بیانیه مشترک بین روسیه و چین که در مسکو و در ۱۱ سپتامبر صادر شد، منادی فاز جدیدی در سیاست خارجی روسیه در دوران پساجنگ سرد، بویژه باتوجه به روابط روسیه و آلمان و روابط روسیه با اروپا و بطور کلی با نظم جهانی است. برتری که در اینجا حلب توجه میکند، اینستکه مسکو در این سفر جدید تصمیم گرفت تا با چین همراه شود. این امر برای سیاستهای اروپائیان، اورآسیا و بین المللی درکل از اهمیت بسیار زیادی برخوردارست… نخستین نشانه های اولیه میلیتاریسم آلمان در یک فرمایش خیره کننده در ماه مه سال ۲۰۱۷ ظاهر شد، زمانیکه مرکل در مبارزه انتخاباتی آلمان بود، گفت که متعاقب انتخاب ترامپ به رئیس جمهوری و برگزیت، اروپا دیگر نمیتواند «کاملا متکی» به آمریکا و انگلیس باشد. مرکل در میان جمع مردم در کمپین انتخاباتی در مونیخ، در جنوب آلمان گفت: « زمانی که ما میتوانستیم کاملا به دیگران متکی کنیم، گذشته است. من آنرا تجربه کردهام … ما اروپاییها باید سرنوشت خودمان را بدست خود بگیریم»… پوتین در یک سخنرانی ملی در مارس ۲۰۱۸، اظهار داشت که ارتش روسیه گروهی از سلاحهای جدید استراتژیک را با هدف شکست سیستمهای دفاعی غرب امتحان کرده است. پوتین با ارائه ویدئوهایی که در پرده بزرگ نشان داده شد، درباره برخی از سلاحها توضیح داد. او گفت، که سلاحهای جدید روسیه دفاع های موشکی ناتو را «بیفایده» کرده است. در یک سخنرانی دیگر در سال ۲۰۱۹، پوتین آشکار ساخت که روسیه تنها کشور در جهان است که سلاحهای ماوراء الصوت توسعه داده و مستقر کرده است. وی گفت: ما اکنون موقعیتی داریم که در تاریخ مدرن بینظیراست. وقتیکه آنها (غرب) تلاش میکند به ما برسد». «هیچ کشوری سلاحهای مافوق صوت ندارد، چه رسد سلاحهای مافوق صوت با بُرد بین قاره ای». نه آلمان و نه ژاپن این آزادی را ندارند که بی پروا در برنامه «نئو میلیتاریستی» وارد شوند. هیچکدام سیاست خارجی مستقل ندارد. نخست باید بر بسیاری از مخالفتهای داخلی چیره شوند تا در مسیر نئومیلیتاریستی گام بردارند. در هر دوکشور، هنوز مباحثات ملی با پاسیفیسم پساجنگ غالب است که ارتش و هر عملیات آن را زیر سئوال میبرد. هردو کشوردارای ارتشهای داوطلبانه هستند؛ هیچکدام بدون پشتیبانی یا موافقت آمریکا ظرفیت شروع یک جنگ را ندارد؛ در واقع، هردو قدرت های تکمیلی هستند و نه نیروهای اصلی در جایگاه خودشان به تنهایی. آلمان نمیخواهد از ناتو خارج شود، درحالیکه ژاپن واقعا نمیتواند به زندگی فکر کند بجزاینکه زیر سایه اتحاد نظامی خود با آمریکا باشد. در تحلیل نهایی، هردو از نظر نظامی کشورهای اخته شده ای هستند که فاقد توانایی یا اراده سیاسی می باشند، زیرا که در جنگ جهانی دوم بازنده شده اند. مطمئنا، روسیه و چین با یک نئومیلیتاریسم جعلی در آلمان یا ژاپن تحت تأثیر قرار نمیگیرند. بنابراین مسئله چیست؟ جواب اینست آنچه که روسیه و چین را بهم نزدیک میکند، چالش سیستمهای متحدی است که امریکا در مرزهای آنها جهت «مهار» آنها قرار داده است. تمایلات ناسیونالیستی در هردو، در لهستان و در شماری از کشورهای دیگر در اروپای مرکزی و شرقی وجود دارد که با مفهوم ضدروسیه درحال افزایش است. آمریکا به آلمان فشار می آورد تا درباره روسیه با لهستان و کشورهای بالتیک به یک توافق برسد، که البته این امر نیازمند آنست که برلین کاملا حتی از ادامه باقیمانده اُستوپلیتیک سنتی خود در رابطه با مسکو بیخیال شود، و درعوض به یک گزینه خصمانه روی بیاورد… آمریکا گستاخانه امر حقوق بشر بین الملل را سیاسی میکند و از مسائل حقوق بشر بعنوان بهانه ای جهت مداخله در امور داخلی چین و روسیه بهره برداری میکند.
اتحاد چین و روسیه (قسمت ۲)
نوشته: م. ک. بادراکمار
برگردان: آمادور نویدی
«من در این لحظه حداقل بدنبال سرزمینهای لهستان میگردم که به آلمان باخته است. آلمانیها امروزه شروع به گشتن لهستانیهایی کرده اند که معتبرند، دارای دوربینهای لیکاس، و قطب نماها، با رادار، آنتنهای مشکوک، در هیئت ها، و در انجمنهای دانشجویی موذی استان وبا لباس محلی هستند. بعضی از آنها شوپن را در قلبهای خود دارند، و برخی دیگر بفکر انتقام هستند. اول، لهستان را که به چهار قسمت تقسیم کردند، تقبیح نمودند، ولی اکنون آنها سخت درحال طرح ریزی برای پنج قسمت کردن آن هستند؛ در همین اثنی از طریق هواپیمای فرانسوی به ورشو پرواز میکنند تا با پشیمانی مناسب، شاخه گلی بر نقطه ای بگذارند که زمانی گتو- ناحیه فقیرنشین بوده است. یکی از این روزها آنها با موشک بدنبال لهستان میگردند. من، در همین اثنی، به لهستان با طبل و صدای بلند خود التماس میکنم. و این آنچیزیست که من التماس میکنم: لهستان باخته است، اما نه برای همیشه، همه چیز را باخته است، اما نه برای همیشه، لهستان برای همیشه نباخته است».
– درام حلبی، گونتر گراس
دیپلماسی روسیه، که سنت باشکوهی در تاریخ مدرن دارد، بطور اتفاقی یا خودجوش اقدامات خود را انجام نمیدهد. دارای هوشیاری تاریخی قدرتمندی است. یادبودها و خاطرات گذشته و حال عمیقا تعبیه شده است، و نومیدانه در شعور جمعی فرو رفته است. واقعیتی که مختصر مورد توجه قرار گرفت، این است که بیانیه ۱۱ سپتامبر بین روسیه و چین در آستانه سی ام سالگرد معاهده حل و فصل نهایی در ارتباط با آلمان منتشر شد.
این باصطلاح معاهده «۲+۴» که در مسکو و در ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۰، بین جمهوری فدرال آلمان آنزمان و جمهوری دمکراتیک آلمان به امضاء رسید – با متحدان سابق در جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، آمریکا، بریتانیا و فرانسه بعنوان امضاء کنندگان مشترک – به وحدت آلمان رسمیت داد، که به مدت چهار و نیم دهه قبل یک کشور تقسیم شده بود.
مراسم امضای معاهده حل و فصل نهایی با توجه به آلمان: وزرای خارجه آمریکا، انگلیس، اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی، فرانسه، جمهوری دمکراتیک آلمان، و جمهوری فدرال آلمان (از چپ به راست)؛ مسکو، ۱۲ سپتامبر، ۱۹۹۰.
بدون تردید، بیانیه مشترک بین روسیه و چین که در مسکو و در ۱۱ سپتامبر صادر شد، منادی فاز جدیدی در سیاست خارجی روسیه در دوران پساجنگ سرد، بویژه باتوجه به روابط روسیه و آلمان و روابط روسیه با اروپا و بطور کلی با نظم جهانی است. برتری که در اینجا حلب توجه میکند، اینستکه مسکو در این سفر جدید تصمیم گرفت تا با چین همراه شود. این امر برای سیاستهای اروپائیان، اورآسیا و بین المللی درکل از اهمیت بسیار زیادی برخوردارست.
دو روز پس از صادر کردن بیانیه مشترک، در ۱۳ سپتامبر، وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف درمسکوی تحسین شدنی ظاهر شد. کرملین. پوتین. کانال برنامه تلویزیونی دولتی روسیه ۱، جاییکه از وی درباره شبح تحریمهای غرب با آلمان در نقش رهبری سئوال شد، که بار دیگر روسیه را در سایه «مورد ناوالنی» وبویژه پروژه خطوط گاز نورد استریم ۲(انتقال گاز) دنبال میکند. لاوروف نارضایتی عمیق روسیه را با شرکای اروپایی خود در کلمات زیر خلاصه کرد:
«در اصل، پاسخ ژئوپولیتیک در طول این سالها شامل شناخت این امر است که شرکای غربی ما قابل اعتماد نبودند، ازجمله، متآسفانه، اعضای اتحادیه اروپا. ما برنامه های بسیار گسترده ای داشتیم، و مدارکی موجودست که مسیر برای توسعه روابط با اتحادیه اروپا در بخش انرژی و تکنولوژی پیشرفته، و تقویت همکاری اقتصادی را بطول کلی تنظیم کرده است. ما در یک فضای ژئوپولیتیک سهیم هستیم. باتوجه به جغرافیای مشترک، تدارکات، و زیربناهای ما در سراسر قاره اروپا، ما از امتیاز قابل توجهی بهره مندیم.
«مطمئنا یک اشتباه بزرگ برای ما و اتحادیه اروپا، همچنین کشورهای دیگر در این فضا، ازجمله سازمان همکاری شانگهای، اتحادیه اقتصادی اوروآسیا، و انجمن ملل جنوب شرقی آسیا خواهد بود، که همچنین نزدیک است، باعث میشود تا از امتیازات نسبی ژئوپولیتیک و ژئو-اکونومیک خود در یک دنیای رقابتی فزاینده استفاده نکنیم. متآسفانه، اتحادیه اروپا منافع ژئو اکونومیک و استراتژیک خود را بخاطر علایق لحظه ای خود جهت تطبیق با آمریکا در چیزیکه آنها «مجازات روسیه» میخوانند، فدا میکند. ما (روسیه) با عادت کردن به این چیزها بزرگ شده ایم. اکنون درک میکنیم که ما در همه طرحهای مرتبط آینده خود جهت زنده کردن مشارکت کامل با اتحادیه اروپا به یک تور امنیتی نیازمندیم. این به معنای اینستکه ما نیاز به رهسپار شدن در مسیری هستیم که اگر اتحادیه اروپا به جایگاه منفی و مخرب خود بچسبد، ما به علاقه دمدمی آن متکی نخواهیم ماند و میتوانیم توسعه خود را به تنهایی فراهم کنیم، و با آنهایی کار کنیم که با ما در یک شیوه برابر و آبرومند متقابل حاضر به همکاری هستند».
میزان ناراحتی در افکار روس ها در این برهه از زمان، فقط میتواند با مرور خلاصه ای از تاریخ تحول وحدت آلمان در سال ۱۹۹۰در چشم انداز قرار گیرد، آرزوهایی که این حادثه مهم در رابطه با روابط بین روسیه و آلمان بوجود آمد (که یک تاریخ عذاب آور دارد، حداقل را بگوییم) و آنچه که متعاقبا پس از سه دهه پس از آن معلوم شد. این داستانی بغرنج از فراموشی وحقه بازی سیاسی از طرف غرب است.
به لطف مزایای حاصل از آرشیو مطالب غیرمحرمانه که امروزه در دسترس است – بویژه، دفتر خاطرات روزانه ضروری سیاستمدار شوروی، آناتولی چیرنیایف، دستیار میخائیل گورباچف، مرتبط به دهه ۱۹۹۰ – میتوان روابط پُرپیچ و خم روسیه با غرب در دوران پساجنگ سرد را بازسازی کرد.
ترکیب خاطرات با آرزو
جهت بخاطر آوردن، بذر وحدت آلمان در پرسترویکای گورباچف در پشت صحنه تئاتر بزرگتر پدیده جهانی در زندگی بین المللی کاشته شد و در دهه ۱۹۸۰ در افق پدیدار شد. برنامه اطلاحات گورباچف امواج تکاندهنده ای در سراسر اروپای شرقی فرستاد، که قبلا مبارزه با نارضایتی وجود داشت، و تقریبا یکشبه موجی از تحولات سیاسی در آن منطقه شروع شد که درنهایت دیوارهای مستحکم آلمان شرقی را تخریب کرد که برای تغییر سرسختانه غیرقابل نفوذ باقیمانده بود. (در برهه ای، دولت کمونیست آلمان شرقی مانع ورود رسانه های اساسی دولتی شوروی از نوع پرسترویکا و گلاسنوست در کشورشان و گمراه کردن افکار عمومی گردید.)
با اینحال، در روی زمین منجمد یک کشور بظاهر ابدی از آلمان تقسیم شده، برای اولین بار نوری از امید پدیدار شد که وحدت آلمان ضرورتا یک خیال واهی نبود، تازمانیکه گورباچف در مسکو در مسند قدرت باقی بماند و برنامه اصلاحات وی ادامه یابد. بدون شک، غرب با درک آسیبپذیری گورباچف در برابر چاپلوسی، او را شیر کرد.( در دفتر خاطرات چرنیایف مملو از ثبت اشکال بسیار زیادی از چنین وقایعی است.)
ما تمایل داریم فراموش کنیم زمانیکه متحدان ناتویی دوست آلمانغربی- بریتانیا و فرانسه- شروع به تحریک احساسات جدید در باره «مسئله آلمان» کردند، آنها به گورباچف هشدار دادند که او جهت کسب احترام آنها خیلی سریع عمل کرده است.. آنها اشاره کردند که بسادگی اروپا هنوز برای وحدت ملت آلمان آماده نیست. مارگرت تاچر، نخست وزیر وقت بریتانیا برای یک گفتگوی خصوصی با گورباچف به مسکو پرواز کرد. به همینصورت هم رئیس جمهور وقت فرانسه، فرانسوا میتراند. تاچر، براستی، اولین رهبر غربی بود که گورباچف را بعنوان ستاره درخشان در سیاستهای شوروی در اوایل دهه ۱۹۸۰ کشف کرد که غرب میتواند با وی «معامله کند». اما، از قضا، وقتیکه به مسئله آلمان رسید، گورباچف ملاحظات آنگلو-فرانچ(انگلیسی- فرانسوی) را نادیده گرفت. مسئله اینستکه، اتحاد شوروی- همانطوریکه درواقع دولت جانشین کنونی فدراسیون روسیه است- قبلا هرگونه روحیه انتقامجویی یا ترسهای اتاویستی (برگشت به چیزی باستانی یا اجدادی- ترس و غریزه اتاویستی)(۳) درباره آلمان و در مورد جنایتهای وحشتناکی که علیه مردم روسیه مرتکب شده بود را از خاطر خود دفع کرده است.(تخمین زده شده است که ۲۵ میلیون شهروند شوروی در جنگ جهانی دوم، متعاقب حمله نازی ها کشته شدند).
برعکس، بریتانیا و فرانسه هنوز براین باورند که یک آلمان قوی نه بنفع آنها و نه در کل بنفع اروپا است. آنها میترسیدند که زمان نشان دهد که یک آلمان متحد میتواند نقش خود را بعنوان سگ برتر در اروپا دوباره بازی کند و بر سیاستهای قاره اروپا فائق آید. درست همانطوریکه قبلا دوبار در قرن ۲۰ رُخ داده است. آمریکا موضعی دمدمی درپیش گرفت، منافع شخصی خود را اغلب از چشم انداز رهبریت فرا آتلانتیک هدایت کرد، و وضعیت سختی ایجاد کرد که یک آلمان متحد باید هنوز در ناتو باقی بماند. اصولا، گفته معروف لُرد ایسمای در باره ناتو هنوز در حساب و کتاب آمریکا نقش دارد – که سیستم اتحاد غرب بمعنای «اتحاد شوروی را بیرون نگهداشتن، آمریکایی ها را داخل کردن، و آلمان ها را زمین زدن است».
گداها نمیتوانند انتخاب کننده باشند، و آلمان غربی بعنوان درخواست کننده ابتدا علاقمند بود که مسئله وحدت آلمان به سبک هنگکنگ، فرمول «یک کشور، دو سیستم» حل و فصل شود، اگر فقط گورباچف نظریه کنفدراسیون بین آلمان غربی و شرقی را قبول میکرد. خلاصه، جهت کوتاه کردن داستان طولانی از مشاجره دیپلماتیک «چند قطبی»، گورباچف تندروهای درون دفتر سیاسی خودش را نادیده گرفت- کسانیکه البته ادامه دادند تا علیه وی در طول سال کودتا کنند که سرانجام سقوط اتحاد شوروی را به ارمغان آورد- و اعتراضات آلمان شرقی را نادیده گرفت، با هلمت کوهل، صدراعظم آلمان غربی(و جیمز بیکر، وزیر امور خارجه آمریکا) معامله کرد تا پرچم سبز را جهت وحدت دو آلمان به اهتزاز درآورد.
هلمت کوهل پس از این نشست سرنوشتساز با گورباچف بگونه ای هیجانزده شد که بنابر برخی گزارشها وی بقیه باقیمانده شب را در خیابانهای مسکو به پرسه زنی پرداخت – او بعلت هدیه غیرمترقبه از خدا نمیتوانست بخوابد. هلمت کوهل عملگرایی بود که شرایط سخت تحمیل شده توسط متحدان آلمان غربی را جهت وحدت آن پذیرفت. بدینصورت، بجای اینکه متفقین از حقوق پساجنگ جهانی دوم خود بر آلمان چشم پوشی کنند و ارتشهای خودشانرا خارج نمایند، آلمان خط اُدیر- نایس(۴) را بعنوان مرز خود با لهستان میپذیرد و از همه ادعاهای ارضی فراتر از قلمرو آلمان شرقی صرفنظر میکند(ادعاهایش را بر بیشتر استانهای شرقی تا لهستان و اتحاد شوروی سابق بطور مؤثر صرفنظر کند).
یک آلمان متحد، باید قدرت نیروهای مسلح خود را به ۳۷۰ هزار پرسنل کاهش دهد، برای همیشه از تولید، مالکیت، و کنترل سلاحهای هسته ای، بیولوژیکی و شیمیایی منع شود، و برای همیشه کاربُرد کامل پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای را بپذیرد. نیروهای نظامی مستقر در خارج را فقط با صلاحدید سازمان ملل انجام دهد، و هرگونه ادعای سرزمینی را در آینده کنار بگذارد(با یک پیمان جداگانه که مرز کنونی مشترک با لهستان را مجددا تأئید کند، ضروریست که مطابق با قوانین بین المللی، بطورمؤثر ازقلمرو قدیمی آلمان مثل کالینگراد تحت محاصره روسیه در سواحل بالتیک و غیره چشمپوشی کند).
واضح است، هیچ چیزی در ارتباط با بازگشت بالقوه خشم آلمان نه فراموش شده و نه بخشیده شده است. اما از آنزمان خیلی چیزها در سه دهه تغییر کرده است. بسیاری خطوط گسل بوجود آمده است. اول اینکه، آلمان بخش عقب افتاده آلمان شرقی را با موفقیت ادغام کرد، خودش را با انضباط و دقت زیاد که مختص آلمان است بازسازی کرد، و بعنوان مرکز قوه محرکه اروپا برگشت (که اکنون با برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیه اروپا برجسته تر میشود). دوم اینکه، لهستان هم بعنوان یک قدرت منطقه ای قد علم کرده و اینکه خرده حساب هایی قدیمی برای تسویه با آلمان و روسیه دارد.(لهستان که بتازگی ادعای خسارت جنگی از آلمان کرده است، و با رهبری آلمان در اتحادیه اروپا با تشکیل گروه ویسیگراد(۵) رقابت میکند، مشتاق است که کشورهای پیمان سابق ورشو و کشورهای بالتیک را زیر چتر خود قرار دهد). بعلاوه، در ورشو دولت ناسیونالیستی راستگرا در قدرت است که علیه باصطلاح ارزشهای لیبرالی که آلمان اتخاذ کرده میجنگد، و مشتاقانه بدنبال تأسیس واحدهایی از پایگاههای نظامی آمریکایی در خاک خود است.
در همین اثنی، طرز تفکر و ذهنیت آلمان هم در ارتباط با روسیه تغییر کرده است، با عزیمت و مرگ کُل نسل سیاستمداران در رهبری که متعهد به «اُستپولیتیک»(۶) بودند، که ابتدا توسط ویلی برانت مطرح شد، و مبتنی بر این عقیده بود که اساسا روابط قوی با روسیه بنفع آلمان است. گذر از صدر اعظم آلمان، گرهارد شرودر به آنگلا مرکل، پایان دوران اُستپولیتیک بود که پایه سیاستهای آلمان در قبال روسیه و الگوی کلیدی سیاست خارجی آلمان را تغییر داد.
پنجاه سال اُستپولیتیک: در یکی از نمادین ترین حرکات تاریخ مدرن اروپایی، ویلی برانت در جبران جنایات آلمان نازی در مقابل لوح یادبود قهرمانان قیام گتو ورشو، در ۷ دسامبر ۱۹۷۰ زانو زد.
آبجو، چوب شور و باند افسران باواریایی
کُل اینها، به تنش ها بر سر گسترش ناتو بسوی شرق و بطرف مرزهای روسیه و رقابت ژئوپولیتیکی امروزی بین آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو از یکسو و روسیه از سوی دیگر بر سر جمهوری های پساشوروی در امتداد مرزهای غربی روسیه و دریای سیاه و قفقاز اضافه کرده است. روسیه در صدد ایجاد یک تغییر روش بین اتحادیه اروپا و اتحادیه اقتصادی اورآسیا است و در مقطعی مفهوم اروپای متحد را از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام به پیش ببرد، اما مرکل علاقه ای ندارد.
درهمین اثنی، نخستین نشانه های اولیه میلیتاریسم آلمان در یک فرمایش خیره کننده در ماه مه سال ۲۰۱۷ ظاهر شد، زمانیکه مرکل در مبارزه انتخاباتی آلمان بود، گفت که متعاقب انتخاب ترامپ به رئیس جمهوری و برگزیت، اروپا دیگر نمیتواند «کاملا متکی» به آمریکا و انگلیس باشد. مرکل در میان جمع مردم در کمپین انتخاباتی در مونیخ، در جنوب آلمان گفت: « زمانی که ما میتوانستیم کاملا به دیگران متکی کنیم، گذشته است. من آنرا تجربه کردهام … ما اروپاییها باید سرنوشت خودمان را بدست خود بگیریم».
بخشی از این اظهارنظر ممکنست «به لطف آبجو، چوب شور و باند افسران باواریایی باشد که جمع مردم را سرگرم میکردند، همانطوریکه، مفسر زیرک بی بی سی در آن روز صاف و آفتابی در مونیخ ملاحظه کرد، اما چیزیکه قابل توجه بود این بود که حرفهای مرکل بطور غیرعادی احساساتی و بطور غیرمعمول بی محابا بود. این پیام در سراسر اروپا و روسیه طنینن انداز شد: «با همه وجود روابط دوستانه با آمریکای ترامپ و برگزیت انگلیس را حفظ میکنیم- اما ما نمیتوانیم به آنها تکیه کنیم».
این امر منجر به بعضی تفکر و گمانه زنی ها شد که آلمان تحت مرکل از آمریکا دور میشود. اگرچه، در واقعیت، این بیشتر یک موضوع رابطه کج خلقی بین مرکل و پرزیدنت ترامپ بود و باصطلاح بهیچوجه درباره تغيیر و تحول حتمی خودش بعنوان یک گُلیست آلمانی نبود. تفکر و تعمق، در واقع، از آنزمان به همان سرعتی که ظاهر شد، ازبین هم رفت. واقعیت امر اینستکه سیاستمداران آلمانی نسل مرکل بطور قاطعانه وفادار به « آتلانتیک» هستند- همانگونه که خود اوست – کسیکه ارزشهای لیبرالی مشترک» در روابط گسترده آلمان و آمریکای (بدون ترامپ) را مقدم میشمارد، و آنرا در هسته اصلی اتحاد ترانس- آتلانتیک می بیند. بنابراین، آنها متعهد به ساخت یک ستون اروپایی قویتر از ناتو هستند. این امر دوبار از تصور پرزیدنت فرانسه، امانويل ماکرون در باره نیروی مستقل اروپایی برداشت شده است.
تعجبی ندارد که اروپاییها روسیه را در تضاد با سیستم ارزشهای غربی خودشان می بینند که بر اصول دمکراتیک، حاکمیت قانون، حقوق بشر، آزادی بیان و غیره بنا شده است. آنها روسیه را چالشی سترگ تلقی میکنند که سیاستهای تهاجمی و قاطعانه دارد و اینکه روسیه مرزهای ایجاد شده بین المللی را در آستانه اروپا حداقل چهار بار اصلاح کرده است. به زبان ساده، آنها از بازخیز روسیه تحت ریاست پرزیدنت ولادیمیر پوتین شوکه شده اند.
وقتیکه پوتین در سال ۲۰۰۷ در آخر دوره دوم ریاست جمهوری خود، آناتولی سردیکوف- رئیس سابق خدمات مالیات فدرال – را بعنوان وزیر دفاع بعنوان بخشی از تلاش جهت مبارزه با فساد در ارتش روسیه انتخاب کرد و اصلاحاتی انجام داد، تحلیلگران غربی ابتدا پیف – پیف کردند. اما، همانگونه که جنگ بین روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ ناتوانی های عملیاتی نظامی روسیه را در مقیاس بزرگ آشکار ساخت، کرملین مصمم تر شد که تواناییهای نظامی خود را بالا ببرد. بدینجهت، برنامه اصلاحات جامع برای همه جنبه های نیروهای مسلح روسیه آغاز بکار کرد – از اندازه کل نیروهای مسلح گرفته تا سپاه و سیستم فرماندهی آن، یک برنامه ۱۰ ساله جهت مدرنیزه کردن سلاح ها، بودجه های نظامی، توسعه سیستمهای جدید سلاح برای هر دو، سلاحهای بازدارنگی هسته ای استراتژیک و نیروهای متعارف و استراتژی امنیت ملی روسیه و دکترین نظامی آن.
این اصلاحات از هرگونه کوشش های قبلی در تغییر ساختار نیرو و عملیات های نیروهای مسلح روسیه به ارث رسیده از اتحاد جماهیر شوروی فراتر رفته است. تا سالهای ۲۰۱۶-۲۰۱۵، تحلیلگران غربی که نخست باور نمیکردند، شروع کردند به نشستن و متوجه شدن که روسیه در بحبوحه یک نوسازی عمده از نیروهای مسلح خودش است، که ناشی از بلندپروازی پوتین جهت بازگردان قدرت ژرف روسیه و حمایت شده توسط درآمدهایی است که بین سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۴ به خزانه کرملین واریز شد، زمانیکه قیمت نفت بالا بود. متخصص امور روسیه در بروکینگز، استیون پیفر در فوریه ۲۰۱۶ نوشت: «برنامه های نوسازی کل بخش های ارتش روسیه، شامل نیروهای هسته ای استراتژیک، هسته ای غیراستراتژیک و معمولی است. آمریکا باید دقت کند. روسیه … قابلیت ایجاد مزاحمت اساسی را ابقاء کرده است. بعلاوه، در سالهای اخیر کرملین آمادگی نوینی جهت کاربرد نیروی نظامی نشان داده است». (پیفر سریعا بعد از مداخله نظامی روسیه در اوکراین و سوریه نوشت).
جهت اطمینان، پوتین در یک سخنرانی ملی در مارس ۲۰۱۸، اظهار داشت که ارتش روسیه گروهی از سلاحهای جدید استراتژیک را با هدف شکست سیستمهای دفاعی غرب امتحان کرده است. پوتین با ارائه ویدئوهایی که در پرده بزرگ نشان داده شد، درباره برخی از سلاحها توضیح داد. او گفت، که سلاحهای جدید روسیه دفاع های موشکی ناتو را «بیفایده» کرده است. در یک سخنرانی دیگر در سال ۲۰۱۹، پوتین آشکار ساخت که روسیه تنها کشور در جهان است که سلاحهای ماوراء الصوت توسعه داده و مستقر کرده است. وی گفت: ما اکنون موقعیتی داریم که در تاریخ مدرن بینظیراست. وقتیکه آنها (غرب) تلاش میکند به ما برسد». «هیچ کشوری سلاحهای مافوق صوت ندارد، چه رسد سلاحهای مافوق صوت با بُرد بین قاره ای».
کشورهای اخته شده و اسب های تراوا
کافیست که بگوئیم، «نظامیگری» آلمان باید در دید قرار گیرد. وزیر دفاع آنگرت کرامپ – کارن باوئر اخیرا در مصاحبه ای با شورای آتلانتیک گفت که «روسیه باید بفهمد که ما قوی هستیم و قصد داریم که این راه را دنبال کنیم». او گفت، آلمان متعهد شده که ۱۰ درصد نیازمندیهای ناتو را تا سال ۲۰۳۰ فراهم کند و بودجه دفاعی را بالاتر ببرد و توانایی خود را جهت منافع آلمان بسازد.
بهرحال، نه آلمان و نه ژاپن این آزادی را ندارند که بی پروا در برنامه «نئو میلیتاریستی» وارد شوند. هیچکدام سیاست خارجی مستقل ندارد. نخست باید بر بسیاری از مخالفتهای داخلی چیره شوند تا در مسیر نئومیلیتاریستی گام بردارند. در هر دوکشور، هنوز مباحثات ملی با پاسیفیسم پساجنگ غالب است که ارتش و هر عملیات آن را زیر سئوال میبرد. هردو کشوردارای ارتشهای داوطلبانه هستند؛ هیچکدام بدون پشتیبانی یا موافقت آمریکا ظرفیت شروع یک جنگ را ندارد؛ در واقع، هردو قدرت های تکمیلی هستند و نه نیروهای اصلی در جایگاه خودشان به تنهایی. آلمان نمیخواهد از ناتو خارج شود، درحالیکه ژاپن واقعا نمیتواند به زندگی فکر کند بجزاینکه زیر سایه اتحاد نظامی خود با آمریکا باشد. در تحلیل نهایی، هردو از نظر نظامی کشورهای اخته شده ای هستند که فاقد توانایی یا اراده سیاسی می باشند، زیرا که در جنگ جهانی دوم بازنده شده اند.
مطمئنا، روسیه و چین با یک نئومیلیتاریسم جعلی در آلمان یا ژاپن تحت تأثیر قرار نمیگیرند. بنابراین مسئله چیست؟ جواب اینست آنچه که روسیه و چین را بهم نزدیک میکند، چالش سیستمهای متحدی است که امریکا در مرزهای آنها جهت «مهار» آنها قرار داده است. تمایلات ناسیونالیستی در هردو، در لهستان و در شماری از کشورهای دیگر در اروپای مرکزی و شرقی وجود دارد که با مفهوم ضدروسیه درحال افزایش است. آمریکا به آلمان فشار می آورد تا درباره روسیه با لهستان و کشورهای بالتیک به یک توافق برسد، که البته این امر نیازمند آنست که برلین کاملا حتی از ادامه باقیمانده اُستوپلیتیک سنتی خود در رابطه با مسکو بیخیال شود، و درعوض به یک گزینه خصمانه روی بیاورد.
بهمینصورت، در آسیا، آمریکا در اتحاد چهارگانه با ژاپن، هند و استرالیا محاصره چین را مدیریت میکند. آمریکا امیدوارستکه بتواند کشورهای آسیا – پاسیفیک را برضدچین تبدیل کند. واشنگتن در این امر با هند پیشرفت کرده است، اما کشورهای جنوب شرقی آسیا از جبهه گرفتن بین آمریکا و چین خودداری کرده اند، و کره جنوبی مُردد است.
آمریکا بطور فزاینده ای با متوسل شدن به تحریمهای یکجانبه علیه هردو، روسیه و چین – که توسط سازمانهای قانونی بین المللی حمایت نمیشوند، و از طریق افزایش فشار فرامرزی و با استفاده از قوانین ملی خود کشورهای دیگر را مجبور میکند که در صف رژیمهای تحریم و قوانین داخلیش باشند، و این اغلب در مغایرت با قوانین بین المللی و منشور سازمان ملل است. شرکتهای اروپایی که در پروژه خط لوله گاز۲ نورد استریم ۱۱ میلیارد دلاری روسیه کار میکنند، با تحریمهای آمریکا تهدید شده اند.
بهمینصورت، آمریکا از تحریمات بعنوان سلاحی جهت تشر زدن به کشورهای کوچکی مانند سریلانکا استفاده میکند تا به پروژه کمربند و جاده، که شرکتهای چینی متعهد به انجام آن هستند، خاتمه دهد.
هند در منطقه اقیانوس هند، نیز همان نقشی را بازی میکند که لهستان در کناره های غربی ارورآسیا، بعنوان اسب تراوای استراتژی منطقه ای آمریکا بازی میکند.
تغئیر رژیم در سال گذشته در مالدیو به فرجام منطقی خود رسیده است – تأسیس یک پایگاه آمریکایی که دیه گو گارسیا را تکمیل میکند و «زنجیره دوم» را جهت دیده بانی، و مرعوب ساختن نیروی دریایی چین در اقیانوس هند محکم میکند.
آمریکا، با حمایت هند، رهبری تازه منتخب سریلانکا را تحت فشار قرار میدهد تا سریعا معاهده های نظامی مذاکره شده را بتصویب برساند، مخصوصا، توافق نامه موقعیت نیروها که راه را جهت استقرار پرسنل نظامی در این جزیره آماده میکند ، که استراتژیست ها از آن بعنوان ناو هواپیمابر نام میبرند.
دوباره، آمریکا گستاخانه امر حقوق بشر بین الملل را سیاسی میکند و از مسائل حقوق بشر بعنوان بهانه ای جهت مداخله در امور داخلی چین و روسیه بهره برداری میکند. آمریکا تحریمهایی علیه کارمندان و مؤسسات چینی در ارتباط با مشارکت آنها در شینجیانگ و هونگکنگ تحمیل کرده است.
درحال حاضر از تحریمهای احتمالی غرب علیه روسیه صحبت میشود که بنابگفته بعضیها در مسمومیت آلکسی ناوالتی، اپوزیسیون فعال دست داشته است. روسیه درحال حاضر با بهمنی از تحریمهای آمریکا در موارد مختلف مواجه شده است.
درباره نویسنده:
م. ک. بادراکومار، سفیر بازنشسه هندی تبارست که برای روزنامه های هندو و دیکان هرالد هند، ریدیف دات کام، تایمز آسیا و بنیاد فرهنگ استراتژیک مسکو مقاله مینویسد.
سمت های قبلی وی: شغل دیپلومات برای ۳۰ سال در خدمت خارجی هند: در سفارت هند در مسکو(در سالهای ۱۹۷۵-۱۹۷۷، ۱۹۸۷-۱۹۹۸) خدمت کرده است؛ دبیر دوم (۱۹۷۷-۱۹۷۹)، دبیر مشترک (۱۹۹۲-۱۹۹۵)، رئیس (۱۹۸۹-۱۹۹۱) بخش ایران- پاکستان- افغانستان و واحد کشمیر، وزیر امور خارجه؛ پُست هایی در مأموریت های هند در بن، کلمبیا، سئول؛ کاردار سفارت های هند در کویت و کابل؛ سرپرست عالی کمیساری در اسلام آباد؛ سفیر ترکیه و ازبکستان.
علائق پژوهشی: سیاست خارجی هند، روابط روسیه و هند، پاکستان، افغانستان و آسیای میانه، امنیت انرژی، نویسنده بسیاری از نشریات در هند و خارج در مورد روسیه، آسیای میانه، چین، افغانستان، پاکستان، ایران و خاورمیانه و همچنین در مورد مسائل انرژی و امنیت منطقه ای.
برگردانده شده از:
The Sino-Russian alliance comes of age—Part 2
https://mronline.org/2020/09/26/the-sino-russian-alliance-comes-of-age-part-2
منابع:
(۱)-
The Treaty on the Final Settlement with Respect to Germany
https://usa.usembassy.de/etexts/2plusfour8994e.htm
(۲)-
اتحاد چین و روسیه ( قسمت اول): م. ک. بادراکومار – آمادور نویدی
https://mejalehhafteh.com/2020/11/24
https://amadornavidi.wordpress.com/2020/11/24
(۳)-
atavistic
Relating to or characterized by reversion to something ancient or ancestral.
‘atavistic fears and instincts’
https://www.lexico.com/definition/atavistic
(۴)-
the Oder-Neisse Line
(۵)-
Vysegrad Group
(۶)-
Ostpolitik”, first propounded by Willy Brandt
Willy Brandt’s Forgotten Ostpolitik
https://www.socialeurope.eu/willy-brandt-forgotten-ostpolitik