مکتوبات شبانه … مکتوب چهاردهم

انسان بی قرار وبیقراری انسان 

 انسان عصر دیجیتال باورش را بخود از دست داده است و با خود الینه شده است و خودش را نمی شناسد و بیاد نمی آورد .

کرامت آدمی محدود شده است به دست یافتنش به ابژه و ابژه در جهان سرمایه یعنی کالا و جای آدمی در سازمان تولید نه آگاهی بر ذات انسان بودن جدا از رنگ و نژاد و دین و شغل  در جهان کالایی.

روحیه تملک که برخاسته از یک جهان کالایی ست آدمی را از ذات و گوهر پدیده ها دور کرده است .ذهن آدمی را تصرف و از آن خود کردن هر چیز و هرکسی پرکرده است و دیگر فرصتی باقی نیست تا بیندیشد نسبت آدمی با طبیعت و جامعه می تواند معنایی دیگر هم داشته باشد

 آدمی چاره ای ندارد جز آن که در پی شناسایی جهان پیرامون خود باشد.این شناسایی به او امکان انتزاع را می دهد و انتزاع یعنی از آن خود کردن و به تملک در آوردن پدیده ها.

تا این جا مشکلی نیست مشکل از جایی شروع می شود که جهان را در دایره تملک های خود معنا کنیم .جهان یعنی آن چیزی که از آن من است مابقی ارزش اندیشیدن و نگاه کردن ندارند

فاعل شناسایی می آید وبین خود و موضع شناسایی خطی این گونه می کشد؛جهان من و جهان دیگری

چه کسی یاوه می بافد

لودویگ هاینریش ادلر فون میزس در کتاب لیبرالیسم که یکی از متون مقدس سرمایه داری لیبرال است می گوید:

با این ماهیت ایده های سوسیالیستی، قابل درک است که هر یک از هواداران این ایده ها از سوسیالیسم دقیقا چیزی را انتظار دارند که از کسب آن محروم مانده اند.

نویسندگان سوسیالیسم فقط وعده ی ثروت نمی دهند، بلکه لذت عشق، بالندگی کامل شخصیت روحی و جسمی، شکوفایی توانایی های بزرگ هنری و علمی ورا هم به همگان نوید می دهند.

تروتسکی در نوشته ای ادعا کرده است در جامعه ای سوسیالیستی میانگین انسانی به سطح کسانی چون ارسطو، گوته و مارکس ارتقاء می یابد. بهشت سوسیالیستی امپراطوری کمال خواهد بود که ابرانسان هایی سراپا  خوشبخت جمعیت آن را تشکیل داده اند.

همه ی نوشته های سوسیالیستی پر از چنین یاوه هایی ست، اما اتفاقا همین یاوه است که بیشتر هواداران را جذب این نوشته ها کرده ست.

آیا امید به جامعه ای که انسان یار انسان باشد نه قاتل و بهره کش انسان و آدمی به آن درک از شعور و دانش برسد که اندیشه های ارسطو و گوته و مارکس را فهم کند و خود فیلسوف و شاعر باشد یاوه های یک انسان مخبط است یا امید ها و آرمان های پاک انسانی.

چه می توان کرد وقتی سرمایه داری بر این باور است که در بازار انسان گرگ انسان است و رقابت یعنی قوی تر ضعیف تر را باید از میان بر دارد،اندیشه های انسانی یاوه می شود

یاوه می بافند کار بدستان و اندیشه پردازان سرمایه.

انسان های میان مایه و میان مایگی انسانی 

سوژه گم شده در جهان معناها و کدگذاری شده توسط دست ناپیدای بازار به طرز عجیبی دنیایش،امیدها و یاس هایش رنج ها و دلخوشی هایش کوچک شده است.

جهان سرمایه جهان فرد و کالاست.هر آدم بمیزانی که قدرت خرید دارد و از بازار می تواند بهره ببرد معنا می یابد.جز این چیز دیگری برایش معنا و مفهومی ندارد.

خوشی های کوچک روزانه و خوشی های کوچک و ممنوع شبانه این تمامی چیزی ست که به او حقنه کرده اند.   

یک نوع زندگی حشره ای ،آمد مگسی و بعد ناپیدا شد تمامی زندگی یک فرد الینه شده در جهان کالایی ست.

آیا این انسان همان واپسین انسانی ست که بشارتش داده شده است ؟عددی میان هزاران عدد.انسان میان مایه ای که کلاهش را می گیرد تا باد نبرد و کاری ندارد که چرا باد می آید و کلاه آن کس را که می برد کیست و چرا.؟

چرا این انسان باید از رنج دیگران متاثر شود مگر نه این است که جامعه یعنی فرد و جامعه یعنی جنگ همه بر علیه همه ،نوعی تنازع بقا، بکش تا زنده بمانی .

آن انسان چه کار دارد به شادی همگانی و رنج همگانی .

دردا زمانه ای که انسان غمخوار و همراه انسان دیگر نیست .

دردا از زمانه ای که آدمی از خود می پرسد شادی همگانی یعنی چه و چرا باید انسان بماهو انسان باید در همه نیاز های انسانی ش با دیگران برابر باشد هرچند ممکن است در هوش و استعداد و هر چه دیگر برابر نباشد.

 در ستایش نوشتن

عده ای نوشتن را علم سرخوشی جان و کاماسوترای زبان می دانند. و لذت این کاماسوترا را حق مولف می دانند.

هر نوشته ای برای خوانده شدن و دیده شدن  کتابت می شود.هر نوشتاری در وهله نخست دیالوگ نویسنده با خود است و مولف می خواهد در لحظه ای با هزار دلیل بلند بیندیشد و دیگران در دیالوگ او با خودش سهیم باشند

پس اولی آن باشد که هر مولفی به حقیقت بیندیشد و برای تاباندن نوری به تاریکی قلم بزند تا خواننده در پس هر خوانشی از نوشتار با خود نگوید:بیچاره مردا! اسب سخن به بیراهه رانده ای و خاک در چشم حقیقت پاشیده ای.

نویسنده قلم به مزد نفروشد و حقیقت را بپای خوکان نریزد با هر بهایی و با هر بهانه ای .و در پی کاماسوترای خود حقیقت را فدای مصلحت نکند.

کار نوشتن کاری ست سخت بزرگ و در این میدان بزرگ باید بزرگ بود و دست به قلم برد ور جز این باشد پایان کار بدنامی ست

آداب نقد

نقد باید تیز و برنده باشد. اما این بدان معنا نیست که به عقاید بی احترامی کنیم اماآنچه واجد احترام ست افراد و اشخاص هستند.

این که عقیده ای به زعم ما مهمل یا یاوه باشد دلیل این نیست که صاحب آن عقیده را مورد عتاب قرار بدهیم. نقد را باید از توهین به افراد تفکیک کنیم.توهین به افراد جایز نیست.

این گزاره که هیچ عقیده ایی مقدس نیست بدین معناست که همه نظرها و عقاید قابل سوال و بررسی و نقدهستند.

بجای بی احترامی به عقاید باید نظررابه نقد کشید و احیاناًابطال آن راثابت نمود.

نقددرست نقدیست منطقی وعلمی بر پایه  مستندات ودلایل منطبق با واقعیت.

دگماتیسم

جزمی باوری عبارت است از روش اندیشهگری غیرانتقادی، غیرتاریخی و متافیزیکی

باور های آدمی باور های ثابت و استواری در همه زمان ها و همه مکان ها می توانند نباشندباید آن ها را در پروسه های مختلف تاریخی به آزمون کشید و بر بنیاد دانش های تازه به بازبینی حقیقت درونی آن ها پرداخت اگر جز این فکر کنیم وباور های خودرا حقیقت مطلق و بری از هر آزمون و انتقادی بدانیم وهر نظر دیگر را فاقد اهمیت و اعتبار بدانیم به دگماتیسم دچار شده ایم.

این دگماتیسم می تواند دینی یا غیر دینی باشد.و بناچار به تعصب کشیده می شود و هر اندیشه دیگری را دشمنی و توطئه به حساب می آورد.

 شکی نیست که هر تفکری نیازمند رعایت حدی از انسجام تبیینی ست و این اندیشه بر پایه مفروضاتی بدیهی استوار است  اما این بدان معنا نیست که از شک روشمند در بررسی استواری ایده ها و اندیشه خوداری کنیم.

شک روش مند ما را به منشی عقلانی و علمی نزدیک می کند اما باوری قطعی به درستی پایه های تفکرمان ما را به منش ایمانی نزدیک می کند ومنش ایمانی یعنی دگماتیسم.

هر ایده ای باید توان آن را داشته باشددر موقعیت های مختلف مورد آزمون قرار بگیرد و ما واهمه ای از رد شدن این ایده ها نداشته باشیم و اجازه دهیم در تجربیات جدید این ایده ها و تصورات باز بینی شوند و ارزش خودرا در هم خوانی با دیگر ارزش ها نشان دهند

ایده ها نباید با خود باری اخلاقی حمل کنند و به منش و هویت ما تبدیل شوند تا به محض مواجه با پرسشگری و نقد بر آشوبیم و نقد را توطئه وتهاجم بخود تلقی کنیم .

  هر ایده ای مجموعه ای از گزاره هاست که می تواند در تقابل با افق های دیگر مورد تایید یا تکذیب قرابر بگیرد و در مرحله ای بالاتر پیراسته و بارور شود دیالکتیک تغییر و دگرگونی یعنی این.

برای گریز از افتادن در چاه دگماتیسم بایداز ابزار منطق و تجربه و شواهد و تردید و نقد بهره برد واصرار وابرام را به گفتگو و پرسش تغییر داد.  

گلسرخی و راست نوستالژیک

این روز ها راست نوستالژیک با ادعای های سخیف سعی می کند نشان دهد قیام سال ۵۷ نتیجه اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه بود و با قلوه کنی از دل تاریخ به دیگران بقبولانند که مذهب و مارکسیسم ریشه های مشترکی دارند تا بازدن یک تیر دو نشانه را در یک آن زده باشند.

شکی نیست  که خسرو گلسرخی آن شهدید دلاور در  دادگاه اول و دومش از اسلام به احترام یاد کرد نگاه کنیم:

 از اسلام سخن را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهایی بخش ایران پرداخته است.

 میتوان در این لحظه از تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها.

 زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود، در این دادگاه مبارزه میکنیم.آن چه در طول تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید.

در روزگاری که دستگاه عریض و طویل ساواک تلاش داشت ذهنیت مردم را نسبت به کمونیسم خراب کند و نشان دهد کمونیسم با دین سر مهربانی ندارد و کمونیست ها در پی نابودی دین و مومنین دینی اند.

گلسرخی برای مقابله با پروپاگاندای سلطنت با دفاع شجاعانه اش از نزدیکی های مارکسیسم و مذهب پنبه تبلیغات ضد کمونیست رژیم را در ذهن توده مسلمان زد و نشان داد که مارکسیسم با مسلمان عدالت خواه اختلاف چندانی در مبازره بر علیه بی عدالتی ندارد.  

و این در زمانی بود که او کلمه ای در دفاع از خودش بزبان نیاورد.

 راست نوستالژیک و استدلال های ساده شان

این روزها که راست نوستالژیک از هر سوراخی سر بیرون کرده است و با بر پا کردن کافه و بنگاه های شادمانی اندیشه و لیبرالیسم مدام افاضات می کنند و از زیر هر سنگی سندی دال بر مهدورالدم بودن چپ بیرون می آورند جایی ندارد که بگویند چپ ها را سلاخی می کنیم.

کمی با حقوق بشر و ظاهرسازی های خر رنگ کن هواداران سلطنت جور در نمی آید و بقول ذعمای قوم این گفته  حالا صورت خوشی ندارد پس بهتر است بگوئیم ؛حرف حساب توی گوششان فرو نمی رود و کلاً آدم نیستند .ضد بشرند. دزد و قطاع الطریقند.خشونت طلب اند. مدام در تنور مبازره طبقاتی هیزم می ریزند و مدام نفرت طبقاتی می پراکنند.به پیامبر  شان نگاه کنید می گویند تاریخ بشر چیزی نیست جز مبارزه طبقاتی.اگر فرصت کنند سر تک تک سرمایه داران را می برند و روان نژندند.شکست خودشان را گردن جامعه می اندازند و فکر می کنند با بهم زدن نظم جامعه انتقام شان را  از جامعه می گیرند . می بینید مدام می گویند سرمایه دار یعنی دزدی از حقوق کارگر و مدام دم از ارزش اضافی می زنند و به گوش کارگر می خوانند که باید متحد شوندو ریشه سرمایه دار و سرمایه را بکنند. بقیه کار دیگر نیازی به توضیح ندارد کار بدستان می دانند باید آن هارا سلاخی بکنند.

پایه های مدرنیسم

مدرنیته از کلمه لاتینی مدرنوس به معنای نو کردن برحسب معیار و قاعدهای خاص مشتق شده است. و به دورانی اطلاق میشود که با به پایان رسیدن و فروپاشی سدههای میانه و اندیشه مدرسی نمودار شد.

 از دیدگاه اقتصادی، مدرنیته با زوال فئودالیسم و ظهور فرهنگ بورژوایی پدیدار شد.

 گفتمان نظری مدرنیته از دوران دکارت آغاز شد و در عصر روشنگری به اوج خود رسید. در نگاه روشنگری، عقل و خرد زمینی خاستگاه هرگونه دگرگونی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قلمداد شد

اکثریت پژوهندگان تاریخ، اندیشه دکارت را پایهگذار فلسفه مدرنیته و کانت را طراح عرصههای مستقل اندیشه، عمل و ابداع معرفی کردهاند. رهبران سیاسی مدرنیته، عقل را سرچشمه ترقی اجتماعی قلمداد کرده و مدعی شدند در سایه عقلانیت است که میتوان نظام اجتماعی عادلانه و برابری طلب را جانشین رژیمهای استبدادی متقدم کرد. همین باور بود که زمینه انقلاب های 

دموکراتیک فرانسه و امریکا را فراهم آورد. بعضی  هاگفتهاند که جوهر مدرنیته را میتوان در اعلامیه استقلال امریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر فرانسه به وضوح ملاحظه کرد .

سنگی بر گوری

سنگی بر گوری حکایت بچه دارنشدن جلال آل احمد است .اگر به این کتاب بشکل مجرد نگاه شود برای واکاوی نگاه مرد ایرانی به مسئله بچه دار نشدن و تلاش برای درمان آن کاری خواندنی ست.اما اگر نگاه کنیم و ببینم که چاپ این کتاب چه ضربه ای روحی به سیمین دانشور همسر جلال وارد کرد نمی توانیم با چاپ این کتاب همراه باشیم

نسخه نخست کتاب را که سیمین خواند به جلال گفت: انتقامت را از من در این کتاب گرفتی که اشاره اش به بچه دار نشدن او بود.

از حماقت شمس برادر جلال می گذریم که بعد از دهسال بعد از مرگ جلال این کتاب را چاپ کرد.بیش از این نمی فهمید و فکر می کرد میراث خوار جلال در نبودن بچه هموست پس باید از تمامی ماترک جلال چیزی گیر او بیاید .

در داستان چاپ شعر های ایرج میرزا هم ما با همین نافهمی روبروییم. پسر ناخلفش می آید و در میان کلی شعر خوب مشتی مزخرفات و شعر های محفلی را چاپ می کند وبه ملک الشعرا بهار اجازه نمی دهد تا طبق وصیت پدرش ایرج بر چاپ شعر ها نظارت داشته باشد.

در داستان فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان با همین کج فهمی روبروییم.نامه هایی را که فروغ در اوج بیماریش به تفرعن مجسم گلستان می نویسدمیلانی نامی می آید برای کتاب سازی این نامه های بشدت خصوصی را چاپ می کند و سطل کثافتی بر سر فروغ می ریزد و به این فهم نمی رسد که تمامی نوشته های یک شاعر یا نویسنده قابل چاپ و همگانی شدن نیست.

دازاین؛انسان و اگزیستانسش

تفکرات آدمی بر اساس روابطش با دیگران شکل می گیرد.هستی انسان مستلزم این رابطه است .

انسان به این هستی پرتاب شده است واگزیستانسش را پرسش مدام از هستی تعیین می کند .

انسان برای کشف خویش باید گشوده به دیگری باشد کشف دیگری با برون سپاری خویشتن.

انسان هستنده ای ست که به هستی خود واقف است .به این بودن فکر می کند از دیگران خود را متمایز می کند و می داند وبا هستی دیگران و هستی در کلیتش نسبتی بر قرار می کند

موجودی که از هستی خود آگاه است واز طریق هستی خود با هستی دیگران ارتباط می گیرد و خودش را شکوفا می کند.

آدمی بدنیا می آید زندگی می کند بروبار می گیرد.عاشق می شود وکسی را و کسانی را بعنوان رفیق و همراه و هم رای بر می گزیند ودر لحظاتی استخوان سوز تنها می شود و براه خود ادامه می دهد.

انسان تنها هستنده ای ست که به بودن خود و نبودن خود واقف است و به آن فکر می کند ،انسان  تنها موجود به راستی زنده است. 

گیاه و حیوان به مرگ نمی اندیشند چون نمی دانند مردنی در کاراست و فکر نمی کنند بدنیا آمده اند تا بمیرند.پس بین خود و مرگ نسبتی نمی بینند و نسبتی برقرار نمی کنند.برای آنان مرگ ضرورتی انکار ناپذیر نیست.

درک این نکته که روز ی یا شبی می میریم .درک این امر که ما موجودی فانی هستیم و خواهیم مرد، مرگ را به اندیشه ای خود آگاه برای ما تبدیل می کند.

  همان گونه که اندیشیدن به مرگ باعث می شود ما به زندگی فکر کنیم و خود را برای مردن آماده کنیم آماده کردن برای مردن در واقع آماده شدن برای زندگی ست

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate