مکتوبات شبانه (قسمت دوم)

آدم های بد

 تا یادم نرفته است بگویم

تخم بدی را ملخ نمی خورد

اما آن که دروغ به ناف تاریخ می بندد

نامش برازنده انسان نیست

و آن که حرمت انسان را نگه نمی دارد

حرمتی برایش نمی ماند

دروغگو دروغگو بدنیا نمی آید

اما دروغگو از دنیا می رود

آدمی بدنیا نیامده است تا دروغ بگوید و دروغ بشنود

آدمی بدنیا نیامده است تا خود را و جهان را به گند و کثافت بیالاید

اما آن که خود را و جهان را به گند وکثافت می آلاید

کثافتی ست که بزودی از روی زمین محو خواهد شد

آن که شادی را برای مردمان نمی خواهد

شاد نخواهد زیست

و دنیا از نبودن او شاد خواهد شد 

نقد ،نه تخطئه

گفته می شود یکی از ویژه گی های جوامع پیرامونی بت سازی بزرگان است .

تبدیل بزرگان علم و ادب و هنر و سیاست به انسان های آرمانی وبی نقد و نقص و تبدیل آن ها به سدی برای اندیشیدن و گذشتن از گذشته .

آیا  براستی چنین است .آیا کار ماشده است به به وچه چه گذشتگان و تعطیلی فکر و اندیشه و نقد،ممکن است تا حدودی چنین باشد نه تمامی.

 به چالش کشیدن بزرگان و عبور از آن ها و تعهد به حقیقت و این که این تعهد ما را به کجا می برد و چه کسانی را از ما دور یا بما نزدیک می کند از مختصات  اندیشه انتقادی ست

 ما به هیچ بزرگی تعهدی بیش از احترام به آنچه کرده اند ونقد آنچه که نباید می کرده اند نداریم ما در حد بت ها متوقف نمی شویم .نقد هر کس و هر چیز بمثابه کفر و بدعت و زندقه نیست . احترام بمعنای پرستش نیست و نقد هیچ منافاتی با احترام ندارد .

اما نقد تخطئه نیست.نمی شود زیر پوشش نقد تمامی هست و نیست یک بزرگ و یک اندیشه را به لجن کشید . نمی شود در نقد، قهرمان را به به ضد قهرمان تبدیل کرد .نمی شود از انصاف دور شد و تحت بهانه نقد همه کس و همه چیز،غلط را بجای درست نشاند

آدمی

خب آدمی برای هر کاری بهانه ای دارد.از خواب بیدار می شود و می بیند زنده است  و می بیند جهان دارد بر مدار دیگری و دیگران و دیگرتران می چرخد .پس فکر می کند که باید کاری بکند.

این کار می تواند دیداری یا نگاهی و یا حرفی و حدیثی از شکاف دو لحظه یا دو کوه یا دو تاریکی باشد .

و یا می بیند  چیزی در باد دارد تکان می خورد و نجوا هایی از دور و از ناپیدای جهان می آیند و نامی را به هجایی درست می خوانند .

و از خود یک باره و چند باره می پرسد ستاره ها چرا بر مدار این شب  دیجور می چرخند وخاک چرا سفره بی دریغ خود را جمع کرده است و تازیانه ها چرا بر پیکر اقیانوس ها فرود می آیند.

آدمی در تمامی طول سده ها و هزاره ها بر ایمان لرزان خود لرزیده است و ترسیده است از این که تاب نیاورد اما تاب آورده است  و از سایه های شک گذشته است و دروازه های یقین را گشوده است و با بردباری فرسودگی ها و خستگی ها را تاب آورده است.

و مدام رفته است تا بیابد ریشه های خود را و بیش از هر چیز از اندیشیدن وحشت داشته است.

اندیشه ای که جهان کج تاب را تحمل نمی کند و اوراد کهن را به پشیزی نمی گیرد .

و مدام بدنبال رد پایی از گذشتگان در غارها و کتاب ها بوده است تا سایه شک و ابهام را از آينه روزها بزداید تا شاید بتواند این جهان ناموزون را بوزن در آورد .و راز و رمز زبان های گم شده را در اعصار بیابد و زندگی را برای اکنون خود معنایی شایسته کند.

باید در غارها و مغاره ها جستجو کند تا رد پایی از آمده گان به هزاره ها و اعصار در این گوی خالی و فشرده بیابد  و گفته ها و ناگفته های آن ها را حکایت کند و حافظه تاریخی آن هارا بکاود و از استخوان های خاک شده بخواهد با او حرف بزنند و خاک ها را زیر و رو کند تا رویا های کشته گان و مردگان را بیابد و به فهم رویاهایی برسد که اگر متحقق می شدند آدم این گونه دست بسته و اسیر نبود .بی شک رازها و حرف های نا گفته کرور کرور مردمی که ظاهر و غایب شده اند باید چیزی از جنس آزادی باشد

چشمه جوشانی که مدام آدمی در آن روح و رویایش را شسته است و نفس تازه کرده است تا جهان را از پس هر ایلغاری دوباره و سه باره و ده باره بسازد.

و از پس هر حادثه ای شک کرده است وبه یقین رسیده است  نوشته است و نوشته است چون ما اکنونیان تا فردائیان بدانند در روزگاری که از شش سوی رویای آدمی در حصار بوده است امیدش را از دست نداده است و نوشته است تا از خود نشانه ای باقی بگذارد و خوانده است و گفته است و فریاد زده است تا خط و زبان و شعر و رویا از یاد ها نرود .

مرید و مراد 

مرید دنبال کردن است،دنبال کردن آدمی یا اندیشه ای و تبدیل کردن یک آدم یا یک اندیشه به آدم و یا اندیشه ای آرمانی که مراد گفته می شود.

و این یعنی بدام یک ایدئولوژی ویا یک اندیشه افتادن است .

 مرید و مراد راه به پرسش نمی برند این رابطه تهی از هرنوع پرسشگری ست .یکی می گوید و دیگری می شنود.یکی فرمان می دهد و دیگری عمل می کند .

در تفکر انتقادی جایی برای مرید و مراد نیست.

دموکراسی قبیله ای

این روزها دموکراسی یک برند است .یک پز تبلیغاتی و یک تعارف است از سوی کسانی که کوچکترین اعتقادی به آن ندارند.

تا زمانی این دموکراسی خوب و دلچسب است که بنفع ما و قبیله ماست .اما از آن جایی که به ضرر ماست دموکراسی بد و نادلچسب است . دموکرات در قبیله خود و فاشیست در بیرون از قبیله مصداق عده ای در روزگار ماست.

در دموکراسی قبیله ای هر حادثه ای در این کانتکست معنا می یابد .کار خوب وبد بی معناست وتنها زمانی خوب وبد معنا می شود که به ضرر قبیله ما باشد.

انصاف در داوری 

داوری در مورد هر امری نیازمند مقدماتی ست . نخست باید به فهم داستان رسید .و نشان داد داستان را همانطور که نویسنده منظورش بوده فهیمده شده است .

دوم باید فهمید که پرسش اصلی بحث و گرانیگاه داستان کجاست. تا در نقد نوشته به بیراهه نیفتیم.

سوم باید دید  برای داوری دانش این موضوع را داریم یا نه.اگر نداریم رجوع کنیم به متونی که بما کمک می کنند در بالا بردن دانش ما در مورد موضوعی معین.

و در آخر باید به انصاف داوری کرد نه از روی قصد و غرض و مرض

شجاعت یا رذالت

این روز ها مدام تاریخ می نویسند و تاریخ ترجمه می کنند تا همگان بدانند استالین و دیگران چه کرده اند.و در این تاریخ نویسی و تاریخ گردی هایشان به تاریخ معاصر هم سری می زنند تا همگان بدانند چپ در تاریخ صد ساله اش چها که نکرده است. و مدام مارکس و لنین نقد می شوند که با برساختن اسطوره طبقه عامل در تاریخ نظم جهان سرمایه را بهم زده اند و جامعه را به گمراهی کشانده اند و نظام کمونیستی چیزی جز یک نظام سرقت نیست که می خواهند پول مشتی کار آفرین بیچاره را بگیرند بدهند به مشتی عمله و اکره .

به تاریخ معاصر هم که می رسند مدام دل می سوزانند به ترور فاتح کارخانه دار معروف و پیراهن پاره می کنند اما از کشتار کارگران  جهان چیت چیزی نمی گویند واین که برادران شایگان را حمید اشرف کشته است اما از یاد می برند که برادر بزرگتر؛ابوالحسن در زندان اوین سربه نیست شد و جلوتر که می آیند دنبال می کنند تصفیه درونی مجاهدین مارکسیست را و می خواهند که صاحبان دوربین و قلم به صحنه بیایند و ترور واقفی و صمدیه را با استناد به نامه های لیلا زمردیان همسر شریف به تصویر بکشند تا همگان بدانند کمونیست ها چه افرادی بوده اند.اما یادی نمی کنند از دو دهه فدا و رنج کسانی که زیر این پرچم برای بهروز ی مردم خود جنگیده اند.

و آن دیگری داستان می نویسد و زندگی سراسر افتخار چریکی را به لجن می کشد .

آیا تمامی این داستان ها اتفاقی ست. ؟آیا این که هر کس صبح از خواب بیدار می شود چند فحش تئوریک و چارواداری نصیب چپ ها می کند اتفاقی ست و دلیل شجاعت آن هاست ؟

آیا در زمانی که دست چپ برای دفاع از خودش به تمامی بسته است و فحش به چپ با هر بهانه ای برای گرفتن کردیت از راست  معنا می شود است دلیل رذالت این آدم ها نیست ؟باید روی این نکته بیشتر خم شد.

آستانه تحمل

گفته می شود باید آستانه تحمل  و رواداری را بالا برد . باید به غرب نگاه کرد وقتی بر علیه عیسای مسیح فیلم می سازند که او با مریم مجدلیه رابطه هایی آن چنانی داشته است.کار با کمی اعتراض خاتمه می یابد .

این ها و داستان هایی این چنین گفته می شود اما نمی گویند آستانه تحمل خودشان تا کجاست .

اما زمانی که واژه های و ترکیباتی مشابه در مورد خودشان و بدرستی بکار برده می شود بر می آشوبند که این خلاف دموکراسی و رواداری و تولرانس است .

تولرانس بدین معناست که نقد بی حد و مرز است .و ما باید نقد گفته ها و کرده های خودمان را با حوصله تمام بشنویم و برنیاشوبیم و یا بپذیریم یا پاسخ بدهیم .

امانقد نه تخطئه ، نقد نه توهین و افترا. وقتی به یک نفر می گوئیم استالینیست یا ژدانف  یا بدتر از ژدانف یا توده ای این نقد نیست این توهین و تخطئه است که باید پاسخ داده شود.

وهنگامی که پاسخ داده می شود آشوبی ست که توهین و افترا نقد نیست.  

ما و جهانی شدن ادبیات مان

جدا از ترجمه چند کتابی از نویسندگان ایرانی درآلمان و سوئد و فرانسه که علت های خاص خودش را دارد و باید آن ها را در کاته گوری غیر از جهانی شدن ادبیات ما دید باید به این پرسش پاسخ داد چرا ادبیات ما تا کنون جهانی نشده است .

پاسخ های مشترک

اکثریت قریب به اتفاق صاحب نظران بر این دلایل نظر یکسانی دارند

مهجور بودن جهانی زبان فارسی؛در جهان فقط سه کشور به این زبان می نویسند و می خوانند

مشکل زبان فارسی؛که پر است از ایهام و استعاره و کنایه 

محتویات آثار وغیر قابل فهم بودن آن ها 

تقلید از نویسندگان غرب وطرح مسائلی که برای خواننده غیرقابل فهم است

نداشتن ذهن خلاق

قادر نبودن به گرفتن رابطه با خواننده ایرانی وقتی تیراژ یک کتاب به دوهزار تا نمی رسد بچه معناست

نداشتن فرم و مضمونی که دیگران را جذب کند یک خواننده انگلیسی زبان چرا باید داستان های ما را بخواند و برای چه بخواند

قابل ترجمه نبودن این آثار  بعلت استعاره ،تمثیل و کنایه

چه باید کرد

برای جهانی شدن باید  در ساخت و فرم و مضامین  متحول شویم  واین نیازمند؛ 

دلیری و جذابیت

و شیوه و بیانی جهانی است 

ادبیات ما در برزخ میان دیروز و امروز گرفتار است  وتنها می تواند مخاطبینی را جذب کند که می توانند با این گرفتاری رابطه بر قرار کنند .

ادبیات امروز غرب دنباله طبیعی  سنت ادبی غرب است.اتفاقی نیست که فاکنر و جویس  دهها غول این چنینی در آن جا هر روز به صحنه می آیند باید رفت و دید بستر تاریخی و فرهنگی و فلسفی آن جا چگونه بوه است که غول های بزرگ خلق می کند

رمان و داستان ایرانی مدلی کپی شده و دست دوم از تولیدات غربی است . ژانری در آن جا بر همان بستر تاریخی ش خلق می شود بعد از ده سال با یکی دو ترجمه دست و پاشکسته به اینجا می آید و نویسنده بومی سعی می کند در فازی از شیفتگی و شیدایی  چیزی شبیه صد سال تنهایی مارکز خلق کند که هرچقد هم استادانه باشد مدل دست دوم رمان و داستان غربی ست و پس دیگر چه جای گله و  شکایت که آن ها التفاتی به نوشته های ما نمی کنند وقتی دست اولش را دارند دست دومش به چه کارشان می آید

بگذریم از مدل هایی که به تقلید از غرب قالبی برای نوعی روایت می شود و این روایت بجای آن که فرم و مضمون و فضای جدیدی برای اندیشیدن خلق کند تبدیل به نوعی تصفیه حساب سیاسی و به لجن کشیدن کسی یا چیزی می شود  .

از سویی دیگر ادبیات ما از مشروطه ببعد در کلیتش ادبیاتی سیاسی بوده است بگذریم از سیاست زدگی در ادبیات داستانی که  آن هم در کلیتش نه کمکی به فهم سیاسی جامعه کرد و نه توانست کمکی به انساتی تر شدن جامعه ما بکند و تنها به روان پریشی ما دامن زد .

یک ادبیات سانسور زده و بومی گرا با نگاهی به جهان از منظر و فرهنگ زاد بوم و این ادعا که تنها از این منظر می توان جهان و هستی را دید  چه جذابیتی برای خواننده غربی دارد.

و در آخر باید به تمامی آن نکات نکته ای دیگر را افزود که ابزار داستان و رمان زبان است و ساختار زبان بر گرفته از مفاهیمی ست که نوع و نحوه اندیشیدن ما را نشان می دهد.ونحوه اندیشه ما از نحوه معیشت و زندگی ما بر خیزد

معیشتی عقب مانده و بازتابش در ذهن و اندیشه و برآمدنش در مفاهیم و زبان  می تواند به چه شق القمری دست بزند که انسان غربی را بکشاند بطرف خواندن رمان و داستان ما

برای جهانی شدن نویسنده بومی باید نخست خودش را بشناسد . برای شناختن خود باید مردمش را بشناسد برای شناختن مردمش باید تاریخ خودش را بشناسد .

باید بعد از این خودشناسی به عشق برسد عشق به مردمش بعنوان کسانی که با او پیشینه و زندگی مشترکی دارند و عشق به انسان که فصل مشترک او با بقیه مردم جهان است .و درد و رنج و شادی و امید و یاس مردمان را ملی و جهانی ببیند تا بتواند به یک زبان جهانی برسد .و جز این ها تکنیک و دانش کار نیز بکارش می آید

باید روی این امور بیشتر اندیشید .

این روز ها

این روز ها گفتمان علمی وآکادمیک تبدیل شدده است به قرچی گری در حوزه علوم انسانی  یقه درانی با حرف های مفت و بی پایه و دخول کسانی به این حوزه که نه دانش آن را دارند و نه از اهلیت کار بویی برده اند وبیشتر کارچاق کن بحث های بی در و پیکری هستند که برای دوغ و دوشاب کردن وقایع پایه ریزی شده اند .به همین خاط اهل نظر مدام دست و پای شان را جمع می کنند و میدان را رها می کنند برای کسانی که بیشتر هوچیگرند تا غواصان دریای معانی  

داستان امروز حول این واقعیت بر می گردد که اندیشیدن رفته رفته نزول پیدا می کند به تبدیل موقعیت های پیچیده به ساده و نظر دادن های اجمالی و از بین رفتن محکی برای راستی آزمایی های نظرات ابراز شده و حاکم شدن غوغا سالاری بجای اندیشیدن پر وسواس در گزاره ها و بلا موضوع شدن نقد اندیشه ها ونظرات و پارادایم ها و حاصل کار لونژ شدن مثل اسب عصاران حول محوری از نادانستگی های تاریخی.

تبار شناسی اندیشه در غرب

غرب در باز شناسی اندیشه اش مدام خود را وارسی می کند و این بازبینی منجر به تئوری پردازی و بر آمدن دستگاه های فلسفی قدرتمندی شده است و می شود .

هگل و مارکس محصول به مدرنیته رسیدن غرب اند هم چنان که نیچه و هایدگر دوران پست مدرن اندیشه غربی را رونمایی می کنند.

مدرنیته محصول طبیعی غربی ست که رنسانس را پشت سر گذاشته است و پست مدرن محصول مدرنیته ای ست که بدست و پای تفکر و تجربه انسان غربی پیچیده است.

رجوع به تاریخ

برای پیدا کردن راه حل معضل انسان معاصر در غرب  به تاریخ رجوع می کنند .تا زمانه خود

را تبیین کنند و توضیح دهند.

 واین تاریخ چیزی نیست جز تبار شناسی مفاهیم و اندیشه ها ،تبار شناسی که به شرایط امکان و تحقق این مفاهیم بر می گردد تا نشان دهد اندیشه ها و مفاهیم ذاتی ساختار اندیشه غرب نیستند پس می توان به وجهی دیگر وامکانی دیگر از اندیشه های اجتماعی و سیاسی فکر کرد .

نقد شرایطی که جهان کنونی را بوجود آورده است پایه های اندیشه انتقادی ست .که بما کمک می کند به ساحتی دیگر و جهان ممکنی دیگر اندیشه کنیم .

 

   

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate