فستیوال کن و بحث درباره‌ی مارکسیسم بر عرشه‌ی قایق تفریحی لوکس

فستیوال کن و

بحث درباره‌ی مارکسیسم بر عرشه‌ی قایق تفریحی لوکس

ترجمه: داریوش آرام

در فستیوال فیلم کن سال ۲۰۲۲ فیلم «مثلث اندوه» (Triangle of Sadness ) برنده نخل طلایی شد. سوزانه بورگ مصاحبه‌ای کرده است با کارگردان فیلم روبن اُستلوند.

 فیلم در دنیای مُد، زیبارویان و ثروتمندان بازی شده است. در مرکز ماجرا زوجی به نام‌های کارل و یایا قرار دارند. هردو مُدل هستند، هردو می‌دانند که زیبایی‌شان سرمایه‌شان است، از این رو هردو بطور موفقیت‌آمیز در رسانه‌های اجتماعی هم نقش بازی می‌کنند. در بخش دوم فیلم آنها به یک قایق لوکس تفریحی دعوت می‌شوند، که در آن خیلی چیزها غیر عادی است.

فیلم به طرح پرسش‌هایی از دنیای لوکس و مُد می‌پردازد، از جمله چگونه بدن‌ها به سرمایه تبدیل می‌شوند و آنچه سرمایه‌داری با تاروپود جامعه انجام می‌دهد. در طول فیلم حجاب زیبای دنیای ثروتمندان و زیبارویان دریده می‌شود و کارگردان سوئدی چهره‌های کریه را جلوی دید می‌گذارد. در کن محل افتتاح، پرسش‌های سطح بالای جالبی طرح می‌شود.

سوزانه بورگ: آقای اُستلوند تجلیل از فیلم «مثلث اندوه» درست در مکانی مثل کن، لانه زنبور سوپر ثروتمندان و زیبارویان، چقدر مناسب بود برای شما؟

روبن اُستلوند: «مثلث اندوه» در دنیای مُد و روی یک قایق تفریحی لوکس بازی می‌شود. در ادامه آنها به یک جزیره‌ی دورافتاده پرت می‌شوند و تمام سلسله‌مراتب قبلی از بین رفته و روابط جدیدی بوجود می‌آیند: یک زن نظافت‌چی که در قایق کار می‌کرد، حالا در رأس سلسله‌مراتب قرار می‌گیرد، به دلیل اینکه او می‌تواند ماهی‌گیری کند و آتش بیافروزد.

خیلی جالب بود که ما در محل نمایش مخاطبانی داشتیم با لباس شب و اسموکینگ: خیلی خوشم می‌آمد که با این فیلم آنها را قدری در تنگنا قرار دهم و آنها و خودم را مجبور به طرح پرسش‌هایی بکنم. موضوعاتی مثل سلسله‌مراتب و لایه‌ی اجتماعی را به بحث بگذارم، یک مقداری خودمان را به‌یاد تئوری مارکسیستی بیاندازم و بخندیم، همچنین به خودمان. یک سفر کوتاه با ترن هوایی بود همراه با بحث و جدل.

بورگ: این فیلمی است که مربوط به یک سیستم بسته هم هست. دنیای مُد که در واقع دنیای ثروتمندان و زیبارویان است. در «The Square» موضوع مربوط به دنیای هنر بود. شخصیت‌های شما در این سیستم‌ها عمل می‌کنند. در این رویکرد چه چیزی برای شما جالب است؟

اُستلوند: ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که به روشن‌ساختن تمام مشکلات با شیوه‌ای کاملاً فردی شده تمایل داریم. افراد مُعرف یک مشکل هستند. این به معنای آن است که اگر ما فرد را، کسی که کاری را خطا انجام می‌دهد، تغییر دهیم، یا اگر ما آدم‌های بد و تعداد قلیلی از سرمایه‌داران رده‌بالا را برکنار کنیم، بعد از آن می‌توانیم سیستم را نگه‌داریم. به این ترتیب مشکلات اجتماعی، بجای دیدن کل بافتار و گزینش یک چشم‌انداز مادی در مورد سرمایه‌داران، بر سر افراد منفرد آوار می‌شوند. چه اتفاقی خواهد افتاد اگر یک میلیاردر تمام پولش را صرف اهداف خیریه کند؟ آیا به این ترتیب ما مشکل را حل کرده‌ایم؟ نه. ما معمولاً جهان را آن‌چنان توضیح می‌دهیم که گویا افراد ثروتمند خودخواه و سطحی هستند و انسان‌های فقیر سخاوتمند و اهل معنویت هستند. طبیعتاً این صحیح نیست.

در دهه‌ی ۶۰ فیلم‌های زیادی بودند، از قبیل «Viridiana» اثر لوئیس بونوئل، که به ما می‌گفتند: «وقتی صحبت از طبقه است، الگوهای توضیحی احمقانه را دنبال نکنید. آنها درست نیستند.» معنای آن امروز غالباً این است: «چرا شما انسان‌های فقیر را به شیوه‌های متفاوت این چنین فرومایه به تصویر می‌کشید؟» من حداقل منصف هستم: همه‌ی انسان‌ها را فرومایه به تصویر می‌‌کشم. من با شخصیت‌هایم برابر رفتار می‌کنم.

بورگ: من به یاد جمله‌ای می‌افتم که در ابتدا هنگام یک نمایش مدل‌ در پس‌زمینه آویزان است: «بدبینی لباس خوش‌بینی برتن کرده است». فیلم شما با این جمله چه ارتباطی برقرار می‌سازد؟ انسان ممکن است فکر کند شما واقعاً به خوش‌بینی باور ندارید.

اُستلوند: من این را قبول ندارم. بعضی اوقات احساس می‌کنم، که بد فهمیده می‌شوم. من هنرمندی مُعرف بدفهمی هستم(خنده). به عقیده من این نقل قول، «بدبینی لباس خوش‌بینی برتن کرده است»، چیزی درباره‌ی زمانه‌ی ما می‌گوید.

در آگهی‌های تبلیغاتی ما از جمله می‌بینیم «همه برابر هستند» یا «تخریب محیط زیست را متوقف کنید» و هم‌زمان «محصولات ما را بخرید». من دیوانه‌وار عصبانی شدم وقتی شرکت‌های مُد را دیدم که چنین گزاره‌هایی را استفاده می‌کنند. در فیلم، من رفتار شخصیت‌ها را هم‌چون نمونه‌ای برای این موضوع می‌نگرم و این را  به‌عنوان دیدگاه خود نمی‌بینم.

من یک نگاه کاملاً خوش‌بینانه به انسان‌ها دارم. به باور من ما تمایل زیادی به ساختن یک جامعه‌ی عادلانه داریم. از بعضی جهات سرمایه‌داری به این امر کمک کرده است. فیلم یک برداشت است، الهام گرفته از رویکردهای جامعه‌شناسانه-نوآورانه. من امیدوارم که مردم شخصیت‌ها را با شیوه‌ی نگاه من اشتباه نگیرند.

بورگ: شما می‌گویید این یک رویکرد جامعه‌شناسانه است. شخصیت‌های شما معمولاً به یک وضعیت حاد دچار می‌شوند، در فیلم‌تان «Höhere Gewalt» یک بهمن وجود دارد، اینجا تصادف  قایق تفریحی. اگر منظور شما سیستم است چگونه شخصیت‌های‌تان را در این رابطه می‌پرورانید؟

اُستلوند: این پرسشی جالب است. زیرا وقتی آدم در صنعت فیلم یک شخصیت را به شیوه‌ی رایج می‌پروراند، همیشه این‌طور شروع می‌کند: شخصیت در یک خانواده‌ای متولد می‌شود، سپس فرآیندهای روانشناسانه شخصیت بازیگر را می‌آفرینند- این ویژگی‌ را بازیگر در فیلم همراه خود دارد.

من مایلم که شخصیت‌ها همواره در محدوده‌ی مادی/عینی که در آن حرکت می‌کنند، رفتار کنند. بطور مثال: تو سرمهماندار بر عرشه قایق تفریحی هستی و اجازه نداری به مسافری که چیزی می‌خواهد، «نه» بگویی. اینجا این مهم است که چرا این چنین است. این مربوط به روحیه خدمت‌رسانی افراطی در صنعت است. که حوزه‌ی عمل تو را محدود می‌کند.

این وضعیت شخصیت‌ بازیگران مرا تعیین می‌کند. در مورد زن سرمهماندار در قایق و این پرسش که وقتی او به جزیره دورافتاده‌ای پرت شده است، بر او چه می‌رود، آیا مجاز است چیزی را تعیین کند، آیا او فرصت‌طلب است؟ امکان‌های او چه هستند؟

بورگ: این جالب است که شما چگونه رابطه بین کارل و یایا را رشد می‌دهید. شما پرسش‌هایی را هم اضافه می‌کنید، که یک رابطه‌ی مدرن چگونه می‌تواند به نظر آید: یک مرد چگونه می‌تواند در جامعه‌ی امروزی موضع‌گیری کند؟ چگونه می‌تواند رفتار کند؟ چه چیزی برای شما در مورد مسائل مردبودگی در جهان امروز جالب است؟

اُستلوند: خوب من با خودم فکر کردم، این فیلم که مایلم همراه «Höhere Gewalt» و «The Sqare » 

یک سه‌گانه را بسازند، مردبودگی را به‌عنوان موضوع در خود دارد. مقایسه‌کردن شخصیت‌های مردانه در این سه فیلم جالب است. این امر که من با این موضوع به چالش پرداختم، به دلیل این است که خود یک مرد هستم. وقتی‌که من سناریو را می‌نویسم، وضعیت‌هایی را استفاده می‌کنم که معمولاً خودم تجربه کرده‌ام. صحنه‌ای که کارل و یایا بر سر اینکه چه کسی صورت‌حساب را پرداخت کند، دعوا می‌کنند، مستقیماً از زندگی خودم نشأت گرفته است.

بورگ: وقتی شما می‌گویید که دیالوگ‌ها معمولاً از زندگی واقعی ریشه می‌گیرند، این چگونه با صحنه‌ی بامزه‌ی دیگری در این چارچوب هم‌خوان است: دیالوگ بین کاپیتان روی عرشه، با بازیگری وودی هارلسون، و یک الیگارش روس، که از طریق بلندگو درباره‌ی مارکسیسم و کاپیتالیسم بحث می‌کنند، درحالی‌که توفان و هرج‌ومرج بر قایق مستولی شده است.

اُستلوند: بله وودی هارلسون یک کاپیتان مارکسیست است. من از خانواده‌ای می‌آیم که در آن بحث‌های سیاسی نقش بزرگی را بازی کرده است. مادر من در دهه‌ی ۶۰ سوسیالیست و کمونیست شد. او هنوز هم خود را یک کمونیست می‌داند. برادر من اکنون یک راست محافظه‌کار است. ما همیشه خیلی بحث می‌کردیم.

من بعدها نقل‌قولی از رونالد ریگان را خواندم که تقریباً بامزه است. او جمله‌ای شبیه به این دارد: «سوسیالیسم فقط در آسمان کارکرد دارد، جایی که آنها به آن احتیاج ندارند، و در جهنم جایی که آنها قبلاً آن را به دست آورده‌اند.» من می‌خواستم این نقل‌قول را استفاده کنم. وقتی کاپیتان و الیگارش روس میگساری می‌کنند، به این جمله گیر می‌دهند و می‌خندند.‌

من در دهه‌ی ۸۰ بزرگ شده‌ام، زمانی‌که هر دو ایدئولوژی – کاپیتالیسم و کمونیسم – بی‌وقفه علیه یکدیگر می‌تاختند. من تا همین چندی پیش فکر می‌کردم ما این وضعیت قطبی‌شده را پشت سر گذاشته‌ایم. اما از آنجاکه انسان‌ها میل به ساده‌سازی دارند، بجای گزینش خوبی‌ها از هر دو سیستم، به جنگ ایدئولوژیک می‌پردازند. کاپیتان و الیگارش روس تا حدودی نشان‌دهند‌ه‌ی این رفتار هستند.

بورگ: در حال حاضر تغییراتی ژئوپلیتکی وجود دارد که اجازه می‌دهند نگاه جالب بیشتری به فیلم انداخته شود: الیگارش روس می‌خواهد قایق تفریحی لوکس را بخرد، درست زمانی‌که خیلی از قایق‌های تفریحی الیگارش‌های روس توقیف شده‌اند.

اُستلوند: بله نکته‌ی تراژیک آنچه هم‌اکنون اتفاق می‌افتد و ما ناگهان دوباره شروع کرده‌ایم همه چیز را از منظر شرق یا غرب ببینیم، فیلم را ناگهان خیلی به‌روز ساخته است. به‌یکباره ما درباره‌ی الیگارش‌های روس بسیار زیاد بحث می‌کنیم. برای من این مهم بود که آنها را با دافعه نشان ندهم. او و برایت، که نارنجک و مین می‌فروشد، نمی‌بایستی بدجنس‌تر از سایر شخصیت‌‌ها باشند.

بورگ: متشکر

منبع: Deutschlandfunk 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate