مکتوبات شبانه (مکتوب هشتم)

مولوی و هگل

گفته می شود این بیت دو عظیم مولوی با تمامی ایده های فلسفی هگل برابری می کند:  

این جهان چون فکرت است از عقل کل

عقل چون شاه هست و صورتها رُسول 

هگل با مکتب سازی و زبانی مغلق آن چه را گفته است که مولانا ، با کلامی شیرین و طبعی روان گفته است.

اشعار مولانا سراسر حکمت است و برای طرح و بیان اندیشه ی خود از مبانی فلسفی بهره برده است.

 مولانا هرچند با فلاسفه مشکل داشت بخاطر آن بود که راه رسیدن به حقیقت را پیچیده می کنند.مولانا با ذهنیت فلسفی مشکل داشت وراه رسیدن به حقیقت را سهل تر می دید  

فلسفی خود را ز اندیشه بکشت

گو بدو کو را سویِ گنج است پشت

 این تمامی چیزی ست که در مورد مولانا گفته می شود.

در گام نخست نباید از یاد برد که مولوی فیلسوفی ایده پرداز نبود. وبطور کل فیلسوف نبود.  

متفکری بود باقریحه ای رشک بر انگیز اما این ذهن و قریحه در خدمت ایمانش بود و تمامی گفت و شنودش تشریح این ایمان بود

فرقی بسیار ست بین ذهن پرسش گر فلسفی با ذهن مومن خوش قریحه و مستعد

مولوی بدنبال پرسش نبود.پرسشی نداشت واگر هم داشت پرسش هایش بنیادی نبود.مولوی مشکلی با وحی و معاد و واجب الوجود نداشت.

کلان روایتی را پذیرفته بود و به این کلان روایت صورتی عارفانه داده بود

مولوی یک اشعری مذهب بود و هر چه می گفت و می بافت در این کانتکست معنا می یافت.

مولوی قرابتی با فلسفه و عقل نقاد نداشت .

پرنده دور پروازی بود که اوج آسمانش ایمان و مذهب بود و کلان روایت هایی که او نظر خوشی به آن داشت .

 بهرروی قیاس او با هگل قیاسی مع الفارق است.  

فروید و تشریح ذهن آدمی

فروید ساختار ذهن انسان را شامل ۳ بخش می دانست هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار.

ضمیر خودآگاه

ضمیر خودآگاه دربرگیرندهی همهی چیزهایی است که در شبانهروز از آنها آگاه هستیم. تمامی مسائلی که روزانه با آن در گیر هستیم در این بخش جای می گیرد.

ضمیر ناخودآگاه  

این بخش دربرگیرندهی پندارها، آرزوها، خواستهها، نیازها و احساسات سرکوب شده ماست.

که دور از دسترس ماست ولی بر رفتار ما اثر میگذارد. این بخش بایگانی احساسات سرکوب شده ماست که برای فراموش کردن به این بخش فرستاده شده و بایگانی شده اند اما فراموش نشده اند و می توانند در رویا یا گفتار و رفتار ما بیرون بزنند.

ضمیر نیمه آگاه  

این بخش پل ارتباطی میان هشیار و ناهشیار ماست.واز دو سوی می توانند احساساتی به آن وارد شود یا برای فرستادن به بخش ناخودآگاه یا برای فرستادن به بخش خودآگاه.

این آنالیز از روان انسان در روزگاری که بیماران روانی را بزنجیر می کشیدند و تحت شکنجه های وحشیانه می خواستند ارواح شیطانی را از آن ها دور کنند انقلابی بود،انقلابی بزرگ.

جهان کران مند

گفته می شود در ابتدا کل جهان هستی در نقطه بسیار ریز به قطر شاید ۱۰ به توان ۳۳ برابر کمتر از یک متر متمرکز شده بود ؛کل جهان قابل مشاهده در نقطه ای ریز متمرکز بود.

گفته می شود جهان با سرعتی بیش از سرعت نور در حال انبساط است .

کهکشان آندرومدا با سرعت در حال نزدیک شدن به ماست اما کهکشان هایی دیگر بسرعت از ما دارند دور می شوند

 سیاره ما با اندرومدا و گروه کوچکی از کهکشان های کوتوله برای ابد در این گوشه جهان خواهیم ماند و باید با نقض قوانین فیزیک راهی پیدا کنیم تا بتوانیم بدانسوی جهان برسیم.

براستی کار انسان امروز و فردا فهم ماده ،ذرات ،نسبیت عام ،انبساط فضا و زمان و تبیین جهان های دهگانه موازی ست یا بر نشاندن جهان طبقاتی و بزیر کشیدن اندیشه برابری و آزادیخواهی ست.؟این پرسشی ست که باید بیشتر روی آن خم شد.

ما و اندیشه فلسفی

این نکته تازه ای نیست که در سده های گذشته ما موفق به خلق ایده های فلسفی و دستگاه های فلسفی نشده ایم .

در نهایت آنچه داشته ایم مفسران و شارحان و مترجمینی بوده اند که در باره فلسفه غرب سخن گفته اند.

هرچند بعضی این شارح بودن را هم قبول ندارند و می گویند ماهنوز به آن درجه از فهم فلسفه نرسیده ایم که شارح فلسفه باشیم.شرح و تفسیر احاطه ای می خواهد که در مدعیان فلسفه دیده نمی شود.

در صد ساله گذشته ما در باره فلسفه کم حرف نزده ایم اما آن چه گفته ایم فلسفه نبوده است بخاطر آن که موفق نشده ایم یک گزاره فلسفی تولید کنیم.

 چرا ما نتوانسته ایم به خلق ایده های فلسفی برسیم؟. اشکال کار در کجاست.؟

ایده فلسفی از هیچ آغاز نمی شود.برای خلق هر نظامی فلسفی باید اندیشه های قبل از خود حلاجی شود حلاجی برای فهمیدن و شرح برای یافتن غوامض و پیچیده گی ها و در آخر نقد و داوری این ایده ها.از این جا ببعد است که خلق ایده های فلسفی جرقه اش زده می شود واندیشه های جدید بدنیا می آیند.

 برای نقد نخست باید به پرسایی رسید هر اندیشه های از علمی ترین تا خرافی ترین آن می تواند راه را برای اندیشه جدید باز کند بشرط آن که فهم شود حقیقت داستان چیست .

آدمی محصول جامعه و محیط و ساخته شده در فرایند ناخودآگاه دادو ستد های فرهنگی ست.معلوم است که اندیشه فلسفی کنونی جهان نتیجه مستقیم یک نفر نشسته در یک گوشه از جهان نیست محصول تعامل اندیشه های انسان های گوناگون در چار گوشه جهان است خب باید بفهمیم سهم ما در این اندیشه فلسفی جهان چیست و این کتاب قطور فلسفه کدام باب و جستارش بنام ما سند خورده است و اگرخورده است کجاست و اگر نخورده است چرا .  

اندیشه فلسفی حاصل اندیشه و فکر و آزمون و خطای انسان خردمند است.

خب بعضی از امتناع تفکر در سنت دینی و پیکره فرهنگی سخن می گویند و بعضی دیگر از نشنیدن سخن بکر و تازه از اهل فکر و بعضی از دوران فترت در اندیشه حرف بمیان می آورند.باید دید در پشت هر کدام چه منطقی خوابیده است و جدا از دلایلی که بر شمرده می شود همه بیک مقصد منتهی می شوند و آن قلت و بی  بنیه گی اندیشه فلسفی ماست .

این امتناع آیا بر می گردد به شاکله فرهنگی ما که دینی ست یا بر می گردد به شوریدگی و گوریدگی تاریخ ما که بر ما روشن نیست و ماهنوز نتوانسته ایم در یابیم که کجای دنیا ایستاده ایم و چرا .

آیا مشکل ما از مشروطه ببعداست که ما تنها مصرف کننده اندیشه غربی بوده ایم.ونهایت بیک مصرف کننده بد تبدیل شده ایم و به همین خاطر موفق نشده ایم در تمامی این سالها دست به ابتکاری عملی بزنیم.

عده ای دیگر این فترت را از دوران قدیم می دانند و می گویند ما اندیشه فلسفی نداشته ایم و زمانی که بفکر فلسفه افتادیم رفتیم بطرف تقلیل مفاهیم و برداشتن بخشی از اندیشه فلسفی برای پوشاندن لباس حکمت بر تن شریعت و در دوران بعد هم اگر ابتکار وبرهانی بود برای اثبات گزاره های دینی بوده است که در حیطه علم کلام بوده است و ربطی به اندیشه فلسفی ندارد.

اعلامیه استقلال امریکا

  حق زندگی

حق آزادی

و حق جستجوی خوشبختی

از جمله حقوقیست که خداوند برای مردم مسلمنموده وحکومت به خاطر تامین این حقوق برقرار شده است.

اما هر حکومتی بخواهد این اهداف را تبدیل به یک استبداد مطلقه نماید حق مردم و بلکه وظیفهی مردمست چنین حکومتی را واژگون کنند

از قسمت دوم این گزاره می گذریم که محل چون وچرا ندارد.اما باید پرسید آیا حکومت ها برای تحقق این سه حق تشکیل شده اند؟. باید روی آن بیشتر اندیشید .

کهکشانی از دروغ

موجودی بنام ناصر کرمی در کافه اندیشه از چپ انسان ستیز حرف می زند؛ تیتری برای خواندن. در ذیل این تیتر از حمایت همه کمونیست ها از نقض حقوق بشر در ایران  در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل سخن رفته است.

وقتی به این لیست نگاه می کنیم نام ۳۱ کشور را می بینیم که هر کدام بدلایلی به این محکومیت رای نداده اند.از چین و ویتنام و کامبوج و کره و روسیه بگیر تااز افغانستان و برونئی و هند و بولیوی و سوریه و عراق

این نام ها چه ارتباطی با چپ دارد .خجالت هم چیز خوبی ست البته اگر کسی دارای چنین  احساسی باشد

نمونه ای دیگر:موجود دیگربنام فرهاد قنبری از همین راسته می گوید چپ بی وطن چپی فرهنگ ستیز و ایرانی ستیز است.فروسی را روستایی شاهپرست و حافظ را کاسه لیس حاکمان و سعدی و مولوی را زاهدانی خشک مغز می دانند.

چپ ایران ضد فرهنگ وتاریخ ملی و هویت ملی نیست..فردوسی را شاهپرست و روستایی ناشاعر نمی داند ،حافظ را کاسه لیس حاکمان خطاب نمی کند مولوی و سعدی را زاهدان خشک مغز نمی داند

چپ بی وطن نیست.اگر بی وطن بود مثل راست بی وطن وطنش را در چمدان های پردلارش می گذاشت و راهی دیار فرنگ می شد و با خون خود جای جای میهن را سرخ فام نمی کرد.

چقدر باید یک موجود بنام فرهاد قنبری در یک کافه ساز و ضربی بنام اندیشه به فلاکت افتاده باشد که بخواهد با فحش های چارواداری و دروغ های بی شرمامه چپ را نقد کند.

اگر مرادش ازچپ های بی وطن توده ای ها باشد که باید گفت یکی از معتبرترین شاهنامه ها تصحیح مسکو است که در تصحیح آن عبدالحسین نوشین از رهبران تبعیدی حزب شرکت داشت و واژه نامک که توضیح واژه های شاهنامه است کاراوست و جز این کتاب خواندنی  حماسه داد از جوانشیر از رهبران حزب و کارهای شاهرخ مسکوب در مورد جنگ رستم و اسفندیار و سوگ سیاوش و ده ها کار از این نمونه ها قابل ارائه است.

این هم یکی از بدبختی چپ ها در این مملکت  فلک زده است که دشمنان و منتقدینش مشتی دروغگو و پشت هم انداز و چاچول بازند.

یک نکته بگویم وبگذرم .اگر می گویم اگر؛ در بین این موجودات موجود عاقلی باشد باید بداند نقد چپ نیازی به پشت هم اندازی و شارلاتانیسم نیست.چپ جا برای نقد بسیار دارد و از نقد درست و منصفانه خوشحال و شاکر خواهد بود ویاد هم خواهد گرفت

تبار شناسی ما 

گفته می شود نژاد ایرانیان بر می گردد به مردمی که ۱۱۱۰ هزار سال پیش در جنوب غربی نجد ایران ساکن بوده اند .و تبار شناسی ایرانیان به  مهاجرت اقوام اروپایی در ۴هزار سال پیش به این نجد مبنای علمی ندارد.  

 آریا و آریایی به سه منظور بکار برده شده است:

برای قومی باستانی

برای یک زبان باستانی

برای یک سرزمین که محل اقامت ایرانیان باستان بوده است

آریایی ها بر خلاف گفته غربی ها مهاجر نبودند همان هایی بودند که از ۱۱ هزار سال پیش ساکن نجد ایران بودند و نخستین تمدن ها را درسیلک و شهر سوخته  و اطراف کاشان و جیرفت بر جای گذاشته اند.

بررسی های ژنتیک نیز موید این امر است و حتی نشان می دهد اینان بودند که حدود ۴ هزار سال پیش به اروپا رفتند.

تغییر زبان آریایی ها از دراویدی به هند واروپایی بر می گردد به مهاجرات آن ها از جنوب و جنوب شرقی به سمت شمال حدود ۴۲۰۰ سال پیش بخاطر خشک سالی ست.

از چاه به چاله یا از چاله به چاه  

ما باید از خود به کرات و مرات بپرسیم چرا هر زمان که بیک پیچ تاریخی می رسیم به بیراهه می رویم.داستان از چاه به چاله و یا از چاله به چاه در کجای تاریخ ما قرار دارد.

گرفتاری تاریخی ما کجاست.آیا این شانه به شانه شدن تاریخی ما بر می گردد به باور ما به کلان روایت ها؟.آیا ما در زیر بار بختک سنت گرفتار شده ایم که می ترسیم از اندیشیدن و نزدیک شدن به پرسش های بنیادی؟ .

آیا ما می ترسیم از برهنه شدنی تاریخی و پیداشدن کژی و کوژی شاکله فرهنگی مان.؟

آیا این حرف درستی ست که ما باید نخست از خودمان شروع کنیم و ببینیم سهم تک تک ما در این گرفتاری تاریخی چیست.

 آیا این حرف درستی ست  که کار ما با عرفان بازی و دین سازی  ونواندیشی های دینی بجایی نمی رسدو باز گشت به گذشته باستانی هم نه مقدور است و نه شدنی ست و نه عاقلانه است .

 و تمامی این ها راهی بجلو نیستند عقبگرد هایی از سرناچاری و نه دانستن های بی پیر است .وچاره ای نیست جز آن که شهامت اندیشیدن را در خود زنده کنیم.و دست بر داریم از این گزاره های مسخره ونخ نمای معنویت در شرق و بی معنایی در غرب وتکرار فرهنگ چند هزار ساله و این که ما چه بودیم وچه کرده ایم در روزگار باستان وجستجو های بی حاصل در کتاب های قدیمی تا به ضرب دگنگ ثابت کنیم هگل انگشت کوچک مولوی نمی شود و دو بیت از شعر مولوی خلاصه تمامی اندیشه های هگل است و به همین سیاق رطب و یابس دیگر.  

چرا ما دچار یک دمانس عقلی تاریخی شده ایم .علت این آلزایمر چیست .

آیا به این خاطر است که  آن قدر در طول تاریخ روی سر ما و توی دهان ما زده اند که ما یادمان رفته است که بوده ایم وچه شده ایم . فقط خواسته ایم از ین عذاب رها شویم بی خود که نمی گوئیم از این ستون به آن ستون فرج است

آیا این درست است که یک روی دیگر مشکل ما تنبلی تاریخی ماست .

ما  حوصله چون و چرا کردن با خود و دیگران را نداریم . حوصله نداریم از قشرخاکستری مغز خود کار بکشیم .

اما بمحض آن که گفته می شود ما فلسفه نداریم چون پرسایی نداریم بر می آشوبیم و گارد می گیریم و رگ گردن کلفت می کنیم ومی گوئیم پس پسر سینا و مولوی وخیا م از زیر بته در آمده اند.ودل خوش می کنیم به چند کتاب ترجمه شده و خزعبلاتی پیرامون اظهار نظر چند فیلسوف درجه چندم غربی که دم ما دم فیل است و چنین وچنان.

ما هنوز نتوانسته ایم بین شادی و خوشبختی فردی و همگانی رابطه ای دیالکتیکی بر قرارکنیم و از یکی به دیگری برسیم . و قبول کنیم خود خواهی در حد معقولش بلااشکال است باید هم باشد اما باید آنرا با دیگر خواهی آشتی داد.

باید دید شاکله فرهنگی ما از چه ملاتی بر آمده است که ما قادر نیستیم رابطه ای در ست بین خود و دیگری برقرار کنیم.

باید روی این پرسش ها بیشتر خم شد.

قواعد اخلاقی در نزد کانت

۱قاعده ی طلایی : با هر کس به گونهای باید رفتار کرد که دوست داریم دیگران در همان شرایط با ما این گونه رفتار کنند.

۲قاعده نقره ای:با دیگران نباید بگونه ای رفتار کرد که دوست نداریم آنگونه با ما رفتار شود.  

۳قاعده ی پلاتینیومی : با دیگران به گونهای رفتار کنیم که انتظار دارند

 شفیعی کدکنی  و تاریخ

شفیعی کد کنی ؛شاعر و استاد دانشگاه در کلیپی در سر کلاسش می گوید:

 در مورد سیاست اجماع نمی توان کرد.

 بچه که بودیم به وثوق الدوله و قوام السلطنه فحش می دادیم ولی به مرور بعد از هشتاد سال فهمیدم، هر دو سیاستمداران بزرگی بوده اند

 وثوق الدوله عاقد قرار داد ۱۹۱۹ که با گرفتن رشوه از انگلیسی ها در زمانی که مجلس تعطیل بود قصد فروش ایران را به روس ها و انگلیسی ها  را داشت و قوام الدوله با آن کارنامه سراسر سیاهش از بابا باغی بگیر تا زمانی که قصد داشت در بر کنار مصدق به شاه کمک کند در سال ۱۳۳۱ و نقش فریبکارانه اش در سرکوب فرقه آبرو باخته تر از آنند که نیازی به ورق زدن تاریخ داشته باشیم این داستان ها بر سر هر بازاری هست.

این که شفیعی کدکنی از تاریخ درک درستی ندارد آن هم بعد از ۸۰ سال عیب بزرگی نیست.اما وقتی این درک غلط از تاریخ از کرسی استادی در دانشگاه منتشر می شود و می تواند باعث گمراهی شود عیب بزرگی هست.و اگر این افاضات را در کنار افاضات دیگرش در مورد خویی و شاملو و نیما بگذاریم می بینیم استاد جایی از کارش می لنگد و بهتر است بهر دلیلی و با هر حسابی که این حرف ها را می زند خاموش باشد و در ساحتی اسب سخن را براند که از رموز آن مطلع هست.در مقاله شاعری این سوی دیوار به تفصیل در مورد افاضات استاد سخن رانده ام .

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate