انقلابِ بهمنِ ۵۷، خمینیِ دجال و دو چهره‌ی شاخصِ روشن‌فکری انقلابی!

یاد بعضی نفرات

روشنم می‌دارد…

قوتم می‌بخشد،

راه می‌اندازد،

و اجاقِ کهنِ سردِ سرایم

گرم می‌آید از گرمیِ عالی دم‌شان.

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده است.

وقت هر دل تنگی

سوی‌شان دارم دست

جراتم می‌بخشد

روشنم می‌دارد.

(نیما یوشیج)

در سال‌گردِ پیروزیِ انقلابِ ضدسلطنتیِ بهمن ۵۷، سلطنت‌طلب‌ها، حامیانِ شرمگین‌شان و یکی دو جین تواب و نادم و پشیمان به‌تقصیر مدعی شده‌اند که آن تحولِ کیفیِ عظیم “فتنه”، “بنای کج”، “فریب” و حاصلِ ندانم‌کاریِ روشن‌فکران بوده ‌است.

ادعای این جبهه‌ی نامتحدِ ضدانقلاب اما بر پایه‌ی این انگاره‌ی ضعیف بنا شده است که گویا روشن‌فکرانِ جامعه از ماهیتِ خمینی و سَرسپرده‌گان‌اش بی‌اطلاع بوده‌اند و…

باری! آن‌چه در ذیل می‌آید تحلیلِ ماهیتِ خمینی و مدافعان‌اش در پیش از انقلابِ بهمنِ ۵۷ است که توسط دو چهره‌ی شاخصِ روشن‌فکری انقلابی؛ “بیژن جزنی” و “مسعود رجوی” ارائه شده است. این دو گرچه یکی نظریه‌پردازِ جناحِ چپِ مارکسیستی و دیگری نظریه‌پردازِ جناحِ چپِ مذهبی است اما هر دو به “یکسان” بر ماهیتِ ارتجاعیِ این جریان، نور تابانده‌اند و عاقبت‌اش را اِنذار داده‌اند؛ “در مقابل انقلاب قرار خواهند گرفت” و “خروج از جبهه‌ی انقلاب و تغییر تضاد اصلی”.

فداییِ شهید بیژن جزنی در اواخرِ سال ۵۱ یا اوایلِ سالِ ۵۲ در کتابِ “مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی”، ذیلِ پرسشِ “ما در مقابل تاکتیک‌های مذهبیِ ضدانقلاب چه باید بکنیم؟” نوشته است: “ما کوشش خواهیم کرد احساساتِ مذهبیِ توده‌ها را جریحه‌دار نکنیم. به‌عبارت دیگر، در مبارزه با مذهب دچار چپ‌روی نشویم و کارِ فردا را در برنامه‌ی خود قرار نخواهیم داد. ما حتی به احساساتِ مذهبیِ توده‌ها احترام می‌گذاریم، و به آن به کلی بی‌اعتنا نخواهیم بود، و بی‌آن‌که به راستی ضروری هم باشد، دست به تظاهرِ ضدمذهبی نخواهیم زد. سعی خواهیم کرد، مراجعِ مرتجعِ مذهلی را در انظار توده‌ها بی‌اعتبار سازیم، تا ضربه‌هایی که بر ما وارد خواهند آورد، هر چه کم‌تر اثر داشته باشد. 

ما می‌دانیم که مخالفتِ خاموش و گاه پُر سروصدای مذهبی، اکثراً از انگیزه‌های قشری و ارتجاعی سرچشمه گرفته، و مبارزاتِ سیاسیِ محافظه‌کارانه‌ی مراجعِ مترقی و مذهبی در دستگاه مذهبی در اقلیت است. ما بارها شاهد هم‌کاری و اتحادِ صمیمانه‌ی ارتجاع سیاسی و مذهبی بوده‌ایم. و در این زمینه دچار ساده‌لوحی و خوش‌باوری نخواهیم شد.

ما هیچ‌گاه به سندیّت و اعتبار دستگاهی که دیر یا زود در مقابلِ انقلاب قرار خواهد گرفت، ولو به‌عنوان تاکتیک، کمک نخواهیم کرد

ولی مادامی که این مراجع در مقابل دستگاه حاکمه قرار دارند، و علیه‌ی ما وارد عمل نشده‌اند، از هماهنگی با آن‌ها ابایی نخواهیم داشت.”(ص ۵۰)

دو سه سال بعد، وقتی از “پرده برون افتد راز”، مسعود رجوی در ماده‌ی ۱۰ از بیانیه‌ی “تعیین مواضع در برابر جریانِ اپورتونیستیِ چپ‌نما” می‌نویسد: “این جریان اپورتونیستی چپ‌نما، موجب بروز زودرس یک جریان راستِ ارتجاعی شده ‌است، که در مرحله‌ی کنونی، تهدید اصلیِ درونی مجموعه‌ی نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند، که ما با آن هم مبارزه می‌کنیم. جریان فوق، از ضدیت با نیروهای انقلابی به‌ویژه مجاهدین شروع شده، و سپس در مسیر رشد خود، با نفی مشی مسلحانه، به سازش‌کاری و تسلیم‌طلبی، و سرانجام خروج از جبهه‌ی خلق و تغییر تضاد اصلی منجر می‌شود. این جریان اپورتونیستی، خطر بروز و رشد خصائصِ ارتجاعی را، در درون نیروهای مترقیِ مسلمان، پیش می‌آورد. در مورد ادامه‌دهندگان راه مجاهدین، گرایشات راست، از تجدید نظر در دیدگاه‌های بنیادی سازمان، آغاز می‌شود.”

بله! “بیژن” نماند تا به چَشم خویش ببیند کسانی هستند که با عمل‌کردهای‌شان در عمل نقضِ غرض کرده، به‌جای تحکیمِ مبانیِ جنبش انقلابی، به تضعیف آن می‌پردازند(مارکسیسم اسلامی یا…، ص ۵۲)، و بر سَر شاخ نشسته‌اند و بُن می‌بُرند، و نماند تا جریانِ راستِ ارتجاعی را شاهد باشد و مواضع‌اش را بیش از پیش تدقیق کند. “مسعود” اما ماند و در اولین سخنرانیِ عمومی‌اش در ۴ بهمن‌ماه ۵۷(قبل از پیروزیِ انقلاب) در دانشگاه تهران در تشریحِ ماده‌ی ۱۰ از بیانیه‌ی ۱۲ ماده‌ای‌اش گفت: “این خیلی مهم است. باید توضیح بدهم. برای آن‌هایی که جامعه را می‌شناسند، روشن است که ارتجاع امروز و دیروز خلق نشده، به دنیا نیانده، ولی می‌شود با برخوردِ غلط تحریک‌اش کرد. ما تلاش‌مان بر این بود که رادیکالیسمِ انقلابیِ اسلام را بر آن‌ها هم بگسترانیم. درست به‌همین دلیل، رژیم مارکِ مارکسیسم اسلامی را عَلم کرد…(موضع‌گیری‌های سیاسی مجاهدین خلق ایران در آستانه‌ی پیروزی انقلاب، ص ۱۸)

هم‌او در کتابِ “آموزش و تشریح اطلاعیه‌ی تعیین مواضع در برابر جریان اپورتونیستیِ چپ‌نما” در راستای تدقیقِ این ماده، ذیلِ پرسش‌های “منظور از راست ارتجاعی چیست؟ خصوصیات این جریان به ترتیب ظهور؟ رابطه‌ی ما(مجاهدین) با این جریان؟ تلقی ما از این جریان در شرایط کنونی؟” می‌گوید: “الف: جامعه در جریانِ تکاملی خود به تدریج نیروهای واپس‌گرا، دگم و غیردینامیک، و به‌طور کلی هر نیرویی را که نتواند دینامیسمِ تحولاتِ اجتماعی را پذیرفته و خود را با آن تطبیق دهد، از دورِ تکامل خارج می‌کند. در نتیجه برای چنین نیروهایی، سرانجامی جز سقوط در ارتجاع و هم‌گامی با اردوگاه ضدانقلاب باقی نمی‌ماند. بنابراین منظور از راست ارتجاعی، جریانی است رو به نفی، که دارای ماهیت ارتجاعی بوده و در مسیر حرکتش ماهیت‌اش را بارز می‌کند؛ و به‌همین دلیل به‌جانب خروج از صف نیروهای خلق در حرکت است.

ب: سکون و تمکین آن‌ها در مقابل شرایط، ضرورتاً این دسته از نیروها را به موضع‌گیری علیه نیروهای رشدیابنده و انقلابی، و مبارزه علیه آن‌ها وامی‌دارد. یعنی ماهیت ارتجاعی‌ای که تابه‌حال زمینه‌ای برای بروز و ظاهر شدن نداشت، در این شرایط به عینیت درآمده و به‌صورت خصوصیات ارتجاعی، خود رانشان می‌دهد. خصوصیاتِ ارتجاعی به‌ترتیب از ضدیت با نیروهای انقلابی (به‌ویژه مجاهدین) شروع ‌شده و در مسیر رشد خود به ضدّیت با شیوه‌ی مبارزه‌ی آن‌ها یعنی مشی انقلابی و مسلحانه نیز کشیده می‌شود، و سرانجام به سازش‌کاری و تسلط‌‌طلبی و تغییر تضاد اصلی منجر می‌شود.

ج: از نظر ایدئولوژیکی، رابطه با جریان مزبور رابطه‌ای متضاد، و به‌عبارت دیگر رابطه‌ی تز و آنتی‌تز است، که اثبات یکی در گرو نفی دیگری است. و این همان تضادی است که همواره اسلام به‌طور تاریخی، با دیگر نیروهای ضداسلامی و مرتجعین، که تحت لوا و پوشش اسلام ماهیت کثیف و ضدمردمی خود را می‌پوشانده‌اند، داشته‌ است. همان اسلامی است که به قول علی(ع)، پوستین وارونه‌اش کرده و مصداقِ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ، شده ‌است. لذاست که هیچ‌گونه انعطاف و سازشی بین این ‌دو نیست، و بنیاداً نیز نمی‌تواند باشد. در غیر این‌صورت، بایستی در اسلامی هم که از طرف مقابل عنوان می‌شود، شک کرد.

د: ما این جریان را تهدید و تضاد اصلی درونیِ تمام جریان‌هایی می‌دانیم که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند. چرا که می‌دانیم این جریان اپورتونیستی چپ‌نما، به‌طور زودرس موجب بروز یک جریان راست ارتجاعی شده ‌است. توجه داریم که فی‌الواقع یک جنبش اسلامی بیشتر وجود ندارد، ولی در فرهنگ روز ازکلمه‌ی اسلام برای جریان‌های طرفدار سرمایه‌داری و حتی ارتجاعی، به‌عمد و غیرعمد استفاده می‌شود:

تذکر: توجه داریم که اگر در مسیر رشد طبیعی جریان راست بروز می‌کرد، چه‌بسا چندان قوی نبود. نتیجه این‌که، لطمات زیادی از قِبل این جریان راست، متوجه جنبش خواهد بود، که مسئول آن در درجه‌ی اوّل جریان اپورتونیستی چپ‌نما می‌باشد. هدف از این تذکر روشن کردن این نکته است، که در رابطه با جریان راست، تأثیر و مسئولیت جریان اپورتونیستی تنها در تسریع زمانی ظهور آن خلاصه نمی‌شود، بلکه این جریان در ابعاد کیفی آن نیز دخیل است”.(آموزش و تشریحِ اطلاعیه‌ی تعیینِ مواضع در برابر جریانِ اپورتونیستیِ چپ‌نما، ص ۳۸-۳۹)

این اما همه‌ی ماجرا نیست! مجاهدین خلق در سال ۵۱ با تدوینِ کتابِ “دینامیزم قرآن” رویای برپاییِ حکومت اسلامی و برقراریِ شریعت را با یک مانعِ سترگِ نظری و عملی مواجه کردند. آن‌ها در پرتوی آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل‌عمران با ارائه‌ی یک خوانشِ جدید از “محکم و متشابه” و “ناسخ و منسوخ” نوشته‌اند: “محکمات آیاتی هستند که اصول اساسی و دیدگاه‌های کلیِ مکتب را بیان می‌کنند. به‌عبارت دیگر این آیات، مشتمل بر اصول هستند که مبانی و بنیادهای مکتب، کادر و چهارچوب آن را تشکیل می‌دهند. یعنی اصول و بنیادهایی که استوار و پابرجا بوده، و به‌مثابه‌ی حقایقِ ثابت و پایدار باشند. آیات متشابه متقابلاً مشتمل بر مطالبی است که خود “اصل” نیستند اما منشعب از اصول می‌باشند و لذا فاقدِ خصلتِ ثبات و پایداری هستند…”(دینامیزم قرآن، ج ۲، ص۲۰)

آن‌ها در جایی دیگر می‌نویسند: “… قرآن که هدایت حرکتِ اجتماعی را تعهد کرده است، دارای “ناسخ و منسوخ” است. آیات و مضامینِ منسوخ از احکامی صحبت می‌کند که در شرایطی مورد عمل و اجرا بوده، و سپس در شرایطی دیگر (با نزول آیاتی که مشتمل بر دستورالعمل‌های جدید، ناسخِ آیات قبلی بودند) منسوخ و منتفی شده‌اند.”(همان، ص ۵۳)

باری! تا این‌جا موضوعِ بحث همان است که همه‌گان گفته‌اند و می‌گویند. اختلاف اما آن‌جایی بالغ می‌شود که مجاهدین خلق با درک تاریخ‌مند خود از قرآن، حد و حدودِ نسخِ احکام را فراتر از دوران پیامبر می‌دانند و بدین‌سان نه‌تنها “بنیادگرایی اسلامی” را زمین‌گیر می‌کنند بل‌که “فقه” را هم با بحرانِ هویت مواجه می‌کنند.

آن‌ها می‌پرسند: “آیا نسخِ آیات، منحصر و محدود به‌همان زمان پیامبر می‌باشد، و در خارج از این محدوده، آیاتی که متضمنِ بیان و شیوه‌ها و طرقِ برخورد با مسائل مختلف هستند، برای همیشه به‌قوت خود باقی و لازم‌الاتباع هستند، یا گذشتِ زمان و تغییر شرایط، می‌تواند آن‌ها را نیز منسوخ کند؟”(همان، ص ۵۵)

پاسخِ مجاهدین خلق به این پرسشِ تاریخی، “جسورانه” است. آن‌ها می‌نویسند: “جواب دادن به چنین سوالی، برای خیلی‌ها واقعاً امری دشوار است. این دشواری نشانه‌ی یک محافظه‌کاریِ ویران‌کننده است، که طی قرن‌ها سکون و تحجر، بر اندیشه و ایدئولوژی اسلامی عارض شده است. اینان گمان می‌کنند که اگر به این سوال جوابِ مثبت داده شود، عظمت و تقدسِ قرآن خدشه‌دار می‌گردد. در حالی که حقیقت امر درست بر عکس این پندار است، در حقیقت با این قبیل موضع‌گیری‌ها است که عظمت و تقدس قرآن نفی و انکار شده، و قرآن کارکردهای اجتماعی خود را از دست می‌دهد، و شایسته‌ی قرارگرفتن در موزه‌ی آثار باستانی می‌شود. اما اگر به فلسفه‌ی نسخ آگاه باشیم، جواب سوال کاملاً روشن است… تمام واقعیت‌های عینی، و من‌جمله واقعیت‌های اجتماعی، در حال تغییر و تحولِ دائمی می‌باشند. هر عامل و عنصری که نظر بر هدایتِ جامعه داشته باشد، ناگزیر می‌بایستی این تغییرات را مدنظر داشته، خود را با آن‌ها تطبیق دهد. اگر این عنصر هدایت‌کننده دارای چنان توان و استعدادی نباشد که خود را با پیشرفت‌ها تطبیق دهد و هم‌گام و هم‌بسته با آن‌ها، و البته قدمی پیش‌تر از آن‌ها حرکت کند، محکوم به زوال و نابودی است. هر مکتب و تئوریِ هدایت‌کننده‌ی جامعه نیز، تنها از طریقِ همین تطبیق است که می‌تواند از دوام و ثبات برخوردار شده، موجودیتِ خود را حفظ کند. قرآن نیز از این قانونِ عام مستثنی نیست. و فلسفه‌ی “نسخ” نیز همین برخورداری از بقا و ثبات، و حفظ و ادامه‌ی موجودیت می‌باشد.”(همان، ص ۵۵-۵۶)

و بدین‌سان در فقدانِ احکام تاریخی-اجتماعیِ قرآن و خلاءِ قانونیِ به‌و‌جود آمده، قانون‌گذاری توسطِ آحاد جامعه (سکولاریسم- لائیسیته) متحقق می‌شود.

بله! کینه‌ی ضدانقلابی  وحشیانه‌ی خمینی و خمینی‌صفت‌ها از مجاهدین خلق از این نکته‌ی کلیدی نشات می‌گیرد و بس! چرا که مسعود، سیلی تاریخی‌اش را بر چهره‌ی کریه دجال و اسلامِ اهریمنی‌اش سال‌ها پیش از انقلابِ بهمنِ ۵۷ نواخته بود.

به تمام موارد فوق تحلیلِ درونی مجاهدین خلق درباره‌ی روایت‌های موجود از اسلام در سال ۵۴ را بیفزایید تا این دعوای تاریخی و منشاء آن چون روز بارز شود.

در سال ۵۴، مجاهدین خلق با برشمردنِ ۴ روایتِ موجود از اسلام و نماینده‌گان‌شان در حوزه‌ی عمومی، روایتِ خمینی و دارودسته‌اش را “اسلام فئودالی” و لذا ارتجاعی خواندند. ۳ روایت دیگر به‌ترتیب؛ اسلام بورژوایی به‌نماینده‌گی مهدی بازرگان، اسلام خرده‌بورژوایی به‌نماینده‌گی علی شریعتی و اسلام انقلابی به‌نماینده‌گی مجاهدین خلق بود.

بله! فتوای کذایی نجس- پاکی نه بر سرِ بندِ رخت و دمپایی و… و نه‌حتا “کمونِ مشترک” که بسا فراتر از آن، واکنشِ جنون‌آمیز هرزه‌گانِ در انتظارِ ولایت به این تحلیلِ تاریخی بود.

باری! وقتی از آموزه‌های انقلابیِ بیژن و مسعود یاد می‌کنیم، “شُکریِ شهید” با آن چهره‌ی سیه‌چُرده و خنده‌ای به پهنای صورت خودنمایی می‌کند و می‌گوید: “… ما وقتی این جناح [خمینی و دارودسته‌اش] را جزء نیروهای خلق هم حساب کنیم نمی‌توانیم در تضاد بین او و دیگر نیروهای خلق از او حمایت کنیم. بنابراین حمایت ما از او حمایتی است مشروط و محدود به مبارزه‌ی وی با امپریالیسم. اگر این جناح بنا به ماهیتِ انحصارطلبِ خود شروع با سرکوبیِ خلق‌های رنج‌دیده و یا کارگران گرسنه و یا آزادی‌خواهان و کمونیست‌ها و انقلابیونِ ایران کند، ما باید در این محدوده با او مبارزه کنیم. ما وحدت را بدون تضاد نمی‌بینیم، هم‌چنان که تضاد را هم بدون وحدت نمی‌نگریم.”(فصلی در گلِ سرخ؛ مصاحبه‌ی عاطفه گرگین با شکرالله پاک‌نژاد. اولِ اسفندماه ۵۸)

هم‌او اما وقتی ارتجاع، “بنا به ماهیتِ انحصارطلبِ خود” تنوره می‌کشید و شعارِ “مرگ بر ارتجاع” به‌همتِ والای میلیشیای مجاهد خلق عالم‌گیر شده بود در تشریحِ نگرش‌اش به مبارزه با امپریالیسم و نسبت‌‌اش با دموکراسی نوشت: “وقتی “شرایط عینی” انقلاب فراهم شد، “شرایط ذهنی” آن آماده نبود. پس، در جریان عقب‌نشینی امپریالیسم، نیرویی که از قعرِ جانِ انقلاب برخاسته باشد، جایگزین دستگاه وابسته‌ی آن نشد. نیرویی که پس از خروج سیاسی امپریالیسم به قدرت رسید، انقلابی نبود چون دموکراتیک نبود. مگر نه اینکه انقلاب ایران یک انقلاب دموکراتیک بود؟ و ضدامپریالیست هم نبود چون دموکراتیک نبود. و مگر نیرویی می‌تواند ضدامپریالیست باشد اما با دموکراسی دشمن باشد. امپریالیسم در ایران، “وابسته‌گی” بود. اگر در دوره‌ی شاه “جریان وابسته‌گی” از نظر سیاسی خود را در “حاکمیت دیکتاتوری” نشان می‌داد، جریان استقلال در دوره‌ی انقلاب، از نظر سیاسی می‌بایستی خود را در حاکمیت دموکراسی نشان دهد. و نشان نداد…” (چرا شورا؟، نشریه مجاهد، شماره‌ی ۱۱۸، ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۶۰)

و جالب است؛ آن‌ها که امروز به‌قولِ نیما “پَر زاغی را به کف دارند و پندارند/ زیرِ چترِ طاووس آرمیدستند” و مدعیِ انقلاب بهمن ۵۷ و طلب‌کارِ انقلابیونِ ایران شده‌اند و بساطِ مهوعِ نخبه‌کشی‌شان را در فقدانِ داغ و درفشِ ساواک و وحوش‌اش در رسانه‌های جریانِ مسلط پَهن کرده‌اند، همان‌هایی‌اند که بیژن و رفقای‌اش را در تپه‌های اوین به خاک و خون کشیده‌اند، و مسعود و شکری را تا دقیقه‌ی آخر در زندان نگاه داشتند تا پیر کفتار جماران که بنابر تحلیل دیر یا زود در مقابلِ انقلاب قرار می‌گرفت و از جبهه‌ی خلق خارج می‌شد در یک بند و بستِ ارتجاعی- استعماری در ماه جلوس کند!

فتنه‌گری، فریب‌کاری و خدعَه‌بازیِ امروزینِ این جماعتِ گاوگندچاله‌مغز در تپه‌های اوین، میدانِ تیرِ چیتگر و سیاه‌چال‌های کمیته‌ی مشترکِ ضد خراب‌کاری نضج یافته است. بی‌جهت نیست که می‌گوییم و تاکید می‌کنیم که ولیعهدِ واقعیِ شاه، خمینی بود و بس!

باری! در زمانه‌ی آرمان‌باخته‌گی‌ها و آرمان‌گریزی‌ها، گرچه شَرم در مواجهه با این رجاله‌ها و لکاته‌ها شرمنده‌گی‌اش را قِی می‌کند، “ما”؛ شاگردانِ بیژن و شکری و هم‌رزمانِ مسعود اما، “هنوز زنده‌ایم”!

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate