هر آنچه شرط عقل بود

«دانستن و آگاه شدن از شکست، هنر سیاسی ست. پذیرفتن واقعیت، واقعیت هایی اگرچه تلخ و سخت، هنر در بلوغ سیاسی ست.»

“آنها که مسلمان شدن چپ های دفن شده در بهشت زهرا را نفی می کنند باید چپ های سرموضعی دفن شده در خاوران را نیز نفی کنند!”

بی تردید مکان های برجای مانده ی پس از کشتار مردم بی گناه در تاریخ بشری محدود نیستند؛ در کشورهایی که درگیر جنگ جهانی دوم بوده اند؛ موزهایی بنا شده است تا عمق فجایع و جنایات نازی ها در زندان ها و اردوگاهای مرگ در آشویتس را نشان بدهند. زندان ها و کورها ی آدم سوزی آشویتس اکنون به موزه تبدیل شده اند تا دیگران بدانند، نازیسم هیتلری با مردم بی گناه برای باورهای مذهبی، ناسیونالیسم نژادی و داشتن گرایش های کمونیستی چه کرده است.

«گلزار خاوران»۱ و «دیوار چمدان ها»۲ برجای مانده از کشتار مردم بی گناه هستند.

پس از جنایات حزب بعث در عراق، زندان های جمهوری اسلامی نمونه ای دیگر از اسارت گاهای تفتیش عقاید در نیم قرن اخیر هستند. تفتیش عقاید و مجازات به شیوهای قرون پیشین، برپایی دادگاهای انگیزاسیون، هیات های مرگ و اجرای قوانین اسلامی سبب شده اند بسیاری از زندانیان آزاد نشوند، اعدامشان کردند. در میان آنها بوده اند کسانی که در سخت ترین روزها و شب ها پایداری و از خودگذشتگی کرده اند.

میلیون ها انسان از بین رفته اند؛ و در کوره های آدم سوزی سوخته اند. در بازداشت گاها فقط مرگ در انتظار مردم نبود؛ به سر بردن با حداقل امکانات، کمبود مواد خوراکی، آشامیدنی، پوشاک، سوز و سرما، گسترش بیماری و … بر اضطراب و فشارهای روانی زندانیان می افزوده است. فشارهای زندان و تلاش برای گریختن از مرگ تا اندازه ای بوده که گاه در “دو راهی انتحاب” قرار می گرفته اند برای رفتن و ماندن؛ حفظ جان خویش یا فرزندان؟ زنده ماندن همسر یا پدر و مادر، کدامیک ارجح ترند؟…

در اسارت گاهای نیم قرن و حتی قرن اخیر کم نبوده اند؛ انسان هایی که مجبور شده اند از فرزند خویش بگذرند. از پدر و مادر بگذرند؛ زیرا زنده گی آنها را وسوسه می کرده ست.

خانه را ترک گفته اند، مهاجرت می کنند یا پناهنده کشوری می شوند؛ در شرایط و زندگی جدید و بی ثبات، رخدادها و رفتارهایی را تجربه می کنند که پیشتر تجربه نکرده اند؛ در مهاجرت های اجباری آنها که از کشور می گریزند، به انواع بیماری های روانی و افسردگی مبتلا می شوند و مهاجرت و دربدری بر زندگی شان تاثیر می گذارد و گروهی به جنون کشیده می شوند یا دست به خودکشی می زنند.

در روایات فیلم های مستند و داستانی زندگی جان بدربردگان، تماشاچی ها را با واقعیات درون زندان ها و بازداشت گاها آشنا می کنند؛ به آنها نشان می دهند “در شرایط سخت، دشوار و اضطراب آور اسارت هر اتفاقی محتمل ست.” با گذشت زمان مردم۳ با آگاه شدن از فجایع واقع اندیشیانه رفتار کرده و چیزی را انکار نمی کنند.

نمونه هایی بوده و گفته می شود که در بازداشتگاها دختران جوان با ماموران اس اس ازدواج کرده و دارای فرزند شده اند. در ابتدا شنیدن این اخبار سخت بوده و مردم نمی پذیرفتند؛ برخی تاب نیاورده اند؛ اما پس از یک دهه یا کمتر در رویارویی با واقعیت ها، عاقلانه رفتار کرده اند و واقعیت هاو تلفات را پذیرفته اند.

فیلم «انتخاب سوفی»۴، یکی از بهترین نمونه هاست. مادر (مریل استریپ)۵ زنی یهودی ساکن کشور لهستان بوده ست؛ نظامیان هیتلری پس از تفتیش خانه به خانه، کسانی را که از جامعه یهودیان هستند بازداشت می کنند. سوفی همراه دیگران در صف انتقال به زندان حرکت می کند، افسر نازی به او اجازه نمی دهد فرزندانش را همراه خود ببرد. او اصرار دارد که فرزندانش از وی جدا نگردند. افسر نازی به او می گوید فقط یکی از دو فرزندت را می توانی با خودت به کمپ ببری و از وی می خواهد یکی را نزد خویش نگاه بدارد و از دیگری چشم بپوشد. سوفی می گوید مرا مجبور به انتخاب نکن. و افسر نازی پاسخ می دهد یکی را انتخاب می کنی یا هر دو فرزندت را ببرم آنجا. و کورهای آتش سوزی را نشان می دهد.

سوفی در لحظه انتخاب زندگانی و مرگ فرزندان خویش قرار می گیرد؛ در آن هنگام پسرش را که بزرگتر است “انتخاب” می کند و بر دخترش ترجیح می دهد. افسران دختر خردسال وی را که می گرید و آغوش مادر را می خواهد، با خود می برند و همراه گروهی از یهودیان در آتش کورهای آدم سوزی می سوزانند.

دیری نمی پاید که پسر وی در اسارت گاه بیمار می شود و او نیز می میرد. مادر در خانه یکی از افسران نازی مشغول به کار شده ست که همواره زیر نظر و مورد جاسوسی فرزندان آن خانواده ست. در آنجا یک «رادیو» بدست می آورد که برای وی با ارزش ست و می تواند اخبار جنگ را بشنود. سوفی ارتباط های خود با دیگر هم بندی هایش را حفظ و پنهانی با دوستانش گفتگو می کند. در آن خانه می ماند تا هنگامی که جنگ پایان می یابد. و ادامه داستان …

سوفی (مادر) نمی خواست فرزندانش را از دست بدهد؛ اما در موقعیتی خطرناک و ناامن قرار گرفته بود و پسرش که فرزند بزرگتر ست را از خود جدا نمی کند و بر دختر خردسالش ترجیح می دهد. در واقع دختر، قربانی انتخاب مادر می شود زیرا فرزند کوچکتر خانواده بوده ست. اگر مادر چنین انتخاب نمی کرد و دستان کوچک وی را رها نکرده بود؛ شاید بیمار نمی شد و در نمی گذشت و زنده می ماند.

در بازداشت گاهای هیتلری بسیاری جانشان را از دست داده اند؛ زنان و مردان از میان پزشک، خانه دار، مهندس، استاد، نجار و پروفسور بودند و در دانشگاه تدریس می کرده اند فقط برای تکه ای نان، محلی برای آرمیدن و یا برای یک جفت جوراب تا پاهایشان را بپوشانند و کمی گرم نگاه بدارند؛ در خانه های افسران عالی رتبه به عنوان پیش خدمت و زمین شور کار می کرده اند؛ توهین و حقارت می دیدند. در عوض برخی دیگر خبرچین نازی ها بوده اند، مرزی نمی شناختند؛ همکاری کرده اند هم نوع و هم دین خود را کشته و یا به کشتن داده اند …

حقیقت این ست آنها که در کورها سوختند و آنها که به هر شکلی زنده ماندند در یک مجموعه «تلفات» هستند و ارتش نازی مسوول این جنایات بوده ست. مرز میان خیانت و پایداری چند متر است. این واقعیات را مردمی که درگیر بوده، به چشم دیده و می دانند زندگی در اسارت به ثانیه ای بندست، “هر پیشامدی ممکن ست به نسل کشی یا «قتل عام» منجر بشود.”

میلیون ها انسان کشته می شوند و سرانجام جنگ با همکاری و ورود نظامی شوروی سوسیالیستی با شکست آلمان به پایان می رسد؛ هیتلر خودکشی می کند. نیروهای متفقین زندان ها را فتح می کنند و زندانی ها امکان می یابند به خانه و کشور خویش که بیشتر ویران شده اند باز گردند. برخی مهاجرت می کنند و در آن جا می مانند. سوفی آزاد می شود و سپس به آمریکا مهاجرت می کند. در آنجا امکان زندگی دوباره می یابد و ازدواج می کند با مردی که او نیز در زندان آشویتس ها بوده و با پایان یافتن جنگ از زندان آزاد شده ست. گرچه سوفی را دوست دارد و بر وی عشق می ورزد؛ اما، در سال های اسارت جراحات روحی شدیدی دیده ست که هرگز از آنها رها نمی گردد و سرانجام به زندگی خویش پایان می دهد.

