مکتوبات شبانه (مکتوب یازدهم)

یکی از آن سه نفر

چه فایده که من از شب های بی چراغ بگویم

تا دیگران فهم کنند 

جلیل در صبح نا رسیده هفت شهریور

چگونه با رویا هایش کنار آمد 

چمدان سفریش را بر داشت

واز پنجره بسته آن تابستان پر اضطراب 

بسوی ناپیدای جهان رفت

چه فایده که بگویم

جلیل می خواست در دل تاریکی روز ها 

شب های پر چراغ را بما نشان دهد

تا ما تاب آوریم 

و به دشت های پر باران برسیم  

حالا که سال هاست 

ما از دار و در و دیوار گذشته ایم

و داریم با رویاها و خاطره های زخمی مان

به نرفتن های بی دلیل مان فکر می کنیم 

حرف حرف می آورد

و آدمی بی دلیل به فصل گریه می رسد 

مهاجرت 

مهاجرت یعنی شیفت مکانی مطلوبیت بهر دلیل.و دلیلش راهرکس برای خود روایتی خاص می کند.

اما در این شیفت مکانی مطلوبیت جای وطن کجاست ؛آب و خاک و جغرافیا یا فرهنگ و زبان

آیا وطن در جغرافیا و فرهنگ معنا می یابد یا وابسته به روابط انسانی و اشتراک فرهنگی و حس نزدیکی زبانی و روحی ست

وطن

این وطن مصر و عراق و شام نیست

این وطن جاییست که آن را نام نیست

وطن آدمی کجاست و در چه چیزی تعین می یابد ؛در جغرافیا یا فرهنگ و زبان و یا تاریخ.

 آیا وطن بیشتر وابسته به روابط انسانی است و این روابط است که در ملاتی از فرهنگ و زبان به ساروجی محکم تبدیل می شوند و حس نوستالژیک ما را در دوری از محیط زاد و بوم شکل می دهند.؟

برای بعضی وطن یعنی حقوق شهروندی نه کم و نه بیش،برای بعضی وطن یعنی آرامش و آسایش،برای بعضی وطن یعنی آینده خوب برای فرزندان،برای بعضی وطن یعنی تحصیل و در آمد عالی و ماشین .

 این آدم ها با این تفسیر از وطن  می توانند کلونی های شان را به سادگی عوض کنند،و در هر کلونی صاحب وطن جدید بشوند و احساس و میم های قبلی شان را با احساس و میم های جدید عوض بکنند.

امابرای بعضی وطن  یعنی میم های مشترکی که تا ۱۲ سالگی  در او شکل گرفته و با روابط انسانی عجین شده است و در فرهنگ و تاریخ مشترک قوام یافته است وحس مشترکی نسبت به بهروزی و تیره روزی با این مردم در روح و روان او پیدا شده است که از او جداشنی نیست و اگر بهر دلیلی تن به مهاجرت بدهد غم غربت و غم وطن او را رها نمی کند

برای بعضی ها وطن یعنی خانه پدری،گورگاه خانوادگی،آدم ها و سال ها و مکان هایی که خاطرات او را شکل داده اند.او را کسی کرده اند که هست و نمی تواند این ها را بگذارد و برود و اگر برود ممکن است چیز هایی را بدست بیاورد اما این چیز ها آن چیز هایی نیستند که از دست داده است

انجمن های خیریه

ثروت، این گواهینامهی گستاخی در دست سرمایهداران حتی وسیلهای میشود تا با ایجاد انجمنهای دنکیشوتی خیریّه، تیرهروزی انسان را وسیلهی سرگرمی و ارضای حب ذات خود کنند

این نقد رادیکال مارکس از انجمن های خیریه در دل نظام بورژوایی مارا با این چالش روبرو می کند که در روزگاری که امکان فرا رفتن از مناسبات حاکم نیست آیا گامی کوچک در جهت کاهش رنج های دیگران مذموم است یا نه بلااشکال است.

 این نقد هسته اصلی و نگاه درست و اساسی را در دل خراب آبادی نشان می دهد و هدف می گیرد که ویرانه هایش با این جرقه ها بجایی نمی رسد.

اوج رقت بشر دوستی بورژوایی این است جامعه به افلاس کشانده رادر هیئت گدایان و مستمری بگیران در آورد و با دادن صدقه به ارگاسمی اخلاقی برسد.و هیچ بروی مبارک نیاورد که ثروت یک مقوله اجتماعی ست و به همگان تعلق دارد و هر انسان به صرف انسان بودنش حق دارد که از ثروت اجتماعی بهره بگیرد و اگر نمی گیرد باید دید چرا و چه دستانی در کارند تا با از آن خود کردن این ثروت جامعه را به افلاس بکشانند.  

در برابر هزاران نفری که در سال به سوی بیسوادی بعلت تنگنا های مالی رانده می شوند ساختن یکی دو مدرسه در این جا و آن جا دل خوش کنک است وبیشتر بیک شوخی شباهت دارد

گفته می شود بگذار آدم هابا کار های خیر یادشان نرود که آدم بودن هم بد نیست .شاید بخود بیایند.باید روی این نکته بیشتر خم شد

میتولوژی

در زبان اروپایی میت به معنی داستان ، شخص و شی خیالی ست.

واژهی اسطوره از زبان سامی آمده است و ریشهای هند و اروپایی دارد؛ میگویند این واژه از «سوترا» ی سانسکریت و یا از هیستوریای یونانی و استوری انگلیسی به معنای جستوجو و داستان، تکامل یافته است.

افسانه معادل فارسی اسطوره برای پاسخ به پرسشهای هستی بهوجود آمد

در زبان فارسی چند دهه است که کلمه  اسطوره  جایگزین کلمه  افسانه شده است.

هایدگر ونقدش از غرب

همکاری هایدگر بعنوان فیلسوفی بزرگ با نازی ها در روزگار بر آمدن هیتلر امر کوچکی نیست.باید دید چرا هایدگر با نازی ها همکاری کرد و پایه های فکریش در این همکاری چه بود.

هایدگر بر آن بود که غرب به دام نیهیلیسم افتاده است و مردم آلمان برای مبارزه با نیهلیسم رسالتی دارند.

 در نزد هایدگر روس ها و امریکایی ها از نظر متافیزیکی عین هم بودند.نیهلیسمی که خود را در فرد باوری سطحی کمونیسم و لیبرالیسم،پارلمانتاریسم انگلیسی و بلشویسم نشان می داد.

یهودی ستیزی او مبنایی تئوریک داشت.یهودیان نیز جزوی از تحلیل فراگیر او از تاریخ غرب، بهمنزلۀ نیهیلیسم متافیزیکی بود.

بعد از قطع همکاریش با نازی ها هایدگر به این نتیجه رسید که نازیسم نیز دچار همان  ضعف معنوی رقبای خود ؛امریکایی ها و روسها شده است   واین خطر هولناکی ست .

 و ظاهراً آلمان بهجای اینکه محکم در برابر این خطر بایستد «اسیر تزلزل و تردید» شده است. نازیسم بهاندازۀ کافی رادیکال و انقلابی نیست!

هایدگر در یادداشت های خصوصیش که بنام دفترچه های سیاه بعد از مرگش پیدا شده است ناخشنودی عمیق، گسترده و تلخ خودرااز جنبش و دولت نازی بیان می کند

  سرخوردگی و یأس عمیق هایدگر از ربودهشدن انقلاب بهدست مشتی رجالهو بیمایه بود.

نقد هایدگر از گرفتار شدن غرب در نیهلیسم،و رها کردن معنویت یک نقد پسا سرمایه داری و یک نقد ضد مدرنیته بود.

در این که سرمایه داری با تمامی جلوه های درخشانش نسبت به فرماسیون قبل بعد از پیروزی تام وتمام راهی دیگر برگزید که این راه چیزی نبود جز تجلی ذات کالایی شدن جهان و کد گذاری بازار بر همه چیز و کالایی شدن معنویت و کد گزاری تمامی عواطف انسانی با سود و ارزش اضافی وکالایی مصرفی این امری نبود که از دید متفکرین غربی دور بماند.اما نقد این نیهلیسم متافیزیکی به زعم هایدگر اندیشه های نژاد پرستانه نازیسم نبود

رسالت مبارزه با فرد گرایی سطحی وکلیت باوری روس ها و امریکایی ها آدم کشان آلمانی نبودند این رسالت و این عاملیت تاریخی برای نقد مدرنیته و سرمایه داری با طبقه کارگر بود

نقد هایدگر از کلیت غرب که نقد مدرنیته و سر مایه داری بود نقدی توام با بلاهت از سوی یک فیلسوف بود

نقد سوسیالیسم از زاویه بورژوازی

یکی از کاربدستان بورژوازی فرضی را می کند که اگر همین امروز تمام ثروت دنیا را جمع کنند و به طور کاملاً مساوی بین همهٔ مردم جهان تقسیم کنند، کمتر از یک دقیقه طول خواهد کشید تا این «برابری» به هم بخورد و دوباره عدهای ثروتمندتر از عدهای دیگر شوند

چرا؟

بخاطر آن که انسانها برای ارضاء نیازهای خود به معامله نیاز دارند.این نیاز ها متفاوت است کسانی کار می کنند و عده ای دیگر بازار یابند و عده ای این کالا و خدمات را می خرند.

از سویی دیگر انسان ها برابر نیستند،عده ای باهوش تر و کوشاترند و طبیعت انسان میل به رقابت دارد.

برابر خواهی اعلام جنگ علیه طبیعت انسان است پس راهی نمی ماند برای ایجاد حفظ این برابری کاذب جز ایجاد دستگاهی مخوف برای سرکوب و سرکوب بدنبال خود انگیزه رقابت در انسان را از بین می برد وجامعه به فقر و فاقه دچار می شود این است مدینه فاضله سوسیالیست ها.

این نقد شباهت بسیاری به فیلم های هالیود دارد که سال های سه هزار و چهار هزار میلادی را نشان می دهند ؛ انسان فضا را به تصرف خود در آورده است و سفر بین سیاره ای و زندگی در سایر سیارات  مثل رفتن از تهران به ورامین و ساوجبلاغ است.

با این همه انسان هنوز در گیرودار جنگ است.جنگ بین آدم هایی که یا در زندان های بین سیاره ای در غل و زنجیرند یا بین آدم هایی که در جهان مادون زندگی  می کنند و مدام توطئه  برای نابودی جهان بالا می کنند .

روانشناسی بورژوایی نمی تواندجهانی را تصور کند که مسئله انسان کشف هر چه بیشتر جهان هستی و بخدمت گرفتن آن برای زندگی تمامی انسان هاست.

جهان در منتهی پیشرفت است اما هنوز زندان و پلیس و کشتن و تعقیب و شکنجه باقی ست .

حالا موجودی می خواهد جهانی برابر در دل مناسبات سرمایه تصور کند که بورس و بانک و دلال و پاندازان با تمام قدرت و قوت در راس امورند و یک شبه جهان را سوسیالیستی کند و می گوید ببینید نمی شود مگر با اعدام و زندان و این می شود نقد مدینه فاضله سوسیالیسم. موجوداتی از این دست نمی توانند فهم کند که سوسیالیسم وقتی متحقق می شود که دیگر از بازار بورس و بازار با دست ناپیدا و تولید برای بازار نه برای انسان و انسان بورژایی خبری نیست.

انسان یک جامعه سوسالیستی با خودنمی گوید چرا من باید تلاش بیشتری کنم در موقعی که همسایه کم هوش تر من مثل من غذا می خورد سقفی بالای سر خود دارد و فرزندانش با شکم سیر می خوابند و می توانند مثل فرزندان من از تحصیل و بهداشت بر خوردار باشند .

تصور چنین انسان هایی در مخیله کار بدستان سرمایه نمی گنجد که انسان هایی پرورش می یابند که برای انسان بماهو انسان ،برای انسان به صرف انسان بودن حقوق برابر قائلند ؛کار برای همه ،نان برای همه، مسکن برای همه و آزادی برای همه و تلاش و نبوغ در خدمت ساختن جامعه ای انسانی ست و تولید نه برای سود بیشتر بلکه برای بر آوردن نیاز های انسانی ست

نبوغ وهوش در خدمت کمک به دیگر انسان ها قرار می گیرد و انسان های برتر از این زاویه ارضا می شوند

در ستایش فروتنی

 خدایان به مردم خرد بخشیدهاند که والاترین موهبت است. گمان نکن که هرچه تو گفتی عین صواب است و باقی همه بر خطاست. هرکس که خویشتن را یگانه دانای دهر بداند و پندار و گفتار خود را از دیگران برتر بشناسد، همینکه دستاش را باز کند و نقدش را بنماید رسوا میشود. انسان خردمند از آموختن باکی ندارد. مگر درختان را کنار نهر ندیدهای؟ آنها که خم میشوند برگ و باری از دست نمیدهند، آنها که خم شدن نمیتوانند ایبسا از بیخ برکنده شوند.(آنتیگونه،سوفوکل)

نقد  چیست 

چرا باید با هم گفتوگو کنیم

مسئله اصلی ما در این لحظه چیست

چرا خودمان را درگیر چالش می کنیم

 تبادل نظر بچه کارمان می آید 

متد نقد چیست

 چرا باید تعیین کنیم در پی نقد چه چیزی هستیم

چرا باید استدلال های مان منطقی باشد 

چرا نقد باید گسترش بیاید

از یک مقاله بیک کتاب از یک کتاب به کتاب های بسیار و به جامعه و گفتگو و نظریه و نقد خود و دیگران

چرا نقد نیازمند آزادی بیان است 

چرا آزادی نقد باید باشد

 چرا نقد با توهین یکی نیست

چرا باید درنقد احترام به مخاطب جدا از نقد اندیشه باشد 

کوچک شدن ایران فرهنگی

اگر بپذیریم این گزاره جهانگرد اروپایی را در ۷ قرن پیش  که ایران چیزی ندارد جز زبان فارسی باید دید چرا حیطه نفوس این زبان که تا هند گسترش داشت مدام کمتر و کمتر شد.

آنانی که مدام این ادعای غلط را تکرار می کنند که صفویه باعث استقلال و یک پارچگی ما

 شده اند بروند و ببینند که این جدا شدن های فرهنگی و جغرافیایی ریشه اش در بر آمدن قزلباشان است.تخم فاسد در آن روزگار کاشته شد و در روزگار بعدی دیگران و دیگران به همین سبک وسیاق آبش دادند.تا ایران فرهنگی بشود چند قوم در افغانستان و تا جیکستان

فهم غلط مارکس از موضوع شهروندی:

گفته می شود  

مارکس با زیربنا قرار دادن اقتصاد و تأثیر آن برنقش های اقتصادی افراد، جامعه را با

دوطبقه حاکم و زیردست مشخص می کند و عرصه جامعه را عرصه ی مبارزه همیشگی

این دوطبقه دانسته و عنوان می کند طبقات اجتماعی بازیگران واقعی در فرآیند تاریخ

بوده و تحولات ملی و محلی صرفاً جنبه ای از این فرآیند به شمار می آید.

 مارکس جامعه جامعه مدنی را همان جامعه بورژوایی می داند و بر این باور است که در پشت اعلامیه حقوق بشر و حقوق شهروندی نابرابری اقتصادی واجتماعی جا خوش کرده است و این نابرابری باید اصلاح شود و مردمانی که پایگاه اقتصادی پایینی دارند و نسبت به حقوق خود آگاه نیستند دارای حقوق شهروندی نیستند و لذا باید با آموزش شهروندان و آگاه کردن آنان از حقوق شان در جهت ایجاد جامعه ای بدون طبقه گام بر داشت.

می توان این نقد از مارکس  را دوباره و سه باره خواند اما نمی توان پی برد که مشکل لیبرال های وطنی در چیست وکجای این حرف ها غلط است .

هرچه می گویم به قدر فهم توست

 مُردم اندر حسرت فهم درست

حقوق شهروندی

 شهروند در دوران بر آمدن مناسبات سرمایه داری معنا می یابد.در این دوران است که رعیت و بندگان خاص حضرت سلطان و پیروان یک امت تشخص می یابند و به شهروند تبدیل می شوند و از عناصر اصلی تشکیل یک جامعه بورژوایی می شوند.

در این دوران است که تکلیف تبدیل به حق می شود.در دوران فئودالیسم ما با تکلیفی که بر عهده مردمان در برابر قدرت حاکم است روبروئیم اما در دوران بعد ما با حقوق شهروندی روبروئیم و این حقوق شامل موارد ذیل می شد:   

حق مالکیت  

برابری در مقابل قانون  

آزادی تجمع، بیان و اندیشه 

 آزادی و مصونیت از تعرض  

آزادی مذهب 

حمایت از شخص در برابر اقدامات غیرقانونی دولت همچون حبس یا کار اجباری؛

 ممنوعیت تبعیض بر اساس جنس، نژاد،زبان و عقیده

مشارکت در تصمیم گیری

شرکت داشتن در انتخاب رهبران    

 

محمود طوقی

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate