آقای سرکوهی در نوشتارش تلاش میکند از توصیف وضعیت جاری فراتر رود و تبیین نظری ارائه دهد. این جنبه مثبت مقاله ایشان است. (۱) همه روشنفکرانی که دل درگرو مردم بپاخاسته ایران دارند باید همچون آقای سرکوهی عمل کنند. اما نوشتار ایشان حاوی نقصانها و ضعفهایی است که پرداختن به آنها و طرح برخی پرسشها از زاویه درک درست از وقایع جاری و دورنماهای ممکن، مهم است.
برای دوری از اطاله کلام تلاش میکنم انتقادات را تا حد امکان بهصورت نکات کوتاه بیان کنم. (۲) به امید آنکه اختصار موجب سو تفاهم نشود.
۱ – ایشان خروش انقلابی اخیر را انقلاب مینامند لیکن استدلال محکمی ارائه نمیدهند. اینکه این خروش انقلابی به انقلاب بدل شود امری ابژکتیو است. این فرایند به عوامل گوناگون بستگی دارد. قصد تکرار اصول مارکسیستی در مورد بحران انقلابی یا شکلگیری اوضاع انقلابی نیست. از نوع انقلاب مد نظرشان بگذریم، باید به این پرسش پاسخ دهیم که آن عوامل عینی یا ذهنی که یک خیزش را به انقلاب بدل میکنند، کدماند؟ هدف تأکید بر انقلابهای کلاسیک قرن بیستم هم نیست که عمدتاً به دلیل وجود تعیین کننده حزب انقلابی (که متأسفانه در شرایطی کنونی در ایران موجود نیست) انقلاب تسریع میشد و یا به پیروزی میرسید. ما با وضعیت متناقضی روبرو هستیم با ترکیبی از عوامل شتاب زا و عوامل کند کننده ایدئولوژیک، سیاسی، سازمانی (در سطح ملی و بینالمللی). ارائه ارزیابی صحیح وابسته به شناخت دقیق از این تناقضات و عوامل است.
میدانیم انقلابهایی داشتهایم که بدون وجود حزبی انقلابی در مقام رهبری، موفق به سرنگونی سیاسی نظام پیشین شدهاند. بیآنکه در ساختار سیاسی – اقتصادی – اجتماعی تغییر اساسی ایجاد کنند. (مانند سرنگونی شاه در سال ۵۷ و برکناری مبارک در مصر و بن علی در تونس و اخیراً انقلاب در سودان). همچنین انقلابهایی که در نیمهراه ایستادند یا به شکست کشانده شدهاند، یا جذب همان نظامی شدند که علیه آن بپاخاسته بودند و درنتیجه به نظم کهنه جانی دوباره بخشیدند و حتی بدتر از آن بازیچه قدرتهای ارتجاعی منطقهای – جهانی شدند.
اغلب کسانی که با جمهوری اسلامی مخالفاند، آرزوی سرنگونی هر چه سریعتر این رژیم توسط همین خیزش انقلابی را دارند. اما بدون رویکرد علمی به واقعیتهای عینی، پیچیدگیها و دشواریهای پیش روی روشن نخواهد شد و تبیین نظریمان ناقص خواهد ماند.
برای مثال آقای سرکوهی از سرنگونی نظام مسلط بهعنوان محتوای محوری و اصلی انقلابهای جهان نام میبرد. این نکته تا حدی هدف انقلاب را توضیح میدهد نه زمینههای شکلگیری انقلاب را و مشخصا لحظهای که بهطورقطع میتوانیم بگوییم انقلاب آغازشده است. انقلاب لحظه «احساس به پایان رسیدن همهچیز» است به این معنا که مردم درمییابند که هیچ راه مسالمتآمیزی برای تغییر امور موجود نیست و مشروعیت انحصار خشونتی که دولت بر آن تکیه دارد در اذهان شکسته میشود. مهمتر از آن انحصار دولت بر ابزار اعمال زور زیر سئوال می رود. این مسئله در انقلابهای مختلف اشکال گوناگونی به خود گرفته و شکل ثابت و از قبل تعیین شدهای ندارد. مشهور است که در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه زمانی که سربازان حاضر نشدند به صفوف تظاهراتی که زنان کارگر سازمان داده بودند، تیراندازی کنند و به شلیک هوائی اکتفا کردند. آن لحظه بیان ضعف نخبگان حکومتی در انحصارشان بر قوه قهریه بود.
انقلاب به معنای واقعی گونهای از خشونت است. آغاز، فرایند و فرجام انقلاب در تحلیل نهایی به این پرسش وابسته است که مردم (چه به صورت خودبه خودی یا تحت رهبری حزب انقلابی) در عمل و با ابتکارات انقلابی خویش چگونه خشونت عادلانه یا قهر انقلابی را بکار میگیرند و چگونه انحصار دولت بر خشونت را در هم میشکنند؟ این محک مهمی است که بگوییم واقعاً کجای کار انقلاب قرار داریم.
۲- آقای سرکوهی از کلمه «پیاپی» بهعنوان ویژگی اصلی انقلاب ایران نام میبرد. به این معنا که ما با مجموعهای از «قیامها و انقلابهایی که در روند خود بارها و بارها، با فاصله هر بار کوتاهتر و عمق و گستردگی هر بار بیشتر سربر میکنند تا به پیروزی برسند.» اشکال این گزاره تنها این نیست که پیشینی است و متکی بر شواهد و دادههای کافی نیست. بلکه ناتوان از بیان اهمیت خروش انقلابی اخیر نیز است. درست است که به گفته آقای سرکوهی «این انقلاب در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ ریشه دارد.» اما آنچه اتفاق افتاد بیان گسستی رادیکال از اوضاع قبلی و حتی خیزشهای قبلی است. تغییری بازگشتناپذیر در کلیت جامعه صورت گرفته است. چارچوب سیاست ورزی در ایران بهصورت رادیکالی تغییر کرده است. مسیر پرپیچوخم و غیرقابلپیشبینی آغازشده و خطرات و فرصتهای جدیدی درهمآمیختهاند. این گسست رادیکال بر صفبندیهای طبقاتی – اجتماعی (ملیتی – جنسیتی – نسلی) و آرایش قوای سیاسی تأثیر تعیینکننده گذاشته است. اصلیترین وظیفه روشنفکران انقلابی در چنین مواقعی این است که تحلیل صحیحی از دوستان و دشمنان ارائه دهند و نگذارند نیروهای صاحب قدرت و مکنت تحت عنوان همراهی با انقلاب آن را به بیراهه کشند.
۳- آقای سرکوهی بهدرستی بر اهمیت نقش زنان در خیزش یا انقلاب جاری تأکید میکند. اما اهمیت لغو حجاب اجباری را درنمییابد و احتمالاً سهواً حتی نامی از آن نیز نمیبرد. حجاب اجباری شیشه عمر این نظام ستمگرانه است. زنان جوان در رقصهای شادمانهشان این شیشه را به سنگ کوبیدند. این بیان گسستی رادیکال نسبت به خیزشهای قبلی است. این نشانگر کیفیتی نوین است و صرفاً با تعداد کمی زنان شرکتکننده در خیزش – که البته بسیار برجسته است- قابل توضیح نیست. لغو حجاب اجباری (آن هم در عمل روزمره) لبه تیز مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. به همین دلیل جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند شیشه شکسته را بچسباند و خردههای ایدئولوژی به باد رفتهاش را به هم بند زند و به وضعیت پیشین بازگردد.
عجیب آن است که ایشان مسئله زنان را به موضوع تبعیض کاهش میدهند و کلمهای از ستم برزنان نمیگویند. (۳) انگار محرک زنان برای شرکت در این خیزش صرفاً کسب برابری حقوقی با مردان یا حقوق شهروندی است. روابط اجتماعی ستمگرانه شنیعی که برزنان اعمال میشود برخاسته از روابط تولیدی استثمارگرانه ای است که بر ایران و جهان حاکم است. جمهوری اسلامی به تبعیت از منطق حاکم بر اقتصاد جهانی نیروی کار (به ویژه در عرصه اقتصاد غیررسمی) و فقر را در ایران نیز زنانه کرد. باد کاشتند حال توفان درو میکنند.
۴- آقای سرکوهی تحت عنوان «برای نخستین بار در جهان یا ایران» شاخصههای مختلفی را برای بیان «نو و تازه بودن انقلاب ایران» لیست کرده است. «برای نخستین بارها» شاید برای تهییج و برجسته کردن نقاط قوت خیزش جاری مفید باشند. اما چنین تأکیدات یکجانبهای مانع از آن میشود که چشم در چشم واقعیت بدوزیم و تمامی جوانب مثبت و منفی را در نظرگیریم. اولاً اغلب مواردی که تحت عنوان «برای نخستین بار» فرموله میشوند سابقه تاریخی و مشخص خود را در ایران و جهان دارند. برای نمونه کسی نمیتواند بر نقش جنبش زنان تأکید کند اما آغازگاه اصلی مقابله با حجاب اجباری را که زنان در هشت مارس ۱۳۵۷ بنیان نهادند را نادیده گیرد و بر آن تأکید نکند. یا جنگهای دهقانی آلمان و انقلاب فرانسه را در مقابله با آتوریته های دینی و تلاش کمون پاریس را در عملی کردن جدایی دین از دولت فراموش کند. مردم فرانسه زمانی که در انقلاب ۱۷۸۹ صلیب را به دم خر بستند درسی جهانشمول در زمینه چگونگی جدایی دین از دولت به همه مردم دنیا دادند.
متأسفانه طرح چنین “نخستین بارهایی» هندوانه به زیر بغل کسانی میگذارد که اهمیتی برای فراگیری درسهای تاریخی جهانی – مبارزه طبقاتی قائل نیستند. درسهایی که جوانان حاضر در خیابان بیش از هرزمانی بدان نیاز دارند تا با چشمانی بازتر و ذهنی هشیارتر بجنگند. چنین برخوردی نهایتاً به تقویت دیدگاههای ناسیونالیستی نیز منجر میشود. دیدگاههایی که مردم ایران را تافته جدا بافته از سایر مردم جهان میدانند. درست است زنان و مردان ایران با یکی از خونخوارترین دولت های بنیادگرای دینی در حال مبارزهاند اما نباید به دلیل این پیشتازی هم سرنوشتی خود را با مردم جهان فراموش کنند و از مبارزات دیگران درس نگیرند. اگر رزمندگان یک انقلاب جهانی یا انترناسیونالیستی فکر نکنند قادر به ترسیم صحیح صحنه مبارزه و تشخیص دوست و دشمن و سرانجام کسب پیروزی نخواهند شد.
ایشان بهدرستی تأکید میکنند «مردان نسل جوان علیه تبعیض علیه زنان به خیابان» آمدهاند. این جنبه مثبت را باید بیشازپیش تقویت و فراگیر کرد. اما نباید فراموش کرد بر بستر همین خیزش، افکار مردسالارانه تلاش میکنند با افزودن پسوند «مرد میهن آبادی» از تیزی شعار «زن زندگی آزادی» بکاهند. بسیاری از اصلاحطلبان و ملی مذهبیها عاجزانه در تمنای آن هستند که چگونه خروش انقلابی زنان را دوباره به «جنبش مدنی» بدل کنند. و شوربختانه هنوز بسیاری از نیروهای چپ برخورد بشدت محافظهکارانه به نقش زنان – مشخصاً اهمیت مقابله با حجاب اجباری دارند – و در عالم خیال منتظر مهدی موعودی به نام «اعتصابات کارگری» هستند تا «جنبش مدنی زنان» رنگ کارگری به خود گیرد و خیزش انقلابی بدل به جنبش مطالباتی بدل شود..آقای سرکوهی، اینها نیز بخشی از واقعیت هستند، اگر همهجانبه نگریمان را کنار بگذاریم هیچ «نخستین باری» گسترش نخواهد یافت و افکار، کردار و رفتارهای پیشرو در میان همه بخشهای جامعه فراگیر نخواهد شد.
۵ – آقای سرکوهی «انقلاب علیه حکومتِ دینی، ــ با شاخصههای رانتی، نفتی، نظامی، توتالیتر و…» را نیز پدیدهای نو و تازه در جهانِ مدرنِ پس از رنسانس میداند و تا آنجا پیش میرود که حکم میدهد که «انقلابهای بزرگِ جهانِ مدرنِ پس از رنسانس علیه نظامهای سیاسی با ایدئولوژی زمینی بودند.» انگاری در ایران ما با نظام سیاسی متکی بر ایدئولوژی غیرزمینی روبروئیم. اینکه ایشان فراموش میکنند در کنار شاخصههای مختلف حکومت دینی شاخص سرمایهداری را نیز ذکر کنند باعث تعجب است. فزون بر این، ایشان فراموش میکنند که تمامی سلسلههای پادشاهی که پس از رنسانس سرنگون شدند به اشکال گوناگون از «حق الهی» برخوردار بوده و خود را نماینده خدا بر روی زمین می دانستند. اما مشکل این جوانب فرعی نیست. مشکل درکی است که ایشان از پدیده ا«نقلاب اسلامی» دارد. ایشان محتوای بنیادگرایی اسلامی را «بازگرداندنِ ایران به جامعه پیش ازِ قاجار و نابودی و حذفِ دستآوردهای ایران از مشروطه به بعد در عرصه مدرنیته» میداند. این درک نهتنها مبتنی بر واقعیت نیست بلکه آماج انقلابی که در جریان است (یا در راه است) را بشدت محدود میکند. جمهوری اسلامی نه تنها جامعه را به عصر قاجار نکشاند بلکه در وجوه گوناگون سرمایهداری را به شکل کارآمدتر و بیرحمانه تری رشد داد. بنیادگرایی اسلامی اساساً پدیدهای مدرن محسوب میشود. به این معنا که برخاسته از نظام سرمایهداری – امپریالیستی حاکم برجهان بوده و عکسالعمل به توسعهای است که امپریالیستها به کشورهای تحت سلطه تحمیل کردهاند. توسعهای که موجب تغییرات مهم و تکاندهنده در زندگی شمار عظیمی از مردم شده است. عوامل اقتصادی سیاسی اجتماعی گوناگونی در رشد بنیادگرایی دینی در ایران و منطقه خاورمیانه نقش داشته که در این نوشتار کوتاه نمیتوان به آنها پرداخت. اما در یککلام میتوان گفت: «انقلاب اسلامی» حاصل تشدید تضادها و تناقضات روابط مدرن سرمایه دارانه در سطح ملی و بینالمللی بود. اینکه فکر کنیم با بازگشت مجدد به «عرصه مدرنیته» بتوانیم از پس بنیادگرایی و حکومت دینی و بهطورکلی مشکلات جامعه برآییم، توهمی بیش نیست.
۶ – آقای سرکوهی ضمن تأکید بر اینکه «با نظریهها، مفاهیم و شاخصههای مشترکِ برآمده از انقلابهای گذشته» میتوان انقلاب جدید ایران را تحلیل کرد، معتقد است که این انقلاب به «توضیحِ و تبیینِ نظری خود به مفاهیم و نظریههای نو در عرصه تئوری انقلاب نیاز دارد.» بهخودیخود در این ایده ایرادی نیست. بیشک هر انقلابی نیازمند مفاهیم و ابزارهای تئوریک خویش است. اما پرسش اصلی این است که ربط این «مفاهیم و نظریههای نو» با مفاهیم و نظریههای مشترک برخاسته از انقلابهای قبلی چیست. آیا باید تحت عنوان «مفاهیم نو» زیرآب «مفاهیم قبلی» را زد. برای مثال آقای سرکوهی از همه خصیصههای انقلاب جاری سخن راند اما از خصلت طبقاتی آن چیزی نمی گوید به این معنا که نیروی های اساسی و محرکه انقلاب کیانند، کدام طبقات در این انقلاب ذینفعند و کدام طبقات مخالف آن.
این مارکس بود که برای نخستین بار روش و رویکرد علمی در برخورد به انقلابهای عصر مدرن را پیش گذاشت و ثابت کرد که مهمترین مسئله، تحلیل طبقاتی از انقلاب هاست. مارکس درعینحال نشان داد که نظام سرمایهداری چگونه کار میکند، چه مشکلاتی در زندگی بشر پدید میآورد و چگونه در بطن خود امکان رهایی را فراهم میکند. به یک معنا او نشان داد راههای تغییر هر نظام توسط اجبارهای تکامل تاریخی کانالیزه و محدود میشود. هر راهی را نمی توان راه نجات نامید. این واقعیتی است که در سوختوساز جامعه سرمایهداری طبقه کارگر نقش استراتژیک داشته و تنها با تکیه به منافع تاریخ – جهانی این طبقه است که امکان تغییر واقعی به وجود میآید. تحت تأثیر این سوختوساز پایه ای جامعه است که عناصر انقلابی در تمامی بخشهای جامعه (مانند کارگران، زنان، جوانان، روشنفکران، ملیتهای تحت ستم، کشاورزان زحمتکش، افرادی با تعلقات و گرایشهای جنسی متفاوت و مدافعان محیطزیست) شکل میگیرند. بدون درک دینامیکهای حاکم بر نظام سرمایهداری (در شکل رانتی – دینی) جمهوری اسلامی نه قادر به شناسایی درست وقایع جاری هستیم و نه قادر به ارائه راهحلی مبتنی بر واقعیت. جامعه ما کماکان با بسیاری از مسائل کهنه و قدیمی حلنشده (مانند جدایی دین از دولت و کوتاه کردن دست آخوندها از حیات اقتصادی سیاسی اجتماعی قضایی و… ) و تحقق بسیاری از مطالبات دمکراتیک دست و پنجه نرم می کند. اما ما در عصری زندگی میکنیم که پاسخگویی به این مطالبات عادلانه در چارچوب انقلابهای بورژوا دمکراتیک و برافراشتن دوباره پرچم «مدرنیته» میسر نیست. به دلیل ادغام ایران در نظام جهانی امپریالیستی دینامیک دیگری بر تمامی جوانب زندگی ما حاکم شده است. تنها انقلاب سوسیالیستی پاسخگوی قطعی و نهایی تمامی مشکلات جامعه است. هیچ راهحل میانبری موجود نیست.
آقای سرکوهی مدام بر جوانب نو و تازه این انقلاب در شکل و محتوی تأکید میکند. بیشک هر خیزش انقلابی اشکال و محتوی نوینی خلق میکند و قطعاً باید از مبارزه مردم درس گرفت و از ابتکار عملهای انقلابیشان آموخت. اما مشکل اینجاست که آقای سرکوهی ظرف نو را با مفاهیم کهنه پر میکند و نهایت آمالش را «مبارزه علیه تبعیض و برای زندگی متناسب با شأن و کرامتِ آدمی، دموکراسی، عدالت، حقوقِ بشر و..» میداند و میخواهد بر «بستر مدرنیته» جامعه از «استبداد، تبعیض، فقیر سازی و…» رها شود. آقای سرکوهی تا قبل از این خیزش خود را چپ و طرفدار نوعی از سوسیالیسم میدانست اما اینک افق خود را رفع «استبداد تبعیض و فقیر سازی» قرار داده است. دقت شود هدف ایشان مقابله با «فقیر سازی» است نه مقابله با کلیت فقر و نه مقابله با تمامی اشکال ستم و استثمار. از زاویه نظری – سیاسی اینیک عقبگرد محسوب می شود.
امروزه با وضعیتی مواجهیم که پر از عدم قطعیت، سرشار از پویایی و خلاقیت مردم و مملو از تعامل بخشهای مختلف مردم با هم و حتی قاتی شدن صفها است. به هر میزانی که این وضعیت را شناسایی کنیم بازشناختمان کامل نیست. پیچیدگیها زیاد هستند نیاز به انجام کارهای مختلفی است که باید انجام داد و راه مختلفی که باید رفت تا بتوان بر این خروش انقلابی اثر گذاشت. اما یک کار را هرگز نباید انجام داد. نباید در میان مردم به توهمی دامن زد و به فروشندگان دورهگرد امیدهای واهی بدل شد..
منابع
۱ – مقاله آقای سرکوهی در سایت اخبار روز تحت عنوان «در ایران شکل تازه و نوینی از انقلابهای پیاپی در حالِ شدن است» قابلدسترس است.
https://www.akhbar-rooz.com/173348/1401/07/19/
2- برای آشنایی با نظرات نگارنده در مورد رویدادهای اخیر به نوشتار «به نوشندگان آفتاب و سرایندگان زیباترین سرودها» در لینک زیر رجوع شود.
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=253985
و همچنین یادداشتهای مختلف تحت عنوان «اینارو کسی بهت نمی گه» که در صفحه فیس بوک امید بهرنگ و این کانال تلگرامی قابلدسترس است. @obehrang
3 – واژه ستم، تبعیض را دربر میگیرد. اما واژ تبعیض لزوماً ستم را در برنمیگیرد. ستم همواره منفی است اما تبعیض میتواند مثبت هم باشد. برای مثال برای کمتوانان جسمی یا برخی موارد اجتماعی دیگر (مانند حقوق زنان و کودکان) تبعیض مثبت اعمال میشود تا جامعه عادلانه تر شود. برای مثال در چین دوره مائو قوانین طلاق بر مبنای منافع زنان و کودکان تنظیم شده بود.