اوکراین و شبح جنگ فراگیر

با تهاجم روسیه به اوکراین دیگر شکی نیست که رقابت‌، میلیتاریسم و جنگ افروزی های قدرت‌های بزرگ وارد مرحله ای می‌شود که در آن بازتعریف نظام جدید بین الملل تنها بر بستر جنگ و ویرانی ممکن است.

در واکنش به صحنه این جنگ دو دستگی بسیار آشکاری با کوبیدن بر طبل جنگ شکل گرفته است. یکی پرو روس است و تهاجم روسیه به اوکراین را بدلیل سابقه تحریکات ناتو بنوعی موجه می داند. ودیگری پرو ناتو است با این استدلال که جهان دمکراتیک از سوی اقتدارگرایان در خطر افتاده است. برای اولی سیه روزی و مصائب مردم اوکراین ثانویه است و برای دومی اوکراین صحنه دفاع از ارزش‌های جهان غرب است برهبری آمریکا که خود یک پای اکثریت قریب به اتفاق جنگ‌ها لااقل در همین سده گذشته بوده است. گویی مردم اوکراین نه برای دفاع از زندگی‌شان، تاریخ شان و آینده فرزندانشان، بلکه برای رفع شر روسیه از سر مهد دمکراسی غرب است که به مقاومت برخاسته اند.

جنگ در اوکراین نقطه قطعی پایان جهانی شدنی است که مدتهاست از سکه افتاده بود. وجود قطب های تازه شکل گرفته درعرصه اقتصاد و حتی توافقات واتحادهای سیاسی و نظامی بر بستر جهانی شدن دهه های اخیر، بسیار پیش ترازعروتیزهای ترامپ این واقعیت را بنمایش گذاشته بود. «اول، آمریکا» بیان دقیق موضع ابرقدرتی بود که با ده‌ها جنگ و ویرانی و تخریب و تروریست پروری حتی در شرایط بی رقیب بودنش بعد از جنگ سرد نتوانسته بود «اول» بماند. جدال میان آمریکا و هم پیمانانش با قطب های تازه شکل گرفته با  پاندمی کرونا کمی به پشت صحنه رفت تا در اولین فرصت با زبان جنگ و رویارویی آشکار بازگردد. و این همین امروز است.

با آشکار شدن زمینه های شکل گیری این درگیری و پیشینه چند ساله آن انتظار می رود که عده بیشتری مجاب شده باشند که بحث بر سر دیوانگی و مشکلات روانی پوتین نیست. بحث اصلاً بر سر پوتین نیست و رسانه‌هایی که هم و غم شان را بر این گذاشتند دیگر باید توضیح روانکاوانه – اگر نه سیاسیبرای رفتاری بیابند که حتی از گربه روسی و نام های روسی بر برخی خیابان‌ها در شهرهای بزرگ اروپایی هم نگذشته اند! واقعیت این است که فضاحت ناشی از تخلیه افغانستان توسط آمریکا و ناتوایجاب می‌ کرد که بشیوه ای هالیوودی «قهرمانی» از نوع  زلنسکی را روی سر بگذارند تا هر روز دستور تحریم تازه‌ای صادر کند! زلنسکی قهرمان سیاست جنگ افروزانه ناتو است حتی وقتی زبونانه و بعد ازاین همه فجایع برای کشورش، باید از پذیرفتن عدم امکان پیوستن به ناتو بگوید. بله، جنگ بمعنای نظامی آن در اوکراین، به یک مسابقه تسلیحاتی فراگیر و یک جنگ اقتصادی همه جانبه تبدیل شده که معنایی جز وارد شدن درعرصه دیگری از تعیین تکلیف رقابت‌ها و تنش‌های بین‌المللی ندارد. به اذعان همه ناظران عوارض اقتصادی این جنگ اولاً دامن همه را می‌گیرد و ثانیاً بنا به تجربه های موجود و بنا به شناخت از ماهیت این جدال‌ها امکان وقوع یک جنگ جهانی دیگر بسیار بیشتر شده است. و سؤال اینجاست که جنبش ضد جنگ کجاست؟ جنبش ضد جنگ و نه جنبش صلح! تردیدی نیست که بسیاری خواهان جنگ نیستند. اما سوال این است که اولاً این جنبش درکجا حاضراست و ثانیاً محتوای اعتراضش چیست؟ تا کنون نمونه‌هایی از تظاهرات در شهرهای بزرگ اروپا (وغرب علی‌ العموم) برپا شده که عمدتا با حرکت از نقطه عزیمت ناتو، روایت ناتو از جنگ و جدال جاری، و دامن زدن به فضای جنگی با تشویق ارسال تسلیحات و داوطلب جنگ و …. بوده است.

  • جنبش ضد جنگ

جنگ ویرانگر است و نباید بر زندگی، و تلاش برای زندگی پیشی گیرد. اما این خواست شریف انسانی همیشه مورد سو استفاده حاکمان و صاحبان قدرت در هر لباسی که بوده‌اند قرار گرفته است. برای اکثریت جامعه یعنی کسانی که نفعی در جنگ قدرت صاحبان سرمایه و الیگارش شرقی و غربی ندارند تشخیص ارتجاعی بودن جنگ اولین قدم برای قرار گرفتن در مسیر صحیح تاریخ است. تشخیص اینکه این جنگی است بر سر رقابت‌های خانمانسوز اقتصادی و نظامی در میان قدرت‌های بزرگ جهان سرمایه. این جنگ، جنگ بشریت مترقی نیست و مقدمه شروع جدال‌های بزرگتری است که می‌تواند بسادگی به جنگی جهانی با ابعادی بسیار ویران کننده تر از دو جنگ پیشین تبدیل شود. علیه این جنگ و جنگ طلبی های پیرامونش باید ایستاد.

 قریب بیست سال پیش درآغاز قرن بیست و یکم، فضای پس از ختم جنگ سرد و وعده‌های بهشت شدن دنیای پس از نابودی «سوسیالیسم» همراه شد با چند جنگ خونین از جمله در افغانستان و عراق. در اعتراض به حمله به این دو کشور که اساساً بابتکار ناتو (مشخصاً آمریکا و انگلیس) بود یک جنبش ضد جنگ فرارویید. این جنبش نه توانست جلوی آن جنگ‌ها را بگیرد و نه توانست سیاست‌ها و منافع پشت آن جنگ افروزی ها را بروشنی برملا کند. میلیون‌ها نفر کشته و آواره شدند و آن‌ها که زنده ماندند میراث دار جوامعی شدند که مدنیت در آن ها تکه پاره شده بود. درهمان روزها هم درست مثل امروز جنگ افروزان با پمپاژ کردن اطلاعات و فاکت های غلط و ژست‌های بشردوستانه تلاش کردند که افکارعمومی را برای مشروعیت کشتار و بی خانمانی و یا میلیتاریزه کردن سر تا پای جامعه با خود همراه کنند. جنبش ضد جنگ در آن دوره، درشرایطی پا گرفت که هنوز فضای خوش‌بینانه گل و بلبل گلوبالیزاسیون غالب بود. هنوز تصورغالب در سرمستی پس از ختم جنگ سرد بر این استواربود که دمکراسی قرار است همه جا را آباد کند و دیگر مسجل شده که چیزی بهتر از دمکراسی لیبرال غربی و گلوبالیزاسیون برای پیشرفت و سودآوری و برخورداری از حقوق اجتماعی وجود ندارد. و گویا اگر در جایی جنگی ضروری شده اساساً بدلیل دیکتاتورها و رادیکال های اسلامیست بوده و البته کمی هم جاه طلبی امپراتور. در این دوره رویکرد لیبرالی آشکارا بر آن بود که تلاش ما باید بر انسانی کردن چهره گلوبالیزاسیون باشد و اعتراضات علیه جنگ در افغانستان و عراق هم عمدتا از این رویکرد برخاسته بود.

امروز اما اوضاع متفاوت است. پیدا شدن قطب های اقتصادی جدید با نقش محوری چین که عموما محصول همان گلوبالیزاسیون بودند؛ دوام بحران اقتصادی جهان سرمایه بعد از بحران سال ۲۰۰۸ ؛ شکل‌گیری یک اقلیت حتی کمتر از یک درصد درعرصه اقتصاد که گاه ثروت یک نفره شان از ثروت یک دولت/ جامعه هم بیشتر است؛ مدیریت فاجعه بار پاندمی در دو سال گذشته و فربه تر شدن سرمایه نوپا بر متن رنج و درد و مرگ مردم؛ پیشرفت‌های تکنولوژیکی که بنحو آشکاری می‌توانند بر معادلات سیاسی در جهان تأثیر بگذارند؛ و افول نقش سیاسی و اقتصادی آمریکا که آخرین پرده نمایش اش در فرار از افغانستان بود؛ بروشنی نشان می‌دهند که  جهان در آستانه یک چرخش تعیین کننده است. برای اکثریت مردم این چرخش باید قاعدتا ناظر باشد بر ختم مصائب و جنگ و ویرانی و استثمار. و برای یک درصد حاکمان جهان این چرخش تنها شکل گیری یک نظم جدید بین‌المللی است بمعنای امنیتی و سیاسی کلمه. آشکار شدن شکاف های صفوف قدرتمداران حاکم بر جامعه می‌تواند باعث بروز فرصت هایی شود برای خلاص شدن از شر این مناسبات ننگین ضد بشر. تردیدی نیست که در شرایط امروز بحث در مورد آینده جهان و آینده زندگی بشر تا اعماق خانه‌ها رفته است، به این دلیل روشن که شبح جنگ درهمه جا در گشت و گذاراست.

تلاش برای شکل دادن به یک جنبش ضد جنگِ آنتی کاپیتالیستِ منتقد نظام موجود یک وجه مشخصه مهم سیاست چپ درشرایط حاضر باید باشد، فارغ از تعلق جغرافیایی و منطقه ای. به این بحث باید وارد شد، بر آن تأثیر گذاشت، کمک کرد، کمک گرفت و مهمترازهمه بسیج کرد. و دو نکته در راستای این تلاش:

محتوای جنبش ضد جنگ

جنبش ضد جنگ جنبش صلح نیست. جنبشی است برای نه گفتن به جنگ و جنگ افروزی، و این هم تنها شامل عمل جنگی درمیدان جنگ نیست. جنبش ضد جنگ علیه میلیتاریزم و گسترش صنایع نظامی است. جنبش ضد جنگ علیه تحریم های اقتصادی ای است که بنوبه خود جنگی قدرتمند علیه زندگی مردم یک جامعه است. جنبش ضد جنگ سربازبه جبهه جنگ نمی فرستد. جنبش ضد جنگ خواهان لغو تمام پیمان های نظامی است. ناتو نهاد دمکراتیکی نیست که گویا مردم اوکراین برای استفاده ازحق «دمکراتیک» شان باید به آن بپیوندند. ناتو پیمانی نظامی است با سابقه ای بسیار جنگ افروزانه. ازاین نوع نهادها البته موارد بیشتری هست هم در شرق و هم در غرب. اما ناتو بطورقطع بیشترین نقش را در زمینه دامن زدن به جنگ‌ها و جنگ افروزی ها و شکل گرفتن پیمان های دیگر در چارچوب اهداف خود داشته است. جنبش ضد جنگ خواهان لغو پیمان های امنیتی ای است که بنام امنیت برای جنگ و جنگ افروزی زمینه سازی می کنند، چه این پیمان ها در غرب شکل گرفته باشند و در راستای سیاست‌های تهاجمی تاریخی از زمان کلونیالیسم تا امروز، و چه بنام سیاست‌های تدافعی در شرق. یکی از این نمونه‌ها پیمانپنج چشم (۱( است میان متحدین انگلوساکسون با سابقه شصت هفتاد ساله! یک نمونه دیگر (۲( با محوریت انگلیس است که در همین روزهای اخیر اجلاسی داشت برای تجدید پیمان میان اعضایش که اکثراً کشورهای کوچک شمال اروپا هستند. جنبش ضد جنگ خواهان از بین بردن همه سلاح های هسته ای و اتمی است. جهان بدون این سلاح ها جای امن تری است، نه با وجود آن‌ها برای ترساندن یکدیگر. استدلال مسخره ای که هرگز نباید پذیرفت. جنبش ضد جنگ بسته به کشور محل فعالیتش باید موضع مناسب در رابطه با صنایع تسلیحاتی بگیرد. در جایی باید خواهان بسته شدن این صنایع شد. در جای دیگر منع فروش سلاح به کشورهای در حال جنگ را خواست. و در جای دیگر بستن مالیات های ویژه به صنایع نظامی و ملحقاتش و یا حتی به تعطیل کشاندن این صنایع توسط کارکنانش. اما درعین حال باید بروشنی تأکید کرد که جنبش ضد جنگ نمی‌تواند تنها به توقف جنگ‌ها و پیمان های نظامی و صنایع تسلیحاتی کار داشته باشد. جنگ جزء جدایی ناپذیر اقتدار طلبی و تضمین قدرت رقابت اقتصادی است. تنها وقتی می‌توان نقطه ختمی بر جنگ و جنگ افروزی گذاشت که پایه‌های شکل‌گیری آن مورد هدف قرار گرفته باشند. جنبش ضد جنگ باید یک جنبش ضد سرمایه داری و رقابت‌های سود محورانه باشد و برای برچیدن بساط قدرت گستری و قدرت طلبی همه الیگارش های این نظام کار کند، چه در شرق لانه کرده باشند و چه درغرب. چه درعربستان سعودی و اسرائیل و چه در ایران.

بازسازی چپ بر بستر اعتراض به جنگ

مخالفت با جنگ بدلیل طبیعت ضد انسانی و ویرانگر جنگ، بخش‌های زیادی از جامعه و نیروهای سیاسی متنوعی را درگیر می‌کند. و ازهمین رو جنبش ضد جنگ بستر چالش های سیاسی است. چپ درفضای اعتراض ضد جنگ در اوایل قرن بیست و یکم و در اعتراض به لشکرکشی به عراق وافغانستان منشاء تغییر چندانی نشد. هم بدلیل تسلط گفتمان لیبرالی و هم بدلیل ناتوانی از بازتعریف خود در فضای پس از ختم جنگ سرد. اعتراض چپ در بسیاری عرصه ها سالهاست که در حاشیه اعتراضات سنت‌های فکری دیگر خودنمایی می کند. امروز در شرایط متفاوتی یکباردیگر فرجه ای باز می‌شود. و دراین فرجه بسیارمهم است که معلوم شود چپ کیست و کجاست. سوژه های اعتراضی چپ باید متمایز، شاخص، بسیج کننده و فراگیر باشد. واقعا تا کی قرار است چپ با ایستادن در سمت چپ سوسیال دمکراسی تعریف شود؟ تا کی قرار است نقطه عزیمت چپ در مقابل نظم موجود انتقاد بر کم و کاستی های دمکراتیک باشد؟ تا کی قرار است در مقابل دوقطبی دمکراسی/ اقتدارگرایی خلع سلاح بود و یا با تبصره گذاشتن بر یکی و نیشتر به دیگری به موجودی بی خاصیت تبدیل شد؟ این بحث در مورد کل چپ مطرح است و نه فقط چپ غربی که بسیاری‌شان نقطه عزیمت شان «دمکراسی» غربی است. طبعا باید به بسیاری‌شان یادآوری کرد که اگر بحث بر سر«دمکراسی» در مقابل اقتدار باشد آن وقت چرا تهاجم آمریکا به عراق و افغانستان و لیبی دفاع از دمکراسی بود؟ اگر بحث بر سر نقش مخرب آمریکا در ایجاد تنش میان روسیه و اروپا باشد (که حقیقتی درآن هست) حرفشان در مقابل سیاست میلیتاریزه شدنِ امروز اروپا چیست؟ سوسیال دمکراسی آلمان از سکوت درمقابل فشارهای آمریکا درزمینه خط لوله گازو بودجه نظامی، ناگهان با بودجه ای بشدت میلیتاریستی بمیدان آمد و برای خرید هواپیمای جنگی به آستانبوسی آمریکا رفت. چگونه است که بنام مبارزه با اقتدار، رسانه‌های روسی در اروپا محو می‌شوند و روس تبارهای مقیم اروپا برای موضع ضد روس گرفتن زیر فشار قرار می گیرند؟ چرا اعتراض این چپ نهایتاً این است که باید به نگرانی‌های امنیتی (۳( روسیه توجه می شد؟ آیا مساله تنها بر سر موجه نشان دادن تهاجم روسیه بعنوان دفاع از امنیت خود است؟ واقعیت این است که چپ اروپا فصل مشترک های بسیاری با لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی دارد. و این همان رگه قدرتمند ایدئولوژیکی است که تقدیس سیستم لیبرال دمکراسی غربی را همپای اعتقادات مذهبی کرده است.

در چپ ایران هم این مناقشات بازتاب جالبی داشته است. بخش بزرگ این چپ مستقل از سابقه اش اساساً در همین دو گروه پرو روس و پرو ناتو جا گرفته است. بخش پروروس آن (توده ای  اکثریتی های سابق) زیر لوای توجه به معادلات بزرگ‌تر جهان استدلال می‌کنند که جهان چند قطبی بهر حال بهترازجهان تک قطبی است! ورژن تازه‌ای از رویکردشان در معادلات سیاسی مقطع پس ازشکست انقلاب ۵۷. بحث اینان بر سرانتخاب طرف قابل اتکا در جدال «بزرگان» است. در این رویکرد دقیقاً مثل بخش بزرگی از چپ غربی، نشانی از نقد به نظام کاپیتالیستی و ربط این جنگ‌ها با آن و راهی برای خلاصی از منشاء اصلی جنگ نیست. برای این دسته از اپوزیسیون ایران گویا از چین و روس که زمانی به قطب «سوسیالیسم» تعلق داشتند، هرچه رسد غنیمت است!

بازسازی چپ بر متن اعتراض ضد جنگ، آسان نیست اما ممکن و واقعی است. تنها در یک جدال واقعی با مسایل خودویژه ی نظام حاکم در یک نقطه بحرانی است که می‌توان به سیاست‌های آلترناتیو نزدیک شد حتی اگر خطاهایی هم دراین راه صورت بگیرد. درنقد به لیبرالیسم و دمکراسی غربی باید بتوان از پل صراط نظام امنیتی عبور کرد و رابطه جنگ افروزی را با سیستم سیاسی حاکم نشان داد. اعتراض ضد جنگی که خاستگاه ناتویی داشته باشد همانقدر در بازسازی چپ ناتوان خواهد بود که رویکردی که نمی‌تواند در ترسیم آینده جامعه ی آلترناتیو، دیکتاتوری و اقتدارگرایی را پس بزند. در فضای چپ ایرانی ما شاهد صدای ضعیف دیگری هم هستیم که می‌گوید صدای سوم است وهراز گاهی دررابطه با مسائل عاجل سیاسی قد علم می کند. اما هنوزغیراز سوم بودنش، هیچ محتوای روشنی ندارد.

*********

اعتراض ضد جنگ فعلی هنوز حتی از همان محتوال لیبرالی و گلوبالیستی در اوایل قرن هم عقب تر است. در قالب ضد جنگ بودن (جنگ روسیه با اوکراین) بودجه نظامی در سرتاسر اروپا بشدت بالا رفته است. چیزی بیش از بیست هزار نفرازاروپا برای شرکت در جنگ به اوکراین رفته‌اند، بسیاری با پیشینه فعالیت نظامی یا نیروی پلیس و جنگجویان حرفه‌ای استخدامی شرکت های خصوصی. عواقب مساله پناهندگی و تورم و گرانی فزاینده هم که در راه است. نظام سرمایه داری دو جنگ ویرانگر جهانی را در پرونده خود دارد و هیچ دلیلی موجود نیست که با رقابت و جنگ افروزی حاضر منتظر یک جنگ دیگر جهانی نبود. احمقانه ترین استدلال همان است که قدرت‌های هسته ای از ترس یکدیگر دست به جنگ نمی زنند! و امروز یک نمونه‌اش جلوی چشم همه است.

۱۶ مارس ۲۰۲۲

۱ باشگاه «پنج» علیه چین

https://ir.mondediplo.com/2022/03/article3979.html

۲ https://en.wikipedia.org/wiki/UK_Joint_Expeditionary_Force

۳ جنگ اوکراین ـ یادداشت سردبیران مانتلی ریویو

https://www.akhbar-rooz.com/145076/1400/12/20

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate