جایگاه اخلاقیات سالم و امتیاز دادن کومه‌له به دو پدیده شوم بشریت(مذهب و ناسیونالیسم/نژادپرستی)  

جایگاه اخلاقیات سالم و امتیاز دادن کومه‌له به دو پدیده شوم بشریت(مذهب و ناسیونالیسم/نژادپرستی)  

روشنگری: در مقاله‌ای از رفیق حسن رحمان‌پناه علیه مخالفان سیاسی خود جمله کارل مارکس ‌آورده که “تاریخ ابتدا بصورت تراژدی و سپس کمدی”  تکرار میشود. با نمونه در نوشته زیر بیان کردم که شامل خود وی و افکار و اهدافش خواهد شد. به همین دلیل در متن با اتکا به این نقل قول بارها از کلمه تاریخ بشکل کمدی استفاده کرده‌ام.

 اخلاقیات سالم

بزرگترین دستاورد برای هر جامعه‌ای اعتماد به رهبران و دست‌اندرکاران جامعه است. آنچه سازمان کومه‌له را در مقطع قیام و سپس بدنبال تشکیل حزب کمونیست ایران به یک تشکیلات مطرح و عظیم در سطح منطقه تبدیل نمود، در درجه اول صداقت، پاکی و شرافت، خدمت به مردم، اخلاقیات سالم و انساندوستی جمع کثیری از کادرهای این جریان بود نه داشتن  و یا نداشتن برنامه و اساسنامه آن. اما اکنون بعد از چند دهه مبارزه سیاسی و تشکیلاتی، داشتن برنامه و اساسنامه و با هر تعریفی، آیا اکثریت رهبرانش در سطح مرکزیت(متاسفانه صرفا با تشکیلات علنی نیز تداعی میشوند)، تاثیر گذاری برجسته در محیط کار و زندگی پیرامون را با خود دارند یا هنوز به رهبران جانباخته چند دهه گذشته خود را آویزان می‌کنند و از اعتبار کسانی که بیشترشان جان باخته‌اند سود می‌جویند. این خود از شاخصهای عدم پویایی یک جریان است که تاریخ خود را صرفا با گذشته تعریف ‌کند.

در پروسه جدایی اخیر در حزب کمونیست ایران جمعی از رهبری کومه‌‌له برای کنار زدن مخالفان سیاسی به اخلاقیات ناسالم، عدم راستگویی و جعل واقعیات، شانتاژ، اتهام و در یک کلام خورد کردن مخالفین سیاسی درون و بیرون خود روی آوردند. این نوع اخلاقیات به موضوع مقالات جمعی از رهبری کومهله و پیروانشان تبدیل شد که این یک زنگ خطر بسیار جدی برای کومه‌له و اعتبار تاکنونی‌اش است. تلاش خواهم کرد ابتدا به علت و عوارض این نوع اخلاقیات اشاره کنم.

رفیق ابراهیم علیزاده در افتتاحیه کنگره ١٨ کومه‌له، جدا از بحث اوضاع سیاسی در مورد صداقت، راستگویی، دوری از جعل و دروغ اشاره کرد و از دیدگاه خود رابطه اخلاق را با ایدئولوژی بیان کرد که من در این مورد وارد بحث عمیق نمی‌شوم چون شاید توان فلسفی نداشته باشم، اما اخلاقیات سالم و انسانی  می‌تواند مستقل از ایدئولوژی کمونیستی نیز وجود داشته باشد. انسانمداری خود یک ایدئولوژی است و دوری و نزدیک انسان به این ایدئولوژِی بر اساس منافع طبقاتی و خود پرستی یا خلاف آن نیز رقم می‌خورد. ضمن استقبال از فراخوان رفیق علیزاده برای اخلاقیات سالم، باید بگویم متاسفانه عملکرد درون تشکیلات خود اکنون چیز دیگری بما می‌گوید. البته این رویکرد به تنهایی شامل کومه‌له نیست‌، بلکه خیلی از احزاب بنام چپ ما که در یک فرهنگ مذهبی و دیکتاتور متولد شده‌اند، از سنت و فرهنگ اسلامی تاثیر‌پذیر و به دروغ و جعل برای ماندن خود بر اریکه قدرت سود می‌جویند.

احزاب چپ حتی در برخی موارد به نسبت جوامع پیشرفته سرمایه‌داری در برخورد به دزدی، فساد و اخلاقیات نادرست درون تشکیلاتی خود عقب‌مانده‌تر و بسیار سکتاریست هستند. همین حالا موقعیت بوریس جانسن نخست وزیر انگلیس به دلیل شکستن مقررات دوران کرونا و شرکت در جشنی خانوادگی زیر سوال رفته است. اما در احزاب اسلام‌زده خاورمیانه از نوع به اصطلاح چپ هم، برخورد به اشتباهات رهبری در مورد فساد مالی، اخلاقی وسیاسی وغیره را خط قرمز و ممنوعه به حساب می‌آورند.

از آنجا که مابین تشکیلات کومه‌له و جامعه دیوار چین نبود. سالها با این سنت ضد انسانی اسلامی بزرگ شدیم و در اطراف ما این سنتها هر روز بازتولید می‌شد، ما نمی‌توانستیم به آسانی خود را مبرا و پاک از این سنتهای تحجرآمیز اسلامی در همه زمینه‌ها بدانیم. کار اگاهانه و مبارزه با این سنتهای غلط اسلامی بدنبال تشکیل حزب کمونیست ایران جایگاه برجسته یافت(دایر کردن مدارس حزبی، کنفرانس و سمینار و جلسات حوزه و ارگانها و مقالات و گفتارها و …) و اگرچه با واکسینه شدن از سنت اسلامی هنوز زیاد فاصله داشتیم. اما متاسفانه اوضاع بین الملی و به میدان آمدن جریانات اسلامی و مذهبی و ناسیونالیستی و نژاپرستانه در منطقه بعد از جنگ خلیج در سال ١٩٩١ میلادی که اخلاقیات اسلامی خود را نیز عرضه میکند بر ما هم سایه انداخته است.

برای نگرش و نفوذ سنت مذهبی در برخورد به مخالفان خود اشاره کنم که زمانی تعدای از کسانی به عنوان طرفدار جریان چپ و کمونیسم کارگری، خواهان خلع مسئولیت و اخراج مخالفین سیاسی خود در سال ١٣٦٨ بودند/ بودیم (میگویم بودیم، چون اعتراضی رسمی در مقابل آن به عمل نیآوردم و ما نه فقط در مقابل اعمال بکله در مقابل سکوتهایمان مسئول هستیم) اما خوشبختانه با مخالفت جدی رفیق منصور حکمت روبرو شد. همین افراد در انشعابات بعدی درون سازمانی با هم‌قطاران قبلی خود همان ادبیات و اصلاحات و تحقیر و شخصیت شکنی را بگار گرفتند و رفیق خود را یک شبه هزار انگ و ایسم لقب می‌دادند. همزمان مخالفان مباحث کمونیسم کارگری(موافقین نظرات کمیته رهبری کومه‌له) نیز همچنین در هنگام انشعاب به توطئه و پاپوش درست کردن متوسل شدند و حتی مخالف خود را با تحقیر کردن وادار به مرگ نمودند(خودکشی کمال فیضی/ کانی‌نیاز در بوتی) و به اقدامات خطرناک منجمله در اردوگاه بوتی متوسل شدند. در روزهای اخیر جانشین رهبری کومه‌له دوباره شمشیر زنگ‌زده تحقیر و پاپوش سازی را برای رفقای دیروز خود از غلاف بیرون آورده و فتوای شرک بودن آنها و دیگر مخالفان سیاسی که ٣٠ سال پیش جدا شده‌اند، به هوادارانش میدهد. فلسفه وجودی تشکیلات خود را تقابل با جریان سیاسی مخالف و رفیق قبلی خود رضا مقدم و همنظرانش می‌داند. وقتی جانشین رهبری کومه‌له مخالفان را دشمن میپندارد، پاپوش و پرونده سازی و متوسل شدن به اخلاقیات ناسالم و تحقیر مخالفان و از موضع بالا برخورد کردن نباید سخت و به دور از انتظار باشد. برای روشن‌تر نمودن موضوع جایگاه اخلاقیات سالم و بدون ادعای کمونیستی به ژاپن اشاره کنم.

در مورد ژاپن، مطلبی در صفحه فیس بووکی دوستم آقای ساولی دیدم که چقدر پرورش بچه با اخلاقیات سالم را محور قرار می‌دهند و پیشرفت جامعه را در گرو معلم خوب می‌بینند. در جوامع ما معلم را با اردنگی پاسخ میدهند و معلمان زیادی در زندانها هستند. شغل مهم دیگر در ژاپن کارگران نظافتچی است که مهندس می‌نامند. اما خیلی از مهندسین ما در هنگام ایام نوروزی و یا سیزده‌بدر خرواری از آشغال بعد از خود در میان طبیعت رها میکنند. این اختلافات و فرهنگ مخرب در جوامع اسلامی جا افتاده است و با معجزه حل نمی شود واحتیاج به تلاش برای ارتقا آگاهی و شناخت از حقوق خود را دارد و اینکه منافع خود را در سعادت جمع دیدن، می‌طلبد. رژیم اسلامی برای بیش از یک قرن اخلاقیات مردم را به عقب برگردانده است و در فردای سرنگونی ما با مشکلی بزرگ روبرو هستیم و آنهم فاسد شدن اخلاقیات مردم در سایه رژیم اسلامی است. ( لینک صفحه فیسبوکی آقای ساولی)

https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=5468703303158425&id=100000564273682

شخصا از طریق فایل صوتی با یکی از رهبران کومه‌له در سطح بسیار بالا در روزهای اول انشعاب دوره  اخیر وارد مجادله‌ای شدم. بیان کردم که این روند کنونی کومه‌له در دشمن تراشی مخالفان سیاسی همان سناریوی عبدالله مهتدی میباشد که اکنون بعد از ٢٠ سال بشکل کمدی تکرار میشود( بر مبنای مقاله‌ای که رفیق حسن رحمان‌پناه علیه مخالفان سیاسی نوشته بودند با نام “چرا رضا مقدم آشکارا به جعل حقایق روی آورده؟ ٧ فوریه ٢٠٢٢” ). این اظهار نظر من عضو رهبری را بسیار آشفته کرد و آنچه در باورش بود بر زبان آورد. در مورد تکرار تاریخ، البته باید رحمان‌پناه‌ها‌‌ ظرفیت بیشتری از ضدیت با کمونیسم و رادیگالیسم را از خود نشان دهند که فاصله بیست ساله بجا مانده از عبدالله مهتدی را جبران کنند و به همسطح وی و بورژوا ناسیونالیستها و دیگر مخالفان جنبش برابری‌طلبی برسند و مورد قبول واقع شوند. پرخاش و هتک حرمت را در این مجادله فردی به دور از انتظار از فرد مزبور ندانستم و لزومی به افشا و یا پاسخ به مانند شخص وی در اینجا نیست. اما متوجه شدم که پرخاش و توهین و هتک حرمت هر روزه در نوشته و گفتارهای افراد بویژه تعدادی دررهبری کومه‌له تکرار می‌شود. باز هم جای نگرانی نبود که تعدادی پرخاشگر در رهبری وجود داشته باشد. اما دیدم جمعی کثیری برای پرخاشگران و فحاشان و پرونده‌سازان کف میزنند و هلهله راه میآندازند که این  امر دردناک و موجب نگرانی من شد. در واقع خطاب من به همین جمع کثیر حامیان است. همان نوع حامیانی که دیکتاتورهای جهان را به قدرت نشاندند.

برای روشن شدن بیشتر موضوع کمی به جزئیات مبادله صوتی بپردازم. با همان عضو رهبری که دچار مجادله شدم در مورد جعل حقایق و زیان دروغ صحبت به میان آمد. نتوانستم به مانند اسلام و اتکا به آیه تقیه دروغ را معناتراشی کنم( در اسلام قتل را جهاد، غارت را غنیمت، و تجاوز به دختر و کودک را الطاف به صغیر مینامند) و گفتم به نظرم دروغ را نباید در لفافه پیچید و صراحت کلام را از شاگردان محل کارم یاد گرفتم. همین فرد بلند پایه کومه‌له بعد از تهدید به بدگویی بیشتر، به کار و فعالیت من در مدرسه چنگ انداخت و برای بچه‌هایی مدرسه‌ام اظهار تاسف کرد که من مربی‌شان باشم. قصد بیوگرافی خود برای کار در این مدرسه را ندارم فقط بگویم چگونه شد که این رهبر کومه‌له محیط کار من را هم نمیداند و این چنین قضاوت و حکم میدهد.

آیا جدا از داشتن عطش آزار و توهین به دیگران چه چیز دیگری میتواند باشد، که خدمات من در بیش از دو دهه در مدرسه را به مانند تفاله پرت به دور میآندازد. همانطور که جانبازی دهها و صدها نفر در تاریخ کومه‌له که با وی همنظر نیستند لجن‌‌مال میکند. شخصا اگر چه مدرک معلمی سوئدی را ندارم و رسما معلم کلاس نیستم اما در مقابل استاندارها و معیارهای آموزشی سوئد و یکی از پرآوازه ترین مدارس استکهلم و به طریق اولا سوئد خود را ناتوان ندیدم. اگر چه فیزیک و قانون نیوتون، ریاضی و قضیه فیساغورث را آموزش ندادم اما در حد توان خود به عنوان مشاور و کمک معلم خودم را خدمتکار خوبی میدانم. جدا از نظر مسئولین و مدیران مدرسه، در این منطقه محل کارم والدین شاگران  یک کلاس را نگاه کردم که حدود ٢٠ درصد پزشک و مافوق و متخصص، ١٢ درصد حقوقدان و غیره هستند و این درجه از تحصیلات عالی والدین شامل تقریبا ٩٠ درصد محله می‌شود و این موجب شده که والدین آموزش فرزندان و نقش پرسنل را در زیر ذره‌بین دارند، چطور بعد از ٢١ سال ارزیابی اشتباهی به نسبت رهبری کومه‌له در زرگویز سلیمانه از بنده دارند؟

دیدیم که معاون اول رهبر کومه‌له یکی از منتقدین را به مراجعه به روانپزشک حواله میکند و شغل فرزندش و زندگی خصوصی وی را به میان میآورد. وی از موضع بالا و با اتکا به نیروی مسلح با مردم داد سخن دارد. جهت اطلاع همین دوستمان که اکنون با اسکورتهای همراهش بر ما فخر می‌فروشد و مخالفانش را تحقیر می‌کند بگویم که، قبل از کار در این مدرسه کنونی در ٢٧ سال پیش در یک مهد کودک بنام Eksätra کار میکردم و افتخارم این بود که به بچه‌های کوچک خدمت کنم و پوشاکشان را عوض می‌کردم و در مدت چند ماه کار دروه آمادگی و آزمون فراگیری زبان سوئدی خودم به این محل کار رفته بودم. هنوز هم به بچه‌های آن محل عشق دارم.  این عکس بچه‌ای است از آن دوران  و اکنون بمانند بزرگسال این عشق به همدیگر وجود دارد، اگر به هم برسیم. رابطه من با بچه‌های مدرسه و والدین احترام به همدیگر و به هزاران شاگرد در طول دهها سال خدمت برمی‌گردد. باید از این عضو بالای رهبری کومه‌له سوال کرد، آیا از میان صدها رفیق گذشته‌ات که برخی‌ها ٤٠ سال با هم فعالیت کردید و تعدادی الفبای مبارزه را به شما یاد دادند و زمانی حاضر بودید برای هم جان بدهید، با چند نفر رابطه صمیمانه دارید؟ آیا فقط اختلاف سیاسی می‌تواند عامل این جدایی و تنفر از دوستان قدیمی‌ات باشد؟

میتوانم صفحات در توضیح این نوع مشکل و اینکه این چنین افراد خود در چه جایگاهی هستند و از چه مریضی‌های رنج میبرند و بر اساس خطاهای بزرگشان مورد محاکمه قرار دهم، اما مشکل فرد نیست و انتقامجویی نباید جایگاهی داشته باشد بکله مشکل فرهنگ اکثریت خاموش و یا کف‌زنان جمع کثیری است در انتخاب چنین رهبرانی.

 ما قرار بود به مردم خدمت کنیم نه فخر بفروشیم. قرارد بود خادم باشیم نه حاکم، قرار بود گذشت و انسانمداری را آموزش دهیم نه انتقام و له کردن انسانها و تهدید و ارعاب و یا توطئه و پرونده چینی با اتکا به جعل و دروغ. این اخلاقیات نادرست از کسانی بروز میابد که زمانی خود را به اصطلاح مدافع سرسخت کمونیست می‌دانستند. از همین حالا بگویم کمونیست نوع شما را کسی باور نخواهد داشت. شخصا معیار کمونیست بودن در درجه اول انسان بودن است و آنرا از شما و از ایدئولوژی آلمان و فلسفه هگل و دیگر کتابهای علمی  نیآموختم. از کودکی از پدرم و یا در زندگی روزمره‌ و پیرامونی از صدها انسان سرمشق و رهبران جانباخته و انسانهایی که خوشبختانه در حال حیات هستند آموخته‌ام. لازم نیست برای خوشبختی به مردم وعده آینده بدهیم. زندگی و اعمال امروزه ما اندیشه ماست. بخاطر داریم که سربازان ژاپنی که ادعای سیاسی و چپ بودن را نداشتند در جریان سونامی ١٢ سال پیش وقتی میخواستند مردم را کمک کنند در کنار هم در باطلاق میخوابیدند که مردم از روی پشت آنها عبور کنند. اما عضو رهبری جریان سیاسی ما میخواهد مخالفان سیاسی وقدیم رفقای خود را لگد مال کند و با عبور از روی لاشه انها به اهداف خود برسد.

به قول تعدادی از رهبران فعلی بالا کومه‌له در سال ١٩٩١ میلادی /٨٠ درصد رفقایشان که طرفدار بحثهای کمونیسم کارگری بودند صف خود را جدا کردند. خارج از دقت در آمار و ارقام، اما اولا این رفقا یک‌شبه به این نتیجه نرسیدند، بلکه این مباحث ماقبل کنگره ششم کومه‌له بود که همه و از جمله کسانی که اکنون برای جریان کمونیسم کارگری شمشیر دور سر میچرخانند از آن مباحث و حداقل در کنگره ششم توافق نظر داشتیم و مورد پسند بود و برای اجرای آن جانبازی می‌کردیم. چرا یک‌شبه بعد از جدایی، این رفقا به دشمن تبدیل شدند. بجای اینکه برایشان آرزوی تندرستی بنمائید، در طول دهها سال عیله آنها اتهام سازی شد و هنوز هم پایان نیافته است و میخواهند با شیطان سازی از مخالفان سیاسی، توجیه برای عدم پیشرفت در فعالیت سه دهه گذشته را فراهم کنند و خاک در چشم جامعه بپاشند که مسئول و پاسخگوی نباشند.

من شخصا ادبیات شاخه‌های کمونیست کارگری را اکنون و یا قبل از اولین انشعاب را در خیلی موارد نقد و در زمینه‌های مختلف با آنها وارد مجادله جدی شده‌ام. در اولین نوشته خود در نزدیک به دو دهه پیش با نام “عمارت یا معماری، اولویت با کدام” در پایان مقاله قید کرده‌ام که متاسفانه جریان کمونیسم کارگری با این دیدگاه به احزاب دیگر برخورد می‌کند: ” آنکه با ما نیست بر ماست” و این را قبل از اولین انشعاب جریان کمونیزم کارگری نوشتم. نقد جدی این جریانات و یا هر جریان دیگر لازم، اما بسیج عمومی علیه این جمع از کمونیستها و دشمن تراشی و شیطانی سازی چیزی نیست جز باج دادن برای نزدیک شدن به جریانات راست و ارتجاعی و کمونیست ستیزی در منطقه و آنهم درشکل کمدی آن.

 بعد از انشعاب دوره اخیر، دوباره همان شمشیر کهنه سی سال پیش شیطان سازی علیه هیئت اجرایی حزب کمونسیت ایران و رفقای حزبی خود بشکل کمدی بکار گرفته می‌شود. اکنون عده‌ای بر سر سفره حاضر نشسته‌اند “آش هست و لواش هست” و توانسته‌اند بر تاریخ کومه‌له و اعتبار کومه‌له که همان “هتشاد” درصد انشعابی و میلیونها نفر در کردستان نقش تعیین کننده داشتند، تملک گیرند که از این تاریخ برای بند و بست با بیگانه‌گان استفاده کنند.

 اکنون دیگر تشکیلات علنی و اردوگاهی نوک قله کوه یخی هم نیست. نمونه برخورد به رفیق سید توفیق پیر خضری(در عکسهای ضمیمه مشاهده میکنید)  اولی نیست و آخری هم نخواهد بود. او را دشمن قسم خورده میدانند که گویا دشمنی با کومه‌له را در خون دارد. حزب دمکرات که می‌خواست به کومه‌له جنگ تحمیل کند از این ادبیات و فرمولبندی علیه کومه‌له استفاده نکرد و کومه‌له را دشمن خونی خود نمی‌پنداشت. آیا این حرف رهبری کومه‌له را در مورد رفیق توفیق اگر به میان مردم اطراف سنندج که وی فعالیت سیاسی داشته و معلم بوده ببرند، شما را خواهند بخشید؟ پس چرا به کرامت و حرمت سید توفیق و رضا مقدم و من و دهها نفر دیگر تعرض می‌کنید. اکنون و آیا کمیته اجرایی حزب کمونیست ایران و یا رفقای کمونیست کارگری که با شما هم‌نظر نیستند، موردی از جرم و جنایت را مرتکب شده‌اند که شما دشمن خونی می‌خوانید و اما در عوض در زیر عکس رهبران حزب دمکرات که جنگی ٦ ساله فاجعه بار را فراهم آوردند و بیش از هزار نفر تلفات جانی را بدنبال داشت و جنبش در کردستان را بزرگترین ضربه زدند، شاد و لبخند زنان عکس افتخاری می‌گیرید(البته نمی‌خواهم حالا با آنها جنگ و دشمنی کنید، بلکه به مانند دشمنان قبلی با رفقای دیروز خود رفتار کنید).

چرا هرباره از “خالی کردن گاوصندوقها” توسط مخالفان خود صحبت می‌کنید. این کمک هزینه سفر به ترکیه بعد از انشعاب سال ١٩٩١ میلادی شامل همه و خارج از گرایش سیاسی بود که اردوگاه نظامی را ترک کردند و تعداد رفقای پناهنده طرفدار مباحث کمیته رهبری در ترکیه اگر بیشتر از جریان مخالف(کمونیزم کارگری) نبوده باشد، کمتر نبودند، اما چرا به جریان مخالف برای شیطان سازی متوسل می‌شوید؟ در پائین بیشتر به مستمسک “تخلیه گاو صندوقها” توضیح می‌دهم. آیا این نقش، ادبیات و اخلاقیات رهبران کومه‌له بود که ما می‌شناختیم؟

رهبران کنونی کومه‌له در بخش علنی اردوگاه نشینی ربطی به رهبری مبارزه مستقیم مردم برای رفع مشکلات که روزمره در جریان است، ندارند. رهبران عملی یعنی کورش بخشندها و شاهرخ زمانی‌ها و دهها و دهها رهبری محبوب از کادرهای قدیمی کومه‌له و رهبرانی را که اکنون مبارزات مردم را در خیابانها، محلات و محیط کار و زندگی نقش آفرینند. در خارج کشور و پیرامونم شنیدم و دیدم اگر رفقایی همچون کاک عثمان رمضانی، گوهر معمارزاده،  حسن کاکوندی و یا علی بزرگپناه، ماجد الهی، علی احمدی و… که به دهها پناهنده کمک کرده‌اند و یا دهها و دهها نفر دیگر که به اشکال مختلف در اروپا هم آرام نمیگیرند. اگر خالد علی‌پناه که زندگی یک پناهنده در ترکیه مشغله‌اش است و یا مرک مشکوک پیشمرگی در اردوگاه سلیمانیه خواب را از چشمانش حرام میکند بعنوان دخالتگری برایم معنا دارد. اما کسانی که با کمک دریافتی میلیون دلاری بر دیگران فخر بفروشند نمیتوانم جایگاهی برایشان بعنوان رهبران مردم قائل شوم. جا دارد سوال شود که آیا این رهبران اروگاه نشینی حاضرند دستمزد چند روز کار خود را در ماه به کمک به دیگران اختصاص دهند؟ از دستمزد  کار خود یک گرسنه را سیر، یک پابرهنه را صاحب کفش، یک خانواده زندانی را تامین، از وقت فراغت خود به یکصدم عزیزه اعظمی‌ها و دیگر معلمان فداکار برای از بین بردن یک بیسوادی بیشتر در جامعه از خود مایه بگذارند، درمان یک مریض محتاج به مداوا را به مانند جمیل ذکریایی و همکارانش در اولویت خود قرار دهند و … و…؟ این شرط مهمی است برای سخاوتمندیشان نه از “کیسه خلیفه بخشیدن” و بی دلیل به عنوان مثال پنج هزار دلار را از پول باد آورده به فرد مورد علاقه خود دادند که از “شررش” و “قیل و قالش” خلاص شوند.

آری اگر خیلی از افراد با عدم صلاحیت به جایگاه رهبری ارتقا می یابند، بمعنای رهبر بودن مردم نیستند، بلکه این جایگاه رهبری است که به سطح افراد ناسنجیده نزول یافته است. داشتن مقام به معنای توانایی نیست، همانطور که داشتن مدرک به معنای صلاحیت و تخصص نیست و یا خواندن کتاب به معنای آگاهی شعور سیاسی و اجتماعی بالا نیست.

اکنون نیز رفیق حسن رحمان‌پناه فلسفه وجودی خود را عدم وجود مخالفان سیاسی تعریف کرده‌اند (اتکا به مقاله رفیق حسن رحمانپناه علیه رفیق رضا مقدم که در بالا اشاره کردم). آیا این آن کومه له‌ای است که دستمایه هزاران جانباخته و افراد برجسته جامعه بود. این نتیجه مبارزه من و هزاران همفکرم برایش مبازره کردیم و زندگی خود و خانواده را در گروش گذاشتم. نه، این تشکیلات علنی و اردوگاهی آن کومه‌له نیست که رهبران اولیه کومه‌له(فواد،محمد حسین کریمی، دکترجعفر، صدیق کمانگر، ایوب نبوی، حسین پیرخضری عبداله مولودی، نوروز گنجی، احمد شعبانی، سعید معینی و…و.. ) پایه‌ریزی کردند و با اتکا به دهها نوشته که دارم تعریف من از تاریخ کومه‌له چیز دیگری است. دفاع من از این تاریخ کومه‌له بوده و خواهد بود نه از اردوگاه نشینی و سیاستهای کنونی تشکیلات علنی. امیدوارم که این نوشته( شاید آخرینی باشد در این زمینه‌ها) نیز در ادامه نوشته‌های قبلی کمکی باشد به معرفی تاریخ واقعی کومه‌له. از دیدگاه من کومه‌له با همان سنتهایش که در میان مردم است زنده خواهد ماند، نه با اعمال جمعی از رهبران در تشکیلات علنی و اردوگاهی که توسعه نیروی مسلح و پیشمرگ برایشان هدف و استراتژِی است. اینکه میخواهند راه احزاب ناسیونالیستی و شکست خورده کردستان عراق را بشیوه کمدی طی کنند.

از دیدگاه کمونیستی قرار بود پیشمرگ بازوی مسلح و حامی مبارزات مردم باشد نه تمام جنبش. بر اساس همین تفکر ناسیونالیستی از مبارزه مسلحانه است که بعد از مسلح شدن یک دسته پیشمرگ، رفیق حسن رحمان‌پناه به وجد آمد و دست و پای خود را گم می‌کند و این مسلح شدن را به رخ مخالفان سیاسی می‌کشد و غیر مستقیم به عنوان تهدید در بحران درونی علیه گرایش مخالف بکار می‌گیرد، همانطور که رفیق جمال بزرگپور در نامه دبیرخانه به کمیته اجرایی، آنها را از اقدامات نیروی نظامی “خودسرانه” پیشمرگان می‌هراساند. رفیق حسن برای مسلح شدن این دسته پیشمرگ از ادبیاتی استفاده می‌کند که در طول چهل سال گذشته و باوجود مسلح شدن دهها و دهها دسته پیشمرگ از آن استفاده نشده است. متاسفانه برای این ادبیات تقدس از نظامیگری و فضلیت‌بخشی به دیگر عرصه‌های مبارزه صدها لایک می‌گیرد. یکی از بازتابهای اتکا صرف به نیروی مسلح و قهرمان‌پروری “شهید پروری و شهید خوری” به عنوان مابه‌ازا آن است، که مردم را بر اساس همان فرهنگ اسلامی با آن سرگرم کنند.

این “شهید خوری و شهید پروری” خود توهین آشکار به جانباخته‌گان است، چون این عزیزان جانباخته برای مبارزه جمعی و قدرت مردمی و رهایی از هر نوع ستم جان شیرین خود را فدا کردند و هیچکس جانبازی نکرد که از وی شهید خوری بشود و سالی دوبار یادنامه‌اش را بخوانند و آروزهای آنها به آسانی ارزان فروش و لگد مال شود. آری خواب ارتش کُردی و پارلمان در تبعید و حکومت بر مردم با نیروی پیشمرگ را ببینند که ربطی به کارگر و زحمتکش و دخالت طبقه میلیونی در سرنوشت خویش و اهداف جانباخته‌گان ندارد.

در رابطه با همین شهید خوری در تشکیلات کومه‌له به یک نمونه استناد کنم. سه سال پیش یکی از اعضای کمیته مرکزی کومه‌له را مورد انتقاد قرار دادم که چرا از جانباخته شریف باجور و دو فعال دیگر محیط زیستی مریوان و ٩ تن ازمبارزین این شهر که توسط خلخالی جنایتکار اعدام شدند همزمان یاد نمی شود. متاسفانه با پاسخی سخت در یک جمله روبرو شدم. 

همین نیاز به اهداف و استراتژِی جدید کومه‌له است که رهبری کومه‌له را وادار می‌کند که برای از سر راه برداشتن مخالفان و منتقدان سیاسی به اخلاقیات ناسالم و دشمن تراشی روی بیآورند. همان اهدافی که دیگر ناسیونالیستها منتقدین را مخالف مبارزه ملی قلمداد میکنند و با برجسته کردن ستم فرهنگی مردم را سرگرم کنند و تشکیلات خود را ناجی جامعه معرفی و مبارزه طبقاتی و قدرت گیری از پائین و توسط مردم را به دور از دسترسی بپندارند. این همنوایی کومه‌له را با دیگر احزاب ناسیونالیستی را در اعمال روزانه می‌بینیم. مثلا در شهرهای نزدیک اردوگاههای کومه‌له هرروزه زن ستیزی دیده میشود و ماریاها به قتل میرسند و این احزاب سیاسی اردوگاه نشینی نظاره‌گران خوبی بیش نیستند. در یک سمینار شیرزاد حسن نویسنده و منتقد سیاسی به رقمی بالاتر از ده هزار نفر(دو برابر بمباران شیمیایی حلبجه) قتل “ناموسی” در طول ٣٠ سال گذشته و در سایه اقتدار احزاب ناسیونالیستی در کردستان عراق اشاره کردند. یکی دیگر از فعالین جنبش زنان می‌گفت این آمار کم است چون آمار تمام زنانی که در میان طایفه و عشیره و در روستاها کشته میشود به حساب نمی‌آید. در زیر سایه حکومت اقلیم کردستان ساختن بیش از سه هزار مسجد به پیش رفته که در منبر همین مساجد علیه تمدن و برای جهالت و زن ستیزی موعزه و فتوا میدهند. در کردستان عراق طبق قوانین اسلامی اگر کسی مسجدی درست کند دیگر لزومی به دادن مالیات نیست. در واقع پیشقدم شدن سرمایه‌داران برای ساختن مسجد به مانند پاسپورت ابدی برای معافیت از دادن دهها میلیون دلار مالیات و غارت جامعه توسط سرمایه داران کرد است. در عین حال اشاعه جهالت و دور نگه داشتن مردم از آگاهی و شناخت حقوق خود را نیز از بلندگوهایی این مساجد برایشان بیشتر فراهم می‌کنند. اکنون سرمایه داری در کردستان ایران و احزاب ناسیونالیستی همین الگوی کردستان عراق را در امتیاز دادن به اسلام برای خود آروز دارند. کومه‌له کنونی(بخش علنی و اردوگاه نشینی) نیز بدنبال کنگره هیجدهم خود در این جاده به راه افتاده است. اگر جنبش توده‌ای و قیام مردمی آنها را از این جهت‌گیری باز ندارد باید با شتاب بیشتر بر جاده ناسیونالیسم رکاب بزنند که از دیگر احزاب ناسیونالیستی بجا نمانند.

اکنون کومه‌له می‌خواهد در کردستان ایران با جریاناتی وارد همکاری مشترک بشوند که اتکا آنها ارتجاج مذهبی نوع سنی هستند(بخشی از طرفداران مفتی و اخوان‌المسلمین و پیروان طریقت قادری و..). این تکرار تاریخ بشیوه کمدی است. از سالها پیش دو شاخه سازمان زحمتکشان منشعب از کومه‌له مشغول هستند که طرفداران مفتی‌زاده را تطهیر و میخواهند مفتی زاده را از گور زنده و به عنوان شخصی سنی – ملی‌گرا به مردم  کردستان ایران بقبولانند. این تفکر قطعا به دلیل ستم ملی و مذهبی حامیانی اگر چه محدود را بهمراه دارد.  تاسف دیگر اینکه همه حامیان از میان مردم بیسواد نیستند و برخی از جاده هموار کننده‌گان نیز از “روشنفکران” و تحصیلکرده‌گان جامعه  برای تطهیر و امتیاز دادن به اسلام پیشقدم هستند. در مقاله‌ای که اخیرا از جانب رفیق محمد مهتدی دیدم،  کردستان را با عیدها مذهبی همچون قربان و رمضان، مناسک  مذهبی همچون مولود نامه و معراج نامه معرفی میکند و انگار باید در این اواخر سن مولود‌نامه خوانی را هم یاد بگیریم چون بازارش را میخواهند گرم نگه دارند. رفیق محمد خاکی نیز به مانند یک ژونالیست که تلویزیونی اینترنتی را اداره میکند در مقابل گروهی از زنان در سنندج که با همکاری رژیم در حمایت از طریقت قادری نمایش دادند مرعوب شده و با نام “احترام” به عقاید و باور، مردم را به پذیرش این گروه دعوت میکند. رفیق سعید قایشی علیه این نوشته رفیق محمد خاکی مطلب خوبی با نام “گه‌لاه‌ی هه‌شت ماده‌یی شیخایه‌تی و سنه‌ی‌ سوور(برنامه هشت ماده‌ای و سنندج سرخ” ) نوشته بود. کومه‌له و رفیق حسن رحمان‌پناه‌ها برای این افکار که در تقدیس مذهب فعال هستند، نه اینکه نقدی ندارند بلکه برای ضدیت با مخالفان سیاسی خود و به حاشیه راندن افکار کمونیستی به این توپخانه حمایتی روشنفکران جهت پابرجا نگه داشتن مذهب احتیاج دارند. در ادامه مطلب موضوع این نوع “احترام” به عقاید را بیشتر بسط می‌دهم.

اهداف گرایشات ناسیونالیستی درکردستان ایران همان آرزوی به ثمر رسیده ناسیونالستهای کردستان عراق است که سران حاکمیت اقلیم در ٣٠ سال گذشته ثروتهای جامعه را غارت و فرعونهایی شده‌ا‌ند که با سرمایه داران جهانی رقابت می‌کنند. اما مردم ستمدیده و قربانیان انفال و بمباران شمیایی حلبجه را هرچه بخواهی از عوارض منفی نصیبشان شده است. هنوز بعد از سه دهه حاکمیت اقلیم در کردستان عراق با وجود منابع شرشار طبیعی و چاههای نفتی، نتوانسته‌اند برق و آب کافی برای شهروندان تامین کنند. بیکاری فراوان و عدم زیر ساخت اقتصادی، قتلهای ناموسی و دهها مشکله دیگر را بی پاسخ گذاشته‌اند و برای سرپوش گذاشتن به چگونگی غارت پول نفت، مردم را به جنایات دهها سال پیش رژیم صدام سرگرم میکنند. همانطور که رفیق حسن رحمان‌پناه به انشعاب دوستان خود در ٣٠ سال پیش برای سرگرم کردن مردم و متحد کردن تشکیلات خود چنگ می‌اندازد و در گذشته مانده است.

  ژاپنی‌ها برای در گذشته نماندن نمونه خوبی هستند. آنها بعد از بمباران شیمیایی هیروشیما و ناکازاکی تصمیم گرفتند که آینده خود را بسازند و ساختند. دهها زلزله در این کشور هر ساله جزو بدیهات است و سونامی سالهای قبل و فاجعه نیروگاههای هسته‌ای‌شان که صدمه دید نیز همینطور، بدونه کمک جهانی و توسط خود بازسازی شد. فرهنگ اسلام که برما نیز حاکم است بیشتر وعده می‌دهیم. در اکثر قطنامه‌های احزاب مطالب دلخوش‌کننده میآید اما چه کسی و چه زمانی عملی کنند ناروشن است.

در کنگره اخیر کومه‌له (کنگره ١٨) قطعنامه‌هایی خطاب به جامعه مطرح کردند که باید به نیکو گرفت اما تا عمل فاصله فراوان است “دوصد گفته چو نیم کردار نبود” ،همانطور که مباحث و مصوبات دیگر کنگره‌ها و بویژه کنگره ششم برای خیلی ها برروی کاغذ ماند و عملی کردنش سخت بود. از این میان اما عبدالله مهتدی یکی از کسانی بود که بحثهای کنگره ششم را بسیار خوب گرفت و برایش ترویج کرد و اکنون  صدو هشتاد درجه علیه آن است و به قالب باورهای باطنی خود بازگشته است.

تمام احزاب ناسیونالیستی با نام “کوردایه‌تی” و رفع ستم ملی خود را معرفی می‌کنند. اما همین احزاب ناسیونالیستی زیانهای جبران ناپذیر به مردم کردستان و جنبش رفع ستم ملی زده‌اند. خانواده بارزانی جدا از تاریخ پر از خیانت با نام قیاد موقت، اکنون همدست و شرکای دولتهای فاشیست ایران و ترکیه برای حفظ قدرت هرچه لازم باشد انجام میدهند. مانع کمک مردم به دفاع کوبانی(رزمنده گان کورد سوریه) شدند. علیه پ.ک.ک با دولت ترکیه همکاری می‌کنند. کرکوک را اتحادیه میهنی به دشمنان خلق کرد فروخت و به حراج گذاشتند. اتحادیه میهنی قلمرو خود را به مانند استانی از ایران و بخشی از منطقه تحت کنترل سپاه قدس میدانند که اپوزسیون کرد ایران در آن خارج از اروگاه نظامی امنیت ندارند. استقلال ملت کرد را برای همیشه از ذهن مردم خارج کردند و با رفراندم نمایشی بیش از ٩٠ درصد موافقان مردم برای جدایی را با خود داشتند، اما رای مردم را به تمسخر و برای نمایش به بازی گرفتند. ماجرای جعبه سیاه عبدالله مهتدی را سرپوش میگذارند که اسناد و پول را از حزب کمونیست ایران و شاخه کردستان آن برای انشعاب برنامه ریزی شده خود مخفی کرده بودند، مصطفی پیشمرگ فراری از زندان رژیم اسلامی تحویل جانیان جمهوری اسلامی دادند که اعدامش کنند،​ برای قاتل قاسملو فرش قرمز پهن میکنند،​ شنگال را به داعش می‌فروشند، جنگ داخلی راه میآندازند و هزاران نفر را قربانی می‌کنند، کاوه گرمیانی  و دیگر رونامه نگران مستقل را ازبین میبرند، ​برنامه برای ترور مخالفین سیاسی(رهبری حکمتیست) تدارک می‌بینند. نگون‌بخت از اینکه از رفقای قدیمی و سرشنان بجای محکوم کردن طرح ترور از جانب سازمان زحمتکشان، علیه افشاگران ترور قلمش به کار افتاد. دهها و دهها مورد دیگر را از این نوع اعمال از احزاب ناسیونالیستی و افرادشان شاهد بودیم. اما آیا یکی از اینها را از کمونیستهایی که قبلا مهتدی و اکنون حسن رحمان‌پناه از آنها شیطان سازی می‌کند و به عنوان دشمن نام میبرند، روی داده است؟ موضعگیریهای کنونی نشان داد که افکار ناسیونالیستی صرفا سر ستیز با اشخاص کمونیست ندارند بلکه با افکار کمونیستی برابری طلبانه در تعارض است، گرایش کمونیسم کارگری بهانه است، رادیکالیسم در کردستان نشانه است چون افکار ناسیونالیستی از هوشیاری و آگاهی مردم برای کسب قدرت در هراسند.

عبدالله مهتدی بیست سال پیش در مقاله ای زیر عنوان رفیق علیزاده بر روی همان پاشنه میچرخد نوشت که باید حزب کمونیست کارگری را بعنوان دشمن معرفی کند و هدف این بود که در جبهه دشمن برای نابودی آنها نیز نیرو جمع کند و اکنون رفیق رحمان‌پناه از آنها بنام دشمن و هر منتقدی را منتسب به کمونیسم کارگری نام میبرد و میخواهد سرکوب کند. در این زمینه هم تکرار تاریخ بشیوه کمدی برای رفیق حسن تکرار می‌شود.

امیدوارم که این نوشته را نیز به مانند افکار رفیق حسن به عنوان دشمنی با کومه‌له قلمداد نکنند. شخصا در تمام نوشته‌هایم و در کتاب خاطرات خودم (دیواندره و سه دهه خاطرات، گوشه‌هایی از زندگی و مبارزه در کردستان) و مصاحبه‌ها به تاریخ پر افتخار کومه‌له و جایگاه اجتماعی آن پرداخته‌ام و لزومی به “اشهد” مجدد نیست. در عمل تمام هستی و نیستی خود و خانواده‌ام را در خدمت اهداف کومه‌له قرار دادم که برای مبارزه هیچ گاه پشیمان نخواهم شد و منتی هم بر کسی نیست. البته خانواده من با همه مصیبتهایی که دچار شدند در مقایسه با هزاران خانواده دیگر خوشبخت بنظر می‌رسند. اما شیفته‌گان اسلحه و اردوگاه، مخالفان سیاسی را که صف مبارزه مسلحانه را بجا گذاشتند “آش بتال”(به معنای فرار) از مبارزه و اگر خیانت هم تلقی نشود، نام میبرند. انگار برای پیشمرگ بودن تا آخر عمر با کسی سند امضا شده است، اگر نه چرا ادامه ندادن مبارزه مسلحانه فرار از مبارزه به حساب میآورید. آنهم از جانب رهبرانی که خود ویزای حداقل یک کشور خارجی را دارند. خیلی‌ها زندگی هر از چندگاهی ارودگاهی خود را به  رخ ما پیشمرگان قدیمی و مبارزان مقیم خارج کشور و مردم دیگر می‌کشند که چی؟ حتی از این میان یکی از کمیته مرکزی سازمان زحمتکشان به رهبری آقای مهتدی که از جانب دادگاه عربت از منطقه سید صادق کردستان عراق به اتهام قتل پیشمرگ دیگر خودشان بنام آپو حسینی احضار شده در سایت “آسو سات” به خود اجازه میدهد علیه صدها و هزاران همقطار من توهین کند و مبارزه‌شان را زیر سوال ببرد چون وی در اردوگاه زرگویز است.

 رهبری کومه‌له و رفیق حسن رحمان‌پناه نه اینکه به این افراد اعتراض ندارد، بلکه از نوع خود میدانند و اتهامات این عضو دفتر سیاسی سازمان زحمتکشان را با سیاه سازی زیر عنوان “تخلیه گاوصندوقها” برای جو سازی علیه کمونیستها تکمیل می‌کند. افراد دیگری در حمایت از جو سازی رفیق حسن رحمان‌پناه در صفحات مجازی، رفقای قبلی  را به میمون در حال دزدی میوه تشبیه می‌کنند. یکی دیگر که خود از طراحان طرح ترور ناکام رهبری حکمتیست‌ها بود، حالا حزب کمونیست را به امام زمان تشبیه می کند و می‌گوید ظهوری در کار نیست. دیگری جمعی از اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران که با کنگره هیجده همخوانی ندارند را به دلیل سن بالا و احیانا بازنشست شدن مورد تحقیر قرار میدهد. انگار پیر شدن فقط نکبت طبعیت نیست باید تاوان به ناسیونالیست هم بدهند. اخیرا اگر از تعدادی دیگر تراکت ضد کمونیستی می‌بینیم و فردا هم منتظر شعار کمونیست کشی باشیم که خیلی وقت است غیر مستقیم صادر شده است. همه اینها از سایه ضدیت آگاهانه جریان ناسیونالیستی آشکارا و پنهان است که اکنون رحمان‎پناه‎ها اتشبیار این جو ضد کمونیستی هستند. جمال بزرگپور عضو حزب کمونیست ایران است و برای گفتگو به صفحه اینترنتی کشیده میشود که شعاراین صفحه سرطان بودن همان حزب کمونیست است که جمال عضوش است، دیگر باید اوضاع را بدانیم. تمام این تعرضات به کمونیسم از هر سوی، در دل جمال بزرگپور و رحمان‌پناها و جمعی ازهبران کومه‌له شکر آب میکند. جمال بزرگپور در صفحه رئوف بانه حضور یافت که حزب کمونیست را سرطان میدانست و با اعتراض روبروی شد و ظاهرا آن تراکت را برداشتند. اما چون رئوف و حسن‌ها جریانات سیاسی را دشمن و سرطان میدانند برای نابودی آنها نیز فراخوان میدهند و کمپین راه میآندازند و تراکت جدید می‌نویسند. 

بگذارید یکبار برای همیشه و با عرض شرمنده‌گی به  استفاده خودم از امکانات کومه‌له که با نام “تخلیه گاوصندوقها” نام میبرند و به ١٢ سال فعالیت علنی و حرفه‌ای در صفوف کومه‌له که جمعی به مانند حسن رحمان‌پناه ما را بدهکار خود میدانند اشاره کنم. از نظر مادی فقط در سال ٦٩ بعد از جمع کردن چند ماه پول جیبی خود و همسرم خواستم ساعتی بخرم و پول کسری داشتم برای یکبار از تداراکات تقاضای کمک کردم آنهم میبایست به تائید عمر ایخانی‌زاده می‌رسید و توسط رفیق حسین شنو ١٥ دینار  گرفتم و توانستم ساعتی بخرم و این تنها کمکی بود که از کومه‌له به عنوان شخصی در تمام عمرم گرفتم. ١٢ سال پیشمرگ بودم شاید دو بار لباسهایی که برایم از خانه میآوردند خوم پوشیدم بقیه موارد دست نزده لباس آورده شده را به همراه پول و سیگار، خوراک و وسایل را به مانند خیلی از رفقا به تدارکات واحد می‌دادم. یک روز در طول ١٢ سال شاهد مرخصی نبودم اگر مریض و زخمی نشده باشم. در همان سال ٥٨ معادل دو سال حقوق معلمی‌ام اسلحه برای کومه‌له خردیم و… اگر کسی خلاف اینرا میداند لطفا در صفحات مجازی بنویسد پس چرا ما را دزد و یا دشمن قسم خورده کومه‌له معرفی می‌کنید.

زندانی شدن عضو خانواده از ٩ ساله تا مادر پیر و شلاق و دیگر اذیت و آزار هر روزه بماند. آیا ما دشمنان قسم خورده کومه‌له هستیم اگر نقدی داشته باشیم.

 به هنگام امدن به ترکیه به مانند دیگر رفقای عازم ترکیه ٨٠٠ دلار را برای هزینه راه و زندگی و تامین خود کمک گرفتیم. در صفوف کومه‌له در مقام مسئول به اندازه یک پیشمرک تازه وارد به خودم توجه نمیکردم مثلا قبل از رفتن به ترکیه در دبیرخانه کومه‌له کار میکردم. برای دهها نفر هویت جعلی درست کردیم که شاید در آینده بدردشان بخورد ولی برای خودم نه. بعد از آمدن به اروپا برای گواهینامه با رفیق جمال بزرگپور تماس گرفتم که مثل بقیه این کار را برای من انجام بدهند، که اصلا جواب نگرفتم. نمیدانم دیگر چرا بدهکار رفیق حسن و دیگران باشم.

این پولها از جیب رهبری کومه‌له نبوده که برای هزینه سفر ترکیه گرفتیم. هر ماهه بر اساس فعالیت نیروی پیشمرگ و تعداد این نیرو کمک مالی می‌گرفتیم. از آن همه کمکها با نام ما آیا سهم کوچکی برای نجات جان خود در ترکیه حرام است. من آنزمان آنطور فهمیدم که رفیق ابراهیم علیزاده بیشتر از دیگر اعضای رهبری به سرنوشت این آدمها با هر تفکر سیاسی که می‌خواستند ترکیه بروند احساس مسئولیت از خود نشان داده بودند. ولی حالا چرا سکوت عامدانه کرده و در مقابل دروغگویان همکارش بانگ برنمیآورد که کلام وی آب روی آتش دروغگویان می‌ریزد. اگر اکنون کومه‌له شماره حساب خود را بدهد آن هشتصد دلار را نیز پس خواهم دهد، شاید صرف دسر ضیافت نهار و شامی برای احزاب ناسیونالیستی بشود که جنگ داخلی و خانمانسوز را راه انداختند. پس چرا رهبری کومه‌له من و ماها را بدهکار خود و یا با ذهنیت “غارتگر” نام میبرد (وقتی مخالفان سیاسی، کومه‌له را جا گذاشتند گاو صندوق خالی تحویل ما دادند) در صورتیکه موافقان نیز به اندازه مخالفان اردوگاه را بجا گذاشتند و به ترکیه رفتند. و یا چرا خطا و لغزش فردی و یا  اشتباه و به درج اولا “حماقت” فردی آفتابه دزدی فرد را به همه مخالفان سیاسی تعمیم میدهید‌‌‌؟ در ضمن تمام دارایی کومه‌له در گاوصندوقهای اردوگاه نبود، حسابهای خارج کشور را چرا بیان نمی کیند.

بسیار بسیار شرمنده‌ام که از خود صحبت کردم. چون تمام سختی‌ها من و خانواده‌ام به اندازه تلخی زندگی دختری نیست که به خاطر سرما و یافتن سرپناه و گرما در این روزها خود را اختیار مردی در جنوب ایران قرار میدهد و یا بچه‌هایی بر روی پشت همدیگر میاستند که دنبال پس مانده غذا در آشغالدانی‌ها بگردند و یا شرایط دختر زندانی که قبل از اعدام به او تجاوز میکردند و فردا با بسته شیرینی به دم درب خانه جانباخته می‌رفتند. اما من اگر در مقابل فحاشی و تهمت به خودم و همفکرانم که زنده‌ایم و صدها و هزاران عزیز که عمرشان نشکفته پرپر شده سکوت کنم، احساس خیانت می‌کنم.

 از سال ٥٨ تا نیمه دوم سال ١٣٧٠ بصورت حرفه‌ای در صفوف پیشمرگان کومه‌له مبارزه مسلحانه و فعالیت نمودم و بعدها در اروپا مبارزه‌ام از نزدیک با کومه‌له تداعی شده است، دیگر چرا ما دشمن قسم خورده کومه‌له باشیم؟

 اگر چه مباحث پایه‌ای کمونیسم  کارگری را در زمینه نقد ناسیونالیسم که توسط رفیق منصور حکمت ارائه شد قبول داشتم و دارم ولی هیچگاه فعال تشکیلاتی و حزبی این جریان و یا جریان دیگر در اروپا نبودم. بعد از وقفه یکی دو سال اولیه در فعالیت به دنبال استقرار در سوئد تصمیم گرفتم که مستقل باشم و از اوایل سال ١٩٩٤ میلادی بصورت فردی مستقل و مرزبندی خود را در زمینه‌هایی با جریانات و از جمله با کومه‌له بیان کردم، حرف خود را زده‌ام اما با هیچ جریانی سیاسی دشمن تراشی نکردم. جدا از کمکهای موردی به کومه‌له، سالها و تا یکسال پیش بصورت مستمر و ماهانه(حال به هر میزان که بوده باشد)، کومه‌له را حمایت مالی کردم که رحمان‌پناه‌ها و بزرگپورها و خیلی از اعضا و مدعیان امروز این کار را نمی‌کردند. در تمام حرکتهای اعتراضی و سیاسی در استکلهم چنانچه برایم مقدور شده باشد با کومه‌له در یک صف بودم. حالا چرا باید رحمان‌پناه‌ها با دهها انگ و برچسپ، من وامثالهم را دشمن خونی بنامند. نه در حرف، بکله در عمل نشان دادم با تعبیری که خود دارم، کومه‌له منم و من بخشی از تاریخ پر افتخار کومه‌له هستم. آن کومه‌له‌ای که دکتر جعفرها پایه گذاشتند و برایش مبارزه کردند، نه جمعی از رهبران امروزی و اردوگاه نشینی.

نمی خواهم دیگر به نوک قله کوه یخی که قبلا می‌گفتیم( همان تشکیلات علنی و اردوگاه نظامی)، تداعی شوم. بلکه خود را به تمام کوه یخی یعنی سنتهای مثبت کومه‌له درون جامعه که نتیجه زحمات همه انسانهای مبارز در کردستان است(زنده و جانباخته) متعلق میدانم. سنتهایی که در جنبشهای اجتماعی پژواک می‌یابد. سوزاندن قفس کبک‌ها در کامیاران، سر تراشیدن معلم مریوانی برای دلنوایی شاگرد سرطانی که به یک حرکت اجتماعی انسانی تبدیل شد، لباس زنانه پوشیدن توسط مردان برای ارج گذاری به زنان در مقابل عمل جنایتکاران رژیم که یک مجرم مرد را با لباس زن در خیابانهای مریوان می‌چرخاندند، مقابله زنان به پاخاسته محله دارسیران علیه سلفی‌ها، پایئن آوردن تناب از گردن اعدامی در سنندج، مبارزه معلمان در سرتاسر کردستان، مراسم اول ماه مه‌ها و روز هشت مارس، تحصنها و اعتصاب سراسری در کردستان و .. و دهها مبارزه و عمل انقلابی من را خشنود و راضی می‌کند که این مبارزات درون جامعه هیچ کدام اکنون با سیاست رهبری تشکیلات علنی و تعدادی از رهبران خودکامه کنونی اردوگاهی تداعی و تعریف نمی‌شود.

در جریان انشعاب اخیر شخصا وارد تفکیک دیدگاه بر اساس راست و چپ نشدم و این را به آینده و عمل واگذار کردم، چون متاسفانه همین رفقای  کمیته اجرایی در مقابل سکوت‌هایشان بعد از دهه نود میلادی برای تعرض به گرایش کمونیستی مسئول هستند. آن زمان رفقای کنونی که به هیئت اجرایی نام برده میشوند تعرض به کمونیستها به رهبری عبدالله مهتدی را شاهد بودند و بعد از آن نیز با جدایی عبدالله مهتدی از کومه‌له در سال ٢٠٠٠ میلادی عملا مخالفت با گرایش رادیکال و کمونیست در تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه‌له رخت برنبست و از جانب کسان دیگری نمایندگی می‌شد، اما سکوت کردند که امروز ” این شتر دم درب خودشان اطراق کرده” و اقتدار تشکیلاتی در کومه‌له را به دست همین افراد داده‌اند که فلسفه وجودی کومه‌له را در تقابل با مخالفان سیاسی تعریف می‌کنند.

برخورد ناروا و با اخلاقیات ناسالم کنونی از جانب رهبری کومه‌له منتخت کنگره هیجدهم را به جمعی از رفقای همقطار خود و طرفدار کمیته اجرایی حزب کمونیست ایران که در نامه دبیرخانه و جمال بزرگپور تجلی یافت، من را به یاد آورد که ما برای دیدن یک هوادار کومه‌له در یک روستای دور افتاده جان خود را به خطر می‌انداختیم که شاید روزی این فرد هوادار بتواند با آگاهی از اهداف برنامه‌ای کومه‌له دفاع کند و یک فعال کومه‌له بشود. رفقا سلیمان محمدی در بوکان و مظفر محمدی در دیواندره به دنبال همچنین فعالیتی جان خود را از دست دادند و به دست حزب دمکرات در سال ١٣٦٥ ترور شدند. اما حالا رفقای استخوان خورد کرده در فعالیت و با سابقه بیش از چهار دهه  مبارزه و تجربه به دور انداخته میشوند و مورد تهدید قرار می‌گیرند. از فرمانده نظامی کومه‌له و نماینده کومه‌له در روابط خارجی و جانشین رفیق علیزاده تا دهها کادر شناخته شده و چهره محبوب در بخشهای مختلف را به مانند یک مهمان هم پذیرا نیستند. علیه حضورشان در اردوگاهی که خود بخشی از سازنده‌گان اصلی بودند تومار جمع می‌کنند و چه کف‌زدن‌های را که برای این اعمال می‌شنویم. آیا نباید از آینده چنین جریانی شک کرد. آیا دعوت به اتحاد مردم، ​همکاری و خدمت به مردم و همه شعارهای با رنگ و لعاب زیبا، بمانند دم خروس بیرون نمی‌زند. ما که از دور رفاقت و دوستی رفیق ابراهیم علیزاده با رفیق حسن شمسی را می‌دیدم،​ رفیق حسن شمسی را بنام کلید صندوق امانت و اسرار رفیق علیزاده می‌پنداشتیم اما حالا رفیق علیزاده حاضر نیست به مانند یک مهمان و یا نماینده درجه چندم یکی از احزاب ناسیونالیستی، رفیق سید حسن را پذیرا باشد. در صورتیکه دیدارهای مابین احزاب و آمدورفت هیئت‌ها و ضیافت و سپس نوشتن در مورد آن و سرگرم کردن مردم خود به مثابه اهداف و استراتژِی به مردم جار زده میشود و تشکیلات خود را با آن سرگرم می‌کنند. همانطور که در عکس و سند آمده است متوجه می‌شوید که رفیق جمال بزرگپور نوشته است که به دیدار حزب دمکرات رفتند که جزئیات کنگره هیجده را با آنها در میان بگذارند؟! کدام جزئیات که مردم از آن اطلاع ندارند و در سطح علنی پخش نشده و تشکیلات خود نیز بی خبر هستند؟ مگر اینکه به آنها بگوئید که بدنبال این کنگره شما با مواضع قبلی خود مرزبندی کردید و دیگر پرچم دفاع از کارگر و زحمتکش را بعنوان هدف کنار گذاشتید و با جریانات ناسیونالیستی و اردوگاه‌نشین به نیروی مسلح متکی و بند و بست با دولتهای منطقه چشم می‌دوزید ومردم را با خواستهای فرهنگی امیدوار می‌کنید. اگر نه لطفا جزئیات ناگفته کنگره هیجده را که به حزب دمکرات میگوئید، با عموم و خانواده هزاران جانباخته و تشکیلات خود در میان بگذارید.  

یکی دیگر از اقدامات برای سرگرمی مردم از جانب احزاب ناسیونالیستی جدا از دیدارهایشان، جدایی از همدیگر و اتحاد مجدد  این احزاب است. مثلا دو جناح حزب دمکرات و یا دو شاخه سازمان زحمتکشان کردستان ایران از سالها پیش مردمانی را با این سرگرم کرده‌اند که می‌خواهند دوباره متحد شوند، آخر​که چی ؟ چرا از همدیگر منشعب شدید و آن موقع که انشعاب کردید چه اتفاقی در زندگی مردم افتاد و چه تاج گلی بر سر مردم زدید و حالا دوباره متحد شوید چه تاثیری در شکم گرسنه مردم و پای برهنه بچه تن‌فروشان دارد. دو جناح سازمان زحمتکشان و حزب دمکراتها با این سرگرمی‌ها می‌خواهند مردم را به خود امیدوار و خود را صاحب و وارث تاریخ درخشان مبارزه یک ملت بدانند.

 سناریو دیگر را خودشان بهتر از هر کسی می‌دانند که با نیروی نظامی چند صد پیشمرگ هیچگاه رژیم را ساقط نخواهند کرد و در اردوگاهها منتظر برآمد توده‌ای و سوار شدن این ناسیونالیستها بر موج مبارزه مردم همانند کردستان عراق در سال ١٩٩١ میلادی هستند. در غیر اینصورت باید چشم‌براه اقدام دولتهای بیگانه علیه ایران باشند که این نیروی اردوگاهی نیز بعنوان مهره‌ای در خدمت قدرتهای بزرگ و ارتجاعی منطقه بکار آید.

ابراز وجود احزاب ناسیونالیستی انکار ناپذیر است چون ستم ملی بر ملت کرد از جانب دولتهای فاشیست به بیش از یک قرن برمیگردد و بردوام است و در حکومت اسلامی به ده چندان رسیده است. مبارزه مردم کردستان برای رفع این ستم و احقاق حقوق خود انکار ناپذیر است. این خود زمینه خوبی برای جریانات ناسیونالیستی و بورژوایی است که با آویزان کردن خود به مبارزه برای “رفع ستم ملی” نیرو بگیرند و مطرح باشند. سنت مبارزه مسلحانه(پیشمرگ) که سابقه طولانی دارد کماکان از جانب ناسیونالیستها به عنوان تنها شکل مبارزه و تمام مبارزه عمده و برجسته می‌شود. در کردستان بدنبال قیام ٥٧ با حضور کومه‌له و سپس تشکیل حزب کمونیست ایران، رهبری مبارزه ملی به مانند قبل بطور مطلق در دست ناسیونالیستها و بورژوازی کرد باقی نماند. اما  متاسفانه بدنبال انشعاب جریان کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران در سال ١٩٩١ میلادی جبهه چپ و رادیکالیسم در کردستان و بخشا در منطقه ضربه دید وتضعیف شد و این  پرچم مبارزه برای رفع ستم ملی را برای ناسیونالیستها رها کردیم و آنچه در حزب کمونیست ایران و کومه‌له “مادر”  اکنون به پیش میرود، مماشات با احزاب بورژوایی و ناسیونالستی کردستان و همراهی با موج ناسیونالیسم است. این امر اگر چه با عدم صراحت، اما آهسته و لغزنده با چراغ زرد به پیش میرود.

در طول سالهای گذشته تقریبا تمام سخنرانی‌های رفیق علیزاده را گوش داده‌ام (کمتر نوشته دارد). در یکی ازآخرین مصاحبه وی در برنامه تلویزیونی ما و فعالین در سال ٢٠٢٠ میلادی در ٤٢ دقیقه مصاحبه (متاسفانه دقایق آخر صوت نداشت) رفیق علیزاده نگرانی خود را از تشکیل واحدهای بسیج رژیم در محلات را بیان کرد و خواست که در مقابله با آن مردم هم تشکل خود را درست کنند. خوب اشکالی در ظاهر توصیه ایشان نیست اما چگونه و برای چه هدفی؟

اولا  باید بگویم با دخالت و یا خارج از راهنمایی ما، سالهاست که این نهادها و تشکلهای مختلف مردمی، از گروه‌‌های ورزشی، حفظ محیط زیست، هنری، مبارزه با کرونا، حمایت از زندانیان و خانواده‌هایشان، لغو اعدام، انجمنهای کودکان، معلمان، زنان، کارگران، آموزش زبان کردی و دهها نهاد مردمی دیگر که فعالیت خود را در خدمت جامعه با هر توانی دارند به پیش می‌برند. ما احزاب چپ بطور کلی جایگاه این تشکلها و مبارزه مستقل مردم را بر اساس وزنه اجتماعی‌شان بدرست تشخیص ندادیم و برسمیت نشناختیم و اهمیت لازم ندادیم. در بهترین حالت بلندگوی بازگویی فعالیتهای آنها و بخشا با دخالت حزبی کار آنها را مختل کردیم، بخصوص در مورد مبارزات ماه مه‌‌ها تلاش می‌کردیم که مبارزه را با نام حزب و تشکیلات خود منعکس کنیم.

در همین مصاحبه رفیق علیزاده یادآوری آموزش زبان کردی را مطرح نمود. این توصیه به خودی خود مثبت و جای ایراد نیست، دستش درد نکند. ولی چه شده بعد از چهل سال تازه برایش مهم شده است؟ آیا برای حسن نیت به احزاب ناسیونالیستی است، یا شاید تقابل صوری از فعالیت جریانات اسلامی که کلاسهای قرآن و تفسیر اشعار، احادیث، مثنوی و غیره را در محلات دارند؟ رفیق علیزاده و همه باید بررسی کنیم که چرا پرچم مبارزه ملی و خواستهای برحق فرهنگی و از جمله آموزش زبان کردی به دست ناسیونالیستها و احزاب طرفدار بورژوازی و مذهبیون افتاده است. کومه‌له تا بعد از اشغال شهر بوکان دارای کمیسیون آموزش و پرورش بود و برای زبان کردی قدمهای بزرگی برداشت. اما این کمیسیون و دیگر سازمانهای جانبی همچون کمیته زنان و جوانان و غیره که در زمان حضور پیشمرگ در شهرها بوجود آمده بود نه اینکه بارور نشدند که این جنبشها را در سطح جامعه تاثیر گذار باشند، بلکه همان محدود تشکلها همچون کمیسیون آموزش و پرورش به ابزار و آتشبیار اژدها و افعی جنگی و مبارزه مسلحانه بدونه دورنما تبدیل کردیم. حالا هم کسی نمی‌گوید که اشتباه بود که ما میخواستیم با نیروی نظامی رژیم را از کردستان بیرون برانیم. نیروی مسلح از نقش پشتیبان مبارزه مردم، به سطح استراتژی و تمام جنبش ارتقا یافت. تمام امکان تشکیلات شهرها را در این راه به خطر انداختیم و بخشا فدا کردیم. ارزش این نیروی نظامی را هم به درست درک نکردیم و گردان، گردان در بیاره و دزلی و شمال کردستان تحفه رژیم و حزب دمکرات نمودیم. در نقد سالها سیاست نظامی غلط، کنگره ششم کومه‌له با اتکا به مباحث کمونیسم کارگری و منصور حکمت گامهای مثبتی برداشت و دورنمای فعالیت ما را در کردستان تدوین نمود که اکنون عبدالله مهتدی و سپس دیگران این دستاورد را نیز میخواهند پس بگیرند و مردم و مبارزه را به دوران ملا مصطفی برگردانند. این به مانند بازی “مار و پله” می‌ماند که دوباره به جای اول برگردیم. اینها را رفیق علیزاده و ما که از نزدیک تجربه کردیم باید به مردم بگوییم. خوب اگر کمیسیون آموزش و پرورش را متلاشی کردیم، حداقل بعد از دایر شدن تلویزیون از خیلی وقت پیش می‌توانستیم در هفته یک نیم ساعت یا یک ربع ساعت آموزش زبان کردی در تلویزیون کومه‌له داشته باشیم. شخصا زمانی این پیشنهاد را شفاها به رفقای دست‌اندرکار در تلویزیون دادم، انگار تازه از خواب بیدار شدیم. ولی چه شده که رفیق علیزاده تازه مطرح میکند و به فکرش افتاده است؟

 اکنون اولویت تشکیل شوراهای محلات و کارگری است که می‌تواند نقش رهبری مبارزات مردم در شرایط کنونی و همچنین دایر کردن کلاس کردی هم در محلات را برعهده بگیرد. رفیق علیزاده به مانند دیگر احزاب میخواهد با عمده کردن خواستهای فرهنگی در حرف همچون مسئله آموزش زبان کردی برگ معافیت از سخن نگفتن در مورد قدرت شوراها را برای خود بخرد. وی در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش بدنبال کنگره هیجدهم(فکر کنم با رادیو پیام کانادی بود) گفتند که شکل حکومت و اداره امور را بعدا میتوان روی آن صحبت کرد و تصمیم گرفت و بدینوسیله فاصله گرفتن از اراده مردم بر سرنوشت خود از طریق اداره امور شورایی را غیر مستقیم در دستور کار خود قرار داده است. اکنون اولویت تلاش برای زنده ماندن است و به قول خود رفیق علیزاده، رژیم دچار سراسیمه شده و عصبی است و کنترل خود را از دست داده و ارگانهای رژیم هماهنگی ندارند. در چنین شرایطی چشم پوشی از بحث جدی و مهم درباره شورا چه چیز را میتوان استنتاج کرد جز تسلیم نمودن مردم به نوع دیگری از سرمایه داران و استثمارگران؟ امروزه نان خالی در سفره اکثریتی از جامعه نیست وکسی فرصت رفتن به کلاس سوادآموزی ندارد. مردم ناچارا بچه خود را از مدرسه بیرون می‌آورد و با پائین‌ترین حقوق برای زنده ماندن به کار شاق تن میدهند و این اولویت است و طبعا آموزش زبان مادری به مانند دیگر خواستها نباید فراموش شود.

 جریانات جدی و دخیل در زندگی مردم جدا از پخش اخبار  کولبران جانباخته برای سازماندهی بیش از هشتاد هزار کولبر به نقشه عمل می‌اندیشد، برای هزاران کارگر کوره‌پزخانه و هزاران کارگر قالیباف، حقوق معلمان، بازنشستگان، وضعیت بیکاران، وضعیت ترافیک و تلفات یک میلیون کشته در زمان حکومت اسلامی، اوضاع مدارس، بهداشت و آب آشامیدنی، محیط زیست، تن فروشی، خودکشی غیر قابل شمارش که بصورت خطری جدی در بعد اجتماعی مردم را نگران کرده، آپارتاید جنسی، حقوق معوقه کارگران شاغل و شرایط سخت محیط کاری و ناامنی و عدم تامین اجتماعی، برای کودکان کار که استثمارشان فاجعه بار است برنامه مشخص نیاز داریم. دخالت مردم از طریق شوراها رفع این مصیبتها را تضمین می‌کند. برنامه‌های تلویزیونی باید جوابگوی این مسائل و مشکلات روزمره و اقشار مختلف جامعه باشد از پیر و جوان و کودک و بزرگسال. ما یک بچه را سراغ نداریم که برنامه احزاب چپ را دوست داشته باشد و کوچکترین نزدیکی با این احزاب احساس کنند. ایا کودکی را می‌شناسیم و یا سراغ داریم که تلویزیون چپ‌ها در کردستان را نگاه کند؟

جمهوری اسلامی دو نسل از فرزندان ما را با افکار خود پرورش داد و هنوز ما برنامه برای کودکان در جامعه‌ای که ظاهرا فعالش هستیم، نداریم. چند و قت پیش خامنه‌ای در کنار این همه فشارهای جامعه ایران و بین‌المللی میگوید که مهدکودک‌ها باید بیشتر اسلامی شود. همان خامنه‌ای که به قول رفیق علیزاده ” کنترل عصبی” ندارد(در مصاحبه‌اش در برنامه ما و فعالین) برای کودکان مهدکودک برنامه دارد.

در زمینه ترک اعتیاد داریوش اقبالی از تمام احزاب چپ در کردستان با نفوذتر است و خودش هم در ایران نیست اگر بگوئیم که ما در محل نیستیم و کاری از دستمان ساخته نیست. چون داریوش اقبالی به موقع عمل کرد. پاسخی بصورت دخالت در مورد معضلات جامعه را در مقطع لازم ارائه داد. معضلات روز پاسخ روز را میخواهد و نباید وعده بهشت و سوسیالیسم بدهیم یا به تعریف کردن خود به دورانی درخشان از گذشته اکتفا کنیم.

 باید بگویم ما احزاب چپ بیشتر مفسر و مداح و یا منعکس کننده اخبار جامعه هستیم که در خیلی موارد نوع نامطلوب انعکاس هم بودیم. دخالتگری ما کمتر پاسخگوی مسائل جامعه بوده و به همین دلیل احزاب چپ جایگاه خود را برای هژمونی این مبارزات خود جوش مردم از دست داده است و به مانند رهبری کنونی کومه‌له تاوان ناتوانی را به گردن رفقایی میآندازند که ٣٠ سال پیش انشعاب کردند. ما، احزاب بجای اینکه خود را در خدمت رهبران عملی قرار دهیم، تلاش کردیم رهبران عملی را در خدمت اهداف سازمانی قرار دهیم و یا اکنون با مماشات در مقابل فعالیت اخوان المسلمین و سلفی‌ها ظاهر می‌شویم و روشنفکران ما مرعوب این فعالیتهای ارتجاعی می‌شوند. اکنون گروههایی از اسلامگرایان سنی عرض اندام می‌کنند که بدتر از فعالیت بسیج رژیم در کردستان، برای جامعه زیان آور است. به این جانیان آینده و به قدرت نرسیده احزاب اسلامی نه از جانب رفیق علیزاده و نه دیگران که به احزاب ناسیونالیستی و مذهبی کردستان عراق باج میدهند، به آنها اشاره نمی‌شود. خواسته و ناخواسته به ارتجاع اسلامی باج می‌دهیم. اگر نه یک روستایی که باوری برای خود دارد نیازهای اقتصادی‌اش در برنامه ما تامین میشود نه در ابوبکر بغدادی و محمد مرسی و مفتی‌زاده و یا داعش شیعه. باید با ریشه‌های مذهب سروکار داشته باشیم و از اسلام اعتدال‌تراشی و رادیکال‌تراشی نکنیم. اگر چه تمام مسلمانان داعشی نیستند اما تمام داعشی‌ها مسلمان بودند و هستند. جامعه ما به مریوان حلبجه‌ای‌ها نیاز دارد که مردم را به کنه جنایات اسلام آشنا کند و همه بدانند که قتل هزاران زن از آیه‌های قرآن منتج شده، نه از برداشت “کج‌فهمی” این و یا آن مغز فندوقی ملا. حداقل ما میتوانیم بلندگوی فعالیتهای مریوان حلبجه‌ایی‌ها باشیم. ما نباید نگران رنجیدن یک درصد فعال ارتجاع مذهبی جامعه باشیم. اکثریت جامعه مسلمان دنبال حقایق و نان و زندگی بهتر هستند. اگر ما برای آنها حرف نداشته باشیم مسلما دنبال همان یک درصد متشکل ارتجاع مذهبی خواهند رفت.

همانطور که در بالا اشاره کردم تعدادی از روشنفگران ما میگویند جامعه کردستان مذهبی است و باید به باورهای مردم احترام گذاشت و باید قبول کرد که “کردستان با عیدهای مذهبی شناخته میشود” و…. آخر چرا مردم را از نقد اسلام و ارتجاع مذهبی می‌ترسانید تحت عنوان مراعات عرف و باور مردم. این همان صحبتی است که گروه نهی از منکر انجام میدهد که در ماه رمضان کسی آب بخورد خلاف عرف بحساب میآورند و شلاق کاریش می‌کنند. رعایت “افکار عمومی”، بهانه خوبی است برای مفتی‌های کرد که آواز خواندن ماریا هورامی را در خیابان فحشا بخواند و فتوا جنایت بدهند زیر عنوان پایمال شدن باور “اکثریت” جامعه( خلاف باور خودشان، اما چون خود را نماینده خدا و جامعه میدانند خلاف افکار جامعه میدانند) و با نام رعایت عرف، دستور جنایت بدهند. از ممنوع کردن موسیقی و رقص، مراسم عید نوروز، رفتن به دانشگاه و تحصیل زنان، حق طلاق، سینما رفتن و سالن ورزشی زنان و بکار گرفتن شیوه قتل و سنگسار و دیگر جنایات را به جامعه ارزانی میدهند و کسانی که سرپیچی کند خونمالی می‌شوند.

مگر ندیدیم دختری که در مریوان به تنهایی در خیابان دوچرخ سواری کرد خلاف عرف دانستند و مجازات برایش طلب کردند. زنی که در اصفهان بدونه حجاب در خیابان ظاهر شد به جرم خلاف عرف اسلامی اسدپاشی کردند. اینها عرف جامعه نیست بکله جهالت مذهبی و دولتی است. حتی اگر عرف اکثریت جامعه همه باشد آیا به مانند گوشت گندیده و متعفن باید آنرا خورد و هضم کرد؟ قانون و عرف جهالت مذهبی است که دختر از ٩ سالگی شوهر داده میشود و اگر فرار کرد باید سرش را بمانند مونا در اهواز برید. یا به مانند ماریا در اربیل ١٢ ساله شوهر داده شده در این روزها در سن ٢٠ سالگی که نخواست در زیر قوانین اسلام بماند به نام گریز از عرف و باور اسلامی غرق در خون بشود. کردستان بدون دراویش و زنان طریقت قادری و یا عید رمضان و مولد و عید قربان و ارتجاع مذهبی به مراتب زیباتر و زندگی معنا دار است. پس لطفا برای امتیاز به انها توجیه نتراشیم و بگذاریم آینده در مورد ما قضاوت کند.

افراد و جریاناتی که خود متوهم و یا متکی به مذهب هستند، اکثریت جامعه کردستان را مذهبی میدانند و به کمونیستها و افراد چپ و رادیکال را بند می‌کنند و بهانه می‌گیرند و نصیحت می‌کنند که تندروی نکنید که مسلمانان نرنجند. این نکوهش‌ها از زبان کمونیستها و چپ و با نام سکولار بیرون آید جای تاسف است. این در حالی است که خوب می‌دانیم در دهه‌های اخیر و مشخصا در کردستان تابحال احزاب کمونیستی، کسی را صرفا بخاطر مخالفت سیاسی آزار نداده‌اند. مسجدی را به آتش نکشیده، ملایی را به جرم قران خواندن و یا مسلمان بودن نکشته‌اند و دستمال نماز را از زیر سر کسی پرت نکرده‌اند. پس چرا نگران رنجیدن این گرایشات مذهبی و بورژوا-ناسیونالیستها و تشکلهای مدافع اسلامگرایی در کردستان باشیم و مرتب از استفاده از “زبان زبر” می‌هراسانید. افراط‌‌‌گرایی و نسنجید‌گی در میان چپ را منکر نمی‌شوم، اما بیانگر سیمای کمونیستها در کردستان نیست و به همین دلیل نفوذ کمونیستها را در کردستان نمی توان دست کم گرفت. این تصور بیشتر از این سرچشمه می‌گرید که ناسیونالیستها عامدانه می‌خواهند جامعه کردستان را صرفا ملی گرا، مذهبی معرفی کنند که مذهبیون را در قدرت سهیم کنند و برای خود حامی داشته باشند، بخصوص با اتکا به مذهب مردم را در خرافه و جهالت نگه دارند و علیه باورهای کمونیستی و برابری طلبی بسیج کنند. مذهب و ناسیونالیسم دو روی یک سکه‌اند و این دو پدیده شوم بشریت امتحان خود را هرروزه پس میدهند و پس داده‌اند. از پینوشه و ناسیونالیست مذهبی اسرائیل بگوییم یا ترکیبی از ناسیونالیسم و مذهب در کشور ترکیه و اردوغان، از قطع دستان ویکتور خارا با تبر که دیگر برای مردم نوزاندهگی نکند. از جوهیل ترانه سرا و شاعر سوئدی که در اوایل قرن گذشته با دسیسه و پرونده قتل در آمریکا کشتند، از فاجعه ناسیونالیسم و جنگ قبیله‌ای در رواندا و یوگوسلاوی سابق ویران کردن شهرهای قامیشلو و جزیره و یا به ایران برویم و از درویش خالکی، احمدآباد، قارنا و قلاتان و سپس حمله به کوبانی و عفرین و جنایات داعش شیعه و سنی که همه و همه با نام ناسیونالیسم/ نژاد و مذهب متولد شده است.

در کردستان نیز در صورت قدرت گرفتن سلفی و اخوان‌المسلمین و طرفداران مفتی‌زاده، داعش دیگری را سر بر میاورند که نوع خوبشان همان مفتی‌ها و مرجع تقلیدهای کردستان عراق هستند که کلام ضد بشری و عهد حجری آنها را بارها شنده‌ایم. زمانی که سلفی‌ها در خیابانهای جوانرود دختران بی حجاب را بیش از یک دهه پیش تهدید کردند ما در خواب بودیم و مشغول بند و بست با احزاب ناسیونالیستی و دیدارهای رسمی بودیم که جریانات اسلامی، مذهبی و ارتجاعی آهسته و با چراغ خاموش در کردستان در حال رشد بودند. اکنون که از نفوذ آنها و حداقل از سازمانیابی آنها بیدار شده‌ایم می‌خواهیم آنها را از خود “نرجانیم” که گویا توده میلیونی مسلمان از ما می‌رنجند؟

 نه باور کنید مردم مسلمان در کردستان از سلفی و اخوان‌المسلمین همان ضربه را خواهند خورد که مسلمانان شهر رقه و موصل از داعش نصیبشان شد. بار دیگر می‌گویم از انسجام یک درصدی مذهبیون و ناسیونالیسم به هراس نیافتیم.

به قول روانشناس شناخته شده دکتر هولاکویی در مورد تقابل خوب و بد بودن انسانها در جامعه گفت که ده درصد انسانها در این دسته بندی خوب ویا بد و در تقابل همدیگر قرار میگیرند. ٩٠ درصد بقیه دنباله‌رو این ده درصد فعال هستند.

همان مردمی که بصورت میلیونی برای کربلا میروند،​ اکثرا برای گرفتن امتیاز برای شغل، سیر کردن شکم برای دوهفته و یا گرفتن پولی چندرقاز میروند، به ظاهر طرفدار رژیم اسلامی و یا داعش شیعه هستند و به امامانشان به ظاهر پایبندند. اما اگر نگهبانی در جوار فسیل این امامان نباشد همین مردم قبرهای امامان خود را باز میکنند و دنبال گنج میگردند(البته اگر به مانند امامزده‌ای در مصر جمجمه خری در آن پیدا نکنند) و گنبد و ضرح طلا را پائین می‌کشند، چون شکم گرسنه خدا نمی‌شناسد.

ایا رفیق علیزاده و همفکرانش با نام احترام به باور مردم اما در واقع به یک‌درصدی اسلامیون متشکل باج نمیدهند، همانطور که در رابطه با متشکل شدن ناسیونالیستها و مخالفین قدرت شورایی در مرکز همکاری میگوید: چه خوب که ما منبعد با یک نهاد(مرکز همکاری چهار حزب ناسیونالیستی کردستان) طرف هستیم. نقدی به سیاست آنها ندارد بکله از متشکل شدن آنها خشنود است. از متشکل شدن اسلامیها نیز خشنود نخواهد شد همانطور که عبدالله مهتدی از گروه اتحاد اسلامی عراق خشنود شد و زیر بیرق اسلام و آیت‌الکرسی با انها نشست داشت. البته این احزاب مرکز همکاری که رفیق علیزاده از آن خشنود است نه اینکه نماینده جامعه کردستان نیستند بلکه هیچ ربطی به رفع ستم ملی هم ندارند. اما چرا رفیق علیزاده شیفته چراغ سبز دادن به آنها است. آیا بورژوازی و ناسیونالیستها را با حمایت دولتها در حال قدرت گرفتن می‌بیند که گویا اینها با پرچم خواست ملی جمع وسیعی از نیروی ٩٠ درصدی جامعه را دنبال خود بسیج خواهند کرد و می‌ترسد اتکا به گذشته انقلابی کومه‌له برای حمایت مردم کافی نباشد و سرش بی‌کلاه بماند؟ بنظرم ما صدای رسا و قاطع و موضعیگری انقلابی صدیق کمانگرها را لازم داریم که در مقابل اسلامگرایان و سلفی و اخوان و ناسیونالیستهای در کمین نشسته برای سوار شدن بر قیام مردم را با قاطعیت پاسخ دهند نه مماشات نوع رفیق علیزاده.

اینکه امروز تمام مباحث خطاب به رفیق علیزاده است به دلیل جایگاهی وی در این حزب میباشد والی صرفا توقع از ایشان اشتباه محض است. او هم مثل همه ما انسان است، ساعاتی را باید مطالعه کند، استراحت کند، به موسیقی گوش دهد، زندگی شخصی داشته باشد، مریض میشود، کم حوصله خواهد شد و … در صورتی که بحث بر سر فرد نیست بکله بر سر نگرش است که جمعی و منجمله رفیق علیزاده را با خود همنوا کرده است. این یک فضای عمومی منطقه و اوضاع جهانی است که دین و ناسیونالیسم را برای دخالتگری در سرنوشت مردم زنده کرده‌اند. با سر کار آوردن رژیم اسلامی و چراغ سبز به اردوغان و پرورش القاعده و داعش و طالبان و دهها گروه برخواسته از گورستان ارتجاع با پول و امکانات کشورهای سرمایه‌داری روبرو بوده‌ایم و این فضای منطقه بر احزاب سیاسی و بر ما افراد و بر رفیق علیزاده و گرایش همراه وی نیز بی تاثیر نبوده است. رشد ناسیونالیسم و جنگهای فلاکتار همچون بالکان(یوگوسلاوی سابق) و اکنون حمله روسیه به اکراین با عُرق ناسیونالیستی و نژاد پرستی و دمیدن در این پدیده شوم ملی‌گرایی است که میخواهند آتش ویرانگر جنگ را بر زندگی مردم گرم نگه بدارند که پرداختن به آن خود موضوع جداگانه دیگری است.

تعریف از یک حزب سیاسی اجتماعی پویا همان به میدان آوردن و سازمان دادن توانایی‌ها مردم در بعد اجتماعی است. متاسفانه رفیق علیزاده بجای متحد کردن جبهه چپ برای این امر، در متفرق کردن جبهه چپ نقش فعال داشت و این خود موجب میشود که اکثریت جامعه و همان ٩٠ درصدی با اعتماد دنبال تشکیلاتی که دارای خط و دورنمای روشن و قاطع نباشد، نروند. جانشین رفیق علیزاده فلسفه وجودی خود را مخالفت با جریانات چپ میداند و هر گونه همکاری با آنها را منتفی میدانند و در عوض برای جریانات ناسیونالیستی همیشه توجیه برای همکاری دارند. رفیق علیزاده برای تقویت تشکیلات با فراخوانهای مکررش برای برگشت اعضای مستعفی به حزب که به مانند من از کار حزبی فاصله گرفته‌اند و اگر بتوان آنها را جزو آن یک درصد فعال به حساب آورد، اتکا می‌کند. تازه اگر صد نفر فعال قدیمی خارج کشور برگردند در مقابل حرکتی که با همکاری غیر رسمی جمعی از رهبری کومه‌له علیه جریانات کمونیستی راه افتاده و آنرا سرطان میخوانند و همزمان ما را به عیدهای مذهبی و مناسک مذهبی دعوت میکنند، چه تاثیری در بعد اجتماعی و سازماندهی همان نود درصدی جامعه دارد که اشاره کردم؟ این یک پارادوکس آشکار است که رفیق علیزاده در سالروز پیشمرگ کومه‌له در سال ١٤٠٠ شمسی خطاب به مخالفین سیاسی درون خود که فعالین حرفه‌ای هستند و دهها بلکه صدها نفر را شامل میشود میگوید راهتان را بگیرید و بروید ولی از کسی که سالهاست از فعالیت سیاسی فاصله گرفته میخواهد با “زور” برای تقویت حزبش به حزب بازگرداند؟

اکنون اهداف بورژوازی کردستان برهم زدن تشکیلات حزب کمونیست ایران است. ناسیونالیستها و مذهبیون از تعدادی کادر و یا اردوگاه و تشکیلات علنی کومه‌له و حزب کمونیست نگران نیستند. میخواهند با شکست حزب کمونیست ایران، شکست آلترناتیو کارگری، رادیکالیسم، برابری طلبی و کمونیسم را جار بزنند. همانطور که بلوک غرب بعد از شکست شوروی، شکست جنبش کارگری و رادیکال را در دنیا جار زدند. عبدالله مهتدی همیشه آشکارا بیان کرده و در آخرین نوشته خود در روزهای اخیر با نام “حه‌قیقه‌ته ساده‌کان کامه‎ن – ٢٢ فوریه ٢٠٢٢” رفیق علیزاده را نصیحت و به انتخاب کنار گذاشتن حزب کمونیست ایران فرامیخواند. به دلیل احساس نزدیکی خود با رفیق علیزاده اینبار برخلاف تهدیدها و برخورد آمرانه قبلی(سال گذشته در یک مقاله با نام کومه‌له علیزاده یک عذر خواهی بدهکار است و تکرای میکند “حالی شدید، فهمیدید، بله غذرخواهی می‌گویم” و اگر تعبیر کوچه بازاری را بکنیم با زبان بی زبانی میگوید …. فهم شدید) این بار به شیوه ملایم و دوستانه به میدان آمده است. میداند که رفیق علیزاده در برزخ انتخاب هستند و در پروسه چند ساله بصورت قطره‌چکانی به ایده‌های آقای مهتدی نزدیک شده است و هرچه جنبش توده‌ای و رادیکال در جامعه افت کرده باشد قدمهای رفیق علیزاده بسوی جریانات ناسیونالیستی و اهداف آقای مهتدی شتابان‌تر خواهد شد.

 اکنون نیز در فردای انحلال حزب کمونیست ایران، احزاب بورژوازی در ایران و به طریق اولا احزاب ناسیونالیستی بیشتر در کردستان بر شیپور نابودی کمونیسم می‌دمند که ایده حکومت شورایی و مردمی شکست خورد و بر طبل آلترناتیو بورژوازی و سیستم پارلمانی به عنوان تنها راه حل می‌کوبند و خود را برای خفه کردن صدای کارگر و زحمتکش و محرومان و ستمدیده‌گان آماده می‌کنند. اما این تصوری خیالی است که این تحولات به آسانی کردستان عراق باشد و بورژوا شونیستهای ایرانی و احزاب بورژوا ناسیونالیست کردستان و از همه مهمتر آقای مهتدی می‌داند( بیشتر از هر کسی در کردستان به نفوذ کمونیسم واقف بود و در این زمینه خود نقش داشت، به مقاله وی در پایان توجه کنید که حالا هم آموزنده است) که نمی‌توانند چپ و رادیکالیسم و برابری طلبی و انسان‌مداری و آزاد اندیشی و دیگر خواستها انسانی را به آسانی از مردم بویژه قشر آگاه کردستان بزدایند.

نکته‌ای دیگر اینکه رفیق علیزاده مرتب از طبقه متوسط(“چینی مام ناوه‌ندی”) حرف میزند انگار که کارگران و زحتمکشان منافعشان جدا از منافع این طبقه متوسط و یا کارمندان اداری است. کارگران و محرومان جامعه چه مشکلی با آموزش و پرورش و کادرهای پزشکی و متخصصین، فعالان محیط زیست و.. و.. دارند، جز منافعی مشترک. دیگر نمیدانم چرا منافع کارگران و زحمتکشان را از این اقشار جامعه باید جدا کنیم و با احزاب دیگر که مردم را از قدرت گیری کارگران و زحمتکشان می‌ترسانند، همسو باشیم . در حکومت شوراها است که این ارگانها در شرایط دمکراتیک و امکان دخالت در برنامه‌ریزی و اداره امور دخیل میشوند و توانائی‌هایشان بارور می‌گردد. در حکومت شورایی و امکان دخالت در سرنوشت خود از جانب هنرمندان، شاعران، نویسندگان، فعال محیط زیست و حقوق کودک و غیره شکوفای جامعه را در عرصه‌های مختلف به ارمغان میآورد.

کمونیسم خارج از تعریف در کتابها، جنبش اجتماعی کارگران و فقرا علیه نظام سرمایه داری است و احزاب کمونیست متشکل کننده این حرکت اجتماعی و طبقاتی و بخش سازمان یافته و تحزب پذیرفته آن باید باشد. حزب کمونیست ایران برای این جایگاه درست شد و تا کنون سرپناهی بری محرومان جامعه ایران و بویژیه در کردستان بود. حتی اگر این حزب هم نباشد برای سازمان دادن مبارزات جامعه معترض از این نظام نکبت‌بار، نیاز به یک تشکل برای پاسخگویی هست یا نه؟

میدانم که به دلیل طولانی بودن مطلب خسته شدید. اما از آنجا که شاید این فرجامی به نوشته‌های تاکنونی در این زمینه باشد خواستم مروری به دو پدیده شوم بشریت امروزی( ناسیونالیسم و مذهب) و نقش اخیر کومه‌‌له داشته باشم.

در مورد اسلام کم و بیش همه تجربه گرفتیم اما برای جویندگان مباحث مربوط به ناسیونالیسم و پاسخ کارگری به مسئله ملی مباحث قبل و بعد از کنگره ششم کومه‌له را توصیه میکنم که در صفحات مجازی یافت میشود. جدا از رجعت به جزوه ٥٧ صفحه‌ای منصور حکمت در مورد این دورنما توجه شما را به گوشه‌هایی از مقاله آقای مهتدی که مروج خوبی برای بحثهای منصور حکمت در آن زمان بود جلب می‌کنم:

*****

درونمای فعالیت ما در کردستان

ترسیم دورنمای فعالیت ما در کردستان و آینده آن بی شک یکی از مسائل مهم پیشاروی حزب کمونیست ایران است. این البته کاری است که در اصولی‌ترین وجوه آن در قطعنامه کنگره ششم کومه‌له انجام گرفته است. با این همه بنظر نمی‌رسد هم اکنون درک کاملا واحدی از این موضوع و از اینکه کدام دورنما و کدام فعالیت مورد نظر است و چگونه باید به آن رسید، وجود داشته باشد. در واقع همین نیز به طرح مجدد این بحث مبرمیت ویژه‌ای میدهد.

کدام دورنما؟

اگر بخواهیم در یک کلام تصویری از آینده هدفمند حزب ما، شکل مطلوبی که حزب کمونیست باید در کردستان به خود بگیرد، به دست دهیم، باید بگویم که حزب کمونیست باید به حزب اعتراض اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر تبدیل شود: حزب اعتراض واقعی خود کارگران در مبارزات اقتصادی روزمره و دائمی برای بهبود شرایط کار و معیشت، حزب اعتراض و مبارزه کارگران علیه ستم های اجتماعی گوناگون و در عین حال حزب اعتراض و مبارزه متحد و طبقاتی کارگران به کلیت جامعه سرمایه داری موجود.

ما در اینجا نه از حزبی که راجع به مسائل کارگری صحبت میکند، یا از مطالبات اقتصادی کارگران “دفاع” مینماید و… ، بلکه از حزب خود کارگران، از حزبی که با نفوذترین و در عین حال گسترده ترین رهبران و فعالین کارگری را با خود دارد، صحبت میکنیم. حزبی که به این ترتیب خود درگیر و در خط مقدم مبارزه اقتصادی و روزمره خود کارگران است و طرف حساب معتبر این مبارزه و مطالب در مقیاس کردستان است. حزبی که موافقت و یا مخالفت آن با موضوعات این مبارزه میتواند بالمال تاثیرقطعی در رد یا قبول آنها توسط توده کارگر داشته باشد. حزبی که در ارتباط معنوی و سیاسی نزدیکی با سازمانهای کارگری گوناگون قرارگیرد. سازمانهای کارگریی که خود از اتحادیه‌ها و شوراها و مجامع عمومی گرفته تا صندوقها و تعاونیها و کلوبها و باشگاه‌ها و غیره و غیره اساسا به ابتکار و با پیش‌قدمی خود همین حزب پاگرفته است و رشد کرده‌اند. حزبی که توسط رهبران و فعالین کارگری خود با هزار رشته با این سازمانهای گوناگون مربوط و مرتبط است. حزبی که کل این مبارزه را با مبارزه در راه انقلاب کارگری و حکومت کارگری پیوند میدهد و بهم مرتبط میکند.

الف- اعتبار و نفوذ اجتماعی کومه‌له بطور کلی. کومه‌له از نظر نفوذ و اعتبار اجتماعی در مکانی قرار دارد که هیچ حزب و جریان کمونیستی در ایران تاکنون به آن نرسیده است. آنچه باید سالها سخت برایش تلاش کرد، امروز، به یمن همین تلاش، برای کومه‌له در دسترس است. نفوذ معنوی عظیم و محبوبیت عمیق و صمیمانه کومه‌له نزد توده‌ها بالقوه به کومه‌له ظرفیت فراتر از مقیاسهای خُرد در مبارزه سیاسی و به سمت اقدامات و فراخوانهای بزرگ و توده‌ای را میدهند.

 ب- مسلط بودن گرایش کمونیستی اگر نگوییم منحصر بفرد بودن آن در جنبش کارگری در کردستان که از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی با حزب کمونیست و کومه‌له تداعی میشود. این بلا منازع بودن گرایش سوسیالیستی در میان فعالین و رهبران و پیشروان کارگری در کردستان اگر چه در عین حال نشان از کمتر پیچیدگی و کمتر پختگی جنبش کارگری در کردستان دارد و نباید مورد ستایش یک جانبه قرار گیرد، اما میتوان سنگ بنای بزرگی برای ساختن یک حزب نیرومند و با نفوذ کارگری- کمونیستی در کردستان باشد.

در واقع شکل گیری کومه‌له و طبقه کارگر و عروج آنها اجتماعا و تاریخا بهم جوش خورده است. پروسه خود آگاهی طبقه و وقوف آن به موقعیت خود از فعالیت سیاسی کومه‌له جدایئ ناپذیر است. اغراق نیست اگر بگوئیم که کارگر کرد با کومه‌له و از طریق کار آگاهگرانه و تبلیغات گسترده آن اخترام و ارزش خود را شناخته و به حقوق خود پی برده است. این یک ارتباط سیاسی و روحی عمیق بین کومه‌له و کارگر کرد ایجاد کرده است که بیشک سخت‌ترین آزمایش‌ها، سرکوبهای بورژوازی و دورانهای اختناق را تاب خواهد آورد.

نقاط ضعف و موانع

حال باید پرسید ما در رابطه با درونمای مطلوب مورد بحث در چه موقعیتی هستیم؟ آیا در قبال هدف مذکور در جای شایسته و مناسب و یا در مسیر صحیحی قرار داریم؟ و اگر نه، اشکال کجاست؟ موانع کدامند؟

اولین واقعیتی که بلافاصله مانند یک نقص جدی در کار ما به چشم می‌آید و البته گفتن آن به هیچ وجه تازگی ندارد این است که نفوذ معنوی و سیاسی کمونیسم و بطور مشخص حزب کمونیست در کردستان به هیچ وجه با درجه سازمان یافتگی آن در میان طبقه کارگر و جنبش کارگری همسنگ و متناظر نیست. به عبارت دیگر حزب ما با وجود برخورداری از موقعیت منحصر بفرد در میان کارگران کردستان هنوز نتوانسته نه کمونیسم را به یک جریان کاملا متشکل و سازمان یافته در درون کارگر تبدیل کند و نه کارگران را با تشکلها و سازمانهای گوناگون و متنوع با هم و با این جریان کمونیستی بهم مرتبط کند. ما در این زمینه از ظرفیتهای بالقوه‌مان به مراتب عقب هستیم. اشکال وقتی بزرگتر جلوه میکند که بدانیم ما عملا در مسیر طبیعی و با سلاح “خود بخودی” برطرف کردن سریع و موثر این نقیصه هم قرار نداریم.

اما این فاکت، این شکاف، که خود به‌اندازه کافی گویاست، فقط نشان میدهد که چگونه ما هنوز نتوانسته ایم حزبمان را به مثابه یک تشکیلات معین با نیازها و الزامات طبقه کارگر تطبیق دهیم و تلاش در این زمینه تا چه حد موضوعیت و ضرورت دارد. در کردستان به دلیل نفوذ سیاسی بسیار گسترده و با توجه به‌اینکه حزب ما به‌اصطلاح با کارگر احاطه شده است، این شکاف و این ناهمخوانی با شدت بیشتر به چشم می آید.

از لحاظ تحلیلی، این عقب ماندگی این ناهمحوانی، چیزی جز بقای میراث سنت و پراتیک چپ غیر کارگری نیست.

عوامل عینی و واقعی ، که ریشه در تاریخ دهه اخیر کردستان و کومه‌له دارند تشریح آنها در حوصله این مقاله فشرده نیست، وجود دارند که زمینه کمابیش با دوام و بازتولید شونده‌ای را برای یک نگرش و یک شیوه عمل خاص فراهم کرده‌اند. نگرشی که کومه‌له را در عمل تنها و یا بطور عمده در ابعاد محدود سازمان بلافاصله در دسترس و آشنا یعنی بطور ویژه سازمان علنی مسلح می‌بیند و ابعاد اجتماعی و طبقاتی کار خود را از خاطر میبرد و یا کمرنگ و فرعی میکند. بقای این درک محدود و رواج آن جز بیان و شکل دیگری برای پدیده ندیدن و غفلت کردن، ولو در عمل و بطور “خود بخودی”، از نیروی اجتماعی بزرگ کارگران کردستان نیست که با اشتیاق و پشتیبانی در پیرامون کومه‌له گرد آمده و هر روز بیشتر گرد می‌آیند. این نگرش که خود را نه در اعتقادات و یا پلتفرم سیاسی مشخص و متمایز، بلکه اساسا در عملکرد و پراکتیک”خود بخودی” نشان میدهد، به‌ناگزیر به نوع معینی از دورنما، نوع معینی از مشغله‌ها و اولویت‌ها، نوع معینی از عملکرد رهبری، و نوع معینی از الگوها و روشها‌ی عملی و غیره می انجامد و بنا براین طی یک دوره عملا به پراکتیک دیگری- غیر از آنچه در خور یک جریان واقعا کارگر است – منجر میشود. اما این روش رایج و “خود بخودی”، جز با نقد آگاهانه و با تغییر هدفمند پراکتیک، اولویت‌ها، مشغله‌ها و جهت‌گیریهای عملی جای خود را به روش دیگری نخواهد داد.

…….واقعیت این است که این تنها افقی نیست که وجود دارد و یا دقیقتر بگوئیم این افقی نیست که بر مبنای آن عمل میشود و مبنای استنتاج پراکتیک روزمره و دائمی ما در عرصه‌های گوناگون قرار می‌گیرد.

معطوف شده به “سازمان خود” به معنای محدود این کلمه که در مورد کومه‌له بطور مشخص معنایش سازمان علنی مسلح است به بهای کمرنگ شدن جنبه اجتماعی طبقاتی وسیع و پایه‌ای کار ما، که بنا به تعریف اساسا فلسفه وجودی ما را تشکیل میدهد، یک مشکل واقعی را در سازمان کردستان حزب ما تشکیل میدهد.

قابل درک است که در این شرایط مساله افق و دورنمای کار ما اکثرا و بطور “خودبخودی” با تشکیلات علنی کومه‌له و فعالیت و آینده آن یکی گرفته می‌شود. (و در این اواخر با دوره تاکتیکی پایان جنگ ایران و عراق مربوط می‌شود).

اما پیش از پاسخگویی به این گونه مسائل و در عین حال برای دادن جواب درست به آنها بدوا باید خود صورت مسئله را “تصحیح” کرد: درونمای فعالیت ما در کردستان به هیچ وجه به تشکیلات علنی، نیروی پیشمرگ و کار مسلحانه محدود نمیشود و مولفه‌های اصلی ترسیم این دورنما نیز از شرایط تاکتیکی حاضر استنتاج نمیشود. تنها با پاسخ درست به کل افق سیاسی حزب کمونیست در کردستان، و تنها در پرتو یک افق جامع کارگری بطور کلی است که این مسئله هم مکان درست خود را خواهد یافت.

** اغراق نیست اگر بگوئیم که کارگر کرد با کومه‌له و از طریق کار آگاهگرانه و تبلیغات گسترده آن احترام و ارزش خود را شناخته و به حقوق خود پی برده است. این یک ارتباط سیاسی و روحی عمیق بین کومه‌له و کارگر کرد ایجاد کرده است که بی شک سخت‌ترین آزمایش‌ها، سرکوبهای بورژوازی و دوران های اختناق را تاب خواهد آورد.

مشغله و اولویت، الگوها، روشهای عمل، امکانات، کادرها، آرایش و تقسیم کار و نوع فعالیت رهبری کومه‌له، همه و همه باید در پرتو یک افق جامع کارگری از نو مورد باز بینی و شکل بندی قرار گیرند.

این تحول و یا باصطلاح این تغییر ریل بخشی از کار تلاش برای تحقق کمونیست کارگری است. وتنها در این صورت است که ما میتوانیم بگوییم گسست اجتماعی و طبقاتی خود را از چپ رادیکال و غیر کارگری واقعا متحقق کرده‌ایم.

پایان نقل قول از نوشته‌های عبدالله مهتدی در سال ١٣٦٨  و نشریه کمونیست شماره ٥٠

همراه با ارادت / ابراهیم رستمی    

    ١٢ مارش ٢٠٢٢  میلادی-  استکلهم

با آروزی شادی و سرافرازی برای همه انسانهای آزادخواه و برابری طلب

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate