مائوتسه دون
سبککار حزبی را اصلاح کنيم[۱]
) ۱ فوريه ۱۹۴۲)
توضیح ناشر: در این نوشته تحلیلی رفیق مائوتسه دون با رویکرد علمی بهنقد ذهنیگرایی(سوبژکتيويسم)، دگماتیسم، سکتاریسم و الگوسازی میپردازد و برای علاج آن راهحل صحیحی بهپیش میگذارد.
ذهنیگرایی یکی از حادترین و مزمنترین مرضهایی است که در جنبش کمونیستی ایران و در بسیاری از گروه و سازمانهای مختلف آن ریشه دوانده و نهادینه گشته است، و این متن و راه مقابله با آن میتواند برای همگی ما راهگشا باشد.
ما توصیه رفیقانه و دلسوزانه میکنیم کلیه رفقای کمونیست انقلابی سوای تعلق تشکیلاتی این متن را بدون اینکه با دیدن جلد آن و نام مائوتسه دون گارد گرفته و با هر توجیهی از خواندن آن چشمپوشی کند، منتقدانه بخوانند.
گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین در ایران
مائوتسه دون
سبککار حزبی را اصلاح کنيم
مدرسۀ حزبی امروز افتتاح میشود و من برای آن هرگونه موفقيت آرزو میکنم.
من میخواهم کمی در مسئله سبککار در حزب ما صحبت کنم. چرا حزبی انقلابی لازم است؟ حزبی انقلابی لازم است زيرا که در جهان دشمنانی يافت میشوند که بر خلق ستم روا میدارند و خلق میخواهد بساط ستمگری دشمن را برچيند. در دوران سرمایهداری و امپرياليسم همانا حزبی انقلابی مانند حزب کمونيست لازم است. بدون چنين حزبی خلق نمیتواند ستمگری دشمن را براندازد. ما کمونيست ھستيم، ما میخواهیم خلق را در سرنگون ساختن دشمن رهبری کنيم، بنابراين بايد صفوف خود را بهخوبی منظم گردانيم، ھماھنگ گام برداريم؛ مبارزان ما بايد مبارزانی برگزيده باشند و سلاحهای ما سلاحهایی برنده. بدون اين شرايط دشمن را نمیتوان سرنگون ساخت.
مسئلهای که اکنون در برابر ما هست کدام است؟ خطمشی عمومی حزب صحيح است و از اين حيث اشکالی در ميان نيست؛ کار حزب نيز ثمربخش بوده است. حزب دارای چند صد ھزار عضو است که خلق را در مبارزات فوقالعاده سخت و دشوار عليه دشمن رهبری میکنند. اين مطلب بر ھمه کس روشن است و جای هیچگونه ترديدی باقی نمیگذارد.
بهاینترتیب آيا هیچ مسئلهای نيست که حزب ما با آن روبرو باشد؟ به نظر من ھست و مسئله واقعاً تا اندازهای ھم جدی است.
اين مسئله چيست؟ مسئله این است که در اذهان برخی از رفقای ما افکاری رخنه کرده که نه کاملاً صحیحاند و نه کاملاً مناسب.
بهعبارتدیگر سبک آموزش ما، سبک برخورد به روابط داخلی و خارجی حزب و سبک نگارش ما ھنوز دارای جنبههای نادرستی است. منظور ما از جنبۀ نادرست در سبک آموزش همانا بيماری سوبژکتيويسم (ذهنیگرایی- برداشتی که در تضاد و مغایر با واقعیت عینی یا حقیقت میباشد) است، در سبک برخورد به روابط داخلی و خارجی حزب، بيماری سکتاريسم و در سبک نگارش، بيماری الگوسازی در نوشتههای حزبی(۱) است. اینها ھمه نادرست است، بادهای ناسالمی است. اما اين بادها مانند بادهای سرد شمال در زمستان نيست که سراسر آسمان را میروبند. سوبژکتيويسم، سکتاريسم و الگوسازی در نوشتههای حزبی ديگر شیوههای مسلط نيستند بلکه بيشتر به وزش باد مخالف میمانند، به بادهای ناسالمی که از پناھگاھھای زيرزمينی بيرون میزنند (خندۀ حضار). باوجوداین ھنوز در حزب چنين بادهایی وزان است و زيبنده نيست. ما بايد روزنههایی را که گذرگاه اين بادھا است ببنديم. تمام حزب ما بايد به بستن اين روزنهها ھمت گمارد، مدرسۀ حزبی نيز بايد چنين کند. اين سه باد ناسالم سوبژکتيويسم، سکتاريسم و الگوسازی حزبی ھر کدام دارای منشأ تاريخی خاصی میباشند و باآنکه سلطۀ آنها ديگر در سراسر حزب برقرار نيست پيوسته ايجاد مزاحمت میکنند، به ما هجوم میآورند، بنابراين لازم است در برابر آنها مقاومت کرد، آنها را موردمطالعه قرار داد، تجزیهوتحلیل کرد و ماهیت آنها را روشن ساخت.
مبارزه با سوبژکتيويسم به خاطر اصلاح سبک آموزش، مبارزه با سکتاريسم به خاطر اصلاح سبک برخورد به روابط داخلی و خارجی حزب، مبارزه با الگوسازی حزبی به خاطر اصلاح سبک نگارش– چنين است وظیفهای که در برابر ما قرار دارد.
برای انجاموظیفۀ سرنگون ساختن دشمن بايد به اصلاح سبککار حزبی بپردازيم که سبک آموزش و سبک نگارش در زمرۀ آن است. ھمينکه سبککار حزبی ما در مجرای صحيح افتاد مردم در سراسر کشور از نمونۀ ما خواهند آموخت. آن افرادی در خارج از حزب که از ھمين سبک نادرست پيروی میکنند چنانکه افرادی صادق و با حسن نیت باشند نمونۀ ما را سرمشق قرار خواھند داد و اشتباھات خود را تصحيح خواھند کرد و اين امر بر تمام ملت اثر خواھد گذاشت. تا زمانی که صفوف ما منظم است، ھماھنگ گام برمیداریم، تا زمانی که مبارزان ما برگزيده و سلاحهای ما برنده است ما میتوانیم بر ھر دشمنی، ھر اندازه نيرومند باشد پيروز گرديم.
اينک سخنی چند دربارۀ سوبژکتيويسم.
سوبژکتيويسم(ذهنیگرایی) سبک آموزش نادرستی است، در تناقض با مارکسيسم–لنينيسم است، با حزب کمونيست سازگار نيست. آنچه برای ما لازم است، سبک آموزش مارکسيستی–لنينيستی است. ما وقتی از سبک آموزش صحبت میکنیم منظور فقط سبک آموزش در مدارس نيست بلکه در سراسر حزب است. مسئلۀ سبک آموزش عبارت است از شيوۀ تفکر رفقای ارگانهای رھبری و تمام کادرھا و اعضای حزب، برخورد ما به مارکسيسم–لنينيسم و برخورد کليۀ رفقای حزبی به کار خويش. بدين ترتيب مسئله دارای اھميت فوقالعاده، دارای اھميت درجه اول است.
در حال حاضر در ميان بسياری از رفقای ما افکار مغشوشی رواج دارد. مثال دربارۀ اينکه تئوريسين کيست، روشنفکر به چه کسی اطلاق میشود، پيوند تئوری و عمل چه معنی میدهد. نخست اين سؤال را مطرح کنيم: آيا سطح تئوريک ما بالا است يا پائين است؟ اخيراً تعداد بيشتری از آثار مارکسيستی–لنينيستی ترجمه شده و بر شمارۀ خوانندگان نيز افزوده است. اين کار بسيار خوبی است. اما آيا میتوان گفت که سطح تئوريک حزب ما بسيار بالا رفته است؟ البته سطح تئوريک ما اکنون قدری برتر از سابق است. اما جبهه تئوريک ما بههیچوجه متناسب با مضمون غنی جنبش انقلابی چين نيست و مقایسۀ اين دو نشان میدهد که جنبۀ تئوريک بسيار عقب است. بهطورکلی تئوری ما ھنوز همراه با عمل انقلابی گام برنمیدارد، بگذريم از اينکه تئوری بايد بر عمل انقلابی سبقت گيرد. ما ھنوز پراتيک غنی و متنوع خود را به سطح تئوريک مناسب ارتقا ندادهایم. ما ھنوز به بررسی ھمۀ مسائل پراتيک انقلابی، يا حتی مهمترین آنها، نپرداخته و آنها را تا سطح تئوری بالا نبردهایم. خودتان قضاوت کنيد، چند نفر از ما در امور اقتصادی، سياسی، نظامی و فرهنگی چين تئوریهایی تدوين کردهاند که درخور چنين نامی باشند، تئوریهایی که بتوان آنها را علمی و جامع شمرد و نه طرح ھائی خام و نارسا؟ اين بخصوص دربارۀ کار تئوريک در زمينۀ اقتصادی صادق است: از جنگ ترياک تاکنون يک قرن از آغاز رشد سرمایهداری چين میگذرد و ھنوز حتی يک اثر تئوريک به وجود نيامده است که در انطباق با واقعيت رشد اقتصادی چين، واقعاً علمی باشد. آيا میتوان گفت که مثلاً در مطالعۀ مسائل اقتصادی چين سطح تئوريک ھم اکنون بالاست؟ آيا میتوان گفت که حزب ما در علوم اقتصادی ھم اکنون دارای آنچنان تئوریسینهایی است که شايستۀ چنين نامی باشند؟ مسلماً خير. ما مقدار زيادی کتب مارکسيستی–لنينيستی خواندهایم ولی آيا میتوان ادعا کرد که از ميان ما تئوریسینهایی برخاستهاند؟ نه، نمیتوان. زيرا که مارکسيسم–لنينيسم آن تئوری است که مارکس، انگلس، لنين و استالين بر پايۀ عمل ايجاد کردهاند، نتيجۀ عامی است که از واقعيت تاريخی و انقلابی به دست آوردهاند. اگر ما فقط به قرائت آثار آنها قناعت ورزيم و در پرتو تئوری آنها به مطالعۀ واقعيت تاريخ و انقلاب چين نپردازيم، يا هیچ کوششی به خرج ندهیم که به پراتيک انقلاب چين دقیقاً از زاويۀ تئوری بینديشيم، نبايد مدعی آن باشيم که تئوریسینهای مارکسيست ھستيم. اگر ما اعضای حزب کمونيست چين، از مسائل مربوط به چين روی برتابيم و فقط به از برکردن نتايج و اصول جداگانۀ آثار مارکسيستی اکتفا کنيم دستاوردهای ما در جبھۀ تئوريک بسيار ناچيز خواھد بود. اگر کسی فقط قادر باشد آثار اقتصادی و فلسفی مارکسيستی را بخاطر بسپارد و آنها را از الف تا ي به روانی از بر بخواند ولی بههیچوجه نتواند آنها را در عمل بکار بندد آيا میتوان او را تئوريسين مارکسيست دانست؟ نه، نمیتوان. ما به چگونه تئوریسینهایی احتياج داريم؟ به آنگونه تئوریسینهایی که بتوانند بر مبنای مواضع، نظريات و اسلوب مارکسيستی–لنينيستی مسائل عملی را که در جريان تاريخ و انقلاب پيش میآید بهدرستی تفسير کنند و از مسائل اقتصادی، سياسی، نظامی و فرهنگی چين بيان علمی و توضيح تئوريک به دست دھند. ما به چنين تئوریسینهایی نيازمنديم. برای آنکه چنين تئوريسينی بود بايد جوهر مارکسيسم–لنينيسم، مواضع، نظريات و اسلوب مارکسيستی–لنينيستی و آموزشهای لنين و استالين را در مورد انقلاب در مستعمرات و در چين عميقاً دريافت؛ بايد توانست آنها را در کار تحليل علمی و عميق مسائل عملی چين بکار بست، قوانين تکامل این مسائل را کشف کرد. چنیناند تئوریسینهایی که ما واقعاً بدانها احتياج داريم.
کميتۀ مرکزی حزب ما اکنون تصميم گرفته است رفقای حزبی را به آموختن اين شيوه دعوت کند که در بررسی جدی تاريخ چين، و مسائل اقتصادی، سياسی، نظامی و فرهنگی چين بر مواضع، نظريات و اسلوب مارکسيستی–لنينيستی تکيه زنند و ھر مسئله را بهطور مشخص و بر اساس اسناد و مدارک تفصيلی تحليل کنند و سپس نتیجهگیریهای تئوريک به دست آورند. این است آن مسئوليتی که ما بايد برعھده گيريم.
رفقای مدرسۀ حزبی ما نبايد به تئوری مارکسيستی بمثابۀ دگم بيجانی بنگرند. لازم است تئوری مارکسيستی را فراگرفت و آنرا بکار بست، آنرا فراگرفت فقط به اين منظور که آنرا بکار بست. اگر شما بتوانيد يک يا دو مسئلۀ عملی را از ديدگاه مارکسيسم–لنينيسم روشن سازيد بايد به شما تهنیت گفت و آنرا موفقيتی بهحساب آورد. ھر گاه شما مسائل بيشتری را توضيح دھيد و توضيحات شما جامعتر و عمیقتر باشد موفقيت شما بزرگتر خواھد بود. مدرسۀ حزبی برای قضاوت توانائی دانشجويان بايد اين قاعده را وضع کند که دانشجويان پسازآنکه مارکسيسم-لنينيسم را فراگرفتند به مسائل چين چگونه مینگرند، آيا اين مسائل را بهروشنی میبینند يا نه، آيا میتوانند به اين مسائل بهدرستی برخورد کنند يا نه.
اينک در مورد مسئلۀ «روشنفکران» گفتگو کنيم.
ازآنجاکه چين کشوری است نيمه مستعمره و نيمه فئودالی و فرھنگ آن چندان رشد يافته نيست روشنفکران بخصوص پرارزشاند. در مسئلۀ مربوط به روشنفکران کميتۀ مرکزی حزب بيش از دو سال پيش قطعنامهای(۲) تصويب کرد مبنی بر اينکه ما بايد تعداد زيادی از روشنفکران را جلب کنيم و تا آنجا که انقلابیاند و می خواھند در جنگ مقاومت ضد ژاپنی شرکت جويند آنها را با آغوش باز پذيرا شويم. ما کاملاً حقداریم که به روشنفکران ارج میگذاریم زيرا انقلاب بدون روشنفکران انقلابی، نمیتواند به پيروزی بيانجامد. اما ما ھمه میدانیم که بسياری از روشنفکران خود را بسی دانا، فهمیده میپندارند، قیافۀ متبحر به خود میگیرند و درک نمیکنند که اين رفتار آنها ناشايسته و زیانبخش است، مانع پيشرفت آنها است. آنها بايد اين حقيقت را دريابند که بسياری از اين بهاصطلاح روشنفکران بهطور نسبی بسيار ناداناند، کارگران و دهقانان گاھی بيش از آنها میدانند.
در اينجا ممکن است کسی بگويد: «آھا! تو ھمه چيز را وارونه نشان میدهی، بیهوده می گوئی.» (خندۀ حاضران) اما رفقا، برافروخته نشويد، در آنچه من میگویم حقيقتی پنهان است.
دانش چيست؟ از زمانی که جامعۀ طبقاتی پديد آمده در جهان دو نوع دانش موجود است، يکی دانش مبارزه برای توليد و ديگری دانش مبارزۀ طبقاتی. علوم طبيعی و علوم اجتماعی تبلور اين دو نوع دانشاند و فلسفه، تعميم و جمعبندی معلومات طبيعت و اجتماع است. آيا دانش نوع ديگری ھم میتوان يافت؟ نه. اکنون نظری بیندازیم به دانشجويانی که در مدارس آموزش میبینند و از ھر گونه فعاليت عملی اجتماعی کاملاً برکنارند. وضع آنها چگونه است؟ آنها از دبستانی از اين نوع به دانشگاهی از ھمين نوع راه مییابند، فارغالتحصیل میشوند، از زمرۀ افراد روشنفکر درمیآیند. اما تمام معلومات آنها کتابی است. آنها ھنوز در هیچ فعاليت عملی شرکت نجستهاند و معلومات خود را در زندگی در هیچ رشتهای بکار نینداختهاند. آيا میتوان آنها را روشنفکران به تمام معنی دانست؟ به نظر من مشکل بتوان. زيرا که معلومات آنها ھنوز ناقص است. منظور از دانش نسبتاً کامل چیست؟ دانش نسبتاً کامل طی دو مرحله به وقوع میپیوندد: نخست مرحلۀ دانش حسی، دوم مرحلۀ دانش عقلانی که همانا تکامل دانش حسی به مرحلۀ عالیتر است. معلوماتی که دانشجويان از کتاب کسب میکنند چه نوع دانش است؟ حتی اگر فرض کنيم که معلومات آنها با حقيقت ھم منطبق باشد، باز دانش آنها ھنوز ثمرۀ تجارب شخصی نيست، بلکه تئوریهایی است که پیشگامان آنها از جمعبندی تجارب مبارزه برای توليد و مبارزۀ طبقاتی به دست آوردهاند. البته کاملاً ضروری است که دانشجويان معلوماتی از اين نوع کسب کنند. اما بايد توجه داشته باشند که معلومات آنها به يک معنی یکطرفه است، معلوماتی است که از جانب ديگران مورد رسيدگی قرارگرفته و نه از جانب خود آنها. برای آنها مھم تر آن است که بتوانند معلومات خود را در زندگی و در عمل بکار اندازند. بنابراين من به آنهایی که فقط معلومات کتابی کسب کرده و ھنوز با واقعيت تماس نگرفتهاند و همچنین به آنهایی که تجربۀ عملی اندکی دارند توصيه میکنم به نواقص خود پی برند و کمی متواضعتر باشند.
چگونه میتوان کسانی را که فقط معلومات کتابی دارند به روشنفکران واقعی تبديل کرد؟ يگانه راه این است که آنها را در جھت کارھای عملی سوق داد و از آنها اھل عمل ساخت. و آنهایی را که بکار تئوريک اشتغال دارند وادار کرد مسائل عملی مھم را موردپژوهش قرار دھند. فقط از اين راه است که میتوان به هدف رسيد.
ممکن است اشخاصی از سخنان من برآشفته شوند و بگويند: «بنا بر توضيحات تو حتی مارکس را ھم نمیتوان روشنفکر ناميد.» پاسخ من این است که آنها اشتباه میکنند. مارکس در پراتيک جنبش انقلابی شرکت جست و تئوری انقلابی آفريد. او از سادهترین عنصر سرمایهداری يعنی کالا آغاز کرد و بررسی کاملی از ساختمان اقتصادی جامعۀ سرمایهداری به دست داد. اين کالا را میلیونها نفر ھر روز میدیدند و مورداستفاده قرار میدادند ولی چنان عادی به نظرشان میرسید که کسی توجهی بدان معطوف نمیداشت. فقط مارکس کالا را بهطور علمی بررسی کرد. او دربارۀ جريان تغيير شکل کالا، کار تحقيقی عظيمی انجام داد و از اين پديدۀ عام يک تئوری کاملاً علمی به دست داد. او طبيعت، تاريخ و انقلاب پرولتاریایی را موردپژوهش قرار داد و ماترياليسم ديالکتيک، ماترياليسم تاريخی و تئوری انقلاب پرولتاریایی را آفريد. بدين ترتيب مارکس بهصورت کاملترین روشنفکر درآمد، قلۀ دانش و خرد انسانی گرديد. او از بيخ و بن با آنھائی که فقط معلومات کتابی دارند متفاوت است. مارکس در جريان مبارزۀ عملی به تحقيقات و پژوهشهای دقيقی پرداخت، تعمیمهایی به دست داد و سپس نتايج حاصل را در مبارزات عملی آزمايش کرد، این است آنچه ما کار تئوريک مینامیم. حزب ما به تعداد زيادی از رفقا احتياج دارد که بياموزند اینگونه کار کنند. اکنون در حزب ما بسياری از رفقا میتوانند بياموزند که چگونه به اين نوع پژوهش تئوريک بپردازند؛ اغلب آنها باهوش و نویدبخشاند، و ما بايد به آنها ارج بگذاريم. اما آنها بايد از اصول صحيح پيروی کنند، از تکرار اشتباھات گذشته بپرهیزند. آنها بايد دگماتيسم را به دور افکنند و خود را در دایرۀ عبارات حاضر و آمادهای که در کتب ياد گرفتهاند محصور نسازند.
در جهان فقط يک نوع تئوری حقيقت وجود دارد و آن تئوری است که از واقعيت عينی برمیخیزد و در محک واقعيت عينی صحت خود را نشان میدهد؛ هیچچیز ديگری شايستۀ نام تئوری، به معنائی که ما از آن استنباط میکنیم نيست. استالين گفته است که تئوری، ھر گاه با عمل در پيوند نباشد، موضوع خود را از دست میدهد(۳). تئوری بی موضوع، بیفایده و دروغين است و بايد آنرا به دور افکند. ما بايد کسانی را که شيفتۀ تئوری بی موضوعاند انگشتنما سازيم. مارکسيسم–لنينيسم صحیحترین، علمیترین و انقلابیترین حقيقت است که از واقعيت عينی برمیخیزد و در محک واقعيت عينی صحت خود را نشان میدهد. اما بسياری از کسانی که مارکسيسم–لنينيسم را میآموزند به آن بمثابۀ دگمی بيجان مینگرند، بدين ترتيب از تکامل تئوری جلوگیری میکنند و به خود و رفقای خود نيز زيان میرسانند.
از سوی ديگر آن رفقایی که به کار عملی اشتغال دارند اگر از تجربۀ خود بهدرستی استفاده نکنند به نتیجهای نخواهند رسيد. البته آنها غالباً تجارب فراوانی دارند که بسيار گرانبھا است؛ ولی خطرناک است اگر آنها به تجارب خود قناعت ورزند. آنها بايد توجه داشته باشند که معلومات آنها نتيجۀ درک حسی و غالب اوقات جزئی است، آنها به معلومات عقلانی و جامع دست نیافتهاند، بهعبارتدیگر آنها فاقد تئوریاند و معلومات آنها نيز بهطور نسبی ناقص است. و بدون معلومات نسبتاً کامل ممکن نيست کار انقلابی را به سرانجام رسانيد.
بنابراين دو نوع معلومات ناقص وجود دارد: نخست معلوماتی حاضر و آماده که میتوان آنرا از کتب کسب کرد و ديگری معلوماتی حسی و غالب اوقات جزئی. اين دو معلومات ھر دو یکجانبهاند و فقط از درآميختن اين دو میتوان معلوماتی حقيقی و نسبتاً کامل به دست آورد.
کادرهای کارگری و دهقانی ما برای مطالعۀ تئوری بايد نخست به کسب معلومات عمومی بپردازند. در غير اين صورت فراگرفتن تئوری مارکسيسم–لنينيسم برای آنها مقدور نيست. اما ھمين که اين معلومات را کسب کردند آموختن مارکسيسم–لنينيسم ھر موقع ميسر خواھد بود. من در دوران کودکی به مدرسۀ مارکسيسم–لنينيسم نرفتم، به من چیزهایی آموختند از اين نوع: «حکيم گفته است: چه خوش است آموختن و آموخته را پيوسته مرور کردن»(۴). اين آموزش اگرچه ازلحاظ مضمون کهنه بود ولی برای من مفيد افتاد، چون از اين طريق خواندن آموختم. امروز ما ديگر به مطالعۀ آثار کنفسيوس نمیپردازیم بلکه مطالب جديدی مطالعه میکنیم مانند زبان چينی مدرن، تاريخ، جغرافيا، علوم طبيعی. اين مطالب، ھمين که آنها را بهخوبی آموختيم ھمه جا مفيد خواھند بود. کميتۀ مرکزی حزب ما از کادرهای کارگری و دهقانی مؤکدا می خواھد که به کسب معلومات عمومی ھمت گمارند تا سپس بتوانند از سياست، امور نظامی و اقتصاد ھر يک را که بخواهند بياموزند. در غير اين صورت کادرهای کارگری و دهقانی عليرغم تجارب فراوانشان به فراگرفتن تئوری قادر نخواهند بود.
ازاینجا نتيجه میشود که برای مبارزه با سوبژکتيويسم بايد به اين دودسته از رفقا کمک کرد که آنچه را کم دارند به دست آورند و ھر کدام خود را در دستۀ ديگر مستحيل سازند: آنها که معلومات کتابی دارند به عمل بپردازند، خود را از دایرۀ کتب بيرون کشند و از اشتباھات دگماتيک اجتناب ورزند؛ آنھائی که در عمل تجربه اندوختهاند بهطورجدی و مصرانه به مطالعۀ کتب بپردازند و تئوری بياموزند تا بتوانند به تجارب خود نظم بخشند، آنها را تعميم دھند و تا سطح تئوری بالا برند، تنھا در اين صورت است که آنها تجربۀ محدود خود را حقيقت عام نخواھند پنداشت و اشتباھات آمپيريک مرتکب نخواھند شد. دگماتيسم و آمپيريسم باآنکه از دو قطب مخالف سرچشمه میگیرند ھر دو جلوهای از سوبژکتيويسم اند(ذهنی گرایانه هستند). بنابراين در حزب ما دو نوع سوبژکتيويسم وجود دارد: دگماتيسم و آمپيريسم. ھر يک از آنها فقط جزء را میبینند و نه کل را. اگر ما ھوشياری به خرج ندهیم و پی نبريم که ديد یکجانبه یک نقص و کمبود جدی است و بايد به رفع آن پرداخت چهبسا که از راه به بيراھه خواهیم رفت.
بااینحال از اين دو نوع سوبژکتيويسم، در حزب ما ھنوز دگماتيسم خطر بزرگتری است. زيرا دگماتيستھا میتوانند بهآسانی خود را به لباس مارکسيست درآورند، کادرھای کارگری و دھقانی را که بهسختی میتوانند چھره واقعی آنها را بشناسند، مرعوب کنند، تحت نفوذ خود درآورند و مجری نظرات خود سازند؛ آنها همچنین میتوانند جوانان ساده و بیتجربه را بترسانند و به دام اندازند. چنانچه ما بر دگماتيسم غلبه کنيم، کادرهایی که معلومات کتابی دارند با رغبت به آنهایی که تجربۀ عملی اندوختهاند خواھند پيوست، به آموختن کارھای عملی خواھند پرداخت. آنگاه کادرھای خوب بسياری که تئوری را باتجربه درآمیختهاند پرورش خواھند يافت، تئوریسینهای واقعی پديد خواھند آمد. چنانچه ما بر دگماتيسم فائق آييم رفقایی که دارای تجارب عملی ھستند از کمک آموزگاران خوبی برخوردار خواھند بود تا تجارب خود را تا سطح تئوری ارتقا دھند و از اشتباھات آمپيريک بپرهیزند.
در کنار آشفتگی فکری در مفاھيم «تئوريسين» و «روشنفکر» در ميان بسياری از رفقا در مورد مسئلۀ «پيوند تئوری و عمل» که ھر روز آنرا بر زبان میآورند افکار آشفتهای به چشم میخورد. آنها دائماً از «پيوند» صحبت میکنند، ولی نيت آنها درواقع «جدائی» است زيرا هیچ کوششی برای برقراری «پيوند» به عمل نمیآورند. چگونه بايد تئوری مارکسيستی-لنينيستی را با پراتيک انقلاب چين پيوند داد؟ بايد، آنطور که در زبان معمولی گفته میشود، «تير را به سوی هدف انداخت». اگر شخصی تيری شليک کند، بايد ھدفی در برابر خود داشته باشد. رابطۀ مارکسيسم–لنينيسم با انقلاب چين ھمان رابطه تير با ھدف است. با وجود این بعضی از رفقا «بدون ھدف تير می اندازند»، بیمقصد تيراندازی میکنند. اين رفقا چهبسا که به انقلاب زيان میرسانند. برخی ديگر تير را در دست خود میگیرند، به اینطرف و آنطرف میچرخانند و زمزمه میکنند «به، به، چه تيری! چه تير زیبایی!» ولی بههیچوجه قصد پرتاب آنرا ندارند. اینها فقط علاقهمند به اشياء عتیقهاند و با انقلاب کاری ندارند. تير «مارکسيسم–لنينيسم» برای آن بايد مورداستفاده قرار گيرد که به ھدف انقلاب چين پرتاب شود. چنانچه اين نکته روشن نگردد سطح تئوريک حزب ما هرگز ارتقا نخواهد يافت و انقلاب چين به پيروزی نخواهد رسيد.
رفقای ما بايد بدانند که ما مارکسيسم–لنينيسم را میآموزیم نه بخاطر تظاهر، نه به علت آنکه در آن رازی نهفته است، ما مارکسيسم–لنينيسم را میآموزیم فقط برای آنکه علمی است که آرمان انقلابی پرولتاريا را به پيروزی میرساند. بسياری از اشخاص ھنوز ھم فرمولهای جداجدای آثار مارکسيسم-لنينيسم را همچون نوشدارو(دارویی که به عقیده قدما هر مرضی را علاج میکرد) حاضر آمادهای میدانند که کافی است آنرا به دست آورد تا بهآسانی ھمۀ بیماریها را درمان کرد. اين اشخاص به نادانی کودکانهای دچارند و بر ما است آنها را روشن سازيم. همانا اين مردمان نادان هستند که به مارکسيسم–لنينيسم بمثابۀ احکام خشک مذهبی مینگرند. بايد بیپرده به آنها گفت که احکام منجمد آنها به درد نمیخورند. مارکس، انگلس، لنين و استالين بارها متذکر شدهاند که آموزش آنها دگم نيست، بلکه راهنمای عمل است. بااینحال این مردمان ترجيح میدهند اين تذکر را که بدون شک دارای اهمیت درجه اول است به دست فراموشی بسپارند. فقط موقعی میتوان گفت کمونیستهای چين تئوری را با عمل پيوند دادهاند که آنها مواضع، نظريات و اسلوب مارکسيستی–لنينيستی و آموزشهای لنين و استالين را دربارۀ انقلاب چين بهخوبی بکار بندند، و بهعلاوه با پژوهش جدی در واقعیتهای تاريخ و انقلاب چين آنچنان کار تئوريک خلاقی انجام دھند که پاسخگوی احتياجات چين در زمینههای مختلف باشد. صحبت دربارۀ پيوند تئوری و عمل ولو آنکه صدسال به طول انجامد متضمن هیچ فایدهای نيست ھر گاه برای تحقق آن عملی انجام نگيرد. برای مبارزه با برخورد سوبژکتيويستی(ذهنی گرایانه) و یکجانبه به مسائل بايد ذهنی گری و یکجانبه گری دگماتيک را از ميان برداريم.
من امروز صحبت خود را دربارۀ مبارزه با سوبژکتيويسم بخاطر اصلاح سبک آموزش در سراسر حزب، در ھمين جا پايان میدهم.
اينک به مسئلۀ سکتاريسم میپردازم.
اکنون در حزب ما که ظرف بيست سال اخير آبديده شده سکتاريسم ديگر شيوۀ مسلط نيست. با وجود این بقايای سکتاريسم ھم در روابط درونی حزب و ھم در روابط خارجی آن ھنوز مشھود است. گرایشهای سکتاريستی در روابط داخلی موجب بروز انحصارطلبی نسبت به رفقای حزبی میگردد و به وحدت و يکپارچگی حزب لطمه میزند؛ درحالیکه گرایشهای سکتاريستی در روابط خارجی موجب بروز انحصارطلبی نسبت به تودۀ غيرحزبی میشود و به مساعی حزب بخاطر متحد ساختن تمام خلق زيان میرساند. تنھا با ریشهکن کردن اين عيب، به ھر دو صورت آن، حزب ما میتواند وظيفۀ بزرگ خود را بخاطر وحدت تمام رفقای حزبی و تمام خلق کشور بلامانع انجام دهد.
بقايای سکتاريسم در درون حزب کدماند؟ عمدهترین آنها ازاینقرارند:
نخست ادعای «استقلال». بعضی از رفقا فقط به منافع جزء نظر دارند و نه به منافع کل. آنها همیشه و بیجهت بر روی آن بخشی از کار تکيه میکنند که خود مسئوليت آنرا بر عهده دارند، همیشه مایلاند منافع عمومی تابع منافع خصوصی آنان گردد. آنها سيستم سانتراليسم دمکراتيک حزب را درک نمیکنند و توجه ندارند که حزب کمونيست نهفقط به دمکراسی احتياج دارد بلکه به مرکزيت احتياج بيشتری دارد؛ آنها فراموش میکنند سيستم سانتراليسم دمکراتيک را که در آن اقليت بايد تابع اکثريت باشد و مدارج پائين تابع مدارج بالا، جزء تابع کل و تمام حزب تابع کميتۀ مرکزی. جان گوه تائو در برابر کميتۀ مرکزی عَلَم و بیرق «استقلال» برافراشت. و درنتیجه به حزب خيانت کرد و بهصورت عامل گوميندان درآمد. اگرچه آن سکتاريسم که موردبحث ما است تا اين درجه حاد نيست باوجوداین بايد از بروز آن جلوگیری کرد، بايد ھر آنچه را که به وحدت حزب زيان میرساند از ريشه برکند. بايد رفقا را تشويق کرد که به منافع عمومی توجه داشته باشند. ھر عضو حزب، ھر بخش کار، ھر گفتار و ھر کردار بايد در جهت منافع عمومی سراسر حزب سير کند؛ نقض اين اصل مطلقاً مجاز نيست.
مدعيان اين نوع «استقلال» معمولاً طرفدار آئين «من اول» میباشند و بهطورکلی در مسئلۀ روابط فرد و حزب دچار اشتباهاند. اگرچه در حرف به حزب احترام میگذارند، ولی در عمل خود را مقدم بر حزب میدانند. تلاش اينان برای چيست؟ آنها در پی شهرت و مقاماند و می خواھند بدرخشند. وقتی مسئوليت بخشی از کار به آنان تحويل میگردد عَلَم و بیرق «استقلال» برمیافرازند و برای نيل به اين ھدف بعضی افراد را جلب میکنند، برخی را کنار میگذارند؛ در ميان رفقا به لافزنی و چاپلوسی متوسل میشوند، طرفدارانی برای خود دستوپا میکنند و بدين ترتيب سبک مبتذل احزاب سياسی بورژوائی را به حزب کمونيست انتقال میدهند. ولی عدم صداقت کار آنها را به ناکامی میکشاند. من معتقدم که ھر کاری را بايد از روی درستکاری انجام داد زيرا بدون درستکاری در جهان انجام هیچ کاری مطلقاً ممکن نيست. چه کسانی درستکارند؟ مارکس، انگلس، لنين و استالين درستکارند، دانشمندان درستکارند. چه کسانی نادرستاند؟ تروتسکی، بوخارين، چن دو سيو، جان گوه تائو به تمام معنی نادرستاند. آنھائی نيز که به نام منافع شخصی يا خصوصی دعوی «استقلال» میکنند نادرستاند؛ ھمۀ کسانی که نيرنگ میزنند، ھمۀ کسانی که در کار خود از شيوۀ علمی روی برمیتابند، میتوانند خود را زرنگ و باهوش بشمارند ولی درواقع اغلب مردمان نادانی ھستند و فرجام نيکی در انتظار آنها نيست. دانشجويان مدرسۀ حزبی ما بايد در اين زمينه ھوشيار باشند. ما بايد حزبی متحد و متمرکز بنا کنيم، به ھر گونه مبارزۀ فراکسيونی غیراصولی پایانبخشیم. بايد عليه انديويدوآليسم و سکتاريسم به مبارزه برخيزيم تا تمام حزب بتواند ھم آهنگ گام بردارد و بخاطر ھدف مشترک مبارزه کند.
کادرھای خارج بايد با کادرھای محلی متحد شوند و عليه گرایشهای سکتاريستی به مبارزه پردازند. بايد به روابط ميان کادرھای خارج و کادرھای محلی توجه خاصی مبذول داشت زيرا که بسياری از پایگاههای ضد ژاپنی پس از ورود ارتش ھشتم يا ارتش چھارم جديد ایجادشدهاند و کار محلی در بسياری از زمینهها فقط پس از ورود کادرھای خارج نضج گرفت. رفقای ما بايد درک کنند که در اين شرايط پایگاههای ما ممکن نيست مستحکم گردند و حزب ما در آنها ريشه بدواند مگر آنکه اين دو نوع کادر مانند تن واحد با يکديگر درآميزند و تعداد وسيعی کادرهای محلی تربيت و بالا کشيده شوند. راه ديگری وجود ندارد. کادرھای خارجی و محلی ھم دارای جنبههای قویاند و ھم دارای جنبههای ضعيف. آنها برای ھر گونه پيشرفتی بايد از جنبههای قوی يکديگر بياموزند تا بر نقاط ضعف خويش فائق آيند. بهطورکلی کادرھای خارج به اندازۀ کادرھای محلی با وضعيت محل آشنایی ندارند و پيوند آنها با تودهها کمتر است. اين درست وضع خود من است. من پنج يا شش سال است که در شنسی شمالی به سر میبرم ولی ھنوز در مورد شناسایی وضعيت محل و ارتباط با اهالی از رفقای محل بسيار عقبترم. آن رفقای ما که به پایگاههای ضد ژاپنی واقع در استانهای شان سی، حه به و شان دون و نقاط ديگر میروند بايد به اين موضوع توجه کنند. از اين گذشته، حتی در درون يک پايگاه با توجه به اين واقعيت که بعضی مناطق زود به وجود آمدهاند و برخی ديرتر، کادرھای محلی يک منطقه و کادرھای خارج از آن با ھم فرق دارند. کادرھائی که از منطقۀ نسبتاً رشد يافته به منطقۀ کمرشد اعزام میگردند نسبت به اين منطقه نيز کادرھای خارج به شمار میآیند و بايد به پرورش کادرھای محلی و کمک به آنها توجه بسياری مبذول دارند. بهطورکلی در نقاطی که کادرھای خارج در مقامات رهبری قرار دارند چنانچه روابط آنها با کادرھای محلی خوب نباشد مسئوليت اين امر بهطور عمده بر عھدۀ آنها است. اين مسئوليت برای رفقایی که رھبران عمده باشند باز ھم سنگینتر است. توجھی که در نقاط مختلف به اين مسئله معطوف میگردد ھنوز بسيار ناچيز است. بعضی اشخاص به کادرھای محلی از بالا مینگرند، آنها را به مسخره میگیرند و میگویند: «اين اھل محل، اين کودنها هیچ نمیفهمند!» اين اشخاص از درک اھميت کادرھای محلی کاملاً ناتواناند، آنها نه جنبههای قوی کادرھای محلی را میبینند و نه نقاط ضعف خود را، لذا برخورد آنها نادرست و سکتاريستی است. ھمۀ کادرھای خارج بايد از کادرھای محلی مراقبت کنند، به آنها پيوسته ياری برسانند، آنها حق ندارند کادرھای محلی را به مسخره گيرند يا با آنها بدرفتاری کنند. البته کادرھای محلی نيز بايد از جنبههای قوی کادرھای خارج بياموزند، خود را از نظرات تنگ و نامناسب برهانند، با کادرھای خارج درآميزند تا ھر گونه تمايز ميان «آنها» و «ما» از ميان برداشته شود و از گرایشهای سکتاريستی جلوگيری به عمل آيد.
اين در مورد روابط ميان کادرھای لشکری و کادرھای کشوری نيز معتبر است. آنها بايد کاملاً متحد شوند و با گرایشهای سکتاريستی مبارزه کنند. کادرھای ارتش بايد به ياری کادرھای محلی بشتابند و بالعکس. ھر گاه ميان آنها اصطکاکی روی دهد، ھر دو طرف بايد نسبت به يکديگر حسن نيت نشان دھند و به انتقاد مقتضی از خود بپردازند. بهطورکلی در نقاطی که کادرھای ارتش در حقيقت در مقامات رهبری قرار دارند، چنانچه روابط آنها با کادرھای محلی خوب نباشد مسئوليت اين امر بهطور عمده بر عھدۀ آنها است. فقط زمانی که کادرھای ارتش به مسئوليت خود پی برند، نسبت به کادرھای محلی با فروتنی رفتار کنند، در پایگاهها میتوانند شرايط مساعدی برای پيشرفت بلامانع مساعی جنگ و کار ساختمانی فراھم آيد.
ھمين اصل در مورد مناسبات ميان واحدھای مختلف ارتش، مناطق مختلف و شعب مختلف معتبر است. بايد با گرايش به تعصب قسمتی به مبارزه برخاست، گرايشی که فقط به منافع قسمت خود توجه دارد و منافع قسمتهای ديگر را ناديده میگیرد. کسانی که در برابر مشکلات ديگران بیعلاقه میمانند، به تقاضای واحدھای ديگر مبنی بر اعزام کادر وقعی نمیگذارند يا کادرھای ضعيف خود را میفرستند، «مزرعۀ ھمسايه را چون مجرای فاضلاب کشتزار خود میدانند»، کوچکترین علاقهای به واحدها، مناطق و افراد ديگر نشان نمیدهند، چنين کسانی تعصب قسمتی دارند و روحيۀ کمونيستی را کاملاً از دست دادهاند. فقدان توجه به مجموعۀ کار، بیعلاقگی کامل به واحدھا، مناطق و افراد ديگر، اینها هستند خصوصيات تعصب قسمتی. ما بايد بر مساعی خود برای تربيت اين اشخاص بيافزائيم و به آنها بفهمانیم که تعصب قسمتی گرايش سکتاريستی است که ھر گاه به آن امکان نشو و نما داده شود، بسيار خطرناک خواھد شد.
مسئلۀ ديگر رابطه ميان کادرھای قديم و جديد است. از آغاز جنگ مقاومت حزب ما فوقالعاده رشد کرده و از درون آن تعداد وسيعی کادرھای جديد برخاسته است. اين پديدۀ بسيار خوبی است. رفيق استالين در گزارش خود به ھجدھمين کنگرۀ حزب کمونيست اتحاد شوروی(بلشويک) گفت: «کادرھای قديمی ھميشه کماند، کمتر ازآنچه موردنیاز است، بهعلاوه از ھم اکنون بخشی از آنها بنا بر قوانين طبيعت از صفوف ما خارج میگردند.» در اينجا بحث نهفقط بر سر قوانين طبيعت است، بلکه بر سر وضع کادرھا نيز ھست. چنانچه در حزب ما تودۀ کادرھای جديد با کادرھای قديم وحدت و ھمکاری کامل نداشته باشند کار ما در نيمۀ راه متوقف خواھد ماند. بدين جھت ھمۀ کادرھای قديم بايد باکمال اشتياق از کادرھای جديد استقبال کنند و به گرمی از آنها مراقبت نمايند. البته کادرھای جديد دارای نقایصی ھستند، ديری نيست که در انقلاب شرکت میجویند، تجربه ندارند، بعضی از آنها ناگزير بقايای ايدئولوژی ناسالم جامعۀ کهنه، بقايای ايدئولوژی انديويدوآليسم خردهبورژوائی را با خود به همراه میآورند. ولی اين معايب را میتوان از طريق تربيت و آبديده شدن آنها در انقلاب بهتدریج برطرف ساخت. جنبۀ مثبت کادرھای جديد، ھمانطور که استالين تصريح میکند در این است که آنها برای ھر چه که نو است حساسيت زيادی دارند و ازاینرو فعاليت و شور و شوق فراوانی از خود نشان میدهند. اين خصائلی است که بعضی از کادرھای قديم فاقد آن هستند(۵). کادرھای قديم و جديد بايد به يکديگر احترام بگذارند، از يکديگر بياموزند، بر نقایص خود از طريق آموختن جنبههای مثبت يکديگر غالب آيند تا بخاطر آرمان مشترک مانند تن واحد متحد شوند و راه را بر گرایشهای سکتاريستی ببندند. بهطورکلی در نقاطی که کادرھای قديم در مقامات رھبری قرار دارند چنانچه روابط آنها با کادرھای جديد خوب نباشد مسئوليت آن بهطور عمده بر عھدۀ آنها است.
تمام روابطی که من دربارۀ آنها صحبت کردم– رابطه ميان جزء و کل، ميان فرد و حزب، ميان کادرھای خارج و کادرھای محلی، ميان کادرھای لشکری و کادرھای کشوری، ميان واحدھای نظامی، ميان مناطق، ميان شعبات، ميان کادرھای قديم و جديد– ھمه روابط درونی حزباند. در کليۀ اين حالات بايد روحيۀ کمونيستی را تقويت کرد و از گرایشهای سکتاريستی جلوگیری کرد تا صفوف خود را منظم گردانيد، ھم آهنگ گام برداشت و درنتیجه خوب مبارزه کرد. اين مسئلۀ بسيار مھمی است که ما بايد آنرا در جريان اصلاح سبککار حزب بهطور کامل حل کنيم. سکتاريسم بيان سوبژکتيويسم در مناسبات سازمانی است؛ اگر ما بر آنيم که بايد خود را از چنگال سوبژکتيويسم برهانیم، اگر ما بر آنيم که بايد روحيۀ مارکسيستی–لنينيستی يعنی جستجوی حقيقت در واقعيات را تقويت کرد، ما بايد بقايای سکتاريسم را در حزب از بيخ و بن براندازيم و اين اصل را مبدأ حرکت قرار دھيم که منافع حزب ما مافوق منافع شخصی و منافع خصوصی است. تنھا از اين راه حزب ما میتواند به وحدت و يکپارچگی کامل نائل آيد.
بقايای سکتاريسم را نه تنھا از روابط درونی حزب بلکه از روابط خارجی آن نيز بايد برانداخت. دليل آن ھم این است که برای پيروزی بر دشمن تنھا اتحاد تمام رفقای حزبی کافی نيست بلکه بايد تمام خلق را در سراسر کشور متحد ساخت. حزب کمونيست چين طی بيست سال گذشته برای اتحاد خلق در سراسر کشور به کار عظيم و دشواری دست زده است و از آغاز جنگ مقاومت در اين زمينه به کامیابیهای بزرگتری نائل آمده است. بااینحال اين ھنوز بدان معنی نيست که ھمۀ رفقای ما در روابط خود با تودههای مردم روش صحيحی دارند و مبرا از گرایشهای سکتاريستی اند. نخير، اینطور نيست، در حقيقت گرایشهای سکتاريستی ھنوز در نزد عدهای از رفقای ما و در پارهای موارد بهطور خيلی جدی بروز میکند. بسياری از رفقا در روابط خود با مردم غيرحزبی تبختر(تکبر و نخوت) میفروشند، از بالا به آنها نگاه میکنند، آنها را حقير میشمارند، از احترام به آنها و قدر گذاشتن به جنبههای مثبت آنها سرباز میزنند. اين رفتار واقعاً گرايشی سکتاريستی است. اين رفقا پس از خواندن چند اثر مارکسيستی بجای آنکه متواضعتر گردند بر تکبر و نخوت خود میافزایند، دائماً ديگران را کنار میزنند به اين عنوان که به درد نمیخورند؛ اما آنها درک نمیکنند که معلومات خود آنها ھنوز نیمبند است. رفقای ما بايد به اين حقيقت پی برند که اعضای حزب کمونيست در مقايسه با مردم غيرحزبی در ھمه حال اقليتی را تشکيل میدهند. اگر فرض کنيم که از ھر صد نفر يک نفر کمونيست باشد، تعداد کمونیستها برای ۴۵۰ میلیون سکنۀ چين ۵.۴ ميليون خواھد بود. حتی اگر اعضای حزب ما به چنين رقم بزرگی ھم بالغ گردد باز کمونیستها يک درصد اهالی را دربر خواھند گرفت و غير کمونیستها ۹۹ درصد اهالی را. پس چه دليلی میتوانیم برای عدم همکاری با غير کمونیستها اقامه کنيم؟ ما وظیفهداریم با تمام کسانی که میخواهند يا میتوانند با ما همکاری کنند همکاری کنيم و بههیچوجه حق نداريم آنها را از خود برانيم. باوجوداین بعضی از رفقای حزبی اين حقيقت را درک نمیکنند و به کسانی که میخواهند با ما همکاری کنند به ديدۀ حقارت مینگرند و حتی آنها را میرانند. با هیچ دليلی اين رفتار را نمیتوان توجيه کرد. آيا مارکس، انگلس، لنين و استالين چنين دلایلی به دست دادهاند؟ خير! برعکس، آنها همیشه به ما مجدانه توصيه کردهاند که با تودهها رابطۀ نزديک برقرار کنيم، هرگز از تودهها جدا نشويم. آيا کميتۀ مرکزی حزب کمونيست چين دلایلی به دست داده است؟ باز ھم خير! در هیچیک از قطعنامههای آن گفته نشده است که ما میتوانیم از تودهها جدا شويم و خود را منفردسازیم. برعکس، کميتۀ مرکزی همیشه به ما سفارش کرده است که با تودهها روابط نزديک برقرار کنيم، از آنها جدا نشويم. بنابراين هیچ عملی که به جدائی ما از تودهها بيانجامد قابل توجيه نيست و صرفاً نتيجۀ زیانبخش افکار سکتاريستی ساخته و پرداختۀ بعضی از رفقای ما است. از آنجائی که اين نوع سکتاريسم در ميان برخی از رفقا بهطور بسيار جدی باقی است و مانع اجرای خطمشی حزب است ما بايد در درون حزب به کار تربيتی وسيعی دست بزنيم. قبل از ھر چيز بايد به کادرھای ما کمک کرد تا واقعاً به وخامت مسئله پی برند و دريابند که تا اعضای حزب با کادرھای غيرحزبی و تودۀ غيرحزبی متحد نشوند نمیتوان بر دشمن فائق آمد و به هدفهای انقلاب دستیافت.
کليۀ افکار سکتاريستی از سوبژکتيويسم سرچشمه میگیرند و با نیازمندیهای واقعی انقلاب مغايرت دارند، به ھمين جهت مبارزه عليه سکتاريسم بايد با مبارزه عليه سوبژکتيويسم همراه باشد.
امروز ديگر وقتی باقی نمانده که به مسئلۀ الگوسازی در حزب بپردازم. من آنرا در جلسۀ ديگری موردبحث قرار خواھم داد. فقط يادآور میشوم که سبک الگوسازی حزبی ناقل پلیدیها است، مظھری از سوبژکتيويسم و سکتاريسم است، به مردم زيان میرساند و به انقلاب لطمه میزند. ما بايد کاملاً خود را از چنگ آن برهانیم.
برای مبارزه با سوبژکتيويسم بايد ماترياليسم و ديالکتيک را اشاعه دهیم. بااینحال در حزب ما بسياری از رفقا به اشاعۀ ماترياليسم و ديالکتيک ھيچ توجھی مبذول نمیدارند. حتی رفقایی به اشاعۀ سوبژکتيويسم با آرامش خاطر مینگرند. آنها تصور میکنند که به مارکسيسم معتقدند ولی هیچ کوششی برای تبليغ ماترياليسم به عمل نمیآورند و هنگامیکه مطلبی سوبژکتيويستی میشنوند يا میخوانند به آن نمیاندیشند و عقیدهای ابراز نمیدارند. اين شيوه شايستۀ يک کمونيست نيست و سبب میشود که افکار سوبژکتيويستی بسياری از رفقای ما را مسموم کند و آنها را مختل سازد. برای زدودن زنگ سوبژکتيويسم و دگماتيسم از اذھان رفقای خود بايد به کار توضيحی و بحث اقناعی وسيعی دست زد و از رفقا دعوت کرد که سوبژکتيويسم، سکتاريسم و سبک الگوسازی حزبی را تحريم کنند. اين معايب سهگانه به اجناس ژاپنی میمانند، فقط دشمن میخواهد که ما پای بند آنها باشيم تا همچنان در جمود فکری باقی بمانيم. ازاینرو آنها را نيز بايد مانند اجناس ژاپنی تحريم کرد(۶). ما بايد کالاهای سوبژکتيويسم، سکتاريسم و الگوسازی حزبی را تحريم کنيم، فروش آنھا را دشوار گردانيم و امکان ندهیم که به علت سطح تئوريک نازل حزب ما، بازاری برای خود بيابند. بدين منظور، رفقای ما بايد شم خود را خوب بکار اندازند، ھر چيزی را استشمام کنند، خوب را از بد تميز دھند و سپس دربارۀ قبول يا تحريم آن تصميم بگيرند. کمونیستها به ھر مسئلهای که برمیخورند بايد پيوسته اين سؤال را در برابر خود قرار دھند: چرا؟ برای چه؟ آنها بايد مغز خود را بکار اندازند و با دقت فکر کنند آيا در آن مسئله ھمه چيز بر پايۀ واقعيات است يا نه، واقعاً منطقی است يا نه. به هیچ عنوانی نمیتوان کورکورانه به دنبال ديگران رفت و اطاعت بردهوار را تجويز کرد.
بالاخره در مقابله با سوبژکتيويسم، سکتاريسم و سبک الگوسازی حزبی بايد همواره دو اصل را بخاطر داشت: نخست «پند گرفتن از اشتباھات گذشته بهمنظور اجتناب از بازگشت آنها»، و دوم «درمان بيماری بهمنظور نجات بيمار». بايد اشتباھات گذشته را بدون در نظر گرفتن حساسيت اشخاص افشا کرد، بايد جھات منفی کار گذشته را با روش علمی تحليل نمود و موردانتقاد قرار داد تا کار آينده بھتر و با دقت بيشتری انجام گيرد. چنين است معنی «پند گرفتن از اشتباھات گذشته بهمنظور اجتناب از بازگشت آنها». اما منظور ما از افشاء اشتباھات و انتقاد کمبودها، مانند پزشکی که مرضی را معالجه میکند، فقط نجات بيمار است و نه تلف کردن وی. اگر کسی به مرض آپاندیست مبتلا است جراح آپانديس او را عمل میکند و زندگی بيمار را نجات میدهد. اگر کسی که مرتکب اشتباه شده، از ترس معالجه مرض خود را نپوشاند، يا در اشتباھات خود آنقدر اصرار نورزد که درمانناپذیر شود، بلکه صادقانه و شرافتمندانه بخواهد معالجه شود و خود را اصلاح کند، ما از او استقبال خواھيم کرد و به درمان او ھمت خواھيم گماشت تا آنکه رفيق شایستهای گردد. ما در انجام اين وظيفه موفق نخواھيم شد ھر گاه عنان اختيار از دست بدھيم و او را بکوبيم. در مداوای بيماری ايدئولوژيک و سياسی ھرگز نبايد خشونت و تندی به خرج داد. يگانه طريقۀ صحيح و مؤثر عبارت است از «درمان بيماری بهمنظور نجات بيمار .»
افتتاح مدرسۀ حزبی به من فرصت داد تا با شما مفصلاً صحبت کنم. اميدوارم ھمۀ رفقا به آنچه گفتم خواھند انديشيد. (کف زدنهای پرشور)
یادداشتها
۱- مراجعه شود به «مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چين »، يادداشت ۳۸، «منتخب آثار مائو تسه دون» جلد اول. سبک الگوسازی یا دقیقاً به زبان چينی سبک رسالات ھشت بندی نوعی نوشته بود که از ھر گونه مضمونی خالی و کارش فقط بازی با الفاظ بود و منحصراً دنبال شکل میرفت. ھر يک از بخشهای آن تابع قواعد لايتغيری بود و حتی تعداد معينی از هیروگلیفها را دربر میگرفت. ازاینرو برای تهیه آن کافی بود نوشتۀ خود را با فرمولهای معينی که برای ھر موضوع معين مطالبه میشد تطبيق داد. «سبک الگوسازی حزبی» اشارهای است به نوشتههای برخی از انقلابيون که بجای تجزیهوتحلیل واقعيات، چپ و راست الفاظ و اصطلاحات انقلابی بکار میبرند و مقالات آنها مانند رسالات ھشت بندی درواقع جز سخنپردازیهای بیمعنی و بیپایان نيست.
۲- منظور قطعنامۀ کميتۀ مرکزی حزب کمونيست چيست مصوب دسامبر ۱۹۳۹ است دربارۀ جلب روشنفکران که تحت عنوان «جلب روشنفکران به مقياس وسيع» در «منتخب آثار مائو تسه دون»، جلد دوم، به چاپ رسيده است.
۳- استالين: « اصول لنينيسم»، بخش سوم.
۴- جملۀ افتتاحيۀ «سخنان کنفسيوس»، مجموع ای از گفتگوھای کنفسيوس با شاگردانش.
۵- استالين: «گزارش به ھجدھمين کنگرۀ حزب کمونيست اتحاد شوروی(بلشويک) دربارۀ فعاليت کميتۀ مرکزی» بخش سوم، فصل دوم.
۶- تحريم کالاهای ژاپنی يکی از شيوه ھايی بود که خلق چين در نيمۀ اول سدۀ بيستم در مبارزه عليه تجاوز امپرياليسم ژاپن اکثراً بکار میبرد. مثلاً مردم چين در مراحل جنبش میهنپرستانۀ ۴ مه سال ۱۹۱۹، پس از حادثۀ ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۱ و در طول جنگ مقاومت ضد ژاپنی، کالاهای ژاپنی را تحريم میکردند.
*توضیح ضروری: کلیه جملاتی که برجسته(بولد) شده است از طرف ما هست و در متن اصلی هیچ جمله ای برجسته(بولد) نشده است.
این نوشته برای نخستین بار در لینک زیر شبکه اجتماعی تلگرام منتشر شد:
https://t.me/New_Communism/2159
دی ۱۳۹۹
از انتشارات
گروه کمونیستهای سنتز نوین کمونیسم در ایران
[۱] – اثر حاضر متن نطقی است که رفيق مائو تسه دون به مناسبت گشايش مدرسه حزبی کميتۀ مرکزی حزب کمونيست چين ايراد کرد.