سوفی تنها می ماند؛ خاطره تلخ مرگ فرزندان، همسر، وقایع دلخراش زندان و روزهای درماندگی اسارت بر وی تاثیر عمیق همیشگی دارد؛ همه چیز در وی و با وی زندگی می کنند.

درام «Sophie’s Choice» از نمونه فیلم های ممنوعه ای ست که جمهوری نکبت اسلامی با اکران آن موافقت نکرده ست و در ایران هرگز بر پرده سینما نرفت. «انتخاب سوفی» در سال هایی ۱۳۶۰- ۶۱ خورشیدی ساخته شده و هنگامی اکران جهانی شده ست که در زندان های ایران جنایت بی داد می کرد؛ دسته دسته زندانیان بدون آن که اهراز هویت شوند اعدام می شدند.

در زندان های سیاسی ایران نیز چنین وقایعی دیده و شنیده می شود؛ بویژه در زندان های پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی که با وقوع آن نظام سلطنتی به نظام اسلامی بدل گشت. حکومت با رای «آری» مردم در ۱۲ فروردین ۵۸، جمهوریت پیدا کرد و کشور با قوانین اسلامی و بر اساس فرامین قرآن و احادیث فقهی سرکوب و اداره شد.

پس از فرمان مرگ بار «روح الله خمینی» رهبر جمهوری اسلامی، توسط نیروهای انتظامی- بسیج محلات و انجمن های اسلامی، جمعیت انبوهی از مخالفان و دگراندیشان شناسایی می شدند و لو می رفتند. تفتیش های خانه به خانه، پارک ها، کارگاها و بازداشت های خیابانی گسترده در سال شصت، اقدامات اجرایی عوامل حکومتی برای بقا خویش در قدرت سیاسی بودند.

در کشورهایی که استبدادزده هستند و از مردم آزادی های اجتماعی و سدایهای سیاسی گرفته شده ست؛ حکومت ها مخالفان فراوانی دارند که در زندان هایند و برای بخدمت درآوردن زندانیان سختگیری می کنند؛ از این رو برای پدیده تواب و سیستم تواب و نادم سازی برنامه ریزی می شود و نزد مسوولان کشورها از اهمیت فراوانی برخوردار ست. در زندان های ایران هم زندانیانی بوده اند که از مرز خیانت گذشته اند؛ و دست از مبارزه برداشته و پشتیبان زندانبان ها شده اند در نادیده گرفتن حقوق زندانیان؛ که آنها را «تواب» می نامند. در زندان های رژیم پهلوی «نادم» می گفتند. «تواب» یعنی زندانی که از باورهایش دست می کشد و در زندان کار می کند.

سال های دهه ۶۰ خورشیدی ادامه مبارزه برای حفظ آرمان و دست به دست کردن آنها از پیش از انقلاب بود. زندان ها از هواداران نوجوان و جوان سازمان ها پُر بودند.۶ دسته دسته دستگیر شدگان را در بی دادگاهای جمهوری اسلامی محکوم به مرگ می کردند؛ مرگ و شکنجه، ترس ایجاد می کند که برخی از آنان پیش از اعدام توبه کرده اند. سرور شجاعی یکی از زندانیان ست.۷ و زندانیانی بوده اند که توبه کرده اند و دادستانی آنها را تخلیه اطلاعاتی کرده است با این وجود اعدام شده و در بهشت زهرا دفن شده اند.۸

گزارش های بیرون آمده از زندان ها توسط زندانیان از آمار بالای دستگیری ها می گویند.

زندان و شرایط بد جامعه نه از جنبه اخلاقی، بلکه از جنبه واقعیت های رخ داده سیاسی- اجتماعی اهمیت دارند. هرگاه انبوه زندانیان بیشتر بشود بر اعدامیان افزوده می گردد و هرچه آمار اعدامیان و بازداشت شدگان بالا برود بدان معنا ست که پایداری زندانیان بر باورهایشان بیش از نیروی حاکم ست که راه حلی نمی بیند و بی محابا می کشد. واقع بین باید بود؛ نابینا نیستیم و نقش کورها را نباید بازی کرد. تحمل زندان کاری دشوار ست، اراده، انگیزه، باور به آرمان ها، از جان گذشتگی، شهامت، فداکاری، ارفاق و “شخصیت یا تشبث سیاسی” می خواهد تا با شرایط سخت و کشنده سازگار شود.

آنها که از ترس دستگیر شدن، زندان افتادن و شکنجه شدن، جان نازنینشان را برداشته و از کشور گریخته اند؛ لختی بیندیشند، و بدانند کاسه داغ تر از آش نیستند برای زندانیان پیشین که با پشت سر گذاشتن سختی های زندان آزاد شده اند بدون پشتیبانی دیگران. زندانیان با کمک و اراده خودشان ماندند و سازمان ها و اشخاص متواری شده نقشی در بالابردن و چگونگی مقاومت در زندان نداشته اند.

در سال ۵۷ انقلاب شد؛ پس از آن واقعه بیشتر مردم انقلابی، سلسله برانداز و کارشناس سیاسی شدند. ۴۲ سال است رژیم جمهوری اسلامی در اثر خطای محاسباتی براندازان، ماندگار شده و قدرت در دست دارد کاین چنین سازمان های مخالف نظام را تار و مار کرده است. پس از تار و مار شدن منتقدان و مخالفان نظام، خفقان بر جامعه حاکم شده ست. و در زمان هایی دیده شده که فقط رژیم نبوده است که با سرکوب سازمان های سیاسی را منحل یا تضعیف کرده ست؛ اعضا و هواداران سازمان ها مسوول هستند که شوک وارده سرکوب در جامعه را متوجه نشدند.

توابان کسانی هستند که در این شوک وا داده اند و از همسر و خانواده خود نگذشته اند، دوست و هم مدرسه ای و همکار اداری خود را به زندان آورده اند و برای آن که از زندان بیرون بروند؛ و شکنجه نشوند با مسوولان زندان همکاری کرده اند. نادم گشته و برخی در آشپزخانه، بهداری و رختشوی خانه زندان کار کرده اند. آزادانه در زندان تردد می کردند و برای دیدار خانواده به مرخصی می رفتند. از تسهیلات رفاهی بهره مند بودند و کسانی از میانشان برای آن که سوگند خورده بودند؛ آرزو می کردند به عقد پاسداری در بیایند تا ضرباتی که به انقلاب زده اند را جبران کنند. می توان از «نسرین اسدیان» راه کارگر۹ و «سیبا معمار نوبری» سهند نام برد.۱۰

رفتارهای توابان ارتباطی به مقررات بندها نداشت هر بند مقرراتی لازم به اجرا داشت و همه انجام می دادند. نزد نگهبان ها امین بودند زیرا چنین می کرده اند: برای خودشیرینی نزد مسوولان زندان از سهمیه خوراکی و بهداشتی زندانیان کم می کردند. با گزارش های منفی مسوولان زندان را تشویق و تحریک می کردند امکانات دارویی و درمانی را به حداقل برسانند. نظافت واحدهای اداری را انجام می دادند؛ زندانیان رده بالای تشکیلات ها هم چون «حسین روحانی۱۱ راهروهای سلول هایی را که “زندانیان تحت بازپرسی و یا در سلول انفرادی تنبیهی” بوده اند تی می کشیده اند به منظور ارتباط گرفتن با زندانیان و جاسوسی کردن از آنها. ۱۲ برخی برای داشتن لیاقت همکاری با رژیم نگهبان بند می شدند، برای زندانیان غیرتواب گزارش های دردسرساز می دادند و شکنجه فیزیکی می کرده اند؛ اعدامیان را تیرخلاص می زده اند. برخی هم چون «سودابه سدیفی» از مشاوران دادستان لاجوردی بودند این ها توابین نامیده می شدند.۱۳ نویسنده یکی از شکنجه دیدها توسط توابین ست. ۱۴

رهبران سیاسی سازمان های نمایش در موقعیت «سوفی» قرار داشته اند. می بایستی با تدابیر درست در جهت حفظ نیروها و پیش گیری از تلفات درون زندان دستورات تشکیلاتی می دادند.۱۵ تجربه چیز دیگری ست بدون احساس مسوولیت با کم بها دانستن جان هواداران. حتی نخواسته اند برای تسهیل شرایط زندان، اسامی زندانیان را تهیه و در اختیار سازمان عفو بین الملل و یا شورای حقوق بشر سازمان ملل قرار بدهند. هر آنچه در دسترس هست به عنوان مدرک از درون زندان، از گزارش های زندانیان آزاد شده ست؛ که با مقاومت کردن زیر شکنجه سپر بلای کسانی شده اند که همه عمر در امنیت خوردند و خوابیدند و بدون درس گرفتن برای تغییر، توطیه و خیانت پیشه کرده اند.

از کشتار سال های نخُست انقلاب و قتل عام زندانیان در ۶۷ و کشتار نویسندگان و روزنامه نگاران، پرونده چند صد صفحه ای از اسامی اعدام شدگان در دست گرفته و خود را نشان می دهند و از “مبارزات زندانیان زن استفاده ابزاری” می کنند. در زندان های جمهوری اسلامی آن قدر جنایت صورت گرفته و حقوق مردم پای مال شده که نیاز نیست بر آنها دروغ افزوده بشود. سازمان هایی که با استفاده از گزارش ها و کتاب های زندان تحلیل گر شده و مبارز هستند از خود انتقاد کنند و ببینند خود را موظف می دانند نسبت به آنها که کشته شدند و آنها که ماندند؟ یا بدون شرم به خیانت هایشان ادامه می دهند. گفته می شود «مهدی سامع» هنگامی که در خانه تیمی بوده به رفیق هم سنگرش تجاوز جنسی کرده ست. و بی جهت نیست که پشت اشخاص مذهبی ایستاده از مجاهد گرفته تا ملی- مذهبی ها و حقوق بشر آنها را ارجح می داند بر دیگران.

در درون سازمان ها تصفیه های خونین و تصفیه حساب های شخصی صورت گرفته ست. در درگیری های درون سازمانی اسلحه کشیده اند و جان یکدیگر را گرفته اند.۱۶

در فیلم انتخاب سوفی، رادیو ابزار شنیدن اخبار و آگاه شدن از شرایط جنگ، و جهان خارج از زندان ست که برای سوفی اهمیت دارد رادیو را از دست ندهد.

واقعه »گاپیلون» درگیری مسلحانه بین اعضای «اقلیت» برای یک رادیو بوده ست. گروهی چریک که شعار می دهند فدایی چریک رهایی خلق، از یک رادیو نگذشته اند؛ سلاح به دست گرفته اند و به رفقای خود شلیک می کنند. اینها آگاه نیستند شعبان بی مخ هستند که هم دیگر را می کشند و توسط سازمانی دیگر خلع سلاح می شوند تا درگیری ادامه پیدا نکند.۱۷

در ۴ بهمن ۱۳۶۴ خورشیدی رادیو ابزاری برای ارسال برنامه و ارتباط با هوداران و اعضا نبوده ست بلکه ماشه تیرباری بوده که به خودش شلیک می کند.

هنگامی که جان انسان ها در برابر یک رادیو بی اهمیت است و برای داشتنش یکدیگر را از پای در آورده اند. دادستانی با طراحی ماموران وزارت اطلاعات، برای شناسایی و در دام انداختن بازمانده نیروهای سیاسی تور بزرگی برای داخل و خارج گسترانیده بودند و هواداران سازمان های «اقلیت» و … جذب مبارزه با رژیم(خودشان) وارد تشکیلات وزارت اطلاعات شده بودند بدون آن که بدانند وزارت اطلاعات با یاری توابان آنها را در دام انداخته اند. سپس آنها را دستگیر و روانه زندان کرده بودند. و هریک چند سال حکم گرفتند. این گروه از دستگیر شدگان به «بازداشتیان تور دادستانی» شناخته می شدند.

از طراحان و همکاران در دستگیری مخالفان می توان از «هنگامه اخگر» نام برد وی از مرکزیت رنجبران بود و در سال ۶۵ پس از یک سال که از دستگیریش می گذشت از زندان «اوین» آزاد شد. گفته می شد آزادی وی نقشه ای است برای در دام انداختن همسرش. سوپر توابان اتاق فریده اردلان- اقلیت، سهیلا کدخدازاده، سهند، پروین سلمان مظفر- کومله، منیژه مشهدی فراهانی- اقلیت و … هم گروه و از دوستان وی در اوین بودند.

از بین نرفتن مکان ها و محوطه های بر جای مانده بخشی از اسناد جنایات انجام گرفته هستند؛ مکان هایی چون “کوره های آدم سوزی و گورهای جمعی در خاوران که خانواده ی اعدامیان با چنگ و دندان آن را حفظ کرده اند.”

گلزار خاوران در میان گورستان های ایران برجسته ست گورهای جمعی کشف شده محل دفن آنهاست که در قتل عام ۶۷ به هیات مرگ «نه» گفتند. خاوران محل دفن کمونیست هاست. آنها که به جمهوری اسلامی نه گفتند در آنجا دفن شدند.

خانوادها اختیاری در خاکسپاری و دفن عزیزان خود نداشتند؛ دادستانی محل دفن اعدام شدگان را با توجه به موقعیت پرونده اشخاص تعیین می کرد.

دولت جمهوری اسلامی گورستان ها را به لحاظ فقهی (شرع اسلامی) از هم جدا کرده ست. در اردیبهشت ۱۳۶۰ خورشیدی فعالیت سازمان های سیاسی محدود، و سرکوب مخالفان جدی تر و وسیع تر شده بود. اعضای دولت در اندیشه گورستانی مجزا برای کمونیست ها بودند؛ زیرا حکومت برای ماندن در قدرت باید مخالفان را می زد و از میان بر می داشت؛ پیش بینی رویارویی را کرده و مصمم به آماده سازی مکانی بودند تا گورستان چپ ها را از مسلمانان جدا کنند. به همین دلیل پشت گورستان ارامنه در تپه های مسگرآباد را معین کردند و از مرداد ماه ۱۳۶۰ با دفن ۱۲ تن از اعضای سازمان پیشین پیکار آنجا قبرستان مرتدها شده ست. حساسیت رژیم و تعصبات مذهبی سران کشور تا حدی ست که در همان روزها، زنده یادان «سعید سلطانپور، تقی شهرام، محسن فاضل و…» که در بهشت زهرا دفن شده بودند را نبش قبر کرده و به خاوران انتقال دادند که گورستان کفار شناخته می شود.

با چشم نابینا نگاه نمی کنیم؛ «گورستان مسلمان ها و گورستان کمونیست ها.» چپ های مسلمان شده را در بهشت زهرا دفن کرده اند. مرتدها (کسانی که از دین برگشته اند) در «گلزار خاوران» دفن شده اند. در آن جا گورهای تکی یا جمعی؛ بی نام و بدون سنگ نشانه اند و بارها مورد حمله فالانژها و ویرانی توسط ماموران انتظامی و شهرداری منطقه قرار گرفته است.

“آنها که مسلمان شدن چپ های دفن شده در بهشت زهرا را نفی می کنند باید چپ های سرموضعی دفن شده در خاوران را نیز نفی کنند!”

تا کنون چندین لعنت آباد شناسایی شده اند که محل دفن کمونیست ها در شهرستان ها هستند.

«لعنت آبادها» و گورستان های دور، بدون نام، محل دفن اجساد کسانی بوده اند که بی مذهب و یا از پیروان مذاهبی دیگر می بوده اند. در شهرستان ها به برخی از خانوادها اجازه دفن عزیزانشان در گورستان های شهر نداده اند و آنها را مجبور کرده اند تا در محوطه خانه مسکونی خود دفن کنند.

“دفن برخی از کمونیست ها در قطعه های «بهشت زهرا» یک واقعیت ست که ما را به واقعیات دیگری می رساند.” دفن کمونیست ها در گورستان مسلمانان تصادفی و انتخابی نیست؛ و باید از زاویه دید زندانبانان، سیستم قضایی جمهوری اسلامی و سیستم امنیتی پیچیده، قضاوت شده باشند. با همه این ها آنها که در خاورانند و آنها که در بهشت زهرایند “تلفات” مبارزه هستند. و آنها که اعدام شدند می پنداشتند همراهان با صلاحیت و مدعیان شایسته ای پس از آنها زنده می مانند.

نویسنده در دو قدمی مرگ بوده؛ ۹ بار زندان و شکنجه را تحمل کرده؛ تا شانس زنده ماندن به برخی بدهد و زندگی را به برخی دیگر (اقلیت) ارفاق کرده ست.

حکومت جمهوری اسلامی برای رفتارهای غیرانسانی و ۴۲ سال سرکوب مردم بی گناه بویژه زنان محکوم ست. اما نمی توان پنهان داشت که اشتباهات سازمان ها، اشخاص و بی مسولیتی هایشان به بالا رفتن آمار اعدام کمک کرده؛ محکوم هستند از تلفات می شد کاست. سازمان هایی که در کنار حکومت ایستادند و حقوق زنان را از بین بردند به سرکوب زنان کمک کرده و اکنون مدافع حقوق بشر ملی گرا، مذهبی ها شده اند؛ محکوم هستند.

آنچه گفته شد از تجربه دو زندان در نیم قرن ست که بایستی جامعه بداند در زندان چه گذشت و “نقطه پایان بر آن گذاشته شود.”

مبارزه شکست و پیروزی دارد؛ «دانستن و آگاه شدن از شکست هنر ست. هنر در بلوغ سیاسی ست و پذیرفتن واقعیت، واقعیت هایی گرچه تلخ و سخت.»

در جوامع متمدن هرج و مرج طلبی محکوم و رد شده ست. هرج و مرج طلبان گروهی بزدل و بی مخ از میان راست ها و چپ هایی هستند که در خارج توطیه می کنند و زندگی شان را در ازای از دست رفتن مبارزان راستین و برجسته ای در جمهوری اسلامی دارند. مبارزه خونین، بازگشت از دست رفته ها را در پی ندارد؛ گروهی آن را در حد شعارها و هیجانات آن لاین کشانده و از احساسات زندانیان سیاسی پیشین که جریحه دار حکومت اند برای اهداف معین در جهت منافع خود بهره می برند؛ اینان بر آن هستند با دروغ و گزارش های نادرست چهره دیگری از مبارزه نشان بدهند.

بر زندانیان سختی کشیده پیشین ست که می دانند در زندان، در بندهایی که بوده اند چه گذشته و نباید بگذارند، اشخاصی که با هر نامی برای حفظ جان خودشان به خارج پناه آورده اند؛ و نه برای مبارزه با رژیم، اندک قضاوتی در باره وقایع زندان بکنند؛ زیرا که اگر تحمل زندان های دهه شصت سخت نبود اینان نمی گریختند، می ماندند و دستگیر می شدند و در زندان مبارزه می کردند؛ مگر همین را از دیگران انتظار ندارند؟!

و دیگر این که زندانیان پیشین چنانچه از همکاران و عناصر رژیم را می شناسند؛ پیش گام شوند برای اعاده دادرسی و بررسی حقوقی. کسانی که از ترس گریخته اند صلاحیت قضاوت در باره زندان را ندارند و خطای دیگر این ست که زندانیان را دست و پا چلفتی تلقی کرده و سعی دارند به هدایت آنها دارند سخن در دهانشان بگذارند. نویسنده و دیگر زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ اشخاصی بوده ایم که در زندان ها بزرگ شده و بهتر از دیگران محیط زندان ها را می شناسیم و می دانیم چه رخ داده ست.

رویای شوریدن بر حکومت بدون داشتن قوای شورشی و توانایی شورش و شعور، خودکشی ست. جامعه ایران سزاوار این مسایل و این نمونه کلاهبرداری ها نیست؛ نیازمند امنیت و آزادی ست اما اسباب آن محیا نیست چرا که قدرت سرکوب رژیم و خیانت پیشگی چپ و راست مانع رسیدن به تغییر است.”

«دانستن و آگاه شدن از شکست، هنر سیاسی ست. پذیرفتن واقعیت، واقعیت هایی اگرچه تلخ و سخت، هنر در بلوغ سیاسی ست.»

۲۴ نوامبر ۲۰۲۰

لندن

پی نویس:

نکته: همه آنچه را که نوشته ام از حافظه بوده و بررسی وقایع مرتبط با چپ هاست. داستان ها و حکایت های مجاهدین در زندان نپرداخته ام.

۱- شناخته ترین گورستان کمونیست ها واقع شده در شرق تهران.

۲- دیوار چمدان ها، در موزه ای در کشور لهستان است.

۳- جامعه یهودیان و جوامع میزبانی مهاجران یهودی در جنگ دوم جهانی.

۴-

۵- فیلم «انتخاب سوفی» با بازی درخشان «مریل استریپ»، محصول ۱۹۸۲ آمریکاست. «آلن جی پاکولا» کارگردان فیلم و نویسنده فیلم نامه، درام را بر اساس رُمانی به همین نام ساخته. رُمان «Sophie’s Choice» اثر «ویلیام استیرونز» در سال ۱۹۷۹ منتشر شده ست.

۷- سرور شجاعی هوادار پیکار در تیر ماه ۱۳۶۰ همراه ۱۱ تن دیگر از اعضای پیکار دادگاهی و به اعدام محکوم شده بود؛ پیش از انتقال به جوخه اعدام تواب شده بود و در زندان بدنام «اوین» کار می کرد اما نامزد وی در همان شب اعدام شده بود. از خارج از زندان او را می شناختم و به سبب پیشینه آشنایی با وی در اسفند ۱۳۶۰ توسط او در زندان اوین شناسایی شدم.

۸-

۹- نسرین اسدیان در سال ۶۴ یا ۶۳ تهران دستگیر شده و از هواداران راه کارگر بود. او در معرفی خود می گفت رابط سازمان با نیروهای خارج از کشوری راه کارگر بوده ست و برادرش نیز در خارج ست. وی برای ارشاد کردن نویسنده می گفت: من اگر از زندان بیرون بروم برای جبران صدماتی که به انقلاب زده ام می خواهم با یک پاسدار ازدواج بکنم؛ باید به انقلاب اسلامی فکر کرد.

۱۰- سیبا معمار نوبری از هواداران سهند بود. در سال شصت در زندان اوین ۲ هفته هم اتاق بودیم. همسرش در همان سال شصت اعدام شد و وی پس از انتقال به قزلحصار در زیر شکنجه های حاج داود رحمانی بریده و سپس به درجه اعلای توابیت رسیده بود. پس از انتقال نویسنده از گوهردشت به اوین در سال ۶۵ با او هم بند بودم و دگرگونی های شخصیتی را در او می دیدم. وی پس از آزاد شدن با مراجعه به بنیاد شهید به عقد پاسداری درآمده بود و جدا شد. اکنون ساکن کشور آلمان ست.

۱۱- حسین روحانی از رهبران سازمان پیکار بود وی پس از ۱۵ سال مبارزه در زیر شکنجه برید و تواب شده و مترسک دست دژخیم لاجوردی بود. روحانی کاری نبود که نکرد. از جلسات مصاحبه و آموزشی و اطلاعاتی گرفته تا کف شویی زندان. تواب شدن وی بر هواداران پیکار در زندان اثر عمیقی داشت بریدن و روانی شدن چند تن از زندانیان تاثیر مستقیم کارهای وی بود. پس از همه نوع بهره هایی که داشت اعدام شد و در بهشت زهرا دفن گردید.

۱۲- مهدی سامع نوشته بود که در زندان ساواک می رفته ست کف شویی بند را انجام می داده برای این که با سلول ها ارتباط بگیرد. و تجربه نویسنده متفاوت ست؛ در زندان هایی که سلول ها در بسته هستند از توابان استفاده نمی کنند و نگهبان ها هستند که اجازه تردد و دیدن محیط پیرامون را دارند. نویسنده در سلول های بندهای کمیته مشترک، ۳۱۵ و ۲۰۹ زندان اوین، ۳-۴ سال زندان سلول های زندان گوهردشت گذرانده، توابان و دیگر زندانیان اجازه نداشتند وارد راهروها بشوند.

۱۳- سودابه سدیفی«سودابه سدیفی» مشاور آقای بنی صدر نُخستین رییس جمهور ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی.

سودابه سدیفی نادم و دست راست لاجوردی دژخیم زندان نه فقط شکنجه نشده بود بلکه امور اصلی بندهای زنان زیر نظر این خانم بودند؛ از نگهبانان های زن (پاسداران) بالاتر و به همه گی شان مشاوره می داد. وی همواره در ایجاد شرایط فشار بر زندانیان کوشا و خواهان اعمال شکنجه و سخت گیری بیشتری بر زندانیان

بود.

خیلی کارها می کرد و از آن دسته از زندانیان توابی بود که با چشمان باز و بدون چشم بند در محوطه زندان اوین رفت و آمد و کار می کردند؛ از توابان با نفوذ و اصلی زندان بود؛ بالاتر از توابانی بود که در زندان تیرخلاص می زدند..

زندانیان سال شصت می دانند که چه کارها کرده است! از آن دست از توابان بود که از فرصت طلبی به همکاری با زندان تن داده بودند و در موردش شکنجه اعمال نشده بود که به خاطر شکنجه شدن تن به همکاری داده باشد. بقول خودشان ارشاد و از عوامل شکنجه شدن زندانیان شده بودند.

۱۴- راضیه قنبر پور منشی دفتر آقای بنی صدر بود. «راضیه قنبرپور» از توابان همکار مسوولان و مدتی مسوول بند ۸ در قزلحصار بود. در زندان چه کرد و چگونه دوران زندان خود را گذراند؟ در یک جمله من گواهم و اعلام می کنم در زندان گوهردشت به دست راضیه قنبرپور شکنجه فیزیکی شده ام.

۱۵- از رفقای زندان شنیدم که رهبر اقلیت «توکل» گفته ست که هواداران در دادگاها از مواضع سازمان دفاع و خود را فدایی معرفی کنند. آقای کاویانی بهتر می بود به هواداران رهنمود نمی دادند چه بکنند؛ در کشور می ماندند تا دستگیر بشوند و از مواضع خود اقلیت دفاع می کردند به جای جاخالی دادن.

۱۶- رادیو در گاپیلون. ۴ بهمن ۱۳۶۴ ، انشعاب در اقلیت سبب درگیری میان دو گروه از فداییان شده ست. هنگامی که اموال سازمانی را تقسیم می کردند برای یک رادیو با یکدیگر درگیر می شوند و ۹ تن کشته می شود. بچه ها سر بدار شدند و پس ماندگان تشکیلات ها برای یک رادیو به روی هم اسلحه کشیده اند. سازمان فداییان افتخارآمیزترین سازمان چپ در خاورمیانه بدست شاهین بی مخ ها و عباس سوسول ها و گروه خواهران سامع افتاد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate