“آقای معلم” شاگردانِ آبانیاش را چوب زد یا شاید هم به صفمان کرد تا موهایمان را بچیند!
و تصور کرد که درب بر همان پاشنهای میچرخد که سالها چرخیده بود؛ چوب معلم گُل است هر که نخورد خُل است!
نه! همهچیز تمام شده است، منجمله تعارف با مو سپیدها و زندانرفتهها و…
اگر در سالهای میانی دههی ۴۰ خورشیدی گسستِ جنبش چریکی از رفرمیستها و فورمالیستها با احترام همراه بود اینبار اما پلورالیسم جنبشهای اجتماعی و سخنگویاناش از یک طرف و از طرف دیگر تضاد عمیق طبقاتی چنان است که تعارف با یکدیگر بهمثابهی شوخیهای مضحکِ جنسی خودنمایی میکند و بس!
باری! دیگر تعارف نداریم آقای معلم. با هیچکس تعارف نداریم و اول از همه با خودمان. وقتی گفتیم که “دیگه تمومه ماجرا” و خوردیم چوپ و چماق و گلوله و… و در سیاهچالها، روزی هزار بار مرگ را آرزو میکردیم و… اما بر حرفمان ماندیم و هستیم باید میدانستید(همه باید بدانند) که در اصلاحطلب و اصولگرا متوقف نمیمانیم. فراتر میرویم که رفتیم و با هر آنکس که بند نافاش به وضع موجود سنجاق شده است تعیینتکلیف میکنیم.
این چنین است که ما دیگر از فلان فرد یا بهمان جریان سیاسی عبور نمیکنیم؛ زیر پایمان لهاش میکنیم.
آخر میدانید ما عاصی هستیم؛ عصیانگر و شورشی و اغتشاشگر. و در مرزبندیِ قاطع با نخِ تسبیحِ تمامی رفرمیستها؛ طبقهی کذاییِ متوسط!
طبیعت آنتاگونیستی مبارزهی طبقاتی و مهمتر از آن دفاع از خاستگاه طبقاتیمان ایجاب میکند که اینچنین بیپروا و رسوا عمل کنیم، همچنان که آن دیگری عمل میکند.
چرا که اینجا سفرهی مردم در میان است. مردم نه! تودهی بیشکل و بیهویت هرگز! همان جواد موادهای شوش و مولوی و خراسون، و شهریار و رباط کریم، و کردستان و خوزستان و بلوچستان و…، همانها که روزگاری قرار بود آب و برقشان مجانی باشد و… و پول نفت بر سر سفرههایشان برود اما یارانههایشان حذف شد و نرخ سوختشان افزایش یافت و هزینههای زندگیشان سر به فلک کشید و دستمزدهایشان چُسَکی است و آه در بساط ندارند و نمیدانند سه هزار میلیارد چند تا صفر دارد و اگر گذرشان از چهارراه سیروس به بالاتر افتاد و پورشه و مازراتی و بنز و بیامو و… دیدند فحش کِشدار به مُرده و زنده رانندهاش میبندند و… دعوا بر سر زندگی همینهاست.
سفرهی مردم را نمیتوان با روزنامه و سایت و شعار و دیپلماسی و… رنگآمیزی کرد. کمپینهای انتخاباتی هم تاریخ مصرف دارند. آنها نان میخواهند، کار میخواهند، مسکن میخواهند، پوشاک میخواهند، بیمه میخواهند، بهداشتودرمان میخواهند، آموزشوپرورش میخواهند، تفریح میخواهند و… و این همه یعنی دیالکتیک مشاهده و آگاهی؛ هر چند در ابتدای امر آگاهی مقدماتی و در خود. و همین بالقوهگی است که خطر میآفریند و به مدد ظهور و رشد خیرهکنندهی تشکلهای صنفی و کارگری در چند سال اخیر بالفعل میشود و به «برای خود» میانجامد و وامصیبتا!
بله! ما بیادب هستیم آقای معلم. مدنی نیستیم و مبارزهی مدنی هم بلد نیستیم. دهانمان چاک و بَست ندارد. بلد نیستیم کتوشلوار و… بپوشیم. سوادِ درستوحسابی هم نداریم و… اما خیلی خوب یاد گرفتهایم که در مقابل گلولههای دژخیم چگونه سینهمان را سپر کنیم. و وای به روزی که مسلح شویم.
کل ماجرا همینجاست. آنچه ما بلد هستیم و نیستیم و آنچه طبقهی زبونِ زبانباز شما بلد هست و نیست! دعوا اینجاست آقای معلم؛ کدام طبقه و کدام نیرو.
“ویرانگری، اساس نبرد است
ویرانگری
نوید آبادی
هر آنچه ساختند
از خشت خشت
ویران باد…”(خسرو گلسرخی)
و البته که خطر موجسواریِ ناسیونالیسم و فاشیستهای پهلویمآب از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است!
چه باید کرد؟
آیا باید بهدنبال طبقهای راه بیفتیم که در ۸۸ شاهدِ نوعِ کنشگریاش بودهایم؟! همان طبقهای که ۴ تا بسیجیِ پفیوز بهدنبالاش میافتاد و ۴۰۰۰ نفر فرار میکردند و در حین فرار شعار میدادند: نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم!
نه! چارهی کار بهتجربهی ما نه روی آوردن به طبقهی مذبذبِ متوسط که سازماندهیِ همین بروبچههای آبان و ارتقای ظرفیتها و “آگاهی در خود” آنهاست و بس.
ما اینجا ایستادهایم. دقیقاً در نقطهی مقابلِ آقای معلم! تغییردهندهگان جهان در مقابلِ تفسیرکنندهگان جهان.
بعد از تحریر
راستی آقای معلم! میدانید چه کسانی ۶ دیماهِ ۸۸(روز عاشورا) را آفریدند و جنبش کذایی سبز را دفن کردند و به مرزهای جنبش سرفرازِ سرخ گام گذاشتند؟! طبقهی متوسطتان یا لومپنپرولتاریای ادعایتان؟!..
در لینک ذیل صحبتهای محمد حبیبی را بشنوید:
https://t.me/hosseinronaghi/647
#آبان_ادامه_دارد