حزبی برای هیچ‌کدام از فصول(بخش دوم کمونیسم کارگری بعد از بیست سال…)  

در نبرد هرروزه طبقاتی، در سطحی مشخص، رویارویی عریان و تند طبقات اصلی جامعه روی می‌دهد و آنجا رویارویی احزاب سیاسی است

مبارزه طبقاتی بیش از هرچیز به حزب نیاز دارد. اساساً مبارزه سیاسی نیازمند حزب سیاسی است. واضح است که حزب تنها شکل تشکل و ظرف مبارزه اجتماعی و طبقاتی نیست. اقشار و طبقات مختلف در اشکال و شیوه‌های مختلف می‌توانند به دور هم جمع شده و ابراز وجود و قدرت نمایند. اتحادیه‌های صنفی، سندیکاها، شورا، مجامع مختلف و حتی کلوپها و انجمنها همه می‌توانند اشکال سازمانیابی گروه‌ها و جریانات اجتماعی از اقشار و طبقات مختلف باشند. اما مبارزه سیاسی بیش از هرچیز به سازمان یا حزب سیاسی نیازمند است. با هیچ شکل تشکلی جز حزب سیاسی تکلیف تضاد اصلی پرولتاریا و بورژوازی روشن نمی‌شود. رویارویی مستقیم و نهایی طبقات اصلی جامعه در سطح احزاب سیاسی این طبقات رخ می‌دهد

حزب سیاسی آن لایه تعیین بخش رودرویی طبقات و گرایشات اجتماعی مختلف است که به منسجم‌ترین و متعیین ترین شکل خواسته‌ها و اهداف این گرایشات و جنبشها را فرموله، بیان و نمایندگی می‌کند. آنچنانکه مارکس می‌گوید 

 «طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند به‌مثابه‌ی یک طبقه عمل کند، مگر این‌که خود را به‌طور مجزا و در مقابل احزاب قدیمیِ طبقات دارا، در یک حزب سیاسی متشکل سازد

  • حزب کمونیستی چیست؟

 کمتر کسی مانند لنین با دقت فراوان به ضرورت و چگونگی حزب کمونیستی پرداخته است. طبقه کارگر به خودی خود تشکل می‌یابد. این طبقه توده بی شکل پراکنده‌ای نیست بلکه به دلیل موقعیت اجتماعی و جایگاهش در تولید به سادگی می‌تواند متشکل شود.تا اینجا بسیاری با لنین متفق‌القولند

 به گمان من آثار و پراکتیک لنین گویای این واقعیت هستند که این تشکل یابی بدون وجود یک حزب کمونیستی در بهترین حالت به تشکلهای صنفی تبدیل می‌شوند با افق و اهداف محدود. تشکلهای کارگری می‌توانند پذیرای هر نوع گرایش رفرمیستی و بورژوایی نیز باشند، همانطور که جنبش کارگری اروپا چندین دهه است میدان تاخت و تاز رفرمیستها و سوسیال دمکراتها است. آنچه لنین را متمایز و با اهمیت می‌کند این است که لنین رادیکالیزه شدن و کمونیست شدن جنبش طبقه کارگر را مشروط به وجود یک حزب کمونیستی جدی و میلیتانت می‌داند. تنها با وجود یک حزب کمونیستی و بردن ایده‌های مارکسیستی به درون طبقه کارگر است که می‌توان امیدی به رهایی از نظام سرمایه‌داری داشت. لنین تحول سوسیالیستی جامعه را منوط به وجود حزب کمونیست می‌دانست. اگر تحولات تاریخی و علی‌الخصوص تحولات چند دهه اخیر درسی برای ما مارکسیستها دارد این است که در این مورد نه تنها حق با لنین بود، بلکه فراتر از این در جهان امروز هر تحول مثبتی به نفع طبقه کارگر مشروط به وجود یک حزب کمونیستی لنینی است

اما حزبی که مورد نظر لنین بود، مختصات خودش را دارد. حزب کمونیست حزب انقلابیون مارکسیستی باید باشد که در همه زمینه‌ها بر مارکسیسم و منافع طبقه کارگر پافشاری می‌کنند. حزب انقلابیون حرفه‌ای که به طور قطع هیچ شباهتی به احزاب لیبرال و سوسیال دمکرات ندارند و روشها و سبک کارشان زمین تا آسمان با احزاب پارلمانی فاصله دارد. یک حزب میلیتانت جدی که امر همین امروز خود را مبارزه برای کسب قدرت سیاسی و برپایی حکومت کارگری تعریف میکند. حزب کمونیست وظایف و پراکتیکش را از ممکن‌ها نمی‌گیرد، بلکه بنا به نیازهای جنبش و اهداف کمونیستی خود، وظایف و تاکتیک‌هایش را تعریف می‌کند. حزبی خلاف جریان که خود را به روتین‌کاری و انجام آنچه که ممکن است، محدود نمی‌کند. حزبی که فرصتها را می‌سازد و مهم‌تر اینکه سد شرایط و اوضاع و احوال داده شده را با تمرکز بر نیازهای جنبش می‌شکند. حزب کمونیستی نمی‌تواند در زمین بورژوازی با قوائد بازی بورژوایی برنده شود، لاجرم سیاست برایش هنر ممکن نیست بلکه تلاش گاها هرکولی برای تغییر قوائد بازی است. حزب کمونیستی حزب مارکسیستهاست و بر صحت مارکسیسم پافشاری می‌کند. فعال حزب کمونیستی اصراری ندارد که ایده‌هایش را رنگ و لعاب خرده‌بورژوا پسند بزند.   

  • کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی    

در میان گرایشات مختلف کمونیستی در ایران تنها مارکسیسم انقلابی در این زمینه‌ها با لنین همصدا بود. امکان تشکل یابی طبقه کارگر را فرض می‌گرفت و وظیفه حزب کمونیستی می‌دانست که مارکسیسم را به درون این طبقه ببرد و کارگران را حول آلترناتیو کمونیستی متشکل کند. حزب لنینی را یک ضرورت مبرم و شرط لازم برای امکان پیروزی طبقاتی کارگران می‌دانست. مارکسیسم انقلابی نقطه عزیمتش شرایط و ممکن‌ها نبود، بلکه نقطه عزیمتش نیازهای جنبش کمونیستی و کارگری در ایران بود. حزب کمونیست ایران حزب مارکسیستهایی بود که سرراست و بدون تردید از کمونیسم و آلترناتیو کمونیستی برای جامعه دفاع می‌کرد. در مارکسیسم انقلابی جایگاه حزب و رابطه آن با جنبش کارگری لنینیستی بود

کمونیسم کارگری اما تفاوتهای فاحشی با این دیدگاهها دارد. در کمونیسم کارگری جای حزب و جنبش و تعاریف این دو به شدت مغشوش و من درآوردی است. تنها جنبش نقطه اتکا است و مهم‌تر آنکه آن جنبش، جنبش ”مردم” است نه جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر. حزب نیز ملغمه‌ای از جمع عددی آدمهایی با گرایشات و منافع طبقاتی گاها به شدت متفاوت

حزب کمونیست کارگری بنا به تعریف حزبی است که توده‌ای از اعضا دارد که ابداً هم لازم نیست اهداف مشترکی داشته باشند و رهبری و لایه‌‌ای از کادرها  دارد که قرار است مارکسیست بودن این حزب را تضمین کنند

همین تعریف دال بر ایده‌الیستی بودن این تئوریها است. انگار رابطه دیالکتیکی بدنه و رهبری یک حزب در مورد کمونیسم کارگری صدق نمی‌کند. کمااینکه دیدیم که مارکسیسم این جریانات، فی‌الحال به حدی رقیق شده که  بخشا آرزو می‌کنند کاش حکمت فکری به حال این عنوان کمونیسم هم می‌کرد. نکته مهم‌تر اینکه وقتی حزب کمونیستی بدنه خودرا از هرچه ضد رژیم است تشکیل می‌دهد، لاجرم حلقه اول وظایف تبلیغی‌اش بدنه تشکیلات حزب است. باید برود در میان تشکیلات خودش کمونیسم را تبلیغ کند و اعضا و فعالینش را کمونیست کند. البته حزب کمونیست کارگری این کار را نکرد اما اگر هم می‌کرد پر واضح است که در این زمینه شکست می‌خورد. جذابیت مارکسیست برای کارگران به خاطر موقعیت طبقاتی و جایگاه خودشان در روابط تولیدی است، تئوریهای مارکس مربوط به کار و زندگی آنان است. واضح است که در میان توده‌ پناهجویان و مردمیکه منافع طبقاتی گاهابه شدت متناقضی دارند این تئوریها جذابیت زیادی ندارد. کسی به خاطر مخالفت با اسلام سیاسی یا حقوق همجنسگرایان یا حق مهاجرت به کشوری دیگر یا حتی حقوق برابر زن و مرد یا علاقه‌مندی به فرهنگ غربی لازم نمی‌بیند با کل کاپیتالیسم در دنیا دربیافتد.

می‌گویند به هردلیلی می‌توانی عضو شوی و لابد با همان دلیل هم می‌توانی سراز رهبری و مرکزیت آن حزب دربیاوری کمااینکه حتی در زمان حیات حکمت هم بودند اعضای دفتر سیاسی که تنها نقطه اشتراکشان با حزب  غربی بودن و آنتی اسلامیسم بود .  

در کمونیسم کارگری واژه مردم جای طبقه کارگر و مخالفت با جمهوری اسلامی جای مخالفت با سرمایه‌داری را گرفت. بالطبع وقتی ”مردم” جای طبقه کارگر را می‌گیرد، اومانیسم باید جای مارکسیسم بنشیند. طرفه اینکه فعالین کمونیسم کارگری این آخری را یک مزیت هم می‌دانند. کمونیسم کارگری به جای دفاع سرراست از مارکسیسم سعی داشت بگوید مارکسیست مورد نظرشان همان انساندوستی ترحم آمیز خورده‌بورژوایی یعنی اومانیسم است. مارکسیست را برتر از اومانیسم نمی‌دانست بلکه سعی داشت اومانیسم را به جای مارکسیسم بنشاند.     

برای کمونیسم کارگری، جنبش کمونیسم کارگری جنبش کارگران کمونیست نیست بلکه ملغمه‌ای است از جنبشها و جریانات اجتماعی که منافع طبقاتی کاملاً متضادی دارند. از جنبش جوانان تا زنان تا جنبش ضدمذهبی و آدم برفیها و غیره و غیره همه زیر نام جنبش کمونیسم کارگری جمع می‌شوند

حزبی که پیروزی طبقه کارگر را تضمین می‌کند. یک حزب لنینی است که محل تشکل مارکسیستهای آگاه و میلیتانتی است که امرشان فعالیت سرراست کمونیستی است. کارشان سازماندهی طبقه‌کارگر و پیشبرد مبارزه کمونیستی است.

 حزبی که تشکیلاتش و فعالینش هیچ الزامی به هیچ فعالیتی ندارند، حزبی جدی نیست. می‌تواند کلوپ آدمهای شریف و خوش‌نام باشد، حتی می‌تواند کلوپ مارکسیستها باشد، اما حزب کمونیستی نیست

احزاب کمونیست کارگری، پراکتیک، تاکتیکها و خواسته‌هایشان را برمبنای آنچه ممکن است تعریف می‌کنند، نه بر مبنای نیازهای جنبش کمونیستی و کارگری.   

این تقصیر کسی نیست. از کم کاری یا عدم درک کسی نیست که این چنین احزابی به احزاب جدی تبدیل نمی‌شوند. این از تئوریها و سیاست نادقیق کمونیسم کارگری است.

منصور حکمت خود در چند جا تأکید می‌کند که امیدش به جنبش کمونیسم کارگری است نه حزب کمونیست کارگری. او بیشتر سعی داشت بگوید تئوریهایش مربوط است به آنچه که جنبش کمونیسم کارگری می‌خواند. صرفنظر از اینکه این جنبش در تئوریها و سیاست او کاملاً سیال، ناروشن و  غیرطبقاتی است، باید گفت همانطور که بالا اشاره کردم تاریخ ثابت کرده که حق با لنین بود نه تروتسکی آنهنگام که منتقد ”چه‌بایدکرد”بود، تاریخ ثابت کرده است که بدون حزب کمونیستی لنینی جنبش طبقه کارگر هرگز به پیروزی مورد نظر دست نمی‌یابد.

کمونیسم کارگری در تئوری تحزب بیشتر شباهت دارد به احزاب لیبرال و سوسیال دمکرات اروپای غربی و شمالی که فعالین و اعضایش لازم نیست کاری بکنند، تنها حق عضویت بدهند، موقع انتخابات به حزبشان رأی بدهند و رأی جمع کنند. برای این احزاب آدمها و فعالین و سازمان یعنی رای. برای حزب کمونیستی فعالین، یعنی انسانهایی که امر روزمره‌شان فعالیت و مبارزه است. حزب کمونیستی علی‌الخصوص وقتی با حکومتهای دیکتاتور شرقی طرف است، نمی‌تواند به سبک احزاب پارلمانی سازمان‌دهی و مبارزه کند.

منصور حکمت در ذکر دلایل استعفا از حزب کمونیست ایران، اوضاع بین‌المللی و وظایف کمونیستها را مهم‌ترین دلیل ذکر می‌کند. قرار بود حزبی بسازد که به حملات بورژوازی به کمونیسم در سطح جهان جواب بدهد. ماتریال ساخت این حزب فعالین و رهبرانی بودند که در جامعه ایران و علی‌الخصوص کردستان شناخته شده بودند، جایگاهی داشتند و سالها کمونیسم طبقه کارگر را نمایندگی کرده بودند. قطب چپ جامعه و طبقه کارگر به یمن فعالیت این آدمها با حزب کمونیست ایران و کومه‌له تداعی می‌شد. حزب کمونیست ایران به نماینده بدون رقیب کارگران حداقل در کردستان تبدیل شده بود. اما این برای حکمت کافی نبود او وظایف این کمونیستها را دفاع از کمونیسم در سطح جهانی تعریف می‌کرد. حکمت اما متأسفانه به دو نکته بسیار بسیار مهم بی‌توجه بود. اولی اینکه دفاع از کمونیسم در سطح جهانی درخارج از اروپا و آمریکا هم ممکن بود و چه بسا بهتر. در زمان جنگ اول جهانی و با تسلط انحرافات ناسونالیستی و ارتجاعی بر انترناسیونال دوم ، لنین و بلشویکها مبارزه در روسیه را تعطیل نکردند که در اروپای غربی و شمالی به تقابل با سوسیالیستهای ناسیونالیست شده بپردازند. با تلاش بیشتر و در نهایت سازماندهی انقلاب در روسیه به بهترین شیوه ممکن از کمونیسم و مارکسیسم دفاع کردند. اگر یک حزب کمونیستی جدی در جغرافیای محدودی روی کره زمین می‌توانست قوی ظاهر بشود و حتی اگر ممکن نبود قدرت را بگیرد، ابراز وجود اجتماعی قوی می‌کرد، بسیار بیشتر از هر بحث و پلمیکی تأثیر داشت. همیشه پراکتیک کمونیستی و جدی بهترین دفاع سرراست از کمونیسم است

در آن اوضاع احوال، حتی اگر قرار بود حزب دیگری ساخته شود که شد، باید حزبی می‌بود که در میدان می‌ماند. ممکن است به سیاق رایج به این عبارات من خرده بگیرند که در میدان ماندن تنها در آن منطقه و مسلح ماندن نیست. اما من مصمم هستم که بگویم چرا دقیقاً در میدان ماندن برای آدمهایی که در آن منطقه به عنوان کمونیست شناخته شده‌اند، در عرصه‌های مختلفی از جمله مبارزه مسلحانه کارایی و مهارت و توانایی دارند، ادامه مبارزه و در میدان ماندن یعنی ادامه همان کار کمونیستی که سالها در آن آب دیده شده‌اند. و اینجاست که نکته دومی که حکمت در نظر نداشت به میان بحث می‌آیدتشکیلاتی وجود داشت که آدمهایی با کارایی مشخص در آن مشغول فعالیت بودند. آدمهایی که خود را نه از رژیم حاکم و نه احزاب و جریانات سیاسی قدیمی‌تر آنجا کمتر محق نمی‌دانستند. در کالیبر اداره جامعه ظا‌هر شده‌ بودند، مستقیماً و بدون هیچ تردیدی کسب قدرت و اداره جامعه را نشانه رفته‌بودند. کمونیسم کارگری این آدمها را با توانایی و پتانسیل مشخص خودشان، به مهاجرت به کشورهایی ترغیب می‌کند که حتی زبان آن را بلد نیستند و به کاری دعوت می‌کند که مطلقاً از این آدمها برنمی‌آید. فعال و کادر کمونیستی که سازمانده خوب تشیکلاتی بود یا فرمانده و پارتیزان کارآمدی بود حال می‌بایست ضمن یادگیری زبان تازه، ساختار جامعه تازه و مشکلات خاص این جوامع تازه با هزار زحمت به رتق و فتق امور زندگی خود می‌پرداخت و اگر خیلی شاهکار می‌کرد با هزار زحمت از دردسر دست دراز کردن به ادارات و ارگانهای دولتی محل اقامتش، خود را خلاص می‌کرد. کمونیسم کارگری توقع داشت این آدمها بیایند و به امثال فوکویاما جواب بدهند و جوامع غربی را متوجه کنند که ایدئولوگهای کله‌گنده بورژوازی دارند به دروغ شکست سرمایه‌داری دولتی را به پای مارکسیسم و کمونیسم می‌نویسند

از این آدمهای شریف و جسور بهترین کاری که برمی‌آمد، که کم هم نکرده‌اند، برگذاری اکسیون و پیکت و تبلیغ در کشورهای اروپایی و آمریکایی به زبانی بود که مردم آنجا چیزی ازش نمی‌فهمیدند.

 کمونیسم کارگری تئوری ساختن حزبی بود که در بهترین حالت فعالین و کادرهای جدیش احساس رضایت از خود می‌کنند و به عضویت خود دلخوشند و روزانه شاید به دنبال امور پناهندگی و مسائل حاشیه‌ای دیگر هستند. کمونیسم کارگری تئوری تحزبی بود که در آن آرمانخواهی و فداکاری و از خودگذشتگی نه تنها جایی نداشت بلکه تحقیر می‌شد. تحزب کمونیسم کارگری در بهترین حالت تشکلی است که مومنان کمونیست آن وظیفه اخلاقی خودشان می‌دانند دور هم بمانند، بدون اینکه سرسوزنی باور داشته باشند به اینکه، کاری که می‌کنند منجر به تغییری میکرومتری در جامعه می‌شود . کمونیسم کارگری برای نوعی تحزب بود که در آن فعالین و کادرهایش سرسوزنی لازم نیست از خود مایه بگذارند. با این استدلال که فعالین این حزب هم حق دارند مانند هر آدم دیگری از همه مواهب جامعه، همین الان برخوردار شوند، اولویت با زندگی شخصی آدمهاست. جایی برای آرمانخواهی و مبارزه جدی در کمونیسم کارگری وجود ندارد

این یک واقعیت تلخ و جدی است که مبارزه سیاسی وتحزب برای کمونیستها علی‌الخصوص درکشورهایی مانند ایران مستلزم فداکاری و از خود گذشتگی و از زندگی مایه گذاشتن است. و این آن چیزی است که کمونیسم کارگری کاملاً عکس آن است.   

 به همین دلایل با اطمینان کامل باید گفت چه این احزاب موجود و چه هر حزبی که بر اساس این تئوریها ساخته شوند، تا ابد بی‌وظیفه و بی‌تاثیر خواهند بود.  

ادامه دارد.  

 آیا حزب کمونیست کارگری کنونی و آلترناتیو “انقلاب انسانی” ادامه سرراست کمونیسم کارگری و اصیل‌ترین نماینده این خط فکری است؟ اگر منصور حکمت زنده می‌ماند الان با کدام یک از این احزاب بود؟ ….  در بخش بعدی سعی می‌کنم به این سوالات بردازم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate