مکتوبات شبانه(قسمت چهارم)

 میرزا کوچک خان هدف پوچی داشت

این روزها موجوداتی هستند که در بیغوله های شان تاریخ اندیشی و تاریخ نگاری می کنند.

سراغ تک تک شخصیت های تاریخی می روند و وانمود می کنند پژوهش گرانی بیطرفند که می خواهند با الکی که در دست دارند تاریخ نوشته شده را الک کنند تا دیگران در همان چاهی نیفتند که آن ها افتادند.پس با آسمان ریسمان کردن و آوردن مشتی اطلاعات سوخته تاریخی به سویدای آن چیزی می رسند که در دل دارند،تخطئه بزرگانی که بواقع بزرگ بوده اند.

موجودی که بعد از کلی خزعبلات درمورد زندگی میرزا کوچک خان به شاه بیت خود می رسد که هدف میرزا پوچ بود  بدنبال تاریخ اندیشی نیست.نقد با تخطئه یکی نیست.

منظر این موجودات طبق نص صریح خودشان ضدسوسیالیستی و سرمایه داری ست .پس بیهوده نیست که بیکباره بر کارنامه میرزا خط بطلان می کشند و اورا یونسی می دانند که نهنگ تاریخ او را در ارتفاعات طالش استفراغ کرده است .

 این  گونه روایت یک جانبه از تاریخ که این روزها از سوی راست نوستالژیک و چپ رفرمیست  دامن زده می شود همه چیز هست الا تاریخ اندیشی.بخاطر آن که انگلیس و ارتجاع قزاقی و فئودالی از صحنه این بررسی غایب اند.

 فرزند خوانده گان ژنرال ایرونساد و تخم و ترکه استبداد فئودالی و رضاخانی درس خوانده اندو تاریخ اندیش شده اند تا جنایت های پدرانشان را ماله کشی کنند.و با واژگونه کردن قاتل و مقتول و قرار دادن ظالم ومظلوم در یک قاب خاک بر چشم حقیقت بپاشند.

گروه منشعب

۱در بررسی گروه منشعب من در مکتوب سوم به قدیمی ترین روایت و توده ای ترین روایت مراجعه کردم.نشریه راه توده و علی خدایی بعنوان مدعی تام وتمام حزب و خط کیانوری شهره عام و خاص است.

۲خدایی به صراحت می گوید که معزز اسب تروای نوید را بدرون برج و باروی چریک ها برد.

۳جریان سازی و توٓطئه و جاسوسی در دیگر گروه ها یک امر قدیمی در حزب توده بوده است و این بی اخلاقی که عین اخلاق در حزب توده بوده است سنتی ست قدیم.ونمونه های فراوانی از این سنت شهره عالم است و نیازی به سند و مدرک ندارد.

۴کارنامه حیدر مهرگان هم راز پوشیده ای نیست.مهرگان همان رفیق سیامک است که تلاش کرد درجزوه ای القاء کند گلسرخی آن گرد دلاور را توده ای کرده است.

۵جزوه منسوب به تورج حیدری بیگوند از این رو نمی تواند نوشته او باشد که فرق است بین یک چریک مسئله دار با یک توده ای سرا پا توده ای.لااقل که می توان در این مورد شک کرد .

۶فرض محال که محال نیست . فرض کنیم این جزوه را بیگوند نوشته است آیا جریان زندگی به تمامی نشان نداد که او بر خطا بوده است

۷طبق روایت خدایی این ها ۸ یا ۹ نفر بوده اند حالا گیریم بیست نفر بوده اند.فرض بگیریم تمامی عالم یکباره توده ای شده اند فتح الفتوح اینان در حزب توده و در بین سال های ۵۶ تا ۶۲ چه بوده ست.چند کلمه نه چند کتاب یا مقاله این بیست نفر حرف حساب زده اند.چند صفحه در غنای مارکسیسم که در آن جزوه کذایی پزش را می دادند که در انحصار آن حزب دو اشکوبه است  قلمی کرده اند. چه دری بسوی حقیقت گشوده اند جز آن که رفته اند در حزب بلااشکال برای فلان و بهمان مگر هم اینان نبودند که صورت جلسات نخستین پلنوم چریک ها را دزدیدند و بدست حزب رساندند و حزب با بی اخلاقی تمام چاپ کرد.می بینی از هر کجا که شروع می کنیم به اخلاق می رسیم عنصری کم یاب  ونایاب در تمامی تاریخ حزب توده.این ها به تمامی مچل یکنفر بودند او هم مچل یکنفر دیگر بود.کسی که بدنبال حقیقت نیست حقیقت هم از او روی برمی گرداند.

۸اما تمامی بحث این روایت ها که بر سر هر بازاری هست ،نیست، نکته اصلی این بود که بهتر است زخم های کهنه تازه نشوند واجازه دهند گرد فراموشی زخم های ناسور شده را التیام ببخشد،آن وقت عاقلان قوم، اگر در بین آن ها یافت شود بیایند و حزبی دیگر با اخلاق و منش و رفتاری دیگر تاسیس کنند.

۹بر آمدن اندیشه راست در بخشی از جنبش چپ دلایل تاریخی و طبقاتی خودش را دارد.با تئوری توطئه قابل تبیین نیست.این حرف درستی ست.در برآمدن اندیشه راست در سازمان چریک ها به تفصیل به آن پرداخته ام.اما نمی توان از نقش خرابکارانه و توطئه گرانه آن حزب بلااشکال ونفوذی ها در سازمان چریک ها چیزی نگفت.اگرچریک ها به خود گذاشته می شدند و از بالا و پائین اندیشه های اپورتونیستی در صدد فروپاشی آن بر نمی آمدند.تق اپورتونیسم در سال ۶۲ در می آمد و چریک ها می توانستند با پالایش خود از نفوذی ها و اپورتونیست ها به خط درست باز گردند.   

۹یک نکته بگویم و بگذرم .نقد چریک ها حزب توده نبود.این بزرگترین مسئله ای بود که از فهم جریان راست خارج بود.فهم یک امر طبقاتی ست.

آداب نقد

در نقد می توان همه چیز را گفت اما در عین حال چیزی نگفت.این را می گویند فرار از متن و گریز به حاشیه.

در یک بحث جدی در تحلیل نهایی یک پرسش گرانیکاه بحث است. که در آخر بقول انگلیسی ها باید گفت yes &or no ؛آری یا نه.باید به دل حادثه رفت و به پرسش اصلی پاسخ  گفت و بحث های حاشیه ای حول این پاسخ باید شکل بگیرد.

 ازدواج

در کشورهای توتالیتر دیالکتیک ازدواج و مبارزه و یا بهتر بگویم دیالکتیک زندگی و مبارزه امری ست بغایت بغرنج.داستان آن گونه نیست که یک عضو حزب کمونیست آلمان یا فرانسه برای ما بازگو می کند.

در کشور های دموکراتیک مبازره و ازدواج هیچ منافاتی با عضویت در حزب ندارد.یک عضو حزب کارگر یا کارمند یا روشنفکری ست که درمحیط کار دارد کارش را می کند بعد به خانه اش می رود نهار را با همسرش می خورد و عصر سری هم به حزب می زند همین .

اما در کشور های پیرامونی چنین نیست.عضویت و سمپاتی و هواداری از احزاب یعنی وارد شدن به جنگی تمام عیار با نظامی که هیچ حزب و دسته ای را تاب نمی آورد و احزاب همیشه در اختفاء و غیر قانونی بودن بسر می برند

واز آن جا که جرم سیاسی در این کشور ها تعریف نشده است و بطور کل جرم سیاسی  برسمیت شناخته نمی شود و همه از نظر حکومت جنایت کار و قطاع الطریق اند هرفعالیتی در هر سطحی با تبعات سنگینی مواجه خواهد بود .ازدواج را در این کشور ها باید دراین کانتکست دید .

از سویی دیگر در یک جامعه سنت زده رابطه مرد و زن از تابو هایی ست که نمی توان به آن نزدیک شد و در مورد آن سخن گفت وهر نوع کنش و واکنش از دو سوی با فساداخلاق و فحشاء می تواند تعبیر شود.

یک سوی دیگر این داستان بر می گردد به رشد نایافتگی اندیشه تحزب در این جوامع.

ازدواج در این جوامع در بین هواداران احزاب بیشتر با یارگیری حزبی و گزینش یک روشنفکر و هم فکر و کمک کار در فعالیت های حزبی و روشنفکری معنا می شد نه انتخاب زن یا مردی برای زندگی

مدل ها و الگو ها

راه توسعه وپیشرفت از طریق پیدا کردن یک مدل در این جا و آن جا نمی گذرد.باید دید تمایزات فرهنگی و تاریخ و جغرافیایی ما این الگو ها را در خودش بچه شکل در می آورد.

سرمایه داری در کشور های پیرامونی و زاده شدن آن ها در عصر استعمار و امپریالیسم موجودی خلق کرده است که با بدایت سرمایه در قرن ۱۸ و ۱۹ هیچ شباهتی ندارد. پس بار کردن رسالت تاریخی آن الگو به این الگو ازخطا هایی ست که مدام تکرار می شود.

اگر نام بردن این سرمایه تحت ترم سرمایه داری وابسته خوشایند بعضی ها نیست.باید ترم دیگری پیدا کرد که تمایز کند این سرمایه را از سرمایه داری کلاسیک.

راه توسعه بنظر می رسد در کشور های پیرامونی از الگو دولت های رفاه و شبه سوسیالیست تبعیت می کند.دولتی که مهار کار بدست سرمایه داری وابسته نیست.باید روی این موضوع بیشتر اندیشید.    

 عیار نقد

  شنیدم که وقتی سحرگاه عید 

ز گرمابه آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بیخبر

فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت شولیده دستار و موی

کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس من در خور آتشم

به خاکستری روی درهم کشم؟

در ساحت نقد و در نقد، نقد ها را عیار می گیرند و در نقد احترامی هست که در غیر نقد نیست گو چنین ننماید و یا بر کام تلخ نشیند.که بهانه از تلخی کلام شیرین کردن کام است در نزدیک شدن به حقیقت.

اما آن که سلاح نقد را بر می گیرد  برای محک زدن راستی از ناراستی برای نشاندن حق و زیبایی بجای ناحقی و زشتی خود از تیر مذمت در امان نخواهد بود و در بازار کهنه فروشان و صرافان،خرده مایگان بجای ارائه دلیل و بینه تیر تهمت را بر هدف می زنند.اما کدام نقاد منصفی هست که خود نداند بالا و پست کارش و بالا وپست روزگارش چیست.

در روز گار پلشت ما قدیسی نیست همچنانکه شیطانی هم نیست.آدم ها در بین شیاطین و قدیسین در نوسان اند.اما آن که تیر بر هدف می زند و بدنبال حقیقت و راستی قلم می زند با جد و جهدی بلیغ تلاش می کند به ساحت فرشتگان نزدیک تر شود و از دنیای شیاطین دور و دورتر شود.

آداب سماع

«سماع» از ریشه «سمع» به معنای شنیدن است. عارف صدای حق را در گوش خود میشنود و به حرکت درمیآید، حرکتی هماهنگ، برای شکوفا شدن و بهفعلیتدرآمدن

سماع رقص نیست واگر هم به تسامح باشد رقصی ست که معنای دیگری دارد از آن چه در افواه رایج است.

سماع از آداب صوفیان است.در سماع ما با رقصنده ای روبروئیم با کلاهی بر سر و جامه ای سفید بر تن که می چرخد و با دست هایی گشاه ؛دست راست به روی آسمان و کف دست چپ بروی زمین بیننده را بوجد می آورد.

كلاه  نماد سنگ گور است، و جامه سفيد تجسم كفن است و در آوردن عبا از تن، به معنى چشم پوشى از علايق مادى و چرخ زدن، پرواز به سوى حقيقت معنی می دهد.

 كف دست راست، گشوده به آسمان، نشانه آمادگی برای پذيرش ملكوت و كف دست چپ برگشته به سوى زمين، انتقال خوبى ها به مام پرورنده روزى ده است .

رقص چیست

برای فهم سماع و آداب سماع که رقص صوفیان است نخست باید ببینیم رقص در نزد فلاسفه اسلامی چیست

رقص حرکتی است هماهنگ و موزون، معمولاً همراه با آوا و نوا. طبق این تعریف، رقص سه مؤلفهٔ اساسی دارد: ۱. حرکت، ۲. هماهنگی یا هارمونی، ۳. آوا و نوا

حرکت، در اصطلاح فلاسفه، تغییری است از قوه به فعل. رقص نیز نوعی حرکت است، حرکت از نقص به کمال، از قوه به فعل. از نگاه فلاسفهٔ اسلامی، جهان، و هر موجودی، تکویناً و جبراً در حرکت است. در این صورت میتوانیم بگوییم انسان‌‌ها و تمام هستی در رقصاند، اما این رقص مولفهٔ دیگری هم دارد.

این رقص هماهنگ و موزون است. اجزای این رقص در نسبتی هماهنگ با هم حرکت میکنند.

اما این حرکتِ موزونْ خودبهخودی به وجود نمیآید. عامل یا مؤلفهٔ مهم دیگری لازم دارد: شنیده شدن آوا یا صدا در گوش فرد. اساساً بعد از شنیده شدن صداست که حرکت آغاز میشود. این صدا ممکن است صدای موسیقی باشد و از بیرون شنیده شود و ممکن است از درون فرد شنیده شود.

در رقص عرفانی، سالک بدون آوا به رقص درنمیآید. گاهی این رقص نمود بیرونی ندارد و کاملاً درونی است

این رقص با رقص متعارف تفاوتهایی دارد. در آن نوع رقص جنبههای نمایش و اجرا غلبه دارد و نوعاً به هدف سرگرمی و همزیستی و مانند آن است

در این نوع نگاه، نوعی مراقبه است برای تجربه کردنِ اکنون و اینجا، و یکی از دلایل شادیآفرینیاش میتواند همین باشد.

شهاب الدین سهروردی در مورد رقص چنین می گوید:

جان قصدِ بالا کند،

همچو مرغی که خواهد که خود را از قفس به در اندازد.

قفسِ تن مانع آید؛

مرغِ جان قوت کند و قفسِ تن را از جای برانگیزاند.

اگر مرغ را قوت عظیم بود، پس قفس بشکند و برود.

و اگر آن قوت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود میگرداند.

سکس و بورژوازی

سکس تنها در نزد بورژوازی حربه ای برای تخدیر و واداشتن آدمی بکاری نیست.

بورژازی توانست سکس را  بعنوان یک رابطه طبیعی برای بقاء نسل و حتی برای لذت بردن آدمی از چیزی که غرایز طلب می کند،بیک کالا تبدیل کند.کالایی که خریده می شود،فروخته می شود و تولید می شود و سود فراوانی از دو سو نصیب کارتل های پرنو می کند

سکس عنصری از جنس بورژوازی و جزیی از شاهکله هستی اوست سکس مایه دلمشغولی اوست به او فکر می کند و نمی تواند توجه خودش را از او سلب کند.

حیات و مرگ سرمایه وابسته و همراه با سکس است .سکس تعیین کننده ترین بخش از روح بورژوازی ست.

نقد نقاد

این روز ها از هر سوراخی فیلسوف و منتقد و تاریخ نگار و تاریخ نویس بیرون می آید نه برای این که دری بسوی حقیقت باز کنند بلکه دری بسوی روشنایی را ببندند و دری بسوی تاریکی بگشایند.

نام ها و نشانه ها

دراین بررسی ها از نام ها ونشانه های می گذریم.نام این موجودات اهمیتی ندارد.مهم بوی کافور و آهکی ست که پراکنده می کنند.

یکی از این موجودات مقاله ای می نویسد با تیتر« روشنفکران هپروتی» و وقتی جلوتر می رویم می بینیم منظورش کسانی هستند که مارکس و هگل و فوکو و دیولوز را می خوانند و بجای دانستن فلسفه کشور خود فلسفه غرب را بلدند و از تاریخ خود نیز بی اطلاعند.

و خواندن مارکس و هگل و فکو دلوز برای بزم های شبانه شان است تا با کشیدن چند بست تریاک و چند پیک کنیاک روسی بزم های شبانه شان را مزین کنند.

اینان مارکس و هگل را برای پز دادن و دلبری کردن در دانشکده می خوانند

 اینان تا فیها خالدون دیلوز و دریدا را می دانند اما از درک ساده ترین مسائل فرهنگی خود عاجزند.

اینان در فضای مجازی پلاسند و از چگونگی بر قراری یک رابطه ساده اجتماعی عاجزند.

اینان مبلغان نیستی و تروریست های شیفته خلق اند.

 اینان گنگستر های گروپ بازند و سیبیل کلفت های کلاه چه گوارای اند و کلید زبانشان به  زیپ شلوار و حساب بانکی شان وصل است و سر در آخر قدرت دارند.

باید از این موجود پرسید این همه محسنات خاص روشنفکران چپ است یا مخصوص روشنفکران راست هم هست.

مهار کلام که از دست این موجود می رود دم خروس راست افراطی بیرون می زند

 این مرض لاعلاج راست افراطی ست که چپ ها را مسبب تمامی بدختی های عالم می دانند.

باید از این موجود پرسید کسانی که طرفداران فلسفه و فیلسوف های لیبرال مثل لاک یا  پوپر و آرون هستند در محافل خود چه می خورند وچه می کشند.

آیا اینان کلید زبانشان به زیپ شلوار و حساب بانکی شان وصل نیست و سر در آخور قدرت ندارند.

اگر روشنفکران چپ چنین اند که نویسنده این مقاله می گوید چرا نویسنده ای چون علی اشرف درویشیان که شرف اهل قلم بود در فقر و تنهایی می میرد و شاعر و نویسنده و محققی چون مختاری و پوینده را با یک کوپن روغن و کمی پول خرد در جیب  ویک طناب در دست در گوشه خیابان پیدا می کنند.

اگر روشنفکران چپ چنین اند یک آمار سرانگشتی بدهید از برج ها و پنت هاوس ها و ویلا ها و حساب های بانکی شان تا کور شود هر که دراوغش باشد

راست افراطی از دست این مصیبت رها نمی شوند که جریان روشنفکری بعنوان نقد وضعیت موجود خواه ناخواه تمایل به چپ را نشان می دهد.     

     روشنفکرچپ این گونه نیست که تاریخ خودش را نمی شناسد ویا درصدد شناخت خود از تاریخش نیست و نه این است که نمی داند بر روی چه زمینی گام بر می دارد و رابطه اش با تاریخ وسنتش چگونه است، نه. اشکال ونقد روشنفکر دراین نیست.سرکوب مدام فرصت نداده است و نمی دهد روشنفکر ایرانی خودش را پیدا کند و به جلو قدم بر دارد.

در غرب روشنفکرانش مدام از مهیا بودن شرایط برای پیدا کردن خود،برای تعیین نسبت خود با دیگران سود جسته اند وخودشان را با اوضاع منطبق کرده اند.  

روشنفکران چپ مارکس و هگل را برای پز دادن و دلبری کردن در دانشکده ها و بحث های خیابانی نمی خواند می خواهند راهی برای برون رفت از این بن بست فکری بیابند

روشنفکران چپ اگر دیلوز و دریدا را می خواند می خواهند بدانند روشنفکران کنونی غرب نگاه شان به بحران های موجود چیست.

روشنفکران چپ مبلغان نیستی و تروریست  نیستند.اتهام تروریست و گنگستر اتهامات بی پایه ای ست که راست افراطی به آن هامی زند.

  مغلطه

مغلطه کلامی ست که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند.جز این بمعنای فریب دادن هم آمده است .و جز این کسی را به شک وشبهه انداختن هم می آید.

مغلطه واژه ای ست عربی ست و جمع آن مغالیط است.

سفسطه، و قیاس فاسد،از واژگان مترادف آن است .

 به زبان ساده تر  مغلطه یعنی استفاده ابزاری از کلمات و مفهوم های بی مرتبط و کم مرتبط به موضوع برای موجه نشان دادن آن موضوع.

درک کردن مفهوم مغلطه و مغلطه گری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

چرا که مغلطه گر، با مغالطه معنی حقیقت را عوض می کند و یا یک معنی بد را وارونه و اشتباه اما با ظاهری درست و فریبنده نشان می دهد.

  

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate