جنگ بازیابی هژمونی و امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی(بخش ١و٢)

جنگ بازیابی هژمونی و امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی

«حقیقتِ مجرد وجود ندارد، حقیقت همیشه مشخص است.» (لنین)[۱]

«در این حال، نخستین ویژگی حزب انقلابی واقعی عبارت است از توانایی نگریستن به چهرۀ واقعیت.» (تروتسکی)[۲]

۱. عروج و افول هژمونی امریکا

الف) هژمونی امریکا و سازوبرگ‌هایش

پس از جنگ جهانی دوم (در ۱۹۴۵)، و با ویرانی اقتصاد اروپا، امریکا به دلیل دور ماندن از جنگ و حفظ زیرساخت‌های اقتصادی‌اش توانست هژمونِ کشورهای امپریالیستی غرب شود. امریکا، با کمک‌های اقتصادی، اروپا را زیر یوغ خود درآورد: در قالب طرح مارشال ۱۳ میلیارد دلار بودجه برای بازسازی ۱۶ کشور اروپایی اختصاص داد. همچنین سیطره‌اش را بر کشورهای موسوم به «جهان سوم» با اصل ۴ ترومن، به منظور پیشگیری از گسترش کمونیسم، از طریق کمک‌های مالی و فنی وسیعی برای متحدان امریکا در جهان سوم تحکیم بخشید.

هژمونی امریکا در تمام زمینه‌ها برقرار شد، از جمله سه حوزۀ اقتصادی، سیاسی و نظامی.

حوزۀ اقتصادی: امریکا بر رأس نظام اقتصادی جهان پس جنگ قرار داشت: نظام اقتصادی موسوم به برتون‌وودز. این نظام اقتصادی با تمام ارکان خود در خدمت حفظ هژمونی و قدرت بلامنازع امریکا بود. بر مبنای توافق برتون‌وودز، نظام مبادلات بین‌المللی در سال‌های پس از جنگ بر پایۀ دلار تعریف شد. ارکان اقتصادی سیستم برتون‌وودز، از جمله صندوق بین‌المللی پول و گروه بانک جهانی، مهم‌ترین نهادهای اقتصادی بوده و هستند که امریکا سیاست‌های اقتصادی خود را به واسطۀ آنها بر دیگر کشورها اعمال می‌کند.

صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی از سال ۱۹۴۷ آغاز به کار کردند. صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی وظیفۀ تأمین هزینۀ وام‌های اعطایی به کشورهای عضو را بر عهده دارند. صندوق پول برای اعطای این وام‌ها شرایط خاصی برای دولت متقاضی وام تعیین می‌کند و گزارش‌ها و توصیه‌های اقتصادی این نهاد تأثیر مستقیمی در ورود و خروج سرمایه به کشورها دارد. امریکا در زمان تأسیس صندوق قریب به ۳۶ درصد حق رأی‌ها را در اختیار داشت. با توجه به اینکه اغلبِ مصوبات این صندوق به اجماع حدود هشتاددرصدی آرا نیاز دارد، امریکا در صندوق در واقع حق وتو داشت. تا چند سال گذشته، امریکا ۲۲ درصد حق رأی‌های صندوق را در اختیار داشت و اکنون حدود ۱۷ درصد حق رأی دارد و به همراه متحدانش ــ‌مثل ژاپن (حدود ۶ درصد) و بریتانیا (حدود ۴ درصد)‌ــ می‌توانند به‌راحتی در تصمیم‌گیری‌ها دخالت کنند (مثلاً، پس از شیوع کرونا ایران از صندوق درخواست وام کرد اما با مخالفت امریکا این وام به ایران تخصیص داده نشد). ساختار بانک جهانی نیز مشابه است و امریکا بر آن سیطره دارد. این دو نهاد در بدو پیدایش خود بیش از هر چیز در راستای جلوگیری از پیوستن اروپای غربی و نیز متحدان در اقصی نقاط جهان به جبهۀ سوسیالیستی عمل می‌کردند. به این ترتیب، از ۱۹۴۵ تا اوایل دهۀ ۱۹۷۰ بیشترین تمرکز ساختار اقتصادی نوین بر بازسازی و حفظ اروپا قرار داشت. پس از آن نیز در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی کارگزار اجرای سیاست‌های تعدیل ساختاری در بسیاری از کشورها بوده‌اند. این قدرت اقتصادی مقدم بر هر چیز بر سرمایه‌های هرچه بیشتر متمرکز و متراکم‌شده در بنگاه‌های صنعتی و مالی‌ای استوار است که از امکان تولید بیش از نیمی از تولید ناخالص جهان در ۱۹۵۰ برخوردار بود.

صندوق پول و بانک جهانی شرایط اعطای تسهیلات به کشورهای عضو در حال توسعه را تعیین می‌کردند، که شامل پایین آوردن حجم پول داخلی، پایین آوردن ارزش پول، کاهش دستمزدها، کاهش تعرفه‌های گمرکی، و تسهیل بازرگانی و سرمایه‌گذاری خارجی بود. کاهش تعرفه‌های گمرکی و تسهیل سرمایه‌گذاری خارجی به معنای گشایش بازارهای نوین برای سرمایۀ مالی اروپای غربی و امریکا و همچنین امکان خریداری صنایع برای شرکت‌های چندملیتی بود. کاهش دستمزدها نیز به تأمین نیروی کار ارزان در این کشورها منجر می‌شد. این سیاست‌ها، که سرآغاز عصر نئولیبرالیسم بود و به تعدیل ساختاری نیز شهرت یافت، در امریکای لاتین، افریقا و آسیا اجرا شد، که اغلب با در هم شکستن مقاومت کارگران و فرودستان کشورهای هدف از طریق تحریم‌های اقتصادی، کودتا و بعضاً حمله‌های مستقیم نظامی همراه بود.[۳]

حوزۀ سیاسی: امریکا از برخی جنبش‌های استقلال‌طلبانه حمایت می‌کرد، زیرا اولاً در بسیاری از این کشورها به واسطۀ گسترش سرمایه‌داری چنین جنبش‌های ملی‌ای ظهور کرده بود و پایه‌های مادی امکان استعمار کلاسیک دولت‌های امپریالیست را از میان برده بود و بدین سان نحوۀ دخالت امپریالیستی در این کشورها به سیاق گذشته ممکن نبود. ثانیاً وجود شوروی و البته اتخاذ استراتژی صحیح توسط کمونیست‌ها در قبال این جنبش‌ها برای تبدیل آنها به جنبش‌های انقلابیْ نطفه‌های خطری دوچندان را برای امپریالیسم غربی ایجاد کرده بود. ثالثاً، برخی از این جنبش‌های ملی مستقیماً رقبای امریکا را نشانه می‌گرفتند. بنابراین، سیاست امپریالیسم در دوران هژمونی امریکا را باید برآمده از ۱. گسترش سرمایه‌داری در کشورهای استعماری ۲. امکان تبدیل جنبش‌های ملی به جنبش‌های انقلابی و فرا‌روی آنها به جنبش‌های سوسیالیستی و ۳. مقابله با کمونیسم در نظر گرفت. بدین ترتیب بود که امریکا از نظر سیاسی نیز در برابر دیگر قدرت‌های امپریالیستی جهان هژمونی ــ‌یعنی، سلطۀ توأم با توافق‌ــ کسب کرد. هژمونی سیاسی امریکا در دنیای غرب بر قدرت اقتصادی آن تکیه داشت: امریکا در ۱۹۴۵ به‌تنهایی نیمی از تولید ناخالص جهان و نیز دوسوم کل ذخایر طلا را در اختیار داشت.

سازمان ملل مهم‌ترین نهاد سیاسی بین‌المللی‌ای است که تحت تأثیر سیاست‌های امریکا و جهان غرب قرار دارد. این نهاد به دست کشورهای پیروز پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شد و در سلسلۀ اجلاس‌های اواخر جنگ به بستر اعمال قدرت امریکا و جهان غرب، حتی علیه شوروی، بدل شد. این نهاد پس از فروپاشی شوروی، با در دستور کار قرار دادن حقوق بشر، دموکراسی، آزادی بیان و دیگر مؤلفه‌های جهان لیبرالیِ سرمایه‌داری، تأثیر مهمی در پیشبرد جنبش‌های ارتجاعیِ دموکراسی‌خواهانه و تغییر رژیم دارد.

حوزۀ نظامی: هر دولت بورژوایی برای تضمین عملکرد روابط سرمایه‌دارانه در چارچوب مرزهایش به ضمانت فرااقتصادی و از جمله امنیت و توان نظامی نیاز دارد. هژمونی امریکا پس از جنگ با دو خطر مواجه بود: ۱. اتحاد جماهیر شوروی و نفوذ آن در دولت‌ها و جنبش‌های اجتماعی جهان؛ ۲. درگیری نظامی میان دولت‌های اروپاییِ متحد امریکا، که منجر به تضعیف غرب در برابر دول سوسیالیستی بود. پیمان نظامی آتلانتیک شمالی، ناتو، در سال ۱۹۴۹ پاسخی به هر دو خطر در سطح نظامی بود. از زمان شکل‌گیری ناتو، این نهاد مهم‌ترین بازوی نظامی امریکا در تمام نقاط جهان بوده است. اما از زمان فروپاشی شوروی این نهاد به ابزار نظامی حفظ نظم تک‌قطبی جهان (دهکدۀ امریکایی) بدل شد و از یوگسلاوی تا افغانستان، از لیبی تا اوکراین به هر نوعی از توحش دست زد.

ب) آغاز خزان هژمونی امریکا و افول هژمونی

امریکا، بر مبنای معاهدۀ برتون‌وودز، به معاوضۀ ذخیرۀ دلار دیگر کشورها با طلا متعهد می‌شد. با وجود این، طی رشد خیره‌کنندۀ عصر طلایی، میزان ارزش ذخایر دلار کشورها از ذخایر طلای امریکا فراتر رفت. تزریق دلار به بازارهای اروپا و رشد سریع حجم تولید و مبادلات بین‌المللی در عمل امریکا را به بزرگ‌ترین کشور بدهکار جهان تبدیل کرد. امریکا در سال ۱۹۷۱ قرارداد تبدیل ارز دلار به طلا را به صورت یک‌جانبه فسخ کرد. این عمل اعتماد سیاسی و اقتصادی هم‌پیمانان امریکا به این کشور را متزلزل کرد و همچنین دلار و نظام تولیدی مبتنی بر آن را در موقعیت ضعیف‌تری قرار داد.

فروپاشی برتون‌وودز و ضربه خوردن حیثیت سیاسی امریکا نزد هم‌پیمانان، انقلاب‌های چپ‌گرایانه علیه دولت‌های همسو با امریکا در امریکای لاتین و خاورمیانه، و نیز تعارض منافع هم‌پیمانان اروپایی با امریکا مهم‌ترین عواملی بودند که هژمونی امریکا را در جهان غرب متزلزل ساختند. دهۀ ۱۹۷۰ سرآغاز عصر طولانی‌مدت خزان هژمونی امریکا بود، که در آن امریکا به علت از دست رفتن مشروعیت سیاسی و کاهش قدرت نسبی اقتصادی بیش از پیش مجبور به تکیۀ صرف بر قوای نظامی می‌شد. همچنین در عصر آغاز خزان هژمونی، امریکا به شکل هردم‌فزاینده‌ای خود را از همسو ساختن هم‌پیمانان ذیل سیاستی واحد ناتوان می‌یافت و نهادهایی را که پیش‌تر ضامن هژمونی‌اش بودند در برابر خود می‌دید. از این رو، عصر آغاز خزان هژمونی عصری است که در آن ایالات متحده از پذیرفتن قواعد و تصمیم‌های سازمان‌های جهانی، در مقام تنظیمگر روابط دولت‌های بورژوایی، و نیز عمل به تعهداتش آشکارا سر بازمی‌زند.[۴] حضور شوروی از جملۀ مهم‌ترین عواملی بود که آغاز عصر افول هژمونی امریکا را قریب به دو دهه به تأخیر انداخت. فروپاشی شوروی افق وضعیت چندقطبی را به وجود آورده بود، اما به علت ناتوانی اقتصادی و نظامیِ قدرت‌های غربیِ رقیب امریکا در مقایسه با این کشور عقیم ماند و امریکا توانست از وضعیت بغرنج پس از فروپاشی به نفع ترمیم موقعیت خود بهره‌برداری کند. با فروپاشی شوروی، از یک سو، مهم‌ترین عامل وحدت‌بخش غرب به سرکردگی امریکا از میان رفت و از سوی دیگر، امکانات نوینی برای امریکا فراهم آمد تا از طریق آن در کوتاه‌مدت جایگاه رهبری خود در جهان را حفظ کند. بدین ترتیب امریکا توانست برای مدتی قریب به یک دهه همچنان خود را در جایگاه رهبر جهان پساشوروی تحمیل کند.

تا پیش از فروپاشی شوروی، ایالات متحده، علی‌رغم آغاز خزان هژمونی‌اش و علی‌رغم پایان یافتن عصر اجماع تام‌وتمام به رهبری امریکا در بلوک غرب، همچنان تنها قدرت هژمون در جهان سرمایه‌داری بود. فروپاشی شوروی آغازگر مرحلۀ دیگری در این فرایند بود. در این مرحله، رقبای غربیْ هژمونی امریکا را به چالش کشیدند و این کشور برای حفظ سلطه‌اش به سیاست یک‌جانبه‌گرایی رو آورد.

سیاست امریکا در عصر آغاز خزان هژمونی‌اش (از دهۀ ۱۹۷۰) براندازی حکومت کشورهایی بود که با او همسو نبودند: تغییر رژیم. این سیاست تا کنون به دو طریقِ اساسی پیش برده شده است: نظامیگری و جنبش‌های ارتجاعی دموکراسی‌خواهانه. نظامیگری مبتنی بر ائتلاف‌های بزرگ چند‌ملیتی در نمونه‌های یوگسلاوی و افغانستان و سال‌های ابتدایی اشغال عراق مشهود است. در کنار این امریکا، به کمک سازمان‌هایی چون بنیاد جامعۀ باز (بنیاد سوروس)، خانۀ آزادی، بنیاد ملی برای دموکراسی و اتاق‌های فکر آژانس‌های اطلاعاتی و امنیتی، به حمایت از اپوزیسیون دولت‌هایی می‌پردازد که در دایرۀ متحدان قرار ندارند و بدین طریق تغییر رژیم را با جنبش‌های ارتجاعی دموکراسی‌خواهانه پیش می‌برد. در واقع، مجموعه‌ای از این سیاست‌ها برای تغییر رژیم در دستور کار قرار می‌گیرد.

با افول هژمونی امریکا (از ۲۰۰۳ به بعد)، جنبش‌های ارتجاعیِ دموکراسی‌خواهانه مشروعیت خود را از دست می‌دهند و امکان برآمدن دولت‌های با‌ثبات همسو با امریکا از میان می‌رود. در این دوره امپریالیسم امریکا، به دلیل فرایند افول هژمونی‌اش، هرچه بیشتر به نظامیگری روی می‌آورد. اما در این دوره نظامیگری امریکا به شکل تجهیز دسته‌جات فوق ارتجاعی تکفیری (عراق، سوریه و لیبی) و نئوفاشیستی (اوکراین) رفته‌رفته قوت گرفت. در نمونۀ اوکراین که با کودتای یورومیدان دولت نئوفاشیستی بر سر کار می‌آید، این دولت توان حل بحران‌های پدیدآمده و تثبیت خود را ندارد. همچنین، ناتوانی امریکا در چینش مقتدرانۀ نیروهای همسو با خود و کنترل این نیروها در میدان نبرد در نمونه‌های سوریه و لیبی به بروز وضعیت انهدام اجتماعی منجر شده است. وضعیت انهدام اجتماعی نتیجۀ ناگزیر کنش امریکا در مرحلۀ افول هژمونی‌اش است.

سیاست امریکا در عصر افول هژمونی‌اش در واقع سیاست بازیابی هژمونی است، که خصلت‌نمای آن نظامیگری بیشتر و برنامه‌ریزی‌های گسترده برای تغییر رژیم است. به قول کلاوزویتس، نظریه‌پرداز جنگ در قرن نوزدهم، جنگ چیزی نیست جز ادامۀ سیاست به شیوه‌ای دیگر و یا دقیق‌تر از آن تداومِ عادی سیاست با تشریک وسیلۀ دیگر.[۵] از این رو، می‌توان جنگ برآمده از سیاست بازیابی هژمونی را نیز جنگ بازیابی هژمونی نامید، فارغ از اینکه چه کسی تیر اول را در چه کشوری درکرده است. اگر تا پیش از این جنگ در سوریه را جنگ بازیابی هژمونی می‌دانستیم و این شکل از جنگ را با مختصات سوریه می‌شناختیم، اما با تعمیق بحران سیاسی در جهان و تقابل بیش از پیش مستقیم امریکا با کشورهای ناهمسو، حال لازم است این جنگ را با توجه به مختصات واقعی امروز تبیین کرد[۶].

ج) افول هژمونی امریکا و جنبش‌ها

با افول هژمونی امریکا از یک سو جنبش‌های دموکراسی‌خواهانه مشروعیت خود را از دست می‌دهند و دچار افول می‌شوند و از سوی دیگر امکان غلبۀ گفتمان دموکراسی‌خواهانه در جنبش‌های معیشتی بسیار کم‌رنگ می‌شود و بدین ترتیب تشکیل دولت همسو با امریکا در دستور کار چنین جنبش‌هایی قرار نمی‌گیرد. همین دو مورد کفایت می‌کند که کمونیست‌ها به استقبال افول هژمونی امریکا بروند. علاوه بر این، به یاد آوردن اینکه هژمونی امریکا مشخصاً در ضدیت با اولین دولت پایدار طبقۀ کارگر به وجود آمد این استقبال را برای ما دو‌چندان می‌کند.

محض نمونه، در ایران، ‌جنبش ملتمسان اوباما علیه «سیب‌زمینی‌خورهای پاپتی»، جنبش دموکراسی بازارِ آزادی علیه طبقۀ کارگر، جنبش ایران‌پرستان علیه غزه و لبنان، جنبش ارتجاعی سبز به جنبش میان‌مایگان بنفش استحاله یافت و با کسب پیروزی «شکوهمند» ۲۴ خرداد ۹۲ وارد کاخ پاستور شد. اما طولی نکشید که با پاره شدن برجام، پروژۀ ۲۰ سالۀ جنبش دموکراسی‌خواهی شکست خورد، رهبران دموکراسی‌خواهان طرفدار غرب به بی‌افقی و انفعال سیاسی دچار شدند و چپ‌های پیرو آنها راه فالانژیسم در پیش گرفتند.

همچنین، در نمونۀ سوریه می‌بینیم که جنبش دموکراسی‌خواهانه نتوانست خواسته‌های متداول خود را پیش ببرد و زورمندتر شدن این جنبش آن را فی‌الفور به جنبش مسلحانۀ تکفیری‌ها تبدیل کرد. بدین ترتیب بود که جنبش دموکراسی‌خواهانه در نهایت منجر به وضعیت انهدام اجتماعی در سوریه شد. در چنین اوضاعی مبارزه برای حفظ پیش‌شرط‌های حیات اجتماعی هر چیزی را جذب خود می‌کند و بدین ترتیب جنبش مستقل طبقۀ کارگر به پشت صحنه می‌رود. در چنین وضعی بود که از حفظ دولت اسد دفاع کردیم؛ در چنین وضعی بود که از اقدامات جناح مقابل امریکا در سوریه در وضعیت انهدام اجتماعی استقبال کردیم. دخالت ایران و روسیه در سوریه را می‌توان با مقایسۀ اوضاع دو کشور لیبی و سوریه بهتر ارزیابی کرد و چرایی دفاع از این دخالت را با این مقایسه تشخیص داد.

خیزش‌های دی ۹۶ و آبان ۹۸ نمونه‌هایی از خیزش‌های اجتماعی‌اند که کم‌رنگ ‌شدن امکان غلبۀ گفتمان دموکراسی‌خواهانه در جنبش‌های معیشتی را نشان می‌دهند. پیش‌تر گفته‌ایم که همین کم‌رنگ شدن در کنار پایه‌های مادیِ این خیزش‌ها چیزی است که امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی را از طریق کار حوزه‌ای مهیا می‌کند. خیزش اخیر قزاقستان نمونۀ دیگری از این خیزش‌ها بود که نشان داد در دوران افول هژمونی امریکا خیزش‌های معیشتی می‌توانند از گفتمان دموکراسی‌خواهی تن بزنند و از سوی دیگر تلاش امریکا برای به خدمت گرفتنشان کمتر قرین موفقیت است.

۲. نمونه‌های تاریخی و استراتژی طبقاتی کمونیست‌ها

الف) پیش از امپریالیسم

یکی از معروف‌ترین جنگ‌های پیش از دوران امپریالیسم جنگ فرانسه و پروس است. این جنگ در ۱۹ ژوئیۀ ۱۸۷۰ درگرفت. مانند بسیاری از جنگ‌ها این یکی هم نشئت‌گرفته از چشم طمع داشتن به سرزمین‌های دیگر بود. فرانسویان میهن‌پرست افراطی خواستار به دست آوردن مجدد مناطقی بودند که در ۱۸۱۴ از دست داده بودند. همین‌که ماجرای تأسیس امپراتوری دوم رسمیت یافت فرانسه در پی فرصتی برای عنوان کردن مطالبات منطقۀ رن، که برای میهن‌پرستان افراطی اهمیت بسیار داشت، بود. «بناپارت که از اقداماتِ جبران‌کنندۀ بیسمارک سرخورده بود و ”سرزمین“هایی را که  از این رهگذر چشم به آنها دوخته بود به دست نیاورد و مشاهده کرد که بیسمارک سیاست تعلل در پیش گرفته است و امروز و فردا می‌کند، چاره‌ای جز توسل به جنگ نیافت، جنگی که در ۱۸۷۰ درگرفت و به شکست بناپارت در سدان و ویلهلم شوئه انجامید.»[۷]

انگلس در نامه به مارکس چنین می‌گوید، «آلمان توسط ناپلئون [سوم] و برای حفظ حیات ملی خود به جنگ کشیده شده است.» در واقع، ناپلئون جنگی را آغاز کرده که حیات ملی آلمان را، که در شرف تکوین است، تهدید می‌کند. انگلس سپس به نتایج احتمالی جنگ می‌پردازد. از یک سو «اگر ناپلئون آلمان را شکست دهد، بناپارتیسم برای سال‌ها استحکام یافته و آلمان برای سال‌ها شکسته خواهد شد، شاید هم برای نسل‌ها». اما این نتیجه چه بر سر جنبش کارگری آلمان می‌آورد؟ «در این صورت دیگر از جنبش مستقل طبقۀ کارگر آلمان سخنی نخواهد بود؛ مبارزه برای احیای حیات ملی المان هر چیزی را جذب خود خواهد کرد». از سوی دیگر «اگر آلمان پیروز شود، دست کم بناپارتیسم فرانسوی شکسته خواهد شد و سرانجام قیل‌وقال بی‌پایان دربارۀ استقرار وحدت المان به پایان خواهد رسید»، و این چه تأثیری بر جنبش طبقۀ کارگر دارد؟ «کارگران المان در مقیاسی ملی کاملاً متفاوت با آنچه تا کنون غالب بوده است قادر به سازمان‌دهی می‌شوند و کارگران فرانسوی نیز تحت هر حکومتی که سر کار آید به‌یقین در قیاس با بناپاراتیسم میدان عمل آزادتری خواهند داشت».[۸] انگلس ملاحظۀ یادشده یعنی تأثیر دو نتیجۀ اجتمالی جنگ بر جنبش طبقۀ کارگر را در مقام ملاحظۀ اصلی می‌نشاند و ویلهم لیبکنخت را که اعلام و تبلیغ بی‌طرفیِ مطلق را توصیه کرده بود، متهم می‌کند که برخی ملاحظات فرعی را پیش از ملاحظۀ اصلی نشانده است. اما این ملاحظات فرعی چه بوده است؟ نخست شکوه موقتی بیسمارک ناشی از پیروزی در جنگ، که انگلس علی‌رغم رقت‌انگیز بودنْ اجتناب‌ناپذیر می‌خواندش، و اندرز می‌دهد که احساسات ضد بیسمارکی اصول راهنما قرار نگیرد. دیگر آنکه بیسمارک دست به قسمی انقلاب از بالا یا انجام اصلاحات زده، که به‌نوعی راه را برای ما هموار می‌کند، و باز دیگر آنکه این مسئله مانع اتحاد آلمان و روسیه نیز می‌شود، روسیه که مقر ارتجاع آن زمان اروپا بود… نه تنها ملاحظۀ اصلی بلکه هیچ یک از ملاحظات فرعیِ مطرح‌شده نیز ربطی به حق تعرض‌شونده به دفاع در برابر تعرض‌کننده ندارد، آنچه می‌توان ملاحظۀ اصلی مارکس و انگلس برای موضع‌گیری در قبال جنگ نامید چیزی نیست جز انکشاف مبارزۀ طبقاتی. انگلس آیندۀ جنبش طبقۀ کارگر را سنجۀ موضع حزب قرار داده است و بدین وسیله پیشاپیش خط تفارق میان خود و ناسیونالیست‌ها را با تأکید بر اصل انکشاف مبارزۀ طبقاتی کشیده است.[۹] بنابراین، اعتلای مبارزۀ طبقاتی را باید معیار مارکس و انگلس در تحلیل جنگ دانست.

ب) جنگ جهانی اول

لنین جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۸ را در مقالۀ «جنگ و سوسیال دموکراسی روسیه» این گونه توضیح داده است: افزایش تسلیحات، حدت فوق‌العادۀ مبارزه برای تحصیل بازار در مرحلۀ نوین یعنی مرحلۀ امپریالیستیِ تکامل سرمایه‌داری کشورهای پیشرو و منافع خاندان‌های سلطنتیِ عقب‌مانده‌ترین کشورهای اروپای خاوری، ناگزیر می‌بایستی به این جنگ منجر می‌شد و منجر هم شد. پیش از جنگ، در سال ۱۹۱۲، در کنگرۀ بال بین‌الملل دوم، لنین به همراه عده‌ای از کمونیست‌های دیگر بیانیه‌ای تنظیم می‌کنند که به بیانیۀ بال معروف است. در این بیانیه پیش از اینکه جنگ جهانی آغاز شود، به مسائلی که ممکن بود چنین جنگی را پدید آورد اشاره شده است. لنین می‌گوید که بیانیه به طور کاملاً مشخص به مجموعه‌ای از اختلافات اقتصادی و سیاسی اشاره می‌کند که در جریان ده‌ها سال مقدمات این جنگ را فراهم کرد و در سال ۱۹۱۲ کاملاً بروز نمود و موجب جنگ سال ۱۹۱۴ شد. بیانیه اختلاف بین روسیه و اتریش را دربارۀ تسلط بر بالکان و اختلاف بین انگلیس، فرانسه و آلمان را در خصوص سیاست کشورگشایی آنان در خاور نزدیک و اختلاف بین ایتالیا و اتریش را در مورد کوشش برای فرمانروایی بر آلبانی و… یادآوری می‌کند. «بیانیه تمام این تصادمات را به‌مثابۀ تصادماتی بر زمینۀ ”امپریالیسم سرمایه‌داری“ تعریف می‌نماید.»[۱۰]

لنین دربارۀ جنگ به ما می‌گوید، «از دیدگاه مارکسیسم، یعنی از دید سوسیالیسم نوین علمی، موضوع اصلی در هر بحثی به وسیلۀ سوسیالیست‌ها در مورد چگونگی ارزیابی جنگ و چگونگی برخورد با آن، این است: جنگ به چه دلیلی انجام می‌شود، و کدام طبقات آن را بر صحنه آورده و هدایت می‌کنند. ما مارکسیست‌ها از آن دسته افرادی نیستیم که مخالف قسم‌خوردۀ همۀ جنگ‌ها هستند… جنگ داریم تا جنگ. ما باید به‌روشنی بدانیم که چه شرایط تاریخی‌ای سبب آغاز جنگ شده، کدام طبقات آن را به پا کرده‌اند، و به چه فرجامی می‌خواهند برسند. اگر اینها را ندانیم، همۀ حرف‌هایمان دربارۀ جنگ، لزوماً سراسر بیهوده خواهد بود و بیش از آنکه موضوع را روشن کند، خشممان را دامن خواهد زد.»[۱۱]

لنین بر این اساس شروع به تجزیه و تحلیل جنگ می‌کند. او پس از بررسی‌های اقتصادی و سیاسی ــ‌به‌ویژه در متن درخشانش دربارۀ امپریالیسم‌ــ جنگ را برآمده از رقابت‌های امپریالیستی می‌بیند و فرجام جنگ را در حالت‌های متفاوت بررسی می‌کند و با توجه به اقتضائات و اوضاع زمانه‌اش به این نتیجه می‌رسد که فقط تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی پاسخ کمونیستی به این جنگ است. «در جریان یک جنگ ارتجاعی، طبقۀ انقلابی نمی‌تواند خواستی جز شکست حکومت خودی داشته باشد. این یک امر بدیهی است. و تنها توسط طرفداران آگاه و مریدان علاج‌ناپذیر سوسیال‌شوونیسم انکار می‌شود… ”مبارزۀ انقلابی علیه جنگ“ که این‌همه قهرمانان انترناسیونال دوم درباره‌اش جاروجنجال راه انداخته‌اند اگر به معنای آکسیون انقلابی علیه حکومت خودی دراثنای جنگ گرفته نشود، چیزی جز یک ادعای پوچ و بی‌معنی نخواهد بود.»[۱۲]

اما لنین بی‌گدار به آب نزد. او برای اینکه بتوان شعار «شکست حکومت خودی» یا همان «شکست‌طلبی» را در آن اوضاع مشخص شعاری کمونیستی دانست سه شرط را مطرح می‌کند و می‌گوید اگر یکی از این موارد اثبات نشود می‌توان این شعار را کنار گذاشت. «هرکس که بخواهد ”شعار“ شکست دولت خودی دراثنای جنگ را واقعاً و جداً رد کند، باید یکی از این شقوق را اثبات نماید: ۱. اینکه جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۵ ارتجاعی نیست یا ۲. اینکه ناشی شدن انقلاب از این جنگ غیرممکن است یا ۳. اینکه هماهنگی و کمک متقابل فی‌مابین جنبش‌های انقلابی در کلیۀ کشورهای محارب امکان ندارد.»[۱۳] به بیان دیگر، لنین پس از تحلیل کردن جنگ و پس از بررسی اوضاع، به این نتیجه رسیده که جنگ ارتجاعی (امپریالیستی) است، با شکست روسیه در جنگ امکان انقلاب مهیا می‌شود و هماهنگی میان جنبش‌های انقلابی در کشورهای محارب ممکن است و پس از این بوده که تاکتیک جنگ داخلی را برمی‌گزیند.[۱۴]

لنین به جنگ امپریالیستی پاسخی کمونیستی داد و جنگ داخلی را برگزید. انقلاب کبیر اکتبر از دل چنین تاکتیکی سر برآورد. اما لنین در دل مباحثات آن زمان به نکتۀ مهمی اشاره می‌کند. «لنینیسم عامیانه» فقط «نتایج» بحث‌های لنین را مکانیکی به تمام دوران‌ها تعمیم می‌دهد. آنها همۀ جنگ‌ها را جنگ امپریالیستی می‌خوانند و باور ندارند که در قرن بیست‌ویکم هم ممکن است جنگ‌هایی در بگیرد که سویۀ طرف امپریالیستی جنگ در مراتب ثانویه باشد.

لنین در مقالۀ شاهکار خود، «دربارۀ جزوۀ ژونیوس»، به نقد جزوۀ رزا لوکزامبورگ می‌پردازد و به نکات بسیار مهمی اشاره می‌کند. او موضع ژونیوس (رزا لوکزامبورگ) را در قبال جنگ امپریالیستی ۱۹۱۴ درست می‌داند. با این حال، ژونیوس را به دلیل تسری دادن خصلت امپریالیستی به تمام جنگ‌های دوران امپریالیسم و در نتیجه در‌افتادن به ورطۀ کلی‌گویی نقد می‌کند. ژونیوس می‌گوید، «در عصر (دوران) امپریالیسم افسارگسیخته، جنگ نمی‌تواند خصلت ملی داشته باشد. منافع ملی فریبی است که با آن توده‌های زحمتکش خلق را برای خدمت به دشمن جان خویش، یعنی امپریالیسم آماده می‌کنند.» اما لنین معتقد است، «اشتباه از زمانی آغاز می‌شود که… از اصل مارکسیستی دائر بر ضرورت توجه به شرایط عینی غفلت می‌شود و قضاوت راجع به جنگ کنونی به همۀ جنگ‌های ممکن در عصر امپریالیسم تسری داده می‌شود و جنبش‌های ملی بر ضد امپریالیسم به باد فراموشی سپرده می‌شود.»[۱۵]

او اضافه می‌کند، «یگانه استدلال ژونیوس در اثبات این تز ــ‌یعنی اینکه دیگر جنگ ملی‌ای نمی‌تواند در کار باشد‌ــ این است که جهان بین مشتی قدرت‌های امپریالیستی تقسیم شده و از آنجایی که هر جنگی با منافع یکی از قدرت‌های امپریالیستی یا ائتلافی از قدرت‌های امپریالیستی تصادم پیدا می‌کند، پس هر جنگی در ابتدای امر دارای خصلت ملی است و سپس به جنگ امپریالیستی بدل می‌شود. نادرستی این استدلال عیان است. بی‌گمان، تز بنیادین دیالکتیک مارکسیستی بر این حقیقت استوار است که حدود و مرزها، خواه در طبیعت و خواه در جوامع بشری، قراردادی و دگرگون‌شونده هستند و هیچ پدیده‌ای را نمی‌توان یافت که در شرایط معین نتواند به ضد خود تبدیل شود. یک جنگ ملی می‌تواند به جنگ امپریالیستی تبدیل گردد، همان گونه که عکس آن نیز صادق است.»

آیا لزوماً جنگی که در یک طرف آن امپریالیسم فرانسه است و در طرف دیگر امپریالیسم انگلیس ناشی از رقابت‌های امپریالیستی و، به این تعبیر، امپریالیستی است؟ لنین پاسخ ما را می‌دهد و توأمان ثابت می‌کند که علل جنگ را باید جست،  فرجام جنگ را باید جست و بدون این کار صحبت از آن جنگ مهمل خواهد بود.[۱۶] انگلستان و فرانسه، جنگی به نام «جنگ‌های هفت‌ساله» را بر سر مستعمرات به راه انداختند، یعنی آغازگر جنگی امپریالیستی بودند. فرانسه در آن جنگ شکست خورد و بخشی از مستعمرات خود را از دست داد. هنوز چند سالی نگذشته بود که آتش جنگ‌های آزادی‌بخش ملی دولت‌های آمریکای شمالی بر ضد فقط انگلستان شعله کشید. پس از آن بود که فرانسه و اسپانیا، که هنوز بخشی از سرزمین‌های فعلی آمریکا را صاحب بودند، بنای دشمنی با انگلستان را گذاشتند؛ یعنی، برای تضمین منافع امپریالیستی خویش، با دولت‌هایی که بر ضد انگلستان به پا خواسته بودند، پیمان دوستی امضا کردند و قوای فرانسوی‌ها با نیروهای آمریکایی متحد شدند و انگلستان را شکست دادند. این نمونه‌ای از جنگ‌های آزادی‌بخش ملی است که رقابت‌های امپریالیستی در آن نقش ثانوی و نه چندان جدی بازی می‌کرد، برخلاف جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۶ که رقابت امپریالیستی در آن حی و حاضر است. نتیجه اینکه استفادۀ مکانیکی از مقولۀ امپریالیسم برای اثبات ناممکن بودن وقوع جنگ‌های ملی، ابلهانه است. یک جنگ آزادی‌بخش ملی که مثلاً ائتلافی از ایران، هندوستان و چین را علیه این یا آن قدرت امپریالیستی به میدان بکشد، کاملاً ممکن و محتمل است، زیرا چنین جنگی از جنبش‌های آزادی‌بخش ملی این کشورها نشئت می‌گیرد. و در مورد تبدیل چنین جنگی به جنگی امپریالیستی میان خود قدرت‌های امپریالیستی کنونی نیز باید بگوییم که این احتمال به عوامل عینی متعددی بستگی دارد که تضمین دادن درباره‌شان از حالا مسخره است.[۱۷] او ادامه می‌دهد، «چنانچه در این جنگ [یعنی جنگ جهانی اول]، قدرت‌های ”بزرگ“ به‌طور جدی تضعیف شوند، و یا در صورتی که انقلاب در روسیه پیروز گردد، جنگ‌های ملی و حتی جنگ‌های ملی پیروزمند کاملاً امکان‌پذیر می‌شوند.»[۱۸]

خلاصه آنکه لنین خصلت جنگ را امپریالیستی تشخیص داد و در کنار آن مبتنی بر واقعیت آن زمان از سه شرطی صحبت کرد که استراتژی شکست‌طلبی و ایجاد جنگ داخلی را واقعی و به نفع طبقۀ کارگر در جهان می‌کرد. ضمن اینکه او خصلت عامی به تمام جنگ‌ها نداد و تمام جنگ‌ها را به صورت پیش‌فرض امپریالیستی تلقی نکرد و همواره امکان تبدیل شدن جنگ‌ها به یکدیگر را در نظر داشت.

ج) جنگ جهانی دوم

در سپتامبر ۱۹۳۹ با حملۀ آلمان نازی به لهستان سلسلۀ حملاتی در اروپا آغاز شد که به جنگ جهانی دوم انجامید.

کمونیست‌ها در قبال وقایع جنگ جهانی دوم موضع مشترکی نداشتند. اما همه‌شان قائل به این بودند که جنگ جهانی دوم نیز جنگی امپریالیستی است. اما هیچ یک صحبت از شکست حکومت خودی در جنگ نمی‌کند و استراتژی شکست‌طلبی اتخاذ نمی‌کنند. دو موضعِ غالب را در میان کمونیست‌ها می‌توان تشخیص داد. یکی موضعی است که تروتسکی می‌گیرد و دیگری موضعی است که کمینترن می‌گیرد و کمونیست‌های جهان تحت تأثیر این دو موضع بوده‌اند.

الف) موضع تروتسکی: او در سال ۱۹۳۲ و چند سال پیش از جنگ با تشخیص خطر فاشیسم در مقالۀ «برای جبهۀ متحد کارگری علیه فاشیسم» می‌نویسد، «خط مقدم باید علیه فاشیسم رهبری شود و این جبهۀ مشترک نبرد با فاشیسم که کل پرولتاریا را در بر می‌گیرد باید در نبرد با سوسیال دموکراسی به مثابۀ حمله‌ای جهت‌داده‌شده از کنار و نه کمتر مؤثر به کار گرفته شود.» او به ضرورت ایجاد بلوکی با کارگران سوسیال‌دموکرات علیه فاشیسم اشاره می‌کند. معتقد است باید برنامۀ عملی‌ای پیش نهاده شود و در این برنامه باید توجه شود به مسئلۀ سازمان‌های دفاع کارخانه‌ای، کنش آزادانۀ شوراهای کارخانه‌ای، مصونیت سازمان‌ها و مؤسسه‌های کارگری از تعرض و زرادخانه‌هایی که ممکن است فاشیست‌ها تصرفشان کنند، مسئلۀ اقدام در وضع اضطراری یعنی سمت و سو دادن به کنش‌های کمونیست‌ها و بخش سوسیال‌دموکرات‌ها در نبرد و مسائلی از این دست. باید کارگران سوسیال‌دموکرات را با خود همراه کرد و رهبران آنها را که مانند ترمزی عمل می‌کنند به نقد کشید.[۱۹]

او در سال ۱۹۳۲ می‌گوید، «ما مارکسیست‌ها، برونینگ و هیتلر و همین طور براون را لوازم یدکی یک سیستم می‌دانیم. این مسئله که یکی از آنها ”شر کمتر“ی است هیچ سودی ندارد چرا که نظامی که با آن مبارزه می‌کنیم به تمام این عناصر نیاز دارد. هرچند این عناصر گهگاه با یکدیگر تناقض پیدا می‌کنند و حزب پرولتری باید به نفع انقلاب از این تناقض‌ها سود جوید… هر گام موسیقی، روی سازی مانند پیانو از هفت کِلاویه تشکیل شده است. این پرسش که کدام یک از این کلاویه‌ها ”بهتر“ است ــ‌دو، رِ یا سل‌ــ پرسشی بی‌معنی است. موسیقی‌دان باید بداند چه هنگام از کدام کلاویه استفاده کند. پرسش انتزاعیِ چه کسی ”شر کمتر“ است ــ‌برونینگ یا هیتلر‌ــ به همان اندازه بی‌معنی است. دانستن اینکه باید به کدام یک از این کلاویه‌ها ضربه زد، ضروری است. روشن شد؟ برای کندذهن‌ها مثال دیگری می‌زنم. وقتی یکی از دشمنان پیش خودم تکه‌های کوچک سم را می‌چیند و دیگری در طرف دیگر در حال شلیک مستقیم به من است، خب من باید نخست رُولور را از دست دومی دربیاورم چون همین کار به من فرصت خلاصی از شر اولی را نیز می‌دهد. اما این به هیچ روی به این معنی نیست که سم نسبت به رولور ”شر کمتری“ است.»[۲۰]

او در ۱۹۴۰ در آخرین مقاله‌اش (که با کشته شدنش ناتمام ماند)، «بناپارتیسم، فاشیسم و جنگ»، نظرش را دربارۀ این جنگ توضیح می‌دهد، «جنگ کنونی، بارها گفته‌ایم، ادامۀ جنگ پیشین است. اما ادامه به معنی تکرار نیست. اصولاً، ادامه به معنی تکامل، تعمیق و تشدید شدن است. سیاست ما، سیاست پرولتاریای انقلابی در قبالِ جنگ امپریالیستی دوم، ادامۀ سیاست تدوین‌شده ــ‌عمدتاً به رهبری لنین‌ــ طی جنگ امپریالیستی پیشین است. اما ادامه به معنی تکرار نیست. در این مورد هم، ادامه به معنی تکامل، تعمیق و تشدید شدن است.»[۲۱]

تروتسکی خصلت جنگ جهانی دوم را امپریالیستی می‌داند، اما عروج فاشیسم تروتسکی را به این نتیجه می‌رساند که تکرار موضع ۱۹۱۴ نادرست است و استراتژی جبهۀ متحد کارگری علیه فاشیسم را برمی‌گزیند. در اینجا دیگر صحبتی از استراتژی شکست حکومتِ خودی در میان نیست.

ب) موضع کمینترن: برای فهمیدن موضع کمینترن می‌توان به گزارش‌ها و گفتارهای استالین و رهبران کمینترن مراجعه کرد. استالین در «گزارش مشروح دربارۀ عملیات کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی در کنگرۀ هجدهم حزب» در ۱۰ مارس ۱۹۳۹ پیش‌زمینه‌های جنگ جهانی را توضیح می‌دهد و به آغاز جنگ جدید امپریالیستی اشاره می‌کند.[۲۲] «پس از جنگ اول امپریالیستی، دول فاتح و به‌خصوص انگلیس، فرانسه و امریکا در مناسبات بین کشورها رژیم جدید یعنی رژیم صلح بعد از جنگ را به وجود آوردند. اصول عمدۀ این رژیم در خاور دور پیمان نُه دولت و در اروپا قرارداد ورسای و یک سلسله قراردادهای دیگر بود. جامعۀ ملل دعوت شده بود که روابط بین کشورها را در حدود این رژیم، بر اساس جبهۀ واحد دول و بر اساس دفاع دسته‌جمعی از امنیت دولت‌ها، تنظیم نماید. ولی سه دولت متجاوز و جنگ امپریالیستی جدید که به دست آنها شروع شده است اساس تمام سیستم رژیم صلح بعد از جنگ را واژگون نمود. ژاپن پیمان نُه دولت و آلمان و ایتالیا قرارداد ورسای را زیر پا گذاشتند. هر سۀ این دولت‌ها، برای اینکه آزادی عمل داشته باشند، از جامعۀ ملل خارج شدند.» بنابراین، «جنگ جدید امپریالیستی صورت واقع به خود گرفت».[۲۳] شوروی با آلمان موافق‌نامۀ صلح امضا می‌کند و استالین این را فرصتی برای هرچه بیشتر دور ماندن از جنگ و فرصتی برای آمادگی برای جنگ می‌دانست. پس از حملۀ آلمان به شوروی استالین می‌گوید: «در این جنگ بزرگ، ما متحدان حقیقی در میان مردم اروپا و امریکا خواهیم داشت، از جمله مردم آلمان که به بردگی حکومت ظالمانۀ هیتلری درآمده‌اند. جنگ ما برای آزادی میهنمان با مبارزۀ مردم اروپا و امریکا برای استقلال خود، برای آزادی‌های دموکراتیک، یکی خواهد شد. این جبهۀ متحدِ مردمی خواهد بود که طرفدار آزادی‌اند و در برابر بردگی و تهدید به بردگیِ ارتش فاشیست هیتلر مقاومت می‌کنند.»[۲۴]

استراتژی کمینترن پیش از جنگ مقابله با سوسیال‌دموکرات‌ها بود و به آنها «سوسیال‌فاشیست» گفته می‌شد. پس از به قدرت رسیدن فاشیسم، استراتژی جبهۀ مردمی علیه فاشیسم اتخاذ شد، به معنی اتحاد با تمام نیروهای ضد فاشیسم. دیمیتروف (دبیر کل کمینترن از ۱۹۳۵ به بعد) این استراتژی را این گونه توصیف می‌کند: «سیاست مبارزۀ جبهۀ خلق علیه فاشیسم و جنگ، که از سوی کنگرۀ هفتم کمونیست جهانی اعلان شد، بازتاب نیرومندی در بین توده‌های زحمتکش تمام کشورها داشته است… دشمن طبقۀ کارگر به‌سرعت آن خطر عظیمی را که جبهۀ خلق، اتحاد همۀ نیروهای ضد فاشیست برای او فراهم می‌آورد احساس و درک کرد.»[۲۵] دیمیتروف معتقد است که مسئله برای طبقۀ کارگر در یک سلسله از کشورها انتخاب میان دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی بورژوایی نیست، بلکه مسئله انتخاب میان دموکراسی بورژوایی و فاشیسم است. او در سخنرانی پایانی در برابر کنگرۀ کمینترن در ۱۹۳۵ می‌گوید، «مناسبات ما نسبت به دموکراسی بورژوازی در همۀ شرایط یک جور و یکنواخت نیست. فی‌المثل در دوران انقلاب اکتبر بلشویک‌های روسی با تمام قدرت و نیرو علیه کلیۀ احزاب سیاسی که زیر پرچم دفاع از دموکراسی بورژوازی بر ضد استقرار دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه می‌کردند، سخت در نبرد بودند. بلشویک‌ها بدین سبب علیه این احزاب مبارزه می‌کردند، زیرا در آن زمان پرچم دموکراسی بورژوازی وسیله‌ای شده بود برای تجهیز و بسیج کلیۀ نیروهای ضد انقلابی علیه پیروزی پرولتاریا. امروز دیگر وضع در کشورهای سرمایه‌داری فرق کرده است. حالا فاشیستِ ضد انقلاب به دموکراسی بورژوازی هجوم می‌آورد و تجاوز می‌کند تا بدین وسیله وحشیانه‌ترین و سبعانه‌ترین رژیم استثمار و اختناق را به زحمتکشان تحمیل نماید. بنابراین در شرایط کنونی در یک سلسله از کشورها برای توده‌های زحمتکش مسئلۀ انتخاب میان دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی بورژوایی مطرح نیست، بلکه آنها ناچار هستند به طور مشخص میان دموکراسی بورژوایی و فاشیسم یکی را انتخاب کنند.»[۲۶]

همان طور که از مواضع استالین و دیمیتروف مشخص است، کمینترن خصلت جنگ جهانی دوم را امپریالیستی تشخیص داده است و استراتژی جبهۀ متحد مردمی علیه فاشیسم را برمی‌گزیند، یعنی اتحاد میان تمام نیروهای ضد فاشیست.

نتیجه اینکه کمونیست‌ها، با مواضع مختلف، خصلت جنگ جهانی دوم را امپریالیستی می‌دانستند ولی به دلیل عروج فاشیسم استراتژی شکست حکومت خودی در جنگ یا همان شکست‌طلبی را اتحاذ نمی‌کنند و استراتژی جبهۀ متحد ضد فاشیستی را برمی‌گزینند: یکی اتحاد میان تمام نیروهای ضد فاشیست و دیگری اتحاد کارگری. تفاوت این دو موضع و کاویدن آن مواضع موضوع این مقاله نیست. غرض این بود که نشان دهیم برای تدوین استراتژی و تاکتیک کمونیستی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص لازم است و لزوماً با محرز شدن خصلت امپریالیستی برای هر جنگْ شکست‌طلبی و برگرداندن اسلحه‌ها به سمت حکومت خودی استراتژی برگزیدۀ کمونیست‌ها در جنگ نیست.

۳. وضعیت کنونی

وجود ناتو در دوران جنگ سرد به ضرورت مبارزه با کمونیسم و شوروی بود، اما با فروپاشی شوروی ناتو همچنان برقرار بود و روزبه‌روز خود را گسترش می‌داد. روزنامۀ اشپیگل آلمان سندی را از آرشیو ملی بریتانیا منتشر کرد که نشان می‌داد ناتو و مسئولان وقت امریکا و اروپا به مقامات شوروی در سال ۱۹۹۱ اطمینان داده بودند که ناتو به شرق گسترش نمی‌یابد.[۲۷] اما به‌تدریج پس از فروپاشی شوروی و در طی ۵ مرحله توسعۀ ناتو لتونی، لیتوانی و استونی، که از جمهوری‌های شوروی بودند، و همچنین لهستان، چک، اسلواکی، مجارستان، رومانی و بلغارستان، که از کشورهای بلوک شرق و عضو پیمان ورشو بودند، عضو ناتو شدند. بدین ترتیب، ناتو روزبه‌روز به مرزهای روسیه نزدیک‌تر می‌شد.

کودتای نئوفاشیستی یورومیدان در اوکراین در سال ۲۰۱۴ شرایط را برای پیوستن اوکراین به ناتو مهیا می‌کرد. اوکراین روزبه‌روز به پیوستن به ناتو نزدیک‌تر می‌شد تا اینکه در سال ۲۰۲۲ با حملۀ حکومت نئوفاشیستی اوکراین به جمهوری‌های دونتسک و لوگانسک، که در مقابله با کودتای ۲۰۱۴ اعلام خودمختاری کرده بودند، مقدمات یکپارچگی سیاسی و سلطه بر کل خاک اوکراین داشت فراهم شد. در این موقع بود که روسیه با به رسمیت شناختن جمهوری‌های دونتسک و لوگانسک ــ‌پس از ۸ سال از اعلام خودمختاری این جمهوری‌ها‌ــ برای مقابله با سرکوب جمهوری‌های موجود در دنباس آماده شد تا جلوِ پیوستن قریب‌الوقوع اوکراین به ناتو را بگیرد. با در نظر گرفتن این توضیحات هیچ چیز نمی‌تواند این حقیقت را کتمان کند که وجود ناتو و گسترش آن ریشۀ جنگ موجود است.

پیش‌تر گفتیم که جنگ چیزی نیست جز ادامۀ سیاست به شیوه‌ای دیگر و یا دقیق‌تر از آن تداومِ عادی سیاست با تشریک وسیلۀ دیگر و بدین ترتیب، جنگ برآمده از سیاست بازیابی هژمونی را نیز جنگ بازیابی هژمونی نامیدیم، فارغ از اینکه چه کسی تیر اول را در چه کشوری درکرده است. به این ترتیب و با توجه به علت اساسی جنگ، که وجود و گسترش ناتوست، جنگ روسیه و اوکراین جنگ بازیابی هژمونی است.

سه شرط لنین برای اتخاذ استراتژی کمونیستی در جنگ جهانی اول و دوم معتبر بود و برای دوران کنونی نیز معتبر است، زیرا اشاره دارد به امکاناتی که واقعیت در اختیار ما می‌گذارد. پس، به سه شرط لنین بازگردیم تا ببینیم آیا آن شروطی که لازم است تا استراتژی شکست‌طلبی اختیار شود در واقعیت امروز حاضر است یا نه.

شرط اول: اینکه جنگ ارتجاعی نیست و به معنی دیگر اینکه امپریالیستی نیست. ما توضیح دادیم که خصلت این جنگ امپریالیستی نیست و علت اصلی آن توسعه‌طلبی روسیه نیست. هرچند، به نتیجه‌ای که از بحث لنین در جنگ جهانی اول گرفتیم نیز واقفیم: نمی‌توان خصلت عامی به تمام جنگ‌ها اختصاص داد و تمام جنگ‌ها را نمی‌توان به صورت پیش‌فرض امپریالیستی تلقی کرد. لنین همواره احتمال تبدیل شدن جنگ امپریالیستی به جنگ ملی و بالعکس را در نظر داشت و ما نیز احتمال این را که جنگ بازیابی هژمونیِ کنونی تبدیل به جنگ امپریالیستی شود در نظر داریم. حال بیایید به خلاف نتیجه‌مان فرض بگیریم که این جنگ امپریالیستی است تا شروط دیگر را هم بسنجیم.

شرط دوم: ناشی شدن انقلاب از این جنگ غیرممکن است؛ به بیان دیگر، باید بررسی کرد که شکست طرفین جنگ چه امکانی برای انقلاب اجتماعی فراهم می‌کند.

اگر روسیه شکست بخورد چه امکانی برای مبارزۀ طبقاتی و انقلاب اجتماعی مهیا می‌شود؟ در سال ۲۰۱۴ و در جریان کودتای نئوفاشیستی یورومیدان دیدیم که عقب‌نشینی روسیه به معنی آتش زدن اتحادیه‌های کارگری و احزاب کمونیستی و کشتار وحشیانۀ کارگران و کمونیست‌ها در اوکراین است. هنوز تصویر دهشتناک کشتار خونین کارگران و کمونیست‌ها در اودسا پیش چشمانمان است. نتیجه نیز آشکارا بیان شد: ممنوعیت فعالیت کمونیست‌ها. دیگر اتحادیۀ کارگری و حزبی در کار نبود که بخواهد توده‌ها را سازمان دهد، چه رسد به امکان انقلاب اجتماعی. با شکست روسیه، اولاً، در کشور شکست‌خورده ابتدائاً به دلیل وجود خود امریکا و سابقۀ ضد کارگری و ضد کمونیستی‌اش امکان انقلاب اجتماعی ممکن نخواهد بود و حتی تا سال‌ها به تعویق خواهد افتاد. محض نمونه، لیبی را به خاطر آورید، که تکفیری‌ها در آنجا جولان می‌دهند. ثانیاً، در کشور شکست‌خورده نیروهای طرفدار امریکا به حکومت می‌رسند و دفاع امریکا از نیروهایی که مشخصاً ضد طبقۀ کارگرند واضح است[۲۸]؛ مثلاً، می‌توان به نیروهایی که امریکا از آنها دفاع می‌کند در اوکراین، که نئوفاشیست‌های درنده‌خوی گردان آزوف و شرکا هستند، و در لیبی، تکفیری‌ها، اشاره کرد. فقط رمانتیک‌های تازه چپ‌شده که در شبکه‌های اجتماعی مثل توئیتر می‌پلکند خیال می‌کنند که با شکست روسیه امکان انقلاب اجتماعی فراهم می‌شود.

اما شکست ناتو و امریکا چه امکانی برای انقلاب اجتماعی مهیا می‌کند؟ پیش‌تر گفتیم که افول هژمونی امریکا منجر به افول و از بین رفتن مشروعیت جنبش‌های دموکراسی‌خواهانه می‌شود و همچنین امکان در‌افتادن جنبش‌های معیشتی به ورطۀ گفتمان دموکراسی‌خواهانه کمتر می‌شود. با این توضیحات، تحقق هر‌چه بیشتر افول هژمونی امریکا، که در تقابل با کمونیسم به وجود آمده و با پیروزی در جنگ سرد مدعی پایان تاریخ شده بود، چشم‌انداز اعتلای مبارزۀ طبقاتی را فراخ‌تر می‌کند. کدام مدعیِ هواداریِ طبقۀ کارگر می‌تواند از فراخ‌تر شدن چشم‌انداز اعتلای مبارزۀ طبقاتی استقبال نکند؟

شرط سوم: هماهنگی و کمک جنبش‌های انقلاب در کلیۀ کشورهای محارب امکان ندارد. پر واضح است که اصلاً جنبش انقلابی‌ای در کشورهای محارب وجود ندارد که تازه بحث کمک و هماهنگی آنها در تمام کشورها مطرح باشد.

بنابراین، می‌بینیم که حتی اگر جنگ روسیه و اوکراین امپریالیستی هم باشد، با توجه به شروطی که لنین برای اتحاذ کردن یا نکردن استراتژی شکست‌طلبی مطرح می‌کند، برگزیدن استراتژی شکست‌طلبی یا برگرداندن تفنگ به سوی حکومت خودی با واقعیت امروز ما متفاوت است. باید باز خاطرنشان کرد در جنگ جهانی دوم نیز کمونیست‌ها خصلت جنگ را امپریالیستی تشخیص دادند اما به دلیل عروج فاشیسم و شرایط طبقۀ کارگر در کشورهای گوناگونْ استراتژی شکست‌طلبی را پیش نکشیدند. پس حتی اگر جنگ امپریالیستی باشد، با توجه به تاریخچۀ جنگ جهانی دوم، کپی‌برداری از جنگ جهانی اول بیهوده است. واقعیت به ما اجازۀ اتخاذ و پیشبرد موضع شکست‌طلبی را نمی‌دهد. فقط کسانی که مادۀ مخدرِ لیبرالیسم تزریق کرده‌اند و به عوالم دیگری رفته‌اند می‌توانند چنین خیال‌پردازانه قلب واقعیت کنند.

اما صلح‌طلبی چه؟ جنبش‌های ضد جنگ (ضد روسی) در اروپا با پیش‌قراولی مارکس‌معاشانی چون ژیژک و هاروی چیزی جز تکمیل‌کنندۀ دستگاه جنگی ناتو و پیاده‌نظام بازیابی هژمونی امریکا نیستند، چرا که صلح‌طلبی در شرایط کنونی جز با ریشه‌کن کردن ناتو ممکن نیست: همان‌طور که نشان دادیم ریشۀ این جنگ وجود ناتو و گسترش آن برای بازیابی هژمونی امریکاست. از این روست که صلح‌طلبی موجود را، که بدون در نظر گرفتن ریشه‌های جنگ خواهان عقب‌نشینی روسیه است، نه صلح‌طلب بلکه آلت دست ناتو می‌دانیم. و البته واقفیم که صلح در وهلۀ نهایی جز با برقراری سوسیالیسم در کلیۀ کشورهای جهان امکان ندارد.

***

اکنون می‌توانیم به نتیجۀ مارکس و انگلس در تحلیلشان از جنگ فرانسه و پروس بازگردیم. معیاری که آنها جنگ را با آن می‌سنجیدند اعتلای مبارزۀ طبقاتی بود. افول هژمونی امریکا عرصه‌ای را باز می‌کند که در آن به پیش بردن مبارزۀ طبقاتی در تمام جهان بیش از پیش ممکن می‌شود. این تنها یکی از مؤلفه‌هایی است که اعتلای مبارزۀ طبقاتی را ممکن می‌کند، اما کمونیست‌ها باید اهمیت این مؤلفه را در وهلۀ فعلی دریابند و استراتژی مشخصی برای آن تدوین کنند. پس درست است که بپرسیم این امکان چگونه متحقق می‌شود؟ در این باره تلاش کمونیست‌ها باید معطوف باشد به: نخست تبیین نقش تاریخی هژمونی امریکا در سرکوب مبارزۀ طبقاتی کارگران در سطح جهان، دوم شناخت افول هژمونی امریکا به عنوان عرصه‌ای برای اعتلای مبارزۀ طبقاتی و سوم استخراج استراتژی و تاکتیک کمونیستی مبتنی بر شناخت پیشین.  این سه وظیفه می‌تواند در سه زمینۀ کلان هژمونی امریکا (اقتصادی، سیاسی و نظامی) به پیش برده شود. برای مقابله با هژمونی امریکا، در عرصۀ اقتصادی، مبارزۀ طبقاتی کارگران نگاه ویژه‌ای به مبارزه با نئولیبرالیسم دارد؛ در عرصۀ سیاسی، مبارزۀ طبقاتی کارگران نگاه ویژه‌ای به مقابله با نظامیگری غرب و مقابله با سیاست تغییر رژیم دارد؛ و در عرصۀ نظامی، مبارزه با ناتو، بازوی نظامی غرب، از طریق ایجاد جبهۀ متحد کارگریِ ضد ناتو ممکن است.

کمونیست‌ها واقف‌اند که پیروزی کشورهای ناهمسو با امریکا مرحله‌ای از ایجاد سوسیالیسم نیست؛ یعنی، این طور نیست که اول باید امریکا کاملاً شکست بخورد تا فرایند سوسیالیسم یکی از مراحلش را طی کند. تنها دیدی مکانیکی می‌تواند از تحلیل ما برداشت مرحله‌ای از انقلاب و سوسیالیسم بکند. در عوض، شکست امریکا در هر جا مبتنی بر آن سه وظیفۀ پیش‎گفته می‌تواند منجر به اعتلای مبارزۀ طبقاتی شود. بنابراین، موکول کردن مبارزۀ طبقاتی به مبارزه با هژمونی امریکا استراتژی غلطی است و مبتنی است بر دیدی مکانیکی و مرحله‌ای از انقلاب و سوسیالیسم. برای نمونه، دید مکانیکی در دنباس از بورژوازی دنباس که حامی روسیه است حمایت می‌کند اما کمونیست‌ها از طبقۀ کارگر و کمونیست‌ها در دنباس. دور از ذهن نیست که ناپیگیری بورژوازی دولت‎‌های ناهمسو با امریکا مبارزه برای نابودی ناتو را تنها بر دوش طبقۀ کارگر بیندازد، فراموش نکرده‌ایم که نا‌پیگیری بورژوازی فرانسه در دفاع از کشور در جنگ با پروس در سال‌های ۱۸۷۰-۱۸۷۱ مبارزه علیه بیسمارک را تنها بر دوش کموناردها نهاد.

بورژوازی در کشورهای ناهمسو با امریکا هدفش عقب نشاندن ناتو در مناطق خود است: ایران خواهان عقب‌نشینی ناتو از خاورمیانه است؛ روسیه خواهان عقب‌نشینی ناتو از مرزهایش و شرق اروپاست؛ و چین خواهان عقب‌نشینی ناتو از مناطق اطرافش است. در مقابلِ استراتژی بورژوازی که منطقه‌ای است کمونیست‌ها خواهان مقابلۀ منطقه‌ای با امریکا نیستند؛ آنها سوسیالیسم را از دریچۀ استراتژی بورژوازی، که منطقه‌ای است، نمی‌بینند. کمونیست‌ها در برابر شعار خروج امریکا و ناتو از منطقه شعار جبهۀ متحد کارگریِ ضد ناتو را پیش می‌کشند و خواهان نابودی ناتو در جهان‌اند، نه فقط در خاورمیانه یا در اطراف چین یا روسیه، بلکه در تمام جهان.

محمدرضا حنانه

اسفند ۱۴۰۰

[۱]. ولادیمیر لنین، «یک گام به پیش دو گام به پس (بحران در حزب ما)»، مجموعه آثار (در یک جلد)، ترجمۀ محمد پورهرمزان، ص ۲۱۶.

[۲]. لئون تروتسکی، «فاشیسم چیست و چه‌گونه باید با آن مبارزه کرد؟»، نبرد با فاشیسم در آلمان و مبارزه‌های مدنی با فاشیسم در ایالات متحد، ترجمۀ رضا اسپیلی، تهران: دیگر، ۱۳۸۷، ص ۱۱۹.

[۳]. کافی است به کودتای خونین در شیلی در ۱۹۷۳ و اجرای نئولیبرالیسم در آنجا نگاه کنیم تا ببینیم چطور اعمال سیاست‌های تغییر رژیم و نئولیبرالیسم در هم تنیده‌اند و چطور طبقۀ کارگر را آماج حملۀ خود قرار می‌دهند.

[۴]. در آخرین دورۀ عصر خزان هژمونی امریکا، یعنی افول هژمونی این کشور، و در بحبوحۀ جنگ روسیه و اوکراین می‌بینیم که شورای امنیت سازمان ملل دیگر برای امریکا مانند گذشته کارآمد نیست و حق وتوی چین و روسیه مشکل‌ساز شده است. امریکا در صدد است صندوق بین‌المللی پول و گروه بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی را مجبور کند که بر خلاف قوانین موجود در آن روسیه را از اقتصاد جهانی کنار بگذارند. بروز این وضعیت در زمینۀ جنگ اوکراین بیش از هر چیز در ساحت زندگی روزمره مشهود‌ است. شعار «ورزش سیاسی نیست» به‌وضوح رنگ باخته و تمام تیم‌های ورزشی و ورزشکاران روسیه تحریم می‌شوند. حتی گربه‌های روسیه نیز از مسابقۀ میان گربه‌ها کنار گذاشته می‌شوند. داستایوفسکی و شوستاکوویچ و بسیاری دیگر از شخصیت‌های روس از دروس و برنامه‌های فرهنگی و آموزشی «جهان آزاد» (جهان «بسیار آزاد») کنار گذاشته شده‌اند. دیگر قوانین و نهادهای گذشته برآورندۀ خواسته‌های امروزین برای جلوگیری از افول هژمونی امریکا نیستند.

[۵]. مایکل هاوارد، کلاوزویتس (و نظریۀ جنگ)، ترجمۀ غلامحسین میرزاصالح، تهران: طرح نو، ۱۳۷۷، ص ۶۹.

[۶]. بخش اعظم مطالب بخش ۱ چکیده‌ای از مطالب این کتاب است: بابک پناهی و فرزان عباسی، سوریه و رئال‌پلیتیک کمونیستی، نشر اینترنتی، ۱۳۹۷.

[۷]. فریدریش انگلس، برگرفته از این کتاب: کارل مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: مرکز، ص ۳۰.

[۸]. نامۀ انگلس به مارکس در ۱۵ اوت ۱۸۷۰. برای مطالعۀ نسخۀ فارسی بنگرید به: کارل مارکس و فردریک انگلس، درباره‌ی تکامل مادی تاریخ (۲ رساله و ۲۸ نامه)، ترجمۀ خسرو پارسا، تهران: دیگر، ۱۳۸۴، ص ۱۴۲-۱۴۶.

[۹]. توضیحات دربارۀ جنگ فرانسه و پروس برگرفته از مقالۀ روبه‌روست: خسرو خاکبین، «راه نو با مفاهیم کهنه سنگ‌فرش نمی‌شود»، نشر اینترنتی، ۱۳۹۹، ص ۹-۱۰.

[۱۰]. ولادیمیر لنین، «اپورتونیسم و ورشکستگی انترناسیونال دوم»، مجموعه آثار، ترجمۀ محمد پورهرمزان، ص ۳۸۶.

[۱۱]. ولادیمیر لنین، «جنگ و انقلاب»، ترجمۀ وارتان میکائیلیان، نشر اینترنتی.

[۱۲]. ولادیمیر لنین، «شکست حکومت خودی در جنگ امپریالیستی»، ۹ مقاله درباره جنگ، ص ۲۳.

[۱۳]. ولادیمیر لنین، «شکست حکومت خودی در جنگ امپریالیستی»، ۹ مقاله درباره جنگ، ص ۲۴.

[۱۴]. لنین با گرفتن موضع جنگ داخلی صریحاً هرگونه موضعی را تقبیح می‌کند که بخواهد از پذیرفتن جنگ داخلی فرار کند. حتی ژست انترناسیونالیستی گرفتن در این وضع را بدون صحبت از جنگ داخلی توخالی می‌داند. همچنین جنگ را از منظر اعتلای جهانی مبارزۀ طبقاتی می‌سنجد. «باربونی نیز عیناً مانند آقای پوترسف ضمن گرفتن یک ژست انترناسیونالیستی، چنین استدلال می‌کند: باید معین ساخت که پیروزی کدام‌یک از طرفین از نظر بین‌المللی برای پرولتاریا باصرفه‌تر و زیانبار‌تر است» (ولادیمیر لنین، «امپریالیسم و سوسیالیسم در ایتالیا»، ۹ مقاله درباره جنگ، ص ۴۹). لنین هر‌چند شعار شکستِ دولتِ خودی را در مورد همۀ دولت‌های بورژوایی مطرح می‌کرد، توجه خود را بیشتر بر دولت روسیۀ تزاری که مرتجع‌ترین این دولت‌ها بود معطوف کرد: «در وضع فعلی، از نقطه‌نظر پرولتاریای جهانی نمی‌توان تعیین کرد شکست کدام یک از دو گروه ملت‌های محارب برای سوسیالیسم جنبۀ کمترین بلا را دارد. ولی برای ما سوسیال‌دموکرات‌های روس جای هیچ گونه تردید نیست که، از نقطه‌نظر طبقۀ کارگر و توده‌های رنجبر کلیۀ ملت‌های روسیه، شکست سلطنت تزاری یعنی مرتجع‌ترین و وحشی‌ترین حکومت‌ها، که کثیرترین تعداد ملت‌ها و بزرگ‌ترین تودۀ اهالی اروپا و آسیا را مورد ستمگری قرار می‌دهد، جنبۀ کمترین بلا را دارد» (ولادیمیر لنین، «جنگ و سوسیال دموکراسی روسیه»، مجموعه آثار، ترجمۀ محمد پورهرمزان، ص ۳۸۰).

[۱۵]. ولادیمیر لنین، «درباره‌ی جزوه‌ی ژونیوس»، ص ۱۱-۱۲.

[۱۶]. «چطور می‌توان علل جنگی را، بدون توجه به روابط آن در قبال سیاست پیش از جنگ فلان دولت، فلان نظام حکومتی و فلان طبقات توضیح داد؟ تکرار می‌کنم: این نکته‌ای اساسی است که همیشه آن را نادیده می‌گیرند. نفهمیدن آن، نه‌دهم تمامی بحث‌های مربوط به جنگ را به مشاجرۀ صرف و لفاظی‌های بیهوده بدل می‌کند. ما می‌گوییم: اگر سیاست‌های هر دو گروه متخاصم را طی چندین دهۀ اخیر مطالعه نکرده‌اید ــ‌تا از عوامل تصادفی و نقل نمونه‌های نادر پرهیز کنید‌ــ و اگر نشان نداده‌اید که این جنگ چه روابطی با سیاست‌های پیش از جنگ دارد، پس نمی‌فهمید که این جنگ برای چیست» (ولادیمیر لنین، «جنگ و انقلاب»، ترجمۀ وارتان میکائیلیان، نشر اینترنتی؛ تأکید از ماست).

[۱۷]. لنین، «درباره‌ی جزوه‌ی ژونیوس»، ص ۱۴-۱۵.

[۱۸]. همان، ص ۱۶.

[۱۹]. لئون تروتسکی، نبرد با فاشیسم در آلمان و مبارزه‌های مدنی با فاشیسم در ایالات متحد، همان، ص ۳۷-۳۹، با اندکی تغییر در ترجمه.

[۲۰]. همان، ص ۳۵-۳۶.

[۲۱]. همان، ص ۵۸؛ در نقل قول تغییراتی ایجاد کردم.

[۲۲]. ی. استالین، مسائل لنینیسم، ادارۀ نشریات به زبان‌های خارجی (مسکو)، ۱۹۴۹، نشر اینترنتی، ص ۸۸۳؛ همچنین نگاه کنید به: جنگ کبیر میهنی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۴۱-۱۹۴۵)، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران: نشر نو، ۱۳۶۱، ص ۱۱-۳۴.

[۲۳]. ی. استالین، همان، ص ۸۸۴.

[۲۴]. J. V. Stalin, “Radio Broadcast, July 3, 1941,” Works, Vol 15, p. 17-18.

[25]. گئورگی دیمیتریف، «جبهۀ خلق»، ترجمۀ هاتف رحمانی (در کتاب روبه‌رو: گئورکی دیمیترف و دیگران، مبارزه در راه جبهه‌ی واحد علیه فاشیسم، نویدنو، ۱۳۹۹، ص ۱۶۰-۱۶۱). گئورگی دیمیتروف (Georgi Dimitrov) از کمونیست‌های بلغارستان بود و از ۱۹۳۵ تا انحلال کمینترن دبیر کل کمینترن بود. مقالۀ «جبهۀ خلق» در اواخر سال ۱۹۳۵ نوشته شده است.

[۲۶]. گئورکی دیمیترف و دیگران، همان، ص ۱۲۰.

[۲۷]. «اصرار به گسترش قلمرو ناتو در شرق؛ نمونه ای دیگر از عهدشکنی غرب»، ایرنا، ۳۰ بهمن ۱۴۰۰.

[۲۸]. می‌توان به ناوالنی در روسیه اشاره کرد.

+++

+++

+++

جنگ بازیابی هژمونی و امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی (۲)

واقعیت، چپ و نیروهای دنباس

«اما، در ارزیابی موقعیت خاص، مارکسیست‌ها باید نه از آنچه ممکن است، بلکه از آنچه واقعی است آغاز کنند.» (لنین)[۱]

«کمونیسم چیست؟ کمونیسم آموزۀ شرایطِ رهایی پرولتاریاست.» (انگلس)[۲]

  1. ناتو و اعتراض کارگران در جهان

پس از حملۀ روسیه به اوکراین و کمک نظامی ناتو به اوکراین، کارگران در برخی از کشورهای عضو ناتو به ارسال تسلیحات به اوکراین معترض شدند و خواهان مشارکت نکردن کشورشان در این نزاع شدند. آنها همچنین خواستار خروج کشورهایشان از ناتو شده‌اند، به‌ویژه کارگران ایتالیایی. با وجود اندک بودن این اعتراض‌ها، اشاره به آنها مهم است و نشان از واقعی بودن تاکتیک جبهۀ متحد کارگری ضد ناتو دارد، که در مقالۀ «جنگ بازیابی هژمونی و امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی» (اسفند ۱۴۰۰) درباره‌اش نوشتیم.

الف) جنوا

کارگران بارانداز در بندر جنوا در ایتالیا در ۳۱ مارس ۲۰۲۲ اعتصاب بیست‌وچهارساعته‌ای را در اعتراض به استفاده از بندر جنوا برای ارسال تسلیحات مرگ‌بار برگزار کردند. این اعتصاب به فراخوان اتحادیۀ کارگری یواس‌‌بی[۳] برگزار شد. کارگران بنری را برافراشتند که روی آن نوشته بود «نه یک پنی، یک تفنگ یا یک سرباز برای جنگ» و اعلام کردند بنادر و فرودگاه‌های ایتالیا نباید برای تحویل سلاح برای جنگ‌های «امپریالیستی» استفاده شود.

کارگران بارانداز جنوا در هفتۀ اول مارس نیز به تخلیۀ تانک‌های دارای استتاری که از پالرمو آمده بود و مقصدش اوکراین بود اعتراض کرده بودند.[۴]

ب) پیزا

کارگران فرودگاه گالیله در پیزای ایتالیا، که فرودگاهی غیر نظامی است، در ۱۲ مارس ۲۰۲۲ وقتی متوجه شدند که درون جعبه‌های کمک‌های «بشردوستانه» به مقصد اوکراین پر از سلاح و مهمات است از بارگیری آن خودداری کردند و آن را به اتحادیۀ کارگری یواس‌بی گزارش دادند. این اتحادیه خواسته است پروازهایی که سلاح‌های مرگ‌بار را پنهانی و در پوشش کمک «انسانی» جابه‌جا می‌کند فوراً متوقف شود و از کارگران درخواست کرده است همچنان از بارگیری سلاح‌ها امتناع کنند. از این فرودگاه غیر نظامی پروازهای «بشردوستانه» بلند می‌شود و قرار است این پروازها محموله‌های پر از غذا، آذوقه و دارو برای «مردم» اوکراین ببرد. اما این طور نیست: با تقلب و پنهانی محموله‌های اسلحه برای نئوفاشیست‌های اوکراین می‌فرستند.

شایان ذکر است که در ۱۹ مارس نیز کارگران به همراه برخی از مردم در پیزا علیه ارسال تسلیحات از ایتالیا به اوکراین اعتراض کردند.[۵]

ج) رم

کارگران ایتالیایی در رم در اعتراض به نظامی‌سازی اوکراین تجمع کردند و خواستار خروج ایتالیا از ناتو شدند. آنها ارسال اسلحه به اوکراین را محکوم کردند. مخالفت گسترده با دخالت ناتو و دخالت ایتالیا در جنگ اوکراین را اتحادیه‌های کارگری ایتالیا رهبری می‌کنند. اتحادیۀ یواس‌بی در بیانیه‌ای گفته است، «هزینه‌های این جنگ هم‌اکنون هم بر دوش کارگران سنگینی می‌کند» و هشدار داده است که کارفرمایان حملۀ روسیه به اوکراین را بهانه‌ای می‌کنند تا کارگران را به دلیل افزایش هزینه‌ها اخراج کنند.[۶]

در ۲۲ آوریل، پنج‌هزار نفر از کارگران به همراه دانشجویان در خیابان‌های رم در پاسخ به درخواست اتحادیه‌های کارگری (از جمله یواس‌بی) با شعار «سلاح‌هایتان را پایین بیاورید، دستمزدهایتان را بالا ببرید» و در اعتراض به بارگیری سلاح‌های ناتو به اوکراین تجمع کردند. این تجمع همراه با اعتصاب در بخش‌های مختلف صنعت و خدمات و حمل‌ونقل ایتالیا برای افزایش دستمزد، حقوق بازنشستگی، و افزایش هزینه‌کرد در عرصۀ آموزش، بهداشت و درمان بود.[۷]

شایان ذکر است که پس از اعتراضِ یواس‌بی به ارسال محمولۀ اسلحه به مقصد اوکراین، نیروهای امنیتی در رم به دفتر این اتحادیه یورش بردند و تفنگی را که خود در دست‌شویی عمومی این اتحادیه جاسازی کرده بودند پیدا کردند! سرکوب این اتحادیۀ کارگری با ساختن پاپوش برای آنها و صحنه‌سازی در دستور کار نیروهای امنیتی قرار گرفته است.[۸]

علاوه بر اعتصاب‌ها و اعتراض‌هایی که ذکر شد، در ۲۰ مۀ ۲۰۲۲، در بسیاری از شهرهای ایتالیا (دست کم در پانزده شهر) اعتصاب بیست‌وچهارساعته‌ای برگزار شد که به همت اتحادیه‌های کارگری ایتالیا از جمله یواس‌بی، اس‌آی کُوباس و غیره بر پا شده بود. این اعتراضی بود به کمک تسلیحاتی ایتالیا به اوکراین و تبعات ناگوار بودجۀ ریاضتیِ ناشی از جنگ برای کارگران و کاهش خدمات اجتماعی و مانند آن. این اعتصاب یک‌روزه تمام بخش‌های دولتی و خصوصی را در بر می‌گرفت. اتحادیه‌های کارگری از هزینه‌های دولت در اوکراین خشمگین‌اند و خواهان هزینه کردن آن برای افزایش دستمزد کارگران‌اند.[۹]

اعتصاب سراسری دیگری با همین شعارها و مضامین در ۲ ژوئن در شهرهای ایتالیا برگزار شد.[۱۰]

د) یونان

کارگران راه‌آهن در یونان در تسالونیکی نیز از حمل تانک‌های امریکایی به مقصد الکساندروپولیس امتناع کردند و کارفرما آنها را تهدید به اخراج و مجازات کرد. در حدود دو هفته (تا تاریخ خبر)، کارکنان ایستگاه راه‌آهن در تسالونیکی تحت فشار بودند تا قطاری را به الکساندروپولیس اعزام کنند. یکی از کارگران که برقکار است به مدیرش گفته بود که هیچ جا نمی‌رود و تأکید کرده بود که نباید از کارگران راه‌آهن برای انتقال مهمات ناتو به اوکراین استفاده شود و آنها نمی‌خواهند شریک جرم در جنگ باشند. این مدیر در پاسخ گفته بود که حمل بار شغل کارگران است و باید آن را خوب انجام دهند و نباید به آنچه حمل می‌شود توجه کنند. در مقابل این اتفاق، اتحادیه‌های کارگری مداخله کردند. اتحادیه‌های کارگری یونان در تسالونیکی خواستار مشارکت نکردن و استفاده نکردن از راه‌آهن یونان برای حمل تجهیزات نظامی شدند و همچنین خواستار پایان دادن به تهدید کارگرانی شدند که از حمل تجهیزات نظامی ناتو خودداری کردند. اتحادیۀ کارگران مخابرات رادیویی (در راه‌آهن) در بیانیه‌ای اعلام کرد، «نه به مشارکت کشورمان در درگیری‌های نظامی در اوکراین، که به نفع عدۀ کمی به هزینۀ توده‌ها انجام شده. به‌ویژه، خواستاریم که از واگن و لوکوموتیو راه‌آهن کشورمان برای انتقال تسلیحات ناتو و امریکا به کشورهای همسایه استفاده نشود.»[۱۱]

***

آنچه آمد اعتصاب‌ها و اعتراض‌های کارگری‌ای بود که توانستیم جمع‌آوری کنیم و هیچ بعید نیست که این اعتراض‌ها بیشتر از اینها باشد. ضمن اینکه اعتراضات کارگری علیه ناتو پس از تاریخ‌هایی که ذکر کرده‌ایم و تا کنون ادامه داشته و ما به فهرست کردن همین مقدار بسنده کردیم. همین تعداد هم نشان می‌دهد که آن شعاری که پیش‌تر گفتیم ــ‌یعنی، ایجاد جبهۀ متحد کارگریِ ضد ناتو‌ــ پایه در واقعیت امروز دارد. اعتصاب کارگران ایتالیا و یونان امکاناتِ اعتلای مبارزۀ طبقاتی را که در واقعیت موجود است پیش چشممان می‌گذارد.

دربارۀ جنگ اوکراین با سه نوع واکنش عمده در جنبش کارگری اروپا مواجهیم. نوع اولْ همان واکنش اتحادیه‌های کارگری‌ای چون یواس‌بی است، که به‌کفایت درباره‌شان نوشتیم. نوع دومْ اعتراضاتی مانند اعتصاب بلژیک (که در اسپانیا و انگلستان نیز دیده می‌شود) است، که در آن تودۀ کارگران و اتحادیه‌ها بدون موضع‌گیری مشخص دربارۀ جنگ (نه محکومیت روسیه و نه محکومیت ناتو) خواسته‌هایی مانند افزایش دستمزد را طرح می‌کنند و برای آن واقعاً مبارزه می‌کنند. نوع سوم از جنس واکنش کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری آلمان[۱۲] است، که کاملاً با دولت بورژوایی همدست است. این کنفدراسیون نه دربارۀ جنگ موضع صحیح می‌گیرد و نه مبارزۀ اقتصادی پیرامون آن را سازمان‌دهی می‌کند.

علاوه بر اعتراضات کارگریِ ضد ناتو، اعتراضات کارگران به کاهش شدید قدرت خرید‌شان، که نتیجۀ افزایش کم‌سابقۀ نرخ تورم و پیامد جنگ اوکراین است، در نقاط مختلف اروپا در جریان بوده است. محض نمونه، در ۲۰ ژوئن، حدود هشتادهزار نفر از کارکنان بخش عمومی بلژیک به اعتصاب و تظاهرات یک‌روزه‌ای دست زدند که اتحادیه‌های بخش عمومی در اعتراض به افزایش هزینه‌های معیشتی و برای افزایش دستمزدها و بهبود شرایط کار سازمان داده بودند. افزایش نرخ تورم در بلژیک عمدتاً نتیجۀ افزایش قیمت انرژی و مواد غذایی پس از آغاز جنگ اوکراین بوده، پدیده‌ای که در بسیاری از کشورهای دیگر اروپایی هم منجر به کاهش قدرت خرید کارگران شده است. مطابق قانونی که از سال ۱۹۹۶ در بلژیک اجرا می‌شود، افزایش سالانۀ دستمزدها نمی‌تواند از حد معینی بیشتر باشد. در سال جاری، سقف افزایش دستمزدها ۰.۴ درصد بوده، در حالی که تورم سالانه نزدیک به ۹ درصد است. یکی از خواسته‌های این اعتصاب لغو قانون سقف افزایش دستمزدها بوده است. در ماه‌های پس از آغاز جنگ اوکراین، در کشورهای دیگر اروپایی از جمله اسپانیا و انگلستان اعتصاب‌های مشابهی شکل گرفته که خواستۀ تقریباً تمام آنها افزایش دستمزدها متناسب با افزایش کم‌سابقۀ نرخ تورم بوده است.

در اعتراضات کارگری علیه ناتو که برشمردیم بیشترْ اتحادیه‌هایی حضور داشته‌اند، از جمله یواس‌بی، که عضو فدراسیون جهانی اتحادیه‌های کارگری[۱۳] بوده‌اند و موضع این فدراسیون نیز همسو با موضع احزابی چون حزب کمونیست یونان است. این فدراسیون جنگ اوکراین را جنگ امپریالیستی قلمداد می‌کند و شعارش محکومیت هر دو طرف جنگ است. ما پیش‌تر توضیح داده‌ایم که تحلیلی که جنگ اوکراین را جنگ امپریالیستی قلمداد می‌کند تحلیل نادرستی است، بنابراین در اینجا صرفاً اشاره می‌کنیم که چرا این اعتراضات با شعار محکومیت دو طرف همخوان نیست. در ایتالیا، یونان و کشورهای مانند آن، روسیه حضوری ندارد و مقابله با روسیه از طریق دولت‌های این کشورها صورت گرفته است ــ‌با تحریم روسیه. همچنین، دولت‌های این کشورها همه عضو ناتو هستند. به همین دلایل، شعار محکومیت هر دو طرف در عمل به محکومیت صرفاً ناتو انجامیده است. خود وضعیت و واقعیت جنگ، با حادتر شدن، چنین نیروهای مبارزی را وادار می‌کند که یا در تحلیلشان تجدید نظر کنند و محکومیت روسیه را از شعارشان حذف کنند یا اینکه همچون برخی نیروهای سیاسی و اتحادیه‌های کارگری طرف دولت بورژوایی خود ــ‌و نهایتاً ناتو‌ــ را بگیرند.

با این تفاصیل، باید به اتحادیه‌های کارگری‌ای هم اشاره کنیم که طرف دولت بورژوایی خودشان را گرفته‌اند و از این نظر کاملاً مخالف با اتحادیه‌های کارگری مبارزی چون یواس‌بی عمل می‌کنند. محض نمونه، کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری آلمان، که هشت اتحادیه در شاخه‌های مختلف صنعت و خدمات با شش‌میلیون کارگر در عضویت خود دارد، در ۲ مارس، یعنی قریب یک هفته پس از آغاز جنگ، در بیانیه‌ای[۱۴] مواضع خود دربارۀ جنگ را بیان کرده است. کنفدراسیون «حملۀ بی‌سابقۀ روسیه به نظم مبتنی بر صلح اروپایی [را] که اساسش بر آزادی، حقوق بشر، استقلال و عدالت است» «قویاً» محکوم کرده، خواستار احیای تمامیت ارضی اوکراین شده و از دولت آلمان خواسته که نقش اساسی در تلاش دیپلماتیک برای توقف جنگ ایفا کند. همچنین از تحریم‌های سخت دولت آلمان، اتحادیۀ اروپا و «متحدان غربی» حمایت کرده، خواستار کاهش وابستگی آلمان به واردات انرژی از روسیه شده و از دولت خواسته تا هزینه‌های انرژی شرکت‌ها در سطحی «قابل مدیریت» حفظ شود. کنفدراسیون در ادامه از «واکنش سریع» دولت آلمان به «تهاجم» روسیه دفاع کرده، سپس خود را جمع‌وجور کرده تا اعلام کند که به افزایش هزینه‌های نظامی بودجۀ دولت «با نظر انتقاد خواهد نگریست» و افزوده که حفاظت از صلح با روش‌های نظامی نباید به ضرر «صلح اجتماعی»[۱۵] تمام شود، «خلع سلاح بین‌المللی»، «تفاهم بین‌المللی» و غیره. کنفدراسیون در انتها یادآوری کرده که جمهوری فدرال آلمان باید به مثابۀ «بازیگری عمده» در معماری امنیتی اروپا ایفای نقش کند.[۱۶] این نوع مواضع البته در اتحادیه‌های کارگری آلمان استثنا نیست و نمونه‌های دیگری هم دارد که از اشاره به آنها در‌می‌گذریم.

  1. چپ و بورژوازی

پودموس[۱۷] در اسپانیا و زاپاتیستا[۱۸] در مکزیک دو گروهی‌اند که گسسته از «چپ سنتی» و محبوب چپ‌های مد روزند. مراجعه به نظرات گروه‌های چپی که در حکومت دخیل‌اند مانند پودموس و گروه‌هایی که سال‌هاست بر طبل خودمختاری می‌کوبند مانند زاپاتیستا در واقع آیینۀ سکندری است که آیندۀ چپ‌های ایرانی را، در صورتی که دستشان به بخشی از کیک حاکمیت در ایران برسد، به ما نشان خواهد داد. اشتراک مواضع این گروه‌ها با چپ ایرانی در محکومیت روسیه حائز اهمیت است، ولی آنچه بیش از این اهمیت دارد آن است که این گروه‌ها از حرف فراتر رفته‌اند و در عمل نیز در خدمت «مقاومت اوکراین» و ارتش «رهایی‌بخش» ناتو قرار دارند. در زیر به پاره‌ای از مواضع و اعمال این دو گروه دربارۀ جنگ روسیه و اوکراین اشاره می‌کنیم.

در اسپانیا، دولتْ ائتلافی است از پودموس و حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا[۱۹]، که هر دو از احزاب چپ اسپانیایند، و این دولت ائتلافی از تهدیدات جنگی ناتو علیه روسیه و تحریم روسیه حمایت می‌کند. دولت ائتلافی اسپانیا با اعزام کشتی‌های جنگی و جت‌های جنگنده برای پیوستن به تهدیدات ناتو علیه روسیه در شرق اروپا موافقت کرد. وزیر دفاع اسپانیا اعلام کرد که این کشور یکی از مدرن‌ترین ناوچه‌های نیروی دریایی اسپانیا را به ناوگان دائمی ناتو می‌فرستد تا در شرق مدیترانه و دریای سیاه علیه روسیه عمل کند. همچنین ناتو در بیانیه‌ای در ۲۴ ژانویۀ ۲۰۲۲ (یعنی، یک ماه پیش از حملۀ روسیه به اوکراین) اعلام کرد که اسپانیا نیز کشتی‌هایی را برای ملحق شدن به نیروی دریایی ناتو اعزام می‌کند و در تدارک استقرار جنگنده‌هایش در بلغارستان است.[۲۰] علاوه بر این، وزیر دفاع اسپانیا گفت که مقام‌های این کشور طیف وسیعی از تسلیحات تهاجمی از جمله بیش از هزار نارنجک‌انداز و مسلسل در اختیار اوکراین قرار خواهند داد. او گفت که در ۴ مارس دو هواپیما با سلاح‌های تهاجمی با هزار و ۳۷۰ نارنجک‌انداز، ۷۰۰ هزار فشنگ، مسلسل و همچنین مسلسل سبک به مقصد اوکراین پرواز خواهد کرد. البته پودموس مخالفت خود را با این تصمیم اعلام کرد و آن را اشتباه خواند.[۲۱] خود پودموس بر سر این موضوع دوپاره شده است. اینجا ممکن است تصور کنیم پودموس با سیاست مشارکت در تجهیز تسلیحاتی ناتو مخالف است، اما این‌چنین نیست و حتی به خود زحمت این را نداده که برای مشارکت نکردن در این عمل ننگین از ائتلاف با دولت خارج شود و کارزار مخالفت با تجهیز ناتو را راه بیندازد:

مخالفت با تشدید نظامی درگیری با تحویل تسلیحات به اوکراین باعث ایجاد شکاف در چپ می‌شود. مورد اسپانیا، از این جهت، بسیار جالب است. راست اسپانیا از سکوت حزب پودموس در تأیید ارسال تسلیحات به اوکراین خشمگین است و به پدرو سانچز، رهبر دولت سوسیالیستی این کشور، فشار می‌آورد تا آنها را از دولت اخراج کند و حزب چپ پوپولیست را به [عنوان] «شریک دشمن، دشمن اوکراینی‌ها، اروپا، صلح و آزادی» متهم می‌کند. پودموس که نتوانست مسئله را حل کند، در نهایت به قطعنامه‌ای در پارلمان اروپا رأی داد که خواستار تقویت تحریم‌ها علیه روسیه و دادن تسلیحات به اوکراینی‌ها بود.[۲۲]

پودموس همانند تمام آن احزاب سوسیال دمکرات در بین‌الملل دوم در زمان جنگ جهانی اول جانب بورژوازی کشور خود را گرفته است و در نهایت از تجهیز ارتش کشور خود برای جنگ دفاع کرده است ــ‌ارتشی که اینک در قالب ارتش ناتو منافع بورژوازی اسپانیا را نیز برمی‌آورد.

ارتش رهایی‌بخش ملی زاپاتیستا نیز دربارۀ جنگ روسیه و اوکراین بیانیه‌ای داده که، به سبب محبوبیت زاپاتیستا، به فارسی نیز ترجمه شده است. زاپاتیستا در این بیانیه معتقد است که «یک نیروی متجاوز وجود دارد» و آن یک نیرو ارتش روسیه است. در این بیانیه، «مقاومت اوکراین»، یعنی مبارزۀ نئوفاشیست‌ها، نیز ستوده شده و از نظر زاپاتیستا «پوتین تنها کسی نیست که از مقاومت اوکراین غافل‌گیر شده است».

بیایید از مقاومت آنها، یعنی از مبارزۀ آنها برای زندگی حمایت کنیم. ما مدیون آنها هستیم و مدیون خودمان هستیم… پس از چندین بار تلاش، کمیسیون ششم زاپاتیستا موفق شد با کسانی که شبیه به ما هستند در مقاومت و شورش در جغرافیایی که آنها روسیه و اوکراین می‌نامند تماس برقرار کند… ما همچنین خواستار حمایت مالی از مقاومت در اوکراین در حساب‌هایی هستیم که در زمان مناسب اعلام خواهد شد… ایستاده، فریاد می‌زنیم و فریاد می‌زنیم و می‌خواهیم: ارتش روسیه از اوکراین خارج شود![۲۳]

در این بیانیه، ناتو و گسترش آن هیچ جایی در تحلیل زاپاتیستا ندارد، زیرا «یک نیروی متجاوز وجود دارد» و آن هم روسیه است. در برابر این «یک نیروی متجاوز» مقاومتی شکل می‌گیرد و اکنون دیگر بر همگان آشکار است که «مقاومت اوکراین» را چه نیروهایی بر عهده داشته‌اند: گردان‌های مزدور خارجی و نئوفاشیست‌ها به کمک تسلیحات و پول دولت‌های غربی. زاپاتیستا پس از چندین بار تلاش توانسته با نیروهای «مقاومت اوکراین» تماس برقرار کند، نیروهایی که «ارتش روسیه آنها را در اوکراین به قتل می‌رساند». بنابراین، زاپاتیستا توانسته سرانجام با خواهران و برادران آزوفی خود تماس برقرار کند و تازه پا را فراتر از حمایت در بیانیه می‌گذارد و خواستار حمایت مالی از «مقاومت در اوکراین» است و چه بسا در این لحظه حمایت‌های مالی‌اش را به این «مبارزان نستوه» رسانده باشد. تنها خواستۀ آنها هم این است که «ارتش روسیه از اوکراین خارج شود» و احتمالاً اوکراین و روسیه را به «مقاومت در اوکراین» بسپارد. اینها همان آرزوهای قلبی چپ‌هاست که البته، زاپاتیستا در راستای برآورده کردنش گام‌های عملی برداشته است. انتظار جز این هم از چپ‌های آنارشیست نمی‌توان داشت.

این دو را مثال آوردیم تا گام‌های عملی چپ در کمک به جبهۀ ناتو و پیوند ناگسستنی چپ با بورژوازی را نشان دهیم و اهمیت وظیفۀ رسوا کردن چپ پیش چشمان طبقۀ کارگر را گوشزد کنیم.

  1. جنگ بازیابی هژمونی یا نبرد میان کمونیسم و فاشیسم؟

پیش‌تر به طور ایجابی نشان دادیم که جنگ بازیابی هژمونی و دستور کار کمونیستی در برابر آن چه خواهد بود و در مورد مشخص اوکراین نیز به نکاتی اشاره کردیم که امروز در جنبش کارگری مابازای آن را می‌بینیم. اما ضرورت دارد که به جنگ روسیه و اوکراین با دقت بیشتری بپردازیم. اولاً، باید دربارۀ نیروهایی که از آغاز درگیری‌ها در اوکراین به‌نوعی با عنوان نیروهای مقاومت در شرق اوکراین شناخته می‌شوند و در قالب‌های سیاسی و نظامی متشکل شده‌اند سخن گفت. عمده‌ترین و تأثیرگذارترینِ این نیروها دولت‌های جمهوری خلق دونتسک (جخد) و جمهوری خلق لوگانسک (جخل) هستند. گروه‌های نظامی و سیاسی‌ای که قدرت شرکت در دولت را نداشتند نیروهای ثانوی‌ای‌اند که بسته به قدرتشان می‌توانند خط مشی دولت‌ها را نیز تحت تأثیر قرار دهند. این تدقیق از این بابت بر دوش ماست که وظیفۀ کمونیست‌هاست تا هر چیزی را به نام خودش بخوانند و با هر نیرویی همان گونه برخورد کنند که شایستۀ آن است و به رمانتیسیسم (خیال‌پردازی) و ایدئالیسم درنیفتند. ثانیاً، باید اشاره کرد که نام‌گذاری جنگ موجود به عنوان نبرد میان کمونیسم و فاشیسم تأثیر سیاسی مخربی خواهد داشت و این از پیامدهای درافتادن به رمانتیسیسم است. چنین نام‌گذاری‌ای خاک پاشیدن در چشم کارگران است.

به این واسطه، ابتدا روایتی از دولت‌های دونتسک و لوگانسک و مهم‌ترین نیروهای سیاسی حاضر در منطقۀ دُنباس عرضه خواهیم کرد.

الف) مهم‌ترین نیروهای سیاسی در دونتسک و لوگانسک

بعد از کودتای ۲۰۱۴، دو منطقۀ دونتسک و لوگانسک کنفدراسیون نووروسیا[۲۴] (روسیۀ نوین) را تشکیل دادند. نیروهای نظامی داوطلبِ مردمیِ دونتسک و لوگانسک نیز، که در سپتامبر ۲۰۱۴ با یکدیگر تلفیق شدند، نیروهای رزمی متحد نووروسیا[۲۵] را تشکیل دادند. هرچند که پس از یک سال پروژۀ نووروسیا کنار گذاشته شد، این مناطق خودمختار کماکان در قالب‌های دفاعی مشترک عمل می‌کردند. فرماندهی کل آنها نیز ایوان کورسون[۲۶] بود.[۲۷]

در انتخابات سال ۲۰۱۴، در جخد، الکساندر زاخارچنکو[۲۸] سمت رئیس جمهوری را به دست آورد و جنبش اجتماعیِ جمهوری دونتسک[۲۹] به رهبری او اکثریت پارلمان را کسب کرد. در جخل، ایگور پلوتنیتسکی[۳۰] مقام رئیس جمهوری را کسب کرد و جنبش اجتماعیِ صلح برای منطقۀ لوگانسک[۳۱] به رهبری او صاحب اکثریت پارلمان شد.[۳۲]

در انتخابات سال ۲۰۱۴ دونتسک، سه نامزد برای مقام رئیس جمهوری رقابت کردند: الکساندر زاخارچنکو، یوری سیووکوننکو[۳۳] و الکساندر کوفمن[۳۴]. دو گروه سیاسی در انتخابات شورای خلق (پارلمان جمهوری) به رقابت پرداختند: جنبش اجتماعی جمهوری دونتسک و جنبش اجتماعی دنباس آزاد[۳۵].

علاوه بر دو گروه یادشده، حزب کمونیست جخد[۳۶]، که تا پیش از کودتا شاخۀ دونتسکِ حزب کمونیست اوکراین[۳۷] بود، برای شرکت در انتخابات برنامه‌ریزی کرده بود، اما به دلیل اینکه «در اسناد ارائه‌شدۀ خود اشتباهات زیادی مرتکب شده بود» اجازۀ شرکت در این انتخابات را نداشت. این حزب انتخابات را تحریم نکرد اما از کسی هم حمایت نکرد و در کنگرۀ آن تصویب شد که هر عضوی مستقلاً دربارۀ شرکت کردن یا نکردن تصمیم بگیرد.[۳۸] گفتنی است که دبیر کل این حزب، باریس لیتوینِف[۳۹]، تا پیش از انتخابات از ژوئیه تا اکتبر ۲۰۱۴ ریاست شورای خلق را بر عهده داشت. اما پس از انتخابات، حزب فقط سه نماینده در شورای خلق به دست آورد: باریس لیتوینف، وادیم زایبرت[۴۰] و نیکولای راگوزین[۴۱]. زایبرت در جنگ کشته شد. در سال ۲۰۱۶، لیتوینف و راگوزین نیز به دلیل «رأی عدم اعتماد» از شورای خلق اخراج شدند، بنابراین حزب از آن به بعد در شورای خلق بدون نماینده باقی ماند. ماجرا از این قرار بود که، در آغاز ژوئن، لیتوینف و راگوزین به دلیل «رأی عدم اعتماد»، بدون محاکمه یا اتهامی، از نمایندگی محروم شدند. تعداد ۶۸ نماینده از دنیس پوشیلین[۴۲] در موضوع «رأی عدم اعتماد» حمایت کردند و از کنار گذاشتن کمونیست‌ها از مجلس دفاع کردند. اوضاع برای کمونیست‌ها سخت‌تر شد. در روز تولد لنین، گذاشتن گل پای بنای یادبود لنین و برگزاری تجمع ممنوع شد. در ۱ مه، ۹ مه و ۱۱ مه (روز استقلال جخد) اجازه داده نشد که با پرچم‌های سرخ راه بروند و حق سخنرانی در تجمعات داده نشد. پوشیلین و حامیانش می‌خواستند ۵۰ درصد از تولیدات الکل و تنباکو به دولت و ۵۰ درصد به کسب‌وکارهای خصوصی اختصاص داده شود و کمونیست‌ها در شورای خلق با آن مخالفت کردند. پس از این بود که لیتوینف و راگوزین از شورای خلق اخراج شدند. آنها علاوه بر این هشداری مبنی بر این گرفتند که در جخد هیچ حزبی نباید باشد، مگر جنبش‌های اجتماعی دنباس آزاد و جمهوری دونتسک.[۴۳]

افزون بر حزب کمونیست، یکی دیگر از احزابی که به دلایلی مشابه از شرکت در انتخابات جخد منع شد حزب روسیۀ نوین[۴۴] به رهبری پاول گوبارف[۴۵] بود.[۴۶] او یکی از اصلی‌ترین شخصیت‌های آغاز مقاومت در شرق اوکراین بود و بعد از کودتای ۲۰۱۴، در ۱ مارس برای مقام فرماندار خلق[۴۷] (که به‌نوعی فرمانداری منطقۀ دونتسک بود) در نشستی مردمی انتخاب شد و خود را رهبر نیروهای نظامی داوطلب مردمی دنباس[۴۸] نامید.[۴۹] مأموران امنیت اوکراین او را بازداشت و به کیف منتقل کردند. مدتی بعد با تنی چند از افسران به‌اسارت‌درآمدۀ دولت کیف معاوضه شد.[۵۰] هرچند گوبارف هیچ گاه اجازه نیافت در فرایند رسمی انتخابات دنباس شرکت کند، به عنوان اولین فرماندار خلق دونتسک پس از کودتا اهمیت دارد.[۵۱] به گفتۀ ییکاتیرینا گوباروا[۵۲]، رهبر وقت حزب روسیۀ نوین پس از حمله به گوبارف و وخامت حالش، در ۱۳ اکتبر ۲۰۱۴، نمایندگان حزب روسیۀ نوین به عنوان بخشی از جنبش دنباس آزاد در انتخابات پارلمان شرکت کردند.[۵۳]

زاخارچنکو با کسب ۷۷.۵۱ درصد آرا در انتخابات برنده و رئیس دولت جخد شد و جای الکساندر بورودای[۵۴] را گرفت.[۵۵] زاخارچنکو در بمب‌گذاری‌ای که احتمالاً به دست نئوفاشیست‌های اوکراینی انجام شده بود قبل از پایان مأموریتش در مقام رئیس جمهوری کشته شد.[۵۶] جای او را موقتاً دیمیتری تراپژنیکوف[۵۷]، که معاون زاخارچنکو بود، گرفت.[۵۸] تراپژنیکوف به مدت هفت روز سرپرست بود و سپس شورای خلق دنیس پوشیلین (رئیس شورای خلق) را در سمت سرپرست ریاست جمهوری جانشین تراپژنیکوف کرد. او از سپتامبر ۲۰۱۵ رئیس شورای خلق و از نوامبر ۲۰۱۴ نمایندۀ جخد در مذاکرات مینسک بود.[۵۹] پوشیلین با انتخابات ۲۰۱۸، که در آن بیش از ۶۰ درصد آرا را کسب کرد، رئیس جمهوری شد.[۶۰]

در منطقۀ دونتسک، از چهار نیروی سیاسی صحبت شد: جمهوری دونتسک، دنباس آزاد، حزب روسیۀ نوین و حزب کمونیست جخد. قدرت سیاسی و مناصب رسمی در دونتسک کاملاً در ید جمهوری دونتسک و دنباس آزاد است، که هر دو غیر کمونیست‌اند. جنبش اجتماعی جمهوری دونتسک بیش از ۲۳۵ هزار عضو دارد و برای اتحاد مجدد با روسیۀ بزرگ تلاش می‌کند.[۶۱] از میان این چهار نیروی سیاسی فقط یک نیرو وجود دارد که خود را کمونیست می‌خواند: حزب کمونیست جخد.

این نیروهای سیاسی در جخد بود که دیدیم و حالا نوبت آن است که به سراغ نیروهای سیاسی در جخل برویم.

در لوگانسک، پس از شروع مقاومت، الکساندر خاریتونوف[۶۲] فرماندار خلق شد.[۶۳] او رهبر سازمان گارد لوگانسک[۶۴] و همچنین دبیر کمیتۀ منطقه‌ای لوگانسکِ حزب سوسیالیست مترقی اوکراین[۶۵] (حزب سما) بود[۶۶] و بعدها عضو حزب کمونیست جخل[۶۷] شده است.[۶۸]

والری بولوتوف[۶۹] اولین رئیس جخل بود، که در مۀ ۲۰۱۴ انتخاب شد و در اوت ۲۰۱۴ از سمتش استعفا کرد و در ژانویۀ ۲۰۱۷ در خانه‌اش در مسکو درگذشت.[۷۰] او کمونیست بود و به حزب کمونیست جخل نزدیک بود.[۷۱] پس از استعفای بولوتوف، پلوتنیتسکی، که وزیر دفاع بود، سرپرست ریاست جمهوری شد.

در انتخابات سال ۲۰۱۴ لوگانسک، چهار نامزد برای مقام رئیس جمهوری رقابت کردند: ایگور پلوتنیتسکی، اولگ آکیموف[۷۲]، لاریسا آیراپتیان[۷۳] و ویکتور پنر[۷۴]. همچنین سه نیروی سیاسی در انتخابات به رقابت پرداختند: صلح برای منطقۀ لوگانسک، اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک[۷۵] و اتحادیۀ مردمی[۷۶]. پلوتنیتسکی به نمایندگی از صلح برای منطقۀ لوگانسک با بیش از ۶۰ درصد آرا برندۀ انتخابات شد.[۷۷] وی نیز، قبل از اتمام دورۀ ریاست جمهوری، در ۲۴ نوامبر ۲۰۱۷، از قدرت کناره‌گیری کرد و لئونید پاسیچنیک[۷۸] سرپرست ریاست جمهوری شد،[۷۹] که اندکی بعد در انتخابات سال ۲۰۱۸ به نمایندگی از صلح برای منطقۀ لوگانسک با کسب ۶۸.۳ درصد آرا پیروز و رئیس جمهوری شد. این جنبش در شورای خلق نیز پیروز شد و اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک اقلیت شورا را کسب کرد.[۸۰] پاسیچنیک از حامیان برگزاری انتخابات برای پیوستن به روسیه است.[۸۱]

در منطقۀ لوگانسک، از سه نیروی سیاسی صحبت به میان آمد که در انتخابات شرکت کردند: صلح برای منطقۀ لوگانسک، اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک و اتحادیۀ مردمی. به گزارش سرویس مطبوعاتی صلح برای منطقۀ لوگانسک، این جنبش اجتماعی بیش از ۱۰۷ هزار عضو دارد (آمار سال ۲۰۱۹).[۸۲] این جنبش اجتماعی آن طور که در سایتش خود را معرفی کرده است از «نقش تاریخی ویژۀ کلیسای ارتدکس روسیه» تقدیر می‌کند و «از حقوق و فرصت‌های برابر برای همۀ ادیان مرسوم لوگانسک دفاع» می‌کند. همچنین، از وظایف اقتصادی‌ای که برای خود تعیین کرده است «دادن تضمین‌های قانونی موثق برای کسب‌وکار و تضمین کردن حراست از مالکیت خصوصی» است.[۸۳] اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک را کارآفرینان لوگانسک، کاسبان و نمایندگان صنعت جخل تأسیس کردند. به گفتۀ رئیس کمیتۀ اجرایی اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک، این جنبش بیش از ۲۵ هزار و ۱۶۰ عضو دارد (در ژانویۀ ۲۰۲۱).[۸۴] از اتحادیۀ مردمی فقط این را می‌دانیم که فهرست انتخاباتی آنها در شورای خلق به رهبریِ رئیس دانشگاهِ ولادیمیر دالِ لوگانسک، روسلان خارکوفسکی[۸۵]، بوده است و اتحادیۀ مردمی از ملی شدن بنگاه‌های بزرگ و توسعۀ خدمات و آموزش حمایت می‌کرده است و ۳.۸۵ درصد نیز رأی آورده است.[۸۶] در میان این سه نیروی سیاسی دو نیرو مشخصاً از سیاست‌های بورژوایی حمایت می‌کنند و سومی، یعنی اتحادیۀ مردمی، در انتخابات ۲۰۱۸ شرکت نکرده است و احتمالاً دیگر وجود ندارد.

ب) ناسیونال بلشویسم

به پوشیلین و منازعۀ طرفدارانش در جنبش اجتماعی جمهوری دونتسک با کمونیست‌ها و همچنین صلح برای منطقۀ لوگانسک و اتحادیۀ اقتصادی لوگانسک اشاره کردیم و با همین اشاره‌ها می‌توان پی برد که با نیروهایی مواجهیم که سیاست بورژوایی را پیش می‌برند. اکنون نوبت نوشتن دربارۀ حزب روسیۀ نوین و گوبارف است.

گفته می‌شود که گوبارف پیش‌تر عضو حزب سما بوده است.[۸۷] حزب اخیر در سنت ناسیونال بلشویسم[۸۸] جا می‌گیرد ــ‌سنتی که امروز هم به گونه‌ای متفاوت به احیای شوروی می‌نگرد. برای تشخیص بهتر ناسیونال بلشویسمِ نهفته در گوبارف و حزب سما باید به شخص دیگری اشاره کنیم، که تکمیل‌کنندۀ این پازل است: الکساندر دوگین[۸۹]. دوگین از مؤسسان و تأثیرگذاران در تشکیل حزب ناسیونال بلشویک در سال ۱۹۹۳، حزب اوراسیا در ۲۰۰۲، جنبش بین‌المللی اوراسیا در ۲۰۰۳، اتحاد جوانان اوراسیا در ۲۰۰۵ و جبهۀ ناسیونال بلشویک در ۲۰۰۶ است[۹۰] و مشخصاً از طرفداران ناسیونال بلشویسم و از نظریه‌پردازان سیاسی مشهور در روسیۀ کنونی است. حزب سما همکاری تنگاتنگی با جنبش بین‌المللی اوراسیا و اتحاد جوانان اوراسیا دارد و رهبر حزب سما، ناتالیا ویترنکو[۹۱]، عضو شورای عالی جنبش بین‌المللی اوراسیاست.[۹۲] پاول گوبارف و همسرش، ییکاتیرینا گوباروا، نیز با دوگین در ارتباط‌اند و از او تأثیر پذیرفته‌اند.[۹۳] گوبارف هدف اصلی خود را استقلال از اوکراین به هر شکلی، بازگرداندن تمامیت ارضی قلمرو روسیه و بازگرداندن دنباس به روسیه برمی‌شمارد.[۹۴] او مشخصاً خود را ناسیونالیست روس می‌داند البته با ذکر این قید که ناسیونالیسم او ناسیونالیسم قومی نیست.[۹۵] همچنین معتقد است که وقتی صاحب بنگاه اقتصادی‌ای از مخالفان جمهوری خلق است باید آن بنگاه را ملی کرد، اما در غیر این صورت مخالف ملی‌سازی بنگاه‌هاست. می‌گوید هم با سیاست‌مداران چپ و هم ملی‌گرایان کار کرده است، با همۀ کسانی که از پیوستن به روسیه حمایت کردند.[۹۶] این را نیز باید در نظر گرفت که گوبارف زمانی در اردوگاه‌های نظامی اتحاد ملی روسیه[۹۷] (گروهی نئوفاشیست) آموزش دیده است و در جوانی عضو آن بوده است.[۹۸] بنابراین، وجه مشترک دوگین، گوبارف و حزب سما را باید ناسیونال بلشویسم قلمداد کرد.

ناسیونال بلشویسم به دوران انقلاب اکتبر یا دقیق‌تر به دوران تثبیت قدرت بلشویک‌ها پس از آن برمی‌گردد. با مراجعه به مباحث دربارۀ نِپ (سیاست اقتصادی نوین)[۹۹] به نام نیکولای اوستریالوف[۱۰۰] برمی‌خوریم، که از مهم‌ترین شخصیت‌های ناسیونال بلشویسم در روسیه است. اوستریالوف سال‌های ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷ کادت فعالی بود و در پایان سال ۱۹۱۷ در مقام رئیس کمیتۀ استانی حزب کادت انتخاب شد.[۱۰۱] در دورۀ وحشت سرخ در ۱۹۱۸، اوستریالوف و دوستانش از مسکو گریختند و به مقاومت نظامی فعال علیه بلشویک‌ها پیوستند، البته نه برای همیشه.[۱۰۲] در اکتبر ۱۹۱۹، او به سِمت رئیس شاخۀ شرقی حزب کادت انتخاب شد. شکست کولچاک او را در وضعیت وحشتناک بحرانی فروبرد. سه شبانه‌روز بی‌خوابی را در شهر چیتا گذراند و به آنچه اتفاق افتاده بود فکر کرد. ناگهان تغییر رادیکالی رخ داد. آنجا، در چیتا، سرانجام به نتیجه‌ای منطقی از آنچه در سال‌های ۱۹۱۷-۱۹۱۸ گفته بود رسید: او به سودمندی بلشویک‌ها از دیدگاه ملی روسیه پی برد! او از چیتا به هاربین، در چین، نقل مکان کرد و فعالانه شروع به تبلیغ ناسیونال بلشویسم کرد.[۱۰۳] این سرگذشت مختصری از اوستریالوف بود. در زیر، لنین توصیف دقیقی از کیفیت سیاسی او عرضه می‌کند:

با این توضیحات، آشکار است که ناسیونال بلشویسم از سنت بورژوایی آمده است و در برقراری حکومت شوروی نه سویۀ پرولتری آن بلکه عظمت‌طلبی ملت و کشور روسیه را می‌بیند. حزب روسیۀ نوین و گوبارف نیز نمایندۀ چنین دیدگاه بورژوایی‌اند.

ج) نیروهای سیاسی کمونیست در جمهوری‌ها

آنچه گفتیم بیشتر دربارۀ نیروهای تأثیرگذار در صحنۀ رسمی سیاست بود. در اینجا دربارۀ نیروهای کمونیست[۱۰۶] در جخد و جخل می‌نویسیم، آنهایی که با توجه به حضورشان در منطقه و شواهد موجود ممکن است تأثیرگذار باشند.

در دونتسک، گفتیم که چهار نیروی سیاسی تأثیرگذار در عرصۀ سیاست جمهوری وجود دارد (جمهوری دونتسک، دنباس آزاد، حزب روسیۀ نوین و حزب کمونیست جخد) و فقط یکی از آنها خود را کمونیست می‌خواند: حزب کمونیست جخد، که پیش‌تر اشاره شد ۳ عضو در شورای خلق داشته و رهبر آن در ابتدا رئیس این شورا بوده است. این حزب در ۸ اکتبر ۲۰۱۴ تأسیس شد و حدود ۱۰۰ نفر در جلسۀ تأسیس حزب شرکت کردند، که ۱۰۰۰ نفر را نمایندگی می‌کردند. گروه‌هایی که در تأسیس حزب شرکت داشتند شامل اعضای سابق حزب کمونیست اوکراین، اتحادیۀ بوروتبا[۱۰۷] و جبهۀ کارگران لوگانسک[۱۰۸] بودند.[۱۰۹] لیتوینف، در مۀ ۲۰۲۲، می‌گوید، «قبل از شروع جنگ کنونی، حزب کمونیست ۱۰۸۰ نفر را ثبت نام کرده بود. با شروع جنگ و تخلیۀ جمعیت… ما احساس می‌کنیم که صفوفمان پراکنده شده و تقلیل پیدا کرده است…»[۱۱۰] استانیسلاو رتینسکی[۱۱۱]، دبیر کمیتۀ مرکزی حزب، می‌گوید که بیش از ۲۰ نماینده از ۹۸ نماینده در شورای عالیِ[۱۱۲] جخد کمونیست بودند.[۱۱۳]

در لوگانسک، در جست‌وجوی نیروهای کمونیستی به اتحادیۀ کمونیست‌های لوگانسک[۱۱۴] برمی‌خوریم. در ۲۲ اوت ۲۰۱۵، کنگرۀ مؤسس اتحادیۀ کمونیست‌های لوگانسک برگزار شد و دبیر اول کمیتۀ مرکزی آن ایگور گومینیوک[۱۱۵] بود. ۱۰۴ نفر در کنگره حضور داشتند.[۱۱۶] در ادامۀ فعالیت‌های اتحادیۀ کمونیست‌های لوگانسک، کنگرۀ مؤسس حزب کمونیست جخل در ۱۲ مارس ۲۰۱۶ برگزار شد.[۱۱۷] بیش از ۱۰۰ نفر در کنگره شرکت کردند و در میان این ۱۰۰ نفر یک نمایندۀ شورای خلق جخل ــ‌الکساندر آندریانوف‌[۱۱۸]ــ نیز وجود داشت و گومینیوک دبیر اول کمیتۀ مرکزی حزب شد.[۱۱۹] حزب کمونیست جخل می‌گوید نیمی از ترکیب هیئت نمایندگان اولین شورای خلق جخل در تصرف کمونیست‌ها بود و کمونیست‌ها از همان روزهای آغازین ایجاد جمهوری‌ها در صف اول مدافعان و سازندگان دولت بودند و البته رهبران منطقه‌ای لوگانسکِ حزب کمونیست اوکراین از توده‌ها حمایت نکردند.[۱۲۰] بیش از ۷۰۰ عضو سابق حزب کمونیست اوکراین و حدود ۲۰۰ عضو جدید به عضویت حزب کمونیست جخل درآمدند. در مجموع، این حزب (که اتحادیۀ کمونیست‌های لوگانسک نیز بخشی از آن است) بیش از ۹۰۰ عضو دارد. در میان اعضای حزب، ۲۱ نمایندۀ اولین دورۀ مجلس جخل وجود دارد و خاریتونوف، اولین فرماندار خلق (که عضو حزب سما بود)، و سرهنگ ویکتور شیکاتونوف[۱۲۱]، فرمانده بخش لوگانسک در گارد ملی قزاقِ ارتش بزرگ دُن[۱۲۲] به حزب پیوستند.[۱۲۳] همچنین، در ژوئیۀ ۲۰۲۲، الکساندر اِرمولنکو[۱۲۴]، یکی از نمایندگان شورای خلق جخل، به حزب کمونیست جخل پیوست.[۱۲۵] علاوه بر این، اولگ پوپوف[۱۲۶]، که دبیر کمیتۀ مرکزی حزب است، عضو شورای خلق اول و سوم جخل است.[۱۲۷] حزب کمونیست جخل در انتخابات ۲۰۱۸ از پاسیچنیک حمایت کرد.[۱۲۸] این حزب به مانند حزب کمونیست جخد با کمک حزب کمونیست فدراسیون روسیه تشکیل شده است و همچنین، به مانند حزب کمونیست جخد، عضو اتحادیۀ احزاب کمونیست‌ـ‌ـ‌حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی[۱۲۹] است.

باید اضافه کنیم که بر اساس گفته‌های الکساندر چریپانوف[۱۳۰]، از دبیران کمیتۀ مرکزی و از اعضای شورای سیاسی حزب کارگران کمونیست روسیه‌ــ‌حکاش[۱۳۱]، علاوه بر حزب کمونیست جخد و حزب کمونیست جخل، جبهۀ کارگران دنباس[۱۳۲] و سازمان کارگران کمونیست جخل[۱۳۳] وجود دارند، اما هیچ رد پایی از‌ آنها نیست و فقط نامشان را در زیر برخی بیانیه‌های مشترک می‌بینیم. فقط می‌دانیم که حزب کارگران کمونیست روسیه‌ــ‌حکاش آنها را تشکیل داده است و بر اساس کمک‌های این حزب به آنها بعید است بیش از ۱۰۰ نفر باشند.[۱۳۴] به هر حال، این دو گروه را (البته، اگر هنوز واقعاً وجود داشته باشند) نمی‌توان از نیروهای تأثیرگذار در عرصۀ سیاست دنباس قلمداد کرد.

د) نیروهای نظامی کمونیست در جمهوری‌ها

در عرصۀ نظامی، به گفتۀ پاول گوبارف، در ژوئیۀ ۲۰۱۴، ارتش‌های جخد و جخل ۲۰ هزار جنگجو داشته‌اند.[۱۳۵] در سال ۲۰۱۵، دولت اوکراین مدعی شد که ۴۲ هزار و ۵۰۰ جنگجو در طرف دنباسی‌ها حضور دارند، که شامل ۹ هزار سرباز روسی نیز می‌شود.[۱۳۶] در اواخر ۲۰۱۷، یکی از وزرای دولت اوکراین اعلام کرد که ۵۰ هزار و ۳۰۰ جنگجو در طرف دنباسی‌ها وجود دارد، که ۳۵ هزار و ۵۰۰ نیروی نظامی در دونتسک و ۱۴ هزار و ۸۰۰ نفر در لوگانسک است.[۱۳۷]

گروه‌های نظامی تأثیرگذار در دنباس اکثراً ناسیونالیست و حتی راست افراطی‌اند و ناسیونال بلشویک‌ها نیز حضور پررنگی دارند. در میان گروه‌های نظامی در دنباس دو گروهِ معروف هست که در رسانه‌های چپ آنها را سوسیالیست یا کمونیست در نظر می‌گیرند. بنابراین، ما نیز به همین دو گروه می‌پردازیم: تیپ پریزراک[۱۳۸] و گردان بتمن[۱۳۹].

تیپ پریزراک (که به معنی شبح است) ابتدا نام نیروهای نظامی داوطلبِ مردمیِ منطقۀ لوگانسک[۱۴۰] را داشت، که الکسی موزگووی[۱۴۱] آن را رهبری می‌کرد.[۱۴۲] در تاریخچۀ پریزراک چندین واحد نظامی هست که بخشی از این تیپ است. یکی از این واحدها یگان ۴۰۴ یا گروه داوطلبان کمونیست[۱۴۳] است. این گروه در ۲۵ اکتبر ۲۰۱۴ ایجاد شد و در ابتدا متشکل از ۱۸ نفر بود ــ‌و مؤسسان آن کمونیست‌های روس‌اند. در اواخر مۀ ۲۰۱۵ این گروه حدوداً بین ۶۰ تا ۸۰ عضو داشت که در سراسر تیپ پراکنده بودند و البته، پیش‌تر، در طول جنگ دِبالتسو (ابتدای سال ۲۰۱۵) بین ۱۱۰ تا ۱۲۰ نفر هم می‌شدند.[۱۴۴] این گروه دو فرمانده معروف دارد به نام‌های الکسی مارکوف[۱۴۵] (معروف به دوبری، که در ۲۰۲۰ کشته شد) و پیوتر بیریوکوف[۱۴۶] (معروف به آرکادیچ) و از حزب کمونیست فدراسیون روسیه کمک بشردوستانه می‌گیرد.[۱۴۷] در پریزراک واحد دیگری هست به نام اینتریونیت[۱۴۸]. این واحد یگان بین‌المللی‌ای بود که در سپتامبر ۲۰۱۵ تأسیس شد و در جخل برای سوسیالیسم می‌جنگید و فعالیت‌های نظامی خود را در ژانویۀ ۲۰۱۷ به حالت تعلیق درآورد. در مجموع، ۳۱ نفر از ایتالیا، فرانسه، فنلاند، امریکا، اسپانیا و سایر کشورها در اینتریونیت شرکت کردند و البته اکثرشان از اسپانیا بودند.[۱۴۹] اما در پریزراک فقط یگان‌های سوسیالیست و کمونیست نبودند و واحدهای دست راستی و ناسیونالیست و نئوفاشیست هم بودند. محض نمونه، گروه یونیته کونتینِنتاله[۱۵۰] هم حضور داشت، که از طرفداران نظرات دوگین است.[۱۵۱] همچنین، ایمپریال لژیون[۱۵۲]، که سال ۲۰۱۴ در روسیه تشکیل شد و گرایش راست افراطی و ناسیونالیست دارد و وابسته به جنبش امپراتوری روسیه[۱۵۳] است، مدتی در تیپ پریزراک فعالیت می‌کرد.[۱۵۴] افزون بر این، اتحاد ملی روسیه (گروه نئوفاشیستی‌ای که پیش‌تر در ارتباط با گوبارف به آن اشاره شد) در میان واحدهای داوطلب در تیپ پریزراک فعالیت می‌کرده است.[۱۵۵] در مۀ ۲۰۱۵، اندکی قبل از ترور موزگووی، الکسی مارکوف، که معاون فرمانده تیپ پریزراک بود، در پاسخ به سؤالی که از او می‌شود مبنی بر اینکه آیا از نظر ایدئولوژیک بین گروه داوطلبان کمونیست و فرمانده تیپ، الکسی موزگووی، شباهت وجود دارد یا نه می‌گوید که شباهتی وجود ندارد و فرمانده موزگووی آشکارا خودش را سلطنت‌طلب می‌نامد. البته او بارها تکرار کرده که اگر به آزادی نووروسیا و ساختن کشوری در اینجا برای مردم کمک کند، آماده است که کمونیست باشد. مارکوف اشاره می‌کند که در همان ۱۸ نفر اولیۀ یگان او نیز افرادی از سازمان‌های سلطنتی بودند و همچنین اشاره می‌کند که برای عضویت در گروه داوطلبان کمونیست مؤلفۀ ایدئولوژیک چندان مهم نیست.[۱۵۶] علاوه بر اینها، تیپ پریزراک در نهایت در نیروهای نظامی جخل ادغام می‌شود. طبق فرمان رئیس جخل، پلوتنیتسکی، که در ۷ مارس ۲۰۱۵ امضا شد، کلیۀ سازمان‌های مسلحی که بخشی از میلیشیا[۱۵۷]ی خلق جخل، یگان‌های دفاع سرزمینی و نهادهای انتظامی و قضایی نشوند و همۀ تسلیحات خود را داوطلبانه تسلیم نکنند از ۵ آوریل غیر قانونی می‌شوند و پس از این تاریخ، پیگرد قانونی می‌شود و خلع سلاح قهرآمیز رخ می‌دهد. به نظر می‌رسد بر همین اساس تیپ پریزراک به فرماندهی موزگووی بخشی از میلیشیای خلق جخل شد و اعلام شد که گردان چهارم دفاع سرزمینی جخل بر پایۀ تیپ پریزراک شکل گرفته است. این خبر را در ۲ آوریل لئونید تکاچنکو، رئیس شعبۀ بازپرسی دادستانی کل جخل اعلام کرد.[۱۵۸] بنابراین، اعلام ادغام تیپ پریزراک در میلیشیای خلق جخل در زمان خود موزگووی اتفاق افتاد (موزگووی در ۲۳ مۀ ۲۰۱۵ ترور شد). می‌ماند اینکه این تیپ چه تعداد نیرو داشته است. پریزراک، به گفتۀ خود موزگووی، در اواخر اوت ۲۰۱۴، ۱۰۰۰ عضو داشته[۱۵۹] و به گفتۀ مارکوف، پریزراک، در اوت ۲۰۱۴، ۱۸۱۵ عضو داشته است.[۱۶۰]

گردان بتمن را (که به معنی خفاش است) الکساندر بدنوف[۱۶۱] فرماندهی می‌کرد. او در آغاز به نیروهای نظامی داوطلب مردمی منطقۀ لوگانسک، که در ابتدای مقاومت تشکیل شده بود و موزگووی پایه‌گذارش بود، پیوست و سپس به همراه دوستانش واحدی تأسیس کرد.[۱۶۲] در این گروه یگان کمونیستی (مانند آنچه در پریزراک وجود دارد) یافت نمی‌شود. گردان بتمن با گروه روسیچ[۱۶۳]، که گروه دست راستی است و چنین مطرح است که از زیرمجموعه‌های گروه واگنر است، همکاری داشته است.[۱۶۴] در واقع، گروه روسیچ بخشی از گردان بتمن بوده است.[۱۶۵] علاوه بر این، خود بدنوف نیز جنگ دنباس را جنگ میان جهان غرب و جهان اسلاو می‌پندارد و این جنگ را تلاش برای نسل‌کشی و نابودی قومیت روسیه در نظر می‌گیرد.[۱۶۶] بنابراین، فهم او از جنگ بیشتر از اینکه به فهم کمونیست‌ها نزدیک باشد به فهم دوگین نزدیک است. گردان بتمن، پیش از ترور بدنوف به میلیشیای خلق جخل پیوسته بود (او در ۱ ژانویۀ ۲۰۱۵ ترور شد) و همراه با گردان‌های دیگر، تیپ چهارم پیاده‌نظام موتوریزۀ میلیشیای خلق جخل را ایجاد کرده بود[۱۶۷] و خود بدنوف رئیس ستاد تیپ بود.[۱۶۸] گردان بتمن در تابستان ۲۰۱۴ بیش از ۴۰۰ عضو داشت.[۱۶۹]

از شرح بیشتر دربارۀ تیپ پریزراک و گردان بتمن درمی‌گذریم و همین نیز کفایت امر را می‌کند.[۱۷۰] علاوه بر این، حزب کمونیست جخد حضور نظامی در جبهه داشته است. لیتوینف در این باره می‌گوید:

فعال‌ترین افرادمان، بر اساس محاسبۀ من ۷۶ نفر، با سلاح در دست از حاکمیت جمهوری دفاع می‌کنند… ۷۶ نفر واقعاً سلاح به دست‌اند و از خرسون، خارکف، ملیتوپل، ماریوپل، در تمام اطراف دونتسک، راهی خط مقدم شده‌اند… یک بار سعی کردیم یگان کمونیستی تشکیل دهیم، اما انجام این کار دشوار بود، چون هر کس تخصص نظامی خود را دارد، که در طول خدمت به ارتش کسب کرده است. و بخش‌های مختلف متخصصان مختلفی نیاز دارد. بنابراین، هیچ راهی برای جمع کردن همه وجود ندارد.[۱۷۱]

ه) کمونیست‌ها و رهبری مقاومت

نیروی سیاسی کمونیستی‌ای که در عرصۀ سیاست در دنباس ممکن است حضور فعال و مؤثر داشته باشد همان حزب کمونیست جخد و حزب کمونیست جخل است و مقایسۀ میزان اعضای آنها (۱۰۰۰ و ۹۰۰ نفر) با نیروهای سیاسی دیگر (۱۰۷ هزار، ۲۵ هزار و ۲۳۵ هزار نفر) گویای این است که کمونیست‌های متشکل از نظر تعداد در عرصۀ سیاسی دنباس اصلاً چشمگیر نیستند. همچنین، در عرصۀ نظامی، دیدیم که در پریزراک و بتمن، واحدهای نظامی دست راستی فعالیت دارند و این دو گروه در نهایت در میلیشیای جمهوری ادغام شدند. اگر اعضای پریزراک را بین ۱۰۰۰ تا ۱۸۱۵ و اعضای بتمن را ۴۰۰ در نظر بگیریم و همچنین جنگجویان حزب کمونیست جخد را که ۷۶ نفرِ جدا از یکدیگرند در نظر بگیریم و مقایسه کنیم با میزان نیروهای نظامی جمهوری‌ها که از ۲۰ هزار تا ۵۰ هزار (از ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۷) بوده است به ناچیز بودن تعداد کمونیست‌ها و همچنین قلیل بودن حضور متشکل آنها در عرصۀ نظامی نیز پی می‌بریم. و البته با واقعی در نظر گرفتن نیروهای نظامی کمونیست، یعنی در نظر گرفتن دست بالا ۱۲۰ عضو گروه داوطلبان کمونیست (که تازه معلوم نیست چه تعدادشان کمونیست‌اند) و دست بالا ۳۱ نفر در اینتریونیت (که دیگر وجود ندارد) و ۷۶ عضو حزب کمونیست جخد، می‌رسیم به ۲۲۷ نفر کمونیست در مقابل ۲۰ الی ۵۰ هزار نیروی نظامی.

مارکوف می‌گوید، «اکنون در آموزش نظامی در مقام اولیم. از نظر نظامی، ما در یکی از بالاترین سطوح جخل هستیم. و وظیفه، مانند هر واحد نظامی، به صورت صحیح و بدون تلفات پیروی کردن از دستورهای فرماندهی بالاتر است.» منظور او از دستورهای فرماندهی بالاتر احتمالاً دستورهای فرماندهان نظامی جخل است. از او سؤال می‌شود (اوت ۲۰۱۹) که «آیا تعاملی با سازمان‌های کمونیستی در جخل دارید؟» و او پاسخ می‌دهد:

در جخل، نه واقعاً. پیش از این، ما اغلب با کمونیست‌های لوگانسک گفت‌وگو می‌کردیم و آنها اغلب به ما مراجعه می‌کردند و من به دیدارشان می‌رفتم. اما اکنون قضیه این طور است که من به‌ندرت می‌توانم از مواضعمان دور شوم، از کیرووسک… توضیح دیگری هم هست: تا جایی که به یاد دارم، کمونیست‌های لوگانسک نتوانسته‌اند حزب و سازمان خود را رسماً ثبت کنند، بنابراین آنها بیشتر به صورت داوطلبانه کار می‌کنند. ما روابط بسیار خوب و نزدیکی با حزب کمونیست فدراسیون روسیه داریم. شخصاً، گنادی آندریویچ [زیوگانوف]، بارها و بارها و بسیار چشمگیر به ما کمک کرده است، کازبک تایسایوف به ما کمک می‌کند، رودین به ما کمک می‌کند… با توجه به اینکه بیشتر ستاد فرماندهی [ما] در نبرد خودشان کمونیست‌اند، از جمله خودم، ما با کمونیست‌ها روابط خوبی داشته‌ایم.[۱۷۲]

در نتیجه، حتی میان حزب کمونیست جخل و تیپ پریزراک (و مشخصاً گروه داوطلبان کمونیست) نیز ارتباط تنگاتنگی برقرار نیست.

بیریوکوف نیز معتقد است:

جنگ ادامۀ سیاست‌ها به وسیلۀ دیگر است. ما می‌دانیم که برای چه می‌جنگیم. نمی‌توانیم کشته‌شدگان اودسا را فراموش کنیم. ما در حال حاضر [در جمهوری‌ها] وارد سیاست نمی‌شویم، زیرا وضعیت پیچیده است. اما ما ایدئولوژی و خط سیاسی خود را داریم.[۱۷۳]

می‌بینیم که همین میزان قلیل نیروهای نظامی کمونیست هم در سیاست وارد نمی‌شوند.

اکنون باید ببینیم که این نیروهای کمونیستی که برشمردیم آیا به صورت متشکل رهبری اعتراضات را بر عهده داشته‌اند یا نه. می‌دانیم که حزب کمونیست اوکراین از مقاومت دنباس دفاع نکرد و با آغاز مقاومت کمیتۀ منطقه‌ای این حزب در دونتسک و لوگانسک از هم پاشیده بود. آن کمونیست‌هایی هم که پیش‌تر وصفشان رفت به صورت فردی فعالیت می‌کردند، نه سازمان‌یافته. در این باره، رتینسکی می‌گوید: «دربارۀ آگاهی طبقاتی، فقط از بیرون می‌شود آن را وارد کرد و مجری آن حزب سیاسی است. چنین سازمانی در سال ۲۰۱۴ در دنباس وجود نداشت.»[۱۷۴] نه تنها سازمان کمونیستی‌ای که توان هدایت توده‌ها را در اعتراضات ۲۰۱۴ در دنباس داشته باشد وجود نداشت، بلکه «کارگران صنعتی دنباس، به رغم تعداد زیادشان، روحیۀ ضد الیگارششان و سنت‌های مبارزه‌جویانه‌شان، نمایندگی کمی در میان کادرهای رهبری جنبش شورشی داشتند».[۱۷۵] بنابراین، واضح است که از همان ابتدای مقاومت کمونیست‌ها راهبر اعتراضات نبودند و رهبری اعتراضات نیز پیوند چندانی با پرولتاریای دنباس نداشت.

از فرمانده مارکوف پرسیده می‌شود که اکنون (سال ۲۰۱۹) مبارزۀ طبقاتی در جخل چگونه است و او پاسخ می‌دهد:

روی‌هم‌رفته، الیگارش‌ها در اوکراین، در روسیه و در جخد و جخل یکسان‌اند. و برای الیگارش‌ها همیشه راحت‌تر است که بین خودشان توافق کنند تا اینکه به کارگران و زحمت‌کشان امتیازی بدهند. تعداد زیادی از بنگاه‌های صنعتی بزرگ در طول جنگ یا تولیدشان متوقف شد یا نابود شدند. مردم بیشتر از طریق مقرری گذران می‌کنند، برخی از طریق تجارت در مقیاس کوچک و دیگران برای کسب درآمد به روسیه می‌روند. جنبش کارگری قدرتمندی وجود ندارد و، متأسفانه، نیرویی هم نیست که این جنبش را سازمان‌دهی کند، رهبری کند، و اهداف و وظایفی را تعیین کند و به آنها دست پیدا کند. در اینجا مردم فقط زنده می‌مانند و در چنین وضعیتی، قاعدتاً، مجالی برای صحبت دربارۀ آیندۀ روشن وجود ندارد. وقتی شما در عصر تاریکی کنونی زندگی می‌کنید، وظیفه‌تان این است که تا فردا زنده بمانید، تا غذایی چیزی به فرزندانتان بدهید. آنها دیگر آمادگی سازمان‌دهی تجمعات یا اعتصابات را ندارند. من نگرانم که تا زمانی که اوضاع اینجا سامان پیدا کند، امکان ایجاد جنبش قدرتمند کارگری وجود نداشته باشد.[۱۷۶]

و) تأثیرگذاری کمونیست‌ها در جمهوری‌ها

با توجه به آنچه در بالا آمد، آیا میتوان همه یا اکثر نیروهای سیاسی و نظامی دنباس را کمونیست نامید؟ قطعاً نه. اما آیا ما کمونیستها برای دفاع از آنها به این نامگذاری نیاز داریم؟ قطعاً نه. محض نمونه، در کتاب سوریه و رئال‌پلیتیک کمونیستی، به‌روشنی نشان داده شده که موضع دفاع از اسد در سوریه نه به سبب این است که از نیروهای سوریه، روسیه و ایران کوچک‌ترین انتظاری داریم برای برآوردن سوسیالیسم یا حتی کوچک‌ترین امیدی داریم برای اینکه قدمی در راه سوسیالیسم به طور خود‌آگاه یا ناخود‌آگاه بردارند، بلکه به سبب تقویت افول هژمونی امریکاست، که خود می‌تواند امکان اعتلای مبارزۀ طبقاتی را تقویت کند، و ما کمونیست‌ها می‌توانیم با سازمان‌دهی طبقۀ کارگر آن امکان را بالفعل کنیم، وگرنه در سطح همان امکان باقی می‌ماند. امروز نیز به سبب کمونیست بودنِ یک سویۀ نزاع نیست که از پیروزی مقاومت دنباس و شکست نئوفاشیست‌ها در اوکراین دفاع میکنیم. مختصر تاریخچۀ بالا نشان می‌دهد که پرچم‌های سرخِ بعضاً به‌اهتزازدرآمدۀ دنباس دلیلی بر آن نیست که این نزاع را می‌توان نزاع کمونیسم و فاشیسم تعبیر کرد و چنین تعبیری تا چه حد خلاف واقع است.

در ادامه، برخی از مواضع کمونیست‌های روسیه را نیز می‌نگریم تا بررسی‌مان را کامل کنیم.

از مقاله‌ای از حزب مائوئیست روسیه[۱۷۷] می‌بینیم که این حزب، که مدعی ارتباط با مبارزان دنباس است، از سوسیالیسم ــ‌چه رسد به کمونیسم‌ــ در دنباس دفاع نمی‌کند، بلکه از موقعیتی که برای رشد جنبش سوسیالیستی مهیا می‌شود دفاع می‌کند.

اهداف عملیات ویژۀ نظامی نیز آشکارا و به‌وضوح اعلام شده است:[۱۷۸] «حفاظت از غیر نظامیان در دنباس، اطمینان از اینکه کیِف جخد و جخل و همچنین حاکمیت روسیه بر کریمه را به رسمیت بشناسد، غیر نظامی کردن اوکراین و نازی‌زدایی از آن، و تضمین وضعیت بی‌طرفی و عاری شدن از سلاح هسته‌ای آن.»

حالا بگویید کدام یک از این اهداف ناعادلانه یا ارتجاعی است.

البته، اگر اوکراین با یکدندگی از اجابت این خواسته‌های عادلانه امتناع کند، کاملاً در هم کوبیده خواهد شد و آنگاه بورژوازی روسیه در افزودن خواسته‌های ناعادلانه و غارتگرانه فراتر از آن کوتاهی نخواهد کرد. این همان چیزی است که رژیم فاشیستی و نظامی کیف اکنون کشور خود را به سمت آن سوق می‌دهد. اصرار او در دست زدن به جنگی ناعادلانه خیانت ملی واقعی است! همۀ نیروهای مترقی باید اصرار کنند که رژیم زلنسکی فوراً با شرایط عادلانه موافقت کند و صلح را برقرار کند.

پیامدهای موفقیت عملیات ویژۀ نظامی چه خواهد بود؟ البته، پیشروی فوری به سوی سوسیالیسم یا استقرار نوعی رژیم «خلقی» ممکن نیست. آن افراد ساده‌اندیشی که با آب‌وتاب امپریالیسم روسیه و سرمایه‌داری جخد و جخل را افشا می‌کنند آنچه عیان است بیان می‌کنند. مسئله اینجا چیز کاملاً متفاوتی است. البته، سرمایه‌داران روسیه به دنبال سودجویی‌اند، اما اکنون منافع آنها موقتاً بر منافع عاجلِ پرولتاریا و مردم منطبق شده است. اولاً، ستم ملی در منطقه به میزان چشمگیری کاهش خواهد یافت. ثانیاً، رژیم فاشیست و نئوباندریست (استپان باندرا رهبر نازی اوکراین بود، که رژیم جدید اوکراین از او تجلیل کرد) سقوط خواهد کرد. ثالثاً، گسترش ناتو متوقف می‌شود و تا حدی پس رانده خواهد شد. همۀ این تغییرات برای امنیت و صلح در منطقه و همچنین برای رشد جنبش سوسیالیستیْ مثبت خواهد بود.[۱۷۹]

در انتها می‌افزایند: «اما بالاخره، وقتی تبهکار به شما حمله می‌کند، به پلیس بورژوازی زنگ می‌زنید و آرام منتظر انقلاب سوسیالیستی نمی‌نشینید، این طور نیست؟ کفایت داشته باشید و از دیالکتیک مارکسیستی بهره بگیرید، لطفاً!»[۱۸۰]

دیدیم که نیروهای بورژوایی در دنباس دست بالا را دارند، کمونیست‌ها نه از نظر عده و نه از نظر نفوذ سیاسی و نظامی به هیچ وجه تعیین‌کننده نیستند و در یک کلام توازن طبقاتی قوا کاملاً به نفع بورژوازی است، در نتیجه دفاع از آنچه در دنباس است با نام دفاع از کمونیسم در دنباس به معنای اریب کردن خطوط سیاسی بلشویکی به سمت ناسیونال بلشویسم خواهد بود. به عبارت دیگر، هر نوع تحلیلی از مسئلۀ شرق اوکراین که جمهوری‌های دنباس را به مثابۀ کلیت یکپارچۀ سیاسی در نظر بگیرد یا به توازن واقعی نیروهای طبقاتی در درون این جمهوری‌ها بی‌اعتنا باشد دست آخر از تحلیل بورژوایی فراتر نرفته است.

در مقالۀ دیگری می‌خوانیم که الکساندر چریپانوف، از دبیران کمیتۀ مرکزی و از اعضای شورای سیاسی حزب کارگران کمونیست روسیه‌ــ‌حکاش و همچنین رئیس کارگروه کمیتۀ مرکزی این حزب برای همکاری با کمونیست‌های دنباس، مدعی است که «از منظر طبقاتی اساس جنبش، در درجۀ اول، طبقۀ کارگر دنباس بود». اما زمانی که گرایش‌های موجود در آن را برمی‌شمارد می‌گوید:

مقاومت مردمی در دنباس از ابتدا خصلت ضد نازی داشت و متفاوت‌ترین افراد و گرایش‌های ایدئولوژیک (کمونیست‌ها، میهن‌پرستان و سلطنت‌طلبان روس، قزاق‌ها، مدافعان کلیسای ارتدکس، داوطلبان انترناسیونالیست نیز از ایتالیا و غیره) در آن شرکت ‌کردند، اما از منظر طبقاتی اساس جنبش، در درجۀ اول، طبقۀ کارگر دنباس بود.[۱۸۱]

اینجا نیز البته نه به‌دقت ولی زمانی که از نزاع آنجا یاد می‌شود به نیروهای «ضد نازی» اشاره می‌شود، که کمونیست‌ها بخشی از آن‌اند. اگر باز هم با نظر به تاریخچۀ گفته‌شده دربارۀ ناسیونال بلشویسم به موضوع نگاه کنیم، این ادعای چریپانوف که «مقاومت میلیشیای دنباس، از نظر ترکیب اجتماعی، قطعاً ماهیت پرولتری دارد»[۱۸۲] چندان تعیین‌کننده نخواهد بود، چرا که مطابقتی با گرایش‌های ایدئولوژیک موجود و غالب در این مقاومت مردمی ندارد.[۱۸۳] چه بسا که اگر طبقۀ کارگر پشت گوبارف برای احیای روسیه صف ببندد و حتی پرچم شوروی را هم در دست بگیرد، کمونیسم به پیش نخواهد رفت. حتی اگر بپذیریم که این می‌تواند بستر مناسبی را برای پیشروی کمونیسم مهیا کند، خودِ آن را به کمونیسم منتسب کردن خطای فاحش است.

ما از کمیت نیروهای کمونیست در سطح سیاسی و نظامی صحبت کردیم. باید بر این نیز تأکید کنیم که نفوذ نیروهای کمونیست در سیاست جمهوری‌ها، فارغ از تعدادشان، اندک است. در درون خود جمهوری‌های دنباس مناصب کلیدی را در حال حاضر طرفداران پیوستن به روسیه اشغال کرده‌اند و قوانین جمهوری‌ها سوسیالیستی نیست.[۱۸۴] هرچند این بدین معنی نیست که ــ‌به‌ویژه درون میلیشیا‌ــ کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها اصلاً تأثیرگذار نبوده‌اند. این را می‌توان با استناد به مواقعی گفت که نزاع نظامی در همان اوایل مقاومت بالا می‌گرفت و توده‌های میلیشیا تأثیر بیشتری در سیاست‌گذاری جمهوری‌ها می‌گذاشتند. مثلاً، در اوت ۲۰۱۴، برخی از توده‌های میلیشیا نامه‌ای در دونتسک منتشر کردند و خواستار برچیدن بساط الیگارش‌ها شدند.[۱۸۵] این واقعه بعد از آن است که اطرافیان آخمتوف (میلیاردر اوکراینی‌ای که در دونتسک به دنیا آمده است) از دستگاه دولتی دونتسک تصفیه شدند. همچنین در لوگانسک، که چپ‌ها و سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها پیرامون موزگووی جمع شده بودند، می‌توانند با فشار خود نمادهای شوروی را در نشان دولتی جخل جای دهند.[۱۸۶]

اهتزاز پرچم‌های سرخ در دنباس قند در دل برخی نیروهای چپ آب کرده است و یکی از دلایل برای این تصور شده که در شرق اوکراین نیروهای کمونیست یک طرفِ صحنۀ نبردند. پرچم سرخی که همراه با داس و چکش و اعداد و نوشته‌هایی روی آن است پرچمی است با نام «پرچم پیروزی»[۱۸۷]. این پرچم را سربازان ارتش سرخ در ۱ مۀ ۱۹۴۵ و یک روز پس از خودکشی هیتلر برافراشتند. این پرچم نماد رسمی پیروزی اتحاد جماهیر شوروی بر آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم است و از گنجینه‌های ملی روسیه محسوب می‌شود. طبق قانون فدراسیون روسیه، پرچم پیروزی باید برای همیشه در مکانی که امنیت آن و در دسترس بودن آن برای عموم فراهم باشد ذخیره شود.

بنابراین، استفاده از پرچم پیروزی یا نمادهای شوروی به این معنی نیست که به‌کاربرندگان آن کمونیست‌اند. مثلاً، دمیتری پسکوف، سخن‌گوی دولت روسیه، اعلام کرد که کرملین از این موضوع آگاه است که ارتش روسیه در عملیات نظامی ویژه در اوکراین از نمادهای شوروی از جمله پرچم اتحاد جماهیر شوروی استفاده می کند. او اعلام کرد که در کشور ما، بدون استثنا برای همۀ نسل‌ها، پرچم پیروزی امر مقدسی است. این برای بسیاری از نسل‌ها در بسیاری از کشورها صدق می‌کند.[۱۸۸] همچنین، می‌دانیم که در اصلاحات قانون اساسی روسیه در ژوئیۀ ۲۰۲۰ این اختیار به فدراسیون روسیه داده شده که از پرچم اتحاد جماهیر شوروی استفاده کند و حزب کمونیست فدراسیون روسیه در سال ۲۰۲۲ در دوما پیشنهاد تغییر پرچم فدراسیون روسیه به پرچم شوروی را مطرح می‌کند.[۱۸۹] پر واضح است که در صورتی که فدراسیون روسیه از پرچم شوروی استفاده کند بدین معنا نیست که آن کشور کمونیستی شده است. کمونیستی شدن یا به سوی کمونیسم رفتن هر کشور را بر اساس سیاست‌های اجرایی آن و نیروهای سیاسی و طبقاتی آن می‌توان تعیین کرد.

در جخل، دربارۀ استفادۀ رسمی از پرچم پیروزی در روز پیروزی قانون تصویب شده است و روز پیروزی در آن جمهوری تعطیل رسمی است.[۱۹۰] در جخد نیز، مشابه همین قوانین را می‌بینیم و تمام ۹۶ نمایندۀ حاضر در پارلمان به قانون پرچم پیروزی رأی دادند.[۱۹۱]

آن طور که چریپانوف می‌گوید:

در صفوف میلیشیا، به‌ویژه در مرحلۀ سازمان‌دهی خود و در اوج دورۀ خصومت‌ها، تمایل به شوروی رواج چشمگیری داشت. پرچم‌های سرخِ شوروی به نماد مبارزه تبدیل شد بدون اینکه بیزاریِ نه قزاق‌ها، نه سلطنت‌طلبان ارتدکس و نه دیگران را برانگیزد.[۱۹۲]

محض نمونه، کامیون نظامی گردان وستوک پرچم پیروزی را در روز پیروزی حمل می‌کند.[۱۹۳] یا یکی از اعضای گردان اسپارتا را با نشان جنگ میهنی از دوران شوروی بر سینه‌اش در روز پیروزی در کنار پرچم پیروزی می‌بینیم که شوقمند ایستاده است.[۱۹۴]

تأثیرگذاری نیروهای سوسیالیست و کمونیست را تا اوت ۲۰۱۴ بررسی کردیم. اما دقیقاً بعد از ماه اوت و بعد از اینکه حملۀ دولت کیف به شرق ناکام ماند و وضعیت نظامی را به سمت افول درگیری‌ها برد، هرچه طرفداران روسیه بیشتر در دستگاه دولتی جانشین شدند، کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها بیشتر از دستگاه دولتی کنار گذاشته شدند و حتی به سبب اینکه آخمتوف مهرۀ مناسبی برای چانه‌زنی با کیف بود به او نیز روی خوش نشان داده شد.[۱۹۵]

پس از قرارداد مینسک ۲ و ترور و کنار گذاشتن رهبران نظامی مقاومت ــ‌که معروف بودند که گردان‌هایشان گرایش سوسیالیستی دارند (مانند موزگووی و بدنوف) یا حتی ناسیونال بلشویک تندرو هستند (مانند ایگور گیرکین[۱۹۶] معروف به استرلکوف، که طرفدار برقراری روسیۀ بزرگ است، و پاول دریوموف[۱۹۷] فرمانده محبوب قزاق)‌ــ تا اوج‌گیری درگیرهای نظامی و به رسمیت شناختن دیرهنگام جمهوری‌ها و اعلام عملیات نظامی ویژه از جانب روسیه جمهوری‌های دنباس هیچ بروز کمونیستی و سوسیالیستی نداشتند. اما با اوج‌گیری درگیری‌ها همان طور که پس از آغاز عملیات نظامی ویژۀ روسیه می‌بینیم مجدداً نیروهایی که در حاشیه قرار گرفته بودند می‌توانند نقش پررنگ‌تری ایفا کنند. گرچه، این بار نیروهای کمونیستی از آغاز درگیری‌ها در ۲۰۱۴ اوضاع بهتری ندارند. مثلاً، بوروتبا، که حامی جمهوری‌ها بود و اعضایش پس از ممنوعیت به جمهوری‌ها و کریمه آمدند، دچار فروپاشی تقریبی شد[۱۹۸] و می‌دانیم که اینتریونیت هم منحل شد و کمونیست‌های بانفوذ هم در این مدت کشته شده‌اند، مانند فرمانده مارکوف.

ز) نقطۀ آغاز جنگ و جنگ بازیابی هژمونی

بگذارید ابتدا به تحلیل و مواضع گروه بوروتبا بپردازیم. بوروتبا به‌درستی بر نقطۀ آغاز تأکید می‌کند. می‌خواهیم بگوییم که فهم درست از نقطۀ آغاز جنگ می‌تواند به فهم درست از نقطۀ کانونی جنگ نیز کمک کند. هیچ تحلیل کمونیستی نمی‌تواند آغاز شود مگر با این جمله که جنگ نه در زمستان ۲۰۲۲ بلکه در بهار ۲۰۱۴ آغاز شده است. و مبتنی بر همین تحلیل، در ۲۰۲۲ دولت اوکراین آن را به اوج رسانده است. کووالویچ[۱۹۹]، از اعضای بوروتبا، در این باره می‌گوید:

دو دولت اوکراین قراردادهای مینسک را امضا کردند، اما به آن عمل نکردند. اخیراً مقامات زلنسکی آشکارا این توافق را به سخره گرفتند و گفتند که آن را اجرا نمی‌کنند (البته، با ترغیب امریکا و بریتانیا). این نقض کامل همۀ قوانین بود ــ‌نمی‌توانید [قراردادها] را امضا کنید و سپس از اجرای [آنها] امتناع کنید.[۲۰۰]

الکسی آلبو[۲۰۱]، از دیگر اعضای بوروتبا، نیز می‌گوید:

دولت اوکراین استراتژی نظامی جدیدی، دکترین رسمی (!) جدیدی، دریافت می‌کند که بر اساس آن، اوکراین باید کریمه را فقط از راه نظامی بازپس بگیرد. این اظهاریه نیست، این سند رسمی دولتی است. همچنین زلنسکی شروع کرد به تسریع در مطرح کردن سؤالات دربارۀ عضویت در ناتو. آیا می‌توانید وضعیت را، اگر اوکراینِ عضو جدید ناتو شروع به بازپس‌گیری کریمه کند، تصور کنید؟

این به معنای جنگ بین ناتو و روسیه خواهد بود. روسیه به ناتو و واشنگتن پیشنهاد داد که توافق کنند ناتو اوکراین را به عضویت خود درنمی‌آورد. واشنگتن آن را نپذیرفت، بلکه به ارسال کمک‌های نظامی برای نئونازی‌های اوکراینی ادامه داد. بنابراین، دیگر هدف اصلی این کارزارِ اجرای صلحْ الحاق نیست، بلکه نازی‌زدایی و غیر نظامی کردن دولت اوکراین است…[۲۰۲]

کووالویچ بر این مضمون تأکید می‌کند که «جنگ بین روسیه و اوکراین بسیار پیش‌تر از ۲۴ فوریۀ ۲۰۲۲، یعنی تاریخی که دولت اوکراین، ناتو و ایالات متحده برای آغاز حملۀ روسیه به اوکراین تعیین می‌کنند، آغاز شده است». او به فراز و نشیب این جنگ هشت‌ساله می‌پردازد، به توافق‌نامۀ مینسک ۱ و ۲، به اینکه این توافق‌نامه‌ها در دولت زلنسکی اجرا نشد، به اینکه پیش از عملیات ویژۀ روسیه ۱۴۰۰۰ نفر در درگیری‌های دونتسک و لوگانسک کشته شدند.[۲۰۳] به این موضوعات می‌باید ماجرای کریمه و تغییر استراتژی دولت اوکراین و تأکید بر بازپس‌گیری نظامی آن منطقه را نیز افزود. از این مهم‌تر نباید تلاش روشن دولت اوکراین در این هشت سال برای پیوستن به ناتو و به‌ویژه طی کردن آخرین گام آن در چند ماه منتهی به عملیات ویژۀ نظامی روسیه را فراموش کرد. در سند بررسی گسترش ناتو تأکید شده است که حل‌وفصل اختلافات قومی یا مناقشات ارضی عاملی مهم در دعوت و پذیرش هر کشور به اتحادیه است.[۲۰۴] روشن است که یورش‌های پی‌درپی دولت زلنسکی به شرق اوکراین در ماه منتهی به عملیات ویژۀ نظامی روسیه هدفی مگر برآورده کردن این عامل مهم نداشت. حملات دولت زلنسکی در این مدت به شرق اوکراین چیزی غیر از ادامۀ سیاست گسترش ناتو، و در بستر بحث ما، چیزی غیر از تلاش امپریالیسم امریکا برای بازیابی هژمونی‌اش نبوده است. نتیجه اینکه اگر جنگ ادامۀ سیاست است، جنگ زمستان ۲۰۲۲ در اوکراین چیزی نیست مگر جنگ بازیابی هژمونی امپریالیسم امریکا.

اینکه جنگ کنونی با عنوان «جنگ ضد بازیابی هژمونی» نام‌گذاری شود بدین معنی است که نقطۀ آغاز جنگ فوریۀ ۲۰۲۲ در نظر گرفته شده است (همان گونه که دولت اوکراین، ناتو و امریکا تلقی می‌کنند) و بدین ترتیب «جنگ ادامۀ سیاست است با ابزار دیگر» درک نشده است.[۲۰۵] جنگ بازیابی هژمونی جنگ میان کمونیسم و نیروهای دیگر نیست و کمونیست‌ها در چنین جنگی اصلاً نقش محوری ندارند، که اگر داشتند دیگر آن جنگ جنگ بازیابی هژمونی نمی‌توانست خوانده شود. همان طور که بیان صحیح خصلت جنگ، همانند جنگ سوریه، می‌بایست زیر نام جنگ بازیابی هژمونی صورت می‌گرفت، تشخیص درست نیروهای خصلت‌نما و تأثیرگذار این جنگ نیز می‌بایست مانع از درغلتیدن به ایدئالیسم و خواندن این جنگ به نام نبرد میان کمونیسم و فاشیسم می‌شد.

ح) جمع‌بندی

مقاله را با نقل قول لنین («اما، در ارزیابی موقعیت خاص، مارکسیست‌ها باید نه از آنچه ممکن است، بلکه از آنچه واقعی است آغاز کنند») و انگلس («کمونیسم چیست؟ کمونیسم آموزۀ شرایطِ رهایی پرولتاریاست») آغاز کردیم و در انتها به آنها بازمی‌گردیم. طیفی از چپ با کنار گذاشتن این واقعیت که جنگ در اوکراین نه در زمستان ۲۰۲۲ بلکه در بهار ۲۰۱۴ آغاز شده است طرف بورژوازی کشورهای ناتو را می‌گیرد.[۲۰۶] طیف دیگری از چپ وجود دارد که پیروزی روسیه در جنگ را به معنی برآمدن سوسیالیسم یا کمونیسم در نظر می‌گیرد یا اینکه آن را مرحله‌ای از سوسیالیسم می‌پندارد و واقعیت نیروهای موجود را وارونه جلوه می‌دهد. «کمونیسمِ» این طیف ربطی به آموزۀ شرایطِ رهایی پرولتاریا ندارد، بلکه «کمونیسمِ» آن قرار است پرچم سرخ را برافرازد و نشان‌های دوران شوروی را استفاده کند.[۲۰۷]

اما ما در این مقاله نشان دادیم که شعارمان مبنی بر ایجاد جبهۀ متحد کارگریِ ضد ناتو پایه در واقعیت دارد. همچنین واقعیتِ نیروهای سیاسی و نظامی در دنباس را بررسی کردیم. در پیگیری شعار و بررسی‌مان این گفتۀ انگلس را که کمونیسم آموزۀ شرایط رهایی پرولتاریاست در نظر داشتیم و در هر موقعیتی کوشیدیم که شرایط رهایی پرولتاریا را لحاظ کنیم نه پرچم‌های سرخ یا نشانه‌های دوران شوروی را. از این رو بود که نشان دادیم تأثیرگذارترین نیروهای سیاسی دنباس سیاستی را در پیش گرفته‌اند که با شرایط رهایی پرولتاریا ارتباطی ندارد. خلاصه، وظیفۀ کمونیست‌ها، بر خلاف چپ، پیش‌گویی سیاسی و مشغول شدن به شطرنج تک‌نفره با مهره‌های بورژوایی نیست؛ وظیفۀ کمونیست‌ها آغاز کردن از وضعیت و نیروهای واقعی و جستن امکان‌های واقعی برای اعتلای مبارزۀ طبقاتی است.

محمدرضا حنانه

شهریور ۱۴۰۱

[۱]. V. I. Lenin, “Letters on Tactics,” Collected Works, Vol. 24, Moscow: Progress Publishers, 1974, P. 46.

[2]. Frederick Engels, “The Principles of Communism,” MECW, me6, Moscow: Progress Publishers, 1976, P. 341.

[3]. Unione Sindacale di Base (USB)

[4]. https://peoplesdispatch.org/2022/04/01/dock-workers-in-genoa-protest-transit-of-arms-through-their-port/

[5]. https://global.ilmanifesto.it/italian-airport-workers-refused-to-load-weapons-bound-for-ukraine/; https://www.workers.org/2022/03/62624/

[6]. https://morningstaronline.co.uk/article/italian-workers-demand-withdrawal-nato-and-end-militarisation-ukraine

[7]. https://www.usb.it/leggi-notizia/cinquemila-lavoratori-in-piazza-insieme-agli-studenti-contro-lo-sfruttamento-il-carovita-e-la-guerra-usb-oggi-a-roma-e-cominciata-una-storia-nuova-18010-1.html

[8]. https://areastampa.usb.it/leggi-notizia/le-nostre-uniche-armi-sono-le-lotte-e-la-partecipazione-democratica-rispondiamo-alle-macchinazioni-votando-in-massa-usb-alle-elezioni-rsu-1524-1-1.html; https://areastampa.usb.it/leggi-notizia/contro-usb-una-pistola-nascosta-nel-water-le-nostre-sole-armi-sono-gli-scioperi-e-le-mobilitazioni-conferenza-stampa-alle-17-in-via-dellaeroporto-1347-1.html

[9]. https://morningstaronline.co.uk/article/w/italian-workers-general-strike-over-military-spending-war-ukraine; https://areastampa.usb.it/leggi-notizia/venerdi-20-maggio-sciopero-generale-e-sociale-contro-la-guerra-leconomia-di-guerra-e-il-governo-della-guerra-1356.html

[10]. https://www.usb.it/leggi-notizia/da-coltano-e-dalle-altre-citta-in-piazza-il-2-giugno-contro-le-basi-e-la-guerra-riparte-la-mobilitazione-1221.html

[11]. https://en.rua.gr/2022/04/01/greek-railroad-refuses-to-transport-american-tanks/; https://www.youtube.com/watch?v=SR3AMtyKQ9E

[12]. German Trade Union Confederation (DGB)

[13]. World Federation of Trade Unions (WFTU)

[14]. این بیانیه در لینک زیر در دسترس است:

https://www.dgb.de/themen/++co++471b5b32-9a2d-11ec-87d5-001a4a160123

[15]. «صلح اجتماعی» نام محترمانۀ آشتی طبقاتی است.

[۱۶]. به یاد داریم که آلمان به مثابۀ «بازیگری عمده» در بحران اقتصادی یونان چه نقشی ایفا کرد.

[۱۷]. Podemos

[18]. Zapatista Army of National Liberation

[19]. PSOE

[20]. https://www.mehrnews.com/news/5407894

[21]. https://www.ilna.news/fa/tiny/news-1203478

[22]. استاتیس کوولاکیس، «ضدامپریالیسم امروز و جنگ در اوکراین: پاسخ به ژیلبر اشکار»، نقد اقتصاد سیاسی، ص ۱۸-۱۹.

[۲۳]. «بیانیه زاپاتیست ها در مورد جنگ در اوکراین: بعد از نبرد هیچ چشم اندازی وجود نخواهد داشت»، اخبار روز، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰. در نقل قول‌های زاپاتیستا، تأکیدها از ماست.

[۲۴]. Novorossiya، روسیۀ نوین نامی است که برای منطقۀ دنباس انتخاب شده بود.

[۲۵]. United Armed Forces of Novorossiya

[26]. Ivan Korsun

[27]. https://tass.com/world/749812

در این بخش از مقاله کوشش کرده‌ایم که ــ‌تا جای ممکن‌ــ از منابع رسمی روسیه یا طرفدار روسیه یا منابع طرفدار مقاومت دنباس و همچنین مصاحبه‌های شخصیت‌های ذکرشده استفاده کنیم تا اینکه به منابع غربی ارجاع دهیم. همچنین هر جا که خواسته‌ایم به احزاب و گروه‌های سیاسی و نظامی ارجاع دهیم تلاش کرده‌ایم ــ‌تا جای ممکن‌ــ به سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی خود آنها ارجاع دهیم. در تمام این موارد، از منابع غربی فقط در جایی که ناچار بودیم استفاده کردیم، که تعداد آنها انگشت‌شمار است.

[۲۸]. Alexander Zakharchenko

[29]. Donetsk Republic

[30]. Igor Plotnitsky

[31]. Peace to Luhanshchina

[32]. https://tass.com/world/757913; https://web.archive.org/web/20141104053933/http://dnr.today/news/cik-dnr-oglasil-itogovye-cifry-rezultatov-vyborov-2-noyabrya/

[33]. Yuri Sivokonenko

[34]. Alexander Kofman

[35]. Free Donbas

[36]. Communist Party of the Donetsk People’s Republic (CPDPR)

[37]. Communist Party of Ukraine (KPU)

[38]. http://wpered.su/2018/12/20/glavnuyu-oporu-vidim-v-proletariate/

[39]. Boris Litvinov

[40]. Vadim Zaibert

[41]. Nikolai Ragozin

[42]. Denis Pushilin

[43]. https://leftrussia.wordpress.com/2016/08/11/donetsk-the-third-extraordinary-congress-of-the-communist-party-of-the-dnr-took-place/

گواهینامۀ حزب کمونیست جخد از ۲۰۱۶ به دست کمیسیون مرکزی انتخابات (CEC) باطل شده است. در سال ۲۰۱۸ (۲۹ سپتامبر) و ۲۰۱۹ نیز، رهبران حزب به وسیلۀ انفجار بمب در دفتر حزب و آتش زدن خانۀ لیتوینف تهدید شده‌اند. لیتوینف معتقد است حمله به مکان‌هایی که به حزب کمونیست مربوط است با این هدف انجام شده است: ایجاد اخلال در مشارکت کمونیست‌ها در مبارزات انتخاباتی.

https://antifashist.com/item/v-dnr-dejstvuyut-metodami-ukrainskoj-vlasti-neizvestnye-podozhgli-dom-lidera-kompartii-dnr.html; http://wpered.su/2018/09/29/v-pomeshhenii-kompartii-dnr-progremel-vzryv/

[44]. New Russia Party

[45]. Pavel Gubarev

[46]. https://srbin.info/en/svet/pavel-gubarev-balkan-info-rusi-i-srbi-su-braca-vekovima-i-imamo-nerazrusivo-jedinstvo-video/

[47]. People’s Governor

[48]. Народное ополчение Донбасса

[۴۹]. https://srbin.info/en/svet/pavel-gubarev-balkan-info-rusi-i-srbi-su-braca-vekovima-i-imamo-nerazrusivo-jedinstvo-video/; https://en.topwar.ru/59077-intervyu-s-pavlom-gubarevym.html

[50]. https://srbin.info/en/svet/pavel-gubarev-balkan-info-rusi-i-srbi-su-braca-vekovima-i-imamo-nerazrusivo-jedinstvo-video/; https://tass.com/world/730793

[51]. https://www.mk.ru/politics/2014/10/30/dadut-li-novorossii-sdelat-vybor.html

[52]. Ekaterina Gubareva

[53]. https://en.topwar.ru/60289-svodki-ot-opolcheniya-novorossii-za-13-oktyabrya-2014-goda.html

[54]. Alexander Borodai

[55]. https://tass.com/emergencies/1019477

[56]. https://tass.com/politics/1019487; https://tass.com/world/1021753

[57]. Dmitry Trapeznikov

[58]. https://tass.com/world/1019511

[59]. https://tass.com/world/1021753; https://tass.com/world/1022517

[60]. https://tass.com/world/1030356

[61]. http://oddr.info/o-nas/

[62]. Aleksandr Kharitonov

[63]. https://ria.ru/20140807/1019160323.html

[64]. Луганская гвардия

[۶۵]. Progressive Socialist Party of Ukraine (PSPU)

[66]. https://www.0642.ua/news/471293/rukovoditel-luganskoj-gvardii-aleksandr-haritonov-sdelat-provokaciu-i-izbit-ves-etot-majdan-na-samom-dele-ocen-legko

[67]. Communist Party of the Lugansk People’s Republic (CPLPR)

[68]. https://kprf.ru/kpss/160009.html; https://thesanghakommune.org/2018/06/29/annual-report-of-the-communist-party-of-lugansk-the-communist-union-of-the-lugansk-region-28-8-2016/; https://thesanghakommune.org/2019/10/06/stalin-inspires-lugansk-communists-to-resist-western-backed-neo-nazism-3-3-2018/

[69]. Valery Bolotov

[70]. https://ria.ru/20170127/1486662842.html; https://fr.topwar.ru/108123-umer-pervyy-glava-lnr-valeriy-bolotov.html

[71]. https://thesanghakommune.org/2022/04/12/lpr-tributes-paid-to-valery-bolotov-27-1-2022/

[72]. Oleg Akimov

[73]. Larisa Airapetyan

[74]. Viktor Penner

[75]. Luhansk Economic Union

[76]. People’s Union

[77]. https://tass.com/world/757944; https://tass.com/world/757777

[78]. Leonid Pasechnik

[79]. https://tass.com/world/977397

[80]. https://tass.com/world/1030922

[81]. https://tass.com/world/1427939

[82]. https://lug-info.com/news/obschestvennoe-dvizhenie-mir-luganschine-naschityvaet-1005-tys-uchastnikov-4658

[83]. https://mir-lug.info/programma-od-mir-luganshhine/

[84]. https://lug-info.com/news/obschestvennoe-dvizhenie-luganskii-ekonomicheskii-soyuz-naschityvaet-bolee-25-tys-uchastnikov-63881

[85]. Руслан Харьковский

[۸۶]. https://lug-info.com/documents/vybory-glavy-i-deputatov-narodnogo-soveta-lnr-2

[87]. http://novorossiyasolidarity.blogspot.com/2014/12/history-of-novorossiya-2014.html

[88]. National Bolshevism

[89]. Alexander Dugin

[90]. National Bolshevik Party, Eurasia Party, International Eurasian Movement, Eurasian Youth Union, National Bolshevik Front

[91]. Nataliya Vitrenko

[92]. http://med.org.ru/news/42; http://med.org.ru/article/2766; http://med.org.ru/article/1797

[93]. http://med.org.ru/article/4776; http://med.org.ru/article/4858

[94]. http://dnr-live.ru/p-gubarev-o-vyiborah-politike-v-dnr-i-tselyah-svoey-komandyi/; https://en.topwar.ru/59077-intervyu-s-pavlom-gubarevym.html

[95]. https://en.topwar.ru/59077-intervyu-s-pavlom-gubarevym.html

[96]. https://eadaily.com/ru/news/2018/09/14/pavel-gubarev-my-dolzhny-vernut-to-chto-nam-russkim-prinadlezhit-po-pravu

[97]. Russian National Unity (RNU)

[98]. http://novorossiyasolidarity.blogspot.com/2014/12/history-of-novorossiya-2014.html; https://en.topwar.ru/59077-intervyu-s-pavlom-gubarevym.html; https://rusvesna.su/recent_opinions/1402141589

[99]. New Economic Policy (NEP)

[100]. Nikolay Ustryalov

[101]. Mikhail Agursky, The Third Rome: National Bolshevism in the USSR, Boulder: Westview Press, 1987, P. 185.

[102]. Ibid, P. 187.

[103]. Ibid, P. 240.

[104]. در این چند پاراگراف از لنین، به‌ناچار government را «دولت» و state را نیز، هر جا لازم بود، «حکومت» ترجمه کرده‌ایم.

[۱۰۵]. V. I. Lenin, “ELEVENTH CONGRESS OF THE R.C.P.(B.),” Collected Works, Vol. 33, Moscow: Progress Publishers, 1973, PP. 285-287.

[106]. در بررسی نیروهای کمونیست در جخد و جخل، ما در پی صحت‌سنجی کمونیست بودن آنها نیستیم و همین که نیرویی خود را کمونیست بنامد یا به کمونیست بودن مشهور باشد و علاوه بر این، طرفدار مقاومت در دنباس باشد آن را نیروی کمونیستی در نظر گرفته‌ایم. بررسی رویکرد این نیروها خود مجال دیگری می‌طلبد.

[۱۰۷]. Union Borotba

[108]. Workers’ Front of Lugansk

[109]. https://www.workers.org/2014/10/16443/

[110]. http://wpered.su/2022/05/17/boris-litvinov-kprf-okazyvaet-donbassu-neocenimuyu-pomoshh/

[111]. Stanislav Retinsky

[112]. به نظر می‌رسد منظور از «شورای عالی» اولین شورای خلق باشد، چیزی مشابه مجلس مؤسسان، چون برای دوران قبل از انتخابات نوامبر ۲۰۱۴ اطلاق می‌شود.

[۱۱۳]. http://wpered.su/2017/11/01/donbass-and-the-class-approach/

[114]. СОЮЗ КОММУНИСТОВ ЛУГАНЩИНЫ

[۱۱۵]. Игорь Гуменюк

[۱۱۶]. https://vk.com/souzkl?w=wall-101306048_4

[117]. در یک جا ۱۲ مارس ذکر شده و در جای دیگری ۱۲ آوریل.

[۱۱۸]. Александр Андриянов، او در سومین دورۀ شورای خلق پس از انتخابات نوامبر ۲۰۱۸ در کمیتۀ امور مستغلات و روابط ارضی، منابع طبیعی و حفاظت از محیط زیست در سمت معاون کمیته مشغول به کار بوده است. نام اعضای شورای خلق جخل را در آدرس زیر می‌توان یافت:

https://lug-info.com/news/deputaty-narodnogo-soveta-sozdali-parlamentskie-komitety-i-utverdili-ikh-sostav-40518

[119]. https://vpopovkpu.wixsite.com/kplnr/single-post/2016/03/14/-%D1%81%D0%BE%D0%B7%D0%B4%D0%B0%D0%BD%D0%B8%D0%B5-%D0%BA%D0%BE%D0%BC%D0%BF%D0%B0%D1%80%D1%82%D0%B8%D0%B8-%D0%BB%D0%BD%D1%80-%D1%81%D1%82%D0%B0%D0%BB%D0%BE-%D0%BB%D0%BE%D0%B3%D0%B8%D1%87%D0%B5%D1%81%D0%BA%D0%B8%D0%BC-%D0%BF%D1%80%D0%BE%D0%B4%D0%BE%D0%BB%D0%B6%D0%B5%D0%BD%D0%B8%D0%B5%D0%BC-%D1%82%D0%BE%D0%B9-%D0%BA%D0%BE%D0%BB%D0%BE%D1%81%D1%81%D0%B0%D0%BB%D1%8C%D0%BD%D0%BE%D0%B9-%D1%80%D0%B0%D0%B1%D0%BE%D1%82%D1%8B-%D0%BA%D0%BE%D1%82%D0%BE%D1%80%D1%83%D1%8E-%D0%BF%D1%80%D0%BE

[120]. بنابراین، کمونیست‌های مذکور (که احتمالاً بخش زیادی‌شان از اعضای حزب کمونیست اوکراین بوده‌اند) به صورت فردی در جنبش حضور داشته‌اند، نه به شکل سازمان‌یافته. در آن زمان، حزب کمونیست جخد و جخل وجود نداشت و فقط حزب کمونیست اوکراین بود، که مدافع جنبش نبود و رهبران منطقه‌ای آن اکثراً از جنبش دفاع نکردند.

[۱۲۱]. Виктор Щекатунов

[۱۲۲]. Казачья национальная гвардия Всевеликого войска Донского

[۱۲۳]. https://vpopovkpu.wixsite.com/kplnr/single-post/2016/10/04/%D0%B5%D0%B6%D0%B5%D0%B3%D0%BE%D0%B4%D0%BD%D1%8B%D0%B9-%D0%BF%D0%BE%D0%BB%D0%B8%D1%82%D0%B8%D1%87%D0%B5%D1%81%D0%BA%D0%B8%D0%B9-%D0%B4%D0%BE%D0%BA%D0%BB%D0%B0%D0%B4-%D1%86%D0%B5%D0%BD%D1%82%D1%80%D0%B0%D0%BB%D1%8C%D0%BD%D0%BE%D0%B3%D0%BE-%D0%BA%D0%BE%D0%BC%D0%B8%D1%82%D0%B5%D1%82%D0%B0-%D0%BA%D0%BE%D0%BC%D0%BC%D1%83%D0%BD%D0%B8%D1%81%D1%82%D0%B8%D1%87%D0%B5%D1%81%D0%BA%D0%BE%D0%B9-%D0%BF%D0%B0%D1%80%D1%82%D0%B8%D0%B8-%D0%BB%D0%BD%D1%80-%D0%B8-%D1%81%D0%BE%D1%8E%D0%B7%D0%B0-%D0%BA

[124]. Александр Ермоленко

[۱۲۵]. https://vk.com/souzkl?w=wall-101306048_742

[126]. Олег Попов

[۱۲۷]. هم ارمولنکو و هم پوپوف از فهرست صلح برای منطقۀ لوگانسک وارد شورای خلق شدند:

http://web.archive.org/web/20210909180540/https://nslnr.su/about/deputati/7310/; https://vpopovkpu.wixsite.com/kplnr/single-post/2016/05/10/%D0%BA%D0%BE%D0%BC%D0%BC%D1%83%D0%BD%D0%B8%D1%81%D1%82%D1%8B-%D0%BB%D0%BD%D1%80-%D0%BE%D1%82%D0%BC%D0%B5%D1%82%D0%B8%D0%BB%D0%B8-71-%D1%8E-%D0%B3%D0%BE%D0%B4%D0%BE%D0%B2%D1%89%D0%B8%D0%BD%D1%83-%D0%BF%D0%BE%D0%B1%D0%B5%D0%B4%D1%8B

[128]. https://vk.com/wall-26362316_751262?lang=en

[129]. Union of Communist Parties – Communist Party of the Soviet Union

[130]. Aleksandr Cherepanov

[131]. Russian Communist Workers’ Party of the Communist Party of the Soviet Union (RCWP-CPSU)

[132]. Workers’ Front of Donbass

[133]. Communist workers’ organization of the LPR

[134]. https://www.lordinenuovo.it/2020/05/30/la-situazione-nel-donbass/

[135]. https://tass.com/world/739790

[136]. https://www.aljazeera.com/news/2022/2/4/ukraine-crisis-who-are-the-russia-backed-separatists

[137]. https://rian.com.ua/politics/20171128/1029852333/Avakov-nazval-chislennost-voysk-DNR-LNR-Donbass.html

[138]. Prizrak Brigade

[139]. Batman Battalion

[140]. Народное ополчение Луганщины

[۱۴۱]. Aleksey Mozgovoy

[142]. https://www.kp.ru/daily/26223/3106212/

[143]. Добровольческого Коммунистического Отряда (ДКО)

[۱۴۴]. https://prometej.info/tovarish-dobryj/; https://vk.com/gruppadko

[145]. Alexey Markov

[146]. Pyotr Biryukov

[147]. https://web.archive.org/web/20150421032601/http://kcpn.info/

[148]. Interunit

[149]. https://ilmanifesto.it/nome-di-battaglia-nemo

[150]. Unité Continentale

[151]. http://web.archive.org/web/20170316041941/novorossia.today/two-more-volunteers-arrived-to-novorossiya-from-brazil/; https://www.ridus.ru/news/172856

[152]. Imperial Legion

[153]. Russian Imperial Movement

[154]. https://vk.com/wall-10533171?w=wall-10533171_3983%2Fall; https://vk.com/wall-10533171?w=wall-10533171_3902%2Fall; https://vk.com/wall-10533171?offset=840&w=wall-10533171_204%2Fall

[155]. http://novorossy.ru/articles/istoriya-armii-lnr

[156]. https://prometej.info/tovarish-dobryj/

[157]. милиция، این واژه در روسی معنی پلیس می‌دهد. این با militia در فرهنگ غربی (که معنی «شبه نظامی» می‌دهد) متفاوت است. استفاده از «میلیشیا» (militia) به جای «پلیس» (police) برای اشاره به نیروی پلیس سرچشمه‌اش برمی‌گردد به دوران شوروی:https://en.wiktionary.org/wiki/militia

در صفحۀ میلیشیای خلق جخل نیز در قسمت معرفی می‌بینیم که نوشته‌اند: سازمان نظامی‌ای برای حفاظت و امنیت شهروندان جخل.

https://vk.com/millnr

با وجود این، ترجیح دادیم در اینجا از «میلیشیا» استفاده کنیم، زیرا ترجمۀ «پلیس» هم توی ذوق می‌زد و هم اینکه به‌تمامی وافی به مقصود نبود. در توافق‌نامۀ مینسک در ذیل بند ۱۳ نوشته شده: ایجاد گروه‌های میلیشیای مردمی [که اینجا می‌شود «پلیس مردمی» ترجمه کرد] با تصمیم شوراهای محلی به منظور حفظ نظم عمومی در محدودۀ معینی از مناطق دونتسک و لوگانسک. و بدین ترتیب، تا پیش از ۲۰۲۲، نیروهای نظامی در جمهوری‌ها ناچار بودند تحت این نام کار کنند و نه «ارتش» و مانند آن، اما می‌دانیم که وظایف آنها از حد پلیس بودن بسیار بیشتر بوده است:

https://ria.ru/20150212/1047311428.html

[158]. https://lug-info.com/news/brigada-prizrak-voshla-v-sostav-narodnoi-militsii-lnr-genprokuratura-2402

[159]. https://www.mk.ru/politics/2014/08/28/komandir-luganskoy-brigady-prizrak-nikto-drugoy-strelkova-ne-zamenit.html

[160]. https://trueredrat.livejournal.com/18754.html?thread=662850#t662850

[161]. Alexander Bednov

[162]. https://vk.com/strelkov_info?w=wall-57424472_28624

[163]. Русич

[۱۶۴]. https://vk.com/strelkov_info?w=wall-57424472_18686

[165]. https://vk.com/strelkov_info?w=wall-57424472_21577; https://vk.com/gbr_bat_lnr?w=wall-73367195_354

[166]. https://vk.com/strelkov_info?w=wall-57424472_35486

[167]. تیپ چهارم بر مبنای گردان بتمن همراه با گردان لِشی (Leshiy Battalion) به فرماندهی الکسی پاولوف (Aleksey Pavlov)، که در اکتبر ۲۰۱۴ حدود ۸۰۰ عضو داشت، و گردان‌های دیگر تشکیل شد:

https://vk.com/strelkov_info?w=wall-57424472_34199; https://rusvesna.su/news/1413015517

[168]. https://lug-info.com/news/glava-pravitel-stva-respubliki-torzestvenno-vrucil-boevoe-znama-cetvertoj-motostrelkovoj-brigade-narodnoj-milicii-lnr; https://voicesevas.ru/news/5316-boevye-listki-gruppy-bystrogo-reagirovaniya-betmen.html

[169]. Mark Galeotti, Armies of Russia’s War in Ukraine, Oxford: Osprey Publishing, 2019, P. 29.

[170]. نام دیگری در میان گروه‌های نظامی هست که از روی اسمش ممکن است گمان رود کمونیست است: اینتربریگادز (Interbrigades). این واحد نظامی ناسیونال بلشویک است و از زیرمجموعه‌های گردان زاریاست:

https://archive.ph/20141112210231/http://interbrigada.org/nacboly-otbili-ataku-karatelej/#selection-245.0-316.0; https://archive.ph/6XS6b

[171]. http://wpered.su/2022/05/17/boris-litvinov-kprf-okazyvaet-donbassu-neocenimuyu-pomoshh/

[172]. https://prometej.info/interview-ghost-battalion-commander-alexey-markov/

[173]. https://www.workers.org/2016/05/25568/

[174]. http://wpered.su/2017/11/01/donbass-and-the-class-approach/

[175]. Renfrey Clarke, “The Donbass in 2014: Ultra-Right Threats, Working-Class Revolt, and Russian Policy Responses,” International Critical Thought, Vol. 6, ISS. 4 (December 2016), P. 541.

[176]. https://prometej.info/interview-ghost-battalion-commander-alexey-markov/

[177]. Russian Maoist Party

[178]. http://en.kremlin.ru/events/president/news/67885

[179]. تأکید از ماست.

[۱۸۰]. http://maoism.ru/en/21071

[181]. https://www.lordinenuovo.it/2020/05/30/la-situazione-nel-donbass/

[182]. https://www.lordinenuovo.it/2020/05/30/la-situazione-nel-donbass/

[183]. پیش‌تر در سوریه و رئال‌پلیتیک کمونیستی نشان داده شد که ترکیب اجتماعی نیروهای موجود در دو سوی جنگ‌های بازیابی هژمونی خصلت اساسی جنگ را نمی‌سازد. مثلاً، در سوریه، اینکه مخالفان مسلح بشار اسد تا چه حد از اقشار فرودست و کارگران نیروگیری کرده‌اند تعیین‌کنندۀ خصلت اساسی این نیروها نیست. اگر این را تعیین‌کنندۀ خصلت اساسی این نیروها در نظر بگیریم و پیش‌تر به این نتیجه رسیده باشیم که در میان مخالفان مسلح بشار اسد اقشار فرودست و کارگران دست بالا را در ترکیب اجتماعی نیروها دارند، آن وقت است که به این گمراهی دچار می‌شویم که خصلت جنگ را نیز پرولتری در نظر بگیریم و جنگ بازیابی هژمونی امریکا در سوریه را جنگ طبقاتی بینگاریم و صحبت از انقلاب شکست‌خوردۀ سوریه کنیم.

[۱۸۴]. اگر به قانون اساسی جخد نگاه کنید، تفاوت چشمگیری با قانون اساسی کشورهای غربی ندارد و مبنای آن دمکراسی و انتخابات و مانند اینهاست. از نظر مالکیت نیز در مادۀ ۵ (قانون اساسی مۀ سال ۲۰۱۴، که شورای عالی، به ریاست پوشیلین، تصویب کرده است) بند ۱ چنین آمده است: «مالکیت خصوصی، دولتی، شهرداری [муниципальная] و سایر اشکال در جخد به رسمیت شناخته می‌شود و به یک اندازه از آن محافظت می‌گردد.» بنابراین، منعی برای مالکیت خصوصی در این بند نمی‌بینیم. در مادۀ ۲۸ بند ۱ می‌بینیم: «از حق مالکیت خصوصی طبق قانون حراست می‌شود.» و در بند ۴ بر تضمین شدن حق ارث اشاره می‌شود. همین‌ها را در مادۀ ۵ بند ۱، و مادۀ ۲۸ بند ۱ و ۴ در قانون اساسی موقت جخل (دسامبر ۲۰۱۴) می‌توان دید.

http://doc.dnronline.su/konstituciya-dnr/; https://lug-info.com/documents/vremennyi-osnovnoi-zakon-konstitutsiya-luganskoi-narodnoi-respubliki-12

[185]. Renfrey Clarke, ibid, PP. 547-548.

[186]. https://acta.zone/les-communistes-et-le-donbass/

نشان دولتی جخل دارای ستارۀ سرخ پنج‌پر و خوشه‌های گندم در اطراف است و از این لحاظ با نشان دولتی اتحاد جماهیر شوروی شباهت دارد و البته، با نشان دولتی جخد بسیار متفاوت است، که در آن عقاب دوسر (نماد امپراتوری روسیه) و میکائیل مقدس (فرشتۀ مقرب) با صلیب ارتدکس بر سپرش حضور دارند:

https://lug-info.com/documents/zakon-o-gosudarstvennom-gerbe-luganskoj-narodnoj-respubliki; https://en.wikipedia.org/wiki/State_Emblem_of_the_Soviet_Union; http://archive2016-2018.dnronline.su/gosudarstvennye-nagrady-doneckoj-narodnoj-respubliki/

[187]. Victory Banner (Soviet Union)

[188]. https://www.gazeta.ru/army/news/2022/04/18/17587364.shtml?updated

[189]. https://sozd.duma.gov.ru/bill/109189-8#bh_note; https://www.gazeta.ru/politics/news/2022/04/19/17595038.shtml?updated

[190]. https://storage.lug-info.com/6/4/21977244-ab1a-4ff6-b6c6-8da6499cbd79.pdf; https://storage.lug-info.com/9/3/567ee4a7-0df7-4f67-8952-16244276852e.pdf

[191]. https://www.pnp.ru/in-world/parlament-dnr-prinyal-zakon-o-znameni-pobedy.html

[192]. https://www.lordinenuovo.it/2020/05/30/la-situazione-nel-donbass/

[193]. https://commons.wikimedia.org/wiki/File:2014-05-09._%D0%94%D0%B5%D0%BD%D1%8C_%D0%9F%D0%BE%D0%B1%D0%B5%D0%B4%D1%8B_%D0%B2_%D0%94%D0%BE%D0%BD%D0%B5%D1%86%D0%BA%D0%B5_344.jpg?uselang=ru

[194]. https://commons.wikimedia.org/wiki/File:2016-05-09._%D0%94%D0%B5%D0%BD%D1%8C_%D0%9F%D0%BE%D0%B1%D0%B5%D0%B4%D1%8B_%D0%B2_%D0%94%D0%BE%D0%BD%D0%B5%D1%86%D0%BA%D0%B5_216.jpg?uselang=ru

[195]. https://acta.zone/les-communistes-et-le-donbass/

[196]. Igor Girkin

[197]. Па́вел Дрёмов

[۱۹۸]. ضمن اینکه بوروتبا همیشه در دونتسک و لوگانسک سازمان ضعیفی داشت و در این مناطق نفوذ مؤثری نداشت. بوروتبا بیشتر در اودسا و خارکف فعال بود:https://www.workers.org/2014/11/16818

[199]. Dmitry Kovalevich

[200]. https://mg.co.za/world/2022-03-14-understanding-the-war-in-ukraine/

[201]. Alexey Albu

[202]. https://anti-imperialistfront.org/2022/03/04/7892/

[203]. https://mg.co.za/world/2022-03-14-understanding-the-war-in-ukraine/

[204]. https://www.nato.int/cps/en/natohq/official_texts_24733.htm

[205]. برای مثال، مراجعه شود به مقالۀ پویان صادقی با عنوان «جنگ اُکراین (ضد احاله‌ی ۳)»: «… حملۀ روسیه یک ”جنگ ضدِّبازیابی هژمونیِ“ پیش‌دستانه است» یا «… حملۀ روسیه را با نام صحیحش بخوانیم و آن را یک ”جنگ ضدِّبازیابی هژمونی“ بدانیم.» (ص ۳)

[۲۰۶]. در بخش دوم این مقاله به چنین طیفی اشاره کردیم.

[۲۰۷]. رضا کریم‌پور در مقالۀ «ارائه‌ی تصاویر وارونه از جنگ اوکراین بر چشم کارگران خاک می‌پاشد» (خرداد ۱۴۰۱) نمونه‌هایی از این طیف را (که خود متنوع است) معرفی و نقد می‌کند.

برای مشاهدۀ نمونه‌ای از ایدئالیست‌های این طیف از چپ بنگرید به: پویان صادقی، «جنگ اُکراین (ضد احاله‌ی ۳)». در مقالۀ مذکور می‌بینیم که نویسنده چگونه، با چشم پوشیدن بر واقعیت، جنگ بازیابی هژمونی را نبرد میان کمونیسم و فاشیسم قلمداد می‌کند: «مخمصۀ اصلی در اُکراین این است که دولت یا فاشیستی است و پروامریکا و یا کمونیستی است که اجباراً پوتین باید به آن تن دردهد.» (ص ۶) چپ ایدئالیست در دنباس سوژۀ برقراری «کمونیسم» و «دولت کمونیستی» را نه طبقۀ کارگر، بلکه «گردان‌های کمونیست» (ص ۷) در نظر می‌گیرد. زبان چپ ایدئالیست قاصر است از اینکه «گردان‌های کمونیست» را نام ببرد، زیرا در نوشتن حقایق کم‌رو و در خیال‌بافی پرروست. بله، موش کور خوب نقب می‌زند و چپ کور خوب خیال می‌بافد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate