#جزوهی_بهار:
۴. پایههای اجتماعی-طبقاتی تشکلهای تودهای و مسئلهی هژمونی کارگری:
پایهی اجتماعی و پایگاه طبقاتی تشکلهای تودهای را کارگران، زحمتکشان، زنان و مردان ستمدیده و تهیدستی تشکیل میدهند که رهایی از چنگال ستم و استثمار سرمایهداری را در گروی مبارزه با این نظام ببینند و مخالفین قاطع نظم ظالمانه ی موجود باشند. تشکلهای تودهای، تمام کارگران مزدی را صرفنظر از پیشه و حرفهشان و صرفا به آن دلیل که فروشندهی نیروی کار هستند، در بر میگیرد. گرایشات مکتبی-تخیلی که تشکلهای کارگری-تودهای را تشکلی ایدهآلیزه، خالص و یکدست می پندارند، از یکسو ذهنیتی مبتنی بر رقابت افکنی های درون طبقه ای دارند، از سوی دیگر تفکرات آنها ریشه در حسادت ورزیهای خردهبورژامابانه دارد و با ضرورتهای رزم طبقاتی و متحدانه ی لایههای مختلف کارگران و زحمتکشان علیه بورژوایی در تناقض است.
تشکلهای تودهای هرگز نمیتوانند و لازم هم نیست سازمانی کاملا یکدست و به لحاظ طبقاتی خالص باشند. ( تاکید میکنیم، حضور استثمارگران و مزدورانشان در تشکلهای کارگری و تودهای مطلقا ممنوع است). حتی تشکلهای کارگری محل کار هم، خالص و یکدست نیستند. موقعیت کاری کارگران در کارخانه بسته به میزان تخصص، یدی یا غیریدی بودن کار، دستمزد و نوع قرارداد هر کدام از آنها متفاوت است. طبیعتا برخورد کارفرما با هر یک از آنها نیز بنا به موقعیت شغلی ای که در کارخانه دارند، متمایز است. سرمایهداران و دولتشان سعی میکنند این تفاوتها در دستمزد و موقعیت شغلی کارگران را در کنار تفاوتهای ملی، مذهبی و… به عامل تفرقه در صفوف کارگران تبدیل کنند و از نیرومند شدن مبارزهی طبقاتی کارگران بر اثر اتحاد طبقاتی گسترش یابنده جلوگیری کنند.
اهمیت تشکل های توده ای در آن است که این شکل از سازماندهی میتواند با متحد و متشکل کردن هر چه بیشتر کارگران رشته های مختلف، بیکاران، بازنشستگان و زنان خانه دار مبارزات طبقاتی را تقویت کند. اهداف و خواستههای سیاسی-اقتصادی مشترک، کارگران رشتههای مختلف، صنعت، بهداشت و درمان، آموزش و خدمات، کشاورزان و تهیدستان شهری را بههم پیوند میزند. حق بی چون و چرای اعتصاب-تجمع-ایجاد تشکل، آزادی بی قید و شرط انتشار عقیده و بیان، دفاع از برابری کامل زن و مرد، تعیین حداقل دستمزد توسط تشکلها و نمایندگان مستقل کارگری، بهداشت-درمان-آموزش رایگان، تأمین بیمههای حوادث، بیکاری، اجتماعی و بیمهی بازنشستگی متناسب با هزینههای زندگی، تأمین امکانات و خدمات تفریحی-ورزشی-عمومی و رفاه و امنیت کامل کارگران در محل کار و زیست، و فراهم کردن مسکن مناسب برای زحمتکشان جامعه از جمله خواستههای سیاسی-اقتصادی میان رشتهای است.
ضرورت متشکل کردن بخشهای پراکندهی کارگران و زحمتکشان ایجاب میکند که طبقه ی کارگر در جدال با سرمایه داری بر عوامل تفرقه افکن طبقات حاکم فائق آید و پیشروان کارگری بکوشند منفعل ترین و بی اعتناءترین بخشهای طبقه را به میدان مبارزه ی طبقاتی بکشانند. تفرقه های ملی، مذهبی، جنسیتی، صنفی و… از جمله عوامل ایجاد تفرقه ی طبقاتی هستند. ایجاد تشکل توده ای یکی از راههای کارآمد برای پیروزی بر اختلاف اندازی های استثمارگران است. تشکلهای تودهای با دخالت و سازمان دادن کل انقلابیون و ستمدیدگان جامعه، توازن قوا را به نفع انقلاب و به زیان حافظان نظم موجود دگرگون میکنند. بعلاوه گرایش کارگری-سوسیالیستی در این تشکلها با کوشش برای کسب هژمونی، بر تقویت موضع طبقاتی و مشخصاً انقلاب کارگری تمرکز میکند.
بنابراین، هر چند نیروی کار مزدبگیر و کارگران در این تشکلها در اکثریت قرار دارند، اما اعضای این تشکل ها به پرولترهای صنعتی ای محدود نمیمانند که در صنایع بزرگ مشغول به کار هستند. با وجود این، حضور کارگران شاغل یا بازنشستگان صنایع کلیدی در تشکلهای تودهای، به دلیل آگاهی طبقاتی شان بسیار مهم است. اهمیت آگاهی، خصلت و غریزه ی طبقاتی کارگران صنعتی زمانی نمود بیشتری دارد که آن را با افکار و عقاید خانه خراب شدگان قشر متوسطی مقایسه کنیم که ممکن است در شرایط عادی یا تحت بحران، از ستم های سرمایهداری به تنگ آمده باشند و با حضور در تشکلهای تودهای تلاش کنند فرهنگ آنارشیستی، فردگرایی لیبرالیستی، ناشکیبایی و تشکل گریزی خود را نفوذ دهند. به طور عمومی کارگرانی که در صنایع بزرگ و پیشرفته مشغول به کار هستند حتی نسبت به سایر کارگران، فرضا کارگران بخش کشاورزی سنتی، آگاهی طبقاتی بیشتری کسب می کنند. دلیل این موضوع تا حدودی روشن است.
اولا، این کارگران با دستگاهها و سازمان پیچیده تری در کارخانه سرو کار دارند. کار و فعالیت پیچیده تر، ذهن وسیع تر و پویاتری را می طلبد و ضرورتا در پروسه ی یک کار پیچیده، اذهان زبده تری پرورش می یابند. دوما، پروسه ی ترویج آگاهی در این قسمت ها با توجه به حضور همزمان تعداد زیادی از کارگران مختلف و فراهم بودن امکان ارتباطات ارگانیک و مداوم کارگران آگاه و ناآگاه با یکدیگر، بهتر صورت می گیرد. سوما، با متمرکز شدن نسل های جوان و مجرب زیر یک سقف، پروسه ی آموزش طبقاتی و انتقال تجارب سیاسی نسل های پیشین به نسل جوان، موثرتر پیش می رود. چهارما، رقابت درون طبقه ای در صفوف کارگرانی که در صنایع بزرگ متمرکز شده اند، نسبت به کارگران بخش های پراکنده کمتر است. به عبارتی دیگر، کارگران در کارخانه ها بهتر می توانند با اتکا به منافع مشترک متحد شوند. [ناگفته نماند، سرمایه داری در مقابل سعی می کند با کوچکتر کردن کارگاهها در بخش هایی که امکان پذیر است، تمرکز و قدرت اتحاد کارگران را از بین ببرد. همچنین با ایجاد تفاوت و حتی تضاد منافع در دستمزد، قراردادها و دیگر حقوق و مزایای بخش های مختلف کارگری، شکاف و تفرقه را در صفوف کارگران نهادینه کند. بعلاوه، تمرکز سرکوب، سیستماتیک بودن سرکوب و امنیتی کردن محیط صنایع مادر جزو اولویتهای سرمایه در تمام جهان است، همین موضوع یکی از موانع است که سازماندهی در این نقاط را دشوارتر میکند]. لازم است این واقعیت نیز اضافه شود، افراد مختلفی که در صنایع عظیم و در میان شمار زیادی از هم طبقه ای هایشان استثمار می شوند به یک اندازه از آگاهی طبقاتی برخوردار نخواهند شد. تلاش و علاقه ی بیشتر برای کسب آگاهی طبقاتی، فرصت های نسبتا اتفاقی و نامساوی بهره بردن از تجارب پیشروان کارکشته ی نسل قبل، حضور فعالانه و مستقیم در مبارزات روزانه ی کارگری، و در کل گذاشتن وقت و انرژی افزون تر باعث می شود که آگاهی طبقاتی در تعدادی از افراد بیشتر متجلی شود.
نهایتا، هم در یک تشکل کارگری و هم در تشکلهای تودهای نخست حفظ اتحاد طبقاتی اهمیت دارد، و دوما موضوع اتوریته و هژمونی اندیشههای سوسیالیستی و سنتهای کارگری حائز اهمیت است. تنها با حضور موثر پیشتازان طبقهی کارگر و جدال برای مسلط کردن سوسیالیسم علمی و سنت پیشرو کارگری در کلیهی عرصههای سازماندهی و مبارزات متشکل، می توان هژمونی کارگران و جنبش طبقهی کارگر را تضمین کرد.
جدال اصلی درون این تشکلها به مسئلهی اتوریته ی افق و اهداف کارگری برمیگردد. طبقهی کارگر و خانوادههایشان هم به این اعتبار که به لحاظ تعداد، اکثریت جامعهی ایران را شکل میدهند و هم با اتکا به دانش مبارزهی طبقاتی و سوسیالیسم علمی، در موقعیتی قرار دارند که رهبری و هژمونی کل جنبشهای اجتماعی و گذار انقلابی از سرمایهداری حاکم را به دست گیرند. اما این پتانسیل بالقوه، به صورت خودبخودی بالفعل نخواهد شد. اتوریته ی طبقهی کارگر در گرو تبدیل شدن آن به نیرویی است که نه تنها به حرف بلکه در عمل هم به اقشار مختلف جامعه و حتی به خرده بورژوازی متزلزل قوت قلب ببخشد. اگر پیشروان طبقه ی کارگر سازمان دادن تشکلهای کارگری و تودهای را در رأس فعالیتهایشان قرار نداده باشند و با سازمان دادن خودشان، به عنوان حزب مخفی و انقلابی کمونیستها، رهبری سیاسی بحران انقلابی را ایجاد نکرده باشند، در حقیقت آنقدر قاطعیت نخواهند داشت که بتوانند امیدها و انتظارات تودههای مردم را به موقع به عمل انقلابی تبدیل کنند. بلافاصله با فروکش کردن خیزشها و از دست رفتن موقعیتهای کوتاه انقلابی، قشرهای بینابین از انقلاب رویگردان میشوند و منجی خود را در اردوی مخالف میجویند. به همین دلیل هژمونی طبقهی کارگر زمانی میسر میشود که سه عنصر آگاهی، تشکل و رهبری در این طبقه بوجود آمده باشد. نمود عینی این عناصر را در پراتیک متشکل و طبقاتی کارگران و ستمدیدگان جامعه، در از بین رفتن شکاف میان پیشروان و تودهها، در تعداد کادرهای آگاه و سازمانده و نهایتا در ارتباط و هماهنگی همهی اینها زیر پرچم یک ستاد رهبری کننده و حزب انقلابی پیشروان طبقهی کارگر میتوان جستوجو کرد.
ادامه دارد