سه نوشته

سخن روز

آیندۀ شما مال شماست، نگذارید دیگران تعیینش کنند- رامین کامران

چندیست نگرانی از آلترناتیو تراشی برای ایرانیان، بین دوستان ما بالا گرفته است و دائم بحث هایی در این زمینه صورت می گیرد که باید کارزاری برای مقابله با آن راه انداخت. به تصور من نگرانی بجاست و بحثها لازم، ولی متأسفانه عموم مردم توجه چندانی به حساسیت مسئله ندارند. انحصار تبلیغات چنان حواس همه را کرخت کرده که همۀ این چیزها به نظرشان طبیعی می آید.باید بدان ها نهیب زد که آن چه که در دست تعیین است، آیندۀ شماست و این آینده متعلق است به خود شما نه کس دیگر. برای جلب توجه مردم، اشاره به چند نکته که فوراً متبادر به ذهن نمی شود، ضرری ندارد.

اول از همه این که ممکن است تصور کنیم که چون آیندۀ ماست، پس تعیین تکلیفش هم فقط با خود ماست. چنین نیست و برای هیچ کشوری هم نیست. این آینده، هم از تصمیمات ما تأثیر می پذیرد و هم از خواست های دیگران. آن چه که مایۀ نگرانی است، تفوق دومی بر اولی است و اینکه مردم ما توجه کافی به این امر ندارند. آیندۀ ایران، برای چند دهۀ آینده در بحرانی تعیین خواهد شد که دیر یا زود در جمهوری اسلامی واقع خواهد گشت و ایران دوستان حتماً در بهترین موقعیت برای تأثیر گذاری بر این سرنوشت نیستند. شاهدیم که آمریکا چند سال است بساط آلترناتیو سازیش را راه انداخته و در این راه پیشرفتهای قابل توجهی کسب کرده است. از یک طرف رضا پهلوی و از سوی دیگر اصلاح طلبان که بزرگترین   خانۀ عفاف جمهوری اسلامی را اداره می کنند، گزینه های آمریکا هستند و در خدمت این کشور. این ها هم در داخل حضور دارند و هم در خارج، چندین سال است که سیادت رسانه ای کامل دارند و پای بستر بیمار کمین کرده اند تا به محض فوت ارثش را بالا بکشند.

تصور نادرست دیگر این است که بزنگاه الان نیست و هنوز مانده تا به آن برسیم، وقتی که بحران شروع شد، ما وارد عمل خواهیم شد و با کمک مردم وطنخواه، کار را صورت خواهیم داد. خیر! این تصور هم بی جاست. بازی مدت هاست شروع شده و حریف، در جایی که راه ورود ما به میدان مسابقه را هم سد کرده اند، تا به حال چند دور پیست از ما جلو افتاده. تکلیف بازی از اولش شروع به تعیین شدن می کند و تصور اینکه این کار در مرحلۀ آخر صورت خواهد گرفت، نادرست است ـ در قسمت آخر فقط هیجان بالا می گیرد. ما عقبیم و هیچ به نظر نمی آید که اگر به همین ترتیب دست روی دست بگذاریم، بتوانیم تأخیرمان را جبران نماییم.

آخر از همه هم و به فرض اینکه خوانندگان سخنانی را که تا اینجا آمد بپذیرند و به خود بیایند، باید این نکته را یادآوری کرد شکل دادن به آینده با عمل صورت می پذیرد نه با طرح و خیال. اگر این دو فایده و تأثیری داشته باشد، به عنوان مقدمه و محرک عمل است، نه به خودی خود. تا این جا هم که از آنها تحریک چندانی ندیده ایم تا بتوانیم مقدمه حسابشان کنیم. بیشتر به نظر می آید هر دو مفری باشد برای احتراز از عمل. عمل سیاسی، ترتیب معمول و معقول کوشش برای تعیین آینده است. اگر نمی خواهید اختیارتان را به دست دیگران بدهید، وارد عمل شوید ـ حال در هر گروهی که دلتان می خواهد، ولی عمل کنید.

این که ما صبر کنیم بعد از این که کار از کار گذشت، به گذشته بنگریم تا ببینیم که داستان از چه قرار بوده، به درد دو کار می خورد. اول تحلیل برای درک گذشته که کار مورخ است و گروه کوچکی به حاصلش توجه می کنند، دوم اسف خوردن به حال گذشته که در بین ایرانیان بسیار رایج است و گروه بزرگی دائم بدان مشغولند. حرف من بسیار ساده است. به اولی که توجهی ندارید، اگر می خواهید باز گرفتار دومی نمانید، به خود بیایید. دارند در کمال وقاحت و جلوی چشمتان و به کمک مشتی وطنفروش فاحشه صفت، از همین امروز آیندۀ شما و فرزندان شما را تعیین می کنند. اگر دست از هر عزت نفسی شسته اید که هیچ، وگرنه کاری بکنید. اگر نکردید، دیگران به نام شما و به کام خودشان خواهند کرد.

۲۶ آوریل ۲۰۲۲، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com

__________________

کسی به فکر صلح هست؟- رامین کامران

بحث و جدل های مربوط به اوکراین را همگی شاهدیم و آن چیزهایی هم که اسمش را می گذارند خبر و در عمل جز تبلیغات نیست، به سمع و نظر همۀ ما می رسد. جریان به جبهه بندی ختم می شود و اگر خوشبختانه جنگ به حداکثر خشونت خود صعود نکرده، متأسفانه کشمکش های سیاسی بر سر آن به درجه ای رسیده که در حد جنگ مذهبی است. حتی کافیست بگویید که قانون بین الملل باید در حق همه یکسان اجرا شود تا خونتان حلال گردد. نامشروع شمردن بی طرفی از شاخص ترین نشانه های جنگ مذهبی است: با ما باش و بمان، با ما نباش و بمیر.

آنچه از شما می پذیرند و حتی جداً توقع دارند، موضع گیری یک سره و بی اما و اگر است. اگر غیر از این یا کمتر از این بکنید به همکاری به جبهۀ مقابل متهمتان می سازند. وای به وقتی که کوشش در تحلیل بکنید که محتاج رجوع است به گذشته و  حق را هم معمولاً یکسره به یک طرف نمی دهد. در حقیقت، آنچه که از میانه مفقود است، فکر و طرح صلح است و آنچه که بهتر از هر چیز این بی اعتنایی به صلح را بر ما عیان می سازد، همین رو گرداندن از تحلیل است، بی ارج شمردنش و پس زدنش. حتی تصور صلح ـ حال از هر نوعش ـ محتاج تحلیل است. اگر اولی را نمی خواهید می توانید با خیال راحت دومی را دور بیاندازید. 

این نگرش مردود است، چون هدف از هر جنگی صلح است، نه برعکس. طرف های دعوا تصاویری به کلی متفاوت از صلح در سر می پرورند ولی در این که کار باید به صلح ختم شود، همرأی هستند. شاهدیم که در یک طرف، روسیه و اوکراین لنگان لنگان مذاکراتی را ادامه می دهند که قرار است ترتیبات صلح بین دو کشور را معین نماید، ولی وقتی به بیرون و جبهۀ طرفداران اوکراین نگاه می کنیم، خبری از این حرف ها نیست. اگر این جا حرف از صلح نیست برای این است که آمریکا خواستار هر چه طولانی تر شدن جنگ است و بالا بردن هر چه بیشتر هزینۀ آن برای روسیه. صلحی را در افق به تصور نمی آورد چون خواستارش نیست، جنگ هر چه طولانی تر بهتر ـ مخارجش که بر عهدۀ آمریکا نیست…

باید این نکات را به ایرانیانی یادآوری کرد که عیناً شعارهای تبلیغاتی یک طرف را تکرار می کنند و تا زبان به تحلیل باز می کنید، به شما تهمت طرفداری از طرف مقابل را می زنند. احتمالاً سینه زدن برای یک طرف دعوا، تشفی خاطری حاصلشان می کند ـ دنیا که فقط کربلا و امام حسین نیست. شاید حتی فکر می کنند که دارند به این ترتیب فعالیت سیاسی می کنند که نمی کنند. نمی کنند چون فعالیت سیاسی محتاج به کار انداختن عقل است و فقط به شعار دادن به سود این و آن طرف، ختم نمی شود. کسانی که فریاد برمی دارند و عنایتی به شکافتن مسائل ندارند، فقط برای سیاست دیگران سوخت فراهم میاورند. این فعالیت سیاسی نیست، بارکشی سیاسی است ـ همان طور که بسیاری برای خمینی کردند.

۲۱ آوریل ۲۰۲۲، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com

___________________

محرومیت که از چه؟- رامین کامران

اخیراً جلسه ای در اطاق سکولاریسم / لائیسیته در کلاب هاوس بر پا گشت با عنوان «براندازی با آلترناتیو یا بی آلترناتیو». آقای جاماسب سلطانی با در میان نهادن یک رشته سوال پیوسته، چارچوب بحث را معلوم کرد و آنرا با نرمش و نظم اداره نمود. 

مطالب مختلفی مطرح شد که همه در جای خود جالب بود، ولی بیشتر وقت به گفتگو راجع به مسئلۀ لزوم محروم کردن روحانیان از شراکت در سیاست و کلاً ممنوعیت احزاب مذهبی در ایران آینده گذشت که اهمیت اساسی دارد و از ابتدای طرحش از طرف ما، واکنش هایی برانگیخته است. براهین مختلفی در این باب مطرح گشت که قبلاً هم تکرار شده بود، ولی طرح دوبارۀ آنها مرا به فکر انداخت تا در این جا به صورتی موجز، به ترتیب در کنار هم قرارشان بدهم تا پیوندشان با یکدیگر بهتر روشن بشود.

اول از همه بگویم که ما جدایی دین و سیاست (نه دین و دولت یا نهاد دین از نهاد دولت یا…) را اصل می دانیم و لائیسیته را وسیلۀ تحقق این امر  می شماریم. این تمایز مفهومی و پایه ایست.

چرا دین و سیاست؟ برای این که این دو حوزه از حیات اجتماعی انسان، اهداف غایی متفاوتی را دنبال می کند (رستگاری و امنیت، ترجیحاً از طریق عدالت) و منطق عملشان نیز به همین دلیل با یکدیگر متفاوت است. نمی توان این دو را یکی انگاشت، حرف به ساده ترین معنای منطقی، غلط است. وقتی از جدایی دین و دولت یا هر جدایی دیگری بین دین و سیاست صحبت می شود، در نهایت، پایه و اساس کار همین جدایی مفهومی و منطقی است که گفته شد و اگر این جدایی را نپذیریم یا بخواهیم به هر دلیلی از آن طفره برویم، نخواهیم توانست مدعایمان را در سطوح پایین تر نظری یا عملی توجیه نماییم. این بالاترین سطح نظری و مفهومی تمایز است و تکیه گاه باقی.

حال چرا منع روحانیت از دخالت در سیاست، از جمله از طریق سلب حق انتخاب شدن و انتخاب کردن؟ به این دلیل که مفهوم اساسی و مرکزی اقتدار مذهبی عصمت است و مفهوم مرکزی اقتدار سیاسی، حاکمیت. اختیار عصمت به دست روحانیت است و اختیار حاکمیت به دست مرجع سیاسی. در هم آمیختن این دو در حکم تداخل عملی سیاست و مذهب است که حاصلی جز مختل نمودن کار این دو ندارد – چهل سال است که در ایران شاهدش هستیم. اگر کسی یا گروهی این هر دو اقتدار را همزمان به کار بگیرد، تمایز دو حوزه را بر هم ریخته و در هر دو صاحب اختیار شده ـ مثل ایران امروز. ولی چندن تداخلی صرفاً عملی است، نه نظری. یعنی اینکه تأسیس حکومت مذهبی در ایران یا هر جای دیگر دنیا بدین معنا نیست که سیاست و مذهب یکی هست و یا دو مفهوم به این ترتیب در هم تحلیل رفته است، فقط نشانۀ در هم ریختگی عملی این دوست، نه بیشتر. به مردم می توان زور گفت، ولی مفاهیم از چماق فرمان نمی برند.

بیرون نگاه داشتن روحانیت از حیات سیاسی روزمره، لازمۀ عملی جدایی است. این نکته بار ها یادآوری شده که از بدو مشروطیت، نظامیان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند، با این استدلال که ارتش جای فرقه بازی سیاسی نیست و این نهاد باید در خدمت کل مملکت باشد، نه این و آن گزینۀ مسلکی. این مسئله برای همه، از جمله اهل نظام روش بود و کسی هم اعتراضی به آن نداشت و می توان گفت که حتی از یاد ها رفته بود. کسی هم ایراد نمی گرفت که این کار به آزادی و دمکراسی لطمه می زند، چون نمی زد و برعکس ضمانت کارکردن سلامت آن بود. البته امروز انواع و اقسام طرفداران حکومت اسلامی، محض نگه داشتن پای مذهب در سیاست، از دست زدن به دامان دمکراسی و اصولش ابایی ندارند و اصلاً هم به روی خود نمی آورند که نه پایه های نظری گفتارشان با دمکراسی مناسبتی دارد و نه کارنامۀ عملیشان. ولی ایرادشان وارد نیست، چون اگر کسی دو اقتدار را همزمان اعمال نماید، کارکرد هر دو را بر هم می ریزد. تأکید کنم که این جا فقط بحث از روحانیان مطرح است، نه مؤمنان یا پیروان این یا آن مذهب. تمایز مهم است و نباید از یادش برد.

تا این جای کار، خواست ما به محصور کردن روحانیت محدود می شود، ولی این قدم اول و اساسی برای برقراری لائیسیته کفایت نمی کند. چون همان طور که در ابتدا گفته شد، قصد جلوگیری از تداخل دین و سیاست است و تنها مروجان اختلاط این دو روحانیان نیستند. افراد غیر روحانی هم که خواستار انواع حکومت مذهبی هستند، در این زمینه کوشا هستند و می دانیم که همین قبیل افراد در تبلیغ فواید حکومت مذهبی، در صاف کردن راه خمینی به سوی قدرت و در برپایی نظام اسلامی، نقش عمده ایفا کردند و حذفشان به نفع روحانیان که کاملاً قابل پیشبینی بود، نمی باید باعث شود تا بر کارنامۀ مردودیشان چشم بپوشیم.

ممکن است برخی افراد که محرومیت روحانیت را می پذیرند، در برداشتن این قدم دوم تردید کنند و بگویند غیر روحانیان که می خواهند فرضاً حزبی مذهبی تأسیس نمایند، چرا باید از حق این کار محروم گردند و آزادیشان محدود شود؟ دو نکته را تذکر بدهم. اول این که این جا دیگر صحبت از محرومیت از انتخاب کردن و انتخاب شدن، در میان نیست زیرا معیار محرومیت از این حق، داشتن اعتقاد مذهبی نیست، داخل کردن مذهب است در سیاست. صحبت فقط از ممنوعیت احزاب مذهبی است. گفتم احزاب مذهبی، نه انواع انجمنها و سازمانهای مدنی غیر سیاسی. دوم اینکه آزادی بی حد نداریم چون مترادف هرج و مرج است. همه جا آزادی محدود است. تفاوت در این جاست که در دمکراسی که بیشترین حد آزادی را تضمین می کند، این محدودیت ها در خدمت بهتر کار کردن نظام است و حفاظت از آن. ببینیم بر چه اساس می توان ممنوعیت احزاب مذهبی را تجویز نمود.

پاسخ بسیار ساده است. اول ببینیم که وجه عملی دخالت دادن مذهب در سیاست از چه قرار است؟ این کار عبارت است از استفاده از تقدس برای معتبر نمودن عقاید و برنامه های سیاسی خویش در چشم مردم. ارجاع به دین یا تقدس یا به عبارت معمول تر به خدا، دخالت روحانیت در سیاست را توجیه می کند و مواضع این گروه را معتبر جلوه می دهد. در مورد افراد غیر روحانی هم که حزب مذهبی درست می کنند، غیر از این نیست. این ها نیز مدعی هستند که مبلغ و مجری خواست های خداوند هستند. پایۀ کار گروه اخیر نیز بر همان وارد کردن تقدس در میدان سیاست است و بهره برداری از آن برای جلب نظر مردم و گرفتن قدرت ـ حتی در نظامی دمکراتیک و به کمک رأی.

این کار اساساً در حکم تقلب است، زیرا عاملی را وارد میدان سیاست که سراسر انسانی است و باید منطبق با حقوق انسان ها، خواست آنها و حاکمیت آنها اداره گردد، می نماید که از آن بیگانه است و بر آن حقی ندارد ـ وارد بحث وجود و عدم این عامل نمی شوم. از بابت عملی، بین یک روحانی و یک غیر روحانی که هر کدام از سویی و با اقتداری متفاوت، تقدس را وارد سیاست می کند تا از آن برای توجیه افکار و اعمال خویش بهره بجوید، فرقی اساسی موجود نیست. اگر پایه بر منع است، اصل عدم تداخل در هر دو مورد یکسان عمل می کند. کوشش در کسب برتری ناحق به حکم تقدس، در هر دو مورد یکی است و باید در هر دو مورد از آن ممانعت شود.

اگر کسی بحث از بیان خواست الهی می کند، جایش در میدان سیاست نیست، باید به حوزۀ مذهب قناعت نماید و اگر وارد میدان سیاست می گردد، نباید پا از محدودۀ روابط انسانی بیرون بنهد. شاید اینرا نیز بتوان مبنایی برای لائیسیته قرار داد: سیاست امریست صرفاً انسانی.

۲۴ آوریل ۲۰۲۲، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۱

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate