مکتوبات شبانه (مکتوب هفتم)

 منی که نام شراب از کتاب می شستم

زمانه کاتب دکان می فروشم کرد

کنون که کاتب دکان  می فروش شدم

فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد

کتاب مستطاب مسعود

باید از خود پرسید چه ضرورتی بود که در آن سال های دور در راهرو های نیمه تاریک دانشکده فنی و یا دانشگاه صنعتی عده ای چمباتمه می نشستند و کتاب ورق ورق شده مسعود احمد زاده را می خواندند به گونه ای که چون خونی در رگ های شان به جریان در بیاید و آن ها را چون ستاره دنباله داری در سپهر تاریک میهن به حرکت در آورد تا سیاهی ها را روشن کنند.

چرا این ضروت امروز عمل نمی کند و خرورار خروار کتاب خونی در رگ های مرده به حرکت در نمی آورد و کور سویی در سپهر تاریک میهن روشن نمی شود.

این را منتقدین مشی چریکی باید پاسخ گویند

حوزه آرمان و حوزه عملکرد

این گزاره درستی ست که کسانی که آستین همت بالا زدند و قدم در مسیر بی باز گشت کار سیاسی گذاشتند،آن هم در مسیر ‍‍‍‍‍‍‍‍پرمخاطره و پُر از پرتگاه در کشوری پر از توطئه و عقب مانده و استراتژیک برای کشور های استعماری اگر یک صدم این انرژی را در کار اقتصادی می گذاشتند در هر کجای دنیا که بودند افرادی موفق در رده عالی بودند .

کافی ست نگاهی بکنیم به ایرانیانی که با روحی زخمی به دیار غربت رفتند و هم اکنون در رده بالایی از علم و ثروت قرار دارند.   

  این گزاره درستی ست.واگر این افراد حتی بدترینشان نقد می شوند این نقد در حوزه عملکرد هاست نه حوزه آرمان ها.نمی توان آرمانخواهی این افراد را زیر سئوال برد و انصاف هم نیست .

آنانی که رفتند  

بهترین های ما آن ها بودند که رفتند.رفتند و اکنون با ما نیستند وما را برای همیشه تنها گذاشتند.

همیشه همین گونه بوده است.این قانون نبرد است در تمامی دوران ها،آنانی که در صف نخست می جنگند و دلاورانه به قلب دشمن می تازنند و زودتر از دیگران از بین می روند کسانی هستند که درک روشن تری از مبارزه دارند و با انگیزه های نیرومندتری به مبارزه روی آورده اند و آنانی که در ته صف نبرد هستند و یا درک کم تری ازشرایط و مبارزه دارند کمتر آسیب می بینند و می مانند.می مانند تا بر دوش پر از زخم  آن ها که رفته اند بایستند و دنیا را با چشمی بازتر ببینند و آن چه را که رفته است  بدرستی روایت کنند.

گذشته باید باز خوانی شود و کرده ها و ناکرده ها نقد شود نقدی منصفانه و درست.

نباید  از یاد برد آن ها که در آن شب های ظلمانی به دل شب زدند و رفتند از ما باهوش تر شجاع تر و فداکارتر بودند.

تکرار اشتباهات

زمانی که اشتباهات گذشته مطرح می شددر جواب گفته می شد که آن اشتباهات را هزار باره مرور کرده ایم و می پذیریم و با درس گیری از اشتباهات گذشته جایی برای تکرار آن اشتباهات باقی نمی ماند.

اما چرا همان اشتباهات به شکل دیگری تکرار شد.؟چراازآن اشتباهات درسی گرفته نشد.؟

چرا ما با خوش باوری باور کردیم که رهبران دیروز از اشتباهاتشان درس گرفته اند و دیگر از همان سوراخی که گزیده شده اند گزیده نمی شوند.

چرا نفهمیدیم که این انتقادات در سطح مانده است وبه بنیاد ها نرسیده است و تا زمانی که انتقادات به ریشه ها نپردازد و بنیاد های تفکر اشتباه را زیر ضرب نبرد این اشتباهات در زمانی دیگر و به شکلی دیگر تکرار می شود.؟ 

اخلاق و سیاست

گفته می شوددر تاریخ اکثر  گروه ها مبادرت به اعمالی چون سرقت  وجعل هرنوع سند و کشتن مخالفین و بریده ها و نفوذی های پلیس و شکنجه همکاران سابق ویا دشمنان وجود داشته است

و حتی در بدترین شکل مقابله با  مدعیان رهبری سازمان خودی  به شکل افترا و سندسازی و یا حتی تصفیه فیزیکی کار هایی شده است.

و این اعمال در واقع نه برای  تامین منافع شخصی که برای حفظ سازمان انجام شده است و دست یازیدن به این اعمال برای از بین بردن ریشه ای جنایات حاکمان  در شرایط خفقان ضرورت سیاست قلمداد شده است و ضرورتاً این اعمال در پس پرده و در اختفا انجام می شده است و هواداران واعضا از آن بی خبر بوده اند

ما یک عمر بیشتر برای زیستن نداریم و کارنامه ای که از ما به جای می ماند تجدیدی ندارد و ما نمی خواهیم مسئولیت این اعمال ویا توجیه آن را در کارنامه خود ثبت کنیم.  

ممکن است بگویند که امروز ما داریم از این حرف ها می زنیم چون مد روز است  اما چنین نیست این حکم اخلاق مبتنی بر اصول انسانی است

در همان اوایل انقلاب بعضی می گفتند این همان اخلاق مسیحی است که می خواهد گونه خودرا برای سیلی دیگر بگرداند.

بگذار سیلی دیگر را هم بخوریم اما راه را برای توجیه این اعمال در آینده  ببندیم.

از نظر اخلاقی این گزاره که اخلاق مقوله ای طبقاتی است و هرعملی که در جهت رسیدن به جامعه آرمانی مفید باشد مجاز است گزاره غلطی ست.  

بعضی از اصول اخلاقی بدیهی ست وبا توجیه نمی توان آن هارا نقض کرد.اصول اساسی اخلاق نمی توانند نسبی باشد

این تمامی ادعا نامه ای ست که از زاویه گزاره های اخلاقی به جنبش انقلابی می شود.

نمی شود فله ای به نقد عملکرد گروه ها نشست.این گونه نقد ها راه بجایی نمی برد و بیشتربرای تخطئه کردن است .

جعل سند و پلاک ماشین و شناسنامه و سرقت از بانک ها بر می گردد به دوران مبارزه چریکی و دورانی که مبارزه در بعد مخفی و زیرزمینی اش به پیشاهنگ تحمیل شده است.و قابل نقد نیست مگر از بعدی پاسیفیستی و پاستوریزه کردن مبارزه که دیگر مبارزه نیست و بهتر است آدم هایی با این نگاه بروند عضو باشگاه های فرهنگی بشوند.

اما در بعد تصفیه های فیزیکی که در مجموع شاید به ده مورد هم نرسد باید در بستر تاریخی خودش نقد شود و درک انتزاعی و نقد و قلوه کن کردن این تصفیه ها و آوردنش در زمان حال نقدی ست غلط  نه بدرد دنیای آدم ها می خورد و نه بدرد آخرت شان.واقعیت زمینی واقعیتی ست تلخ با مطلق کردن گزاره های اخلاقی راه بجایی نمی برد و تنها پیشاهنگ را خلع سلاح می کند.

نقد تصفیه های فیزیکی که آنقدر ها عمده نبوده و نیست و در مجموع به شمارش انگشتان دست نمی رسد البته این بدین معنا نیست که نباید در حد همین چند تا نقد نشود که شده است و دیگر هم تکرار نمی شود.اما اندیشه راست این گونه وانمود می کند که در این سازمان ها صبح تا شام دارند همدیگر را می کشند.

از مجموع این چند تصفیه فیزیکی تنها دو مورد در سازمان مجاهدین م. ل. بود که از سوی سازمان تقبیح شد و مصببین آن مثل تقی شهرام از سازمان اخراج شدند.پس دیگر چه جای چون و چرا و خط کشیدن های بی حاصل .

تکرار این داستان از سوی جریان راست برای تخطئه کردن کلیت ماجرا بوده است و هست .

ترور سیاسی در گروه ها نیز آن چنان عمده نبوده است ضمن آن که جا برای انتقاد هست و باید انتقاد بشود واین انتقاد هم باید بر بستر واقعی مبازره باشد.

اصول بدیهی اخلاقی از پرنسیب های هر سازمان سیاسی ست و اگر نقض بشود جای انتقاد دارد و توجیه پذیر هم نیست.    

لنینیسم و نقد آن

آبشخور چپ ایران بیشتر از آن که از غرب باشد از شرق بود.تماس نخستین ما با اندیشه چپ از طریق غرب سطحی و کم مایه و ژورنالیستی بود.مسافرانی وسفیرانی که به فرنگ می رفتند و بر می گشتند و در خاطرات خود در این جا و آنجا حرف می زدند و اندیشه های سوسیال دموکراتیک را تحت نام نیهلیسم می شناختند.     

   شناخت عمیق تر ما از اندیشه های چپ بر می گشت به حضور کارگران ایرانی در نفت باکو و معادن قفقاز و ماورا قفقاز که  حاصل نزدیکی ما با کوشندگان سوسیال دموکرات آن سامان بود

این نزدیکی به تشکیل فرقه عدالت  واجتماعیون عامیون و بعدها به شکل گیری حزب کمونیست منجر شد.تا برسیم به احیاء حزب کمونیست که گروه ۵۳ نفر باشد و در مهر ۱۳۲۰ باز ماندگان سه جریان ؛حزب کمونیست و ۵۳ نفر و سندیکالیست های قدیمی منجر به تشکیل حزب توده گردد.

بهمین خاطر چپ ایران بخصوص با پیروزی باورنکردنی بلشویک ها در اکتبر ۱۹۱۷ بشدت تحت تاثیر لنینیسم بود.

نقد لنین در آن روز گار که چون غولی مقدس شبحش براندیشه چپ سنگینی می کرد کاری بزرگ و خطرناک بود و کسی جرئت نزدیک شدن به لنین را نداشت و حاضر نبود انگ خیانت و ارتداد را بجان بخرد.

این جوهره در آن روز گار در وجود دکتر ارانی بود که در زندان رضاخان از بین رفت.بعد ها ما با یوسف افتخاری روبروئیم که با شم کارگریش فهمیده بود آنچه که در شوروی دهه سی می گذرد ربطی به مارکسیسم ندارد و با تزاریسم روس هم خوانی دارد که با انگ تروتسکیسم در زندان روبرو شد و توان آن را نداشت که گامی جلوتر بگذارد و به لنین برسد .

در دوران بعدما خلیل ملکی را داریم که به این درک درست رسید رابطه حزب توده با شوروی ربطی به انترناسیونالیسم پرولتری ندارد.اما اشکال این درک در آن جا بود که این خطا را یکطرفه می دید و می پنداشت بی شخصیتی رهبران حزب کار رابه رابطه این چنینی کشانده است و در روز گاربعد بود که فهمید آن سوی این داستان نیز از انترناسیونالیسم پرولتری پان اسلاویسم را می فهمد.

 کار از سرچشمه خراب بود اما ملکی هم نتوانست به لنین برسد.

نقد لنین از افتخارات مصطفی شعاعیان است .که با روحیه ای مستقل و جنگنده در روزگاری که لنینسم اندیشه غالب بود در کتاب جنبش جنگل و شوروی به نقد لنین رسید و اعلام کرد لنینیسم ناگذرگاه کمونیسم است.که چوبش را خورد و طرد شد  وانگ تروتسکیسم به او زدند که نبود

و اما این گزاره که وقتی سلاح به کمر می بندی یعنی از لنینیسم عبور کرده ای از آن شهید بزرگ نادرشایگان است که توسط شعاعیان نقل می شود و شسته رفته این حرف هیچ زمانی توسط چریک ها ابراز نشد.

لنینسم اندیشه ای چیره بود در چریک ها  بهمین خاطر حمید اشرف با تمامی صلابتی که داشتن نتوانست خطر بکند و به شعاعیان اجازه دهد کتاب انقلابش با آرم سازمان چاپ بشود .وهمین امر باعث جدایی شعاعیان نه طرد شدنش از سازمان شد.این نخستین شرط پیوستن شعاعیان به چریک ها بود و حمید اشرف هم تا جایی که توان سازمان وسپهر اندیشه اش اجازه می داد به این قول وفا کرد و پاسخ حمید مومنی به این کتاب حاصل این رواداری و قول حمید بود.

اما آن چه که در ذات مبارزه چریکی جریان داشت همان چیزی بود که شایگان و شعاعیان به صراحت می گفتند.وقتی مسعود احمد زاده در کتاب مستطاب هم استراتژی و هم تاکتیک می گوید:ما باردیگر به دبره بر گشتیم چون شرایط ایران با روسیه زمان تشکیل حزب سوسیال دموکرات یکی نبود یعنی فرا رفتن از لنینیسم  وحزب لنینی .

مارکسیسم مقلد

این گزاره ای ناقص است که بگوئیم مارکسیسم در ایران از تقلید صرف بالاتر نرفت.اگر نرفت که نرفت و براستی چنین است علت داشت.

به زعم جمهور علما نخستین بر خورد ما با دنیای جدید نبرد چالدران است و آن شکست فاحش در برابر سلاح آتشین که نمود دوران مدرن در برابر دنیای کهن بود.

اما صاحبان امر و اندیشه ما با بضاعت ناچیزشان به فهم این امر نائل نشدندکه سلاح مدرن ذیل دوران مدرن است.اگر غرب غرب شد به زور توپخانه و سلاح آتشینش غرب نشد بلکه بدنبال مدرن شدنش به سلاح مدرن هم رسید.

البته این برخورد خارج از انتظار نبود.جامعه ای که نا پرسا بود و اندیشه و اندیشیدن در آن تعطیل بود امکان نداشت به فهم دنیای مدرن برسد.پس هر آن چه که از دنیای مدرن آمد به شکل ناقص و ابتری جذب و هضم شد و با گذشتن از هضم رابعه و معده گشاد سنت تقلیل یافت و چیزی شد که سنت می خواست و تحمل می کرد .

اندیشه های سوسیالیستی نیز از اواخر قرن ۱۹ وارد ایران شد و همان بلایی سرش آمد که سر اندیشه مدرن آمد.نخست پنداشتند نیهلیسم است. بعد به این نتیجه رسیدند در گذشته دور ما خود صاحبان چنین اندیشه هایی بوده ایم و مانی و مزدک اندیشه های اشتراکی داشته اند.و درآخر اعلام کردند اندیشه های مارکسیستی منافاتی با اسلام ندارد واین شدنی نبود الا 

 با تقلیل وپس پیش کردن مفاهیم.

این یک سوی این داستان بود وسوی دیگرش سرکوبی بی امان بود که اجازه نمی داد اندیشمندان مارکسیست خودشان را بالاتر بیاورند از سطح شارحین ومعلمین مارکسیستی . بهمین خاطرما با تعداد انگشت شماری از متفکرین مارکسیستی روبروئیم .

سرکوب و عقب ماندگی فکری فرصت نداد اندیشه مارکسیستی در محیطی ایرانی ورز بیاید و خودش را با محیط بومی منطبق کند .

سوسیال نیهلیسم

انترناسیونالیسم پرولتری آن چیزی که مارکس باور داشت تا پیروزی انقلاب اکتبر در حد قابل قبولی در مورد چپ های ایرانی اعمال می شد.ایرانی ها در عبور نشریه ایسکرا فعال بودند و سوسیال دموکرات های قفقاز در سازمان دادن به کارگردان ایرانی و آموزش و کمک های نظامی و لجستیک در انقلاب مشروطه بیدریغ بودند.

انقلاب اکتبر 

 مشکل بعد از انقلاب اکتبر شروع شد.شعار روس ها حمایت همه جانبه از ام القری کمونیستی تبدیل شد به تمامی انترناسیونالیسم پرولتری و با محاصره انقلاب و توطئه امپریالیست ها این یکی گرفتن ایرادی نداشت.   

جنبش جنگل

 با ورود ناوگان ارتش سرخ در تعقیب روس های سفید جنگلی ها موفق شدند حکومت رشت را از آن خود کنند.و با همکاری حزب کمونیست جمهوری شورایی جنگل را بر پا کردند.

حمایت بلشویک ها در آغاز تام وتمام بود اما در میانه راه مصالحه با انگلیس پیش آمد و تعطیل کردن انقلاب در شرق در دستور کار قرار گرفت.از اینجا ببعد حکومت شوروی پشت رضاخان قرار گرفت و کمک کرد بساط انقلاب جنگل برچیده شود.مصطفی شعاعیان از همین جا به نفی لنینیسم رسید وآن را ناگذرگاه کمونیسم دانست.

این پشت خالی کردن و خنجر زدن از پشت به انقلاب جنگل با هیچ منطقی جور درنمی آمد الا منافع حقیرانه ناسیونالیستی و با هیچ سریشی نمی توانست به انترناسیونالیسم پرولتری وصله شود و بچسبد.

شکست انقلاب گیلان ضربه مهلکی بود که باید چپ ایران را از خواب غفلت بیدار می کرد.

اما چنین نشد و علت داشت .

انقلاب در آغاز راه بود و می توانست با اگر مگر هایی این خطا را ماست مالی کند.ضمن آن که ما آدمی در قد وقواره ای نداشتیم تا در مقابل لنین بایستد و او رانقد کند.و گردن کلفت ترین چپ این روزگار سلطانزاده بود که با این درک فاصله داشت و دوزاریش تا حدودی در زمان استالین افتاد که سرش را بباد داد.

تا سال ۱۳۱۶ و بر آمدن ۵۳ نفرانترناسیونالیسم  محلی از اعراب ندارد و مورد بحث نیست. هرچند در دادگاه ارانی بر درک مستقل و رابطه برابر با شوروی تاکید کرد و راه درست را نشان داد.

ارانی در زندان مرد و نفر اول تشکیلات که کامبخش بود زنده ماند.

کامبخش درک دیگری از این رابطه داشت و خودش را بیشتر یک ژنرال ارتش سرخ می دانست تا یک کمونیست ایرانی و بین وظیفه ملی و وظیفه انترناسیونالیستی شکی نداشت که باید نخست بوظیفه انترناسیونالیستی عمل کرد و در این روزگار که روزگار استالین بود انترناسیونالیسم پرولتری چیزی نبود جز پان اسلاویسم روس .

از مهر ۱۳۲۰ تا سال ۶۲ حزب با مرده ریگ و آموزش های کامبخش حرکت کرد و نه داستان نفت شمال و نه داستان فرقه نتوانست حزب را از این درک غلط دور کند.انشعاب و اعتراض ملکی بر غلط بودن و یک سویه این رابطه نیز در حزب بجایی نرسید.  

معروف بود که اگر در مسکو باران بیاید توده ای ها در تهران باچتر بیرون می آیند .

سرنوشت ایرانیان مقیم شوروی

سرنوشت ایرانیان پناه برده به شوروی استالین داستان پر آب چشمی ست.بعد از شکست انقلاب گیلان رهبران و اعضا و فعالین حزب از پیگرد پلیس و ارتجاع حاکم راهی کشور شورا ها شدند.

اما کشور شورا ها در حال استحاله درونی بود و از یک انقلاب پیروز در حال گذار بیک انقلاب شکست خورده بود این استحاله بدست استالین  وبنفع ناسیونالیسم روس صورت می گرفت.

این تحولات بدون شک همانطور که از چشم فعالان و رهبران حزب کمونیست شوروی دور نبود از چشم رهبران حزب کمونیست مثل سلطانزاده و لادبن و ذره و حسابی دور نبود.پس بناچار دو راه در پیش این تبعیدیان بود یا چون امیر خیزی با دستان کثیف و آلوده درژینسکی رئیس چکا کنار بیایند و یا چون آخوند زاده خود را به دیوانگی بزنند  و سکوت کنند و جز این دو راه دستگیری و شکنجه و اعترافات ساختگی و مرگ بود کاری که از سال ۱۹۳۰ با رهبران درجه اول حزب صورت گرفت .

جز آخود زاده که بیمار بود تمامی رهبران درجه اول حزب کمونیست ایران تحت اتهام جاسوسی برای امپریالیسم کشته شدند.

قسمت تاسف بار این داستان آن جابود که کمونیست های ایرانی در مقابل ظلم فاحشی که بر تبعیدیان رفته بود لب فرو بستند و دروغ های آدمکشان استالین را تکرار کردند که جناح سلطانزده چپ روی کردند و باعث شکست انقلاب گیلان شدند و در لو دادن اعضا ۵۳ نفرنقش داشتند بهمین خاطر مجازات شدند.

پارادایم های مسلط

نکته ای که کاربدستان رژیم پهلوی از درک آن غافل بودند این بود چرا دانشجوی سال یک دانشگاه بین بلیط های رایگان قصر یخ که ازطرف دفتر نخست وزیری هویدا بین دانشجویان توزیع می شد وبه آن ها این فرصت را می داد که در سالن پاتیناژ درکنار دختران زیبا بنشینند آبجو بخورند و سیگار دود کنند وروی کف یخی سالن پاتیناژ با سرعت سر بخورند و موزیک ملایمی گوش دهند و در طبقه دیگر در استخر آب گرم  با دختران و پسران هم سن خود شنا کنند.می روند به اتاق کوه پول می دهند و برای برنامه قله چین کلاغ ثبت نام  می کنند به کوه می روند و سختی راه را تاب می آورند.

این انتخاب از چه رو بود ؟

برخی آن را به این زمینه ربط می دهند که بیشتر دانشجویان آن زمان از اقشار متوسط روبه پایین بودند که می خواستند برآن شرایط بشورند که به ظاهر توجیهی مناسب است اما فراموش می کنند که آن چه تعیین کننده این انتخاب بود نه خاستگاه اجتماعی افراد که الگوهای مسلط فکری آن زمان بود

آن الگوها چنان مسلط بود که حتی دانشجویان برخاسته از طبقات بالا نیز اسیر آن بودند و پوشش و ظاهر ورفتار خودرا با آن ها تنظیم می کردند

باید توجه داشت که حتی امروز هم که الگوهای مسلط کاملا تغییر کرده اند زمینه های فکری ای که این الگوها از بستر آن ها برخاستند قدرت  واقعی خودرا ازدست نداده اند

علاقمندی و عشق به آب و خاک آباء واجدادی و کوشیدن در راه بهروزی همه ساکنان این آب وخاک به ویژه محرومان و یافتن راهی برای زندگی شایسته برای خود همراه با همه هم میهنان به جای کوشیدن صرف برای حوایج شخصی خود بستری ست که از روی آن الگوها بر می خیزد.

واگر یک جوان در آن زمان بین قصر یخ مجانی با آن جلوه های جاذب کوه را با آن سختی ها و  با پرداخت پول  انتخاب می کرد به خاطراین بود که بین انتخاب رفاه شخصی ویا کوشیدن در راه رفاه همگانی دومی را انتخاب کرده بودند.

واین  انتخابی بود  که تعیین کننده نحوه زیست آن ها در همه عمر بود و آن ها که نه از روی رنگ و ریا که از روی صداقت به این انتخاب ها دست یازیدند با همه سختی ها به حاصل عمر خود بارضایت می نگرند.

نباید از یاد برد که پارادایم ها با گذر زمان تغییر می کنند و تغییر شکل می دهند اما انتخاب درست هنوز مبتنی بر همان ریشه هاست.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate