بهره بردن ازآینده های تحقق نیافته گذشته: لابی های علمی در پشت نئولیبرالیسم، پوپولیسم راست و ترامپیسم

بهره بردن ازآینده های تحقق نیافته گذشته:

لابی های علمی در پشت نئولیبرالیسم، پوپولیسم راست و ترامپیسم

مقدمه مترجم

مدتی است که مسئله نئولیبرالیسم و مبارزه با این سیاست اقتصادی بورژوایی درمیان گروه های “چپ” و آنارشیست و آنتی گلوبالیستها و “۹۹ درصدیها” رواج پیدا کرده است. حتی جناحهایی از بورژوازی در مقابل رقبای خود, از این واژه برای توضیح  دلیل شرایط نابسامان توده کارگر و اقشار کم درآمد استفاده میکنند و چنین وانمود میکنند که رهایی از این وضع در  سرمایه داری دولتی است. آنها در شعارها و تظاهرات خیابانی اشان , به مبارزه علیه جهانی سازی و خصوصی سازی میپردازند و شعار “دولتی کردن بیشتر” را میدهند. در خیابانها و رساناهایشان فریاد میزنند که :” سیاستهای نئولیبرالی را متوقف کنید” علیه خصوصی سازی مبارزه کنید. مخالفت این دسته از” ضد جهانی شدن ” و یا بهتر بگویم “ضد خصوصی سازیها” نه با کل مناسبات استثماری و ارزش افزایی سرمایه داری بلکه با شیوه توزیع آن میباشد. آنها خواهان برگشت به “دولت رفاه ” و کنترل بیشتر “دولت” هستند, به سیاست های مارگریت تاچر و ریگان لعنت میفرستند, وخیم تر شدن وضعیت کارگران را سیاستهای “نئولیبرالی” از سوی آنها در سالهای هشتاد میلادی اعلام میکنند. ” دخالت بیشتر دولت را مساوی کمتر شدن زخمهای توده کارگران اعلام میدارند و این تمام چیزی است که طیف ضد سیاستهای نئولیبرالیستی میخواهند.

مسلما سیاستهای نئولیبرالی وضعیت توده کارگر را از آنچه هست وخیم تر میسازد تضاد بین سرمایه و کار را تشدید میکند, و بیش از پیش طبقه کارگر را به کارگران با قراردادهای دائمی، کارگران با قراردادهای انعطاف پذیر و کارگران بیکار تقسیم میکند, اما این سیاست, سیاست دولت سرمایه داریست که در شرایط استیصال برای کاهش بحران ذاتی سرمایه به چنین روش های ضد کارگری متوسل میشود. هدف نئولیبرالیسم مانند همه سیاستهای اقتصادی دولت سرمایه داری حفظ نرخ سود بالاتر و افزایش مداوم آن میباشد سیاستی که مستلزم کاهش مداوم هزینه های نیروی کار و فقیر سازی کارگران میباشد. “ .

بر اساس گزارش سازمان جهانی کار، رشد جهانی دستمزد (بدون در نظر گرفتن چین ) از ۱.۸ درصد در سال ۲۰۱۶ به ۱.۱ درصد در سال ۲۰۱۷ کاهش پیدا کرده است و این کاهش در سال ۲۰۱۸ ادامه خواهد یافت.” ( سازمان جهانی کار) و این پایین ترین نرخ از زمان بحران مالی و اقتصادی سال ۲۰۰۸ است”. 

دخالت دولت در پایداری چرخه سودآوری سرمایه همیشه تعیین کننده بوده است تنها عملکرد آن در کشورهای مختلف و در شرایط متفاوت  تغییر کرده است.

در کشوری مانند بلژیک، هلند و فرانسه و ایالات متحده, سرمایه خصوصی بزرگ  و بوروکراسی دولتی تضمین کننده تداوم چرخه تولید سرمایه داریست. دخالت دولت در اقتصاد از طریق تعیین بودجه , مالیات و تعیین نرخ سود بین بانکی و تنظیم قیمت و اعتبارات لازمه….صورت میگیرد. 

در اقتصاد سرمایه داری کشورهای ” سوسیالیستی” مثل روسیه و کره شمالی و چین دخالت دولت بیشتر م. و بخش بزرگی از وسایل تولید و خدمات در دست دولت است.(سرمایه داری دولتی) .

در هر دو مورد، دولت دخالتگر و تنظیم کننده اقتصاد سرمایه داری نیز میباشد

. بنابراین اتخاذ سیاستهای دولت سرمایه داری اعم از “دموکراتیک” استتبدادی و یا مذهبی بر اساس این افت و خیز نرخ سود سرمایه و اوضاع داخلی و جهانی است.

شعارهایی از قبیل دولتی کردن بیشتر اقتصاد و “ضد جهانی سازی” در خدمت سرمایه و وسیله دیگری برای ایجاد توهم در میان کارگران و انحراف مبارزات رادیکال ضد سرمایه داری میباشد که گویا سیستم بهتری از جامعه سرمایه داری تحت نظارت دولت امکان پذیر میباشد. سیستم استثماری سرمایه داری هیچ آلترناتیوی به جز جامعه کمونیستی ندارد. نه سرمایه دولتی تحت عنوان “سوسالیسم” و نه از نوع خصوصی آن به رنج و استثمار توده کارگر پایان میدهد.

سوسیالیسمی که انقلابیون کمونیست همواره از آن حمایت کرده اند ربطی به دولت ندارد,  و دخالت دولت هیچگاه به نفع کارگران نبوده  برعکس دولت ارگان یک طبقه بر علیه دیگری است.  هدف دولت سرمایه از دخالت در اقتصاد باز سازی چرخه تولید سرمایه دای به نفع سرمایه داران است. طبقه کارگر باید به افشا و مبارزه علیه نظرات رفرمیستی که او را به استثمارگرانشان وصل میکند بپردازد . به قدرت طبقه خود اعتماد کرده و از طریق سازماندهی مبارزات مستقل خویش دولت, این هیولای انگلی را نابود و آنرا جایگزین قدرت طبقاتی شوراهای کارگری خویش سازد. در این صورت است که میتواند دگرگونی جامعه را با هدایت تولید و خدمات برای رفع نیازهای انسانی آغاز کنند.(پایان مقدمه)

ترجمه زیر یک مصاحبه با Slobodian است . مصاحبه زیر در مورد نظرات بورژوایی پشت نئولیبرالیسم، پوپولیسم دست راستی و ترامپیسم میباشد. مترجم  الزاما با همه نکات  مطرح شده در این مصاحبه موافق نیست. اما  این مصاحبه اطلاعات ارزنده ای در مورد این نظرات میدهد.

لابی های علمی در پشت نئولیبرالیسم، پوپولیسم راست و ترامپیسم

کتاب اخیر کوین اسلوبودیان *(Quinn Slobodian)، در باره گلوبالیست‌ها: پایان امپراتوری و تولد نئولیبرالیسم (انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۱۸) توضیحی روشن از مفهوم بسیار مورد یحث «نئولیبرالیسم» میدهد. اسلوبودیان این مفهوم را در بافت تاریخی آن قرار می دهد و از کسانی که اهمیت آن را رد می کنند و کسانی که به سوء استفاده از آن ادامه می دهند، بازنگری این اصطلاح را پیشنهاد میکند. من در ژوئیه امسال در برلین با کوین ملاقات کردم تا در مورد نئولیبرالیسم، شاخه های پوپولیستی معاصر آن و سایر تحولات جاری گفتگو کنم

پاولوس روفوس (ریل) Rail: شما استدلال میکنید که روایت غالباً تکراری که پوپولیست های معاصر را در مقابل «نئولیبرال های گلوبالیست» قرار می دهد، از نظر تاریخی نادرست است. جناح راست پوپولیسم از گرایش های ضد مهاجرت/ضد اسلام گرایانه برای پنهان کردن برنامه نئولیبرالی خود استفاده نمی کند (همانطور که برخی از چپ ها استدلال می کنند)، وهمچنین محافظه کاری اجتماعی در تضاد با سیاست های نئولیبرالی نیست (آنطور که برخی از «گلوبالیستها» ادعا می کنند). شاید منطقی باشد که برای مشخص شدن موضع دقیق شما ، با تعریف از «نئولیبرالیسم» شروع کنیم. 

Slo: روشی که من نئولیبرالیسم را درک می‌کنم مبتنی بر کار افرادی است که خود را نئولیبرال می‌نامند. خود این اصطلاح در سال ۱۹۳۸ توسط گروهی از اقتصاددانان، روزنامه نگاران و سیاستمدارانی که در پاریس گرد هم آمدند، افرادی مانند فردریش هایک، لودویگ فون میزس، ویلهلم روپکه، والتر لیپمن، لوئیس روژیه و دیگران ابداع شد

آن‌ها به رکود بزرگ نگاه می‌کردند و از خود می‌پرسیدند: چگونه سرمایه‌داری علی‌رغم تمایل ذاتیش به خودویرانگری می‌تواند زنده بماند؟ و آنها کاملاً آگاه بودند که اگر منافع سرمایه دار به تنهایی حکومت کند، در نهایت یک واکنش منفی رخ خواهد داد و جمعیت بسیج شده سرمایه داری را سرنگون می کند. یک سرمایه داری کاملا کنترل نشده و سرکش منجر به اپوزیسیونی می شود که ناگزیر کمونیستی یا سوسیالیستی خواهد بود

بنابراین، آنها دریافتند که لازم است دوباره در مورد دولت فکر کنند، به گونه ای که سرمایه داری را از خطر سرنگونی  توسط توده ها محافظت کند. آنها به این نتیجه رسیدند که برای بقای سرمایه داری، یک دولت قوی ضروری است. این گروه از مردم پس از جنگ جهانی دوم دوباره گرد هم آمدند تا انجمن مونت پلرین(Mont Pèlerin) را تشکیل دهند

با دنبال کردن این گروه، می‌توانید مجموعه‌ای از گفت‌وگوهای در حال تحول را مشاهده کنید که از دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۹۰ حول طراحی نهادهایی می‌چرخید که میتوانست دولت‌های ملی را از انجام کارهایی که به نفع بازتولید اقتصاد جهانی سرمایه‌داری نیست، باز دارد. اگر به نحوه ادغام شدن دولتهای ملی در نهادهای جدیدی مانند گات (که در سال ۱۹۹۵ به WTO تبدیل شد)، صندوق بین المللی پول، اتحادیه اروپا توجه کنید، می بینید که اینها نهادهایی با اهداف بسیاری بودند، اما یکی از اهداف آنها و مهمترین آن جلوگیری از محدودیت در تجارت و جابجا شدن سرمایه بین دولت های ملی بود.

دهه ۱۹۹۰ بنظر میرسید که پروژه نئولیبرال کاملا پیروز شده است. درعرض چند سال، منطقه یورو، نفتا، سازمان تجارت جهانی بوجود آمدند. پس از پایان جنگ سرد، به نظر می رسید آن تفسیر از سرمایه داری که حرکت آزاد کالا و پول را به عنوان ارزش های اساسی می بیند و باید از آن محافظت شود,  پیروز شده است. و با این حال، درست در آن لحظه در دهه ۱۹۹۰، زمانی که به نظر می رسید نئولیبرالیسم همه مخالفان خود را شکست داده است و نهادهای فراملی برای محافظت از سرمایه داری کامل شده اند، برخی از خود این نئولیبرال ها مثلا گروه خاصی در اطراف انجمن مونت پلرین، از جمله Hayek  (او در سال ۱۹۹۲ درگذشت)، رالف هریس، پاسکال سالین، آنتونیو مارتینو، رولاند وبل، جرارد رادنیتزکی، و دیگران، شروع به نگرانی کردند که این نهادها قرار است  به ابزار جدیدی برای انتقال سوسیالیسم به مرحله بعد تبدیل شوند. به جای اروپای نئولیبرال مورد انتظار، اروپا در نظر خود نئولیبرال ها به عنوان یک «اروپا اجتماعی» تحت رهبری ژاک دلور (Jacques Delors ) تبدیل شد. این نگرانی واقعا وجود داشت که فرانسوی ها عملاً قدرت را در دست بگیرند و اتحادیه اروپا به جای محدود کردن مطالبات اجتماعی، به برآوردن خواستهای اجتماعی از طریق کمکهای اجتماعی و صندوقهای ساختاری و غیره بپردازد.

بنابراین، در همان لحظه، برخی از نئولیبرال‌های خودشان شروع به استدلال کردند که چنین نهادهای فراملی، حافظ قابل اعتماد بافت اقتصادی نیستند و ما در واقع باید در زمینه حمایت از سرمایه‌داری تجدید نظر کنیم . در این زمینه، این اعتقاد بوجود آمد که دولتهای ملی نسبت به نهادهای بزرگتری مانند اتحادیه اروپا ، سازمان تجارت جهانی یا نفتا قابل اعتمادتر است.  بنابراین احزاب به اصطلاح راست افراطی پوپولیست مانند حزب آزادی اتریش FPO و دیگران به طرح مسئله دولت-ملت بازگشتند.

Rail: برای بسیاری واضح است که بین نئولیبرالیسم و دولت پیوندی طبیعی وجود دارد. با این حال، در مباحثه چپ های خاصی، نئولیبرال ها علیه دولت تلقی می شوند.

Slo: نمی دانم چرا اینطور است. اغلب این استدلال را  به شیوه ای کم  بیش ظریف میشنویم، که نئولیبرالیسم «ضد دولت » است. اما بهترین راه برای غلبه بر این تصور غلط، خواندن مطالب نوشته شده توسط نئولیبرال های واقعی است. و آنگاه می بینیم که این صراحتاً پروژه ای برای طراحی مجدد دولت است. به قول یکی از محققین، در واقع یافتن “پوسته ای بهتر” برای سرمایه داری است. از گفته های هایک اغلب به عنوان نمونه بارز این تصور غلط آورده می شود، اما اگر کتاب های او را مطالعه کنید، می بینید که او اثری با عنوان قانون اساسی آزادی (۱۹۶۰) دارد که طرح پیش نویس قانون اساسی برای یک کشور جدید ، و موارد سه گانه قانون و قانونگذاری و آزادی که دستورالعمل های بسیار روشنی برای یک ایالت و غیره است , ارائه میدهد.

سئوال این است که کدامیک از گزینه های تنظیم، اصلاح و تطبیق بهترین شیوه برای دموکراسی خواهد بود, بدون اینکه اجازه دهیم دموکراسی بر هدف اصلی، که بقای سرمایه داری است، غلبه کند. از دیدگاه نئولیبرال ها، دهه ۱۹۹۰ بیانگر لحظه کلاسیک بحران دولت است.

Rail: آیا شما جهت گیری راست افراطی AFD (آلترناتیو برای آلمان) را که موفقیت‌های اخیر انتخاباتی را تجربه کرده، به شیوه مشابهی توصیف میکنید؟ 

Slo: بله همینطور است. برخی از نئولیبرال‌هایی که به کشف مجدد دولت-ملت رسیده اند، از جمله اینجا در آلمان، شروع به اتخاذ یک موضع مخالف عمومی نسبت به معرفی یورو کردند. AfD به مثابه یک حزب ضد اروپایی شروع به کار کرد. و این حرکت از اواسط دهه ۱۹۹۰ در زمان موجودیت احزاب انشعابی کوچکی از جمله Bund freier Bürger، شروع شد. آنها با اساتید اقتصادی مانند یواخیم استارباتی (بعداً یکی از اعضای انجمن مونت پلرین) متحد شدند، که او در کارلسروهه  مطابق قانون اساسی یک شکایت علیه بکارگیری یورو ارائه کرد. در میان برخی نئولیبرال‌ها این حس واقعی وجود دارد که اتحادیه اروپا  بیش از آنکه راه حل باشد یک مشکل است و اینکه  یورو (واحد پول) توسط بانک‌های مرکزی چپ‌گرا (به‌ویژه از فرانسه) تصاحب خواهد شود و وسیله ای برای اقدامات ریاضتی نخواهد بود.در نتیجه، ناسیونالیسم به عنوان یک نیروی مثبت تجدید حیات کرد.

در ابتدا، این انتقاد از منظر سیاست پولی تدوین شد، اما خیلی سریع این ایده مطرح شد که حاکمیت پولی تنها در جایی کار می‌کند که ویژگی‌ها و فضایل فرهنگی خاصی وجود داشته باشد – به موازات آن مطرح شد که ممکن است این ویژگیها فقط در مردمان خاصی یافت شود. گفته شد آلمانی‌ها لزوماً چنین فضایلی را ندارند، اما احتیاط، تفکر بلند مدت و انضباط, عمیقاً در بین آنها ریشه دارد. بنابراین، یک انسان شناسی و روانشناسی فرهنگی بسیار تردیدآمیز، مکمل دیدگاه سیاست پولی شد.

با این حال، باید اضافه کرد که AfD برنامه جدیدی را در پایان ژوئن ۲۰۱۸ اعلام کرد که در آن صراحتاً از بسیاری از سیاست‌های آشکارا نئولیبرالی که بخشی از برنامه قبلی  آنها بودند فاصله گرفت. تاکتیک فعلی آنها این است که بیشتر از پیش به حملات شخصی علیه مهاجران به اتهام جرم و جنایت فرضی بپردازند و در عین حال خواستار تسریع در روند اخراج آنها و تاکید بر لزوم اتخاذ اقداماتی برای تقویت دولت رفاه هستند. اینکه آیا این یک موضع بلندمدت است یا خیر، باید دید.

درخواست‌های مستمر آنها برای انضباط مالی و ریاضت های اقتصادی , در عین حال مخالفت آنها با مالیات‌های جدید , نشان میدهد که اگر آنها به اندازه کافی قدرت داشته باشند، بسیاری از وعده‌های «اجتماعی» را قربانی خواهند کرد. با این حال، دیگر احزاب ناسیونالیست جناح راست با ریشه های نئولیبرال (برای مثال، جبهه ملی در فرانسه) در طول زمان وجهه ملی-«اجتماعی» بیشتری پیدا کردند، به طوری که این را نمیتوان رد کرد.

Rail: این «چرخش فرهنگی» را که برخی از اقتصاددانان در آن زمان انجام دادند، چگونه توضیح می‌دهید؟

Slo: به نوعی ، نئولیبرال های جدید ملی گرا از آنچه آن زمان رایج بود, پیروی کردند. با تسریع در پایان کمونیسم , شما ظهور سیستمهای اقتصادی  مقایسه ای را به عنوان حوزه ای در اقتصاد می بینید. بسیاری از اقتصاددانان می‌پرسیدند که شرایط فرهنگی لازم برای فعالیت مسئولانه در بازار چیست؟ شاید مشهورترین آنها داگلاس نورث باشد که در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه نوبل در علوم اقتصادی شد. او پیشگام چیزی بود که “اقتصاد نهادی جدید” نامیده می شد، و این سوال را مطرح کرد: چرا به نظر می رسد سرمایه داری در برخی از نقاط جهان بهتر از نقاط دیگر است و در برخی از دوره های تاریخ به جای دوره های دیگر بیشتر عمل میکند؟ رازهای موفقیت اقتصادی در اروپای غربی و بعدها آمریکای شمالی چه بود؟ اغلب این افراد مورخ بودند، بنابراین به قرون وسطی باز میگشتند و می پرسیدند که چگونه نهادهایی مانند حاکمیت قانون، اشکال قرارداد ها و مبادله در طول قرن ها توسعه یافته است.

نتیجه گیری آنها این بود که توسعه مؤسسات به زمان بسیار زیادی نیاز دارد و «وارد کردن» یک نوع سازماندهی اقتصاد به اتحاد جماهیر شوروی یا بوتسوانا یا هر جای دیگر از روزی به روز دیگر بسیار دشوار است. این دیدگاه به خوبی با بدبینی نسبت به اقتصاد توسعه، بدبینی نسبت به دوره گذار به کمونیسم، و همچنین با  ایده بازگشت تغییرات  بسیار آهسته اقتصادی ، مطابقت دارد. فرهنگ را به عنوان کلیدی برای رفاه یا فقر در کانون توجه قرار می دهد – برخی جوامع فرهنگ مناسبی دارند، برخی دیگر اینگونه نیستند.

روشنفکران نئولیبرالی که نسبت به ادغام اروپا و نهادهای بین المللی مانند WTO بدبین بودند، این دیدگاه را بیان کردند که برخی فرهنگ‌ها ممکن است در پایبندی به قوانین و عقلانیت اقتصادی نسبت به سایرین مشکل بیشتری دارند. آنها بینش اقتصاد نهادی جدید را به حق سیاسی برای حمایت از ضرورت ملت و بیهودگی کمک های خارجی به جنوب و همچنین تلاش برای ادغام فرهنگ هایی که آنها آن را بسیار متفاوت می دیدند مانند اروپای شمالی و جنوبی تحت ارز واحد تبدیل یورو بی معنا میدانستند

Rail: آیا شما از رویکردی مشابه برای توضیح ترامپ یا Brexit استفاده می کنید؟

شما واقعاً می توانید از استدلالی که من در مورد ظهور AfD یا FPÖ آوردم برای ردیابی منشأ فکری برگزیت استفاده کنید. مارگارت تاچر در سال ۱۹۸۸ سخنرانی معروفی را در Bruges ایراد کرد که در آن گفت: “ما با موفقیت مرزهای دولت را در بریتانیا عقب نکشبده ایم،که شاهد اعمال سلطه جدید از بروکسل در سطح اروپا ودولت فراملی آن در بروکسل باشیم.

بلافاصله پس از آن، Ralph Harris ، مدیر کل مؤسسه امور اقتصادی   [ ۱۹۵۷-۱۹۸۸](اولین اندیشکده نئولیبرال)، گروه Bruges را راه اندازی کرد، که به اولین اتاق فکری که به مطالعه یکپارچگی سیاسی و اقتصادی اختصاص دارد تبدیل شد. این به نوبه خود بذر مرکز اروپای جدید واقع در بروکسل بود. اینها فقط توسط نئولیبرال هایMont Pèlerin Society   neoliberals اداره می شد. این نهادها همگی توسط نئولیبرال های انجمن مونت پلرین کنترل می شدند. و آنها دقیقاً همان ترس احزاب کوچک شکاک اروپایی را داشتند که در دهه ۱۹۹۰ ظهور کردند و عقیده داشتند که اروپا در مسیر اشتباهی حرکت می کند.

اولین کسی که پیشنهاد کرد که حق جدایی باید به معاهده ماستریخت( Maastricht ) اتحادیه اروپا اضافه شود. جیمز ام. بوکانانان، ( James M. Buchanan) اقتصاددان برنده جایزه نوبل از ایالات متحده بود. در دهه ۱۹۹۰، نئولیبرال‌ها در اطراف چیزی به نام گروه قانون اساسی اروپا در برلین گرد هم آمدند، که همواره از همین موضع حمایت می‌کردند. در اواخر دهه ۱۹۹۰، اعضای این گروه خواستار انحلال اتحادیه اروپا – نه فقط یورو، بلکه خود اتحادیه اروپا شدند. توضیح اینکه چگونه آنها به این ایده رسیدند که اتحادیه اروپا توسط سوسیالیست ها تسخیر شده است ، دشوار است اما این همان چیزی بود که آنها فکر می کردند. مؤسسه امور اقتصادی در لندن، سه ماه قبل از برگزیت، سرمقاله‌ای را منتشر کرد که در آن ادعا می‌کرد «Hayek یک طرفدار برگزیت بود». 

Nigel Farage از حزب دست راستی پوپولیست بریتانیا UKIP  که او نیز با گروه Bruges در ارتباط بود, در سال ۲۰۰۱ مقاله ای را همراه با آنها منتشر کرد و “جمهوری خلق اروپا” را محکوم کرد. امروز، وب سایت Bruges Group به خود می بالد که “نبرد فکری را برای به دست آوردن رای برای خروج از اتحادیه اروپا رهبری کرده است.”

اگر به برنامه صریح طرفداران برگزیت نگاه کنید، این نه انزواگرایی اقتصادی بود و نه واقعا ناسیونالیسم اقتصادی . این یک چرخش از بازار تنظیم شده اروپا به بازار جهانی بود. این همان چیزی است که وقتی صحبت از بریتانیای جهانی میشود.

Rail: این در مورد برگزیت بسیار درست به نظر می رسد، اما آیا می توان چیزی مشابه درباره ترامپ گفت؟

Slo: من آنها را بسیار متفاوت می بینم. من فکر می‌کنم برگزیت به راحتی در مدل « فرزند نامشروع پوپولیست نئولیبرالیسم» قرار می‌گیرد، همان‌طور که من این پدیده را در جاهای دیگر گفته ام، به‌ویژه به این دلیل که پیشتازان اصلی آن از رویکردی مشابه حمایت میکنند، یعنی «جنبش آزاد سرمایه: آری, جابجایی آزاد کالا: آری؛ رفت و آمد آزاد مردم: خیر. این همان ویژگی خاص AfD است. اما ترامپ متفاوت است. وقتی صحبت از سیاست تجاری به میان میآید , نه به شخص ترامپ بلکه ، به نماینده تجاری او که قدرت زیادی دارد و به دلایلی نادیده گرفته میشود,نگاه کنید. نام او رابرت لایتیزر( Robert Lighthizer) است. او پیش از این معاون نماینده تجاری در زمان ریگان بود. این نکته مهمی است زیرا رونالد ریگان، رئیس جمهور ایالات متحده، در اواسط دهه  ۱۹۸۰ همان کارهایی را با ژاپن انجام داد که ترامپ در قبال چین امروز انجام می دهد.

در آن زمان، این سیاست ریگان را «یکجانبه‌گرایی تهاجمی» می‌نامیدند – اگر خیلی ساده بگوییم: برای مثال، ایالات متحده از ژاپن خواست که این همه خودرو صادر نکنید، یعنی محدودیت‌های صادراتی داوطلبانه را اعمال کرد. به همین ترتیب ایالات متحده به بند ۳۰۱ قانون تجارت متوسل شد و با استفاده از اختیارات اجرایی GAT، (موافقتنامه عمومی در مورد تعرفه ها و تجارت )  برای حفاظت از محصولات آمریکایی در برابر اقدامات تجاری “ناعادلانه” استفاده کرد. بنابراین لازم نیست به دهه ۱۹۳۰ برگردید تا متوجه شوید که آمریکا همانگونه عمل می کند که ترامپ عمل می کند، آنها در دهه ۱۹۸۰ در دوران ریگان چنین رفتار می کردند. این اولین چیزی است که باید به آن توجه کرد.

نکته دومی که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که ترامپ هردوسیاست را دارد و نه سیاست این یا آن. همان روزی که می بینید او سازمان تجارت جهانی را به عنوان یک نهاد زیر سوال می برد، دولتش شکایتی به سازمان تجارت جهانی ارائه میکند. بنابراین این ایده که او این مؤسسه را کاملاً رد می کند، واقعا درست نیست. او از آن به نفع خود استفاده می کند و در عین حال مشروعیت آن را زیر سوال می برد. با این حال، من همچنان او را در دسته ای متفاوت از احزاب پوپولیست نئولیبرال در اروپا قرار می دهم. 

 این واقعیت که  ایالات متحده به قدری بزرگ است که فضایی برای  سیاست هایی ضد سیاست های  وضعیت موجود به او میدهد, برای کشورهای دیگر آسان نیست. رفتار غیرقابل پیش بینی ترامپ مجاز است نه فقط به این دلیل که اقتصاد ایالات متحده  در حال حاضرحداقل به طور سطحی  آنقدر خوب عمل می کند که  آزادی عمل زیادی برای مداخلات مخرب در سیاست های اقتصادی دارد، بلکه به این دلیل که کشوری مانند چین به ایالات متحده وابسته است که بسیاری از این سیاستها را تحمل می کند. به این معنی که قبل از اینکه به یک مشکل واقعی تبدیل شود , باید  سوءاستفاده زیادی صورت گرفته باشد.چنانکه  چینی ها در نشست اخیر با نمایندگان اروپایی گفتند: شاید حق با آمریکا باشد، ما باید سازمان تجارت جهانی را اصلاح کنیم و حقوق مالکیت معنوی را تقویت کنیم.

ریگان اقدامات سختی را علیه ژاپن انجام داد تا گات را به سازمان تجارت جهانی تبدیل کند که در آن زمان برای آمریکا خوب بود. این احتمال وجود دارد که ترامپ اکنون از این اقدامات علیه چین برای ایجاد سازمان تجارت جهانی جدید استفاده می کند که برای ایالات متحده نیز خوب است. در این مورد، ما به نابودی نظام بین‌الملل دست مواجه نمیشویم ما فقط (و این تعجب آور نیست) اصلاح نظام بین‌الملل را برای پیشبرد منافع اقتصادی ایالات متحده انجام می‌دهیم. ادامه دارد

ترجمه از سایت: The Brooklyn Rail

ف.نصیر ۲۰-۰۶-۲۰۲۲

* کوین اسلوبودیان دانشیار تاریخ مدرن آلمان و بین‌المللی با تمرکز بر روابط شمال-جنوب، جنبش‌های اجتماعی و تاریخ فکری نئولیبرالیسم در کالج ولزلی در ماساچوست است. «دنیای جنگل» با او در مورد رابطه بین پوپولیست های دست راستی و نئولیبرال ها و دولت ملی و نهادهای فراملی مانند اتحادیه اروپا صحبت کرد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate