معرفی دو کتاب جدید رضا خندان(مهابادی)
بهرام رحمانی
اخیرا دو کتاب از رضا خندان(مهابادی) عضو زندانی هیات دبیران کانون نویسندگان توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است:
۱- یادداشتهای زندان. ۲- انفرادیهها
رضا خندان مهابادی، خواننده را با ماهیت سانسور و اختناق و زندان و سلول انفرادی آشنا میکند. متن او نه با فاصله از فضا، بلکه در خود همان فضا شکل گرفته و توضیفکننده روابط بین فردی و سیستمهای معناشناختی در داخل سلول انفرادی است.
«از وقتی لبهای فرخی یزدی را دوختند و، در ادامه، از وقتی محمدعلیخانها آمدند و دم و دستگاه سانسور پدید آمد و گفت شما حق ندارید آزاد باشید، و دستور داد تنها آنچه را که میگویند و آن چارچوبی را که حکومتها تعیین میکنند اطاعت کنیم، اجازه نقد فرهنگ هم از بین رفت. در واقع این چیزی بود که نمیگذاشت و نمیگذارد فرهنگ به نقد کشیده شود. مشکل اصلی ما در این یکصد سال امری سیاسی است.»
رضا خندان(مهابادی)، نویسنده و عضو هیات دبیران کانون نویسندگان که روز سهشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ برای گذراندن ادامه حکم حبس خود پس از یک دوره مرخصی درمانی به زندان اوین بازگشت، از آن دسته منتقدان ادبی است که عمیقا معقتد است نقد فرهنگی و ادبی در ایران با موانع سیاسی روبهروست.
یادداشتهای زندان
این دفتر، از سه مقاله پایانی که بگذریم، شامل چند یادداشت کوتاه و بلند درباره سانسور و آزادی بیان است. آنها پیش از آنکه متنهایی به انگیزه چاپ و انتشار باشند، گفتوگوهایی است با خودم. کلنجاری با موضوع، و در حقیقت نوعی فکرکردن با قلم است که بخشی از خالیِ روزهای زندان را با آن پر میکنم. طبعا عدم دسترسی به منابع کافی و اینترنت، این یادداشتها را ناقص یا دستکم از داشتن محتوایی غنیتر محروم کرده است.»
«… با اینهمه اگر بتواند دیگرانی را در انگیزه و نکته اصلی خود، همراه کند، به هدف خود رسیده است.
اینکه بخشی مهم از گفتوگوهای خویشتنیام متوجه سانسور و آزادی بیان شده است تنها برآمده از وضعیتم به مثابه شهروندی محروم از آزادی بیان نیست بلکه از موقعیت من به عنوان نویسنده و عضویتم در کانون نویسندگان ایران نیز ناشی میشود. عضویتی که اکنون نزدیک به ۲۵ سال از آغاز آن میگذرد. به اینها اضافه کنم سبب زندانی شدنم را که آن هم مخالفت با سانسور دولتی و طلبِ آزادی بیان بوده است.»
«انقلاب ۵۷ همراه با ضربههایی که به ساختار ديکتاتوری سلطنتی زد، سنگر به سنگر «بيان» را آزاد کرد؛ اما چرا آن آزادی بيش از دو سال نپاييد و گامبهگام از جامعه سلب شد؟ يک پاسخ، نقش زور است. زور و سرکوب در بازپسگيری آزادیهای موجود البته تعيينکننده بود اما چه عامل(چه عواملی) در آن تعيينکنندگی تأثير داشت؟ اثرگذاری زور در فضاهای متفاوت، يکسان نيست. به اين معنا شرايط اجتماعي و فرهنگي در سرعت، شدت، ميزان و شکل تأثيرات زور و سرکوب نقش دارد. خاموشکردن يک جامعه با مردمی آگاه، بسيار دشوارتر از ساکتکردن و به تمکين واداشتن جامعهای ناآگاه است؛ زيرا ناآگاهی، سلاح زور را پراثر میکند و بر سرعت و شدت تسليم و تمکين به آن ميافزايد…»
«سرکوب آزادی بيان در انقلاب ۵۷ فقط استوار بر زمينه تاريخی-فرهنگی و تبليغات حکومت و گروههای حامي آن نبود، زيرا نهايتا از خرداد ۶۰ شمشير را از رو بست. تا آنجا که به آزادی بيان مربوط میشود، ابهامات آگاهی و جنبشی مردم انقلابی درباره آن نقشی مهم در بازپسگيری و بستهشدن فضای آزادی بيان داشت.
انقلاب ۵۷ درسهای فراوان به مردم، روشنفکران، سازمانها و حزبها داد(اينکه درسها از سوی همه درک شده يا نه، امری ديگر است). از جمله آنکه اگر قرار است سنگر آزادی بيان نفوذناپذير و مستحکم باشد، بايد «بیحصر و استثنا» يا «بیقيدوشرط» باشد.
از آن زمان چهار دهه میگذرد؛ با همه تجربهها و درسهاي بزرگي که انقلاب ناکام ۵۷ از خود به جای گذاشت، آزادی بيان همچنان پديده، خواسته و آرماني ناشناخته باقی مانده و به سطح جنبشی وسيع و قدرتمند برکشيده نشده است. جنبش آزادی بيان در ميان جنبشهای اجتماعي موجود در جامعه ايران يکي از کمرنگترين و کمشمارترين است. در حاليکه آزادی بيان از جمله نيازهای اساسي جامعه و هر جنبش ديگر است. همه جنبشها، از جنبش ضد سانسور نويسندگان و هنرمندان تا جنبش زنان، از کارگری تا دانشجويی، از حقوق کودک تا معلمان، از محيطزيست تا جوانان… به آن نياز دارند؛ اما کمتر تشکلی حول خواست و با هدف آزادی بيان ايجاد شده و جنبش آزادی بيان در تحرکهای اجتماعی نقش کمتری داشته است…»
«در عرصه فرهنگ و جريان روشنفکری داخل ايران تنها متولی آزادی بيان در نيم قرن اخير، کانون نويسندگان ايران بوده است. اين تشکل در اصل نخست منشور خود که در سه دوره فعاليتش ويراسته و تکميل شده، خواستار آزادی بيان بیهيچ حصر و استثنا است. تنهايي کانون در پهنه مبارزه با سانسور به مثابه يکي از تجليهای مهم نقض سيستماتيک آزادی بيان آن را با انواع فشار و سرکوب شديد مواجه کرده است. با وجود اين حضور پيگيرانه و جدی اما، کانون نيز در زمينه شناخت آزادی بيان کار نظری و تئوريک چندان، و تلاش قابل توجه برای شناخت و شناساندن بيشتر و دقيقتر، و جاانداختن آزادی بيان در فرهنگ جنبشی آن نکرده است…»(از پیشگفتار کتاب)
تشکر و تقديم
برای به انجام رسيدن و مجموعشدن اين يادداشتها لازم است از گرامی خواهرم، شهناز، تشکر کنم که در چهار دهه اخير هر بار که بازداشت يا زندانی شدم بار رنج و زحمات آن بر دوش او قرار گرفت. نيز، سپاس از دوست عزيزم نسيم بنیکمالی که در راه انجام و جمعآوری آنها به زحمت فراوان افتاد.
اين يادداشتها را چه در قالب کتاب منتشر شوند و چه نه، به دو دوست گرانمايه و دو عضو کانون نويسندگان ايران، اکبر معصومبيگی و محسن حکيمی، تقديم ميکنم؛ دو نويسنده و مترجم که ساليانی دراز در راه مبارزه با سانسور و دفاع از حق آزادی بيان بهجد پايداری کردهاند.
يادداشتهای اين دفتر در آذرماه به پايان رسيد. آذر يادآور دو نام درخشان در جنبش ضد سانسور و دفاع از آزادی بيان؛ محمدجعفر پوينده و محمد مختاری است و نيز يادآور روز گرامي ۱۳ آذر؛ روز مبارزه با سانسور.
رضا خنادن(مهابادی) – آذر ۱۴۰۰»(صفحات ۱۵ و ۱۶)
(۲- درگاه آزادیهای ديگر
آزادی بيان آستانه و درگاه آزادیهای ديگر است. آزادی تجمع، آزادی ايجاد تشکل، آزادیهای فردی، اجتماعي و سياسي، آزادی عضويت در نهادها و تشکلهای مستقل، انواع ديگر آزادی است که با وجود آنها میتوان به اختيار انسان معنای عملی داد. اما چنانچه آزادی بيان وجود نداشته باشد هيچيک از آزادیهای ديگر نيز امکان موجوديت پيدا نميکند. در جامعه نميشود آزادی بيان نداشت اما آزادی برگزاری تجمع اعتراضی داشت؛ ممکن نيست آزادی بيان نباشد اما آزادی ايجاد تشکل مستقل و عضويت و فعاليت در آن وجود داشته باشد؛ فعاليت نهادهای مردمی بدون آزادی بيان بسيار دشوار است؛ بدون آزادی بيان، آزادی عقيده و وجدان نيز نيست؛ آزادی بيان محمل آزادی انديشه است؛ نشر آزاد کتاب و مطبوعات بیآزای بيان عملی نيست؛ خلاقيت آزاد هنری و ادبی هنرمند و نويسنده بدون آزادی بيان ميسر نيست. اگر آزادی بيان وجود داشته باشد، آزادیهای ديگر يا موجود است يا به وجود خواهد آمد. به هر روی آزادی بيان ضامن بقای آزادیهای ديگر است.»(صفحات ۲۷ و ۲۸)
«۴- اجرای حق انسانی
آزادی بيان نه امتياز است و نه فضيلت، بلکه يک حق است؛ حق بنيادين و طبيعی. بنابراين، هيچ مرجع، نهاد و قدرتی آن را به ديگران نمیدهد، نمیبخشد، تفويض نمیکند بلکه همه آن را دارند، مگر به دست نهادهای قدرت سلب يا محدود شده باشد. افراد در جامعه دارای آزادی بيان از حق طبيعی خود استفاده میکنند؛ وقتي آزادانه مینويسند و منتشر میکنند، آزادانه به خلاقيت هنری میپردازند و ارائه میکنند، آزادانه رسانه میسازند و افکار و احساسات خود را با ديگران در ميان ميگذارند، آزادانه به اعتراضات فردی و جمعی دست میزنند، آزادانه درباره هر چيز زمين و آسمان انديشه، نظر و نقد خود را بيان میکنند، مشغول اجرای حق انسانی خود هستند؛ به حق طبيعی خود عمل میکنند. درست است که آزادی بيان در اجتماع معنا دارد اما اجتماع بخش تعيينکننده طبيعت انسان است. بدون آن، انسان، انسان نمیشد.»(ص ۲۹)
«اگر توجيه «توهين به مقدسات»(توضيحش در ادامه ميآيد) عمدتاً در کشورهايی با حاکميت غير سکولار و تئوکرات کاربرد دارد، توجيه «منافع ملی» تقريباً در همهجا شايع است. البته بسته به ميزان برخورداری جامعه از آزادی بيان، موردهای آن متفاوت و اندازهاش متغير است. حکومتهای استبدادی به هر انتقاد ساده منتقدان و معترضان انگ «اقدام عليه منافع ملی» يا «اقدام عليه امنيت ملی» میزنند و متهم را مجازات میکنند. نمونه نزديک و روشن آن من و دو تن از دوستان و همکارانم هستيم. اکنون که اين مقاله را مینويسم ما سه تن در زندان به سر میبريم چراکه متهم به «اقدام عليه امنيت کشور» شدهايم و مصاديقش انتشار کتاب تاريخچه کانون نويسندگان ايران، انتشار نشريه داخلی کانون و مشارکت در انتشار بيانيه و حضور در مراسم سالگرد محمدجعفر پوينده، محمد مختاری و احمد شاملو است. بسيارند کسانی که به صرف گذاشتن يک پست انتقادی يا ابراز نظر پيرامون مسائل اجتماعی و سياسی با اتهام اقدام عليه منافع ملی به سالها حبس محکوم شده و در زندان بهسر میبرند.(يا پيشتر حکمشان را به پايان بردهاند) (ص ۴۳ و ۴۴)
«توهين به مقدسات
«مقدسات»، امور، اشياء، اشخاص، کتابها و نظراتی هستند که از منظر باورمندان به آنها، غيرقابل ترديد، غيرقابل نقد و غيرقابل چونوچرا هستند. از آنها بايد با حرمتي آميخته به ترس سخن گفت. «مقدس»، هرچند هم که دنيوی باشد، در منظر باورمندان آسماني است و حرمت ماورايی دارد. در طول تاريخ، شککنندگان، منتقدان و معترضان به «مقدس»، کافر و مرتد و خائن اعلام و به سختی مجازات شدهاند. اين توجيه که گويا «مقدسات» حرمت دارند و بايد به آنها احترام گذاشت از دوران کهن آمده و تا امروز قربانيان بسيار گرفته است…»(ص ۴۶)
«هر نويسنده و روشنفکری که خود را آزادیخواه ميداند و مینامد تنها زمانی شايسته اين صفت است که آزادیخواهياش همگان را در برگيرد؛ مستقل از آنکه «همگان» چه افکار، احساس، عقايد، و موضع و رويکردی دارند. آن روشنفکر و نويسنده که دامنه دفاعش از آزادی بيان به «اما» و «اگر» ختم ميشود و حوزه بيان را محدود میکند، نميتواند آزادیخواه باشد. چنين کسي در خوشبينانهترين حالت در انديشه رهانيدن خود و همگنان است، و نه رهايی جامعه که به لحاظ ترکيب انسانی، متفاوت و گونهگون است.»(ص ۵۴)
«يکي از اثرات مخرب سانسور دولتی، خودسانسوری است. سانسور مزمن، اجبار بيرونی را به تسليم درونی تبديل میکند. نويسنده و هنرمند برای گريز از تبعات اجبار بيرونی، سانسورچی را به درون خود میبرد، و خود به دست خويش اثرش را سانسور میکند.»(ص ۱۰۵)
«جامعه مدنی شکلگرفته در جريان انقلاب ۵۷ که بهويژه در قالب شوراها خود را نشان داد، جزو اولين هدفهای صاحبان قدرت تازه بر تخت نشسته بود، آن جامعه مدنی نوپا همراه با يورش به آزادی بيان(حمله به ميتينگها، حمله به کتابفروشیها و کيوسکهای مطبوعات، يورش به جلسات بحث و گفتوگو، توقيف روزنامهها و مجلهها، برقراری بساط سانسور، ايجاد محدوديتهای قانونی برای مطبوعات و …) مورد حمله قرار گرفت. شوراهای مردمی و سازمانها غيرقانونی اعلام و به دفترها و محل فعاليتشان يورش برده شد، فعالانشان دستگير و زنداني شدند و …و به اين ترتيب آن دو، آزادی بيان و جامعه مدنی تازه پاگرفته، در کنار هم سرکوب، منکوب و خاموش شدند. اين دو، موجودی توأماناند، يکی بیوجود ديگری نمیتواند موجوديت داشته باشد. نه «جامعه مدنی» بدون آزادی بيان میتواند وجود داشته باشد و نه آزادی بيان بدون «جامعه مدنی» دوام ميآورد.»(ص ۱۲۲)
«آزادی بيان تنها در يک صورت میتواند به تمامی انسانی و حقيقی باشد و آن اينکه بیقيد و شرط باشد. بعضيها با خواندن يا شنيدن چنين جملههايی برمیآشوبند که: «يعنی هرکه هر کاری دلش خواست بکند، هرچه دلش خواست بگويد؟ اينطور که سنگ روی سنگ بند نمیشود!»(ص ۱۴۷)
«دليل افت شديد تيراژ کتاب چيست؟
عمدهترين دليل اين وضعيت سياستهای فرهنگی دولت و دولتهایی است که در طی اين مدت بر سر کار بودند. سياستهای فرهنگي باعث شده الان وضعيت به اين صورت در بيايد. عمدهترين دليل در مجموع عوامل و سياستهای فرهنگی، سانسور است. سانسور يکي از عوامل و دلايل اصلي اين وضعيت است؛ زيرا کتاب را در ذهن و نزد مردم بیاعتبار کرده و ديگر اعتمادی به کتابهايی که از کانال سانسور به دستشان میرسد ندارند. ترجيح میدهند از راههايی که سانسور در آن نيست کتاب تهيه کنند تا اينکه بروند سراغ سيستم رسمیای که دچار سانسور است. اين سانسور نه تنها به شکل سلبی يعنی منع چاپ، «اصلاحات» زدن و تغيير دادن(متن) و نفی و غيره بلکه به صورت ايجابی هم وجود دارد. وقتی يک دولت ايدئولوژيک خودش اعلام ميکند که من فرهنگ را به شکل خاصی میخواهم تبليغ کنم و به شکل خاصی میخواهم در ذهن مردم جا بيندازم، طبيعتاً به سراغ آن جريانها و نحلههای فکری و فرهنگی میرود که میتوانند ايدئولوژی او را در ذهن مردم جاری و ساری کنند. بنابراين به آن جريانها امکانات میدهد، آنها را جلوی صحنه میآورد تا از اين طريق جريانهای ديگری را که با او همراه نيستند، از صحنه دور کند. اين شکل ايجابی سانسور است؛ شكل سلبیاش را هم که گفتم.»(صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳)
کتاب انفرادیهها:
سه مرد و یک زن پرسوناژهای ۴ انفرادیه هستند.
سلولها شماره ۲۷۶ و ۲۷۲ و ۲۷۴ و ۴۲۳
اخیرا انفرادیهها، مجموعهداستانی از رضا خندان مهابادی را بههمراه داستان دیگری از همین نویسنده به نام یادداشتهای زندان، نشر باران در استکهلم منتشر کرده است.
در انفرادیه اول چشم میگردانیم بر حکایت نویسندهای که روایتها در دفترچه قرمزش ثبت کرده. نویسنده در کابوسی بیمرز مدام به خود نهیب میزند که اگر دفترچه بهدست بازجوها افتاده و رمزگشایی شده باشد چه کنم؟
دغدغه نویسنده پرسوناژهای سه انفرادیه دیگر است. مردی مسافر و یک دانشجوی فلسفه و یک زن معلم.
انفرادیه دوم حکایت مردی است که آرزوی فیلمساز شدن داشته او اما با مسافرکشی امرار معاش میکند. روزی مسافری که در ماشینش نشسته از چنگ ماموران میگریزد و او دستگیر شده و حالا باید معترف به خودویرانی خود شود.
انفرادیه سوم به جوانی دانشجوی فلسفه میپردازد. همزمان با دستگیریاش دوست دخترش نیز به حبس میشود. دختر در حبس میمیرد.(کشته میشود) بازجوها جنازهی دختر را به دانشجوی فلسفه نشان میدهند و او را عامل مرگ دختر. جوان رگ میزند و دست به خودکشی، اما زنده میماند.
انفرادیه چهارم حکایت زنی معلم است که همسرش به خارج کشور گریخته و با دختر کوچکش زندهگی میکند. از معلم مشخصات فردی را میخواهند که ایمیلهایشان کشف شده است.
انفرادیهها حکایت دیروز و امروز حبس است.
رضا خندان نویسنده و چهره سرشناس و عضو کانون نویسندگان ایران حرمتگذاری به آزادی اندیشه و بیان و قلم و وجدان، مدتها حبس خود را در انفرادی گذرانده و هنوز در زندان اوین زندانی است.
متن حاصل از زندان، بهویژه روایت گذران زندانی در سلول انفرادی، نه ژانری برآمده از همزیستی ادبیات و تاریخنویسی، بلکه حاصل همزیستی سیاست و روانکاوی و ادبیات است. برجستهترین مولفههای این نوع از ادبیات دیگر نمیتواند ارتباط و تصادم بین زندانیها در محیط گسترده با عقاید متفاوت باشد، زیرا سیستمهای معناشناختی در دایره زبان تغییر پیدا میکنند و دیالکتیک دیوار و انتظار امری پروبلماتیک تلقی میگردد. زندان، شخصیت زندانبان و نگهبان زندان، همسایههایی که دیده نمیشوند و فقط حس میشوند، احوال زندانی، غذای زندانی، تنهایی و فراق، غم و اندوه، یاس و ناامیدی، فکر و خیال، ترس و واهمه، آرزوی مرگ، شکایت، ضعف و بیماری، تهدید و اعتراف همه به برجستهترین شکل ممکن تعین مییابند. داستان انفرادیهها نیز از همین نوع ادبیات است: بررسی روانکاوانه و سیاسی از چند شخصیت که در سلول انفرادی گرفتار آمدهاند و هرکدام به سیاق خود به مولفههای فوق نظر دارند.
انفرادیهها مجموعه چهار داستان بههم پیوسته است و داستان چهار زندانی در سلولهای انفرادی را روایت میکند. هر چهار داستان در سلولهایی انفرادی که شماره مشخص شدهاند، میگذرند. هر فصل حاوی قصه یک شخصیت است که از زاویه اول شخص نیز روایت میشود. از چهار تن سه مرد و یک نفر زن(فصل آخر) است. با توجه شمارهگذاری سلولها، سلولِ شخصیتِ زن با فاصلهای نسبی به سه سلول دیگر قرار دارد. راویان نام ندارند و صرفاً بر اساس موقعیت اجتماعی یا شغلیشان، بخشی از هویتشان بر خواننده نمایان میشود. فصلهای کتاب یا سلولهایی که راویان در آنها حضور دارند عبارتاند از: انفرادیه اول(سلول ۲۷۶)، انفرادیه دوم(سلول ۲۷۲)، انفرادیه سوم(سلول ۲۷۴) و انفرادیه چهارم(سلول ۴۲۳).
سلول انفرادی، یکی از اصلیترین شکنجههایی است که نهادهای امنیتی از آن برای وادار کردن متهمان سیاسی به اعتراف استفاده میکنند. شکنجهای که در وهله نخست بر جهان ارتباطی و دنیای روابط فرد اثر میگذارد. به این ترتیب فرد از روابط اجتماعی و تماس با محیط بیرون محروم میگردد. در انفرادی بیشتر پوسته بیرونی هویت(هویت اجتماعی یا پیرامونی) که در اثر مراوده و تعامل با دیگران شکل میگیرد، آسیب میبیند.
انفرادیه اول روایت مرد داستاننویسی است که سیوپنج روز از انفرادیاش میگذرد و داستانی در یک دفتر با جلدی قرمز رنگ نوشته است که شخصیتهایش را به ترتیب مرد مسافربر، دانشجوی فلسفه و خانم معلم تشکیل میدهند. شخصیتهایی که هر کدام راوی قصه خود در سه فصل بعدیاند. این نویسنده به دلیل آنکه شخصیتهای داستانیاش هر کدام به شکلی گرفتار ماموران امنیتی میشوند، دچار عذابوجدان شده و با چنین هراسی بیدار میشود و با هراسی شدیدتر به خواب میرود. در این رهگذر، نویسنده قصهی رابطه عاطفی شکستخوردهاش را نیز روایت میکند.
انفرادیه دوم روایت مردی ۴۶ ساله است که ششمین ماه حبس را در انفرادی میگذراند. سرانجام پس از تحمل درد و رنج و شکنجه، تصمیم میگیرد به خواست بازجو گردن گذاشته و آنچه را که او میطلبد، بنویسد. کاغذ و قلمی را که در اختیارش گذاشته شده، برمیدارد و مینویسد: میخواسته فیلمنامهنویس و یا بازیگر سینما شود ولی راننده یک شرکت دارویی میشود. پس از بیست سال کار، شرکت تعطیل میشود و او بیکار. اتوموبیلی دستوپا میکند تا مسافرکشی پیشه کند. روز نخستِ دستگیری فکر میکرده تا شب آزاد خواهد شد و حالا شش ماه میشود که همچنان زندانیست. در این فصل نویسنده سعی میکند با زبان طنزآمیز با بازجوی خود ارتباط برقرار کند اما زبان ضعیف و نثر شکننده نویسنده که قادر به ایجادِ بیان طنز نیست و از همان سطور نخست درجا میزند، با دیالوگهای تصنعی مانع پرداخت درست به یک سوژه بسیار خوب میشود.
انفرادیه سوم روایت یک جوان دانشجوی فوقلیسانس فلسفه. بیستمین هفته زندان را میگذراند. او معشوقهای دارد همزمان با او دستگیر میشود. دختر در زندان میمیرد، جنازه را به جوان نشان میدهند و او را علت مرگ دختر میدانند. از شکنجه و عذاب خسته شده، تصمیم به خودکشی میگیرد، نشسته در سلول، به گذشته و رابطهاش با دختر میاندیشد و اینکه عشق او را با حسادتهای نابهجای خویش مخدوش کرده بود. آخرین مشاجرهاش را با او به یاد میآورد، چیزی که پس از آن بار سفر میبندد تا به آرامش دست یابد. در بازگشت پی میبرد که دختر بازداشت شده. خانوادهاش هم علت را نمیدانند. روزی در خیابان پسر را هم دستگیر میکنند تا از طریق او دختر را به حرف بیاورند.
انفرادیه چهارم نیز روایت زنی معلم است که دختری کوچک دارد. شوهرش پنج سال پیش به خارج از کشور گریخته و هنوز بازنگشته است اما عاشقانه دوستش دارد. برادر او نیز که مدتی مفقودالاثر بود، معلوم میشود در زندان است. شبهنگام به خانهاش هجوم میآورند و او را بازداشت میکنند. از او مشخصات شخصی را میخواهند که برای هم ایمیل فرستاده بودند. زن علاوهبر بازگو کردن داستان زندگیِ خویش، چند خردهداستان دیگر که در دو سلول همسایهاش قرار دارند به نام چشمآبی(که نامزدش همان دانشجوی فوقلیسانس فلسفه در فصل سوم است) و آقاپسر را نیز روایت میکند.
در اپیزود اول مدام به دفتری با جلدی قرمز رنگ ارجاع داده میشود و هر بار در شکل جدیدی از آشفتگی. «کابوس شنوایی. کسی مدام میگفت: دفتر جلد قرمز»(ص ۱۱). راز دفترچه قرمز چیست؟ چرا بهجای تاکید بر محتوا، بر فرم و جلدِ دفترچهی قرمز تمرکز میشود؟ راوی نخست در انفرادیه اول با خود داستانی را حمل میکند که پنداری بار اصلی قصه شخصیتهای فصول بعدی را در آن گرد آورده است. راوی اول، نویسندهایست که در سلولی انفرادی داستان زندگیاش را روایت میکند. راوی در این بخش از داستان، به خاطر شخصیتهای داستانیاش که یک راننده مسافرکش، یک دانشجوی فوقلیسانس فلسفه و یک معلم زن است تحت سئوال و بازجویی قرار میگیرد که در فصلهای بعد، راوی داستان زندگی خویشاند. اما نویسنده از همان آغاز نگران سرنوشت شخصیتهایش است. گویی از آنها فقط در خواب میتواند مراقبت کند و اگر هر ردِ بیرونی از آنها آشکار شود، به حبس انفرادی(وضعیت فعلی خود) دچار میشوند. راوی که حدود سی و پنج روز است در سلول انفرادی بهسر میبرد، با آشفتهگی و هراسی مدام دست و پنجه نرم میکند. هراسی که به نظر نمیآید صرفا به فردیت وی مربوط شود بلکه ماحصل یک نگرانی جمعی است:
در سلول انفرادی از هیچ چیزی صدا در نمیآید اما همهچیز صدا دارد. در صامتترین صحنه و سکون و سکوت سلول نیز صداهایی در جریان است. صداهایی آمیخته با سکوت که فقط زندانی با آنها ارتباط برقرار میکند و متوجهشان میشود چون دقیقا از آن صدا محروم شده است. محرومیت و تحریک – فهم در ارتباطی مستقیم با یکدیگر قرار میگیرند.
«دو تا دفتر بود. ای وای! چرا از یادم رفته بود؟ یادت نرفته بود، احمقی. بیمبالاتی. بی مسئولیتی. حالا تاوانش را بده. برای هر تکهاش، برای هر آدمش باید جواب بدهی، یک عمر جواب دادهام. این هم یکیش. شاید آخریش باشد. بهتر. راحت. خسته شدم از بس خسته شدم…»
اما او که نمیتواند نسبت به وضعیت شخصیتهای داستاناش بیتفاوت باشد، مدام بازجویی آخرش را به یاد میآورد:
«جلدشان قرمز بود؟ وقتی داشتند از من بازجویی میکردند روی میز یک برگه قرمز؟ عنابی؟ مثل جلد مقوایی یک دفترچه… شاید خود دفترچهام بود. پس چرا درباره آن چیزی نپرسیدند؟ لابد گذاشتهاند برای بعد. در مورد شخصیتی که چشمهای آبی دارد چه میخواهند بپرسند؟ یا درباره آن مرد مسافربر؟ از معلم و دانشجوی فلسفه راستی چرا برایشان اسم نگذاشتم؟»
راوی انفرادیه اول نویسندهای است که همیشه بابت نوشتههایش مورد مواخذه قرار گرفته است، اما این بار حالت شدیدتری از شکنجه را پشت سر میگذارد و شاید به دلیل اقدامات او(داستانی که نوشته است) چندین نفر دیگر نیز به چنین حالت – شکنجهای گرفتار آیند و دلیل اصلی بیتابیِ متفاوت قلب هراسزدهاش را در این امر میبیند:
«نوشتههایم؟ اگر پیدا کرده باشند؟ لابد پیدا کردهاند! نه، نکردهاند! اگر به دستشان افتاده باشد میآیند سراغم. چه بگویم؟ خوب معلوم است، این یادداشتهای یک شخصیت داستانی است، یک شخصیت داستانی که عقاید عجیب و غریبی دارد.»
راوی خود را نیز در بطن داستاناش میبیند یا بهعبارت دیگر میگنجاند تا با مخاطب و شخصیتهای اصلی خود همراه شود تا خط داستانیاش گم نشود.
در بسیاری از روایتهای مستندی که از تجربه سلول انفرادی منتشر شده است، مسئله شمارگان روز و نظام تقویمی از اهمیت بهسزایی برخوردار است که نویسنده در داستان انفرادیهها نیز گذری به این امر زده است. برای مثال راوی در سلول ۲۷۶ زمانی که لحظه پایان انفرادیاش فکر میکند، روزشمار حکشده بر دیوار کرم رنگ سلول را اینگونه توصیف میکند:
«در حاشیه پایین دیوار خطها را میبینم، هر خط به نشان یک روز. میشمارم، بارها شمردهام. یک نفر از آنها که قبلا اینجا بوده هفتاد و پنج خط کشیده، دیگری بیست و هشت خط، سومی صد و شصت و پنج. باز هم هست. لابد خطهای بسیاری را این رنگ غلیظ کرم پوشانده است. به چوبخط خودم نگاه میکنم، امروز باید سی و ششمین خط را بکشم.»(ص ۱۱)
یا همان راوی در جایی دیگر اشاره میکند: «از خطها معدل میگیرم، نتیجه میشود نود. اگر در حد معدل اینجا گرفتار بمانم پنجاه و چهار روز دیگر مانده… اوووف… پنجاه و چهار روز چند ساعت میشود؟ چند دقیقه، چند ثانیه؟ هر دم و بازدم چند ثانیه طول میکشد؟… چند دم دیگر باید این جا بمانم؟ … نفسم با آهی کشیده بیرون می آید.»
هر کدام از خطها بیانگر منطق زمانی ـ تاریخی زندانیان در انفرادیاند؛ امری مشترک که در همه روایتها به یکسان دیده میشود. در سلول ۲۷۲ نیز دانشجوی فلسفه اینگونه منطق تقویمی خود را بازنمایی میکند:
«بگذارید خطهایی که روی دیوار کشیده ام را حساب کنم تا بگویم چند وقت است که اینجا هستم. یک، دو، سه… هفده و هجده… بله بیست تا خط افقی دارم، میدانید یعنی چه؟ هر خط افقی نشان یک هفته است.»(ص ۵۸)
تخیل مهمترین عنصر و برجستهترین امریست که برای یک زندانی سلول انفرادی در تنظیم تاریخگذاری در سلول زن معلم نیز دیده میشود:
«امروز چند شنبه است؟ به تقویمی که با سوراخ های ورقه آهنی روی شوفاژ درست شده نگاه میکنم. باید نشانه را که یک تکه چوب کوچک است از روی دوشنبه بردارم و بگذارم در سوراخ سهشنبه. نشانه تاریخ را هم باید بگذارم روی چهارده. دوازده سوراخ مربوط به ماههای سال است. سیویک سوراخ به روزهای ماه و هفت سوراخ برای روزهای هفته. نشانههای روزهای هفته و تاریخ روز، هر روز عوض میشود. تا به حال پنج بار نشانۀ ماه را عوض کردهام. روزشمار هم دارم: یکان، دهگان، صدگان. با یک نگاه متوجه میشوم که یکصد و چهل و شش روز است که در این سلول هستم. این تقویم از ابتکارات و یادگارهای کسانی است که قبل از من اینجا بودهاند.»(ص ۸۸)
خطکشیدن نه فقط نشانهای از زبان تقویمی و زمانی است بلکه نوعی زبان ارتباط هم هست. خطوط حکشده روی دیوارها میتواند چندین برداشت مفهومی متفاوت داشته باشد. مانند یک قضیه حملی و خبری که هر روزه اطرافمان میشنویم:
«خط کشیدن را از روز پنجم شروع کردم، میخواستم تقویمی داشته باشم. یکی از کارهای روزمرهام شمردن چوب خط خودم و دیگران است. خواندن یادداشتهای دیواری- که حالا همه را حفظ هستم- برایم حکم خواندن روزنامه را دارد. هر روز صبح پس از خوردن صبحانه، روزنامهام را میخوانم. روزنامهای که خط و نوشتههایش همیشه یک جور است. با این حال تفکرات و خیالهایی که برمیانگیزد هر روز متفاوت است. مثلاً کسی نوشته: سلام زندگی.»(ص ۱۹)
راوی نخست در انفرادیه یکم مینویسد:
«صدا راه ارتباط من با بیرون، با اتفاقهایی است که در همین نزدیکی رخ میدهد و من نمیتوانم شاهدشان باشم. هر صدا چیزی میگوید، تصویری میسازد؛ صدای باز و بستهشدن در سلولها، صدای چرخ حمل غذا، صدای لخ لخ دمپایی، صدای زمزمهی یک مکالمه و گاه صدای اعتراض». برای راننده مسافربر در انفرادیه دوم نیز وجهی پروبلماتیک دارد، اما صدایی آمیخته با سکوت. «چی را میخواهم بشنوم؟ صدای پوتین نگهبان را؟ یا صدای باز و بستهشدن در سلول را؟ صدای نگهبان را؟ صدای دستبند و صدای قاشق پلاستیکی را که روی کاسۀ پلاستیکی دنبال لقمهای بیمزه میگردد؟ اینها چه شنیدنی دارد؟ اینجا، صدای سکوت شنیدنیتر است یا اقلاً صدای هوار کشیدن خودم.»(ص ۴۹)
در ادامه انفرادیه دوم نیز صدا کارکردی دوگانه به خود میگیرد: «احساس می کردم با آن آدم قبلی، با آن کس که چند روز قبل پا به این سلول گذاشت، فرق دارد. صدای بسته شدن در سلول را شنیدم.»(ص ۵۲)
«لحظهای بعد از دیوار سمت چپم صدای یک ضربه آمد، بلند شدم و من هم کوبیدم به دیوار، دوبار. نمیدانستم چه معنایی برای او خواهد داشت اما من داشتم جواب سلامش را میدادم و از او تشکر میکردم. این اولین پیوند خودخواستۀ من با محیط تازهام بود.»(ص ۹۹) کوبیدن به دیوار پنداری که نظام معناشناختی سلول انفرادی را تعیین و تعریف میکند. «میکوبم به دیواری که سمت سلولش قرار دارد، یعنی: رسید. مرسی! لحظهای بعد او به دیوار میکوبد، یعنی: قابلی نداره!.»(ص ۸۵)
***
رضا خندان(مهابادی)، نویسنده ۶۲ ساله که بهاتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» به شش سال زندان محکوم شده و محکومیتش از اوایل مهر ۱۳۹۹ به اجرا درآمده، خود نیز قربانی فقدان آزادیهای سیاسی در ایران شده است.
رضا پیشتر در گفتوگویی تاکید کرده که «نقد فرهنگ تاثیر زیادی در از بین بردن سانسور فرهنگی و بهتبع آن خودسانسوری ناشی از فرهنگ خواهد داشت.»
مرور زندگی و آثار رضا خندان نشان میدهد که در شرایط استیلای استبداد و فقدان آزادی بیان، جای نویسنده در زندان است و سرنوشت آثارش سانسور.
صرفنظر از فعالیتهای فرهنگی رضا خندان مهابادی و پرونده قضایی-سیاسی که به دلیل این فعالیتها علیه او گشوده شده، آثار و کتابهای این نویسنده در جهت بسط همان اعتقادش به کارکردها و پیامدهای نقد در جامعه از جمله جامعه ادبی است.
خندان مهابادی که در سال ۱۳۳۹ در مهاباد اصفهان به دنیا آمده، در کودکی همراه با خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد.
وی اولین کتاب خود را که یک مجموعهداستان با عنوان «بچههای محل» بود، در ۱۸ سالگی، در تابستان سال ۱۳۵۷ کمی پیش از وقوع انقلاب در ایران منتشر کرد.
در واقع، رضا کار نوشتن را با نویسندگی برای کودکان آغاز کرد. خود درباره اولین کتابش گفته اولین آشنایی و برخوردش با پدیده سانسور در همان دوران نوجوانی و زمان چاپ اولین کتابش روی داد، زیرا سانسور موجب «حذف دو جمله از کتاب» شده بود.
با این حال، بهگفته این نویسنده، با آن که رضا خندان در آن زمان گمنام بود، کتاب «بچههای محل» تا سال ۱۳۶۰ که خفقان سیاسی در ایران شدت گرفت، صد هزار نسخه فروش کرد.
پایان دوران دبیرستان برای رضا خندان همزمان بود با انقلاب فرهنگی در ایران و او پس از بازگشایی دانشگاهها به تحصیل روانشناسی روی آورد.
در پاییز ۱۳۵۷، کتاب دوم خود را با عنوان «از کوزه همان برون تراود که در اوست» در نقد و بررسی داستانهای قدسی قاضینور چاپ کرد. قاضینور از چهرههای ادبیات کودک و نوجوان در ایران به شمار میرود. خندان مهابادی در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ نیز چند شماره جُنگ ادبی ویژه کودکان با نام «جنگ رازی» منتشر کرد.
اما این نویسنده در سال ۱۳۶۰ مدتی بازداشت شد و بعد از آزادی هم بیشتر وقت خود را به نقد ادبی و پژوهش اختصاص داد. با این حال، داستاننویسی را نیز رها نکرد و مجموعه داستان «انفرادیهها» را بهصورت الکترونیک منتشر کرد که به زبان کردی هم ترجمه و منتشر شده است.
در نقدی که سال ۱۳۹۲ در وبسایت روزآنلاین درباره این کتاب منتشر شد، آمده است: «انفرادیهها» رمانی است که میتوان آن را حبسیهای دانست که فضای مخوف و به دور از انصاف و اخلاق زندانهای ایران را به تصویر میکشد. راوی این قصهها شدیدا خودخفه و درونگرا است و احساس خفقان و اضطراب، لحن و فضای کلی ماجراهایی است که تجربه میکند.»
دههها دوستی و همکاری با علیاشرف درویشیان (۱۳۹۶ – ۱۳۲۰)، نویسنده و عضو متوفی کانون نویسندگان ایران، زمینه را برای رضا خندان در زمینه انتشار آثار مشترک ماندگاری با این نویسنده فراهم کرد.
رضا، جدای از دوستی و همکاری با درویشیان، آثار این نویسنده را بسیار ستوده و در جایی گفته است که درویشیان داستاننویسی را «امری فاخر و پیچیده برای ساختن متنهای مالیخولیایی» نمیدانست، بلکه معتقد بود «میشود زندگی روزمره را نیز به داستان بدل کرد.»
رضا خندان بر نقش اجتماعی درویشیان به عنوان یک نویسنده نیز تاکید کرده و گفته است: «درویشیان جدای از داستاننویسی انسانی مسئول نسبت به اجتماعش، خاصه نسبت به اقشار تهیدست و زحمتکش بوده و برای آن که تغییری مثبت در اوضاع به وجود آورد، تلاش کرده و رنج برده است.»
مهمترین کار مشترک خندان و درویشیان مجموعه نوزده جلدی «فرهنگ افسانههای مردم ایران» است که انتشار آن از سال ۱۳۷۸ آغاز شد. این مجموعه در کل شامل نزدیک به دو هزار افسانه (دقیقا ۱۹۸۷ افسانه) است که بخشی از آنها «قصههای پريان» محسوب میشود.
در سال نیز ۱۳۸۲نیز، اولین جلد از مجموعه هفتجلدی «داستانهای محبوب من» منتشر شد. درویشیان و خندان در مجموعه «داستانهای محبوب من» دورههای مختلف نگارش داستان کوتاه در ایران معاصر را بررسی و داستانهایی را در کنار نقدی بر آنها عرضه کردهاند. آنها برای این کار از دهه ۱۳۷۰ شروع کرده و به دهههای قبلتر رفتهاند.
مثلا در جلد اول این مجموعه که به دهه هفتاد اختصاص دارد، داستانهای کوتاهی از نویسندگانی چون گلی ترقی، بیژن نجدی، محمد کشاورز، محمد قاسمزاده، امیرحسین چهلتن، فریبا وفی، جعفر مدرس صادقی و ابوتراب خسروی آورده شده است.
این منتقد ادبی در سال ۱۳۹۴، درباره سانسور شدید این مجموعه گفته بود برخی از مجلدهای این مجموعه، «بعد از چندین بار تجدیدچاپ شدن با عدم صدور مجوز متوقف میشوند.»
او در آن زمان تاکید کرد که با وجود آماده بودن جلد هفتم «داستانهای محبوب من»، پدیدآورندگان این کتاب رغبتی برای پیگیری روند صدور مجوز و چاپ آن ندارند.
رضا درباره علت صادر نشدن مجوز تجدیدچاپ برای برخی از مجلدهای این مجموعه گفت: «داستانهای عبارات و الفاظی وجود دارد که ممکن است از دید ممیزان اخلاقی و مناسب نباشد، اما این عبارات بخشی از اثر نویسنده هستند و ما بهعنوان گردآورنده داستانها مجاز به حذف یا تغییر داستانها نیستیم.»
بهگفته این پژوهشگر، سانسورچیهای وزارت ارشاد حتی کلمات و دشنامهای ساده و پیشپاافتادهای مثل «پدرسوخته» را سانسور کردند.
در سال ۱۳۹۳، خندان و درویشیان کتاب «دانه و پیمانه» را منتشر کردند. این کتاب مجموعهای از مقالهها و نقدهایی درباره داستاننویسی معاصر است که بسیاری از آنها پیشتر در مطبوعات ایران به چاپ رسیده بود.
«فرهنگ عامه ما پر است از هراس و تقدس و بیچونوچرایی و اولویت ایل و تبار و فرقه. ضربالمثلهایی از این دست که «پاهایت را جلوی بزرگتر دراز نکن» یا «زبانت را دراز نکن» یا «زبان سرخ سرِ سبز میدهد بر باد» یا «دیوار موش دارد، موش هم گوش» و… همه برای این است که دنیایی که بر تو حاکم است، تثبیتشده باقی بماند.»
خندان مهابادی سال ۱۳۷۷ به عضو کانون نویسندگان ایران درآمد و تاکنون پنج دوره عضو هیات دبیران کانون بوده است.
سال گذشته، انجمن قلم آمریکا جایزه آزادی قلم خود را بهطور مشترک به رضا خندان و نیز بکتاش آبتین و کیوان باژن، دو عضو زندانی دیگر کانون نویسندگان ایران، اهدا کرد و خواستار آزادی این نویسندگان در بند شد. پس از این جایزه، بکتاش آبتین بهدلیل بیماری و محرومیت از درمان بهموقع در زندان جان خود را از دست داد. به عبارت دقیقتر حکومت اسلامی بکتاش را کشت!
رضا خندان مهابادی در سالهای اخیر درگیر پرونده قضایی علیه خود و مانعتراشیهای حکومت بوده، با این حال از نوشتن باز نایستاد.
وی در سال ۱۳۹۹ کتاب «داستان در بوته» را منتشر کرد که در آن بار دیگر تاکید میکند «نقد سالم معطوف به داستان اما اثرگذاریاش فراتر از خود داستان است، زیرا نویسنده و خواننده را نیز شامل میشود.»
بهعقیده این منتقد ادبی، نقد «چشم ناظر جامعه» است، آن هم نه ناظر بیطرف بلکه «ناظری که محک میزند، میسنجد و داوری میکند.»
رضا خندان مهابادی با وجود نقد نویسنده و نقد خواننده، اگر «بیاعتنایی» از سوی مردم نسبت به کتاب میبیند، مسئول آن را حکومت میداند.
وی پیشتر در این زمینه گفته است: «عرصه کتاب در ایران پاسخگوی نیازهای معنوی و انتظارات مردم نیست، زیرا عرصهای سانسورزده است و چون کتاب تحت نظارت و یا الگوهای سانسور مجوز میگیرد و چاپ میشود، مردم به آن بیاعتماد هستند. بیاعتمادی و بیاعتباری بیاعتنایی میآورد.»
خندان و بکتاش آبتین در زندان به ویروس کرونا مبتلا شدند اما همانطور که در بالا اشاره شد آبتین بهدلیل عدم رسیدگی به موقع مقامات زندان، زمانی که دیرهنگام برای درمان به بیمارستان منتقل شد، درگذشت.
کانون نویسندگان ایران در اطلاعیهای مقامات ایرانی را مسئول مرگ این شاعر و فیلمساز دانست.
سپس خندان برای مداوای بیماریش با وثیقه ۴۰۰ میلیون تومانی به مرخصی استعلاجی آمد. در اواخر اسفندماه ۱۴۰۰ دادیار زندان اولین آقای خندان را احضار کرد اما بهگفته کانون نویسندگان ایران، او در وضعیتی نبود که به زندان برگردد.
دادیاری زندان در ابلاغیهای رسمی از وثیقهگذار خندان خواسته بود او را به زندان معرفی کند در غیر این صورت، وثیقه به نفع دولت ضبط خواهد شد.
کانون نویسندگان ایران در این باره گفت: «مطلع شدیم با توجه به تمام این فشارها و آزارها، خندان در دو سه روز آینده به زندان باز میگردد. بیشک مسئولیت هر گزندی به رضا خندان(مهابادی) بر عهده حکومت است و بازگرداندن او به زندان تهدیدی برای سلامت و جان اوست.»
رضا خندان (مهابادی) عضو هیات دبیران کانون نویسندگان در گفتگو با بیبیسی فارسی گفته بود کانون تنها تشکیلات مستقل نویسندگان و روشنفکران ایران در نیم قرن اخیر ایران است و تنها تشکیلات مدافع منافع آنها.
خندان گفت: «در بیان میزان اهمیت و تاثیر این کانون همین بس که حاکمیت همواره اعضای این کانون را تحت فشار گذاشته تا جایی که حتی چندنفر از اعضای این کانون را کشته است. طبیعتا اگر این کانون و فعالیتهایش بیاثر بود کاری به کارش نداشتند؛ چون موثر و معتبر و خوشنام بوده مدام تحت فشار بوده است.»
محمد جعفر پوینده و محمد مختاری از جمله روشنفکران و اعضای کانون نویسندگان که در دهه ۷۰ به دست نیروهای امنیتی وقت به قتل رسیدند
خندان در پاسخ به این انتقاد که کانون نویسندگان کار سیاسی میکند گفت: «اینها تبلیغات منفی است و کسانی که این را میگویند و به آن باور دارند که یا کانون را نمیشناسند یا گوششان به تبلیغات حکومتی است یا غرضورزند چون کانون بارها اعلام کرده که کار سیاسی نمیکند ولی فکر سیاسی دارد.»
عضو هیات دبیران کانون نویسندگان در توضیح گفت: «احزاب به این معنا سیاسی هستند که میخواهند صاحب قدرت سیاسی بشوند و در حکومت سهم بگیرند. اعضای کانون نه تنها خواهان سهمگیری نیستند که افکار سیاسی مشترک هم ندارند، تنها اشتراکشان مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی بیان است که لازمه کار ادبی و هنری و صنفی است؛ پس کانون کار سیاسی نمیکند اما از این جهت فکر سیاسی دارد که دولت و حاکمیت آزادی بیانی را که کانون خواستار آن است سلب کرده است. به گفته خندان مبارزه با سانسور در ایران با حاکمیت و دولت گره خورده و کانون نویسندگان به این ترتیب، خواهناخواه با نیرویی مواجه است که کار را سیاسی میکند.
خندان گفت: «با صدای بلند اعلام میکنم که مشکل سیاسی است.» وی گفت با این که اجازه ندادند کانون نویسندگان تریبون رسمی داشته باشد، کانون با استفاده از حداقلها سرپا مانده است.
کانون نویسندگان ایران در بیانیهای که به مناسبت پنجاهمین سالگرد تاسیس آن منتشر کرده تاکید کرده که همچنان در کار ستیز با سانسور است.
کانون نویسندگان ایران که همچنان با موانع و محدودیتهای زیادی برای فعالیتهای خود مواجه است در بیانیه خود آورده «کانون نیمقرن پنجه در پنجه این توفان که در خیال و کار برکندنِ ریشهی آن بوده، بالیده و پیش آمده است، حوادث بسیاری پشت سر گذاشته و فراز و نشیب فراوان دیده و از خیل دامهای ریز و درشت جستجو اکنون اینجاست، در نخستین روز از اردیبهشت ۱۳۹۷، روز پنجاه سالگیاش؛ همچنان در کار ستیز با سانسور و دفاع از آزادی بیان و متشکل کردن نویسندگان.»
به امید این که آن افق روشن رهاییبخش، هرچه زودتر از راه برسد تا مردم بتوانند همانند انقلاب ۵۷ در زندانهای سراسر کشور را باز کنند و همه زندانیان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را آزاد کنند. مهمتر از همه این بار همانند انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷ به هیچ کسی و قدرتی اجازه ندهند تا انقلاب بر حقشان را، که برای آزادی، برابری، نان، کار، رفاه عمومی، عدالت اجتماعی و بهطور کلی یک زندگی درخور و شایسته انسان است به شکست بکشاند و دیکتاتوری فردی و یا حزبی خود را اعمال نماید!
شنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۱ – چهارم یونی ۲۰۲۲