سندیکاها در عصر زوال امپریالیستی / تروتسکی ۱۹۴۰

از کارگر میلیتانت شماره ۷۸

مقدمه: نوشتۀ زیر به هنگام قتل لئون تروتسکی (به دست فرستادۀ استالین در ۱۹۴۰) روی میز کار او یافت شد. علی رغم این که با مرگ وی این نوشته نیز ناتمام باقی ماند، به خاطر اهمیت تجزیه و تحلیلی که حول ماهیت سندیکاها در دوران امپریالیسم ارائه شده است، بخش اول آن در نشریۀ «کندوکاو» به فارسی ترجمه و منتشر گردید، و بخش آخر که به عملکرد سندیکاهای خاصی در اروپا و آمریکا پرداخته بود، به خاطر کمبود جا و عدم موضوعیت حذف شد. با ترجمۀ بخش دوم آن در نشریۀ «کارگر میلیتانت»، این متن تکمیل گردیده و اکنون در دسترس مخاطب است.

در رشد و یا دقیق تر بگوییم، در انحطاط سازمان های سندیکایی مدرن در سراسر جهان وجه مشترکی موجود است: و این وجه مشترک همان نزدیکی و ادغام آن ها با قدرت دولتی می باشد.

این روند، به یک­سان مشخصۀ سندیکاهای بی طرف، سوسیال دموکرات، کمونیست و آنارشیست است. این امر به تنهایی نشان می دهد که گرایش به «درهم آمیختن» با دولت، متعلق به این و یا آن مسلک نبوده، بلکه نتیجۀ شرایط اجتماعی مشترک تمام سندیکاهاست.

سرمایه داری انحصاری، نه بر پایۀ رقابت و ابتکار خصوصی، بلکه بر پایۀ فرماندهی مرکزی استوار شده است. باندهای سرمایه دار در رأس تراست های قدرتمند، سندیکاهای کارفرمایان، کنسرسیوم های بانکی و غیره، زندگی اقتصادی را در همان سطحی کنترل می کنند که قدرت دولتی آن را کنترل می کند و هر لحظه به همکاری با آن رو می آورند. نتیجه این که، سندیکاها در مهم ترین شاخه های صنعتی امکان استفاده از رقابت میان کارخانه های مختلف را از دست می دهند. آن ها باید با یک حریف سرمایه دار تمرکز یافته که به غایت با قدرت (قدرت دولتی–م) پیوند خورده است، رو به رو شوند. ضرورت تطبیق سندیکاها با دولت سرمایه داری و ضرورت مبارزه برای همکاری با آن دولت نیز– در شرایطی که سندیکاها مواضع رفرمیستی اتخاذ می کنند، یعنی خود را با مالکیت خصوصی تطبیق می دهند– از همین جا ناشی می شود. از نقطه نظر بوروکراسی جنبش سندیکایی، وظیفۀ اصلی «رها ساختن» دولت از نفوذ سرمایه داری است که باید با تضعیف وابستگی آن به تراست ها، و با جلب آن به طرف سندیکاها صورت بگیرد. این موضع با موقعیت اجتماعی اشرافیت کارگری و بوروکراسی کارگری که برای به دست آوردن خرده نانی از مافوق سودهای سرمایه داری امپریالیستی مبارزه می کنند، کاملاً هماهنگی دارد.

بوروکرات های کارگری، در بحث هایشان، هر آن چه از دستشان بر می آید انجام می دهند تا به دولت «دموکراتیک» اثبات کنند که تا چه اندازه در دوران صلح و به خصوص در زمان جنگ، شایسته و ضروری اند. فاشیسم با تبدیل سندیکاها به ارگان های دولت، ابتکار جدیدی به خرج نداده، بلکه صرفاً تمام گرایش های درونی امپریالیسم را تا غایت خود پیش می راند.

دولت های مستعمره و نیمه مستعمره، نه زیر سلطۀ سرمایه داری محلی، بلکه زیر سلطۀ امپریالیسم خارجی هستند. با این وجود، این امر ضرورت روابط مستقیم روزمره و عملی میان سرمایه داران بزرگ و حکومت ها– حکومت های مستعمره و نیمه مستعمره– را که در واقع به آنان وابسته اند، نه تنها نفی نمی کند، بلکه تقویت نیز می کند.

از آن جا که سرمایه داری امپریالیستی است که در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره یک قشر اشرافیت و بوروکرات کارگری ایجاد می کند، این قشر خواهان حمایت حکومت های مستعمره و نیمه مستعمره به مثابه حامی و قیم و گاهی نیز هم چون میانجی می شود. این مهم ترین پایۀ اجتماعی ماهیت بناپارتیستی و نیمه بناپارتیستی حکومت ها در مستعمرات و به طور کلی در کشورهای «عقب مانده» را تشکیل می دهد. این هم چنین، پایۀ وابستگی سندیکاهای رفرمیست به دولت نیز هست.

در مکزیک، سندیکاها توسط قانون به نهادهای نیمه دولتی تبدیل شدند. و نتیجتاً یک شکل نیمه استبدادی را ایجاد کرده اند. بر طبق برداشت قانون گزاران، دولتی کردن سندیکاها در جهت منافع کارگران، و به هدف تضمین نفوذ آن ها در زندگی حکومتی و اقتصادی انجام گرفته است. اما در شرایطی که دولت ملی تحت سلطۀ سرمایه داری امپریالیستی خارجی است، و از آن جا که این آخری امکان سرنگون ساختن دموکراسی بی ثبات و جایگزینی آن با یک دیکتاتوری فاشیست آشکار را دارد، تحت چنین شرایطی، قوانین مربوط به سندیکاها به سادگی می توانند به اسلحه ای در دست دیکتاتوری امپریالیستی تبدیل شوند.

شعارها برای آزادی سندیکاها

پس از آن چه گفته شد، این نتیجه گیری که سندیکاها در دوران امپریالیسم از سندیکا بودن خود چشم پوشی می کنند، در نظر اول ساده به نظر می رسد.

این ها، دیگر عملاً جایی برای دموکراسی کارگری باقی نمی گذارند: دموکراسی ای که در دوران طلاییِ گذشته، هنگامی که تجارت آزاد در حیطۀ اقتصادی مسلط بود، روال زندگی درونی سازمان های کارگری را تشکیل می داد. بدون دموکراسی کارگری، نمی توان مبارزه ای آزاد برای نفوذ بر اعضای سندیکاها داشت. و به این دلیل، میدان اصلی فعالیت انقلابی در سندیکاها از میان می رود. با این همه، این چنین موضعی اساساً اشتباه است. ما نمی توانیم حیطه و شرایط فعالیتمان را به میل خود تعیین کنیم. مبارزه برای نفوذ در میان تودۀ کارگران در یک دولت استبدادی و یا نیمه استبدادی، بی نهایت مشکل تر از همین مبارزه در یک دموکراسی است؛ این امر برای سندیکاها نیز، که سرنوشتشان تبلوری از تحولات دولت های سرمایه داری است، صدق می کند. اما، ما نمی توانیم از فعالیت های مان در بین کارگران آلمان دست بکشیم، تنها به این دلیل که رژیم استبدادی کار ما را بسیار سخت می کند. باز بنا به همین منطق، نمی توانیم از مبارزه در درون سازمان های اجباری کار که فاشیسم ایجاد می کند، چشم پوشی کنیم. و به دلیل ارجح، نمی توانیم از یک کار با قاعده و مرتب (سیستماتیک) در سندیکاهای نوع انحصارگرا و یا نیمه انحصارگرا، فقط به خاطر این که مستقیم و یا غیرمستقیم، به دولت کارگری (شوروی) وابسته اند، و یا این که بوروکراسی انقلابیون را از امکان فعالیت آزاد در این سندیکاها محروم می کند، صرف نظر کنیم. ضروری ست که مبارزه را در همۀ این شرایط مشخص که توسط تحولات قبلی، از ­جمله اشتباهات طبقۀ کارگر و جنایات رهبرانش، ایجاد شده، هدایت کنیم. در کشورهای فاشیست و نیمه فاشیست، امکان انجام هیچ فعالیت انقلابی جز از نوع مخفی، غیرقانونی و توطئه جویانه وجود ندارد. در سندیکاهای انحصارگرا امکان انجام هیچ فعالیتی جز فعالیت مخفی وجود ندارد. ضروری است که ما خود را با شرایط مشخص سندیکاها در هر کشوری تطبیق دهیم، تا توده ها را نه تنها علیه سرمایه داران، بلکه هم چنین علیه رژیم غیر دموکراتیک حاکم بر خود سندیکاها و علیه رهبرانی که این رژیم را تحکیم می بخشند، بسیج کنیم. اولین شعار این مبارزه عبارت است از: «استقلال کامل و بی قید و شرط سندیکاها از دولت سرمایه داری». و معنای این شعار چنین است: مبارزه برای تبدیل سندیکاها به ارگان های توده های استثمار شده و نه ارگان های اشرافیت کارگری.

***

شعار دوم این است: «دموکراسی درون سندیکا». این شعار مستقیماً از شعار اول منتج می شود، و پیش شرط تحقق آن آزادی کامل سندیکاها نسبت به دولت امپریالیستی و یا دولت مستعمره می باشد.

به عبارت دیگر، در دوران حاضر سندیکاها نمی توانند هم چون دوران رقابت آزاد سرمایه داری، صرفاً ارگان های دموکراسی باشند و نمی توانند بیش از این از لحاظ سیاسی بی طرف باقی بمانند، یعنی نمی توانند تنها به دفاع از نیازهای روزمرۀ طبقۀ کارگر بسنده کنند. آن ها نمی توانند بیش از این آنارشیستی باقی بمانند، یعنی نفوذ تعیین کنندۀ دولت را در زندگی مردم و طبقات نادیده بگیرند.

سندیکاها نمی توانند بیش از این رفرمیست باقی بمانند، زیرا که شرایط عینی، جایی برای رفرم های جدی و درازمدت باقی نمی گذارد. سندیکاهای دوران ما می توانند یا به عنوان ابزار ثانوی سرمایه داری امپریالیستی برای به اطاعت در آوردن زحمت کشان و جلوگیری از انقلاب خدمت کنند، و یا برعکس، تبدیل به ابزار جنبش انقلابی پرولتاریا شوند.

***

بی طرفی سندیکاها کاملاً و به شکلی غیرقابل بازگشت، متعلق به گذشته است، و همراه با دموکراسی بورژوازی آزاد از بین رفته است.

***

از آن چه گفته شد به روشنی نتیجه گرفته می شود که علی رغم انحطاط مداوم سندیکاها و ادغام فراینده شان در دولت امپریالیستی، نه تنها از اهمیت فعالیت در حیطۀ سندیکاها کاسته نشده، و همانند قبل از این اهمیت برخوردار است، بلکه حتی این فعالیت به نوعی تبدیل به یک فعالیت انقلابی شده است. هدف این فعالیت مانند گذشته، اساساً مبارزه برای نفوذ در طبقۀ کارگر است. هر سازمان، حزب یا گرایشی که به خود اجازه دهد موضعی اتمام حجت طلبانه نسبت به سندیکاها داشته باشد، یعنی در واقع به طبقۀ کارگر پشت کند، صرفاً به این دلیل که از سازمان های آن خوشش نمی آید، محکوم به انقراض است. و باید گفت که سزاوار چنین سرنوشتی نیز هست.

***

از آن جا که نقش اصلی در کشورهای عقب مانده، نه توسط سرمایه داری ملی، بلکه سرمایه داری خارجی اجرا می شود، بورژوازی ملی در جایگاه اجتماعی و موقعیت اجتماعی نازل تری نسبت به رشد صنعت قرار دارد. از آن جا که سرمایه داری خارجی، کارگر وارد نمی کند، بلکه مردم محلی را پرولتریزه می کند، پرولتاریای ملی به سرعت مهم ترین نقش را در زندگی کشور بازی می کند. تحت این شرایط حکومت ملی، تا آن جا که سعی می کند در مقابل سرمایه خارجی مقاومتی نشان دهد، مجبور است کمابیش به پرولتاریا تکیه کند. برعکس زمانی که حکومت های این کشورها فکر کنند که همکاری با سرمایۀ خارجی هم اجتناب ناپذیر و هم پُر منفعت است، سازمان های کارگری را متلاشی کرده و رژیمی استبدادی مستقر می کنند. بدین گونه، ضعف بورژوازی ملی، فقدان سابقۀ حکومت داخلی، و گسترش کم و بیش سریع پرولتاریا، اساس هر حکومت باثبات دموکراتیک را به لزره در می آورد. حکومت های کشورهای عقب مانده، یعنی مستعمرات و نیمه مستعمرات، شکلی بناپارتیستی یا نیمه بناپارتیستی به خود می گیرند. با این تفاوت که بعضی سعی می کنند با جلب حمایت کارگران و دهقانان به سوی مسیری دموکراتیک جهت گیری کنند و دیگران نوعی دیکتاتوری نظامی و پلیسی مستقر می کنند. این امر سرنوشت سندیکاها را نیز تعیین می کند. یا تحت قیومیت دولت قرار می گیرند، یا دچار سرکوبی ظالمانه می شوند. قیومیت دولت خود تحت فشار دو عامل متضاد ضرورت می یابد: اول نزدیک شدن به کل طبقۀ کارگر و کسب پشتیبانی برای مقاومت در مقابل ادعاهای افراطی امپریالیسم، و دوم منضبط کردن کارگران از طریق قرار دادن آن ها تحت کنترل یک بوروکراسی.

***

سرمایه داری انحصاری و سندیکاها

سرمایه داری انحصاری هر چه کمتر و کمتر، حاضر به کنار آمدن با استقلال سندیکاهاست. و از بوروکراسی رفرمیست و اشرافیت کارگری– که ته مانده های سفرۀ او را جمع می کنند– می خواهد که هر دو در انظار کارگران، تبدیل به پلیس سیاسی او بشوند.

اگر این امر تحقق نیابد، بوروکراسی کارگری از بین رفته و جای آن را فاشیست ها می گیرند. بنابراین تمام مساعی اشرافیت کارگری در خدمت امپریالیسم، نمی تواند او را برای مدت زیادی از تلاشی مصون بدارد.

شدت یافتن تضادهای طبقاتی در هر کشور و تخاصمات میان ملل، شرایطی را ایجاد می کند که در آن سرمایه داری امپریالیست دیگر نمی تواند (یعنی در مقطع خاصی)، بوروکراسی رفرمیست را تحمل کند، مگر این که این بوروکراسی مستقیماً به عنوان سهام دار، سهام داری کوچک ولی فعال، در شرکت های امپریالیستی، در نقشه ها و برنامه های آن ها، چه در سطح کشوری و چه در سطح جهانی شرکت کند. سوسیال– رفرمیسم، صرفاً برای تمدید مهلت حیاتش و نه هیچ چیز دیگر، باید به سوسیال– امپریالیسم تبدیل شود، چرا که با تعقیب راهی که در پیش گرفته، عموماً چارۀ دیگری برایش باقی نمی ماند.

آیا این به این معناست که در دوران امپریالیسم وجود سندیکاهای مستقل به طور کلی ناممکن است؟ طرح سؤال به این شکل، اما، اساساً اشتباه است.

آن چه ناممکن است، وجود سندیکاهای رفرمیست مستقل یا نیمه مستقل است. اما وجود سندیکاهای انقلابی مستقل که نه تنها پشتیبان پلیس امپریالیستی نیستند، بلکه وظیفۀ سرنگونی نظام سرمایه داری را در مقابل خود می گذارند، کاملاً امکان پذیر است. در دوران گندیدگی و زوال امپریالیسم، سندیکاها تنها زمانی می توانند مستقل باشند که آگاهانه و در عمل ارگان های انقلاب کارگری باشند. در این راه، برنامۀ انتقالی که توسط آخرین کنگرۀ بین الملل چهارم تصویب شده، نه تنها برنامۀ عمل حزب، بلکه در خطوط اصلی اش، برنامۀ عمل سندیکاها نیز هست.

***

در جنبش سندیکایی سرتاسر جهان در دورۀ اخیر، باید شاهد چرخش به راست و سرکوب دمکراسی درونی بود. در انگلستان، «جنبش اقلیت» در سندیکاها، درهم شکسته شده است (البته نه بدون همکاری مسکو)؛ رهبران جنبش سندیکایی، امروز، به خصوص در حوزۀ سیاست خارجی، عمّال و کارگزاران مطیع «حزب محافظه کار» هستند. در فرانسه، فضایی برای وجود مستقل سندیکاهای استالینیستی وجود نداشت؛ آن ها با سندیکاهای به اصطلاح آنارکو–سندیکالیست به رهبری ژوئو متحد شدند و در نتیجۀ این وحدت، یک چرخش عمومی از سوی سندیکاها نه به چپ، که به راست صورت گرفت. رهبری «ث ژ ت» (CGT) آشکارترین و مستقیم ترین کارگزار سرمایه داری امپریالیستی فرانسه است.

در ایالات متحده، جنبش سندیکالیستی از توفانی ترین تاریخ سال های اخیر عبور کرده است. ظهور «سی آی او» (CIO)، گواهی بی چون و چرا از وجود گرایش های انقلابی در درون توده های کارگر است. با این حال گویاترین و قابل توجه ترین واقعیت این است که سازمان جدید سندیکاهای «چپ گرا» زودتر از آن که به آغوش آهنین دولت امپریالیستی بیافتد، بنیان گذاشته نشد. مبارزه میان بالایی ها، بین فدراسیون قدیم و جدید، تا حد زیادی قابل تقلیل به مبارزه برای همدردی با و حمایت از روزولت و کابینۀ او است.

گویایی تصویرِ تغییر و تحول یا انحطاط جنبش سندیکاها در اسپانیا، هرچند به معنایی دیگر، کم­تر نیست. در سندیکاهای سوسیالیست، تمامی عناصر اصلی که تا درجه ای نمایندۀ استقلال جنبش اتحادیه های کارگری بودند، بیرون رانده شدند. در ارتباط با اتحادیه های آنارکو–سندیکالیست، این اتحادیه ها به ابزار جمهوری خواهان بورژوا تبدیل شدند؛ رهبران آنارکو–سندیکالیست، به وزرای بورژوایی محافظه کار بدل گشتند. این واقعیت که دگردیسی مذبور در شرایط جنگ داخلی رخ داد، از اهمیت آن نمی کاهد. جنگ، تداوم عیناً همان سیاست ها است. فرایندها را شتاب می بخشد، خصوصیات بنیادی آن ها را آشکار می کند، هر آن چه را که پوسیده، نادرست و چندپهلو و گنگ است نابود می کند و هر آن چه را که حیاتی و اساسی است، آشکار. چرخش سندیکاها به راست، به دلیل تشدید تناقضات طبقاتی و بین المللی بود. رهبران جنبش سندیکایی حس کردند، یا فهمیدند، یا قرار بود بفهمند، که اکنون دیگر زمان وارد شدن به بازی اپوزیسیون نیست. چرا که هر حرکت اعتراضی در درون جنبش سندیکایی، به خصوص در بین بالایی ها، خطر برانگیختگی یک جنبش توفانی توده ای و ایجاد دشوارهایی برای امپریالیسم ملی را دارد. از این جاست که چرخش به راست سندیکاها و سرکوب دمکراسی کارگری در درون اتحادیه ها نشأت می گیرد. خصلت اصلی، یعنی چرخش به سوی رژیم تمامیت خواه، از جنبش کارگری کل جهان عبور می کند.

ما باید هم­چنین هلند را هم به یاد بیاوریم، جایی که جنبش رفرمیستی و سندیکایی نه فقط یک گروه قابل اتکا برای سرمایه داری امپریالیست، که یک سازمان به اصطلاح آنارکو–سندیکالیست نیز بود که عملاً تحت کنترل حکوت امپریالیستی قرار داشت. دبیر این سازمان، «اشنیف لیت» با وجود همدردی های افلاطونی خود نسبت به انترناسیونال چهارم، به عنوان معاون در پارلمان هلند، به شدت حواسش جمع بود تا مبادا خشم و غضب حکومت دامن سازمان سندیکالیستی او را بگیرد.

***

در ایالات متحده، وزارات کار با بوروکراسی چپ گرای خود، وظیفه اش را انقیاد جنبش اتحادیه های کارگری به دولت دمکراتیک قرار داده و باید گفت که این وظیفه تاکنون با موفقیت هایی حل شده است.

***

ملی کردن راه آهن و میدان های نفتی در مکزیک، البته هیچ چیز مشترکی با سوسیالیسم ندارد. این، اقدامی از سوی سرمایه داری دولتی در یک کشور عقب مانده است که به این شکل در جستجوی دفاع از خود در برابر امپریالیسم خارجی از یک سو و پرولتاریای خود از سوی دیگر می باشد. مدیریت راه آهن، میادین نفتی، و غیره، از طریق سازمان های کارگری هیچ شباهتی با کنترل کارگری بر صنعت ندارد، چرا که در ماهیت امر، مدیریت از طریق بوروکراسی عملی می شود که مستقل از کارگران است، اما در عوض، کاملاً وابسته به دولت بورژوایی است. این ابزار از طرف طبقۀ حاکم، هدف منضبط کردن طبقۀ کارگر را دنبال می کند تا آن را برای خدمت به منافع مشترک دولت– که در سطح، به نظر می رسد با منافع خود طبقۀ کارگر درهم می آمیزد– سخت­کوش تر سازد. در واقعیت امر، همۀ وظیفۀ بورژوازی، شامل نابودی سندیکاها به عنوان ارگان های مبارزۀ طبقاتی و در عوض جایگزینی آن با بوروکراسی سندیکایی به عنوان ارگان رهبری دولت بورژوازی بر کارگران است. در این شرایط، وظیفۀ پیشتاز انقلابی، پیش بردن مبارزه برای استقلال کامل سندیکاها و برای معرفی کنترل واقعی کارگری بر بوروکراسی فعلی اتحادیه ای است که به دستگاه اداری راه آهن، بنگاه های نفت و نظایر آن تبدیل شده است.

***

رویدادهای دورۀ اخیر (قبل از جنگ) با وضوح خاص آشکار کرده اند که آنارشیسم– که در تئوری، همواره فقط لیبرالیسمی است که به افراط و تفریط های خود کشیده شده– در عمل، تبلیغات مسالمات آمیز در درون جمهوری دمکراتیک بود که حفاظت از این جمهوری را می طلبید. اگر ما اقدامات تروریستی انفرادی و غیره را کنار بگذاریم، آنارشیسم به عنوان نظامی از جنبش توده ای و سیاست ها، تنها خوارک تبلیغاتی را تحت حفاظت مسالمات آمیز از قوانین ارائه کرد. در شرایط بحران، آنارشیست ها همواره نقطۀ مقابل آن چرا که در زمان های صلح آموخته بودند، انجام دادند. مارکس خود در ارتباط با کمون پاریس همین نکته را خاطر نشان کرد. و همین در مقیاسی به مراتب عظیم تر در تجربۀ انقلاب اسپانیا تکرارشد.

***

اتحادیه های دمکراتیک در معنای قدیمی اصطلاح، یعنی هیئت هایی که گرایش های مختلف در چارچوب یک سازمان توده ای واحد کم و بیش آزادانه مبارزه می کردند، دیگر نمی توانند وجود داشته باشند. درست همان طور که باز گرداندن دولت بورژوا–دمکراتیک ناممکن است، بازگرداندن دمکراسی کارگری قدیمی نیز ناممکن است. سرنوشت یکی، سرنوشت دیگری را بازتاب می دهد. در واقع، استقلال سندیکاها در معنای طبقاتی، در مناسبات آن ها با دولت بورژوایی، در شرایط کنونی تنها می تواند با یک رهبری انقلابی کامل تضمین شود، یعنی رهبری انترناسیونال چهارم. این رهبری، طبیعتاً می تواند و باید اتحادیه ها را به بالاترین دمکراسی قابل تصور تحت شرایط مشخص کنونی مجاب کند، اما بدون رهبری سیاسی انترناسیونال چهارم، استقلال سندیکاها ناممکن است.

http://marxists.org/archive/trotsky/1940/xx/tu.htm

Share Button

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate