حاکمیت پادشاه

بیچاره مردمی که برای رهایی از خود بیگانگی و اسارت، به یک شاهزاده یا امام زمان نیاز داشته باشد. دست حاجت به سوی هیچ شاهزاده و امامزاده‌ای جز به خودزنجیری نمی انجامد. تجربه‌های‌ تاریخی، گواهی می‌دهند که چنین نگرشی، توانایی‌ها و شایستگی‌های میلیون‌ها انسان برای خودآگاهی و خودرهایی را به هیچ می‌گیرد. بدون شک هر طبقه‌ای‌ و حتا جامعه‌‌‌ای برای خودیابی و رهایی به رهبری نیاز دارد، اما نه رهبری فردی. رهبری فردی و هرمی حتا در درازای تاریخ،‌ هیچ کارنامه‌ای جز جنایت نیافریده است. آن رهبری می‌تواند و باید پیشاهنگی جامعه را به دست گیرد که آگاهی،‌ سازمانیافتگی و خرد جمعی آن جامعه را نمایندگی کند، از درون مبارزه و عملکرد اجتماعی روییده باشد، تا به اعتبار و اعتماد، به آرمان رهایی پشت نکند و یک خمینی گجسته از آب در نیاید. رهبری، باید دارای آنچنان  ساختار، اندیشه و فلسفه رهایی بخشی باشد که مناسبات بین طبقات و تمامی عواملی را که موجب فرودستی، اسارت و محرومیت‌های جامعه شده و فساد و تبه‌کاری آفریده و ضمانت بخشیده را از میان بردارد. این رهبری باید دارای آنچنان ویژگی باشد که خود، مناسبات منسوخ شده را بازتولید نکند. صدها تجربه‌‌ی تاریخی بازهم گواهی می‌دهند که چنین تضمینی  با وعده و سوگند به همه‌ی کتابهای دینی با امضا خود خدای خیالی و ۱۲۴ هزار کارگزارش، فریب یا خودفریبی بیش نیست. طبقه کارگر آگاه و سازمان یافته و فرودستان شهر و روستا دوشادوش زنان در رهبری مشترک شورایی ضمانت بخش چنین رهبری است. 

به تعارف می‌‌ماند اگر پرتاب رضا پهلوی برای رهبری سلطنت‌طلبان و بنا بر معیارهای طبقاتی خود آنان، بر مبنای ویژگی‌ها و ‌شایستگی‌های وی به‌شمار آوریم. این شاهزاده‌گرایی، بر مبنای ارزیابی‌‌ دستکم حتا یک ویژگی منحصر به فرد‌‌ و یا کاریسماتیک بودن او ارزیابی‌ نشده‌ است. به بیان دیگر،‌ در این عیان، چندان «حاجت به بیان نیست»! وی ‌اما، همانند هر فردی در جامعه طبقاتی، دارای گرایش طبقاتی خویش است و دارای این حق طبیعی نیز می‌باشد که چگونه بیاندیشد، چه‌راهی برگزیند. تجربه‌‌های بشری بیانگر آن‌اند که چنین رهبری مستقیم یا بنا به مصلحت همانند تمامی سلطه‌گرایان پیش از به دست گرفتن قدرت سیاسی، خود را «خادم ملت» یا فردی بنا به وظیفه، برای «نجات ملت» بنامد. بدون شک با ورود رضا پهلوی پس از جهل و اندی سال و گروهبندی‌های پشت سر وی به کارزار برای عملی کردن منافع طبقاتی  خود، با تعارض طبقاتی که در آن سوی تضاد سرمایه‌داری قرار گرفته‌اند،‌ رویاروی می‌شود. او به میدان آمده تا در سیاست دخالت‌‌گر باشد وحق دارد تا گروهبندی سیاسی خود را تشکیل بدهد. اما حتا اگرصد درصد افراد جامعه نیز او را شاهزاده بنامند، او حق ندارد که ‌شاه شود و یا خود را با استناد به جنس شاهزادگی منجی ملت بنامد و یا منجی‌اش بنامند. به یک دلیل ساده، زیرا که تداوم جنس،‌ در دنیای پساجنگلی، چنین حقی را به رسمیت نمی‌شناسد. سلطه‌گری سلطانیت، تنها برای قصه‌‌های جنگل توجیه پذیر است و بس که شیر سلطان باشد و بقیه سلطه‌پذیر و زیر سایه‌ی ماورایی برمبنای سلطه،‌ روزگار بگذرانند. بگذریم که این روزها، ‌حتا جنگلیان هم دیگر برای شیر، «تره هم خرد نمی‌کنند» و «جامعه‌ مدنی» خود را با برخورداری از انجمن‌های حمایت از جانوران بر پا کرده‌اند و با خیال آسوده دور از سهم شیر، در پارک‌های حفاظتی سر به زندگی خویش دارند.

  گزینش رضا پهلوی، به‌سان کاندیدای رهبری طیف سلطنت طلبان رنگارنگ و پشتیبانان و گروندگان بازهم رنگ و وارنگ و «ژنوتیپ‌های» جمهوری‌خواه،‌ اما شیدای اشرافیت با دو پیش فرض ارزیابی می‌شود:

 یکم- خسروگرایان، در غیاب خسروان و در عصر بازگشت انسان به انسانیت و خودمدیریتی خویش، بناچار در میان اولاد ذکور سلطانی سرنگون، ایشان را ناگزیر یافته‌‌اند که دستکم  با ادعای برخورداری از «ژن» دو شاه، همای سعادتِ سرگردان اهورایی را بر فرق همایونی ایشان‌ فرود آورند. ایشانی که برآمده از دوپشت میرپنجی که از فوج لیاخوف قزاق به پشتوانه‌ی «آیرون ساید» سرلشگر ارتش شمال انگلیس در ایران، شاه شد و فرزندش که دوازده سالی شاه بود و به رای جنبش خیابان و قانون مشروطه‌ی سلطنتی برکنار می‌شد و دو باره به کمک آیت‌الله‌ها به رهبری ابوالقاسم کاشانی و لمپن‌های بازار و حسینیه، با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مهندسی «کرمیت روزولت» به یاری مشتی دلار (پرداخت تنها ۷۰هزار دلار از یک میلیون دلار در نظر گرفته شده از سیا) و مخلفاتی چند از جمله ملکه عضدیِ، رئیس کارگران جنسی «قلعه» و دیگر باج‌گیران «دروازه»، شاه شد. هردو پهلوی‌ها، برآمده از یک کودتای انگلیسی (آیرون ساید) و با برخورداری از برخی مخلفات از جمله روحانیت قمی که رضاخانی را که مانند «آتاتورک»، به جمهوریت خشنود بود یا چنین وانمود می‌کرد را از قبر «حضرت معصومه‌»،‌ خواهر ولیعهد مامون عباسی‌ در قم به تهران بازگردانده شد تا سوگند یاد کند که شاه باشد و نه رئیس جمهور. حوزه‌ و روحانیت،‌ از قِبَل شاه، انگلی می‌زیستند و به این توجیه که شاه سایه خداست (ظل‌الله) جمهوریت را برنمی‌تابیدند. شاه بازپس فرستاده شده از پروژه‌ی آژاکس یعنی کودتای انگلیسی- آمریکایی (اس‌آی‌اس) و (سیا) که کمر بسته ابوالفضل بود و به یاری شعبان جعفری و طیب و رمضان یخی و دیگر اوباشان، شاه شد. با چنین کودتاها و به ویژه سرنگونی دولت لیبرال مصدق و نیز خیانت سران حزب توده بود که قیام ضدکودتایی افسران رادیکال به فرماندهی خسرو روزبه را نپذیرفت و به دستور مسکو فرمان بازگشت به خانه‌ها و پادگان‌‌ها را به بیش از۶۳۰ افسر آزادیخواه و زنان و مردان کارگر را داد ‌تا کودتا پیروز شد. از مهمترین پی‌آمد این کودتا، به قدرت رسیدن اسلام سیاسی به رهبری خمینی بود که به راستی اگر حافظه و آگاهی تاریخی را به ارزیابی بگیریم، حاکمیت اسلامی پی‌آمد مستقیم کودتای ۲۸ مرداد و مذهب‌گرایی و پشتیبانی‌ها و اجازه رشد انگل‌وار طلاب و حوزه‌ها در پی کودتا و سیاست‌های  محمدرضا شاه و سلطنت و درباره و الیگارش‌ها بود. این پی‌آمد ویرانگرانه‌ و فلاکتبار تاریخی، نه تنها از سوی سلطه‌گرایان،‌ انکار می‌شود،‌ بلکه چنین تبلیغ نیز می‌شود که مردم ایران یکی دوتا شاه با بهره‌‌‌‌های بانکی بیش از ۴۳ ساله به حکومت پهلوی‌ها‌ بدهکارند. این طلبکاری شاه‌پرستان،‌ جدا از کشتار و خسارت خونینی است که از طبقه کارگر و سوسیالیست‌ها به جرم انقلاب سیاسی سال ۵۷ در نظر دارند که گرفته شود.

دوم- پیش فرض دوم، آنکه اپوزیسیون رنگارنگ همگرا با پروژه‌ی شاهزاده‌طلبی، به ژنوم تیپ شاهی ایشان ایمان داشته 

و جز ژن شاهی، هیچ بشری را شایسته رهبری خود نمی‌‌یابند. برخی از این افراد، به مصلحت و از روی دوراندیشی، بخت این گزینه را بیش از همه می‌ بینند. چاوشگران سلطانی که نمی‌خواهد شاه شود، بلکه «جمهوری را هم می‌پذیرد»، توجیه‌ می‌کنند که آن‌ها برخوردار از پول‌اند، ‌از همراهی مدیران و تکنوکرات‌های انباشته شده در غرب برخوردارند،‌ از پشتوانه‌ی بدنه‌ی سپاه‌ و ارتش و جناحی از حکومت اسلامی (همانگونه که رضا پهلوی در اعلام رهبری خود به روشنی ازاصلاح طلبان حکومتی نام برد) از پشتوانه‌‌های تبلیغاتی و نیز در لحظه‌ی تعیین کننده، از پشتوانه‌‌های عملیاتی و لژستیکی غرب و کشورهای منطقه بیش از دیگر گروهبندی‌های بورژوایی، شانس جایگزینی به جای حکومت اسلامی را دارند. ازهمین روی، آنان شعار براندازی و نه سرنگونی که مفهوم جابجایی ساده‌ی مهره‌ها را تداعی می‌کند برگزیده‌اند.

 ایشان بدون آنکه از پشت خسروان باشد که بی شکوهی است و نه مایه‌ی‌ فخر، کسرایی می‌شود بی آنکه بهرامی‌ باشد و یا از سلسله‌ی ساسان تا تاج را از میان دوشیر بردارد و شاه بشود. او تا همین أواخر،‌ بیشتر راغب به «بزینس» (تبادل سهام) خویش و خبره در بازار بورس بود و به همین تجربه بود که هیچ‌ پروژه‌ای را با ریسک و زیان‌آوری سرمایه‌ مالی (اسپیکولاسیون- بورس بازی) نمی‌پذیریفت، اما اینک با چشم‌انداز فروپاشی حتمی حکومت اسلامی، با براندازان همراه شده، مبادا که سرنگونی انقلابی خواهان، به انقلاب بگراید. 

به هرگونه، شیفتگان خدا- شاه- میهن، با نوستالژی اشرافیت دوران سپری شده، به آن توجیه،‌ چنگ می‌افکنند که ویژگی موروثی شاه از مفهومِ خود شاهنشاهی سرچشمه می‌گیرد (به بیان مارکس). از دید آنان، تنها شاهزاده است که با سوگند  شاهی، در نوجوانی شاه‌ خوانده شد و خود را از سوی مادر و خویشان، شاه خواند،‌ چرا که از «ژن شاهی» و برتر از کل بشر و متمایز از همه‌گان است. اما این برتریت، و دامینانسی را چگونه اندازه‌ می‌گیرند و معیار آن چیست؟ اشاره شد که نه بر مبنای دانش و آگاهی و تجربه و شایستگی‌ها، ‌بلکه تنها و تنها و ماوراء هر معیار و ارزش و انگاره‌ای، معیار انتخاب شیفته‌گان، جنس شاهی اوست. شاه باید از بیضه‌ی خود شاه باشد تا از پدر به پسر و در شرایطی به دختر منتقل شود و نه از  تخمک مادر. در این انتقال جنس، جنس شاه، اینک به جسمی ماورایی تبدیل شده که در بازتولید خود، ضامن تداوم شاهنشاهی،‌ و ضامن میراث ملک و ملت، یعنی سلطنت بر سلطه پذیرا‌ن‌ باشد. جدا از تعارف‌ها، سلطان رمه‌گی‌ و سلطان- رعیتی،  ذات چنین نگرش و بینشی است. با اندک آشنایی به دانش ژنتیک، امروزه دانسته ‌شده که ژنِ همه‌ی انسان‌ها (هوموساپینس) در سراسر جهان یکی است و بیش از پنج نسل پیش، به هیچ روی نمی‌توان تداوم یک ژن را در نسل پنجم، هم ژن مشخص کرد، ‌زیرا یک آفریقایی از نظر دی ان آ و ژنتیک، همان ساختار ژنتیک اروپایی  را داراست که یک اروپایی یا آسیایی! لازم به اشاره است که تمامی مدعیان اولادان پیامبر اسلامی چه طباطبایی چه فاطمی نه تنها هیچ‌کدام  ژنی یکسان ندارند، بلکه‌ جرات تعیین دی ان آ خود را نیز ندارند. شباهت ژنتیکی میان هر  انسان از اتنیک های گوناگون، بیش از ۹۹/۹۹ درصد است. نزدیکترین شباهت ژنتیکی میان انسان و میمون‌‌ها ۹۶ درصد  و گاو ۸۰ درصد شناسایی شده است. تفاوت ژن‌ها، تنها از روی چگونگی قرار گرفتن الفبای آنها در کنار یکدیگر است که با نت‌های موسیقی تشبیه می‌شوند. اما باورمندان و متوسلان به «ژن خوب»  و خسروانی با  قوانین علمی چه کار؟ آنان تنها به یک قانون باورمندند: شاه، ‌شاه است هرچند شاه مات در برابر دو سرباز در صفحه‌ی شطرنج باشد.

 سلطنت طلبان و شیفته‌گان قدرت، با نگرشی به شدت خودکامه و استبدادی، گزینه‌ی جنگلی خود را نه تنها برای خود که البته مختارند هر سلطه‌ای را تنها با این برند که برند شاهی باشد بر سرخویش بنشانند، بلکه به هر شیوه پوپولیستی برآنند تا جامعه را مجاب سازند که شما باید رهبری شاه ما را سر سپار باشید. ‌ذهنگرایی دو آلیستی آنان، به فاشیسم گرایش دارد که «یا با ما یا برما». می‌گویند: بین حکومت اسلامی خامنه‌ای‌و رهبری «شاهزاده رضا پهلوی»‌ هیچ گزینه‌ی دیگری در میان نیست!

 این بینش مطلق‌گرا، بین دو مطلق خوددرآوردی خامنه‌ای و رضا پهلوی، در یک قلم بیش از ۷۹ میلیون انسان معترض و خیزشی را حذف می‌‌کند. این نگرش، نگرشی رجویستی است که ریشه در  دین‌های ابراهیمی به ویژه اسلام داعشی- خمینیستی دارد. این نگرش، مادیت و کارکرد مناسبات و جامعه‌ی طبقاتی را نادیده می‌گیرد و انکار می‌کند که در ایران،‌بیش از ۶۰ میلیون کارگر و از خانواده‌های کارگری و نزدیک به ۲۰ میلیون از لایه‌های پایینی خرده‌بورژوازی و زحمتکش دارد که قربانیان همین سیستم طبقاتی هستند. اینان انکار می‌کنند که اسلام سیاسی حاکم، معلول علتی است که مناسبات سرمایه‌داری نام دارد ‌و روزی استبداد سلطنتی را می‌طلبید و روزی اسلام سیاسی را. اینان ثم‌اند و بُکم؟ یا خویش را به ندانستگی می‌سپارند که از نیمه‌ی نخست سال ۱۳۸۰ تا کنون جنبش کارگری، کادرهای میدانی، سازمانده‌ و آگاهی را در بخش‌های کلیدی صنعت و خدمات از جمله نفت و پولاد و نیشکر و معلمان و فرهنگیان همراه را به‌بار آورده است. ذهنیت دو آلیستی نور علیه ظلمت و اهورا علیه اهریمن و «اسلام علیه کفر» اینان، تجربه و رشد شوراگرایی برای اداره‌ شورایی جنبش‌‌های کارگری را انکار می‌کند به همانگونه که خواست و نقش و مبارزه و حضور شکوهمند زنان را انکار می‌کند، به همانگونه که خواست و مبارزه و حقوق خلق‌ها و اتنیک‌های سراسر ایران را برای خودمدیریتی و اداره شورایی و رفع ستم دوگانه را نه تنها انکار می‌کند، بلکه از هم اکنون زیر نام مخالفت با «تجزیه طلبی»، با تیربار و پهباد و ترکیب سپاه اسلامی – ارتش شاهنشاهی به تهدید می‌گیرد‌.

ذهنیت اشرافیت، شرف‌ را در دربارها جستجو می‌کند و شجره‌ نامه‌ای از آبا و اجداد و القاب قجری که هر «دوله» به یک سکه  و یا خدمتی به هر شیوه به حرمسرا و خوابگاه سلطان دریوزگی می‌شد، نشانه‌ی برتری «ژن خوب» و شهزادگی می‌شمارد و در ذهن او نمی‌گنجد که دوران «دولت-ملت» ها که جز سلطه گری مرکز استبدادی به بار نیاورده به پایان رسیده است.  

رهبران شورایی ما، همان سپیده‌قلیان‌ها، زینب جلالیان‌ها، اسماعیل بخشی‌ها ، ابراهیم یوسفی منجزی‌ها و یاران سکوی هفت تپه‌‌‌ی کارگران، رسول بداقی‌ها،رضا شهابی‌ها، مژگان‌  باقری‌ها و هزاران هزار مبارزی هستند که نه برای رهبری سلطه،‌ بلکه برای رهبری مشترک و جمعی در میدان و مبارزه‌اند. رهبران ما،‌ همان آموزگاران اسیر و جوان و بازنشسته و افتخارآمیز‌ و مادران خاوران‌ها و دادخواهان، و تمامی رزمندگان و اعتصابگران و سازماندهندگان اعتصاب‌ها و اعتراض‌های فراگیر کف خیابان‌ها، بر سکوی هفت تپه‌ها، پشت فرمان اتوبوس‌های واحد،‌ نفت‌گران، زمین‌کاوان و پولادگران، فلز تاوان، در تفتان‌‌‌ها و کوره‌های ذوب،‌ در دشت‌های سوزان عسلویه، و هفشه‌جان و بهبهان،‌ در آبادان و اهواز و شیراز، زاینده رودیان، و کرمانشاهان و همه کردستان‌، تا بلوچستان و سیستان، مازندران و گیلان و کرج و کهکیلویه و شوش و هر‌آن‌جا که نیروی کار استثمار می‌شود. ما به چنین رهبری و چنین رهبرانی، به اسپارتاکوس‌ها، به کموناردها،‌ به روزالوکزامبورگ‌ها و کولنتاهای خود به جنبش غیرسلطه طلبی و خودمدیریت روژآوا که تازه در آغاز تجربه‌ی خویش است افتخار می‌کنیم. 

شما سلطه طلبان، مختارید که ژنی از جنس شاه به سر و شانه بنشانید که ما را به آن خوش است،‌ شما را به این سزا!

عبا س منصوران

۳ تیرماه ۱۴۰۱

  

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate