طی روزهای گذشته گروه و یا گروههایی از زنان دراویش دف زنان و درویش گونه در سنندج رژه رفتند. بیرون از خانقاه هايشان خود را نشان دادهاند.
(محض اطلاع خواننده ها بگویم که رشد این گروهای سلفی در مریوان هم هست. و آنجا شیوه لباس پوشیدن های خاص خود را دارند و این نشانه ای از رشد آنها است حالا به چه درجه و میزانی ، من آمار ندارم.)
این به درستی مایه آزار و نگرانی انسانهای آزادیخواه و سکولار شده است.
برخی عقیده شان بر این است که که باز نشر اینها کار نادرستی بود ، به این خاطر که آنها عددی نیستند.
بعضیها هم علاوه بر دسته اول یا همراه آنها میگویند که این ها پمپاژ ارتجاعی رژیم هستند. بنا بر این ، این دراویش طبق نظر این “بعضیها ” در شهر سنندج مهم نیستند ، سنندج سرخ همان است که بود.
عدهای هم اگر چه کمتر هستند عقیده دارند که این واقعه به خاطر غیاب حضور اجتماعی سوسیالیست ها است.
اما از این اظهار ات که بگذریم ، واقعیت است که جامعه انسانی یک مکانیسم زنده، متحرک و متغیر است.
اخلاق مسلط ، اخلاق طبقه حاکم است. آنکه قدرت سیاسی را دارد میتواند اقدامات اساسی را رقم بزند. قادر است بر جامعه و اخلاقیات و آموزه های آن عمیقا تاًثیر بگذارد و به آن فرم و شکل بدهد.
در ایران و منجمله کردستان، یک حکومت ایدئولوژیک اسلامی و آنهم از نوع شیعه، تمامیت خواه، خشن و وحشی حکومت می کند.
و برای همرنگ کردن جامعه و امت اش ( نه شهروندان ) زندان، شکنجه ، فریب ، پول و تبلیغات اختصاص میدهد.
این همه اقدامات برای اینکه جامعه را مثل خودش کند. این تازه نیست و کارنامه چهل و سه ساله رژیم است.
اما امروز این روند سرعت و گستردگی بیشتر نسبت به تمام طول عمرش دارد .
چرا؟
ویژگی آن به وضعیت بینالمللی، منطقه ای و داخلی رژیم برمیگردد.
انزوای همه جانبه اش باعث شده که خود را در آستانه تهدید های جدی میبیند، چنگ اندازی به ایدئولوژیک شدن بیشتر، و یک قطبی شدن صف خود، سپر ی است برای بقا و پاسخی است برای این شرایط.
حذف دروس جامعه شناختی و جایگزینی آن با دروس حوزه ای و فقهی، تحمیل و چپاندن آخوند در مدارس برای کنترل معلم و محصل، ممنوع کردن نامهای محلی ، اختصاص بودجه های آسمانخراش برای نشر اندیشه آيتالله های تازه به دوران رسیده ( علاوه بر قبلی ها)، ممنوعیت استفاده از کو ندوم ، رد سند آموزشی یونسکو مشهور به ۲۰۳۰ که خامنهای میگوید به آن تسلیم نمیشود چرا که با معیارهای بینالمللی هم خوانی دارد و همین خار چشم خامنهای و کلیت نظام است.
و موارد دیگر که لیست بلند بالایی میشود.
سی سال قبل ، به دلیل حضور فعال یک نیروی سوسیالیستی، سکولار و معتبر وضع به گونه ای دیگر بود، الان دیگر این نیرو حضور اش مثل آن وقتها نمانده است.
در این راستا کومله امروز وزن گذشته را ندارد،
بویژه که در این سه دهه ، سازمانهای زحمتکشان به خاطر لجاجت و استفاده از نام و تاریخ اش، به اصطلاح با آن تداعی شوند، مایه یاس و وازدگی مردم به آن آرمانها شده اند،
چه با زد و بند با رژیم و چه مناسبات درونی شان و چه با سکوت و مماشات در مقابل مذهب و سنن ارتجاعی و به کرات انعکاسی از افتضاح سیاسی، ایدولوژیک و تشکيلاتی را از خود بروز داده اند.
علاوه براین یک نگاه گذرا تاریخی ، بعد از اشغال ایران توسط لشکر اسلام که با گردن زدن و شمشیر کشیدن مردم را مسلمان کردند گویای حقایق دیگری است.
اگر چه درجه مسلمان کردن مردم به خاطر ویژگی های جغرافیایی یکسان نبود. چون خود لشکریان اسلام بیابانی بودند توانستند مثلا به مناطق مسطح مثل کرمان ، یزد، قم و .. زور بیشتری بزنند در حالیکه در مناطق کوهستانی از جمله کردستان داستان گونه ای دیگر شد. یا به همین میزان نتوانستند در شمال بساط گستراندن اسلام شان را پیش ببرند.
با این حال در مجموع از هزار و چهارصد سال تاکنون اسلام فرهنگ انسانی را با خون ریختن کنار زد و فرهنگ اسلامی را تحمیل کرد.
فرهنگ قبلی که در آن نه خدا بلکه طبیعت مقدس بود ، و گفتار و کردار و پندار نیک اصل بود، زنان جایگاه داشتند و میتوانستند حتی پادشاه شوند . و در آن علم و شعر و اندیشه جایگاه داشت.
قدمت و طول عمر این روند ، به نیروی عادت ، سنت و حتی مراسم های همگانی از جمله عید های مذهبی ، به عادت شده مبدل شد. چنانکه به گفته جامعه شناسان و تاریخدانان ، از سعدی و حافظ تا ملک الشعرای بهار تا چند دهه اخیر تعداد روشنفکران و شاعر و ادیبان همه به اسلام مسموم شده اند.
تا آنجا که به قول” آرامش دوستدار” تعدادی که به این فرهنگ مبتلا نشدند در حد انگشتان یکدست است.
به دهه های اخیر دوره معاصر که میرسیم ، جامعه روشنفکری و سیاسی در ایران از اینکه سینه به سینه اسلام بزند عملا اکراه داشته است.
به این دلخوش بوده است. که گفته های مشهور ” دین افیون است” را در سطحی کلی و کلیشهای تکرار کند.
انگار هیچوقت اسلام را جدی نگرفته است به نحوی که رابطه آن را با مقولات اجتماعی تبلیغ و ترویج کند ،
بطور مثال بگوید که اسلام در مورد زنان چه میگوید، کودکان چه جایگاهی دارند، موزیک چطور، جایگاه اخلاق انسانمدار در اسلام چگونه است ، حق انسانی و رابطه اش با خدای اسلامی و بطور کلی با خدا چگونه است ، نو اندیشی دینی و …از چه قرار است.
نگاهی به حجم گفتار و مقالات سازمانهای سیاسی مطرح و جدی کافی است تا نشان دهد که در این زمینه بطور وحشتناکی با بی اعتنایی برخورد کرده ایم.
در مورد ایران ، طبق آمار تا قبل از سال ۵۷ ، هفده ملیون از رساله خمینی در منازل مردم وجود داشته است. با این حال ما همچون جامعه روشنفکران از کنار اینها بدون واکنش نشاندادن رد میشدیم . اساسا این جامعه دانش و اطلاعات اش نسبت به اسلام و ادیان فقیر است.در نتیجه نمیتوانست که پای کار تبلیغی علیه آن برود.
اتفاقی نبود که ما چون کومله از کاندیدا شدن مسعود رجوی در سال ۵۸ حمايت کردیم که فاجعه بود.
یکی از فاکتورهای مهم که شخصیت اجتماعی و فردی انسان ها را خلق میکند و به آن تکامل شخصیتی میبخشد آموزش است.
الان بیش از چهار دهه است که افسار این آموزشها در دست رژیم است، یک رژیم تمامیت خواه با ویژگی های شیعه آن.
اگر مجموعه این عوامل را کنار هم بگذاریم ، آنگاه شاید بتوانیم قبول کنیم، که سنندج سرخ چون یک جامعه با دینامیسم های جامعه شناسانه نمی تواند بدون تاثیر از این عوامل باشد.
از این نوشته در میآید که برای چه باید کرد اساسی ، جواب در گرفتن قدرت سیاسی و تغییر وضعیت مادی و معیشتی مردم است ، اما این حیاتی بودن کار آگاهگرانه را نباید نفی و یا کم اهمیت کند
اما تا آن زمان یک کار شدنی که آرزو است و آنهم اینکه احزاب ، سازمان ها ، افراد و شخصیت ها ی با نفوذ کلام و قلم باید جرئت کنیم که به عقاید توده ها احترام نگذاریم ،( به خودشان چرا) و اسلام را در عرصه های مختلف به صورت مفهوم توضیح دهیم.
خدا، قرآن، پیغمبر و شرع این چهار ستون ارتجاع که به زندگی مردم کار دارد و پوست مردم را نسل اندر نسل کنده است ، باید موضوع کار بدون تعارف باشد.
رسیدن به یک ایران دمکراتیک و سکولار بدون کنار زدن آگاهانه اجتماعی و همگانی اسلام و ادیان جزو محالات است. و به درجه به مراتب مهمتری برای یک انقلاب احتمالی سوسیالیستی و کارگری معنا دارد.
جنایت این چهار ستون ذکر شده، با توحش خمینی و خامنهای و رژیم غیر قابل مقایسه است و باید با آنها کار داشت و سراغشان رفت.
با این تغییر در سبک کار تبلیغی امید میرود که رو آمدن گروه و دسته های مرتجع، مذهبی و رژیمی و غیر رژیمی در مقابل صف اجتماعی آگاه و آگاهکر خود را ببینند .
این چه مقدار ممکن است ، بستگی به کمیت و کیفیت کار دارد و از طرف دیگر به عاقبت قدرت سیاسی و و سرنوشت رژیم دارد.
اما برای این نوع کار باید بطور جدی جا باز کرد.