرنگ و انقلابی می گردند ؛ پروفسورها در مقابلِ دریافتِ مُقرّریِ دولتیِ خود : سیستم هایِ ایده الیستی و انتقادیِ خود را با فلسفه یِ رایجِ قُرون وسطایی ( یعنی با الهیّات ) دَم ساز می کردند ؛ رویزیونیست ها هم : خود را به آنها نزدیک کرده ، کوشش داشتند : مذهب را اَمرِ خصوصیِ اشخاص کنند ؛ مُنتها نه در موردِ دولتِ معاصر : بلکه در موردِ حزبِ طبقه یِ پیشرو ! حال اینگونه : اصلاحِ آموزشِ مارکس ، چه اهمیّتِ واقعیِ طبقاتی دارد : موضوعی است که : درباره یِ آن احتیاج به تذکر نیست ؛ موضوع به خودیِ خود ، واضح است ؛ ما فقط خاطر نشان می کنیم که : در سوسیال دموکراسیِ بین المللیِ یگانه یِ مارکسیستی که وِردهایِ عجیبِ رویزیونیست ها را در این مورد از نقطهْ نظرِ ماتریالیسم دیالکتیک : پیگیر و موردِ انتقاد قرار داد ! پلخانف بود ؛ این موضوع را به خصوص از این نظر باید به طرزی قطعی خاطر نشان کرد که : در زمانِ ما تلاش هایِ کاملاً باطل و غلطی ، به عمل می آید : برایِ اینکه تَحتِ لوایِ انتقاد از اپورتونیسمِ پلخانف ، آلِ آشغال هایِ ارتجاعیِ فلسفی را ، جا بزنند ؛ قبل از اینکه : به موضوعی علمِ اقتصاد بپردازیم : باید مُتذکر شویم که ، اصلاحاتِ رویزیونیست ها در این مَبحث به مَراتب ، مُتنوع تر و مَبسوط تر بود ؛ آنها می کوشیدند : تا با اصلاحاتِ جدیدِ تکاملِ اقتصادی ، مَردُم را تَحتِ تأثیر بگیرند ؛ می گفتند که : در رشته یِ کشاورزی به هیچ وَجه ! عملِ تَمرکز و طَردِ تولیدِ کوچک توسطِ تولیدِ بزرگ ، وجود ندارد ؛ و در رشته یِ بازرگانی و صنایع هم : این عمل با حداکثرِ کُندی ، انجام می گیرد ؛ میگفتند : بحران ها اکنون نادرتر و ضعیف تر شده است ! و احتمال دارد : کارتل ها و تِراست ها به سرمایه امکان بدهند که ، به کُلّی بحران ها را بر طرف سازد ؛ می گفتند : تئوریِ وَرشکستگی ، یعنی اینکه سرمایه داری به سویِ وِرشکستگی می رود : بی پَروپا است ؛ چونکه حِدّت تضادهایِ طبقاتی ، رو به کاستن است ؛ بالاخره می گفتند که : عیبی ندارد ! تئوریِ ارزشِ مارکس هم ، طبقِ نظرِ بوم باورک ، اصلاح گردد ؛ ولادیمیر لنین ( بسیار هوشمندانه و صادقانه ) در ادامه یِ نوشتار و گفتار خویش در همین کتابْ چه یِ مورد نظر و ذکر شده ( مارکسیسم و رویزیونیسم ) تثبیت و ثبت می نماید : در رشته یِ سیاست ! رویزیونیسم تلاش می کرد : همان مهم ترین مطلبِ مارکسیسم : یعنی آموزشِ مبارزه یِ طبقاتی را ، موردِ تجدیدِ نظر قرار دهد ؛ به ما می گفتند : آزادیِ سیاسی ، دموکراسی ، حَقِ انتخاباتِ همگانی ، زمینه یِ مبارزه یِ طبقاتی را از بین می برد ؛ و اصلِ قدیمی ( مانیفستِ کمونیست ) را که می گوید : کاران میهن ندارند : باطل می سازد ! و در دموکراسی که اراده یِ اکثریّت ، حکم فرمانی می کند : دیگر به اصطلاح نه می توان به دولت مانندِ ارگانِ حکمرانی ِ طبقاتی نگریست ! و نه اینکه از اتّحادِ با بورژوازیِ مُترقیِ سوسیال رفرمیست علیهِ مَرتجعین ، چشم پوشید ؛ ولادیمیر لنین ( تئوریستین و پراتیسینِ جنبشِ پرولتری ) در رساله یا جزوه یِ مُنتسب به ایشان ( سوسیالیسم و دهقانان ) راجه به سَراسَرْ تحولات و تفییراتی که : در دقایقِ مُولدِ یک دگردیسیِ منطقه ای و همینطور  تأثیرِ مستقیم و مَطلوب و مَطبوع اَش ، در مقیاس و انعکاسِ جهانی دارد : اینگونه افکارِ عمومی و نیز آحادِ آدمی را ، در جهتِ پاره ای از حوادثِ احتمالی و تقریبی ، هدایت می سازد : و مَنوط بر تجربیّاتِ زیستْ محیطی و طبیعتاً به هم پیوسته یِ جامعه یِ روس با همه یِ عالمِ هستی ، پیشنهاد می کند :  انقلابی که روسیّه تجربه می کند : انقلابِ تمامِ مَردُم است ؛ مَنافعِ کُلِ مَردُم با مَنافعِ عِدّه یِ انگشتْ شماری که : حکومتِ خودکامه را ، تشکیل می دهند : و یا حامیِ آن هستند : در تضادی آشتی ناپذیر ، قرار گرفته است ؛ صِرفِ وجودِ جامعه یِ کُنونی که :  بر پایه یِ تولیدِ کالایی ، قرار دارد ؛ و در آن منافعِ طبقاتِ و گروه هایِ اجتماعی ، بی نهایت مُتنوع و مُتضاد است : نابودیِ استبداد ، تثبیتِ آزادیِ سیاسی و تجلّی آشکار و مستقیمِ منافعِ طبقاتِ غالب را ، در سازمان و اداره یِ دولت ، ایجاب می کند ؛ انقلابِ دموکراتیک که جوهرِ اجتماعی و افتصادی ِ آن ، بورژوازیی است ؛ چیزی جُز بیانِ نیازهایِ جامعه یِ بورژوایی به طورِ کُلّی ، نمی تواند باشد ؛ با این حال : این جامعه که اکنون در مبارزه علیهِ استبداد ، کُلِ واحدی به نظر می رسد : خود دُچارِ شکافی است برطرف نشدنی که ، تضادِ بینِ کار و سرمایه به وجود می آورد ؛ مَردُمی که علیهِ استبداد به پا خاسته اَند : مَردُمی متّحد نیستند ! کار فرمایان و کارگرانِ مُزدی ، عِدّه یِ ناچیزِ اَغنیا ( قشرِ هزارْ فامیل ) و دَه ها میلیون نفری که ، زحمت می کِشند : و چیزی از خود ندارند ؛ این دو : آن طور که یک انگلیسیِ فاضل در اوائلِ قرنِ نوزدهم ، گفته است : به راستی دو ملّت اَند ؛ مبارزه بینِ پرولتاریا و بورژوازی در سَراسَرِ اروپا ، در دستورِ روز است ؛ این مبارزه : اکنون مدّت هاست که به روسیّه نیز ، سِرایت کرده است ؛ در روسیّه یِ کُنونی : نه دو نیرویِ مُتخاصم ، بلکه دو جنگِ اجنماعی ِ مُتمایز و متفاوت است که ، محتوایِ انقلاب را تشکیل می دهد ؛ یکی جنگی که : در داخلِ نظامِ خودکامه یِ فئودالی ِ حاضر ، انجام می شود ؛ و دیگری که : در نظامِ بورژوا دموکراتیکِ آینده در می گیرد ؛ و ما هم اکنون ! شاهدِ آن هستیم ؛ یکی مبارزه یِ تمامِ مَردُم است : برایِ آزادی ( آزادیِ جامعه یِ بورژوایی ) برایِ دموکراسی و به عبارتِ دیگر : حاکمیّتِ مَردُم : دیگری مبارزه یِ طبقاتی ِ پرولتاریاست علیهِ بورژوازیِ و برایِ سازمانِ یوسیالیستیِ جامعه ؛ بدین ترتیب : وظیفه ای دشوار و خَطیر بر عُهده یِ سوسیالیست ها ، قرار می گیرد ؛ وظیفه یِ پیشبُردِ همزمانِ دو جنگ : جنگ هایی که در ماهیّت : اهداف و ترکیتِ نیروهایِ اجتماعی ، قادر به ایفایِ نقشِ تعیین کننده در هر یک از آنها ، به کُلّی متفاوت اَند ؛ جنبشِ سوسیال دموکراسی : انجامِ این مُهم را ، صَریحاً وظیفه یِ خود قرار داده ! و به برکتِ آنکه اکنون به صُفوفِ ارتشِ سوسیال دموکراسی ِ جهانی پیوسته : سوسیال دموکراسی ای که اصولِ مارکسیسم را بر پایه یِ تجربه : تعیین کرده و بَسط داده ، تا کُنون قطعاً از عُهده یِ انجام اَش بر آمده است ؛ اینک ! بازهم در راستایِ کنکاش و تکامل در پرگارِ دانش و علمِ مارکسیسم ، تمایل و اصرار دارم که : چندین اُسلوب و اپیزودِ دیگر از مفاهیمِ کاربردی در تزهایِ ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( مشهور و معروف به لنین ) را ، برایِ مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وارِ مقاله یِ پیشِ رو ، به صورتِ تَلویحی و مُختصر ، و یا عیناً نقلِ به مَضمون نمایم ؛ تا شاید ! سُئولاتِ احتمالی در قلب و ذهنِ هر مخاطبِ اینجانب ( مُهَیّا کننده یِ  این جُزوه یِ کوچک ) به گونه ای مُشکلْ گشا ! و البته مَنوط بر پاسخِ حقیقتْ مدار و صحیحْ محور : که باعثِ رَفعِ اشکال از موضوعات و مُعضلاتِ مطروحه و مذکور باشد : پیاده سازی و جانمایی شود : در پیشْ نویسِ قطعنامه درباره یِ قیامِ مُسلّحانه (  کُنگره یِ سوّمِ حزبِ کارگرِ سوسیال دمکرالتِ روسیّه : در سالِ ۱۹۰۵ میلادی ) ولادیمیر لنین ، اینگونه ابلاغ و اعلام می دارد : کُنگره بر اَساسِ تَجارب عملیِ فعّالین و بر پایه یِ روحیه یِ توده هایِ طبقه یِ کارگر ، تدارک برایِ قیامِ را : نه تنها شاملِ تهیّه یِ سلاح ، تشکیلِ گروه ها و غیره ، بلکه همچنین گِردآوریِ تَجارب با استفاده از دست زَدن به عملیّاتِ مُسلّحانه یِ جداگانه : از قیبلِ حمله یِ دسته هایِ مسلّح به پلیس و دَسجاتِ سربازان به هنگامِ انجامِ گِردِ هم آیی هایِ عموعی ، یا حمله به زندان ها ، اداراتِ دولتی و غیره را ، مُقرّر می دارد ؛ با توجه به اینکه مشخّص کردنِ و تعیینِ حُدودِ اینگونه عملیّات و مُناسب ترین زمانِ اجرایِ آنها : تماماً تَحتِ نظرِ مراکزِ محلّی حزب و کمیته یِ مرکزی ، خواهد بود ؛ با در نظر داشتنِ اینکه : صَلاح دیدِ و بَصیرتِ رُفقا در اجتناب از صَرفی تلاشِ بی ثَمر بر رویی عملیّاتِ کوچک و ترورها ، کاملاً موردِ تأیید است ؛ کُنگره توجهِ تمامیِ سازمان هایِ حزبی را ، به ضرورتِ توجه به حقایقِ تجربیِ فوق الذکر ، جلب می نماید ؛ ولادیمیر لنین ( آموزگارِ کبیر ) در مقاله ای تَحتِ این عنوان : برنامه یِ نظامیِ انقلابِ پرولتری ، در مواجه با انعکاسِ مُخالفین و پژواکِ مُنتقدینِ مبارزه یِ مُسلّحانه یا مَشیِ چریکی ! اینگونه واکاوی و پاسخ می دهد : اینکه نظراتِ مدافعینِ خَلعِ سلاح را ، از نزدیک بررسی نماییم : بُرهانِ اساسی ! عبارت از این است که خواستِ خَلعِ سلاح : واضح ترین ، قطعی ترین ، و پیگیرترین مَظهرِ مبارزه بر ضدِ هر گونه میلیتاریسم و هرگونه جنگ است ؛ ولی گمراهیِ اساسیِ طرفدارانِ خَلعِ سلاح هم ، در همین بُرهان است ؛ سوسیالیست ها : چنانچه از سوسیالیست بودنِ خود ، دست نکِشیده باشند ! نمی توانند با هر نوع جنگی ، مخالف باشند ؛ اولاً سوسیالیست ها : هرگز مخالفِ جنگ هایِ انقلابی نبوده ، و نمی توانند باشند ! بورژوازیِ کشورهایِ مُعظمِ امپریالیستی : سَراپا جَنبه یِ ارتجاعی به خود گرفته است : و جنگی که اکنون ، این بورژوازی به آن مشغول است : ما یک جنگِ ارتجاعی ، بَرده داری ، و جنایت کارانه می دانیم ؛ ولی آیا ؟ در موردِ جنگ بر ضدِ این بورژوازی : قَضیّه از چه قرار است ؛ مثلاً در موردِ جنگی که : ملّت هایِ موردِ ستمِ این بورژوازی : یعنی ملّت هایِ وابسته یا مُستعمره یِ این بورژوازی ، برایِ رهاییِ خود می کنند ؟ در تزهایِ گروهِ انترناسیونال در بَندِ پنجمِ ، چنین می خوانیم : در عَصرِ این امپریالیسمِ لِجام گسیخته ، دیگر وقوعِ هیچ گونه جنگِ ملّی ، امکان پذیر نیست ! این نکته ، مُسلماً نادرست است ؛ ولادیمیر لنین ( پژوهنده و مُحققِ درخشان و برجسته یِ علمِ مارکسیسم ) در رساله ای به اسمِ عامی گرایی و ابتذالِ در مَحافلِ انقلابی ، اینگونه انحطاطِ فکر و انحرافِ عمل در میانِ عوامل و عناصرِ غیرِ مُرتبط با خطوطِ پرولتری و همچنین اصول و اساسِ مارکسیستی را ، تشریح و توضیح می دهد : دورانِ ضدی انقلاب : در بینِ دیگر چیزها ، با اشاعه و گسترشِ عقایدِ ضدِ انقلابی ، مشخّص می شود ؛ نه فقط به شکلِ صَریح و مُستقیم : بلکه به شکل هایِ بسیار زیرکانه تری ! یعنی رُشدِ احساساتِ مُبتذل در میانِ احزابِ انقلابی را ، می توان مُشاهده کرد ؛ رفیق مارتُف در آخرین بیانیه یِ خود  احزابِ سیاسی در روسیّه ) اصطلاحِ احزابِ انقلابی را ، هم برایِ سوسیال دمکرات ها و هم اس آر ها ، بکار می برد ؛ ما اُمیدواریم ! در جایِ دیگری به این بیانیه یِ جالبِ مارتف بپردازیم : که در آن روشی دقیق و صَریح که کمتر در نوشته هایِ مَنشویک ها دیده می شود : به انتقاد از کادت ها می پردازد ؛ امّا طبقه بَندی به کُلّی غلط و غیر مارکسیستی از احزابِ سیاسیِ ما ، ارائه می کند ؛ و همان اشتباهِ بُنیادیِ مَنشویسم را ، با در یک ردیف قرار دادنِ احزابِ اکتبریست با احزابِ نوعِ سانتریست ، تکرار می کند ؛ امّا این مسأله ، جَنبی است ؛ ما در حالِ حاضر به ویژگی هایِ دیگرِ نوشته هایِ احزابِ سوسیال دمکرات و اس آر ، علاقمند بوده ! و می خواهیم که عقایدِ مُهم و یا بهتر بگوییم : بازتاب هایِ تمایلاتِ ضدِ انقلابی را در این مَحافل ، موردِ توجه قرار دهیم ؛ پَس از شکستِ قیامِ دسامبر : واضح ترین نمونه یِ تمایلاتِ ضدِ انقلابی در میانِ دمکرات ها ، تغییرِ چهره دادنِ کادت ها بود که ! شعارِ مجلسِ مؤسّسان را کنار گذاشتند ؛ و در سُتون هایِ پولیِ یارنایا زوزدا و نشریّاتِ مُشابه ، فعّالین و ایدئولوگ هایِ قیامِ مُسلّحانه را ، موردِ تُهمت و بَدگویی قرار دادند ؛ پَس از انحلالِ دوما و شکستِ جنبشِ توده ای در ژوئیه ، موضوعِ تازه در تمایلاتِ ضدِ انقلابی در میانِ دمکرات ها : جداییِ قطعیِ جناحِ راستِ سوسیالیت هایِ انقلابی و شکل گیریِ حزبِ نیمه کادتی  سوسیالیستِ خَلقی ) بود ؛ پَس از طُغیّانِ بزرگِ اُکتبر تا دسامبر، که اولیّن قیامِ مُهم نیز بود ؛ کادت ها از صُفوفِ مبارزه ، خارج شدند ! و به جنگِ با سوسیال دمکرات ها پرداختند ؛ پَس از طُغیّانِ دوّمِ مه تا ژوئن : که دامنه یِ مَحدود تری داشت : سوسیالیست هایِ خَلقی ، شروع به کنار کِشیدن کردند ؛ ولادیمیر لنین ( تئوریستین و پراتیسینِ والا مَقام در مکتبِ مارکسیسم ) در کتابْ چه یِ کار در جامعه یِ سوسیالیستی ، با خشمِ مُضاعف و هوشْ یاریِ خالص ! راجع به خِصلت و ذاتِ دژخیمانِ موسوم به لومپن پرولتاریا و همینطور روشنفکرانِ مُزدورْ صِفَتِ قلمْ فروش ، اینگونه اظهار و ابراز و تدوین می نماید : بر این دشمنانِ مَردِم ، بر این دشمنانِ سوسیالیسم ، بر این دشمنانِ زحمتْ کِشان ، هیچ گونه رَحمی رَوا مَبادا ! به پا باد جنگِ حیاتی و مَماتی علیهِ ثروت مَندان و کاسه لیسانِ آنان : یعنی روشنفکرانِ بورژوازی ! به جنگ علیهِ شیّادان و مُفتخوران و اوباشان ! هم اینها و هم آنها : هم اولی ها و هم آخری ها : برادرانِ تَنی : فرزندانِ سرمایه داری : نورِ چشمانِ جامعه یِ اشرافی و بورژوایی هستند ؛ جامعه ای که در آن : فقر و نیاز ، هزارانْ هزار نفر را به راهِ اوباشی و مُزدور پیشگی و شیّادی و فراموشیِ سَجیّه یِ انسانی می انداخت ؛ جامعه ای که در آن : ناگزیر این شوق در زحمتْ کِشان ، پرورش می یافت که : وَلو از راهِ فریب هم شده ! از استثمار بگریزند ؛ وَلو برایِ یک دقیقه هم شده ! از زیرِ کارِ بیزار کننده : طَفره رَوند ! و خَلاصی یابند ؛ و از هر راهی شده : به هر قیمتی شده :  لقمه یِ نانی بِرُبایند ! تا گرسنه نمانند ؛ و خود و نزدیکانِ خود را ، نیمه گرسنه ! احساس نکنند ؛ ولادیمیر لنین ( معلّمِ دانشِ کمونیسم ) در جزوه ای دیگر : با موضوع و مَضمونِ وظایفِ دَستجلتِ ارتشِ انقلابی ، اینگونه بر ضرورتِ اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ، پافشاری و اصرار دارد ؛ و به گونه ای نو در تفکّرِ پیکار جویانه علیهِ طبقه یِ سرمایه داری و نظامیانِ متّصل و جیره خوارِ آن ، ریشه یابی می نماید : و تحلیلی جامع ، مَنوط بر بیرون رَفت از این تَشنّجِ اجتماعی و نیز بحرانِ سیاسی می دهد : که حاصلِ سَراسَرْ استثمار و استعمار و استبدادِ حاکمانِ کمپرادور محور و همچنین صاحبانِ وسائلِ کار و مَشاغلِ تولید است : ۱- اقدامِ نظامی ۲- رهبری کردنِ توده : این دَستجات ، ممکن است ؛ با شروع از دو یا سه نَفر ، هر میزان قدرتی داشته باشند : باید خودشان را به بهترین نَحوی که می توانند : مسلّح سازند ( تفنگ ها ، رولورها ، بُمب ها ، چاقوها ، پَنجه بوکس ها ، چماغ ها ، تکّه هایِ پارچه یِ آغشته شده به نفتِ سفید برایِ آتش زدن ، طناب ها یا نَردبان هایِ طنابی ، بیل ها برایِ ساختنِ سَنگرها ، گلوله هایِ پیروکسیلینی ، سیم خاردار ، میخ ها ( علیهِ سَواره نظام ) و غیره … تَحتِ هیچ شرایطی ، آنها نباید منتظرِ کمک از منابعِ دیگر ، از بالا یا از خارج بمانند ؛ آنها باید خودشان ، همه چیز را به دست آورند ؛ این دَستجات تا جایی که ممکن است : باید مُتشکل از مَردُمی باشند که : یا نزدیکِ یکدیگر ، زندگی می کنند ؛ یا به طورِ مُکرر و مُنظم در ساعاتِ مُعیّنی ، ملاقات می کنند ( تَرجیحاً مَردُمی از هر دو دَسته : زیرا ملاقات هایِ مُنظم ، ممکن است ! توسطِ قیام مُنحل شوند ) آنها باید اُمور را ، طوری ترتیب دهند که بتوانند : در بحرانی ترینْ لحظات ، هنگامی که چیزها ممکن است : غیرِ منتظره ترین گردش ها را ، داشته باشند : گِردی هم آیند ؛ از این رو : هر گروه باید از قبل ، روش ها و وسایلِ اقدامِ مشترک را ، معیّن کند ؛ علایمی رویِ پنجره ها گذارند : و غیره ! تا بتوانند یکدیگر را ، به سادگی بیابَند ؛ خطاب ها یا سوت هایی که قبلاً موردِ موافقت قرار گرفته اَند : استفاده شوند : تا رفقا یکدیگر را ، در ازدحام بشناسند ؛ علایمی که قبلاً ترتیب داده شده اَند : در صورتِ گِردِ همآیی ها در شب ، بکار رَوند : و غیره ! هر فَردِ پُر انرژی : با کمکِ دو یا سه رفیق می تواند : یک مجموعه یِ کامل از چنین قَواعد و روش هایی که باید پیشاپیش تهیّه و آموخته و تمرین شوند : فراهم نماید ؛ نباید فراموش شود که : به احتمالِ ۱۰۰ به ۱ ، حوادث ما را غافل گیر خواهند کرد ! و لازم خواهد بود : تَحتِ شرایطِ بسیار دُشواری ، گِردِ هم آییم ؛ گروه ها می توانند : حتّی بدونِ سلاح ، نقشِ مُهمی ایفا کنند ؛ ۱- با رهبری کردنِ توده ۲- هرگاه که یک موقعیّتِ مطلوب پیش آید : با حمله کردن به افرادِ پلیس ، قزاق ها یِ سَرگردان ( آن طور که : در مسکو اتفاق اُفتاد ) و غیره … و گرفتنِ سلاح هایِ شان ! ۳- با نجات دادنِ بازداشت شُدگانِ یا مَجروحان : هنگامی که فقط تعدادِ کمی پلیس در مَحل وجود دارند ؛ ۴- با رفتن بر رویِ پُشتِ بام ها یا طبقاتِ بالایِ خانه ها و غیره … و ریختنِ سنگ یا آب جوش رویِ سربازان و غیره … در صورتِ وجودِ فشارِ کافی : یک گروهِ رَزمیِ سازمان یافته و خوب ساخته شده : نیرویِ عَظیمی را تشکیل می دهد ؛ تَحتِ هیچ شرایطی : تشکیلِ این گروه نباید به بهانه یِ نبودنِ سلاح ! رَها یا به تأخیر انداخته شود ؛ تا حَدِ امکان : باید وظایفِ اعضایِ گروه هایِ رَزمی از قبل ، مُعیّن شده باشد ؛ رهبران یا رؤسایِ این گروه ها : گاهی بدین ترتیب ، انتخاب می شوند ؛ البته این غیرِ عاقلانه خواهد بود که ! بازیِ دَرجه دادن درآورده شود ؛ امّا اهمیّتِ عَظیمِ رهبریِ یکپارچه و اقدامِ سریع و قاطعانه ! نباید فراموش شود ؛ قاطعیّت و فشار ، سه چهارم موفقیّت هستند ؛ به مَحضِ تشکیل شُدنِ گروه ها : یعنی همین الان ! آنها باید دست به کارِ وسیع بزنند ؛ نه فقط کارِ تئوریک : بلکه مُسلّماً همچنین کارِ عملی ! منظورِ ما از کارِ تئوریک ، مطالعه یِ علمِ نظامی است : آشنایی با مسائلِ نظامی ، ترتیب دادنِ گِردِ همآیی هایی برایِ سخنرانی درباره یِ مسائلِ نظامی ، صحبت توسطِ افرادِ نظامی ( افسران ، دَرجه داران و غیره … از جمله ! همچنین کارگرانی که در ارتش خدمت نموده اَند ) مطالعه ، بَحث و ادغامِ جُزواتِ غیرِ قانونی و مقالاتِ روزنامه ها درباره یِ مبارزه یِ خیابانی و غیره … تکرار می کنم : کارِ عملی باید ، بِلافاصله شروع شود ؛ این به کارِ تدارکاتی و عملیّاتِ نظامی ، تقسیم می شود ؛ کارِ تدارکاتی : شاملِ تهیّه کردنِ همه نوع سلاح و مُهمّات ، تعیین کردنِ مکان هایِ مطلوبِ از پیش تعیین شده برایِ مبارزه یِ خیابانی ( مناسب برایِ جنگیدنِ از بالا : برایِ انبار کردنِ بُمب ها و سنگ ها و غیره … یا اسید برایِ ریختنِ بر رویِ پلیس و غیره … همچنین مناسب برایِ مَقرهایِ فرماندهی : برایِ جمع آوری اطلاعات : برایِ محافظت کردنِ از فراری ها در مقابلِ پلیس : برایِ استفاده به مَثابه یِ بیمارستان و غیره … ) می شود ؛ به عَلاوه : فعّالیّتِ مقدماتی شاملِ کارِ فوری : شناسایی و جمع آوریِ اطلاعات : به دست آوردنِ نقشه یِ زندان ها ، مراکزِ پلیس ، وزارتْ خانه ها و غیره … مشخّص کردنِ روالِ کاری در اداراتِ دولتی ، بانک ها و غیره … و آموختنِ اینکه چطور : محافظت می شودند ؛ تلاش برایِ برقراریِ ارتباطاتی که می توانند : مُفید باشند ( با کارمندان در اداراتِ پلیس ، بانک ها ، دادگاه ها ، زندان ها ، اداراتِ پُست و تلگراف و غیره … ) مشخّص کردنِ مَحلِ انبارهایِ مُهمّات : همه یِ تفنگ سازی ها در شَهر ، و غیره می باشد ؛ مقدارِ زیادی از این نوع کار : برایِ انجام شُدنِ هست ؛ و چیزی که مهم تر است : این کاری ست که : حتّی کسانی که کاملاً ناتوان از درگیر شُدن در مبارزه یِ خیابانی هستند ؛ حتّی کسانی که : بسیار ضَعیف اَند ! زنان ، نوجوانان ، پیران و غیره … می توانند در آن خدمتِ بزرگی ، تنجام دهند ؛ باید فوراً ، تلاش شود تا : مُطلقاً همه یِ آن کسانی را که می خواهند : به گروه هایِ رَزمی وارد کرد ؛ برایِ شرکت در قیام ، هیچ کس وجود ندارد : و نمی تواند وجود داشته باشد که ، در صورتِ تمایل داشتن برایِ کار ، نتواند ارزشِ بسیاری داشته باشد : حتّی اگر او غیرِ مسلّح بوده ! و شخصاً ناتوان از جنگیدن باشد ؛ به عَلاوه : گروه هایِ ارتشِ انقلابی ، تَحتِ هیچ شرایطی نباید خودشان را ، فقط محدود به کارِ تدارکاتی کنند ؛ بلکه باید عملیّاتِ نظامی را ، به مَحضِ امکان یافتن ، آغاز نمایند تا : ۱- نیروهایِ جنگنده یِ شان را ، تعلیم دهند ؛ ۲- نُقاطِ آسیبْ پذیرِ دشمن را ، شناسایی کنند ؛ ۳- شکست هایِ جُزیی به دشمن ، تحمیل کنند ؛ ۴- زندانیان و بازداشتْ شسدگان را ، نجات دهند ؛ ۵- سلاح ، به دست آورند ؛ ۶- وجوهی برایِ قیام ، به دست آورند ( مُصادره یِ وجوهِ دولتی ) و به همین ترتیب : گروه ها باید فوراً از هر فرصتی برایِ کارِ فعّالانه ، سُود جویند ؛ و به هیچ وَجه نباید : مسائل را تا زمانِ یک قیامِ عمومی ، کنار گذارند ؛ زیرا آمادگی برایِ قیام : جُز با تمرین کردن زیرِ آتش ، نمی تواند به دست آید ؛ البته ! همه یِ افراطی گری ها ، بَد هستند ؛ همه یِ آنچه که ، خوب و مُفید است : اگر به اِفراط کِشیده شود : ممکن است ؛ و فَراتر از حَدّی مشخص : ناگزیر باید بَد و زیانْ آور شود ؛ اقداماتِ تروریستیِ بدونِ نظم : سازمان نیافته و خُرد : ممکن است ! اگر به اِفراط کِشیده شوند ؛ فقط نیروهایِ ما را پَراکنده کنند : و بر باد دهند ! این یک حقیقت است ؛ که البته ، نباید فراموش شود ؛ از طرفِ دیگر : تَحتِ هیچ شرایطی ، نباید فراموش شود که : شعارِ فَراخواندن به یک قیام ، هم اکنون داده شده : که قیام هم اکنون آغاز گشته : اقدام به حملاتِ تَحتِ شرایط مطلوب ، فقط حَقِ هر انقلابی نیست ! بلکه وظیفه یِ واضحِ اوست : کُشتنِ جاسوسان ، افرادِ پلیس ، ژاندارم ها ، مُنفجر کردنِ مَقرهایِ پلیس ، آزاد کردنِ زندانیان ، مُصادره کردنِ وجوهِ دولتی برایِ نیازهایِ قیام : چنین عملیّاتی هم اکنون هر کجا که قیام شایع است : انجام می شوند ؛ در لهستان و در قفقاز : و هر دسته یِ ارتشِ انقلابی ، باید آماده یِ شروع کردنِ چنین عملیّاتی به مَحضِ اطلاع شود ؛ هر گروه باید : به یاد داشته باشد که ، اگر اجازه دهد فرصتِ مطلوب برایِ چنین عملیّاتی ! امروز از دست بِرَود : به خاطرِ سُکونِ نابخشودنی : به خاطرِ انفعال ! گناه کار خواهد بود ؛ و چنین گناهی ، بزرگترین جُرمی است که : یک انقلابی می تواند در زمانِ قیام ، مُرتکب شود ؛ بزرگ ترین رُسوایی که می تواند : برایِ هر کسی که در عمل : و نه فقط در حرف ! برایِ آزادی کوشش می کند : اتّفاق اُفتد ؛ در خصوصِ ترکیبِ این گروه هایِ رَزمی : مطلبِ زیر می تواند گفته شود : تجربه نشان خواهد داد که ، چه تعدادی از اعضا در هر گروه ، مطلوب هستند ؛ و وظایفِ آنها ، چگونه باید تقسیم شوند ؛ هر گروه : باید بدونِ منتظر ماندنِ برایِ رَهنمودها از خارج ، خودش شروع به کسبِ این تجربه کند ؛ البته ! باید از سازمانِ انقلابیِ مَحلّی : تقاضا نمود که ، یک انقلابی با تجربه یِ نظامی برایِ ایرادِ سخنرانی : انجامِ بَحث و مشورت دادن ، اعزام نماید ؛ ولی اگر چنین شخصی ، موجود نباشد ! مطلقاً لازم است که : گروه خودش این کارها را ، انجام دهد ؛ درخصوصِ بخش هایِ حزبی : طبیعی است که ، اعضایِ یک حزب ، ترجیح می دهند که متعلق به همان گروه باشند ؛ امّا نباید ! قاعده یِ سَخت و مُحکمی وجود داشته باشد که : مانعِ پیوستنِ اعضایِ سایرِ احزاب شود ؛ دقیقاً اینجاست که ما باید : ائتلاف : توافقِ کاری را ( البته بدونِ هر گونه ادغامِ احزاب ) بینِ پرولتاریِ سوسیالیست و دموکراسیِ انقلابی ، عمل کنیم ؛ هر کسی که می خواهد : برایِ آزادی بجنگد ! و در عمل ، آمادگی اَش را برایِ این کار ، اثبات کند ؛ می تواند به مَثابه یِ یک دموکراتِ انقلابی ، در نظر گرفته شود ؛ و ما باید ! کوشش کنیم : تا همراه با چنین مَردُمی کارِ آماده شُدن برایِ قیام را ، ( البته در صورتی که شخص یا گروهِ موردِ نظر : کاملاً موردِ اعتماد باشد ) انجام دهیم ؛ تمامِ دموکرات هایِ دیگر : اکیداً به مَثابه یِ شبهِ دموکرات ها ، به مَثابه یِ روده درازهایِ لیبرالی که ! به هیچ وَجه نباید به آنها ، اتّکا کرد : به مَثابه یِ کسانی که برایِ یک انقلابی ، اعتماد به آنها جنایت خواهد بود ! طَرد شوند ؛ البته برایِ گروه هایِ رَزمی : مطلوب است که ، فعّالیّت هایِ شان را ، مُتّحد کنند ؛ بسیار مُفید خواهد بود که ! اشکال و شرایطِ اقدامِ مشترک ، مشخص شوند ؛ با این حال : تَحتِ هیچ شرایطی این اَمر نباید با اختراع کردنِ نقشه هایِ پیچیده و طرح هایِ عمومی : یا به تَعویق انداختنِ کارِ عملی به خاطرِ ترکیباتِ موشکافانه ، به افراط کِشیده شود ؛ قیام ناگزیر ! تَحتِ شرایطی انجام خواهد شد که : تعدادِ عناصرِ سازمان نیافته : هزاران بار بیش از سازمان یافته ها ، خواهند بود ؛ ناگزیر ! مواردی پیش خواهد آمد که : اقدامِ فوری ، درست در آن لحظه و همان جا در گروه هایِ دو نَفره یا حتّی به طورِ انفرادی ، ضروری خواهد بود ؛ و فَرد باید : آماده باشد تا بر اساسِ ابتکارِ خوداَش و پذیرفتنِ مُخاطره توسطِ خوداَش ، عمل کند ! همه یِ تأخیرها ، مُشاجرات ، تَعوی ها و بی تصمیمی ها برایِ هدفِ قیام : مُترادف با تباهی هستند : قاطعیّتِ عالی ، انرژیِ حداکثری ، به کارگیریِ فوری در هر لحظه یِ مناسب ، برانگیختنِ فوریِ شوقِ انقلابیِ توده و هدایت کردنِ این شوق به اقدامِ قوی تر و با حداکثرِ قاطعیّت ، چنین است : وظیفه یِ اولیّه یِ یک انقلابی ! جنگیدن علیهِ صَدتایی هایِ سیاه : نوعی عالی از عملِ نظامی است که ، سربازانِ ارتشِ انقلابی را ، تعلیم خواهد داد ؛ آنها را در آتش ! غُسلِ تعمید می دهد : و همزمان فایده ای عظیم برایِ انقلاب ، خواهد داشت ؛ گروه هایِ ارتشِ انقلابی : باید فوراً کشف کنند که ، چه کسانی صَدتایی هایِ سیاه را ، سازمان دِهی می کنند : و از آنها کجا و چطور ! سازمان می یابند ؛ و آنگاه : آنها بدونِ مَحدود کردنِ خودشان به تبلیغات ( که مُفید ! ولی ناکافی ست ) باید با نیرویِ مسلّح ، عمل کنند ؛ اعضایِ دارودَسته هایِ صَدتاییِ سیاه را ، کُتَک بزنند و بُکُشَند : مَقرهایِ شان را ، مُنفجر کنند ؛ و غیره … البته نکته ای حَسّاس و سَنجیده را ! جهتِ شفّاف سازی و زلال اَندیشی در تَفهیمِ یکی از موضاعات و مطالب و مسائلِ فوق را ، قابلِ تأمّل و تحمّل و ذکر می دانم که : در همین قسمتِ و بخش ، به سَمع و نظرِ سَراسَرْ مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وارِ مقاله یِ پیشِ رو ، تقدیم و عَرضه می دارم : صَدتایی هایِ سیاه ، جنبشی ضدِ انقلابی بود که رژیمِ تِزار نیکُلایِ دوّم : در اوایلِ قِرنِ نوزدهمِ میلادی علیهِ مَردُم و انقلابِ روسیّه به راه اَنداخت ؛ این جنبش به ناسیونالیسم و خارجی سِتیزیِ افراطی و ازجمله کُشتارِ یهودیان و اُکراینی ها و سایرِ اقلیّت ها ، مشهور و معروف بود ؛ در انقلابِ ۱۹۰۵ میلادی : قیامِ مَردِم در برخی مناطق ، واکنشِ خشونتْ آمیزِ مُرتجعین و لُمپن هایِ هوادار و طرفدارِ تِزار نیکُلایِ دوّم را که به صَدتایی هایِ سیاه ، پُرآوازه و نامدار بودند : و ضمناً از طرفِ کلیسا و پلیس نیز حمایت می شدند ! در پِی داشت ؛ آنان دست به اذیّت و آزار انقلابیون و دانشجویان زَدند ؛ و به هر کسی که غیرِ روسی و انقلابی بود ! یوروش و حمله می کردند ؛ ولادیمیر لنین : در اوایلِ نوامبرِ سالِ ۱۹۰۵ میلادی ، از کشورِ سوئد ( استکهلم ) محلِ اقامتِ کوتاهِ وی تا پیش از بازگشت از تبعید به سَرزمینِ اجدادی اَش یعنی روسیّه ، ضمنِ نامه ای سَرگشاده و تَلویحی : خطاب به صَدتایی هایِ سیاه : آنان را واپَسگرایان و نوسِتیزان علیهِ انقلابِ توده ها و خَلق هایِ زحمتْ کِشِ روسیّه و حتّی همه یِ عالمِ هستی ، خطاب داد ! و اشاره یِ مستقیم و آشکار نمود ؛ اینک : بازهم مَبنی و مُتّکی بر گسترشِ شالوده ها و شاکله هایِ فلسفیِ دانشِ کمونیسم و خصوصاً و الزاماً شاخصه ها و مُختصاتِ بارز درعلمِ مارکسیسم ، و همینطور انبساطِ مفاهیمِ کاربردی آن در اشکال و اعماق و ابعادِ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگیِ همه یِ عالمِ هستی و طبیعتاً جهانِ انسانی ، تمایل و اصرار دارم که ! به صورتِ مُختصر و کوتاه : تعدادی دیگر از اُسلوب ها و اپیزودهایِ مجموعهْ یادداشت هایی به نامِ تزهایی درباره یِ فویرباخ ( با تحلیل و تألیفِ فیلسوفِ کبیر : کارل مارکس … و با ویرایش و ویراستِ فیلسوفِ والامقام فریدریش انگلس ) را جهتِ بازخوانیِ همگانی و مُجدد، به ساحت و حضورِ گرانْ مایه و بزرگْ وارِ مُخاطبینِ این مقاله یِ پیشِ رو ، ارائه و عرضه نمایم : تا بدین وسیله و طریق ! از ایراداتِ احتمالی  و خلاءِ ممکن در بعضی مسائل و مطالب و مواردِ دَرج شده در این رساله یا جُزوه یِ اینجانب ( تهیّه کننده و نگارنده یِ مقاله یِ پیشِ رو ) رفعِ پُرسش ! و طبیعتاً و نهایتاً دَفعِ ابهام و چالش گردد ؛ پَس بنابراین : از حیثِ اعتدال و اعتلایِ عَقلانی ، و همچنین در اجرایِ عَدَمِ مُعضل یا مشکلِ تَخمین زده شده ، مُناسباتِ تحلیلی و حالاتِ تقریبیِ زیر را ، اظهار و ابراز و تقدیم می دارم : و البته ! لازم و مَلزوم به تأیید و تأکید و تکرار می باشد که : موارد ذکر شده در سطرهایِ ذیل : از ترجمه هایِ باقر پرهام ، به گونه ای گزینش وار و گزین گویه ( یعنی جملاتی قِصار و نگارْ شمار ) تببین و تدوین شده است : ۱- نَقص ِ اصلیِ ماتریالیسمِ همه یِ فیلسوفان تاکُنون از جمله فویرباخ این است که : شیء ، واقعیّت ، جهانِ مَحسوس ، در آن فقط به صورتِ عینِ یا نگرش ( تأمل ) به طورِ ذهنی درک می شود : نه به صورتِ فعّالیّتِ بَشریِ مشخّص یا پراتیک ! این نشان می دهد که : چرا جَنبه یِ فعّال ( واقعیّت ) برایِ مخالفت با ماتریالیسم : توسطِ ایده آلیسم بَسط داده شد ؛ البته فقط به صورتِ انتزاعی ! چرا که طَبعاً : فعالیّتِ واقعی و مشخص را ، چنان که هست : نمی شناسد ؛ فویرباخ در پِیِ اعیانِ مشخّص ، واقعاً مُتمایز از اعیانِ اندیشه است ؛ ولی خود فعّالیّتِ بَشری را ، چون فعّالیّتِ عینی نمی نِگرد ؛ به همین دلیل : در کتابِ ذاتِ مَسیحیّت ، فقط نظری ( تئوریک ) را ، فعّالیّتی اصالتاً بَشری می گیرد ؛ و درکِ خود را از پراتیک : به شکلی از تظاهرِ حقیرِ جُهودْ وارانه یِ آن ، مَحدود می کند ؛ از این جاست که او : اهمیّتِ انقلابی : اهمیّتِ فعّالیّتِ عملی و انتقادی را ، در نمی یابد ؛ ۲- این مسأله که : آیا اندیشه یِ بَشری دارایِ حقیقتی عینی هست یا نه ؟ مسأله ای نظری نبوده ! بلکه مسأله ای عملی است : در پراتیک است که انسان باید حقیقت : یعنی واقعیّت و توانِ اندیشه اَش را ( اینجا و اکنون ) ثابت کند ؛ مُناقشه درباره یِ واقعیّت با بی واقعیّتی : اندیشه ای جدا از پراتیک ، صِرفاً مسأله ای روحانی است ؛ ۳- آن مَسلکِ ماتریالیستی که آدمیان را : محصولِ اوضاع و احوالِ و تربیّت می داند ؛ و مُعتقد است که : برایِ تغییرِ آدمیان باید اوضاع و احوالِ و تربیّت را تغییر داد : فراموش می کند که ، اوضاعِ دقیقاً به دستِ آدمیان ، تغییر مییابد ؛ و این خودِ مُرَبی است که : نیاز به تربیّت دارد ! از دیدگاهِ چنین مَسلکی : جامعه ناگزیر به دو بخش می شود که : یک بخشِ آن بالاتر از خودِ جامعه است ( مثلاً نَزدِ رابرت اوئن ) تَقارُن : تغییرِ اوضاع و احوال و تغییرِ فعّالیّتِ بَشری یا تغییرِ خود را ، فقط در وَجهِ پراتیکِ انقلابی می توان نِگریست : و به نَحوی عقلانی ، دَرک کرد ؛ ۴- فویرباخ بر اساسِ خود بیگانگیِ انسان که : پدیده یِ دین است : جهان را ، دوگانه می پندارد : یک جهانِ دینی که ، موضوعِ تصوّر است ؛ و یک دنیایِ واقعی که : پایه یِ آن است : مُستحیل کند ؛ او غافل است که با این کار : هنوز مسأله به قوّتِ خود باقی است ( زیرا آنچه باید توضیح داد ) به ویژه این است که : چرا دنیایِ واقعی از خود جدا شده : به صورتِ قلمروی مستقل در اَبرها تَثبیت می یابد ؛ این جدا شُدن فقط بر اساسِ از خود گسیختگی و تضادِ درونیِ دنیایِ واقعی ، تبیین پَذیر است ؛ پَس نُخست باید جهان را در تضادِ آن : دَرک کرد ؛ تا سِپَس بتوان آن را : با اقدامِ انقلابی و حذفِ تضاد ، عَملاً دگرگون ساخت ؛ به عنوانِ مثال : همین که دریافتیم که خانواده یِ زمینی : رازِ خانواده یِ آسمانی است ؛ دیگر باید به انتقادِ نظریِ همان خانواده یِ زمینی ( از یک سو ) و دگرگون کردنِ انقلابیِ آن در عمل ( از سویِ دیگر ) پرداخت ؛ ۵- فویرباخ : ناراضی از اندیشه یِ انتزاعی ، به نگرشِ حِسّی روی می آورد ؛ امّا جهانِ مَحسوس را ( همچون محصول ) پراتیکِ مشخّصِ انسان ، در نظر نمی گیرد ؛ ۶- فویرباخ گرچه ذاتِ دینی را : در ذاتی بَشری حَل می کند ؛ امّا در نظر نمی گیرد که ذاتِ بَشر : اَمرِ انتزاعی در دَرونِ فشردِ بَشری ، جدا از افراد نیست ؛ این ذات : در واقعیّتِ خویش ، مجموعه ای از روابطِ اجتماعی است ؛ از آنجا که فویرباخ : به نَقدِ تحقیقیِ این موجودِ واقعی نمی پردازد : الف : جریانِ تاریخ را ، نادیده می گیرد ؛ و با فَرضِ وجودِ یک فَردِ انسانیِ مُنتزع و جُدا از خودیِ خود ، موجود می پندارد ؛ ب : در نتیجه : وجودِ بَشری را ، فقط به عنوانِ نوع : به عنوانِ کُلیّتِ دَرونیِ گُنگ که ، مَحملِ صِرفاً طبیعیِ ارتباطِ افراد با یکدیگر است : در نظر می گیرد ؛ ۷- بَنابراین فویرباخ توجه نمی کند که : روحِ دینی ، خود محصولِ اجتماعی است ؛ و خِرَدِ انسانیِ مُجردی که وی تحلیل می کند : در واقع به یک شکلِ اجتماعیِ معیّن ، تعلّق دارد ؛ ۸- هرگونه زندگیِ اجتماعی ! ذاتاً پراتیک است ؛ راهِ حَلِ عَقلانیِ همه یِ رُموزی که تئوری را ، به رازْ پنداری می کِشاند : در پراتیکِ انسانی و در دَرکِ این پراتیک ، نَهفته است ؛ ۹- بالاترین نتیجه ای که ماتریالیسم ( نگرشی مُتأمل ) یعنی ماتریالیسمی که فعّالیّتِ حَواس را ، فعّالیّتی پراتیک نمی یابد : به نظر می رسد که : همان شیوه یِ نگرشیِ تأملِ افرادِ جُدا از هم ، در جامعه یِ مَدنی است ؛ ۱۰- دیدگاهِ ماتریالیسمِ کُهن : جامعه یِ مَدنی است ؛ دیدگاهِ ماتریالیسمِ نو : جامعه یِ بَشری یا بَشریّتِ اجتماعی است ؛ ۱۱- فیلسوفان : تنها جهان را ، به شیوه هایِ گوناگون ، تعبیر کرده اَند ؛ مسأله امّا ! بر سَرِ دِگرگون کردنِ جهان است ؛ آری ! کارل هاینریش مارکس ( فیلسوفِ مُتمایز و مُمتازِ تا اَبد جاویدان ) در کتابِ دست نوشته هایِ اقتصادی و فلسفی : به نَحوی خلاصه و به غایتْ زیبا سِرشت ، تمایلات و لایه هایِ زیستْ محیطیِ انسانِ را در قاب و غالبِ واکنش اَش به مَسیرِ تُمدّنِ بَشری ، و نیز تکامل و تکوینِ روحیّاتِ ستیزه جویانه یِ آدمی نِسبت به معیارها و اصلاحاتِ مُندرج در هندسه یِ جغرافیایی و همچنین تاریخی اَش ، اینگونه کنکاش و تحلیل و تدوین می نماید : اگر مَحصولِ کار به کارگر ، تعلق نداشته باشد ؛ اگر این مَحصول : چون نیرویی بیگانه در برابرِ او ، قَد عَلَم می کند ؛ فقط از آن جهت است که : به آدمِ دیگری غیر از کارگر ، تَعلّق دارد ؛ اگر فعّالیّتِ کارگر : مایه یِ عذاب و آزار اوست ! پَس باید برایِ دیگری : مَنبعِ لذّت و شادمانیِ زندگی اَش باشد : نه خدا ، نه طبیعت ، بلکه فقط خودِ آدمی است که ! می تواند این نیرویِ بیگانه ، برآدمی باشد ؛ و یا بازهم : کارلمارکس و همچنین فریدریش انگلس  ( دو آموزگارِ مُعتبر و مُهمِ قَرنِ هجدهمِ میلادی ) در کتابِ ایدئولوژیِ آلمانی ، اینگونه شرایط ِ عینی و ذهنیِ حاکم بر نظامِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگیِ طبقه یِ پرولتاریا را ، تشریح و توضیح می دهند ؛ و ساختارِ مُرتبط و مُنتسب با یک وضعیّتِ به اصطلاح اضطراری و انقلابی را در چَشم اَندازِ جوامعِ بَشری ، به چالش و تصویر و تفسیر می کِشند : در جامعیّتِ واقعی : افراد آزادیِ خود را ، از طریقِ آگاهی و اتحاد به دست می آورند ؛ و همینطور در سطرها و صفحاتِ دیگرِ همین کتابِ مطروحه و مذکور ( ایدئولوژی آلمانی ) افزون و ابراز می دارند : انقلاب نه فقط ! بدین خاطر ضروری است که : طبقه یِ حاکم را نمی توان به گونه ای دیگر ، سَرنگون ساخت ؛ بلکه بدین دلیل نیز که : طبقه یِ سَرنگون کُننده : فقط در یک انقلاب می تواند خود را ، از همه یِ کثافاتِ عَصرها چاک کند ! و فَراخُورِ جامعه یِ جدید گردد ؛ و نیز در پاراگراف و اپیزودی دیگر از همین کتابِ معرفی گردیده و ذکر شده ( ایدئولوژی آلمانی ) کارل هاینریش مارکس و همچنین فریدریش انگلس ، دانش و علمِ کمونیسم را برایِ اذهانِ عموعی و آحادِ انسانی و خصوصاً و الزاماً توده هایِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستمِ طبقه یِ بورژوا و میلیتاریسم ، با این روش و منطق ، پیاده سازی و جانمایی می نمایند : کمونیسم برایِ ما : اوضاع و احوالی نیست که ، باید استقرار یابد ؛ آرمانی که واقعیّت ناگریر است : خود را با آن مُنطبق کند ؛ ما کمونیسم را ، آن جنبشِ واقعی می خوانیم که : وضعِ موجودِ چیزها را ، مُلغا می سازد ؛ اینک به انتها : به فصلِ پایانی یا همانا جمع بَندیِ مطالب و مسائلِ مطروحه و مذکور در این مقاله یِ پیش ِ رو ( ضرورتِ اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ، و خَلاءِ آن ! بر پیرامونِ اعتراضات ، و نیز تَشدیدِ اعتصاباتِ کُنونیِ سَراسَرْ اقشار و آحادِ زحمتْ کِشِ و تَحتِ ستم : چه در مجموع جان ، و به ویژه در عرصه یِ ایرانْ زمین … ) رسیده ایم ؛ امّا اینجانب ( گِردآورنده و نگارنده یِ این رساله یا جُزوه یِ بِسیار بِسیار اَندک ! در این موقعیّت و مَقطع از نوشتار و گفتارِ خویش : الزاماً ترجیح می دهم و خصوصاً اصرار دارم که ، قواعد و عقایدِ خود را ، به شیوه ای شفّاف یا به نوعی زلّال گونه ! یعنی بر مَبنایِ برخی از موضوعات و حوادث : و طبیعتاً تجربیّاتِ عینی و ذهنی از یکی دیگر از سه ضلعِ مؤسّسان و بنیان گذارانِ سازمانِ سرخ گون و پُرافتخارِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ( سچفخا ) به سَمع و نَظرِ مخاطبینِ گرانْ مایه و بزرگْ وار اَم ، پیشکش و تقدیم نمایم ؛ آری ! من از جانْ فدا رفیق عبّاس مِفتاحی ، سخن می گویم ؛ و قَصد و مُراداَم این است که : با بهره گیریِ عَقلانی و همچنین استفاده یِ عاطفی از برخی اتّفاقات و مُناسباتِ پیرامونی ِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) و همینطور بر اساس و پایه یِ صحبت هایِ مُنتخب و مُنتسب به ایشان ( رفیق عبّاس مِفتاحی ) که در جغرافیا و تاریخِ سیاسی و فرهنگیِ کشورِ مان ایرانْ زمین ، به ثبت رسیده است : تشریح و توضیح دهم که : در تَصادُم و تَزاحُم با دو واجب و اَهَم ! کدامینْ واکنشِ گروهی یا حتّی فَردی به عنوانِ اُسلوبِ پایدار و نیز رِفرنسِ کاربردی ، این پتانسیلِ گُسترده و ثقلِ حرکتی را دارا می باشد : که در امتداد با استحکام و تقویّتِ مبازاتِ خود به خودیِ پرولتری ( و آن هم با تحمّل و تأمل در موردِ ضایعات و تلفات ِ احتمالی اَش : چه از حیثِ جانی و چه از لحاظِ مالی ) به پیشبُردِ اهدافِ عالی و نهایی ِ توده هایِ زحمتْ کِشِ جوامعِ انسانی یا همانا یک وضعیّتِ انقلابی ، مُعاضدت و مُساعدت می رساند ؛ و سَراِنجام ! باعثِ تکامل و تداومِ فَراگیر در عرصه یِ مُقاومت و مُقابله با انقیاد و قیودِ حاکمانِ مُسقر و مُتمرکز در این ساختار و نظامِ مُندرج در هندسه یِ بورژوازی و میلیتاریسم ، خواهد شد ؛ نُخُست پوچ اَندیشی و همچنین واپَسگراییِ ایدئولوگِ یک ابزارِ تُهی از مَفهومِ کاربردی که : فعّالینِ مَدنی یا هوادارانِ مَسیرِ مُسالمت آمیز ! و در بَطنِ حقیقت : همان اصلاحاتِ تدریجی و نیز عَدَمِ تمکین از خِصلت نماییِ انقلابی ، این نوع فرآیندِ مقاومت و مقابله را ، در جهتِ احقاقِ حقوقِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگیِ آحادِ بَشری ، اتخاذ و ابراز نموده اَند ؛ و این پایگاهِ و نحله یِ فکری را ، در محوریّتِ عملِ خویش ساخته ، و در نهایتِ انفعال و افراط ! به طرزی غوغا سالارانه و مُبتذل ، مُناسبات مکتبوب و شفاهیِ شان را ( یعنی : همان خشم از دیکتاتوری  ! امّا هَراسان از تحوّلِ اساسی و تغییرِ بُنیادین را ) برایِ سایرِ گروه ها و دستجاتِ انسانی ، تعیین و تعبیین می سازند ؛ و دیگری : معیار و روشِ پیکارجویانه و عَضلانی ( همانا اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه ) که کامل و دقیق : نحوه یِ استراتژی و نوعی تاکتیکِ آن را ، مُتّکی و مَبنی بر آموزه هایِ نظامی ، و خصوصاً و الزاماً در پیوند با دانش و علمِ مارکسیسم لنینیسم ، برایِ اکثریّت یا اقلیّتِ مخالف یا موافق ! در سطرها و صفحاتِ فوق در همین مقاله یِ پیشِ رو ، ترسیم و تفسیر کرده اَم ؛ و همچنین : اشکال و اعماق و ابعاداَش را ، با نَقلِ به مَضمون ! و رعایتِ اصول و اراده یِ فلسفی ، و حتّی هَمبَسته با احتیاط و اخلاقِ یک فعّال انقلابی و همینطور هوادارِ جُنبشِ فدائیانِ سابق (سچفخا ) پیاده سازی و جانمایی نموده اَم ؛ تردید یا شَکی نیست که ممکن است : تفکرِ قَهرآمیز ، و همچنین روحیّه یِ عُصیانْ نهاد و شورشْ محورِ پیشگامان و پیشتازانِ مَشیِ انقلابی و رزمِ مُسلّحانه ، با اتمسفرِ جانبی در میانِ شَهروندانِ کُنونیِ در جوامعِ انسانیِ سَراسَرِ جهان ، و طبیعتاً کشورِ عزیزِمان ایرانْ زمین ، چندان که من و ما انتظار و اشتیاق داریم ! هماهنگ و همراه نباشند ؛ و یا احتمال دارد که : واکنش هایِ مختلف و متفاوتِ سایرِ احزاب و سازمان هایِ سیاسی یا مَدنی ، نِسبت به طریقتِ مُواجه با اختناق و کُشتار و سَرکوبِ موجود در عالمِ هَستی ، که تداوم و تداعیِ یک سیستمِ واحد به اسمِ سرمایه داری می باشد : پیشنهادات و تذکرات و توصیه هایِ نَخ نما شده و تکراریِ شان را ، در غالبِ و غابِ طرحی از هَمزیستیِ مُسالمت آمیز و سازش پَذیر با پدیده یِ ترکیبی و تلفیقیِ بورژوا و میلیتاریسم ، ارائه و ابراز دارند ؛ و طبقِ عادت و رِوالِ همیشگی و پیوسته شان ! پیشاهنگان و پیشروانِ سِتیز با چپاول و غارتِ منابعِ مشترکِ زیستْ محیطی را ، با عناوینی پوشالی و مَصادیقی کِذب ! همچون برچسبِ اتّهام به شَرحِ ماجراجوییِ در دورانِ نابالغِ جوانان ، و یا تقلیدِ کورکورانه و غیرِ دموکراتیک از مایه و ماهیّتِ جغرافیایی و سَبک و سیاقِ تاریخیِ دیگر کشورها ، مُتّهم و مجازات می کنند که : آن ها به دلیلِ برخی موضوعاتِ مُنحصر به فَرد و خاص : به مانندِ ظرفیّتِ فرهنگی یا میزانِ جمعیّت و یا مسائل و مطالبی از این قبیل فاکتورها و بُرهان ها ، توانسته اَند در مدّتِ کوتاهی از زمان و با تَلفاتِ مُختصرِ انسانی و ضَرَرِ کمِ مَعیشتی نِسبت به چارچوبِ منافعِ باقیِ اقشار و عُمومِ جوامعِ بَشری ، به مقیاسی مشخّص و موازینی معیّن از نشانه هایِ مُتمرکز و ثابتِ ایدئولوژیِ شان برسند ؛ لازم و ملزوم به ذکر می باشد که : این دَستجات و گروه هایِ صلح طلب و همیشه مَصلوب ( یعنی کاشفانِ فُروتَنِ حرکت هایِ نمایشْ گون و بی خاصیّت ، و همچنین مُدَعیّانِ صُفوفِ پرهیز از هرگونه خشونت علیهِ مواجه با تضادِ عُمده و بی عدالتی ( همانا هَرج و مَرجِ اقتصادی و فرهنگی به سودِ یک طبقه : امّا دو جناج : یکی صاحبانِ وسائلِ کار و مَشاغل  … و دیگری دولتِ مُستقرِ در رأسِ حکومتِ خودکامه گان ) که در خوشبیانه ترین حالتِ ممکن ! می توان آنان را : ناآگاه و بی انصاف ، توصیف و تصویر نمود ؛ باید در پاسخ به این سئوالِ انحرافی و در واقع مُضحک ! که تشریح و توضیح می دارند : جُنبش و خیزشِ چریکی ( چه با مُشخصاتِ روستایی و چه با مُختصاتِ شَهری ) این پتانسیل و جاذبه یِ کافی و مُفید را ، برایِ احداث و ایجادِ یک وحدتِ کِثرت گرا و فَراگیر ، در راستایِ آماده سازی و اتّحادِ توده هایِ زحمتْ کِشِ جوامعِ انسانی ، و خصوصاً و الزاماً ! بسیج سایرِ آحادِ گوناگون ( به تمثیلِ دانشمندان و روشنفکران و استادان و دانشجویان و نویسندگان و کارمندانِ شرکت ها یِ خصوصی و یا وابسته به ارکانِ دولت و غیرو را … ) با اهداف و مَصائبِ مطروحه و مذکور ( جُنبش و خیزشِ راستین و راسخِ چریکی ) نخواهد داشت ؛  و در نهایت و سَراَنجام : به ذِنِ اینان ( فعّالینِ حرکت هایِ مسالمتْ آمیز یا آشتی پَذیر و یا همان مُدافعینِ مَسیرِ مَدنی ) پس بنابراین هیچ وقت و هرگز ! حتّی تَحتانی ترین لایه هایِ مظلوم و رَنجورِ آدمیان ، که از تاراج و شکنجه و اعدام توسطِ دشمنانِ سَفّاک و مَنحوسِ پرولتاریا : یعنی طبقاتِ حاکمه ( بورژوا و میلیتاریسم ) به فغان و فریاد رسیده اُند : تمایل و تحمّل ندارند ! و نیز قادر به تشخیص ِ عینی و مشاهده یِ ذهنی از پرگارِ هویّتیِ شمایان نیستند که با اطلاعاتِ مُکفی و امنیّتِ جانبی و آرامشِ روان بتوانند ( با پیشاهنگان و پیشروانِ جُنبش و خیزشِ فدایی ) یکصدا و یکدل و همگام شوند ؛ و بازهم در امتداد با سَم پاشی و سَلبِ اطمینان از مَردُمانِ تَحتِ ظلمت و فشارِ لحظهْ افزون ، اینگونه عقاید پوچ و تُهی از هر گونه مَنطق شان را ، اذهان و ادغام می دارند که : صِرفاً با بُروزِ صداقتِ انقلابی و شعارِ آکنده از عاطفه ، یا به صورتِ آگاهانه یا سَهوی با عملکردی آنارشیستی یا سکتاریستی ، و یا حتّی با افکاری پوپولیستی و روحیّاتی نزدیک به نارودنیک ها ( همراه با دگماتیسمِ مُضاعف : همانا جَزم اَندیشیِ آغشته به ایدئولوژیک ) و نیز تَحتِ تأثیرِ آژیتاسیونِ درونی و آوانتوریسمِ بیرونی ( شبیهِ معیار و روشِ لوئیس آگوست بلانکی ) و در نهایت و نتیجه ! با هدیّه و نثارِ خون به پیشگاهِ مبارزه با خداوندانِ قدرت و اربابانِ ثروت ، نمی توانیم از سنگلاخ و سَدِ مقابل : همانا نظامِ حاکمانِ مطلقِ سرمایه داری و همچنین دژخیمانِ مُنتخب ومُنتسب و مُتّصل به آنها ، عبور و گُذر کنیم ؛ لِذا من ( گِرد آورنده و نویسنده یِ این رساله یا جُزوه یِ بسیار اَندک ) پیشاپیش و داوطلبانه : قبل از وقوعِ هر حادثه ای : یعنی جولان و غوغایِ این مَحافلِ مُرتبط با کُپرادورها و فراکسیون هایِ فرصتْ طلب و به غایتْ بی مُحتوا و قلّابی ! مسئولیّتِ پاسخ گویی به این وارثانِ اپورتونیسم و کاتبانِ رویزیونیسم و ناطقانِ کانفورماتیسم را ، بر عُهده می گیرم ؛ و برحَسبِ ضوابطِ انقلابی و قَواعدِ کمونیستیِ خویش : خطاب به این مُنتقدینِ پاسیفیستْ تبار و سُستْ عُنصر ، قائل و قائم می باشم که : قاطعانه بگویم … و صادقانه بنویسم : با رویکردهایی که بَنا بر کنجکاوی و کنکاشِ اکونومیست ها و پروپاگانداها ، و همچنین کیمیاگریِ بُنگاه هایِ اصلاحاتِ اقتصادی ( پرسترویک ) که با هزاران حدیثِ مَسموم و صَد روایتِ جَعلی : اصطلاحاً فرآیندِ فضایِ باز سیاسی ( گلاستوست ) را ، برایِ توجیح و ترویجِ نُخبه گرایی هایِ مَدفون در کالبدِ امپریالیسمِ جهانی ، تعریف و تبلیغ می نمایند :  حتّی مِثقالی نمی توان با این جَبرِ برآمده و برساخته از هیولا و هیبتِ بورژوا و میلیتاریسم ، به یک نقطه یِ  مُشترک : مُتّکی و مَبنی بر پوششِ منافعِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادیِ و فرهنگیِ طبقه یِ پرولتاریا رسید ؛ مگر کسانی که دُچارِ الیناسیونِ شخصیّتی ( از خود بیگانگی ) یا پارانوئیدِ فلسفی و یا بیماریِ جیره خواری باشند ! پَس حاصل و نتیجه یِ این تحلیل و تجربه یِ دیرینه این است که : طبقه یِ تَحتِ ستم ( انواعِ کارگران و غیرو … ) با طبقه یِ حاکمه ( دولت و دژخیمانِ وابسته اَش ) نخواهند توانست به این استثمار و استبدادِ سیستماتیک و نَهادینه شده ! به تفاهم و توافقِ مشترک برسند ؛ سُخن کوتاه : ثقلِ کلام : این بَذرها ، به خاک نمی ماند ؛ از قلبِ خاک می شکفد چون برق ، رویِ فلات می گذرد چون رَعد ، خون است و ماندگار است ( نوشتار و گفتار : جانْ فدا رفیق سعید سلطان پور ) به راستی ! چگونه و چرا می شود ؟ با تسخیرکنندِگانِ مَذبور ( بورژوا و میلیتاریسم ) که مُوَلدِ ارعاب و تَوحشِ جانی و مالی ، علیهِ آماج و آمالِ میلیون ها انسان در مقیاسِ هر جغرافیا و اُردویِ سِتُرگ و سِتَبرِ یک تاریخ می باشند : و از نخستینْ تبعیض تا اَبدیّتِ واژه و زمان ، تفکرشان بر معیار و روشِ و حرکت هایِ پاتریمونیالیسم ( جامعه یِ قَیّم طلب ) و همینطور تنها ابزار و عملِ شان نِسبت به پیرامونِ بَشری و باقیِ جاندارانِ عالم ، بر ترازویِ دترمینیسم ( جَبر گرایی ) و ژنوسید ( نَسل کُشی ) بوده اَند و هستند و خواهند بود : به یک رسالتِ مُتعالی و زیستِ فاخر ، که بر میزانِ عَدَمِ فاصله یِ طبقاتیِ میانِ سَراسَر آدمیان و همه یِ جاندارانِ گیتی برسیم ؛ آری ! کسانی که واقعیّت را ، نمی گویند : دروغگو هستند ؛ امّا آنان که ، حقیقت را پنهان می سازند : تبهکاراَند ( اویگن برتولت فریدریش برشت ) اینک : طبقِ ابلاغ و اعلامِ اینجانب ( گِردآوردنده و نویسنده یِ این مقاله یِ پیشِ رو ) در پاراگراف ها و اپیزودهایِ فوق ، پیشنهاد و اصرار دارم که ! بر حُدودِ ژَرف ناکِ حوادثِ پیرامونیِ رفقایِ مؤسّسِ سچفخا ( سازمان چریک هایِ فدایی خَلقِ ایران ) به صورتِ واضح و روشن ، شمّه ای یا گوشه ای از انبوهِ فَراز و نَشیبِ سال ها پیکار و رَزم با اختناقِ سرمایه داری و همچنین بوروکراسیِ اداری و همینطور تابعینِ نظامیِ شان را ، به سَمع و نظرِ مخاطبینِ گرانمایه و بزرگوار برسانم : تا بدین وسیله ! پیغامِ سُرخ گون و رهایی بَخشِ آن رسولانِ پُرافتخار و بی بَدیل : حوالیِ نیروهایِ مُشتاق و مُنتظر در صحنه یِ اعتصاباتِ همیشگیِ و حرکت هایِ به هم پیوسته یِ کارگرانِ تَحتِ ستم ، و خصوصاً و الزاماً در دایره یِ جوانانِ با استعداد و پُر بضاعت ، که جُنبش و خیزشِ معاصر و نوینِ فدایی را ، عاملی مُمتاز و عُنصری مُهم در کانونِ مبارزه و میدانِ جهاد با دژخیمان و حاکمانِ بورژوا و میلیتاریسم می پندارند : طنین اَنداز صلح و پرچم دارِ آزادی باشد : و عاقبت ! افکارِ عموعی ، آحادِ زحمتْ کِش ، و سایرِ اقشارِ مَظلوم و زیرِ یوغِ جَبّارانِ قَهارْ سِرشت ، با اعتقاد و اعتماد به نحوه یِ تئوریک و همچنین نوعِ پراتیکِ آن رُفقا ( مؤسّسینِ و اعضاءِ سچفخا : سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) بتوانند اَمیالِ دَدمنشانه و دِهشتناکِ طبقه یِ ظلمتْ پیشه : و نتیجتاً امواجِ جدیدِ سرمایه داری را ، در هیأت و جسمِ نئوکاپیتالیسم و نئولیبرالیسم ، بِلرزانند و بِخشکانند ؛ اینک : در جهتِ استناد و استنباط و استخراج ِ زوایایی از فضایِ استقامتِ راستین و حماسه یِ راسخِ دلاوران و یارانِ چریکِ فداییِ خَلقِ ایران ، و نیز مُرورِ اندیشه یِ انقلابی ، و همینطور احیایِ آرمان و اعتبارِ شان ، به کتابِ سَفَر با بال هایِ آرزو ( نوشتار و گفتارِ نَقی حمیدیان ) مُراجعه و تَوَسّل می نمایم : و البته ! یک نکته یِ بَدوی و بَدیهی ، قابلِ ذکر می باشد که ، موضوعات و مطالب و مسائلِ پیشِ رو ، به صورتِ غیرِ مُتمرکز و پراکنده ، از بخش هایی از کتابِ اشاره شده در جُملاتِ فوق ، استنساخ و استنساج و اقتباس گردیده است : و با ترتیب و نظمِ مُحتوایی و موجود در نُسخه یِ اصلیِ آن نوشتار و گفتار ، کاملاً و دقیقاً ، مُغایرت و مُنافات دارند : و شاملِ مقیاس و مَضمونِ انتخابی و انتصابیِ اینجانب ( گِردآورنده و نویسنده یِ جُزوه یا رساله و یا مقاله یِ مَذبور ) می باشند ؛ چگونگیِ تشکیلِ گروه : جریانِ تشکیلِ گروه آن طور که بعدها در سلولِ زندانِ انفرادیِ اوین ، از زبانِ خودِ عبّاس مِفتاحی شنیدم ، به شرحِ زیر است : در سالِ ۱۳۴۲ ، عبّاس بعد از ورود به دانشگاه ، با محیط ِ باز و گسترده ای روبه رو می شود ؛ محیط ِ دانشگاه و خوابگاهِ دانشجویان ، کوهنوردی هایِ جمعی و غیره ، در مقایسه با فضایِ ساکت و مُرده یِ شَهرِ ساری ، امکاناتِ بی سابقه ای برایِ او بود ؛ در واقع در آن سال ها ، فاصله یِ میانِ محیط هایِ دبیرستانی با دانشگاه ها صَرفِ نظر از برخی استثناء ، بسیار زیاد بود ؛ شاه دیگر نمی توانست محیط هایِ دانشگاهی را ، به طورِ کُلّی از پویایی هایِ علمی و جُست و جو گریِ فکری و سیاسی ، باز دارد ؛ دانشگاه ها بر عکسِ دبیرستان ها ، محیط هایِ فعّال و واجدِ شرایطی بودند که : در طولِ تاریخِ تأسیسِ آن تا آن زمان ( و نیز بعدها ) هَمواره در خطِ مُقدّمِ ایستادگی و جَوشِکنی ، قرار داشتند ؛ عبّاس در چنین محیطی ، بلافاصله به فعّالیّتِ سیاسی و برقراریِ روابطِ تازه و یافتنِ دوستانِ هَمفکر ، روی آورد ؛ تا آنجا که یه خاطر دارم : وی چندان به کارِ صنفی و سیاسیِ عَلنی ، و یا حتّی فعّالیّت هایِ نیمه عَلنی و نیمه مَخفی ، دست نَزَد ؛ در همین رَوند بود که : در سالِ ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۴ ، با امیر پرویز پویان ، آشنا شد ؛ این آشنایی با واسطه یِ دوستِ مُشترکی به نامِ علی طلوع ، صورت گرفت ؛ این دو در همان ملاقلتِ اولیّه ، خیلی سریع یکدیگر را ، دَرک کردند ؛ دیدارِ اوّلِ به دیدارهایِ بعدی و بالاخره به دوستیِ عمیقِ فکری و سیاسی ، میانِ آن دو اَنجامید ؛ عبّاس می گفت : پویان قبل از آشنایی با من ، مارکسیست بود ؛ در آن سال ها ، کسبِ اعتماد و اطمیانِ افراد به یکدیگر ، نیازمندِ احتیاط  و آزمایش هایِ فوق العاده بود ؛ علاوه بر این : شَرطِ مَخفی کاری ، حُکم می کرد که هر فَرد ، آگاهانه از ارتباطاتِ دیگران ، بی خبر بماند ؛ کنجکاوی و پُرسشِ اضافی و یا کسبِ خبر و اطلاع از وضعیّتِ دیگران ، مانع از پیشرفتِ روابط می شد ؛ این وضعیّت به مَراتب ، موجبِ کُندیِ بیشتر در شکل گیریِ روابطِ مُنظّمِ تشکیلاتی میانِ افرادِ همفکر می شد ؛ در عینِ حال : صَرفِ همفکری ، موجبِ وارد شدنِ در مُناسباتِ پیچیده ترِ سیاسی نمی شد ؛ در این عرصه : شناسایی هایِ دیگری لازم بود : مانندِ شناختِ گرایشاتِ مختلفِ فَرد نِسبت به همه یِ اُمورِ مُهمِ زندگی ، دلبستگی هایِ خانوادگی ، حُدودِ گرایشاتِ فَردگرایانه ، میزانِ دل کندن از عَلایقِ ویژه مانندِ پول و ثروت و جنسِ مخالف ، و به طورِ کُلّی در همه یِ عرصه هایِ مُهمِ مبارزاتی ، چنین شناخت هایی به زمان نیاز داشت ؛ عبّاس می گفت که : در آشنایی با پویان ، انگار ما همه یِ گام هایِ شناساییِ دُشوار در آن سال ها را ، در همان دیدارِ اوّل گذراندیم ؛ به هر حال دوستیِ ژَرفی میانِ این دو برقرار شد ؛ پویان در فعّالیّت هایِ مَحافلِ ادبی با صمدبهرنگی ، آشنا شده بود ؛ دوستیِ وی با صمد نیز ، شبیهِ دوستیِ عبّاس و پویان بود ؛ پویان به واسطه یِ فعّالیّت هایِ سیاسی و اجتماعی و قَلمی ، روابطِ گسترده ای با فعّالینِ مختلف داشت ؛ وی روابطِ خود را با دوستانِ مشهدی ، حفظ کرده بود ؛ در آن روابط که مربوط به دوره یِ فعّالیّت هایِ مَحافلِ مَذهبی ( کانونِ نَشرِ حقایقِ دینی ) در سِنینِ ۱۴ تا ۱۵ سالگی بود : دوستانی مانندِ مسعود احمدزاده هم بودند ؛ اگر چه پویان ، تغییرِ عقیده یِ فکری داده بود ، امّا مُناسباتِ صمیمانه میانِ این دو ، کماکان ادامه داشت ؛ طبعاً دوستی هایِ عاطفی ، بسترِ و زمینه یِ اصلی برایِ تأثیرپذبری یا تأثیرگذاریِ فکری و نظریِ متقابل بود بر زمینه یِ این دوستی ها ، که عُنصرِ مبارزه جویی ، شرطِ استمرارِ آن بود ؛ امیر پرویز پویان می کوشید مسعود را ، به سویِ اندیشه هایِ مارکسیستی جَلب کند ؛ عبّاس در موردِ مسعود می گفت : مسعود آدمِ فَکور و ژَرف اندیشی بود ؛ او به سادگی و بدونِ استدلالاتِ قانع کننده ، نظراتِ قبلیِ خود را ، تَرک نمی گفت ؛ مسعود در واقع ک به جُز جَنبه یِ فلسفی ، سایرِ اجزاءِ تئوری هایِ مارکسیستی لنینیستی را ، تقریباً همانندِ پویان قبول داشت ؛ جالب اینکه ! بعد از تشکیلِ گروه : مسعود با حفظِ همین مسئله در گروه ، فعّالیّت داشت ؛ به هر حال قرار شد که : وی برایِ مطالعاتِ نهایی ، کتابِ فلسفیِ فریدریش انگلس ، به نامِ لودویک فوئرباخ و پایانِ فلسفه یِ کلاسیکِ آلمان را ، خوداَش ترجمه کند ؛ عبّاس می گفت که ک مسعود در جریانِ ترجمه یِ این کتاب ، عاقبت مسئله یِ نظری و فلسفیِ خود را ، آن هم در سال هایِ بعد یعنی در سال هایِ ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۸ ، حَل کرد ؛ از این رو : نامِ مسعود را ، فریدریش گذاشتند ؛ به گفته یِ عبّاس : گروه را پویان و او در اوایلِ سالِ ۱۳۴۶ ، از طریقِ سازمان دادنِ امکاناتِ ارتباطی در تهران ، مشهد و تبریز و مازندران ، پایه گذاری کردند ؛ مسعود در تشکیل گروه ، نقشِ مستقیمی نداشت ؛ امّا وی پَس از حَلِ مسئله یِ فلسفیِ خود ، به سرعت جایگاهِ مُناسبِ خویش را یافت ؛ او در کنارِ عبّاس و پویان ، در مرکزیّتِ گروه ، قرار گرفت ؛ عبّاس در موردِ توانایی هایِ مسعود می گفت : او در نوشتن بسیار چیره دست بود ؛ قدرتِ تصمیم گیری ، اراده یِ عمل و وسعتِ هوش و استعداد اَش را ، موردِ تَحسین قرار می داد : می گفت اگر مسعود به مبارزه ، روی نمی آورد : آتیه یِ درخشانی در زمینه یِ علمی داشت ، و می توانست در رشته یِ ریاضیّات ( رشته یِ دانشگاهیِ مسعود ) دانشمند شود ؛ در دانشگاهِ مشهد : دوستانِ دیگری نظیرِ بهمن آژنگ ، غلام رضا گلوی ، حمید توکلی ، سعید آرین ، مهدی سوالونی و دیگران ، فعّال بودند : آن ها با پویان روابطِ فکریِ تنگاتنگی داشتند ؛ مجموعه یِ روابط ِ سیاسیِ پویان در مشهد  ، به صورتِ یک شیکه یِ تشکیلاتی ، سازمان دِهی شد ؛ و در نهایت به صورت یک شاخه یِ تشکیلاتی ( گروه ) در آمد ؛ این شاخه از طریقِ پویان ، به گروه وصل می شد ؛ از سویِ دیگر : عبّاس از طریقِ اسدالله مِفتاحی برادرِ کوچک تراَش که دانشجویِ پزشکیِ دانشگاهِ تبریز بود ک با مَحافلِ مارکسیستی و دانشجوییِ تبریز ، در ارتباط بود ؛ اسد نیز : از نظرِ هوش و استعدادِ فوق العاده برجسته بود ؛ او دو بار در دبستان و دبیرستان ، دو کلاس را در یک سال ، طی کرده بود ؛ ما با اسد  : آشناییِ مستقیم نداشتیم ؛ و به دلیلِ رعایتِ پنهان کاری ! نمی دانستیم که او هم مانندِ عبّاس ، فعّالیّت می کند ؛ عبّاس در عینِ حال : با دوستانی چون چنگیز قبادی و اطرافیانِ وی و برخی از فعّالینِ سیاسی در شَهرِ بابل ، رابطه داشت ؛ در شَهرِ ساری نیز ، با مه سه نَفر و برخی دیگر در سطوحِ متفاوتی  ، رابطه داشت ؛ بعد از تشکیلِ گروه : تلاش برایِ گسترشِ امکانات ، ادامه یافت ؛ یکی از آن ها : شبکه یِ به نِسبت مُتشکّل پیرامونِ صمد بهرنگی در تبریز بود ؛ در شَهریورِ سالِ ۱۳۴۷ ، صمد بهرنگی در رودخانه یِ اَرس ، غَرق شد ؛ مرگِ صمد : ضربه یِ سَختی برایِ عبّاس و پویان بود ؛ روابطِ پویان و صمد نیز : کاملاً روابطِ حَسّاس میانِ این مبارزینِ بود ؛ صمد به دوستان و رُفقایِ نزدیک اَش : تنها از کاراکتر ، شخصیّت و قدرتِ فکریِ پویان ، بدونِ ارائه یِ هیچ نشانیِ مُعینی ، صحبت کرده بود ؛ دوستانِ صمد با تعاریفی که از زبانِ صمد شنیده بودند : ندیده به وی ، علاقمند شدند ؛ امّا مرگِ نا به هنگامِ صمد ، این رابطه را از دو سوی ، قطع کرد ؛ این اَمر : در موقعیّتی رُخ داد که ، عبّاس و پویان بعد از سال ها تَدارک و فراهم کردنِ مُقدّمات و تشکیلِ گروهِ زیر زمینیِ موردِ نظرِ خود ، به گسترشِ آن مشغول بودند ؛ به همین دلیل : چشمِ امیدِشان به صمد و دوستان اَش بود ؛ ما در همان سالِ ۱۳۴۷ ، پَس از واقعه یِ مرگِ صمد با عبّاس دیداری داشتیم ؛ او به شدّت از مرگِ صمد ، ناراحت بود ؛ عبّاس می گفت : چه مرگِ نابه هنگامی ! وی در موردِ چگونگیِ غَرقِ صمد گفت : صمد شنا بَلد نبود ؛ و به همین خاطر در رودخانه ، غَرق شد ؛ او در همان زمان به گفت که : دوستی از دوستانِ بسیار نزدیکِ صمد ، که افسرِ ارتش بوده ( حمزه فلاحتی ) تنها همراهِ و همسَفرِ صمد در کنارِ رودخانه یِ اَرس بود ؛ او حتّی گفته بود : این افسر از شدّتِ ناراحتی ، به قصدِ خودکُشی با قَند شِکن به سَرِ خود کوبید ؛ با این حال : افسرِ ارتش بودن و هنگام غَرق شدن : تنها هَمراهِ صمد بودن ، برایِ ذهنِ مشکوک و بَدبینانه نِسبت به کارنامه یِ سیاهِ ساواکِ شاه ، به طورِ اتوماتیک ، دخالتِ ساواک را در ذهن ها ، مُتبادر می کرد ؛ ساواک در آن زمان و بعدها : هیچ اقدامی برایِ زُدودنِ این اتّهام از خود ، نشان نداد ؛ ساواک از شایعه یِ خَفه کردنِ صمد بهرنگی در رودِ اَرس ، بیش از همه سود می بُرد ؛ چرا که با وجودِ چنین شایعاتی : قدرت و تسلّطِ خود را بر هر نوع فعّالیّتِ سیاسی و حتّی بر جان و زندگیِ مخالفانِ خود ، به رُخ می کشید : تا درسِ عبرتی برایِ رَهروانِ راهِ آزادی باشد ؛ در آن زمان : ما متوجه همه یِ جوانبِ ناراحتیِ عبّاس نبودیم ! چرا که از مسائلِ تشکیلاتی میانِ رُفقا با صمد ، بی خبر بودیم ؛ امّا عبّاس در باره یِ ویژگی هایِ شخصیّتیِ صمد : از پیگیری و تواناییِ او ، از کارِ فرهنگیِ مُبتکرانه ، از جمع آوریِ قصّه هایِ فولکلوریک و قصّه هایِ پُر مُحتوای اَش ، که به زبانِ کودکان ، مطالبِ مُهمِ اجتماعی را ، موردِ توجه قرار می داد : و از روابط ِ گسترده اَش در میانِ روستائیانِ آذربایجان و دوستان و مبارزان و شاگردان اَش که ، در اطرافِ وی بودند : و از قصّه هایِ مختلف به خصوص از ماهی سیاهِ کوچولویِ صمد ، صحبت می کرد ؛ من در آن زمان ، گمان می کردم که : خود او با صمد از نزدیک آشناست ! امّا این طور نبود ؛ به گفته یِ خوداَش : او با صمد به طورِ مستقیم ، روابط ِ سیاسی نداشت ؛ شاخه یِ تبریزِ گروه : شاملِ دو بخشِ جداگانه بود ؛ یک بخش از طریقِ عبّاس و اسدالله مِفتاحی ، که بیشتر در برگیرنده یِ دانشجویان ِ دانشگاه تبریز ، و از آن طریق تعدادی از دوستانِ مُقیمِ ارومیّه و یا جاهایِ دیگر بود ؛ بخشِ دیگر : شاملِ شبکه یِ دوستانِ و محافلِ مُتعدد و مرتبط با صمد و عدّه ای از شاگردان اَش و همکاران و دوستاران ِ بیشمارانِ صمد بود ؛ با مرگِ صمد : ارتباطِ گروه با تشکیلاتِ مرتبط با صمد نیز ، یکسَره قطع شد ؛ با وجود اینکه : خبرِ حمله به پاسگاهِ سیاهکل در روزنامه هایِ آن زمان ، به صورتِ یک خبرِ فَرعی و بی اهمیّت ! منتشر شده بود ؛ امّا در عمل : رزیم با بستنِ جاده ها و ایجادِ محاصره یِ نظامی در اطرافِ سیاهکل و لاهیجان و ارسالِ نیرو به منطقه و پروازِ هلی کوپترها و غیره ، همه یِ مَردُمِ دور و نزدیک را ، کُنجکاو و حَسّاس کرد ؛ میانِ دستگیریِ آخرین نَفراتِ جنگل در چهارمِ اسفند ماه تا روزِ اعدامِ سیزده تَن در ۲۶ اسفند ماه ، تنها سه هفته فاصله وجود داشت ؛ بسیاری از مَردُمِ ایران : با شنیدنِ خبرِ اعدامِ دَسته جَمعیِ سیزده تَن که در رابطه با حمله به پاسگاهِ سیاهکل ، صورت گرفت : به حَسّاسیّتِ ماجرا پِی بُردند ؛ بازتابِ آن در جامعه : بعد از مدّت ها سکوت و ثُباتِ ادعاییِ رژیم ، بسیار غیرِ منتظره بود ؛ بخشِ وسیعی از روشنفکران و دانشجویان : در ارتباط با حوادثِ به کُلّی بی سابقه ای که در پِیِ حمله به پاسگاهِ سیاهکل ، به راه اُفتاد : به وَجد آمده ، و با هیجان و بی تابی به آینده ، چشم دوختند ؛ حمله یِ مُسلّحانه به پاسگاهِ ژاندارمری : نَزدِ بسیاری از روشنفکرانی انقلابی ، یک واقعه یِ سیاسیِ بی سابقه بود ؛ و آن را ، حماسه یا حماسه یِ تاریخیِ سیاهکل نامیدند ؛ این در حالی است که : اهمیّتِ نظامیِ این واقعه ، در قیاس با عملیّاتِ نظامیِ مُتعارف در حُکمِ هیچ بود ؛ این حمله به یک هَنگ و یا حتّی گروهانِ ژاندارمری ، صورت نگرفته بود که : در نَفسِ خود از اهمیّتِ نظامیِ قابلِ ملاحظه ای ، برخوردار باشد ؛ برایِ خَلعِ سلاح کردنِ پاسگاهِ کوچکِ سیاهکل ، نیازی به دَه ها چریکِ مُسلّحِ آموزده نبود ؛ با وجودِ این ! اهمیّتِ سیاسی و روانیِ این واقعه ، بی سابقه و دامنه دار بود ؛ در آن زمان : شاه در اوجِ یکّه تازیِ حکومتِ فَردیِ خود بود ؛ همه جا سایه یِ سیاهِ ساواک و قَدَر قُدرتیِ یک حکومتِ خودکامه و مُتفرعن ، گسترده شده بود ؛ هیچ صدا و ندایی ، از کسی بر نمی خاست ؛ شاه همه یِ منتقدانِ سیاسی و حتّی مشروطه خواهانِ اصلاح طلب ( جبه یِ ملّی ) را ، خَفه و خاموش کرده بود ؛ تَلقیِ عمومی این بود که : همه موش ها گوش دارند ! و در خدمتِ دستگاهِ هستند ؛ و هر حرکتِ مشکوکی نیز ، از چشمِ مأمورانِ ساواک ، پوشیده نمی ماند ؛ هر کس که به دور و بَرِ خود می نگریست : همه یِ کانون هایِ اعتراضِ جمعی را ، بی رَمق و حتّی خاموش می دید ؛ تمامیِ مقاومت هایِ جَمعیِ پیشین : سَرکوب شده بودند ؛ چند سال از شورشِ حونینِ ۱۵ خُردادِ ۱۳۴۲ و شورشِ مُسلّحانه یِ قشقایی ها در استانِ فارس ، گذشته بود ؛ مقاومتِ مُسلّحانه یِ نیروهایِ کُرد زیرِ رهبریِ مُلّل آواره و برادرانِ مُعینی در کُردستان در اواسطِ دهه یِ چهل نیز ، سَرکوب شده بود ؛ دیگر هیچ حرکتِ مَحسوسی حتّی در نزدیکیِ مرزهایِ غربیِ کشور ، وجود نداشت ؛ وجودِ چنین وضعیّتی بود که : شاه ادعا می کرد ایران ( جزیره یِ ثُبات و آرامش ) است ؛ با توجه به سکوت و خَفقانِ حاکم و ادعایِ ثُبات و آرامش : پاسگاهِ کوچکِ ژاندارمری در سیاهکلِ لاهیجان ، موردِ حمله یِ مُسلّحانه ، قرار گرفت ؛ این پاسگاه : نه در کنارِ مَرزهایِ کشور قرار داشت ! که آن را به عوملِ خارجی ِ آن سویِ مَرز ، نِسبت دهند ؛ و نه این منطقه از سابقه ای در درگیری هایِ مُسلّحانه یِ ضدِ حکومتی ، برخوردار بود ؛ از این رو : نَفسِ حمله یِ مُسلّحانه به این پاسگاه ، حکایت از آغازِ یک حرکتِ سیاسی و نظامی ِ سازمان یافته ، علیهِ رژیمِ دیکتاتوریِ شاه می کرد ؛ این بود که : به مانندِ جَرقه یِ کوچکی ، نورِ امید را در دل هایِ مُشتاق ، پَراکند ؛ دل ها برایِ نزدیک شدنِ سپیده یِ سَحَر : به لَرزه در آمد ؛ گروهِ جنگل : با حمله به سیاهکل ، مُتلاشی شد : امّا در میانِ نَسلِ جوان و حَسّاسِ کشور ، شور و امیدهایِ زیادی ، پَدید آورد ؛ واقعه یِ ۱۹ بهمن ماهِ سالِ ۱۳۴۹ : برایِ مبارزانِ و روشنفکرانِ پُرشورِ سالِ پایانیِ دهه یِ چهل ، سَرآغازِ راه و شیوه ای به کُلّی تازه و حاد از مبارزه در کشور شد ؛ راهی که تا یکی دو نَسل قبلِ از آن ، سابقه نداشت ؛ این روز : عَملاً به نقطه یِ امید ی برایِ پایانِ یکّه تازی و قَدَر قُدرتیِ شاه و درباریان و وابستگانِ آن ، تبدیل شد ؛ برایِ دو تَن از کُشته شُدِگان در جنگل و سیزده تَنِ اعدامی که در مجموع پانزده نَفر می شدند ؛ شعرِ حماسی و شورانگیزِ پانزده مَردِ دَلیر : که از رادیو بغداد نیز ، پخش شد : در میانِ مَردُمِ ایران ، به خصوص روشنفکران و دانشجویان ، بازتابِ وسیعی یافت .

به این شعر توجه کنید … پانزده مَردِ دَلیر :

آن که می گفت : حرکت مُرد در این وادیِ خاموش و سیاه

بِرَوَد شَرم کند !

مویه کُن بَحرِ خَزَر

گریخ کُن دَشت کویر

پیرهن چاک بده جنگلِ سُرخِ گیلان

قلبِ خود را بِدَرای قلّه یِ سَختِ البرز

پانزده مَردِ دَلیر

پانزده جان به کف دست در آورد گه رَزمِ عظم خونِ شان رنگِ خُروش

خونِ شان جلوه یِ دل هایِ امید ریخت از خنجرِ ضَحّهاکِ زمان بر سَرِ خاک

بنگر خَلقِ ستم دیده یِ ایران به بَند

که چسان بی شرفان ، قاتل ها ، می ربایند زِ آغوشِ تو فرزندِ ترا !

روسپیانِ وَقیح

خود فروشانِ سیه کارِ پَلید

پای تا سَر شکمان

جمله در خدمتِ ضَحّاکِ زمان !

و همه ضَحّاکان گوش دارند به فرمانِ جنایت گرِ غَرب !

قَرنِ ما قَرنِ رهاییِ بَشر

موج از ساحلِ اُکتُبر به چین

پَرش از چین به کُره

جُنبش اَش از کُره به جنگلِ کُنگو و ویتنام و عَدَن !

جُنبشِ خَلقِ فلسطین و یَمَن !

پانزده مَظهرِ والایِ شَرَف

پانزده حیدرِ رَزمنده یِ پاک ، پانزده روزبه گُردِ دَلیر

پانزده نورِ درخشنده در این تاریکی ، پَرتو اَفکند به خورشید و درخشید به کوه

لَرزه آورد پَدید !

آه ای بادِ صَبا ، بویِ خونِ شهدا را برسان تا به شمال

بِکِشان تا به جُنوب

بِشکُفَد بر لَبِ دهقانِ بَلوچ

به تَپش وادارد قلبِ آزاده یِ کُرد

مَرحَبا خیزاَند از دلِ مَردِ عَرَب

قَدمِ اوّلِ هر راهِ سِتُرگ با شکست هم نَفَس است

دَرس گیریم از این جانبازی

واژگون سازیم قَصرِ فرعونیِ ضَحّاکِ زمان

پانزده نورِ درخشنده در این تاریکی

پانزده نورِ امید

خَنده زَن بَحرِ خَزَر

خَنده زَن دشت کویر

خَلق بر می خیزد

خَلق برمی خیزد !

این شعر : خود یک نوع مانیفستِ سیاسی و مبارزاتی است که ، تقریباً در برگیرنده یِ مُحتوا ، روش ها ، احساسات ، مَواضع و امیدهایِ جُنبشِ چریکی است ؛ این شعر ، مُکمّل و نتیجه یِ عَملیِ کتابِ ماهی سیاه کوچولو یِ صمد بهرنگی است ؛ صمد در قالبِ داستانِ کودکان ، شرایط ِ حیاتِ سیاسی کشور را ، با تصویری از محیطِ مُرده و برکه ایِ ماهی سیاه کوچولو ، به طورِ استعاره نشان می دهد ؛ اینکه نخستین دسته از این ماهی ها : با کنده شدن از شَهر و دیارِ خود ، و رسیدن به میدانِ بزرگِ مبارزه ، طعمه یِ ماهی خوارِ قَهّار شده اَند ؛ وحدتِ دو گروه ( تأسیسِ سازمانِ چریک هایِ فداییِ خَلقِ ایران ) مطالبِ زیر ، به نَق از عبّاس در سلولِ اوین است : بعد از حمله به پاسگاهِ سیاهکل و دستگیری و مُتلاشی شدنِ گروهِ جنگل و دستگیری هایِ پیشینِ بَخشِ شَهریِ تشکیلات ، این گروه به شدّت ضربه خورد ؛ در واقع از کّلِ گروه : بیش از یک یا دو تیمِ عملیّاتی شاملِ حمید اشرف ، اسکندر صادقی نژاد ، محمّد صفاری آشتیانی ، رحمت پیرو نظیری و منوچهر بهایی پور و چَند تَنِ دیگر ، باقی نمانده بودند ؛ در مقابلِ تشکیلاتِ گروهِ ما ( گروهِ دو ) به جُز دستگیری و اعدامِ احمد فرهودی و دست گیری ِ کاظم سلاحی و چند رفیقِ سیاسیِ ( غیرِ مُسلّح ) از جمله رحیم و من ، با سازمان یافتگیِ گسترده ، تقریباً دست نَخورده باقی مانده : در چنین شرایطی موضوعِ وحدتِ دو گروه به حالتِ تعلیق در آمده بود ؛ اعضایِ گروهِ یک ، به فکرِ تَرکِ کشور اُفتادند ؛ امّا بعد از تماسِ دو گروه : آن ها متوجه می شوند که ، عملیّاتِ حمله به کلانتریِ قلهک و کلانتریِ تبریز ، کارِ گروهِ دو است ؛ آن ها ضمنِ خوشحالیِ زیاد : تغییرِ عَقیده دادند ! و بِلادرنگ طرحِ از پیش آماده یِ ترورِ سَرلشگر فرسیو را ، به اجرا گذاشتند ؛ پَس از این عَمل : دو گروه در هم ادغام می شوند ؛ از آن پَس : در اواخرِ فروردین ماهِ ۱۳۵۰ ، دو گروه با یک مرکزیّتِ جدید ، به احتمالِ زیاد : شاملِ مسعود احمد زاده ، امیر پرویز پویان ، عبّاس مِفتاحی ، حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد ، تَحتِ نامِ چریک هایِ فداییِ خَلق ، اعلامِ موجودیّت می کنند ؛ در موردِ انتخابِ نامِ چریک هایِ فداییِ خَلق : عبّاس گفت : وقتی عملیّات شروع شد ؛ در فکرِ این بودیم که نامی مُناسب انتخاب کنیم که : هم مُحتوایِ نَبردِمان را ، توضیح دهد : و هم در میانِ کارگران و زحمت ْ کِشان ، و به طورِ کُلّی در میانِ مَردُم ، از زمینه هایِ ذهنیِ مُثبتی ، برخوردار باشد ؛ کلمه یِ چریک و فدایی : هر دو کلماتی ناآشنا در جامعه نبودند ؛ عملیّاتِ فدایی گری در دوره یِ انقلابِ مَشرطیّت نیز : وجود داشته است ؛ در شرایطِ حاضر : همه از مبارزاتِ چریک هایِ فلسطینی ، و اینکه آن ها با فدا کردنِ جانِ خود ، برایِ رهاییِ سَرزمینِ خویش ، مبارزه می کنند : باخبر بودند ؛ از این رو : این نام هم شکل و هم مُحتوایِ مبارزه یِ مسلّحانه یِ مان را ، در خود جای می داد ؛ البته ! در آن موقع به ذهن اَم نَرسید که : از او در موردِ عَدَمِ استفاده از نامِ گروه و یا سازمان بِپُرسَم ؛ و من خوداَم : هیچ اعلامیّه ای ندیده بودم که موجبی برایِ پُرسش باشد ؛ ولی با توجه : به مجموعه اوضاع و شرایطِ در آن زمان ، این مسئله برایِ رُفقا ، چندان جدّی نبود ؛ به ویژه این که : مبارزه یِ مُسلّحانه یِ شَهری ( چریک هایِ فداییِ خَلق ) با این امید شروع شد که ، در مرحله یِ اوّل ، حتّی به بَهایِ نابودیِ خودِ گروه ، سایرِ گروه ها و مَحافلِ زیرزمینی ، به این مبارزه روی آورند : تا این شکل از مبارزه را ، تَثبیت کنند ؛قصدِ آنان این نبود که در آغاز : تنها یک سازمان یا گروهِ انقلابی ، به این شکل از مبارزه دست بزند تا دیگران به آن ها بپیوندند ؛ بلکه : نشان دادنِ این نوع مبارزه ، به مَحافل و گروه هایِ مُشابه و افرادِ مبارز بود که خود با هر امکانی که دارند : این شکل از مبارزه را ، شروع و ادامه دهند ( در انتهایِ کتابِ مبارزه یِ مُسلّحانه : هم استراتژی و هم تاکتیک : نوشتار و گفتارِ مسعود احمدزاده : این توصیّه آمده بود )به هر حال : در سالِ اوّلِ مبارزه یِ چریکِ شَهری ، از نامِ گروه یا سازمان ، استفاده نشد ؛ دستگیریِ عبّاس مِفتاحی : عبّاس همچنان به کارِ سازماندهیِ گروهِ دوّم ، مشغول بود ؛  او می بایست : اعضاءِ گروه را در واحدهایِ جدید در تهران ، سازمان دهد ؛ سیرِ پُر شتابِ حوادث و درگیری ها و تَلفاتِ پِی در پِی : اَمرِ سازمان دِهی را ، با خطراتِ   زیادی مواجه کرده بود ؛ کادرهایِ موردِ لزوم از نقاطِ مختلفِ مکانی و تشکیلاتی ِ گروه ، تعیین می شدند ؛ رحیم و من نیز : جُزیی از این برنامه و تلاش ها بودیم : که به نتیجه نرسید ؛ ما از سال ها پیش به طورِ مستقیم با عبّاس ، در ارتباط بودیم ؛ تماس با ما ، بسیار آسان بود ؛ امّا تماس با کسانی که بینِ آن ها هیچ آشناییِ مستقیم و چهره به چهره ، وجود نداش : با مشکلات و خطراتِ بزرگی هَمراه بود ؛ در این موارد : از علائم و نشانی هایِ اختصاصی ، استفاده می شد ؛ این کار در دلِ شرایطِ ضربه هایِ پِی در پِی : تعقیب ها و یورش هایِ ساواک ، بسیار پُرخطر بود ؛ در یکی از این موارد : رفیقی از شاخه یِ آذربایجان ِ گروه ، بدونِ اینکه بداند طرفِ ملاقلتِ وی عبّاس است : دستگیر شده و در زیرِ شکنجه ، محل و مشخّصاتِ قرار را ، افشاء می کند ؛ در همان ماه هایِ اولیّه : حداقل ۲۴ ساعت ( در آغاز حتّی سه روز ) زمانِ اضطراری برایِ مقاومتِ صَد در صَد در زیرِ شکنجه ، تعیین شده بود ؛ امّا خیلی زود روشن شد : این وقت بیش از حَد طولانی است ؛ و با شدّت و فشردگیِ شکنجه ها و تحمّلِ افراد ، خوانایی ندارد ؛ از این رو : بعد از چند تجربه یِ تلخ ، از میزانِ این وقتِ اجباری ، کاسته شد ؛ و در نهایت : به شش ساعت و حتّی به چهار ساعت رسید ؛ روش ساواک در دستگیری ها : مُتناسب با شرایطِ جدید ، تغییر کرد ؛ شکارِ قُربانی ها در اختفا ، و پنهان سازی هایِ چندین ساله ، کنار گذاشته شد : غیر از این هم نمی شد ؛ برایِ دستگیریِ عبّاس : ساواک با در دست داشتنِ ساعت و مَحلِ قرار و علائمِ مربوطه و حدسِ قَوی برایِ روبه رو شدن با یک چریکِ مُسلّح : تدارکاتِ زیادی در نظر گرفت ؛ از جمله : پیرامونِ مَحلِ قرار و جاهایِ مُناسب ، که در یکی از خیابان هایِ تهران بود : چندین مأمورِ مَخفی با لباس هایِ مُبدل ، مُستقر کرد ؛ ساواک همچنین یکی از ساواکی هایِ اهلِ ساری ( به تامِ ناصر ربیع زاده : معروف به هدایت ) که در سیکلِ اوّلِ دبیرستان ، همکلاسیِ عبّاس بود : با داشتنِ نشانه هایِ از پیش تعیین شده  به جایِ رفیقِ ملاقات کننده ، به سَرِ قرار ِ عبّاس می فرستد ؛ عبّاس هیچ اطّلاعی از ساواکی بودنِ این شخص تداشت ! و چون این ملاقات برایِ اوّلین بار صورت می گرفت : و از پیش نیز شناساییِ مشخّصی میانِ عبّاس و رفیقِ دستگیر شده ، وجود نداشت : با دیدنِ این همکلاسیِ سابق و علائمِ شناساییِ تشکیلاتی ، گمان می کند این فَرد ، همان رفیقِ مربوطه است ؛ و شروع به سلام و احوال پُرسی می کند : که یکباره ساواکی ها به او هجوم می آورند ؛ عبّاس به سرعت اسلحه اَش را می کِشد : امّا به وی ، مَجال نمی دهند ؛ هَفت هَشت نَفری ، به رویِ وی می اُفتند ؛ او خَمیده بر رویِ زمین ، به حالِ نشسته مانندِ کسی که در حالِ سُجود است : زیرِ فشار ، تَقلّا می کند تا اسلحه را به چانه اَش نزدیک کند ، سَراَنجام موفق می شود : ماشه را هم می چِکاند ؛ امّا طپانچه ، عَمل نمی کند ؛ تمامِ پیشانی اَش ، به زمین سائیده و زخمی می شود ؛ کار از کار گذشته بود : عبّاس را دستگیر می کنند ؛ او به قولِ خوداَش : با چنین بَد شانسیِ غیرِ منتظره ای روبه رو شده بود ! به دستگیر کُنندگانِ خود می گوید ( صَد هزار تومان جایزه را بُردید ) او را به سرعت از مَعرکه بیرون بُرده : یک سَر به زیر زمینِ اوین ، منتقل می کنند ؛ بعد از مدّتِ کمی ، پرویز ثابتی مقامِ امنیّتیِ می آید ؛ و ظاهراً ! با ادب و احترام می گوید : خوب آقایِ مهندس ، شما حالا دستگیر شده اید : و همه چیز تمام شده ! بهتر است به همه یِ سئوال هایی که از شما می شود : پاسخ دهید ؛ عبّاس پاسخ می دهد : من چیزی نمی دانم ! ثابتی می گوید : خودتان خواستید با شما طورِ دیگری رفتار شود ؛ و زیر زمین را ، تَرک می کند ؛ حالا نوبتِ شکنجه گران است : عبّاس هیچ نمی گوید : او را به تَخت می بندند : و بی هوش باز می کنند : بارها بی هوش می شود : سُخنی از دهان اَش شنیده نمی شود ؛ روز و شب ، از پِیِ هم می گذرند ؛ به هر وسیله که در آن زمان داشتند : مُتوسّل می شوند : نتیجه ای نمی گرند : عبّاس چیزی نمی گوید ! بالاخره شکنجه گران مجبور می شوند : یکی یکی از اطّلاعاتی که داشتند : به اصطلاح برایِ او رو کنند ! او فقط تأیید یا تکذیب می کند ؛ عبّاس در زیرِ شکنجه هایِ گوناگون : هیچ اطّلاعی به شکنجه گران نداد ؛ تا دو هفته این روال، ادامه یافت ؛ دانسته هایِ زنده یِ عبّاس ، طیِ این مدّت می سوزند ؛ او اطّلاعاتِ بسیار زیادی داشت : چند سال مسئولیّتِ سازمان دِهیِ گروه با ارتباطاتِ گسترده از یک سو ، و داشتنِ مسئولیّتِ اصلیِ سازمان دِهیِ انتقالِ تشکیلاتِ سیاسی گروه به تشکیلاتِ تیم هایِ چریکی از سویِ دیگر ، او را در وضعیّتِ ویژه ای قرار داده بود ؛ اگر او دهان باز می کرد : فاجعه رُخ می داد ! او که از اراده ای فوق العاده قوی ، برخوردار بود : به گفته یِ خوداَش : طیِ دو هفته یِ اوّلِ شکنجه ( که شدیدترین مرحله یِ شکنجه های اَش بود ) هیچ فریادی نکشید ! او در واقع : حسرتِ یک آخ گفتن را به دلِ آن ها ، باقی گذاشت ؛ بعد ها در سلولِ اوین : از او پُرسیدم چه نوع شکنجه هایی اِعمال می کردند ؟ می گفت شکنجه یِ اصلی : شلّاق بود :  انواعِ دیگری هم بود : از جمله برایِ ایجادِ دَرد : مُچِ دست و انگشتان اَش را بهمیز ِ مخصوص می بَستند : به طوری که قادر نبود هیچ عکس العملی نشان دهد ؛ و سِپَس : سوزن را به زیرِ ناخن فرو کرده : آهستهْ آهسته می خَراشیدند ؛ به این ترتیب : تمامیِ ناخن هایِ او را هَمراه با دَردِ شَدید ، یکی یکی سیاه کردند ؛ می گفت زیرِ ناخن : رشته هایِ مُتعددِ عَصب می گذرد : و این کار دَرد ناک است ؛ می گفت : همه فکر می کنند : ناخن ها را با اَنبر دست می کِشند ! امّا این طور نیست : ناخن هایِ سیاه شده می اُفتادند ؛ در تمامِ این موارد : او اصلاً واکنشی نشان نمی داد ! انگار که این شلّاق و شکنجه ، با بَدنِ وی ، کاری نداشتند ؛ کفِ پاهای اَش ، مُتلاشی شدند ؛ پَس از بَخیّه و پانسمانِ اضطراری : دوباره شکنجه ادامه می یافت ؛ این بَخیّه زَنی ها تکرار می شد ! بارها به هوش اَش می آورند ؛ امّا نتیجه ای نمی گرفتند ؛ شکنجه گران از اینکه : طیِ دو هفته یک آخ هم از او نَشنیده بودند : سَخت احساسِ حقارت می کردند ؛ از مقاومتِ عبّاس ، به سُتوه آمده بودند ؛ می گفت : بعد ها که دیگر مسئله ای باقی نمانده بود که رو نشده باشد : بازجویان به اطّلاعِ تازه ای دست می یابند ! امّا عبّاس نمی پذیرد ؛    آن ها اصرار می کنند : او قبول نمی کند : تهدید به شکنجه می کنند : عبّاس کاغذ را پاره کرده و می گوید : شروع کنید ! آن ها عَقب می کِشند و می گویند عَصبانی نَشو ! مسئله ای نیست ! به این ترتیب : شکنجه گران بعد  از مدّتی که از دستگیریِ عبّاس می گذرد : سَعی می کنند از دَرِ مُسالمت آمیز و به اصطلاح دوستی و احترام ، وارد شوند ؛ عبّاس نیز : به این بهانه که همه یِ اطّلاعات اَش همین بود که دموردِ تأیید قرار داده و دیگر چیزی برایِ گفتن ندارد ! سَعی می کرد از دَرِ دیگری به مقاومت اَش ادامه دهد ( تمامِ مواردِ مربوط به چگونگیِ مقاومتِ عبّاس در زیرِ شکنجه : به نَقل از گفته ها و توضیحاتِ خوداَش می باشد ) عبّاس : در این مدّت به شدّت ضعیف و نَحیف ، شده بود ؛ بعد از خاتمه یِ بازجویی ها : برای اَش یک جیره یِ غذاییِ روزانه با مقدارِ زیادی گوشت ، سفارش دادند ؛ کاری که به نُدرت ! اتّفاق می اُفتاد ؛ به نظر می رسید : این اَمر ، به نوعی دلجویی از قربانی ای است که ، شخصیّتِ نیرومند و مقاومتِ فوق العاده اَش ، حتّی شکنجه گرانِ او را ، سَراَفکنده کرده بود ؛ کمی زودتر از دستگیریِ عبّاس : مسعود احمد زاده سَرِ قرارِ مَناف فَلکی در یکی از خیابان هایِ تهران ، توسطِ کمیته یِ شهربانی دستگیر می شود ؛ مسعود توسطِ دو نَفر : اسداالله مِفتاحی و حسن نوروزی به عنوانِ گاردِ مُحافظ ،    هَمراهی می شد ؛ امّا آن ها ! کاری نتوانستند انجام دهند ؛  مأمورانِ کمیته : مسعود را که از ناحیه یِ سَر ، زخمی و خونین و بی هوش شده بود : در اتومبیل قرار می دهند ؛ مُحافظین تصمیم می گیرند : ماشین را با پَرتابِ نارنجک ، مُنفجر کنند ؛ امّا شیشه هایِ ماشین بالا بود : نارنجک پَس از اصابت به بَدنه یِ ماشین ، به داخلِ جویِ آب اُفتاده و مُنفجر می شود ؛ مأموران : مسعود را به سرعت از مَعرکه دور کرده ، و مستقیماً به زیرِ شکنجه هاییِ وحشیانه ، قرار می دهند ؛ امّا مسعود : هیچ سُخن نمی گوید ! بعد از دَه روز : او آدرسِ خانه یِ تَکی اَش را ، که عبّاس از آن مُطّلع بود : در اختیارِ شکنجه گران قرار می دهد ؛ قَصدِ مسعود این بود که : دوستان از زنده بودنِ وی باخبر شوند ؛ عبّاس ۲۵ روز پَس از دستگیریِ مسعود ، به آن خانه سَر می زند ” امّا زَنِ صاحبْ خانه : مَشوّش و دَستپاچه از خانه بیرون می رود ؛ عبّاس متوجه شده ! به سرعت محل را تَرک می کند ؛ او می گفت که : تصمیم این بود که هر رفیق بعد از دستگیری : حداکثر به مدّتِ سه روز ، مقاومتِ مطلق کند ؛ امّا مسعود : چندین روز از گفتنِ آدرسِ این خانه یِ مشترکِ ، خودداری کرده بود ؛ در میانِ زندانیان : علیهِ مَناف فَلکی فضایِ بسیار بَدی ، به وجود آمد ؛ ساواک نیز : با مانورهایِ ماهرانه ، به آن دامن می زَد ؛ تا آن زمان : کادرهایِ وَرزیده ای مانندِ علی رضا نابدل ، جواد سلاحی و حتّی رهبرانی مانندِ مسعود و عبّاس : خود مستقیماً اعلامیّه یِ چریک ها را ، پَخش می کردند ؛ در زندان : این اَمر موردِ انتقادِ جدّیِ سایرین قرار گرفت ! پَخشِ اعلامیّه توسطِ مسعود و عبّاس ، برایِ هیچ کس قابلِ قبول نبود ؛ شاید این عَمل : از روحیّه یِ چَپ رَوانه و عَمل گراییِ حاکم بر گروه ، ناشی شده بود ؛ شاید : به هیچ وَجه ! چنین بی احتیاطی هایی ، مُنتفی نیست ؛ امّا بارِ اصلیِ چنین اقدامی : تنها چَپ رَوی نبود : نباید فراموش کرد که ، در ذهنِ همه یِ مبارزانِ آن سال ها ، رَها کردنِ اعضایِ تشکیلاتِ حزبِ توده توسطِ بعضی از رهبرانِ طرازِ اوّلِ آن ، سنگینیِ تلخی داشت ؛ اقدامِ مسعود و عبّاس و دیگران : برایِ تغییرِ این واقعیّت ها و واکنشِ روانی و تاریخیِ عوارضِ ذهنیِ آن بود ؛ آنان و دیگر رهبرانِ جُنبش : در همان سال هایِ قبل از شروعِ مبارزه یِ چریکی : نِسبت به تَفکیکِ خود از اعضایِ ساده ، حسّاسیّت داشتند ؛ به همین دلیل : برایِ خُنثی کردنِ این پیشینه یِ تاریخی ، آنان با دارا بودنِ موقعیّتِ حسّاسِ نَظری و سیاسی و تشکیلاتی در ماه هایِ اوّلِ شروعِ مبارزه یِ مُسلّحانه ، به پَخشِ اعلامیّه نیز دست می زدند ؛  در مقابلِ انتقاداتِ وارده در این زَمینه : مسعود احمد زاده همچنان بر سَرِ نظرِ خوداَش بود ؛ روزِ اوّلِ دادگاه : بی نتیجه پایان یافت ! حسینی به شدّت عصبانی بود ؛ امّا کاری از دست اَش ، بر نمی آمد ؛  نظامی ها و ساواکی ها یِ حاضر در سالن : علّتِ این نوع برخوردها و اعتراضات را ، دَرک نمی کردند ؛ بهانه یِ رَسمی ما این بود که : ما با یکدیگر هم پرونده ایم : و باید قبل از تشکیلِ دادگاه با هم صحبت کنیم : و پرونده ها یِ مان را بخوانیم ؛ و چون اتّهامِ ما سیاسی است : باید در یک دادگاهِ عَلنی و با حضورِ هیئتِ مُنصفه ، محاکمه شویم و … از این روی : صَلاحیّتِ دادگاه را ، به رَسمیّت نمی شناختیم ؛ به حسینی می گفتند : کُلیّه یِ دوستان باید با یکدیگر ، دیدار و مَشورتِ جَمعی داشته باشند ؛ بالاخره ! حسینی رضایت داد ؛ قرار شد که همه در یک سلول ، جمع شوند : و با هم تَبادلِ نظر کنند ؛ حسینی به امیدِ تغییرِ تصمیمِ رُفقا : به این خواستِ عبّاس و مسعود و دیگران ، رضایت داد ؛ سَرِ شب : ما را به یکی از سلول ها بُردند ؛ دَربِ سلول باز بود : و تقریباً هَمگی به صورتی فِشرده ، جا گرفتیم ؛ ما چهار نفر : گر چه شرایط و رفتارِ متفاوتی در دادگاه داشتیم ؛ ولی در عَمل ، جُزوِ این جَمع و دادگاهِ مشترک بودیم : ما هم دَمِ دَر نشستیم ؛ دوستان تصمیمِ سریع و مخفیانه ای می گیرند : به طوری که من ، متوجه نشدم ؛ بعد از ساعتی : همه به سلول هایِ خود برگشتیم ؛ صُبحِ روزِ بعد : طبقِ برنامه ، ما را به دادستانیِ ارتش بُردند ؛ این بار مُنشی و هیئت رئیسه : جانبِ احتیاط را گرفتند ! و از گفتنِ عبارتِ رسمیِ هیئتِ دادرسانِ وارد می شودند : خودداری کردند ؛ با این حال : رُفقا از جایِ شان بُلند نشدند ؛ کار به تهدید کِشید ! امّا رئیسِ دادگاه گفت : اشکالی ندارد : و کاراَش را شروع کرد ؛ از مسعود که مَتّهمِ ردیف اوّل بود : و در صندلیِ اوّل نشسته بود : خواست خوداَش را معرفی کند : مسعود همان طور نشسته جواب داد : گفتند باید برخیزی ! برنخاست : حسینی یَقه اَش را گرفت : مسعود مقاومت می کرد : و در همان حال ، به شکنجه هایِ وحشیانه ای که شده بود : اشاره می کرد ؛ پیراهن اَش را بالا زَد : و تمامِ شکم اَش را ، که جایِ سوختگیِ زَخمی به اندازه یِ یک بُشقابِ نهارخوری داشت : نشان داد ؛ حسینی خسته شد ! او را رَها کرد ؛ مسعود بر صَندلی اُفتاد : امّا حسینی به او مَجال نداد : دوباره یَقه اَش را گرفت : و با آن هیکلِ تَنومَنداَش ! مسعود را که وزنی کم و قَدی کوتاه داشت : از صَندلی بالا کِشید : و به طورِ آویزان ، او را از سالنِ دادگاه ، بیرون بُرد ؛ دَربِ بزرگِ سالن : در دو متریِ صندلیِ مسعود بود ؛ مجید که کنارِ مسعود نشسته بود : از لایِ دَر ، متوجه می شود که چند نَفر دارند او را به شدّت کُتَک می زنند : فریاد زَد : مسعود را دارند می زنند ! یکباره : هَمهَمه و آشفتگی و اعتراض ، از هر سوی برخاست ؛ همه فریاد می زدند : مسعود باید به داخلِ سالن بیاید ؛ بعد از چند لحظه : مسعود را که به شدّت سُرفه می کرد : به سالن برگرداندند ؛ مسعود رو کرد به عبّاس و گفت : مرا زدند ! عبّاس به جوش امد : بُلند شد : و با کلماتی که به یاداَم نماند : به شدّت اعتراض کرد : و شعار داد ؛ در میانِ هَمهَمه و سَر و صداهایِ بسیار : با یک اشاره یِ ظریفِ عبّاس ! به ناگهان همگی ( به جُز ما چهار نَفر ) از جا برخاستند : و شروع به خواندنِ سُرود کردند ( این شعر : کامل نیست )

به پا به پا به پای … ای خَلقِ ایران به پای

باز این من و این شبِ تیره یِ بی پگاه

مزرعه یِ سَبزِ فَلک دِرو کرد داسِ ما … دِرو کرد داسِ ما

خورشیدِ فُروزانِ انقلاب سَر بر زَد از پُشتِ کوه

شامِ تیره آمد به سُتوه از خورشیدِ پُرشُکوه … از خورشیدِ پُرشُکوه

من چریکِ فداییِ خَلق اَم … جانِ من فدایِ خَلق اَم

در پیکارِ خَلقِ ایران … پرچم دارِ توده ها یم

ایران ای کُنامِ شیران … وقتِ رَزمِ تو شد

خَلقِ قهرمانِ ایران … هم رَزم است و هم نوایم

ایران ای کُنامِ شیران … وقتِ رَزمِ تو شد

آری ! تشریح و توضیحِ فوق : شمّه ای یا حتّی مِثقالی ناچیز و اَندک ! از انبوهِ آماج و اندوهِ آمالِ یک پیکره یِ مُنسجم و مُصمّم و مُحکم از عدّه ای قَلیل از سَراسَرْ مبارزان و جوانانِ راهِ آزادی و صُلح در کشورِ عزیزِ مان ایرانْ زمین است : که در دورانِ دِهشتناک و مَخوفِ پهلوی ، با نهایتِ استقامت و شجاعت ! با سیستمِ مَنحوس و نمایندِگانِ سفّاکِ سرمایه داری ، به پیکار و رَزمِ مشترک برخاستند : و هنوزهم ! بعد از حُدودِ نیم قَرن از گُذشتِ حماسه ها و شهادتِ شان ، نام و یادِ شان در قلب ها ذهن هایِ اقشار و آحادِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستم ؛ جریان و تَداوم دارد ؛ به راستی آیا ؟ در این مدّتِ پُرفَراز و نَشیب از رَوندِ تاریخِ معاصرِ ایرانْ زمین و نیز جهانِ قابلِ شُهود و شُنود : و همچنین طیِ طریقِ جُنبشِ راستین و مَسیرِ راسخِ فدایی :  با همه یِ آزمون ها و خَطاها و افتخارات و اشتباهات و غیرو … نباید به اهداف و امواجِ آن آفتابْ کارانِ جنگلْ سِرشت ! اعتقاد و اعتماد داشت : و سَراَنجام ایمان آورد ؛ چگونه می شود که : این ریشه هایِ ناگزیر و جوانه هایِ ناتمام را ، ناشنیده و نادیده گرفت ؟ و یا رَنگین کمانِ آدمی : یعنی تابش و پَرتوِ عشقِ بِلاعَوض ! که همیشه و پیوسته ، از مُشخّصات و مُختصاتِ این دلاوران و یاران بوده است : چرا نباید سَرلوحه و اعتبارِ ما کاتبان و ناطقانِ خیزش هایِ کُنونی و نوین در سَراسَرْ عالمِ هَستی ، قرار گیرد ؛ ما وارثانِ راهِ تا اَبد درخشان و جاویدِ فدایی : فقط و فقط ! برایِ حاصلِ رؤیاهایِ هر انسان ( مَرد و زَن … پیر و جوان ) باید به انتخابِ دقیق و تصمیمِ واحد در امتداد با وحدت علیهِ هیولایِ بورژوا و میلیتاریسم برسیم ؛ بدون تردید و بی شَک : می توان صفحاتِ بی شُمار یا جملاتِ قِصار ! در باره یِ احداث و ایجادِ کانونِ چریکی ، و همینطور نِهضتِ فدائیانِ راهِ کمونیسم ، تَحلیل و تَنفیذ نمود ( البته به اندازه یِ کافی و میزانِ وافی : اشکالِ مبارزه یِ نظامی ، اعماقِ پوچِ فرصتْ طلبانِ همیشه در صَحنه ، ابعادِ حواشیِ یک وضعیّتِ انقلابی ، امنیّتِ جانبیِ اشخاصِ مبارز ، و دیگر مطالبِ لازم و مسائلِ مَلزوم : در این مقاله یِ بسیار مَحدود و پیشِ رو : تَعیین و تَببین گردیده : و نتیجتاً و طبیعتاً به گزارشِ مخاطبینِ گرانمایه و بزرگوار رسیده است ) پَس بنابراین : از گسترش یا ادامه یِ خُطوطِ این مِحورِ استراتژیک و نهادِ تاکتیکی ( همانا دانش و علمِ مارکسیسم لِنینیسم و نیز مَشیِ مُسلّحانه ) اجتناب و امتناع می وَرزَم ! هزاران افسوس … صَد دریغ : اینک قَصد و عَزم دارم که ، در این مَجال و مَقالِ باقی مانده : سَرِ سوزنی یا مِثقالی از دیباچه یِ اخلاقِ فدایی و قَواعدِ چریکی : یعنی عُصاره ای از آیین و مَنشورِ مُندرج در هندسه یِ افکاراَم را ، با سُطوحی مُتعالی از سطرهایِ فاخرِ رفیق عبّاس مِفتاحی که ، به گونه ای پولادین و مُداوم ! برایِ پیاده سازیِ نَحوه یِ تئوریک و نوعِ پراتیکِ مبارزه علیهِ بورژوا و میلیتاریسم ، و همچنین جانماییِ ضَوابط و روابطِ درونْ تشکیلاتی ، به سایرِ دوستان و رُفقایِ مُعتقد و مُتعهد به راهِ فدایی ، تأیید و تأکید و تکرار می شده است : به سَمع و نظرِ هواداران و پیروانِ مَکتبِ پُرافتخار و بی هَمتایِ فدایی ( زیرِ پرچمِ سّرخ گون و شقایقْ نشانِ سچفخا : با خُطوطِ تئوریک و پراتیکِ مؤسّسان و بُنیان گذاران اَش : رفقا امیر پرویز پویان … عبّاسِ مِفتاحی … مسعود احمدزاده هِرَوی ) و  همچنین همه یِ مُخالفین یا مُوافقینِ قیامِ مُسلّحانه یا شیوه یِ قَهرآمیز ( یعنی دفاعِ مَشروع علیهِ خداوندانِ قدرت و اربابانِ ثروت ) می رسانم ( البته لازم و مَلزوم به تذکر و بیان می باشد که : این گزین گویه یا خطابه یِ ایشان : اُستوار و مَنوط بر تَضادِ عُمده یا همان شرایطِ عینی و ذهنی در جوامعِ انسانی و بَشریِ جهان : و خصوصاً و الزاماً و طبیعتاً و نتیجتاً کشورِ عزیزِمان ایرانْ زمین است ) رفیق عبّاس مِفتاحی : با هوشیاریِ مُضاعف و  تُهی از هر گونه اضطراب و هَراس نِسبت به جلّادانِ ظلمتْ پیشه ، و خصوصاً و الزاماً با پَژوهشِ فلسفی و تَحقیقِ سیاسی ، و حتّی با تکمیل و توسعه و تدوینِ اطلاعات و مُستنداتِ خویش در حیطه یِ رُشدِ اجتماعی و هویّتِ اقتصادی و آداب ِ فرهنگیِ توده هایِ زحمتْ کِش و تَحتِ ستم در جغرافیا و تاریخِ ایرانْ زمین و نیز سَراسَرِ گیتی ، و همچنین با رعایتِ همهْ جانبه یِ  اخلاقِ انقلابی : یا همان پرنسیب هایِ رادیکالِ کمونیستی اَش : یعنی شجاعت و شرافت ! اینگونه جاودان و مُصمّم می پِنداشت : و بِسیار صَمیمانه و صادقانه و فراوان ساده : البته با صَدها و دَه ها بُرهان و دلیلِ کاملاً مَنطقی و دقیقاً مُبَرهَن می گفت که : رُفقا اگر با اطمینان به استعدادِ گروهی و خلّاقیّتِ فَردی : و اساساً و اصولاً به موازات و فوریّتِ آن : با استمرار و تَداوم در اَمرِ تشکلْ زایی و سازمانْ دِهی ( چه از حیثِ تئوریک و چه از لحاظِ پراتیک ) تَعَرُض نکنیم ! و بِلادرنگ ، به اشاعه یِ افکار و  بِشارتِ سُرخِ اَعمالِ مان نپردازیم : عاقبت به تَمثیلِ اشارتی مُختصر و کوتاه ! حاکمان و ظالمانِ سرمایه داری و همچنین دژخیمان و مُزدورانِ مُسلّحِ شان ، در یک شبِ طلایی ، به سُراغِ مان خواهند آمد : و ما که از تبارِ کوهستان و ستاره و جنگل ایم را ! به سویِ تاریک ترین سیاه چاله ها و مَخوف ترین حصارهایِ شان ، هدایت و ارشاد نموده ! و در اسارت گاهِ اَبدیِ شان : با تَوَسُل و تَمَسُک به زندان و شکنجه و اعدام ، ما را آمیخته به انقیاد و اطاعت از زَنجیره یِ استثمار و استکبار و استعمار و استبداد ، خواهند ساخت ؛ و لاجرم ! تَقدیرِمان آغشته به خونِ جگرهایِ مان ، خواهد شد : آری رُفقا : بدونِ تردید و شَک ! باید و باید : تَعَرُض کنیم : تا سَراَنجام ! در امتداد با آرمان و آماج و آمالِ مان : مُستدام و پایدار و پیروز بمانیم ( این نوشتار و گفتار از رفیق عبّاس مِفتاحی که : مُتکی و مَبنی بر احداثِ اجباری و ایجادِ فوریِ جوخه هایِ رَزمی در جهتِ تَرسیمِ زَوایایِ سِتیز با شکافِ طبقاتی یا در واقعیّت و حقیتِ کلام : مبارزه با دیکتاتوریِ مُطلق ، تاراجِ مَحض ، و نیز تَبعیض و تَوحشِ سیستماتیک در دورانِ مَنحوس و سَفّاکِ پهلوی ، احراز و ابراز گردید : به احتمالِ زیاد امّا با فاصله یِ اَندک : به صورتِ تَلویحی و تَقریبی : نَقلِ به مَضمون است  : و قَریب به یَقین ! با مَتنِ اصلی و مُوَثَقِ آن حکایتِ مطروحه و مذکور : اختلاف و افتراق دارد : که اساساً و اصولاً این مُغایرتِ اجباری یا تَناقضِ تَحمیلی !  به دلیلِ عَدَمِ دسترسی و نیز فقدانِ ثَبتِ نُسخه یِ اصلیِ این مَکتوب یا شنیدارِ مَذبور : نگارش و تَحریرِ فعلی در کمالِ اشتیاق و رِغبَت : توسطِ اینجانب امید آدینه : با یک بازاَندیشیِ مُحتاط و مُجدد : پالایش و تَهذیب و بازنویسی گردیده ! و نتیجتاً و طبیعتاً : در مَعرَضِ ابتکار و اختیارِ مُخاطبینِ گرانمایه و بزرگوار : قرار گرفته است ) اکنون در انتها : تارو پودِ هر انسانِ زُلالْ اَندیش و پاکْ دل را ، به ادراک و خوانشِ یکی از بی شماران اشعارِ سِترگ و سِتبر از تبارِ ارغوان پوشان و گُم نامانِ کارگاهِ هنرِ سچفخا ( سازمانِ چریک هایی فداییِ خَلقی ایران ) تَرغیب و دعوت نموده ! و دیگر اینکه : مَرام نامه و مُراداَم را ، از خیلِ هجاها و حوادثِ نانوشته و ناگفته در غالب و قابِ خویش ، به پایان می رسانم ؛ و بام و بومِ این آستانه یا آونگ را ، به ضَرباهَنگِ قضاوت ها و انصافِ شُمایان می سپارم : زیرا که ! به احیایِ آدمی و تَلَنگُرِ وجدان اَش ، اعتقادِ راستین و اعتمادِ راسخ دارم ؛ پَس بنابراین : با ارتقا و اتّکا بر همین عرصه یِ انسانی ( همانا اشکالِ شُعور و ادراکِ شَرف ) و همچنین نحوه یِ  سَنجش و نوعِ آرایِ تان بر مِحورِ مبارزه و مَدارِ  پیروزیِ بَشریّت علیهِ خداوندانِ قدرت و اربابانِ ثروت در سَراسَرْ عالمِ عاشقْ سِرشت و خصوصاً و الزاماً ایرانْ زمین ؛ اینگونه نتیجه گیری و استنباط می شود که : احکامِ رسالت ، و همینطور ارکانِ تکلیف ، و نیز میزانِ مسئولیّتِ هر کدام از شَهروندْ پیشه گان و اعضایِ مُترقیِ این جهانِ لایتتناهی و بیمار ؛ بر اساس و پایه یِ بضاعت و تلاش شان : تعیین و تبیین یا با لفظِ صَحیح تر و صَریح تراَش : وظیفهْ پِنداری و خِصلتْ نمایی گردیده ! و سَراَنجام : این اعتبارِ مَملو از رنگ و نور ، بر کتیبه هایِ حماسه و دروازه هایِ قُرون ؛ به یادگار یا به خاطره خواهند ماند ؛ و ناگزیر ! نَسلی از جوانه هایِ سَلامت اَندیش و هَسته هایِ سَبزِ طبیعت : بر هیاهویِ جُمجُمه هایِ شقاوتْ پَرور ، در انبوهِ سیم خاردارهایِ تاریکْ گُستر ، تا ازدحامِ تازیانه هایِ خونین و وَقیحِ دوران ، خواهند شِکُفت ؛ و آن اَندوهِ تَپَنده : و آن کالبدِ سیهْ فامِ تَصَنُعی : یعنی دیوانْ سالارانِ پَلشت و آمرانِ پَلید ، فُرو خواهند ریخت ؛ و تنها چیزی یا فقط کسانی در امتدادِ واژگان و اشیاء خواهند ماند : که آدابِ آگاهی و ابزارِ اتّحاد را آموخته اَند ؛ آری ! سُخن از عاملِ احتمال یا عُنصرِ آرزو نیست : بلکه آن دقایق و هویّتِ سَرشار از آینه ها و تصاویر ، آشکار و نزدیک است .

( شعرِ پایین و ذیل : از شاعرِ خَلقِ عَرب ، سعید یوسف می باشد … آهنگْ ساز : گمْ نام و از مجموعهْ سُرودهایِ کشورِ فلسطین ، استحصال و استخراج و استعمال گردیده است )

فدایی ، فدایی ، فدایی ، چریکِ فداییِ خَلق

فدایی ، فدایی، فدایی ، فدایِ رهاییِ خَلق

سِتیزَت فُروزان و خشمِ تو سوزان

شُدَت پیشه اندیشه یِ تیره روزان

سلاح اَت خَروشنده ، خونِ تو جوشنده ، عَزمِ تو فَتحِ نهاییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، چریکِ فداییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، فدایِ رهاییِ خَلق

زِ عَزمِ رهاییِ ایرانِ خویش و

به شادی فَدا می کند جانِ خویش و

سِپهریِ خَلق و کریمیِ خَلق و رضاییِ خَلق و صَفاییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، چریکِ فداییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، فدایِ رهاییِ خَلق

نهالِ رهایی شکوفان کنم من

به کین خواهیِ توده طوفان کنم من

کلام اَم فدایی ، مَرام اَم فدایی ، نام اَم فدایی ، فداییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، چریکِ فداییِ خَلق

فدایی ، فدایی ، فدایی ، فدایِ رهاییِ خَلق

  # سَرنگون و نابود باد نظامِ سرمایه داری و ساختارِ اَمپریالیسیمِ جهانی و نیز نمایندِگانِ مُزدوراَش در منطقه یِ خاورمیانه

# زنده باد سوسیالیسم و کُمونیسم ( مارکسیسم لِنینیسم )

# پیروز و برقرار باد حکومتِ شوراهایِ کارگری

# یاد باد آن بَبرهایِ عاشق : که تفنگ بر کتاب نَهاداَند

# هر چه گسترده تر و هَمبَسته تر باد اندیشه یِ انقلابی و مبارزه یِ مُسلّحانه : که تنها راهِ رسیدن به مَقصدِ نَهایی ، یا همان عدالتِ بُنیادینِ آدمیان و آزادیِ انسان ها و صُلحِ بَشریّت از قیودِ سلسلهْ وارِ اسارت و بَندگیِ سرمایه داران و دژخیمانِ وابسته به آنان است..

# تهیّه و تنظیم و تألیف

# امید آدینه

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate