تقدیم به زنده یاد
( علی اشرف درویشیان )
آخ
نیمْ واره هایِ مان ،
جَمعِ گورستان است
ذَراتی از پُتک و داس :
که در پَرگارِ خَفگی
آوازها خوانده اَند و
حجمِ اسارتِشان
حصارِ تُردِ زمین نیست
دریغا …
اینان گفتگویِ نَسیم با دانه اَند
و خاک ،
از گرده هایِ خونِ شان نُطفه می بَندد و
دائم می تَپد در آوازِ شمایان
امّا گویی !
سَردِ لطیف اَش
در خیلِ طبیعت نمی گنجد … جانان را را می طلبد
انگار پاره ای اَبر : حوالیِ قاب عکسِ شان
یا تکهْ سنگی رَنجور
و یا حتّا :
خُردَک تراشه ای از خاطرات … از اندامِ مغرورِ مُجسمه ای بر طاقچه
تنها میراثِ آن یاران است
که هرگز
وجدان را از سُطوحِ غَم ،
جدا نمی کند
هزارانْ آه … صَد افسوس
هنگامه ای بود : آزمونِ سُرخِ بی قراری
زمانه ای آمیخته با نَشرِ عصیان بر چهار مِضرابِ عاطفه
که سَراَنجام !
دستان پوچِ انتظار
رازقی را به صُبحِ سانسور در باجه ها و دَکّه ها فروخت
و قُمری ،
به تبعید رفت و
قافیه ها نیز …
رِزقِ اهریمن شد
آری :
عاقبت ابلیس از قامتِ هر قلعه
حکایت ها نوشت !
ویران کرد کتیبه ها را بر امواجِ آن بادِ نَمور
… آن شومِ بَد نیّت
حتّا شَفق :
رو به تباهی دَوید
چاهِ صبور ،
آیاتِ مقدس خواند : هذیان گفت
و ناگزیر !
فرزندان هِق هِق : آن رسولانِ گنگِ آرزو
چونان اساطیر از انجمادِ روشنایی با تاریکی
از قبیله هایِ برهنگی برخاستند و
تا سلسلهْ ظُهرِ زمستان
تا بلوغِ یک اعتراف
روئیدند …
اینک ما
برف را در تلاطمِ طوفان ،
و هجوم اَش بر قلّه را
نُطقِ آشتی می پنداریم
تو … و من : آشکار یا پنهان
گمان می کنیم که عشوه گرِ ساحل با آن نرمینهْ ماسه هایش ،
مَرزِ کرانه هاست تا دریچه یا دریا
ولی پرستو زادِگانی که قیّمِ بیشه ها و برکه هایند :
دانهْ ریزِ باران را بر سُربِ حوادث
رنگینْ کمان تلاوت می کنند
یا گاه گاه …
ماهیان به حدسِ گُل
در خیالْ اَندودِ یک دیوار می اَندیشند
بی شَک !
هر اقاقیا
که در ترجمانِ غُبار آلودِ کوچه ،
ایستاده است
لَغزشِ حاشیه یا حسرت را بر زنگارِ خویش ،
می بوید
به راستی :
تراوش از چوبینْ پیکرِ درخت
کدامینْ حادثه ،
یا کدامْ صفت را بر زبانِ شاعر
مژده می دهد … می سُراید
ما مُسافرانِ بی سُخن
از نَثرِ مُداوم در زوالِ میعاد
از پوچِ تماشا
آغاز می شویم :
بوسه
شعبده ای آویخته بر بیمِ غُرور است
بهانه ای که ما را به تَبسمِ دیدار ،
می رساند
اگر نه !
جادوْ پیشه یِ بی مَقصد
هیچ رؤیایی ،
نخواهد داشت
نگاه کن
نه …
به مَفهومِ سکوت در ظرافتِ حُفره بنگر
احکامِ ماشه و
ابیاتِ ماه
به عدالت تقسیم نمی شوند :
پاسبان ها
نان را به نامِ حَق در آغوشِ روسپیان می جویند
و روسپی ها
حجلهْ خوابِ نوازش را تا فُصولِ گندم ،
می گشایند
آری رفیق !
این نه رازْ آلودِ جهان
که مهتابِ تو بر هجایی نزدیک ،
و آوایِ من تا هجرتی دور است
زیرا کابوسِ تو … خَشم و خَصمِ من
یا پژواکِ هر آدمی
تَعفنِ قانون اَش را ،
از موسومِ تَن می شناسد
و این شَمعکِ خَلسهْ پوشِ دقایق :
انعکاسِ فاتحانِ بُلور آگین
یا آشوبِ مَحکومانِ صبور نیست
فقط …
چیزها یا کسانی را که
شبیهِ کلمات و اشیاء و اعداد هستند
می گریاند و
به طرزِ موذیانه ای ،
می خَراشد
و این پیوستگی ها : این پوستینِ تاولْ آگینِ زخمْ گستر
آخرین وسوسه یا جدالی طولانی ست
گوش کن :
جمعه هایِ عاصی
با آن گور کنِ آغشته به انتقام ،
خواهند آمد و
ترا با آدابِ رود
و مرا با سُنّتِ آتش
کفن خواهند کرد
آری !
ما خلوتْ آذینِ کهنهْ تبار
مثلِ همیشه و هنوز …
با اجاقِ سَردِ خانه هامان
آرام خواهیم گرفت
…
# ساعتِ مَعکوس
# امید آدینه