محسن حکیمی و سنگ ِ بزرگ تر از توان اش!

آقای حکیمی! سوء استفاده از آزادی ِ بیان برای دادن ِ آگاهی ِدروغین به خواننده هم اهانت به آزادی ِ بیان است وهم توهین به شعور ِ خواننده. ضمن ِ آنکه اگر مارکس زنده بود به خاطر ِ دروغ هایی که به او نسبت می دهی تا اورا همعقیده ی خود سازی، از شما به انجمن ِ جهانی ِ قلم به دلیل ِ خدشه وارد کردن به حیثیت و اعتبار ِ فلسفه وقلم شکایت می کرد!

محسن حکیمی درمقاله ی « ماتریالیسم وامپریوکری تیسیسم، تحکیم ِ ایدئولوژی مارکسیسم با ماتریالیسم ِ فلسفی» بازهم سنگ ِبزرگ تراز توان اش برداشت وحواله ی مارکسیسم ِ مارکس وانگلس نمود. حکیمی می نویسد:« چنان که پیش تر گفتم{ عجب سماجتی در اطلاعات و آگاهی های دروغین دادن و نقدشدن و خود رابه کوچه ی علی چپ زدن و بازهم ادعا کردن که: چنان که پیش تر گفتم!} براساس ِ نگرش ِ مارکس، نفس ِ پیدایش ِ فلسفه اعم از ماتریالیستی و ایده آلیستی دال بر تقسیم ِ کار به کار ِ فکری و کار ِ مادی است. به سخن ِ دیگر جدایی ِ تولید ِ فکری از تولید ِ مادی درعرصه ی اقتصاد است که این پرسش ِ اساسی ِ فلسفه را پدید می آورد که کدام یک مقدم تر است: اندیشه یا ماده؟ وبسته به پاسخ به این پرسش است که فیلسوفان به دواردوگاه ِ ایده آلیستی و ماتریالیستی تقسیم می شوند.{ سوآل ِ یکم: آقای حکیمی! مارکس کجا چنین چیزی گفته؟ چرا منبع ِ ادعای ات را کامل و دقیق ذکر نمی کنی؟}. تا پیش از تقسیم ِ کار این پرسش- یعنی پرسش ِ تقدم اندیشه یا ماده- بی معنا بود{ سوآل ِ دوم: آقای حکیمی، چه کسی گفته تا پیش از تقسیم ِ کار پرسش ِ تقدم ِ اندیشه یا ماده بی معنی بود؟ مارکس یا جنابعالی؟ چرا طوری بیان می کنی که انگار مارکس گفته. و اگر مارکس گفته چرا منبع گفتاورد ات را ذکر نمی کنی؟ }. بی معنا بود زیرا انسان هنوزجدایی ِاندیشه ازماده را تجربه نکرده بود تا بحث ِ تقدم ِ یکی بر دیگری برای اش مطرح شود،{ اینجا ی من درآوردی اش  جالب و خواندنی است خصوصن که به مارکس هم نسبت داده شود!} ، چراکه دست و مغز در وحدت به سر می بردند و انسان ها از قانون ِ طبیعت پیروی می کردند{ یعنی انسان های کارورز ِ اندیشه ورز همچون جانوران با طبیعت اینهمانی داشتند و نه این نه آنی!- خواننده گان توجه داشته باشند که نوشته های درون ِ آکولادها از خدامراد فولادی است}، کار کردن نه فقط به کمک ِ مغز بلکه با دست. اما نفس ِ اینگونه کار به معنی ِتغییر ِآگاهانه ی دنیای پیرامون ِ انسان ها بود { توجه: کار ِانسان هم پیروی یا دنباله روی از قانون ِطبیعت- یعنی ناآگاهانه- بود، وهم تغییر ِ آگاهانه ی دنیای پیرامون ِ انسان ها! کدام را باور کنیم جناب ِ حکیمی! ناآگاهانه یا آگاهانه بودن ِ کار را؟} و الزام های این تغییر ِ آگاهانه از جمله رشد ِ نیروهای تولیدی خواه ناخواه تقسیم ِ کار را ضروری می کرد.{ این جمله ی آخری را ازمارکس کش رفته تا نادرست های خودش را با درست ِ مارکس به خواننده قالب کند!}. تولید ِ فکری{ که به اعتقاد ِ حکیمی فقط شامل ِ فلسفه می شود ونه اندیشه ورزی به طور ِ کلی، تا پیش از تقسیم ِ کار وجود نداشت. چراکه انسان ها همچون حیوانات ِ زبان بسته ی نااندیشه ورز از قانون ِ طبیعت پیروی می کردند وهیچگونه مبادله ی تجربی وفکری با یکدیگر نداشتند! اظهار نظر ِ بعدی اش خیلی آموزنده است جناب ِ مارکس!} برای آنکه توسعه یابد و رشد کند، می بایست خود را ازقید ِمحدودییت های تولید ِ مادی رها کند اگرچه این جدایی آن را{ یعنی فکر را} انتزاعی، متافیزیکی و وارونه پرداز می کرد،{ طوری سخن می گوید که انگار فکر خودش خودش را از تولید جدا کرد و نه یک سازمان ِ اجتماعی و انسانی که به گفته ی مارکس بنا برسازوکارها و ضرورت های مادی – تولیدی و تاریخی اش پدیدآورنده و جدا کننده ی تولید ِ فکری از تولید ِ مادی به موازات ِهمدیگر و تکمیل کننده ی همدیگر و نه جدایی ِ مطلق از یکدیگر بود.} ، و تولید ِ مادی نیز برای افزایش ِ ثروت ِ مادی ِ جامعه می بایست خود را ازبند ِ تولید ِ فکری{ بند ِ تولید ِ فکری؟ این را ازکجای تاریخ ِ کارورزی واندیشه ورزی ِ انسان آورده ای جناب ِ فیلسوف؟! چه فیلسوفی هستی که نمی دانی تولید ِ فکری یا اندیشه ورزی جزء لازم و ضروری و تاریخی ِ غیر ِ قابل ِ چشم پوشی ِ تولید ِ مادی در همه ی دوران های تاریخی- تکاملی ِ انسان است. مگر کارگران هنگام ِ کار فاقد ِ فکر و اندیشه و ابتکار و خلاقییت ِ برآمده از اندیشه ورزی هستند؟ یا خود ِ مارکس وانگلس که فقط تولید فکر و ایده و اندیشه می کردند مگر تولید ِ مادی می کردند؟ } رها سازد اگرچه این جدایی آن را ازخود بیگانه، اجباری، یکنواخت ، ملال آور، و فاقد ِ خلاقییت های فکری می کرد{ اشتباه می کنی جناب ِ فیلسوف! آنچه تولید را فلان و فلان و فلان می کند، نه خود ِ تولید بلکه نظام ِ طبقاتی و طبقاتی بودن ِ جامعه و مالکییت ِ خصوصی بر وسائل ِ تولید و در نظام ِ سرمایه داری ارزش ِ اضافی تولید شده ای است که تمامن به جیب سرمایه داران می رود. در ضمن به جای رفرنس و ایبید دادن و خوانده های تان را به رخ ِ کسانی که فکرمی کنی بی سواد و کتاب نخوانده هستند یکبار هم شده مارکس را با دقت بخوان تا بفهمی تولید ِمادی-اجتماعی به مثابه دستاورد تاریخی و تاریخ ساز ِ بشرییت به ویژه در دوران ِ سرمایه داری چه امکانات ِ اعجاب انگیزی در عرصه های مختلف ِ زیست اجتماعی در اختیار ِ انسان ها و از جمله کارگران گذاشته است.}، اما تولید کننده گان ِ اندیشه چنان که نام شان نشان می دهد صرفن اندیشه تولید می کنند و اندیشه نمی تواند شکم ِ انسان را سیر کند{ فیلسوف ِ ما نمی داند تئوری نیز نوعی از تولید ِ اندیشه و امروزه یکی از ضروریات و ارکان ِ تقسیم ِ کار و راه نمای نه فقط این یا آن طبقه، این یا آن جامعه، بلکه راهنمای بشرییت است. مگر تئوری ها و افکار و ایده های مارکس و انگلس غیر از این خصوصییت های عام هستند جناب ِ فیلسوف؟!}…. چنین بود که وحدت ِ دست و مغز جای خود را به سلطه ی مغز بردست داد.{ جالب است. خودش دارد یک نفس فلسفه می بافداما می گوید مارکس فلسفه را بوسید و کنار گذاشت، یا می گوید فلسفه ی علمی اختراع ِ انگلس است. در واقع ضدییت ِ او با فلسفه ی علمی و ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی است وگرنه در همین مقاله و چنان که بعدتر خواهیم دیدتمام نظرات اش درچارچوب ِفلسفه ی ایده آلیستی و عمدتن ایده آلیسم ِ دینی مذهبی است. در اینجا نیز ناراحتی اش فقط از سلطه ی مغز بر دست است. با این توجیه ِ آخوند مآبانه که دست مستقیمن در خدمت ِ شکم است ومغزچنین کارکردویا چنین خصوصییتی ندارد.-چندسطر بالاتر را بخوانید که گفت اندیشه- که جایگاه اش مغز است- نمی تواند شکم را سیرکند. ناراحتی ایشان چنان که خود اعلام می کند فقط از سلطه ی مغز بر دست یعنی به عبارت ِ دیگر سلطه ی تفکر ِ علمی عقلانی بر دست وشکم است و نه از سلطه ی دست و شکم بر مغز! به همین دلیل ضدییت اش با فلسفه ی علمی هم ناشی ازهمین اعتقاد ِ ایده آلیستی  متافیزیکی به تقدم یا برتری ِ دست و شکم بر مغز است. قانون ِ طبیعت که بالاتر گفت و آن را به انسان های پیشا تقسیم ِ کار نسبت داد دقیقن معنای اش برتری ِدست وشکم برمغز ِاندیشه ورز و اندیشه مند است که اعتقاد ِخود ِ او ومدافع اش نیزخود ِ او است. این فلسفه بافی ها را درمذمت ِ مغز ِ کانون ِ فکر و اندیشه و ستایش از دست ِ خدمتگزار ِ شکم کرد تا بگوید:} نفس ِ وجود ِ چیزی به نام ِ فلسفه ی ماتریالیستی یا ایده آلیستی که اندیشه ی طبقه ی حاکم را نظریه مند و نظام مند می کند مظهر ِ این سلطه است. فرق ِ فیلسوف ِ ماتریالیست با فیلسوف ِ ایده آلیست تنها در این است که اولی ماده را بر اندیشه مقدم می داند و دومی اندیشه را مقدم بر ماده.جزاین وجه افتراق، آنها وجه اشتراک ِ بنیادینی دارند که همان جدایی ِ کار ِ فکری از کار ِ مادی و سلطه ی اولی بر دومی است. و درست از همین روست که فیلسوفان ِ ایده آلیست و ماتریالیست هردو وجه ِ مشخصه ی انسان را یعنی آنچه انسان را از حیوان متمایز می سازد فکر یا عقل می دانستند و تولید کننده گان ِ ثروت ِ مادی ِ جامعه یعنی برده گان و رعییت ها را اساسن انسان به شمار نمی آوردند.{ شیادی و حقه بازی ِ آخوندی را ملاحظه کنید که چه گونه تعریف ِ من درآوردی اش از ماتریالیسم و ایده آلیسم را عمومییت می دهد تا فقط ماتریالیسم را بد نام و بی اعتبار سازد. در حالی که نه تعریف ِ درستی از ماتریالیسم کرد و نه از ایده آلیسم. – من درپایان این بحث تعریف ِعلمی و مارکسیستی از هر دو را به دست خواهم داد تا خواننده و گرداننده ی این سایت ارجمند بدانند به چه آدم ِ دروغ پرداز و در عین ِ حال فاقد ِ دانش ِ تئوریکی مواجه هستند.}. این داستان ادامه داشت تا آن که …»( پایان ِ گفتاورد ِ طولانی از نخستین سطرهای مقاله ی ماتریالیسم و امپریوکری تیسیسم … » حکیمی. با توضیحات ِ درون ِ آکولاد ِ من). آری، تا اینجای داستان پردازی ِ حکیمی را داشته باشیم تا بعد. داستانی که سرتاته ِآن طبق ِ معمول ِ دیگر روایت های حکیمی از فلسفه و خصوصن فلسفه ی ماتریالیستی و استنادهای من در آوردی اش به مارکس، بدون ِ استثنا غلط، گمراه کننده و بدآموزانه است. اما برای آنکه ما هم مانند ِ حکیمی تهمت و افترا و دروغ را به خواننده و سایت تحویل نداده باشیم نخست به سراغ ِ مارکس برویم و ببینیم در باره ی تولید ِ مادی و تولید فکری چه گفته و سپس نظر ِ مارکس در باره ی نتایج ِ تقسیم ِ کار به طور ِ کلی در جامعه ی انسانی که یقینن شامل جدایی کار ِ مادی- تولیدی از کار ِ فکری- اندیشه ورانه و تئوری یا نظریه پردازی هم می شود چه بوده است. پیش از رجوع به مارکس خواننده یک بار ِ دیگر چند سطر آغازین ِ مقاله حکیمی در باره ِ این موضوع ها را برای یاد آوری و مقایسه بخواند. مارکس در کتاب ِ « نظریه هایی درباره ی ارزش ِ اضافی، سال ِ ۱۸۵۵ » نوشت: « برای بررسی ِ ارتباط میان ِ تولید ِ فکری و تولید ِ مادی پیش ازهر چیزضروری است که تولید ِمادی را درشکل ِتاریخی اش و نه به عنوان ِ یک مقوله یا مفهوم ِ کلی- مجرد،ساکن،همیشه همان- در نظرگرفت. به عنوان ِ مثال: تولید ِ فکری ِ متناسب با شیوه ی تولید ِ سرمایه داری کاملن با تولید ِ فکری ِ متناسب با شیوه ی تولید ِ دوران ِ پدرشاهی( فئودالی)تفاوت دارد.{ توجه کنید بحث ِ مارکس دقیقن درچارچوب ِ ماتریالیسم ِ تاریخی، متناسب و مطابق با شیوه ی تولید ِ مادی و فکری ِ هردوران است و نه دیمی و دلبخواهی و ساده انگارانه. درضمن این ماتریالیسم تاریخی ادامه آن ماتریالیسم ِ دیالکتیکی است که حکیمی آن را اختراع ِ انگلس می داند.}.{ قابل ِ توجه ِ فیلسوف محسن حکیمی:}  تا وقتی خود ِ تولید ِ مادی در شکل ِ تاریخی ِ ویژه اش درک نشود امکان ندارد بتوان ویژه گی های تولید ِ فکری ِ مطابق ِ با آن یا کنش و واکنش های میان ِ این دورا فهمید.{ من یعنی خدامراد فولادی در پایین ِ این گزاره نوشته ام: خود ِ مارکس نمونه ی عالی ِ تولید ِ فکری در یک دوران ِ خاص یعنی دوران ِ سرمایه داری است. با بررسی ِ تئوری های مارکس ومارکسیستی میتوان به خصوصییات و عملکردهای سرمایه داری در عرصه های مختلف ِ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی وهنری پی برد.همچنان که با بررسی ِ نظام ِ سرمایه داری و کردوکارها و سازوکارهای اجتماعی، اقتصادی ِ سرمایه داری می توان به ضرورت ِ پیدایش ِ مارکسیسم یعنی ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی به عنوان تولید ِ فکری ِ متعلق به یکی از طبقات ِ اجتماعی ِ آنتاگونیست ِ این نظام و دوران پی برد.}»( پایان ِ نقل ِ قول از مارکس، و توضیحات ِ من).

مارکس علاوه برتوضیح ِعلمی تاریخی ِ تولید ِ مادی و تولید ِفکری ِ برآمده ازآن ووابسته به آن، برخلاف ِ حکیمی که تقسیم ِ کاررا از دیدگاه ِ سلطه ی مغز بر دست و شکم می داند و به طور ِ تلویحی گناه ِ این سلطه را به گردن ِ تقسیم ِ کار می اندازد، تقسیم ِ کار را یک ضرورت ِ غیر ِ قابل ِ اجتناب ِ تاریخی در پروسه ی تکامل ِ قانون مند ِ جامعه ی انسانی در مرحله ی معینی از تکامل ِ نیروهای مولد ارزیابی کرده واز این رو فقط به مزایای تقسیم ِ کار درزنده گی ِ انسان ها می پردازد و می نویسد:« در نتیجه ی جدایی ِ شاخه های تولید،کالاها بهترساخته می شوند، استعدادها وتوانایی های متعدد ِ بشر زمینه ی مناسبی برای بروز و ظهور می یابند و هیچ کجا نمی توان بدون ِ تلاش وکوشش نتایج ِ مطلوب ومهمی به دست آورد. ازاین رو، با تقسیم ِ کار هم وضعییت ِ تولید و هم تولید کننده گان- وازجمله طبقه ی کارگر – بهبود پیدامی کند.»( نقل از: کارل مارکس،هستی وآگاهی، ترجمه ی : امیرهوشنگ افتخاری راد، محمد قائدی. ). 

نتیجه گیری ها از این بحث:

یکم: برخلاف ِ تصور و نظر ِ خصمانه ی حکیمی،  فیلسوفان ِ دوران های پیشامارکس و مارکسیسم اعم از ماتریالیست یا ایده آلیست، چوب باقله و مترسک نبوده اند بلکه سخنگویان و به عبارتی تاریخ نویسان ِ دوران ِ خودشان بوده اند. یعنی توضیح دهنده گان ِ شیوه های تولید ِ مادی وتولید ِ فکری-عقیدتی ِ متنوع ِ جامعه ای معین، با موضع گیری ِ طبقاتی ِ خاص ِ همان دوران. ازاین رونمی توان به آنها خرده گرفت که چرا مثل ِ ما انسان های دوران ِ مدرنیته وسرمایه داری فکر نمی کردند. آنها زیر ِ سوآل نیستند، شما زیر ِ سوآل هستید آقای حکیمی که در دوران ِ سرمایه داری و در عصر ِ تکنولوژی و اینترنت و اندیشه های پیشرفته ی این دوران و به ویژه عصر ِ فلسفه ی علمی و ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی زنده گی می کنید و ادعا می کنید که با اینهمه آگاهی و شناختی که نتیجه و محصول ِ این دوران است نه ماتریالیست هستید و نه ایده آلیست.- اگرچه همچنان که بارها نشان داده ام و باز هم نشان خواهم داد ایده آلیست هستید وایده آلیسم تان را به دلایلی که خودتان بهتر ازهرکس می دانید پنهان می سازید.-. فیلسوفان ِ قدیم این برتری رابرشماداشتند که انسان های زمان ِ  خودشان بودند همچون مارکس و انگلس و مارکسیست های راستین که چنین خصلت و خصوصییتی داشته و دارند.

اما آقای حکیمی! همچنان که بارها با استناد و اتکا به دستاوردهای علمی عقلانی ِ تاکنونی ِ بشریت و به ویژه فلسفه علمی توضیح داده ام، هرکس معتقد به ماتریالیسم ِ دیالکتیک نباشد، یقینن معتقد به خلقت و خداست. دلیل اش را می توانی درآنتی دورینگ ِ انگلس یا درمقالات ِ فلسفی ِمن درسایت های مختلف پیداکنی و بخوانی و اگر قبول شان نداری با دلیل و برهان و نقل ِ قول ِ کامل ردشان کنی.

یک پیشنهاد ِ منصفانه و عادلانه به محسن حکیمی: جناب ِ حکیمی که می گویی هم مخالف ِ ماتریالیسم هستی وهم مخالف ِ انواع ِ ایده آلیسم. به شما پیشنهاد می کنم در کنار ِ نقدهای تمام نشدنی ات بر فلسفه ی علمی و ماتریالیسم ِ دیالکتیک یک بارهم شده نقدی بر ایده آلیسم ِ دینی- مذهبی ِ رایج و حاکم بر جامعه ات بنویس که تاثیر گذاری ِ چنین نقدی بر این جامعه صد چندان بیشتر از ردیه نویسی های بی فایده و بی  اعتبارت بر فلسفه ی علمی خواهد بود، ضمن آن که به حیثیت اجتماعی سیاسی ات در جامعه نیز تقینن بسی خواهد افزود. دیگر خود دانی!

ادامه دارد. 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate