طلایه داران محمد هندو

محمد هندو که بود

علاءالدین محمد هندو وزیر ایرانی تبار سلطان ابوسعید مغول بود که در خراسان حکومت داشت.

در این دوران در باشتین دو برادر بنام حسن و حسین حمزه ایلچی محمد هندو را که به خانه آن ها آمده بود و شراب و شاهد می خواست کشتند.

سلطان ابوسعید درگذشت و عبدالرزاق باشتینی که از طرف سلطان ابوسعید مامور جمع آوری مالیات در کرمان بود  خودرا به باشتین رساند و به کمک برادران حمزه قیام سربداران را شکل داد.

محمد هندو که با مرگ سلطان مغول حاکم این ناحیه شده بود به جنگ سربداران رفت و پس از نبردهای بسیار با سربداران در سال ۷۳۷ هجری کشته شد

اشاره

این روز ها با شنیدن شعارهایی از کف خیابان ؛ رضا شاه روحت شاد ؛راست نوستالژیک بوجد آمده است و دست از پا نمی شناسد و گویا به این باور رسیده است که روزگار انتقام کشی از برپا کنندگان قیام بهمن فرا رسیده است و در نوک این انتقام کشی ها نویسندگان و شاعران جای دارند و از آن جا که هنر در این مرز وبوم پیشینه و پایگاه چپ دارد پس از مدت ها سازشان را برعلیه چپ ها  کوک کرده اند.

چپی که ربطی به استالین و حزب توده و فرقه دموکرات ندارد اما باید صبح تا شام جواب کار های استالین و حزب توده و فرقه دموکرات و پیشه وری را پس بدهد .براستی حقیقت داستان چیست .

از کجا بیکباره این همه کافه لیبرال وکافه اندیشه از زمین سبز شده است و محقق و مترجم و نویسنده و ژورنالیست و منتقد از زمین خشک این دیار سر بیرون آورده اند تا به ما بگویند تمامی جنایت های تمامی دوران زیر سر استالین آن گرجی بد هیبت بوده است و اگر قوام نبود و سر استالین را کلاه نگذاشته بود عنقریب بود که پیشه وری تبریز را از مام میهن جدا کند و

حزب توده که چیزی نبود جز دکان دونبش کا. گ. ب.اگر کودتا نشده بود و حکومت از دست پیرمرد یک دنده ای بنام دکتر مصدق بیرون نیامده بود حکومت را از آن خود کرده بود و امروز اسم بچه های ما آندروپف وخروشف و تروتسکی بود .

هنرمند کیست

از نظر راست نوستالژیک هنرمند یعنی کسی که حلیم سلطنت را بهم می زد و در جلو پای قدرت سر خم می کرد و مجیز استبداد را می گفت.

نویسنده و محقق یعنی احسان یار شاطر دوست علم وزیر خلوت شاه

احسان یار شاطر

براهنی بعد از آزادی از زندان راهی امریکا شد تا بگوید در ساواک شاه با او چه کرده اند.

داستان مکرری از شکنجه و تجاوز که برای همگان امری آشنا بود .علم در خاطراتش از تکدر خاطر شاه بخاطر مصاحبه های براهنی می گوید. (ج۶خاطرات علم صفحه ۲۷۱۲۷۲ )

برای رفع نگرانی های شاه احسان یار شاطر دوست علم نامه ای به عفو بین الملل می نویسد که براهنی دروغ می گوید.شاه نامه را می خواند و می پسندد و به علم توصیه می کند نامه به کمیسیون حقوق بشر سنای امریکا و روزنامه های سراسرجهان فرستاده شود و اگر یارشاطر موافق نباشد نامه به امضا او نباشد اما این کار انجام شود. یار شاطر می پذیرد  نامه به امضا او باشد.(خاطرات علم ج ششم ص۸۳۲۲۸۲۱۶).در حالی که شکی در شکنجه و بد رفتاری با براهنی نبود.

استاد اتو کشیده ای که در سایه امن می نشیند و کار فرهنگی می کند و در کنار دست دیکتاتور دیکتاتوری را آبرو می دهد.

حالا رندان روزگار در بوق  کرده اند که نگاه کنید وببینید که یار شاطر در مصاحبه اش می گوید براهنی استاد خواندن متن است.و باید چپ ها از متانت یار شاطر یاد بگیرند. اما فراموش می کنند بگویند زمانی که براهنی شکنجه شده فریاد دادخواهی بلند کرده بود یارشاطر یار علم و شاه بود نه یار مظلوم محق شکنجه شده .البته این بدان معنا نیست که کارنامه یار شاطر درهمین همدستی با استبداد خلاصه شود و نقش و سهمش در فراهم شدن دائره المعارف ایرانیکا محفوظ نباشد.

لیست سیاه 

پرسش این است چرا هر روز به لیست سیاه راست نوستالژیک نامی از بزرگان ادب و سیاست وهنر اضافه می شود  و هرکدام با خوردن انگی راهی اسفل السافلین جریان   راست می شوند کسانی که با هزینه کردن عمری تلاش کرده اند چیزی به فرهنگ و ادب این سرزمین بیفزایند

 فی المثل براهنی که میزبان قرن بیستم بود وخود را گردن فراز کشانده بود تا قرن بیست ویک و سقف آرزوی چند نسل بود می شود تروریستی قوم گرا که مُرد وبه جهنم رفت و دروازهای تاریخ بروی او بسته شد .

اینانی که در روز واقعه در سمت بد و غلط تاریخ بودند خود و یا پدرانشان بیک باره طلبکار می شوند که بیائید و بگوئید کجا وکی پاتیل انقلاب را هم زده اید و چه نقشی در تولید و قوام انقلاب داشته اید ،کجای آن جبهه براندازی بوده اید و سوی تاریخ را بسوی کدام پرچم کج کرده اید

و پرسش هایی از این دست برای کسانی که با جان و عمر و زندگی شان هزینه کرده اند تا دری بسوی حقیقت گشوده شود و این مردم فرصت پیدا کنند راهی بسوی رستگاری بیابند.

و ساختن و بر ساختن نسبت های جعلی برای قضاوت های سیاسی و از میدان بدر کردند بزرگان پر آوازه ادب و سیاست بدین خاطر که فی المثل شاملو چپ بوده است و باید اورا با همین لباس بمیدان آورد و محاکمه کرد .و خود را به یک بی خبری مطلق زد که شاملو و نوشته هایش راباید نسبت به کلمه و وفاداریش به قدسی بودن کلمه سنجید و لاغیر .

 و این خود مصیبتی ست که با مرگ هر چهره ادبی و هنری و سیاسی عده ای فرصت می یابند تا با برساختن نسبت او به مذهب و انقلاب به پای میز محاکمه کشیده شود و با نسبتی که در مخالفت با استبداد داشته است محاکمه و طرد و منکوب شود .و در رمی جمرات چون شیطانی سنگ بخورد و نفرین شود.

 کهکشانی از دروغ

موجودی بنام ناصر کرمی در کافه اندیشه از چپ انسان ستیز حرف می زند.در ذیل این تیتر از حمایت همه کمونیست ها از نقض حقوق بشر در ایران درکمیسیون حقوق بشر سازمان ملل سخن رفته است.

وقتی به این لیست نگاه می کنیم نام ۳۱ کشور را می بینیم که هر کدام بدلایلی به این محکومیت رای نداده اند.از چین و ویتنام و کامبوج و کره و روسیه بگیر تااز افغانستان و برونئی و هند و بولیوی و سوریه و عراق

این نام ها چه ارتباطی با چپ دارد

نمونه ای دیگر:موجودی دیگربنام فرهاد قنبری در کافه اندیشه از همین راسته می گوید چپ بی وطن چپی فرهنگ ستیز و ایرانی ستیز است.فروسی را روستایی شاه پرست و حافظ را کاسه لیس حاکمان و سعدی و مولوی را زاهدانی خشک مغز می دانند.

اما بما نشان نمی دهد کجا و کی چپ فردوسی را شاهپرست و روستایی  و ناشاعرگفته است  حافظ را کاسه لیس حاکمان و مولوی و سعدی را زاهدان خشک مغز به حساب آورده است

چپ بی وطن نیست.اگر بی وطن بود مثل راست بی وطن وطنش را در چمدان های پراز دلارش می گذاشت و راهی دیار فرنگ می شد و با خون خود جای جای میهن را سرخ فام نمی کرد.

 و اگر مرادش ازچپ های بی وطن توده ای ها باشد که باید گفت یکی از معتبرترین شاهنامه ها تصحیح مسکو است که در تصحیح آن عبدالحسین نوشین از رهبران تبعیدی حزب شرکت داشت و واژه نامک که توضیح واژه های شاهنامه است کار اوست و جز این کتاب خواندنی  حماسه داد از جوانشیر از رهبران حزب است  و کارهای شاهرخ مسکوب در مورد جنگ رستم و اسفندیار و سوگ سیاوش و ده ها کار از این نمونه نشان می دهدکه میزان دلبستگی و وابستگی چپ به شاهنامه و حکیم طوس چیست.

این هم یکی از بدبختی چپ ها در این مملکت  فلک زده است که دشمنان و منتقدینش مشتی دروغگو و پشت هم اندازازند.

 مرض لاعلاج چپ ستیزی

  موجوداتی که در کافه های ساز و ضربی جدید لانه کرده اند  ودر پشت اندیشه و کافه اندیشه پنهان شده اند دچار بیماری لاعلاج چپ ستیزی هستند.برای این درد بی درمان هیچ دارویی نیست جز خاک سرد گورستان.

به موجودی که جنبش های فمنیستی و برابری جنسیتی و حفظ محیط زیست و حقوق حیوانات و حقوق هم جنس گرایان و دگر باشان جنسی را کار چپ های نو می داند که می خواهند ضدیت با سرمایه داری و مالکیت خصوصی را ترویج کنند و آنقدر کودن و احمق اند که نمی دانند این جنبش های اقلیت ها ربطی به کمونیسم ندارد هر چند ممکن است مورد حمایت چپ ها وحتی لیبرال ها هم باشند.چه باید گفت( بهزاد مهرانی؛کافه اندیشه)

اندیشه ها ی عوضی

این روز ها کسانی پیدا می شوند که عمر و وقت و سرمایه خود را بر روی تاریخ شوروی و استبداداستالین می گذارند با این بهانه که می خواهندتنویر افکار کنند.و زندگی لنین و تروتسکی و استالین بو خارین را ترجمه می کنند علت چیست؟

مشکل کنونی ما زندگی لنین و استالین یا بوخارین و تروتسکی است.؟

آیا گره گشایی تاریخ شوروی کمک می کند به باز گشایی تاریخ در بسته ما، هرگز.

خب پس چرا این دلسوختگان مردم قدمی در بازگشایی تاریخ خود بر نمی دارند و ماموریت اینان براستی چیست؟ 

چرا آدرس غلط می دهند چرا ذهن و توجه توده کم سواد جوان را بسوی بیراهه می رانند چرا خشت بر آ ب می زنند؟ این ها مغز خر خورده اند؟ هرگز

این همه پول  کتاب و نشر و ناشر برای هیچ ؟هرگز

 این تقسیم کار جهانی برای کمونیسم ستیزی علت دارد

این همه سایت و کافه و کلوپ برای این که نشان دهند کمونیسم چیزی نیست و الگویی شکست خورده است و هر چه مارکس گفته است از بیخ وبن اشتباه بوده است علت دارد.

اگر اندیشه ای از آغاز اشتباه بوده است و محلی از اعراب ندارد و باید آن را در موزه های تاریخی جست واگر براستی چنین است پس باید پرسید  پس چرا این همه وقت و انرژی و حرف و نوشتن .علت چیست؟

این آدم های عوضی با آدرس های عوضی شان دنبال چه هستند.؟

یکی از این موجودات که این روز ها زیاد دست و پا می زند و افاضات می کند خود در مصاحبه ای چنین می گوید : مترجم خوب باید بگردد و ببیند نبض جامعه در کجا می زند و مشکل اصلی جوانان در چیست ونسل جوان چه می خواهد و چه پرسشی دارد.(بیژن اشتری مصاحبه)

این جاست که دم خروس بیرون می زند وقسم حضرت عباس این موجودات نقش بر آب می شود.

همین موجود در جایی دیگر میلتون فریدمن و مکتب شیگاگو را ناجی تمامی دنیا می داند.

حماقت راستول ها

در نیوزلندتصمیم گرفته می شود (صحت این روایت بر گردن راوی)که در دبیرستان و دانشکده های شان در کنار روایت علمی از پیدایش جهان و حیات ،ماتورانگا(افسانه های مائوری ها یا بومیان نیوزلند)تدریس شود.منتقدان موضع گیری داوکینز را در برابر این تصمیم نژاد پرستانه می دانند.

داو کینز می گوید جهان بینی مائووری قادر نیست هواپیما را به پرواز در آورد و از ما در برابر ویروس محافظت کند.علم علم است نه غربی است ونه استعماری ست به کل بشریت تعلق دارد.

خب این داستان چه ربطی به چپ ها وبه قول نویسنده نامحترم چپول ها دارد.(کاوه فیض الهی؛کافه اندیشه

سوسیالیسم ایده ای شکست خورده

موجودی می آید کتابی بنام سوسیالیسم ایده ای شکست خورده که هر گز نمی میرد را ترجمه می کندو با ردیف کردن ۲۴ تلاش شکست خورده برای بر پایی جامعه سوسیالیستی به اصرار و ابرام می خواهدنشان دهد که سوسیالیست ها میل دارند به سمت انتزاع فرار کنند.و مدام دفاع شان معطوف به گذشته است وبا رد کردن هر تجربه شکست خورده سوسیالیستی اعلام می کنند این سوسیالیسم واقعی نبود وباز بر می گردند به حرف های سابق شان.

 اگر براستی چنین است خب رهایشان کنید بحال خودشان.اینان راکه راه بجایی نمی برند و بقول شما خشت بر آب می زنند شما چرا خونتان را کثیف می کنید و می خواهید این روشنفکران لجوج را سر عقل بیاورید.برویداز این همه سوژه زیبا که در جهان سرمایه هست حرف بزنید مثلاً از باسن زیبای خانم جنیفرلوپز یا از قد بلند خانم بیونسه. شما را چه کار به یک ایدئولوژی شکست خورده .(سوسیالیسم ایده ای شکست خورده که هرگزنمی میرد،کریستین نیمیتز ترجمه محمد ماشین چیان)

استالین و آدم های عوضی

موجودی که خود را ژورنالیست و مترجم و محقق تاریخ می داند و مدام در زباله های تاریخی وول می خورد مثل هر بار رفته است سراغ استالین که مادرش خدمتکار بود و پدرش کفاش و الکلی که مدام مادرش را کتک می زد و می خواست پسرش کشیش شود اما از بد شانسی سر از حزب کمونیست در آورد و در سال ۱۹۲۷ شد دیکتاتور شوروی و در سال ۱۹۳۷ که مادرش در گذشت به تدفین مادرش نرفت چون مشغول کار مهم تری بود و آن کارکشتن کمونیست ها و رهبران حزب کمونیست شوروی بود.وبه نقل ازارنست نولته مدعی می شود استالین بیش از هیتلر کمونیست کشته است.  

و باز هم به نقل از سولژنتسین هیتلر را در برابر استالین بچه مدرسه ای می داند(مهدی تدینی)

به این موجودات چه باید گفت.استالین آدم کش بودقبول،جنایتکار بود، بیمار روانی بود بالاتر ازاین ها که نیست.تو و برداران وپسر عمو هایت در جای جای جهان آدمکش نباشید.تو آدم باش.تو آدمکش نباش.کودتا نکن.شکنجه نکن.به حقوق بشر احترام بگذار.استثمار نکن. غارت نکن.در سرنوشت دیگران دخالت نکن. به صندوق رای احترام بگذار.

از شما که کسی را نکشته است پسر خاله های ترا که نکشته است. کمونیست کشته است بتو چه.شما که کمونیست نیستید که سینه به تنور می چسبانید.شما اگر مدعی العمومید بروید ببیند در جای جای جهان همین امروز پسر عمو ها وبرادران میلتون فریدمن و شاگردان مکتب شیگاگو چقدر آدم کشته اند.بروید در شیلی و ببینید شاهکارمیلتون فریدمن و شاگردانش چند هزار مفقودالاثراست.

مگر جز این است که استالین در سال ۱۹۵۳ در گذشته است.چرا چرخ تاریخ برای شما در همان سال پنچر شده است.در این نیم قرن اخیر در امریکا و اروپا وامریکای لاتین و افریقا و آسیا آدم کشی تعطیل شده است سند ششدانگ جنایت باسم استالین زده شده است.

سرمایه داری از همان آغاز تا امروزش جنایتکار نبوده است ؟.

شما بیل زنید بروید درب خانه خودتان را بیل بزنید.بروید سری به افغانستان و یمن و لیبی و عراق و سوریه بزنید.بروید کمی در گوشه کنار همین خانه پدری بگردید وببیند چه خبراست . تمامی کار دنیا خلاصه شده است در جنایات استالین.آیا براستی این گونه است ؟ 

امان از مرض لاعلاج چپ ستیزی ومار وکژدم ها و نوکران و پادوها ی بی مقدار جهان سرمایه

میرزا کوچک خان هدف پوچی داشت

موجودی که بعد از کلی خزعبلات درمورد زندگی میرزا کوچک خان به شاه بیت خود می رسد که هدف میرزا پوچ بود  بدنبال تاریخ اندیشی نیست.نقد با تخطئه یکی نیست.

منظر این موجودات طبق نص صریح خودشان ضدسوسیالیستی و سرمایه داری ست .پس بیهوده نیست که بیکباره بر کارنامه میرزا خط بطلان می کشند و اورا یونسی می دانند که نهنگ تاریخ او را در ارتفاعات طالش استفراغ کرده است .

 این  گونه روایت یک جانبه از تاریخ از سوی راست نوستالژیک همه چیز هست الا تاریخ اندیشی.بخاطر آن که انگلیس و ارتجاع قزاقی و فئودالی از صحنه این بررسی غایب اند.

 فرزند خوانده گان ژنرال آیرونساد و تخم و ترکه استبداد فئودالی و رضاخانی درس خوانده اندو تاریخ اندیش شده اند تا جنایت های پدرانشان را ماله کشی کنند.

روشنفکران هپروتی

یکی از این موجودات مقاله ای می نویسد با تیتر« روشنفکران هپروتی» و وقتی جلوتر می رویم می بینیم منظورش کسانی هستند که مارکس و هگل و فوکو و دیولوز را می خوانند و بجای دانستن فلسفه کشور خود فلسفه غرب را بلدند و از تاریخ خود نیز بی اطلاعند.

و خواندن مارکس و هگل و فکو دلوز برای بزم های شبانه شان است تا با کشیدن چند بست تریاک و چند پیک کنیاک روسی بزم های شبانه شان را مزین کنند.

اینان مارکس و هگل را برای پز دادن و دلبری کردن در دانشکده می خوانند

 اینان تا فیها خالدون دیلوز و دریدا را می دانند اما از درک ساده ترین مسائل فرهنگی خود عاجزند.

اینان در فضای مجازی پلاسند و از چگونگی بر قراری یک رابطه ساده اجتماعی عاجزند

اینان مبلغان نیستی و تروریست های شیفته خلق اند.

 اینان گنگستر های گروپ بازند و سبیل کلفت های کلاه چه گوارای اند و کلید زبانشان به  زیپ شلوار و حساب بانکی شان وصل است و سر در آخر قدرت دارند

باید از این موجود پرسید این همه محسنات خاص روشنفکران چپ است یا مخصوص روشنفکران راست هم هست.

مهار کلام که از دست این موجود می رود دم خروس راست افراطی بیرون می زند.

 این مرض لاعلاج راست افراطی ست که چپ ها را مسبب تمامی بدختی های عالم می دانند.

باید از این موجود پرسید کسانی که طرفداران فلسفه و فیلسوف های لیبرال مثل لاک یا  پوپر و آرون هستند در محافل خود چه می خورند وچه می کشند.

آیا اینان کلید زبانشان به زیپ شلوار و حساب بانکی شان وصل نیست و سر در آخور قدرت ندارند.

اگر روشنفکران چپ چنین اند که نویسنده این مقاله می گوید چرا نویسنده ای چون علی اشرف درویشیان که شرف اهل قلم بود در فقر و تنهایی می میرد و شاعر و نویسنده و محققی چون مختاری و پوینده را با یک کوپن روغن و کمی پول خرد در جیب  ویک طناب در دست در گوشه خیابان پیدا می کنند.

اگر روشنفکران چپ چنین اند یک آمار سرانگشتی بدهید از برج ها و پنت هاوس ها و ویلا ها و حساب های بانکی شان تا کور شود هر که دراوغش باشد

راست افراطی از دست این مصیبت رها نمی شوند که جریان روشنفکری بعنوان نقد وضعیت موجود خواه ناخواه تمایل به چپ را نشان می دهد.     

     روشنفکرچپ این گونه نیست که تاریخ خودش را نمی شناسد ویا درصدد شناخت خود از تاریخش نیست و نه این است که نمی داند بر روی چه زمینی گام بر می دارد و رابطه اش با تاریخ وسنتش چگونه است، نه. اشکال ونقد روشنفکر دراین نیست.سرکوب مدام فرصت نداده است و نمی دهد روشنفکر ایرانی خودش را پیدا کند و به جلو قدم بر دارد.

در غرب روشنفکرانش مدام از مهیا بودن شرایط برای پیدا کردن خود،برای تعیین نسبت خود با دیگران سود جسته اند وخودشان را با اوضاع منطبق کرده اند.  

روشنفکران چپ مارکس و هگل را برای پز دادن و دلبری کردن در دانشکده ها و بحث های خیابانی نمی خواند می خواهند راهی برای برون رفت از این بن بست فکری بیابند

روشنفکران چپ اگر دیلوز و دریدا را می خواند می خواهند بدانند روشنفکران کنونی غرب نگاه شان به بحران های موجود چیست.

روشنفکران چپ مبلغان نیستی و تروریست  نیستند.اتهام تروریست و گنگستر اتهامات بی پایه ای ست که راست افراطی به آن هامی زند

 قلوه کنی از تاریخ عملی ضد تاریخی

نامه علی اصغر حاج سید جوادی و رضا براهنی در دیماه ۱۳۵۷ را بولد می کنند تا نشان دهند حاج سید جوادی و کسانی مثل او مسبین این اوضاع اند.

رندان روزگار می خواهند به بی خبران از تحولات تاریخی نشان دهند چرا این جایند و عاملانش چه کسانی هستند و بدنبال آن سینه به تنور تاریخ می چسباند برای روزگاری که برای آن ها گل و بلبل بود.

این نامه ها و حوادثی این چنین باید در بطن و کانتکست همان حوادث تحلیل و ارزیابی شود تا قابل فهم و داوری باشد و جز این گمراه کردن سوژه برای فهم تاریخ است.

ادبیاتی سخیف

موجودی که خودش را لیبرال می داند و معترض است به آتش زدن اتوموبیل بنز توسط یک دیوانه و تحریک گرسنگان بر علیه دارایان و مالکیت در یک مقاله یک صفحه ای این گونه خود را به نمایش می گذارد:آدم عقده ای ،لاشی صفت،حرامزادهَ ،پفیوز ها،اشغال ها ،،وقیح،جنون بلشویکی،خرابکارهای عقده ای،،بی عرضه ،پخمه، و در آخر طبق تمامی منبر های این جماعت سری هم به صحرای کمونیست ها می زند که بله در زندان شاه کمونیست ها شورت های اشتراکی می پوشیدند و اگر بیماری های تناسلی اجازه می داد تا ابد به این کار انقلابی ادامه می دادند.

این آدم ها با این ادبیات سخیف نشر تباهی می کنند.و نشر تباهی با ادبیاتی سخیف راه بجایی نمی برد.   

نقد ،نه تخطئه

به چالش کشیدن بزرگان و عبور از آن ها و تعهد به حقیقت و این که این تعهد ما را به کجا می برد و چه کسانی را از ما دور یا بما نزدیک می کند از مختصات  اندیشه انتقادی ست

 احترام به بزرگان ادب و سیاست منافاتی با نقد آن چه که نباید می کرده اند ندارد. نقد هر کس و هر چیز بمثابه کفر و بدعت و زندقه نیست.

اما نقد تخطئه نیست.نمی شود زیر پوشش نقد تمامی هست و نیست یک بزرگ و یک اندیشه را به لجن کشید. نمی شود در نقد، قهرمان را به به ضد قهرمان تبدیل کرد .نمی شود از انصاف دور شد و تحت بهانه نقد همه کس و همه چیز،غلط را بجای درست نشاند

اندیشه هایی مشکوک

موجودی که لقب خبرنگار و مترجم را یدک می کشد در تازه ترین کشف خود به سراغ نشریه ای دانشجویی می رود بنام پایدیا که به زعم او متعلق است به  دانشجویان چپ گرا .

در بخشی از این نشریه هواپیمای اوکراینی سرنگون شده را هواپیمای انگل های نخبه که جان حقیری داشتند و خود فروخته هم بودند مورد خطاب قرار می دهد.

همین را این موجود گرفته است و چنین می نویسد

متأسفانه چپ ایرانی اساساً بیمایه و از حیث ذهنی فقیر است.از قدیمالایام چنین بوده و حالا نیز چنین است و چه بسا بدتر.دریغ از یک مقدار مطالعه.اینها دو سه تا رهبر فکری دارند که آنها هم کل دانش و سوادشان خلاصه شده در چهار تا مطلب ترجمهای غلط و غلوط. شخصاً هرچه کمونیست و چپ در این سالها دیدهام از همین جنس و قماش نویسندگان نشریهٔ دانشجویی دانشگاه تهران بودهاند

از این ادبیات سخیف می گذریم که با ادبیات چپ هم خوانی ندارد.و از نخستین بند نوشته های این نشریه پیداست که جیغ و داد قدیم است و ربطی به دانشجویان چپ گرا ندارد.

موجودی که میلتن فریدمن  واندیشه هایش را نجات دهنده ایران می داند به فهم این مسئله نمی تواند برسد که می توان لیبرال بود و حرف حساب زد و نقدی پُرمایه داشت. قرار نیست با دروغ و دغل با کلاه برداری و شارلاتانیسم با چپ طرف شد.و مثل تمامی لیبرال های عالم با چپ می توان دیالوگی سازنده داشت.

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate