مکتوبات شبانه

قسمت اول

داستان نقش و نقاش

نقاشی از رنگ آغاز می شود اما رنگ نقاشی نیست. رنگ ماده ای ست چون دیگر مواد در طبله عطران ،بی بو، بی خاصیت و عاری از شور زندگی و غم و اندوه  و بزرگی و بزرگواری ،تهی از حماسه و تراژدی .

این نقاش است که به رنگ با هوش و حواس و احساس و عاطفه و رویای خود جان می دهد و از ماده ای بی روح و بی جان لبخند مونالیزا و گل آفتاب گردان را خلق می کند.  

نقاش خود را نقاشی می کند از زیر  و رو از بیرون و داخل از پیدا و ناپیدا.اگر آسمان  پر ستاره را می کشد آسمانی ست که خود می بیند و درون نگاه اوست.

آسمانی که گاه پرستاره است و گاهی کم ستاره و بی ستاره ،گاه مهتابی ست و گاه ظلمات مطلق است.  

 نهر و رودش همان نهرو رودی نیست که همگان می بینند و دست و دستمال در آن می شویند .آب و باد و خاک وسبزه اش هم همین.

هدایت و خودکشی

هدایت خودش را نکشت این جامعه بود که هدایت را کشت .روزگاری که بر او می گذشت و با او بود روزگار کوچکی بود.

برای او کوچه ها و محله ها چیز ی جز دالان مرگ نبودند .او پیش از مردن زنده به گور شده بود آن هم توسط مشتی رجاله و پست.

او عاشق زندگی بود اما مشتی رجاله وپست زندگی رابرای او به امر عبثی تبدیل کرده بودند.

برای او که از همه مواهب موجود چیز زیادی نمی خواست رندان روزگار و پشت هم اندازان و پااندازان چیزی نگذاشتند و او را از همه چیز محروم کردند. 

پس تاب نیاورد کوچکی وپستی و حقارت آدم ها و زمان و مکان را .بار وبنه اش را برداشت کاسه اش را از مشتی فرومایه و دون جدا کرد .دنیا به او چیزی اضافه نمی کرد اما او بودنش حرمت دنیا بود پس خودش را از دنیا گرفت تا دنیا از فردا چیزی کم داشته باشد. 

 آدمی و واژه هایش 

در زبان آلمانی کلمه ای داریم بنام   sehnsuchtاین کلمه در زبان آلمانی بمعنای آن است که دلت برای چیزی پر بکشد و گفته می شود در زبان انگلیسی معادل ندارد.

و  علتش شاید آن باشد که بار معنایی و عاشقانه دارد .نوعی اشتیاق تسلی ناپذیر قلب انسان برای چیزی و یا کسی و یا جایی.

آیا این بمعنای آن است که زبان آلمانی قادر است مفهوم نامشخص را مشخص کند.؟  

   چه زمانی دل آدمی برای کسی یا چیزی  و یا جایی پر می کشد.؟

این اشتیاق آدمی ریشه در کجای روح یا احساس آدمی دارد.؟

این غیبت حضور شخص یا مکان یا شیئ آیا نشان از گسیختگی و فاصله سوژه از ابژه دارد.؟

آیا نشان از گسیختگی و تک افتادگی ماست.؟

آیا تراژدی انسان معاصر در تنهایی هایش شکل می گیرد .؟

آیا زهن سوخت بمعنای آن نیست که آدمی کسی یا جایی یا چیزی را نیافته تا دوستش داشته باشد.

و یا این احساس ناشی از خلایی ست که از نبود کسی یا چیزی ست که زمانی بوده است و اکنون نیست و ما جدااز علت این نبودن و بی توجه به چرایی های هستی دلمان پر می کشد برای گذشته ای از دست رفته ،آدمی حذف شده از حضور در زمان اکنونی و یا مکانی که با ما هزاران کیلومتر فاصله آرزوی حضور‌ آن را داریم.

آیا برای ما که تاریخی پر از نبودن ها و غیبت های با دلیل و بی دلیل داریم و مدام آمده ایم و دیده ایم که کسی یا چیزی نیست و مدام جایی بوده ایم که نباید باشیم و مدام دلمان برای کسی یا چیزی پر کشیده است کلمه ای ناآشناست.؟

همه این ها را می دانیم و نمی دانیم .

باید روی این نکته بیشتر خم شد که زهن سوخت هر آدمی کجاست و دل هر کس برای چه کس و چه چیز و چه جایی پر می کشد.

نباید از یاد برد که ساختار واقعیت ،ساختار زبان را تعیین می کند  و زبان نمی تواند جهان واقعیت را برنتاباند. 

زبان ذاتاً ساختاری تصویری دارد وساختار عالم ساختار آن را تعیین می کند.ساختار زبان ما بیانگر نحوه اندیشه ما در خصوص عالم واقعی ست  . 

 با این همه رنج های آدمی را اما پایانی نیست.    

 ما و زبان 

 ما پیشاپیش درون شبکه در هم پیچیده ای از سنت و فرهنگ و تاریخ قرار گرفته ایم که از طریق زبان با ما حرف می زنند .

ما درون زبان هستیم و جهان بیرونی و هستی را از طریق این زبان و فرهنگ می شناسیم.و این بمعنای محدویتی تاریخی ست که پیشاپیش بر ما تحمیل می شود که چگونه به خود آگاهی می رسیم .

نباید از یاد ببریم که ما از خلال همین مفاهیم و مقولات زبانی ست  که می توانیم بیندیشیم .

پس برای رسیدن به خودآگاهی باید به تبار شناسی مفاهیم زبانی مراجعه کنیم.

ناگفته پیداست که چند روایت مسلط هست که پیشاپیش به نگاه ما از کودکی به شناخت جهان جهت می دهد مقولات و مفاهیمی مثل جهان، اخلاق، مرگ و ابدیت .

این مقولات برای ماامری  بدیهی اند چرا که از کودکی بر ذهن ما مسلط شده اند .

راه رهایی ما درون زبان است یا بیرون از زبان.

آیا زبان از نحوه اندیشیدن ما شکل می گیرد. 

و یا این زبان است که به نحوه اندیشیدن ما شکل می دهد.

آیا ما باید در پی تغییر زبان خود باشیم تا تغییر اندیشه خود.

آیا ساختار زبان از ساختار واقعیت شکل می گیرد یا نه این زبان است که به امر بیرونی شکل می دهد.

براستی دیالکتیک زبان و اندیشه و زبان و واقعیت  کجاست.  

اگر واقعیت ساختاری صلب و بلا تغییر دارد چگونه می توان در زبان تحول ایجاد کرد.

آیا این پرسش ها مارا بر نمی گرداند به نخستین و اساسی ترین پرسش فلسفه ؛تقدم واقعیت بر ایده و تقدم عین برذهن  وتقدم هستی اجتماعی بر شعور اجتماعی.

باید روی تک تک این موارد خم شد .

زبان اشارت و زبان مفاهیم

زبان شرق زبان اشارت است اما زبان غرب فرهنگی زبان مفاهیم است . چرا ؟

چرا شرق نتوانست از زبان اشارات به زبان مفاهیم گذر کند. 

غرب در کلیت اش هر موضوعی را به مسئله ای تبدیل می کند برای آن تئوری می سازد و در مورد آن اندیشه می کند. ومفاهیم جدید می سازد.اما در شرق چنین نیست.

 فرق زبان اشارات و زبان مفاهیم را می توان در نظام فلسفی ملاصدرا و کانت دید،دو فیلسوف هم عصر.

زبان کانت زبانی روشن با نظمی عقلانی ست و زبان ملاصدرا زبانی پیچیده  و عربی ست.

 در یک نظام مفهومی تفکر قادر است خودرا به نظم عقلانی در آورد .و قادر است خود را به سادگی به غیر منتقل کند . اما در یک نظام فلسفی بر آمده از ایهام و اشارات تفکر قادر نیست به نظم عقلانی در آید و چون قادر نیست به سختی می تواندبه غیر منتقل شود .

یک پرسش

زبانی که در گیرودار اشارات و ایهام وتعقیدات هزار ساله است  نخست چگونه باید فهم شود و آیا ما قادریم این زبان را که مقید به ایهام و کنایه های لفظی و زبانی ست با کمک مفاهیم فلسفه غربی و تحلیل زبان مدرن آنالیز کنیم و به پایه های این زبان و شیوه تفکر در این زبان برسیم و بعد آن را در یک ساختار عقلانی روشن به نظم در آوریم.

باید روی این امر بیشتر اندیشید .

پفیوزها در تاریخ

مهندس مهدی بازرگانی لیدر ملی مذهبی ها بعد از بهمن ۵۷ و از هواداران جبهه ملی و دکتر مصدق در دهه های گذشته  جایی در خاطراتش می گوید:کودتا شده بود و دولت پسا کودتا در حال بستن قرار داد نفت با کنسرسیوم بود.

نامه سر گشاده ای نوشتم وبه این قرارداد اعتراض کردم. دکتر سیاسی رئیس دانشگاه تهران بود مرا صدا کرد و گفت این چه کاری ست که می کنی. این قرارداد با این نامه و بدون این نامه امضاء می شود شما چرا خودتان را گرفتار می کنید . به او گفتم می خواهم وقتی پسرم بزرگ شد و به این قسمت از تاریخ رسید که نفت ما را خارجی ها داشتند غارت می کردند نگوید: وقتی تاریخ ،فرهنگ ومنابع ما غارت می شد پدر پفیوز ما سکوت کرد و حرفی نزد .

نباید از یاد برد که تاریخ را ممکن است پفیوزها بنویسند و یا ممکن است نقش اصلی را درتاریخ پفیوز ها داشته باشند اما همه تاریخ نویس ها و همه عاملان تاریخ پفیوزها نیستند. 

***

کنسرسیوم شرکتی بود از کشورهایی اروپایی و امریکا که بخاطر همراهی با کودتا در سهمی از نفت با انگلیس«حاجی اناشریک» شده بودند.

  خرابی کار دنیا

وقتی نویسنده ای لباس دامادیش را می پوشد می رود با رئیس فلان کشور اروپایی ملاقات می کند و حرف های شیک ومجلسی می زند و بر می گردد داخل تمامی سطل  های اشغال راخالی می کند روی سر قهرمانان مردم  یک جایی از کار این دنیا خراب است . خراب است وما نمی فهمیم چرا.

ما که بقول ظریفان و نیک طبعان روزگار سنتی هستیم و حکم دایناسورهایی را داریم که بایدمنقرض بشویم و نشده ایم و دلخوش داریم به اسطوره های مان. 

وقتی درسخوانده دانشگاه برکلی و مائوئیست دو آتشه می آید قوام را می کند قهرمان و پسیان و میزرا کوچک خان را می کند تجزیه طلب و گلوله خوردن ستارخان در پارک سنگلج را می کند تاوان تاریخی ترور شاه مهره استبداد اتابک جایی از کار این دنیا خراب است،خراب است و ما نمی دانیم چرا .

وقتی پیکاری دو آتشه ای که روزگاری براین باور بود در دانشکده حقوق دانشجو باید راساً خود دانشجوی ساواکی را در دانشگاه اعدام کند می شود سلطنت طلب و می گوید مصدق خود عامل کودتا بود جایی از کار این دنیا خراب است خراب است و ما نمی دانیم چرا؟

گناه مارکس چه بود

تا پیش از مارکس تمامی جنگ و گریزهای فلسفی به بودن یا نبودن و یا چگونگی جهان دیگر خلاصه می شد. و در تبیین ریشه های شر و بدی باز جدال اندیشه ها بدانجا می رسید که حقیقتی فراسوی این جهان برای ریشه شرارت وجود دارد.

اما با تبیین مارکس از انسان و معیشت انسانی و روابط انسانی و بر ساختن شیوه تولید و نیروهای تولید و طبقه بعنوان نماد و نمود این جنگ و شرارت حقیقت آن جهانی حقیقت رخت بر بست و هم نگاه ها معطوف شد به اثبات حقیقت این جهان. جهانی که با شیوه مشخصی در تولید و معیشت و نیرو هایی عامل دراین تولید و توزیع مشخص می شد و این که چه کس به چه میزان و چرا از این تولید سهم می برد. 

پس پای فلسفه بمیان آمد فلسفه ای که در خدمت تاریخ  بود نه برای تبیین حوادث که برای تغییر حوادث. این فلسفه وظیفه ای در مقابل خود نداشت جز آشکارکردن اشکال نامقدس از خود بیگانگی انسان . برای این کار راهی نبود جز آن که نقد آسمان که تا آن روز شاه بیت تمامی نقد ها و بحث ها و جدل ها بود به نقد زمین تبدیل شود،زمین و‌ تمامی اموری که درآن در حال شدن بود و بدنبال آن نقد دین به نقد حقوق تبدیل شد. حقوق بالایی ها و پائينی ها ،حقوق خدایگان و بنده ،حقوق ارباب و رعیت، حقوق برده و برده دار و حقوق سرمایه دار و کارگر و بدنبال این نقد راهی نبود جزاین که نقد الهیات و تمامی متون پر از ایهام و رمز و رازش به نقد سیاست تبدیل شد.

اگر مارکس جز این کار دیگری نکرده بود وحرف دیگری نزده بود  باز جای او در جهان اندیشه  جایی رشک بر انگیز بود.

این روز ها

این روزها می توانی راست گفتار باشی اما راست گفتار بودن نمی تواند با راستِ کار گفتن یکی باشد  .هم چنان که منش دموکرات با منش دگماتیک یکی نیست .

این روزها گزاره ای که در افواه جاری ست این ست که حرف زدن حق همه است و باید به همه ایده ها احترام گذاشت.

اما وقتی نگاه می کنی به ته داستان می بینی آنچه که بر سواد کاغذ می نشیند علم نیست شبه علم است و آن چه تحت نام عینیت بر زبان آورده می شود ذهنیت مطلق است و بجای این که دری بسوی معرفت گشوده کند درها را یکی یکی پشت سر شما می بندد و خاک بر چشم حقیقت می پاشد.

یکی تاریخ می نویسد و تاریخ ترجمه می کند تا به  عدالت هراسی و برابری خواهی دامن بزند و دیگری مدام پرونده های جنایت های استالین را رو می کند تا از پرونده های کشتار پسر خاله های شان چیزی نپرسیم.

بر سر ناپاکی ها و هرزه درایی های شان چادر عفت و عفاف می پوشانند اما این جا و آنجا سرک می کشند تا زیر و روی سوژه را یکی کنند.

با یکی دو گزاره ساده و‌آسان یاب و آسان هضم که مالکیت در ذات انسان است و انسان وجامعه برابر یعنی کشک و اگر قبول ندارید بروید از میلتون فریدمن بپرسید و یا سری به اردوگاه های کار اجباری استالین بزنید پنبه مارکسیسم را چرخ می کنند و به باد هوا می دهند.

اما غافلند که نقد نظریات پیچیده ای مثل مارکسیسم نیازمند سرمایه گذاری فکری سنگینی ست و برای فهم و نقد آن نیازمند تخصص در زمینه هایی چند است و کندوکاو و نقد انسان و لایه های تو در توی ذهن آدمی نیازمند کندوکاوی جگر سوز و استخوان سوز است وبا چند گزاره پا منقلی معضل انسان کنونی حل نمی شود که دست ناپیدای بازار حلال همه مشکلات است ومدام قسم بخورند به سوی چراغ که راست می گویند.

کار پژوهش آن هم پژوهش در سطح کسی چون مارکس توان و حوصله و ابزار و استعداد می خواهد و نخست برای فهم داستان و بعد نشستن و داوری کردن  امابرای بابا شمل بازی می توانی براحتی گفتمان علمی را به حاشیه برانی و با چند گزاره تکراری ونخ نما از این یا آن متفکر واقعی یا خیالی که فی المثل چرچیل گفت در جوانی اکر کمونیست نباشی قلب نداری و در پیری اگر کمونیست باشی عقل نداری و متوسل شدن به نظرات پر هیاهوی بازاری که بیشتر به کف زنی سیاسی می خورد تا یک بحث جدی و با چند سطر اباطیلی از این دست پرونده کاری صد ساله چپ کارگری راببندی و خلاص.

  برای متعهد بودن به روش علمی و عینی و قانون مند راه و چاه دیگر است وبا این شیوه های بزن و در رو کاری ندارد.

پژوهش متون کلاسیک بر پایه وسیاق آزمون و ابطال مستلزم هیج پیشگویی و دانش پسینی نیست باید دیدجریان ناپیدای حقیقت امور ترا تا کجا می برد و چرا . باید به متدولوژی و راه علمی وفادار بود .

دانش آموز درس نخوانده و مکتب نرفته امروزی چه  به پنجه در پنجه افکندن با بزرگان و پهلوانان اندیشه .

تاریخ و پرسش های ما

تاریخ چیست؟

باز خوانی تاریخ که شناسایی گذشته و اکنونی خودمان است بچه کا رما می آید .وبطور کل اهمیت باز خوانی تاریخ در چیست.

آیا تاریخ قادر است از ما انسانی دیگر بسازد.

چرا پی پردن به سبب و علت ها و چیستی حوادث در گذشته های دور مهم است.

چرا درتاریخ زمان و فهم زمان اهمیت دارد.

آیا تاریخ می تواند به ادراک اخلاقی می یاری رساند.

آیا تاریخ هویت بخش است  وما با بازخوانی تاریخ می خواهیم به خود اکنونی مان هویتی تازه بدهیم.

چرا گفته می شودآنانی که تاریخ خودرا بیاد نمی سپارند مجبور به تکرار آن هستند.  

چرا برای ما مهم است که بدانیم در این محدوه جغرافیایی که ما هستیم چه روی داده است و پدران ما چه کرده اند و دستاورد مادی و معنوی شان چه بوده است.   

چرا در باز خوانی تاریخ ما بدنبال علت حوادث می گردیم و می خواهیم تبیین کنیم تا به شناخت روحیه آدم ها و روابط اجتماعی برسیم و نگاه کنیم و ببینم که شعور مذهبی و سیاسی و هنری مردمان آن روزگار چه بوده است

باستان شناسی وکاوش های تاریخی و اشیا ساخته شده در آن دوران چه کمکی در فهم تاریخ بما می کند .

چرا ما بدنبال این چیستی هستیم تا ببینم که پدران ما در آن گذشته های دور بر سر دوراهی انتخاب چه راهی را انتخاب کرده اند و چرا.

آیا پاسخ این پرسش ها بما کمک می کندتا بتوانیم به تبیین وضعیت کنونی مان برسیم.

آیا نگاه روشنگرانه ما به تاریخ کمک می کند به کیستی اکنونی ما.

آیا این باز خوانی بما کمک می کند تا بدانیم در این تاریخ چه کسانی بر آمدند و فرو افتادند تا کمک کنند به کاهش رنج های انسان تا کمک کنند به ساختن تمدن و فرهنگی انسانی و آیا این فهمیدن کمک می کند بما تا ما چون آنان سهمی در کاهش رنج آدمیان داشته باشیم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate