بدفهمی و بدآموزی های محسن حکیمی

( پاسخی دیگربه ردیه نویسی های حکیمی بر اندیشه ی مارکس و انگلس)

توضیح المسائل!

مقاله ی پیش ِ رو آماده ی انتشار بود که مقاله ی محسن حکیمی باعنوان ِ« کانون ِ نویسنده گان ِ ایران ، گذشته، حال، آینده» درسه بخش یا سه دوره منتشر گردید. درسرتاسر ِاین مقاله حکیمی ازاستبداد و نبود ِ آزادی ِ بیان چه در رژیم ِشاه و چه دراین رژیم نالیده است. ازجمله در جایی از مجله ی «فرهنگ ِ توسعه» دردهه های ۱۳۷۰ و۱۳۸۰ یاد می کند و نقدی که آن مجله علیه ِ استبداد و سانسور نوشته بود. حکیمی با موضعگیری ِ مخالف علیه ِ آن مجله ایراد هایی برآن نقد گرفته و می نویسد« آنچه پیش ازهرچیز به ذهن ِخواننده ی این نقد می رسد تصویر ِ معیوب و ناقص ِ نویسنده از جامعه ی استبدادی ِ ایران است. نویسنده به گونه ای سخن می گوید که گویا اشکال ِ استبداد فقط این است که ایجاد ِ احزاب ِ سیاسی را ممنوع کرده و می کند. گویا نهادهای مستقل ِ غیر ِ حزبی آزادند و فقط احزاب ممنوع اند …». حکیمی درادامه همچنین از قول ِ خودش و دیگر اعضای کانون بر نبود ِ آزادی ِ بیان در این رژیم بالاخص برای نویسنده گان اشاره نموده و بر ضرورت ِ آزادی ِ بی قید و شرط ِ بیان بسیار تاکید می کند. حکیمی بسیار راست می گوید که در ایران ِ تحت ِ حاکمییت ِ استبداد برای نویسنده گان آزادی ِ بیان نیست، اما بسیار دروغ می گوید که برای او هم این آزادی وجود ندارد. زیرا در تمام ِ این سال هایی که برای بسیاری از نویسنده گان- ونه همه ی آنها- آزادی ِ بیان وجود نداشته، حکیمی به تنهایی ۹ جلد کتاب دربازه های زمانی ِ مختلف چاپ و منتشر نموده که اکثرن هم علیه ِ فلسفه ی مارکسیستی ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی اند. از جمله کتاب ِ « دگردیسی ِ کمونیسم ِ مارکس توسط ِ انگلس»، که من بخش هایی از آن را نقد کرده ام. علاوه براین ها،حکیمی چندبار هم مصاحبه هایی با روزنامه ی نیمه دولتی ِ « شرق» انجام داده است. که آخرین اش اردیبهشت ِ ۱۴۰۰ بود.

اکنون سوآل از آقای حکیمی این است: مگر آزادی ِ بیان برای یک نویسنده غیرازچاپ ِ کتاب و مصاحبه با روزنامه و بیان و اشاعه ی ایده ها و نظرات ِ مختلف ِ فلسفی و سیاسی و غیره چیز ِ دیگری هم هست؟ شما از که و ازچه می ترسی بگویی در تمام ِ سال های ۱۳۷۰، ۱۳۸۰، و۱۳۹۰ وهمین یک سال ِ قبل که برای هیچ مارکسیست ِ معتقد به ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی امکان ِ چاپ و انتشار نطرات اش نبوده جنابعالی با سوء استفاده از نبود ِ آزادی ِ بیان برای آنها تا آنجا که وزارت ِ ارشاد و روزنامه هایی نظیر ِ شرق به تو اجازه داده اند و وقت و قلم و سوادت یاری کرده اند علیه شان داد ِ سخن داده ای، و انگلس را به اتهام ِ مخترع ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی محاکمه ی غیابی کرده ای؟ آیا همین آزادی بیان و آزادی ِ عمل برای من هم هست که از حیثییت ِ علمی و فلسفی ِ انگلس دفاع کنم  ونظرات ونوشته های ام را در ایران چاپ و منتشر نمایم؟آیا روزنامه ی شرق که درچند نوبت با حضرت ِ عالی در دفتر ِمجله و حضورن مصاحبه نمود حاضراست مقاله ی « محسن حکیمی رو درروی مارکسیسم و فلسفه ی علمی» من را چاپ و منتشر نماید؟ آری آقای حکیمی! در ایران ِ تحت ِ حاکمییت ِ استبداد ِ دینی- سیاسی آزادی ِ بیان برای امثال من نیست، برای امثال ِ جنابعالی هست که کاری را که خود ِ رژِیم از عهده اش بر نمی آید شما انجام دهید. حال برویم سر ِ مقاله ی اصلی:

نخست بگویم که « بدفهمی» اهانت نیست بلکه به کسی بدفهم گفته می شود که ازسخن و نظر ِ دیگری برداشت ِ درست ندارد وهمان برداشت ِنادرست ِخود را به گوینده و اظهارکننده ی سخن و نظر نسبت می دهد. در این صورت می گوییم شخص ِ نسبت دهنده ی نظر ِ نادرست به گوینده ی اصلی دچار ِ بدفهمی شده و باید نسبت ِ به غلط داده شده را اصلاح نماید و از کسی که نظرش به غلط برداشت شده پوزش خواهی کند. حال اگر شخصی که دچار ِ بدفهمی از سخن و نظر ِ دیگری شده نظرو سخن ِ بدفهمیده ی خود را به عنوان ِ آموزه و درس آموزی به دیگران انتقال دهد یا تبلیغ و ترویج نماید باید هم به او تذکر داد و برداشت های نادرست اش را به رخ اش کشید و نقد و ردکرد، وهم سخن و نظر ِ درست ِ گوینده ی اصلی را به خواننده ی علاقه مند به دانستن وفهمیدن ِ درست توضیح داد و تفهیم نمود. اما، وقتی این بد فهمی درمورد ِ نظریه پردازان وآموزگاران ِ بزرگی چون مارکس و انگلس اعمال شود، دیگر هم غیر ِ قابل ِ چشم پوشی و گذشت است و هم باید شخص ِ خطاکار ِ مدعی ِ فهم ِ درست را ازاشتباه به در آورد و به خواننده نشان داد که ایده ها و نظرات ِ نسبت داده شده و ارائه شده به عنوان ِ آموزش های درست ِ مارکس وانگلس سرتاسرغلط و نشان از بی سوادی و بدفهمی و فقر ِ نظری و حتا فرهنگی ِ شخص ِ نسبت دهنده( در اینجا محسن حکیمی) دارد.

محسن حکیمی چنین آدمی با چنین رویه ای است: هم در برداشت ازاندیشه و نظرات ِ مارکس و انگلس دچار بدفهمی شده وهم اصراردارد که همان برداشت های نادرست ِ خود را به مارکس و انگلس منتسب سازد و در واقع وبه خصوص اصرار دارد که مارکس را با خود همنظر و در مقابل ِ نظرات و اندیشه های انگلس معرفی نماید. بدترازآن، این که اصراردارد برداشت های نادرست ِخود را با ترجمه ی غلط از چند تز ِ مارکس درباره ی فوئرباخ به خواننده بقبولاند یا درواقع تحمیل نماید، و با این عمل، بدفهمی های فردی اش تبدیل به بدآموزی به خواننده گان ِمبتدی شده و کم کم عمومییت هم خواهد یافت. خصوصن که حکیمی درایران خودرا مارکس شناس و مدافع ِ « کمونیسم ِ مارکس» معرفی کرده و با این ادعا شهرت ِ دروغینی هم به هم رسانده است. به این دلیل، افشای بدفهمی های او ازمارکس، اگرچه دیر اما ضروری است و جلوی بدآموزی های بیشتر را خواهدگرفت.

بدفهمی ها و بدآموزی های محسن حکیمی:

اولین بد فهمی وبد آموزی ِ حکیمی که مارکس را هم  همفکر و همنظر با خود قلمداد می کند این است که ادعا می کند آدمی فلسفی اندیش نیست و به فلسفه و تفکر ِ فلسفی اعتقادی ندارد. اما، آیا درست می گوید؟ شاید حکیمی نداند، اما ما مارکسیست ها می دانیم همه ی انسان ها به لحاظ ِ جهان شناسی و خصوصن جهان شناسی ِ علمی نادان از مادر زاده می شوند حتا اگر پدرو مادر شان دانشمند و فیلسوف باشند. به همین دلیل هم هست که فرزندان ِ انسان ها اگر تحصیل ِ علم و فلسفه ی علمی نکنند یعنی علم آموزی را با عقلانییت ِ فلسفی تلفیق نکنند یقیننن مذهبی و معتقد به خلق الساعه و خلقت از هیچ خواهند شد. اما همین انسان ها و به خصوص در زمان ِ ما وقتی به سن ِ شش- هفت ساله گی برسند می توانند به مدرسه بروند و با سواد شوند یا به مدرسه نمی روند و بی سواد می مانند که امروزه چنین احتمالی بسیار کمیاب و نزدیک به صفراست. – در جامعه های عقب مانده با رژیم های استبدادی مانند ِ ایران متاسفانه در صد ِ بیسوادی بسیار بالا است-. آن که مدرسه نمی رود و سواد و علم نمی آموزد همچنان نادان به خصوص به لحاظ ِ شناخت ِ جهان باقی می ماند. اما، نادانی( جهل) چیست؟ نا دانی یا جهل، تنها نداشتن ِ سواد ِ خواندن و نوشتن نیست بلکه مهم ترازآن، نداشتن ِ شناخت از جهان ِ پیرامون و سازوکارها وکرد وکارهای آن – ونه صرفن نیاندیشیدن به آن – است. نه فقط انسان که موجودی شعورمند و اندیشه ورز است بلکه دیگر جانداران ِ نسبتن شعورمند و هوشمند نیز ناگزیرند دست ِکم شناختی ازمحیط ِزیست وگستره ی قلمروی حیات ِ اجتماعی و نوعی ِ خود پیدا کنند و گرنه حتا یک لحظه هم قادر به ادامه ی حیات نخواهند بود. تفاوت ِ انسان با جانوران در این است که همه ی انسان ها و از جمله محسن حکیمی هنگامی که بالغ و عاقل شوند ازخود می پرسند این آسمان و ستاره گان چیستند و در چه زمانی و چگونه پیدا شده اند – یا به وجود آمده اند-؟ خود ِ آدم ها یا انسان ِ فردی و نوعی چیست و در چه زمانی و چگونه بر روی زمین پیدا شد؟ و از این قبیل پرسش های وجودشناسی و پیشینه شناسی. طبیعی است که همه ی انسان های بالغ وعاقل حتا کسانی که در عمرشان یک کتاب ِ فلسفی هم نخوانده اند، هرپاسخی به این پرسش های وجودشناختی و مبداء شناختی بدهند حتا اگر خودشان ندانند یقینن پاسخی فلسفی خواهد بود، چه رسد به مارکس ِ ماتریالیست ِ دیالکتیک اندیش ِنظریه پرداز،حتا اگرمحسن حکیمی را خوش نیاید! چراکه به همین پرسش وپاسخ های کنجکاوانه ودر عین ِ حال اندیشه مندانه که ابتدائن جنبه ی فردی دارند وسپس جنبه ی عام و عمومی پیدامی کنند فلسفه و فلسفی اندیشی گفته می  شود. به عبارت ِ دیگر، فلسفه ورزی و فلسفی اندیشی که ازنخستین مرحله ی بلوغ ِ جسمی و ذهنی در ذهن ِ انسان ها پدید می آید چیزی جز تفکر در وجود ِطبیعت ِ پیرامون و«خود»  یا اگوی انسان ها نیست. این  پرسش و پاسخ ها یا فلسفی اندیشی ها تا هنگام ِ مرگ انسان را رها نمی کنند، چرا که تنوع ِ طبیعت و انسانییت، و تنوع ِ آموزه ها و دیدگاه ها در باره ی چیستی وآغازگاه و فرجام ِ هم طبیعت و هم انسان به اندازه ای زیاد و گوناگون است که انسان تا به شناخت کامل از آنها نرسد، و به دلیل ِ همان تنوع و کثرت ِ پدیده ها و وجودهای بی پایان ِ مدام درحال ِ تغییر و دگرگشت ِ ازکهنه به نو و ازنو به کهنه – هیچگاه هم  به پایان نخواهد رسید، دست از پرسش و پاسخ و فلسفه ورزی و فلسفی اندیشی ِ خودشناسانه و جهان شناسانه بر نمی دارد.

محسن حکیمی اما، معتقداست که او نه به طبیعت ِ پیرامون و تاریخ ِ آن می اندیشد و نه به جامعه ی انسانی و تاریخ ِ پیدایش ِ آن و نه حتا به اگوی فردی ِ خویش. درست همانند ِ یک جاندار ِ درخود و برای خود که به دلیل ِ همانستی اش با طبیعت ِ پیرامون  فقط به همان قلمروی محدود ِ نوع خود و خورد و خوراک و تولید مثل اش بسنده می کند. مارکس را هم در این بی تفاوتی و خود همان پنداری با طبیعت ِ در دیدرس و دسترس و محدود به قلمروی زیست ِ فردی و نوعی همنظر و همفکر ِ خویش می داند.

اما حکیمی اگر یک بار گروندریسه و سرمایه حتا همان چند صفحه ی اول را خوانده و فهمیده بود هرگز پا از سواد ودانش ِ نازل ِ خود فراتر نمی گذاشت و مارکس را همقد وقواره ی ناشناخت گرایی ِ محدود بین و کوته نظرانه ی خود نمی دید. در اینجا من فقط یک نمونه ازاین که حکیمی نه مارکس را خوانده یا اگر هم خوانده نفهمیده می آورم، و ادامه ی این بحث را به بخش ِ بعدی ِ این نوشتار با همان عنوان ِ بالا وامی گذارم.

آیا محسن حکیمی می داند چرا مارکس در گروند ریسه و سرمایه که مهم ترین آثار ِ تئوریک ِ او هستند بحث اش را از تولید آغاز می کند( در گروندریسه تولید به طور ِ عام، و در سرمایه تولید ِ کالا و سرمایه به طور ِ خاص)؟.  عمرن اگر بداند! چراکه اگرمی دانست نمی گفت مارکس بعد ازنوشتن ِ یازده تز فلسفه اندیشی و فلسفی نویسی را برای همیشه کنارگذاشت. چرا؟ چون تفکر ِ ساده بین و ساده انگار ِ او برخلاف ِ تفکر ِ جست وجوگر وآغاز و فرجام شناس ِ مارکس، فلسفی و ماتریالیستی دیالکتیکی نیست. اما پاسخ ِ پرسش ِبالا این است: مارکس ِ ماتریالیست ِ دیالکتیک اندیش و تکامل گرا به این دلیل بحث را از تولید آغاز می کند که تولید نقطه ی آغازین ِ تاریخ ِ انسانی، یعنی آغاز گاه ِ  حرکت و تکامل ِ جامعه ی انسانی است، درست همان گونه که در طبیعت هم تولید ِ عناصر و مواد ِ مختلف ِ فیزیکی شیمیایی و سپس ترکیب و همپیوندی شان در یک محدوده ی معین از فضا- زمان ِ بی نهایت و بی آغاز و پایان، آغازگر ِ حرکت ِ دیالکتیکی و پیدایش ِ پدیده های معیین و مشخص و تکامل ِ آن هاو در نهایت پیدایش ِ انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز است. در واقع الگوی مارکس در نظروری و نظریه پردازی، طبیعت و ماده ی در حرکت است، و این یعنی این که در نظام ِ فکری ِ مارکس برطبق ِ نظام ِ طبیعت، ماده ی در حرکت است که تعیین کننده و آغازگر ِ فعالییت ِ معطوف به تغییر و دگرگونی در جامعه ی انسانی در اشکال متنوع ِ تکامل گرایانه ی آن از پست به عالی و از ساده به پیچیده است، که آغاز گاه اش هم در طبیعت و هم درجامعه تولید ِ چیزهای پیچیده از مواد و عناصر ِ ساده و ابتدایی است.

ادامه دارد 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate