سوسياليسم و کمونيسم مارکس ايدهئولوژي نبوده و نيستد. سوسياليسم و کمونيسم مارکس و انگلس نه تنها ايدهئولوژي نيستند، بلکه نخستين تئوري علمييي براي رهايي کار از چنگال سرمايه است، که پايهي واقعي آن بر زمين سفت و سخت، فرماسيون اقتصادي اجتماعي سرمايهداري قرار دارد. تئوريهاي رهاييبخش طبقهي کارگران جهان؛ مارکس، انگلس، لنين و رزالوکزامبورگ نه بر پايهي ايده، ايدهئولوژي و ايدهآليسم، بلکه بر پايهي ماده و ماترياليسم نه از نوع مکانيکي آن، بلکه از نوع ديالکتيکي آن قرار دارد. بر پايهی ديالکتيکييي نه از نوع پا در هواي هگلي، بلکه از نوع پا بر زمين مارکسي قرار دارد.
بسيارند هنوز مفهوم علمي ايدهئولوژي را نه بر پايهي فلسفه ديالکتيکي مارکس، بلکه بر پايه فلسفه ايدهآليستي و يا فلسفه مندرآوردي خودشان درک ميکنند و به کار ميبرند. اشتباهي که لنين در به کار بردن مفهوم ايدهئولوژي به کار برد و سپس استالين و استالينيسم آن را در جهت منافع سرمايهدارانه خود، ترويج دادند، سبب گرديد تا نظريهپردازان طبقهي سرمايهدار جهاني به خوبي در جهت تامين منافع خود و کوبيدن تئوريهاي رهاييبخش کار از چنگال سرمايه، استفاده نمايند.
امروزه هم به دليل شکست چپ (کمونيسم مارکس) جهاني که در اصل نه ناشي از برتري اقتصاد و سياست سرمايهداري، بلکه ناشي از عملکردهاي جنايتکارانهي استالين و استالينيسم و مائويسم بود، تبليغات زهرآگين سيستم سرمايهداري عليه کمونيسم مارکس و انگلس تا اندازهي زيادي، موفق عمل کرده است.
يکي از علل ناتواني مبلغين کمونيسم مارکس در مقابله با تبليغات زهرآگين سيستم سرمايهداري، گرفتاري آنها در نشناختن و کم بها دادن مبارزه با استالينيسم و مائويسم است، زيرا در ابعاد جهاني هنوز نتوانستهاند با اين دو تصفيه حساب مارکسي نمايند و مهر نقد راديکال کارگري خود را بر آنها بکوبند. استالينيسم و مائويسم هنوز زنده هستند و نمايندهگان خود را در جبههي بورژوايي دارند.
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۵-۱۸۴۶، با هم کتاب «ايدهئولوژي آلماني» را نوشتند و در آن ايدهئولوژيهاي گوناگون آن روزگار را به نقد کشيدند. آنها بيان داشتند که انسانها قبل از هر چيز بايد بخورند، بياشاماند، به پوشند، و به خواباند. به عبارتي انسانها ابتداعا” و به صورت طبيعي، ناگزيراند براي تامين سه نياز اصلي (خوراک، پوشاک، مسکن) خود، به توليد و بازتوليد نيازهاي مادي زندهگي اجتماعي خود، به پردازند.
از نظر آنها هر افکار و انديشهيي که اين واقعيتهاي زندهگي را در نظر نگيرد، ايدهئولوژي است. چه از هگل باشد و چه از فويرباخ و چه از هگليهاي جوان و يا پير!
ايدهئولوژي از نظر آنها، يعني آگاهي کاذب و وارونه، از واقعيتها. تحريف کردن انديشهيي که از تضادهاي اجتماعي سرچشمه ميگيرد و اين تضادها را پنهان ميدارد.
در حقيقت ميشود گفت، منظور آنها از ايدهئولوژي، همان ايدهآليسم است که واقعيتها را به اشکال مختلف، وارونه ميبيند. آگاهي کاذب و دروغين و در عين حال غلطي که واقعيتهاي اجتماعي را به درستي تبيين نميکند و ناديده ميگيرد، ايدهئولوژي است.
آگاهي واقعي ديالکتيک زندهگي اجتماعي انسانها در جهت رفع نيازهاي مادي و رواني آنها است که ماترياليسم ديالکتيکي نام دارد و نقطه مقابل اين، آگاهي کاذب و غير واقعي از زندهگي اجتماعي، يعني همان ايدهآليسم است که هگل آن را بر روي سرش گذاشته بود.
«سرچشمه وارونهگي ايدهئولوژيک، وارونهگي در خود واقعيت است. دولت و جامعه دين را پديد ميآورند، «که عبارت است از آگاهي وارونهيي از جهان، زيرا که آنها[دولت و جامعه] جهاني وارونهاند.»(نقد فلسفهي حق هگل، درآمد.) «در واقع، مادام که انسانها به دليل شيوهي مادي محدود فعاليتشان قادر به حل تضادها در عمل نيستند، ميکوشند اين تضادها را به شکلهاي ايدهئولوژيک آگاهي طرح کنند، يعني به صورت راهحلهاي صرفا” ذهني يا استدلالي که عملا” هستي و خصيصهي اين تضادها را پنهان ميسازد يا غلط نشان ميدهد.»
«ايدهئولوژيک با پنهان ساختن تضادها به بازتوليد اين تضادها ياري ميرساند و بنابراين به خدمت منافع طبقهي حاکم در ميآيد. از اين جاست که ايدهئولوژي به صورت مفهومي منفي و محدود پديدار ميشود. ايدهئولوژي منفي است زيرا تحريف و غلطنمايي تضادها را لازم ميآورد. ايدهئولوژي محدود است زيرا همهي انواع خطاها و تحريفها را در بر نميگيرد.»
«تحريفهاي ايدهئولوژيک فقط هنگامي ميتوانند از ميان بروند که تضادهاي پديدآورندهي آنها از لحاظ عملي حل گردند.» (فرهنگنامهي انديشه مارکسيستي:ص۱۳۰)
«ايدهئولوژي بورژوايي آزادي و برابري آنچه را در زير فرايند ظاهري مبادله ميگذرد، پنهان ميسازد، يعني جايي که «اين برابري و آزادي فردي ظاهري ناپديد ميشود و نابرابري و ناآزادي از کار در ميآيد.»(گرونديسه، فصل سرمايه:۱۳۲).
نخستين کسي که در انديشهي مارکسي تجديدنظر کرد برنشتاين بود و اين او بود که گفت «گرچه انديشههاي پرولتري در خط سير خود واقعگرايانهاند، زيرا که به عاملهاي مادي اشاره دارند، که تکامل جامعهها را توضيح ميدهند، با اين همه هنوز بازتابهاي فکرياند و بنابراين ايدهئولوژيکاند.» برنشتاين در يکي شمردن ايدهئولوژي با ايدهها و ايدهآلها، کاري جز تکرار آنچه مرينگ و کائوتسکي پيشتر گفته بودند، نکرد. ولي او نتيجهي روشني گرفت که آنها نگرفته بودند؛ و آن اينکه مارکسيسم ميبايست يک ايدهئولوژي باشد.» (فرهنگنامهي انديشه مارکسيستي:ص۱۳۲)
اما نفر دوم که مفهوم مارکسي ايدهئولوژي را به کار نبرد و آن را تغيير داد، لنين بود. بايد گفته شود که کتاب ايدهئولوژي آلماني زماني نشر يافت که لنين، پلخانف و بسياري ديگر در قيد حيات نبودند، تا آن را مطالعه نمايند. «از اينرو، نزد لنين، ايدهئولوژي به صورت آگاهي سياسييي در ميآيد که با منافع طبقات گوناگون پيوند دارد و او به ويژه، توجه را بر تقابل ميان ايدهئولوژي بورژوايي و سوسياليستي معطوف ميکند. بنابراين، با لنين فرايند دگرگوني در معناي ايدهئولوژي به اوج خود ميرسد. ايدهئولوژي ديگر تحريف ناگزيري نيست که تضادها را پنهان ميسازد، بلکه به صورت مفهومي خنثا و بيطرف در ميآيد که به آگاهي سياسي طبقات، از جمله طبقهي پرولتر اشاره دارد. برداشت لنين بسيار تاثيرگذار شد و از آن هنگام به بعد سهم تعيينکنندهيي در شکل بخشيدن به رسالههاي تازهيي در باب اين موضوع داشته است. (پيشين:ص۱۳۲)
بعد از مرگ لنين است، که در مورد آنچه او در اين زمينه گفته و يا نوشته بود، مورد بهرهبرداري دشمنان طبيعي انديشهي مارکسي قرار گرفت.
خلق ترکيب غلط «روبناي ايدهئولوژيک» زماني شروع ميشود که استالينيسم بر سرير قدرت ميرسد(نقطه عطف آن ۱۹۲۸)، و با خلق «احزاب برادر» مانند حزب توده و قل ديگرش که بعدا” ميزايد، يعني مائويستها، آن را جايگزين مفهوم مارکسي ايدهئولوژي کردند و با بلغورکردن آن هماکنون نيز، با وجود نابودي شوروي، هنوز هم بر آگاهي طبقاتي و واقعي طبقهي کارگر سم ايدهئولوژيک ميپاشند. استالينيستها و بلاخص تودهييها و مائويستها چه خود بخواهند و يا نخواهند، دنبالهرو برنشتاين تجديدنظر طلب در انديشهي مارکسي شدهاند.
اما تاثير اجتماعي رويکرد لنين گستردهتر بود. براي نمونه، «اين امر در لوکاچ مشهود است که در نخستين مقالههاي خود اصطلاحهاي ايدهئولوژي و ايدهئولوژيک را به کار گرفت تا هم به آگاهي بورژوايي اشاره کند و هم آگاهي پرولتري، بي آنکه به نهان معناي منفي ضروري دلالت داشته باشد. نزد لوکاچ، مارکسيسم «بيان ايدهئولوژيک پرولتاريا» يا « ايدهئولوژي پرولتاريايِ درگير نبرد» است. … نزد لنين فرودستي ايدهئولوژيک پرولتاريا از آنجاست که بورژوازي ايدهئولوژي ديرينتري را در اختيار دارد و وسايل نيرومندتر نشر و اشاعهي انديشهها را در کف دارد.»(پيشين:ص۱۳۲)
«رويکرد لنين به ايدهئولوژي، همچنين بر گرامشي تاثير ميگذارد که آشکارا برداشتي منفي [از ايدهئولوژي] را مردود ميشمارد.» از نظر او «ايدهئولوژي عبارت است از برداشتي از جهان که تلويحا” در هنر، در حقوق، در فعاليت اقتصاد و در تمامي تجليات زندهگي فردي و اجتماعي جلوهگر ميشود.»(پيشين:ص۱۳۳)
بنابراين در شرايط امروز جامعه جهاني، که هنوز آلترناتيويي مارکسي در سطح بينالمللي شکل نگرفته است، رفتن به ريشهها و دريافتي دقيق از مفاهيم و مقولات مارکسي، لازم و ضروري مينمايد، تا بدين طريق بتوان استالينيسم و مائويسم که در حقيقت ايدهئولوژي هستند را براي هميشه به زبالهدان تاريخ فرستاد.
سهراب.ن
۰۱/۱۲/۱۴۰۰