تدارک و اجبار سانتریسم

«حد وسط وجود ندارد و همین است که تضاد اساسی انقلاب ما را تشکیل می­دهد.» لنین: خطر فلاکت و راه مبارزه  با آن

قتل خانم مهسا امینی توسط پلیس ارشاد مقدمه­ای بر آغاز دور جدیدی از جنبش سراسری شده است. جنبشی که در مدت زمانی فشرده  ابعاد گسترده­­ای به خود گرفته. رفتار جنبش، یک‌سویگی خشم نسبت به قتل خانم امینی را بار دیگر به نفرت از ابعاد متفاوت و کلیت حاکمیت واگذار کرد؛ اما همچنان مفصل‌های بیان و حرکت جنبش درگیر ترومای این قتل است. نمود درگیری و انسداد بیان، شعارهایی نظیر «زن، زندگی، آزادی» است و عدیل آن در عمل دورزدن در حول حجاب اجباری. شعارهایی نظیر نمونة مذکور در جنبش و به‌صورت مشخص‌تر در میدان جنبش، فضای بازنمایی ادبیات و گفتمان  راست­ترین گرایشات و جناح هایی از اپوزیسیون را هموار می­کند که برای سال‌ها تنها بر حسب زاویه دید لیبرال رنج زنان ایران و وجوه سرکوب آنان را تنها در چهارچوب سرکوب‌های جنسیتی ساده‌سازی کرده­اند. فضای حال حاضر جنبش که به‌وضوح به قتل خانم امینی نیز پیوند خورده است در بیان آنچه آن را به مبارزه می­طلبد به‌وضوح دچار آنارشیسم سراسری است و نگران‌کننده آن که این  آنارشیسم بیانی در رسانه‌ها و آگاهی جمعی به وحدت ترجمه می­شود.

بی شک رسوخ در این ادبیات، تداخلگری و کنش ورزی جهت سیما ­دهی به سیاست بی­شکل توده­ای، تدوین شعارهایی که در عین آنکه ساختار سرمایه­داری و بازوهای سرکوب آن را هدف قرار می­دهند به اقدام‌های پیشروی سوژه جنبش نیز متصل بوده و به طور هم‌زمان به‌مثابة ضد پیشنهادی به شعارها بورژوایی آژیته شوند و همچنین  فراخوانی مستمر پرولتاریا و به‌خصوص زنان پرولتر جهت رادیکالیزه کردن میدان جنبش و ذوب کردن انجماد ایدئولوژی بورژوا دموکراتیک زنان در مقطع فعلی، از جمله عاجل‌ترین وظایف کمونیسم رزمنده است.

سانتریسم  به‌عنوان یک انحراف در میان گرایشات، احزاب و سازمان‌های چپ  ایران سیمای متفاوتی به خود می­گیرد و فارغ از خصلت عامش به دلیل بافت متفاوت و واگرایِ درک تئوری و پراتیک سیاسی در میان هر یک از گروه‌ها، تبعات و بحران‌های خاص را شامل می­شود. سانتریسم در بخشی می­تواند به معنای انتهای هستی سیاسی باشد و  در بخش دیگر به معنای انسداد. انسدادی که ضرورت بازگشت مسیر را یادآور است. ضرورت خود انتقادی و بازاندیشی را.

گرایش تدارک کمونیستی در سال‌های اخیر در  حساس‌ترین وضعیت‌های سیاسی این سانتریسم و تناقضات جدایی‌ناپذیر آن را حمل کرده. از جنبش‌های سال نود هشت گرفته تا بحران کرونا و حال در جنبش پسا قتل خانم امینی در شهریور و مهرماه سال جاری سانتریسم به‌مثابة یک اجبار درون مدار در سیاست  تدارک کمونیستی نمایان شد. سانتریسمی که هر بار آقای شفیق در کانون آن ایستاده و در آخرین نمونه­اش عیان‌تر از هر زمان نشان داده می­شود که چگونه اجبار سانتریسم، پراتیک کمونیستی را به میل پیش‌بینی‌کنندة سرنوشت جنبش واگذار می­کند.

آقای شفیق در سه متن  به امضای خود به زوایایی از جنبش پرداخته که به‌زعم ایشان بل طبع ضروری ارزیابی شده است. متن نخست تحت عنوان جامعه­ای بی­دفاع: پیرامون تراژدی قتل مهسا امینی که با روایتی از ماجرای تاریخی دریفوس آغاز می­شود، به حد شهادتین کافری هراسیده از مرگ در طوفان، زیرلبی و گنگ خطرات و امکان‌های جنبش را در قالب دوالیته های مکانیکی زنجموره می­کند. دوالیته هایی که تجانس سیاسی آن‌ها در گرو هم‌تراز کردن وضعیت‌های تاریخی متفاوت و کنش رادیکال، با رویکردهای بورژوا دموکراتیک موجود در فضای  سیاسی فعلی است. متن دوم تحت عنوان نه‌چندان خلاقانة علی کریمی هجونامه­ای است علیه چهره‌های ورزشی و سینمایی و در نهایت متن سوم تحت عنوان ژینا را می­توان خیز ایشان جهت برشمردن سویه‌های انحرافی و تهی از سویة سیاسی – طبقاتی در جنبش فعلی قلمداد کرد.

در هر سه متن می­توان رگه­هایی از ماکسیمالیسم چپ روانه که دال بر عدم پیوند ذهنیت سیاسی نویسنده با وضعیت انضمامی و نبض جنبش  زندة خیابانی است را ردیابی ­کرد. اما مسئله محدود به این مورد نیست. واکنش شفیق به اظهارات چهره‌های شناخته‌شدة ورزشی و هنری در فضای مجازی نشانگر لغزش تام  او به عوام‌گرایی سیاسی­ است. این عوام‌گرایی موید همان جداافتادگی از پراتیک  سیاسی است که ایشان را ناگزیر کرده تا رصد سایبری را جایگزین رصد خیابان و کارخانه کند. مخفیگاهی پوپولیستی که همچنین درک فایده باور و عامیانة شفیق را از مداخله‌گری در وضعیت نمایش می­دهد.  فرایندی که سنجاق کردن واژة کمونیسم به انتهای آن؛ هلاک کردن یک  وضعیت تاریخی مشخص به میانجی ادبیات و نقد غیر دیالکتیکی سخیف است و نمی­تواند او را از جغرافیای کنش جامعه مدنی که ادعا می­کند علیه آن است نجات دهد. موضع­گیری در مقابل چهره‌های ورزشی  و هنری در حالی است که خود شفیق اظهار می­کند این قاطبه «به ظن قوی حتی اصلاً نمی­داند برنامه چیست، نمی­­داند تاکتیک چیست، استراتژی چیست، جامعه چیست، نظام تولیدی چیست، نظام  حقوقی  چیست، فرهنگ چیست، دانش چیست، اقتصاد چیست، حقوق بین­الملل چیست، تاریخ چیست و حتی شاید نداند جغرافیا چیست. او با همه این ندانستن‌ها است که به امید انقلاب مدنی بدل شده است.» [۱] اما آنچه شفیق را وامی‌دارد که با تمامی این تفاسیر وزن سیاسی مشخصی برای چنین گروهی قائل شود هراس او از قدرت  شبکه­ای و قدرت شبکه­سازی سایبری جامعة مدنی است. در چنین درکی، ایدئولوژی و قدرت به‌عنوان دو کلیدواژة ثابت همچون ظرفیتی رابطه­­مند فهم می­شود که کنشگر جامعه مدنی را قادر می­سازد به شیوه­ای نامتعارف، سریع و غیر طبقاتی بر تصمیم مخاطبان خود و البته توده مردم تأثیر بگذارد. مسئله اصلی در اینجا نادیده انگاشتن تام مخاطرة مستتر در نهاد این فضا نیست. بلکه یادآوری حدود سیاسی تنگی است که جامعه مدنی در آن می­زید. حدودی که هستی سیاسی دولت سرمایه­داری ایران با پس راندن مطالبات دموکراتیک به آن دیکته کرده و رکن ذاتیِ ادبیات، برنامه و شعار بورژوا دموکراتیک آن  است. اما متأسفانه مسئلة کانونی در این متن نه حتی خود جامعة مدنی، بلکه نمایندگان و به تعبیر ایشان «قهرمانان» آن در رسانه‌های اجتماعی است. این هدف‌گیری و زاویه دید پسا­ساختار­گرا، نشان از حصر ناخودآگاه سیاسی در سلول‌های همان جامعة مدنی است. در سوبژکتیویته سیاسی نویسنده  همچون سایر کنشگران و مدافعان این حوزه، ظرفیت جامعة مدنی بی­نهایت و کنش آن گویی همواره در جنبش و نبرد طبقاتی متنفذ است. اسلکتیویسم که برای جنبش رادیکال کمونیستی به منزلة میتی بود که حتی لگد هم حواله­اش نمی­شد حال با بزرگ‌نمایی زیر عدسی تدارک حیثیت سیاسی برای  قهرمانانش دست‌وپا می­شود. معرکه‌گیری شفیق، خود تقلیل­دهی محض خرد سیاسی­ نه فقط او بلکه گرایش تدارک را نیز در پی داشت.

فروکاستن نقد در معنای دیالکتیکی آن، به یقه­گیری سایبرنتیک و ساده­سازی جنبش پسا قتل خانم امینی در چند پدیدار و فرانمود به‌جای تبیین و تشریح، اجبار سانتریسمی است که تدارک به آن مبتلاست. سانتریسمی که به شفیق اجازه می­دهد هم جایگاهی در اکنونِ جنبش برای خود قائل باشد و هم جایگاهی در ماورای جنبش و نبرد طبقاتی. متن ژینا بیان آن توهم حضور در ماورای وضعیت است. وضعیتی که ساخت­یابی ایده‌ها و حقیقت‌های مبهم در آن، سوژة انقلابیِ با آرایش سیاسی و طبقاتی فعلی را پس می­زند. چرا که این سوژه مؤمن به ناب بودگی تمام آن حقایق نیست و درعین‌حال مدعی است که قائل به نهان بودگی توان و امکان‌های کنش سیاسی – طبقاتی این سوژه است.

شتاب شفیق جهت پرش از روی جنبش فعلی او را ناگزیر می­کند تا با بیرون کشیدن یک نظم گفتمانی مضحک بر اساس جایگزینی نام ژینا با مهسا از بیانیة سندیکای شرکت واحد و نوشته‌های غیررسمی برخی از کارگران هفت‌تپه، دو بخش از پیشروترین عضوهای بدنه طبقه کارگر ایران را عدیل و قرین اپوزسیون بورژوایی و احزاب ملی کُرد قرار دهد و در پایان متن موعظه کند که «جنبش کارگری ایران به یک خانه‌تکانی بنیادی نیاز دارد. این نسل کنونی رهبران و این تشکل‌هایشان را باید کنار زد» [۲] حال اگر به فرض دست شستن از نهادهای مبارز پرولتری علیه سرمایه‌داری ایران اقدامی ضدانقلابی به احتساب نمی‌آمد و بر آن توافق نظری می­شد، باز هم ممکن نبود که آلترناتیو شفیق در راستای این جایگزین گرایی را تشخیص داد. چرا که او چاره‌اندیشی را به مخاطب می­سپارد. «رفقای کمونیست برای این کار چاره‌اندیشی کنید، تدارک کنید و سازماندهی کنید» [۳]

چنین اظهاراتی نه‌تنها عاری از منطق نیست؛ بلکه تعیین تکلیف تدارک؛ با اساسی‌ترین بخش‌های جنبش و سیاست رادیکال کمونیستی است. قیقاج زدن از این نقطه به بعد نا­ممکن است. تدارک را باید نمونة تمام‌عیار یک فرقة چپ­رو قلمداد کرد که درک سکتاریستی آن از نقد، سازمان­دهی، ساختار سندیکا و شیوة کار آن و همچنین شیوة تداخلگری در جنبش در نوشته‌های اخیر بهمن شفیق مشهود است. تقلیل طبقه کارگر به یک فرو سوژه­ در سوبژکتیویته سیاسی تدارک، قصد سانتریستی این گرایش جهت حضور صرفاً  هم دردانه در جبهة این طبقه است تا در زمان معین که انطباق‌پذیری حرکت و رفتار این طبقه یا بخش‌هایی از این طبقه را با سیاست خویش متعارف ارزیابی کرد، در میان آن فضایی برای خود دست‌وپا کند. مرده ریگ این چپ­روی، سانتریسم پرخاشگری است که «جهش از روی دیالکتیک را جایگزین جهش دیالکتیکی­ می­کند» [۴] و سنجة سوژة انقلابی را در گرو پادویی و مهتری آن برای دستورالعمل‌های خام و مکانیکی که در ذهن تدوین‌کنندگان آن به مرتبة استراتژی و برنامه عروج کرده است.

 با این تفسیر، ضد تاکتیک ارتجاعی شفیق در خصوص کنار زدن رهبران و  تشکل‌های کارگری  معکوس شده و به رکنی ضروری از سیاست لنینیستی تبدیل می­شود که خود او را هدف می­گیرد. چرا که همان­طور که لنین اظهار می­دارد «وظیفه تاریخی اول (یعنی جلب پیشاهنگ آگاه پرولتاریا به‌سوی حکومت شوروی و دیکتاتوری طبقه کارگر) را نمی­شد بدون پیروزی کامل مسلکی و  سیاسی بر اپورتونیسم و شووینیسم اجتماعی انجام داد، وظیفه دوم را نیز که اکنون جنبه مبرم به خود می­گیرد و عبارت است از توانایی نزدیک  ساختن توده‌ها به  وضع جدیدی که قادر باشد پیروزی پیشاهنگ را در انقلاب تأمین نماید، نمی­توان بدون ازبین‌بردن آیین پرستی خشک مغزانه­ی چپ و بدون رفع کامل اشتباهات آن و خلاصی از این اشتباهات انجام داد.» [۵] (لنین،۱۳۸۴: ۱۷۸۱)

[۱] از متن علی کریمی نوشته­ی بهمن شفیق منشتر شده در وبسایت تدارک

[۲] از متن ژینا نوشته­ی بهمن شفیق منتشر شده در وب­سایت تدارک

[۳] همان

[۴]  تئودور آدورنو در مقاله­ای تحت عنوان مصالحه تحت اجبار که در آن به نقد درک گئورگ لوکاچ از ادبیات مدرنیستی و تناقض های الگو های تحلیلی او در کتاب معنای رئالیسم معاصر می­پردازد، می­نویسد: « جهش دیالکتیکی راستین آن جهشی نیست که از خود دیالکتیک می­جهد…» گرچه این بخش از متن آدورنو چینش متفاوتی با عبارتی که در متن نگاشته­ام دارد اما قرابت مفهومی آشکارشان مرا ملزم به درج نام آدورنو و مقاله­­ی ایشان می­کند.

[۵] ولادمیر لنین، بیماری کودکی چپ­روی در کمونیسم ( جلد سوم مجموعه آثار)، ترجمه­ی محمد پورهرمزان

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate