مارکسیسم و کمونیسم دولتی

مارکسیسم و کمونیسم دولتی

زوال دولت  

۱۹۳۲  GIC 

مقدمه مترجم

ترجمه زیر اساسا به روندی که انقلاب روسیه طی کرده و منجر به سرمایه داری دولتی شده است میپردازد. بدنبال آن مسائلی از جمله وظایف دوگانه و متضاد دیکتاتوری پرولتاریا و شکلی که این دیکتاتوری میتوانست به خود بگیرد اما به انحراف رفته است مطرح میشود.

انقلاب  ۱۹۱۷ روسیه که با جنبش شورایی کارگران و زحمتکشان  برای نابودی سیستم سرمایه داری وایجاد جامعه شورایی سیوسیالیستی  شروع شده بود از مسیر خود منحرف گشته و حزب بلشویک و سرمایه داری دولتی جایگزین آن گردید. دولتی که به نابودی شوراهای  خودگردان گارگران و استثمار آنها تبدیل شد.اگر چه نوع قبلی سرمایه داری سرنگون گشت اما نوع جدیدی به شکل سرمایه داری دولتی جایگزین آن گردید. وسایل تولید از دست سرمایه داران قبلی خارج گردید اما از دسترس کارگران انقلابی بدور ماند. 

 انقلاب کارگری , با لغو مالکیت خصوصی و تصرف وسایل تولید شروع میشود. ولی این اولین اقدام کارگران به سمت جامعه کمونیستی میباشد. وظیفه دشوار و اساسی او از این پس شروع میشود. اکثر نیروهایی که خود را “مارکسیست” مینامند حل این مشکل را نه در انجمنهای خودگردان آگاه اجتماعی به شیوه دمکراتیک و از پایین بلکه با استدلال این که ماهیت “دولت” , کارگری است ,راه حل آنرا در دولتی کردن وسایل تولید و تمرکز آن در بالا مییابند, یعنی همان راهی که در روسیه پیموده شد. اما “آیا ملی کردن ابزار تولید توسط طبقه کارگر پیروز، همانطور که در تئوری و عمل بلشویکی پدید آمد، راهی به سوی کمونیسم است”؟ طرح و جواب این مسئله از دوران بلشویکها و لنین تا کنون یکی از بحثهای مهم درون جنبش کارگری بوده است.

مسئله مورد بجث دیگر, شکلی است که دیکتاتوری پرولتاریا پس از اتقلاب به خود میگیرد.از آنجایی که وظیفه دیکتاتوری پرلتاریا تنها این نیست که سرمایه داران را خلع ید کند و وسایل تولید را به مالکیت کارگران در آورد بلکه بدلیل موقت بودن آن (دوران گذار) وظیفه دارد که خود را بمثابه دیکتاتوری پرولتاریا , همراه با طبقات موجود نیز از بین ببرد., باید سیاست و اقتصاد را بگونه ای آگاهانه سازماندهی کند که نه تنها زمینه هر گونه استثمار انسان از انسان را از بین ببرد و شرایط مشارکت عموم کارگران را فراهم کند بلکه شرایط زوال خویش را نیز فراهم کند. ” زیرا اتفاقا  قدرت سیاسی یا “دولت”  بیانگر رسمی اختلافات طبقاتی در جامعه بوروژوایی است”. دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها حامل دمکراسی برای طبقه کارگر است بلکه شرایط زوال این دمکراسی را نیز فراهم میکند. از این جهت دوران ثابتی بین بدست آوردن قدرت سیاسی و محو آن وجود ندارد بلکه محو این قدرت سیاسی و طبقات روندی است که درست پس از پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی شروع میشود. دیکتاتوری پرولتاریا یا “دولت” یک شبه از بین نمیرود بلکه رو به زوال میرود. از آنجایی که قدرت سیاسی قرار است که توسط خودسازماندهی کارگران و بر اساس ارگانهای خود حکومتی محلی و منطقه ای و با رای آزاد و برابر تولیدکنندگان اعمال شود. از این رو با یک قدرت سیاسی انحصاری و متمرکز توسط دولت و حزب در تضاد قرار میگیرد. چنانکه در پاره ای از موارد در روسیه باعث مقاومت و تصادم کارگران آگاه با دولت گردید.. انگلس میگوید «خودگردانی مبتنی بر کمون‌ها و منطقه‌ها، این به معنای تمرکززادیی از دولت و محو بوروکراسی است.» 

این مقاله تجربه و نوشته کسانی است که خود در زمان تحولات انقلابی میزیستند و در جنبش کارگر فعال بودند از این نظر نیز حائز اهمییت است.

مارکسیسم و کمونیسم دولتی

زوال دولت 

 ۱۹۳۲GIC

انقلاب اقتصادی با به تصاحب آوردن وسایل تولید شروع میشود

اگر حاکمیت طبقه کارگر در یک کشور صنعتی به واقعیت تبدیل شود، آنگاه پرولتاریا با وظیفه دگرگون کردن اقتصاد بر اساس اصول جدید و بر پایه های کار مشترک (کمونیستی) مواجه میشود. (۱) درمورد لغو مالکیت خصوصی به راحتی میشود صحبت کرد و این اولین اقدام طبقه کارگر بعنوان معیار حاکمیت سیاسی او میباشد. اما این تنها یک عمل حقوقی است که پایه و اساس رویداد واقعی اقتصادی را خواهد گذاشت. تحول واقعی و کار انقلابی واقعی از آن پس آغاز می شود.

در کمونیسم دولتی لنینستی – کارگر مزدبگیر همان کارگر مزدبگیر باقی میماند

 تا آنجا که مارکسیست های, غیررسمی(۲) با این مشکل برخورد میکنند, بدیهی میدانند که دولت باید این مشکل را حل کند.(۳) سوسیال دموکراسی بورژوایی تا آنجا پیش می رود که می خواهد از طریق دولت بورژوایی (که قرار است کارگران از طریق حق رای همگانی پیروز شوند) اقتصاد سرمایه داری را به سوسیالیسم تبدیل کند. توجه داشته باشید که  در تئوری چیزی گفته می شود،اما در عمل متفاوت است. زمانی که سوسیال دموکرات ها در آلمان از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ سکان دولت را در دست گرفتند (نه از طریق حق رای عمومی)، آنها نتوانستند تصمیم بگیرند که کدام صنعت برای ملی شدن “آماده” است و سرانجام  سرمایه داری خصوصی را به عنوان بهترین شکل اقتصاد برگزیدند. سوسیال دمکراتهای” مارکسیست “عملا مشکل ساختمان سوسیالیستی را کنار گذاشتند بنابراین دیگر آنرا نمیتوان جدی گرفت.

حزب بلشویک روسیه از انقلاب ۱۹۱۷ همواره ایده دولتی کردن ابزار تولید را راهی به سوی کمونیسم تلقی میکرد, همانطور که در تئوری و عمل بلشویکها منعکس شده است. این واقعیت که این امر تنها به میزان محدودی موفق بوده است به دلیل عقب ماندگی تولید اجتماعی در روسیه است که تا حدی مانع طبیعی برای ملی شدن وسایل تولید بوده است. اما در اینجا به هیچ وجه این موضوع مطرح نیست که تا چه حد ملی شدن امکان پذیر بوده است، بلکه این مسئله مطرح است که آیا ملی کردن ابزار تولید توسط طبقه کارگر پیروز، همانطور که در تئوری و عمل بلشویکی پدید آمد، راهی به سوی کمونیسم است. 

توسعه اقتصاد روسیه تحت فرمان بلشویک ها پاسخ روشنی به این امر داد. امروزه روشن شده است که کارگران بخشی از صنعت که به دولت واگذار شده، مزدبگیر باقی مانده اند. دولت جای سرمایه دار خصوصی سابق را گرفته است، و کارگران نیروی کار خود را به دولت می فروشد، دولت طبق قانون, دستمزدها را تعیین و تنظیم می کند(۴)، اما فقط در محدوده ای که بازار آزاد و رقابت برای او تعیین کرده است.و اتحادیه های کارگری که خود به یک ارگان دولتی تبدیل شده اند اجرای قوانین کار را تنظیم میکنند در یک کلام: صنعت ملی شده، مانند اقتصاد سرمایه داری خصوصی، مبتنی بر استثمار نیروی کار است. بوروکراسی دولتی به طبقه حاکم تبدیل شده است, انتخابات شوروی در این نظام بی معنی است. کارگران «آزاد» سرانجام بر «تصمیم گیری جمعی» کارگران پیروز شده اند.

خود دولت – که در روسیه دولت کارگران و دهقانان نامیده می شود –  به عنوان مالک ابزار تولید در مقابل کارگران مزدبگیر است.بوروکراسی دولتی که به طور متمرکز ارتقا یافته است، ارگان قانونگذاری و اجرایی دولت است و همزمان رهبری تولید را در دست دارد.  سرمایه داری انحصاری که جای  سرمایه داری خصوصی را گرفته در واقع نشان دهنده طبقه حاکم جدید است یعنی بوروکراسی دولتی و طبقه دهقان. کارگران نیروی کار خود را به این دولت می فروشند، اما فقط طبق قوانین کار می توانند این کار را انجام دهند که در آن قیمت و شرایط استخدام توسط بوروکراسی دولتی تعیین می شود. بنابراین، یک استثمار شدید و ناشناخته توسط قانون تجویز می شود و مخالفان اصولاً به عنوان ضدانقلاب سرکوب می شوند. (۶) انضباط و تبعیت از اقتدار دولت به عنوان اولین وظیفه کارگران مزدبگیر, سنگ بنای این سازمان اجباری تولید اجتماعی است. انسان بیهوده از خود میپرسد که : “پس در کجا آزادی از کارمزدوری” به واقعیت پیوسته است؟ 

از سوی دیگر، کارگران، در واقع کل جمعیت، به انتخابات شوروی و شرکت در زندگی حزبی و اتحادیه‌ای برای تأثیرگذاری بر اقتصاد و سیاست دولت ارجاع داده می‌شوند.

انتخابات به طور قاطع تحت تأثیر بوروکراسی دولتی (و دهقانان صاحب قدرت) است، و حزب و اتحادیه کارگری ابزار قدرتمند این بوروکراسی هستند، در اینجا کاملا واضخ است که نفوذ پرولتاریا نمی تواند به این ترتیب ادامه یابد و عملاً چیزی از «مشارکت» کارگران که سوسیال دموکرات ها در سرمایه داری نیز خواستار آن هستند, باقی نمانده است.

“انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر”

به عقیده مارکس، دولت ابزارخاص سرکوب است:

 در سرمایه داری: برای سرکوب طبقه کارگر

تحت دیکتاتوری پرولتاریا برای سرکوب بورژوازی و ضد انقلاب. 

اما از اینجا نتیجه نمی گیرد که دولت در جامعه کمونیستی باید از طریق مدیریت مرکزی و تمرکز کل اقتصاد که یگانه قدرت جامعه است, تبدیل شود. برعکس، مارکس و انگلس هر دو بر این نظر بودند که ویژگی جامعه کمونیستی عبارت است از «انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر» و دولت، زمانی که چیزی برای سرکوب نمانده است – یعنی  زمانی که مقاومت بورژوازی  نباشد و کارگران در اثرگذار ایدئولوژیک خود بر کارگران پیروز شوند – باید ناپدید شود. «انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر» دیگر تضادهای طبقاتی را به رسمیت نمی شناسد و بنابراین دولت به عنوان ابزار قدرت در چنین جامعه ای زاید است.

لنین بنیانگذار کمونیسم دولتی است. او در «دولت و انقلاب» بنای اساسی این نظریه را پایه گذاری می کند، او در این کتاب به مارکس و انگلس اشاره می کند. درست است که این اثر در دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا علیه منشویسم نوشته شده است و از این نظر شایستگی ماندگاری دارد، اما شکلی که این دیکتاتوری از نظر لنین  باید به خود بگیرد برخلاف دیدگاهی است که بنیانگذاران کمونیسم علمی در مورد آن داشتند. این را حتی از نقل قول هایی که لنین از نوشته های مارکس و انگلس نقل می کند میتوان دید.. لنین از جمله انگلس نقل میکند:

 ” پس دولت از ازل وجود نداشته است. جوامعی بوده اند که کار خود را بدون آن پیش می بردند و از دولت و قدرت  دولتی تصوری نداشتند. در مرحله معینی از تکامل اقتصادی که ناگزبر با تقسیم جامعه به طبقات همراه است, وجود دولت , به علت این تقسیم, ضروری شد. ما اکنون به سرعت به مرحله ای از توسعه در تولید نزدیک می شویم که در آن وجود این طبقات نه تنها ضرورت خود را از دست داده است، بلکه به مانع مستقیم برای تولید تبدیل شده است. طبقات با همان ناگزیری که در گذشته بوجود آمده اند, ناپدید میشوند. جامعه ای که تولید را بر اساس اشتراک آزاد و متساوی مولدین , بشیوه نوین تنظیم خواهد کرد , تمام ماشین دولتی را به آنجایی خواهد فرستاد که در آنزمان جای واقعی آنست : به موزه آثار عتیق در کنار دوک نحریسی و تبر برنزی.” ( دولت و انقلاب ص ۱۷) (۷) 

انگلس در جایی دیگر به وضوح بیان میکند که وسایل تولید به مالکیت دولت در میآید, دولت از طرف جامغه آنها را در اختیار میگیرد. به همین دلیل است که لنین نظریه خود را بر این گفته استوار می کند. اما باید یک دولت عجیب و غریب باشد، زیرا (دیکتاتوری پرولتاریا) فقط برای این است که تمام قدرت را به تدریج رها و زائد کند..

اما اگر دولت «اداره امور و مدیریت فرآیندهای تولید» را در دست خود متمرکز کند و با در اختیار گرفنن دستگاه تولید, کارگران را با اطمینان بیشتری کنترل کند چه خواهد شد؟ وقتی دستگاه دولتی در دست حزب کوچکی است که قدرت سیاسی هم دارد، بر توده ها مسلط میگردد. حتی این بهانه که این حزب حزب پرولتاریا است چیزی را تغییر نمی دهد. همیشه باید در نظر داشت که این دستگاه دولتی، همانطور که نمونه روسی می آموزد، بعنوان یک دستگاه سازمانده مرکزی,  فقط از مرکز قابل رهبری کردن است؛ «تولیدکنندگان آزاد» (کارگران) نمی توانند در این دستگاه دخالت کنند و با این رهبری مرکزی مطابقت ندارند. انضباط سختگیرانه، تسلیم شدن در برابر فرمان مدیریت ارشد، به عنوان اصل اعتقادی در اقتصاد و سیاست روسیه تبدیل میشود. انتخابات شوروی – در تئوری – تضمین میکند که دولتی که “به نام جامعه ابزار تولید را در اختیار می گیرد” در واقع امور را به نام جامعه اداره می کند و دستگاه تولید را هدایت می کند. (۸) ولی درعمل نشان می دهد که بوروکراسی دولتی با تمام ابزار قدرت برنامه های خود را دنبال می کند و انتخابات شوروی به نتیجه نمی رسد. بنابراین انتخابات هیچ تأثیری بر مدیریت دولتی، حتی بر حزب دولتی و اتحادیه های کارگری ندارد. بوروکراسی دولتی به غیر از سیاست خودش از چیز دیگری دفاع نمیکند.   

باید در نظر داشت که کل اقتصاد در یک دفتر مرکزی متحد شده است، دستورالعمل های خود را از اینجا دریافت می کند، و از اینجا کنترل می شوند.

نیازی به گفتن نیست که دموکراسی در کمونیسم دولتی، یعنی سازمان های حزبی و اتحادیه های کارگری و برگزاری انتخابات شورایی، نمی تواند تضمین کنده از بین رفتن دولت باشد, همانطور که  نظرمارکس و انگلس بود و لنین نیز مطرح کرد.

بنابراین، انتخابات شوروی در کمون‌های منفرد هیچ تأثیری بر شکل‌دهی تعیین‌کننده اقتصاد محلی ندارد. در حالیکه همه چیز به این بستگی دارد که جامعه بتواند به شیوه خود بر نقطه مرکزی مدیریت تولید (و در این مورد نیز دولت) تأثیر بگذارد تا دولت عملاً «از طرف جامعه» عمل کند.

تولید متمرکز در یک دست، شکل جدیدی از کنترل را تعیین می کند. از این رو دولت نمی تواند از بین برود.  دموکراسی همان برگ انجیر است که برای سرپوش گذاشتن بر ستم استفاده می شود.

 ما نتیجه میگیریم (۹) که این حکومت یا رهبری مرکزی نمی تواند رو به زوال رود، بلکه برعکس، در نتیجه چنین تصرف وسایل تولید، باید به طور فزاینده ای خود را تقویت کند. این در واقع به معنای تابع ساختن تولیدکنندگانی است که می‌خواهند از دولت و وابستگی اقتصادی  به آن و در نتیجه تسلط از آن رها شوند. به عنوان تسلی، آنها این چشم انداز را دارند که میتوانند حکومت خود را مطابق با علایق خود شکل دهند. اما این مسیر, یعنی مسیر دمکراسی خارج از عملکرد آنها به عنوان تولید کننده است. 

 بدون شک، کارگران به عنوان تولیدکننده، یک قدرت را تشکیل می دهند، اما به این ترتیب آیا آنها باید در این سیستم به رهبری مرکزی تسلیم شوند؟ در خارج از کارخانه آنها تنها در صورتی قدرت تعیین کننده خواهند بود که سلاح در دست داشته باشند. اما در روسیه می‌بینیم که کارگران خلع سلاح شدند و برعکس، ارتش سرخ تشکیل شد که در اختیار دولت مرکزی است. بنابراین، این دموکراسی عاری از هر گونه نفوذ کارگران است و آن از نظر ماهیت به هیچ وجه با دموکراسی بورژوایی تفاوت ندارد و کارگران هیچ کاری در برابر این بوروکراسی دولتی ریشه دار نمیتوانند انجام دهند. (البته که این اتفاق در روسیه رخ داده است در درجه اول به دلیل شرایط اجتماعی دراین کشور است که این مسئله فقط به پیروزی کمونیسم دولتی روسیه کمک کرد. در عین حال، می توان دقیقاً از اینجا دریافت که اگر تلاشی برای پیاده سازی کمونیسم دولتی بر اساس مدل روسیه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری انجام شود، چه ضربه ای برای طبقه کارگر باید باشد).

نتیجه تصرف ابزارهای تولید توسط دولت بر اساس نظریه لنین، یعنی مدیریت و سازماندهی اداره مرکزی آنها , دولت جدید و قدرتمندی تشکیل میشود که ابزار سرکوب بوروکراسی حاکم میباشد.پس دموکراسی حاکم شبیه برگ انجیر در جامعه بورژوایی است که باید سلطه جدید بر کارگران را بپوشاند. با وجود این، لنین در «دولت و انقلاب» اعلام کرده است که این دولت باید از بین برود. بله، او حتی به این نتیجه درست می‌رسد که دموکراسی نیز باید منقرض شود. 

“وقتی «انگلس از «زوال» و حتی رساتر و شیواتر از «به خواب رفتن»  سخن میگوید  بطور کامل و روشن منظورش دوره پس از تملک وسائل تولید بنام تمام جامعه ، یعنی پس از انقلاب سوسیالیستی است. ما همه میدانیم که شکل سیاسی “دولت” در این دوران کاملترین دموکراسی است ولی هیچ یک از اپورتونیستهای که بیشرمانه مارکسیسم را تحریف میکنند به فکرشان هم خطور نمیکند که بنابراین, منظور انگلس در اینجا “بخواب رقتن” و “زوال” دموکراسی است.” (دولت و انقلاب ص ۲۰)

بدون شک منظور لنین از این دموکراسی , دمکراسی در کمونیسم دولتی است. اگر از توسعه واقعی در روسیه ,که برعکس است, بگذریم ,چیزی جز تکرار کلمات انگلس در مخالفت با آنچه در روسیه اتفاق افتاده است نداریم”

 “به جای یک حکومت بر مردم , کنترل و هدایت فرایندهای تولیدی میآید و دولت زوال میابد.» واضح است که نظریه لنین در اینجا با خود تناقض دارد که بعد به آن میپردازیم. (۱۰)

تناقضات در نظریه لنینیستی دولت

بنابراین، آشکار کردن تناقضات تئوری لنینیستی در مورد دولت بسیار مهم است. اگر قرار است دولت پرولتاریا و همراه با آن دموکراسی از بین برود، نمی توان همزمان جامعه را از نظر سیاسی و اقتصادی تحت شدیدترین کنترل رهبری مرکزی دولت قرار داد. زیرا این به معنای وجود یک دولت جدید با اقتدار بیشتر و گسترده ترهمانند دولت بورژوازی در سیستم سرمایه داری میباشد. فقط سیاسیون ساده میتوانند باور کنند که این دولت به میل خود در یک برهه زمانی معین از قدرت دست میکشد, بله میتواند اما بدون اینکه کل دستگاه تولیدی و اداری ساخته شده متمرکز را نابود کند، برعکس، او تلاش خواهد کرد تا قدرت خود را نشان دهد و به آنچنان ابزاری عالی برای سرکوب تبدیل شود که هنچ جامعه ای تا کنون آنرا ندیده است. یک کاست جدید حاکم نیز در این کمونیسم دولتی در حال رشد است. این رهبران , برخاسته از طبقه کارگر و همچنین جداشدگان از بورژوازی هستند که خود را در اختیار کمونیسم دولتی قرار داده و دستگاه دولتی مرکزی را تحت کنترل خود در آورده اند.

دقیقاً این واقعیت است که امروزه در روسیه به وضوح مشهود است. تنها بخش کوچکی از کارگران روسی واجد شرایط برای تصاحب مناصب پیشرو در دستگاه اداری تحت رهبری دولت هستند و برای پیش بردن کارها   مسئولان و رؤسای نظام سرمایه داری  به کار گرفته میشود. آنهایی که اکنون با پیوستن به حزب کمونیست عنوان کمونیست را گرفته اند و کارگران ماهر – رهبران – تولید را کنترل میکنند. آنها یک کاست حاکم جدید هستند و در حال حاضر از موقعیت قدرت خود استفاده می کنند تا از نظر مادی شرایط بهتری از کارگران  داشته باشند. – شکایات قابل توجه پرولتاریای روسیه که در روزنامه های رسمی – مانند “پراودا” – نفوذ می کند (که این در روسیه امروزی  چیزهای زیادی می گوید) توجه را به این واقعیت جلب می کند که بوروکراتها  فقط به  نیازهای خود  توجه دارند بدون اینکه به شرایط اظطراری کارگران  توجه کنند. بنابراین نباید تعجب کرد که کلمه “بورژوازی شوروی” در خود روسیه ساخته شده است. 

کمونیسم دولتی در تضاد با این نطریه قرار دارد که دولت باید در جامعه کمونیستی از بین برود. در اینجا فقط یکی از این دو میتواند ممکن باشد: یا کمونیسم دولتی، یعنی رهبری سازمان مرکزی و اداره تولید توسط دولت –  در آین صورت  دولت باقی می ماند و قدرت خود را تقویت می کند – یا دولت و دموکراسی زوال میابد در حالی که جامعه  به سمت انجمنی از تولیدکنندگان آزاد و برابر پیش میرود و در نتیجه نیروی سرکوب دولتی  را زائد میکند . در این صورت دستگاه مرکزی رهبری تولید  باید همراه دولت  سقوط کند.

لنین به عنوان کمونیستی دولتی

نشان دادن این نکته مهم است که نه تنها عملکرد کمونیسم دولتی روسیه , قدرت سرکوب دولتی جدید را به وجود آورد، بلکه لنین قبلاً ویژگی های اساسی این دولت را در دولت و انقلاب (۱۹۱۷) به وضوح ترسیم کرده است. وی در این باره چنین نوشت: 

” در دهه هفتاد قرن گذشته، یک سوسیال دموکرات تیز هوش آلمانی، اداره پست را مدلی از اقتصاد سوسیالیستی توصیف کرد. این کاملا درست است. اداره پست در حال حاضر  یک دستگاه اقتصادی است که به شیوه انحصار سرمایه داری دولتی سازمان یافته است. امپریالیسم به تدریج همه تراست ها را به چنین سازمان هایی بدل میسازد. در اینجا بالای سر زحمتکشان “ساده” که از سنگینی کار کمر خم کرده و گرسنگی میکشند, همان دمکراسی بورژوایی گمارده شده است. (۱۲) ولی مکانیسم اداره اجتماعی امور در اینجا دیگر آماده شده است کافی است سزمایه داران را سرنگون ساخت , مقاومت ابن استثمارگران را با مشت آهنین کارگران مسلح در هم کوبید, ماشین بوروکراتیک دولت کنونی را در هم شکست تا در برابر ما مکانیسمی پدید آید که از لحاظ فنی بدرجه عالی مجهز و از وجود “انگل” عاری باشد,مکانیسمی که خود کارگران متحد کاملا میتوانند آنرا بکار اندازند (۱۳) و برای این منظور کارشناسان فنی , سرکارگر و حسابدار استخدام نمایند و به همه آنها و نیز به همه مستخدمین دولتی بطور اعم دستمزد یک کارگر را بپردازند. این است وظیقه مشخص و عملی که فورا در مورد تمام تراستها قابل اجرا است و انجامش زحمتکشان را از قید  استثمار میرهاند .”( دولت و انقلاب ص ۵۰ )

لنین در اینجا به صراحت می گوید که مدیریت مرکزی و ادراره تولید در کمونیسم دولتی باید از نمونه اداره پست، یا بهتر است بگوییم، به روش یک انحصار سرمایه داری دولتی الگوپردازی کند. «تکنسین‌ها، سرپرستان و حسابداران، مانند همه کارمندان دولت» از کارکنان دولتی هستند. این کارمندان در انحصار دولتی , اقتصاد تمام تولید را کنترل می کنند. پک مکانیسم مدیریت عمومی بر اساس الگوی انحصار سرمایه داری دولتی., مختصرترین توصیف برای کمونیسم دولتی است که توسط لنین بیان شده است.

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که انگلس (۱۴) (و همچنین مارکس در جای دیگر) گفته اند: «پرولتاریا قدرت دولتی را به دست می گیرد و در ابتدا ابزار تولید را به مالکیت دولت در می آورد.» به نظر می رسد که او همان حرف لنین را می زند، اما تأکید می کند که ابزار تولید «در ابتدا» به مالکیت دولت در خواهد آمد و در ادامه تاکید می کند که تصرف وسایل تولید به نام جامعه در عین حال “آخرین عمل مستقل” دولت پرولتاریا است. از اینجا روشن می شود که تصرف وسایل تولید توسط دولت فقط باید آغازگر اقدام دیگری باشد و این تنها در صورتی می تواند انجام شود که حداقل دکترین مارکس و انگلس  یعنی “انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر “وارونه نشود.

 اگر تصرف وسایل تولید توسط دولت پرولتاریا آغازگر این انجمن باشد، (۱۵) آنگاه «مدیریت امور» و «جهت دهی فرآیندهای تولید» رشد خواهد کرد، جایی که جامعه مرتبط با تولیدکنندگان آزاد و برابر زندگی خود را بر مبنای اقتصادی آزاد تنظیم خواهند کرد. فقط  تا حدی که این انجمن تثبیت شود, قدرت سرکوب گردولت و خود دولت زائد است و دولت می تواند و خواهد مرد. اما در عین حال همین تداعی که باعث از بین رفتن دولت میشود , تنها وظیفه دیکتاتوری پرولتاریا است و گفته انگلس را فقط در این صورت میتوان فهمید. مارکس و انگلس همچنین مراقب بوده اند که دولت با در اختیار داشتن ابزار تولید به عنوان «مکانیسم مدیریت عمومی, به شیوه انحصار دولتی-سرمایه داری» به تصویر کشیده نشود. چنین دیدگاهی تنها محصول «سوسیال دموکرات های مبتکر» است و ربطی به مارکس و انگلس ندارد. با این حال، لنین تفسیر دکترین مارکس از «سوسیال دموکرات مبتکر» را از آن خود کرد و مجبور شد به مفهوم دگم و مکانیکی جامعه سوسیالیستی که در کمونیسم دولتی ارائه می‌شود، برسد. دولتی که انحصار اقتصاد را در دست دارد، جامعه را نمایندگی می کند – از این نظر کوچکترین تفاوتی با نظریه سوسیال دمکراتیک در باره ملی شدن ندارد.

«ملی شدن» و «سوسیالیسی شدن»

اگرچه مارکس «توصیفی» از کار کمونیستی ارائه نکرد، اما از نوشته های اومیتوان فهمید که او، تنظیم تولید را «نه از طریق دولت، بلکه از طریق پیوند انجمن‌های آزاد جامعه سوسیالیستی» میدانست. دیدگاهی که به گفته Kunow  رفرمیست، مارکس از جریانهای آزادیخواهانه-آنارشیستی زمان خود وام گرفته است.(کائو, نظریه مارکس در باره تاریخ, جامعه و دولت ص ۳۰۹) ۱۶

 از نظر او مدیریت و هدایت تولید و توزیع مستقیماً به عهده خود تولیدکنندگان و مصرف کنندگان خواهد بود و نه از طریق دولت. معادله دولت و جامعه تنها اختراع سالهای بعد است. همچنین انگلس در آنتی دورینگ خود  با سوسیالیسم دولتی مخالفت میکند و میگوید:

”  البته نه تبدیل نیروهای مولده به شرکت های سهامی و نه به مالکیت دولتی , هیچکدام خصلت سرمایه بودن نیروهای مولد را از بین نمی برد….. راه حل  مزبور فقط می تواند در این واقعیت نهفته باشد که جامعه آشکارا و بدون گذشتن از هیچ بیراهه ای نیروهای مولده ای را  که خارج از کنترل  آن قرار دارد در اختیار بگیرد.

به برپایه چنین برخوردی به نیروهای مولده امروزی یعنی برخورد بر پایه شناخت طبیعت آنهاست که یک برنامه ریزی اجتماعا تنظیم شده که هم نیازهای عمومی و هم احتیاجات فردی را برآورده میکند جایگزین  هرج و مرج تولید میشود.»

در حدود ۱۸۸۰-۱۸۹۰ این موضع همچنان توسط سوسیال دموکراتها ارائه شد، که به وضوح در سخنرانی لیبکنشت پیر به مناسبت تلاش‌ برای انتقال راه‌آهن، معادن زغال‌سنگ و سایر صنایع بزرگ به دست دولت بیان شد. او گفت:

“هر چه سرمایه داری بیشتر به سقوط، فروپاشی و انحلال خود نزدیک میشود – هر چه جامعه بورژوایی بیشتر متوجه شود که نمی تواند در درازمدت در برابر هجوم ایده های سوسیالیستی از خود دفاع کند، ما به لحظه ای نزدیک تر می شویم که سوسیالیسم دولتی کاملا جدی اعلام خواهد شد. و آخرین نبردی که سوسیال دموکراسی باید بجنگد، تحت شعار مبارزه: آنجا سوسیال دموکراسی – اینجا سوسیالیسم دولتی! خواهد بود».

کانو در این باره می گوید: «بر این اساس، کنگره حزب  مخالفت خود را با دولتی کردن مراکز تولیدی اعلام کرد. زیرا سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دولتی «تضادهای آشتی ناپذیر» هستند.» (Cunow, op. cit., p. 340).

اما موضع مبارزه برای «اصلاحات اجتماعی»،  در اوایل سال ۱۹۰۰ کنار گذاشته شد و «ملی‌سازی» ,  یعنی سپردن وظایف مختلف کارخانجات به دولت یا شهرداریها ، به‌عنوان یک حرکت رو به سوسیالیسم معرفی شد. سوسیالیسم در اصطلاح سوسیال دموکراسی به این گونه شرکت ها ” کارخانجات اجتماعی  نیز میگفتند, اگرچه تولیدکنندگان هیچ ارتباطی با کنترل و رهبری تولید نداشتند.

انقلاب روسیه نیز کاملاً در امتداد خطوط «ملی شدن» صنعت پیش رفت. در اینجا نیز، وظایف مختلف صنعتی که برای این کار «آماده» بودند، در دستگاه مرکزی دولت گنجانده شدند. در سال ۱۹۱۷، تولیدکنندگان شروع به سلب مالکیت از مالکان کل صنایع کردند، و این باعث ناراحتی کسانی شد که میخواستند اقتصاد را “از بالا” اداره و مدیریت کنند. کارگران می خواستند بر اساس قوانین کمونیستی , تولید را بر مبنایی جدید سازمان دهند. به‌جای این قوانین، آنها را بدون هیچگونه همدردی رها کردند: حزب کمونیست دستورالعمل‌هایی را صادر کرد که بر اساس آن کارخانه‌ها باید در تراست‌ها متحد شوند تا آنها را تحت مدیریت مرکزی قرار دهند.

آنچه را که در طرح تصمیم گیری مرکزی امکان گنجانده شدن نداشت به مالکان بازگردانده شد، زیرا این شرکت‌ها هنوز “آماده” نبودند. بنابراین می بینیم که چگونه قطعنامه زیر بلافاصله در اولین کنگره سراسری شوراهای اقتصادی  روسیه اتخاذ شد:

” از نظر سازماندهی تولید، ملی شدن کامل امری است ضروری. باید از اجرای ملی‌سازی بنگاه‌های فردی (که از آنها  ۳۰۴ بنگاه ملی و به تصرف در آمده اند) به سمت ملی‌سازی مؤثر صنایع حرکت کرد. ملی‌سازی نباید یک ملی‌سازی «گهگاهی» باشد و فقط با تصویب نمایندگان تام الاختیار شورای عالی اقتصاد انجام می‌شود.» 

(A. Goldschmidt، سازمان اقتصادی در روسیه شوروی، شماره ۲۲۸).

بنابراین حزب کمونیست هیچ دستورالعملی ارائه نکرد که طبق آن خود کارگران کارخانه های خود را در بنگاههای کمونیستی بگنجانند، دستورالعملی ارائه نکرد که بر اساس آن مدیریت و هدایت فرآیند تولید در واقع به جامعه منتقل شود، زیرا برای او رهایی کارگران کار خود کارگران نبود، بلکه اجرای کمونیسم برای آنها کاری از «مردان علم»، «روشنفکران»، «آماردانان» و هر چه که این آقایان دانشمند را میتوان نامید، بود. حزب کمونیست فکر می‌کرد که کافی است ژنرال‌های صنعتی قدیمی را بیرون براند و خود فرماندهی  کار را در دست بگیرد تا همه چیز را به پناهگاه امن کمونیسم هدایت کند! طبقه کارگر تا آنجایی خوب بود که حاکمان قدیمی را جارو کند و افراد جدیدی را به جای آنها بگذارد. 

عملکرد آنها فراتر از این پیشتر نرفت ، و نمی‌توانست فراتر رود، زیرا مبنایی برای خود سازماندهی همراه با ارائه قوانین عمومی  قابل اجرا برای تولید ارائه نشده بود. (۱۷)

چگونه لنین توانست به شکل آسانی این مسئله دشوار را حل کند

لنین مطمئناً آگاه بود که تمرکز تمام تولید در دست دولت به معنای تشکیل انحصار است که بر شدیدترین تمرکزگرایی سازمانی استوار است و به معنای تقویت قدرت دولتی است. با این حال، هنگامی که “دولت و انقلاب” نوشته شد، او قادر به پیش بینی توسعه واقعی روسیه از هر نظر نبود. در اینجا لازم بود (اگر بلشویکها می خواستند در قدرت بمانند) قدرت دولتی را بدون توجه به اهداف دیگر تا حد امکان تقویت کنند، یعنی انحصاراقتصادی تولید را ایجاد کنند. بنابراین این روابط موجود در خود روسیه بود که نظریه لنین در مورد کمونیسم دولتی را توسعه داد. راه استحکام و انسجام بیشتر و بیشتر دولت برای کسانی که قدرت دولتی روسیه را در اختیار داشتند گام به گام تجویز می شد. این فرآیند که به عنوان یک «مکانیسم مدیریت دولتی به شیوه انحصار دولتی آغاز شد, باید با «تولیدکنندگان آزاد و برابر» در تضاد بیشتری قرار میگرفت.

روسیه بهترین نمونه از کمونیسم دولتی لنینیستی را در واقعیت، نه آنطور که حاملانش می‌خواستند، بلکه آنگونه  که باید صورت میگرفت, توسعه داد.

حتی اگر لنین نمی توانست این نتیجه واقعی را با تمام جزئیات آن پیش بینی کند، برای او واضح بود که دولت پرولتاریا نیز یک نهاد قهری است. او چندین بار به این موضوع اشاره می کند. لنین اکنون به شیوه مبتکرانه ای تلاش میکند که این تناقض را حل کند, این تناقض که چگونه این دولت که طبق نظریه لنین به عنوان نهاد دائمی رهبری مرکزی و نظارت کل تولید باقی میماند، خود را غیر ضروری و زائد ‌میکند، و باید زوال یابد..در صفحات ۴۹ و ۵۰ «دولت و انقلاب» آمده است:

«ما خودمان, ما کارگران، می‌خواهیم کارخانه های بزرگ را که قبلا توسط سرمایه‌داری ایجاد شده است، بر اساس تجربه خود، با کمک سخت‌ترین نظم و انضباط آهنینی که توسط قدرت دولتی کارگران مسلح حمایت میشود، سازماندهی کنیم. ما می‌خواهیم مقامات دولتی را به مجریان ساده دستورات خود تبدیل کنیم، -«ناظران و حسابدارانی» مسئول و قابل عزل، با حقوق متوسط (البته هر نوع تکنسین از هر نوع و هردرجه ) – این وظیفه ماست، وظیفه پرولتاریا، و این همان چیزی است که  باید بلافاصله پس از اجرای انقلاب پرولتری آغاز شود. چنین آغازی بر اساس تولید انبوه به خودی خود منجر به “مرگ” تدریجی همه بوروکرات ها میشود, به ایجاد ندریجی نظم می شود ، نظمی که هیچ ربطی به بردگی مزدی ندارد – نظمی که در آن همه کارکردهای نظارت و کنترل به طور فزاینده‌ای ساده‌تر می‌شوند و توسط همگان قابل اجرهستند، این عملیات سپس به عادت تبدیل می‌شوند و در نهایت به عنوان وظایف ویژه یک طبقه خاص از افراد ناپدید می‌شوند.» (۱۸)

در اینجا به وضوح میتوان سازمان دهی مکانیکی اغراق آمیز را تشخیص داد: در عرصه اقتصادی – کارگران به عنوان تولیدکننده – باید از سخت ترین نظم انحصار دولتی تولید پیروی کنند و از مقامات دولتی اطاعت کنند. این مقامات دولتی همان «کارفرمایان» هستند که رهبری عالی خود را در دولت می یابند. کارگران نیز نمایندگی عالی خود را در دولت دارند. از طریق دموکراسی سیاسی (شورایی – انتخابات – کار حزبی) آنها می توانند بر دولت تأثیر بگذارند و در نتیجه تولید را با مقامات دولتی آن کنترل کنند.

بار دیگر تکرار می کنیم که در چنین نظامی تمام قدرت در دولت متمرکز است، کارگران در این جامعه شدیدتر از  جامعه سرمایه داری  تحت ستم هستند، دموکراسی یک بار دیگر به شوخی گرفته میشود و رفاه چنین جامعه ای در نهایت به حسن نیت و توانایی مقامات دولتی و دستگاه های اداری آنها بستگی دارد. در چنین شرایطی، دولت و دموکراسی آن باید به جای زائد شدن و از بین رفتن، چنانکه لنین نیز می خواهد، خود را بیشتر تحکیم کند.  لنین به ما اطمینان می دهد که دولت با این وجود “از بین خواهد رفت” ، بله، دقیقاً از طریق چنین نظم سختی است که ای اتفاق خواهد افتاد. اما برای این، او چیزی جز این استدلال مبهم نقل‌شده  زیرارائه نمی‌دهد که «همه کارکردهای مداوم ساده‌ شده نظارت و کنترل توسط همگان انجام می‌شوند، سپس عادت می‌شوند، و در نهایت به‌عنوان کارکردهای ویژه یک طبقه خاص از افراد ناپدید می‌شوند».

همانطور که قبلاً گفته شد: این مبهم است، زیرا اگر بتوان آن را به طور کلی تصور کرد، فقط یک تصور است. تصور مدیریت انحصار دولتی تولید (سیستم  پست یا تراست) به عنوان وظایف نظارت و حسابداری که انجام آن بسیار آسان است، به معنای وارونه کردن امور است. به همین دلیل است که باید این استدلال لنین را به عنوان عبارتی بی معنی توصیف کرد، که  او بوسیله آن میخواهد از آن نتایج دشواری که از آموزه های مارکس و انگلس در مورد از بین رفتن دولت ناشی میشود, چشم پوشی کند.

کمونیسم دولتی با ایده شورایی در تضاد است

اگر کسی تلاش کند ایده های کمونیسم دولتی را  بشناسد، به زودی متوجه دو ویژگی آن خواهد شد. اولاً، کمونیسم دولتی همه مشکلات را فقط به صورت مکانیکی می بیند و همه چیز را از زاویه ای در نظر میگیرد که چگونه می تواند این و آن حوزه را از طریق سازمان کنترل کند و آن را تحت رهبری و مدیریت مرکزی قرار دهد. این امر باعث می شود که اجرای کمونیسم را همانند سرمایه داری ادامه تمرکز اقتصاد بداند. اما سازمان تولیدی با تمرکز سرمایه به چه معناست؟ از یک سو از دیدگاه کارگران مزدبگیر و از سوی دیگر از دیدگاه سرمایه داران چه معنایی دارد؟ این نوع تمرکز به معنی کنترل بر کار است، تسلط سازمان یافته بر کارگران مزدبگیر است. تحلیل مارکسیستی از سرمایه داری در این مورد تردیدی باقی نمی گذارد. از نظر مارکس، موقعیت اجتماعی سرمایه دار در مقابل کارگر مزدبگیر با این واقعیت مشخص می شود که او برکار، بر کارگران در تولید تسلط دارد.

تئوری های سوسیالیستی از همه شاخه های سوسیال دموکراسی حول محور کنترل بر طبقه کارگر می چرخد. این که کار باید کنترل شود برای آنها بدیهی است ( زیرا یک سیستم به هم پیوسته , جدایی ناپذیراجتماعی است) و اینکه برای اینکار به یک سازمان مرکزی قوی نیاز است , آنهم برای آنها به همان اندازه “طبیعی” است.مسئله مهم در اینجا این است که کمونیسم دولتی وزن تعیین کننده ای بر صلاحیت رهبران ورهبری می گذارد. مطمئناً این مروری کوتاه از پیامد ضروری سازماندهی مرکزی است، زیرا اکنون همه چیز به توانایی و استحکام اصول رهبران مرکزی بستگی دارد که توده ها باید با نظم و انضباط  شدید تسلیم آن شوند. (۱۹)

باید با بلشویک‌ها موافق بود که طبقه کارگر تنها در صورتی می‌تواند به قدرت برسد که با وحدتی منسجم , آماده برای مبارزه باشد: اما اینکه آیا این تنها از طریق نظم و انضباط سازمانی و تابعیت از یک فرماندهی مرکزی می‌تواند به دست آید؟ این مسئله دیگری است که در اینجا بررسی نمی‌شود. ما اکنون توجه خود به پدیده ای معطوف می کنیم که از طریق آن میتوان کمونیسم دولتی را درک کرد در اینجا مهم است که مشکلات “رهبران” را در تضاد با ایده شورا بررسی کرد .

انحراف جدی از مارکسیسم

کل تاکتیک های سازمان‌های کارگری که بخشی از انترناسیونال سوم هستند یعنی آنهایی که کمونیسم دولتی را هدف خود قرار میدهند، مبتنی بر این دیدگاه استوار است که توده‌های وسیع را از طریق سازمان‌ و  تحت رهبری مرکزی ,سازماندهی کنند. هنگامی که سازمان ایجاد شد، رهبر اصلی ترین چیز است. بدین ترتیب  موفقیت انقلاب پرولتری به شدت به توانایی رهبران وابسته است – و این یک انحراف چدی از مارکسیسم است.

این مسئله رهبری که هر روز در تاکتیک های احزاب و تشکل های انترناسیونال سوم با آن مواجه هستیم (ما فقط به مسئله اتحادیه، پارلمانتاریسم و مسئله تشکیلاتی در خود حزب کمونیست اشاره می کنیم) در کمونیسم دولتی به حوزه اقتصاد نیز منتقل شده است.  بر اساس این دیدگاه، سرنوشت چنین جامعه ای تا حد زیادی به توانایی  رهبران بستگی دارد. تعالی لنین و دیگران، پرستش بیمارگونه اشخاص را نیز می توان به این صورت توضیح داد.

“آزادی کارگران باید کار خود کارگران باشد.(۲۰) ” این سخنان مکرر نقل شده از مارکس با توجه به رهایی اقتصادی کارگران اعتبار خود را از دست نمی دهد.(۲۱) تواناترین رهبران، حتی اگر کارگران, با انضباطی مطلق از آنها پیروی کنند، نمی توانند کار رهایی بخشی  پرولتاریا  را انجام دهند. حتی  اگر دیکتاتوری پرولتاریا به  عنوان رهبر در رابطه با توده‌ها، همانطور که در کمونیسم دولتی بیان میشود، استقرار یابد, آنگاه این رهبری، (۲۲)علی‌رغم تمام دموکراسی، طبقه جدیدی از حاکمان ایجاد می‌کند که جامعه به آن وابسته می‌شود.

قدرت متحد کارگران ضروری است

هنگامی که  روسیه، کشوری با یشاهنگ انقلابی مصمم، و طوفانزا , توده‌ مات و بی حال میلیونی را به انقلاب هدایت کرد، دکترین کمونیسم دولتی را به وجود آورد، زمانی که این دکترین به عنوان  آتش افروز اولین انقلاب پرولتری موفق، شور و شوق کارگران را در همه کشورها برانگیخت، بوروکراسی سفت و سخت خود را به ارمغان آورد، در استقرار قدرت دولتی  مجدد خود ناشی از طریق انحصار تولید، ثابت کرد که رهایی نهایی طبقه کارگر نه از طریق کمونیسم دولتی و نه از طریق رهبرانی که  بر توده های مطیع و منضبط  مسلط هستند, بلکه تنها با نیروی خود کارگران امکان پذیر است.

مسلم است که قدرت متحد کارگران مسلح (۲۳) باید بورژوازی را در هم بکوبد، زیرا تنها از این طریق می توان بر قدرت متمرکز دولت بورژوازی غلبه کرد. اما در اینجا این خود کارگران هستند که با کارخانه ها مسلح شده، قدرت دولتی جدید را تشکیل می دهند.

اتحاد سیاسی دولت کارگری، (۲۴) تحت رهبری شوراها یا شوروی، که در راس دولت شورایی است، پیامد ضروری این مبارزه است. الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و اعلام آن به عنوان «دولت»، یا بهتراست گفته شود به عنوان مالکیت اجتماعی،  باید توسط دولت پرولتری، یعنی دولت، انجام شود.

درس های کمون پاریس (۱۸۷۱)

از اینجا به بعد کمونیسم دولتی از کمونیسم جدا میشود، زیرا مالکیت دولتی را تحت هدایت سازمانی مرکزی دولت,  سازماندهی می کند، کنترل  وسایل تولید را  از دست تولیدکنندگان متستقیم خارج میکند و آنها را به دولت میسپارد. اما مارکس و انگلس خواهان انتقال ابزار تولید به مالکیت اجتماعی، تولید احتماعی بوسیله انجمن، یعنی اتحاد  تولیدکنندگان آزاد و برابر هستند در زیر نشان خواهیم داد که این با سازمان مرکزی تولید که توسط دولت طراحی شده است کاملاً متفاوت است.

مارکس در  کتاب خود «جنگ داخلی در فرانسه»  از کمون پاریس (۱۸۷۱)  که اولین تلاش برای استقرار قدرت کارگری بود, درس‌هایی آموخت. لنین در «دولت و انقلاب» از نقل قول های مختلفی  از این کتاب برای دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا در برابر تحریف کنندگان  سوسیال دمکرات استفاده می کند. ما می‌خواهیم از همان نقل قول‌هایی استفاده کنیم که لنین در آنجا به کار می‌برد تا ثابت کنیم که مارکس از«دیکتاتوری پرولتاریا» چیزی کاملاً متفاوت از آنچه در روسیه پیاده شده است, درک کرده است. (۲۶)

“اولین فرمان کمون… لغو ارتش دائمی و جایگزینی آن با افراد مسلح بود.

کمون متشکل از اعضای شورای شهر بود که با رأی عمومی در مناطق مختلف پاریس برگزیده شده بودند (۲۷) این نمایندکان دارای مسئولیت و در هر زمان قابل تعویض بودند.” («دولت و انقلاب» ص ۴۶).

مارکس می‌نویسد: «کمون نباید پارلمانی ، بلکه باید یک نهاد کاری باشد که در عین حال مجری و قانون‌گذار باشد».

به جای اینکه هر سه یا شش سال یک بار تصمیم گرفته شود که کدام یک از اعضای طبقه حاکم باید نماینده مردم در پارلمان و یا سرکوب کننده آنها باشد، حق انتخاب همگانی میبایست از این لحاظ مورد استفاده مردم متشکل در کمونها قرار گیرد- که آنها بتوانند برای بنگاه خود کارگر, سرکارگر و حسابدار پیدا کنند , همانگونه که حق فردی انتخاباتی برای همین منظور مورد استفاده هر کار فرمای دیگریست.» («دولت و انقلاب» ص ۵۰).

نظام شورایی در مارکس

مارکس با انجام این کار، توصیف مناسبی از سیستم شورای پرولتاریا ارائه کرد، درست همانطور که امروزه به یک اصل ثابت برای تمام احزاب کارگری انقلابی تبدیل شده است. به خوبی باید در نظر داشت که بر اساس این بیانیه، شورای منصوب شده ممکن است در هر زمانی بلافاصله توسط رای دهندگان خود استیضاح شوند، همانطور که کارفرمایان , کارگران و سرپرستان و حسابداران را منصوب یا اخراج می کنند. رای دهندگان، یعنی کارگران، در این مورد کاملا کنترل “کسب و کار” خود را دارند این که ساختار کمون با کمونیسم دولتی مرکزی روسیه چقدر متفاوت است، از جملات زیر مارکس آشکار است:

«در طرحی کوتاه از سازمان ملی، که کمون وقت توضیح آن را نداشت، به صراحت بیان شده است که کمون باید شکل سیاسی حتی کوچکترین روستا باشد.”

«کارکردهای محدود اما مهمی که در آن زمان  هنوز در عهده دولت مرکزی باقی میماند، نباید لغو شوند، چنین ادعایی ً جعل  عمدی بود، بلکه به مقامات کمون، یعنی [به] مقامات کاملاً مسئول منتقل می‌شد».

“وحدت ملت نمیبایست از بین برود، بلکه برعکس، میبایست بوسیله نظام کمونی آنرا متشکل ساخت. وحدت ملت میبایست با نابودی آن قدرت دولتی سازماندهی می شد که تظاهر به این وحدت می کرد، اما در واقع می خواست مستقل و مسلط بر ملت باشد. این قدرت دولتی در واقع فقط یک رشد انگلی  بر پیکر ملت بود. در حالی که قطع کردن ارگان های سرکوبگر قدرت حکومتی قدیم درست بود، اما کارکردهای موجه آن  از دست قدرتی که ادعا میکرد بالاتر از جامعه است  باید گرفته میشد و به خادمین مسئول جامعه واگذار میشد” (دولت و انقلاب ص ۵۶) 

مسئله توده ها و رهبران در کمون ها

در اینجا به صراحت و به وضوح بیان شده است که “کارکردهای اندک اما سنگین یک دولت مرکزی” باید توسط مقامات محلی انجام شود، که همیشه  در برابر رای دهندگان بیواسطه خود مسئول هستند. بنابراین مقامات دولت مرکزی  دیگر مقامات دولتی نیستند، بلکه مقامات شهرداری هستند که نه در برابر دولت ایالتی، بلکه در برابر رای دهندگان مستقیم خود در کمون مسئول هستند.

با فرض امکان چنین نظمی ( یعنی کارکردهای اجتماعی  مرکزی که وحدت ملت یا جامعه را تضمین میکند توسط مقامات جمعی و مسئولان کمون اعمال شود) از بین  رفتن دولت نیز قابل تصور است. اما با چنین نظمی دیگر اصلاً «دولتی» وجود ندارد، زیرا آنچه هنوز می‌توان دولت مرکزی نامید، دیگر قدرت جداگانه‌ای ندارد، و در دست کمون‌ها قرار دارد. بنابراین، با  ایجاد سیستم کمون یا شورا در سراسر کشور به طور همزمان دولت انگلی  ملغی خواهد شد. “ارگان های سرکوب قدرت  قدیمی دولت” باید حذف شود و  “وظایف معقول آن از دست قدرتی که ادعا می‌کرد بالاتر از جامعه قرار دارد , گرفته شود و به “اعضای  مسئول جامعه ” به مسئولان شهرداری  که دیگر نمیتوانند بالای جامعه قرار گیرند, منتقل شود. اگر چنین دستوری واقعاً اجرا شود، (۲۸) دولت واقعاً از بین میرود، زیرا جامعه دیگر به آن نیاز ندارد.

شرایط زوال دولت

واضح است که  این وضعییت در روسیه تحت دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند تداوم یابد. اگر بتوان کارکردهای معقول سابق  قدرت دولتی , که اکنون کارکردهای مرکزی جامعه نامیده می شود به مقامات کمون منتقل کرد،  قدرت دولتی ( دیکتاتوری پرولتری) زائد خواهد شد. اما آیا  میتوان این وظایف را  به کمون منتقل کرد ؟ این امر بستگی به این دارد که کمون این کارکردهای مرکزی را به طور داوطلبانه انجام دهد و  اینکه با هیچ مقاومتی در برابراین  کارکردها و اقدامات  روبرو نشود. قدرت دولتی سابق باید، همانطور که بود، در کمون ها زنده شود، تا از طریق اعمال وظایف مرکزی و [از طریق] نظارت بر اقدامات ناشی از آن، تمرکزی داوطلبانه ایجاد کند.

اما از آنجایی که مهمترین وظیفه اصلی دیکتاتوری پرولتاریا , لغو مالکیت خصوصی و همه امتیازات و نیز انتقال ابزار تولید به مالکیت اجتماعی (از طریق انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر) میباشد, همه افرادی که دارای امتیازاتی یا مالکیت خصوصی یا حتی دارای  ایدئولوژی از دست رفته هستند، (۳۰)  به مخالفت با این وظایف مرکزی بر خواهند خواست. بنابراین وظایف نظم اجتماعی جدید (۳۱) را نمی توان به این افراد (۳۲) یا طبقات  اجتماعی منتقل کرد. تا زمانی که این مقاومت وجود دارد، دیکتاتوری پرولتری (۳۳) ضروری است. با این حال، کمون‌هایی که در آن‌ها  براین مقاومت غلبه کرده است (مثلاً وقتی اکثریت عظیم کارگران متعهد به کمونیسم هستند)، می‌توانند این وظایف را خودشان بر عهده بگیرند. در غیر این صورت مرگ تدریجی دولت غیرقابل تصور است.

با این حال،  از این همچنین نتیجه می‌شود که دولت پرولتاریا باید از همان ابتدا تاسیس خود مراقب باشد تا با تبدیل آن به تمرکز اختیاری، یعنی انتقال آن به [کمون‌ها]، تمام قدرت را از خود سلب کند. (۳۵)  این وظیفه دیکتاتوری پرولتاریا است که این شرایط را برای امکان وقوع آن فراهم کند، هدفش باید این باشد که خود را زائد کند. (۳۶)

تضاد دو سیستم

به گفته مارکس، وظایف اندک اما مهم دولت مرکزی باید به مقامات جمعی (که کاملاً در برابر کمون مسئول هستند) منتقل شود. به این ترتیب خودگردانی جمعی محلی به یک امر بدیهی تبدیل میشود، در نتیجه قدرت مرکزی دولت از طریق تمرکز داوطلبانه کمون ها زائد می شود. لنین این خط فکری را می پذیرد و حتی آن را از آن خود می کند. با این حال، بر اساس تئوری کمونیسم دولتی (که توسط لنین نیز توسعه یافته است)، همه ابزارهای تولید به مالکیت دولتی در میآیند و به شیوه انحصار سرمایه‌داری دولتی تمرکز مییابند. این “مکانیسم (۳۷)  سازماندهی  مدیریت دولتی ” تحت رهبری دولت است. بنابراین ابزار قدرت دولت است و نه کمون ها. وظایف در این انحصار، این “مکانیسم سازماندهی مدیریت دولتی ” توسط مقاماتی انجام میشود که در برابر دولت مسئول هستند و نه در برابر کمون ها. تضاد شدیدی که بین این دو سیستم بیان شده, غیرقابل تصور است.

با این حال، لنین فکر می‌کرد که هر دو دیدگاه را می‌توان در نوشته‌هایش «دولت و انقلاب» متحد کرد و این امکان وجود دارد که امروزه هم همه طرفداران انترناسیونال سوم به آن اعتقاد داشته باشند.

ترجمه : ف.نصیر  ۱۶-۱۲-۲۰۲۱

 براساس نوشته مارکس و انگلس و لنین در باره نقش دولت در انقلاب پرلتری

(مکس همپل در: «پرولتریان» شماره ۴ – ۶, ۱۹۲۷ )

http://aaap.be/Pdf/Proletarier/Proletarier-1927.pdf

تاکیدات از نویسنده مقاله است.

پاورقی:

۱) ۱۹۲۷: “بر اساس اصول مشترک (کمونیستی)” به جای “کار مشترک”.

۲) ۱۹۲۷: “غیر رسمی”.

۳) نسخه ۱۹۲۷ ادامه می دهد: «سوسیال دمکراسی بورژوازی تا آنجا پیش می رود که امکان تبدیل بنگاههای سرمایه داری به سوسیالیسم را از طریق دولت بورژوازی (که کارگران از طریق حق رأی همگانی  آنرا به دست خواهند آورد) می دهد. لطفا توجه داشته باشید: طبق تئوری، در عمل متفاوت است. با این حال، زمانی که سوسیال دموکراسی ۱۹۱۸-۱۹۱۹ در آلمان (نه با حق رای همگانی) سکان دولت را به دست گرفت، نمی توانست تصمیم بگیرد که  کدام صنایع برای ملی شدن «کامل» هستند و در نهایت سرمایه داری خصوصی را به عنوان بهترین گزینه اقتصادی انتخاب کرد.  بنابراین «مارکسیسم» سوسیال دمکراتیک در عمل مسئله ساختن سوسیالیسم را کنار گذاشته است و بنابراین دیگر نمی توان آن را جدی گرفت. اما مورد دیگر سوسیال دموکراتهای مسکو، حزب بلشویک روسیه هستند.

۴) در سال ۱۹۲۷ “در قانون حضور ندارد”.

۵) ۱۹۲۷: “پر صدا”.

۶) در سال ۱۹۳۲ گزیده ای از “او جایش را می گیرد…” تا “… سرکوب شده” اضافه شد.

۷) این نقل قول احتمالاً از ترجمه گورتر از «دولت و انقلاب» آمده است. متن آلمانی ۱۹۲۷ به عنوان منبع آورده شده است: لنین «دولت و انقلاب»، آکشن ورلاگ، برلین-ویلمرزدورف ۱۹۱۸، که به نوبه خود به «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» انگلس اشاره می‌کند. متن ۱۹۲۷ با ارائه دو نقل قول دیگر از انگلس ادامه می‌یابد که ما در اینجا در ترجمه «دولت و انقلاب» از: لنین، «گزیده‌ای از آثارش»، مسکو ۱۹۷۳ (همچنین در marxists.org منتشر شده است) بازنویس می‌کنیم:

«پرولتاریا قدرت دولتی را به دست می گیرد و قبل از هر چیز وسایل تولید را به تصاحب دولت در میاورد. اما با این کار خود را به عنوان پرولتاریا و همچنین  همراه آن تمام اختلافات طبقاتی و تضادهای طبقاتی و دولت  را به عنوان یک دولت از بین می برد… دولت نماینده رسمی کل جامعه بود…. اما این فقط تا آنجا بود که دولت طبقه ای بود که خود نماینده کل جامعه در زمان خود را نمایندگی می کرد: در دوران باستان وضعیت شهروندان برده دار، در قرون وسطی اشراف فئودال، در زمان ما  بورژوازی . در آخر بدلیل اینکه پرلتاریا نماینده واقعی کل جامعه  است، او خود را زائد می کند.»

«اولین عملی که در آن دولت عملاً به‌عنوان نماینده کل جامعه عمل می‌کند – در اختیار گرفتن ابزار تولید به نام جامعه – در عین حال آخرین عمل مستقل آن به عنوان یک دولت است. مداخله یک قدرت دولتی در روابط اجتماعی یکی پس از دیگری زائد می شود و سپس خود به خود به خواب می رود. به جای دولت اشخاص، اداره امور و هدایت فرآیندهای تولید می آید. دولت «لغو» نمی شود، می میرد.»

۸) بقیه پاراگراف در سال ۱۹۲۷ بازنویسی شد: «همیشه باید در نظر داشت که کل بنگاههای کسب و کار در یک واحد مرکزی متحد شده است، وظایف خود را از اینجا دریافت می کند، کنترل می شود. همچنین انتخابات شوراها در هر شهرداری هیچ تأثیری بر سازمان تعیین کننده بنگاههای کسب و کار ندارد. همه چیز به این برمی گردد که  جامعه می تواند بر رأس مرکزی مدیریت تولید – و در این مورد نیز دولت – به نفع خود تأثیر بگذارد، به گونه ای که دولت در واقع «به نام جامعه» عمل کند.

۹) این جمله در سال ۱۹۲۷ این گونه آغاز می شود: «ما نمی خواهیم در اینجا بررسی کنیم که آیا چنین چیزی [که دولت عملاً به نام جامعه عمل می کند] اصلاً امکان پذیر است و تا چه اندازه فقط نتیجه میگیریم. ..».

۱۰) ۱۹۲۷: “…و در مورد آن بیشتر در قسمت بعدی میآید [پرولتاریار].” 

۱۱) در اصل (۱۹۳۲): «خودشان».

۱۲) لنین، «دولت و انقلاب»، برگرفته از marxists.org، «بوروکراسی بورژوایی مشابه» .

۱۳) جایی که در نسخه های ۱۹۲۷ و ۱۹۳۲ می گوید “کارگران متحد”، احتمالاً مطابق با ترجمه آلمانی ۱۹۱۸ که Hempel/Appel و G.I.C. نسخه‌های لنین، «دولت و انقلاب»، که از marxists.org وام گرفته شده بود، به جای «کارگران متحد»، «کارگران مسلح» را آمده است.

۱۴) در سال ۱۹۲۷: “این واقعا انگلس است”.

۱۵) متن ۱۹۲۷ حاوی پرانتز, که در پرانتز آمده است: “مشکلات سازمانی نیز وجود دارد که باید در اینجا حل شود.” 

۱۶)  این قطعات تا عنوان بعدی “چگونه لنین مشکل را به سادگی حل می کند” در سال ۱۹۳۲ توسط G.I.C اضافه گردید. 

۱۷) در اینجا در سال ۱۹۳۲ با قطعه اضافه شده توسط G.I.C به پایان میرسد. 

۱۸) G.I.C. به احتمال زیاد در اینجا در سال ۱۹۳۲ از ترجمه هلندی هرمان گورتر نقل قول آورده است. همپل در سال ۱۹۲۷ از نسخه آلمانی ۱۹۱۸ نقل کرده است. نسخه اقتباس شده از نسخه خطی لنین مسکو تا حد زیادی با این مطابقت دارد. رجوع کنید به لنین، «دولت و انقلاب»، فصل. ۳ به گفته لنین، “گزیده ای از آثار او”، مسکو ۱۹۷۳، همینطور در marxists.org.

19) نسخه ۱۹۲۷ ادامه می دهد: «بدیهی است که تصور کنیم که باور پیشتاز طبقه کارگر، همانطور که در حزب بلشویک در روسیه دیدیم، این است که پرولتاریا اگر تحت رهبری این پیشتاز تحت انضباط شدید قرار بگیرد (این پیشتاز به نوبه خود تحت رهبری رهبران توانا) میتواند به رهایی خود دست یابد،  و این نقش مهمی در ظهور آموزه های کمونیسم دولتی ایفا کرده است.

۲۰) ۱۹۲۷: “طبقه کارگر”.

۲۱) ۱۹۲۷: “این سخنان مارکس”.

۲۲) ۱۹۲۷: “آیا این رهبری در حال تکامل است”.

۲۳) ۱۹۲۷: “قدرت متحد کارگران مسلح در دولت”. 

۲۴) ۱۹۲۷: “دولت پرولتری”.

۲۵) ۱۹۲۷: “برای یاد گیری طبقه کارگر”.

۲۶) ۱۹۲۷: به جای “آن در روسیه”: “دولت روسیه در واقعیت”.

۲۷) ۱۹۲۷: “شورای شهر” (پس از نسخه آلمانی ۱۹۱۸ به نقل از Hempel/Appel). 

۲۸) ۱۹۲۷: “زیرا”

۲۹) ۱۹۲۷: به دنبال آن: «(بنابراین کارگران انقلابی به قدرت دولتی پرولتری متحد شدند)».

۳۰) ۱۹۲۷: پرانتز اینگونه به پایان می رسد: “باید بر اساس ایدئولوژی خود را از دست بدهند”.

۳۱) ۱۹۲۷: به جای “نظم اجتماعی جدید”: “قدرت دولتی قانونی”.

۳۲) ۱۹۲۷: به دنبال آن “لایه های اجتماعی”.

۳۳)۱۹۲۷: به دنبال آن: (پس دولت).

۳۴) ۱۹۲۷: به جای «با آن»: «در آن».

۳۵) ۱۹۲۷: “بنابراین به مقامات عمومی یا بهتر است: به کمون ها منتقل شود”.

۳۶) ۱۹۲۷: «ایجاد شرایط برای تحقق این امر وظیفه دیکتاتوری پرولتاریا است، هدف آن زائد ساختن خود است.»

۳۷) در سال ۱۹۳۲: “مکانیزه کردن”، یک خطای واضح ترجمه “مکانیسموس”، “مکانیسم” در سال ۱۹۲۷. پاراگراف بعدی نیز می گوید “مکانیسم”.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate