آیا باید با طبقه کارگر وداع با کرد؟

آیا باید با طبقه کارگر وداع با کرد؟

مقدمه مترجم

مدتهای مدیدی است که روشنفکران سرمایه داری مدعی هستند که با تغییراتی که در صنعت و شیوه کار و ابزار تولید صورت گرفته طبقه کارگر دیگر وجود ندارد و آنچه از طبقه کارگر باقی مانده است اقلیتی از مردم هستند که همانند اقلییت های دیگر تحت ستم هستند و اینکه طبقه کارگر اهمیت قبلی خود را از دست داده و طبقه متوسط جایگزین آن شده است.

نظام سرمایه داری فقط طبقه کارگر را استثمار نمیکند بلکه برای تداوم این استثمار به مهندسی افکار کارگران در راستای منافع خود نیز میپردازد. در هر دوره ای با یک دستاویز جدید به مصاف طبقه کارگر میرود. او تمام زمینه های توهم را فراهم میکند که این طبقه را به “دمکراسی” کاذب خود بکشاند و به او القاء کند که دارای آزادی انتخاب در هر زمینه ای اعم از فروش نیروی کار خود در برابر مزد کار خود, انتخاب نمایندگان خود, و ترک موقعییت  نازل طبقاتی خود میباشد. اگر او زندگی سختی دارد نتیجه تنبلی یا کودن بودن او میباشد. مقوله طبقه متوسط و انکار طبقه کارگر با هویت مستقل خود نیز یکی دیگر از این ترفندهاست.

این ایده در سالهای رونق اقتصادی پس از جنگ در اروپا و برنامه های کمکی مارشال که در مقابل مبارزات کارگری و “کمونیسم ” شوروی بود , مطرح گردید. در این سالهای وضعیت طبقه کارگر اروپا نسبتا بهبود یافت و کارگران توانایی خرید “کالاهای لوکس” از جمله ماشین لباسشویی, تلویزیون و ماشین را یافتند. بدین ترتیب از استانداردهای زندگی بالاتری برخوردار شدند. وضعییت بهداشتی مردم بهتر و وضع اشتغال بهتر گردید در دهه ۱۹۸۰ طبقه حاکمه  ( در انگلیس تاچر و در آمریکا ریگان ) پس از حملات شدید به سطح مبارزات کارگری در بالا بردن سطح زندگی خود ,برای محدود و منحرف کردن این جنبش و بازگرداندن بخشی دیگری از مزد کارگران به انباشت سرمایه به فروش سهام خانه های ارزان قیمت به کارگران پرداختند این امر باعث خرید خانه های اجاره ای ارزان شهری کارگری به کارگران گردید و کارگران مالک خانه شدند. نظیر این مسئله در دوره دیگر و به منظور دیگری در زمان اصلاحات ارضی شاه در سال ۱۳۴۱ صورت گرفت. طبق قانون گسترش مالکیت کارخانجات و بنگاه های تولیدی , بخشی از سهام کارخانجات به کارگران فروخته شد. آنها هدف خود از اینکار را چنین اعلام کردند:

” این اصل پایه گذار آن بود که درآمد کشور عادلانه توزیع شود و اتمسفر کار هماهنگ تر گردد و پیوند بین کارگر و کارفرما با تفاهم و همکاری بیشتر در آمیزد. از سوی دیگر کارگر نه تنها دیگر خود را عامل تولید ثروت نمی‌بیند بلکه این اصل سبب می‌شود که کارگر، مالک بخشی از واحدهای تولیدی کشور بشود. بدین ترتیب صنایع ایران با به کار گرفتن سرمایه‌ها و پس اندازهای کوچک کارگران خود وسپس دیگر مردم در بالا بردن تولید و مرغوبیت کالا اقتصاد تاثیر به سزا دارد. ” نقل از ویکی ایندکس(تاکید از من)

با این اصل که در واقع برگشت بخشی از بهای نیروی کار کارگران به خودشان است کاملا هدف بورژوازی روشن بود: تلاش در ایجاد پیوند میان کارگر و کارفرما,  تشدید فشار کار برای بالابردن سود بیشتر کارخانه , ایجاد توهم در کارگران که گویا آنها دیگر نه عاملان تولید ثروت بلکه مالکان بخشی از واحد تولیدی هستند. در واقع تشدید از خود بیگانگی کارگران از هویت طبقاتی خود بود.

این وقایع در حالیکه به بالا رفتن اعتبارات دولتی به نفع سرمایه داران منجر میشد و سهم نیروی کار از تولید ناحالص داخلی را کاهش میداد , ایدئولوژی بورژوایی اسطوره طبقه متوسط را نیز در میان کارگران سازمان نیافته و ناآگاه به منافع خویش ترویج میداد. و از آنجایی که عضو طبقه کارگر بودن به معنی نداشتن امتیازات اجتماعی است فرار به سوی جایگاه و منزلت بالاتری به معنی فرار از زندگی فلاکت بار و حقارت طبقاتی است.بر اساس تبلیغات بورژوازی گاهی کافی است که ماشینی و خانه ای , مجالی برای سفر و یا دیدن تاتر و سینما داشته باشی تا جزء “طبقه متوسط” شوی. در میان کارگران شرکت نفت ایران تقسیم بندیهایی مبتنی بر امتیازات متفاوت صورت گرفته است. بسیاری از کارگران دفتری که از رفاه بهتری برخوردارند از این که خود را کارگر بنامند شرم دارند. آنها ممکن است از یک کارگر مکانیک کمتر مزد بگیرند اما ترجیح میدهند کارگر نامیده نشوند. این تقسیم بندیها به شکل آگاهانه از سوی کارفرمایان صورت گرفته تا از اتحاد طبقاتی کارگران بخصوص کارگران نفت جلوگیری شود.

نه تنها خرید سهام کارخانجات و مالکیت بر خانه های سوسیال نظریه ” طبقه متوسط” را رواج داد بلکه سیاست جهانی سازی, بردن بعضی از کارخانجات بزرگ صنعتی به خارج از مرزها و اهمیت فزاینده خدمات مالی و لغو مشاغل سنتی , توهم رفاه رو به رشد و مصرف گرایی به این ایده و قوت بخشید.

Guy Standing و طرفداران او “تحول در ساختار جهانی ” و بدنبال آن افزایش کارگرانی که امنیت شغلی کمی دارند و با قراردادهای موقت و یا قراردادهای صفر اسخدام میشوند را دلیل بر تحول در تعریف جدید از طبقه میدانند و بوجود آمدن این “طبقه “را به نئولیبرالیسم نسبت میدهد. او از یک طبقه جدید که نه براساس رابطه کار و سرمایه  بلکه بر اساس تبعات آن تشکیل شده اند, نام میبرد

“استندینگ پرکاریات را به عنوان مجموعه ای از چندین گروه اجتماعی مختلف، به ویژه مهاجران، جوانان تحصیل کرده و کسانی که از طبقه کارگر صنعتی به سبک قدیمی خارج شده اند، توصیف می کند.”

Guy Standing  در مقاله ای به تفصیل به تعریف این “طبقه ” میپردازد. او میگوید” اقتصاد جهانی در بحبوحه یک تحول جهانی است که ساختار طبقاتی جهانی جدیدی را ایجاد می کند” او اسم این طبقه جدید را The precariat مینامد. بطور خلاصه او میگوید: ” در مجموع، پرکاریات در بلاتکلیفی اقتصادی زندگی می‌کند، معمولاً در بدهی‌های مزمن ناپایدار، که در آن یک شوک، تصمیم اشتباه یا بیماری می‌تواند آن‌ها را به طبقه فرودست سوق دهد، از جامعه دور کند و احتمالاً به بیماری‌های اجتماعی یا زودهنگام و به مرگ محکوم شود” او میگوید مشخصه این طبقه ناامنی او میباشد.” و این را فقط مخصوص دوران جدید و بخصوص در میان کارگران جوان و کسانی که تازه وارد عرصه بازار کار شده اند مطرح میکند.

اما ناامنی شغلی همیشه وجود داشته است ونمیتواند پدیده جدیدی برای طبقه باشد. مارکس و انگلس بارها به ارتش ذخیره کار اشاره کرده اند. ” بی ثباتی همیشه بخشی از وجود کارگران بوده است وجود لایه مهمی از جمعیت که به کار و در نتیجه ابزاری برای تأمین موجودیت خود نیاز دارد نه تنها پیامد، بلکه یک ضرورت و پیش شرط سرمایه دار است.”

 این ناامنی در دوره های بحرانی که مدتها است حادتر شده است افزایش بیشتری میابد کارهای موقت و نیمه کار نوعی از راه حل سرمایه داری برای کم کردن هزینه های سرمایه و جلوگیری درافزایش اعتراضات کارگری است. اتکای همه این نطریات برای طبقه بر ” تحول جدید جهانی و تغییر در وضعییت شغلی” است و این بی ثباتی را نتیجه “نئولیبرالیسم و جهانی سازی” وبر سر کار آمدن دولتهای “راستگرا” میدانند.

طبقه کارگر را نمتوان با تبعات سرمایه داری مثل فقر و کارهای نیمه وقت و موقت و غیره تعریف کرد. کارگران کسانی هستند که به دلیل نداشتن سرمایه یا ابزار تولید، برای امرار معاش خود به کار مزدی وابسته هستند. بیکاران و کارگران از کار افتاده و بازنشستگان در این طبقه هستند . من به این مسئله در تعریف طبقه کارگر بیشتر میپردازم. پایان مقدمه

آیا باید با طبقه کارگر وداع با کرد؟

فیلسوف اتریشی André Gorz در سال ۱۹۸۰ کتاب خود را با عنوان «وداع با طبقه کارگر» نوشت. او استدلال کرد که طبقه کارگر دیگرعنصر مرکزی در هیچ نوع مبارزه برای یک جامعه جدید و عادلانه تر نیست و با انبوهی از جنبش ها و گروه های ذینفع دیگر، از زنان، تا جنبش اکولوژیکی جایگزین شده است. این ادعایی است که در چهار دهه گذشته بارها توسط افراد زیادی تکرار شده است و امروز قدرتمندتر از همیشه به نظر می رسد. در دنیای امروزی که صنایع سنتی از بین رفته اند و روند کار تا حد زیادی سازماندهی مجدد شده است، این ایده ها بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گرفته اند

این کاملاً طنزآلود است که گورز کتاب خود را در دوره ای که  مبارزات  طبقه کارگرگسترده شده بود, نوشت. یک سال قبل از آن در سال ۱۹۷۹، دولت بریتانیا در آن زمان بزرگترین اعتصاب توده ای  تاریخی را داشت.شاه درایران با اعتصابات گسترده کارگران ایرانی سرنگون شد. در سال ۱۹۸۰ کارگران لهستان سومین موج اعتصاب گسترده را در ده سال گذشته آغاز کردند. اما برای گورز فرقی نمیکند، طبق نظر او طبقه کارگر مرده بود.

امروزه، این استدلال‌ها می‌توانند بسیار قانع‌کننده‌تر از آن زمان به نظر برسند. صنایع سنتی در سرتاسر اروپا نابود شده و به «جهان سوم» منتقل شده است. مکان‌هایی که زمانی کارخانه‌های بسیاری داشتند، و محل‌های کاری که ده‌ها هزار کارگر را استخدام می‌کردند، اکنون جای خود را به افرادی در مکان‌هایی مانند مراکز تماس و سایر مشاغل نامطمئن کار داده است. جایی که زمانی به مردم وعده «شغل مادام العمر» می‌دادند، حالا دیگر کارگران نمی‌دانند صبح کار خواهند داشت یا نه؟

در برابر همه این شواهد، که منطقی به نظر می رسند فرض بر این است که طبقه کارگر دیگر وجود ندارد. از همه اینها گذشته، دیگر مردان عضلانی با لباس های سرتا پوشیده در انجام کارهای بدنی دیده نمیشود. اما این ایده که طبقه کارگر دیگر وجود ندارد, هرچند که ایده ای نادرست است, متکی بر یک سوء تفاهم اساسی در تعریف واقعی طبقه کارگر است.

طبقه این نیست که آیا شما در یک کارخانه شغلی دارید، آیا آبجوی دست ساز می نوشید یا اپرا دوست دارید یا ندارید. این مسئله مربوط به رابطه انسان با وسایل تولید است، اساساً موقعیت افراد در کار است. جامعه به دو طبقه اصلی تقسیم می شود. کسانی هستند که صاحب کسب و کار و شرکت هستند و کسانی که با دستمزد یا حقوق در آنها کار می کنند.

هر دوی این گروه ها منافع مادی متفاوتی دارند. کارگر صرف نظر از اینکه چه اعتقادی دارد، منافع مادی در کسب درآمد بیشتر و کمتر کار کردن دارد. مالک علاقه دارد که به کارگران پول کمتری بدهد و آنها بیشتر کار کنند. بدیهی است که این دو منفعت به وضوح با یکدیگر متضاد هستند و این تقابل همان چیزی است که مبارزه طبقاتی را ایجاد می کند

البته، یک کارگر به تنهایی یک فرد منزوی است که هیچ قدرتی برای اعمال علیه رئیسش ندارد. قدرت کارگران، نه در قدرت فردی، بلکه در قدرت جمعی نهفته است. در حالی که یک کارگر به تنهایی قادر به دفاع از استانداردهای زندگی خود در برابر کارفرما، که آشکارا بسیار قدرتمندتر است، نیست، کارگران در مجموع، از طریق گرد هم آمدن برای دفاع از دستمزد و شرایط زندگی خود، قادر به مبارزه با موفقیت و پیروزی هستند.

امروزه  ضعف طبقه کارگر بدلیل شکستی که در دهه ۱۹۸۰ متحمل شد و بازسازی که از آن زمان در صنعت صورت گرفت، بعضی از مردم را به این سوال وا داشته است که آیا هنوز چنین نیرویی در جامعه وجود دارد یا خیر. مطمئناً همه این افرادی که از ما می خواهند باور کنیم که طبقه کارگر مرده است، کاملاً این طبقه را نادیده نمی گیرند. برای طرفداران ماهرتر این ایدئولوژی، طبقه در ائتلاف بزرگ رنگین کمان گروه های تحت ستم آنها گنجانده میشود، که بنظر آنها, این جماعت  می توانند جامعه را تغییر دهند. به نظر آنها طبقه کارگر صرفا یک گروه خاص دیگری است که با زنان، اقلیت های قومی، معلولان، همجنسگرایان و ترنسکشوال ها مخلوط شده است. در کنار تبعیض جنسیت ، نژادپرستی، تبعیض معلولان، همجنس گرا هراسی و ترنس هراسی، اکنون «طبقه گرایی» نیز به این ترکیب اضافه شده است.

ولی طبقه واقعا  کاملاً متفاوت با این گروه ها میباشد. اولا ، به جز زنان، همه آنها اقلیت هستند، در حالی که طبقه کارگر اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه است. مهم‌تر از آن، سوسیالیست‌ها می‌خواهند تبعیض علیه زنان، اقلیت‌های قومی، همجنس‌گرایان و ترنس‌جنس‌گرایان را متوقف کنند. ما نمی‌خواهیم زنان را بر مردان یا همجنس‌بازان را بر افراد از نوع سکس دیگر در قدرت قرار دهیم. با این حال، آنچه ما از آن دفاع می کنیم، قدرت کارگری است

این نشان می دهد که چیزی متفاوت در مورد طبقه وجود دارد، و این فقط شکل دیگری از ستم نیست. در واقع کارگران به عنوان کارگر تحت ستم نیستند. آنها مورد استثمار قرار می گیرند، که این مسئله چیزی متفاوت است. استثمار، کسب سود از نیروی کار است. این چیزی است که طبقه کارگر را متحد می کند و به آن منافع مشترک علیه کارفرمایان می دهد. چه مرد باشید چه زن، سیاهپوست یا سفید پوست، یا همجنسگرا یا غیر همجنسگرا، کارفرمای شما همچنان از کار شما پول در می آورند. این چیزی است که مردم را بدون در نظر گرفتن «هویت» آنها در اکثریتی در  جامعه متحد می کند. در حالی که هویت می‌تواند به عنوان چیزی عمل کند که مردم را به گروه‌های کوچک‌تر و کوچک‌تر تقسیم کند، مبارزه جمعی همه کسانی که مورد استثمار قرار می‌گیرند این پتانسیل را دارد که بر این شکاف‌ها غلبه کند و جمعی بسازد که بتواند در جهت منافع مشترک علیه ظلم عمل کند. آن اکثریتی است که به نفع خود عمل می کند، که پتانسیل تغییر جهان و ایجاد دنیایی جدید را دارد که نه تنها از استثمار، بلکه از ظلم نیز فارغ باشد

ترجمه از: ف. نصیر ۱۸-۰۸-۲۰۲۲

ترجمه شده از سایت:https://kon-flikt.org/en/analysis/farewell-to-the-working-class/

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate