نکاتی پیرامون جنگ اوکراین

اشاره

در برهه حساسی زندگی می کنیم .بر لبه تیغ نشسته ایم و نمی دانیم از دل بحران ساختاری سرمایه و بحران هژمونی در نظام جهانی سرمایه داری چه هیولایی بیرون می آید.این نگرانی وقتی مضاعف می شود که ببینیم هنوز نتوانسته ایم بر هیولای کرونا فائق آئیم و بحران زیست محیطی و کمبود آب جهان را دارد به پرتگاهی مهلک نزدیک می کند.

جنگ و سیاست

جنگ ادامه سیاست است به زبان دیگر و برای تبیینش باید نقبی به دل سیاست حمله کننده و حمله شونده زد و نگاه کرد و دید چه تحولاتی در میدان سیاست در دوسوی داستان اتفاق افتاده است که کار از مردان سیاست  به ژنرال ها واگذار شده است.

یک پرسش کلیدی    

تا قبل از فروپاشی بلوک شرق رسانه مسلط با پروژه شیطان سازی می خواست نشان دهد که کمونیسم هیولایی ست که می خواهد جهان را بنابودی بکشاند و با دامن زدن به جنگ طبقات می خواهد جهان را به جنگ بکشاند.

اما با فروپاشی بلوک شر ق در سال ۱۹۹۱ و یک کاسه شدن جهان سرمایه و پایان تاریخ بقول فوکویاما چرا جهان به دموکراسی نرسید .چرا آب خوش از گلوی دنیا پائین نرفت و جنگ های منطقه ای یک آن خاموش نشدند.

مگر نه این است که در جهان معنایی سرمایه جز نرخ سود و جز ارزش اضافی هر امر دیگری بی معناست.و این افزایش مدام نرخ سود و فرار از رکود نیاز مداوم به بازار های کشف ناشده یا بازار دیگری که در تیول این بلوک یا آن بلوک است،دارد. ؟

وگرفتن بازار سود و سرمایه از دست دیگری یعنی شانه به شانه شدن سرمایه از این جنگ به آن جنگ. بهمین خاطر است که گفته می شود جنگ در ذات نظام سرمایه است .

بلوک بندی جدید

حاصل جنگ دوم جهانی شکل گیری بلوک غرب به سر کردگی امریکا و بلوک شرق به سر گردگی شوروی بود.

اما این بلوک بندی با فروپاشی بلوک شرق به تاریخ پیوست وباید جهان نظم و نسخ دیگری می یافت  که یافت و امریکا قدر قدرت دنیا شد اما این قدر قدرتی آغازی برای یک پایان بود.

افول قدر قدرتی امریکا از دهه های قبل آغاز شده است و نیروهایی در عرصه سیاست و اقتصاد جهانی در حال سر بیرون آوردنند

چین و روسیه و هند و برزیل و اندونزی وکشورهایی مثل ترکیه و عربستان و ایران مدعیان بازی در عرصه شطرنج جهانی اند.

این تغییر در مناسبات قوا یعنی کشمکش و جنگ.یعنی تقسیم مجدد بازار و منابعی که محدود است و تقسیم شده و هیچ کشوری بدون جنگ حاضر نیست از بازار و منابع بدست آمده به سادگی دست بکشد .

بهمین خاطر ما با رشد میلیتاریزم و افزایش بودجه های نظامی در تمامی بلوک های سرمایه داری روبرو هستیم واز مدت ها قبل پیدا بود که جهان سرمایه دارد برای یک دوران درگیری نظامی خودرا آماده می کند

پیمان های نظامی

پس از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۹ در منازعات بر سر تقسیم جهان و برای جلوگیری از پیشروی شوروی، آمریکا و انگلیس و آلمان غربی و دیگر متحدان آمریکا و انگلیس سازمان نظامی پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو را سازمان دادند.

 شوروی و متحدانش در سال ۱۹۵۵ پیمان ورشو را در مقابل ناتو بوجود آوردند. کمی بعد پیمان سیتو شکل گرفت در جنوب شرقی آسیا که بر علیه چین و شوروی بود.

در خاورمیانه پیمان سنتو با عضویت آمریکا، انگلیس، عراق ،ایران، ترکیه و پاکستان باز هم برای مقابله با نفوذ شوروی به وجود آمد.

این پیمان ها که تا پایان عمر سرمایه داری ادامه خواهند داشت نشان دهنده تضاد منافع بلوک هایی ست که در چارچوب نظام معنایی سرمایه زیست می کنند اما منافع یک سانی ندارند.و این امر می تواند در مقاطعی از قالب این پیمان ها بیرون بیاید و در جنگ های منطقه ای خودرا نشان بدهد

تحلیل سیاسی جنگ

تحلیل سیاسی جنگ بدنبال چرایی اتفاقات و تبیین این اتفاقات بر مبنای منافع نیروهای میدانی جنگ است .پس بناچار در وهله نخست چشم می بندد بر رنج انسان هایی که محلی از اعراب در این کشمکش ها ندارند وتنها پیاده نظام این نبرد هایند که خود را در پشت دین و میهن پنهان کرده اند.

اما باید در مرحله بعد این تحلیل متمرکز شود روی جان های شریفی که برای اهدافی پلید از بین می روند تا خروجیش آگاهی باشد که توده و طبقه را بر انگیزاند بر علیه نیروهای جنگ طلب در درون مرزهای خودی و رویه دروغین دفاع از میهن و مذهب را کنار بزند و عاملان جنگ و تیره روزی میهن را بپای حسابرسی بیاورد .

 فانوس دریایی

برای گم نشدن در امواج دروغینی که رسانه مسلط  با خبر های راست و دروغ گوش و چشم را پرمی کند باید دنبال فانوسی دریایی گشت تا مارا به ساحل سلامت رهنمون کند

پس نخست باید به این فهم رسید که جنگ همزاد جامعه طبقاتی است. جنگ توسط جامعه طبقاتی تولید می شود و بطور عمده نیز در خدمت باز تولید جامعه طبقاتی است. جنگ  تماماً ماهیت طبقاتی دارد و برای فهم جنگ بطور کلی و شناخت درست ماهیت هر جنگ مشخصی راهی جز تحلیل طبقاتی آن موجود نیست.

ماهیت هر جنگی را، مستقل از اهداف اعلام شده در آن، ماهیت طبقاتی طرفین درگیر جنگ تعیین می کند.

ضرورت جنگ

 باید دید ضرورت جنگ کجاست و چه بود.بر پایه چه ضرورتی و بر متن چه روابط و نیازهایی این جنگ  وجنگ های دیگر شعله می کشد.

چه شرایط عینی واقتصادی و سیاسی زمینه بروز جنگ  می شود واین چه سیاستی است که ادامه قهر آمیز آن جنگ است.و چرا و چگونه دیالوگ سیاسی به دیالوگی جنگی خاتمه می یابد.

بر این بستر است که می توان به سیر جنگ وخاتمه آن پی برد.

   اومانیسم میان تهی بورژوایی و خرده بورژوایی  از درک این نکات و دقایق غافل است و مدام برای سگ ها و گربه ها و بچه های آواره و یتیم اوکراینی اشک می ریزد و در چاه ویل دفاع از اهداف ناتو غوطه می خورد .

و در ادامه از همین منطق است که می توان به فهم پیروز و شکست این مخاصمه رسید .و برای طرف پیروز هورا کشید .

اگر جنگ ادامه سیاست در موقعیت مشخص است باید به فهم این داستان رسید که مطلوبیت این جنگ برای هر طرف به چه معناست و اگر این جنگ جدالی ست بین بلوک های سرمایه توده های تهیدست شهری و روستایی و طبقه کارگر در کجای این جنگند و نقش شان در این جنگ چیست.

رسانه مسلط البته با پاشیدن خاک در چشم حقیقت و شلوغ کردن ذهن و چشم جهان با خبر های راست و دروغ می خواهدبما بقبولاند که جنگ بین خیر و شر است ،بین هیولا و فرشته خوبی هاست تا بتواند افکار عمومی را در پشت جنگی ارتجاعی بسیج کند.و آدمی در قد وقواره زلنسکی که آتش بیار این جنگ بوده است بشود رمبو که رسالتی جز نجات مردم خودش از دست هیولایی باسم پوتین را ندارد.

مهم آن است که ببینیم این سو و آن سوی این جنگ ارتجاعی چه داستانی را برای توده و طبقه فرموله می کنند و جدا از این فرمول ها نفع واقعی و متصور این جنگ برای هر طرف درگیر این جنگ چیست و سود و زیان توده و طبقه کجاست.

پر واضح روشن است که توده و طبقه در اوکراین پیش از جنگ در برآمدن جریانات پرو غرب و اولترا راست درسیاست و اقتصاد بازنده اصلی بودند.غیر قانونی شدن و سرکوب تشکل های کارگری و درآتش سوزاندن۴۰ کارگر در خانه کارگر ادسا در ادامه همین سیاست بود

جنگ امپریالیست ها

دوگانه سازی این جنگ و تبیین این جنگ با جنگ بلوک های امپریالیستی این بدخیمی را دارد که ما را ناخودآگاه در بلوک پروناتو آب بندی کند همانطور که چپ پرو غرب را در کنار امپریالیسم مسلط قرار داده است.قرار گرفتن در جبهه ناتو نه از حب علی که از بغض معاویه قابل تبیین است.

مخالفت با تجاوز روسیه بر علیه مرزهای شناخته شده بین المللی دلیل نمی شود ما خود را در جبهه ناتو جاسازی کنیم.

این وضعیت پارادوکسیکال ناشی از حرکت بر لبه تیغ است که هم می خواهیم تجاوز را بی هیچ اما واگری محکوم کنیم  و هم می خواهیم مارک هواداری از روسیه را نخوریم پس ازآن سوی بام می افتیم.

افول یک هژمونی

گفته می شود این حمله نتیجه دامی ست که امریکا برای روس ها گذاشته اند.

و باز گفته می شود این حمله پاسخی پیش دستانه به پیش روی ناتو بوده است

اما هر چه که باشد بمعنای نشانه پایان هژمونی آمریکایی ست.

 حمله روسیه به اوکراین نشان داد که امریکا دیگر قادر نیست با فصل الخطاب قرار دادن خودش زیر مجموعه جهان سرمایه را وادار به تمکین کند.

نباید از یاد برد که جدا از نتایجی که دیر یا زود بدست می آید شک نباید کرد که امریکا دیگر مبصر کلاس نیست و اگر هم هست هیمنه وابهتش شکسته شده است .

 گفته می شود که این جنگ جنگ روسیه با ناتو است منتهی در زمین اوکراین.

امریکا غول بیماری ست که علیرغم تهی بودن از درون هنوز می تواند یا خوشتر دارد عربده مستانه بکشد و قمه تنها گردن کلفتی جهانی را بزمین بکوبد و حریف بطلبد . حضورش در عراق و افغانستان و لیبی نشان از همین دریدگی میان تهی داشت اما زمانه دیگر شده است و دیدیم در عراق و لیبی و افغانستان آن نشد که اتاق فکر واشنگنتن پیش بینی می کرد .

زمینه های جنگ چه بود

بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بر آمدن ۱۵ کشور ناتو علیرغم قولی که داده بود نه تنها منحل نشد بلکه در صدد تجدید و گسترش خود بر آمد و دیر نبود تا با پذیرش اوکراین  بعنوان عضوی از ناتو روسیه را در معرض خطر قرار بدهد اما برای روسیه بخطر افتادن مرز هایش تنها عامل نبود.روسیه می خواست مثل رقیبی نیرومند ببازی گرفته شود اما یک کشور نفتی ونظامی نمی توانست در ردیف اقتصاد های اول دنیا قرار بگیرد.

این دوعامل اضافه می شد بر نارضایتی از داخل که باعث شد که پوتین در پی آن باشد که با یک تیر ۳ هدف را بزند 

 کاتالیزور جنگ

این که روسیه در پی چه بود تمامی داستان نیست.باید این حمله بر بستر کاتالیزروی عملیاتی می شد .

این بستر مناسب بر زمینه تحولات ۲۰۱۴ در اوکراین کلید خورد.بر کناری دولت  پرو روس و روی کار آمدن دولتی پرو غرب.

 وبرخورد هیئت حاکمه با دوایالت خودمختار دونتسک و لوهانسک و زیر پای گذاشتن توافقات مینسک و اصرار برای عضویت در ناتو.

اگر در اوکراین عقل دور اندیشی بود می توانست با صفر کردن این عوامل جنگ را تبدیل به محال کند.

ماهیت نیروهای میدانی

برای فهم بیشتر جنگ باید به فهم نیروهای میدانی دخیل در جنگ رسید :

دولت روسیه 

در روسیه وضعیت عجیبی حاکم است  یک درصد بیش از چهل درصد ثروت موجود را در اختیار دارند.

حکومتی سرمایه سالار باایدئولوژی شوینیستی و سرکوب سیاسی در داخل و متحد و همراه با حکومت های ارتجاعی و جریانات راست افراطی ملی و مذهبی در خارج که بدنبال بدل شدن به  یک قدرت بزرگ جهانی است.

دولت اوکراین

  اوکراین کشوری ست سرمایه دار که شکاف طبقاتی بسرعتی باور نکردنی در آن از سال ۱۹۹۱ در حال شکل گرفتن است 

و بدنبال تحولات موسوم به یورومیدان در سال ۲۰۱۴ که کودتایی بسوی غرب بود با اجرای سیاست های «کمونیسم زدایی» و «روس زدایی» در جامعه اوکراین و اتحاد با نیروهای سازمان یافته اولترا راست و آشکارا نازیستی، و نیز همکاری فشرده بویژه با حکومت امریکا، بسمت ایجاد یک نظام سرمایه داری بشدت استثمارگرانه و سرکوبگرانه و قوم گرایانه حرکت می کند.

ناسیونالیسم قومی به مثابه روبنای ایدئولوژیک نظام سرمایه داری اوکراین بر دوش گروه های سازمان یافته فاشیستی حرکت می کند،  که خودرا با پائین کشیدن مجسمه های لنین وبالا بردن  مجسمه های استپان بندرا، ناسیونال فاشیست اوکراینی و متحد و همکار آلمان نازی، به عنوان قهرمان ملی خود را رونمایی می کند.

ناتو

ناتو، به عنوان یک پیمان نظامی دفاعی اروپای غربی در دوران جنگ سرد توسط ۱۲ کشور اروپایی و امریکایی شمالی در برابر پیمان نظامی دفاعی ورشو شامل شوروی و شش کشور متحد آن در اروپای شرقی تشکیل شد. با فروپاشی شوروی به عضو 

گیری از همه کشورهای سابقا بلوک شرق منهای روسیه اقدام نمود و اعضای خود را به سی کشور رساند. به این ترتیب ناتو به تدریج و عملا از یک پیمان دفاعی محدود در اروپا به یک پیمان تهاجمی و ابزار حفظ و اعمال استیلای امریکا بر جهان بدل گشت. حمله اول امریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ و اعلام «نظم نوین جهانی» توسط امریکا آغاز پروسه ای بود که گام به گام با حمله به بلگراد و حمله دوم به عراق و افغانستان و لیبی تکوین یافت. ناتو اکنون ابزار حفظ و گسترش یک ارتجاع همه جانبه اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی به رهبری امریکا در جهان است.

ژورنالیسم منحط

یک پایه این جنگ ژورنالیسم منحط است.ژورنالیسمی که نشان داده است می تواند با چند عکس جنگی بزرگ را مهندسی کند.

پس از همان آغاز جنگ با قرار گرفتن در کنار دولت پرو غرب زلنسکی تلاش کرد جنگ را در چهره پوتین بزرگنمایی کند و پوتین را هیولایی نشان دهد که هم آدمکش است و هم کمونیست و اگر فرصت کند تمامی اروپارا به جنگ می کشاند و در مقابلش قهرمانی رومانتیک قرار دارد که به وطن وخانوده اش عشق می ورزد .

ماهیت طبقاتی جنگ

ماهیت طبقاتی جنگ را باید از ماهیت طبقاتی این سه جریان پی گرفت.سیاست های ارتجاعی روسیه و اکراین و ناتو به رهبری امریکا نشان می دهد آن چه را که این سه جریان پی می گیرند امری ست ارتجاعی و دفاع از میهن و قومیت و ملت و دموکراسی رویه کار است .جدال بر سر منابع بیشتر و غارت بیشتر و استثمار بیشتر است.

هم چنان که آغازش بر علیه توده وطبقه بوده است پایانش نیز همین خواهد بود جدا از آن که کدام یک از این سه هیولا به خط پایان می رسند و دسته گل پیروزی را به گردن می آویزند.

یک خطا

بزرگترین خطا آن است که علت جنگ را در آغاز کننده جنگ بجوئيم و محکوم کنیم و بعد آن آغاز کننده را تقلیل بدهیم بیک فرد و با شیطان سازی او را دیوانه ای بدانیم که از فرط استفاده از داروهای روان افزا کارش به جنون کشیده شده است .

البته این تقلیل گرایی از سوی رسانه مسلط بی دلیل نیست . توده و طبقه نباید بدانند چرا جنگ شده است و مقصر اصلی این جنگ کیست .

گسترش ناتو

بدنبال فرو پاشی بلوک شرق حکومت های به قدرت رسیده به دو جریان تقسیم شدند سرمایه داران پرو روس و پرو غرب که هر کدام بدنبال غارت مردم و منابع اوکراین بودند.

امریکا از بهم ریختگی اوضاع با راه انداختن انقلابات مخملی تلاش کرد جناح پرو روس را کنار بزند و نیروهای هوادار خود را به قدرت برساند و تاحدود زیادی هم موفق بود.

صربستان و گرجستان و قرقیزستان به همین شکل به باشگاه جریانات پروغرب پیوستند.

در اوکراین این جریان غلظت بیشتری گرفت و بدنبال کودتای یورومیدان روس زدایی و کمونیست ستیزی بار بیشتری یافت که به طبع آن منجر به برآمدن دستجات فاشیستی شد.

پاسخ روسیه روشن بود اشغال کریمه و الحاق آن به روسیه و حمایت از جدایی طلبان دونتسک و لوهانسک و برقراری جمهوری های خودمختار در آنجا.اما تا جنگ هنوز فاصله بود.

 دولت اوکراین با میانجیگری آلمان و فرانسه به توافقات مینسک یک و دو که نوعی سازش بین منافع روسیه و اوکراین بود تن داد و تنش ها کاهش یافت.

بر آمدن زلنسکی وکرونولوژی جنگ

ولودمیر زلنسکی با برگزیدن سیاست ایجاد وحدت بین اوکراینی ها و روس ها، و پایان دادن به جنگ با دو جمهوری دونتسک و لوهانسک و حفظ بی طرفی بین روسیه و غرب، در دور دوم انتخابات پیروز شد و روسیه نیز از این واقعه رضایت داشت. اما پس از انتخابات، راهی ویرانگر را در پیش گرفت وبا مخالفت با پروژه گاز رسانی نورد استریم ۲ در دریای بالتیک از روسیه به آلمان و پیوستن به ناتو و عدم اجرای توافق نامه مینسک عملا راه جنگ را گشود.

رفتن ترامپ و آمدن بایدن به این رودرویی دامن زد .و روسیه نیز متقابلا نیروهای نظامی خود را در مرزهای اوکراین افزایش داد. در فوریه ۲۰۲۱ سه کانال تلویزیونی طرفدار روسیه در اوکراین توسط دولت بسته شددر ۱۷ مارچ ۲۰۲۱ بایدن رئیس جمهوری روسیه ولادمیر پوتین را «قاتل» خطاب کرد. در ۶ مه ۲۰۲۱ آنتونی بلینکن وزیر خارجه امریکا در مصاحبه با ان بی سی حمایت همه جانبه امریکا از اوکراین را اعلام داشت. در ۱۳ مه ۲۰۲۱ دولت اوکراین ویکتور مدودچوک، یکی از چند ثروتمند اوکراین و از رهبران اپوزیسیون و متحد روسیه، را به جرم خیانت به کشور بازداشت نمود. در سپتامبر ۲۰۲۱ زلنسکی با بایدن در کاخ سفید ملاقات کرد و انحلال نورد استریم ۲ و عضویت در ناتو را از امریکا درخواست نمود و اگرچه بایدن رسما موافقت نکرد اما همدلی خود را نشان داد. ۱۶ دسامبر۲۰۲۱ روسیه از ناتو خواست که رسما عدم پذیرش عضویت اوکراین را اعلام دارد. ۷ ژانویه ۲۰۲۲ ناتو و امریکا درخواست روسیه را رد کردند. ۱۵ فوریه ۲۰۲۲ پوتین اعلام داشت پاسخ ناتو به درخواست روسیه قابل پذیرش نیست و می خواهد که مساله عدم عضویت اوکراین در ناتو حل شود. ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ روسیه تهاجم گسترده به اوکراین را آغاز نمود.

استراتژی امریکا

 برای امریکا ممکن بود که برای پذیرش روسیه در اتحادیه اروپا چراغ سبز را نشان دهد اما پذیرش روسیه با دوران افول امریکا منافات داشت.امریکا بخوبی می دانست که روسیه با داشتن دومین ارتش بزرگ دنیا اگر بتواند در اتحادیه اروپا جا بازکند بزودی بعنوان بزرگترین رقیب او را به چالش می کشد .پس روسیه پشت درب بسته اتحادیه اروپا ماند تا در فرصتی مناسب امریکا با او تصفیه حساب کند.جنگ اوکراین بازی افغانی کردن جنگ برای شکست دوم روسیه است.

 چه باید کرد

امریکا در پی آنست که با باد کردن زلنسکی و افغانیزه کردن اوکراین روسیه را از دور رقابت با خود خارج کند .اتحادیه اروپا بر آن است تا روس ها را از دروازه اروپا دور کنند و بخش بالایی اوکراین بر آنند که با شکست روسیه راهشان برای غارت و چپاول و رفتن به زیر پرچم امریکا هموارکنند.روس ها هم در پی آنند تا با پیروزی در جبهه اوکراین سهم بزرگتری از کیک غارت گیر شان بیاید و با غلبه بر بحران های اقتصادی مدعیان قدرت را در داخل روسیه برای مدتی خاموش کنند.

متضرر اصلی این جنگ مردم اوکراین و روسیه هستند که گرفتار اختاپوس سرمایه در داخل و خارج شده اند.

 خط درست

راه اصولی آنٔ است که ضمن محکوم کردن تجاوز تلاش شود جنگ متوقف شود و روسیه به مرزهای بین المللی باز گردد و با کمک های جهانی خرابی ها جبران شود و مردم به خانه های خود باز گردند.

محکوم کردن تجاوز اما بدین معنا نیست که ما در چاه ویل جریانات پرو غرب بیفتیم و خود وزحمتکشان را هیمه تنور جنگی ارتجاعی کنیم .این جنگ جنگ طبقه کارگر روسیه و اوکراین و نیروهای ترقی خواه با جبهه شر و ارتجاع نیست.

فهم دیالکتیکی این جنگ بما کمک می کند نه درمخالفت با امپریالیسم امریکا و جریانات اولترا راست اوکراین در جبهه دفاع از روسیه قراربگیریم .چاهی که چپ اردوگاهی در آن افتاده است و نه درمخالفت با تجاوز در جبهه جریانات جنگ طلب پروغرب قرار بگیریم راهی که چپ پرو غرب در پیش گرفته است.

خط اصولی محکوم کردن تجاوز و افشای نقش مزورانه ناتو وامریکا واتحادیه اروپاست و شکل دادن به آلترناتیو مردمی ست تا از بستر شکست بلوک های  سرمایه داری ققنوس بلشویک بار دیگر بر خیزد و به پرواز درآید .    

راه دیگری متصور نیست یا توده و طبقه بجان آمده از زیاده خواهی ها و حماقت های اوکراین و روس بشکل آلترناتیوی سازمان یافته به صحنه می آید و مهار تولید و اداره جامعه را بدست می گیرد و تبعیضات قومی و ملی و مذهبی را به زباله دان تاریخ می فرستد یا باید به انتظار بنشیند تا ارتجاع شکست خورده بار دیگر خود را احیا کند و بهانه ای بیابد و جنگی دیگر را از سر بگیرد.

توده و طبقه باید بفکر بپائین کشیدن کلیت حاکمیت سرمایه باشد .

 انسداد و  امکان

آن چه در اوکراین در حال تحقق است و ادامه خواهد یافت نشان از برآمدن دو آلتر ناتیو دارد. یا روسیه پیروز می شود و دولتی پرو روس بر سرکار می آید که از فردایش با جریانات راست افراطی پرو غرب وارد جدالی طولانی مدت خواهد شد و در منطقه حکومت های استبدادی و مرتجع هارتر خواهند شد و یا روسیه از ناتو شکست می خورد و جریانات فاشیست پروغرب قدرت بیشتری می گیرند و تا مدت ها می توانند در اوکراین جولان دهند و جریانات چپ کارگری را سرکوب کنند.

در میان این انسداد سیاسی یک امکان هم هست از خاک برخاستن ققنوس چپ کارگری ست.

بهترین شکل پایان جنگ شکست دو سوی این جنگ ارتجاعی ست .شکست ناتو برای سر بر نیاوردن راست پرو غرب در دیگر سرزمین ها و شکست روسیه بعنوان متحد رژیم های ارتجاعی و مستبد .

 موضع اصولی بر خاستن و قد کشیدن جنبش های کارگری و انقلابی ست  پس چپ کارگری باید خودرا برای فردای این جنگ آماده کند بگونه ای که گردان های آزوف در این سو و الیگارش های روس در آن سوی مسلط بر اوضاع نباشند.

اما سمت و سویی که رسانه مسلط به افکار جهانی داده است و چپ رفرمیست بعنوان پامنبریش دم گرفته است و سینه به تنور می چسباند برای مردم اوکراین پایانش پیروزی ناتو و نیروی های پروناتو خواهد بود و فرجامش بر آمدن راست پرو غرب خواهد بود .

پیروزی و شکست هر کدام از این دوبلوک تغییراتی مهم در ژئوپولتیک دنیا خواهد داشت باید روی این امر بیشتر خم شد..

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate